دوازده امام در منابع اهلسنت
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بحث دوازده امام در منابع اهل سنت، دارای جایگاه خاصی است و ما در این نوشته در پی آنیم، تا ببینیم درباره
امامان و جانشینان دوازدهگانه
پیامبر (صلیاللهعلیهواله) در آثار و منابع
اهل سنت چه شواهد و آثاری برجای مانده و به چه کار میآید. در این نوشتار محور بحث ما را آن دسته از
احادیث رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) تشکیل میدهد، که آن حضرت در آنها به عدد جانشینان خود اشاره نموده، و آنان را دوازده تن اعلام داشتهاند.
بحث و گفتگو بر سر مسئله
خلافت و جانشینی
رسول گرامی اسلام، در شمار مباحثی است که از نخستین ساعات درگذشت نبی مکرّم اسلام در میان
مسلمانان مطرح بوده و در طی چهارده قرن که از درگذشت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میگذرد، همواره مطمع نظر
متکلمان و مورخان و سایر دانشمندان فریقین بوده است. از آن تاریخ تاکنون، چه توسط دانشمندان مسلمان و چه توسط نویسندگان سایر ادیان و ملل، هزاران کتاب و رساله و مقاله در اینباره به رشته تحریر در آمده است. بدینسان این موضوع، همواره به عنوان موضوعی زنده و مهم، نقش تعیینکنندهای در
اعتقاد و عمل
امت اسلامی ایفا نموده است.
گرچه در روزهای نخست درگذشت نبی اکرم (صلیاللهعلیهواله) به دلیل فضای خشن و آشفتهای که توسط جناح حاکم بر جامعه نوپای اسلامی سایه گسترده بود، و نیز به دلیل وجود سپاه جرّاری از جاعلان
حدیث و وجود علل و عوامل دیگر، شرایط به گونهای بود که تشخیص
حق از میان آنهمه گرد و غبار برخاسته از جَوَلان
باطل، آنهم برای مردم مسلمانی که به تازگی از بندهای
جهل رهیده و به وادی
توحید قدم نهاده بودند، چندان کار سادهای نبود.
اکنون که تا حدودی آن گرد و غبارها فرو نشسته و علوم مختلف اسلامی و بخصوص
علم حدیث، مدوّن گشته و با پیشرفت ابزار چاپ و نشر، زمینههای نشر و گسترش علوم، بیش از پیش فراهم شده و دستیابی به منابع گوناگونِ مذاهب مختلف اسلامی آسان گشته است، بهتر میتوان در این زمینه به بحث و گفتگو پرداخت و به داوری نشست.
مخالفان
اهلبیت (علیهمالسّلام) از همان روزهای نخست برنامههای وسیعی سامان دادند تا بتوانند با سر پوش نهادن بر حقایق، از انتقال آثار حقانیت اهل بیت (علیهمالسّلام) به نسلهای بعد جلوگیری کنند. برای نیل به این هدف، برنامههای وسیعی سامان دادند که گرفتن
بیعت از همه مسلمانان و ممانعت از کتابت احادیث رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، و به دنبال آن ایجاد سپاه قهاری از جاعلان حدیث، و فضیلتتراشی برای این و آن، از آن جمله بود.
سیاست جناح حاکم و طرفدارانشان در این راستا هرگز متوقف نشد، بلکه آن مقدار از اسناد و مدارکی که میتوانست افشاکننده اقدامات نادرست آنان باشد، و از سدههای نخستینِ اسلامی سالم مانده بود، در سدههای بعد توسط حافظان و کاتبان حدیث و… که اکثریت آنان را پیروان سیاست «
ثقیفه» تشکیل میدادند مورد تعرض و دستاندازی قرار گرفت.
رسالت اینان در ادامه آن خط سیر، این بود که کار ناتمام پیشینیان خویش را کامل کنند؛ لذا کوشیدند تا آثار اندکِ برجای مانده از گذشته را که میتوانست به عنوان اسنادی علیه دستاندرکاران ثقیفه به کار رود، از راههای گوناگون نابود سازند. لکن علیرغم آن همه تلاش هنوز اسناد و مدارک فراوانی در گوشه و کنار کتابها و منابع
تاریخ و
تفسیر و حدیث آنان میتوان یافت که استفاده صحیح از آن میتواند ما را در جهت آشکار ساختن چهره حقیقت بخوبی یاری دهد.
احادیثی که درباره جانشینان پیامبر (صلیاللهعلیهواله) وارد شده و عدد خلفای بعد از رسول خدا را دوازده تن معرفی میکند، چه از نظر تعداد و چه از حیث محتوا از کثرت و تنوع فراوانی برخوردار است، به گونهای که بحث مبسوط درباره آنها در این مجال نمیگنجد.
در این فرصت تنها بحث کوتاه و فشردهای در اینباره ارائه میدهیم، بنابراین ناچاریم در هر بخشی از بحث به ذکر نمونههایی اکتفا کنیم.
اکنون نظری به منابع اهلسنت افکنده و به بررسی و نقد احادیث مورد نظر میپردازیم:
۱ـ حافظ
ابو عبدالله بخاری در
صحیح خود از طریق
جابر بن سمره از رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) نقل میکند که فرمود:
یکون اثنی عشر امیراً، فقال کلمة لم اسمعها فقال ابی انه قال: کلهم من قریش؛
[
پس از من
]
دوازده امیر خواهند بود. سپس پیامبر سخنی فرمود که آن را نشنیدم. پدرم گفت: رسول خدا فرمود: همه آنان از قریشاند.
۲ـ
مسلم نیز در
صحیح خود از طریق جابر بن سمره از رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) نقل میکند: لایزال الاسلام عزیزا الی اثنی عشر خلیفة، کلهم من قریش.
۳ـ
ترمذی در
سنن خود از رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) نقل میکند:
یکون من بعدی اثنا عشر امیراً، کلهم من قریش.
۴ـ
حافظ ابی داود سجستانی در سنن خود از جابر بن سمره نقل میکند که گفت: از رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) شنیدم میفرمود:
لایزال هذا الدین قائماً حتی یکون علیکم اثنا عشر خلیفة کلهم تجتمع علیه الامة.فسمعت کلاماً من النبی (صلی الله علیه واله) لم افهمه، قلت لاَبی ما یقول؟ قال: کلهم من قریش.
۵ـ
احمد حنبل نیز در
مسند از طریق جابر بن سمره از رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) نقل میکند: یکون لهذه الامة اثنا عشر خلیفة.
۶ـ
حاکم نیشابوری در
مستدرک از
عون بن ابی جحیفه از پدرش از رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) نقل میکند: لایزال امر امتی صالحاً حتی یمضی اثنا عشر خلیفة، کلهم من قریش.
۷ـ
سیوطی از طریق جابر بن سمره از رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) نقل میکند: لایزال هذا الامر عزیزاً یُنصرون علی من ناواهم علیه، اثنا عشر خلیفة، کلهم من قریش.
۸ـ
خطیب بغدادی از طریق جابر بن سمره از رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) نقل میکند: یکون بعدی اثنا عشر امیراً، کلهم من قریش.
۹ـ طبرانی از طریق جابر بن سمره از رسول خدا (صلی الله علیه واله) نقل میکند:
لایزال هذا الدین عزیزاً منیعاً الی اثنا عشر خلیفة، کلهم من قریش.
۱۰ـ
ابو نعیم از طریق جابر از رسول خدا نقل میکند: یکون من بعدی اثنا عشر خلیفة، کلهم من قریش.
۱۱ـ
صاحب التاج از طریق جابر از رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) نقل میکند: لایزال الاسلام عزیزاً الی اثنی عشر خلیفة، کلهم من قریش.
۱۲ـ
بیهقی از طریق جابر از رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) نقل میکند: لایزال هذا الدین قائماً حتی یکون علیکم اثنا عشر خلیفة کلهم تجتمع علیهم الامة، کلهم من قریش.
۱۳ـ
متقی هندی از طریق
انس از رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) نقل میکند: لن یزال هذا الدین قائماً الی اثنی عشر من قریش، فاذا هلکوا ماجت الارض باهلها.
۱۴ـ نیز در منتخب
کنزلالعمال از طریق
ابن مسعود از رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) نقل شده است: یکون لهذه الامة اثنا عشر قیّماً لایفرهم من خذلهم، کلهم من قریش.
۱۵ـ
حنفی قندوزی از طریق جابر بن سمره از رسول اکرم (صلیاللهعلیهواله) نقل میکند: بعدی اثنا عشر خلیفة، کلهم من بنیهاشم.
نیز از
جابر نقل میکند که رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) فرمود: انا سید النبیین، وعلی سید الوصیین، وان اوصیائی بعدی اثنا عشر، اوّلهم علی وآخرهم القائم المهدی.
احادیث یاد شده در منابع اهل سنت به صورت گستردهای انعکاس یافته و مورد بحث و تبادل نظر قرار گرفته است.
درباره این سلسله از احادیث رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) از همان سدههای نخست هجری همواره گفتگوهایی میان عالمان فریقین، بلکه در میان عالمان اهل سنت نیز وجود داشته است. در سدههای بعد نیز حافظان و مفسران حدیث وقتی به اینگونه احادیث بر میخوردهاند، هرکسی به نوعی در اینباره، به چارهجویی پرداخته و
تلاش کرده است تا برای حل و فصل آنها توجیه مناسبی ارائه کند.
نخستین اقدامات چارهاندیشانه در این رابطه به عصر صحابه باز میگردد، باید دانست که حساسیت دانشمندان اهل سنت در مورد این مسئله کاملاً بجا و قابل درک است. این بحث یکی از مباحثِ حیاتی امت اسلامی است؛ چرا که پیروان محمد (صلی الله علیه واله) در طی این بحث است که میخواهند جانشینان رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه واله) را بشناسند و مقتدای خود قرار دهند.
بنابراین، اگر دانشمندان اهل سنت در اینباره پاسخ قابل قبولی ارائه ندهند، شالوده باورهای آنان در مورد مسئله
خلافت فرو خواهد ریخت، در عین حال دانشمندان اهل سنت در حلّ این مشکل کاری از پیش نبرده و به موفقیتی دست نیافتهاند. اکنون بر آنیم تا تعدادی از این اظهار نظرهای چارهاندیشانه را ذکر نموده و سپس به ارزیابی آن بپردازیم.
در بررسی نظرات دانشمندان اهل سنت نیز بنا بر اختصار است، و تنها به ذکر چند نمونه از این اظهار نظرها اکتفا میکنیم. پس به گذشته باز میگردیم و بحث را از عصر
صحابه آغاز میکنیم.
از
عبدالله بن عمر نقل شده که روزی درباره خلافت اسلامی سخن میگفت، او در همین رابطه به بحث خلفای دوازدهگانه بعد از رسول خدا پرداخت که چنانکه در
روایت آمده، همگی آنان از قریشاند.
وی سپس خلفای دوازده گانه رسول گرامی اسلام را به این ترتیب نام میبرد:
۱ـ
ابوبکر۲ ـ
عمر۳ ـ
عثمان۴ ـ
معاویه۵ ـ
یزید۶ ـ
سفاح۷ ـ
منصور۸ ـ جابر
۹ ـ
امین۱۰ ـ
سلام۱۱ ـ
مهدی۱۲ ـ
امیرالعصب و میافزاید که همه آنها صالحاند و نظیرشان یافت نمیشود!
در صورت حدیث عبداللّه عمر، نکاتی قابل ذکر است:
الف ـ نخست اینکه ایشان، معاویه و یزید و منصور را ازجانشینان پیغمبر دانسته، امّا از امیرالمؤمنین
علی (علیهالسّلام)، پسر عم، داماد و برادر رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) سخنی به میان نیاورده است، در حالیکه تمام امت اسلامی، آن حضرت را خلیفه و جانشین پیامبر میدانند.
شیعیان آن حضرت را خلیفه بلا فصل پیامبر میدانند و اهل سنت نیز ایشان را ـ گرچه در مراتب بعد ـ جانشین پیامبر میدانند امّا گویا عبدالله عمر از اجتماع امت اسلامی کنارهگیری کرده و نظر آنان را نمیپذیرد. شواهد و قرائنی نیز در زندگی او یافت میشود که بیانگر این
واقعیت است؛ مثلاً اینکه او از سر خصومتی که با امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) داشت، با آن حضرت بیعت نکرد و از بیان فضایل وی نیز خودداری نمود. ولی در عوض با یزید بن معاویه بیعت کرد و رهبری او را به عنوان خلیفه پیغمبر (صلیاللهعلیهواله) پذیرفت!
