حکم رؤیا (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
خواب دیدن را
رؤیا میگویند، که دارای احکامی است.
نقل
رؤیا، برای دیگران جایز است.
«اذ یریکهم الله فی منامک قلیلا ولو ارکهم کثیرا لفشلتم ولتنـزعتم فی الامر... • واذ یریکموهم اذ التقیتم فی اعینکم قلیلا ویقللکم فی اعینهم لیقضی الله امرا کان مفعولا والی الله ترجع الامور؛
در آن هنگام که
خداوند تعداد آنها را در خواب به تو کم نشان داد و اگر فراوان نشان میداد، مسلما سست میشدید و (درباره شروع
جنگ با آنها) کارتان به اختلاف میکشید ولی خداوند (شما را از شر اینها) سالم نگه داشت خداوند به آنچه درون سینه هاست، داناست. • و در آن هنگام (که در میدان نبرد،) با هم رو به رو شدید، آنها را به چشم شما کم نشان میداد و شما را (نیز) به چشم آنها کم مینمود تا خداوند، کاری را که میبایست انجام گیرد، صورت بخشد (شما نترسید و اقدام به جنگ کنید، آنها هم
وحشت نکنند و حاضر به جنگ شوند، و سرانجام شکست بخورند!) و همه کارها به خداوند باز میگردد.»
(بنا بر
شان نزول آیه، خداوند تعداد افراد
دشمن را در
جنگ بدر به
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در عالم رؤیا کم نشان داد، و حضرت آن رؤیا را برای اصحاب خود بیان نمود. بنابراین میشود استفاده نمود که نقل نمودن رؤیا برای دیگران جایز است.)
«اذ قال یوسف لابیه یـابت انی رایت احد عشر کوکبـا والشمس والقمر رایتهم لی سـجدین؛
(به خاطر بیاور) هنگامی را که یوسف به پدرش گفت: پدرم! من در خواب دیدم که یازده ستاره، و
خورشید و
ماه در برابرم
سجده میکنند!»
(از قصه رؤیای
یوسف (علیهالسّلام) و توصیه
پدر به ایشان استفاده میشود که نقل رؤیا جایز است.)
«ودخل معه السجن فتیان قال احدهما انی ارنی اعصر خمرا وقال الاخر انی ارنی احمل فوق راسی خبزا تاکل الطیر منه نبئنا بتاویله انا نرک من المحسنین• قال لا یاتیکما طعام ترزقانه الا نباتکما بتاویله..؛
و دو جوان، همراه او وارد
زندان شدند یکی از آن دو گفت: من در خواب دیدم که (
انگور برای)
شراب میفشارم! و دیگری گفت: من در خواب دیدم که نان بر سرم حمل میکنم و پرندگان از آن میخورند ما را از تعبیر این خواب آگاه کن که تو را از نیکوکاران میبینیم. • (یوسف) گفت: پیش از آنکه جیره غذایی شما فرا رسد، شما را از تعبیر خوابتان آگاه خواهم ساخت. این، از دانشی است که پروردگارم به من آموخته است. من آیین قومی را که به خدا
ایمان ندارند، و به سرای دیگر کافرند، ترک گفتم (و شایسته چنین موهبتی شدم).»
«وقال الملک انی اری سبع بقرت سمان یاکلهن سبع عجاف وسبع سنـبلـت خضر واخر یابسـت... • قالوا اضغـث احلـم وما نحن بتاویل الاحلـم بعــلمین• یوسف ایها الصدیق افتنا فی سبع بقرت سمان یاکلهن سبع عجاف وسبع سنـبلـت خضر واخر یابسـت لعلی ارجع الی الناس لعلهم یعلمون• قال تزرعون سبع سنین..؛
پادشاه گفت: من در خواب دیدم هفت
گاو چاق را که هفت گاو لاغر آنها را میخورند و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشکیده (که خشکیدهها بر سبزها پیچیدند و آنها را از بین بردند.) ای جمعیت اشراف! درباره
خواب من نظر دهید، اگر خواب را تعبیر میکنید! • گفتند: خوابهای پریشان و پراکنده ای است و ما از تعبیر این گونه خوابها آگاه نیستیم! • ..... • (او به زندان آمد، و چنین گفت:) یوسف، ای مرد بسیار راستگو! درباره این خواب اظهار نظر کن که هفت گاو چاق را هفت گاو لاغر میخورند و هفت خوشه تر، و هفت خوشه خشکیده تا من بسوی مردم بازگردم، شاید (از تعبیر این خواب) آگاه شوند! • گفت: هفت سال با جدیت
زراعت میکنید و آنچه را درو کردید، جز کمی که میخورید، در خوشههای خود باقی بگذارید (و ذخیره نمایید).»
