ذِکْر (مفرداتقرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ذِكْر (به کسر ذال و سکون کاف) از
واژگان قرآن کریم به معنای یاد کردن است، خواه با
زبان باشد و خواه با
قلب، و خواه بعد از
نسیان باشد و يا با ادامه
ذکر.
ذِكْر به معنای ياد كردن، خواه با
زبان باشد يا با
قلب، و هر دو خواه بعد از
نسیان باشد يا از ادامه
ذکر.
در
قاموس آمده:
ذكر به كسر اول به معنى حفظ شىء است.
در
صحاح گفته:
ذكر و
ذكرى خلاف نسيان است؛ همچنين است
ذَكَرَة.
طبرسی در ذيل
آیه ۴۰ بقره فرموده:
ذكر حفظ شىء و ضد آن نسيان است.
راغب میگويد: گاهى مراد از
ذكر هيئت نفسانى است كه شخص به واسطه آن میتواند آنچه از دانائى به دست آورده حفظ كند و آن مانند حفظ است الا آنكه حفظ به اعتبار نگهداشتن و
ذكر به اعتبار حاضر كردن آن در
ذهن است و گاهى به حضور شىء در قلب و هكذا به قول اطلاق میشود.
تذكره به معنى پند دادن و چيزى را بياد كسى آوردن است.
تذكّر از
باب تفعّل به معنى يادآورى است.
ناگفته نماند معناى جامع همان ياد آورى به قلب و به زبان است كه در ابتدا گفته شد.
اكنون لازم است به بعضى از
آیات اشاره شود:
(لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً) (براى آنها كه اميد به
رحمت خدا و روز بازپسين دارند و خدا را بسيار ياد مىكنند)؛
به نظر میآيد مراد از
ذكر در اين آيه اعم از يادآورى و
ذكر به زبان باشد.
(كَلَّا إِنَّها تَذْكِرَةٌ • فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ) يعنى: «آن ياد آورى است هر كه بخواهد آن را ياد كند».
به نظر میآيد مراد ياد آورى است و شايد اعم باشد.
(فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ ...) ظاهرا اعم مراد است و آيه عجيب و نويد بخشى است: «هر كه خدا را ياد كند، خدا او را حتما ياد خواهد فرمود»،
که
(إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ) (زيرا خداوند از
وعده خود تخلّف نمىكند).
(فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِيهُ إِلَّا الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ ...) (من در آن جا فراموش كردم جريان ماهى را بازگو كنم و فقط
شیطان بود كه آن را از خاطر من برد)؛
مراد از
ذكر در آيه يادآورى است زيرا با نسيان مقابل آمده است.
(وَ لا تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ.) (و از آنچه نام خدا بر آن برده نشده، نخوريد كه اين كار
گناه است)
ذبيحهای كه وقت
ذبح آن نام خدا برده نشود خوردن آن
حرام و در اين آيه از اكل آن نهى شده است و در «ذكّى» خواهد آمد ان شاء اللّه.
(... أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْرى ...) تذكره به معنى پنددادن و چيزى را ياد كسى انداختن است.
طبرسى در ذيل آيه فوق گفته:
ذكر متعدی به يک
مفعول است و اگر به
باب افعال يا
تفعیل بردى متعدى به دو مفعول شود.
معنى آيه چنين است: «اگر يكى از آن دو زن فراموش كند، ديگرى
شهادت را بياد او آورد».
(فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخافُ وَعِيدِ) (پس بهوسيله
قرآن، كسانى را كه از
عذاب من مىترسند
متذكّر ساز (وظيفه تو همين است).
(وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ) (و پيوسته
تذكّر ده، زيرا
تذكّر مؤمنان را سود مىبخشد).
تذكر در اين آيات و نظاير آنها به معنى ياد آورى و پنددادن است.
(... أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ وَ جاءَكُمُ النَّذِيرُ ...) (آيا شما را به اندازهاى كههركس
اهل تذكّر است در آن
متذكّر مىشود عمر نداديم، و انذاركننده الهى به سراغ شما نيامد؟!)
تذكّر چنانكه گفته شد به معنى توجّه و يادآورى و پندگرفتن است. شايد مراد از آن يادآورى پى در پى باشد، كه يكى از معانى تفعّل است.
