سر ادموند آیرونساید
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
سر ادموند آیرونساید (۱۸۸۰ـ ۱۹۵۹) جوانترین
سرلشگر در زمان خود در
ارتش بریتانیا بود.
آیرونساید در سال ۱۸۸۰ م به دنیا آمده بود و رتبه شوالیهگری خود را در سن نسبتا پایین سی و نه سالگی گرفته، و در این موقع
درجه سرلشگری را دارا شد. در
ارتش محافظهکاری همچون ارتش انگلیس کمتر به افسری به این سن درجه سرلشگری داده میشد، این همه پیشرفت نتیجه
هوش و تصمیمگیری قاطع و حرکت سریع وی در کارهای مهم بود. او در پایان
جنگ جهانی اول به علت عدم نیاز
دولت به پرسنل نظامی از کادر فعال خارج شد؛ اما پس از مدتی دوباره به کار خوانده شد.
نخستین
ماموریت مهم او
نظارت بر
عقبنشینی نیروهای بریتانیا از آرخانگلسک در اکتبر ۱۹۱۸ـ ۱۹۱۹ بود. بعد از آن به
ترکیه رفته و فرماندهی نیروهای انگلیسی را در آنجا به عهده گرفت. آیرونساید از
ازمیر مامور فرماندهی نیروی
شمال ایران شد. پس از فرماندهی سپاه شمال ایران به ریاست
دانشکده افسری انگلیس در سالهای ۱۹۲۲ـ ۱۹۲۶ منصوب شد. آیرونساید تا درجه ارتشبدی
ارتقا یافت و در ۱۹۴۰ رییس کل
ستاد ارتش بریتانیا شد. آیرونساید خاطرات خود را در دوران
خدمت در
دفتر یادداشت روزانهاش مینوشت که بعدا پسرش آن را انتشار داد.
نیروهای انگلیسی مقیم در مناطق شمالی ایران تا اول اکتبر ۱۹۲۰ تحت فرمان "
ژنرال چمپین" بود و در این تاریخ انگلیسها فرمانده مزبور را عوض کردند و ژنرال "ادموند آیرونساید" را به جای وی به
ایران فرستادند. ویلسون او را چنین توصیف میکند: "بدون شک یکی از افسران جوان درخشان ارتش یا شاید درخشانترین افسر ارتش فردی باهوش، زباندانی خارقالعاده با قدرت بدنی عالی و
شجاعت و ابتکاری بیهمتا".
با وجود این موقعیت شغلی، آیرونساید از زمان پایان جنگ جهانی اول رو به
افول نهاده بود که
بازتاب شکاف روزافزان بین اهداف سیاسی بریتانیا و منابع نظامیاش بود. او
فرماندهی قوا در روسیه، (اکتبر ۱۹۱۸) و در ترکیه، (اوت ۱۹۲۰)، را به عهده داشت.
انتخاب آیرونساید نشان دهنده اهداف
وزارت جنگ بریتانیا در ایران بود، پس از فرماندهی تخلیه شمال
روسیه تحت شرایط خطرناک، آیرونساید به عنوان فرماندهی متبحر در عقبنشینیهای خطرناک معروف میشد، او میبایست تا زمان تصمیمگیری
کابینه به فراخوان نیرو از ایران، مواظب اوضاع باشد و از درگیرکردن نیروهایش در این کشور
احتراز کند، در این بین میبایست، نفوذ شخصی خود را بر
استارولسکی و دیگر نیروهای ایرانی تحکیم کند؛ به طوری که تمام قوای آنها را به نحو احسن به کار گرفت تا خواستهای مقامات سیاسی را در
تهران برآورده کند. در واقع او میخواست تمام تلاش خود را بکند تا نیروهای نظامی محلی را به جای نیروی شمال ایران به صورت
آلت دست سفارت درآورد.
قوای مسلح انگلیسی که ظاهرا برای حفظ
استقلال کشور و دفع خطر
بالشویسم در ایران مانده بودند، به هنگام پیاده شدن نیروهای
ارتش سرخ در
انزلی، به طرزی عجیب و خفتبار از جلوی مهاجمان،
فرار یا عقبنشینی کردند و
رشت و
بندر انزلی را بدون هیچ گونه
مقاومت به دست بالشویکها سپردند. در نتیجه این عقبنشینی
روحیه سربازان به شدت لطمه دید. به طوری که اولیای وزارت جنگ بریتانیا جدا نگران این وضعیت شده که با این لطمه بزرگ روانی دیگر هرگز نتوانند از عهده مقابله با سربازان
بالشویک برآیند و جلوی پیشروی آنها را به سوی تهران و جنوب کشور بگیرند.
