حضرت یوشع بن نون
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
حضرت یوشع بن نون از پیامبران
بنی اسرائیل و جانشین
حضرت موسی(ع) و از فرزندان
افرائیم بن
یوسف بود.
از
رسول اکرم اسلام مروی است که
وصی موسی (ع)،یوشع بود که مدت سی
سال بعد از ایشان زندگی کرد.
، کار بنی اسرائیل را سامان بخشید و به پیشوایی او بنی اسرائیل به
جنگ عمالقه رفتند و
شهر اریحا و
سرزمین فلسطین را
فتح کردند.
بنا به
کتاب مقدس وی از پیامبران بنی اسرائیل و
جانشین موسی بود. عبور بنی اسرائیل از
رود اردن تحت فرماندهی وی انجام گردید.
صحیفه یوشع نیز منسوب به اوست. او از
نسل افرایم فرزند یوسف بود و جزء ۱۲ نفری بود که موسی برای بازرسی
سرزمین موعود فرستاد.
و پس از بازگشت به همراه
کالیب تنها کسانی در میان بنی اسرائیل بودند که آماده جنگ برای فتح سرزمین موعود بودند. ولی چون قوم از جنگ برای
خدا ترسیدند و از
دستور خدا سر باز زدند و قصد سنگسار آنها و موسی را کردند خدا آنها را چهل سال در صحرای تیه سر گردان کرد.
و پس از آن از میان ۶۰۰ هزار مرد بالای بیست سال بنی اسرائیل، کالیب و یوشع، تنها کسانی بودند که به
کنعان وارد شدند.
مشابه همین
داستان بدون ذکر نام یوشع و با اشاره به دو نفری که
قوم خود را به جنگ دعوت می کردند عینا در
قرآن نیز آمده است. طبق حدیثی از رسول اکرم(ص)،ضمن یادآوری این مطلب، از جمعیت ۶۰۰ هزار نفری بنی اسرائیل و نام یوشع بن نون و کالب بن یافنا به عنوان تنها دو نفری که غیر از
موسی و
هارون دعوت خدا را پذیرفته اند سخن رفته است.
در قرآن از جوانی که در زمان ملاقات با
خضر همراه موسی بوده است یاد شده است که به عقیده بسیاری از مفسرین اسلام او یوشع بن نون بوده است.
همچنین در برخی احادیث نام دیگر یوشع بن نون،
ذو الکفل گفته شده است که دو بار در قرآن آمده است.
در
احادیث اسلامی یوشع بن نون از جمله کسانی است که در زمان
ظهور مهدی رجعت کرده و مانند
عیسی در کنار او خواهد بود.
یوشع فرزند نون، نون از افرایم، افرایم فرزند یوسف، یوسف فرزند
یعقوب، یعقوب فرزند
اسحاق، اسحاق فرزند
ابراهیم، ابراهیم فرزند
تارح، تارح فرزند
ناحور، ناحور از نسل
سام، سام فرزند
نوح، نوح از نسل
خنوخ،خنوخ از نسل
انوش، انوش فرزند
شیث و شیث فرزند
آدم و آدم توسط دستهای خدای زنده و بزرگ خلق شد.
ابتدا نامش "
هوشع " بود یعنی: او نجات می دهد. سپس موسی نامش را به "
یهوشوع " تبدیل نمود که یعنی "
یهوه " نجات می دهد.
احتمالا متولد شده در جوشن
مصر- سرزمین کنعان (اسرائیل فعلی) -
جلجال -
شکیم
حدودا بین سالهای ۱۴۹۰ تا سال ۱۳۸۰ قبل از
میلاد عیسای
مسیح
کتاب یوشع نخستین کتاب پیامبران از نظر
سنت یهود و ششمین کتاب
عهد عتیق مسیحی است. علت نامگذاری کتاب به نام یوشع این است که وی شخصیت اصلی کتاب مذکور است. فصل نخست تا ۱۲ توصیف فتح کنعان است، فصل ۱۳ تا ۲۴ نشان می دهد که چگونه
قبایل بنی اسرائیل به سرزمین خود باز می گردند.