براستی چه شباهتی میان
اعتقاد و عملِ یزید با پیامبر خدا (صلیاللهعلیهواله) وجود داشته که عبدالله عمر او را به عنوان جانشین پیغمبر خدا میپذیرد، ولی امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) را به عنوان جانشین آن حضرت نمیپذیرد؟
بـ چنانکه میدانیم، پیامبر خدا (صلیاللهعلیهواله) پرچمدار
عدالت و ارزشهای الهی و انسانی و نمونه کامل
ایمان و تقواست، و یزید مظهر
فساد و
ظلم و نمونه مجسّم همه رذائل انسانی است و چنین فردی نمیتواند جانشین پیغمبر خدا باشد؟ معاویه و منصور و… نیز چنیناند و دست کمی از یزید ندارند بلکه از او بدترند.
جـ ایشان، «جابر» و «سلام» و «امیرالعصب» را از جانشینان پیامبر معرفی نموده است. اینک این سؤال مطرح است که:
اینان کیانند؟ اصل و نسبشان چیست؟ آیا جزء خلفای امویاند یا عباسی؟ در چه عصر میزیستهاند؟ تاریخ زندگی آنان را کدام یک از مورخان به رشته تحریر در آورده است؟ در چه تاریخی به حکومت دست یافته و در چه نقطهای از جهان، سمت جانشینی پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهواله) را عهده دار بودهاند؟ از عملکردشان در آن دوران چه اطلاعاتی در دست است؟ و آیا اصولاً چنین افرادی وجود خارجی داشتهاند یا اینکه وجودشان از نوع وجود ذهنی و آن هم تنها در ذهن عبدالله عمر بوده است؟
دـ چنانکه میدانیم، خلافت از زمان یزید بن معاویه در سال ۶۴ هجری تا زمان «سفاح» در سال ۱۳۲ هجری قطع میشود، و امت اسلامی در طول این مدت
مهمل و بدون سرپرست باقی میماند. لابد به نظر عبدالله عمر، مردم مسلمانی که در طول این شصت و هشت سال میزیستهاند نیاز به
رهبر نداشتهاند! در حالیکه خود او از رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) نقل میکند که:
من مات بغیر امام مات میتة جاهلیة.
بدین ترتیب آیا
مرگ کسانیکه در طول این مدت مردهاند. از نوع مرگ جاهلیت نخواهد بود؟ نیز ابن حزم است که میگوید: برای مسلمان روانیست که دو شب را بدون آنکه بیعت امامی بر عهدهاش باشد سپری گرداند.
هــ از اینها که بگذریم، منصور ستمگر چه شخصیتِ برجستهای دارد که رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) به خلافتش نسبت به مسلمانان تصریح نماید؟ نیز چرا
عمر بن عبدالعزیز که بهترین خلیفه اموی بوده به جای یزید معرفی نشده است؟ و چرا
شرابخواری چون یزید و معاویه باید لباس خلافت اسلامی را بپوشند، ولی عمر بن عبدالعزیز و معاویة بن یزید ـ که چهل روز لباس
خلافت را پوشید و سپس کند و دور انداخت ـ حق ندارند آن را بپوشند و مورد تصریح قرار گیرند؟ در صورتیکه بسیاری از
ائمه حدیث، چنانکه در
تاریخ ابن کثیر و
تاریخ الخلفاء سیوطی آمده، تصریح به خلافت و عدالتِ عمر بن عبدالعزیز کرده و او را از
خلفای راشدین دانستهاند.
وـ متن حدیث گواه صادقی بر ساختگی بودن آن است، زیرا خلیفهای که
بشارت آمدنش داده میشود، اگر چون معاویه پسر هند باشد و یا چون «جابر» و «سلام» و «امیرالعصب» وجود خارجی نداشته باشند معلوم است که چنین خبری ساختگی و
دروغ است.
گذشته بر این، وقتی رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) فرمود: «خلفای پس از من دوازده نفرند»، به طور قطع به افراد مشخصّی نظر داشته است؛ چرا که در غیر این صورت چه تفاوت میکند که عدد آنان دوازده تن باشد یا بیشتر و کمتر. از این گذشته، پیامبر (صلیاللهعلیهواله) فصیحترین مرد عرب است و مشکل است باور کنیم که فصیحترین فرد روزگار خود
و یا همه روزگاران، سخنی بگوید که در مخاطبانش ایجاد سؤال کند، ولی این گوینده فصیح، آنان را برای همیشه در انتظار نگهدارد و به سؤالاتشان پاسخ ندهد! نیز نمیتوان باور کرد که این گوینده فصیح و معصوم که ریزترین مسائل مورد نیاز جامعه اسلامی را به صراحت بیان نموده، در مورد چنین مسئله مهم و سرنوشت سازی، سخن را مجمل بیان کند و
تفسیر و تعیین مصادیق آن را به عالمان دربار سلاطین اموی و
عباسی و… واگذار کند، تا آنان براساس تمایلات نفسانی خود به تفسیر سخن پیامبر بپردازند و هر کسی را که خواستند انتخاب کنند و به عنوان جانشینان رسول خدا معرفی نمایند، و هرکسی را نخواستند یا سیاست روز اقتضا نکرد رد کنند، گرچه مورد توجه خاص رسول اکرم (صلیاللهعلیهواله) باشد؟
گذشته بر این، صحابه و یاران رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) که درباره ریزترین مسائل از آن حضرت سؤال میکردند، وقتی مسئلهای چنین مهم را از پیامبر گرامی نشنیدند چرا از رسول (صلیاللهعلیهواله) خدا درباره جانشینان آن حضرت سؤال نکردند؟ بخصوص که آنان با همه وجود، این حقیقت را لمس کرده بودند که
عزت مسلمانان، مرهون رهبری شایسته پیامبر است.
به طور قطع صحابه بارها در اینباره از پیامبر (صلیاللهعلیهواله) سؤال کردهاند اما مصالحِ سیاسی و اجتماعی حافظان حدیث یا به تعبیر بهتر، مصالح و منافع
حکام اموی و عباسی اقتضا نکرده تا این بخش از فرمایشات نبی مکرّم اسلام را در آثار خود ذکر کنند.
سیوطی به نقل از «احمد» و «
بزاز» از «
ابن مسعود» چنین نقل میکند:
از پیامبر (صلیاللهعلیهواله) در مورد عدد خلفایی که بر این امت حکومت میکنند سؤال شد، حضرت فرمود: دوازده نفرند به عدد
نقبای بنی اسرائیل.
نیز دانشمند دیگر اهل سنت،
حنفی قندوزی از طریق
ابن عباس حدیثی را نقل میکند که بر اساس آن از رسول خدا درباره جانشینان وی سؤال شده و حضرت در پاسخ از تک تک آنان نام بردهاند که اوّل آنان علی (علیهالسّلام) و آخرشان
مهدی است.
زـ خلفای دوازدهگانه رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) ادامه دهنده خط رسالت و رهبران امت اسلامیاند، و امت اسلامی اختصاص به مردم مسلمانی که در عصر خلفای راشدین و سلاطین اموی و اوایل دوران شاهان عباسی میزیستهاند ندارد، بلکه مردم مسلمانی که در سدههای بعد زندگی کرده و میکنند نیز از امت محمد (صلیاللهعلیهواله) به حساب میآیند. بنابراین معقول نیست که افرادی خواسته باشند خلفای دوازدهگانه پیامبر را به آن عصر اختصاص دهند.
احادیث متعددی نیز وجود دارد که این معنا را تایید میکند. مانند آنچه
احمد حنبل در مسند از رسول خدا نقل کرده که فرمود: «یکون لهذه الامة اثنا عشر خلیفة»،
که نشان میدهد خلفای دوازدهگانه، به زمان و مردم خاصی اختصاص نداشته، بلکه متعلق به تمام امت اسلامی، در همه اعصار و قرون است.
دراینباره احادیثِ متعدد دیگری نیز هست که مواردی از آن خواهد آمد.
حـ در متن حدیث نیز بنابر نقل «
ابوداود سجستانی» به جمله کلهم تجتمع علیه الامة بر میخوریم که توجیهات دانشمندان اهل سنت را درباره این حدیث نفی میکند، از این جمله استفاده میشود که یکی از ویژگیهای جانشینان دوازدهگانه رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) این است که همه امت درباره آنان
وحدت نظر داشته و آنها را به جانشینی پیامبر پذیرفتهاند، در حالیکه میدانیم خلفای اهل سنت، نه در عصر خود و نه در عصرهای بعد، هیچگاه مورد قبول همه امت اسلامی نبودهاند، چرا که اوّلاً: در عصر خود حاکمان اموی و عباسی هزاران انسان بی گناه از میان شخصیتهای برجسته اسلامی بسر میبردهاند و هزاران نفر دیگر نیز توسط آنان به قتل رسیدهاند.آنچه این افراد را به چنین سرنوشتی دچار ساخته بود، مخالفت آنان با حکومت آن حکام بود.همچنین امامان شیعه که همگی آنان از اهل بیت و فرزندان پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهواله) هستند، به دست همین خلفا به
شهادت رسیدهاند. و شهادت آنان نیز به این دلیل بود که نه تنها حکام اموی و عباسی را قبول نداشتند، بلکه همواره با آنان در حال مبارزه بودند.
گذشته بر این، مسئله بیعت و انتخاب آزادانه مردم برای هیچیک از حاکمان اموی و عباسی تحقق نیافته است، چرا که خلافت در میان آنان موروثی بوده است. در این صورت، بیعت مردم امری صوری و ظاهری بیش نبوده است.
ثانیاً: این مسئله در میان اهل سنت نیز مورد اختلاف است؛ زیرا توجیهات آنان متناقض بوده و هرکس در اینباره، چیزی گفته و نظر جدا از نظر دیگری ارائه نموده است. این اختلاف آرا نشان میدهد که جانشینان دوازدهگانه پیامبر (صلیاللهعلیهواله) کسانی نیستند که دانشمندان اهل سنت معرفی کردهاند وگرنه باید مورد اتفاق امت میبودند.
شخصیت دیگری که در این زمینه اظهار نظر نموده است، دانشمند بزرگ اهل سنت جلالالدین سیوطی است. وی در کتاب
تاریخ الخلفاء میگوید:
هشت تن از خلفای دوازدهگانه پیامبر عبارتند از: ابوبکر، عمر، عثمان، علی،
حسن بن علی، معاویه،
عبدالله بن زبیر و
عمر بن عبدالعزیز.
وی آنگاه احتمال داده است که دو نفر دیگر از خلفای دوازدهگانه،
المهتدی و
الظاهر از سلاطین بنی عباسی باشند، چون این دو نفر به عقیده سیوطی افراد عادلی بودهاند.
او میافزاید: و اما دو نفر دیگر باقی ماندهاند که باید به انتظار آنان بنشینیم:
یکی از آن دو، «مهدی» است که از اهل بیت محمّد است.
و از نفر دوم نام نمیبرد. بنابراین، سیوطی با همه تلاشها تنها توانسته است به گمان خود یازده تن از خلفا را مشخص نماید و در میان سلاطین اموی و عباسی نتوانسته است فرد دیگری پیدا کند که به نظر او شایستگیهای لازم را برای تصدّی خلافت اسلامی دارا باشد و از شرطی که او برای خلافت ذکر میکند، یعنی
عدالت برخوردار باشد.
بگذریم از اینکه شماری از اشکالاتی که به عبدالله بن عمر وارد بود، بر سیوطی نیز وارد است و افزودن بر آنها اشکالات دیگری نیز بر او وارد است، از جمله اینکه در مورد المهتدی و الظاهر مشخص نمیکند که کدام یک خلیفه نهم و کدام یک خلیفه دهم است، و تازه این دو تن را هم براساس احتمال برگزیده است، نه به طور قطع و یقین. نیز در مورد حضرت مهدی (علیهالسّلام) روشن نمیسازد که مهدی یازدهمین خلیفه رسول خدا است یا دوازدهمین خلیفه، این امر نشانه آن است که خود سیوطی نیز به این اقدام خود اعتقاد ندارد، بلکه صرفاً میخواهد احادیث وارد شده در مورد خلفای دوازدهگانه را توجیه کند وگرنه تردید در چنین مسئله مهمی معنا ندارد.
