دلالت حدیث غدیر بر ولایت امیرمؤمنان
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
حدیث غدیر از احادیث متواتری است که در وادی
غدیرخم در
حجةالوداع از
پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درباره
امامت امام علی (علیهالسّلام) نقل شده است؛ درباره منظور سخن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از جمله «من کنت مولاه فعلی مولاه» ولایت و امامت
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بوده و یا صرف محبت و دوستی آن حضرت، بحثی است اساسی که بین مورّخان، محدثان و متکلمان
شیعه و
سنی جریان داشته و دارد. در اینجا مطلب را بررسی خواهیم کرد که آیا حدیث غدیر بر ولایت امیرمؤمنان (علیهالسّلام) دلالت دارد یا نه؟
حدیث غدیر از احادیثی است که تواتر آن را بزرگان و دانشمندان
علم رجال و حدیث اهل سنت تایید کردهاند؛ بنابراین نمیتوان در اصل صدور آن تردید کرد که ما این مطلب در مقاله «تواتر حدیث غدیر از دیدگاه اهلسنت» به صورت کامل بررسی کردهایم؛ اما اینکه منظور
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از جمله «من کنت مولاه فعلی مولاه» ولایت و
امامت امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بوده و یا صرف
محبت و دوستی آن حضرت، بحثی است اساسی که از گذشته تاریخ به شکلی مستمر بین مورّخان، محدثان و متکلمان
شیعه و
سنی جریان داشته و دارد.
شیعیان با پیروی از خاندان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، بر این عقیده هستند که طبق
آیه مبارکه ابلاغ، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مامور بود که ولایت و امارت امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را به تمامی
مسلمانان ابلاغ نماید. آن حضرت نیز بنا بر وظیفهای که داشت، با بلیغترین و صریحترین کلمات، این وظیفه مهم را به انجام رساند؛ اما از آن طرف پیروان مکتب خلفا معتقدند که هدف رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فقط و فقط محبت و دوستی آن حضرت بوده و جمله «من کنت مولاه فعلی مولاه» نمیتواند ولایت و امامت علی (علیهالسّلام) را ثابت کند؛ زیرا کلمه «مولی» هیچگاه به معنای «اولی» نمیآید.
بررسی این مطلب در قدم اول مستلزم مطالعه و مراجعه به آراء اهل لغت و آشنایان به اصطلاحات و ادبیات عرب است که میتواند بخش مهمی از برداشتهای نادرست و غلط کسانی را که با عنادورزی سعی در تحریف حقایق تاریخی دارند افشاء نماید.
از اینرو، لازم است تا به اظهارات برخی از صاحبان لغت و شعر و ادب مراجعه و توجه نمائیم، تا معلوم شود که برداشتهای اندیشمندان پیرو
اهلبیت (علیهمالسّلام) از واژههای «مولی» و «ولی»، مستند به درک و فهم و تفسیر بزرگانی از دانشمندان اهل سنت است که در تاریخ، تفسیر، لغت و شعر معنای واقعی این الفاظ و کلمات را روشن کردهاند.
بنابراین ابتدا نگاه کوتاهی خواهیم داشت به آراء بزرگان و دانشمندانی از اهل سنت که از چهرههای شاخص در ادبیات عرب محسوب میشوند و سپس از قرائن موجود در روایات غدیر و غیر آن اثبات خواهیم کرد که مفهومی غیر از
ولایت،
امامت و رهبری قابل استفاده نیست و انکار آن جز
عناد و لجبازی نخواهد بود.
برخی از دانشمندان
اهلسنت با توجه به رسوبات ذهنی و پیشفرضهایی که داشتهاند، نه تنها «مولی» و «ولی» را در حدیث به معنای محبت و دوستی گرفتهاند، بلکه ادعا کردهاند که به اجماع اهل لغت، لفظ «مولی» هیچگاه به معنای «اولی» به کار نمیرود!.
شیخ
عبدالعزیز دهلوی، نویسنده کتاب
التحفة الاثنا عشریّه در اینباره مینویسد:
«و گویند که مولی به معنی اولی به تصرف است و اولی به تصرف بودن عین امامت است اول غلط در این
استدلال آن است که اهل عربیه قاطبه انکار کردهاند که مولی به معنی اولی آمده باشد بلکه گفتهاند که مفعل به معنی افعل هیچجا در هیچ ماده نیامده چه جای این ماده علیالخصوص الا ابوزید لغوی که این را تجویز نموده».
شهابالدین آلوسی، مینویسد:
ووجه استدلال الشیعة بخبر «من کنت مولاه فعلی مولاه» ان المولی بمعنی الاولی بالتصرف، واولویة التصرف عین الامامة ولایخفی ان اول الغلط فی هذا الاستدلال جعلهم المولی بمعنی الاولی وقد انکر ذلک اهل العربیة قاطبة بل قالوا: لم یجیء مفعل بمعنی افعل اصلا ولم یجوز ذلک الا ابو زید اللغوی متمسکا بقول
ابی عبیدة فی تفسیر قوله تعالی: هی مولاکمای اولی بکم.
روش استدلال شیعه به خبر «من کنت مولاه فعلی مولاه» این است که مولی به معنای اولی به تصرف است و اولویت به تصرف همان امامت است. روشن است که نخستن اشتباه شیعیان در این استدلال گرفتن مولی به معنای اولی است، در حالی که تمام لغتشناسان آن را انکار کردهاند و بلکه گفتهاند: صیغه مفعل هیچگاه به معنای افعل نمیآید. این مساله را کسی دیگری جایز ندانسته غیر از ابوزید لغوی که استناد کرده به سخن ابوعبیده که در آیه «هی مولاکم» گفته به معنای اولیکم است.
و
قاضی عضدالدین ایجی در کتاب
المواقف میگوید:
وان سلم ان هذا الحدیث صحیح فرواته ای اکثرهم لم یرووا مقدمة الحدیث وهی «الست اولی بکم من انفسکم» فلا یمکن ان یتمسک بها فی ان المولی بمعنی الاولی والمراد بالمولی هو الناصر بدلیل آخر الحدیث وهو قوله وال من والاه. . الخ. ولان مفعل بمعنی افعل لم یذکره احد من ائمة العربیة.
حتی اگر به پذیریم که این حدیث صحیح نیز باشد، اکثر راویان، مقدمه حدیث یعنی جمله «الست اولی بکم من انفسکم» را نقل نکردهاند، پس امکان ندارد به آن تمسک کنیم و بگوییم که مولی به معنای اولی است، بلکه مولی به معنای ناصر است به دلیل آخر حدیث که فرمود: «وال من والاه....
حال با مراجعه به آراء دانشمندان و متخصصان دانش لغت و اعتراف آنها به اینکه نه تنها در لغت عرب که حتی در آیات
قرآن کریم نیز «مولی» به معنای «اولی» آمده، ارزش اجماعی که
شاه ولیالله دهلوی ادعا کرده، روشن خواهد شد، از جمله این دانشمندان میتوان به افراد ذیل اشاره کرد:
محمد بن سائب کلبی (متوفی ۱۴۶ هـ) از علمای پرآوازه لغت عرب در
قرن دوم از کسانی است که تصریح کرده است که «مولی» به معنای «اولی» میآید.
فخر رازی، مفسر مشهور اهل سنت در تفسیر آیه «هی مولاکم وبئس المصیر»
مینویسد:
وفی لفظ المولی ههنا اقوال: احدها قال ابن عباس: «مَوْلَاکُمْ» ای مصیرکم، وتحقیقه ان المولی موضع الولی، وهو القرب، فالمعنی ان النار هی موضعکم الذی تقربون منه وتصلون الیه.
والثانی: قال الکلبی: یعنی اولی بکم، وهو قول الزجاج والفراء وابی عبیدة.
در لفظ (مولی) چند نظریه وجود دارد، یکی از آن سخنان از
ابنعباس است که گفته است: (مولاکم) یعنی فرجام و عاقبت. توضیح آن این است که (مَولی) از (وَلِی) به معنی نزدیک بودن است، یعنی آتش جایگاه شما است که به آن نزدیک میشوید و به آن میرسید.
سخن دوّم از کلبی است که میگوید: (مولی) یعنی اولی و بر تر از شما به خود شما است.
بغوی و
ابوحیان اندلسی، نظر کلبی را اینگونه نقل میکنند: (هو مولانا) ناصرنا وحافظنا وقال الکلبی هو اولی بنا من انفسنا فی الموت والحیاة.
(او مولای ما است) یاور و نگاهدار ما است، کلبی گفته است: مولی به معنای اولی و برتر از ما به جان ما در مرگ و زندگی است.
شرح حال محمد بن سائب کلبی:
ذهبی درباره او گفته است: محمد بن السائب الکلبی. ت. بن بشیر بن عمرو وابو النضر الکلبی الکوفی الاخباری العلامة صاحب التفسیر. روی عن الشعبی وابی صالح باذام واصبغ بن نباتة وطائفة... قال ابن عدی: لیس لاحد تفسیر اطول من تفسیر الکلبی.
محمد بن سائب کلبی از کوفیان و فردی اخباری بود، وی صاحب تفسیر و با لقب علامه مشهور است،
ابنعدی در حق وی گفته است: تفسیری به گستردهگی تفسیر کلبی از هیچکس سراغ نداریم.
همانطور که گذشت، به شهادت فخر رازی،
یحیی بن زیاد فراء (متوفای ۲۰۷هـ) نیز از کسانی است که میگوید «مولی» به معنای «اولی» میآید: والثانی: قال الکلبی: یعنی اولی بکم، وهو قول الزجاج والفراء وابی عبیدة.
تفسیر کلمه (مولی) به معنای اولی و برتر، از فراء نیز نقل شده است.
شرح حال فراء:
خطیب بغدادی درباره او مینویسد:
یحیی بن زیاد بن عبدالله بن منظور ابو زکریا الفراء مولی بنی اسد من اهل الکوفة نزل بغداد واملی بها کتبه فی معانی القران وعلومه... ویحکی عن
ابی العباس ثعلب انه قال لولا الفراء لما کانت عربیة لانه خلصها وضبطها ولولا الفراء لسقطت العربیة لانها کانت تتنازع ویدعیها کل من اراد ویتکلم الناس فیها علی مقادیر عقولهم وقرائحهم فتذهب.
فراء نیز اهل
کوفه بود که به
بغداد آمد و آثارش را در موضوع علوم و معانی قرآن در همین شهر پدیدار کرد، از ابوالعباس ثعلب نقل است که گفت: اگر فراء نبود ادبیات عرب نابود میشد، چون او بود که آن را خالص نگه داشت و نوشت، اگر فراء نبود ادبیات عرب از طرف نااهلان رو به نابودی میگذاشت، چون هر کس بهاندازه درک و فهمش از آن میگفت و مینوشت.
و
ابومحمد یافعی متوفای ۷۶۸ هـ او را اینگونه معرفی میکند:
الامام البارع النحوی یحیی بن زیاد الفراء الکوفی اجل اصحاب الکسائی کان راسا فی النحو واللغة ابرع الکوفیین واعلمهم بفنون الادب....
فراء از بزرگترین و با ارزشترین شاگردان کسائی است، که در دانش نحو و لغت سر آمد کوفیان و نسبت به فنون
ادبیات عرب داناترین است.
علاوه بر آنچه از فخر رازی نقل شد،
ابوعبیده معمر بن مثنی (متوفای ۲۱۰هـ) در کتاب
مجاز القرآن درباره معنای کلمه مولی در آیه «هی مولاکم» میگوید: «هِیَ مَوْلاَکُمْ» اولی بکم.
این مولای شما است، یعنی اولی و برتر است به شما.
شرح حال ابوعبیده:
شمسالدین ذهبی درباره او میگوید: ابو عبیدة معمر بن المثنی التیمی البصری اللغوی الحافظ صاحب التصانیف... قال الجاحظ: لم یکن فی الارض خارجی ولا جماعی اعلم بجمیع العلوم من
ابی عبیدة وذکره بن المدینی فصحح روایاته.
ابوعبیده از بصریان و لغتشناس و حافظ (کسی که احادیث فروانی حفظ باشد)، دارای آثار علمی است.
جاحظ درباره او گفته: در روی زمین کسی آگاه تر از ابوعبیده به همه دانشها نبوده است.
و
جلالالدین سیوطی میگوید: وکان فی العصر ثلاثة هم ائمة الناس فی اللغة والشعر وعلوم العرب لم یُرَ قبلهم ولا بعدهم مثلهم، عنهم اخذ جل ما فی ایدی الناس من هذا العلم، بل کله، وهم: ابو زید، وابو عبیدة والاصمعی، وکلهم اخذوا عن
ابی عمرو اللغة والنحو والشعر.
در
لغت و
شعر و
علوم قرآن سه نفر مقام پیشوائی آن را دارند که مانند آنان قبل و بعد از ایشان دیده نشده است. آنچه از این دانشها در دسترس مردم است از اینان گرفته شده است. این سه تن عبارتند از ابوزید، ابوعبیده، و
اصمعی، و این سه نفر آنچه داشتهاند از ابوعمر گرفتهاند.
به شهادت فخر رازی،
ابواسحاق زَجّاج (متوفای ۳۱۱هـ) نیز از کسانی است که «مولی» را به معنای «اولی» گرفته است: والثانی: قال الکلبی: یعنی اولی بکم، وهو قول الزجاج والفراء وابی عبیدة.
زجاج نیز در تفسیر و توضیح کلمه (مولی) گفته است: یعنی اولی و برتر به شما است.
شرح حال زَجّاج:
خطیب بغدادی درباره او میگوید: ابراهیم بن السری بن سهل ابو اسحاق النحوی الزجاج صاحب کتاب معانی القرآن کان من اهل الفضل والدین حسن الاعتقاد جمیل المذهب وله مصنفات حسان فی الادب.
زجاج، صاحب کتاب معانی قرآن است، وی اهل فضل و دین بود و اعتقاداتی نیکو داشت، و در ادبیات عرب آثاری نیکو به جای گذاشت.
ویکون المولی: الاولی. قال الله (عزّوجلّ): «النارُ هی مولاکُمْ» معناه: هی اولی بکم. انشدنا ابو العباس للبید: فَغَدَتْ کلا الفَرْجَیْنِ تحسبُ اَنّه• مولی المخافةِ خَلْفُها وامامُها.
معناه: اولی بالمخافة خلفها وامامها....
ابوبکر انباری گفته: مولی به معنای اولی است، و این فرمایش
خداوند: (النار هی مولاکم)، یعنی نار اولی است برای شما. در شعر لبید هم به معنای اولی آمده است: دو گروه متخاصم گمان بردند که ترسناکتر و سزاوارتر برای ترس و وحت پشت سر و روبرو است.
شرح حال ابنانباری:
ذهبی درباره او مینویسد: ابن الانباری الامام الحافظ اللغوی ذو الفنون ابو بکر محمد بن القاسم بن بشار ابن الانباری المقرئ النحوی وسمع فی صباه باعتناء ابیه من محمد بن یونس الکدیمی واسماعیل القاضی واحمد بن الهیثم البزاز وابی العباس ثعلب وخلق کثیر.
قال ابو علی القالی کان شیخنا ابو بکر یحفظ فیما قیل ثلاث مئة الف بیت شاهد فی القرآن. قلت هذا یجیء فی اربعین مجلدا.
وقال محمد بن جعفر التمیمی ما راینا احدا احفظ من ابن الانباری ولا اغزر من علمه وحدثونی عنه انه قال احفظ ثلاثة عشر صندوقا... وقیل ان من جملة محفوظه عشرین ومئة تفسیر باسانیدها.
قال ابو بکر الخطیب کان ابن الانباری صدوقا دینا من اهل السنة صنف فی علوم القرآن والغریب والمشکل والوقف والابتداء. وقال غیره کان من اعلم الناس وافضلهم فی نحو الکوفیین واکثرهم حفظا للغة اخذ عن ثعلب واخذ الناس عنه.
ابنانباری امام و لغتشناس و آشنا به همه دانشها بود، در کودکی از افراد زیادی کسب
دانش نمود، گفته شده است: حافظ سه هزار شعر بود که برای مفاهیم قرآن از آن استفاده کرد.
محمد بن جعفر تمیمی درباره وی گفته: در قدرت حافظه و دانش فراوان کسی مانند او ندیدیم، و شنیدم که گفته است: سیزده صندوق کتاب را حافظم، که از جمله محفوظاتش صد و بیست تفسیر با سند آن است.
خطیب درباره وی گفته است: ابن انباری راستگو دیندار و از اهل سنت بود، در دانش قرآن، و رشتههای سخت علمی و وقف آثاری بر جای گذاشت.
دیگران درباره وی گفتهاند: ابنانباری از دانشمندترین مردم و برترین آنان در دانش نحو و لغات فراوانی را حافظ بود، او دانشش را از ثعلب گرفت و دیگران از او.
وتکونُ بمَعْنی الاُوْلی؛ کقَوْلِه عَزَّ ذِکْرُه: «هِیَ مَوْلاَکُم» ای هیَ اَوْلی بکم.
مولی به معنای اولی است، مانند این فرمایش خداوند متعال: (هی مولاکم)؛ یعنی این آتش برای شما سزاوارتر است.
شرح حال صاحب بن عباد:
ابنخلکان درباره او مینویسد: الصاحب بن عباد. الصاحب ابو القاسم اسماعیل بن
ابی الحسن عباد بن العباس بن عباد بن احمد ابن ادریس الطالقانی کان نادرة الدهر واعجوبة العصر فی فضائله ومکارمه وکرمه اخذ الادب عن
ابی الحسین احمد بن فارس اللغوی صاحب کتاب المجمل فی اللغة واخذ عن
ابی الفضل ابن العمید وغیرهما.
وقال ابو منصور الثعالبی فی کتابه الیتیمة فی حقه لیست تحضرنی عبارة ارضاها للافصاح عن علو محله فی العلم والادب وجلالة شانه فی الجود والکرم وتفرده بالغایات فی المحاسن وجمعه اشتات المفاخر لان همة قولی تنخفض عن بلوغ ادنی فضائله ومعالیه وجهد وصفی یقصر عن ایسر فواضله ومساعیه.
صاحب بن عباد در فضائل و سجایای اخلاقی و جود و کرم، اعجوبه و یگانه روزگار بود، دانش
صرف و
نحو را از
احمد بن فارس، لغتشناس و صاحب کتاب
المجمل در لغت و از
ابنعمید و غیر این دو آموخت.
ثعالبی در کتابش
الیتیمه مینویسد: تعبیری که به تواند پرده از مقام والا و ارجمند صاحب بن عباد بر دارد و جایگاه دانش و ادب او و جود و کرم و محاسن اخلاقی وی را برساند نزد من نیست و عبارات کوتاهتر از آن است که گوشهای از برتریهای وی را بازگو کند.
دقیقی نحوی (متوفای۶۱۴هـ)، که از بزرگان علم لغت در قرن هفتم به شمار میورد، تصریح میکند که «مولی» به معنای «اولی» میآید: وقال تعالی: «ماواکم النار هی مولاکم» ای اولی بکم.
خداوند فرمود: جایگاه شما
آتش است، یعنی آتش اولی و برتر است برای شما.
شرح حال دقیقی نحوی:
ذهبی درباره او میگوید: سلیمان بن بنین بن خلف. ابو عبد الغنی المصری، الدَّقیقی، النحوی، الادیب. سمع من: اسماعیل الزَّیات، وعبدالله بن برَّی، وشیر بن علی، وخلق من طبقتهم. ولزم ابن برِّی مدة فی النحو. وصنّف فی النحو، والعروض، والرَّقائق، وغیر ذلک. روی عنه: الزَّکی عبد العظیم.
دقیقی نحوی، ادب شناسی است که از
اسماعیل زیات و
عبدالله بن بری و
شیرین بن علی و دیگران استفاده برده است و برای مدتی همنشین ابن برّی برای استفاده در
علم نحو شد، و در نحو و عروض و رقائق و غیر آن کتاب نوشت.
ابنمنظور مصری (متوفای ۷۱۱هـ)، که کتاب
لسان العرب او از برترین کتابهای لغت به شمار میرود، با استشهاد به شعر معروف لبید تصریح میکند که «مولی» در این شعر به معنای «اولی» است:
واما قول لبید: فعدت کلا الفرجین تحسب انه مولی المخافة خلفها وامامها فیرید انه اولی موضع ان تکون فیه الحرب.
(ترجمه شعر قبلا ذکر شد) در شعر لبید: از (مولی المخافة) این چنین قصد شده است که: سزاورتر و برترین مکان که در آن جنگ خواهد بود، پشت سر و رو برو است.
شرح حال ابنمنظور:
سیوطی درباره او مینویسد: محمد بن مکرم بن علی - وقیل رضوان - بن احمد ابن
ابی القاسم بن حقة بن منظور الانصاری الافریقی المصری جمال الدین ابو الفضل، صاحب لسان العرب فی اللغة، الذی جمع فیه بین التهذیب والمحکم والصحاح وحواشیه والجمهرة والنهایة... وخدم فی دیوان الانشاء مدة عمره، وولی قضاء طرابلس، وکان صدراً رئیساً، فاضلاً فی الادب، ملیح الانشاء، روی عنه السبکی والذهبی. وقال: تفرد فی العوالی؛ وکان عارفاً بالنحو واللغة والتاریخ والکتابة.
ابنمنظور صاحب کتاب لسان العرب در لغت است، وی از چندین کتاب بهره برد، و عمرش را در نویسندگی گذراند و قاضی شهر
طرابلس شد، وی مقامی والا داشت و در ادب عربی برتر بود و بسیار زیبا مینوشت، آشنا به دانش نحو، لغت، تاریخ و نویسندگی بود.
ابوالبقاء کفوی (متوفای ۱۰۹۴هـ) از بزرگان لغت در قرن یازدهم است. وی در کتاب مشهورش
الکلیات درباره کلمه (مولی) مینویسد: «ماواکم النار هی مولاکم» ای: هی اولی بکم.
جایگاه شما آتش است، یعنی اولی و سزاوار تر برای شما است.
حسینی زبیدی (متوفای ۱۲۰۵هـ) با استشهاد به شعر لبید، مینویسد: وقول لبیدٍ: فَغَدَتْ کِلا الفَرْجَیْن تَحْسَبُ انَّه• مَوْلی المَخافةِ خَلْفُها واَمامُها. فانَّه اَرادَ اَولی مَوْضِع یکونُ فیه الخَوْف.
