ختلان
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
خُتَّلان «یاخُتَّل» سرزمینی در
ساحل راست علیای آمودریا/ جیحون که اکنون در جمهوری
تاجیکستان قرار دارد.
ختّلان را
ابن خرداذبه،
خُطَّلان ضبط کرده است. نام ختلان در اشعار
فردوسی،
ناصرخسرو و انوری
آمده است.
مسعودی ختل را نام مردم ساکن ناحیه ختّلان و بارتولد
ختّلان را جمع ختل دانسته است.
بنابر منابع جغرافیایی، ختّلان نام دیگر سرزمین ختل
و این اختلاف فقط ناشی از نامگذاری
عرب و
عجم است.
ختّلان مشتمل بر دو ناحیه وخش و ختل بوده که وخش در محل جلگه قورغانتپه کنونی قرار داشته است.
جریاب یا نهر بدخشان شاخه اصلی جیحون از بلاد وخّان نزدیک بدخشان سرچشمه میگرفت و در حدود ختل و وخش نهرهایی به آن میپیوست که نهر بزرگ جریاب را شکل میداد.
رود بزرگ وخشاب دیگر شاخه جیحون از میان دو
کوه بین واشجرد «وشگرد/ ویشجرد در محل فیض آباد کنونی» و تملیات «از توابع ختل» می گذشت.
وخشاب نواحی ختل و وخش را که در شرق آن واقع بودند، از قبادیان و چغانیان در مغرب آن، جدا میکرد.
در کوههای ختّلان و ناحیه کوهستانی مجاور آن، وخّان، ذخایر فراوان
نقره وجود داشت و بر اثر سیلابهایی که از وخان جاری می شد در کناره رودها و میان درههای ختّلان، زرآب پدید میآمد که مردم آنها را جمع میکردند. از ناحیه یون نزدیک ختل نیز
نمک به دست می آمد.
دو
شهر عمده ختّلان، هَلاوَرد و لاوکَند/ لیوکند بود. از رود وخشاب تا لاوکند، دو مرحله و تا هلاورد، یک مرحله راه بود. بالاتر از لاوکند، پلی سنگی بر روی رود وخشاب، در مسیر واشجرد به ختل، قرار داشت.
هلاورد در محل قورغانتپه امروزی و لاوکند در بخش شمالی آن، نزدیک دهکده
سنگ ـ توده قرار داشت.
بزرگترین شهر ختل نیز، مُنْک/ مونک بود
که بر کرانه کچی سرخاب و در محل بلجوان کنونی قرار داشت.
منک هم مرز با ترکستان و راشت/ رشت بود.
بعد از منک بزرگترین شهر ختل، هُلبُک/ هُلمُک بود.
هلبک پایتخت امیر ختّلان بود که بر هر دو کوره وخش و ختل
حکومت داشت.
شهر واشجرد که خارج از قلمرو ختّلان، در مغرب وخش قرار داشت
در سده سوم به گفته
یعقوبی جزو ختّلان و بزرگترین شهر این ناحیه و حتی تختگاه امیر بود. این شهر مرزی و بزرگ که در چهار فرسخی ترکستان قرار داشت دارای هفتصد دژ استوار بود و مردمش پیوسته با ترکان در جنگ بودند.
در اراضی این شهر
کشاورزی و باغداری رونق داشت و از محصولات آن
زعفران بود.
شهرهای ختّلان همه آباد و دارای نهر و کشتزار و باغ و
چهارپایان بسیار، به ویژه اسبهای نیکو، بود. اسبهای این ناحیه را که شهره آفاق بودند، به همه جا میبردند.
با این حال مهمترین بخش ختّلان همیشه دره باریک و حاصلخیز کچی سرخاب و شاخه آن کلیاب
دریا بوده است.
دیگر شهرهای ختل عبارت بود از: کاربنک/ کاربنج، تملیات، سکندره/ اسکندره، اندیجاراغ/ اندیجارغ/ اندیشاراغ، فارغر و روستابیک/ رستاق بنک
که همه به جز سکندره در اراضی هموار واقع بودند. بناهای این شهرها گلی و باروی منک از گچ و سنگ بود.
