سعد بن ابیوقاص
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
سعد ابیوقاص که نام اصلی او مالک است؛ پسر
وهیب بن
عبد مناف بن
زهره بن
کلاب بن مره است. کنیه وی ابو اسحاق است، و مادرش حمنه دختر
سفیان بن
امیه بن
عبد شمس بن
عبد مناف بن قصیّ است.
سعدبن ابی وقاص (از تیره
قرشی بنی زهره) از سابقین در
اسلام در
مکه و از اصحاب نامدار
پیامبر اسلام به شمار میرود. او در عصر حکومت خلفاء از سرداران
قادسیه و
نهاوند و یکی از اعضای شورای شش نفره خلافت بود. درباره سعد و شخصیت و موضعگیریهای او تاکنون پژوهش مستقلی صورت نگرفته مجمل و گذرا از سعد یاد شده است. بدینگونه چهره واقعی او در لابهلای کتب تاریخی پنهان مانده است. از اینرو وقتی که با منابع تاریخی مراجعه میکنیم با نقاط تیره و تاریک بسیاری در زندگانی سعد روبهرو میشویم که موقعیت او را مخدوش میسازد، اما ناگفته مانده است.
مهمترین نقطه ضعف سعد «
حب ثروت و
حب خلافت» بوده است. این حب خلافت به گونهای بوده که وی را به رقابت شدید برای به دست گرفتن خلافت واداشت و در این زمینه بیشترین اصطکاک را با
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) داشته که مهمترین آن در عدم
بیعت و همکاری با
امام و قرار گرفتن در صف مقدم «
قاعدین» جلوه نمود.
در این نوشتار مواضع، انگیزه و روشهای مقابله سعد با امیرمؤمنان علی (علیهالسّلام) با تکیه بر منابع مهم تاریخ مورد بررسی قرار میگیرد.
موضع گیری منفی سعد در برابر امیرمؤمنان (علیهالسّلام)، بهویژه این را امر ثابت میکند. که برخلاف ادعای طرفداران نظریه «عدالت صحابه» که پژوهشگران این عرصه را متهم به سیاهنمایی و تصویر تیره روابط بین
خلفا میکنند، روابط
صحابه با هم، عموماً صمیمی نبوده و در میان آنها کدورتها و تیرهگیهایی وجود داشته است، و این، حداقل و در خوشبینانهترین گزینه ناشی از ناخالصیهای برخی از آنها مانند سعد بوده است.
در کتاب
طبقات الکبری آمده است سعد بن ابی وقاص: از پیشگامان مسلمانان است که در هفده سالگی
مسلمان شد.
و از جمله کسانی است که در جنگهای
بدر،
احد،
خندق،
حدیبیه،
خیبر و
فتح مکه حضور داشت و در هنگام فتح مکه،
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) یکی از سه پرچم مهاجران را در دست او قرار داده است.
و
اهل سنت او را جزء ده تن از اعضای عشره مبشره میدانند.
ولی سعد بن ابی وقاص از جمله افرادی بود که در دوران خلفات
عثمانیه دنیاپرستی و
مالاندوزی روی آورد؛ و این دنیاپرستی او باعث شد که با علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) در دوران خلافتظاهریاش
بیعت نکند.
از مشاهیر اصحاب پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و گروه مهاجران، و از سرداران صدر اسلام و امرای عرب است که بعدا لغزید.
کنیهاش: ابواسحاق، و اجداد نخستین او از طایفه «
بنی زهره» و قریش بوده و از همین رو، با مادر پیغمبر (
حضرت آمنه) که از طایفه «
بنی زهره» بود، خویشاوندی قبیلهای داشت.
واقدی در کتاب طبقات ابن سعد، به چند واسطه از
جابر بن عبدالله انصاری روایت میکند که پیامبر فرمود: «سعد بن ابی وقاص، دایی من است.»
یکی از پسرانش،
عمر بن سعد، فرمانده سپاه
ابن زیاد در جنگ با
حسین بن علی (علیهالسّلام) که به شهادت آن حضرت منجر شد و بزرگترین جنایت تاریخ بشر بود و عمر بن سعد به دست
مختار ثقفی کشته شد.
فرزند دیگرش: محمد را
حجاج بن یوسف ثقفی در جنگ «
دیر جماجم» سال ۸۲ هـ. ق، کشت. سعد، جزو اولین افرادی بود که
اسلام آورد. به گفته خودش قبل از اینکه
خداوند نماز را واجب کند. پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میان او و «
سعد بن معاذ» و به نقلی، با «
مصعب بن عمیر» پیمان برادری بست. سال هشتم هجرت، در زمان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، در
سریه «
عبیده بن حارث» شرکت نمود و در مقابل
کفار اولین تیر را به طرف دشمن پرتاب کرد. البته جنگی نشد و هر دو سپاه بازگشتند. خودش گوید: «من اولین مرد عرب هستم که در راه خدا و اسلام، به دشمن تیر انداختم.»
مسعودی میگوید: در روزگار خلافت
عثمان هم خودش، و هم عدهای از صحابه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به ثروتاندوزی املاک و اموال روی آورده بودند؛ چنانکه روزی که خود عثمان مرد، بهای املاک او در
وادیالقری و حنین و دیگر نواحی به بیش از دویست هزار دینار میرسید و شتران و اسبان بسیاری از او بر جای ماند، و ثروت
زید بن ثابت هم از شمش زر و سیم به مقداری بود که آنها را با تبر میشکستند؛ و این علاوه بر اموال و املاکی بود که بهای آنها بصد هزار دینار میرسید، و
طلحه و
زبیر، و نیز سعد بن ابی وقاص که قصری برای خود در
عقیق بنا کرده بود که سقفهایی بلند داشت و فضای پهناوری بدان اختصاص داد و بر فراز دیوارهای آن کنگرهها بساخت.
یعقوبی مینویسد: سعد بن ابی وقاص قصری هم در ده میلی مدینه بنا کرده بود که در اواخر عمرش در آنجا سکونت داشت.
واقدی هم در کتاب طبقات الکبری از قول
فروه بن زبیر، و از
عایشه دختر سعد نقل میکند: روزی که سعد بن ابی وقاص درگذشت دویست و پنجاه هزار درهم از خود باقی گذاشت.
محمد بن سعد میگوید: سعد بن ابی وقاص در سال پنجاه و پنج هجری قمری درگذشت و
مروان بن حکم که در آن هنگام فرماندار
مدینه بود بر جنازهاش نمازگزارد و در مدینه دفن شد.
بعد از بازگشت به مدینه، پیامبر او را در سریه دیگری به همراه چند نفر (۸ تا ۲۰ نفر گفته شده) برای مقابله با کفار قریش به ناحیه «خرار» (خرار، منطقهای نزدیک
غدیر خم، به سمت
مکه) فرستاد، اما آنها قبلا از آن منطقه عبور کرده بود و لذا سعد و همراهانش برگشتند.
در جنگ بدر، حضور داشت و وقتی از جنگ برگشت و پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) غنایم بدر را میان اصحاب تقسیم میکردند (به طور مساوی)! او به اعتراض به آن حضرت گفت:
«شما سهم مرا که از اشراف «
بنی زهره» هستم، یا آن افراد ضعیف و فقیر به یک اندازه میدهید.» پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ناراحت شدند و فرمودند: «مگر نمیدانی که این پیروزیها به برکت همین ضعفاست و من به خاطر
عدالت و... مبعوث شدهام؟»
در جنگ احد، خندق، خیبر و دیگر جنگها شرکت کرد. هم چنین در فتح مکه، جزو سپاه مسلمین بود و بعضی از مورخین گفتهاند که در آن، یکی از فرماندهان
مهاجران و پرچم آنها به دستش بود! سال آخر حیات پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز، بعد از
حجةالوداع آن حضرت، سپاهی را به فرماندهی «
اسامة بن زید» تشکیل دادند و عدهای از مهاجرین و
انصار و بعضی از بزرگان آنها از جمله
ابوبکر،
عمرو، «سعد بن ابی وقاص» جزء لشگر اسامة بن زید قرار دارند.
شهرت او بیشتر در زمان
عمر بن خطاب است. زیرا فرمانده سپاه مسلمین در جنگ «
قادسیه» (قادسیه، شهرکی کوچک به فاصله ۵۰ مایلی شهر
کوفه بود) علیه ایرانیان بود و قادسیه را فتح کرد. و بعدا
کوفه را بنا نمود و مرکز و مقر سپاه خود قرار داد. در این جنگ، با «
اشعث بن قیس» همراه بود جالب اینکه، چون سعد، جراحتی در ران پایش داشت و نتوانست بر اسب سوار شود، لذا در میدان جنگ حاضر نشد و فقط از دور ناظر بر صحنه نبرد بود. سعد، هم چنین
مدائن را تسخیر نمود و مجددا به
کوفه برگشت.
سپس از طرف عمر، حاکم
کوفه شد و در آنجا خانههای زیادی بنا کرد و ظاهرا قصری برای خودش ساخته، و دری بیرون آن گذاشته بود و از آنجا که عمر در زمان خلافتش، نظارت بر کارهای بعضی از عمالش میکرد، وقتی خبر قصر او را شنید، شخصی را به
کوفه فرستاد تا آن درب را آتش زده و برگردد! (البته نسبت به عدهای از استانداران خود سختگیری نمیکرد و حساسیت نداشت) و بار دیگر، اموال بعضی از فرمانداران و دنیاپرستان را مصادره کرد، سعد بن ابی وقاص، ۳ سال و اندی، حاکم
کوفه بود و بعد عمر او را عزل نمود. ولی یکی از اعضای شورای ۶ نفرهای بود که برای تعیین خلیفه، از جانب عمر انتخاب شده بودند که عبارت بودند از:
طلحه و
زبیر و
عثمان و
عبدالرحمان بن عوف و امیرالمؤمنین (علیهالسّلام).
شیخ مفید میگوید: «او کسی نبود که شخصا خود را برابر علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) بداند، اما از زمانی که در «شورا» وارد شد، احساس کرد که میتواند خلافت هم داشته باشد.»
البته او در شورای عمر با حمایت از عثمان به نفع عبدالرحمان بن عوف که از خویشان و هم قبیله او بود، رای داد که همین امر، به روی کار آمدن عثمان، منتهی شد و چون در آن زمان، انحراف از
سنت پیامبر بیشتر و فتنهها آشکار میشد، او نیز
عناد و ضلالتش بیشتر و با مسیر پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فاصله زیادی گرفت. او در زمان عثمان از هواداران او بود و عثمان هم پس از خلافتش، کمکهایی به او کرد، از جمله اینکه قریهای به نام «هرمز» را به او بخشید و مدتی او را حاکم
کوفه کرد. سعد در همان زمان از
بیتالمال مسلمین، مقداری قرض گرفت و در برگرداندن آن، تعلل میکرد و چون «
عبدالله بن مسعود» خزانهدار بود با او شدیدا برخورد کرد. و عثمان بعدا او را عزل نمود. اگرچه در ماجرای قتل عثمان، دخالتی نداشته ولی گفته شده که او خود را آماده کرده بود که به حمایت او برخیزد اما این کار را نکرد و بعدا خودش اشاره دارد به اینکه در
قتل او بیطرف بوده است.
زمانی که علی (علیهالسّلام) به حکومت رسید، او با آن حضرت
بیعت ننمود و وقتی از او خواسته شد که با امام (علیهالسّلام) بیعت کند، گفت: «بیعت نمیکنم تا همه مردم بیعت نمایند.» و امام (علیهالسّلام) فرمود: «بگذارید او برود.» و آن حضرت به بیعت اجباری و تحمیلی، معتقد نبود، بلکه مردم را آزاد میگذاشت. و مردم به طور گسترده و با رغبت و داوطلبانه، بیعت کردند. گرچه آنان را در عدم بیعت و تعلل از آن نکوهش بسیار نمود. هم چنین وی در هیچ جنگی، امام (علیهالسّلام) را یاری ننمود نه در (
جمل و نه در
صفین و نه در
نهروان) و در شمار «
قاعدین» همراه با «عبدالله بن عمرو محمد بن مسلمه»، علاقهای به امام نداشتند و حاضر نبودند سخن آن حضرت را بشنوند و از همین رو زمینه پیروزی برای «
معاویه» فراهم شد. او در باطن، از دشمنان آن حضرت بود و به مقامات معنوی و افتخارات بارز او
حسادت میورزید و بر این امتناع دلایل گوناگونی ارائه میکرد، گاهی خودش را بیشتر از امام (علیهالسّلام) به خلافت سزاوار میدید، گاهی نیز، سوابق خویش در
جهاد را عنوان مینمود و نامشخص بودن جبهه حق از باطل را، دلیل موجهی بر این امر میدانست و به تمثیل میگفت: «شمشیری به من دهید تا
مؤمن را از
کافر بازشناسید.»
اما
شیخ مفید (رحمةاللهعلیه)، سبب اصلی خودداری او از یاری امیرالمومنین (علیهالسّلام) را
حسادت میداند و مینویسد: «این مسئله از روزی که عمر بن خطاب، او را برای شورای ۶ نفره خلافت، انتخاب کرد، سرچشمه میگیرد او واقعا پنداشت که شایستگی مقام رهبری و حکومت را داراست. و همین خیال، دنیا و آخرتش را خراب نمود و او به آنچه که امید بسته بود، نرسید و با دست خالی از دنیا رفت.»
دکتر علی شریعتی، این تحلیل را بر موضوع عدم شرکت او دارد که: «با اینکه خودش فرمانده بزرگی در تاریخ و فاتح ایران بوده، ولی در برابر عظمت و شکوه حضرت علی (علیهالسّلام) همواره احساس حقارت میکرد.»
یکبار سعد به امام علی (علیهالسّلام) گفته بود: «ای پسر
ابوطالب تو به خلافت حریصی.»
و امام فرموده بود که «به خدا سوگند شما حریص مندتر هستید و حال آنکه از آن دورترید.»
البته سعد به فضایل علی (علیهالسّلام) کاملا آگاه و جامعیت آن حضرت را به خوبی میدانست و این مطلب، در حرفها و برخوردهایی از او به خوبی روشن است. از جمله:
۱- چون با آن حضرت بیعت نکرده بود، وقتی که شنید «
ذوالثدیه سرکرده خوارج» در
نهروان به دست آن حضرت کشته شده، پشیمان شده و گفت: «اگر اینرا میدانستم، از علی (علیهالسّلام) جدا نمیشدم زیرا از پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیده بودم که قاتل «ذوالثدیه»، بر حق است.» (
قاموس الرجال)
۲- ملاقاتی جالب و روشنگر: یکبار ملاقاتی با معاویه در موسم
حج داشت و معاویه به امام علی (علیهالسّلام) ناسزا گفت سعد برآشفت و گفت: «به خدا اگر یکی از صفات علی (علیهالسّلام) را داشتم، بهتر بود برایم تا همه ملک جهان را میداشتم.»
۳- و بار دیگر در برخورد با معاویه، زمانی که با اعتراض گفت که «چرا به علی ناسزا نمیگویی؟» پاسخ داد: «ای معاویه من سه فضیلت درباره علی سراغ دارم که هر کدام یک از آنها اگر برای من بود قسم به خدا از تمام نقاطی که آفتاب بر آنها طلوع میکند برای من بهتر بود.»
معاویه گفت: «آن سه فضیلت چیست؟»
سعد گفت: «تزویج
فاطمه دختر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): پیغمبر فاطمه بهترین دختران و سر خود را به علی تزویج کرد و از او صاحب اولادهایی مانند
حسن و
حسین شد که اولاد پیغمبرند، این فضیلت مال علی است. و علی به واسطه این ازدواج جزء
اهل بیت رسول خدا شد و
آیات قرآن که درباره
اهل بیت نازل شده علی را شامل میشود.
دوم اینکه: در جنگ خیبر که پیغمبر علم را به دست ابوبکر داد او رفت و شکست خورد و برگشت روز دیگر رسول خدا علم را به دست عمر داد او هم رفت و شکست خورد و برگشت رسول خدا فرمود: فردا علم را به دست مردی میدهم که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند پیدرپی حمله کننده است و هرگز فرار نمیکند و خدا به دست او خیبر را فتح میکند، و همه ما منتظر بودیم ولی پیامبر پرچم را به دست علی داد علی هم رفت و خیبر را فتح کرد. این فضیلتی است که برای علی است.
فضیلت سوم اینکه رسول خدا درباره او فرمود: "انت منی بمنزلة هرون من موسی الا انه لا نبی بعدی؛ نسبت تو با من همانند نسبت
هارون با
حضرت موسی است مگر اینکه پس از من دیگر پیامبری وجود ندارد.»
معاویه گفت: «تو خودت این حرفها از پیغمبر را شنیدهای؟»
سعد گفت «بله.» و اوقاتش تلخ شد خواست برخیزد برود، معاویه گفت «بنشین تا جوابت را بشنوی! به خدا قسم من هیچگاه تو را ملعونتر و ناشایستهتر از این زمان ندیدم، تو که خود این حرفها را از پیغمبر درباره علی شنیدی چرا علی را یاری نکردی؟»
سعد گفت: «من دیدم وضع تاریک است باد سیاهی وزیده (یعنی جنگ جمل و صفین و نهروان که واقع شد) دیدم آشوبی برپا شد و (و
حق و
باطل معلوم نیست) به شترم گفتم «اخ اخ» یعنی شترم را خواباندم تا این گرد و غبار فرو افتد به راه بیافتم.»
معاویه گفت «در قرآن «اخ» نیست
قرآن میگوید: اگر دیدید دو طایفه از مومنین با هم جنگ میکنند شبی بروید بین آنها
صلح برقرار کنید اگر یک دسته حاضر به صلح نشدند و به
جنگ و ستم ادامه دادند با آنها جنگ کنید تا به امر خدا گردن نهند.
اینک ای سعد بگو ببینم تو در این حوادث و وقایع با که بودی همراه با گروه ستمگر علیه گروه
عادل بودی یا همراه با گروه عادل علیه گروه ستمگر؟»
سعد نتوانست پاسخ گوید به او گفت «به خدا من بر مقام تو و خلافت از تو شایستهترم! »
معاویه به او گفت: «قوم و خوبشان تو را به ریاست قبول ندارند حالا ادعای مقام خلافت را داری.»
با همه این احوال، خودش میدانست که بخل نفسش، نمیگذارد که با علی بوده و حاضر به تبعیت او شود.
روزی علی بن ابیطالب (علیهالسّلام)، به خطبه خواندن مشغول بود و فرمود: «سلونی قبل ان تفقدونی؛ از من هرچه میخواهید بپرسید، قبل از اینکه دیگر مرا نیابید. به خدا قسم هر مطلبی که برایتان، سوالی باشد، از گذشته و آینده، پاسخ خواهم داد.» سعد بن ابی وقاص بلند شد و گفت: «آیا میدانی که در سر و ریش من، چند مو هست؟» حضرت فرمود: «از من سوالی کردی که به خدا قسم، پیامبر مرا از این سوال تو خبر داده، بدان که هر مویی از سر و ریش تو، شیطانی به پای آن نشسته و در خانه تو بزغالهای است که فرزندم حسین (علیهالسّلام) را خواهد کشت.» (عمر بن سعد آن روز کودکی نوپا بود).
( البته در سه منبع اخیر به جای نام سعد «فقام الله رجل» میباشد، گویا امام صادق بنا به ملاحظاتی در این دو روایت، نام سعد را ذکر نکردهاند.)
علامه مجلسی درباره سند این حدیث میفرماید: این روایت به سند معتبر از اصبغ بن نباته نقل شده است.
نکته قابل توجه اینکه برادرزاده سعد، «
هاشم بن عتبه» که به «
بنیهاشم المرقال» معروف، و یک چشم خود را از دست داده بود، پرچمدار سپاه امام علی (علیهالسّلام) در جنگ صفین و از فداکارترین یاران آن حضرت بود و در صفین شهید شد.
دو نکته درباره این حدیث باید روشن شود:
۱ ممکن است گفته شود این گفتار در زمان خلافت حضرت امام علی (علیهالسّلام) است، زیرا سعد، امام را با لفظ امیرالمؤمنین خطاب کرد، اما به قرینه ذیل روایت، این سخن صحیح نیست، چرا که طبق روایت، عمر بن سعد در آن هنگام کوچک بوده و چهار دست و پا حرکت میکرده در حالی که عُمَر بن سعد در زمان خلافت امام علی (علیهالسّلام) بهاندازهای بزرگ شده بود که اخبار حَکَمیت و صفین و... را برای پدرش سعد آورده و او را تحریک به تصرّف خلافت مینمود(بیشتر مورخان میگویند این سخن در زمان حکومت امام علی بوده، و مراد امام، عمر بن سعد نیست، اما برخی دیگر در اصل این که سائل سعد بن ابی وقاص بوده تشکیک کرده و سنان بن انس نخعی را به عنوان سائل مطرح کردهاند.