شیخ الاسلام ابن حجر عسقلانی نیز در شرح
صحیح بخاری در بحث از حدیث جابر بن سمره که نبی اکرم (صلیاللهعلیهواله) براساس آن جانشینان خود را دوازده نفر اعلام نمودهاند،
در صدد چارهجویی بر آمده تا راه حلی برای این مشکل ارائه دهد، وی که علاقه فراوانی به خاندان اموی دارد، کوشیده است تا شمار خلفای دوازدهگانه پیامبر را از میان سلاطین این خاندان انتخاب و تکمیل کند. وی برخلاف عبدالله بن عمر و جلال الدین سیوطی، هیچ سهمی از خلافت پیامبر را به دودمان
بنی عباس اخصاص نداده و تمام آن را ملک مطلق
بنی امیه میداند.
وی نخست نظر
قاضی عیاض را نقل نموده که خلفای دوازدهگانه را اینگونه معرفی میکند:
۱ـ ابوبکر؛ ۲ ـ عمر؛ ۳ـ عثمان؛ ۴ ـ علی (علیهالسّلام)؛ ۵ـ معاویه؛ ۶ـ یزید؛ ۷ ـ
عبدالملک بن مروان؛ ۸ ـ
ولید بن عبدالملک؛ ۹ـ
سلیمان بن عبدالملک؛ ۱۰ ـ
یزید بن عبدالملک؛ ۱۱ـ
هشام بن عبدالملک؛ ۱۲ ـ
ولید بن یزید بن عبدالملک.
ابن حجر سپس، سخن قاضی عیاض را تحسین نموده و آن را بر سایر احتمالات ترجیح میدهد چنانکه پیش از این گفتیم سیوطی عدالت را برای خلیفه اسلامی و جانشین پیامبر (صلی الله علیه واله) شرط میدانست و به همین دلیل اکثر قریب به اتفاق سلاطین اموی و عباسی را که به نظر او فاقد این شرط بودند از شمار جانشینان پیامبر حذف نمود، و این در حالی بود که وی برای کامل نمودن عدد خلفای رسول خدا با کمبود مواجه بود. او حاضر شد عدد خلفای دوازدهگانه را ناتمام باقی گذارد، ولی از سلاطین
ستمگر اموی کسی را انتخاب نکند. ولی قضیه در مورد «ابن حجر» کاملاً بر عکس است و گویی او نه تنها عدالت را شرط نمیداند، بلکه به دنبال کسانی میگردد که از شرط عدالت برخوردار نباشند! چنانکه دیدیم ابن حجر نخست در صدد آن است تا شمار خلفای دوازدهگانه را از میان پادشاهان اموی انتخاب کند، و ثانیاً اصرار دارد تا خلفا را از میان انسانهای
ستمگر برگزیند و به همین دلیل با توجه به اینکه بسیاری از دانشمندان اهل سنت عمر بن عبدالعزیز را
عادل دانسته، و حتی او را جزء خلفای راشدین به حساب آوردهاند، ولی ابن حجر به دلیل اعتقاد و روحیه خاصی که دارد او را نیز از خلافت محروم کرده است. به نظر میرسد این اقدام ابن حجر، هیچ دلیلی نمیتواند داشته باشد جز اینکه عمر بن عبدالعزیز به عقیده دانشمندان اهل سنت فرد عادلی بوده است! !!.
با اینکه حکومت عمر بن عبدالعزیز در فاصله خلافت دو تن از فرزندان عبدالملک بن مروان، یعنی سلیمان و یزید قرار گرفته، ابن حجر سلیمان و یزید را جزء جانشینان پیامبر میداند، ولی عمر بن عبدالعزیز را که در میان این دو نفر به حکومت رسیده و حکومت او به گواهی تمامی دانشمندان اهل سنت از آن دو بهتر بوده به عنوان خلیفه پیامبر نمیپذیرد.
او نیز که از دانشمندان برجسته اهل سنت است، واژه «خلافت» را تنها بر پنج نفر قابل اطلاق میداند و از سلاطین اموی و عباسی، به جز عمر بن عبدالعزیز، کس دیگری را شایسته چنین مقامی نمیداند. او میگوید:
خلفا پنج نفرند: ابوبکر، عمر، عثمان، علی (علیهالسّلام)، و عمر بن عبدالعزیز.
سفیان ثوری گرچه کوشیده است تا نیروهای ناشایست را از صحنه خلافت اسلامی کنار زند ولی راه حلی که ارائه میدهد مشکل خلفای دوازدهگانه را حل نمیکند؛ چرا که او درباره هفت نفر باقی مانده حرفی برای گفتن ندارد.
وی در
البدایة والنهایه پس از نقل حدیث جابر بن سمره (لایزال هذا الامر عزیزاً حتی یکون اثنا عشر خلیفة کلهم من قریش)، میگوید: چهار نفر از این دوازده نفر عبارتند از: ابوبکر، عمر، عثمان، علی، و عمر بن عبدالعزیز نیز از آن جمله است. برخی از بنی عباس نیز از آنها هستند. وی اضافه میکند: مقصود این نیست که این دوازده تن بر نظم و ترتیب خاص، (و از قوم و تیره مخصوص) باشند، بلکه مقصود این است که دوازده امام و خلیفه وجود پیدا کنند؛ مقصود ائمه دوازدهگانه شیعیان که اوّلشان علی و آخرشان
[
مهدی
]
منتظر است ـ نیز نیستند؛ چون در میان اینان جز علی (علیهالسّلام) و فرزندش حسن، کسی بر امت حکومت نداشته است.
درباره سخن ابن کثیر نکاتی به نظر میرسد که خلاصه آن چنین است:
الفـ نخست اینکه او از برشمردن نام خلفا درمانده و تنها به ذکر نام پنج تن از آنان اکتفا کرده است. وقتی که دانشمندی چون ابن کثیر قادر به بر شمردن نام خلفا نیست، وظیفه مردم عادی چیست و آنان چگونه خلفای رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) را بشناسند؟
بـ وی علاقه فراوانی به دودمان اموی دارد، اما به نظر میرسد اطلاعات گسترده تاریخی او از عملکرد نادرست اعضای خانواده اموی، موجب گشته است تا جز عمر بن عبدالعزیز از کس دیگری از حاکمان اموی به عنوان جانشین رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) یاد نکند.
جـ او حسن بن علی (علیهماالسّلام) را به عنوان یکی از جانشینان رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) معرفی نکرده است. حسن بن علی (علیهماالسّلام) هم از صحابه است و هم از اهل بیت. تمامی دانشمندان اهل سنت صحابه رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) را عادل میدانند، و نیز میدانیم که اهل بیت رسول به گواهی
قرآن کریم از هرگونه
رجس و
پلیدی پاک و منزهاند. از این گذشته، احادیث فراوانی از رسول خدا در فضیلت حسن بن علی (علیهماالسّلام) رسیده که جز درباره اهل بیت درباره احدی چنان فضایلی نقل نشده است.
پس معلوم نیست چرا ابن کثیر از حسن بن علی (علیهماالسّلام) نام نمیبرد ولی از عمر بن عبدالعزیز نام میبرد. اگر ملاکِ خلافت از نظر ابن کثیر، دست یافتن به حکومت ظاهری باشد، چنین امری در مورد حسن بن علی (علیهماالسّلام) تحقق یافته است، و اگر ملاک، فضیلت باشد، باز او واجد همه فضایل است.
دـ وی میگوید: «لازم نیست خلفای دوازدهگانه رسول خدا از نسق و خانواده واحدی باشند» ولی برای این سخن خود دلیلی ذکر نمیکند. وقتی رجال یک خانواده هر یک در عصر خود با فضیلتترین باشد، آیا میتوان به بهانه اینکه خلفای دوازدهگانه رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) نباید بر نَسَق واحدی باشند، خلافت را از او دریغ نمود؟ و فرد نالایقی را بجای او برگزید؟!
هــ وی میگوید: «خلفای دوازدهگانهای که
شیعه بدانها معتقد است نیز مقصود نیست»، چون به عقیده او از امامان شیعه جز دو تن، یعنی علی (علیهالسّلام) و فرزندش حسن (علیهالسّلام) کسی به حکومت دست نیافته است.
در پاسخ میگوییم: اوّلاً: مگر هر کسی با هر شرایطی که به حکومت دست یافت، جانشین رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) است؟ و اگر چنین است، پس چرا ابن کثیر، معاویه و یزید و سایر حکام اموی و عباسی را به عنوان جانشین رسول خدا معرفی نکرده است؟ چون همه اینان به حکومت ظاهری دست یافتند. ثانیاً: حسن بن علی (علیهالسّلام) هم از امامان شیعه بود و هم از اهل بیت رسول (صلیاللهعلیهواله) و هم به خلافت و حکومت دست یافته بود، پس چرا ابن کثیر ایشان را در شمار خلفای پیامبر (صلیاللهعلیهواله) نام نبرده است؟ مگر در عمر بن عبدالعزیز چه امتیازی وجود داشته که ابن کثیر از او به عنوان خلیفه رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) نام میبرد، ولی از فرزند رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) نام نمیبرد؟
ابن کثیر، برای مشروعیت خلافت همین پنج نفر نیز هیچ دلیلی از صاحب
شریعت ذکر نکرده است، و به عبارت دیگر، جز بر خلافت امیرالمؤمنین (علیهالسّلام)، بر خلافت سایر افراد یاد شده دلیلی وجود نداشته تا ابن کثیر از آن یاد کند.
وـ سفینه حدیث صحیحی از رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) نقل میکند که فرمود: دوران خلافت در امت من سی سال است و پس از آن پادشاهی است.
چنانکه میدانیم حکومت عمر بن عبدالعزیز پس از مدت یاد شده و در سال ۹۹ هجری تحقق یافته است.
بنابراین عمر بن عبدالعزیز را نیز نمیتوان جزء خلفا دانست، بلکه او نیز در زمره پادشاهان اموی قرار دارد.
سعید بن جمهان که روایت فوق را از
سفینه نقل کرده است میگوید:
سفینه به من گفت: دوران خلافت ابوبکر و عمر و عثمان را حساب کن و دوران خلافت علی (علیهالسّلام) را بر آن بیفزا؛ آن را سی سال خواهی یافت. سعید میگوید: به سفینه گفتم: بنی امیه گمان میکنند که خلافت در میان آنها است. سفینه گفت:
دروغ میگویند پسران زنِ چشم کبود، بلکه آنان از پادشاهانند، آن هم از بدترینِ پادشاهان.
میبینیم که آرای تعدادی از صحابه و تنی چند از دانشمندان اهل سنت درباره خلفای دوازدهگانه پیامبر، چقدر با هم متفاوت است، تا آنجا که عبدالله بن عمر، معاویه و یزید را انسانهایی
صالح و جانشین رسول خدا میدانند، امّا «سفینه» که او نیز از صحابه است، معاویه و یزید و دیگر حکام اموی را جزء بدترینِ پادشاهان به حساب میآورد.
اکنون میگوییم وظیفه تودههای مردم اهل سنت و آنانکه میخواهند از این دانشمندان پیروی کنند چیست؟ از رای کدام یک از این دانشمندان پیروی کنند؛ کسانی که نظراتشان با یکدیگر متفاوت و در مواردی متناقض است؟
و همچنین از کجا اطمینان پیدا کنند که آنچه پیروی کردهاند درست بوده و وظیفه خود را به انجام رساندهاند؟
چنانکه دیدیم در تمامی روایاتی که در این باب وارد شده، لفظ
قریش دیده میشود. به نظر میرسد آنچه موجب سر در گمی دانشمندان اهل سنت شده، برداشت نادرستی است که از واژه قریش دادند، و در این برداشت کوشیدهاند تا لفظ «قریش» را که در احادیث آمده است، به بنی امیه اختصاص دهند.
شواهد موجود نشان میدهد که دانشمندان اهل سنت براساس چنین تفکر و برداشتی اقدام به تعیین جانشینان پیامبر نموده و در این اقدام، تنها به خاندان ضد اسلامی اموی و سپس عباسی، چشم دوختهاند، به گونهای که گویی
بنیهاشم اصلاً از قریش نیست، در حالیکه اصل قریشی بودن بنیهاشم بر کسی پوشیده نیست.