ابزارآلات سنگی و ظروف گوناگون و منقّش و شیشه های رنگین و درخشان که از ختّلان، به ویژه شهر هلبک به دست آمده است از
تاریخ کهن این سرزمین و صنعتگران هنرمند آن نشان دارد.
در زمان
انوشیروان، پادشاه ساسانی «حک: ۵۳۱ـ ۵۷۹ میلادی»، لشکریان وی پس از گذر از رود بلخ «جیحون» به ختّلان رسیدند و با از میان برداشتن اَخْشُنواز، پادشاه هفتالی، قلمرو او را ضمیمه پادشاهی ساسانی کردند.
در اواخر دوره ساسانی، در ختّلان حکومت محلی فرمانبردار دولت مرکزی بود.
القاب شاهان ختّلان پیش از
اسلام، «ختلان شاه» و «شیرختلان» و «ختلان خداة» بود،
که ظاهرآ در دوره اسلامی به کار نمیرفت.
در سالهای ۵۶ـ۵۷، سعیدبن عثمان، والی
خراسان،
ختّلان را به
صلح فتح کرد. بعدآ اهالی این ناحیه نقض
عهد کردند، از اینرو هنگامی که
امیةبن عبداللّه بن خالد «حک: ۷۳ـ۷۴» در ایام
خلافت عبدالملک بن مروان «حک: ۶۵ـ۸۶» والی خراسان شد، به آنجا لشکر کشید.
سپس مُهَلَّب بن ابی صُفره «حک: ۷۸ـ۸۲» که از طرف حجّاج بن یوسف، بر خراسان حکومت یافت، با فرستادن لشکری به سرداری پسرش، یزیدبن مهلّب، ختّلان را که تحت پادشاهی سَبَل،
عصیان کرده بود، بار دیگر در سال ۸۰ به اطاعت درآورد.
ختّلان در سال ۱۰۰ نیز همچنان محل توجه غازیان
مسلمان بود.
در سال ۱۰۸، اسدبن عبداللّه قَسری، حاکم جدید خراسان، از
بلخ به ختّلان حمله کرد. به روایتی، میان وی و خاقان ترک که ختّلان را جزو قلمرو خود میدانست، جنگی رخ نداد و به روایت دیگر، اسد از سپاه متحد شاه ختلان و خاقان ترک بهسختی شکست خورد.
در سال ۱۱۳ در زمان حکومت جنیدبن عبدالرحمان، والی اموی خراسان، داعیان عباسی در شهرها و نواحی خراسان، از جمله ختّلان دعوت عباسی را نشر دادند.
اسدبن عبداللّه قسری در نوبت دوم حکومتش بر خراسان «۱۱۷ـ۱۲۱» برای جلوگیری از دعوت عباسی و شورش حارث بن سُریج در خراسان کوشید. بیشتر جنگهای وی در نزدیکی ختّلان و
ترمذ به وقوع پیوست.
در سال ۱۱۹ که اسد برای انتقام شکست پیشینش در ختّلان بدان سوی لشکر کشید، حاکم ختّلان ــکه ظاهرآ شخصی از بامیان بودــ و حارث، خاقان ترک «قدر طرخان/ بدر طرخان» را در جنگ با اسد یاری کردند. اسد در پی حمله
دشمن عقب نشست و با عبور از رود پنج، به کوه نمک «نام کنونی آن: خواجه مؤمن» پناه برد. چون لشکر ترک و ختّلان پراکنده شدند، اسد سپاه خود را بازسازی و دشمن را محاصره کرد و پیشنهاد صلح خاقان را نپذیرفت و گفت وی نه از بامیان است نه از ختل، بلکه به نیروی نظامی بر آنجا تسلط یافته و باید ختل را ترک کند. سرانجام، اسد خاقان را کشت و به جز قلعهای کوچک، بر سراسر ختّلان استیلا یافت و جانشینی در آنجا گمارد و به بلخ بازگشت.
در ۱۲۹
ابومسلم دعوت عباسی را در خراسان آشکار کرد و سیاه جامگانی از ختّلان به وی پیوستند.
