سازشناپذیری پیامبر با غیرحق
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
پیامبر خدا
حضرت محمد مصطفی (صلّیاللّهعلیهوآله)، براساس دستور
خداوند در
قرآن کریم ، در برابر غیرحق سازشناپذیر بود و این
سیره ثابت آن حضرت بود.
بر اساس آموزههای
قرآن کریم و
راه و رسم زندگی
پیامبراکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مسلمانان علاوه بر اینکه از کنار آمدن با
باطل و کوتاه آمدن از
حق و پیرو و همراه جریانها شدن
نهی شدهاند، از یاری ستمگر در ستمگری و همکاری با آنان در عملکردهای ستمگرانهشان نیز منع شدهاند؛ مگر در مواقع خاص. شاخصه آیات الهی در
حرمت یاری ستمگر و همکاری در
ستم آیه نورانی ۱۱۳
سوره هود است.
خداوند در این
آیه با صریحترین بیان و محکمترین موضع عدم سازش با ستمگران و
نفی تکیه بر آنان را اعلام کرده و حرمت یاری ستمگران در ستمگریشان را
ابلاغ فرموده است. این آیه و آیات مشابه آن همچون آیات ۸-۱۲
سوره قلم همچنین آیه آخر
سوره کافرون بیانگر یکی از امهات دستور العملهای اجتماعی – سیاسی
اسلام است که خداوند همه مسلمانان را از رکون به ستمگران نهی کرده و چنین عملی را عین فرو رفتن در
آتش قهر الهی و داخل شدن در
عذاب ابدی
معرفی نموده است.
بیگمان تکیه به ستمگران و همکاری با آنان باعث تایید و تقویت ایشان و موجب کمرنگ شدن و از بین رفتن زشتی
ستم و برانگیختن و تشویق نمودن به ستمپیشگی است. بر اساس همین جهتگیری
کتاب الهی بر
سیره سازشناپذیری با ستم و عدم اتکا به ستمگران شکل گرفته است، زیرا مقصد آن است که در بستر
عدالت همه جانبه زمینه
عبودیت خداوند فراهم شود و این امر جز با
نفی روابط و مناسبات ستمگرانه و اثبات روابط و مناسبات حقمدارانه تحقق نمییابد. در منطق
قرآن کریم نمیتوان به ریسمان بندگی
خداوند چنگ زد؛ مگر آن که ابتدا به
طاغوت کفر ورزید و بر سر
پیمان الهی ایستاد و سازش ننمود. در منطق قرآن
حرمت یاری ستمگر و همکاری در ستم تا به آنجاست که
مؤمن حق ندارد با مراجعه به حاکمان ستمگر و داوری خواستن از طاغوت طلب
حق نماید؛ چرا که
ایمان و
داوری بردن نزد ستمگر با هم جمع نمیشود؛ چگونه میشود کسی مدعی ایمان باشد و اهل سازش و همکاری با طاغوت و حاکمان ستمگر؟ ارزش ایمان در سرکوبی گردنکشان مستکبر است.
برائت و جدایی و بیزاری صریح از
دین شرک، وسیلهای برای تمییز دادن دین خدا از دین مدعیان خدایی و تشخیص پرستش کنندگان خدا از پرستش کنندگان طاغوت و بازشناختن خط
رسالت از راههای گمراهی است.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و اوصیای آن حضرت در بیانات و مواضع گوناگون این سازش ناپذیری را تبیین کردهاند، رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به شدت از نزدیک شدن به
درگاه حاکمان ستمگر و قدرتهای
جائر پرهیز داده و فرمودهاند: «ایاکم و ابواب السلطان و حواشیها فانّ اقربکم من ابواب السلطان و حواشیها ابعدکم من الله تعالی؛ بپرهیزید از این که کارگزار یا کارمند
سلطان باشید؛ زیرا نزدیکترین شما به درگاه سلطان و حواشی او دورترین شما از خدای متعال است.»