شرح حال زبیدی:
عبدالرحمن جبرتی درباره او مینویسد: وحضر دروس اشیاخ الوقت کالشیخ احمد الملوی والجوهری والحفنی والبلیدی والصعیدی والمدابغی وغیرهم وتلقی عنهم واجازوه وشهدوا بعلمه وفضله وجودة حفظه واعتنی بشانه اسماعیل کتخدا عزبان ووالاه بره حتی راج امره وترونق حاله واشتهر ذکره عند الخاص والعام ولبس الملابس الفاخرة ورکب الخیول المسومة...
واجتمع باکابر النواحی وارباب العلم والسلوک وتلقی عنهم واجازوه واجازهم وصنف عدة رحلات فی انتقالاته فی البلاد القبلیة والبحریة تحتوی علی لطائف ومحاورات ومدائح نظما نثرا لو جمعت کانت مجلدا ضخیما.
در درسهای بزرگان و اساتید وقت مانند: شیخ
احمد ملوی، جوهری، حنفی،
بلیدی،
صعیدی،
مدابغی و غیر آنان شرکت کرد و نکتهها آموخت و اجازه روایت گرفت، به دانش و فضل و تیز هوشی و قوه حافظهاش همه گواهی دادند،
اسماعیل کدخدا عزبان او را گرامی داشت تا شهرتی به دست آورد و آوازهاش به گوش خاص و عام رسید، لباسهای گران قیمت میپوشید و مرکبهای خوب سوار میشد...
در جمع بزرگان دانش و عرفان حضور یافت و از آنان کسب فیض نمود، یادداشتهائی فراهم ورد که حاوی نکاتی دقیق و گفتگوهای شیرین و در ستایشها به شعر و نثر است که اگر جمعآوری شود یک جلد قطور خواهد شد.
آنچه از نظر شما گذشت بخشی از آراء و اندیشههای بزرگانی از قافله علم و ادب، لغت، تاریخ و غیر آن بود که در تفسیر کلمه مولی از آنان در کتب تاریخ و لغت و غیر آن به ثبت رسیده است.
حال از وجدان قلم بدستان و مبلغان حقیقتجو میپرسیم که: آیا باز هم جائی برای ادعای اجماع شما باقی میماند که گفتند: اجماع اندیشمندان عرب اعم از لغتشناس و مورخ و دیگران بر این است که کلمه (مولی) به معنای (اولی) استعمال و تفسیر نشده است؟
نه تنها اهل لغت تصریح کردهاند که کلمه «مولی» به معنای «اولی» میآید، بلکه اکثر دانشمندان و بزرگانی که در تشریح و تفسیر آیات کتاب مقدس ما مسلمانان
قرآن کریم قلم فرسائی کرده و زحماتی ارزشمند متحمل شدهاند نیز بر این مطلب تصریح کردهاند، که نام پانزده تن از آنان را مشاهده میکنید.
محمد بن اسماعیل بخاری (متوفای ۲۵۶هـ) در تفسیر
سوره حدید مینویسد: باب تفسیر سُورَةُ الْحَدِیدِ قال مُجَاهِدٌ... «مَوْلَاکُمْ» اَوْلَی بِکُمْ.
مجاهد گفته است: (مولاکم) به معنای (اولی) و برتر به شما است.
ابنحجر عسقلانی در شرح این مطلب مینویسد: قوله مولاکم اولی بکم قال الفراء فی قوله تعالی «ماواکم النار هی مولاکم» یعنی اولی بکم وکذا قال ابو عبیدة وفی بعض نسخ البخاری هو اولی بکم وکذا هو فی کلام
ابی عبیدة.
فراء در توضیح آیه شریفه: (ماواکم النار هی مولاکم) گفته است: مولی به معنای اولی و برتر به شما است، ابوعبیده نیز چنین گفته است و در بعضی از نسخههای بخاری به معنای «او اولی به شما است» آمده است، و همچنین است در سخن ابوعبیده.
و
عینی نیز در
عمدة القاری مولا را به معنای اولی تفسیر کرده و مینویسد: مَوْلاکُمْ اوْلَی بِکُمْ. اشار به الی قوله تعالی: «ماواکم النار هی مولاکم»
ای: (اولی بکم) کذا قاله الفراء وابو عبیدة وفی بعض النسخ: مولاکم هو اولی بکم، وکذا وقع فی کلام
ابی عبیدة.
ابوعبدالرحمن سلمی (متوفای ۴۱۲هـ)، که از مشاهیر قرن پنجم هجری به حساب میآید در تفسیر آیه «هی مولاکم» مینویسد: «ماواکم النار هی مولاکم» ای اولی الاشیاء بکم واقربها الیکم.
جایگاه شما آتش است، یعنی سزاوارتر و نزدیکترین چیزها به شما است.
ابوالقاسم قشیری (متوفای ۴۶۵هـ) نیز در تفسیر آیه «هی مولاکم» مولا را به اَولی معنی کرده است:
و «هی مولاکم» ای هی اوْلَی بکم.
علی بن احمد واحدی (متوفای ۴۶۸هـ)، مفسر مشهور اهل سنت در اینباره مینویسد: ماواکم النار (منزلکم النار) هی مولاکم (اولی بکم)
جایگاه و منزل شما است، یعنی آتش سزاوار و اولی برای شما است.
محمد بن فتوح حمیدی (متوفای ۴۸۸هـ)، محدث و مفسر سنی، صاحب کتاب
الجمع بین الصحیحین درباره معنای کلمه مولی میگوید:
ومنه قوله «ذلک بان الله مولی الذین آمنوا» ای ولیهم والقائم بامورهم والمولی الاولی بک ودلیله قوله «ماواکم النار هی مولاکم» ای هی اولی بکم.
از مواردی که مولی به معنای اولی آمده این آیه است که فرمود: » این به خاطر آن است که خداوند مولای مؤمنان است»؛ یعنی سرپرست و مسؤول کارهای شما است، و مولی در این آیه به معنای اولی و سزاوار به تو است، دلیل بر این معنی سخن خداوند در این آیه است، جایگاه شما آتش است، آتش مولای شما است؛ یعنی اولی و برتر و شایسته برای شما است.
ابنعطیه اندلسی، مفسر و ادیب نامور سنی در تفسیرش مینویسد: وقوله «هی مولاکم» قال المفسرون: معناه هی اولی بکم.
مفسران درباره (هی مولاکم) گفتهاند: معنای آن این است که آتش برای شما اولی است.
عبدالله بن عمر بیضاوی (متوفای ۶۸۵هـ) در تفسیر آیه «هی مولاکم» آن را به اولی گرفته و مینویسد:
«هی مولاکم» هی اولی بکم کقول لبید: فغدت کلا الفرجین تحسب• انه مولی المخافة خلفها وامامها.
ابوعبدالله قرطبی (متوفای ۶۷۱هـ)، مفسر پرآوازه اهل سنت، از کسانی است که «مولی» را به معنای «اولی» گرفته و تصریح میکند که مولی به معنای کسی است که سرپرست و متولی مصالح انسان باشد، سپس درباره کسی که همراه چیزی باشد استعمال شده است:
(هی مولاکم) ای اولی بکم والمولی من یتولی مصالح الانسان ثم استعمل فیمن کان ملازما للشیء.
نسفی (متوفای ۷۱۰هـ)، مفسر مشهور اهل سنت و صاحب کتاب
عقائد النسفیه که از کتابهای درسی حوزههای علمیه اهل سنت است، کلمه «مولی» را به اولی تفسیر کرده و میگوید:
«هی مولاکم» هی اولی بکم.
علاءالدین خازن (متوفای ۷۲۵هـ) در تفسیر آیه «هی مولاکم» میگوید: «هی مولاکم» ای ولیکم وقیل هی اولی بکم.
این مولای شما است یعنی سرپرست، و گفته شده اولی و برتر به شما است.
سعدالدین تفتازانی (متوفای۷۹۱هـ)، ادیب، مفسر و متکلم نامآور سنی از کسانی است که تصریح میکند آمدن «مولی» به معنای «اولی» در کلام عرب شایع بوده و بسیاری از بزرگان علم لغت به آن تصریح کردهاند:
ولفظ المولی قد یراد به المعتق والمعتق والحلیف والجار وابن العم والناصر والاولی بالتصرف قال الله تعالی: «ماواکم النار هی مولاکم» ای اولی بکم. ذکره ابو عبیدة وقال النبی صلی الله علیه وسلم ایما امراة نکحت نفسها بغیر اذن مولاهاای الاولی بها والمالک لتدبیر امرها ومثله فی الشعر کثیر وبالجملة استعمال المولی بمعنی المتولی والمالک للامر والاولی بالتصرف شائع فی کلام العرب منقول عن کثیر من ائمة اللغة.
فیروزآبادی (متوفای ۸۱۷هـ)، مفسر و لغوی معروف اهل سنت در تفسیر آیه «هی مولاکم» مینویسد: «هی مولاکم» اولی بکم النار.
یعنی اولی و برتر به شما است.
ابنعادل حنبلی (متوفای۸۸۰هـ) نیز در تفسیر آیه «هی مولاکم» میگوید: وقوله: «هِیَ مَوْلاَکُمْ» یجوز ان یکون مصدراًای: ولایتکم، ای: ذات ولایتکم.
جایز است که مولاکم مصدر و به معنای ولایت باشد.
جلالالدین محمد بن احمد محلی، در
تفسیر جلالین که از نوشتههای مشترک او و جلالالدین سیوطی است، «مولاکم» را به معنای اولی به شما معنی کرده است:
«ماواکم النار هی مولاکم» اولی بکم.
«هی مولاکم» ای هی اولی بکم والمولی فی الاصل من یتولی مصالح الانسان ثم استعمل فیمن یلازمه.
حتی خود آلوسی در موردی دیگر از کتابش تصریح میکند و مینویسد: کلبی، زجاج، فراء و ابوعبیده که چهارتن از برترین دانشمندان علم لغت هستند، «مولی» را به معنای «اولی» گرفتهاند:
وقال الکلبی والزجاج والفراء وابو عبیدة: ای اولی بکم کما فی قول لبید یصف بقرة وحشیة نفرت من صوت الصائد: فغدت کلا الفرجین تحسب انه مولی المخافة خلفها وامامهاای فغدت کلا جانبیها الخلف والامام تحسب انه اولی بان یکون فیه الخوف.
در اینجا بار دیگر اشکال آلوسی بر حدیث غدیر را نقل میکنیم تا مشخص شود که تعصب، چگونه دانشمندانی همچون آلوسی را به دوگانهگویی وادار کرده است:
ولایخفی ان اول الغلط فی هذا الاستدلال جعلهم المولی بمعنی الاولی وقد انکر ذلک اهل العربیة قاطبة بل قالوا: لم یجیء مفعل بمعنی افعل اصلا ولم یُجَوِّز ذلک الا ابو زید اللغوی....
اینجا است که باید به
تقوی و حقیقتبیینی اینگونه افراد آفرین گفت.
نگاهی به تعدد آراء و اقوال ارباب لغت و مفسران، خود گویای کذب سخن آلوسی و هم فکران او است، زیرا هر خواننده و پژوهشگر منصفی میپرسد: آیا باز هم جائی برای انکار افرادی همچون آقای آلوسی باقی میماند که بگوید: مردم عرب قبول ندارند، بلکه اصلا در لغت عرب مفعل به معنای افعل نیامده است و آن را جائز ندانسته است جز یک نفر؟
با مراجعه به آثار علمی اعم از لغت و تفسیر و تاریخ و مشاهده آراء و انظار اندیشمندان عرب، ادعای برخی از علمای عرب مانند آلوسی و دیگران کاملا باطل میشود، چرا که یکی از مشکلات اساسی پیروان مکتب خلفا در عدم پذیرش حدیث غدیر، تفسیر کلمه مولی به اولی است، و شما مشاهده کردید که تفسیر کلمه «مولی» به معنای «اولی» نه تنها منعی ندارد، بلکه افراد زیادی همین معنی را از آن در یافته و در مقام کاربرد هم هیچ ایرادی ندارد و دانشمندان بزرگ لغت و تفسیر اهل سنت از قرن دوم هجری تاکنون بر این مطلب تصریح کردهاند.
برخی از علمای اهل سنت که با دیده انصاف به حدیث غدیر نگریستهاند، بر این مطلب تصریح کردهاند که مراد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از جمله «من کنت مولاه فعلی مولاه» امامت و خلافت امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بوده است.
سخنان چهار تن از آنان را در ذیل میخوانید:
ابوحامد غزالی در کتاب
سرّ العالمین مینویسد:
واجمع الجماهیر علی متن الحدیث من خطبته فی یوم عید یزحم باتفاق الجمیع وهو یقول: «من کنت مولاه فعلی مولاه» فقال عمر بخ بخ یا ابا الحسن لقد اصبحت مولای ومولی کل مولی فهذا تسلیم ورضی وتحکیم ثم بعد هذا غلب الهوی تحب الریاسة وحمل عمود الخلافة وعقود النبوة وخفقان الهوی فی قعقعة الرایات واشتباک ازدحام الخیول وفتح الامصار وسقاهم کاس الهوی فعادوا الی الخلاف الاول: فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمناً قلیلا.
از خطبههای رسول گرامی اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
خطبه غدیرخم است که همه مسلمانان بر متن آن اتفاق دارند. رسول خدا فرمود: هر کس من مولا و سرپرست او هستم، علی مولا و سرپرست او است.
عمر پس از این فرمایش رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به علی (علیهالسّلام) اینگونه تبریک گفت: «مبارک، مبارک، ای ابوالحسن، تو اکنون مولا و رهبر من و هر مولای دیگری هستی.»
این سخن عمر حکایت از تسلیم او در برابر فرمان پیامبر و امامت و رهبری علی (علیهالسّلام) و نشانه رضایتش از انتخاب علی (علیهالسّلام) به رهبری امت دارد، اما پس از گذشت آن روزها، عمر تحت تاثیر هوای نفس و علاقه به ریاست و رهبری خودش قرار گرفت و استوانه خلافت را از مکان اصلی تغییر داد و با لشکر کشیها، برافراشتن پرچمها و گشودن سرزمینهای دیگر، راه امت را به اختلاف و بازگشت به دوران جاهلی هموار کرد و (مصداق این آیه قرآن شد:)
پس، آن (عهد) را پشتِ سرِ خود انداختند و در برابر آن، بهایی ناچیز به دست آوردند، و چه بد معاملهای کردند.
سبط بن جوزی از بزرگان اهل سنت و
حنفیمذهب، در کتاب
تذکرة الخواص، درباره حدیث غدیر و معنای کلمه «مولی» بحث مفصلی دارد و بعد از نقل تمامی معانی کلمه «مولی» و رد آنها، اینگونه نتیجهگیری میکند که غیر از اولویت و امامت چیز دیگری را نمیتوان از این حدیث استفاده کرد:
فاما قوله من کنت مولاه، فقال علماء العربیة لفظة المولی ترد علی وجوه احدها بمعنی المالک... والعاشر بمعنی الاولی قال الله تعالی «... هی مولاکم» ای اولی بکم واذا ثبت هذا لم یجز حمل لفظة المولی فی هذا الحدیث علی مالک الرق لان النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لم یکن مالکا لرق علی (علیهالسّلام) حقیقة ولا علی المولی المعتِق لانه لم یکن معتقاً لعلی ولا علی المعتَق لان علیا کان حراً ولا علی ابن العم لانه کان ابن عمه ولا علی الحلیف لان الحلف یکون بین الغرماء للتعاضد والتناصر وهذا المعنی موجود فیه ولا علی المتولی لضمان الجریرة لما قلنا انه انتسخ ذلک و لا علی الجار لانه یکون لغواً من الکلام وحوشی منصه الکریم من ذلک ولا علی السید المطاع لانه کان مطیعاً له یقیه بنفسه ویجاهد بین یدیه و المراد من الحدیث الطاعة المحضة المخصوصة فتعین الوجه العاشر وهو الاولی ومعنا من کنت اولی به من نفسه فعلی اولی به.
وقد صرح بهذا المعنی الحافظ ابو الفرج یحیی بن السعید الثقفی الاصبهانی فی کتابه المسمی بمرج البحرین فانه روی هذا الحدیث باسناده الی مشایخه وقال فیه فاخذ رسول ا لله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بید علی (علیهالسّلام) فقال من کنت ولیه واولی به من نفسه فعلی ولیه فعلم ان جمیع المعانی راجعة الی الوجه العاشر ودل علیه ایضاً قوله (علیهالسّلام) الست اولی بالمؤمنین من انفسهم وهذا نص صریح فی اثبات امامته وقبول طاعته.
دانشمندان عرب در تفسیر کلمه (مولی) در فرمایش رسول خدا که فرمود: (من کنت مولاه) وجوهی ذکر کردهاند که یکی از آنها به معنای مالک است و... معنای دهمین آن اولی و برتر است، خداوند فرمود: این مولای شما است، به این معنا است که او اولی و برتر به شما است، و چون ثابت شد که مولی به معنای اولی است، پس حمل لفظ مولی در این حدیث بر کسی که مالک بندهای باشد جائز نخواهد بود، چون پیامبر مالک علی و علی بنده رسول خدا و آزاد شده او نبود، و نیز حمل آن بر کسی که پسر عموی دیگری است جایز نیست، زیرا او پسر عمویش بود. و نه بر هم پیمان، چون این قضیه مربوط به کسانی است که ضرر دیدهاند و پیمان بر کمک و همراهی میبندند. و نه بر یاری و کمک، زیرا این معنی در خود کلمه موجود است. و نه بر کسی که سر پرستی (ضمان جریره) را دارد و نه بر همسایه که چنین حملی لغو است و نه بر آقا و سروری که اطاعتش لازم است.
پس مقصود از کلمه مولی در این حدیث غیر از معنای دهم آن که اطاعت محض و مخصوص، یعنی همان حمل بر اَولی نخواهد بود، و معنایش این میشود: کسی که من اولی و برتر از جان وی به خود او هستم پس علی هم اولی و برتر از جان او به او است. من در این معنی و تفسیر تنها نیستم، بلکه
ابوالفرج اصفهانی نیز در کتابش
مرج البحرین این حدیث را از اساتیدش نقل کرده و میگوید: رسول خدا دست علی را گرفت و فرمود: کسی که من ولی و سرپرست او و برتر از جانش به وی هستم؛ پس علی سرپرست او است.
از این تعابیر فهمیده میشود که همه معانی کلمه مولی در نهایت بازگشت به وجه دهم آن دارد که جمله: آیا من بر جان
مؤمنان برتر از خودشان نیستم؟ و این نص آشکاری است در اثبات امامت و پذیرفتن طاعت و پیشوائی.
محمد بن طلحه شافعی (متوفای ۶۵۸هـ) در کتاب
کفایة الطالب که آن را درباره مناقب امیرمؤمنان (علیهالسّلام) نگاشته است، بعد از نقل روایت «ولو کنت مستخلفاً احداً لم یکن احد احق منک لقدمک فی الاسلام وقرابتک من رسول الله، وصهرک...؛ اگر بنا بود جانشین برگزینم هیچ کس سزاوارتر از تو به جهت پیشگامیات در
اسلام و نزدیک بودن به پیامبر خدا و داماد او بودن نیست) مینویسد:
وهذا الحدیث وان دل علی عدم الاستخلاف، لکن حدیث غدیر خم دلیل علی التولیة وهی الاستخلاف، وهذا الحدیث اعنی حدیث غدیر خم ناسخ لانه کان فی آخر عمره (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم).
این حدیث اگر چه از ظاهر آن بر میآید که رسول خدا جانشین تعیین نکرد، ولی حدیث غدیرخم دلیل بر تعیین سرپرست است که همان جانشینی رسول خدا است، بنابراین حدیث غدیرخم ناسخ حدیث قبل میشود، چون حدیث غدیر در آخر عمر مبارک رسول الله ایراد شده و متاخر است.
نظام معتزلی (متوفای ۲۲۰هـ به بعد)، از کسانی است که اعتقاد داشته است،
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را به جانشینی خود برگزید، اما خلیفه دوم عمر بن خطاب، با کتمان این مطلب در
سقیفه به نفع
خلیفه اول از مردم بیعت گرفت. متاسفانه اعتراف ایشان به این مطلب، آنهم در اواخر عمرش سبب شد که بزرگان اهل سنت علیه او موضع تندی بگیرند و گفتن همین مطلب را دلیل بر ضعف و عدم اعتماد بر او تلقی نمایند.!
قال: اولا: لا امامة الا بالنص والتعیین ظاهراً مکشوفاً وقد نص النبی صلی الله علیه وسلم علی علی رضی الله عنه فی مواضع واظهر اظهاراً لم یشتبه علی الجماعة الا ان عمر کتم ذلک وهو الذی تولی بیعة
ابی بکر یوم السقیفة.
امامت محقق نمیشود، مگر با نص (سخن صریح از طرف خدا یا پیامبر) و مشخص نمودن به شکل واضح و روشن، و به تحقیق که رسول خدا تصریح کرد بر امامت علی در موارد گوناگون آن هم به صورتی آشکار و واضح که امر بر مردم مشتبه نشود، ولی عمر آن را در روز سقیفه که در آن روز بیعت گرفتن بر خلافت ابوبکر را عهدهدار بود انکار کرد.
از همه آنچه که گفته شد اگر صرف نظر نمائیم و فرض کنیم که مولی به معنای دوست، ناصر و... باشد، ولی باید بگوئیم: حدیث غدیر فقط با جمله «من کنت مولاه فعلی مولاه» نقل نشده است، بلکه در برخی از روایات با سندهای صحیح نقل شده است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در حدیث غدیر از کلمه «ولی» استفاده کرده است. که به سه روایت اشاره میکنیم:
اخبرنا محمد بن المثنی قال حدثنی یحیی بن حماد قال حدثنا ابو عوانة عن سلیمان قال حدثنا حبیب بن
ابی ثابت عن
ابی الطفیل عن زید بن ارقم قال لما رجع رسول الله صلی الله علیه وسلم عن حجة الوداع ونزل غدیر خم امر بدوحات فقممن ثم قال کانی قد دعیت فاجبت و انی قد ترکت فیکم الثقلین احدهما اکبر من الآخر کتاب الله وعترتی اهل بیتی فانظروا کیف تخلفونی فیهما فانهما لن یتفرقا حتی یردا علی الحوض ثم قال ان الله مولای وانا ولی کل مؤمن ثم اخذ بید علی فقال من کنت ولیه فهذا ولیه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه فقلت لزید سمعته من رسول الله صلی الله علیه وسلم فقال ما کان فی الدوحات احد الا رآه بعینیه وسمعه باذنیه.