در ۱۳۱ ابومسلم بر نصربن سیار، حاکم اموی خراسان، پیروز شد و حاکم دست نشانده اش در بلخ، ابوداوود خالدبن ابراهیم، ختّلان را به جنگ گشود و فرمانروای این ناحیه در ۱۳۳ به ناچار به فرغانه و سپس به چین گریخت.
در اواخر سده دوم، رافع بن لیث، نواده آخرین والی اموی خراسان، در
سمرقند بر
خلیفه منصور عباسی شورید و مردم ختّلان را با خود همراه ساخت.
در روزگار امارت عبداللّه بن طاهر «۲۱۳ـ۲۳۰» در خراسان، ختّلان توأم با بلخ
مالیات میپرداخت،
زیرا ختّلان جزو قلمرو سلسله محلی بانیجوریان بود که تقریبآ دویست سال «سدههای سوم و چهارم» در زمان طاهریان و سامانیان بر بلخ فرمان راندند «برای نام عده ای از امرای این خاندان رجوع کنید به البلدان».
قبل از سال ۳۱۸ جعفربن ابی جعفربن ابی داوود که از خاندان بانیجوریان بود، از سوی سامانیان بر ختل فرمان میراند، ولی به دلایلی متهم شناخته شد و پس از نبرد به اسارت امیرچغانیان درآمد و او را نزد امیرسامانی در بلخ فرستادند. وی در این سال از
زندان آزاد و راهی ختّلان شد تا سپاهی به یاری سامانیان بفرستد، سپس به اطاعت امیرنصر درآمد و مناسباتش با سامانیان بهبود یافت.
در عصر سامانی ختّلان از جمله دارالضرب های این دولت به شمار می آمد.
پس از وی، ظاهرآ پسرش احمد به امارت ختل رسید و در جنگهای ۳۳۶ـ۳۳۷ میان ابوعلی چغانی با لشکریان امیرنوحبن نصر سامانی، به یاری ابوعلی برخاست.
در نیمه دوم
قرن چهارم/ دهم
مقدسی،
ختّلان را یکی از حکومتهای محلی خراسان بزرگ دانسته که گرچه از لحاظ سیاسی فرمانبردار سامانیان بود، به دولت سامانیان خراج نمی پرداخت و به فرستادن
هدیه بسنده میکرد.
در این دوره، امیر ختّلان سلطه خود را به جنوب جیحون از جمله امارت کوچک یون در بدخشان گسترده بود.
در حدود ۳۸۴ـ۳۸۵ که قلمرو سامانیان در خطر حمله ایلکخان، پادشاه ایلکخانیان، قرار گرفت، امیر ختّلان به اردوی سامانیان به فرماندهی سبکتگین پیوست.
در پی سقوط دولت سامانیان، ختل به استیلای غزنویان «سلطان محمود» درآمد و به سبب مجاورت با قلمرو ایلکخانیان اغلب در معرض حمله آنان بود.
پس از
محمود غزنوی پسر و جانشین وی، مسعود «حک: ۴۲۱ـ۴۳۲»، تمام قلمرو
پدر از جمله ختّلان را با فرامینی از قادر و سپس قائم، هر دو از خلفای عباسی، دریافت کرد (ناجی، سامانيان و غزنويان، ص ۸۸). زمانی که بوری تکین، شاهزاده قراخانی، در
ماوراءالنهر سر به شورش برداشت و در ختّلان
قتل و
غارت کرد، سلطان مسعود در محرّم ۴۳۰ برای سرکوب وی لشکری روانه آنجا کرد.
سلجوقیان پس از آنکه در جنگ دندانقان بر مسعود غزنوی پیروز شدند، سراسر ماوراءالنهر از جمله ختّلان را به استیلای خود درآوردند (ناجی، سامانيان و غزنويان، ص ۷۶ـ۷۷).
در ۴۵۶ امیر ختّلان بر البارسلان، سلطان سلجوقی، شورید. سلطان بدانجا لشکر کشید و امیر ختّلان پس از محاصره کشته شد و قلعه او به تصرف البارسلان درآمد
در ۵۴۸ ترکمانان غز که در ختّلان مستقر بودند و سالیانه به سلطان سلجوقی مالیات میپرداختند، بر سلطان سنجر شوریدند و در جنگی وی را
اسیر کردند.