نیز فرمودهاند: «ما قرب عبد من سلطان الا تباعد من الله؛ بندهای به سلطان نزدیک نمیشود؛ مگر اینکه از خداوند دور میشود.»
آن حضرت با فضیلتترین پیروان خود را آن کسی
معرفی کرده است که به درگاه سلطان نزدیک هم نشود.
ایشان کمک کننده به
ظالم را در
عذاب هم پایه همان سلطان و
هامان معرفی میفرماید.
و در حدیثی دیگر میفرمایند: «چون روز
قیامت شود،
منادی صدا میزند، کجایند مددکاران ظالمان؟ پس هر کسی که برایشان دواتی ببرد یا کیسه پولی را برای ظالم ببندد یا مدتی برایشان نویسندگی کرده باشد با آنها محشور میشوند.»
سازشکاری
ریشه در
طبع طمعورز
انسان دارد، آنکه اهل
طمع است، چگونه میتواند با تبعیت از
هوای نفس خود و پیروی از طمعها و تباه ساختن حقها در
راه حق به پا خیزد و
حق را به پا دارد، چرا که: «لا یقیم امر الله سبحانه من لایصانع و لایضارع و لایتبع المطامع».
فرمان خدا را تنها کسی میتواند، اجرا کند که سازشکار و انحرافپذیر و طمع ورز نباشد. پیامبران الهی که در راه حق
قیام نموده بودند، درهای مصانعه و مضارعه و اتباع مطامع را بر خود بسته بودند و جز به خداوند چشم داشتی نداشتند. سیره پیامآوران الهی در راهنمایی مردمان برای اصلاح زندگی این جهانی بر عدم باطلگرایی و ستمکاری استوار بود. آنان سختترین مصائب را تحمل کردهاند؛ اما تن به باطل ندادند، چنانکه
یوسف (علیهالسّلام) آن گاه که در برابر
توطئه زلیخا قرار گرفت، زندان را به تن دادن به باطل ترجیح داد.
رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز رسالتش را بدون سازش با
بتپرستی و بتمحوری محقق ساخت و اگر جز این بود، هیچ حقیقتی از
دین بر
جان آدمیان
پرتو نمیانداخت و آن
هدف والا و آن
رسالت بزرگ با سازشکاری و باطلپذیری راه به جایی نمیبرد. رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز چونان دیگر پیامبران الهی (علیهالسّلام) در دوران رسالت خویش پذیرای باطل نشد و برای پیشبرد امور در حق سازش ننمود با آغاز
دعوت علنی تلاش همه جانبهای از سوی
قریش صورت گرفت تا پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به سازش با باطل کشیده شود و دست از تبلیغ
توحید برکشد با علنی شدن
آیین اسلام از سوی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مشرکان و کفار قریش دریافتند که این دین چیزی نیست، جز نفی همه خدایان دروغین و ایمان به پروردگاری
قادر و بیهمتا؛ یعنی نفی آن
سیادت و بزرگیای که به شیوه آیین و دین جاهلی به دست آورده بودند از اینرو سران و اشراف قریش سعی در متوقف کردن این
نهضت که منافعشان را تهدید میکرد، نمودند و موجبات بازگشت او را به
خانواده،
قبیله و روابط مشرکانه فراهم نمایند. آنان در این راه تمامیامکانات و لوازم از تطمیع،
تهدید و
تهمت، گرفته تا
آزار و
شکنجه و محاصره اقتصادی - سیاسی همه جانبه و چون سودی نبخشید، در نهایت اقدام به
قتل را به کار گرفتند؛ اما هیچکدام از این اقدامات موجب نشد که رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در راه حق گامی واپس گذارد، بلکه این همه او را در راه نجات انسانها استوارتر ساخت.