دلیل آنها این است که در دوران خلافت امام علی سعد از جامعه کنارهگیری کرده و بیرون از
کوفه میزیست و اصلا به
کوفه نمیآمد تا چه رسد به این که در خطبه امام شرکت کند، ولی با توجه به بیانات گذشته، نادرستی این سخن آشکار میشود چرا ک اولا: کنارهگیری سعد از جامعه، مستلزم نیامدن وی به
کوفه و شرکت نکردن در خطبه امام نیست (با توجه به این که حدیث اصبغ معتبر میباشد) بلکه کنارهگیری وی در بیعت نکردن و عدم شرکت در جنگها بود.
ثانیاً: شخصی به نام «سعد» که دراندیشه خلافت بوده و امام را مانع اصلی راه میدانست، به دنبال فرصت بود تا به گمان خویش شخصیت امام را ترور کرده و شان امام را زیر سؤال ببرد، پس با این وصف، چنین کاری از سعد بعید به نظر نمیرسد. . ) پس نمیتوان گفت این حدیث در دوران خلافت امام صادر شده است.
گویا لفظ امیرالمؤمنین از خود راوی (اصبغ) میباشد، اما این که این رخداد در دوران خلیفه دوم یا سوم بوده، قراین به دست آمده نشان میدهد که در دوران خلیفه سوم و بعد از برکناری سعد از حکمرانی
کوفه است، زیرا عمر بن سعد در روز وفات خلیفه دوم به دنیا آمد.
۲ در پرسش سعد دو احتمال وجود دارد: نخست این که استفهام سعد از امام، حقیقی است، دوم این که پرسش سعد از امام، صوری و به انگیزه تمسخر است.
با توجه به روحیات و مواضع سعد نسبت به امام، احتمال دوم، صحیح به نظر میرسد، زیرا وی از امام کینه به دل داشته، به آن حضرت حسادت میورزید و همواره منتظر فرصتی بود که این حسادت را ابراز کند. گواه براین مدعا این است که اگر واقعاً پرسش سعد حقیقی بود، امام این چنین به وی پاسخ نمیداد، زیرا شان امام این نیست که این گونه و به شدّت پاسخ کسی را بدهد، پس، از پاسخ امام معلوم میشود که پرسش سعد، حقیقی نبوده، بلکه مجازی و به انگیزه تمسخر و استهزا بوده است.
چون سعد تنها کسی بود از شورای ۶ نفره عمر بن خطاب، تا آن زمان زنده بود، لذا معاویه تصمیم گرفت، از همین راه وارد شده و او را فریب دهد. بعد از جنگ جمل، نامهای به «سعد» نوشت بدین مضمون! «سزاوارترین مردم برای یاری و دادخواهی عثمان از میان قریش کسانی هستند که در شورا بودهاند زیرا آنان حقش را ثابت کردند و او را بر دیگران برگزیدند، طلحه و زبیر که
شریک تو در شورا و همتای تو در اسلام بودند به دادخواهی او برخاستند و
امالمومنین نیز برای همین دادخواهی از خانه بیرون شتافت پس آنچه را همگان پسندیدهاند ناپسند مشمار و آنچه را آنان پذیرفتهاند مردود مدار، ما کار خلافت را به اختیار شورای مسلمانان وا میگذاریم.»
سعد در پاسخ چنین نوشت: «اما بعد، عمر از
قریش جزء کسانی که خلافت را سزاوار بودند در شورا وارد نکرد و هیچ یک از ما از دیگری شایستهتر به احراز آن نبود مگر به اتفاق نظر خود ما بر او، با این تفاوت که آنچه ما داشتیم در علی نیز بود ولی آنچه او داشت در ما نبود و این کاری بود که ما نه آغازش را خوش داشتیم و نه پایانش را، اما طلحه و زبیر اگر در خانههای خود میماندند برایشان بهتر بود خداوند امالمؤمنین را نیز بر آنچه کرده ببخشاید.»
بعد از نبرد صفین و قضیه حکمیت به سران قاعدین از جمله سعد بن ابی وقاص نامه نوشت و خواست تا او همراه «
ابوموسی اشعری» و «عمرو عاص»، به «
دومة الجندل» برود، چون جنگ آنجا تمام شده بود. سعد رفت و در جوابش گفت: «من در امر خلافت، شایستهتر از دیگرانم، زیرا در قتل عثمان شرکت نکردم و در امور بعدی که فتنه بود، حاضر نشدم.»
سعد با بیعت نکردن با امیرالمؤمنین و یاری نکردن او، بستر حکومت و خلافت معاویه را آماده کرد با اینکه خود از ابوبکر و عمر احادیثی در مدح امیرالمؤمنین روایت کرده است او نمیدانست که این اول ماجرای با «معاویه» است ولی آخرش نافرجام خواهد بود.
زیرا معاویه چون خواست پسرش «
یزید» را بعد از خود ولیعهد کند، سعد را که تنها عضو باقی مانده از شورای عمر بود، مسموم نمود (سال ۵۵ هجری قمری) به نقلی، او در اواخر عمر نابینا شد و در منطقهای به نام (عقیق) نزدیک شهر مدینه، در سن هفتاد و چند سالگی مرد و جنازهاش را در مدینه دفن کردند و مروان حکم، فرماندار مدینه بر او
نماز خواند.
دودمان سعد از طرف پدر به کلاب بن مرّة، جدّ پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، و از طرف مادر به
بنی امیه منتهی میشود.
زمانی که سعد به
اسلام گروید، هفده سال داشت و توسط ابوبکر اسلام آورد.
شغل سعد در دوران پیامبر تیزکردن نیزه بود.
طبق بعضی گزارشها سعد در نبرد خیبر، نگهبان و محافظ پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود.
بعد از نبرد خیبر، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: چه کسی پرچم را به دست میگیرد و حقش را میستاند (پیامبر میخواستند کسی را به اطراف فدک بفرستند) در این میان،
زبیر و سعد بن ابی وقاص اعلام آمادگی کردند، ولی پیامبر قبول نکرد، آنگاه خطاب به علی (علیهالسّلام) فرمود: «ای علی! پرچم را بگیر و حق را باز پس گیر...»
سعد یکی از کسانی است که شاهد جریان
غدیر بوده و حدیث «من کنت مولاه، فعلی مولاه» را
روایت کرده است.
امام علی (علیهالسّلام) میفرماید: پیامبر هشتاد نفر از اصحاب خویش را که چهل تن آنها عرب و چهل تن دیگر عجم بودند، جمع کرد و با آنها اتمام حجت کرد که من جانشین و امام بعد از پیامبر بر هر مؤمنی میباشم و در آخر به آنان فرمود: از وی اطاعت کنید.... در آن جمع، ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه، زبیر، سعد و عبدالرحمن و... نیز حضور داشتند.
مصعب بن سعد از پدرش سعد نقل میکند که «روزی با دو نفر از مهاجران در
مسجد پیامبر نشسته بودیم، صحبت از علی شد و از آن بدگویی کردیم...، در همین حال، پیامبر با حالت خشم به طرف ما آمد، با خود گفتم: از خشم پیامبر به خدا پناه میبرم، پیامبر فرمود: «شما را با من چه؟ هر کس علی را بیازارد مرا آزرده است» و این جمله را سه مرتبه تکرار نمود.
سعد از جمله کسانی بود که در
سقیفه بنی ساعده با ابوبکر بیعت کرد.
ابن قتیبه در اینباره مینویسد: «بعد از وفات پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مردم دور ابوبکر جمع شدند و بیشتر مسلمانان در آن روز با ابوبکر بیعت کردند، شخصیتهای
بنیهاشم در خانه علی جمع شده بودند، زبیر هم با آنان بود و خود را مردی از
بنیهاشم میدانست...
بنیامیه دور عثمان را گرفتند،
بنی زهره دور سعد و عبدالرحمن جمع شده و همگی در
مسجد گرد آمده بودند. عمر به سراغ آنان رفت و پرسید: چه شده است که شما دور هم جمع شدهاید؟! برخیزید و با ابوبکر بیعت کنید، زیرا مردم و انصار با او بیعت کردند، عثمان و کسانی از
بنی امیه که با او بودند و سعد و عبدالرحمن و کسانی از
بنی زهره که با آن دو بودند برخاستند و با ابوبکر بیعت نمودند.
در برخی از منابع آمده است که در دوران کوتاه خلافت ابوبکر، سعد از ملازمان وی بوده،
اما فقط یک مورد درباره سعد نقل شده و آن هم مربوط به اواخر عُمْر ابوبکر است که گفتوگویی میان عدهای، از جمله سعد با ابوبکر صورت گرفته است.
شیخ مفید (رحمةالله) مینویسد: وقتی که قرار شد ابوبکر، عمر را خلیفه بعد از خود بگمارد بعضی از صحابه به عنوان اعتراض نزد ابوبکر آمدند که در میان آنها سعد و طلحه و زبیر نیز بودند. آنها به ابوبکر گفتند: ای ابوبکر!
روز قیامت چه جوابی نزد خدا داری اگر این شخص خشن و تندخو (عمر) را بر ما مسلّط کنی؟ اکنون که او رعیت و زیر دست توست ما توان او را نداریم، چگونه این مقام را به وی میسپاری؟ ای ابوبکر! مواظب اسلام و مسلمانان باش و او را بر مردم مسلّط نکن.... ابوبکر نیز که آنها را میشناخت در پاسخ چنین گفت: بنشینید. آنها نشستند. سپس ابوبکر به دلیل ضعف جسمی که داشت با اشاره به سینههای آنان گفت: مرا از خداوند میترسانید (نه، سوگند به خدا) هرکدام از شما چشم
طمع به خلافت دوختهاید.
از این گفتوگوها نتایج زیر به دست میآید:
۱ سعد، طلحه، زبیر و... برای رسیدن به اهداف خود، از کلمات حق استفاده میکردند، در حالی که
اراده جدّی آنها همان سخنان ابوبکر بود؛ یعنی طمع در خلافت.
۲ سقیفه، زمینهای را فراهم کرده بود که بزرگان مهاجران نیز به این فکر بیفتند که بعد از ابوبکر به خلافت برسند، لذا نزد ابوبکر آمدند و میخواستند نظرش را عوض کنند و خود را خلیفه بعد از ابوبکر قرار دهند.
پس از بیعت سعد با خلیفه دوم، سعد در این برهه نقش حساسی را برای دو طرف، یعنی امام و خلیفه دوم ایفا کرد که در نهایت به ضرر امام تمام شد.
خلیفه دوم برای تعیین خلیفه بعد از خود استراتژی جدیدی را اتخاذ کرد و با ایجاد شورای شش نفره و انتخاب خلیفه بعدی توسط این شورا، مسیر تعیین خلافت را تغییر داد. در این شورا امام علی (علیهالسّلام)، عثمان بن عفان، زبیر بن عوام، طلحة بن عبیدالله، عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابی وقاص حضور داشتند. قبل از هر چیز لازم است نَسَب و دودمان اعضای شورا مشخص شود که این امر ما را در تحلیل صحیح از انگیزه گزینش این افراد و نتیجه شورا کمک میکند.
۱ امام علی (علیهالسّلام): از
بنیهاشم بود (علی بن ابی طالب بن عبدالمطلب بنهاشم بن عبد مناف)
۲ عثمان بن عفان: از
بنی امیه بود (عثمان بن عفان ابن ابی العاص بن امیة بن عبد شمس بن عبد مناف)
۳ عبدالرحمن بن عوف: از
بنی زهره بود (عبدالرحمن بن عوف بن عبدالحارث بن زهرة بن کلاب)
۴ سعد بن ابی وقاص نیز از طرف پدر از
بنی زهره، و از طرف مادری، اموی بود
(سعد بن ابی وقاص مالک بن وُهَیب بن عبد مناف بن زهرة بن کلاب بن مُرّة)
۵ طلحة بن عبیدالله: از
بنی تیم بود (طلحة بن عبیدالله بن عثمان بن عمرو بن کعب بن سعد بن تَیم بن مَرّة)
۶
زبیر بن عوام: از
بنی اسد بود (زبیر بن عوام بن خُویلد بن اسد بن عبد العُزّی بن قصی بن کلاب).
با توجه به رقابت دیرینه بین تیرههای قریش در این شورا، تنها کسی که ممکن بود به علی (علیهالسّلام) رای بدهد، زبیر بود که مادرش،
صفیه، دختر عبدالمطلب بود، در حالیکه سعد و عبدالرحمن از یک تیره بودند و احتمال هم رایی آن دو، زیاد بود.
خلیفه دوم زمانی که برای خلافت بعد از خویش نظر
ابن عباس را میپرسد، ابن عباس (بعد از این که چند نفر را نام میبرد و خلیفه برای هر کدام، عیبی میگیرد)، سعد را پیشنهاد میکند، ولی خلیفه پاسخ میدهد که او جنگجو و شمشیر زن است.
در جای دیگر میگوید: سعد، مؤمنی ضعیف است،
هم چنین نقل شده که میگوید: سعد بد دل است.
این جملههای حاکی از این است که سعد از نظر خلیفه، لیاقت خلافت را ندارد، با این حال، وقتی خلیفه دوم شش نفر اعضای شورا را معرفی میکند درباره آنان میگوید: «لایق خلافت نیست، مگر علی و عثمان و زبیر و طلحه و عبدالرحمن بن عوف و سعد».
از این دو گفتار متعارض، مشخص میشود خلیفه دوم هدف دیگری را از شورا دنبال میکند و همانگونه که خواهد آمد، هدف از این شورا خلافت عثمان است، امّا با ظاهرسازی و عوام فریبی، اعضای شورا را لایق خلافت میشمارد، ولی پنهانی به ابن عباس میگوید: سعد لیاقت خلافت را ندارد، هم چنین در مورد دیگر اعضای شورا (در روایتی آمده است: روزی عمر بن خطاب بر مجلسی وارد شد که در آن مجلس امام علی، عثمان، عبدالرحمن، طلحه و زبیر نشسته بودند. عمر رو به آنها کرد و گفت: درباره
امارت و
خلافت بعد از من صحبت میکردید؟ زبیر جواب داد: بله، تمامی ما درباره اهلیت خود برای خلافت سخن میگفتیم، آیا این چیزی است که تو منکر آن شوی؟ عمر در پاسخ گفت: آیا میخواهید نظر خود را در مورد شما بگویم؟ همه آنها ساکت شدند، عمر دوباره سؤال خود را تکرار کرد، زبیر در جواب گفت: تو سخن خود را ادامه بده اگر چه ما ساکت باشیم. عمر گفت: «اما انت یا زبیر مؤمن الرضا کافر الغضب، تکون یوماً شیطاناً و یوماً انساناً، افرایت الیوم الذی تکون فیه شیطاناً من یکون الخلیفة یومئذِ؟ و اما انت یا طلحة، فوالله لقد توفّی رسول الله و انّه علیک لعاتب و اما انت یا علی، فانک صاحب بطالة و مزاح. و اما انت یا عبدالرحمن فوالله انک لما جاء بک من خیر اهل، و ان منکم لرجلا لو قسّم ایمانه بین جند من الاجناد لوسعهم و هو عثمان»).
به هر حال، بنا به گزارش ابن شبه، عمر در مورد انتخاب خلیفه بعد از خویش اینگونه به سعد
وصیت میکند: «وقتی که از دنیا رفتم تا سه روز صبر کنید و نباید این صبر به روز چهارم برسد مگر این که از میان شش نفر، خلیفهای انتخاب کرده باشید، در این سه روز،
صُهَیْب نماز را اقامه میکند، عبدالله بن عمر نیز حق دخالت در شورا را ندارد... سعد گفت: فرمان تو را اجرا میکنم... خلیفه گفت: گمان نمیکنم غیر از این دو نفر (علی و عثمان) کس دیگر خلیفه شود».
(البته در نقلهای دیگر محمد بن مسلمه، مجری وصیت خلیفه معرفی شده است.)
این اتمام حجت به دو صورت انجام شد: اتمام حجت عمومی، یعنی خطاب امام به عموم اهل شورا، و اتمام حجت خصوصی، یعنی خطاب امام فقط به سعد.
اتمام حجت عمومی:
سُلَیم بن قیس هلالی میگوید: در روز شورا امام علی (علیهالسّلام) رو به طلحه کرد و فرمود: «ای طلحه! از خدا بترس و
تقوا پیشه کن. هم چنین تو ای سعد، ای زبیر، ای پسر عوف، از خدا بترسید و خشنودی او را بخواهید و در راه خدا از هیچ چیزی باک و هراسی نداشته باشید».
هم چنین نقل شده است که امام در شورا به فضایل خویش احتجاج نمودند.
ابوذر میگوید: «حضرت علی (علیهالسّلام) بر اهل شورا به واقعه بسته شدن همه درها مگر در منزل او به
مسجد پیامبر، برای برتری خویش احتجاج فرمودند».
در نقل دیگر آمده است: آن حضرت خطاب به طلحه و عبدالرحمن و سعد، به
حدیث ثقلین احتجاج نموده و از آنها اقرار گرفت که این حدیث را از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدهایم (گویا طلحه نیز قصد رای به عثمان را داشت، لذا امام وی را نیز مورد خطاب قرار داده است.)
اتمام حجت خصوصی با سعد: امام علی (علیهالسّلام) بعد از اتمام حجت عمومی در مرتبه دوم به صورت خصوصی با سعد اتمام حجت میکند.
ابن شبّه مینویسد: وقتی حضرت علی (علیهالسّلام) سعد را ملاقات کرد این
آیه را برای سعد قرائت فرمود:
اتقوا الله الذی تساءلون به و الارحام انّ الله کان علیکم رقیباً»
از تو میخواهم به دلیل نزدیکی و فامیل بودن این دو فرزندم (امام حسن و امام حسین) به رسول الله و نیز نزدیک و فامیل بودن
حمزه عمویم به تو، همراه عبدالرحمن به نفع عثمان و بر علیه من نباشی.
از دیدگاه امیرمؤمنان و خلیفه دوم، سعد در شورا نقش کلیدی داشت؛ امام میدانست بر فرض این که طلحه و زبیر به ایشان رای مثبت دهند باز سودی به حال ایشان ندارد، زیرا عبدالرحمن بن عوف به دلیل این که داماد عثمان است به عثمان رای میدهد، در این میان سعد باقی میماند، چون سعد از امام علی کینه به دل داشت و با عبدالرحمن از یک تیره بود مطمئناً به امام رای مثبت نمیداد، از آن طرف هم انگیزهای برای رای مثبت دادن به عثمان نداشت، چرا که از او دل خوش نبود، چنان که به عبدالرحمن میگوید: «علی را بیشتر از عثمان دوست دارم».
از طرف دیگر از این که پلی برای خلیفه شدن دیگری باشد ناراحت بود، چرا که خودش میخواست به خلافت و قدرت دست یابد، ولی وقتی با تشریح خلیفه دوم فهمید (خلیفه بعدی یا عثمان است یا علی) انگیزهای برای رای دادن به طرفین نداشت، هم چنین از خلیفه نیز دلگیر و ناراحت بود، چرا که وی را از امارت
کوفه برکنار (علت برکناری سعد شکایت مردم
کوفه از بیعدالتی سعد بود؛ بزرگانی از
کوفه به مدینه رفته و از سعد به خلیفه شکایت کردند و پس از چندی، خلیفه وی را برکنار کرد.)
و نیمی از اموالش را مصادره کرده بود.
مجموعه این عوامل، باعث شده بود که سعد انگیزهای برای رای دادن نداشته باشد، ولی خلیفه چون چهره مقبول سعد را لازم داشت او را وارد شورا کرد و برای این که ناراحتی برکناری سعد از
کوفه و هم چنین ناراحتی ابزار شدن برای دیگری را کاهش دهد، به سعد قول داد که به خلیفه بعدی سفارش میکند، امارت
کوفه را به او باز گرداند.
پس در این جا میبینیم سعد نقش مهمی را در شورا ایفا میکند، لذا امام برای حقانیت خود او را موعظه نموده و برای سعد برهان اقامه میکند.
حضرت علی (علیهالسّلام) در
خطبه شقشقیه وقتی اعضای شورا را به صورت فرد فرد بررسی میفرماید، در مقام انتقاد درباره سعد چنین میفرماید: «فصغی رجل منهم لضغنه؛ یکی از آنها با کینهای که از من داشت روی برتافت».
در اینجا دو پرسش مطرح است: نخست، اینکه ضبط این کلمه چیست؟ ثانیاً مراد از آن کیست؟
آن چه در نقل و ضبط این کلمه در کتابها و نسخههای
نهجالبلاغه مشهور است «
لضغنه» میباشد،
ولی در برابر، روایت دیگری نیز وجود دارد که در آن «بضبعه» و «بضلعه» ثبت شده است.