«واذ قلنا لک ان ربک احاط بالناس وما جعلنا الرءیا التی ارینـک الا فتنة للناس..؛
(به یاد آور) زمانی را که به تو گفتیم: پروردگارت احاطه کامل به مردم دارد (و از وضعشان کاملا آگاه است.) و ما آن رؤیایی را که به تو نشان دادیم، فقط برای
آزمایش مردم بود همچنین
شجره ملعونه (درخت نفرین شده) را که در
قرآن ذکر کردهایم. ما آنها را بیم داده (و
انذار) میکنیم اما جز طغیان عظیم، چیزی بر آنها نمیافزاید!»
«فلما بلغ معه السعی قال یـبنی انی اری فی المنام انی اذبحک فانظر ماذا تری..؛
هنگامی که با او به مقام سعی و کوشش رسید، گفت: پسرم! من در خواب دیدم که تو را
ذبح میکنم، نظر تو چیست؟ گفت پدرم! هر چه دستور داری اجرا کن، به خواست
خدا مرا از صابران خواهی یافت!»
«لقد صدق الله رسوله الرءیا بالحق لتدخلن المسجدالحرام ان شاء الله ءامنین محلقین..؛
خداوند آنچه را به پیامبرش در عالم خواب نشان داد راست گفت بطور قطع همه شما بخواست خدا وارد
مسجد الحرام میشوید در نهایت
امنیت و در حالی که سرهای خود را تراشیده یا کوتاه کردهاید و از هیچ کس
ترس و وحشتی ندارید ولی خداوند چیزهایی را میدانست که شما نمیدانستید (و در این تاخیر حکمتی بود) و قبل از آن، فتح نزدیکی (برای شما) قرار داده است.»
لازم است از نقل رؤیا در صورت برانگیختن
حسادت و
مکر و کید دیگران، پرهیز کرد.
«قال یـبنی لا تقصص رءیاک علی اخوتک فیکیدوا لک کیدا ان الشیطـن للانسـن عدو مبین؛
گفت: فرزندم! خواب خود را برای برادرانت بازگو مکن، که برای تو نقشه (خطرناکی) میکشند چرا که
شیطان،
دشمن آشکار
انسان است.»
این
آیه دلالت میکند بر اینکه
یعقوب (علیه السلام) وقتی خواب یوسف را شنیده نسبت به آنچه که از خواب او فهمیده
اطمینان پیدا کرده، و
یقین کرده که به زودی خدا خود، کار یوسف را عهده دار گشته و کارش بالا میگیرد، و بر اریکه سلطنت تکیه میزند و چون یوسف را از سایر افراد
آل یعقوب بیشتر
دوست میداشت و
احترام میکرد لذا ترسید اگر خواب وی را بشنوند او را صدمهای بزنند، زیرا ایشان مردانی قوی و نیرومند بودند، و انطباق یازده ستاره و
آفتاب و ماه بر یعقوب و همسرش و یازده پسران دیگرش خیلی روشن بود، و طوری بود که برادران به محض شنیدن خواب وی معنا را فهمیده آن گاه
تکبر و نخوت وادار به حسادتشان کرده، در صدد بر میآمدند نقشهای بریزند که میان او و پدرش حائل شده، نگذارند به آن بشارتها نائل شود.
و لذا به یوسف خطابی مشفقانه کرد و فرمود: "یا بنی: ای پسرک عزیزم". و قبل از آنکه خواب او را تعبیر کند از در اشفاق، اول او را
نهی کرد از اینکه رؤیای خود را برای برادرانش نقل کند، و آن گاه بشارتش داد به کرامت الهیی که در حقش رانده شده. و نهی را مقدم بر بشارت نیاورد مگر به خاطر فرط
محبت و شدت اهتمامی که به شان او داشته و آن
حسادت و
بغض و کینهای که از برادران نسبت به وی سراغ داشت.