وظیفه عمده
فرمانده جدید؛ یعنی ژنرال آیرونساید که به ایران
اعزام شده بود، در درجه اول این بود که روحیه افسرده سربازان انگلیسی را تقویت کند و نگذارد که بالشویکهای
گیلان از
منجیل پیشتر بیایند.
ماموریت بعدی وی این بود که پس از سد کردن راه نیروی قوای سرخ به تهران، مقدمات تخلیه
خاک ایران را از نیروهای نظامی بریتانیا فراهم سازد. آیرونساید در موقع
ورود به ایران خود را مردی دید که میتواند
اقبال رو به
افول انگلیس را
احیا کند. او میخواست در اسرع وقت دست به کار انجام ماموریتش شود، زیرا تشکیل یک
ارتش تحت کنترل انگلیس بدون تهدیدی از جانب نیروی شمال ایران در شروع، کار ناممکنی بود و "استارولسکی" فرمانده روسی از آن بیدها نبود که با این بادها بلرزد. او با حمایت ضمنی
شاه از ابتدا با طرح نظامی انگلیس مخالفت ورزیده بود و به شدت با ادغام قزاقهایش در یک
قشون متحدالشکل به فرماندهی بریتانیا مخالفت کرده بود.
آیرونساید خود میگوید: "
عزل او مستلزم
قاطعیت بسیار و فشار زیاد از جانب
وزیر مختار است، مطمئنا ما هنوز سر کیسه را در دست داریم و میتوانیم روی این موضوع
پافشاری کنیم.
او در خاطرات خود آورده است که استارولسکی
سوء استفاده میکرده و با سندسازی مبالغ عمده، برداشت نموده است. "
همان طور که گفته شد، اندکی پس از ورود آیرنساید به ایران
فاجعه شکست قزاقها در
مازندران اتفاق افتاد، اگر چه دولت
مشیرالدوله در دفع نیروهای
یاغی موفق بود؛ اما کمک ارتش سرخ به نیروهای یاغی باعث شد، کمونیستها با کمک
شوروی، رشت را متصرف و حملات زیادی را از سر بگیرند، قزاقها از جبهه رشت عقبنشینی کردند و در محلی به نام "
آقبابا" متوقف شدند. نیروهای انگلیس به فرماندهی آیرونساید در "آقبابا"
اردو زدند، ژنرال در طی صحبتهایی که با افسران ارشد
قزاق کرد، به آنها
تکلیف و یا پیشنهاد داد که انگلیس درصدد کمک به ایران است تا افسران روسی که در
استخدام دولت ایران هستند، را از ایران خارج نماید در عوض افسران انگلیس تشکیلات نظامی مرتبی برای شما فراهم خواهند کرد.
در این هنگام هیچ یک از افسران قزاق در پاسخ اظهارات مشارالیه چیزی نمیگویند، فقط "
رضاخان میرپنج" سکوت را در هم شکسته با کمال
تهور و
جسارت جواب میدهد که «ما قزاق اعلیحضرت شاهنشاهی هستیم و خدمتگزار
دولت ایران و در تمام موارد کاملا
مطیع و فرمانبردار امر و دستوراتی میباشیم که از مرکز به ما داده میشود و در این موردی که
پیشنهاد مینمایید، هیچ گونه پاسخ مثبتی نمیتوانیم؛ اظهار مینماییم، اگر شما فرمایشی یا پیشنهادی دارید به
هیئت دولت برده مطرح نمایید تا اگر مورد
تصویب واقع شد، دولت به ما
دستور خواهد داد، در این صورت اجرا خواهیم نمود؛ ولی فعلا با این کیفیت نمیتوانیم کوچکترین دستوری از شما بگیریم.»
در این موقع ژنرال آیرونساید، در حالی که
لبخند بر لب دارد با ملایمت شروع به
تکلم به
زبان فارسی میکند و میگوید، ببخشید آقا، مترجم من نتوانست مقاصد مرا به شما بفهماند، زیرا منظور من ابدا چنین نبود که ایشان گفتند، چرا اولین مقصودی که میخواستم، عرض کنم، این بود که ما باید با یکدیگر دست
اتحاد داده کشور شما را از این
پریشانی نجات دهیم. ژنرال نام برده همین که دید از این
مجلس و
مذاکره نتیجهای گرفته نشد، از اردوی قزاق خارج شده، آنها را به حال خود میگذارد؛ اما تصویر رضاخان در ذهن او باقی ماند.
چند روز بعد طبق اظهارات رضاخان به آیرونساید، طی یادداشتی پیشنهاد اخراج کارمندان روسی و جایگزینی به وسیله افسران انگلیسی را به دولت میدهد؛ اما
مشیرالدوله نمیتواند قبول کند، به همین دلیل
استعفا میدهد.