ابوطفیل از
زید بن ارقم نقل کرده است: هنگامی که پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از حجّة الوداع بازمیگشت، در محل غدیر خم منزل کرد و به درختان چندی که در آن نزدیکی بود اشاره کرد. اصحاب بلافاصله زیر آن درختها را تمیز کرده و سایبانی برای رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ساختند. حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در زیر آن سایبان قرار گرفت و خطاب به حاضران فرمود:
روزگار من به پایان رسیده و خدا مرا دعوت کرده است، دعوت او را اجابت کردهام. اینک، دو اثر گرانبها در میان شما به جای میگذارم که یکی از آن دو، مهمتر از دیگری است و آن دو اثر گرانبار، کتاب خدا و عترت (اهل بیت) من است، اینک بنگرید تا پس از رحلت من با آن چگونه رفتار خواهید کرد. بدیهی است این دو یادگار از یکدیگر دور نخواهند شد تا اینکه در کنار
حوض کوثر با من ملاقات نمایند. سپس فرمود:
«انّ اللّه مولای و انا ولیّ کلّ مؤمن»
خداوند مولا و سرپرست من، و من سرپرست هر مؤمن میباشم.
سپس دست علی (علیهالسّلام) را گرفت و فرمود:
«من کنت ولیّه فهذا ولیّه اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه»
کسی که من مولا و سرپرست اویم پس این علی سرپرست او است.
ابوطفیل گوید: از زید پرسیدم: آیا تو از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) این جملات را شنیدهای؟ زید در پاسخ گفت: آری! همه آنها که در اطراف درختان حضور داشتند آن حضرت را دیدند و سخن ایشان را شنیدند.
حاکم نیشابوری بعد از نقل روایت میگوید: هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین ولم یخرجاه بطوله.
این حدیث با شرائطی که
بخاری و
مسلم در صحت روایت قائل هستند، صحیح است، ولی آن را با تفصیل نقل نکردهاند.
ابنکثیر دمشقی سلفی (متوفای۷۷۴هـ) بعد از نقل روایت میگوید: قال شیخنا ابو عبدالله الذهبی وهذا حدیث صحیح.
استاد ما ابوعبدالله ذهبی گفته است: این حدیث صحیح است.
حدثنا هلال بن بشر قال نا محمد بن خالد بن عثمة قال نا موسی بن یعقوب قال نا مهاجر بن مسمار عن عائشة بنت سعد عن
ابیها ان رسول الله اخذ بید علی فقال (الست اولی بالمؤمنین من انفسهم؟ من کنت ولیه فان علیا ولیه.
عائشه دختر سعد از پدرش نقل کرده است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دست علی (علیهالسّلام) را گرفت و فرمود: آیا من از مؤمنین نسبت به خودشان سزاوارتر نیستم؟ هر کس که من مولای او هستم، علی مولای او است.
هیثمی بعد از نقل روایت میگوید: رواه البزار ورجاله ثقات.
این روایت را بزار نقل کرده و راویان آن مورد اعتماد هستند.
حدثنا عَلِیُّ بن مُحَمَّدٍ ثنا ابو الْحُسَیْنِ اخبرنی حَمَّادُ بن سَلَمَةَ عن عَلِیِّ بن زَیْدِ بن جُدْعَانَ عن عَدِیِّ بن ثَابِتٍ عن الْبَرَاءِ بن عَازِبٍ قال اَقْبَلْنَا مع رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم فی حَجَّتِهِ التی حَجَّ فَنَزَلَ فی بَعْضِ الطَّرِیقِ فَاَمَرَ الصَّلَاةَ جَامِعَةً فَاَخَذَ بِیَدِ عَلِیٍّ فقال اَلَسْتُ اَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ من اَنْفُسِهِمْ قالوا بَلَی قال اَلَسْتُ اَوْلَی بِکُلِّ مُؤْمِنٍ من نَفْسِهِ قالوا بَلَی قال فَهَذَا وَلِیُّ من انا مَوْلَاهُ اللهم وَالِ من وَالَاهُ اللهم عَادِ من عَادَاهُ.
عدی بن ثابت از
براء بن عازب نقل کرده است که در «حجة الوداع» که افتخار همراهی با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را داشتیم، در بازگشت، در یکی از مسیرها دستور داد برای نماز جمع شویم سپس دست علی (علیهالسّلام) را گرفت و فرمود: «الست اَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ؟»
آیا من به مؤمنان از خود آنها سزاوارتر نیستم؟ همه تصدیق کردند. باز هم فرمود: «الست اولی بکلّ مؤمن من نفسه»
آیا من نسبت به تک تک مؤمنان از خود آنها سزاوارتر نیستم؟.
باز هم تصدیق کرده و بله گفتند. سپس اشاره به حضرت علی (علیهالسّلام) کرده و فرمود:
«فهذا ولیّ من انا مولاه»؛ اکنون که مرا تصدیق کردید، بدانید که علی به هر مؤمنی همان مقام اولویت را دارد که من نسبت به آن مؤمن دارم.
سپس فرمود: «پروردگارا! دوست علی را دوست بدار، و دشمن او را خوار و ذلیل فرما.
البانی بعد از نقل این روایت میگوید: صحیح.
با مطالعه خطبهها، سخنان و نامههای مردم عصر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و قرون نخستین اسلامی، درمییابیم که آنها همواره از واژه «ولی» استفاده و از آن امامت،
خلافت، سرپرستی و اولویت را اراده و
استنباط میکردهاند. خلیفه اول و دوم در خطبههای متعددی که داشتهاند، خود را «ولی امر مسلمین»، «ولی رسول خدا» و... میدانستهاند. و نیز وقتی جانشین خود را انتخاب و یا شخصی را به حکومت یک منطقهای نصب میکردند، به او عنوان «والی» داده و در حکم او از کلمه «ولی» استفاده میکردند.
ابوبکر و عمر خود را «ولی رسول خدا» میدانستند:
مسلم بن حجاج نیشابوری در صحیحش به نقل از خلیفه دوم مینویسد:
فَلَمَّا تُوُفِّیَ رَسُولُ اللَّهِ -صلی الله علیه وسلم- قَالَ اَبُو بَکْرٍ اَنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلی الله علیه وسلم- فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِیرَاثَکَ مِنَ ابْنِ اَخِیکَ وَیَطْلُبُ هَذَا مِیرَاثَ امْرَاَتِهِ مِنْ
اَبِیهَا فَقَالَ اَبُو بَکْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ -صلی الله علیه وسلم- «مَا نُورَثُ مَا تَرَکْنَا صَدَقَةٌ». فَرَاَیْتُمَاهُ کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ یَعْلَمُ اِنَّهُ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّیَ اَبُو بَکْرٍ وَاَنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلی الله علیه وسلم- وَوَلِیُّ
اَبِی بَکْرٍ فَرَاَیْتُمَانِی کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا.
پس از وفات رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ابوبکر گفت: من جانشین رسول خدا هستم، شما دو نفر (عباس و علی) آمدید و تو ای عباس میراث برادرزادهات را درخواست کردی و تو ای علی میراث
فاطمه دختر پیامبر را.
ابوبکر گفت: رسول خدا فرموده است: ما چیزی به
ارث نمیگذاریم، آنچه میماند
صدقه است و شما او را دروغگو، گناهکار، حیلهگر و خیانتکار معرفی کردید و حال آن که خدا میداند که ابوبکر راستگو، دیندار و پیرو حق بود.
پس از مرگ ابوبکر، من جانشین پیامبر و ابوبکر شدم و باز شما دو نفر مرا خائن، دروغگو حیلهگر و گناهکار خواندید.
در این روایت خلیفه دوم تصریح میکند که ابوبکر خود را ولی، خلیفه رسول خدا میدانست، ولی شما دو نفر او را تکذیب کرده و وی را خیانتکار و... میدانستید، من نیز خودم را ولی، خلیفه رسول خدا میدانم و شما دو نفر مرا دروغگو خیانتکار و... میدانید.
عبد الرزاق عن معمر عن الزهری عن مالک بن اوس بن الحدثان النصری... فلما قبض رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قال ابو بکر انا ولی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بعده اعمل فیه بما کان یعمل رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فیها ثم اقبل علی علی والعباس فقال وانتما تزعمان انه فیها ظالم فاجر والله یعلم انه فیها صادق بار تابع للحق ثم ولیتها بعد
ابی بکر سنتین من امارتی فعملت فیها بما عمل رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وابو بکر وانتما تزعمان انی فیها ظالم فاجر....
عمر گفت: و چون رسول خدا از دنیا رفت ابوبکر گفت: من ولی و جانشین پیامیرم، و همانگونه که او رفتار کرد من نیز چنان خواهم رفت، سپس عمر به علی و عباس گفت: شما خیال میکردید که ابوبکر ظالم و فاجر است... سپس من بعد از ابوبکر دو سال حکومت کردم و روش رسول و ابوبکر را ادامه دادم...
نکته مهم در این روایت این است که ابوبکر میگوید: «انا ولی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بعده» کلمه «بعده» مطلب را روشنتر و ما را بهتر به مقصود میرساند.
حال سؤال اینجا است که چرا باید کلمه (ولی) و (مولی) که در سخن رسول باید با هزاران تاویل حمل بر غیر مراد متکلم شود ولی در سخن دیگران نیازی نباشد؟
اسناد این روایت را بررسی میکنیم.
مالک بن
اوس بن حدثان نصری از روات
صحیح بخاری، مسلم و بقیه
صحاح سته اهل سنت است و حتی بعضیها اعتقاد داشتهاند که او رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را نیز دیده است.
مزی در
تهذیب الکمال درباره او مینویسد: ذکره محمد بن سعد فی "الصغیر "فی الطبقة الثامنة من الصحابة ممن ادرک النبی صلی الله علیه وسلم ورآه ولم یحفط عنه شیئا.
محمد بن سعد وی را در کتابش (الصغیر) در طبقه هشتم از صحابه ذکر میکند و میگوید: او از کسانی است که رسول خدا را درک کرد اما سخنی از حضرت نقل نکرده است.
محمد بن مسلم معروف به
ابنشهاب زهری، از روات بخاری، مسلم و بقیه صحاح سته اهل سنت است.
ابنحجر درباره او مینویسد: الفقیه الحافظ متفق علی جلالته واتقانه وهو من رؤوس الطبقة الرابعة. فقیه و حافظ بود، بر بزرگی جایگاه او اتفاق نظر است و از سران طبقه چهارم است.
معمر بن راشد، از روات بخاری، مسلم و بقیه صحاح سته اهل سنت.
ذهبی درباره او مینویسد: معمر بن راشد ابو عروة الازدی... وقال احمد لا تضم معمرا الی احد الا وجدته یتقدمه کان من اطلب اهل زمانه للعلم وقال عبد الرزاق سمعت منه عشرة آلاف.
احمد گفته است: هیچ کس را نمیتوان در ردیف معمر قرار داد بلکه او تقدم و برتری دارد، در زمان خودش بر همگان بر کسب دانش تقدم داشت، عبدالرزاق میگوید: ده هزار حدیث از وی شنیدم.
بنابراین، سند روایت نیز قطعی است و هیچ مشکلی ندارد.
ابوبکر خود را «ولی امر مسلمین» میدانست:
ابوبکر بعد از به خلافت رسیدن در خطبههایی که برای
صحابه ایراد کرده، با استفاده از کلمه «ولی» خود را «ولی امر مسلمین» خوانده است.
بلاذری در انساب الاشراف، ابن قتیبه دینوری در عیون الاخبار، طبری و ابن کثیر در تاریخشان و بسیاری دیگر از بزرگان اهل سنت، نخستین خطبه ابوبکر را این گونه نقل کردهاند:
لما ولی ابو بکر رضی الله تعالی عنه، خطب الناس فحمد الله واثنی علیه ثم قال: اما بعد ایها الناس فقد ولیتُکم ولستُ بخیرکم.
و چون ابوبکر به خلافت رسید برای مردم سخنرانی کرد و پس از حمد و ثنای الهی گفت: ای مردم من رهبر شما شدهام، ولی بهترین شما نیستم.
این خطبه با سندهای صحیح نقل شده است؛ ابن کثیر دمشقی سلفی، بعد از نقل این خطبه مینویسد: وهذا اسناد صحیح.
سند این حدیث صحیح است.
ابنقتیبه دینوری،
یعقوبی و
ابوسعد آبی، نقل میکنند که خلیفه اول خطبهای خواند و گفت:
فحمد الله ابو بکر واثنی علیه ثم قال ان الله بعث محمدا صلی الله علیه وسلم نبیا وللمؤمنین ولیا فمنّ الله تعالی بمقامه بین اظهرنا حتی اختار له الله ما عنده فخلی علی الناس امرهم لیختاروا لانفسهم فی مصلحتهم متفقین غیر مختلفین فاختارونی علیهم والیا ولامورهم راعیا وما اخاف بعون الله وهنا ولا حیرة ولا جبنا وما توفیقی الا بالله العلی العظیم علیه توکلت والیه انیب.
خداوند محمد را پیامبر و سرپرست و پیشوای
مؤمنان قرار داد، و به وجود او بر ما منت گذاشت تا آن که او را نزد خودش خواند، مردم را آزاد گذاشت تا خودشان بر اساس مصلحتها پیشوا بر گزینند، پس مرا به سرپرستی بر گزیدند، به کمک خدا نه از چیزی میترسم و نه سرگردانی احساس میکنم.
محمد بن سعد در
طبقات، سیوطی در تاریخ الخلفاء و ابنحجر هیثمی در
الصواعق و بسیاری دیگر از بزرگان اهل سنت، خطبه دیگری را از خلیفه دوم نقل کردهاند که پس از به خلافت رسیدن آن را ایراد کرده است:
لما بویع ابو بکر قام خطیبا فلا والله ما خطب خطبته احد بعد فحمد الله واثنی علیه ثم قال اما بعد فانی ولیت هذا الامر وانا له کاره ووالله لوددت ان بعضکم کفانیه....
وقتی که با ابوبکر
بیعت شد خطبهای خواند که به خدا سوگند بعد از او چنین خطبهای خوانده نشد، پس از حمد و ثنای الهی گفت: من به امر رهبری شما برگزیده شدم؛ ولی از آن خوشنود نیستم، دوست داشتم یکی از شما این مسؤولیت را میپذیرفت...
خلیفه اول وقتی که احساس کرد عمرش به پایان رسیده، عمر را به جانشینی و ولایت بعد از خودش منصوب کرد و در این انتصاب صریحاً از واژه «ولی» استفاده کرد و به صحابه اعلام کرد که عمر «ولی» مسلمین بعد از من است.
ابنحبان بستی در کتاب
الثقات خود مینویسد:
ثم قال لعثمان اکتب هذا ما عهد علیه ابو بکر بن
ابی قحافة الی المسلمین اما بعد ثم اغمی علیه فذهب عنه فکتب عثمان اما بعد فقد استخلفت علیکم عمر بن الخطاب ولم آلکم خیرا.
ثم افاق ابو بکر فقال اقرا علی فقرا علیه ذکر عمر فکبر ابو بکر فقال جزاک الله عن الاسلام خیرا.
ثم رفع ابو بکر یدیه فقال اللهم ولیته بغیر امر نبیک ولم ارد بذلک الا صلاحهم وخفت علیهم الفتنة فعملت فیهم بما انت اعلم به وقد حضر من امری ما قد حضر فاجتهدت لهم الرای فولیت علیهم خیرهم لهم واقواهم علیهم واحرصهم علی رشدهم ولم ارد محاماة عمر فاجعله من خلفائک الراشدین یتبع هدی بنی الرحمة وهدی الصالحین بعده واصلح له رعیته.
وکتب بهذا العهد الی الشام الی المسلمین الی امراء الاجناد ان قد ولیت علیکم خیرکم ولم آل لنفسی ولا للمسلمین خیرا.
ابوبکر به عثمان گفت بنویس: این سفارشی است به مسلمانان؛ اما بعد... سپس بیهوش شد، عثمان نوشته را ادامه داد، عمر بن خطاب را جانشین خودم بر شما قرار دادم، سپس ابوبکر به هوش آمد، گفت: آنچه نوشتهای برایم بخوان؟ عثمان خواند و نام عمر را برد، ابوبکر تکبیرگویان به عثمان گفت: خدا تو را پاداش نیکو دهد.
آنگاه ابوبکر دستها را بلند کرد و گفت: خداوندا من عمر را بدون اجازه پیامبرت جانشین قرار دادم، جز صلاح آنان و جلوگیری از فتنه قصدی نداشتم، تو خود آگاهتری که من در آستانه سفرم، پس تلاش کردم تا بهترین و نیرومندترین آنان را که حریص بر پیشرفت آنان باشد بر گزینم. او را از جانشینان هدایتگر که از پیامبر رحمت و صالحان پیروی نماید قرار ده، و مردم را شایسته رهبری او گردان.
و نیز این عهدنامه را برای مسلمانان
شام و فرماندهان ارتش فرستاد و به آنان گوشزد نمود که: بهترین فرد از میان شما را امیر و رهبر شما قرار دادم.
ابناثیر جزری مینویسد که خلیفه اول بعد از انتصاب عمر به جانشینی خود، به فرماندهان سپاه این چنین نوشت:
وکتَبَ اِلی اُمرَاءِ الاجنَادِ: وَلَّیْتُ علیکم عمرَ ولم آلُ نَفْسِی وَلا المُسْلِمین خیرا، ثم مَاتَ وَدُفِنَ لَیْلا.
ابوبکر در نامهای به فرماندهان ارتش نوشت: عمر را بر شما جانشین قرار دادم، و در این کار جز خیرخواهی برای مسلمین نخواستم، سپس ابوبکر از دنیا رفت و شب بدنش دفن شد.
استفاده از ماده «خلیفه» و «ولی» در این دو روایت، نشانگر آن است که در آن زمان مردم از این دو کلمه یک معنی استنباط میکردهاند و «ولی» همان معنایی داشته است که «خلیفه» داشته است.
نه تنها خلیفه اول برای انتصاب عمر از واژه «ولی» استفاده میکند، بلکه صحابه نیز در اعتراضی که به ابوبکر داشتند، از دو کلمه «ولی» و «خلیفه» در کنارهم استفاده کردهاند:
ابنابیشیبه مینویسد:
عن وکیع، وابن ادریس، عن اسماعیل بن
ابی خالد، عن زبید بن الحرث، ان ابا بکر
حین حضره الموت ارسل الی عمر یستخلفه فقال الناس: تستخلف علینا فظاً غلیظاً، ولو قد ولینا کان افظ واغلظ، فما تقول لربک اذا لقیته وقد استخلفت علینا عمر.
وقتی که مرگ ابوبکر فرا رسید کسی را نزد عمر فرستاد تا وی را جانشین خودش قرار دهد، مردم اعتراض کرده و گفتند: انسانی خشن و تندخو را جانشین میکنی؟ و اگر او را بر ما مسلط نمائی خشنتر هم خواهد شد، و چون خدا را دیدار کنی چه پاسخی برای جانشین قرار دادن عمر خواهی داشت؟
همچنبن
ابنتیمیه حرانی، نظریهپرداز
وهابیت و مؤسس فکری این فرقه مینویسد: لما استخلفه ابو بکر کره خلافته طائفة حتی قال طلحة ماذا تقول لربک اذا ولیت علینا فظا غلیظا.
زمانی که ابوبکر، عمر را به جانشینی انتخاب کرد، برخی از این انتخاب ناراحت شدند، طلحه گفت: جواب
خدا را بر جانشین قرار دادن عمر چگونه خواهی داد، آن هنگامی که به ملاقات او بروی و از تو سؤال شود که چرا فردی خشن و بد اخلاق را بر مردم مسلط کردی؟.
در این دو روایت نیز از کلمات «استخلفه» و «ولیت» استفاده و یک معنا از آن اراده شده است.
و در جای دیگر مینویسد: وقد تکلموا مع الصدیق فی ولایة عمر وقالوا ماذا تقول لربک وقد ولیت علینا فظا غلیظا.
صحابه با ابوبکر درباره جانشینی عمر با او صحبت کردند و گفتند: چرا فردی خشن و تندخو را به خلافت برگزیده و بر مردم تحمیل کردی؟ فردا جواب خدا را چه خواهی داد؟
عمر، خود را «ولی امر مسلمین» میدانست:
خلیفه دوم نیز بعد از بیعت گرفتن از مردم و در طول دوران خلافتش خطبههائی خوانده که با استفاده از ماده «ولی» خود را «ولی امر مسلمین» خوانده است.
بلاذری در
انساب الاشراف مینویسد:
خطب عمر بن الخطاب رضی الله عنه
حین ولی فحمد الله واثنی علیه وصلی علی نبیه ثم قال: انی قد ولیت علیکم، ولولا رجائی ان اکون خیرکم لکم، واقواکم علیکم، واشدکم اضطلاعاً بما ینوب من مهم امرکم، ما تولیت ذلک منکم...
عمر پس از به خلافت رسیدنش خطبه خواند و بعد از حمد و ثنای الهی گفت: من بر شما خلیفه شدهام و اگر امید نداشتم که بهترین و نیرومندترین و سخت گیرترین در امور زندگی برای شما باشم این مسؤولیت را نمیپذیرفتم...
طبری مینویسد: وقفل عمر من الشام الی المدینة فی ذی الحجة وخطب
حین اراد القفول فحمد الله واثنی علیه وقال الا انی قد ولیت علیکم وقضیت الذی علی فی الذی ولانی الله من امرکم ان شاء الله قسطنا بینکم.
عمر در
ماه ذیحجه از شام بازگشت و هنگام مراجعت خطبهای خواند و در آن پس از حمد و ثنای الهی گفت: بدانید بر شما ولایت یافتهام و با خودم عهد کردهام که اگر خدا خواست بین شما به عدالت رفتار نمایم.
و نیز مینویسد: ذکر بعض خطبه رضی الله تعالی عنه... عن عروة بن الزبیر ان عمر رضی الله تعالی عنه خطب فحمد الله واثنی علیه بما هو اهله ثم ذکر الناس بالله (عزّوجلّ) والیوم الآخر ثم قال یا ایها الناس انی قد ولیت علیکم ولولا رجاء ان اکون خیرکم لکم واقواکم علیکم واشدکم استضلاعا بما ینوب من مهم امورکم ما تولیت ذلک منکم
عروة بن زبیر خطبه عمر را چنین نقل کرده است که وی پس از حمد و ثنای الهی گفت: ای مردم اگر امیدوار به خدمتگذاری و اصلاح امور زندگی شما نبودم حکومت بر شما را نمیپذیرفتم.