مشهور این است که خطبه شقشقیه را ابن عباس از امیرمؤمنان (علیهالسّلام) نقل کرده است. نقل ابن عباس را
شیخ صدوق (متوفای ۳۸۱ق) از دو طریق (شیخ صدوق، حدثنا محمد بن علی ماجیلویه عن عمه محمد بن ابی القاسم عن احمد بن ابی عبدالله برقی عن ابیه عن ابن ابی عُمیر، عن ابان بن عثمان عن ابان بن تغلب عن عکرمه عن ابن عباس... )
شیخ صدوق: حدثنا محمد بن ابراهیم بن اسحاق طالقانی حدثنا عبدالعزیز بن یحیی الجلودی حدثنا ابوعبدالله احمد بن عمار بن خالد حدثنا یحیی بن عبدالحمید الحمانی حدثنا عیسی بن راشد عن علی بن خُزیمه عن ابن عباس...
البته شیخ صدوق در همین کتاب نیز نقل و طریق خود را در
علل الشرایع دوباره ذکر میکند. و شیخ مفید (متوفای ۴۱۳ق) از راههای مختلف (به صورت مجمل) قال المفید: روی جماعة عن اهل النقل من طرق المختلفة عن ابن عباس... )
و
شیخ طوسی (متوفای ۴۶۰ق) از یک طریق(شیخ طوسی اخبرنا الحفار حدثنا ابوالقاسم دعبلی حدثنا ابی حدثنا اخی دعبل حدثنا محمد بن سلامة الشامی عن زرارة بن اعین عن ابی جعفر محمد بن علی عن ابن عباس... )
و
قطب راوندی (متوفای ۵۷۳ق) از یک طریق(قطب راوندی: ... اخبرنی الشیخ ابونصر الحسن بن محمد بن ابراهیم عن الحاجب ابی الوفاء محمد بن بدیع و الحسین بن احمد بن بدیع و الحسین بن احمد بن عبدالرحمن عن الحافظ ابی بکر بن مردویه الاصفهانی عن سلیمان بن احمد الطبرانی عن احمد بن علی الابار عن اسحاق بن سعید ابی سلمة الدمشقی عن خلید بن دعلج عن عطان بن ابی رباح عن ابن عباس... )
روایت کردهاند. اما شیخ طوسی در نقل دیگری خطبه را از
امام سجاد نقل میکند.(شیخ طوسی اخبرنا الحفار حدثنا ابوالقاسم دعبلی حدثنا ابی حدثنا اخی دعبل حدثنا محمد بن سلامة الشامی عن زرارة بن اعین عن ابی جعفرمحمد بن علی عن ابیه عن جده...
و دیگران نیز با تکیه بر نقلهای شیخ صدوق، روایت کردهاند.
از اهل سنت نیز
سبط ابن جوزی (متوفای ۶۵۴ق)
و
ابن ابی الحدید (متوفای ۶۵۶ق)
این خطبه را به صورت مفصل نقل کردهاند.
در علل الشرائع شیخ صدوق کلمه مورد بحث، «لضغنه» روایت شده، ولی در
معانی الاخبار ایشان «بضبعه» نقل شده و در معانی الاخبار در شرح و توضیح خطبه شقشقیه، کلمه «بضلعه» را به عنوان نقل دیگر ذکر میکند. شیخ طوسی نیز در امالی و دیگران نیز «لضغنه» را روایت میکنند. هم چنین حسین بن مؤدب (از اعلام قرن پنجم هجری) نیز در نسخه خطی نهجالبلاغه کلمه مورد بحث را «لضغنه» ثبت کرده است.
با توجه به نقلهای مختلف اگر بخواهیم به ضبط صحیح کلمه نزدیک شویم چنین میتوان گفت که با توجه به قدمت شیخ صدوق نسبت به شیخ طوسی و دیگر کسانی که خطبه را روایت کردهاند و اینکه ایشان در معانیالاخبار ظاهراً برنقل «بضبعه» تکیه کرده و نقل «بضلعه» را به عنوان نقل دیگر ذکر فرموده و چون در مقام بیان سایر احتمالات بوده اگر نقل و ضبط دیگری غیر از «بضلعه» میبود حتماً به آنها اشاره میکرد و چون اشاره نکرده احتمال میرود که ضبط «بضبعه» صحیح باشد. اما درباره ضبط «لضغنه» در کتاب علل الشرائع شیخ صدوق، باید گفت که با توجه به تقدم کتاب علل بر معانی الاخبار
و این که شیخ در معانی الاخبار در مقام بیانِ تمامی احتمالها و نقلها بوده، بعید به نظر میرسد کلمه «لضغنه» در علل درست باشد، چرا که شیخ صدوق طریق خود در علل را در معانی الاخبار نیز میآورد، ولی «لضغنه» در آن نمیباشد.
ناگفته نماند شاید شیخ طوسی از طریق دیگری که شیخ صدوق به آن دسترسی نداشته خطبه را به صورت «لضغنه» نقل کرده باشد.
اما این که مرجع ضمیر، سعد است یا طلحه، طبق نقل «لضغنه» بیشتر شارحان نهج البلاغه، مرجع ضمیر را به سعد باز گرداندهاند،
اما ابن ابی الحدید معتزلی
و برخی دیگر، آن را به طلحه تفسیر کردهاند
که در ادامه اقوال یاد شده را ذکر و نقد میکنیم.
قول نخست: قطب راوندی میفرماید: «مراد از کینهتوز، سعد بن ابی وقاص میباشد، و علت کینهتوزی وی این است که حضرت علی (علیهالسّلام) پدرش را در جنگ بدر کشته است».
قول دوم: ابن ابی الحدید در نقد سخنان قطب راوندی میگوید: «قول قطب راوندی اشتباه است، چرا که پدر سعد،
مالک بن اهیب بن عبد مناف بن زهره بوده که در زمان جاهلیت مرده است.
مراد از کینه توز، طلحه میباشد، زیرا طلحه از طایفه
بنی تَیم و پسر عموی ابوبکر میباشد و بعد از سقیفه
بنی ساعده رابطه بین
بنی تِیم و
بنیهاشم تیره شد و همین امر، سبب کینه میان این دو قبیله عرب شد.
ابن ابی الحدید میگوید: بر فرض صحت روایتِ عدم حضور طلحه در روز شورا (چنان که
طبری نقل کرده)
ممکن است بگوییم مراد از کینهتوز، سعد باشد، زیرا داییهای وی را حضرت علی (علیهالسّلام) در جنگهای صدر اسلام کشته بود. ابن ابی الحدید در ادامه میگوید: اما این احتمال نیز ضعیف است، زیرا کسی از
بنی زهره به دست علی بن ابی طالب کشته نشده تا این که کینه و حقدی برای سعد بوجود آید.
بعد از ابن ابی الحدید نیز بیشتر شارحان نهج البلاغه وقتی به این خطبه میرسند فقط به نقل قول قطب راوندی و ابن ابی الحدید بسنده میکنند، گویی آن را قبول کردهاند.
لازم به ذکر است که قول قطب راوندی و قول ابن ابی الحدید، هیچ کدام مستند تاریخی ندارد، چرا که طبق کنکاش و جستوجو اصلا اسم پدر سعد در کتابهای تاریخی وجود ندارد تا چه رسد به اینکه درباره او نیز سخنی گفته باشند.
قول سوم:
محقق تستری، در نقد کلام ابن ابی الحدید و دلیلی که وی برای کینه سعد اقامه کرده، میفرماید:
۱- روایتی که بر عدم حضور طلحه در شورا دلالت میکند منحصر در روایت طبری نیست، بلکه این مضمون را
جوهری در کتاب
سقیفه،
ابن عبد ربّه در
العقد الفرید،
ابن اعثم کوفی در
الفتوح و
ابن قتیبه در
المعارف ذکر کردند (که طبق این نقلها احتمال عدم حضور طلحه در شورا تقویت میشود).
۲- مراد از کینهتوز، قطعاً سعد بن ابی وقاص میباشد، اگر چه طلحه در روز شورا حضور داشته و روایات دال بر عدم حضور طلحه صحیح نباشد، زیرا طبق نقلهای مختلف از امام علی (علیهالسّلام) ایشان در تحلیل از نتیجه شورا چنین فرمود:
سعد با پسر عموی خود عبدالرحمن و عبدالرحمن به دلیل دامادی عثمان، با هم میباشند، و اگر فرض شود طلحه و زبیر با من باشند هیچ سودی برای من نخواهد داشت.
در جای دیگر امام فرمود:
سعد با پسر عموی خود عبدالرحمن مخالفت نمیکند، عبدالرحمن نیز داماد آنها است، یا عثمان خلیفه میشود یا عبدالرحمن، و اگر طلحه و زبیر نیز با من باشند سودی به حال من نخواهد داشت.
هم چنین امام علی (علیهالسّلام) به سعد فرمود:
«اسئلک برحم ابنیّ هذین (الحسن و الحسین) من النّبی و برحم عمی حمزة منک ان لا تکون مع عبدالرحمن ظهیراًعلیّ لعثمان؛
از تو میخواهم به خاطر نسبتی که به واسطه پیغمبر با حسنین داری و نسبتی که با عمویم حمزه داری با عبدالرحمن علیه من و به نفع عثمان رای ندهی...»
همان گونه که مراد از «مالَ الاخرُ لصهره» عبدالرحمن میباشد، از این نقلها به دست میآید مراد از «لضغنه» سعد بن ابی وقاص است اگر چه طلحه در مجلس حاضر بود.
۳- دلیل ابن ابی الحدید بر کینه طلحه صحیح نیست، چرا که قبیله تِیم حق
بنیهاشم (خلافت) را گرفته بودند و دیگر کینه و حقد شدید نسبت به
بنیهاشم نداشتند، زیرا که حقد و کینه درباره فردی صادق است که نتواند حق دیگری را بگیرد، در حالیکه تِیم خلافت را گرفت. شاهد بر این مدعا گفتوگوی خلیفه دوم و ابن عباس است. خلیفه دوم به ابن عباس در مورد خلافت گفت: «قلوب شما
بنیهاشم پر از حقد و
کینه میباشد». ابن عباس در پاسخ گفت: «چگونه کسی که حقش غصب شده، حقد و کینه نداشته باشد در حالیکه آن را در دست دیگری میبیند». «ابت قلوبکم یا
بنیهاشم الاحقدا»، «و کیف لا یحقد من غُصِبَ شیئه و یراه فی ید غیره»
هم چنین وقتی قاسم بن محمد بن یحیی بن طلحه (از نوادگان طلحه) به اسماعیل بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی گفت: «سابقه
فضل و
احسان ما از شما
بنیهاشم بیشتر است» اسماعیل در پاسخ چنین گفت:
شما به کدام فضل و احسانی افتخار میکنید؟! آیا به غضب و
نفرین پیامبر نسبت به طلحه که قسم خورد بعد از مرگ وی با عایشه
ازدواج میکند افتخار میکنید که این
آیه در حق وی نازل شد: «و ما کان لکم ان تؤذوا رسول الله و لا ان تنکحوا ازواجه من بعده ابداً».
آیا به غصب حق
فاطمه زهرا و
فدک و خلافت و... توسط پسر عموی خود ابوبکر افتخار میکنید...؟ پدر تو (طلحه) بیعت را با علی شکست و در برابر علی شمشیر کشید و قلوب مسلمانان را نسبت به علی فاسد کرد. («لم یَزَل فضلنا و احساننا سابغاً علیکم یا
بنیهاشم» «ایُّ فضلِ و احسانِ اسد یتموه الی
بنی عبد مناف، اغضب ابوک (یعنی طلحه) جدی (النبی) بقول لیموتن محمد و لنجولنَ بین خلاخیل نسائه کما جال بین خلاخیل نسائنا، فانزل الله تعالی مراغمة لابیک، و منع ابن عمک (ابابکر) امی (فاطمه) حقها من فدک و غیرها من میراث ابیها... و نکث (ابوک) بیعة علی و شام السیف فی وجهه و افسد قلوب المسلمین علیه»)
۴- ابن ابی الحدید میگوید: «بر فرض عدم حضور طلحه در شورا، کینهتوز سعد بن ابی وقاص است، زیرا مادرش از
بنی امیه بوده و علی داییهای سعد را در جنگ کشته بود.» در حالی که مردم و مخصوصاً عرب، نسبت به خویشان و نزدیکان پدری خویش، تعصب میورزند، و نسبت به نزدیکان و خویشان مادری خویش تعصب خاصی ندارند.
هم چنین تمایل سعد به امیرالمؤمنین بیشتر از تمایل وی به عثمان بود، ولی
هوای نفس بر او چیره شد و بهوسیله پسر عموی خویش، عبدالرحمن بن عوف به عثمان رای داد. مداینی میگوید: عبدالرحمن به سعد گفت: «من و تو با یکدیگر فامیل هستیم پس رای خود را به من بسپار، سعد گفت: اگر برای رای دادن به خودت میخواهی، من حرفی ندارم، و قبول میکنم، ولی اگر برای عثمان میباشد من علی را بیشتر از عثمان دوست دارم».
(همین مقدار محبت علی، نشاندهنده عدم کینه سعد میباشد، چرا که
محبت با کینه جمع نمیشود).
۵- درست است که سعد با امام بیعت نکرد، ولی همانند طلحه نیز با امام جنگ و ستیز نکرد و هم چنین درخواست همکاری معاویه از وی را با پاسخی قاطع رد کرد.
ایشان در پایان و با توجه به تضعیف دلایلِ کینهتوزی سعد، اساساً ضبط کلمه «لضغنه» را در خطبه زیر سؤال برده و میگوید: «در نسخه شیخ صدوق «بضبعه» و در روایت دیگر او «بضلعه»
آمده است، و با توجه به شواهد و قراین تاریخی، ضبط «لضغنه» صحیح نبوده و ضبط «بضلعه» و «بضبعه» صحیح میباشد، در این صورت، معنا این گونه میشود: سعد به خاطر «پسر عموی خود» عبدالرحمن و «توسط وی» به عثمان رای داد».
قبل از نقد و بررسی کلام محقق تستری لازم است سیر استدلال ابن ابی الحدید و محقق تستری تبیین شود.
ابن ابی الحدید مرجع ضمیر را طلحه میداند، و دلیل آن را نیز وجود اقتضای کینه و حقد طلحه نسبت به امام علی (علیهالسّلام) میداند (دلیل کینهتوزی این است که طلحه از قبیله تَیم و پسر عموی ابوبکر میباشد) و دلیل قطب راوندی
مبنی بر کشته شدن پدر سعد به دست امام علی را برای کینه سعد قبول نمیکند. ابن ابی الحدید در صورتی ضمیر را به سعد بر میگرداند که روایات عدم حضور طلحه در روز شورا صحیح باشد. و از طرف دیگر، بر فرض کینهتوز بودن سعد، اقتضای کینه وی را نیز اینگونه درست میکند که در جنگهای صدر اسلام اقوام مادری سعد به دست امام علی کشته شدهاند. اما در ادامه، اصل قضیه را منکر شده و میگوید: اساساً در جنگها از
بنی زهره شخصی به دست علی کشته نشده است. با این بیان هم اگر طلحه در شورا حضور نداشته باشد، سعد نمیتواند کینهتوز باشد، چون اقتضای کینهتوزی در وی نمیباشد.
در این جا بر فرض صحت ضبط کلمه «لضغنه» طبق استدلال ابن ابی الحدید، ظاهراً دو راه برای جواب دادن به وی وجود دارد: اول، اقتضای کینه سعد اثبات شود. دوم، عدم حضور طلحه ثابت شود.
اما اگر در استدلال محقق تستری بنگریم مییابیم (که ایشان بر خلاف ابن ابی الحدید که تعیین مرجع ضمیر را معلّق بر دلیل و انگیزه کینهتوزی کرده و آن را در طلحه میدانست نه در سعد) ضمیر را به سعد بر میگرداند، علاوه براین، از راه انگیزه کینهتوزی وارد نمیشود و این راه را نیز زیر سؤال میبرد، بلکه ایشان از راه قرینه مقابله با «و مالَ الاخر لصهره» و قراین خارجی که بیان شد، مرجع ضمیر را سعد میداند و تعیین آن را به انگیزه کینهتوزی، منوط نمیداند. به دیگر سخن، ابن ابی الحدید در مرحله کبرا قبول دارد که انگیزه انحراف از امام علی (علیهالسّلام) کینه نسبت به ایشان بوده، ولی در تعیین مصداق و کینهتوز، با اختلاف نظر روبهرو میشود، در حالی که محقق تستری کبرویاً و اساساً انگیزه انحراف از امام را کینهتوزی نمیداند، اگر چه منحرف را مصداقاً سعد میداند.
استدلال محقق تستری از سه مرحله تشکیل شده است:
۱ مرجع ضمیر را سعد میداند نه طلحه،
۲ دلایل اقتضای کینه سعد را نقد و بررسی میکند،
۳ در نهایت، اصل کینهتوزی سعد را زیر سؤال میبرد.
نقد و بررسی استدلال ابن ابی الحدید و محقق تستری
در این جا اشکالهای فراوانی بر کلام محقق تستری و ابن ابی الحدید وارد است، ولی فقط بحث «تعیین مرجع ضمیر در لضغنه و کینه سعد یا طلحه و دلایل آن» را بررسی میکنیم:
ابن ابی الحدید اقتضای کینه سعد را کشته شدن اقوام مادری وی توسط امام علی (علیهالسّلام) میداند، اما این احتمال را مردود میداند، زیرا اساساً در جایی از تاریخ، ثبت نشده که علی (علیهالسّلام) فردی را از
بنی زهره کشته باشد. در پاسخ به این ادعا که محقق تستری به آن اشارهای نکرده است باید گفت: با توجه به شواهد تاریخی نه تنها مشرکانی از اقوام مادری سعد در
جنگ بدر و
احد به دست امام علی (علیهالسّلام) کشته شده، بلکه از اقوام پدری او نیز افرادی به دست آن حضرت کشته شدند، چنان که
واقدی در بخش «تسمیة من قتل من المشرکین ببدر» مینویسد: «از
بنی عبد
شمس بن عبد مناف،
حنظلة بن ابی سفیان بن حرب،
عاص بن سعید،
ولید بن
عتبة بن ربیعه و
عامر بن عبدالله که از اقوام مادری سعد میباشند توسط امام علی کشته شدند».
در جنگ اُحد نیز از
بنی زهره شخصی به نام ابو الحَکَم بن الاخنس بن شریق به دست امام علی کشته شد.
در این که مرجع ضمیر سعد بن ابی وقاص است و دو دلیل که محقق تستری بر آن اقامه میکند، ظاهراً بحثی نیست، اما نسبت به دلیل سوم محقق تستری
مبنی بر عدم کینه طلحه نسبت به امام علی (علیهالسّلام) باید گفت: بر فرض گرفتن حقِ خلافت از
بنیهاشم باز حقد و کینه
بنی تَیم نسبت به
بنیهاشم باقی است، چرا که سبب
غصب خلافت توسط
بنی تَیم، کینههای گذشته آنان نسبت به
بنیهاشم بوده و همین کینه میتواند باعث شود که طلحه برای این که خلافت به
بنیهاشم باز نگردد به عثمان رای دهد. پس در این صورت، جواب ابن ابی الحدید داده نشده است. اگر بخواهیم به ابن ابی الحدید پاسخ بدهیم باید گفت که این مقدار حسد و حقد در نوع
مهاجران و
قریش نسبت به
بنیهاشم وجود داشته و نمیتواند اختصاص به طلحه داشته باشد، یا این که از قرینه مقابله و قراین خارجی که محقق تستری به آنها اشاره کرده به ابن ابی الحدید جواب بدهیم.
در نقد دلیل چهارم، یعنی ضعف دلایل کینهتوزی سعد باید گفت: منشا اشکال محقق تستری این است که ایشان کشته شدن اقوام مادری سعد را تنها علت کینه توزی سعد فرض کرده که در نتیجه، اگر علت ضعیف شود، معلول نیز سست میشود، در حالی که اینگونه نیست و چنانکه از واقدی نقل شد گرچه پدر سعد به دست امام کشته نشده، ولی از اقوام پدری و مادری وی به دست امام کشته شده بودند، پس کشته شدن اقوام مادری سعد تنها دلیل برای کینه توزی سعد نمیباشد. با این حال، بر فرض کشته شدن اقوام مادری سعد توسط امام، و از باب مُماشات با محقق تستری باید گفت:
اول: چه کسی ادعا کرد که کشته شدن اقوام مادری نزد عرب اهمیت ندارد؟ در حالیکه شواهد بسیاری وجود دارد که اهمیت اقوام مادری کمتر از اقوام پدری نیست، برای مثال:
۱- کلام
شمر به
حضرت ابوالفضل در
روز تاسوعا که بلند صدا میزد: «کجایند فرزندان خواهرمان، کجا هستند عباس و برادرانش؟» و اماننامه گرفتن او برای آنان از پسر زیاد («این بنوا اختنا، ابن العباس و اخوته...»)