افزون بر آنچه تاکنون گفته شد، قراین و شواهد فراوانی وجود دارد که نشان میدهد جانشینان دوازده گانه رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) کسانی نیستند که دانشمندان اهل سنت معرفی کردهاند، بلکه خلفای پیامبر (صلیاللهعلیهواله) همان امامان اهل بیتاند (علیهمالسّلام) که تشیع با هوشمندی و
زکاوت، آنان را دریافته و افتخار پیروی از آن رهبران بزرگ الهی را به خود اختصاص داده است. به نمونههایی از این قراین اشاره میکنیم.
خلافت جانشینان دوازدهگانه رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) به زمان معینی اختصاص ندارد. گفتیم که شواهد فراوانی وجود دارد که نشان میدهد، جانشینان رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) از نظر زمانی به دوره خاصی مثلاً بعد از درگذشت پیامبر گرامی تا سال ۱۳۲ هجری، (چنانکه جمع کثیری از دانشمندان اهل سنت چنین پنداشتهاند)، اختصاص ندارد، بلکه همواره در میان امّت محمد (صلیاللهعلیهواله) یکی از اینان وجود داشته و دارد تا دنیا به پایان رسد، و در تمامی اعصار و قرون هرگز
زمین خالی از
حجّت نبوده و امت محمد (صلیاللهعلیهواله) بدون هادی و راهبر نخواهد بود. پس اختصاص دوران خلافتِ خلفای رسول اکرم (صلیاللهعلیهواله) به دورهای خاص، از مطالب نادرستی است که هم احادیث وارد شده در این باب و هم
دلایل عقلی آن را مردود میشمارد، زیرا همانطور که گفتیم، اینان رهبران امت اسلامیاند، و امت اسلامی اختصاص به مردم مسلمان سدههای اوّل و دوم هجری ندارد، در حالیکه لازمه آرای دانشمندان اهل سنت در مورد جانشینان دوازدهگانه رسول خدا این است که امت محمد (صلیاللهعلیهواله) از حدود سال ۱۳۲ هجری به بعد بدون رهبر و سرپرست باقی بمانند. این حقیقتی است که آن را در روایات متعدی میتوان مشاهده نمود.
در ادامه همین بحث نمونههایی از اینگونه احادیث خواهد آمد.
عزّت و سربلندی
اسلام وامدار وجود خلفای دوازدهگانه است.
در بررسی روایاتی که خلفای رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) را دوازده تن معرفی میکند، به مفاهیم مهمی بر میخوریم که با توجیهات دانشمندان اهل سنت به هیچ وجه سازگاری ندارد. این سلسله از روایات تنها بر دیدگاه تشیع در مورد جانشینان رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) قابل تطبیق است. از جمله، در پارهای از روایات،
عزت و ارجمندی اسلام، وامدار وجود خلفای دوازدهگانه قرار داده شده است:
لایزال الاسلام عزیزاً الی اثنی عشر خلیفة.
در پارهای دیگر از روایات، استواری دین وامدار وجود خلفای دوازدهگانه رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) دانسته شده است: لایزال الدین قائماً حتی یکون اثنا عشر خلیفة.
در شماری از روایات این باب، امر خلافت اسلامی در طی دوران خلافت خلفای دوازدهگانه،
صالح و قائم به قسط و
عدل معرفی شده و چنانکه میدانیم ـ و پس از این نیز خواهد آمد ـ اکثر کسانی که اهل سنت آنان را به عنوان خلفای رسول خدا معرفی کردهاند، افراد
فاسد و ستمگری بودهاند:
لایزال امر امتی صالحاً حتی یمضی اثنا عشر خلیفة.
در تعدادی از روایات نیز از عزت خلافت سخن به میان آمده است، وچنانکه میدانیم حکومت حاکمان اموی و عباسی با
ستم و حقکشی آمیخته است و چنین حکومتی به طور طبیعی عزیز نخواهد بود!
لایزال هذا الامر عزیزاً حتی یکون اثنا عشرخلیفة کلهم من قریش.
حال اگر چنانکه دانشمندان اهل سنت گفتهاند، بپذیریم که خلفای دوازدهگانه تا حدود سال ۱۳۲ هجری یا اندکی پس از آن، خلافت کرده و دوران خلافت هر دوازده نفرشان پایان یافته است ـ چنانکه از عبدالله بن عمر، و
قاضی عیاض و ابن حجر و… نقل شده ـ در این صورت لازمه چنین اعتقادی بر اساس مفاد احادیث فوق، این سخن فاسد خواهد بود که پس از اتمام دوران خلافت دوازد نفر معرفی شده، دین محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، دوام و قوام و عزت خویش را از دست داده است؛ سپس باید بپذیریم که دوران خلافت خلفای دوازدهگانه رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) هنوز پایان نیافته است و استمرار دارد. قبول این نظر با توجیهات عبدالله بن عمر و دانشمندان اهل سنت که میگفتند دوران خلافت خلفای دوازده گانه رسول اکرم (صلیاللهعلیهواله) در اوایل سده دوم هجری پایان یافته، ناسازگار است.
آخرین جانشین رسول خدا (صلیاللهعلیهواله)
مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف) است. سومین قرینه این بحث، احادیثی استکه در برخی از آنها به اشاره و در برخی دیگر بهصراحت از حضرت مهدی (علیهالسّلام) به عنوان آخرین خلیفه رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) یاد شده است که شمار زیادی از اینگونه احادیث را در منابع اهل سنت میتوان یافت. این احادیث نیز گویای این حقیقت است که دوران خلافت خلفای رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) هنوز پایان نپذیرفته است.
به عنوان نمونه:
الفـ
ابی داود در سنن خود از علی (علیهالسّلام) از رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) نقل میکند که فرمود:
لو لم یبق من الدهر الاّ یوم لبعث اللّه رجلاً من اهل بیتی یملاها عدلاً کما ملئت جوراً.
این حدیث دلالت دارد بر اینکه در آخرالزمان مردی از اهل بیت پیامبر بر انگیخته خواهد شد، و نیز دلالت میکند بر اینکه او به حکومت و
خلافت خواهد رسید؛ چراکه خالی کردن جهان از ظلم و جور و پر کردن آن از
قسط و عدل، تنها در سایه حکومت مقتدر و فراگیر امکان پذیر است.
بـ نیز ابو داود در حدیث دیگری از پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهواله) نقل میکند:
لو لم یبق من الدنیا الاّ یوم لطولّ اللّه ذلک الیوم حتی یبعث فیه رجلاً من اهل بیتی، یواطئ اسمه اسمی، واسم ابیه اسم ابی، یملا الارض قسطاً وعدلاً کما ملئت ظلماً وجوراً.
مفهوم حدیث پیشین با صراحت بیشتری از این حدیث استفاده میشود. نیز، از جمله حتی یبعث فیه رجلاً …، که در هر دو حدیث پیشین آمده بود، استفاده میشود که بر انگیختن چنین فردی، از سوی خداوند صورت میپذیرد، نه از سوی مردم.این مطلب تاییدی است بر دیدگاه تشیع در مسئله تعیین امام و جانشین رسول خدا (صلی الله علیه واله) که باید از سوی خداوند انجام گیرد نه توسط مردم. همچنین جمله لو لم یبق من الدنیا در این حدیث بر حتمیّت
وقوع چنین اتفاقی دلالت دارد.
جـ
ابن ماجه نیز در سنن خود در این باره احادیث متعددی از رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) نقل کرده؛ از جمله این حدیث:
… فاذا رایتموه فبایعوه ولو حبواً علی الثلج.فانه خلیفة الله المهدی.
رسول گرامی در این حدیث دستور دادهاند که هرگاه مهدی (علیهالسّلام) را دیدید با او
بیعت کنید، اگر چه این بیعت با دشواریهایی همراه باشد، چرا که مهدی خلیفه خداست.
دـ نیز ابن ماجه از رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) نقل میکند: یخرج ناس من المشرق فیوطّئون للمهدی، یعنی سلطانه؛
مردمی از مشرق سر بر میآورند و زمینههای حکومت مهدی (علیهالسّلام) را فراهم میسازند.
هـ ترمذی در سنن خود از رسول خدا (صلی الله علیه واله) نقل میکند: لایذهب الدین حتی یملک العرب رجل من اهل بیتی یواطئ اسمه اسمی.
دنیا به پایان نخواهد رسید، مگر آنکه مردی از اهل بیت من برعرب حکومت کند که نامش همانند نام من است.
در دو حدیث فوق به مسئله حکومت آن حضرت در آخر الزمان تصریح شده است.
وـ مسلم در صحیح خود از رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) چنین نقل میکند:
یکون فی آخر امتی خلیفة یحثی المال حثیاً لایعدّه عدداً؛
در پایان امتم خلیفهای خواهد بود که اموال رامیبخشد بدون آنکه آن را به حساب و شماره در آورد.
راوی میگوید: از
ابی نضره و
ابی العلاء پرسیدم به نظر شما این خلیفه عمر بن عبدالعزیز نیست؟ گفتند: نه.
ز ـ مسلم در حدیث دیگری از رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) نقل میکند: من خلفائکم خلیفة یحثوا المال حثیاً لایعده عدداً.
در این حدیث تصریح شده است که خلیفه آخرالزمان که سخاوتمندانه، و در عین حال، عادلانه، به بذل و بخشش اموال میپردازد، یکی از خلفاست.بنابراین، وی یکی از مصادیق خلفای دوازده گانه رسول خدا (صلی الله علیه واله) است، و چنانکه اشاره شد دوران خلافت او نه در قرن اوّل و دوم هجری، بلکه در آخرالزمان خواهد بود. از همینجا میتوان نتیجه گرفت که مهدی (علیهالسّلام) دوازدهمین جانشین رسول خداست. بیگمان افرادی مانند سیوطی
۴۴ که حضرت مهدی (علیهالسّلام) را خلیفه منتظر و از جانشینان رسول خدا به شمار آوردهاند، تحت تاثیر احادیثی، از ایندست بودهاند.
ح ـ علی (علیهالسّلام) از رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) نقل میکند: المهدی منا یُختم الدین به کما فتح بنا.
نتیجه آنکه دوران خلافت خلفای رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چنانکه دانشمندان اهل سنت پنداشتهاند، در اوایل قرن دوم هجری پایان نیافته، بلکه آنگونه که در احادیث نبوی آمده، پایان آن باخلافت حضرت مهدی (علیهالسّلام) و در آخرالزمان خواهد بود. همچنین، این حقیقت روشن میشود که توجیهات دانشمندان اهل سنت در مورد خلفا، در تباین آشکار با احادیث رسول اکرم (صلیاللهعلیهواله) است.
فراز پایانی حدیث جابر بن سمره به دو صورت نقل شده است.جمع کثیری از دانشمندان اهل سنت، فراز پایانی حدیث را اینگونه نقل کردهاند که رسول خدا فرمود: کلهم من قریش. گرچه مفهوم این تعبیر گستردهتر از معنای مورد نظر ما است، ولی مقصود ما حاصل است؛ چراکه بنیهاشم در میان قریش از هر جهت دارای ویژگیهای منحصر به فرد است: برجستهترین شخصیتهای اسلام مانند رسول گرامی اسلام (صلیاللهعلیهواله) و امام علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) از بنیهاشماند؛ نخستین حامیان اسلام و پیامبر و مروّجان
توحید از بنیهاشماند؛ اسلام با
ایثار و فداکاری و حمایت بیدریغ آنان توانست موانع را از سر راه خود بردارد و به پیروزی دست یابد.
بنابراین، خداوندی که آنان را شایسته یافت تا پرچم پرافتخار
نبوت را به دست با کفایت آنان بسپارد، نیز این شایستگی را در آنان دیده است که آنان را پرچمدار امامت و ولایت گرداند.
اما دانشمند اهل سنت، قندوزی حنفی در
ینابیع المودة،
تعبیر رساتر و روشنتری از حدیث مذکور را از طریق
عبدالملک بن عمیر از جابر بن سمره از رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) نقل کرده است. در این تعبیر به جای جمله کلهم من قریش جمله کلهم من بنیهاشم آمده است، که بر معنای مورد نظر دلالت صریح دارد.