زمانی که خلیفه دوم احساس کرد که ضربه چاقو کاری است و به زودی از دنیا خواهد رفت، به یاد کسانی افتاد که در انحراف خلافت از
بنیهاشم و رسیدن آن به خلیفه اول و دوم نقش اساسی داشته و بر سر پیمانی که بسته بودند کاملاً وفادار ماندند، اما دنیا با آنان وفاداری نکرد. و لذا خلیفه دوم با یادآوری نامهای آنها میگوید: اگر زنده بودند آنان را «ولی امر مسلمین» قرار میدادم.
ابنقتیبه دینوری در
الامامة والسیاسه مینویسد:
فلما احس بالموت قال لابنه اذهب الی عائشة واقرئها منی السلام واستاذنها ان اقبر فی بیتها مع رسول الله ومع
ابی بکر فاتاها عبدالله بن عمر فاعلمها فقالت نعم وکرامة ثم قالت یا بنی ابلغ عمر سلامی وقل له لا تدع امة محمد بلا راع استخلف علیهم ولا تدعهم بعدک هملا فانی اخشی علیهم الفتنة فاتی عبدالله فاعلمه فقال ومن تامرنی ان استخلف لو ادرکت ابا عبیدة بن الجراح باقیا استخلفته وولیته فاذا قدمت علی ربی فسالنی وقال لی من ولیت علی امة محمد قلتای ربی سمعت عبدک ونبیک یقول لکل امة امین وامین هذه الامة ابو عبیدة بن الجراح ولو ادرکت معاذ بن جبل استخلفته فاذا قدمت علی ربی فسالنی من ولیت علی امة محمد قلتای ربی سمعت عبدک ونبیک یقول ان معاذ بن جبل یاتی بین یدی العلماء یوم القیامة ولو ادرکت خالد بن الولید لولیته فاذا قدمت علی ربی فسالنی من ولیت علی امة محمد قلتای ربی سمعت عبدک ونبیک یقول خالد بن الولید سیف من سیوف الله سله علی المشرکین....
وقتی که عمر احساس کرد که در آستانه مرگ است به پسرش گفت: نزد عائشه برو، سلام مرا به وی برسان و از وی اجازه بگیر تا مرا در خانهاش در کنار رسول خدا و ابوبکر دفن کنند.
عبدالله بن عمر در خواست پدرش را با عائشه در میان گذاشت، عائشه استقبال کرد و گفت: فرزندم! سلام مرا به عمر برسان و بگو امت محمد را بدون چوپان وامگذار، جانشین تعیین کن، مردم را تنها رها مکن، من از بروز
فتنه بعد از تو میترسم، عبدالله سفارش عائشه را به پدرش منتقل کرد.
عمر گفت: چه کسی را دستور میدهی تا جانشین قرار دهم، اگر ابوعبیده جراح زنده بود او را جانشین قرار میدادم، و چون بر پروردگارم وارد میشدم و از من سؤال میشد: چه کسی را رهبر امت محمد قرار دادی؟ عرضه میداشتم: از بنده و فرستادهات شنیدم که گفت: برای هر امتی امینی است و امین این امت ابوعبیده جراح بود، و اگر
معاذ بن جبل زنده بود او را جانشین میکردم و وقت ورود به محضر پروردگار و سؤال از اینکه چه کسی را خلیفه بعد از خودت قرار دادی؟ در پاسخ میگفتم: از بنده و پیامبرت شنیدم که فرمود: معاذ بن جبل در قیامت پیشاپیش همه دانشمندان وارد محشر میشود، و اگر
خالد بن ولید زنده بود او را به جای خویش منصوب میکردم و در پاسخ خدای متعال میگفتم: بنده و نبی تو گفته است: خالد بن ولید شمشیری از شمشیرهای خدا است که بر مشرکین بیرون آمد.
ابنخلدون نیز در مقدمه معروفش مینویسد که عمر گفت: لو کان سالم مولی حذیفة حیا لولیته. اگر سالم غلام (یا آزاد شده) حذیفه زنده بود او را جانشین قرار میدادم.
عمر، ولایت بعد از خودش را به شوری واگذار کرد:
ابنحجر عسقلانی در شرح صحیح بخاری بعد از نقل قضیه سپردن خلافت به شوری توسط عمر مینویسد که خلیفه دوم آنها را چنین نصیحت کرد:
یا علی لعل هؤلاء القوم یعلمون لک حقک وقرابتک من رسول الله صلی الله علیه وسلم وصهرک وما اتاک الله من الفقه والعلم فان ولیت هذا الامر فاتق الله فیه ثم دعا عثمان فقال یا عثمان فذکر له نحو ذلک ووقع فی روایة اسرائیل عن
ابی اسحاق فی قصة عثمان فان ولوک هذا الامر فاتق الله فیه ولا تحملن بنی
ابی معیط علی رقاب الناس...
عمر گفت: ای علی! این مردم میدانند که تو حقی داری و نزدیکترین فرد به رسول خدا و داماد او هستی و از دانش و فقه دین بهرهمند میباشی، پس اگر رهبر این مردم شدی تقوای الهی را فراموش مکن، سپس عثمان را فرا خواند و گفت: اگر بر مردم خلیفه شدی فرزندان
ابیمعیط را بر مردم مسلط مکن.
بلاذری در انساب الاشراف مینویسد که عمر گفت:
یا علی، لعل هؤلاء سیعرفون لک قرابتک من النبی صلی الله علیه وسلم وصهرک وما انا لک الله من الفقه والعلم، فان ولیت هذا الامر فاتق الله فیه، ثم دعا بعثمان فقال: یا عثمان، لعل هؤلاء القوم یعرفون لک صهرک من رسول الله وسنک، فان ولیت هذا الامر فاتق الله ولا تحمل آل
ابی معیط علی رقاب الناس....
ای علی! این مردم میدانند که تو با پیغمبر نسبت فامیلی داری و داماد وی هستی و آنچه خدا از دانش و فقه به تو عنایت فرموده خبر دارند، پس اگر رهبر شدی خدا را فراموش مکن و تقوا را مراعات نما، سپس
عثمان را طلبید و گفت: ای عثمان! این مردم میدانند که تو داماد پیامبر و سنّ و سالت از دیگران بیشتر است، پس اگر
خلافت به تو رسید از خدا به ترس و خاندان
ابیمعیط را بر مردم مسلط مکن.
عبدالملک بن مروان، عمر و عثمان را «ولی امر مسلمانان» میدانست:
استفاده از کلمه (ولیّ) در تاریخ اسلام و در قرون بعد نیز کاربرد داشته است و مردم با پیروی از خلفا، سلاطین و حاکمان را «ولی امر مسلمانان» میدانستند.
مسعودی در
مروج الذهب،
المرسی در
المحکم والمحیط، ابنمنظور در لسان العرب و
احمد زکی صفوت در
جمهرة خطب العرب دانشمند معاصر سنی مینویسند که
عبدالملک بن مروان در زمان خلافتش این چنین خطبه خواند:
فیا معشر قریش ولیکم عمر بن الخطاب فکان فظا غلیظا مضیقا علیکم فسمعتم له واطعتم ثم ولیکم عثمان فکان سهلا فعدوتم علیه فقتلتموه وبعثنا علیکم مسلما یوم الحرة فقتلناکم فنحن نعلم یا معشر قریش انکم لا تحبوننا ابدا وانتم تذکرون یوم الحرة ونحن لا نحبکم ابدا.
ای گروه
قریش! عمر بن خطاب تندخو و خشن بود و بر شما خلافت کرد، او را تحمل کردید و نافرمانی نکردید، سپس عثمان کسی که نرم و مهربان بود بر شما ولایت یافت، با وی دشمنی کردید و او را به قتل رساندید، در
واقعه حرَه فردی را به طرف شما روانه کردیم که با شما جنگید و افرادی از شما را کشت، ما میدانیم، شما ما را دوست ندارید و مدام حادثه حرَه را به یاد میآورید، ما هم شما را دوست نداریم.
استفاده از واژه «ولی» و اراده امامت،
سرپرستی و
حکومت از آن، کاربرد گستردهای داشته است، تا جایی که در نامهها و احکام فرمانداران و حاکمان دیگر مناطق اسلامی نیز در هنگام انتصاب از همین کلمه استفاده میشده است، از جمله ابنکثیر دمشقی متن حکم خلیفه دوم را هنگام انتصاب
ابوموسی اشعری به حکومت
بصره اینگونه نقل میکند:
وکتب الی اهل البصرة انی قد ولیت علیکم ابا موسی لیاخذ من قویکم لضعیفکم ولیقاتل بکم عدوکم ولیدفع عن دینکم....
عمر به مردم بصره نوشت: من ابوموسی را والی قرار دادم تا حق ضعیفان را از افراد قوی و نیرومند شما بگیرد و با دشمن شما به جنگد و از
دین دفاع نماید...
استفاده از این واژه اختصاص به خلیفه دوم نداشته، بلکه دیگر خلفا نیز به هنگام انتصاب فرماندارانشان از همین کلمه استفاده میکردند.
بلاذری در انساب الاشراف مینویسد: وولی عبد الملک قطن بن عبدالله الکوفة اربعین یوماً، ثم عزله وولی بشراً وقال: قد ولیت علیکم بشراً وامرته بالاحسان الی محسنکم....
عبدالملک
شهر کوفه را به مدت چهل روز تحت رهبری
قطن بن عبدالله قرار داد سپس او را عزل کرد و بشر را حاکم کرد و به مردم گفت: بشر را بر شما امارت دادم و دستور دادم تا به خوبان شما خوبی کند.
طبری و ابنجوزی در تاریخشان مینویسند که
معاویة بن ابوسفیان هنگام انتصاب
عبیدالله بن زیاد خطاب به مردم بصره گفت: ثم قال قد ولیت علیکم ابن اخی عبید الله بن زیاد.
پسر برادرم عبید الله بن زیاد را والی قرار دادم.
درست است که از کلمه مولی معانی مختلفی اراده و استفاده شده است، اما با توجه به قرائن مقامیه و مقالیهای که در کلام آن حضرت وجود دارد، برای اهل انصاف جای تردید نمیگذارد که مراد از کلمه مولی، ولایت و اولویت آن حضرت به تصرف در امور مسلمانان بوده نه صرف محبت و دوستی، و شواهدی قوی آن را تایید میکند.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قبل از جمله «من کنت مولاه فعلی مولاه» از مردم اقرار گرفت که آیا من از خود شما به شما سزاوارتر نیستم؟ «الست اولی بکم من انفسکم». وقتی همه مردم سخن آن حضرت را تصدیق کردند، بلا فاصله بعد از آن فرمود: پس هرکس من مولای او هستم، علی نیز مولای او است.
بسیاری از روایات غدیر که از طریق اهل سنت نقل شده، جمله «الست اولی بالمؤمنین من انفسهم» را به همراه دارد که اینجا فقط به شش روایت بسنده میکنیم:
در روایت ابنماجه آمده است که آن حضرت فرمود: فقال اَلَسْتُ اَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ من اَنْفُسِهِمْ قالوا بَلَی قال اَلَسْتُ اَوْلَی بِکُلِّ مُؤْمِنٍ من نَفْسِهِ قالوا بَلَی قال فَهَذَا وَلِیُّ من انا مَوْلَاهُ....
فرمود: آیا من از جان مؤمنان به آنان برتر نیستم؟ گفتند: آری چنین است، فرمود: آیا من نسبت به هر مؤمنی بر جان او برتر نیستم؟ گفتند: آری چنین است، فرمود: این علی رهبر و سرپرست هر کسی است که من مولای او هستم.... .
محمد ناصر البانی نیز بعد از نقل روایت میگوید: اخرجه ابن ماجة (۱۲۱). قلت: و اسناده صحیح.
این روایت را ابنماجه نقل کرده است و سند آن نیز صحیح است.
در روایت
احمد بن حنبل این چنین آمده است: ... فقال لِلنَّاسِ اَتَعْلَمُونَ انی اَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ من اَنْفُسِهِمْ قالوا نعم یا رَسُولَ اللَّهِ قال من کنت مَوْلاَهُ فَهَذَا مَوْلاَهُ...
آیا میدانید که من سزاوارتر به مؤمنان از خود آنها میباشم؟ همگی فرمایش رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را تصدیق کردند و به همین دلیل بود که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «من کنت مولاه فهذا مولاه».
البانی بعد از نقل این روایت میگوید: اخرجه احمد (۴/ ۳۷۰) و ابن حبان فی " صحیحه " (۲۲۰۵ - موارد الظمآن) و ابن
ابی عاصم (۱۳۶۷ و ۱۳۶۸) و الطبرانی (۴۹۶۸) و الضیاء فی " المختارة " (رقم -۵۲۷ بتحقیقی).
قلت: و اسناده صحیح علی شرط البخاری. و قال الهیثمی فی " المجمع " (۹/ ۱۰۴): " رواه احمد و رجاله رجال الصحیح غیر فطر بن خلیفة و هو ثقة ".
این روایت را احمد، ابنحبان در صحیحش،
ابنابیعاصم،
طبرانی،
مقدسی در
المختاره نقل کردهاند.
سپس میگوید:
این روایت بر طبق شرائطی که بخاری برای صحت حدیث قائل است، صحیح است. هیثمی در
مجمع الزوائد گفته است: احمد آن را نقل کرده است و راویان همان راویان صحیح بخاری هستند، غیر از
فطر بن خلیفه که او نیز مورد اعتماد است.
در روایت
حاکم نیشابوری آمده است که آن حضرت از مردم اینگونه اعتراف گرفت: یا ایها الناس من اولی بکم من انفسکم؟ قالوا الله ورسوله اعلم. (قال): الست اولی بکم من انفسکم؟ قالوا: بلی قال من کنت مولاه فعلی مولاه.
ای مردم! چه کسی از جان و مال شما، از خود شما سزاوارتر است؟ گفتند: خدا و رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) داناتر است، سپس فرمود: آیا من از خود شما سزاوارتر نیستم؟ همگی تایید کردند. آنگاه فرمود: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه».
حاکم نیشابوری بعد از نقل روایت میگوید: هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه.
سند این حدیث صحیح است اگر چه بخاری و مسلم آن را نقل نکردهاند.
و ذهبی نیز در
تلخیص المستدرک سخن وی را تایید میکند.
در روایت بزار آمده است که رسول خدا فرمود: الست اولی بالمؤمنین من انفسهم قالوا بلی یا رسول الله قال فاخذ بید علی فقال من کنت مولاه فهذا مولاه.
مگر نه این که من از جان مؤمنان سزاوارتر از خود آنها هستم؟ مردم فرموده آن حضرت را تصدیق کردند. در این هنگام دست
علی (علیهالسّلام) را گرفت و فرمود: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه».
هیثمی بعد از نقل این روایت میگوید: رواه البزار ورجاله رجال الصحیح غیر فطر بن خلیفة وهو ثقة.
این روایت را بزار نقل کرده و راویان آن راویان صحیح بخاری هستند، غیر از فطر بن خلیفه که او نیز مورد اعتماد است.
طبرانی در
المعجم الکبیر مینویسد:
حدثنا محمد بن عبدالله الحضرمی وَزَکَرِیَّا بن یحیی السَّاجیُّ قَالا ثنا نَصْرُ بن عبد الرحمن الْوَشَّاءُ ح وَحَدَّثَنَا اَحْمَدُ بن الْقَاسِمِ بن مُسَاوِرٍ الْجَوْهَرِیُّ ثنا سَعِیدُ بن سُلَیْمَانَ الْوَاسِطِیُّ قَالا ثنا زَیْدُ بن الْحَسَنِ الاَنْمَاطِیُّ ثنا مَعْرُوفُ بن خَرَّبُوذَ عن
ابی الطُّفَیْلِ عن حُذَیْفَةَ بن اُسَیْدٍ الْغِفَارِیِّ قال لَمَّا صَدَرَ رسول اللَّهِ صلی اللَّهُ علیه وسلم من حَجَّةِ الْوَدَاعِ نهی اَصْحَابَهُ عن شَجَرَاتٍ بِالْبَطْحَاءِ مُتَقَارِبَاتٍ اَنْ یَنْزِلُوا تَحْتَهُنَّ ثُمَّ بَعَثَ اِلَیْهِنَّ فَقُمَّ ما تَحْتَهُنَّ مِنَ الشَّوْکِ وَعَمَدَ اِلَیْهِنَّ فَصَلَّی تَحْتَهُنَّ ثُمَّ قام فقال یا اَیُّهَا الناس انی قد نَبَّاَنِیَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ اَنَّهُ لم یُعَمَّرْ نَبِیٌّ اِلا نِصْفَ عُمْرِ الذی یَلِیهِ من قَبْلِهِ وَاِنِّی لاظن اَنِّی یُوشِکُ اَنْ ادعی فَاُجِیبَ وَاِنِّی مسؤول «مسئول» وَاِنَّکُمْ مسؤولون «مسئولون» فَمَاذَا اَنْتُمْ قَائِلُونَ قالوا نَشْهَدُ اَنَّکَ قد بَلَّغْتَ وجهدت «وجاهدت» وَنَصَحْتَ فَجَزَاکَ اللَّهُ خَیْرًا فقال اَلَیْسَ تَشْهَدُونَ ان لا اِلَهَ اِلا اللَّهُ وَاَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ وَاَنَّ جَنَّتَهُ حَقٌّ وَنَارَهُ حَقٌّ وَاَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ وَاَنَّ الْبَعْثَ بَعْدَ الْمَوْتِ حَقٌّ وَاَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فیها وَاَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ من فی الْقُبُورِ قالوا بَلَی نَشْهَدُ بِذَلِکَ قال اللَّهُمَّ اشهد ثُمَّ قال اَیُّهَا الناس اِنَّ اللَّهَ مَوْلایَ وانا مولی الْمُؤْمِنِینَ وانا اَوْلَی بِهِمْ من اَنْفُسِهِمْ فَمَنْ کنت مَوْلاهُ فَهَذَا مَوْلاهُ یَعْنِی عَلِیًّا اللَّهُمَّ وَالِ من وَالاهُ وَعَادِ من عَادَاهُ....
بعد از مراجعت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از
حجة الوداع دستور داد تا زیر درختان را از خار و خاشاک پاک کنند سپس
نماز به جا آورد و در خطبهاش فرمود: ای مردم اجل من نزدیک شده است و باید دعوت را اجابت نمایم، من و شما مورد باز خواست قرار خواهیم گرفت، اگر از شما پرسیده شود چه جوابی دارید؟ گفتند: پاسخ خواهیم داد که تو رسالتت را به انجام رساندی و دلسوز بودی، خدا تو را جزای خیر دهد، آنگاه فرمود: آیا شهادت به وحدانیت خدا و بندگی و رسالت من و حق بودن
بهشت و
جهنم و
مرگ و
قیامت و زندهشدن مردگان میدهید؟ گفتند: آری شهادت میدهیم، فرمود: ای مردم، خدا مولای من و من مولای مؤمنین و از خودشان بر جانشان سزاوارترم، پس هر کس من مولای او هستم علی مولای او است، خدایا دوست بدار آنکه او را دوست بدارد و دشمن بدار آنکه او را دشمن بدارد...
این روایت از نظر سندی هیچ مشکلی ندارد، و تعجب از ابنحجر هیثمی در الصواعق المحرقة است که با توجه به نگارش کتابش بر ضد
شیعه، درباره این حدیث میگوید: طبرانی و دیگران آن را با سند صحیح نقل کردهاند و گفتهاند که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در غدیرخم خطبه خواند و در ضمن سخنانش فرمود: ای مردم خدا مولای من و من مولای مؤمنان و از جانشان به خودشان سزاوارترم، پس هر کس ولایت مرا به پذیرد علی بعد از من مولای او است.
الطبرانی وغیره بسند صحیح انه صلی الله علیه وسلم خطب بغدیر خم تحت شجرات فقال (ایها الناس انه قد نبانی اللطیف الخبیر انه لم یعمر نبی الا نصف عمر الذی یلیه من قبله... ثم قال: یا ایها الناس ان الله مولای وانا مولی المؤمنین وانا اولی بهم من انفسهم فمن کنت مولاه فهذا مولاه یعنی علیا.
در روایت ابنحجر آمده است: قال: «الستم تشهدون ان الله تبارک وتعالی ربکم؟ » قالوا: بلی. قال صلی الله علیه وسلم: «الستم تشهدون ان الله ورسوله اولی بکم من انفسکم وان الله تعالی ورسوله اولیاؤکم؟». فقالوا: بلی. قال: «فمن کان الله ورسوله مولاه فان هذا مولاه....
آیا شما گواهی میدهید که خدا پروردگار شما است؟ گفتند: آری، فرمود: آیا گواهی میدهید که خد و رسولش بر جان مؤمنان سزاوارترند؟ گفتند: آری، فرمود: پس هر کس خدا و رسولش مولا و سرپرست او است این علی هم مولا وسرپرست او است.
ابنحجر بعد از نقل این روایت میگوید: (هذا اسناد صحیح)، وحدیث غدیر خم قد اخرج النسائی من روایة
ابی الطفیل عن زید بن ارقم، وعلی، وجماعة من الصحابة رضی الله عنهم، وفی هذا زیادة لیست هناک، واصل الحدیث اخرجه الترمذی ایضا.
سند این روایت صحیح است. حدیث غدیر خم را نسائی از طریق ابو طفیل از زید بن ارقم و نیز از علی (علیهالسّلام) و گروهی از صحابه نقل کرده است. و در این نقل اضافاتی است که در نقلهای دیگر نیست، و اصل حدیث را ترمذی نیز نقل کرده است.
استفاده از فای تفریع در این روایت «فمن کان الله ورسوله مولاه فان هذا مولاه» به صراحت این مطلب را ثابت میکند که ولایت امیرمؤمنان همان ولایت رسول خدا است و مسلمانان همانطور که وظیفه دارند از فرمانهای رسول خدا در همه حال اطاعت نمایند، واجب است که ولایت امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را نیز بپذیرند و از او اطاعت کنند.
اگر معنای کلمه «مولی» در جمله «فمن کان الله ورسوله مولاه فان هذا مولاه» با معنای کلمه «اولی» در جمله «الستم تشهدون ان الله ورسوله اولی بکم من انفسکم» چیز دیگری باشد، لازم میآید که انسجام و تناسب دو جمله بهم بخورد و این بر خلاف
فصاحت و
بلاغت خواهد بود.