در اوایل دعوت علنی سران و اشراف قریش به سراغ
ابوطالب عموی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رفتند تا او را از
حمایت رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) باز دارند و سپس بتوانند با پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برخورد کنند، آنها به ابوطالب گفتند: «برادرزادهات از خدایان ما عیبجویی میکند و به آنها
ناسزا میگوید و دین ما را
نکوهش میکند و عقلهای ما را سبک میشمارد و پدران ما را گمراه میداند. حال با خودت چارهای بیندیش و او را از این کارها بازدار و یا آن که او را به ما واگذار که تو نیز همانند ما با او مخالفی.»
ابوطالب اینبار با بیانی
نغز و
زیبا پاسخی درخور به ایشان داد و با خوشرویی و ملایمت آنان را روانه ساخت؛ اما با ادامه دعوت رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و فراهم شدن زمینه گسترش
اسلام سران و اشراف و قریش بار دیگر نزد ابوطالب رفتند و با عباراتی تهدیدآمیز او را به ترک حمایت از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرا خواندند و گفتند: «ای ابوطالب تو از نظر
سن و
سال و
شرافت و منزلت بر ما سبقتداری از تو درخواست کردیم که برادرزادهات را از این کار بازداری؛ ولی چنین نکردی به خدا
قسم دیگر نمیتوانیم بر ناسزاگویی به خدایان و پدرانمان و سبک شمردن عقلهایمان و عیبجویی از آیینمان
صبر کنیم یا خودت او را از این کار بازدار و یا آن که بر
ضد تو و او وارد عمل خواهیم شد و با شما
کارزار خواهیم کرد تا یکی از دو گروه
هلاک شود». ابوطالب که اوضاع را نگران کننده دید، سخنان اشراف و سران قریش را با پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در میان گذاشت و از او خواست تا دست از دعوت خویش بردارد.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به دور از هر گونه ملایمت و سازش گفتند: «یا عم لو وضعت الشمس فی یمیینی و القمر فی یساری ما ترکت الامر حتّی یظهره الله او اهلک فیه ما ترکه؛
ای
عمو اگر
خورشید را در دست راست من و
ماه را در دست چپ من قرار دهند، دست از دعوت الهی بر نمیدارم تا اینکه
امر خدا را آشکار کنم یا
جان بر سر این
راه گذارم.»
سران و اشراف قریش کوشیدند از راه فراهم کردن زندگی پر ناز و
نعمت و هر آنچه پیامبر بخواهد، با او سازش نمایند. آنها پس از مدتی با وعدههایی جذاب تلاش کردند تا پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را از دعوت به حق باز دارند، این بار
عتبة بن ربیعه نماینده قریش به نزد آن حضرت رفت و گفت: ای برادرزاده در ازای دست برداشتن از دعوتت اگر خواهان
مال و
ثروت باشی برایت آناندازه ثروت و
مکنت فراهم آوریم که از همه ما توانگرتر شوی و اگر خواستار ریاست و سلطنت باشی تو را به ریاست و
سلطنت خود بگماریم و هیچ کاری را بدون رای و فرمان تو انجام ندهیم و اگر این سخنان تو از آنجاست که جنزده شدهای و نمیتوانی آن را از خود دور کنی، حاضریم برایت پزشک بیاوریم و آنقدر هزینه کنیم تا خود را از این
بیماری آسوده سازی، چون عتبه سخنانش را به پایان رسانید، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شروع به سخن گفتن کردند و فرمودند: آیا سخنت تمام شد، گفت: آری فرمود، پس به
سخن من گوش ده. پس بخشی از آیات ۱-۵
سوره فصلت را
تلاوت فرمودند، بدین ترتیب رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با پاسخی روشن و دندانشکن بار دیگر سازشناپذیری خود را در راه حق نشان داد.