در آيات
(... وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ) (و جز
خردمندان،
متذكّر نمىشوند (و اين حقيقت را درك نمىكنند))
و
(... وَ لِيَذَّكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ) (و تا خردمندان
پند گيرند)
و
(... قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ) (ما آيات خود را براى كسانى كه پند مىگيرند، بيان كردهايم).
كلمات مورد بحث همه از
باب تفعّل است و به احتمال نزديک به يقين يادآورى و پندگرفتن مداوم و پى در پى از آنها مراد است و تا در آنها روى قاعده
اعلال مبدل به
ذال و در آن
ادغام گرديده است.
(وَ قالَ الَّذِي نَجا مِنْهُما وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ ...) (و يكى از آن دو كه نجات يافته بود -و بعد از مدتى به ياد آورد- گفت: «من
تعبیر آن را به شما خبر مىدهم)
و
(وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ) (ما قرآن را براى پند گرفتن آسان ساختيم؛ آيا كسى هست كه پند گيرد؟!)
«ادّكر» در اصل «
اذتكر» است، تاء افتعال به دال مبدل شده و اولى در دومى ادغام گرديده است؛ هكذا «مدّكر» در اصل «
مذتكر» است؛
طبرسی درباره آيه اول فرموده «
اذّكر» با ذال نيز جايز است.
به نظر میآيد در «مدّكر» قبول ملحوظ است كه يكى از معانى افتعال میباشد. يعنى: «ما قرآن را براى يادآورى و پندگرفتن آسان كرديم، آيا پند قبول كنندهاى هست؟».
(إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ) (ما قرآن را نازل كرديم؛ و ما بطور قطع آن را حفظ مىكنيم)
مراد از
ذكر قرآن مجيد است و چون قرآن يادآور و بيانكننده حقائق
دنیا و
عقبی است، بدان جهت بر آن
ذكر اطلاق شده است.
(فَالتَّالِياتِ ذِكْراً إِنَّ إِلهَكُمْ لَواحِدٌ) (و تلاوتكنندگان پياپى آيات الهى، كه به
یقین معبود شما يگانه است).
(إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ ذلِكَ ذِكْرى لِلذَّاكِرِينَ) يعنى: «نيكها زشتها را از بين میبرند اين
تذكرى است بر پندگيرندگان».
«
ذكرى»
مصدر و به معنى يادآورى است و ۲۳ بار در قرآن مجيد آمده است.
(هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً) (آيا اين گونه نيست كه زمانى طولانى از روزگار بر انسان گذشت كه چيز قابل
ذكرى نبود؟!)
مواد بدن
انسان از اول در
عالم بوده و هست ولى روزگارانى گذشت كه انسان شىء معلومى در جهان نبود و چيز ياد شده به شمار نمیرفت.
(وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ) (ما پيش از تو، جز مردانى كه به آنان
وحی مىكرديم، نفرستاديم؛ همه
انسان بودند اگر نمىدانيد، از آگاهان بپرسيد).
(وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ) (و پيش از تو، جز مردانى كه به آنها وحى مىكرديم، نفرستاديم. اگر نمىدانيد، از آگاهان بپرسيد).
ظاهر آيات و سياق آنها نشان میدهد كه مراد از
اهل ذكر اهل کتاب از
یهود و
نصاری هستند؛ مشركين
مکه از اينكه بشر عادى پيغمبر شود تعجّب میكردند و میگفتند:
(ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْواقِ لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً) (و گفتند: «چرا اين پيامبر غذا مىخورد و در بازارها راه مىرود؟! نه سنّت
فرشتگان را دارد و نه روش شاهان را! چرا لااقل فرشتهاى بر او نازل نشده كه همراه وى مردم را
انذار كند و گواه صدق دعوى او باشد)؟!)
قرآن مجيد در آيات مورد بحث میخواهد اثبات كند كه
سنّت خدا بر آن قرار گرفته كه
پیامبران از جنس مردم باشند و میگويد: پيش از تو مردانى فرستاديم كه مثل تو
بشر بودند و اى
مشرکین اگر اين مطلب را باور نداريد و نمیدانيد از
اهل كتاب كه به پيامبران گذشته عقيده دارند، بپرسيد، آنها به شما خواهند گفت كه رسولان گذشته همه از جنس بشر بودهاند؛ در اين صورت
رسالت رسول ما چيزى
خارق عادت نيست، بلكه يک امر عادى و معمولى میباشد.
هر دو آيه چنانكه
المیزان گفته به يک اصل عمومى عقلائى دلالت دارند و آن وجوب رجوع جاهل بر عالم است.