با این توضیح، بطلان اشکال برخی از علمای اهل سنت که ادعا میکنند مقدمه حدیث، یعنی جمله «الست اولی بالمؤمنین من انفسهم» صحت ندارد و اکثر روات آن را نقل نکردهاند نیز روشن میشود. همانگونه که سعدالدین تفتازانی در جواب
حدیث غدیر گفته است:
والجواب منع تواتر الخبر فان ذلک من مکابرات الشیعة کیف وقد قدح فی صحته کثیر من اهل الحدیث ولم ینقله المحققون منهم کالبخاری ومسلم والواقدی واکثر من رواه لم یرو المقدمة التی جعلت دلیلا علی ان المراد بالمولی الاولی.
متواتر بودن حدیث غدیر صحت ندارد و از دروغگوئیهای شیعه است، زیرا بیشتر محدثان در صحت آن تردید کرده و اهل تحقیق از آنان مانند بخاری و مسلم و
واقدی آن را نقل نکردهاند وبشتر راویان هم بدون مقدمه آن که آن را دلیل بر اراده اولی از مولی گرفتهاند نقل کردهاند.
در پاسخ جناب تفتازانی باید گفت: چنانچه گذشت بسیاری از بزرگان اهل سنت مقدمه حدیث را نقل کرده و بر صحت آن تصریح کردهاند.
سؤال رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از مردم با این جمله «الست اولی بکم» و اعتراف گرفتن از آنان، همان اولویت و ولایتی را ثابت میکند که خداوند در آیه «النَّبِیُّ اَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ اَنْفُسِهِم؛
پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است» برای رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ثابت نموده و صاحب اختیاری آن حضرت را نسبت به تمامی مؤمنان گوشزد فرموده است.
اولویت در این آیه به این معنی است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هر تصرفی را که به خواهد و هر تدبیری را که صلاح بداند میتواند در حق مسلمین انجام دهد و
مسلمانان وظیفه دارند که از او در تمام امور اطاعت نمایند، چنانچه مفسران بزرگ اهل سنت از این آیه همین مطلب را استنباط کردهاند که نام چند تن از آنها را ذکر میکنیم.
محمد بن جریر طبری (متوفای ۳۱۰هـ)، مفسر مشهور اهل سنت درباره این آیه مینویسد:
النبی اولی بالمؤمنین... یقول تعالی ذکره النبی محمد اولی بالمؤمنین یقول احق بالمؤمنین به من انفسهم ان یحکم فیهم بما یشاء من حکم فیجوز ذلک علیهم.
کما حدثنی یونس قال اخبرنا بن وهب قال قال بن زید النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم کما انت اولی بعبدک ما قضی فیهم من امر جاز کما کلما قضیت علی عبدک جاز.
در این آیه: النبی اولی بالمؤمنین... خداوند پیامبر را سزاوارتر از مؤمنان بر جانشان دانسته و او را شایستهتر میداند تا آنچه لازم میداند در حق آنان انجام دهد.
ابنکثیر دمشقی سلفی (متوفای۷۷۴هـ) در تفسیر این آیه مینویسد:
النبی اولی بالمؤمنین... قد علم تعالی شفقة رسوله صلی الله علیه وسلم علی امته ونصحه لهم فجعله اولی بهم من انفسهم وحکمه فیهم کان مقدما علی اختیارهم لانفسهم کما قال تعالی «فلا وربک لا یؤمنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فی انفسهم حرجا مما قضیت ویسلموا تسلیما».
خداوند مهربانی و دلسوزی رسولش را درباره امتش میداند و لذا او را سزاوارتر از خود آنان میداند و فرمان او را در حق آنان مقدم دانسته است.
ظهیرالدین بغوی شافعی (متوفای۵۱۶هـ) که از او با عنوان «محیی السنه» یاد میکنند، در تفسیر آیه میگوید:
قوله (عزّوجلّ) «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم» یعنی من بعضهم ببعض فی نفوذ حکمه فیهم ووجوب طاعته علیهم وقال ابن عباس وعطاء یعنی اذا دعاهم النبی صلی الله علیه وسلم ودعتهم انفسهم الی شیء کانت طاعة النبی صلی الله علیه وسلم اولی بهم من انفسهم قال ابن زید النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم فیما قضی فیهم کما انت اولی بعبدک فیما قضیت علیه وقیل هو اولی بهم فی الحمل علی الجهاد وبذل النفس دونه.
فرمان رسول خدا بر افراد امت از فرمان بعضی از آنان نسبت به دیگری نافذتر و اطاعتش بر همگان واجب است،
ابنعباس و عطاء گفتهاند: معنای آیه این است که چون رسول خدا آنان را به کاری فرا خواند و نفس آنان به چیزی دیگر پس اطاعت رسول بر آنان واجب و مقدم است، ابن زید گفته است: اولویت رسول خدا در قضاوت و حکم او است همانگونه که دستور ارباب نسبت به بندهاش تقدم و اولویت دارد، و گفته شده است: اولویت دفاع و تقدیم جانشان در راه او است.
قاضی عیاض (متوفای ۵۴۴هـ) در کتاب مشهور
الشفاء «اولی بالمؤمنین» را اینگونه تفسیر میکند: قال اهل التفسیر: اولی بالمؤمنین من انفسهم: ای ما انفذه فیهم من امر فهو ماض علیهم کما یمضی حکم السید علی عبده.
مفسران اولویت رسول خدا را در نفوذ فرمانش مانند اطاعت برده از اربابش دانستهاند.
عبدالرحمن بن جوزی (متوفای ۵۹۷ هـ) در تفسیر این آیه مینویسد:
قوله تعالی «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم» ای احق فله ان یحکم فیهم بما یشاء قال ابن عباس اذا دعاهم الی شئ ودعتهم انفسهم الی شئ کانت طاعته اولی من طاعة انفسهم وهذا صحیح فان انفسهم تدعوهم الی ما فیه هلاکهم والرسول یدعوهم الی ما فیه نجاتهم.
این سخن
خداوند که فرموده است: النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم، به معنای سزاوارتر است، یعنی رسول خدا هرگونه که به خواهد میتواند درباره آنان فرمان دهد، ابنعباس گفته است: اگر رسول خدا مردم را به چیزی و
نفس آنان به چیزی دیگر فرمان داد پیروی رسول مقدم و اولی است، سپس میگوید: این سخنی است صحیح، چرا که نفس مردم آنان را به چیزی میخواند که هلاکت و نابودی در آن است ولی رسول خدا به آنچه در آن نجات است دعوت میکند.
ابوالقاسم زمخشری (متوفای ۵۳۸هـ) مفسر و ادیب پرآوازه اهل سنت در تفسیر آیه مینویسد:
«النَّبِیُّ اَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ (فی کل شیء من امور الدین والدنیا) منْ اَنفُسِهِمْ» ولهذا اطلق ولم یقید، فیجب علیهم ان یکون احبّ الیهم من انفسهم، وحکمه انفذ علیهم من حکمها، وحقه آثر لدیهم من حقوقها، وشفقتهم علیه اقدم من شفقتهم علیها، وان یبدلوها دونه ویجعلوها فداءه اذا اعضل خطب، ووقاءه اذا لقحت حرب، وان لا یتبعوا ما تدعوهم الیه نفوسهم ولا ما تصرفهم عنه، ویتبعوا کل ما دعاهم الیه رسول الله صلی الله علیه وسلم وصرفهم عنه، لانّ کل ما دعا الیه فهو ارشاد لهم الی نیل النجاة والظفر بسعادة الدارین وما صرفهم عنه، فاخذ بحجزهم لئلا یتهافتوا فیما یرمی بهم الی الشقاوة وعذاب النار.
رسول خدا در تمام مسائل مربوط به
دنیا و
آخرت مردم بر آنان اولویت دارد، به همین جهت هم بدون هیچگونه قیدی بیان شده است، بنابراین بر امت واجب است که رسول خدا محبوبتر از خودشان نزد آنان باشد و دستور و حکم او نافذتر و حقوق او برتر و مهربانی به او مقدم و جانشان را نثارش نمایند و در هنگام جنگ او را محافظت کنند و از خواهشهای نفسانی و آنچه که آنان را از وی دور کند پیروی نکنند و از هر آنچه که آنان را به او فرا خواند متابعت نمایند زیرا او آنان را به سعادت دنیا و آخرت دعوت میکند و از
عذاب آتش دور مینماید.
ابیالبرکات نسفی (متوفای ۷۱۰هـ) میگوید: «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم» ای احق بهم فی کل شیء من امور الدین والدنیا وحکمه انفذ علیهم من حکمها فعلیهم ان یبذلوها دونه ویجعلوها فداءه.
پیامبر اولی به مؤمنان از جان آنان است معنای آن این است که در همه چیز از امور دنیا و آخرت بر آنان تقدم و برتری دارد و دستور و حکم او نافذتر است، پس بر آنان واجب است جانشان را فدای او کنند.
ابیحیان اندلسی (متوفای ۷۴۵هـ) در تفسیر آیه میگوید: «اَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ: » ای فی کل شیء، ولم یقید. فیجب ان یکون احب الیهم من انفسهم، وحکمه انفذ علیهم من حکمها، وحقوقه آثر، الی غیر ذلک مما یجب علیهم فی حقه.
پیامبر بر مؤمنان در همه چیز بدون هیچ تقییدی برتری دارد، پس واجب است از جانشان نزد آن محبوبتر و حکمش نافذتر و حقوقش رعایت بیشتری داشته باشد.
زرعی دمشقی، معروف به
ابنقیم جوزی (متوفای ۷۵۱هـ)، ادیب، مفسر،
فقیه،
متکلم و محدث مشهور حنبلی که از شاگردان ابنتیمیه و ناشر افکار او به شمار میرود، در کتاب
زاد المهاجر در تفسیر این آیه مینویسد:
وقال تعالی «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم» وهو دلیل علی ان من لم یکن الرسول اولی به من نفسه فلیس من المؤمنین وهذه الاولویة تتضمن امورا:
منها: ان یکون احب الی العبد من نفسه لان الاولویة اصلها الحب ونفس العبد احب له من غیره ومع هذا یجب ان یکون الرسول اولی به منها واحب الیه منها فبذلک یحصل له اسم الایمان.
ویلزم من هذه الاولویة والمحبة کمال الانقیاد والطاعة والرضا والتسلیم وسائر لوازم المحبة من الرضا بحکمه والتسلیم لامره وایثاره علی ما سواه.
ومنها ان لایکون للعبد حکم علی نفسه اصلا بل الحکم علی نفسه للرسول صلی الله علیه وسلم یحکم علیها اعظم من حکم السید علی عبده او الوالد علی ولده فلیس له فی نفسه تصرف قط الا ما تصرف فیه الرسول الذی هو اولی به منها.
النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم، دلیل بر این است که هر کس پیامبر خدا را بر خودش مقدم نداند
مؤمن نیست و این اولویت مستلزم چند امر است:
۱. باید رسول خدا را از خودش بیشتر دوست داشته باشد، چون اولویت و برتری دادن اساس آن به محبت و دوستی است و طبیعی است که هر کس نفس خودش را بیش از دیگران دوست دارد و وقتی که رسول خدا را در دوست داشتن بر خودش مقدم بداند مؤمن بودن هم تحقق پیدا میکند، و نشان پیروی و رضایت و تسلیم در برابر فرمان او خواهد بود.
۲. خودش را در برابر رسول خدا چیزی نداند بلکه دستور او را مهمتر از فرمان ارباب به بندهاش یا پدر نسبت به فرزندش بداند، و هیچگونه حقی برای خودش در برابر فرمان رسول خدا قائل نباشد.
ملا علی هروی مشهور به قاری (متوفای ۱۰۱۴هـ) میگوید:
«اولی بالمؤمنین من انفسهم» ای اولی فی کل شیء من امور الدین والدنیا، ولذا اطلق ولم یقید فیجب علیهم ان یکون احب الیهم من انفسهم وحکمه انفذ علیهم من حکمها، وحقه آثر لدیهم من حقوقها وشفقتهم علیه اقدم من شفقتهم علیها.
رسول خدا در همه امور اعم از
دین و دنیا برتر است، به همین جهت هم مطلق آمده است و هیچ قیدی در آن نیست، پس واجب است که نبی را از خودشان بیشتر دوست داشته باشند و حکم او را در حق خویش نافذ و حقوق او را مقدم بر حقوق خویش و محبت به او را بر بر محبت خودشان اولی قرار دهند.
محمد بن علی شوکانی (متوفای ۱۲۵۰هـ) آیه را اینگونه تفسیر میکند:
«النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم» ای هو احق بهم فی کل امور الدین والدنیا واولی بهم من انفسهم فضلا عن ان یکون اولی بهم من غیرهم فیجب علیهم ان یؤثروه بما اراده من اموالهم وان کانوا محتاجین الیها ویجب علیهم ان یحبوه زیادة علی حبهم انفسهم ویجب علیهم ان یقدموا حکمه علیهم علی حکمهم لانفسهم.
وبالجملة فاذا دعاهم النبی صلی الله علیه وسلم لشیء ودعتهم انفسهم الی غیره وجب علیهم ان یقدموا مادعاهم الیه ویؤخروا مادعتهم انفسهم الیه ویجب علیهم ان یطیعوه فوق طاعتهم لانفسهم ویقدموا طاعته علی ماتمیل الیه انفسهم وتطلبه خواطرهم.
پیامبر بر جان مؤمنان از خودشان اولی است به این معنی است که سزاوارتر است نسبت به آنان در تمام امور دین و دنیا چه برسد به این که اولی از دیگران به آنان باشد پس واجب است که در بذل مال اگرچه خودشان نیازمند باشند او را مقدم بدارند و او را بیش از خودشان دوست داشته باشند و حکم او را مهمتر از هر حکمی بدانند.
پس اگر پیامبر فرمانی داد و نفسشان فرمانی دیگر باید فرمان او را ترجیح دهند و حتی بیشتر از قدرتشان باید از وی اطاعت نمایند.
حسن خان فتوحی (متوفای۱۳۰۷هـ) میگوید:
قال تعالی «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم» فاذا دعاهم لشیء ودعتهم انفسهم الی غیره وجب علیهم ان یقدموا ما دعاهم الیه ویؤخروا ما دعتهم انفسهم الیه ویجب علیهم ان یطیعوه فوق طاعتهم لانفسهم ویقدموا طاعته علی ما تمیل الیه انفسهم وتطلبه خواطرهم.
اگر نفس مؤمنان آنان را به کاری فرمان دهد و رسول خدا به فرمانی دیگر واجب است امر او را برتر بدانند وبیشتر از توانشان او را اطاعت نمایند.
از مجموع سخنان بزرگان از مفسران اهل سنت به این نتیجه میرسیم که اولویت در این آیه به این معنی است که پیروی و اطاعت از رسول خدا بر همه مسلمانان واجب است و آن حضرت میتواند در تمام امور مسلمانان تصرف نماید و در اداره امور آنها از خودشان سزاوارتر است.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در
واقعه غدیرخم همین حقیقت را برای مردم بیان فرمود و بر اثبات آن از مردم اقرار گرفت و سپس همان اولویتی را که بر مردم به حکم
قرآن داشت برای امیرمؤمنان (علیهالسّلام) نیز اعلام و ثابت کرد.
پس با قدرت و قوت باید بگوئیم که عصاره و نتیجه فرمایش رسول خدا این است که همان ولایتی را که خداوند در قرآن کریم برای من ثابت فرموده است و شما را موظف به اطاعت کرده است، همان ولایت برای امیرمؤمنان (علیهالسّلام) نیز ثابت است و شما وظیفه دارید که از او نیز اطاعت کرده و ولایت او را به پذیرید.
بعد از خاتمه یافتن حجة الوداع، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در راه بازگشت به
مدینه این آیه و پیام الهی را از
جبرئیل دریافت نمود:
«یا اَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَاِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ اِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ؛
ای پیامبر، آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده، ابلاغ کن و اگر نکنی پیامش را نرساندهای. و
خدا تو را از (گزندِ) مردم نگاه میدارد. آری، خدا گروه
کافران را هدایت نمیکند.»
خداوند در این آیه فرمان ابلاغ امر مهمی را میدهد که از نظر اهمیت همتراز با اصل
رسالت آن حضرت است که اگر انجام نمیداد، اصل رسالت آن حضرت از جانب خداوند زیر سؤال میرفت.
روایاتی در کتابهای اهل سنت وجود دارد که ثابت میکند، این آیه قبل از واقعه غدیر و درباره ولایت امیرمؤمنان (علیهالسّلام) نازل شده است.
حدثنا
ابی ثنا عثمان بن حرزاد، ثنا اسماعیل بن زکریا، ثنا علی بن عابس عن الاعمش ابنی الحجاب، عن عطیة العوفی عن
ابی سعید الخدری قال: نزلت هذه الایة یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک فی علی بن
ابی طالب.
این آیه در شان
علی بن ابیطالب نازل شده است.
تصحیح روایات تفسیر ابن
ابیحاتم: وی در مقدمه تفسیر خود، تمام روایات کتابش را در تفسیر آیات، صحیحترین روایتهای ممکن میداند:
فتحریت اخراج ذلک باصح الاخبار اسنادا، واشبهها متنا، فاذا وجدت التفسیر عن رسول الله صلی الله علیه وسلم - لم اذکر معه احدا من الصحابة ممن اتی بمثل ذلک، واذا وجدته عن الصحابة فان کانوا متفقین ذکرته عن اعلاهم درجة باصح الاسانید، وسمیت موافقیهم بحذف الاسناد.
صحیحترین اخبار را از جهت سند و متن انتخاب کردم، پس اگر از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سخنی در تفسیر دیدم و صحابه نیز سخنی داشتهاند سخن رسول را ترجیح دادم، و اگر از صحابه سخنی در تفسیر نقل کردم صحیحترین آن را از جهت رتبه و درجه نقل کردم و نام موافقان آن را با حذف سند آوردهام.
ابنتیمیه (متوفای ۷۲۸هـ) تفاسیر اهل سنت از جمله تفسیر ابن
ابیحاتم را جزء تفاسیری میداند که روایات آن در تفسیر قابل اعتماد و آنان را زبان راستگوی اسلام میداند:
ائمة اهل التفسیر الذین ینقلونها بالاسانید المعروفة کتفسیر ابن جریج وسعید بن
ابی عروبة وعبد الرزاق وعبد بن حمید و احمد واسحاق وتفسیر بقی بن مخلد وابن جریر الطبری ومحمد بن اسلم الطوسی وابن
ابی حاتم وابی بکر بن المنذر وغیرهم من العلماء الاکابر الذین لهم فی الاسلام لسان صدق و تفاسیرهم متضمنة للمنقولات التی یعتمد علیها فی التفسیر.
پیشوایان از مفسران که تفسیرشان را با سندهای شناخته شده نوشتهاند مانند:
ابنجریح،
سعید بن ابیعروه، عبدالرزاق،
عبد بن حمید، احمد، اسحاق،
بقی بن مخلد، ابنجریر طبری،
محمد بن اسلم طوسی، ابن
ابیحاتم و
ابوبکر بن منذر و غیر آنان از دانشمندان و بزرگانی که زبان راستگوی اسلام بودند و محتوای تفاسیرشان مورد اعتماد است.
بنابراین، ابن
ابیحاتم که به گفته ابنتیمیه، زبان راستگوی
اسلام است، این روایت را «اصح الاسانید» میداند؛ از اینرو نباید در اعتبار آن تردید کرد.
حدثنی محمد بن القاسم بن احمد فی تفسیره قال: حدثنا ابو جعفر محمد بن علی الفقیه، قال: حدثنا
ابی قال: حدثنا سعد بن عبدالله قال: حدثنا احمد بن عبدالله البرقی، عن ابیه، عن خلف بن عمار الاسدی عن
ابی الحسن العبدی عن الاعمش، عن عبایة بن ربعی: عن عبدالله بن عباس عن النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ( وساق ) حدیث المعراج الی ان قال: وانی لم ابعث نبیا الا جعلت له وزیرا، وانک رسول الله وان علیا وزیرک.
قال ابن عباس: فهبط رسول الله فکره ان یحدث الناس بشئ منها اذ کانوا حدیثی عهد بالجاهلیة حتی مضی ( من ) ذلک ستة ایام، فانزل الله تعالی: (فلعلک تارک بعض ما یوحی الیک) فاحتمل رسول الله ( (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وسلم ) حتی کان یوم الثامن عشر، انزل الله علیه (یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک) ثم ان رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) امر بلالا حتی یؤذن فی الناس ان لا یبقی غدا احد الا خرج الی غدیر خم، فخرج رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) والناس من الغد، فقال: یا ایها الناس ان الله ارسلنی الیکم برسالة وانی ضقت بها ذرعا مخافة ان تتهمونی وتکذبونی حتی عاتبنی ربی فیها بوعید انزله علی بعد وعید، ثم اخذ بید علی بن
ابی طالب فرفعها حتی رای الناس بیاض ابطیهما ( ابطهما " خ " ) ثم قال: ایها الناس الله مولای وانا مولاکم فمن کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله. وانزل الله: (الیوم اکملت لکم دینکم).
خداوند در
حدیث معراج به پیامبرش فرمود: من پیامبری مبعوث نمیکنم مگر آنکه جانشینی برای وی قرار میدهم و تو ای رسول من جانشین تو علی است.
ابنعباس میگوید: رسول خدا به زمین بازگشت، ولی از ذکر این قضیه به دلیل اینکه مردم به تازگی از
جاهلیت عبور کرده بودند، اکراه داشت تا آنکه شش روز گذشت، آیه نازل شد که: تو شاید برخی از آنچه را که بر تو نازل میشود ترک کنی و ابلاغ نکنی، رسول خدا صبر کرد تا اینکه روز هجدهم فرا رسید، خداوند این آیه را نازل فرمود: ای رسول آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده است ابلاغ کن، رسول خدا به
بلال دستور داد تا به همه مردم ابلاغ کند که فردا همه در غدیرخم جمع شوند، رسول خدا و مردم همه به طرف غدیرخم حرکت کردند.
در این سرزمین خطاب به مردم فرمود: ای مردم خداوند به من ماموریتی داده است که از ابلاغ آن بیم دارم، چرا که میترسم مرا متهم کنید و آن را نپذیرید، تا آنجا که خداوند مرا سرزنش و تهدید فرموده است، سپس دست علی را گرفت و بلند کرد بگونهای که سفیدی زیر بغل او دیده میشد، آنگاه فرمود: ای مردم خدا مولای من و من مولای شما هستم، پس هر کس من مولای او هستم علی مولای او است، خداوندا دوست بدار آنکه علی را بر ولایتش دوست بدارد و دشمن بدار آنکه او را دشمن بدارد، و یاری کن آنکه او را یاری نماید، و ذلیل فرما آنکه ذلت او را به خواهد، سپس این آیه نازل شد: امروز
دین شما را کامل نمودم.