آیرونساید با فشار بر
رییسالوزرا و همکاری "نورمن" (سفیر وقت انگلیس)، از او خواستند تا استارولسکی فرمانده روسی قوای
شوروی را از ایران خارج کند و یک ایرانی را به فرماندهی
دیویزیون برگمارد. آنها با
تهدید به این که در غیر این صورت کمکهای مالی انگلیس قطع خواهد شد، کار خود را پیش میبرند. پس مشیرالدوله چارهای جز موافقت را نداشت؛ اما به آنها گفت شرط او گذاشتن یک
افسر از کشور
بیطرف خواهد بود و الا از نظر وجدانی مجبور به استعفا خواهد شد.
نورمن کار خود را به گونهای دیگر پیش برد، او "سپهدار" را که با طرح نظامی موافق بود، نامزد رییسالوزرایی کرد، "سردار همایون" نیز با عنوان فرماندهی اسمی "دیویزیون" به کار گمارده شد؛ اما اداره امور قزاقها به عهده یک افسر انگلیسی به نام "هنری اسمایث" گذاشته شد.
جسارت آیرونساید، حتی انگلیسها را هم ترسانده بود، آیرونساید بدون اطلاع
وزیر امور خارجه اقدامات خود را پیش میبرد.
بعد از آنکه داوطلبان و نامزدان
کودتا به دست انگلیسیها سبک و سنگین میشوند که نتیجه آن انتخاب "
سیدضیا" بود، طراحان کودتا برنامه حمله به
تهران را بررسی کردند و با احتیاط نقشه را عملی کردند، اما قبل از آن باید فرماندهی نیروی قزاق را بررسی میکردند. آنها ابتدا با "
ماژور فضلالله خان" به توافق رسیدند؛ اما بعد با اختلافاتی که پیش آمد، آیرونساید "رضاخان
میرپنج" متهور و جسور اردوی "آقبابا" را به یاد آورد. آیرونساید بعد از ملاقات با رضاخان او را آماده و مناسب میبیند. بعد از اینکه رضاخان قول میدهد به
پادشاه کاری نداشته باشد، او به رضاخان تاکید میکند که اقدام قهرآمیزی برای سرنگونی شاه
خودکامه انجام ندهد و به دیگران هم اجازه و امکان چنان اقدام را ندهد: "... رضاخان به من قول داد که به خواستههای من عمل کند".
این گفت و شنود با رضاخان نظر نخست آیرونساید را تایید کرد که مرد مورد نظرش را یافته است. رضاخان، هم عقبنشینی ایمن سپاه بریتانیا را تضمین میکند، هم مانع افتادن
تهران به دست بلشویکها میشود. آیرونساید یادداشت آن روزش را این چنین به پایان میبرد: "ایران در روزهای دشواری که پیش رو دارد، نیازمند
رهبر است و این مرد بیتردید آدم بسیار پرارزشی است. "
از خاطرات آیرونساید پیداست که
یقین یافته بود که مرد مورد نظرش را یافته است. اما حالا باید شاه را راضی کند که او را به فرماندهی
قزاق بگمارد. او چند روز پیش از کودتا تصمیم قطعی خود را در مورد رضاخان گرفته است.
آنها
احمدشاه را با این بهانه که عدهای از افسران ژاندارم با عدهای از دولتیها متحد شده و خیال کودتا دارند، آماده کردند. شاه که وحشت زده از کودتا بود شبانه با اعزام پانصد نفر قزاق از
قزوین به تهران موافقت کرد، حتی گفته شده بود که آنها برای دیدار خانواده و یا مرتب نبودن اوضاع
معیشت عازم تهران شدهاند، بعد از آن با افسران سوئدی هماهنگ کرده که جلوی ورود قزاقها به تهران را نگیرند.
آنها اوضاع تهران را سرآغاز جنبش کمونیستی نامیده بودند... ، شاه از این حسن نظر استقبال کرد.
سپهدار وقتی خبر حرکت قزاقها از قزوین به او رسید، جلسه فوقالعاده وزرا را تشکیل داد و تصمیمات جدی برای جلوگیری از ورود آنها گرفت. شایعاتی نیز مبنی بر همکاری قزاقها با متجاوزین و پذیرفتن مرام آنها توسط قزاقها نیز انتشار یافت که
وحشت رییسالوزرا را بیشتر میکرد. رییسالوزرا با شنیدن این
اخبار قصد داشت، چند روزی نیز خود را مخفی کند، از آن طرف شاه به مقاصد پشت پرده آنها پی میبرد تا اینکه قزاقها وارد تهران میشوند.