تعبیر خواب، برای افراد آگاه از آن جایز است.
«ودخل معه السجن فتیان قال احدهما انی ارنی اعصر خمرا وقال الاخر انی ارنی احمل فوق راسی خبزا تاکل الطیر منه نبئنا بتاویله انا نرک من المحسنین• قال لا یاتیکما طعام ترزقانه الا نباتکما بتاویله قبل ان یاتیکما ذلکما مما علمنی ربی... • یـصـحبی السجن اما احدکما فیسقی ربه خمرا واما الاخر فیصلب فتاکل الطیر من راسه..؛
و دو جوان، همراه او وارد زندان شدند یکی از آن دو گفت: من در خواب دیدم که (انگور برای) شراب میفشارم! و دیگری گفت: من در خواب دیدم که نان بر سرم حمل میکنم و پرندگان از آن میخورند ما را از تعبیر این خواب آگاه کن که تو را از نیکوکاران میبینیم. • (یوسف) گفت: پیش از آنکه جیره غذایی شما فرا رسد، شما را از تعبیر خوابتان آگاه خواهم ساخت. این، از دانشی است که پروردگارم به من آموخته است. من آیین قومی را که به خدا ایمان ندارند، و به سرای دیگر کافرند، ترک گفتم (و شایسته چنین موهبتی شدم). • .... • ای دوستان زندانی من! اما یکی از شما (دو نفر، آزاد میشود و) ساقی شراب برای صاحب خود خواهد شد و اما دیگری به دار آویخته میشود و
پرندگان از سر او میخورند! و مطلبی که درباره آن (از من) نظر خواستید، قطعی و حتمی است!»
«یوسف ایهاالصدیق افتنا فی سبع بقرت سمان یاکلهن سبع عجاف وسبع سنـبلـت خضر واخر یابسـت... • قال تزرعون سبع سنین دابـا فما حصدتم فذروه فی سنـبله الا قلیلا مما تاکلون• ثم یاتی من بعد ذلک سبع شداد یاکلن ما قدمتم لهن الا قلیلا مما تحصنون• ثم یاتی من بعد ذلک عام فیه یغاث الناس وفیه یعصرون؛
(او به زندان آمد، و چنین گفت: ) یوسف، ای مرد بسیار راستگو! درباره این خواب اظهار نظر کن که هفت گاو چاق را هفت گاو لاغر میخورند و هفت خوشه تر، و هفت خوشه خشکیده تا من بسوی مردم بازگردم، شاید (از تعبیر این خواب) آگاه شوند! • گفت: هفت سال با جدیت
زراعت میکنید و آنچه را درو کردید، جز کمی که میخورید، در خوشههای خود باقی بگذارید (و ذخیره نمایید). • پس از آن، هفت سال سخت (و خشکی و قحطی) میآید، که آنچه را برای آن سالها ذخیره کردهاید، میخورند جز کمی که (برای بذر) ذخیره خواهید کرد. • سپس سالی فرامی رسد که
باران فراوان نصیب مردم میشود و در آن سال، مردم عصاره (میوهها و دانه های روغنی را) میگیرند (و سال پر برکتی است.)»
ساقی به زندان آمد به سراغ دوست قدیمی خود یوسف آمد، همان دوستی که در حق او بیوفایی فراوان کرده بود اما شاید میدانست بزرگواری یوسف مانع از آن خواهد شد که سر گله باز کند.
رو به یوسف کرد و چنین گفت: یوسف توای مرد بسیار
راستگو، درباره این خواب چه میگویی که کسی در خواب دیده است که هفت گاو لاغر هفت گاو چاق را میخورند، و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشکیده (که دومی بر اولی پیچیده و آن را نابود کرده است) (یوسف ایها الصدیق افتنا فی سبع بقرات سمان یاکلهن سبع عجاف و سبع سنبلات خضر و اخر یابسات).
فرهنگ قرآن، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، برگرفته از مقاله «حکم رؤیا».