پس از چندی در حالی که سران و اشراف قریش مسلمانان بیپناه را تحت فشار و
آزار و خشنترین رفتارها قرار داده بودند، نیز پیشنهادهایی از همان دست به پیامبر عرضه نمودند تا بلکه در آن شرائط وی را به سازش و همراهی با
باطل مجبور کنند؛ از جمله این که میگفتند از خدا بخواه تا فرشتهای همراه تو فرستد که گفتههایت را تصدیق کند و یا از خدا بخواه که باغها و قصرهایی به تو عطا کند، تا مانند ما محتاج امر
معاش نباشی و یا... تا به تو
ایمان آوریم.
این بار نیز سخنان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همان بود، من برای گردآوری ثروت نیامدهام تا اموال شما را طلب کنم و برای دست یازیدن به ریاست و سلطنت مبعوث نشدهام، خداوند مرا به عنوان فرستادهای برانگیخته و کتابی بر من نازل فرموده و من مبعوث شدهام تا شما را از
عذاب ترسانده و به نعمتهای ابدی
مژده دهم، اگر پذیرفتید، بهره و
دنیا و
آخرت از آن شماست و گرنه صبر میکنم تا زمانی که خداوند میان من و شما حکم کند.
مشرکان جهت به سازش کشاندن رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تا به آنجا پیش رفتند که نزد ایشان (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رفته و پیشنهاد دادند که به نوبت خدایان یکدیگر را پرستش کنند. از
امام صادق (علیهالسّلام) در سبب نزول و تکرار آیات
سوره کافرون روایتی نقل شده که فرمودند: «قریش به رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گفتند: یک سال خدایان ما را میپرستیم، یک سال خدای تو را و یک سال خدایان ما را میپرستیم، یک سال خدای تو را، پس خدا به مانند ایشان پاسخشان داد.»
رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بعد از
هجرت به
مدینه نیز با یهودیان و منافقان و کفار سازش نکردند، نقل شده گروهی از سران
یهود مدینه نزد حضرت رفتند و گفتند: «ای محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تو میدانی که ما دانشمندان و بزرگان یهودیم، اگر ما از تو پیروی کنیم، تمامییهود از ما متابعت کرده، پیرو تو خواهند شد. اینک میانه ما و پیروان ما مخاصمه و نزاعی است و ما حل و فصل آن را نزد تو خواهیم آورد، پس اگر تو به نفع ما حکم کنی ما به تو ایمان خواهیم آورد.» حضرت نپذیرفته آنان را از خود طرد کرد آیات ۴۹ – ۵۰
سوره مائده در اینباره نازل شد.
در
ماه رمضان سال نهم هجری نمایندگانی از قبیله ثقیف جهت
مذاکره و صلح عازم مدینه شدند، آنان نزد رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رفتند و با رسولخدا به مذاکره پرداختند. آنان در قبال ایمان آوردنشان خواستههایی را مطرح کردند؛ از آن جمله اینکه حضرت
اجازه بدهند که آنها
بت بزرگشان را سه سال دیگر عبادت کنند؛ اما رسول خدا نپذیرفتند گفتند: دو سال بت بزرگمان را میپرستیم، باز هم حضرت نپذیرفت. گفتند: یک سال، باز هم جواب همان بود تا اینکه به یک ماه هم راضی شدند؛ اما باز هم پیامبر خدا نپذیرفت و حاضر نشدند، لحظهای هم این وضع را بپذیرند، چرا که این کار به معنای آن است که برای لحظهای هم که شده رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
شرک و
کفر را به رسمیت شناخته است، چیزی که
رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لحظهای آن را برنمیتابید. سپس خواستار آن شدند که پیامبر خدا آنان را از خواندن
نماز معاف دارند و به نقلی
زکات ندهند و
جهاد نکنند؛ اما حضرت خواستهشان را رد کرده، نپذیرفتند و فرمودند: «در دینی که در آن نماز نیست خیری نیست.»
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «سازشناپذیری پیامبر با غیرحق»، تاریخ بازیابی ۹۵/۵/۳.