۱-
مطیع و
فرمانبر.
۲-
دستیار قابل
اعتماد موسی که با او در بالای
کوه سینا به هنگام دریافت ده فرمان حضور داشت و از پرستنده گان " گوسالۀ طلایی " هارون نبود.
۳- اعتماد کننده به فیض و قدرت خدا و ایستاده گی برای اثبات آن حتی تا سر حد مرگ.
۴- صاحب
روح و
حکمت.
۵-
مسح شده، برگزیده شده و قدرت داده شده از طرف خدا بعنوان جانشین لایق موسی برای رهبری کردن قوم اسراییل به سرزمین موعود و تقسیم کردن سرزمین تصرف شده در بین دوازده قبیلۀ اسراییل.
۶- از جمله دو نفری که (دیگری کالیب بود) از بین تمام قوم اسرائیل هم برده گی را در مصر، هم شکافتن
دریای سرخ،هم چهل سال در
بیابان و هم سرزمین وعده داده شده را با چشمان خود دید و در آن زندگی کرد.
۶- تداوم دهنده و بجا گذارندۀ
میراث رهبر و استاد خود موسی در سپردن تمامی احکام و قوانین
شریعت به قوم و هوشیار کردن آنان در جهت زیستن در پاکی و بی گناهی و
تبعیت کردن کامل از خدا همانگونه که خود بود.
در قرآن مجید نام یوشع ذکر نشده است.
ولی مفسران و محققان، در
تفسیر آیه های ۱۲ و ۲۳
سوره مائده و آیه ۶۰
سوره کهف به داستان زندگی او پرداخته و این آیات را منطبق بر یوشع دانسته اند:
در تفسیر آیه ۱۲ سوره مائده چنین آمده است: «و بعثنا منهم اثنی عشر نقیبا» .
و از میان آنان دوازده
سالار گماشتم. موسی(ع) به فرمان خداوند دوازده سالار و
نقیب را از میان
اسباط دوازده گانه بنی اسرائیل بر گزید تا از اخبار سرزمین
شام یا
سرزمین مقدس و مردم ستمگر آن پرس و جو کنند. موسی(ع)آن دوازده تن را به آن سامان اعزام کرد. یوشع بن نون از زمره آن دوازده نقیب بود که سرانجام
فتح آن
دیار نیز به دست وی صورت پذیرفت.
" نقیب" در اصل از ماده" نقب" (بر وزن نقد) گرفته شده که بمعنی روزنه های وسیع، مخصوصا راه های زیر زمینی می باشد، و به
رئیس و
رهبر یک جمعیت از آن جهت نقیب می گویند که از اسرار جمعیت آگاه است، گویی در میان آنها نقبی ایجاد کرده و از وضع آنها آگاه شده، و گاهی" نقیب" به کسی گفته میشود که رئیس جمعیت نیست و تنها معرف و وسیله شناسایی آنها است، و اگر به فضائل اشخاص عنوان " مناقب" اطلاق می شود، بخاطر آن است که با فحص و کنجکاوی باید از آنها آگاه گشت.
بعضی از مفسران نقیب را در
آیه فوق تنها بمعنی آگاه و مطلع از
اسرار گرفته اند، ولی این معنی بسیار بعید بنظر می رسد، زیرا آنچه از
تاریخ و
حدیث استفاده می شود، آن است که نقبای بنی اسرائیل هر یک
سرپرست طایفه خود بودند.
در تفسیر
روح المعانی از
ابن عباس چنین نقل شده که: «انهم کانوا وزراء و صاروا انبیاء بعد ذلک»:" نقبای بنی اسرائیل، وزیران موسی بودند و بعد به مقام
نبوت رسیدند".