۲- پیام عمر بن سعد به
علی اکبر در
روز عاشورا که شخصی را نزد علی اکبر فرستاد و خطاب به علی اکبر چنین گفت: «تو با امیرالمؤمنین یزید فامیل هستی و ما میخواهیم به خاطر این نسبت، به شما
صله رحم کنیم و اگر بخواهید به شما امان دهیم» («ان لک قرابة بامیرالمؤمنین (یزید) و نرید ان نرعی هذا الرحم فان شئت آمَنّاک...» )
(فامیل بودن علی اکبر با یزید از این جهت است که مادر علی اکبر (
ام لیلا) با
میمونه، دختر
ابوسفیان فامیل بودند.)
۳- کلام
جعدة بن هبیره مخزومی به
عتبة بن ابوسفیان. جعده پسر خواهر امام علی است از طرف ایشان والی
خراسان بود. روزی عتبه (برای تحقیر) به وی گفت: «انَ مالک من هذه الشدة فی الحرب من قِبَلِ خالک (یعنی علیناً) فقال له جعده: لو کان لک خالٌ مثلٌ خالی لنسیت اباک؛
این شجاعت و قدرتی که در جنگیدن داری از طرف دایی تو (علی) میباشد. جعده در جواب به او گفت: اگر تو نیز داییای مثل دایی من داشتی پدرت را فراموش میکردی».
۴- جوابهای متعدد امام علی به معاویه که در این نامهها امام کشتههای مادری و پدری معاویه را به رخ وی میکشید. امام در یکی از این نامهها، به وی نوشت:«و قد صَحبَتُهُم ذُریَةَ بدریةُ و سیوفُهاشمیَة قد عرفت مواقع نصالها فی اخیک و خالک و جدک و اهلک...؛
... من با سپاهی عظیم از مهاجران و انصار و تابعان به سرعت به سوی تو میآیم... همراه این لشکر فرزندان بدراند و شمشیرهای هاشمی که محل ضربات آن شمشیرها را میدانی که چه بر سر برادر و دایی و پدر بزرگت و خاندانت آورد...» . در نامه ۶۴ نیز چنین آمده است: «وعندی السیف الذی اَعضَضْته بجدَک و خالک و اخیک فی مقام واحد..؛
... همان شمشیری که در یک جنگ «بدر» بر پیکر جد و دایی و برادرت کوبیدم هنوز نزد من است...»
در جای دیگر امام میفرماید:«و انا ابوالحسن حقاً قاتل اخیک و خالک جدّک، شدخاً یوم بدر و ذلک السیف بیدی...؛
من همان ابوالحسن، قاتل برادر و دایی و پدر بزرگت در روز بدر هستم و همان شمشیر نزد من است...» (
علامه مجلسی در شرح این نامه میگوید: «و هؤلاء الثلاثة حنظلة بن ابی سفیان اخو معاویه، ولید بن عتبه خاله و عتبة بن ربیعه جده و قد قتلوا فی غزاة بدر».
دوم: بر فرض این که قبول کنیم کشته شدن اقوام مادری نزد عرب «اهمیت» نداشته، ولی باید به این نکته توجه داشت که معنای «اهمیت داشتن» این نیست که اثر نیز ندارد، چرا که نزد مردم، مخصوصاً عرب، نفس ریخته شدن خون، انگیزهای برای انتقامگیری بهوجود میآورد، بهویژه اگر از خویشان پدری باشد. پس تنها تفاوت بین کشته شدن خویشان پدری و مادری، در شدت ضعف حس انتقامگیری است، و بنابراین، کشته شدن اقوام مادری سعد، به نحو جزء العله، اثر گذار بوده که این اثر، اگر چه ضعیف بوده، ولی با شواهدی که خواهد آمد این اثر ضعیف، تشدید شد.
سوم: فرار کردن سعد از میدان نبرد در جنگ احد و باقی ماندن حضرت علی (علیهالسّلام) و محافظت ایشان از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
نوعی حسادت به امام در دل دیگر صحابه، از جمله سعد میگذارد، زیرا یکی از کسانی که ادعای
شجاعت و پهلوانی و جنگجو بودن میکرد، سعد بود و این فرار سعد از میدان جنگ (با این که سنّش از علی (علیهالسّلام) حدود ۱۰ سال بیشتر بود) و باقی ماندن جوانی به نام علی، حسادت را در قلب سعد بهوجود آورد.
چهارم: بعد از نبرد خیبر، پیامبر میخواست پرچم را به دست کسی بدهد تا به نقطهای برود. زبیر و سعد اعلام آمادگی کردند، ولی پیامبر پرچم را به آنها نداد، بالاخره پیامبر بدون درخواست علی (علیهالسّلام) رو به ایشان کرد و فرمود: «ای علی پرچم را بگیر» و او را روانه نبرد کرد.
پنجم: «فاید» میگوید: هنگامی که پیامبر در جریان
حدیبیه وارد
جحفه شدند، در اطراف آن به جستوجوی آب رفت، ولی آب نیافت، آنگاه سعد را مامور ساخت تا به دنبال آب رود، پس از مدتی سعد ناکام بازگشت، سپس پیامبر حضرت علی را فرستاد و بعد از مدتی کوتاه، با آب بازگشت.
ششم: عدم اعطای پرچم برای نبرد خیبر به سعد.
سه مورد اخیر نیز طبعاً نوعی حسد در دل سعد ایجاد کرد.
با نگاه مجموعی به این نکتهها مسئله کینه توز بودن سعد نسبت به امام علی امری بعید و دور از انتظار نیست.
دلیل چهارمِ محقق تستری از دو بخش تشکیل شده که بخش اول، نفی اقتضای کینه و بخش دوم، دلیل بر عدم اقتضای کینه میباشد. بخش اول استدلال بررسی شد و در این قسمت، بخش دوم استدلال را بررسی میکنیم: دلیل محقق بر تمایل سعد به امام، بسیار ضعیف است، چرا که اگر در همان دلیل محقق تستری توجه کنیم، خلاف برداشت ایشان به دست میآید: «سعد به عبدالرحمن میگوید: اگر برای رای دادن برای خودت میخواهی، من حرفی ندارم و قبول میکنم، ولی اگر برای عثمان باشد، من علی را بیشتر از عثمان دوست دارم».
خود این گفتوگو گویای این مطلب است که سعد امام را حقیقتاً دوست نداشته و به خاطر یک سری مصالح شخصی اینگونه سخن میگوید با این توضیح که سعد با عثمان میانه خوبی نداشته و از او متنفر بوده است، وقتی امر بین علی و عثمان دایر باشد، علی را انتخاب میکند. هم چنین این محبّتی که محقق تستری ادعا میفرماید باید جلوهگاهی داشته باشد، در حالیکه این
محبت فقط وجود ذهنی داشته و اندک جلوه گاهی نداشته، زیرا اگر واقعاً سعد به امام تمایل داشت اصلا نباید رای خود را به عبدالرحمن واگذار میکرد، و اگر هم واگذار میکرد باید به عبدالرحمن سفارش میکرد به علی رای دهد، پس محبّتی نبوده و این محبّتی که محقق تستری میفرماید ارزشی نداشته و همین گفتوگوی سعد با عبدالرحمن کاشف از نبودن محبّت سعد نسبت به امام است، علاوه بر این که سعد در قضیه «سلونی قبل ان تفقدونی» موضع بدی اتخاذ میکند همانگونه که خواهد آمد و این موضع نیز کاشف از حسد و کینه وی میباشد و هیچگاه حسد و کینه با محبت جمع نمیشود.
در نقد دلیل پنجم (عدم اقدام سعد به جنگ با امام، در مقایسه با طلحه که با امام جنگید، نشانه اندک محبت وی به امام میباشد) باید توجه داشته باشیم که این مقایسه، باطل است، زیرا میزان سنجش رفتار افراد و قضاوت درباره پیامدهای رفتار آنها بررسی وضع خود آنها میباشد؛ یعنی باید رفتار و مواضع هر شخص را با همان موقعیت و شرایط خاص زمانی خود او بسنجیم. در مورد مواضع سعد در برابر امام در قضیه شورا نیز باید با این دید به آن نگریسته شود. بنابراین، اگرچه سعد همانند طلحه و زبیر با شمشیر به جنگ امام نرفت، ولی با آن حضرت بهوسیله رای به عثمان و عدم بیعت با ایشان و عدم شرکت در نبردهای دوران حکومت امام در کنار او، نوعی جنگ و ستیز نمود و به گونهای سپاه طلحه و زبیر و معاویه را تقویت کرد.
در قضیه شورا همانگونه که گفته شد رای سعد سرنوشت ساز بود، چرا که بر فرض رای طلحه و زبیر به امام، و رای عبدالرحمن بن عوف به عثمان بود، اما در این میان سعد بود که نقش مهمی را ایفا میکرد، زیرا از یک طرف با عثمان و
بنی امیّه، و از طرف دیگر با امام علی (علیهالسّلام) و پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فامیل بود، لذا رای وی سرنوشت ساز بود و به همین دلیل، امام علاوه بر اتمام حجت عمومی با اهل شورا، به صورت خصوصی نیز با سعد اتمام حجت کرد. پس، ضربه سعد کمتر از ضربه طلحه و زبیر به امام نبود، چرا که سعد با رای به عثمان، دوباره امام را خانهنشین کرد و حکومت عثمان را امضا کرد. هم چنین ردّ کردن نامه معاویه و عدم همکاری سعد با وی به دلیل محبت و تمایل سعد به امام نبوده، بلکه به تصریح خود سعد به خاطر مقام خلافت بوده و این که خود را مستحق خلافت میدانست.
بنابراین، چنین مقایسهای صحیح نمیباشد و برای قضاوت در مورد عملکرد افراد، باید زمان و مکان و شرایط آن شخص را بسنجیم. با این اوصاف، دلیلی وجود ندارد که ضبط «لضغنه» را نادرست بدانیم.
نکته بسیار مهمی که باید به آن توجه داشت این است که بخش اول دلیل چهارم محقق تستری و اشکال ایشان به ابن ابی الحدید (کشته شدن اقوام مادری نمیتواند دلیل مناسبی برای کینه سعد باشد) اساس اقتضای کینه سعد را زیر سؤال میبرد، از طرف دیگر، سخن واقدی
مبنی بر کشته شدن اقوام پدری و مادری سعد، دلیل مناسبی برای اقتضای کینه سعد خواهد بود. با توجه به این دو مطلب اگر محقق تستری بخواهد (با توجه به کشته شدن اقوام پدری و مادری سعد) اشکال کبروی به ابن ابی الحدید وارد کند و اصل کینه توزی در خطبه شقشقیه را زیر سؤال برد باید این گونه اشکال کند که برفرض وجود کینه، این نوع کینه و انگیزه کینه توزی در اکثر مهاجران (قریش) وجود داشته و به سعد اختصاصی ندارد و به یک معنا همه دشمنان حضرت علی از ایشان کینه داشته به دلیل قول پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که به امام علی (علیهالسّلام) فرمود: «اِنّی لارحمک من ضغائن فی صدور اقوام علیک لا یظهرونها حتی یفقدونی فاذا یفقدونی خالفوا فیها.»
این روایت به این مطلب تصریح دارد که تمامی دشمنان امام علی (علیهالسّلام) از ایشان کینه داشته و این عمومیّت، شامل سعد نیز میشود، پس دلیل، اعمّ از مدّعا بوده، لذا معتبر نیست.
در پاسخ باید گفت: این سخن صحیح است که علت اصلیِ دشمنی با آن حضرت، کینه میباشد، ولی اثبات شیء نفی ما عدا نمیکند؛ به دیگر سخن، امام در مقام بیان انگیزه انحراف دشمنان خود و بعضی از صحابه به طور کلی نیست، بلکه در مقام بیان انگیزه رای بعضی از «اعضای شورا» به عثمان است که تیر آن کینههایی که پیامبر به امام علی خبر داد بهوسیله یکی از اعضای شورا به امام اصابت نمود.
اختلافهای میان شارحان این خطبه و اختلاف برداشت آنان در مرجع ضمیر به چند چیز بستگی دارد:
۱ در
خطبه شقشقیه بعد از «فصفا رجل منهم لضغفه و مالا الاخر لصهره» جمله «مع هن و هن» آمده است. برخی، این «مع هن و هن» را به طلحه و زبیر تفسیر کردهاند.
این گروه قطعاً ضمیر در «لضغنه» را به سعد بر میگردانند، چرا که امام در اینجا تمامی اعضای شورا را بررسی کرده و خلاف بلاغت است که امام از یک فرد (طلحه) دو مرتبه یاد کند و از سعد یادی نکند. اما کسانی که جمله یاد شده را صفت و قید برای «فصفا رجل منهم لضغنه» گرفتهاند در تعیین مرجع ضمیر «لضغنه» دچار مشکل شدهاند. البته بیشتر شارحان، این مبنا (صفت و قید بودن جمله) را پذیرفتهاند و نزاع در این قسمت جریان دارد. حال اگر مراد از «مع هن و هن» طلحه و زبیر باشد سؤال این است که در قضیه شورا، سعد و عبدالرحمن و طلحه به عثمان رای دادند، و زبیر به امام رای داد پس چرا امام در این جا از آنها با کلماتی که کنایه از امری قبیح و زشت میباشد یاد میکند؟ شاید گفته شود ایراد خطبه بعد از جنگ جمل بوده لذا امام از آنان به این صورت یاد میکند، و اگر مراد از آن جمله، طلحه و زبیر نباشد و صفت برای عبدالرحمن باشد و ضمیر «لصهره» به او برگردد، پس تکلیف طلحه چه میشود چرا که وی به عثمان رای داده و امام در مقام
مذمت و نکوهش اعضای شورا بوده، در حالی که طبق این قول، امام از وی هیچ مذمتی نمیکند.
۲ نکته بعدی که در تعیین مرجع ضمیر در «لضغنه» بسیار مؤثر است و ابن ابی الحدید به آن اشاره کرده، حضور و عدم حضور طلحه در روز رایگیری است که اگر روایاتِ حضور طلحه در روز شورا و کینه وی نسبت به امام ثابت شود و کینه سعد ثابت نشود، ضمیر به طلحه برمی گردد، و اگر روایات عدم حضور طلحه در روز شورا و کینه سعد نسبت به امام ثابت شود، ضمیر به سعد برمی گردد.
۳- تا به حال دلایل و قراین داخلیِ خطبه به تعیین مرجع ضمیر کمک میکرد، ولی محقق تستری مسیر بحث را عوض کرده و از راه قرینه مقابله و قراین خارجی ضمیر را به سعد بر میگرداند، بدون این که تعیین مرجع ضمیر را مبتنی بر تفسیر «مع هن وهن» به طلحه و زبیر یا عدم حضور طلحه درروز رایگیری و یا عدم کینه طلحه قرار دهد.
۴- آن چه باید به آن توجه داشت این است که قدر متیقّن از انگیزه واگذاری رای سعد به عبدالرحمن، فامیل بودن سعد با عبدالرحمن میباشد که این با ضبط «بضبعه» و «بضلعه» سازگار است، زیرا علاوه بر دلیل «قدر متیقّن» شاید بتوان ادعا کرد به قرینه مقابله، ضبط «بضعبه» یا «بضلعه» درست میباشد، چرا که امام انگیزه رای عبدالرحمن به عثمان را دامادی وی با عثمان دانست؛ «لصهره» یعنی انگیزه فامیلی و تعصبات قومی باعث انحراف عبدالرحمن از امام شد، و سعد نیز به دلیل تعصبات قومی (چون پسر عموی عبدالرحمن بود) رای خود را به عبدالرحمن واگذار کرد و به امام رای نداد، لذا این نکته باعث میشود که ضبط «بضبعه» یا «بضلعه» صحیح به نظر برسد. با این حال بحث این است که آیا انگیزه انحراف سعد از امام، کینه اوست یا خیر؟ که اثبات این کینه نیز بعید و دور نیست و به احتمال بسیار قوی مرجع ضمیر، سعد بن ابی وقاص میباشد، که در هر سه ضبط، توجیه و مؤید تاریخی دارد.
در دوره محاصره عثمان اتفاقات گوناگونی افتاد و سعد نیز نقش مؤثری در این وقایع و دفاع از عثمان داشت.
جماعتی از مردم مدینه به پا خاستند و آماده جنگ و دفاع از عثمان شدند که سعد و
ابو هریره و
زید بن ثابت از آن جمله بودند، اما عثمان کسی را فرستاد و جلوی آنها را گرفت.
عثمان که با افزایش فشار شورشیان روبهرو شد، شخصی را نزد سعد فرستاد و به او چنین سفارش کرد: «علی را ملاقات کن و حال و وضع مرا برای او تشریح کن، برای او از خدا و
قیامت بگو... شاید به شورش خاتمه دهد».
سعد رفت و بازگشت و به عثمان گفت: «نزد علی رفتم و با او سخن گفتم، ولی او پاسخم را نداد، به او گفتم: پسر عمویت کشته میشود؟ گفت: شورش به من هیچ ارتباطی ندارد».
زمانی که حلقه محاصره تنگتر شده بود بار دیگر عثمان شخصی را به سراغ سعد فرستاد و از اوضاع و احوال شکایت کرد. سعد با عصبانیت روانه
مسجد شد، علی را دید که در
مسجد نشسته و شمشیری روی دو زانوی خود گذاشته، سعد میگوید: «روبهروی او به گونهای نشستم که زانویم را روی زانوی وی گذاشتم. به او گفتم: از خدا بترس، پسر عمویت در خطر کشته شدن است، او گفت به من ارتباطی ندارد. بر کلامم پا فشاری کردم که ناگهان علی گوش مرا محکم گرفت...»
سعد در مکانی به نام «موضع الجنائز» در مدینه ایستاد و طی سخنانی در دفاع از عثمان چنین گفت: «ای مردم! این دو دست من در مقابل درخواستهایتان از عثمان، هر چه میخواهید مرا شلاق بزنید، ولی دست از این کار بردارید». سپس وارد
مسجد شد و امام را دید که کنار منبر پیامبر نشسته و شمشیرش را بر زانویش گذاشته است. سعد (با بی ادبی تمام) به امام روکرد و گفت: «ای علی تو قاتل عثمان هستی». حضرت فرمود: «ای ابا اسحاق! کنارهگیری امّا به شیوه نیکو و پسندیده، از کینه و دورویی و بد اخلاقی بهتر است». وقتی سعد این سخنان را شنید از حضرت جدا شد و از مردم نیز کنارهگیری کرد و به ملک و مزرعه خود در بیرون مدینه رفت و تا آخر ماجرا آن جا ماند.
سعد، از اتهام به امام در مورد عثمان، ابا نداشت، لذا وقتی پس از قتل عثمان، عمرو بن عاص طی نامهای از او پرسید که عثمان چگونه کشته شد؟ وی در پاسخ چنین نوشت: او با شمشیری که عایشه آن را برکشید و طلحه آن را تیز کرد و علی آن را زهر آلود کرده... کشته شد».
او این سخن را در پاسخ سؤال حارث بن خلیف نیز گفت.
با این حال و با توجه به سخن سعد به عبدالرحمن در روز شورا که «من علی را بیشتر از عثمان دوست دارم» و با توجه به روابط نامناسب بین عثمان و سعد، جای این سؤال است که سعد به چه انگیزهای از عثمان دفاع میکرد، به گونهای که نام وی در تاریخ به عنوان یکی از کسانی که به عثمان تعصب داشتند، ثبت شده است
و در این دفاع با امام علی آن برخوردها را انجام میداد؟ آیا جواب این پرسش چیزی جز کینه و عداوت وی با امام و خلافت وی میباشد؟!
در بخش نخست این پژوهش، با اشاره به سابقه سعد در پذیرش اسلام و نیز نقش نظامی او در دوران فتوحات در جبهههایی مانند
قادسیه و نهاوند و هم چنین عضویت او در شورای شش نفری، به موضع گیریهای او در برابر امیرمؤمنان در عصر سه خلیفه، پرداختیم و با تکیه بر شیفتگی او نسبت به «ثروت» و «قدرت» انگیزههای او را تحلیل و بررسی کردیم.
اینک در این بخش، موضع گیریهای او را در برابر امیرمؤمنان (علیهالسّلام) در زمان خلافت آن حضرت، بهویژه در جنگهای سهگانه، بررسی و گزارشهای مورخان را در این باب نقد میکنیم.