در میان اهل فن رسم بر این بوده است که «عام» را به مورد خاص محدود میسازند. در این مورد نیز لفظ قریش عام است و بنیهاشم خاص، و با اجرای قانون عام و خاص، عام به مورد خاص یعنی بنیهاشم اختصاص پیدا میکند؛ چراکه بنیهاشم یکی از تیرههای قریش است. احادیثی که پیش از این ذکر کردیم نیز قرینه چنین تخصیصی است.
«حنفی قندوزی» پس از نقل حدیث با تعبیر دوم میگوید:
برخی محققان گفتهاند: با دقّت در احادیثی که دلالت میکند بر اینکه خلفای بعد از پیامبر (صلیاللهعلیهواله) دوازده نفرند، معلوم میشود که مراد رسول خدا از این احادیث، امامان دوازدهگانهای است که از اهل بیت خود آن حضرتاند. حمل حدیث بر خلفای راشدین ممکن نیست؛ چون کمتر از دوازده نفرند. نیز حمل این حدیث بر پادشاهان اموی ممکن نیست، چون اوّلاً: عددشان بیش از دوازده نفراست.
ثانیا: آنان، افرادی ظالماند و ظلم فاحشی درزندگی آنها به چشم میخورد، جز عمر بن عبدالعزیز.
ثالثاً: اینان از بنیهاشم نیستند، در حالی که پیامبر (صلیاللهعلیهواله) در آن حدیث (در روایت عبدالملک از جابر) فرمودهاند که تمامی آنان از بنیهاشماند.
همچنین حمل حدیث بر سلاطین بنیعباس ممکن نیست، چرا که اوّلاً: شمار آنان بیش از دوازده نفر است و ثانیاً: اینان پایبندی چندانی از خود به احکام اسلامی نشان ندادهاند. پس بناچار باید این حدیث را بر ائمه دوازدهگانهای که از اهل بیت پیامبراند حمل کنیم زیرا اینان آگاهترین و دانشمندترین افراد زمانه خویش بودند و از نظر رفعت مقام،
ورع و پرهیزکاری، حَسبَ و نَسَب از همه اهل زمانه خود برتر بودند. از همه مهمتر اینکه علوم خود را از جدشان پیامبر گرامی اسلام (صلیاللهعلیهواله) به
ارث برده بودند. اهل علم و تحقیق کشف و شهود اینان را اینگونه معرفی کردهاند. مؤیّد این مطلب که مقصود پیامبر از ائمه دوازدهگانه، امامان اهل بیتاند روایات فراوانی است که در این باب وارد شده است و از آن جمله است
حدیث ثقلین.
مسئله نشنیدن سخنِ پیامبر از سوی جابر، تقریباً در تمام احادیث یاد شده آمده است. شاید برای کسانیکه این احادیث را میخوانند این سؤال پیش آید که چرا فردی مانند جابر که با اشتیاق تمام، جان به سخن هدایتگر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سپرده بود، از شنیدن سخن پیامبر محروم ماند و ادامه سخن آن حضرت را نشنید؟ با جستجو در منابع اهل سنت، سرانجام سرنخی در مسند
احمد حنبل بدست آمد. پیش از سخن احمد بن حنبل، به نقل سخنی از «حنفی قندوزی» میپردازیم. او در کتاب ینابیعالموده میگوید:
پیامبر وقتی میخواستند فراز آخر روایت کلهم من بنیهاشم را بیان نمایند، صدای خود را پایین آوردند، چرا که بنی امیه و گروه دیگری از منافقان که در آن جمع حضور داشتند، خلافت بنیهاشم را دوست نداشتند.
این سخن «حنفی قندوزی» را به عنوان علّت نشنیدن سخن پیامبر توسط جابر، نه قابل قبول است و نه ردّ، گرچه چنین اقدامی از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آن هم درمورد مسئلهای با این اهمیت، بسیار بعید است.
«احمد حنبل» سخن دیگری دارد، او به نقل از «جابر بن سمره» میگوید: پیامبر در
عرفات (یا منی) در حال ایراد
خطبه بودند و من از پیامبر شنیدم که میفرمود:
لن یزال هذا الامر عزیزاً ظاهراً حتی یملک اثنا عشر کلهم. ثم لغط (لغط: جار و جنجال و سر و صدای به هم آمیخته و نامفهوم.) القوم وتکلموا فلم افهم قوله بعد کلّهم، فقلت لابی یا ابتاه ما بعد کلهم؟ قال: کلهم من قریش؛
امر خلافت همواره عزیز و آشکار است تا اینکه همه دوازده نفر حکومت کنند. سپس مردم همهمه کردند و به سخن گفتن پرداختند، در نتیجه سخن پیامبر را بعد از کلمه کلّهم نفهمیدم. از پدرم پرسیدم: رسول خدا بعد از این کلمه چه فرمود؟
پدرم گفت: آن حضرت فرمود: همه آن دوازده نفر از قریشاند.
اقدام این گروه، خبر از یک توطئه پنهان میداد، و آن اینکه مجموعه عوامل
نفاق که مخالف خلافت علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) و اهل بیت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بودند، هرگاه میدیدند که رسول گرامی اسلام میخواهد درباره مسئله خلافت آنان با مردم به گفتگو بپردازد. محفل را بر هم میزدند.
حدیث ثقلین، پنجمین قرینه این بحث، حدیثِ متواتر ثقلین است که مورد قبول همه امت اسلامی است. این حدیث در آثار و منابع اهل سنت از طرق مختلف و با تعابیر گوناگونی از رسول گرامی اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل شده است. به نمونههایی از نقلهای مختلف این حدیث اشاره میکنیم:
۱ـ امام احمد حنبل، از طریق ابی سعید خدری از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند که فرمود:
انی تارک فیکم الثقلین احدهما اکبر من الآخر، کتاب اللّه حبل ممدود من السماء الی الارض وعترتی اهل بیتی وانهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض.
۲ـ
دارمی در سنن خود از طریق
زید بن ارقم از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند:
انی تارک فیکم الثقلین، اولهما کتاب الله، فیه الهدی والنور، فتمسکوا بکتاب اللّه وخذوا به، فحث علیه ورغب فیه.ثم قال: واهل بیتی اذکرکم اللّه فی اهل بیتی، ثلاث مرات.
۳ـ حاکم نیشابوری نیز از طریق زید بن ارقم از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند:
انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله واهل بیتی، وانهما لن یتفرقا حتی یردا علی الحوض.
۴ـ منادی در
فیض الغدیر از طریق زید بن ثابت از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند:
انی تارک فیکم خلیفتین، کتاب الله حبل ممدود ما بین السماء والارض، وعترتی اهل بیتی وانهما لن یتفرقا حتی یردا علی الحوض.
۵ـ ترمذی در سنن خود از طریق زید بن ارقم نقل میکند که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود:
انی تارک فیکم ما ان تمسکتم به لن تضلوا بعدی، احدهما اعظم من الآخر، کتاب اللّه حبل ممدود من السماء الی الارض، و عترتی اهل بیتی، ولن یتفرقا حتی یردا علی الحوض، فانظروا کیف تخلفونی فیهما.
۶ـ
مسلم بن حجاج نیشابوری در صحیح خود از زید بن ارقم نقل میکند که گفت:
رسول خدا در
غدیرخم برای ما خطبه خواند، پس از
حمد و ثنای خداوند فرمود: امّا بعد، الا ایها الناس! فانما انا بشر یوشک ان یاتی رسول ربی فاجیب وانا تارک فیکم ثقلین؛ اوّلهما کتاب اللّه، فیه الهدی والنور، فخذوا بکتاب الله، واستمسکوا به، فحثّ علی کتاب اللّه ورغّب فیه.ثم قال: و اهل بیتی اذکّرکم الله فی اهلبیتی. اذکّرکم الله فی اهلبیتی.اذکّرکم اللّه فی اهلبیتی.
الف: نخست اینکه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) این حدیث مهم را در مقام
وصیت بیان نمودهاند، و به نظر آن حضرت، اهمیت این موضوع در حدی است که لازم دانستهاند به عنوان مهمترین وصیتِ خود به امت درباره کتاب خدا و
عترت طاهره، شعارش کنند.
بـ به کار رفتن واژه «ثقلین» در حدیث، نشان دهنده آن است که این دو ثقل ارزشمند وگرانبهاست؛ به قدری که سفارش ویژه رسول گرامی را میطلبیده است.
ج ـ تعبیر وانهما لن یفترقا بیانگر آن است که در جامعه اسلامی کتاب خدا و اهل بیت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با هم بوده و از یکدیگر جدا نخواهند شد و این همراهی از عصر رسالت آغاز شده و تا هنگام ورود بر پیامبر گرامی در
حوض کوثر ادامه خواهد یافت. نیز از جمله فوق میآموزیم که اهل بیت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، همواره در راه
قرآن و
هدایت و
سعادت قرار دارند؛ چرا که اگر دچار لغزش گردند، به معنای جدا شدن قرآن از آنان خواهد بود. همچنین از جمله وانهما لن یفترقا استفاده میشود که از اهل بیت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در همه اعصار همواره کسی وجود خواهد داشت که همراه قرآن باشد، چون خلاف آن، به معنای جدایی اهل بیت (علیهمالسّلام) از قرآن است. این حقیقتی است که گروهی از دانشمندان اهل سنت نیز به آن اعتراف نمودهاند.
دـ در برخی از نقلهای حدیث، به جای واژه «ثقلین» لفظ «خلیفتین» بکار رفته است که تعبیر بسیار گویایی است. این تعبیر به صراحت اعلام میکند که جانشینان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در میان امت، قرآن و عترت است.
هــ در تعبیر دیگری از حدیث مورد نظر، آمده است. انی تارک فیکم ما ان تمسکتم به لن تضلوا بعدی. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با جمله شرطیه ان تمسکتم به به ما میآموزد که پیمودن راه
هدایت، تنها در پرتو تمسک و
توسل به قرآن و عترت میسر است و بس.
اینک آیا منصفانه است که با وجود آنکه اهل بیت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که به گواهی رسول خدا همتای کتاب خدایند، کسانی بخواهند افرادی همچون معاویه و یزید و… را جانشین رسول خدا بدانند؟ آیا این امر بیحرمتی به مقام شامخ پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و اهل بیت آن حضرت نیست؟ براستی چقدر تفاوت است میان اهل بیت پیامبر که همواره با قرآنند و قرآن با آنهاست، و بین آن کلام اموی، عبدالملک بن مروان که وقتی به حکومت رسید، قرآن را به کناری نهاد و گفت: هذا آخر العهد بک، و بدینسان برای همیشه با قرآن خداحافظی نمود!
حدیث سفینه نوح، این حدیث در جوامع روایی اهل سنت با تعابیر مختلفی از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل شده است که نمونههایی از آن را ذکر میکنیم:
۱ـ
انس بن مالک از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند که فرمود:
انما مثلی ومثل اهل بیتی کسفینة نوح، من رکبها نجا ومن تخلف عنها غرق.
۲ـ
ابیذر از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند:
انما مثل اهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح، من رکبها نجا ومن تخلف عنها هلک.
۳ـ نیز، ابوذر از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند:
مثل اهل بیتی فیکم کمثل نوح، فمن قوم نوح من رکب فیها نجا، ومن تخلف عنها هلک، ومثل باب حطّة فی بنی اسرائیل.
۴ـ
ابن عباس از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند:
مثل اهل بیتی مثل سفینة نوح، من رکب فیها نجا، ومن تخلف عنها غرق.