علامه طباطبایی می فرماید: علی الظاهر منظور از این دوازده نقیب دوازده رئیس است، که هر یک بر یکی از اسباط دوازده گانه بنی اسرائیل ریاست داشتند، و به منزله والی بر آنان بودند، کارهای آنان را فیصله می دادند، و نسبتی که این دوازده نقیب به دوازده تیره بنی اسرائیل داشتند نظیر نسبتی بوده که اولی الامر به افراد این امت دارند، در حقیقت مرجع مردم در امور
دین و دنیای آنان بودند، چیزی که هست خود آنان وحیی از
آسمان نمی گرفتند و شریعتی را تشریع نمی کردند، و کار
وحی و
تشریع شرایع تنها به عهده موسی بود.
همچنین در آیه ۲۳ همین سوره این گونه ذکر شده: «قال رجلان من الذین یخافون أنعم الله علیهما ادخلوا علیهم الباب فإذا دخلتموه فإنکم غلبون و على الله فتوکلوا إن کنتم مؤمنین».
دو نفر از مردانى که از خدا مى ترسیدند و خدایشان به آنها
نعمت (
عقل و
ایمان) داده بود، گفتند: از آن دروازه بر آنها وارد شوید، که اگر از آن جا وارد شدید، قطعا پیروز خواهید شد، و بر خدا
توکل کنید اگر ایمان دارید .
در باره اینکه این دو نفر چه کسانى بوده اند غالب مفسران نوشته اند که آنها" یوشع بن نون" و" کالب بن یوفنا" (یفنه) بوده اند که از نقباى دوازده گانه بنى اسرائیل محسوب می شدند.
از
باب اول
سفر تثنیه تورات کنونى نیز استفاده مى شود که نام این دو نفر" یوشع" و" کالیب" بوده است.
هم چنین در تفسیر آیه ۶۰ سوره کهف در
داستان موسی و خضر، یوشع بن نون را یکی از دو مصاحب موسی(ع) دانسته اند. خداوند در این آیه می فرماید: «و إذ قال موسى لفتئه لا أبرح حتى أبلغ مجمع البحرین أو أمضى حقبا».
و هنگامى که موسى به جوان (همراه) خود گفت: همچنان خواهم رفت تا به محل تلاقى دو
دریا برسم، هر چند مدتى طولانى به راه خود ادامه دهم.
منظور از" فتاه" در اینجا طبق گفته بسیارى از مفسران، و بسیارى از روایات،" یوشع بن نون"
مرد رشید و
شجاع و با ایمان بنى اسرائیل است، و تعبیر به " فتى" (جوان) ممکن است به خاطر همین صفات برجسته، و یا به خاطر خدمت به موسى و همراهى و همگامى با او بوده باشد.
علامه طباطبایی می فرماید: درباره آن جوانى که همراه موسى (ع) بوده بعضى گفته اند وصى او یوشع بن نون بوده، و این معنا را روایات هم تایید مى کند.
و بعضى گفته اند از این جهت" فتى" نامیده شده که همواره در
سفر و حضر همراه او بوده است، و یا به خاطر خدمت به موسى و همراهى و همگامى با او بوده باشد.
طبق نقل مشهور، موسى (ع) در
وادی تیه از
دنیا رفت و پس از
وفات او، نبوت به وصى آن حضرت یوشع بن نون که از اولاد افرائیم بن یوسف بود منتقل شد.
در حدیث آمده ا ست که حضرت موسی در مرگ هارون گریبان پاره کرد.
حضرت موسی (ع) پیش از وفاتش، حضرت یوشع بن نون را وصی خود ساخت. موسى در واپسین روزهاى عمر خود الواح مقدس را که احکام خدا بر آن نوشته شده بود به ضمیمه
زره خود و یادگار هاى دیگرى در آن نهاد، و به وصى خویش سپرد.