روی ابو محمد عبداللّه بن محمد القاینی نا ابو الحسن محمد بن عثمان النصیبی نا: ابو بکر محمد ابن الحسن السبیعی نا علی بن محمد الدّهان، والحسین بن ابراهیم الجصاص قالانا الحسن بن الحکم نا الحسن بن الحسین بن
حیان عن الکلبی عن
ابی صالح عن ابن عباس فی قوله «یا ایها الرسول بلغ» قال: نزلت فی علی (رضی الله عنه) امر النبی صلی الله علیه وسلم ان یبلغ فیه فاخذ (علیهالسّلام) بید علی، وقال: (من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم والِ من والاه وعادِ من عاداه).
ابنعباس گفته است: آیه بلاغ درباره علی نازل شده است، رسول خد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مامور شد تا آن را به مردم ابلاغ کند، دست علی را گرفت و فرمود: هر کس من مولا و پیشوای او هستم علی مولای او است، خداوندا دوست بدار آنکه علی را دوست بدارد و دشمن بدار آنکه او را دشمن بدارد.
وقال ابو جعفر محمد بن علی: معناه: بلّغ ما انزل الیک فی فضل علی بن
ابی طالب، فلما نزلت الآیة اخذ (علیهالسّلام) بید علی، فقال: «من کنت مولاه فعلی مولاه».
امام باقر (علیهالسّلام) فرموده است: معنای آیه چنین است: آنچه در برتری علی بر تو نازل شده است ابلاغ کن، پس از نزول آیه دست علی را گرفت و فرمود: هر کس من مولا و رهبر او هستم علی مولای او است.
واحدی نیسابوری مینویسد:
اخبرنا ابو سعید محمد بن علی الصفار قال: اخبرنا الحسن بن احمد المخلدی قال: اخبرنا محمد بن حمدون بن خالد قال: حدثنا محمد بن ابراهیم الخلوتی قال: حدثنا الحسن ابن حماد سجادة قال: حدثنا علی بن عابس، عن الاعمش وابی حجاف، عن عطیة، عن
ابی سعید الخدری قال: نزلت هذه الآیة - یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک - یوم غدیر خم فی علی بن
ابی طالب رضی الله عنه.
ابوسعید خدری گفته است: این آیه: «ای پیامبر آنچه که از طرف خداوند بر تو نازل شده است ابلاغ کن» در غدیرخم و درباره علی بن
ابیطالب نازل شده است.
با توجه به این نقل از کتاب
اسباب النزول نیسابوری، بیمناسبت نخواهد بود که به فلسفه نگارش آن از زبان خودش نیز نیم نگاهی داشته باشیم.
تصحیح اسانید اسباب النزول:
واما الیوم فکل احد یخترع شیئا ویختلق افکا وکذبا ملقیا زمامه الی الجهالة، غیر مفکر فی الوعید للجاهل بسبب الآیة وذلک الذی حدا بی الی املاء هذا الکتاب الجامع للاسباب، لینتهی الیه طالبو هذا الشان والمتکلمون فی نزول القرآن، فیعرفوا الصدق ویستغنوا عن التمویه والکذب، ویجدوا فی تحفظه بعد السماع والطلب.
امروز هر کسی سخنی جعل میکند و دروغی را در شان نزول آیات میبافد که نتیجه آن جز جهالت و نادانی نیست و در عاقبت این کار اندیشه نمیشود، به همین جهت کتابی را نوشتم که شان نزولها را در خود جمع کرده باشد تا جویندگان و دوست دارانشان نزولها راستیها را در یابند و دروغها را بشناسند و گمشده خویش را در یابند.
ابنعساکر در تاریخ مدینه دمشق مینویسد:
اخبرنا ابو بکر وجیه بن طاهر انا ابو حامد الازهری انا ابو محمد المخلدی انا ابو بکر محمد بن حمدون نا محمد بن ابراهیم الحلوانی نا الحسن بن حماد سجادة نا علی بن عابس عن الاعمش وابی الجحاف عن عطیة عن
ابی سعید الخدری قال نزلت هذه الایة (یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک) علی رسول الله صلی الله علیه وسلم یوم غدیر خم فی علی بن
ابی طالب.
از ابوسعید خدری نقل است که گفت: آیه بلاغ در غدیرخم درباره علی بر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نازل شد.
اخبرنا ابو بکر وجیه بن طاهر انا ابو حامد الازهری انا ابو محمد المخلدی انا ابو بکر محمد بن حمدون نا محمد بن ابراهیم الحلوانی نا الحسن بن حماد سجادة نا علی بن عابس عن الاعمش وابی الجحاف عن عطیة عن
ابی سعید الخدری.
ابوبکر وجیه بن طاهر (۵۴۱هـ):
الشیخ العالم العدل مسند خراسان ابو بکر اخو زاهر الشحامی النیسابوری من بیت العدالة والروایة.
اولین راوی با عنوان استاد، دانشمند، عادل، و از خاندان عدالت و روایت توصیف شده است.
ابوحامد ازهری (۴۶۳هـ):
الازهری العدل المسند الصدوق ابو حامد احمد بن الحسن بن محمد ابن الحسن بن ازهر الازهری النیسابوری الشروطی من اولاد المحدثین سمع من
ابی محمد المخلدی وابی سعید بن حمدون وابی الحسین الخفاف وله اصول متقنة.
ازهری با وصف عادل، راستگو، و صاحب کتابهایی استوار شهرت یافته است.
ابومحمد مخلدی (۳۸۷هـ):
المخلدی الامام الصدوق المسند ابو محمد الحسن بن احمد بن محمد بن الحسن بن علی بن مخلد بن شیبان المخلدی النیسابوری العدل شیخ العدالة وبقیة اهل البیوتات.
مخلدی پیشوایی راستگو و استاد در عدالت در بین دیگر خاندانها بود.
ابوبکر محمد بن
حمدون بن خالد (۳۲۰هـ):
محمد بن حمدون بن خالد بن یزید الحافظ الکبیر ابو بکر النیسابوری احد الاثبات.
محمد بن حمدون بن خالد بن یزید حافظ بزرگ و یکی از استوانهها است.
محمد بن حمدون ابن خالد الحافظ الثبت المجود... قال الحاکم کان من الثقات الاثبات الجوالین فی الاقطار عاش سبعا وثمانین سنة وقال ابو یعلی الخلیلی حافظ کبیر.
حاکم درباره وی گفته است: محمد بن حمدون بن خالد از معتمدین و از گردشگران بود که هشتاد و هفت سال عمر کرد، ابو یعلی خلیلی گفته است: او حافظی بزرگ بود.
محمد بن ابراهیم حلوانی:
ذهبی درباره او میگوید: محمد بن ابراهیم. ابو بکر الحلوانیّ قاضی بلخ. حدَّث ببغداد فی اواخر عمره عن:
ابی جعفر النفیلیّ، واحمد بن عبد الملک بن واقد الحرّانیّ. وعنه: اسماعیل الصّفّار، وعثمان بن السّمّاک، وحمزة العقبیّ. وثّقه الخطیب.
محمد بن ابراهیم حلوانی در
بلخ قاضی بود و در اواخر عمرش در
بغداد حدیث میگفت، و خطیب او را توثیق کرده است.
و ابنجوزی (متوفای ۵۹۷هـ) میگوید: محمد بن ابراهیم بن عبد الحمید ابو بکر الحلوانی قاضی بلخ، سکن بغداد... وکان ثقة.
ابو بکر حلوانی سمت قضاوت در بلخ داشت در بغداد ساکن شد و ثقه بود.
حسن بن حماد سجاده (۲۴۱هـ):
ذهبی (متوفای ۷۴۸ هـ) در باره او میگوید: الحسن بن حماد بن کسیب ابو علی الحضرمی سجادة عن
ابی خالد الاحمر وابن المبارک والمحاربی وعنه ابو داود وابن ماجة وابو یعلی وابن صاعد ثقة صاحب سنة توفی ۲۴۱ د س ق.
حسن بن حماد ثقه که در بغداد در سال ۲۴۱ در گذشت.
الحسن بن حماد بن کسیب بالمهملة وموحدة مصغر الحضرمی ابو علی البغدادی یلقب سجادة صدوق من العاشرة مات سنة احدی واربعین د س ق.
حسن بن حماد راستگو و از طبقه دهم بود که در سال ۴۱ در گذشت.
علی بن عابس:
عدهای از علمای
اهلسنت روایات او را معتبر دانستهاند، چنانچه
دارقطنی مینویسد: و (سالته) عن علی بن عابس فقال کوفی یعتبر به.
از علی بن عابس درباره وی سؤال کردم: گفت: حسن بن حماد اهل کوفه و عدالتش مورد تایید است.
جمله «یعتبر به» از الفاظ تعدیل است، چنانچه ابنحجر عسقلانی این جمله را در مرتبه سوم از مراتب تعدیل قرار داده است: وادناها (ای ادنی مراتب التعدیل) ما اشعر بالقرب من اسهل التجریح، کشیخ ویروی حدیثه ویعتبر به ونحو ذلک، وبین ذلک مراتب لا تخفی».
نازلترین درجه تعدیل راوی استفاده از تعابیری است همچون: شیخ، حدیثش روایت میشود و به حدیثش توجه میشود و امثال ذالک که البته هر یک از اینها رتبه و درجهای را میرساند.
و
حلبی نیز در
قفو الاثر مینویسد: وادناها ما اشعر بالقرب من اسهل التجریح کشیخ ویروی حدیثه ویعتبر به.
پائینترین این الفاظ آن چیزی است که اعلان به قرب راوی و محدث در بدست آوردن اعتبار که سادهترین روش مجروح دانستن نیز هست میکند مانند: شیخ، حدیثش روایت میشود و به او اعتنا میشود.
بنابراین، دلیلی برای تضعیف علی بن عابس وجود ندارد و صرف این که روایاتی در فضائل
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) نقل کرده است، نمیتواند دلیل قابل قبولی برای تضعیف وی باشد.
سلیمان اعمش:
سلیمان الاعمش از روات بخاری و مسلم است و در وثاقت وی تردیدی نیست.
ابیالحجاف:
ذهبی درباره او مینویسد: داود بن
ابی عوف ابو الجحاف البرجمی مولاهم الکوفی عن
ابی حازم الاشجعی وشهر وعنه السفیانان وعلی بن عابس وثقه احمد ویحیی وقال ابو حاتم صالح الحدیث قلیله.
ابوالجحاف اهل
کوفه است و احمد و یحیی او را توثیق کردهاند و
ابوحاتم گفته است: صلاحیت نقل روایت را دارد.
عطیه عوفی:
ابنحجر عسقلانی در شرح حال او مینویسد:
وقال بن سعد خرج عطیة مع بن الاشعث فکتب الحجاج الی محمد بن القاسم ان یعرضه علی سب علی فان لم یفعل فاضربه اربعمائة سوط واحلق لحیته فاستدعاه فابی ان یسب فامضی حکم الحجاج فیه ثم خرج الی خراسان فلم یزل بها حتی ولی عمر بن هبیرة العراق فقدمها فلم یزل بها الی ان توفی سنة ۱۱۱ وکان ثقة ان شاء الله وله احادیث صالحة.
عطیه با پسر اشعث در کوفه خروج کرد، حجاج به
محمد بن قاسم در نامهای دستور داد تا او را بر دشنامدادن به علی (علیهالسّلام) وادار نماید که اگر سرپیچی کرد چهار صد تازیانه بر وی بزند و ریشش را بتراشد، محمد بن قاسم او را احضار کرد و فرمان را گوشزد نمود اما عطیه نپذیرفت و لذا دستور حجاج را اجرا کرد، عطیه از کوفه هجرت کرد و به
خراسان رفت و تا زمانی که
عمر بن هبیره والی بغداد شد در خراسان ماند سپس به
عراق بازگشت تا در سال ۱۱۱ از دنیا رفت، عطیه فردی مورد اعتماد بود و احادیث شایستهای دارد.
ترمذی بعد از نقل روایتی که در سند آن عطیه عوفی وجود دارد میگوید: هذا حَدِیثٌ حَسَنٌ صَحِیحٌ.
این حدیثی است حسن و صحیح.
و ابو الحسن عجلی درباره عطیه میگوید: عطیة العوفی کوفی تابعی ثقة ولیس بالقوی.
عطیه عوفی کوفی از تابعان و ثقه است اگرچه قوی نیست.
و ملا علی قاری درباره او میگوید: عطیة بن سعد العوفی، وهو من اجلاء التابعین.
عطیه از بزرگان تابعان است.
سند روایت صحیح و روات آن همگی موثق هستند.
با چشمپوشی از صحت سند روایت ابنعساکر و... حتی اگر فرض کنیم که سند همه این روایات ضعیف باشد، بازهم نمیتوانیم از حجیت آن دست برداریم، زیرا بر مبنای قواعد علم رجال اهل سنت، اگر سند روایت از سه عدد گذشت، و اگر همه آنها ضعیف باشند، یکدیگر را تقویت کرده و حجت میشود، چنانچه العینی در
عمدة القاری به نقل از
نووی مینویسد:
وقال النووی فی (شرح المهذب): ان الحدیث اذا روی من طرق ومفرداتها ضعاف یحتج به، علی انا نقول: قد شهد لمذهبنا عدة احادیث من الصحابة بطرق مختلفة کثیرة یقوی بعضها بعضا، وان کان کل واحد ضعیفا.
نووی در شرح مذهب گفته: اگر روایتی با سندهای مختلف نقل شود، ولی بعضی از روات آن ضعیف باشند، بازهم به آن احتجاج میشود، علاوه بر اینکه ما میگوییم: تعدادی احادیث از صحابه و از راههای گوناگونی نقل شده است که بعضی از آن بعضی دیگر را تقویت میکنند، اگرچه هریک از آن احادیث ضعیف باشند.
و ابنتیمیه حرّانی در مجموع فتاوی مینویسد:
تعدد الطرق وکثرتها یقوی بعضها بعضا حتی قد یحصل العلم بها ولو کان الناقلون فجارا فساقا فکیف اذا کانوا علماء عدولا ولکن کثر فی حدیثهم الغلط.
زیادی و تعدد راههای نقل حدیث بعضی بعض دیگر را تقویت میکند که خود زمینه علم به آن را فراهم میکند، اگر چه راویان آن فاسق و فاجر باشند، حال چگونه خواهد بود حال حدیثی که تمام راویان آن افراد عادلی باشند که خطا و اشتباه هم در نقلشان فراوان باشد.
و محمد ناصر البانی در
ارواء الغلیل بعد از نقل طرق یک روایت میگوید:
وجملة القول: ان الحدیث طرقه کلها لا تخلو من ضعف ولکنه ضعف یسیر اذ لیس فی شئ منها من اتهم بکذب وانما العلة الارسال او سوء الحفظ ومن المقرر فی " علم المصطلح " ان الطرق یقوی بعضها بعضا اذا لم یکن فیها متهم.
خلاصه آنکه: تمام سندهای این حدیث بدون ضعف نیست، اگرچه ضعف مهمی نیست، زیرا کسی که متهم به دروغ باشد، در طرق حدیث وجود ندارد و علت ضعف یا ارسال آن است و یا کم حافظه بودن راوی. از مسائل ثابت شده در علم رجال این است که سندهای متعدد درصورتی که در سلسله سند فرد متهمی نباشد یکدیگر را تقویت میکنند.
در نتیجه، حتی اگر سند تمامی این روایات ضعیف نیز باشد، باز هم حجت و قابل استدلال هستند.
یکی از قرائنی که ثابت میکند مراد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از جمله «من کنت مولاه فعلی مولاه» ولایت و امامت آن حضرت بوده، نزول
آیه اکمال است که خداوند میفرماید:
«الْیَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَاَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَرَضیتُ لَکُمُ الْاِسْلامَ دینا؛
امروز، دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و
اسلام را به عنوان آیین (جاودان) شما پذیرفتم.»
نزول این آیه کریمه بعد از
خطبه غدیر، دلیل واضحی است بر این که مراد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اثبات ولایت و امامت امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) بعد از خودش بوده است، زیرا چیزی در خطبه غدیر دیده نمیشود که صلاحیت
اکمال دین و
اتمام نعمت را داشته باشد، جز ولایت امیرمؤمنان (علیهالسّلام).
بنابراین آیا اعلام محبت و دوستی امیرمؤمنان (علیهالسّلام) میتواند اکمال دین و اتمام نعمت پروردگار لقب بگیرد؟ مگر دوست داشتن مؤمنان نخستین بار بود که اعلام میشد؟
روایات صحیح السندی در کتابهای اهل سنت وجود دارد که ثابت میکند، این آیه بعد از اتمام خطبه غدیر، نازل شده است که ما فقط به یک روایت اشاره میکنیم:
خطیب بغدادی در شرح حال
حبشون بن موسی مینویسد:
انبانا عبدالله بن علی بن محمد بن بشران انبانا علی بن عمر الحافظ حدثنا ابو نصر حبشون بن موسی بن ایوب الخلال حدثنا علی بن سعید الرملی حدثنا ضمرة بن ربیعة القرشی عن بن شوذب عن مطر الوراق عن شهر بن حوشب عن
ابی هریرة قال:
من صام یوم ثمان عشرة من ذی الحجة کتب له صیام ستین شهرا وهو یوم غدیر خم لما اخذ النبی صلی الله علیه وسلم بید علی بن
ابی طالب فقال الست ولی المؤمنین قالوا بلی یا رسول الله قال من کنت مولاه فعلی مولاه.
فقال عمر بن الخطاب بخ بخ لک یا بن
ابی طالب اصبحت مولای ومولی کل مسلم فانزل الله الیوم اکملت لکم دینکم.
اشتهر هذا الحدیث من روایة حبشون وکان یقال انه تفرد به وقد تابعه علیه احمد بن عبدالله بن النیری فرواه عن علی بن سعید اخبرنیه الازهری حدثنا محمد بن عبدالله بن اخی میمی حدثنا احمد بن عبدالله بن احمد بن العباس بن سالم بن مهران المعروف بابن النیری املاء حدثنا علی بن سعید الشامی حدثنا ضمرة بن ربیعة عن بن شوذب عن مطر عن شهر بن حوشب عن
ابی هریرة قال من صام یوم ثمانیة عشر من ذی الحجة وذکر مثل ما تقدم او نحوه.
ومن صام یوم سبعة وعشرین من رجب کتب له صیام ستین شهرا وهو اول یوم نزل جبریل (علیهالسّلام) علی محمد صلی الله علیه وسلم بالرسالة.
از
ابوهریره نقل شده است که گفت: کسی که روز هجدهم ذیحجه را
روزه بگیرد ثواب روزه شصت ماه برای وی نوشته میشود، این روز، روز غدیرخم است، روزی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دست علی را گرفت و فرمود: آیا من رهبر مؤمنان نیستم؟ گفتند: چرا ای رسول خدا. فرمود: هر کس من مولای او هستم علی مولای او است.
عمر گفت: تبریک، تبریک ای پسر ابوطالب، تو اکنون مولای من و مولای هر مسلمانی، سپس این آیه نازل شد: امروز دین شما را کامل کردم.
این روایت را حبشون بن موسی نقل کرده است که گفته میشود تنها راوی او است سپس دیگران از او تبعیت نموده و با سند آن را نقل کردهاند.
همین روایت را
شجری جرجانی (متوفای۴۹۹ هـ) در کتاب
الامالی با همین سند در سه جای از کتابش نقل کرده است.
راویان این روایت را یک به یک بررسی میکنیم.
وی استاد خطیب بغدادی و ثقه است، چنانچه درباره او گفته است: کتبت عنه وکان سماعه صحیحاً.
از
عبدالله بن علی بن
محمد بن بشران روایاتی را نوشتهام و شنیدههای او صحیح بود.
علی بن عمر حافظ، همان دارقطنی معروف و صاحب سنن است که در وثاقت او تردیدی نیست، چنانچه ذهبی درباره او میگوید:
قال ابو بکر الخطیب کان الدارقطنی فرید عصره وقریع دهره ونسیج وحده وامام وقته انتهی الیه علو الاثر والمعرفة بعلل الحدیث واسماء الرجال مع الصدق والثقة وصحة الاعتقاد والاضطلاع من علوم سوی الحدیث منها القراءات.
دارقطنی یگانه روزگار و پهلوان میدان بود و مانندی نداشت او پیشوای زمانش بود، دانش و معرفت اسباب شناسائی حدیث و شناخت نامهای راویان به او ختم میشد، راستگو و مورد اعتماد و دارای اعتقادی صحیح بود و در دیگر علوم غیر از حدیث مانند دانش قرآن نیز قوی بود.
خطیب بغدادی درباره او میگوید: وکان ثقة یسکن باب البصرة. حبشون مورد اعتماد بود و در باب البصره سکونت داشت.
و بعد از نقل روایت اکمال نیز روایت دیگری را نقل کرده و میگوید: الازهری انبانا علی بن عمر الحافظ قال حبشون بن موسی بن ایوب الخلال صدوق....
علی بن عمر الحافظ گفته است: حبشون بن موسی راستگو است.
۵۸۳۹(۵۸۵۷) علی بن
ابی حملة شیخ ضمرة بن ربیعة ما علمت به باسا ولا رایت احدا الآن تکلم فیه وهو صالح الامر ولم یخرج له احد من اصحاب الکتب الستة مع ثقته.
علی بن
ابیحمله بزرگ
قبیله ضمره است، من در او ایرادی نمیبینم و کسی را هم ندیدهام که درباره او سخنی گفته باشد، او کارهایش خوب بود ولی با این که ثقه است صاحبان کتب سته از وی روایت نقل نکردهاند.
واذا کان ثقة ولم یتکلم فیه احد فکیف نذکره فی الضعفاء.
علی بن سعید رملی ثقه است و کسی درباره وی سخنی نگفته است، پس چرا باید نام وی را در ردیف افراد ضعیف بیاوریم؟.
من الثقات المامونین رجل صالح صالح الحدیث لم یکن بالشام رجل یشبهه.
از افراد مورد وثوق و اعتماد
ضمره بن ربیعه قرشی است و وی انسانی صالح و حدیثش هم خوب است که در
شام مانند او نبود.
عبدالله بن شوذب الخراسانی ابو عبد الرحمن سکن البصرة ثم الشام صدوق عابد من السابعة.