در بعضى از
روایات آمده كه
ائمه (علیهمالسّلام) فرمودهاند:
اهل ذكر مائيم.
در
تفسیر عیاشی ذيل آيه دوم
محمد بن مسلم از
امام باقر (علیهالسّلام) نقل كرده كه به آن حضرت گفتم: در نزد ما كسانىاند گمان ميكنند قول خدا
(فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ) آنها
یهود و
نصاری اند فرمود: آن وقت شما را به
دین خود دعوت میكنند. میگويد سپس امام (عليهالسّلام) به سينه خود اشاره فرمود و گفت: مائيم
اهل ذکر، مائيم سؤالشدگان؛ و گويد:
امام فرمود:
ذكر قرآن است.
در
تفسیر برهان ذيل آيه فوق از امام باقر (عليهالسّلام) درباره
(فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ) رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود:
ذكر منم و ائمه
اهل ذكراند و قول خدا
(وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ) امام باقر (عليهالسّلام) فرمود: مائيم قوم او و مائيم مسئول.
در تفسير برهان ۲۴ روايت ديگر در اين باره نقل شده است.
اينكه در روايت آمده كه حضرت فرمود:
ذكر منم و ائمه
اهل ذكراند، مطابق
آیه ۱۰ سوره طلاق است كه فرمود:
(قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً رَسُولًا يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللَّهِ ...) (به يقين خداوند چيزى كه مايه
تذكر است بر شما نازل كرده؛ پيامبرى به سوى شما فرستاده كه آيات روشن خدا را بر شما
تلاوت مىكند...)
و آنگاه كه آن حضرت
ذكر شد، ائمه (عليهمالسّلام) نيز
اهل و خانواده ذكراند و روايت اول كه فرمود:
ذكر قرآن است مطابق آيه
(إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ) است كه گذشت.
ناگفته نماند: ظاهر آيات گذشته چنانكه گفته شد خطاب به مشركين است و
مشرکان كه رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را قبول نمىكردند، چطور میشود به آنها خطاب كرد و گفت: از خانواده او بپرسيد و از ائمه سراغ بگيريد؟
ولى اگر قطع نظر از صدر آيه فقط جمله
(فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ) را در نظر بگيريم و مورد نزول در نظر نباشد، چنانكه در قواعد كلّى قرآن
شأن نزول در نظر نيست، در اين صورت اين يک مطلب و قاعده كلّى میشود و مسئول هر چند به حسب مفهوم عام است ولى به حسب مصداق خاص
اهل بيت حضرت رسول (عليهمالسّلام) میباشد. زيرا اگر مراد از
ذكر چنانكه از
سوره طلاق نقل شد، حضرت رسول (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) باشد، آنگاه ائمه (عليهمالسّلام)
اهل و خانواده ذكراند و اگر مراد از
ذكر قرآن باشد، آن
ذكر است براى آن حضرت و قومش چنانكه فرموده:
(وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ) (و اين مايه يادآورى و عظمت تو و قوم تو است و بزودى از رفتارتان با اين
نعمت سؤال خواهيد شد).
در اينصورت آنان قوم آن حضرت و يا متيقّن از قوم اواند و آنهااند مسئول و آن حضرت آنان را مقارن قرآن كرده و در
حدیث ثقلین امر به
تمسّک بر آن دو فرموده است.
از اينكه گفته شد فساد آنچه گفتهاند: مشركين از پيغمبر قبول نمیكردند چطور از
اهل بيت او قبول میكنند؟! ظاهر و روشن گرديد. اين اشكال كننده خواسته است بر روايات ايراد كند، ولى گفتيم كه در روايات اگر جمله
(فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ ...) قطع نظر از مورد و شأن نزول بررسى شود مطلب همان است كه ائمه (عليهمالسّلام) فرمودهاند و مراجعه به روايات نشان میدهد كه امامان (عليهمالسّلام) فقط به آن جمله نظر داشتهاند.
اين سخن از الميزان ذيل
نحل استفاده شده است.
در
کافی بابى منعقد فرموده كه مراد از
اهل ذكر، ائمه (عليهمالسّلام) اند و در آن ۹ روايت در اين زمينه نقل شده است.
قرشی بنابی، علیاکبر، قاموس قرآن، برگرفته از مقاله «ذِکر»، ج۳، ص۱۵.