در تاریخ میبینیم که سعد بن ابی وقاص در برابر امیرمؤمنان مواضعی را داشته است:
پس از قتل عثمان مردم مستقیماً به سراغ امام علی (علیهالسّلام) آمدند، ولی ایشان قبول نکرد تا این که با اصرار و پافشاری مردم، امام خلافت را پذیرفت و این یک پارچه بودن خروش مردم به سمت امام، فرصت و مجالی برای دیگر صحابه، از جمله سعد و طلحه و... باقی نگذاشت که خود را به عنوان نامزد خلافت معرفی کنند. با این حال،
سیف بن عمر روایتی نقل میکند که طبق آن، مردم به سعد روی آورده و از وی درخواست قبول خلافت کردند: «پس از کشته شدن عثمان، پنج روز «
غافقی بن حرب» امیر مدینه بود، در حالی که مردم در جستوجوی کسی بودند که خلافت را بپذیرد و نمییافتند. مردم نزد علی رفتند ولی او از آنها پنهان میشد و به بعضی باغهای مدینه میرفت... بعد از آن، کسی را نزد سعد فرستادند و گفتند تو از اهل شورا بودی، درباره تو هم سخن شدهایم، بیا تا با تو بیعت کنیم. سعد نیز در پاسخ گفت: من و ابن عمر از خلافت بدوریم و به هیچ وجه حاجت بدان نداریم».
این روایت از نظر دلالت و سند، مخدوش است.
نقد دلالت: ابن روایت از لحاظ متن و محتوا غیر قابل قبول است، زیرا طبق آن چه گفته شد، سعد اندیشه خلافت را در ذهن خود میپروراند و در اندک موقعیتی اندیشه خود را به مرحله اجرا میگذاشت، مانند بیعت
بنی زهره (قبیله سعد) با وی بعد از
وفات پیامبر،
هم چنین در اواخر عمر ابوبکر به همراه بعضی از صحابه قصد به دست گیری خلافت را داشت.
علاوه بر این دو گواه، خود سعد نیز به این مهم تصریح میکند. او میگوید: «گمان نمیکنم این (علی) بیشتر از من مستحق خلافت باشد چرا که من نیز جنگجو میباشم».
طبق شواهد یاد شده، نمیتوان پذیرفت که سعد گفته باشد که «به هیچ وجه به خلافت نیاز نداریم» چرا که این جمله با روح و تاریخ زندگی سعد تناقض دارد.
نقد سند: این روایت را فقط سف بن عمر نقل کرده که نزد علما ضعیف و به عنوان دروغ پرداز مطرح میباشد.
یحیی بن معین وی را تضعیف میکند و درباره وی میگوید: «یک فلس بهتر از سیف است»
که کنایه از بی ارزش بودن احادیث سیف است.
ذهبی میگوید: «سیف بن عمر از اشحاص مجهول، حدیث نقل میکند».
باز ذهبی و
ابن حجر عسقلانی میگویند: «حدیث سیف، ضعیف است بالاخص در تاریخ».
هم چنین شخصیتهای بزرگ از از
اهل سنت، سیف و احادیث وی را ضعیف دانسته و بدان عمل نمیکنند، از جمله
ابو داود،
ابو حاتم رازی،
ابن حبان، (ابن حبان، سیف را جاعل حدیث میداند. )
ابن عدی،
عقیلی و ابن حجر عسقلانی
و....
همان گونه که بیان شد، سیف و احادیثی که نقل میکند، ضعیف است و عمل نکردن علما به احادیث وی گواه بر این مدعاست، چرا که سیف یکی از افسانه سرایان و دروغپردازان در عرصه حدیث و تاریخ است، لذا به احادیث وی عمل نمیشود. (متاسفانه همو افسانه
عبدالله بن سبا را نقل میکند و عوام اهل سنت یا خواص العوام آنان، چشم بسته این جریان را پذیرفته و بدون دقت آن را نقل میکنند.) پس روایت سیف به افسانه بیشتر شبیه است تا واقعیت!
اما این که چرا مردم به طرف سعد نیامدند، در جایی به این مطلب تصریح نشده است، ولی آن چه از تاریخ زندگی سعد به دست میآید این است که مردم در آن زمان از حکومت عثمان ناراضی بودند و شورش مصریان و
کوفیان ناراحتی و نارضایتی مردم مدینه را نیز تحت الشعاع قرار داده و آن را بالفعل کرده و باعث شد همگی علیه عثمان شورش کنند. در این میان، دفاع از عثمان همچون سد متزلزلی در مقابل دریایی خروشان بود، به گونهای که هر فردی از او دفاع میکرد به سرنوشت عثمان دچار میشد. سعد نیز از کسانی بود که از عثمان دفاع میکرد چنان که در تاریخ نام وی به عنوان یکی از متعصّبین عثمان ثبت شده است
بنابراین، با این وضعیت، دیگر جایی برای روی آوردن مردم به وی نبود. علاوه بر این، عدم لیاقت سعد برای ولایت
کوفه و نارضایتی مردم از وی در اداره کردن آنجا و سوء مدیریتش نیز که منجر به برکناره جنجالی وی از
کوفه شد، (طبق نقلهای تاریخی سعد بن ابی وقاص بیش از سه مرتبه والی
کوفه شده و هر بار به خاطر نارضایتی مردم عزل شد. در آخرین مرتبه به خاطر امین نبودن در حفظ
بیت المال کوفه برکنار شد.)
میتواند دلیلی بر عدم روی آوردن مردم به سوی او باشد.
اکثر قریب به اتفاق مورخان و محدثان شیعه و سنی این مطلب را گزارش کردهاند که بعد از بیعت طلحه و زبیر با امام، سعد را آوردند و گفتند: «با علی بیعت کن»، او گفت: «بیعت نمیکنم تا این که همه مردم بیعت کنند.»
و این چنین از بیعت با امام سرپیچی کرد، چنان که مسعودی مینویسد: «سعد،
اسامة بن زید،
عبدالله بن عمر و
محمد بن مسلمه، از جمله کسانی هستند که از بیعت با علی خودداری کرده و از «قُعّادِ عن البیعه» میباشند و علی بن ابی طالب از آنان اعراض کرده است».
اما این که آیا سعد بعداً با امام بیعت کرد یا این که تا آخر به تخلف خود ادامه داد، سؤالی است که پاسخ آن در بحث «تاخیر سعد در بیعت» بررسی خواهد شد.
البته بعضی مؤلفان شرح حال و تراجم، منکر اصل قضیه هستند و میگویند که در همان لحظه، سعد را آوردند و بدون هیچ تامل و درنگی با امام بیعت کرد. برخی دیگر نیز در گزارش خود درباره کسانی که از بیعت با امام خودداری کردند، نام سعد را حذف کرده و برخی هم اصل واقعه را نقل و قبول کرده، ولی آن را توجیه میکنند. اینک گزارش آنها را نقل و بررسی میکنیم.
ابن عبدربّه روایتی نقل میکند که در آن چنین آمده است: «علی بعد از کشته شدن عثمان، سراغ طلحه و زبیر و سعد را گرفت، بعد از آن که آنها آمدند نخستین شخصی که با وی بیعت کرد طلحه بود و بعد سعد با علی بیعت کرد»
ظاهر روایت این است که سعد بدون درنگ و تامل، بعد از طلحه و زبیر با امام بیعت کرده است اما محتوای این روایت مقبول نیست و شاذ است و در مقابل گزارش و نقل مشهور نمیتوان به آن استناد کرد.
از نظر سند نیز ضعیف است، زیرا سلسله سند روایت از این قرار است: «
یعقوب بن
عبد بن شهاب زهری» و
محمد بن عیسی دمشقی و
یعقوب بن عبدالرحمن هر دو ضعیف میباشند.
ابو حاتم رازی درباره محمد بن عیسی میگوید: «حدیث وی نقل میشود، ولی بدان عمل نمیشود».
ابن حبّان در مورد علت ضعف او میگوید: «محمد بن عیسی دمشقی،
مدلّس میباشد». (تدلیس، یعنی این که یکی از روات، نام یکی از راویان را که از آنان شنیده، عوض یا حذف کند.)
جالب این است که ابن حبّان برای نمونه تدلیس محمد بن عیسی، به همین روایت مورد بحث استناد کرده و میگوید که وی اصلا به طور مستقیم از
ابن ابی ذئب روایت نقل نکرده است. در واقع محمد بن عیسی، این روایت را با واسطه
اسماعیل بن یحیی بن عبیدالله نقل کرده و چون اسماعیل ضعیف میباشد او را از سند حدیث حذف کرده است».
علمای رجال اهل سنت، سخن ابن حبّان را تایید کرده و این روایت را نیز تضعیف شمردهاند، از جمله ابن عدی،
عقیلی،
ابن حجر عسقلانی،
مِزّی،
ذهبی،
حاکم ابواحمد.
هم چنین ابن حجر وی را خاطی در نقل حدیث و قَدَری مذهب معرفی میکند.
یعقوب بن عبدالرحمن نیز به خاطر نقل حدیث از محمد بن عیسی تضعیف شده است، چنان که
خطیب بغدادی میگوید: «در حدیث وی، وَهْم زیادی وجود دارد».
توجیه
ابن عبدالبر قرطبی، ابن حجر عسقلانی و ذهبی:
این عده و همفکران ایشان که شرح حال و تراجم نگاشتهاند، بدون هیچ اشارهای به عدم بیعت سعد، برای توجیه آن، از دوران امام با تعبیر فتنه یاد کرده و بدین سان کنارهگیری سعد را امری کاملا روا و صحیح جلوه دادهاند
که نقد این مطلب خواهد آمد.
وی به دلیل مشهور بودن خودداری عدهای از بیعت، آنرا انکار نکرده و اصل مطلب را ذکر میکند، که «عدهای از بیعت با علی سرباز زده و با او بیعت نکردند» ولی نام سعد را در میان این عده ذکر نمیکند. علاوه بر این، صدر و ذیل کلام را به گونهای تنظیم میکند که به مخاطب چنین القا میشود که سعد از متخلفان نبوده است: «هنگام بیعت با علی همگی به
مسجد آمدند، طلحه و زبیر و سعد بن ابی وقاص و دیگر بزرگان نیز حضور یافتند. نخستین شخصی که با او بیعت کرد، طلحه و زبیر بود، سپس مردم و مهاجران و انصار به ترتیب با ایشان بیعت کردند و فقط «عدهای» از بیعت کردن با او خودداری کردند که علی نیز آنها را اجبار بر بیعت نکرد...»
ابن خلدون میگوید: «وقتی عثمان کشته شد مردم در شهرها پراکنده بودند، لذا نتوانستند با علی بیعت کنند، اما آنهایی که با علی بودند بعضی از آنها بیعت کردند، بعضی از آنها نیز بیعت نکردند تا این که همه مردم جمع شوند و با علی بیعت کنند، مانند سعد».
چنان که ملاحظه میشود ابن خلدون نیز این رخداد را به گونهای بیان میکند که گویا عمل سعد امری کاملا روا و به جا بوده است.
در نقد سخن ابن خلدون باید گفت توجیه وی با واقعیات سازگار نیست، چرا که اساساً مردم تا تعیین خلیفه پراکنده نشدند، مخصوصاً شورشیان که نقش آنها تعیین کننده بود و هنوز در مدینه حضور داشتند. پس ادعای پراکندگی مردم بعد از قتل عثمان مقبول نیست. دیگر این که پراکنده بودن مردم دلیلی بر عدم بیعت سعد نمیباشد، چرا که اولا: در آن زمان معمول و رسم بوده که با بیعت حاضرین در مدینه خلافت مشروعیت مییافت، چنان که در مورد خلفای قبلی چنین بود، ثانیاً: برفرض صحت کلام ابن خلدون، سعد نباید در سقیفه با ابوبکر بیعت میکرد، زیرا هنوز مردم مناطق دیگر و بسیاری از حاضرین در مدینه بیعت نکرده بودند، در حالی که سعد چنین نکرد و بدون تامل با ابوبکر بیعت کرد، پس توجیه ابن خلدون، نه تنها بر اساس مستندات تاریخ، سخن درستی نیست، بلکه با سیره عملی زندگی سعد نیز همخوانی ندارد.
همان گونه که قبلا بیان شد، سؤالی که مطرح است این است که آیا سعد پس از تردید و تامل در بیعت کردن، با امام بیعت کرد یا نه و به تخلف خود ادامه داد؟ در پاسخ به این سؤال باید گفت که با توجه به نقلهای یاد شده، مسلّم این است که سعد در اوایل خلافت حضرت علی، با ایشان بیعت نکرد، اما سؤال این است که این تخلف را تا آخر ادامه داد یا این که بعدها با امام بیعت نمود؟
از گزارش
شیخ مفید و ابن ابی الحدید استفاده میشود که سعد و بعضی دیگر بعدها با امام بیعت کردند. شیخ مفید مینویسد: «وقتی که سعد و عدهای از یاری کردن امام در جنگ جمل خودداری کردند، امام به آنان چنین فرمود: «الستم علی بیعتی؛ آیا هنوز بر بیعتم استوار هستید؟» در پاسخ گفتند: بله، بعد امام فرمود: «چه چیزی باعث شده که مرا یاری نکنید...» بعد امام در نهایت به آنان چنین فرمود: «لیس کل مفتون مُعاتب، الستم علی بیعتی؟» در جواب گفتند: بله. امام به آنان گفت: «انصرفوا فسیغنی الله تعالی عنکم؛ بروید،
خداوند مرا از شما بینیاز خواهد کرد!».
ابن ابی الحدید نیز مینویسد: وقتی علی (علیهالسّلام) آنها را به جنگ دعوت کرد، عذر آورده و شرکت نکردند. امام به آنها گفت: آیا بیعت مرا انکار میکنید؟ در جواب گفتند: خیر، اما نمیجنگیم! امام در پاسخ به آنان گفت: اگر بیعت کرده بودید مرا همراهی میکردید.
در یک جمع بندی میتوان چنین گفت: اولا: سعد بن ابی وقاص و بعضی دیگر از صحابه در بیعت با امام علی تاخیر کردند، ثانیاً: به آن بیعتی که با تاخیر صورت گرفت نیز پای بند نبودند، چرا که اگر بیعت آنان واقعی بود باید امام را در جنگها همراهی میکردند؛ همانگونه که سایر خلفا را از جمله در فتوحات و دفاع از خلیفه سوم و... یاری کردند.
در نامه
ابوجعفر منصور،
خلیفه عباسی، در جواب نامه
محمد بن عبدالله (که از
بنی الحسن بوده و قصد قیام علیه حکومت
بنی عباس را داشت) نیز به عدم بیعت سعد اشاره شده است: «... سعد از بیعت با علی خودداری کرد و در خویش را به روی وی بست اما پس از وی با معاویه بیعت کرد.»
طبق این نامه، سعد از بیعت با علی (علیهالسّلام) تا آخر خودداری کرده است. البته در این باره دو احتمال وجود دارد:
۱ شاید بتوان گفت مراد از بیعت نکردن، بیعت واقعی است؛ یعنی سعد ظاهراً بیعت کرده، ولی عملا به بیعت خود پایبند نبوده است، ۲ اشاره دارد به بیعت نکردن در روزهایی که مردم با علی بیعت میکردند. به هر حال، آوازه تخلف سعد صحابی و پایبند نبودن وی به بیعت، منحصر به همان دوران نبوده، بلکه به ابوجعفر منصور عباسی نیز رسیده است!!
اما این که چرا سعد برای بیعت تاخیر کرده است شاید بتوان گفت که چون سعد از یک طرف خود را به عنوان یکی از کاندیداهای خلافت و شریک در آن میدانست و از طرفی هجوم مردم را به طرف علی (علیهالسّلام) که از اعضای شورای شش نفره بود مشاهده کرد، برای سعد بسیار گران آمد لذا با تاخیر و درنگ بیعت کرد. از طرف دیگر میتوان گفت بیعت سریع طلحه و زبیر که از اعضای شورای شش نفره بودند سعد را در محذور قرار داد و برای حفظ مقام و موقعیت اجتماعی خود، پس از تاخیر و تردید، بیعت کرد.
پس از قتل عثمان، در برابر دو گرایش شیعی (پیروان علی (علیهالسّلام) ) و عثمان (طرفداران عثمان)، گرایش سومی نیز وجود داشت که مربوط به «
قاعدین» بود. برخی از نویسندگان این گروه را با دو اسم و دو گرایش مختلف میشناسند: یکی گروه «
حُلَیْسیّه»؛ کسانی که میگفتند در زمان فتنه، پلاس خانه خود باشید، آنها هر دو گروه را گمراه و جهنمی میدانستند و «قعود» از جنگ را «دین» و «دخول» در آن را فتنه میدیدند. عبدالله ابن عمر، محمد بن مسلمه و سعد بن ابی وقاص جز این گروه بودند. گروه دوم از اهل قعود،
معتزله بودند که عقیده داشتند در واقع، یکی از این دو گروه، برحق، و دیگری بر باطل است، اما بر آنان روشن نیست که کدام یک بر حقاند.
ابوموسی اشعری،
ابوسعید خدری و
ابومسعود انصاری در این دسته بودند.
در کتابهای تاریخی درباره سعد و جنگ جمل به صورت مجمل و گذرا بحث شده است، ولی شیخ مفید در اینباره میفرماید: «امام علی (علیهالسّلام) خطاب به سعد، محمد بن مسلمه، اسامة بن زید و عبدالله بن عمر فرمود: درباره شما چیزهایی شنیدم که در مورد شما ناپسند میدانم، آیا بر بیعتم استوار هستند؟ همگی گفتند: آری. امام فرمود: پس به چه دلیل مرا در این نبرد همراهی نمیکنید؟ سعد در پاسخ چنین گفت: من به این دلیل در این نبرد شرکت نمیکنم که میترسم شخصی را که میکشم مؤمن باشد، اگر به من شمشیری بدهی که مؤمن را از کافر بازشناسد همراه تو میجنگم! »
امام در پایان به آنان چنین فرمود: «لیس کُلُّ مَفْتون مُعاتَب الستم علی بیعتی؟» همگی جواب دادند: آری. امام فرمود: «انصر فوا فَسَیُغنی الله تعالی عنکم.»
(در
نهج البلاغه «ما کل مفتون یُعاتب» ثبت شده است.) واضح است که این سؤال و جواب امام برای آگاهی دادن و بیدار کردن آنان نبوده است، چرا که آنان از صحابه سابقین بوده و به فضایل امام علی (علیهالسّلام) واقف بودند، بلکه این سؤال و جواب برای این است که امام درون آنان را نسبت به خویش آشکار سازد و به همگان بفهماند که بیعت واقعی از طرف آنان انجام نشده و اگر بیعتی نیز بوده (که با تاخیر انجام شد) بیعت صوری و نمادین بوده است.
معاویه پیش از جنگ صفین طی نامهای، سعد را به همکاری دعوت کرد و به وی چنین نوشت: «شایستهترین مردم برای کمک به عثمان شورای قریش بود، آنان او را برگزیدند و بر دیگران مقدم داشتند، طلحه و زبیر به کمک او شتافتند و آنان همکاران تو در شورا و همانند تو در اسلام بودند، ام المؤمنین (
عایشه) نیز به کمک او شتافت، شایسته تو نیست که آن چه را آنان پسندیدهاند
مکروه و ناپسند بشماری و آنچه را آنان پذیرفتهاند ردّ کنی، ما باید خلافت را به شورا باز گردانیم».
سعد در پاسخ نوشت: «عمر بن خطاب افرادی را وارد شورا کرد که خلافت برای آنان جایز بود، هیچ فردی از ما برخلافت شایسته نبود مگر این که ما بر خلافت او اتفاق کنیم، اگر ما فضیلتی را دارا بودیم علی نیز آن را دارا بود ضمن آن که علی دارای فضایل بسیاری است که در ما نیست، و اگر طلحه و زبیر در خانه خود مینشستند بهتر بود. خدا امالمؤمنین را برای کاری که انجام داد بیامرزد».
برخی محققان براین باورند که هدف معاویه از این نامه و سایر نامهها به شخصیتهای بی طرف، از جمله عبدالله بن عمر، محمد بن مسلمه و... جلب نظر آنان بود که نه در جبهه علی بودند و نه در جبهه معاویه. آنان در مدینه و مکه افراد متنفذ و مورد احترام بودند و جلب نظر آنان ملازم با ایجاد کانون مخالفت در دو شهر مکه و مدینه بود که مرکز شورا و ثقل گزینش خلیفه اسلامی به شمار میرفتند.
با این وصف، آشکار است که در این نامه، سعد خلافت را از آن خود میدانست چرا که مطرح شدن آن در شورا روزنه امیدی برای خلافت وی بود و این شورا سبب شده بود که حتی سعد گمان کند که برای خلافت اهلیت کامل دارد،
البته با توجه به این که سایر اعضای شورا غیر از امام علی (علیهالسّلام) از صحنه سیاست خارج شده بودند.