در
رجب ۵۵۳ ابوشجاع فرخ شاه، حاکم ختل که خود را از نسل بهرامگور میدانست، به ترمذ لشکر کشید.
در زمان حمله چنگیزخان، لشکریانی از جانب خوارزمشاه برای محافظت از ختّلان و وخش بدان سوی روانه شدند،
اما این ناحیه عرصه تاختوتاز لشکریان مغول گردید و امیران آنجا به قتل رسیدند.
در نیمه قرن هشتم،
حمداللّه مستوفی ختّلان را شهری بزرگ ولی ویران معرفی کرده و به محصولات غله،
پنبه و
انگور آنجا اشاره نموده است. در این تاریخ، به نوشته
ابوالفداء شهرهای ختل دارای رود و درختان و در نهایت حاصلخیز است و بیشتر شهرهای آن در سطح هموار قرار دارند. در قرن هشتم به دنبال تقسیم قلمرو دولت چغانیان، ختّلان یکی از امیرنشینهای ترک و مغول به شمار میرفت.
در ۷۶۱ کیخسرو ختّلانی در ناحیه ختّلان حکومتی مستقل یافته بود.
تیمور گورکانی در ۷۶۴ به اتفاق امیرحسین بن مِسَلّا، از امرای بزرگ ماوراءالنهر، ختّلان را زیر سلطه خود درآورد.
تیمور پس از آنکه حکومتی مستقل یافت «۷۷۱» همچنان ختّلان را در تصرف داشت.
کیخسرو در ۷۷۴ به دستور تیمور به جرم مناسبات خائنانه با خوارزم
اعدام شد و تیمور ختّلان را به محمد میرکه/ امیرکا، پسر شیربهرام ــکه خویشاوند کیخسرو بودــ واگذار کرد
چندی بعد، ختّلان درشمار نواحی تحت حاکمیت پیرمحمدِ جهانگیر «متوفی ح۸۱۰»، نواده تیمور، آمد که پس از تیمور به سلطنت نشست.
پس از آن، ختّلان یکی از ولایات مهم
تیموریان و جزو نواحی تابع منطقه حصار «حصارشادمان» شد. در ۹۰۳ یا ۹۰۵ خسروشاه حکومت ختّلان را به دست گرفت و به بدیع الزمان تیموری، شاهزاده تیموری، اظهار اطاعت نمود و در ختّلان
خطبه و سکه به نام وی کرد.
خسروشاه، برادرش ولی بیگ را به حکومت ختل گماشت، اما ولی بیگ در ۹۱۰ به دست شیبک خان ابوالفتح محمد، مؤسس دولت شیبانیان، کشته شد.
ازبکان پس از تسلط بر ختل، نام کولاب/ کلاب را برای این ناحیه برگزیدند،
اما نام ختل منسوخ نشد.
شاه اسماعیل صفوی در ۹۱۶ شیبک خان را از میان برداشت و حکومت ختّلان را به میرزا اویس، نواده سلطان تیموری ابوسعید گورکان، تفویض کرد و او سال بعد به لشکر ظهیرالدین بابر، پادشاه گورکانی
هند، پیوست و این مناطق را به یاری او تصرف و در آنجا نام شاه اسماعیل را در خطبه و سکه یاد کرد.
ظاهرآ پس از این، ختّلان از ولایات بدخشان به حساب می آمده است.
سپس عبداللّه بن اسکندر شیبانی «حک: ۹۹۱ـ۱۰۰۶»، بزرگترین امیر شیبانیان، ختّلان و مناطق مهم دیگری از خراسان و ماوراءالنهر را
فتح کرد.
در ۱۰۰۹ باقی محمدخان، بنیانگذار سلسله جانیان، ختّلان را از استیلای ازبکان خارج کرد.