رسول گرامی در یک تشبیه گویا، داستان امت اسلامی و اهل بیت خویش را به داستان
نوح پیامبر و مردم عصر او تشبیه نمودهاند. این تشبیه، به خوبی جایگاه اهل بیت (علیهمالسّلام) را در رهبری امت اسلامی روشن میسازد. مفهوم این سخن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آن است که همچنانکه در داستان نوح، تنها کسانی نجات یافتند که از فرمان آن پیامبر بزرگ پیروی نموده و بر کشتی نوح سوار شدند، هدایت یافتگانِ امت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز تنها کسانی هستند که به کشتی نجات امت، یعنی اهل بیت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در آیند. اما آنانکه خود را از اهل بیت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بینیاز دانسته و دست خود را بسوی دیگران دراز کردهاند، بدون
شک خود را به ورطه نابودی افکنده و هلاک ساختهاند. مسلّم است که حاکمان اموی و عباسی نه تنها از اهل بیت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پیروی نکردند، بلکه با آنان از درِ ستیز در آمدند و یکی را پس از دیگری به
شهادت رساندند. کسانیکه خود از هدایت بهرهای نبردهاند، چگونه میتوانندهادی دیگران باشند؟
اهلبیت (علیهمالسّلام)، یکی از شواهدی که نشان میدهد، مقصود پیامبر از خلفای دوازده گانه اهل بیت است فضایل بی شماری است که از زبان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درباره امامان اهل بیت (علیهالسّلام) رسیده است.تدبر در این احادیث تا حدودی ما را به مقام و منزلت اهل بیت (علیهالسّلام) آشنا میسازد و موجب میشود تا دریابیم کسانی که نه تنها برای آنان فضیلتی نقل نشده، بلکه رسول گرامی اسلام در مواضع متعدد به نکوهش آنان پرداخته صلاحیّت خلافت ندارند.این احادیث را میتوان به چند دسته تقسیم نمود: دستهای از احادیث به فضایل علی (علیهالسّلام) اختصاص دارد.بخشی از احادیث درباره فضایل حسنین (علیهماالسّلام) است و دستهای از آنها درباره فضایل همه اهل بیت (علیهالسّلام) است.به نمونههایی از این احمد بنادیث اشاره میکنیم.
۱ـ زید بن ارقم از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند که فرمود:
من کنت مولاه فعلی مولاه.
۲ـ ترمذی از
عمران بن حصین از رسول خدا نقل میکند که فرمود:
ان علیاً منی وانا منه، وهو ولی کل مؤمن من بعدی.
۳ـ
سعد بن ابی وقاص میگوید: از پیامبر شنیدم که به علی (علیهالسّلام) میفرمود:
اما ترضی ان تکون منی بمنزلةهارون من موسی الا انه لانبوة بعدی.
۴ـ بریده از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند:
علی بن ابی طالب مولی من کنت مولاه و علی بن ابی طالب مولی کل مؤمن ومؤمنة، وهو ولیّکم بعدی.
۵ـ زید بن ارقم از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند:
من احب ان یحیا حیاتی ویموت موتی ویسکن جنة الخلد الذی وعدنی ربی ـ عزوجل ـ غَرَسَ قضبانها بیده، فلیتَوَلَّ علی بن ابن طالب، فانه لن یخرجکم من هدی ولن یدخلکم فی ضلالة.
۶ـ
براء بن عاذب از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند:
علی منی بمنزلة راسی من بدنی.
۷ـ انس بن مالک از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند که فرمود: مَن سید العرب: قالوا: انت یا رسول الله، فقال: انا سیّد وَلَد آدم، وعلی سیّد العرب.
۸ـ
ابی مریم ثقفی میگوید: از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدم که به علی (علیهالسّلام) میفرمود:
یا علی طوبی لمن احبّک و صدق فیک، و ویل لمن ابغضک وکذب فیک.
۹ـ
ام سلمه از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند: لایحب علیاً منافق، ولا یبغضه مومن.
۱۰ـ
ابوسعید خدری میگوید: انا کنا لنعرف المنافقین ببغضهم علی بن ابی طالب.
۱۱ـ
ابی رافع میگوید: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به علی (علیهالسّلام) فرمود:
من احبّه فقد احبنی، ومن احبّنی فقد احبّه الله، ومن ابغضه فقد ابغضنی ومن ابغضنی فقد ابغض الله عزوجلّ.
۱۲ـ زید بن ارقم از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند: اوّل مَن اسلم علی (علیهالسّلام).
۱۳ـ ابن عباس از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند: اوّل من صلّی علی.
۱۴ـ ام سلمه از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند که فرمود:
علی مع الحق والحق مع علی، ولن یفترقا حتی یردا علی الحوض یوم القیامة.
۱۵ـ نیزام سلمه میگوید: از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدم که میفرمود:
علی مع القران والقران مع علی، لایفترقان حتی یردا علی الحوض.
۱۶ـ
ابوسخیله از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند:
علی اوّل من آمن بی، واوّل من یصافحنی یوم القیامه، وهو الصدیق الاکبر، وهو الفاروق، یفرق بین الحق والباطل.
ابن عساکر این حدیث را از طریق
سلمان و ابوذر و ابن عباس نیز نقل کرده است.
۱۷ـ
ابن مسعود از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند که فرمود: النظر الی علی عبادة.
۱۸ـ جابر میگوید: رسول خدا به علی (علیهالسّلام) فرمود: من آذاک فقد آذانی، ومن آذانی فقد اذی الله.
۱۹ـ ام سلمه از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند که فرمود: من سبّ علیاً فقد سبّنی.
۲۰ـ
ابی رافع میگوید: به محضر رسول خدا شرفیاب شدم، حضرت دست مرا گرفت و فرمود:
یا ابا رافع، سیکون بعدی قوم یقاتلون علیاً، حق علی الله ـ تعالی ـ جهادهم، فمن لم یستطع جهادهم بیده فبلسانه، فمن لم یستطع بلسانه فبقلبه، لیس وراء ذالک شی.
۲۱ـ ابی سعید خدری میگوید: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به علی (علیهالسّلام) فرمود:
انک تقاتل علی تاویل القرآن کما قاتلت علی تنزیله.
۱ـ ابن مسعود از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند که فرمود: الحسن والحسین سیّدا شباب اهل الجنة.
۲ـ انس از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند: ان الحسن والحسین هما ریحانتای من الدنیا.
۳ـ
یعلی بن مره از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند: حسین منی وانا من حسین.
۴ـ
ابو هریره از رسول خدا نقل میکند: من احبهما فقد احبّنی ومن ابغضهما فقد ابغضنی.
۱ـ
سعد بن ابی وقاص میگوید: وقتی آیه مباهله (ندع ابنائنا وابنائکم…) نازل شد، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) علی و
حضرت فاطمه و
حسن و
حسین را دعا نمود و فرمود: «خدایا! اینها اهل بیت منند».
۲ـ ام سلمه میگوید: آیه انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت… در خانه من نازل شد، وقتی این آیه نازل شد، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به دنبال علی و فاطمه و حسن و حسین فرستاد و سپس فرمود:
هؤلاء اهل بیتی؛ اینها اهل بیت منند.
۳ـ
سلمة بن اکوع از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند:
النجوم جعلت اماناً لاهل السماء، وان اهل بیتی امان لامّتی.
۴ـ زید بن ثابت از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند: اهل بیتی اماناً لاهل الارض فاذا ذهبوا ذهب اهل الارض.
۵ـ ابن عباس از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند: النجوم امان لاهل الارض من الفَرق، واهل بیتی امان لامتی من الاختلاف، فاذا خالفتها قبیلة من العرب، اختلفوا فصاروا حزب ابلیس.
۶ـ علی (علیهالسّلام) از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند:
یا علی ان الاسلام عریان لباسه التقوی … و اساس الاسلام حبّی وحبّ اهل بیتی.
۷ـ ابی سعید خدری از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند: والذی نفسی بیده لایبغضنا اهل البیت احد الا ادخله اللّه النار.
۸ـ انس از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند: نحن اهل بیت لایقاس بنا احد.
۹ـ ابو نعیم از ابن عباس نقل میکند که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود:
من سره ان یحیا حیاتی، ویموت مماتی، ویسکن جنة عدن غَرَسها ربی، فلیوال علیاً من بعدی، ولیوال ولیه، ولیقتد بالائمة من بعدی، فانهم عترتی خلقوا من طینتی، رزقوا فهماً وعلماً.وویل للمکذبین بفضلهم من امتی، القاطعین فیهم صلتی، لا انا لهم الله شفاعتی.
۱۰ـ
ابو هریره میگوید:
نظر النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) الی علی وفاطمه والحسن والحسین فقال: انا حرب لمن حاربکم وسلم لمن سالمکم.
پس از درگذشت رسول خدا، در تمامی این موارد نه تنها به توصیهها و سفارشهای آن حضرت درباره اهل بیت (علیهمالسّلام) عمل نشد، بلکه بر ضد آن عمل شد.
از آغاز حکومت معاویه و حتی پیش از آن بر سر منابر و در خطبههای
نمازهای جمعه و عید، به اهل بیت رسول خدا ناسزا میگفتند. این
بدعت زشت چهل سال ادامه داشت، تا آنکه عمر بن عبدالعزیز،
لعن و
دشنام اهل بیت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را در منابر و مجامع عمومی منع نمود. این اقدامات، توسط حکام اموی صورت میگرفت؛ یعنی کسانی که گروهی آنان را به عنوان جانشینان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) معرفی کردهاند.
مدینةالنبی، شهری که
حرمت آن نادیده گرفته شد. مدینةالنبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، شهر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و پایگاه نخستین اسلام، همواره در چشم
مسلمانان جهان از ارج و منزلت ویژهای برخوردار بوده است. شخص رسول گرامی اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز عنایت خاصّی به این شهر و مردم آن (یاریدهندگان پیامبر) داشته، در مناسبتهای مختلف، بر امنیت مدینه و حفظ حرمت ساکنان آن، سفارش و تاکید نمودهاند؛ از آن جملهاند:
۱ـ
ابن خلاد از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند: من اخاف اهل المدینة اخافه اللّه و علیه لعنة اللّه والملائکة والناس اجمعین.
۲ـ
جابربن عبداللّه از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند: من اخاف اهل المدینة فقد اخاف ما بین جنبی؛
هر که مردم مدینه را بترساند، تحقیقا مرا ترسانده است.
۳ـ
عبداللّه بن عمر از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند: من آذی اهل المدینة آذاه اللّه و علیه لعنة اللّه و الملائکة و الناس اجمعین.
۴ـ
عبادة بن صامت از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند:
اللهم من ظلم اهل المدینة واخافهم فاخفه و علیه لعنة اللّه والملائکة والناس اجمعین، لا یقبل منه صرف و لاعدل.
ملاحظه گردید که رسول گرامی اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با چند بیان و
دعا، تصریح نمودهاند: هرکس، مردم مدینه را بترساند،
خداوند او را خواهد ترساند و
لعنت خدا،
فرشتگان و همه مردم، بر چنین فردی باد! هرکس مردم مدینه را بترساند، مرا ترسانده است. هر کس، مردم مدینه را بیازارد، خداوند او را
عذاب خواهد نمود و لعنت خدا، فرشتگان و مردم بر او باد! خداوندا، هر کس بر مردم مدینه
ظلم کرد و آنان را ترساند، بترسانش! و لعنت خدا،
ملائکه و همه مردم بر او باد و از او هیچ عبادتی پذیرفته نیست.
اکنون آیا کسانی مانند معاویه و فرزندش یزید که سفارشهای رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را نادیده گرفتهاند، میتوانند جانشین پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) باشند؟
معاویه، نخست در سال چهل هجری و در عهد خلافت علی (علیهالسّلام)، بسربن ارطاة را در راس سپاهی به مدینه فرستاد تا از مردم مدینه برای او
بیعت بگیرد. بسر، مردم را تهدید به قتل نمود و جمع کثیری از آنان را نیز به قتل رساند و بدین وسیله مردم مدینه را وادار ساخت تا با معاویه بیعت کنند.
و بار دوم، در سال ۵۰ و ۵۱ هجری، به هنگام بیعت گرفتن برای یزید، به
تهدید و ارعاب مردم مدینه پرداخت و به زور از آنان بیعت گرفت.
یزید نیز در سال ۶۳ هجری و در جریان «
واقعه حرّه»، به حرم پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
لشکر کشید و مردم مدینه را مورد آزار و
اذیت قرار داد و عده کثیری از آنان را به
قتل رسانید و ناموس آنان را هتک نمود، تا آنجا که به نوشته
سیوطی، هزار دختر باکره، بکارت خود را از دست دادند.
در
واقعه «حرّه» افزون بر مردم عادی، جمعی از صحابه و یاران رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و نیز «ام سلمه» همسر آن حضرت، کشته شدند.