به هر حال، سعد خلافت را حق خود میدانست، زیرا در نظر وی حضرت علی مشکل داشت و دیگران و بقیه اهل شورا نیز از دنیا رفته بودند و تنها سعد باقی مانده بود، لذا این گونه با معاویه سخن گفت. پس عدم همکاری سعد با معاویه به دلیل وفاداری وی به امام نبوده، بلکه به خاطر رسیدن به قدرت و عدم صلاحیت معاویه برای خلافت بوده است.
در جنگ صفین نیز زمانی که امام، مردم را برای نبرد با معاویه آماده میساخت، سعد بن ابی وقاص و عبدالله بن عمر و محمد بن مسلمه بر امام وارد شدند. امام به آنها فرمود: «راجع به شما چیزهایی شنیدهام، آنها را برای شما نمیپسندم». سعد (همان جوابی را که نسبت به شرکت نکردن در جنگ جمل به امام داد در این جا تکرار کرد و) گفت: «آن چه به گوش تو رسیده درست است، شمشیری به من بده که جدا کننده بین
مسلمان و
کافر باشد، آن وقت من در کنار تو خواهم جنگید! »
و بدین ترتیب هنگامی که امام، آماده نبرد با معاویه شد، همگی وی را یاری کردند، به جز سعد و ابن عمر و محمدبن مسلمه.
( محمد بن مسلمه کسی است که موقع قتل عثمان و دوران امام علی گوشه نشین شد و شمشیر خود را از چوب ساخت! )
جالب این است که هاشم بن عتبه معروف به
هاشم مرقال که یک چشم خود را در فتوحات از دست داده بود و از فداکارترین یاران امام علی (علیهالسّلام) بود که در صفین به
شهادت رسید، برادرزاده سعد بود و برخلاف مواضع سعد که در شمار قاعدین بود، با اعتقاد کامل در کنار امام ایستاد تا به شهادت رسید.
( عمرو بن عاص حین جنگ صفین به پسرش گفت: علی کجاست؟ گفت: بر آن بلندی میبینم... سپس عمرو بن عاص از ابن عمرو سعد تجلیل کرد و گفت: خوشا به حال سعد و ابن عمر که در جنگ حضور پیدا نکردند....)
سعد در جنگ نهروان نیز با امام علی (علیهالسّلام) همکاری نکرد. با این که خود سعد از پیامبر شنیده بود که امام علی با
خوارج نبرد میکند و شیطان ردهة، یعنی
ذوالثدیه را میکشد.
اما در خصوص حکمیت، میان مورخان اختلاف است که آیا سعد هنگام حکمیت حضور داشته است یا خیر؟ برخی میگویند که وی در آن جا حضور نداشته، زیرا بعد از تخلف از جنگ صفین، به منطقهای که به
بنی سُلَیم تعلق داشت رفت و به بهانه کنارهگیری، اخبار و حوادث را به وسیله فرزندش عمر بن سعد، دنبال میکرد. وقتی ماجرای حکمیت
ابوموسی و
عمرو بن عاص پیش آمد، عمر بن سعد نزد پدرش آمد و قضیه را بازگو کرد و به وی گفت: این بهترین فرصتی است که میتوانی خلیفه شوی، ولی سعد که از اوضاع خبر داشت موقعیت را مناسب ندید و اندیشه خلافت خود را مطرح نکرد.
در نقل دیگر آمده است: وقتی عمربن سعد پدرش را از اوضاع حکمیت آگاه ساخت و سعد موقعیت را مناسب ندید، به پسرش گفت: از پیامبر شنیدم که فرمود: «ان الله یحب العبد التقی الغنی الخفی».
اما برخی دیگر از مورخان براین باورند که سعد در ماجرای حکمیت حضور داشته و گواه براین مدعا را، گفتوگوی سعد با ابوموسی میدانند، چرا که پس از حکمیت، سعد ابوموسی را سرزنش کرد.
با استفاده از این دو نقل میتوان به نکتههای زیر اشاره کرد:
۱- ظاهراً بین این دو نقل تاریخی منافاتی وجود ندارد، بدین صورت که نقل اول به حوادث قبل از حکمیت اشاره دارد و نقل دوم به حوادث بعد از حکمیت. گواه بر این مطلب این است که از سعد و دیگر صحابه برای حضور در حکمیت، از سوی معاویه دعوت به عمل آمد، ولی سعد در پاسخ چنین گفت: «من بیش از دیگران مستحق خلافت هستم، لذا در این امور که فتنه هستند شرکت نمیکنم».
( نکته قابل ذکر این است که هدف از دعوت کردن بزرگان صحابه همچون سعد به جلسه حکمیت، مشروعیت بخشیدن به جلسه و بالتبع نتیجه آن بوده و از آن طرف، سعد که از این وضعیت ناراضی بود و خود را مستحق خلافت میدانست، بهترین راه برای اعتراض را شرکت نکردن در جلسه میدانست لذا در جلسه شرکت نکرد.) و بدین سان خود را از جریان حکمیت کنار کشید.
با این بیان روشن میشود که سعد در جلسه حکمیت حضور پیدا نکرد، چنان که
بلاذری میگوید: «آن چیزی که از لحاظ تاریخی ثابت است این است که سعد در جلسه حضور پیدا نکرد».
اما بعد از جلسه، نزد ابوموسی رفته و او را سرزنش میکند.
۲- چنان که گذشت، سعد اندیشه خلافت را در ذهن خویش میپرورانید و در کمین شکار فرصتی بود تا اندیشه خود را عملی سازد، و به همین منظور پسرش را مامور ساخته بود تا اخبار حکمیت را برای او بیاورد. از ظاهر نقل تاریخی به دست میآید که عمر بن سعد نیز از اندیشه پدرش آگاه بوده لذا به پدرش میگوید: «هم اکنون فرصت مناسبی برای در دست گرفتن قدرت میباشد.» و سعد در پاسخ میگوید: «اکنون فرصت مناسبی نیست».
۳- با توجه به کشف انگیزه اصلی سعد از روانه ساختن عمر بن سعد به دومة الجندل و کسب اخبار حکمیت، این نکته به دست میآید که استفاده سعد از حدیث پیامبر (ان الله یحب العبد التقی الغنی الخفی) استفاده ابزاری بوده و برای مخفی نگه داشتن انگیزه اصلی (به دستگیری خلافت) بوده است.
گفتنی است که شعار سعد بن ابی وقاص برای کنارهگیری از امام علی (علیهالسّلام) در جنگها این بود: باید به من شمشیری داده شود تا مؤمن را از کافر جدا کنم، چرا که من نمیدانم مؤمن را میکشم یا کافر را. این جمله، نخستین بار توسط سعد در قضیه شورشیان بر ضد عثمان و گفتوگوی
عمار و سعد گفته شد و سعد این جمله را دلیلی برای همکاری نکردن با شورشیان مطرح کرد. و ظاهراً سعد در مقاطع گوناگون از این جمله استفاده کرده به گونهای که شعار سعد برای توجیه کنارهگیری وی از همکاری با امام شد، چنان که در نقلی آمده است: پسرش عامر نزد سعد آمد و پدرش را به همکاری با امام دعوت کرد که در پاسخ به عامر گفت: «پسرم، آیا مرا دعوت به
فتنه میکنی؟ آیا میخواهی سردسته این فتنه باشم؟ به خدا این کار را نمیکنم مگر این که شمشیری داشته باشم که هرگاه خواستم با آن مسلمی را بزنم مرا آگاه کند و اگر خواستم کافری را بکشم او را بکشم. از پیغمبر شنیدم که میگفت: خداوند بندهای را که غنی و کناره گیر و متقی است دوست دارد.» («ای
بنی افی الفتنة تامرنی ان اکون راساً؟ لا والله حتی اُعطی سیفاً ان ضربت به مسلماً نبا عنه و ان ضربت به کافراً قتله، سمعت رسول الله یقول: ان الله یحب العبد الغنی الخفی التقی»)
و در جای دیگر میگوید: من وارد این فتنه نمیشوم تا این که به من شمشیری بدهید که چشم و دهان داشته باشد و هنگام جنگیدن و کشتار به من بگوید این فرد کافر است تا او را بکشم یا این شخص مؤمن یا مسلم است و او را نکشم». («... لا، حتی تاتونی بسیف عینان و لسان و شفتان، فیقول: هذا کافرً فاقتله و هذا مؤمن او مسلم».)
این جملهها در نقلهای مختلف بر زبان سعد جاری شده است.
همان گونه که گفته شد توجیه سعد بر عدم همکاری با امام این بود که شمشیری به من بدهید که مؤمن را از کافر باز شناسد این جمله سعد که در مقاطع گوناگونی گفته بود، دستاویزی برای معاویه شده بود و بدین وسیله، سعد را مسخره میکرد.
ابن فوطی شیبانی مینویسد: «بعد از ماجرای مصالحه، سعد نزد معاویه رفت. معاویه به او گفت: «سلام بر کسی که حق را نمیشناسد تا از آن پیروی کند و باطل را نیز نمیشناسد تا از آن دوری کند» سعد در پاسخ گفت: تو میخواستی من با تو علیه علی بجنگم، در حالیکه از پیامبر شنیدم که به دخترشان فرمود: تو از جهت پدر و شوهر از بهترین مردم هستی».
با این حال، سعد بن ابی وقاص مساعدت هر یک از دو طرف (علی و معاویه) را مساعدتی بر فتنه میانگاشت و پایان آن را آتش میدانست، ولی در عین حال، موقعیت علی را بر معاویه کاملا ترجیح میداد و در اشعاری که سرود و فرزندش (عمر بن سعد) نیز آن را شنید علی را ستود و معاویه را نکوهش کرد و گفت:
و لو کُنْتُ یوماً لا مُحالَة وافِداً•••••• تَبِعُ علیاً و الهوی حیث یَجعل
«این بنا باشد که روزی به این امر اقدام کنم از علی پیروی میکنم، آن جا که او تمایل نشان دهد».
برخی از معاصران در نقد سخن سعد چنین گفتهاند: در کور دلی او همین بس که پیروی از امامی را که امامت و پیشوایی او در
غدیر خم بر همگان روشن شد و پس از قتل عثمان کلیه مهاجران و انصار با او بیعت کردند، دخول در فتنه میپندارد.
در این جا ذکر دو نکته، ضروری است:
نکته اول: این که درباره تاخیر بیعت سعد و از طرف دیگر پای بند نبودن به بیعت و شرکت نکردن در جنگهای سه گانه امام علی باید گفت که تفکری در میان سعد و اتباع او وجود داشت که بهانهای برای همراهی نکردن امام در جنگها بود. تفکر التقاطی آنان این بود که «ما بیعت برخلافت علی کردهایم نه بیعت بر همراهی در جنگها». به دیگر سخن در تفسیر معنای بیعت، تفصیل داده و تفکیک کرده بودند. این تفکر ناشی از تفسیر نادرست معنای «بیعت» بوده است. گواه بر این مطلب این است که وقتی امام علی آنان را به نبرد دعوت میکند آنان عذر میآورند و امام در جواب آنها میگوید که اگر بیعت کرده بودید باید میجنگیدید.
از این گفتوگو و گفتوگوهای دیگر معلوم میشود این تفکر در میان آنان بوده و از امام با این جملهها خط بطلان بر این تفکر میکشد.
نکته دوم: این که یکی از اهداف مهم اعتزال و کنارهگیری سعد و عدم همراهی وی با امام (با توجه به این که وی نیز خواهان منصب خلافت بود و هم چنین یکی از سرداران فتوحات و... و آشنا با فنون جنگ و رزم آوری و شخصیتی کاملا جا افتاده و مقبول اجتماعی و از صحابه سابقین بود) این بوده است که از این اعتزال و کنارهگیری به عنوان تاکتیک و ترفندی برای در آستانه سقوط قرار دادن حکومت نوپای امام علی استفاده کند، چرا که به صحنه نیامدن شخصیتهایی مانند سعد که چهرهای نظامی و جنگ آور
و کار آمد بود، میتوانست حکومت امام علی را در آستانه سقوط قرار دهد.
از طرف دیگر، جنگ جمل و از آن مهمتر جنگ صفین که معاویه با حکومتی که پایههای آن در
شام محکم و استوار شده بود و لشکری با آرایش کاملا نظامی و قدرت تمام قصد براندازی حکومت نوپای علوی را داشت، سعد را در این اندیشه فرو برد که علی در این نبردها از بین میرود و خویش را که تنها بازمانده شورای شش نفره خلیفه دوم میدید، به عنوان خلیفه مسلمانان اعلام کند و مردم با وی بیعت کنند البته خطری که سعد را تهدید میکرد این بود که اگر معاویه پیروز میدان میشد و علی را از بین میبرد میتوانست ادعای خلافت کند سعد به این جریان نیز توجه داشت، لذا قبل از جنگ صفین زمانی که معاویه به کسانی که علی را همراهی نکرده بودند (از جمله سعد) نامهنگاری میکند و آنان را به بهانه انتقام از خلیفه سوم به جنگ علیه علی دعوت میکند، سعد در پاسخ خود به معاویه به این نکته تصریح میکند که اگر بنا باشد شخصی خلیفه شود و صلاحیت خلافت داشته باشد، اعضای شورای شش نفره میباشند، و من و علی بازماندگان آن شورا هستیم، پس تو (معاویه) نیز نباید به فکر خلافت مسلمانان باشی. بنابراین، جنگ صفین نیز که با قضیه حکمیت همراه شد نقطه مجهولی را برای سعد بهوجود آورد که وی را به مخاطره انداخت و نگرانیهای وی را بیشتر کرد، به گونهای که در بیرون از شهر از دور، اخبار حکمیت را توسط پسرش (عمربن سعد) پیگیری میکرد و در ریز جزئیات آن قرار میگرفت تا آن که قضیه حکمیت و نیرنگ عمرو بن عاص که معاویه را خلیفه اعلام کرد تمامی معادلات سعد را به هم ریخت. لذا وقتی بعد از این قضایا نزد معاویه رفت وی را «پادشا» خطاب کرد نه «امیرالمؤمنین».
پس شاید بتوان گفته قضیه اعتزال و کنارهگیری سعد و پیروان وی، «جریانی خزنده» بود برای در آستانه سقوط قراردادن حکومت امام علی و به دست گرفتن منصب خلافت.
با توجه به تاخیر سعد در بیعت با امام و بیعت شکنی و عدم همراهی امام در جنگهای سه گانه سؤال این است که چرا سعد چنین مواضعی را نسبت به امام علی اتخاذ کرد و در قبال سایر خلفا این گونه عمل نکرد؟ با توجه به توضیحات گذشته درباره لغت «ضِغنه» در خبطه شقشقیه، اگر کینه سعد را نپذیریم دست کم حسادت وی را پذیرفتیم و در این جا نیز همان حسادت را علت کنارهگیری سعد میدانیم، چنانکه امام به عمار فرمود: «اما سعد، فحسودٌ».
هم چنین شیخ مفید به نقل از بعضی علما علت تخلف و کنارهگیری سعد از امام علی را حسادت سعد به امام و طمع ورزی به مقام خلافت عنوان کرده و این حسادت زمانی شدت یافت که سعد به آرزوی خود (خلافت) نرسید و در نتیجه، سعی در خوار کردن امام بهوسیله کنارهگیری و همراهی نکردن امام نمود.
البته روشن است که در خطبه شقشقیه که علت انحراف سعد را کینه سعد معنا کردیم، با جمله امام که فرمودند سعد حسود است تنافی ندارد، زیرا با اندکی تامل این نکته به دست میآید که این دو دلیل در عرض یکدیگر و جدا نیستند، بلکه کینه معلول و حسد علت است، لذا امام در یک مرحله، اشاره به کینه کرده است و در جایی دیگر به سبب کینه. علت تصریح به سبب کینه، این است که کینه میتواند معلول علتهای مختلفی مانند
جهل،
تعصب و... باشد، ولی امام سبب کینه را از این ابهام بیرون آورده و حسد را عامل کینه سعد ذکر میکند، چون حسد به نوعی متضمن علم میباشد، از این رو امام عامل کینه را حسد ذکر میکند تا بفهماند کینه سعد از روی علم میباشد نه جهل یا تعصب.
قبل از این که علت حسد سعد را بیان کنیم، باید گفت که انسان دنیاپرست به دو عنصر ثروت و قدرت دلبستگی دارد و برای رسیدن به هر کدام از آنها از هیچ اقدامی فروگذار نمیکند و هر فردی را که مانع رسیدن به این هدف ببیند کنار میزند. حتی اگر بهترین انسانها مانع او باشد، اما اگر به هر دلیلی نتواند مانع را از سر راه بردارد روش مبارزه و از میان بردن آن را تغییر داده و با ترفندهای متفاوت، او را
اذیت و آزار میدهد تا بدین وسیله او را از سر راه بردارد، ترفندهایی مانند
توطئه، کارشکنی یا کمک نکردن در لحظههای حساس و نیاز....
مواضع سعد نیز چنین روندی را تداعی میکند. شواهد ذیل که درباره برخی از آنها پیشتر بحث شد و اکنون فهرست وار میآوریم، مؤید این معناست:
۱ سعد در قبیلهاش (
بنی زهره) خود را خلیفه معرفی کرد و از آنان برای خود بیعت گرفت. سخنان سعد و برخی از صحابه در او اخر عمر ابوبکر، به ابوبکر و پاسخ وی به سعد و صحابه.
۲ شرکت در شورای شش نفره که خلیفه دوم با این کار به تمامی اعضای شورا اهلیت خلافت بخشید.
۳ تکرار متعدد خواسته سعد در مورد رسیدن به خلافت در مقاطع گوناگون، از جمله جواب سعد به نامه معاویه، دیدار سعد و معاویه در کاخ معاویه که معاویه را مَلِک و پادشاه خطاب کرد. معاویه از این سخن، عصبانی شد و گفت: چرا مرا امیرالمؤمنین خطاب نکردی؟ سعد در پاسخ گفت: این لقب در صورتی است که ما تو را امیر کرده باشیم، در حالی که تو خود به این کار چنگ زدی.
سعد با این جواب میخواهد به معاویه بگوید که ما اعضای شورا مستحق خلافت هستیم نه تو که از اعضای آن نیستی.
۴ وقتی معاویه به
حج رفته بود، همراه سعد مشغول طواف خانه خدا بود. بعد از اتمام طواف به
دارالندوه رفتند و معاویه لب به دشنام علی گشود. سعد خشمگین شد و به او گفت: مرا نزد خود نشاندی که علی را دشنام دهی؟! به خدا سوگند داشتن یکی از ویژگیهای علی در من بهتر از
طلوع خورشید بر من است. به خدا سوگند اگر مانند علی داماد پیامبر بودم بهتر از طلوع خورشید بر من است. به خدا سوگند پیامبر که در
روز خیبر درباره علی فرمود: «لا عطین الرایة غداً رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله لیس بفرّار یفتح الله علی یدیه» اگر چنین کلامی درباره من میفرمود، بهتر از طلوع خورشید بر من است. به خدا سوگند دیگر با تو همنشین نمیشوم، و آنگاه با عصبانیت از نزد معاویه برخاست. در همین حین معاویه به او گفت: «صبر کن جوابت را بشنو، تا به حال نزد من به اندازه این لحظه ناراحت نشده بودی؟ (به من بگو) آیا علی را یاری کردی؟ چرا از بیعت با او سر باز زدی؟ اگر این جملهها را از پیامبر شنیده بودم تا آخر عمر خدمتگزار او میشدم. سعد در پاسخ گفت: «به خدا سوگند که من به این خلافت سزاوارترم». معاویه به او گفت: «
بنی عذره این ادعا را از تو قبول نمیکنند».
(جمله اخیر اشاره به این نکته است که آن روز، سعد را به
بنی عذره نسبت میدادند و مشهور بود که سعد
زنازاده است، چرا که مردی از
بنی عذره با مادر سعد زنا کرده است و او از ناحیه
زنا تولد یافته است.)
،(لذا معاویه با این جمله میخواست بگوید تو از قریش نیستی و بدین وسیله بتواند اندیشه خلافت را از ذهن سعد بیرون کند و از او سلب صلاحیت کند.) طبق بعضی از نقلها گویا این گفتوگو چندین بار رخ داده است.
در این نقلها به وضوح مییابیم اندیشه خلافت و قدرت در سعد امری کاملا مهم و جدی بوده و بعد از رحلت پیامبر در این فکر بود، به گونهای که به خاطر خلافت و حسادت، از امام کنارهگیری کرد.
به طور کلی فردی که خلافت و قدرت را دوست دارد برای رسیدن به آن هر کاری انجام میدهد و سعد نیز طبق یک تحلیل، مانع اصلی رسیدن به خلافت را امام میدانست، چرا که پیامبر این اهلیت را به وی عطا کرد، از این رو از هر ترفندی برای این بین بردن آن استفاده کرد، با رای دادن به ابوبکر، عمر، عثمان، و بدین وسیله امام را از حق خویش محروم ساخت.