ختّلان در سدههای دوازدهم ـ سیزدهم/ هجدهم ـ نوزدهم، جزء خانات
بخارا به شمار میرفت. در ۱۱۵۱
نادرشاه، ختّلان «= کولاب/ کلاب» را مطیع ساخت و مالیات سالیانهای بر حاکم آنجا مقرر کرد.
تزارهای روس در قرن سیزدهم/ نوزدهم، ختّلان را تصرف کردند. این ناحیه از ۱۳۰۴ش/ ۱۹۲۵ تا ۱۳۶۹ش/۱۹۹۰ در اشغال اتحاد جماهیر شوروی بود و پس از فروپاشی این کشور، به تاجیکستان تعلق گرفت.
از جمله آثار باستانی بازمانده از ختّلان،
کاخ / قلعه حاکمان ختّلان در هلبک است.
کنده کاری بسیار بدیع و
عالی این کاخ/ قلعه، برجسته و رنگی است که عناصر گوناگون از ساده ترین گل دایرههای هندسی تا پیچیده ترین نقشها را دربرمیگیرد. از خرابه منک نیز کاشیهای تزیینی سفالی و خشتهای کوچک مقرنس یافت شده است
ختّلان خاستگاه شماری از
علما و محدّثان بوده است که به ختلی نامبردارند.
برخی از مشاهیری که به ختّلان منسوب بوده یا در آنجا درگذشته اند عبارتاند از: شقیق بلخی،
زاهد و
صوفی اسحاق بن یحیی بن معاد ختلی، والی
دمشق و
مصر در زمان عباسیان
ابراهیم بن عبداللّه بن جنید ختلی،
محدّث و صوفی
اسحاق بن ابراهیم ختلی محدّث، مؤلف الدیباج فی الحدیث
حرّه ختلی،
خواهر محمود غزنوی
ابوالفضل ختلی، صوفی و زاهد سدههای چهارم و پنجم
میرسید علی همدانی، صوفی و از مشایخ کبرویه که آرامگاه او در ختلان زیارتگاه بوده و اکنون در شهر کولاب واقع است
خواجه اسحاق ختلانی، مرید او، و شاگرد خواجه اسحاق؛ محمدبن محمدبن عبداللّه
ملقب به نوربخش خراسانی که در ۸۲۶ در یکی از قلاع ختّلان دعوت خود را آغاز کرد
و شیخ عبداللّه ختلانی، عارف و نویسنده و صاحب دیوان.
(۱)آقابزرگ طهرانى؛
(۲) ابن اثير؛
(۳) ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، حيدرآباد، دكن ۱۳۲۹ـ۱۳۳۱، چاپ افست بيروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۴) ابن حوقل، صوره الارض؛
(۵) ابن خرداذبه، المسالک والممالک؛
(۶) ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، چاپ
على شيرى، بيروت ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱/ ۱۹۹۵ـ۲۰۰۱؛
(۷) اسماعيل بن
على ابوالفداء، كتاب تقويم البلدان، چاپ رنو و دسلان، پاريس ۱۸۴۰؛
(۸) محمدمهدى بن محمدنصير استرآبادى، جهان گشاى نادرى، چاپ عبداللّه انوار، تهران ۱۳۴۱ش؛
(۹) اسكندرمنشى؛
(۱۰) اصطخرى؛
(۱۱) محمدبن محمد «
على» انورى، ديوان، چاپ محمدتقى مدرس رضوى، تهران ۱۳۶۴ش؛
(۱۲) بابر، امپراتور هند، بابرنامه، چاپ عكسى از نسخه خطى متعلق به سِر سالار جنگ، چاپ آنت س. بوريج، لندن ۱۹۷۱؛
(۱۳) واسيلى ولاديميروويچ بارتولد، تركستاننامه : تركستان در عهد هجوم مغول، ترجمه كريم كشاورز، تهران ۱۳۶۶ش؛