قابل ذکر است که پس از حادثه «حرّه» و در زمان حاکمیت سایر حاکمان اموی و عباسی نیز، همواره مردم مدینه، تحت ستم آنان قرار داشتهاند. حال، آیا کسی که مورد لعن خدا، پیامبر، فرشتگان و مردم قرار دارد، میتوان او را جانشین رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دانست؟ کسی که اعمالش موجب شد تا خداوند به سرعت طومار زندگی او را درهم پیچد؟ رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سالها پیش از بروز این حوادث، فرموده بود: من اراد اهل المدینة بسوء، اذابه اللّه کما یذوب الملح فی الماء.
به راستی، چقدر تفاوت است میان
ابن حجر و قاضی عیاض که یزید را جزو خلفای پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به شمار آوردهاند و سیوطی که با صراحت تمام، یزید و همدستانش را لعن میکند!
قرینه دیگر این بحث، روایاتی است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دوران خلافت پس از خود را سی سال دانستهاند. این احادیث، از طرق مختلف و با تعابیر گوناگونی از رسول گرامی اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
روایت شدهاند که نمونههایی از آنها را ذکر میکنیم:
۱ـ
سفینه از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند: الخلافة فی امّتی ثلاثون سنة، ثم ملک بعد ذلک؛ خلافت در امّت من، سی سال است و پس از آن، پادشاهی است.
۲ـ
قرطبی از پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند: الخلافة بعدی فی امّتی ثلاثون سنة، ثم ملک بعد ذلک.
۳ـ سفینه از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند: خلافةالنبوّة ثلاثون سنة، ثم یؤتی اللّه الملک من یشاء.
۴ـ زبیدی شافعی از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند: الخلافة بعدی ثلاثون سنة، ثم یکون (تصیر) ملکا عضوضا.
واژه «عضّ» به معنای چنگ زدن و به دندان گرفتن است، و «ملک عضوض» یعنی پادشاهییی که آن را نه بر اساس بیعت و رای مردم، بلکه براساس ظلم و ستم و با چنگ و دندان به دست آورده باشند. زبیدی شافعی، پس از نقل حدیث میگوید: «عضوض» چیزی است که در آن، ظلم و ستم وجود داشته باشد، و «ملک عضوض» پادشاهی یی است که در آن، بر مردم ستم میشود. وی میافزاید:
اهل سنّت، اتفاق دارند بر اینکه معاویه در ایام خلافت علی از ملوک و پادشاهان بوده است، نه از خلفا؛ اما
[
درباره حکومت معاویه
]
پس از در گذشت علی، در میان مشایخ ما اختلاف وجود دارد. برخی گفتهاند: برای او بیعت منعقد شده و امام گشته است. گروه دیگری گفتهاند:
امامت برای او منعقد نشده و همچنان بر ملوکیت خود باقی مانده است. دلیل این گروه، حدیثی است که ترمذی از طریق سفینه، از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل کرده که آن حضرت فرمود: «الخلافة بعدی ثلاثون سنة، ثم تصیر ملکا».
دوران سی ساله خلافت که در حدیث فوق به آن اشاره شده، با خلافت حسن بن علی پایان یافته است. و حسن بن علی هم که خلافت را به معاویه واگذار نمود، صرفا از روی ضرورت بود؛ چون معاویه، عزم
جنگ با آن حضرت و تصمیم به خونریزی داشت؛ ولی نظر حسن بن علی بر جنگ و خونریزی نبود. به همین جهت، خلافت را به معاویه واگذار نمود تا خون مسلمانان محفوظ بماند.
چنانکه ملاحظه گردید، در تمامی این روایات، مدت خلافت پس از رسول عالی قدر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، سی سال ذکر شده است که به اعتراف خود دانشمندان اهل سنّت، این مدت، پس از خلافت حسن بن علی (علیهالسّلام) پایان پذیرفته و سپس دوران حاکمان اموی و عباسی آغاز گشته است؛ حکومتی که به فرموده رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) «ملک عضوض» بوده است. بنابراین، توجیهی برای معرفی معاویه، یزید و دیگر امویان و عباسیان به عنوان جانشین و خلیفه رسول اللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) باقی نمیماند و کسانی مانند قاضی عیاض و ابن حجر باید برای یافتن مصادیق خلفای دوازده گانه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چاره دیگری بیندیشند.
آنچه گذشت، حقیقتی است که شماری از صحابه نیز بدان تصریح کردهاند؛ از جمله
سعیدبن جمهان که میگوید:
وقتی سفینه حدیث رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را که فرمود: «الخلافة فی امّتی ثلاثون سنة، ثم ملک بعد ذلک» برایم نقل کرد، به او گفتم: «بنی امیه گمان میکنند که خلافت در میان آنهاست». سفینه گفت:
دروغ میگویند پسران زن چشم کبود؛ (مقصود، هند، زن
ابوسفیان است.) بلکه آنان از پادشاهانند؛ آن هم از بدترین پادشاهان.
قرینه دهم که مکمل قرینه گذشته است، حدیث معروفی است که
ابوهریره از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند: الخلافة بالمدینة والملک بالشّام.
در «
تهذیب تاریخ دمشق»، پس از نقل حدیث فوق، در ذیل صفحه آمده است: خلافت، اختصاص به صدر اسلام و زمان خلفای راشدین دارد و از هنگامی که خلافت به بنیامیه در شام انتقال یافت، به پادشاهی و سلطنت مبدّل گشت.
ملاحظه میشود که پیامبراسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در این حدیث تصریح نمودهاند که پایگاه خلافت، در مدینه است و آنچه در
شام صورت میگیرد، خلافت و جانشینی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیست؛ بلکه پادشاهی و سلطنت است. بنابراین، تلاش آنانی که شماری از حاکمان اموی و عباسی را در گروه جانشینان دوازده گانه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میگنجانند، قابل قبول نیست.
یکی دیگر از قراین، حدیث معروفی است که جمع زیادی، آن را از پیامبراکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل کردهاند. متن حدیث، بنابر آنچه در «
صحیح مسلم» از طریق
ابوسعید خدری نقل شده، چنین است: عن ابی سعید الخدری، عن النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قال: «اذا بویع لخلیفتین، فاقتلوا الآخر منهما»؛
هرگاه برای دو خلیفه بیعت گرفته شد، دومی را بکشید.
براساس نقل مورّخان، معاویه، همزمان با خلافت علی (علیهالسّلام)، نمایندگانی به نقاط مختلف کشور اسلامی فرستاد تا برای او بیعت بگیرند. از جمله، در سال چهل هجری،
بسر بن ارطاة را در راس سپاهی به مدینه و
مکه و
یمن فرستاد. بسر در مدینه با تهدید، ارعاب و قتل مردم، آنها را وادار به بیعت با معاویه کرد.
این اقدامات معاویه در حالی صورت میگرفت که قاطبه امت اسلامی، سالها پیش از آن، به امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) دست بیعت داده بودند و آن حضرت را به عنوان خلیفه مسلمین و جانشین رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برگزیده بودند.
حال، آیا کسی را که براساس فرمان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کشتن او
واجب است، میتوان خلیفه مسلمین و جانشین رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) دانست؟!
شرط قرشی بودن جانشین رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و
امام مسلمانان، از جمله مسایلی است که مورد قبول تمام مذاهب اسلامی، از جمله مذاهب چهارگانه اهل سنّت است و آن را به عنوان یک اصل مسلّم پذیرفتهاند. این اعتقاد برخاسته از احادیث متعددی است که صدور آن از مقام رسالت محرز و مسلّم است. اینگونه احادیث را در منابع و جوامع روایی اهل سنّت، به فراوانی میتوان یافت؛ از آن جمله:
۱ـ عبداللّه بن عمر از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند: لا یزال هذا الامر فی قریش ما بقی من الناس اثنان.
۲ـ ابو بکر از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند: ائمة من قریش.
۳ـ عمرو بن عاص از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند: قریش ولاة الناس فی الخیر والشر الی یوم القیامة.
۴ـ ابوهریره ازرسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند: الناس تبع لقریش فی هذا الشان (فی هذاالامر).
۵ـ سعد بن ابی وقاص از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند: قریش ولاة هذا الامر، فبرّالناس تبع لبرّهم وفاجرهم تبع لفاجرهم.
۶ـ
ضحاک بن قیس از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند: لا یزال علی الناس وال من قریش.
از مجموع روایات یادشده، استفاده میشود که مردم مسلمان، در هر عصری پس از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) باید دارای رهبری باشند که نسب او به قریش منتهی میشود.
شاهد این مطلب، برداشت و فهم حافظان و فقهای اهل سنّت است. بنگرید:
۱ـ ابن حزم پس از نقل روایات پیش گفته، میگوید: لاتحل الخلافة الاّ لرجل من قریش…
خلافت بر مسلمانان، برای غیر قرشی جایز نیست.
۲ـ ابن حجر در ذیل حدیث «لایزال هذا الامر فی قریش ما بقی من الناس اثنان» مینویسد: این حدیث، خلافت غیر قرشی را نفی میکند و نشان میدهد که خلافت باید همواره در میان
قریش باشد.
وی میافزاید: جمهور اهل علم بر این عقیدهاند که شرط است که امام، قرشی باشد.
۳ـ وی از کرمانی شارح دیگر «
صحیح بخاری» نقل میکند: زمان از وجود خلیفه قرشی خالی نیست.
۴ـ
نووی، شارح «صحیح مسلم» نیز مینویسد: حکم حدیث عبدالله بن عمر (لا یزال هذا الامر فی قریش…) تا
روز قیامت، مادام که دو نفر انسان وجود داشته باشند، ادامه دارد.
۵ـ ابن حجر از قرطبی نقل میکند: حدیث ابن عمر از مشروعیت خلافت خبر میدهد؛ یعنی
امامت منعقد نمیشود مگر برای قرشی.
۶ـ وی، همچنین از قاضی عیاض نقل میکند: شرط قرشی بودن امام، عقیده تمامی علماست، تا آنجا که آن را اجماعی دانستهاند. از گذشتگان، کسی در این زمینه اختلاف نکرده است.
۷ـ زبیدی، عالم دیگر اهل سنّت در بحث شرایط امام، میگوید: شرط پنجم از شرایط امامت آن است که امام باید قرشی باشد. قریش، لقب نضربن کنانة بن خزیمة بن مدرکه است. دلیل این مطلب، روایت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است که فرمود: «الائمة من قریش».
اکنون، پس از یادآوری روایات و فتاوا، جای این سؤال است که مسلمانان کشورهای اسلامی و غیراسلامی که پیرو مذاهب چهارگانه اهل سنّت هستند، رهبر و امام قرشی نسب آنها کیست؟ آیا تحت ولایت رهبری قرشی هستند؟ پاسخ درست این پرسش را باید در تفکر و اندیشه شیعی جستجو نمود. در فرهنگ
شیعه، جانشینان دوازدهگانه رسول اللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، اهل بیت آن حضرت (علیهمالسّلام) اند. آنان، یکی پس از دیگری، رهبری امت اسلامی را برعهده خواهند داشت و امروز، امامت امّت را حضرت مهدی (علیهالسّلام) به دوش دارد که به اعتقاد
شیعه و
سنّی ـ آنچنان که در منابع روایی خود ذکر کردهاند ـ از فرزندان فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) و امیرالمؤمنین علی (علیهالسّلام) است.
اهل سنّت، پس از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با پذیرفتن خلافت تعدادی از رجال قرشی، ظاهرا به این شرط (قرشی بودن امام) عمل کردند؛ امّا راهی که آنها برگزیده بودند، در آینده نه چندان دوری (سده هفتم هجری) که حکومت عباسیان پایان یافت، تبدیل به معضلی اعتقادی شد.
قرینه دیگر، روایاتی است که
مرگ کسی را که امام زمان خویش را نشناخته و یا بیعت امامی را برگردن نداشته، مرگ جاهلیت (مرگ در حال
کفر و
بتپرستی) دانسته است. این دسته از روایات، در منابع اهل سنّت، از طرق مختلف و با تعابیر گوناگون و تنوع فراوانی نقل شده است. بنگرید:
۱ـ
تفتازانی در «
شرح المقاصد» در ذیل
آیه «اطیعواللّه و اطیعواالرسول و اولی الامر منکم» از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند: من مات ولم یعرف امام زمانه، مات میتة جاهلیة.