با این وصف زمانی که مردم بعد از کشته شدن عثمان به امام روی آوردند و امام را خلیفه خود دانستند، این امر برای سعد و امثال سعد بسیار گران آمد، چرا که مردم به مانع اصلی آنها رای دادند، از این رو، وقتی نتوانست مانع را از میان بردارد، با ترفند کنارهگیری و اعتزال به مبارزه با امام برخاست. آری «تعارض منافع» باعث حسادت سعد به امام شد، چنان که خود سعد میگوید: گمان نمیکنم که این (علی) بیشتر از من مستحق خلافت باشد، چرا که من نیز جنگجو میباشم، البته نسبت به کسی که بهتر از من باشد،
بخل نمیورزم! »
هم چنین در زمان حکومت امام علی در پاسخ به نامه معاویه تصریح میکند که خود مستحق خلافت میباشد.
با توجه به شواهد تاریخی یاد شده، سخن شیخ مفید به نقل از بعضی علما که علت حسادت سعد را چنین بیان میکنند: «آن چیزی که سعد را فاسد کرد و او را نسبت به خلافت و کنارهگیری از حضرت علی جری کرد، کار
عمر بن خطاب میباشد که وی را در شورا داخل کرد و با این کار اهلیت خلافت را به تمامی اعضای شورا داد»،
تمام نیست، چرا که سعد قبل از وارد شدن در شورا شش نفره نیز اندیشه خلافت را در سر میپروراند. نهایت سخنی که میتوان در این جا گفت این است که شورای شش نفره، انگیزه و اندیشه سعد را برای به دستگیری خلافت ایجاد نکرد، بلکه تشدید کرد.
اینکه سعد از بیعت با امیرالمومنین کنارهگیری میکنی در بعضی روایات مشهور است:
سُلَیْم بن قیس هلالی میگوید: «روزی سعد را ملاقات کردم، به او گفتم از علی شنیدم که از پیامبر نقل میکند که «از فتنه بپرهیزید، از فتنه سعد بپرهیزید، سعد دعوت به خوار کردن حق و اهل آن میکند». سعد در پاسخ گفت: «به خدا پناه میبرم که با علی دشمنی کنم و یا او با من دشمنی کند...»
امام علی نیز در همان دوران به مناسبتهای مختلف از کنارهگیری سعد و برخی دیگر از صحابه انتقاد میکرد و چنانکه گذشت امام آنان را به خاطر همراهی نکردن در جنگ جمل و صفین مورد
مذمت و عتاب قرار داد. در نقل
شیخ طوسی آمده است: فردی که حقانیت علی در جنگ جمل برای وی مشبته شده بود و نتوانسته بود حق را از باطل بشناسد از امام درباره حقانیت طلحه و زبیر و عایشه سؤال کرد. امام در پاسخ گفت: «حق و باطل را بهوسیله مردم نمیشناسند، بلکه حق را به تبعیت کردن از کسی که از آن تبعیت میکند بشناس و باطل را نیز به اجتناب از کسی که از او اجتناب میکند بشناس». سائل دوباره پرسید: آیا همانند عبدالله بن عمر و سعد بن ابی وقاص باشم؟ امام در پاسخ گفت: «عبدالله بن عمر و سعد حق را ذلیل کردند و باطل را یاری نکردند، پس چگونه حق را تبعیت کردند تا این که از آنان پیروی شود. («ان الحق و الباطل لا یعرفان بالناس ولکن اعرف الحق باتباع من اتبعه، و الباطل باجتناب من اجتنبه... ان عبدالله بن عمر و سعد اخذلا الحق و لم ینصرا الباطل متی کان امامین فی الخیر فیتبعان»)
هم چنین نقل شده که از حضرت درباره کسانی که از همکاری با ایشان سرباز زدند سؤال شد، امام در پاسخ فرمودند: «خذلوا الحق و لم ینصروا الباطل؛ آنها کسانی هستند که حق را ذلیل کردند و باطل را یاری نکردند».
ابن ابی الحدید در تفسیر این جمله میگوید: معنای این سخن این است که آنان مرا خوار و ذلیل کردند و با من در برابر معاویه نجنگیدند. بعد در ادامه به اصل گفتوگو میان امام علی و آنان اشاره میکند: «علی ابن جملات را درباره آن عده از اصحاب از جمله سعد، فرمود که در جنگها امام را همراهی نکردند. بعد در ادامه نقل میکند: «زمانی که امام علی (علیهالسّلام) آنها را به جنگ دعوت کرد عذر آوردند و امام به آنها فرمود: آیا بیعت با مرا انکار میکنید؟ در جواب گفتند: خیر، اما نمیجنگیم. امام فرمود: «اگر بیعت کرده بودید باید میجنگیدید». ابن ابی الحدید به نقل از استاد خود
ابوالحسین مینویسد: «از این گفتوگو معلوم میشود که علی از آنها راضی شده است و
گناه آنان را بخشیده است!».
سخن استاد ابن ابی الحدید بسیار عجیب و غریب میباشد، زیرا در این نقل و نقلهای یاد شده، امام آنها را سرزنش کرده، پس چگونه میتوان از این گفتوگو برداشت کرد که امام از آنها راضی شده است؟! هم چنین در نقل دیگر آمده است که وقتی در جنگ جمل آنان از همراهی با امام سرباز زدند امام به آنها فرمود: «انصرفوا فسیغنی الله تعالی عنکم؛ بروید خداوند مرا از شما بی نیاز میکند».
در این دو نقل، لحن امام توبیخ آمیز است و نارضایتی امام را نشان میدهد، با این حال، چگونه میتوان از آن، رضایت امام را استفاده کرد.
امام حسن میفرماید: «شکایتم را فقط به
خدا عرضه میدارم... وقتی خبر کشته شدن ذوالثدیه (رئیس خوارج) به سعد رسید اظهار ناراحتی و پشیمانی کرد... و گفت: «اگر میدانستم این همان ذوالثدیه است علی را در جنگ با وی یاری میکردم...» امام میافزاید: وقتی معاویه به سعد میرسد به او میگوید: «ای ابا اسحاق! چه چیزی مانع شد که مرا در خونخواهی امام مظلوم (عثمان) یاری ننمایی؟» سعد گفت: همراه تو علیه علی بجنگم؟، هرگز، زیرا از پیامبر شنیدم که فرمود: «انت منی بمنزلةهارون من موسی» معاویه به وی گفت: «تو این جمله را از پیامیر شنیدی؟» سعد گفت: «آری، اگر چنین نباشد هر دو گوشم کَر باد». سپس معاویه گفت: «تو الان هیچ عذری برای کنارگیری نداری، به خدا سوگند اگر من این جمله را از پیامبر شنیده بودم هرگز با علی نمیجنگیدم!! »
امام حسن میفرماید: «معاویه بیشتر از این حدیث را هم از پیامبر در مورد علی شنیده بود...، ولی منظور معاویه از این جمله این است که به سعد بفهماند که تو هیچ توجیهی برای کنارهگیری از علی نداری».
از این بیان و مقایسه امام به دست میآید که امام در مقام توبیخ سعد میباشد، چرا که سعد علم به حق بودن امام علی داشت، ولی با آن حضرت همکاری نکرد. پس هیچ
حجت و عذری برای اعتزال و کنارهگیری سعد وجود نداشت.
چنانکه قبلا اشاره شد کسانی چون ابن عبدالبر قرطبی،
ابن حجر عسقلانی،
ذهبی،
و برخی دیگر
علاون بر این که بیعت نکردن سعد یا تاخیر در بیعت و همراهی نکردن با امام را در جنگها منعکس نکردهاند، بلکه در مقابل و در توجیه این کار، از دوران امام علی به فتنه تعبیر کرده و بدین سان کنارهگیری سعد را امری کاملا روا و به جا جلوه دادهاند. برای توجیه این اعتزال نیز به روایت ذیل تمسک کردهاند: «علی بعد از ماجرای حکمیت طی سخنرانی فرمود: برای خداوند جایگاه و منزلی میباشد که آن را بر سعد بن مالک
[
یعنی سعد بن ابی وقاص زیرا نام پدر سعد مالک بود
]
و عبدالله بن عمر قرار داده است، به خدا سوگند اگر گناهی دارند (یعنی کنارهگیری آنها) بسیار کوچک و مورد بخشش است، و اگر کار نیکویی دارند، خداوند بزرگ و مشکور است».
(سند روایت:
حسن بن علی الطوسی عن
زبیر بن بکار، عن
یحیی بن
محمد بن ضحاک الخرامی عن ابیه قال...)
در سند این روایت، محمد بن ضحاک و فرزندش یحیی قرار دارند که
هیثمی در نقد این روایت گفته است آنها را نمیشناسم.
سخن هیثمی کاملا صحیح است، زیرا هیچ نامی از این دو شخصیت در کتابهای رجالی نیست و اصطلاحاً
مهمل میباشند، هم چنین
احمد بن علی سلیمانی میگوید: زبیر بن بکار که در سند حدیث قرار دارد، حدیث جعل میکرده و حدیث وی پذیرفته نیست.
ابو حاتم رازی نیز میگوید که از زبیر بن بکار حدیثی نمینگارم.
همین امر، جعلی بودن روایت را تقویت میکند.
البته خود سعد بن ابی وقاص نیز برای توجیه کنارهگیری خود از امام، در همان دوران به احادیثی از پیغمبر تمسک میکرد. در مورد این احادیث و توجیهات دو احتمال وجود دارد:
۱ همه این روایات دروغ و جعلی است، ۲ یا این که صدور روایات از پیامبر ثابت بوده، ولی در تطبیق بر مصداق اشتباهی رخ داده است.
احتمال اول، دور از ذهن نبوده و چنان که گذشت، بعضی از آنها جعلی است. (ابن حجر عسقلانی میگوید: «بعضی از این احادیث ضعیف هستند».)
احتمال دوم نیز اگر صحیح باشد در مورد سعد صادق نیست، زیرا وی به تمامی فضایل امام علی واقف بوده است، چنان که به سُلَیم گفت: «من فقط در همکاری با علی شک کردم و اگر در فضیلتی بر من پیشی گرفته به او حسادت کردم و گمان نمیکنم فراموش کار باشم، بلکه علی برحق است».
بنابراین، نمیتوان گفت که وی در تطبیق بر مصداق دچار اشتباه شده است، لذا تنها سخنی که میتوان گفت: (برفرض صحت روایات) این است که وی از احادیث پیامبر استفاده ابزاری میکرده و به دیگر سخن، مصداق «کلمه حق یراد بها الباطل» است.
زمانی که سعد به هدف اصلی خود (خلافت) نرسید به اشتباهات خود اعتراف کرد. سُلَیم بن قیس هلالی میگوید: «روزی نزد محمد بن مسلمه، سعدبن ابی وقاص و عبدالله بن عمر رفتم، شنیدم که میگفتند: ما از فرجام تخلف از علی و خودداری از همراهی وی از نبرد با یاغیان هراسانیم». سُلَیم میگوید: «به آنها گفتم: از علی شنیدم که میگوید: پیامبر مرا به جنگ با
ناکثین و
قاسطین و
مارقین امر کرده است». سُلَیم میگوید: «بعد از این جمله، همگی گریستند و گفتند: «علی راست میگوید، چرا که هر چه از خدا و پیغمبر نقل میکند چیزی جز حق نیست، باشد که خداوند ما را از این تخلف و کنارهگیری ببخشاید! »
ولی چه سود که در آن لحظات حساس امام را تنها گذاشته و سعی در تخریب و سقوط حکومت وی داشتهاند، باری اگر نیز واقعاً قصد جبران خطاهای خویش را داشتند باید فرزند علی را (امام حسن) یاری میکردند، اما وی را نیز یار نکردند.
با توجه به مطالب یاد شده چنین ثابت شد که سعد یکی از دشمنان سرسخت امام بود و این دشمنی را در قالبها و پوششهای مقبول اجتماعی پنهان میکرد و همین امر باعث شد که وی به عنوان یک دشمن مطرح نشود. هم چنین بیعت سعد با
ابوبکر، عمر،
عثمان و معاویه و عدم بیعت با
امام علی، چیزی جز کینه و دشمنی سعد با امام نمیباشد.
حق این است که نام سعد در شمار «ناکثین» ثبت شود، چرا که با توجه به تاخیر و تردید سعد صحابی در بیعت با امام (که سعد واقف به افضلیت ایشان بود) و این که در ادامه نیز بیعت خود را حفظ نکرد و با شرکت نکردن در جنگها و یاری نکردن امام، بیعت خود را شکست، هیچ فرقی نمیتوان میان طلحه و زبیر و سعد قائل شد، بلکه هر دو با هدف به دستگیری خلافت و قدرت بیعت شکستند (طلحه و زبیر با شمشیر، و سعد با سکوت و اعتزال) و سعد اینگونه ننگی را به خود خرید که تاریخ آن را فراموش نمیکند و هر چه زمان میگذرد این لکه ننگ پر رنگ تر میشود.
گفتنی است این سخن که «بین اصحاب پیامبر بر سر خلافت هیچ اختلاف و چالشی وجود نداشته و روابط دوستانه با هم داشتند» صحت ندارد، و موضع سعد نسبت به خلافت در زمان ابوبکر و دیگر خلفا، بهویژه نسبت به امام علی گواه بربطلان این سخن بوده و این که برخی، شیعه را به ترسیم روابط تیره صحابه متهم میکنند سخن بی پایه و اساسی است.
با توجه به این که سعد یکی از صحابه سابقین بوده و در عین حال، حب خلافت و یک سری صفات جاهطلبانه داشت جای شگفتی است که ذهبی از این نقاط تیره و تار چشم میپوشد و درباره وی میگوید: «لقد کان اهلا للامامة کبیر الشان!! »
(۱)ابن ابی الحدید معتزلی (متوفای ۶۵۶ق)، شرح نهج البلاغه، چاپ دوم: بیروت، داراحیاء الکتب العربیه، ۱۳۸۵ق.
(۲)ابن اثیر، عزالدین، اسدالغابة فی معرفة الصحابه، تهران، مکتبة اسلامیه، (بی تا)
(۳)الکامل فی التاریخ، چاپ اول: بیروت، دارالاحیاء التراث العربی، ۱۴۰۸ق.
(۴)ابن اثیرجوزی، مجدالدین، النهایة فی غریب الحدیث، چاپ چهارم: مؤسسه اسماعیلیان، ۱۳۶۴.
(۵)ابن تغزی اتابکی، جمال الدین، یوسف، النجوم الزاهرة فی ملوکی مصر و القاهره، چاپ اول: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۳ق.
(۶)ابن جوزی، المنتظم، چاپ اول: دارالفکر، ۱۴۱۵ق.
(۷)ابن حبان، کتاب الثقات، چاپ اول: بیروت، دارالکفر، ۱۳۹۳ق.
(۸)کتاب المجروحین، چاپ اول: بیروت، دارالمعرفه، ۱۴۱۲ق.
(۹)ابن حجر عسقلانی، اتحاف المهرة باطراف العشره، چاپ اول: عربستان، جامعة الاسلامیة فی المدینه، ۱۴۱۳ق.
(۱۰)لسان المیزان، چاپ اول: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۶ق.
(۱۱)الاصابة فی تمییز الصحابه، چاپ اول: بیروت، دارصادر، ۱۳۲۸ق.
(۱۲)المطالب العالیه، چاپ اول: بیروت، دارالمعرفه، ۱۴۱۴ق.
(۱۳)تقریب التهذیب، چاپ دوم: بیروت، دارالفکر، ۱۳۹۵ق.
(۱۴)تهذیب التهذیب، چاپ اول: دارالفکر، ۱۴۰۴ق.
(۱۵)ابن حنبل، احمد، مسند، چاپ اول: بیروت، دار صادر، (بی تا)
(۱۶)ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آیتی، چاپ دوم: تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۷۵.
(۱۷)ابن سعد، الطبقات الکبری، چاپ اول: بیروت، دارصادر، ۱۴۱۸ق.
(۱۸)ابن شبَة، تاریخ المدینة المنوره، چاپ اول: مدینة المنوره، ۱۴۱۳ق.
(۱۹)ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، چاپ دوم: بیروت، دارالاضواء، ۱۴۱۲ق.
(۲۰)ابن عبدالبر قرطبی، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق.
(۲۱)ابن عبدربّهاندلسی، العقد الفرید، چاپ سوم: بیروت، دارالکتاب العربی، ۱۳۸۴ق.
(۲۲)ابن عدی، عبدالله بن عدی جرجانی، الکامل فی ضعفاء الرجال، چاپ سوم: بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۹ق.
(۲۳)ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، چاپ اول: بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۹ق.
(۲۴)ابن عماد حنبلی، شذرات الذهب، چاپ اول: دمشق، دار ابن کثیر، ۱۴۰۶ق.
(۲۵)ابن فوطی شیبانی، مجمع الآداب فی معجم الالقاب، وزارت ارشاد اسلامی.
(۲۶)ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایه، چاپ پنجم، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۹ق.
(۲۷)جامع المسانید و السنن، تحقیق عبدالمعطی امین قلعجی، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیة، ۱۴۱۵ق.
(۲۸)ابن منظور افریقی، لسان العرب، چاپ ششم: بیروت، دارصادر، ۱۴۱۷ق.
(۲۹)ابو حاتم رازی، (متوفای ۳۲۷ق)، الجرح و التعدیل، چاپ اول: دارالفکر، (بی تا)
(۳۰)احمد بن سهل، (متوفای ۳۲۲ق)، کتاب البداء و التاریخ، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۷ق.
(۳۱)اردبیلی، حدیقة الشیعه، تصحیح صادق حسن زاده، چاپ دوم: قم، انصاریان، ۱۳۷۸.
(۳۲)اسکافی، ابوجعفر، المعیار و الموازنه، ترجمه دکتر مهدوی دامغانی، تهران، نشر نی، ۱۳۷۴.
(۳۳)اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، چاپ دوم: بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۱ق.
(۳۴)اصفهانی، ابونعیم، حلیة الاولیاء، چاپ اول: بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۶ق.
(۳۵)بخاری، محمدبن اسماعیل، صحیح بخاری، چاپ اول: بیروت، دارالمعرفة، (بی تا)
(۳۶)بکریاندلسی، عبدالله بن عبدالعزیز، معجم مااستعجم، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق.
(۳۷)بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، چاپ اول: بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۷ق.
(۳۸)بیهقی، احمد بن حسین، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۵ق.
(۳۹)ترمذی، جامع الصحیح، چاپ اول: بیروت، داراحیاء التراث العربی، (بی تا)
(۴۰)تستری، محمدتقی، قاموس الرجال، چاپ دوم: قم، جامعه مدرسین، ۱۴۱۰ق.
(۴۱)جعفریان، رسول، تاریخ خلفاء، چاپ اول: تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۷۴.
(۴۲)حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، چاپ پنجم: انتشارات انصاریان، قم، ۱۳۸۱.
(۴۳)حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، همراه حاشیه ذهبی، چاپ دوم: بیروت، دارالمعرفه، (بی تا)
(۴۴)حلبی، ابوالصلاح، تقریب المعارف، تحقیق فارس تبریزیان، چاپ اول: (بی ج)، ۱۳۷۵.
(۴۵)خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، بیروت، دارالکتب العلمیه، (بی تا)
(۴۶)خوارزمی، مؤید الدین محمد، ترجمه احیاء علوم الدین غزالی، چاپ سوم: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۲.
(۴۷)دشتی، محمد، و کاظم محمدی، المعجم المفهرس لالفاظ نهج البلاغه، چاپ هفدهم: قم، جامعة مدرسین، ۱۳۷۸.
(۴۸)دمیری، حیاة الحیوان الکبری، چاپ اول: تهران، انتشارات ناصر خسرو، (بی تا)
(۴۹)دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، چاپ اول: قم، انتشارات شریف رضی، ۱۳۶۳.
(۵۰)دینوری، احمد بن داود، الاخبار الطوال، چاپ اول: قم، انتشارات شریف رضی، ۱۳۷۵.
(۵۱)ذهبی، شمس الدین، المغنی فی الضعفاء، چاپ اول: دمشق، دارالمعارف، ۱۳۹۱م.
(۵۲)میزان الاعتدال، بیروت، دارالفکر.
(۵۳)العِبَر فی خَبَر مَن غَبَر، چاپ اول: دارالکتب العلمیه، (بی تا)
(۵۴)تاریخ الاسلام، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۰ق.
(۵۵)سیر اعلام النبلاء، چاپ یازدهم: بیروت، مؤسسة الرساله، ۱۴۱۷ق.
(۵۶)سبحانی، جعفر، فروغ ولایت، چاپ دوم: انتشارات صحیفه، ۱۳۷۱.
(۵۷)سلیم بن قیس هلالی، تحقیق محمد باقر انصاری، چاپ دوم: قم، نشر الهادی، ۱۴۱۶ق.