(۱۴) سنگ محمد بدخشى، تاريخ بدخشان، چاپ منوچهر ستوده، تهران، ۱۳۶۷ش؛
(۱۵) محمد حسينبن خلف برهان، برهان قاطع، چاپ محمد معين، تهران ۱۳۶۱ش؛
(۱۶) اسماعيل بغدادى، ايضاح المكنون، ج۲، در حاجى خليفه، ج۴؛
(۱۷) عبداللّه بن عبدالعزيز بكرى، كتاب المسالك و الممالك، چاپ ادريان فانليوفن و اندرىفرى، تونس ۱۹۹۲؛
(۱۸) بلاذرى ليدن؛
(۱۹) آلكساندر ماركوويچ بلنيتسكى، خراسان و ماوراءالنهر، آسياى ميانه، ترجمه پرويز ورجاوند، تهران ۱۳۷۱ش؛
(۲۰) بيهقى؛
(۲۱) حسين بن محمد ثعالبى مرغنى، كتاب غررالسير، چاپ سهيل زكار، بيروت ۱۴۱۷/۱۹۹۶؛
(۲۲) ميرزا بيگ بن حسن جنابدى، روضة الصفويه، چاپ غلامرضا طباطبايى مجد، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۲۳) عبداللّه بن لطف اللّه حافظ ابرو، زبدةالتواريخ، چاپ كمال حاج سيدجوادى، تهران ۱۳۷۲ش؛
(۲۴) حدودالعالم؛
(۲۵) عبدالحى حسنى لكهنوى، نزهةالخواطر و بهجة المسامع و النواظر، ج ۲، حيدرآباد، دكن ۱۴۰۷/۱۹۸۶؛
(۲۶) حمداللّه مستوفى، نزهةالقلوب؛
(۲۷) حمزةبن حسن حمزه اصفهانى، تاريخ سنى ملوك الارض و الانبياء
عليهم الصلاة والسلام، بيروت: دارمكتبة الحياة، بىتا؛
(۲۸) غياث الدين بن همام الدين خواندمير، تكملة تاريخ روضةالصفا، در ميرخواند، ج ۷؛
(۲۹) احمدبن داوود دينورى، الاخبار الطِّوال، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره ۱۹۶۰، چاپ افست قم ۱۳۶۸ش؛
(۳۰) محمدبن احمد ذهبى، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام، چاپ عمر عبدالسلام تدمرى؛
(۳۱) محمدبن احمد ذهبى، سير اعلام النبلاء، چاپ شعيب ارنؤوط و ديگران، بيروت ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۱ـ ۱۹۸۸؛
(۳۲) محمدبن
على راوندى، كتاب راحة الصدور و آية السرور در تاريخ آلسلجوق، چاپ محمد اقبال، تهران ۱۳۳۳ش؛
(۳۳) رشيدالدين فضل اللّه؛
(۳۴) سمعانى؛
(۳۵) محمدبن
على شبانكارهاى، مجمع الانساب، چاپ ميرهاشم محدث، تهران ۱۳۶۳ـ۱۳۸۱ش؛
(۳۶) شرف الدين
على يزدى، ظفرنامه، چاپ سعيد ميرمحمدصادق و عبدالحسين نوايى، تهران ۱۳۸۷ش؛
(۳۷) نوراللّه بن شريف الدين شوشترى، مجالس المؤمنين، تهران ۱۳۵۴ش؛
(۳۸) عبداللّه بن عمر صفى الدين بلخى، فضائل بلخ، ترجمه عبداللّه بن محمد حسينى بلخى، چاپ عبدالحى حبيبى، تهران ۱۳۵۰ش؛
(۳۹) طبرى، تاريخ، بيروت؛
(۴۰) ظهيرالدين ظهيرى نيشابورى، سلجوق نامه، تهران ۱۳۳۲ش؛
(۴۱) محمدبن عبدالجبار عتبى، اليمينى فى شرح اخبار السلطان يمين الدولة و امين الملة محمود الغزنوى، چاپ احسان ذنون ثامرى، بيروت ۱۴۲۴/۲۰۰۴؛
(۴۲) عبدالحكيم عفيفى، موسوعة ۱۰۰۰ مدينة اسلامية، بيروت ۱۴۲۱/۲۰۰۰؛
(۴۳) باباجان غفوروف، تاجيكان، دوشنبه ۱۳۷۷ش؛