۲ـ معاویه از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند: من مات بغیر امام، مات میتة جاهلیة.
۳ـ ابن عباس از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روایت میکند: من مات لیس علی امام، فمیتة جاهلیة.
۴ـ عبداللّه بن عمر، از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روایت میکند: من مات مفارقا للجماعة، فقد مات میتة الجاهلیة.
۵ـ همو نقل میکند: من مات من غیر امام جماعة، مات میتة جاهلیة.
۶ـ همو نیز روایت کرده است: من مات ولیس علیه امام جماعة، فانّ موتته موتة جاهلیة.
۷ـ از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل شده است: من مات ولیس علیه امام مات میتة جاهلیة.
۸ـ عامر بن ربیعه از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند: من مات ولیس علیه طاعة، مات میتة جاهلیة.
۹ـ معاویه از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند: من مات ولیس فی عنقه بیعة، مات میتة جاهلیة.
۱۰ـ عبداللّه بن عمر از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند: من مات بغیر امام، مات میتة جاهلیة ومن نزع یدا من طاعة، جاء یوم القیامة لاحجة له.
۱۱ـ همو از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند: من مات وهو مفارق للجماعة، فانه یموت میتة جاهلیة.
۱۲ـ همو از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند: من فارق علیا، فارقنی ومن فارقنی فارق اللّه.
۱۳ـ ابوهریره از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند: من خرج من الطاعة وفارق الجماعة، فمات مات میتة جاهلیة.
۱۴ـ عبداللّه بن عمر از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند: من مات وهو یبغضک یا علی، مات میتة جاهلیة….
۱۵ـ
عرفجه از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند: انّه ستکون هنات و هنات، فمن اراد ان یفرق امر هذه الامة وهی جمیع، فاضربوه بالسیف کائنا من کان.
۱۶ـ
عبداللّه بن مسعود از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند: من فارق الجماعة، فاقتلوه.
۱۷ـ معاویه از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند: من فارق الجماعة شبرا، دخل النار.
۱۸ـ عبداللّه عمر از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند: من فارق الجماعة شبرا، اخرج من عنقه ربق الاسلام.
۱۹ـ ابن حزم از عمربن خطاب نقل میکند: سمعت رسول اللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یقول: «من خلع یدا من طاعة، لقی اللّه یوم القیامة لاحجّة له، ومن مات و لیس فی عنقه بیعة، مات میتة جاهلیة.»
۲۰ـ ابن حزم از طریق عبداللّه بن عمروبن عاص از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند: …من بایع اماما فاعطاه
صفقه یده و ثمرة قلبه، فلیطعه ان استطاع، فان جاء آخر ینازعه فاضربوا عنق الآخر.
۲۱ـ ابن حزم از عرفجه نقل میکند که او از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیده است: من اتاکم وامرکم جمیع علی رجل واحد یرید ان یشق عصاکم او یفرق جماعتکم فاقتلوه.
۲۲ـ وی همچنین از طریق ابوسعید خدری از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند: اذا بویع لخلیفتین، فاقتلوا الآخر منهما.
۲۳ـ ابوذر از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند: من فارق الجماعة شبرا، فقد خلع ربقة الاسلام من عنقه.
۲۴ـ ابن عباس از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند: …لیس احد یفارق الجماعة قید شبر فیموت، الاّ مات میتة جاهلیة.
از مجموعه روایات پیش گفته که در
صحاح، مسانید و دیگر مصنفات اهل سنّت آمده است، نکاتی میآموزیم:
۱ـ در هر عصر و زمانی، همواره امام و رهبری مشخص و معین وجود دارد که شناخت او بر مسلمانان تکلیف است، تا حدی که
مرگ کسی که توفیق شناخت امامش را نیابد، مرگ جاهلیت (یعنی مرگ در حال کفر و
شرک) است.
ابن حزم درباره اهمیت شناخت امام میگوید:
برای مسلمان روا نیست که دو شب را بدون آنکه بیعت امامی بر عهدهاش باشد، سپری کند.
۲ـ از جمله «مات میتة جاهلیة» که در پایان بیشتر روایات این باب به چشم میخورد، استفاده میشود که مقصود از امام، شخص
صالح (و شخصیت معنوی فوقالعادهای) است که جانشین رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و از خلفای دوازدهگانه آن حضرت ـ باشد؛ چرا که هدف بعثت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، بیرون آوردن انسانها از جاهلیت و هدایت آنها به سوی بندگی خدا و حیات طیبه است. پس، «
مرگ جاهلی»، مجازات و عقوبت بسیار بزرگی است که لابد برای خطا و
جرم بزرگی وضع شده است. آیا نشناختن هر پیشوایی از سوی مسلمان
مؤمن، میتواند خداوند را چنان به خشم آورد که همه حسنات یک مسلمان را به خاطر آن، حبط نماید (آنچنان که گویی وی اصلا از
رسالت نبی خاتم، بیخبر و بیبهره مانده است)؟ به علاوه، پیشوای غیر صالح و فاقد شرایط امامت، اصولا توان هدایت مسلمانان را نخواهد داشت؛ چه رسد به اینکه نشناختن او، دلیل گمراهی کسی و موجب بیارزش شدن اعمال او باشد!
۳ـ نکته دیگر، تاکید بر همراهی با جماعت مسلمانان است؛ به طوریکه اگر کسی حتی (مثلا) یک وجب از جمعیت مسلمانان کنارهگیری کند و اسباب تفرقه را فراهم آورد و در همین حال بمیرد، مرگش مرگ جاهلیت و جایگاه او در آتش است.
۴ـ نکته چهارم اینکه اگر کسی از اطاعت و فرمان امام مفترضالطاعه مسلمانان سرباز زند و در چنین حالی مرگ را دریابد، به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است و در روز
قیامت و در پیشگاه خداوند، برای عملکرد خود، هیچ دلیل و برهانی ندارد.
۵ـ روایت چهاردهم، مرگ کسی را که بغض و کینه امیرمؤمنان علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) را در دل داشته باشد، مرگ جاهلیت میداند.
۶ـ روایت دوازدهم، مفارقت و جدایی از امیرالمؤمنین علی (علیهالسّلام) را جدایی از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و جدایی از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را جدایی از خداوند متعال میداند. پر واضح است، کسی که رابطهاش را با پروردگارش قطع کند، چه عاقبت بدی در انتظار او خواهد بود.
بنابر آنچه گذشت، آیا کسی که از فرمان امام زمانش (علی و فرزندش (علیهالسّلام)) که جانشین رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است و اطاعتش
واجب و مسلمانان با او بیعت کردهاند، سرپیچی کرده، با او به
جنگ میپردازد و مردمان شام را از بیعت با او باز میدارد و باعث تفرقه جماعت مسلمانان میشود، مرگش، مرگ جاهلیت نیست؟ آیا کسی که
بغض و
کینه امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) و فرزندانش را در دل دارد، از خدا و رسولش (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) جدا نیست و فاصله نگرفته است؟ آیا چنین کسی را میتوان جانشین رسول اللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و امام مسلمانان دانست؟ آیا غاصبان امامت و ولایت را میتوان جانشین پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و مفترض الطاعه دانست؟
گروهی از فقهای اهل سنت، معاویه و یاران او را از اهل «بغی» دانستهاند. در کتاب «
الفقه علی المذاهب الاربعة» میخوانیم: الحنفیة قالوا: یشترط فی تغسیل المیت المسلم ان لایکون باغیا؛ والبغاة عند الحنفیة هم الخارجون عن طاعة الامام العادل وجماعة المسلمین لیقلبوا النظم الاجتماعیة طبقا لشهواتهم، فکل جماعة لهم قوّة یتغلبون بها ویقاتلون اهل العدل، هم البغات عند الحنفیة.
دانشمند دیگر اهل سنّت، «
ابوبکر کاسانی حنفی» در بحث «شهید» و اینکه چه کسی شهید است، مینویسد:
… کسی که در جنگ با اهل بغی به قتل رسیده باشد، شهید است. دلیل ما مطلبی است که از
عمار یاسر نقل شده که وی هنگامی که در
صفین در زیر پرچم امیرالمؤمنین علی در معرض شهادت قرار گرفت، گفت: «خونی را که از من بر بدن و لباسم ریخته میشود، نشویید و لباسهایم را از تنم بیرون نیاورید؛ چرا که من و معاویه، یکدیگر را در پل صراط ملاقات خواهیم کرد».
و عمار، کشته شده
اهل بغی بود؛ زیرا پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به عمار فرموده بود: «تو را گروه طغیانگر (باغی) به
قتل خواهند رساند».
دراین باره، نظر فقهای
شافعی هم همانند نظر
حنفیه است.
ابن حجر نیز مینویسد: این مطلب ثابت شده است که
اهل جمل،
صفین و
نهروان، «باغی» بودهاند و مؤید این مطلب، حدیث علی است که فرمود: «امر شدم تا با
ناکثین و
قاسطین و
مارقین، بجنگم». ناکثین، اهل جملاند؛ زیرا آنان بیعت خویش را با امیرالمؤمنین شکستند. قاسطین، اهل شاماند؛ چون آنان از
حق برگشتند و با علی بیعت نکردند. مارقین، اهل نهروانند؛ زیرا درباره آنان خبر صحیحی وجود دارد که میگوید: «آنها از
دین خارج میشوند، چنانکه تیر از کمان خارج میشود». در مورد اهل شام،
حدیث عمار ثابت شده است که «فرقه باغیه او را میکشند».
حال آیا معاویه را که به اجبار و در روز فتح مکّه ایمان آورده و از اطاعت امامی عادل خارج شده و نظم اجتماعی جامعه اسلامی را بر هم زده است، میتوان جانشین و خلیفه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دانست؟!
شایسته ذکر است که فریضه شناخت امام و پیروی از وی، اختصاص به عصر و زمان خاصی ندارد؛ بلکه فاصله زمانی پس از رحلت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تا روز قیامت را دربرمی گیرد و اکنون جای سؤال از همه مسلمانان است که آیا برای شناخت امام حق کوشیدهاند و آیا او را میشناسند؟
اگر پیروان هر یک از مذاهب چهارگانه اهل سنّت ادعا کنندکه از امام
مذهب خویش پیروی میکنند، و بیعت همان امام را برگردن دارند، یا ادعا کنند که از خلفای راشدین پیروی میکنند و در بیعت آنان به سر میبرند، پاسخ میگوییم:
اولا، امامان مذاهب چهارگانه، صرفا پیشوای فقهی بودهاند، و به عبارت دیگر، هر یک از آنان فقیهی بودهاند که در حوزه مباحث فقهی، به
اجتهاد پرداخته و فتوا دادهاند.
ثانیا، هیچ یک از آنان در عصر خویش،
زعامت و رهبری سیاسی مردم را برعهده نداشتهاند، و از این روی، هرگز کسی از بیعت با آنان سخن نگفته است؛ بلکه آنچه همواره مورد توجه همگان قرار داشته، نظریات فقهی آنان بوده است و بس.
ثالثا، چنانکه ملاحظه شد، در شمار زیادی از روایات این مبحث، سخن از بیعت و
اطاعت به میان آمده است، و این مسئله تنها در مورد امام و پیشوای زنده قابل تصور است؛ از این جهت، بیعت با خلفای راشدین یا با امامان مذاهب چهارگانه، برای مسلمانانی که پس از عصر آنها زندگی کردهاند و میکنند، غیر قابل قبول و نابجاست و تاکنون از کسی چنین سخنی شنیده نشده است. همچنین در تعدادی از احادیث، تصریح به شناخت «امام زمان» (من مات ولم یعرف امام زمانه…) شده است، که به دلیل سوم ما اشاره دارد.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «دوازده امام در منابع اهل سنّت (۱)»، تاریخ بازیابی ۹۵/۱۰/۲۹. سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «دوازده امام در منابع اهل سنّت (۲)»، تاریخ بازیابی ۹۵/۱۰/۲۹. سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «دوازده امام در منابع اهل سنّت (۳)»، تاریخ بازیابی ۹۵/۱۰/۲۹. سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «دوازده امام در منابع اهل سنّت (۴)»، تاریخ بازیابی ۹۵/۱۰/۲۹. سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «دوازده امام در منابع اهل سنّت (۵)»، تاریخ بازیابی ۹۵/۱۰/۲۹.