عبدالله بن شوذب خراسانی ساکن
بصره بود سپس به شام رفت، انسانی راستگو و اهل عبادت و از طبقه هفتم از محدثین است.
مطر الوراق. الامام الزاهد الصادق ابو رجاء بن طهمان الخراسانی نزیل البصرة مولی علباء بن احمر الیشکری کان من العلماء العاملین وکان یکتب المصاحف ویتقن ذلک
مطر الوراق پیشوای زاهد راستگو، اصل او خراسانی است و ساکن بصره شد، وی از دانشمندان شایسته و از نویسندگان
قرآن بود که به درستی آن را انجام میداد.
فمطر من رجال مسلم حسن الحدیث.
مسلم در کتاب صحیحش از او نقل روایت دارد و از رجال این کتاب است، و روایاتش نیکو است.
شهر بن حوشب از روات
صحیح مسلم است و در وثاقت وی تردید نیست، چنانچه ذهبی در
تاریخ الاسلام درباره او میگوید:
قال حرب الکرمانی: قلت لاحمد بن حنبل: شهر بن حوشب، فوثقه وقال: ما احسن حدیثه. وقال حنبل: سمعت ابا عبدالله یقول: شهر لیس به باس. قال الترمذی: قال محمد یعنی البخاری: شهر حسن الحدیث، وقوی امره.
شهر بن حوشب مشکلی ندارد و حدیثش نیکو و کارش استوار بود.
ترمذی در سنن خود بعد از نقل روایتی که در سند آن شهر بن حوشب وجود دارد، مینویسد:
وَسَاَلْتُ مُحَمَّدَ بن اسماعیل عن شَهْرِ بن حَوْشَبٍ فَوَثَّقَهُ وقال انما یَتَکَلَّمُ فیه بن عَوْنٍ ثُمَّ رَوَی بن عَوْنٍ عن هِلَالِ بن
ابی زَیْنَبَ عن شَهْرِ بن حَوْشَبٍ قال ابو عِیسَی هذا حَدِیثٌ حَسَنٌ صَحِیحٌ.
بخاری شهر بن حوشب را توثیق کرد و روایت وی را حسن و صحیح دانستهاند.
عجلی در معرفة الثقات مینویسد: شهر بن حوشب شامی تابعی ثقة. شهر بن حوشب اهل شام و از تابعان و ثقه بود.
نتیجه: سند روایت صحیح و روات آن همگی از ثقات هستند و ثابت میکند که
روز غدیر، روز اکمال دین و اتمام نعمت پروردگار بوده است.
بعد از آنکه رسول خدا امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را به عنوان خلیفه و جانشین خود انتخاب و آن را اعلام کرد، مردم یکی یکی آمدند و به امیرمؤمنان این مقام و منصب جدید را تبریک گفتند. طبیعی است که اگر آن حضرت منصب و سمت جدیدی پیدا نکرده بود و تنها تاکید بر محبت و دوستی و نصرت مطرح بود، شایستگی تبریک و تهنیت نداشت.
طبق روایات صحیح السندی که در کتابهای اهل سنت وجود دارد،
خلیفه دوم از کسانی است که خود را به امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) رساند و به آن حضرت منصب جدیدش را تبریک گفت.
غزالی، دانشمند شهیر
قرن ششم درباره تبریک و تهنیت خلیفه دوم و پیمانی که در آن روز بست و فقط چند روز بعد آن را فراموش کرد، مینویسد:
واجمع الجماهیر علی متن الحدیث من خطبته فی یوم عید یزحم باتفاق الجمیع وهو یقول: «من کنت مولاه فعلی مولاه» فقال عمر بخ بخ یا ابا الحسن لقد اصبحت مولای ومولی کل مولی فهذا تسلیم ورضی وتحکیم ثم بعد هذا غلب الهوی تحب الریاسة وحمل عمود الخلافة وعقود النبوة وخفقان الهوی فی قعقعة الرایات واشتباک ازدحام الخیول وفتح الامصار وسقاهم کاس الهوی فعادوا الی الخلاف الاول: فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمناً قلیلا.
از خطبههای رسول گرامی اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خطبه غدیرخم است که همه
مسلمانان بر متن آن اتفاق دارند. رسول خدا فرمود: هر کس من مولا و سرپرست او هستم، علی مولا و سرپرست او است. عمر پس از این فرمایش رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به علی (علیهالسّلام) اینگونه تبریک گفت:
«تبریک، تبریک، ای ابوالحسن، تو اکنون مولا و رهبر من و هر مولای دیگری هستی.»
این سخن عمر حکایت از تسلیم او در برابر فرمان پیامبر و
امامت و رهبری علی (علیهالسّلام) و نشانه رضایتش از انتخاب علی (علیهالسّلام) به رهبری امت دارد، اما پس از گذشت آن روزها، عمر تحت تاثیر
هوای نفس و علاقه به ریاست و رهبری خودش قرار گرفت و استوانه خلافت را از مکان اصلی تغییر داد و با لشکر کشیها، برافراشتن پرچمها و گشودن سرزمینهای دیگر، راه امت را به اختلاف و بازگشت به دوران جاهلی هموار کرد و از مصادیق این سخن شد: (فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمناً قلیلا
). پس، آن (عهد) را پشتِ سرِ خود انداختند و در برابر آن، بهایی ناچیز به دست آوردند، و چه بد معاملهای کردند...
ذهبی در تاریخ الاسلام با سند صحیح نقل میکند:
وقال حماد بن سلمة، عن علی بن زید، وابیهارون، عن عدی بن ثابت، عن البراء قال: کنا مع رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تحت شجرتین، ونودی فی الناس: الصلاة جامعة، ودعا رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) علیاً فاخذ بیده، واقامه عن یمینه، فقال: الست اولی بکل مؤمن من نفسه قالوا: بلی، فقال: فان هذا مولی من انا مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه. فلقیه عمر بن الخطاب فقال: هنیئاً لک یا علی، اصبحت وامسیت مولی کل مؤمن ومؤمنة.
ورواه عبد الرزاق، عن معمر، عن علی بن زید.
براء میگوید: با رسول خدا زیر درخت نشسته بودیم، فرمان اقامه
نماز جماعت صادر شد، سپس رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دست علی را گرفت و سمت راستش قرار داد و فرمود: آیا من نسبت به مؤمنان از جان آنان به خودشان برتر نیستم؟ گفتند: آری، فرمود: علی مولای کسی است که من مولای او هستم، خداوندا دوست بدار آنکه علی را دوست بدارد و دشمن بدار دشمن او را، عمر بن خطاب گفت: مبارک باشد بر تو ای علی، تو اکنون مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان مؤمن هستی.
علاوه بر روایت صحیح السندی که از خطیب بغدادی در بحث آیه اکمال گذشت، روایات صحیح السند زیادی در کتابهای اهل سنت وجود دارد که بیعت خلیفه دوم را در روز غدیر ثابت میکند، از جمله ابن عساکر شافعی در تاریخ مدینه دمشق با سند صحیح قضیه تبریک گفتن خلیفه دوم را نقل میکند:
ابو بکر محمد بن عبد الباقی، انا ابو الحسن علی بن ابراهیم بن عیسی المقریء الباقلانی قراءة علیه وانا حاضر، نا ابو بکر بن مالک املاء، نا بن صالح الهاشمی، نا هدبة بن خالد، حدثنی حماد بن سلمة، عن علی بن زید بن جدعان، عن عدی بن ثابت وابیهارون العبدی، عن البراء بن عازب قال: کنا مع رسول الله صلی الله علیه وسلم فی حجة الوداع فکسح لرسول الله صلی الله علیه وسلم تحت شجرتین ونودی فی الناس ان الصلاة جامعة فدعا علیا واخذ بیده فاقامه عن یمینه فقال الست اولی بالمؤمنین من انفسهم قالوا بلی قال الست اولی بکل مؤمن من نفسه قالوا بلی وفی احد الحدیثین الیس ازواجی امهاتکم قالوا بلی قال هذا ولی وانا مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه.
فقال له عمر هنیئا لک یا علی اصبحت مولای ومولی کل مؤمن.
براء بن عاذب میگوید: در
حجة الوداع همراه رسول خدا بودیم، زیر درختها را تمیز کردند، فرمان اقامه نماز جماعت صادر شد، سپس رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دست علی را گرفت و سمت راستش قرار داد و فرمود: آیا من نسبت به مؤمنان از جان آنان به خودشان برتر نیستم؟ گفتند: آری، فرمود: آیا همسران من مادران شما نیستند؟ گفتند: آری، فرمود: این علی
رهبر است و من رهبر او هستم، خداوندا دوست بدار آنکه علی را دوست بدارد و دشمن بدار دشمن او را، عمر گفت: مبارک باشد بر تو ای علی، تو اکنون مولا و رهبر من و تمام
مؤمنان هستی.
اسناد این روایت را بررسی میکنیم.
ومحمد بن عبد الباقی بن محمد القاضی ابو بکر الانصاری البغدادی الحنبلی البزاز مسند العراق ویعرف بقاضی المارستان حضر ابا اسحاق البرمکی وسمع من علی بن عیسی الباقلانی وابی محمد الجوهری وابی الطیب الطبری وطائفة وتفقه علی القاضی
ابی یعلی وبرع فی الحساب والهندسة وشارک فی علوم کثیرة وانتهی الیه علو الاسناد فی زمانه توفی فی رجب وله ثلاث وتسعون سنة وخمسة اشهر.
قال ابن السمعانی ما رایت اجمع للفنون منه نظر فی کل علم وسمعته یقول تبت من کل علم تعلمته الا الحدیث وعلمه.
محمد بن عبدالباقی مشهور و معروف است به قاضی مارستان، وی در درس
ابواسحاق برمکی شرکت کرد و از
علی بن عیس باقلانی و
ابومحمد جوهری و
ابوالطیب طبری و گروهی دیگر حدیث شنید و استفاده برد، و فقه را نزد ابویعلی و در حساب و هندسه سرآمد شد و در رشتههای علمی زیادی نکتهها آموخت و در زمان خودش همه چیز به او ختم میشد، سر انجام در سن ۹۳ سالگی در
ماه رجب از دنیا رفت.
سمعانی گفته است: کسی را که جامع فنون علمی باشد غیر از او ندیدم، از وی شنیدم که میگفت: از همه آموختههایم توبه کردم مگر از حدیث و دانش حدیث.
العکری الحنبلی میگوید: وقال ابن الخشاب کان مع تفرده بعلم الحساب والفرائض وافتنانه فی علوم عدیدة صدوقا ثبتا فی الروایة متحریا فیها.
ابن خشاب درباره وی میگوید: با این که محمد بن عبدالباقی در دانش ریاضیات و ارث منحصر به فرد بود و در علوم دیگر هم صاحب رای بود، در علم روایت و حدیث نیز متبحر و راستگو و استوار بود.
و ابوالفرج بن جوزی میگوید: وکان فهماً ثبتاً، حجة متقناً فی علوم کثیرة، متفرداً فی علم الفرائض.
محمد بن عبدالباقی درکی استوار داشت و در دانشهای فراوانی الگو بود، و در ارث منحصر به فرد بود.
الباقلانی. الشیخ الامام الصادق ابو الحسن علی بن ابراهیم بن عیسی البغدادی الباقلانی المقرئ سمع ابا بکر بن مالک القطیعی وحسینک بن علی التمیمی ومحمد ابن اسماعیل الوراق قال الخطیب کتبنا عنه وکان لا باس به.
استاد و پیشوای راستگو
علی بن
ابراهیم بن عیسی از
ابوبکر قطیعی و
حسینک تمیمی و
محمد وراق حدیث شنید، خطیب درباره وی گفته است: از علی بن عیسی روایت نوشتهام و ایرادی در وی نیست.
۱۴۳ - القطیعی• الشیخ العالم المحدث، مسند الوقت، ابو بکر، احمد بن جعفر بن حمدان بن مالک بن شبیب البغدادی القطیعی الحنبلی، راوی " مسند الامام احمد " و " الزهد " و " الفضائل "، له.
وقال السلمی سالت الدارقطنی عنه فقال ثقة زاهد قدیم سمعت انه مجاب الدعوة.
ابوبکر بن مالک قطیعی، استاد، دانشمند و محدث بود، و ی راوی
مسند احمد و کتاب زهد و فضائل است.
و خطیب بغدادی درباره او میگوید: سمعت ابا بکر البرقانی وسئل عن ابن مالک فقال: کان شیخا صالحا. وحدثنی البرقانی. قال کنت شدید التنقیر عن حال ابن مالک؟ حتی ثبت عندی انه صدوق لا یشک فی سماعه.
از
ابوبکر برقانی درباره ابوبکر بن مالک قطیعی سؤال شد: گفت: او استاد و شایسته بود. اگرچه از وی متنفر بودم ولی برای من ثابت شد که او راستگو بود و در شنیدههایش شک و شبههای نیست.
الفضل بن صالح بن علی بن عیسی بن جعفر بن
ابی جعفر المنصور یکنی ابا العباس حدث عن هدبة بن خالد وعبد الاعلی بن حماد ویعقوب بن حمید بن کاسب وهدبة بن عبد الوهاب المروزی روی عنه الحسین بن عیاش القطان واسماعیل بن علی الخطبی وابو القاسم الطبرانی واحمد بن جعفر بن مالک القطیعی وعیسی بن حامد الرخجی وغیرهم وکان ثقة
فضل بن صالح از افرادی نقل حدیث دارد و ثقه است.
از روات بخاری، مسلم و ابوداود است.
از روات صحیح مسلم و بخاری تعلیقاً.
از روات صحیح مسلم و بقیه
صحاح سته و بخاری در
ادب المفرد.
از روات بخاری، مسلم و بقیه صحاح سته.
از روات بخاری، ترمذی، ابنماجه.
طبق قواعد رجالی اهل سنت، هر کس که در
صحیح بخاری و مسلم روایتی نقل کرده باشد، وثاقت و عدالتش قطعی است، چنانچه ابنحجر عسقلانی در
فتح الباری مینویسد: وقد نقل بن دقیق العید عن بن المفضل وکان شیخ والده انه کان یقول فیمن خرج له فی الصحیحین هذا جاز القنطرة.
ابندقیق العید از ابن مفضل که استاد پدرش بوده است نقل حدیث دارد که میگفت: کسی که در طریق راویان بخاری باشد از پل عبور کرده است.
و ابنتیمیه حرّانی درباره صحیح بخاری و مسلم میگوید:
ولکن جمهور متون الصحیحین متفق علیها بین ائمة الحدیث تلقوها بالقبول واجمعوا علیها وهم یعلمون علما قطعیا ان النبی قالها.
محتوای صحیح بخاری و مسلم در بین پیشوایان حدیث پذیرفته شده و مورد قبول است، و همگان بر این مطلب اجماع دارند که بهطور قطع و یقین احادیث موجود در این دو کتاب از رسول خدا است.
بنابراین حدیث مورد بحث ما سند آن از
حماد بن سلمه تا
براء بن عازب، همان سند روایت ابنماجه قزوینی از براء بن عازب درباره غدیر است که محمدناصر البانی در
السلسلة الصحیحه، آنرا تصحیح کرده است.
تبریک گفتن مردم و به ویژه خلیفه دوم ثابت میکند که منظور
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از جمله «من کنت مولاه فعلی مولاه» ولایت و امامت امیر مؤمنان (علیهالسّلام) بوده نه صرف محبت و دوست داشتن ایشان، چراکه اگر مقصود صرف دوست داشتن بود، نیازی به تبریک گفتن نداشت. ضمن اینکه خلیفه دوم میگوید که «اصبحت مولای ومولی کل مولی؛ تو از امروز مولای ما شدی»، در حالی که دوست داشتن تمام مؤمان از واجباتی است که قبل از آن نازل شده و از مسلمات بود.
از چیزهایی که ثابت میکند مراد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ولایت و امامت امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بوده نه صرف محبت و دوستی، احتجاج و
استدلال امیرمؤمنان به حدیث غدیر است. امیرمؤمنان در رحبه
کوفه در مقام رد کسانی که خلافت وی را قبول نداشتند، صحابه را جمع و حدیث غدیر را به آنها یادآوری کرد. این قضیه با سندهای صحیح نقل شده است. از آن جایی که ما این مطلب را پیش از این به صورت مفصل در مقاله «احتجاج امیرمؤمنان (علیهالسّلام) به حدیث غدیر» بررسی کردهایم، در اینجا به یک روایت اکتفا میکنیم.
احمد بن حنبل در مسندش با سند صحیح نقل میکند:
حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ حَدَّثَنِی
اَبِی حَدَّثَنَا حُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَاَبُو نُعَیْمٍ الْمَعْنَی قَالاَ حَدَّثَنَا فِطْرٌ عَنْ
اَبِی الطُّفَیْلِ قَالَ جَمَعَ عَلِیٌّ النَّاسَ فِی الرَّحَبَةِ ثُمَّ قَالَ لَهُمْ اَنْشُدُ اللَّهَ کُلَّ امْرِئٍ مُسْلِمٍ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ -صلی الله علیه وسلم- یَقُولُ یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ مَا سَمِعَ لَمَّا قَامَ. فَقَامَ ثَلاَثُونَ مِنَ النَّاسِ - وَقَالَ اَبُو نُعَیْمٍ فَقَامَ نَاسٌ کَثِیرٌ - فَشَهِدُوا
حِینَ اَخَذَهُ بِیَدِهِ فَقَالَ لِلنَّاسِ «اَتَعْلَمُونَ اَنِّی اَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ». قَالُوا نَعَمْ یَا رَسُولَ اللَّهِ. قَالَ «مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَهَذَا مَوْلاَهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ». قَالَ فَخَرَجْتُ وَکَاَنَّ فِی نَفْسِی شَیْئاً فَلَقِیتُ زَیْدَ بْنَ اَرْقَمَ فَقُلْتُ لَهُ اِنِّی سَمِعْتُ عَلِیًّا یَقُولُ کَذَا وَکَذَا. قَالَ فَمَا تُنْکِرُ قَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ -صلی الله علیه وسلم- یَقُولُ ذَلِکَ لَهُ.
حضرت علی (علیهالسّلام) مردم را در رحبه گرد آورد و فرمود: شما را به خدا
سوگند، هر مرد مسلمانی که غدیرخم را به خاطر دارد و سخنی را که در آن روز از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیده است، از جا برخیزد و شهادت دهد. سی تن از مردم برای اقامه شهادت بپا خاستند ـ ابونعیم گفته است که افراد بسیاری شهادت دادند ـ و اعلام کردند آن هنگام که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دست امیرالمؤمنین علی (علیهالسّلام) را به دست مبارک خود گرفت خطاب به مردم فرمود: آیا میدانید که من شایستهتر به مؤمنان از خود آنها میباشم؟ همگی فرمایش رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را تصدیق کردند. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: هر کس من مولای او هستم، این (علی) مولای او است، پروردگارا! دوست علی را دوست بدار، و دشمن علی را دشمن بدار.
ابوطفیل گفت: از میان جمع در حالی بیرون رفتم که در خودم احساس ناراحتی میکردم، و در بازگشت از اجتماع مردم، به دیدار «زید بن ارقم» رفتم و به او گفتم: از علی چنین و چنان شنیدم و ناراحت شدم! «زید» گفت: آنچه را که شنیدی انکار مکن! زیرا آنچه تو امروز شنیدهای من از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدهام!
هیثمی بعد از نقل روایت میگوید: رواه احمد ورجاله رجال الصحیح غیر فطر بن خلیفة وهو ثقة.
این روایت را احمد نقل کرده و راویان آن، راویان صحیح بخاری هستند؛ غیر از
فطر بن خلیفه که او نیز مورد اعتماد است.
محمد ناصر البانی بعد از نقل روایت میگوید: اخرجه احمد (۴/ ۳۷۰) و ابن حبان فی " صحیحه " (۲۲۰۵ - موارد الظمآن) و ابن
ابی عاصم (۱۳۶۷ و ۱۳۶۸) و الطبرانی (۴۹۶۸) و الضیاء فی " المختارة " (رقم -۵۲۷ بتحقیقی).
قلت: و اسناده صحیح علی شرط البخاری.
این روایت بنا بر نقل بخاری سند آن صحیح است.
در تایید این مطلب میتوان به گفتگو و استدلال امیرمؤمنان (علیهالسّلام) با
طلحه در
جنگ جمل استناد جست.
حاکم نیشابوری در
المستدرک مینویسد:
اخبرنی الولید وابو بکر بن قریش ثنا الحسن بن سفیان ثنا محمد بن عبدة ثنا الحسن بن الحسین ثنا رفاعة بن ایاس الضبی عن ابیه عن جده قال کنا مع علی یوم الجمل فبعث الی طلحة بن عبید الله ان القنی فاتاه طلحة فقال نشدتک الله هل سمعت رسول الله صلی الله علیه وسلم یقول من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من ولاه وعاد من عاداه قال نعم قال فلم تقاتلنی قال لم اذکر قال فانصرف طلحة.
رفاعه بن ایاس ضبی از جدش که در جنگ جمل حضور داشته است نقل میکند که گفت: علی در پیامی برای طلحه درخواست دیدار با وی را نمود، پس از آمدن طلحه به وی گفت: تو را به خدا سوگند، آیا از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدی که فرمود: کسی که من مولای او هستم علی مولای او است، خداوندا دوست بدار دوست او را و دشمن بدار دشمن او را؟ گفت: آری، فرمود: پس چرا با من میجنگی؟ گفت: آن را فراموش کردهام.
اگر حدیث غدیر دلالتی بر حقانیت آن حضرت بر خلافت و امامت نداشت، چرا امیرالمؤمنین با طلحه و دیگران با حادثه غدیر احتجاج میکند؟ و چرا طلحه اعتراض نکرد و نگفت ما تو را دوست داریم، ولی خلافتت را قبول نداریم، و با عذرخواهی گفت: فراموش کرده بودم؟.
یکی از مواردی که ثابت میکند، رسول خدا امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را با عنوان خلیفه بعد از خودش انتخاب کرده است، استدلال
فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) به حدیث غدیر است.
محمد بن عمر اصفهانی در
نزهة الحفاظ مینویسد:
حدثتنا فاطمة بنت علی بن موسی الرضی حدثتنی فاطمة وزینب وام کلثوم بنات موسی بن جعفر قلن حدثتنا فاطمة بنت جعفر بن محمد الصادق قالت حدثتنی فاطمة بنت محمد بن علی حدثتنی فاطمة بنت علی بن الحسین حدثتنی فاطمة وسکینة ابنتا الحسین بن علی عنام کلثوم بنت فاطمة بنت رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) عن فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه وسلم قالت: انسیتم قول رسول الله صلی الله علیه وسلم یوم غدیر خم من کنت مولاه فعلی مولاه وقوله (علیهالسّلام) لعلی انت منی بمنزلةهارون من موسی علیهما السلام) متفق علیه.