(۴۴) ابوالقاسم فردوسى، شاهنامه، دفتر ۷، چاپ جلالالدين خالقى مطلق و ابوالفضل خطيبى، تهران ۱۳۸۸ش؛
(۴۵) زكريابن محمد قزوينى، آثارالبلاد و اخبارالعباد، بيروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۴۶) عبدالحى بن ضحاك گرديزى، تاريخ گرديزى، چاپ عبدالحى حبيبى، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۴۷) محمدكاظم مروى، عالم آراى نادرى، چاپ محمدامين رياحى، تهران ۱۳۶۴ش؛
(۴۸) مقدسى، البدء والتاریخ؛
(۴۹) عثمان بن محمد منهاج سراج، طبقات ناصرى، يا، تاريخ ايران و اسلام، چاپ عبدالحى حبيبى، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۵۰) محمدرضا ناجی، سامانيان و غزنويان، تهران ۱۳۸۷ش؛
(۵۱) محمدرضا ناجی، فرهنگ و تمدن اسلامى در قلمرو سامانيان، تهران ۱۳۸۶ش؛
(۵۲) ناصرخسرو، ديوان، چاپ مجتبى مينوى و مهدى محقق، تهران ۱۳۵۷ش؛
(۵۳) محمدبن جعفر نرشخى، تاريخ بخارا، ترجمه ابونصر احمدبن محمدبن نصر قباوى، تلخيص محمدبن زفربن عمر، چاپ مدرس رضوى، تهران ۱۳۵۱ش؛
(۵۴) عمربن محمد نسفى، القند فى ذكر علماء سمرقند، چاپ يوسف الهادى، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۵۵) محمدبن احمد نسوى، سيرت جلال الدين مينكبرنى، چاپ مجتبى مينوى، تهران ۱۳۶۵ش؛
(۵۶) احمدبن عمر نظامى عروضى، چهارمقاله، چاپ محمد قزوينى و محمد معين، تهران ۱۳۳۳ش؛
(۵۷) محمديوسف واله اصفهانى، خلدبرين: ايران در روزگار صفويان، چاپ ميرهاشم محدث، تهران ۱۳۷۲ش؛
(۵۸)
على بن عثمان هجويرى، كشف المحجوب، چاپ و. ژوكوفسكى، لنينگراد ۱۹۲۶، چاپ افست تهران ۱۳۵۸ش؛
(۵۹) محمدجعفر ياحقى و مهدى سيدى، از جيحون تا وخش: گزارش سفر به ماوراءالنهر، مشهد ۱۳۷۸ش؛
(۶۰) ياقوت حموى، معجم البلدان؛
(۶۱) يعقوبى، البلدان؛
(۶۲) يعقوبى، تاريخ؛
(۶۲)مسعودى، مروج، بيروت؛
(۶۲)محمدبن ابىطالب دمشقى، كتاب نخبة الدهر فى عجائب البَرّ و البحر، چاپ مهرن، لايپزيگ ۱۹۲۳، چاپ افست بغداد، بىتا؛
(۶۳)حوادث و وفيات ۱۲۱ـ۱۴۰ه .، بيروت ۱۴۱۱/ ۱۹۹۱؛
(۶۳) Vasily Vladimirovich Barthold, Rabotbi po istoriicheskoy geografii, Moscow ۱۹۶۵؛
(۶۴) Ensiklopediyayi Savetii Tajik, Dushanbe ۱۹۷۸-۱۹۸۸؛
(۶۵) EI۲, s.v. "Khuttalan" by C.E. Bosworth؛
(۶۶) Guy Le Strange, The lands of the Eastern Caliphate, London ۱۹۶۶؛
(۶۷) Joseph Marquart, Eransahr nach der Geographie des Ps. Moses Xorenaci, Berlin ۱۹۰۱؛
(۶۸) G. C. Miles, "Numismatics", in The Cambridge history of Iran, vol.۴, ed. R. N. Frye, Cambridge ۱۹۷۵؛
(۶۹) N. Nematov, Dawlat-e Samaniyan: Tajikan dar asrhay-e IX-X, Dushanbe ۱۹۸۹؛
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «ختلان»، شماره۶۹۱۶.