(۵۸)سیوطی، جلال الدین، تاریخ الخلفا، چاپ اول: بیروت، مؤسسه عزالدین، ۱۴۱۲ق.
(۵۹)صدوق، علی بن حسین، علل الشرائع، چاپ اول: قم، مکتبة الداوری، ۱۳۸۵ق.
(۶۰)طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، چاپ دوم: بیروت، داراحیا التراث العربی، (بی تا)
(۶۱)طبرسی، ابو منصور احمد بن علی بن ابی طالب، تحقیق شیخ ابراهیم بهادری و محمدهادی، چاپ دوم: قم، دارالاسوه، ۱۴۱۶ق.
(۶۲)طبری، (متوفای ۳۱۰ق)، تاریخ الامم و الملوک، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۸ق.
(۶۳)طوسی، ابوجعفر محمد بن الحسن، الامالی، چاپ اول: مؤسسه انوار الهدی، ۱۴۱۴ق.
(۶۴)عسکری، سیدمرتضی، یکصدوپنجاه صحابی ساختگی، چاپ سوم: انتشارات بدر، ۱۳۷۸.
(۶۵)عُقَیلی، محمد بن عَمرو، الضعفاء الکبیر، چاپ اول: دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۴ق.
(۶۶)فیض کاشانی، معادن الحکمة فی مکاتیب الائمه، چاپ اول: یزد، انتشارات مکتبه وزیری، (بی تا)
(۶۷)قشیری، ابوالحسین مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، چاپ اول: بیروت، دارالاحیاء التراث العربی، ۱۳۷۷ق.
(۶۸)مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، چاپ دوم: بیروت، مؤسسة الوفاء، ۱۴۰۳ق.
(۶۹)جلاء العیون، چاپ دوم: قم، انتشارات سرور، ۱۳۷۴.
(۷۰)محمودی، محمدجواد، ترتیب الامالی، (ترتیب موضوعی امالی صدوق و مفید و طوسی)، چاپ اول: قم، مؤسسه معارف اسلامی، ۱۴۲۰ق.
(۷۱)مزّی، تهذیب الکمال، چاپ اول: دارالفکر، ۱۴۱۴ق.
(۷۲)مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، (بی تا)
(۷۳)مفید، الجمل و النصرة لسید العتره، چاپ دوم: قم، دفتر تبلیغات اسلامی، ۱۴۱۶ق.
(۷۴)منقری، نصر بن مزاحم، وقعة صفین، چاپ دوم: قم، کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی، ۱۳۸۲ق.
(۷۵)نمازی شاهرودی، علی، مستدرکات علم الرجال، چاپ اول: (بی ج)
(۷۶)هیثمی، ابن حجر، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، چاپ دوم: دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۸ق.
(۷۷)یعقوبی، احمد بن ابی واضح (متوفای ۲۸۴ق)، تاریخ یعقوبی، ترجمه ابراهیم آیتی، چاپ سوم: تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، (بی تا)
(۷۸)ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، چاپ دوم: بیروت، داراحیاء الکتب العربیة، ۱۳۸۵ق.
(۷۹) ابن ابی شیبه، المصنف، چاپ اول: بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۹ق.
(۸۰)ابن اعثم
کوفی، ابومحمد، الفتوح، چاپ اول: بیروت، دارالاضواء، ۱۴۱۱ق.
(۸۱)ابن الاثیر، عزالدین، الکامل فی التاریخ، چاپ اول: بیروت، دارالاحیاء التراث العربی، ۱۴۰۸ق.
(۸۲)ابن الاثیر، عزالدین، اسد الغایة فی معرفة الصحابه، تهران، مکتبة الاسلامیه، (بی تا)
(۸۳) ابن جوزی ابوالفرج، المنتظم، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق.
(۸۴)ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابه، چاپ اول: بیروت، دارصادر، ۱۳۲۸ق.
(۸۵) المطالب العالیه، چاپ اول: بیروت، دارالمعرفة، ۱۴۱۴ق.
(۸۶) تقریب التهذیب، چاپ دوم: بیروت، دارالفکر، ۱۳۹۵ق.
(۸۷) فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، چاپ اول: قاهره، دارالریان للتراث، ۱۴۰۷ق.
(۸۸) ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقه، چاپ اول: مصر، مکتبة القاهره، ۱۴۱۵ق.
(۸۹)ابن
حزماندلسی، المحلی، چاپ اول: بیروت، دارالافاق الجدیده، بی تا.
(۹۰)ابن خلدون، عبدالرحمن، تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آیتی، چاپ دوم: تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۷۵.
(۹۱) ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، چاپ اول: بیروت، دارصادر، ۱۴۱۸ق.
(۹۲)ابن شبّة، تاریخ المدینة المنوره، چاپ اول: مدینة المنوره، ۱۴۱۳ق.
(۹۳)ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، چاپ دوم: بیروت، دارالاضواء، ۱۴۱۲ق.
(۹۴)ابن عبدالبرقرطبی، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق.
(۹۵)ابن عبد ربهاندلسی، العقد الفرید، چاپ سوم: بیروت، دارالکتاب العربی، ۱۳۸۴ق.
(۹۶)ابن عساکر، تاریخ دمشق، چاپ اول: بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۹ق.
(۹۷)ابن قتیبه دینوری، الامامة و السیاسه، چاپ اول: قم، انتشارات شریف رضی، ۱۳۶۳.
(۹۸) المعارف، چاپ اول: قم، انتشارات شریف رضی، ۱۴۱۵ق.
(۹۹) عیون الاخبار، چاپ اول: قم، انتشارات شریف رضی، ۱۴۱۵ق.
(۱۰۰)ابن قولویه قمی، جعفر بن محمد، کامل الزیارات، تحقیق جواد قیومی، چاپ اول: قم، مؤسسة نشر الفقاهة، ۱۴۱۷ق.
(۱۰۱) ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، جامع المسانید و السنن، عبدالمعطی امین قلعجی، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیة، ۱۴۱۵ق.
(۱۰۲)ابن کثیر دمشقی، البدایة و النهایه، چاپ پنجم: بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۹ق.
(۱۰۳)ابن میثم بحرانی، اختیار مصباح السالکین، تحقیق محمدهادی امینی، چاپ اول: مشهد، انتشارات آستانه قدس رضوی، ۱۴۰۸ق.
(۱۰۴) ابن هشام، السیرة النبویه، چاپ اول: بیروت، داراحیاء التراث العربی، (بی تا)
(۱۰۵)احمد بن حنبل، مسند احمد بن حنبل، چاپ اول: بیروت، دار صادر، بی تا.
(۱۰۶) اردبیلی، مقدس، حدیقة الشیعه، تصحیح صادق حسن زاده، چاپ دوم: قم، انصاریان، ۱۳۷۸.
(۱۰۷) بخاری، محمدبن اسماعیل، صحیح بخاری، چاپ اول: بیروت، دارالمعرفه، (بی تا)
(۱۰۸) بردی اتابکی، جمال الدین، النجوم الزاهره، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۳ق.
(۱۰۹) بکریاندلسی، عبدالله بن عبدالعزیز، معجم ما استعجم، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق.
(۱۱۰)بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، چاپ اول: بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۷ق.
(۱۱۱)بلخی، احمد بن سهل، کتاب البدء و التاریخ، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیة، ۱۴۱۷ق.
(۱۱۲)ترمذی، جامع الصحیح، چاپ اول: بیروت، داراحیاء التراث العربی، (بی تا)
(۱۱۳)تستری، محمدتقی، نهج الصباغة فی شرح نهج البلاغه، چاپ اول: تهران، امیرکبیر، ۱۴۱۸ق.
(۱۱۴)قاموس الرجال، چاپ دوم: قم، جامعه مدرسین، ۱۴۱۰ق.
(۱۱۵)تفتازانی، سعد الدین، شرح المقاصد، چاپ اول: قم، انتشارات شریف رضی، ۱۴۰۹ق.
(۱۱۶)جعفری، محمدتقی، شرح نهج البلاغه، چاپ چهارم: تهران، نشر و فرهنگ اسلامی، ۱۳۷۰.
(۱۱۷)جعفری، محمد مهدی، پرتویی از نهج البلاغه، چاپ اول: تهران، وزارت ارشاد اسلامی، ۱۳۷۲.
(۱۱۸)جوهری، احمد بن عبدالعزیز بصری بغدادی، السقیفة و فدک، تحقیق محمدهادی امینی، تهران، مکتبة نینوا، (بی تا)
(۱۱۹)حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، همراه حاشیه ذهبی، چاپ دوم: بیروت، دارالمعرفه، (بی تا)
(۱۲۰)حسین بن مؤدب، نسخه خطی نهج البلاغه، چاپ اول: قم، مکتبة المرعشی، ۱۴۰۶ق.
(۱۲۱)خطیب، عبدالزهراء حسینی، مصادر نهج البلاغه و اسانیده، چاپ سوم: بیروت، دارالاضواء، ۱۴۰۵ق.
(۱۲۲) خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، بیروت، دارالکتب العلمیه، (بی تا)
(۱۲۳)خوئی، میزرا حبیب الله، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه، چاپ چهارم: قم، دارالهجرة، (بی تا)
(۱۲۴)خیاط عصفری، ابوعمر، تاریخ خلیفة بن خیاط، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق.
(۱۲۵)دخیل، علی محمد علی، شرح نهج البلاغه، چاپ اول: بیروت، دارالمرتضی، ۱۴۰۶ق.
(۱۲۶)دشتی، محمد و کاظم محمدی، المعجم المفهرس لالفاظ نهج البلاغه، چاپ هفدهم: قم، جامعه مدرسین، ۱۳۷۸.
(۱۲۷)دمیری، حیاة الحیوان الکبری، چاپ اول: تهران، انتشارات ناصرخسرو، (بی تا)
(۱۲۸)دواداری، ابی بکر بن عبدالله، کنز الدرر و جامعه الغرر، چاپ اول: قاهره، ۱۴۰۲ق.
(۱۲۹)ذهبی، شمس الدین، تاریخ الاسلام، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۰ق.
(۱۳۰) سیراعلام النبلاء، چاپ یازدهم، بیروت، مؤسسة الرساله، ۱۴۱۷ق.
(۱۳۱)راوندی، قطب الدین، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه، چاپ اول: قم، مکتبة مرعشی نجفی، ۱۴۰۶ق.
(۱۳۲)سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، چاپ اول: بیروت، مؤسسة اهل البیت، ۱۴۰۱ق.
(۱۳۳)سرخسی، علی بن ناصر، اعلام نهج البلاغه، تحقیق شیخ عزیز الله عطاردی، چاپ اول: تهران، وزارت ارشاد اسلامی، ۱۴۱۵ق.
(۱۳۴)سلیم بن قیس هلالی، تحقیق محمد باقر انصاری، چاپ دوم: قم، نشر الهادی، ۱۴۱۶ق.
(۱۳۵)سماوی، محمد بن طاهر، ابصار العین، تحقیق محمد جعفر طبسی، چاپ اول: قم، انتشارات سپاه ۱۳۷۷.
(۱۳۶)سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن، تاریخ الخلفاء، تحقیق رحاب خضر عطاوی، چاپ اول: بیروت، ناشر مؤسسه عزالدین، ۱۴۱۲ق.
(۱۳۷)صدوق، شیخ، الامالی، چاپ پنجم: بیروت، مؤسسه اعلمی، ۱۴۱۰ق.
(۱۳۸)۱. علل الشرائع، چاپ اول: قم، مکتبة الداوری، ۱۳۸۵ق.
(۱۳۹)معانی الاخبار، تصحیح علی اکبر غفاری، چاپ چهارم: قم، مؤسسه نشر اسلامی، ۱۴۱۸ق.
(۱۴۰)صوفی تبریزی، ملاعبدالباقی، منهاج الولایة فی شرح نهج البلاغه، تحقیق و تصحیح حبیب الله عظیمی، چاپ اول: تهران، ناشر دفتر میراث مکتوب، ۱۳۷۸.
(۱۴۱)طبرسی، ابو علی فضل بن حسن، اعلام الوری باعلام الهدی، چاپ اول: قم، مؤسسه آل البیت (علیهمالسّلام)، ۱۴۱۷ق.
(۱۴۲)طبرسی، ابی منصور احمد بن علی بن ابی طالب، الاحتجاج، تحقیق شیخ ابراهیم بهادری و محمدهادی، چاپ دوم: قم، دارالاسوه، ۱۴۱۶ق.
(۱۴۳)طبری، ابن جریر، تاریخ الامم و الملوک، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیة، ۱۴۰۸ق.
(۱۴۴)طبسی، نجم الدین، الایام المکیة من عمر نهضة الحسینیه، چاپ اول: بیروت، دارالولاء، ۱۴۲۳ق.
(۱۴۵) بررسی حدیث عشره مبشره، مرکز جهانی علوم اسلامی، مدرسه علمیه امام خمینی، قم، ۱۳۷۷.
(۱۴۶)طوسی، شیخ ابوجعفر محمد بن الحسن، تلخیص الشافی، چاپ دوم: نجف اشرف، مطبعة الآداب، ۱۳۸۳ق.
(۱۴۷) الامالی، چاپ اول: مؤسسه انوار الهدی، ۱۴۱۴ق.
(۱۴۸)طهرانی، شیخ آقابزرگ، الذریعة الی تصانیف الشیعه، چاپ اول: تهران، نشر المکتبة الاسلامیه، ۱۳۸۷ق.
(۱۴۹)عاملی، سیدجعفر مرتضی، الصحیح فی سیرة النبی الاعظم، چاپ چهارم: بیروت، دار السیره، ۱۴۱۵ق.
(۱۵۰)عبده، محمد، شرح نهج البلاغه، چاپ اول: بیروت، الدار الاسلامیة، ۱۴۱۲ق.
(۱۵۱)عینی، بدر الدین، عمدة القاری فی شرح صحیح بخاری، چاپ اول: بیروت، داراحیاء تراث العربی، (بی تا)
(۱۵۲)فخر رازی، الشجرة المبارکة فی انساب الطالبیه، چاپ اول: قم، انتشارات آیتالله مرعشی نجفی، (بی تا)
(۱۵۳)فیض کاشانی، الاصفی فی تفسیر القرآن، چاپ اول: قم، دفتر تبلیغات اسلامی، ۱۴۱۸ق.
(۱۵۴)تفسیر الصافی، چاپ دوم: بیروت، مؤسسه الاعلمی، ۱۴۰۲ق.
(۱۵۵)معادن الحکمة فی مکاتیب الائمه، چاپ اول: یزد، انتشارات مکتبة وزیری، (بی تا)
(۱۵۶)نوادر الاخبار، چاپ سوم: تهران، پژوهشگاه علوم اسلامی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۷۵.
(۱۵۷)قسطلانی، شهاب الدین، ارشاد الساری فی شرح صحیح بخاری، چاپ اول: بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۰ق.
(۱۵۸)قمی، علی بن ابراهیم بنهاشم، تفسیر القمی، چاپ دوم: قم، انتشارات علامه، ۱۳۸۷ق.
(۱۵۹)قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع الموده، چاپ اول: قم، دارالاسوة، ۱۴۱۶ق.
(۱۶۰)
کوفی اسدی، فضیل بن زبیر بن عمر بن درهم، تسمیة من قتل مع الحسین، مجلة تراثنا، شماره ۴دوم سال اول، (۱۴۰۶) تحقیق سیدمحمدرضا حسینی جلالی.
(۱۶۱)کیذری بیقهی، قطب الدین، حدائق الحقائق فی شرح نهج البلاغه، تحقیق شیخ عزیز الله عطاردی، چاپ اول، : مشهد، انتشارات عطارد، ۱۳۷۵.
(۱۶۲)جلسی، محمدباقر، بحارالانوار، چاپ دوم: بیروت، مؤسسة الوفاء، ۱۴۰۳ق.
(۱۶۳)جلاء العیون، چاپ دوم: قم، انتشارات سرور، ۱۳۷۴.
(۱۶۴) شرح نهج البلاغه المقتطف من بحارالانوار، چاپ اول: تهران، انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، ۱۴۰۸ق.
(۱۶۵)محقق، شرح نهج البلاغه، تحقیق شیخ عزیزالله عطاردی، چاپ اول: مشهد، انتشارات عطارد، ۱۳۷۵.
(۱۶۶)محمودی، محمدباقر، نهج السعادة فی مستدرک نهج البلاغه، چاپ اول: تهران، وزارت ارشاد اسلامی، ۱۴۱۸ق.
(۱۶۷)ترتیب الامالی (ترتیب موضوعی امالی صدوق و مفید و طوسی)، چاپ اول: قم، مؤسسه معارف اسلامی، ۱۴۲۰ق.
(۱۶۸)مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیة، (بی تا)
(۱۶۹)مسلم بن حجاج قشیری، ابوالحسینی، صحیح مسلم، چاپ اول: بیروت، دارالاحیاء التراث العربی، ۱۳۷۷ق.
(۱۷۰)مغنیه، محمدجواد، فی ضلال نهج البلاغه، چاپ سوم: بیروت، دارالعلم للملایین، ۱۹۷۹م.
(۱۷۱)مفید، شیخ، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، چاپ اول: بیروت، مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث، ۱۴۱۶ق.
(۱۷۲) الجمل و النصرة لسید العترة، چاپ دوم: قم، دفتر تبلیغات اسلامی، ۱۴۱۶ق.
(۱۷۳)مقرم، سیدعبدالرزاق موسوی، مقتل الحسین، چاپ پنجم: بیروت، دارالکتاب الاسلامی، ۱۳۹۹ق.
(۱۷۴)مکارم شیرازی، ناصر و جمعی از نویسندگان، پیام امام، چاپ اول: قم، دارالکتب اسلامیة، ۱۳۷۵.
(۱۷۵)منقری، نصر بن مزاحم، وقعة صفین، چاپ دوم: قم، مکتبة المرعشی النجفی، ۱۳۸۲ق.
(۱۷۶)موسوی، عباس علی، شرح نهج البلاغه، چاپ اول: بیروت، دارالرسول الاکرم، ۱۴۱۸ق.
(۱۷۷)مولایی، عزت الله و محمدجعفر طبسی، الامام الحسین فی کربلا، چاپ اول: قم، انتشارات سپاه، ۱۴۲۳ق.
(۱۷۸)میبدی یزدی، کمال الدین، شرح دیوان منسوب به امام علی، چاپ دوم: تهران، انتشارات میراث مکتوب، ۱۳۷۹.
(۱۷۹)نسائی، ابو عبدالرحمن احمد بن شعیب، خصائص امام علی، چاپ اول: بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۴ق.
(۱۸۰)نقوی، محمدتقی، مفتاح السعادة فی شرح نهج البلاغه، چاپ اول: تهران، مکتبة مصطفوی، (بی تا)
(۱۸۱)نمازی شاهرودی، محمدعلی، مستدرکات علم رجال الحدیث، چاپ اول: تهران، انتشارات شفق، ۱۴۱۲ق.
(۱۸۲) نوری، محمدحسین، مستدرک الوسائل، چاپ اول: قم، مؤسسة آل البیت، ۱۴۰۸ق.
(۱۸۳)واقدی، محمدبن عمر، المغازی، چاپ سوم: بیروت، نشر عالم الکتب، ۱۴۰۴ق.
(۱۸۴)هندی، حسام الدین، کنز العمال، چاپ پنجم: بیروت، مؤسسة الرساله، ۱۴۰۵ق.
(۱۸۵)یعقوبی، احمد بن ابی، تاریخ یعقوبی، ترجمه ابراهیم آیتی، چاپ سوم: تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، (بی تا)
جعفر سبحانی تبریزی- فروغ ابدیت
رسول جعفریان- تاریخ خلفا
ابن سعد واقدی- طبقات
دائره المعارف تشیع به نقل از: فتوح البلدان، نهایة الادب، مجموعه آثار امام علی، مروج الذهب و چند منبع دیگر
سید مصطفی حسینی دشتی- معارف و معاریف
دائره المعارف فارسی
پایگاه اطلاعرسانی ایتالله مکارم، برگرفته از مقاله «معرفی سعد بن ابی وقاص»، تاریخ بازیابی ۹۶/۱۱/۲۸. دائرةالمعارف اسلامی طهور، برگرفته از مقاله «سعد ابن ابی وقاص»، تاریخ بازیابی ۹۶/۱۱/۲۸. پایگاه اطلاعرسانی حوزه، برگرفته از مقاله «مواضع سعد بن ابی وقاص در برابر امیرمؤمنان(ع)»، تاریخ بازیابی ۹۶/۱۱/۲۸. پایگاه اطلاعرسانی حوزه، برگرفته از مقاله «مواضع سعد بن ابی وقاص در برابر امیر مؤمنان(علیه السلام)»، تاریخ بازیابی ۹۶/۱۱/۲۸.