آیرونساید از تمهیداتی که رضاخان و سایر صاحب منصبان در قزوین برای انجام کودتا به عمل میآوردند، کاملا
آگاه بود و آشکارا آن را تایید کرده بود. آیرونساید بر این
باور بود که تنها یک دیکتاتوری مقتدر نظامی میتواند ایران را نجات دهد. "نورمن" (سفیر وقت انگلیس) به "سردار همایون" پیشنهاد میکند تا قزاقها در تهران را به قزوین اعزام کند، تا آنها بتوانند از
نظارت انگلیسها بهرهمند بشوند و یا همقطارانشان در تشکیلات تجدید سازماندهی شده تماس برقرار کنند، در حالی که به همان تعداد نفرات
نیرو نیز از قزوین اعزام شده و جایگزین نیروهای اعزامی از تهران شوند.
یک
هفته بعد "سرلشگر همایون" به پیشنهاد "اسمایث" تلگرامی به قزوین فرستاد و به کلیه واحدهای تهران و
همدان دیویزیون که تعدادشان به ۲۲۰ نفر میرسید ابلاغ کرد که به تهران
عزیمت کند. شاه که از
بسیج و عزیمت چنین نیرویی به
پایتخت احساس خطر کرده بود، از سردار همایون خواست تا فرمانی مبنی بر لغو دستور قبلی صادر نماید. این اقدام صورت گرفت؛ ولی قزاقها زیر بار آن نرفتند و به
پیشروی خود به سوی تهران ادامه دادند. اکنون شاه تصمیم گرفته بود که "سردار همایون" را شخصا برای
ملاقات به نزد قزاقها بفرستد و آنان را
مجاب به بازگشت به قزوین کند. سردار همایون در نزدیک
کرج و در تاریخ اول
اسفند ۱۲۹۹ش با پیشقراولان نیروی قزاق ملاقات کرد ولی در انجام این ماموریت ناکام ماند و به پایتخت مراجعه کرد. سپس در ناکامی سردار همایون، "سپهدار" که به تازگی دست به تشکیل یک
کابینه جدید زده بود، یکی از مامورین انگلیسی به نام "اسمارت" به ملاقات شاه که بسیار آشفته و
نگران شده بود، میرود. نه شاه و نه وزرایش هیچ یک از
نیت باطنی قزاقهایی که به تهران نزدیک میشدند، آگاه نبودند و لذا دچار وحشت شده بودند.
مامور انگلیسی به هر ترتیب سعی کرد تا شاه را آنقدر آرام کند تا از فکر فرار منصرف شود و رضایت او را برای اجرای نقشههایی که با کمک سپهدار کشیده بود، کسب کند. "
نورمن" در تلگرامی به مافوقهایش در انگلیس مینویسد: "من به او توضیح دادم که خروج او باعث
زوال سلطنت میشود،
وظیفه او نسبت به مردم و خانوادهاش
ایجاب میکند که تا جایی که جانش در
خطر نباشد، در تهران بماند. "
نورمن به "ژنرال وستداهل سوئدی" نیز گوشزدهای لازم را کرده بود که اگر قزاقها وارد تهران شدند، افراد تحت امر وی موظف به حفظ
نظم عمومی بوده و چنانچه زد و خوردی صورت گیرد نباید در آن شرکت کنند.
نمایندگان دولت همچون "
ادیبالسلطنه" (معاون رییس الوزرا) و "
معینالملک" رییس دفتر شاه در
مهرآباد با سران جنبش "رضاخان" و "سیدضیا" و "
سلطان سیاح" ملاقات کردند.
گفتگوی هیئت اعزامی نتوانست رضاخان را از ورود به
تهران بازدارد رضاخان در
توجیه اقدام خود میگوید: "شکی نیست که پس از خارج شدن نیروهای انگلیس از ایران بلشویکها
حمله خود را آغاز کردند. لذا قزاقها به تهران آمدهاند تا دولت مقتدری تشکیل داده و به
آشفتگی اوضاع خاتمه دهد.
او ادامه داد: افراد قزاق هیچ نیت خصمانهای نسبت به شاه ندارند بلکه به عکس به او
وفادار و سرسپردهاند. "
قزاقها کمی بعد از
نیمه شب با هشت قبضه
توپ صحرایی و هشت قبضه
مسلسل بدون مواجه شدن با هر گونه مقاومتی وارد شهر شدند.
کابینه ایران بلافاصله سقوط کرد.
احمدشاه هم که آرام شده بود آنقدر که بعداز
ظهر روز بعد یعنی ۴ اسفند از سیدضیا خواست تا کابینه را تشکیل دهد.
رضاخان نیز از طرف احمدشاه به منصب سرداری رسید و لقب "
سردار سپه" را دریافت کرد. ژنرال نیز نشان درجه اول "
شیر و خورشید" با
حمایل سبز را دریافت کرد.
آیرونساید میگوید: "تصور میکنم که همه مردم چنین میاندیشند که من کودتا را طراحی و
رهبری کردهام، من گمان میکنم که اگر در معنای
سخن دقیق شویم واقعا من این کار را انجام دادهام."
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «سر ادموند آیرونساید»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۴/۲۱.