وهذا الحدیث مسلسل من وجه آخر وهو ان کل واحده من الفواطم تروی عن عمة لها.
فاطمه دختر
علی بن موسی در حدیثی که همگی با نام فاطمه ذکر شدهاند و به نقل از فاطمه یادگار پیامبر گرامی اسلام (سلاماللهعلیها) ا که آن حضرت فرمود: آیا فراموش کردهاید فرمایش رسول خدا را در غدیرخم که فرمود: کسی که من مولای او هستم علی مولای او است، و نیز این فرمایش رسول خدا به علی که فرمود: تو برای من به منزله هارون نسبت به موسی هستی؟ این دو حدیث مورد اتفاق و اجماع است.
این حدیث از جهت دیگری هم مورد عنایت است و آن وجود فواطم در سلسله سند آن است که هر کدام از آنان از عمهاش نقل کرده است.
همین روایت را علامه
شمسالدین جزری در
اسنی المطالب با سندی دیگر نقل کرده است.
وی در مقدمه کتابش درباره روایاتی که در این کتاب نقل کرده است میگوید:
وبعد فهذه احادیث مسندة مما تواتر وصح، وحسن من اسنی مناقب الاسد الغالب مفرق الکتائب، و مظهر العجائب لیث بنی غالب امیرالمؤمنین علی بن
ابی طالب کرم الله تعالی وجهه، ورضی الله عنه وارضاه، اردفتها بمسلسلات من حدیث، و متصلات من روایته، وتحدیثه، وباعلی اسناد صحیح الیه من القرآن والصحبة والخرقة التی اعتمد فیها اهل الولایة علیه نسال الله ان یثبتنا علی ذلک ویقربنا به الیه.
احادیث موجود در این کتاب همه مسند و متواتر و صحیح هستند، که بیانگر مناقب و فضائل شیر همیشه پیروز و درهم کوبنده لشکرها، مظهر عجایب، شیر بنی غالب، امیرمؤمنان علی بن ابوطالب است که آن را با احادیث مسلسل و پی در پی و روایات به هم پیوسته و با سند اعلی و صحیح و از قرآن و همراهیهای او و معجزاتی که پیروان ولایت به آن اعتماد دارند جمعآوری کردهام، به امید آن که خداوند متعال ما را بر ولایت او ثابت قدم بدارد و ما را به او نزدیک فرماید.
این استدلال، دلیل واضحی است بر اینکه مراد رسول خدا از حدیث غدیر، انتخاب امیرمؤمنان به عنوان خلیفه و جانشین بوده است، نه صرف محبت و دوستی آن حضرت، زیرا آنچه صحابه فراموش کرده بودند ولایت و امامت امیرمؤمنان بود، نه محبت و دوستی او، چون همه آنها میدانستند که دوستی امیرالمؤمنین نشانه
ایمان و بغض او نشانه
نفاق است.
مسلم نیشابوری در صحیحش مینویسد: قال عَلِیٌّ وَالَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَاَ النَّسَمَةَ انه لَعَهْدُ النبی الْاُمِّیِّ صلی الله علیه وسلم الی اَنْ لَا یُحِبَّنِی الا مُؤْمِنٌ ولا یُبْغِضَنِی الا مُنَافِقٌ.
قسم به آنکه دانه را شکافت و
انسان را آفرید که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به من فرمود: تو را دوست ندارد مگر
مؤمن، و تو را دشمن ندارد مگر
منافق.
بنابراین، آنچه آنها فراموش کرده بودند و فاطمه زهرا آن را یادآوری کرد، ولایت و امامت امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بود نه صرف محبت و دوستی آن حضرت. که اگر محبت و دوستی او را نیز فراموش میکردند، بدون تردید از زمره مؤمنان خارج میشدند که اگر چنین باشد، عوارض بدتری خواهد داشت.
نکته مهم در این روایت، اهتمام ویژه خاندان رسالت در حفظ و پاسداری از غدیر است. آن هم در زمانی که دشمنان اهل بیت تمام توانشان را برای فراموشی غدیر به کار بسته بودند و حتی اجازه نمیدادند کسی نام فرزندش را «علی» بگذارد، خاندان رسالت با نقل مستمر و سینه به سینه خطبه غدیر در حفظ و پاسداری آن میکوشیدند.
صدیقه شهیده نخستین کسی بود که با منطق محکم و با صلابت و استواری ستودنی از غدیر دفاع کرد و با اهدای جان عزیزش که جان پیامبر بود، راهگشای راه دفاع از ولایت شد و درس بزرگی به فرزندان و پیروان خود داد.
البته این نخستین بار نبود که فاطمه زهرا، حدیث غدیر را یادآوری میکرد، بلکه در هر موقعیتی که پیش میآمد، مردم را به یاد پیمانی که در غدیر بسته بودند، میانداخت. از جمله هنگامی که خلیفه دوم و همراهانش قصد آتش زدن خانه فاطمه را داشت، صدیقه شهیده پشت در آمد و خطاب به آنها فرمودند:
لَا عَهْدَ لِی بِقَوْمٍ اَسْوَاَ مَحْضَراً مِنْکُمْ تَرَکْتُمْ رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) جَنَازَةً بَیْنَ اَیْدِینَا وَ قَطَعْتُمْ اَمْرَکُمْ فِیمَا بَیْنَکُمْ وَ لَمْ تُؤَمِّرُونَا وَ لَمْ تَرَوْا لَنَا حَقّاً.
هیچ قومی را نمیشناسم که بیوفاتر و بیعاطفهتر از شماها باشند، جنازه رسول خدا را نزد ما گذاشته و سرگرم کار خود و به دست آوردن خلافت شدید، نه مشورتی با ما نمودید و نه کمترین حقّی برای ما قائل شدید.
تا این جای روایت را ابنقتیبه دینوری نیز در الامامة والسیاسة
نقل کرده است، اما از آنجا که ادامه آن به صلاح او و مذهبش نبوده، به همیناندازه بسنده کرده است. مرحوم
طبرسی ادامه سخن فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) را اینگونه نقل میکند:
کَاَنَّکُمْ لَمْ تَعْلَمُوا مَا قَالَ یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ وَ اللَّهِ لَقَدْ عَقَدَ لَهُ یَوْمَئِذٍ الْوَلَاءَ لِیَقْطَعَ مِنْکُمْ بِذَلِکَ مِنْهَا الرَّجَاءَ وَ لَکِنَّکُمْ قَطَعْتُمُ الْاَسْبَابَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ نَبِیِّکُمْ وَ اللَّهُ حَسِیبٌ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمْ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَة.
گویا شما هیچ اطّلاعی از فرمایش پیامبر در روز غدیرخم نداشتید، به خدا سوگند در همان روز آنچنان امر ولایت را محکم ساخت که جای هر طمع و امیدی برای شما باقی نگذاشت، ولی شما آن را رعایت نکرده و هر رابطهای را با پیامبرتان قطع نمودید، البتّه خداوند متعال میان ما و شما حکم خواهد فرمود.
آری، دفاع از ولایت میراث گرانبهای صدیقه شهیده است، فرزندان آن حضرت تمام تلاش خود را برای حفظ غدیر به کار برده و این میراث ارزشمند را به ما سپردهاند.
حدیث متواتر ثقلین، از احادیثی است که ولایت و امامت اهل بیت پیامبر و در راس آنها امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را بهطور مطلق ثابت میکند. رسول خدا در این روایت تمام مردم را ملزم به تمسک به قرآن و
اهل بیت خود کرده و اهل بیت را ملازم و همراه همیشگی قرآن معرفی نموده است.
وجود این حدیث در خطبه غدیر، دلیل واضحی است بر اینکه مقصود رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از حدیث غدیر، زعامت و رهبری امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بوده نه دوستی و محبت به آن حضرت، زیرا این روایت دلالت میکند که تمام مردم بدون استثنا وظیفه دارند که از قرآن و
عترت پیروی و به آن دو تمسک نمایند، پس قرآن و عترت، دو امام و پیشوای مردم هستند و همه مسلمانان باید تابع فرمانهای آن دو باشند.
نسائی در
خصائص امیرمؤمنان (علیهالسّلام) مینویسد:
عن
ابی الطُّفَیْلِ عن زَیْدِ بن اَرْقَمَ قال لَمَّا رَجَعَ رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم عن حَجَّةِ الْوَدَاعِ وَنَزَلَ بِغَدِیرِ خُمٍّ اَمَرَ بِدَوْحَاتٍ فَقُمِّمْنَ ثُمَّ قال کَاَنِّی دُعِیتُ فَاَجَبْتُ انِّی قد تَرَکْتُ فِیکُمْ الثَّقَلَیْنِ اَحَدُهُمَا اَکْبَرُ من الآخَرِ کِتَابَ اللَّهِ (عزّوجلّ) وَعِتْرَتِی اَهْلَ بَیْتِی فَانْظُرُوا کَیْفَ تَخْلُفُونِی فِیهِمَا فَاِنَّهُمَا لَنْ یَتَفَرَّقَا حتی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ ثُمَّ قال انَّ اللَّهَ (عزّوجلّ) مَوْلاَیَ وانا وَلِیُّ کل مُؤْمِنٍ ثُمَّ اَخَذَ بِیَدِ عَلِیٍّ رضی الله عنه فقال من کنت وَلِیَّهُ فَهَذَا وَلِیُّهُ اللَّهُمَّ وَالِ من وَالاَهُ وَعَادِ من عَادَاهُ فقلت لِزَیْدٍ سَمِعْتُهُ من رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم فقال ما کان فی الدَّوْحَاتِ اَحَدٌ اِلاَّ رَآهُ بِعَیْنَیْهِ وَسَمِعَهُ بِاُذُنَیْهِ.
هنگامی که پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از حجّة الوداع بازمیگشت، در محل غدیرخم منزل کرد و به درختان چندی که در آن نزدیکی بود اشاره کرد. اصحاب بلافاصله زیر آن درختها را تمیز کرده و سایبانی برای رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تشکیل دادند. حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در زیر آن سایبان قرار گرفت و خطاب به حاضران فرمود:
روزگار من به پایان رسیده و مرا به سوی خدا و عنایات حضرت او دعوت کردهاند، دعوت او را اجابت کردهام. اینک، دو اثر گرانبها در میان شما به جای میگذارم که یکی از آن دو، مهمتر از دیگری است و آن دو اثر گرانبار، کتاب خدا و عترت و اهل بیت من است، اینک بنگرید تا پس از رحلت من با آنها چگونه رفتار خواهید کرد. بدیهی است این دو یادگار از یکدیگر دور نخواهند شد تا اینکه در کنار حوض کوثر با من ملاقات نمایند. سپس فرمود:
«انّ اللّه مولای و انا ولیّ کلّ مؤمن»
سپس دست علی (علیهالسّلام) را گرفت و فرمود: «من کنت ولیّه فهذا ولیّه اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه»
ابوطفیل میگوید: از زید پرسیدم: آیا تو از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) این جملات را شنیدهای؟ زید در پاسخ گفت: آری! همه آنها که در اطراف درختان حضور داشتند آن حضرت را دیدند و سخن ایشان را شنیدند.
حاکم نیشابوری بعد از نقل روایت میگوید: هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین ولم یخرجاه بطوله.
این حدیث با شرائطی که بخاری و مسلم در صحت روایت قائل هستند، صحیح است، ولی آنرا نقل نکردهاند.
ابنکثیر دمشقی سلفی (متوفای۷۷۴هـ) بعد از نقل روایت میگوید: قال شیخنا ابو عبدالله الذهبی وهذا حدیث صحیح.
استاد ما ابو عبدالله ذهبی گفته است این حدیث صحیح است.
طبق این روایت، رسول خدا در میان امتش، دو جانشین قرار داده است، یکی خلیفه صامت، یعنی همان قرآن و دیگری خلیفه ناطق به حق که عترت و اهل بیت (علیهمالسّلام) باشند. سپس به مردم دستور داده است که نصرت و یاری خود را از امیرمؤمنان دریغ نکرده و همواره با کسی باشند که او همیشه با قرآن است.
اهتمام ویژه خداوند و رسول گرامی به خطبه غدیر، دلیل روشنی است بر این که مراد از ولایت در حدیث، امامت و خلافت امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بوده، نه صرف محبت و دوستی آن حضرت.
خداوند کریم، عنایت فراوانی به غدیرخم داشت، زمانی فرمان ابلاغ ولایت امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را صادر کرد که جمعیتی بالغ بر یکصد هزار نفر، رسول خدا را همراهی میکردند و سپس بعد از اتمام ماجرای غدیرخم با نزول آیه اکمال، ولایت امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را اکمال دین و اتمام نعمت خود معرفی کرد و رضایت خود را از اسلامی اعلام نمود که همراه با ولایت امیرمؤمنان (علیهالسّلام) باشد.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز در زمانی فرمان رسول خدا را ابلاغ کرد که گرمای شدید هوا آن قدر آزاردهنده بود که مردم مجبور میشدند، از نصف عبا به عنوان سایه و از نصف دیگر برای زیرانداز استفاده کنند. در چنین وضعیتی دستور داد که جلورفتگان بازگردند و صبر کردند تا عقبماندگان نیز برسند.
این اهمیت فراوان نشانگر این است که صرف محبت و دوستی امیرمؤمنان مطرح نبوده و تنها کدورت عدهای نمیتواند منشا ایراد چنین خطبهای در هوای چنان آزاردهندهای باشد.
حجة الوداع، نخستین و تنها حجی بود که رسول خدا بعد از مهاجرت به
مدینه انجام میداد. آن حضرت قبل از عزیمت به
مکه، به تمام مسلمانان اعلام کرد که خود را برای انجام
فریضه حج آماده کنند، حتی به
اسماء بنت عمیس که تازه فرزندش را به دنیا آورده بود نیز دستور داد که غسل نموده و همراه دیگر مسلمانان عازم حج شود.
ابوعبدالرحمن نسائی (متوفای۳۰۳ هـ) در
سنن کبرای خود مینویسد:
عن جابر بن عبدالله قال اقام رسول الله صلی الله علیه وسلم تسع سنین الحج ثم اذن فی الناس بالحج فلم یبق احد یقدر علی ان یاتی راکبا او راجلا الا قدم فتدارک الناس لیخرجوا معه حتی اذا جاء ذا الحلیفة وولدت اسماء بنت عمیس محمد بن
ابی بکر فارسلت الی رسول الله صلی الله علیه وسلم فقال اغتسلی واستثفری بثوب ثم اهلی ففعلت.
جابر میگوید: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در طول ۹ سال حضور در مدینه هر سال به زیارت خانه خدا مشرف میشد و در آخرین سال از عمر شریفش نیز فرمان سفر حج از طرف آن حضرت صادر شد، همه مردم بعضی سواره و بعضی پیاده آماده سفر شدند، و در میقات (
ذوالحلیفه) حاضر شدند، اسماء دختر عمیس فرزندش
محمد بن ابوبکر را به دنیا آورد، کسی را نزد رسول خدا فرستاد تا وظیفهاش را بداند، دستور داد تا غسل کند و خودش را به پوشاند و همراه شود.
و
بیهقی مینویسد:
اخبرنا السید ابو الحسن العلوی انبا عبدالله بن محمد بن شعیب المهرانی ثنا احمد بن حفص بن عبدالله حدثنی
ابی حدثنی ابراهیم بن طهمان عن جعفر بن محمد عن ابیه عن جابر بن عبدالله الانصاری انه قال قام رسول الله صلی الله علیه وسلم بالمدینة تسع حجج لم یحج ثم اذن فی الناس بالحج قال فاجتمع بالمدینة بشر کثیر فخرج رسول الله صلی الله علیه وسلم لخمس بقین من ذی القعدة او لاربع فلما کان بذی الحلیفة صلی ثم استوی علی راحلته فلما اخذت به فی البیداء لبی واهللنا لا ننوی الا الحج.
این حدیث اندک تغییری با حدیث قبل دارد که از ترجمه آن صرفنظر شد.
جمعیت حاضر در حج آن سال را تا ۱۲۴ هزار نفر ذکر نیز کردهاند، چنانچه شاه ولیالله دهلوی مینویسد: ثم خرج الی الحج وحضر معه نحو من مائة الف واربعة وعشرون الفا.
هنگام حرکت رسول الله برای زیارت خانه خدا ۱۲۴ هزار نفر همراه آن حضرت بود.
با اینکه در هر سفر فقط یکی از زنان خود را میبرد، اما در این سفر به تمامی اهل و عیال خود دستور داد تا وی را همراهی نمایند.
همین جمعیت انبوه، به همراه رسول خدا به مدینه بازگشتند و در غدیرخم حاضر بودند.
شدت گرمی هوا به حدی بود که مردم نیمی از عبای خود را روی سر و نیمی را زیر پا انداخته بودند.
سعدالدین تفتازانی در
شرح المقاصد مینویسد: وکان یوما صائفا حتی ان الرجل لیضع رداءه تحت قدمیه من شدة الحر.
روزی صاف و آفتابی و گرم بود که از شدت گرما عباها را زیر پاهایشان انداختند.
در روایت زید بن ارقم آمده است که ما تاکنون چنین روز گرمی را ندیده بودیم:
اخبرنی محمد بن علی الشیبانی بالکوفة ثنا احمد بن حازم الغفاری ثنا ابو نعیم ثنا کامل ابو العلاء قال سمعت حبیب بن
ابی ثابت یخبر عن یحیی بن جعدة عن زید بن ارقم رضی الله عنه قال خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه وسلم حتی انتهینا الی غدیر خم فامر بدوح فکسح فی یوم ما اتی علینا یوم کان اشد حرا منه فحمد الله واثنی علیه وقال یا ایها الناس انه لم یبعث نبی قط الا ما عاش نصف ما عاش الذی کان قبله وانی اوشک ان ادعی فاجیب وانی تارک فیکم ما لن تضلوا بعده کتاب الله (عزّوجلّ) ثم قام فاخذ بید علی رضی الله عنه فقال یا ایها الناس من اولی بکم من انفسکم؟ قالوا الله ورسوله اعلم.
[۱۸۸] : الست اولی بکم من انفسکم؟ قالوا: بلی قال من کنت مولاه فعلی مولاه.
یحیی بن جعده از زید بن ارقم روایت کرده است که همراه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به راه خویش ادامه میدادیم تا به غدیرخم رسیدیم. در آنجا درختی بود که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به آن درخت اشاره کرد و اصحاب زیر آن درخت را تمیز و مرتب ساختند و آن روز بهاندازهای هوا گرم بود که ما روز گرم و پر حرارتی را مانند آن روز ندیده بودیم.
در آنجا بود که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به ایراد خطبه پرداخت. و پس از حمد و ثنای الهی، خطاب به مردم فرمود: هیچ پیغمبری مبعوث نمیشود مگر آنکه نیمی از مقدار زندگی پیغمبر پیشین خود را عهدهدار میشود، طولی نمیکشد که دعوت الهی را اجابت میکنم و دو اثر گرانبار (یا گرانبها) در میان شما به جای میگذارم که اگر از خواسته و رویه آنان پیروی نمایید، هرگز به گمراهی گرفتار نخواهید شد: یکی کتاب خداست و دیگری عترت من است.
سپس دست علی (علیهالسّلام) را گرفت و خطاب به مردم فرمود: ای مردم! چه کسی از جان و مال شما، از خود شما سزاوارتر است؟ گفتند: خدا و رسول خدا داناتر و اولی به جان و مال است آنگاه فرمود: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه».
حاکم نیشابوری بعد از نقل روایت میگوید: هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه.
این حدیث سندش صحیح است ولی بخاری و مسلم آن را نقل نکردهاند.
و ذهبی نیز در
تلخیص المستدرک سخن وی را تایید میکند.
آیا امکان دارد که رسول خدا چنین جمعیت عظیمی را در چنین هوای گرمی، نگهدارد و فقط این نکته را یادآوری کند کهای مردم هرکس من و خدا دوست او هستیم، علی دوست او است؟ ! آیا اینگونه سخن گفتن با شان و مقام آن حضرت سازگاری دارد؟ و آیا عقل چنین اجازهای را میدهد؟
رسول خدا پس از آنکه امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را به جانشینی خود برگزید، از آنجایی که پیشبینی میکرد صحابه سخن او را نپذیرند و با او دشمنی کنند و از طرف دیگر میدانست که امیرمؤمنان (علیهالسّلام) برای اداره امور مملکت نیاز به یاورانی دارد که او را یاری نمایند، از اینرو برای ترغیب مردم به یاری امیرمؤمنان و نیز تذکر این مطلب که دشمنی با علی دشمنی با خداوند است، دست به دعا برداشت و این چنین دعا فرمود:
خدایا دوست بدار هر که او را (علی را) دوست بدارد، و دشمن باش با کسی که با او دشمن باشد، و یاری کن هر که او را یاری کند...
اللهم وال من والاه وعاد من عاداه واحب من احبه وابغض من ابغضه وانصر من نصره واخذل من خذله.
هیثمی بعد از نقل این روایت میگوید: رواه البزار ورجاله رجال الصحیح غیر فطر بن خلیفة وهو ثقة.
این روایت را بزار نقل کرده و راویان آن راویان صحیح بخاری هستند، غیر از فطر بن خلیفه که او نیز مورد اعتماد است.
به عبارت دیگر رسول خدا بعد از آن که امیرمؤمنان را به جانشینی خود برگزید، برای تثبیت این امر مهم و عملی شدن آن، مردم را ترغیب کرد که او را در اجرای این امر و اداره امور مملکت یاری نمایند که اگر چنین کنند،
خداوند آنها را یاری خواهد کرد و از طرف دیگر به منافقان فهماند که اگر با او مخالفت کنند و قصد
دشمنی با او را داشته باشند، در حقیقت با خداوند مخالفت کرده و با او دشمنی کردهاند.
چنین دعائی جز با مقام
امامت و
خلافت سازگاری ندارد، زیرا اگر فقط دوستی و محبت امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) مطرح بود، معنا نداشت که این همه تاکید نماید، تا جایی که
دوستی او را دوستی خدا و دشمنی با او را دشمنی با خدا اعلام نماید.
۶:۰۰. ۵:۰۰.
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «دلالت حدیث غدیر بر ولایت امیر مؤمنان علیهالسلام»