یوشع بن نون در ۹۷ سالگی به وصایت رسید. یوشع، بنى اسرائیل را به جنگ عمالقه برد و پس از مدتى که با آن ها جنگید، خداى تعالى پیروزى را نصیب او فرمود و شهر اریحا را فتح کرد و بنى اسرائیل را در آن شهر سکونت داد.
وقتی موسی در تیه وفات یافت خداوند یوشع بن نون بن إفرائيم بن يوسف بن يعقوب بن إسحاق بن إبراهيم را بر بنی اسرائیل مبعوث کرد و به ایشان دستور داد به اریحا سرزمین ستمگران حمله کند.
در روایتى دیگر آمده است که یوشع بن نون سى سال پس از موسى زنده بود و در این مدت سر و سامانى به کار بنى اسرائیل داد و با دشمنان آن ها جنگید و همه را قلع و قمع کرد و سرزمین فلسطین و شامات را میان آن ها تقسیم نمود.
از جمله کسانى که بر ضد او
قیام کردند، صفورا همسر موسى بود که جمعى از بنى اسرائیل را با خود همراه کرد و به جنگ یوشع آمد، ولى شکست خورد و
اسیر گردید، اما یوشع با کمال بزرگوارى با او رفتار کرد و او را به خانه خود بازگرداند،
نظیر آن چه در
جنگ جمل اتفاق افتاد.
ضمن داستان جنگ هاى یوشع بن نون با دشمنان بنى اسرائیل، نام
بلعم بن باعور در تواریخ و پاره اى از روایات ذکر شده.
جمعى از مفسران آیات
سوره اعراف را نیز به او تفسیر کرده اند.خداى تعالى در آن سوره در دو آیه
پیغمبر بزرگوار خود را
مخاطب ساخته مى فرماید:واتل عليهم نبأ الذي آتيناه آياتنا فانسلخ منها فأتبعه الشيطان فكان من الغاوين.
بخوان برایش
حکایت آن کسى را که آیات خود را بدو یاد دادیم و از آن ها بیرون شد و از
شیطان پیروى کرد و از گمراهان گردید و اگر مى خواستیم او را به وسیله آن
آیات بالا مى بردیم، ولى او به دنیا گرایید و از
هوای نفس خود پیروى کرد. حکایت سگى است که اگر بر او حمله کنى پارس کند و اگر واگذاریش پارس کند. این است حکایت مردمى که آیات ما را تکذیب کنند. این داستان را بر ایشان بخوان شاید
اندیشه کنند.
نقل مى کند که موسى از تنه خارج شد و به سوى شهر اریحا حرکت کرد و پیشا پیش لشکرش یوشع بن نون و کالب بن یوفنا بودند. هنگامى که به شهر اریحا رسیدند، جباران شهر به نزد بلعم بن باعور که از اولاد
لوط بود رفتند و بدو گفتند: موسى آمده تا با ما بجنگد و ما را از شهر و دیار مان بیرون کند. تو آن ها را نفرین کن. بلعم که
اسم اعظم خدا را مى دانست به ایشان گفت: پیغمبر خدا و مردمان باایمان را
نفرین کنم با این که
فرشتگان الهى همراه ایشان هستند؟ آن ها
اصرار کردند ولى او امتناع ورزید تا آن که نزد همسرش آمدند و هدیه اى براى آن
زن آوردند و از او خواستند تا به هر ترتیبى شده شوهرش را با این کار موافق سازد تا به موسى و لشکریانش نفرین کند. زن با اصرار عجیبى او را حاضر کرد.
بلعم برخاست و سوار بر
الاغ خود شد تا ره کوهى که مشرف بر بنى اسرائیل بود برود و در آن جا نفرین کند. مقدارى که راه رفت، الاغ از حرکت ایستاد و روى
زمین خوابید. بلعم پیاده شد و چندان او را بزد که از جا برخاست، ولى هنوز چند قدمى نرفته بود که دوباره خوابید وقتى براى بار سوم نیز این واقعه تکرار شد، خداوند آن حیوان را به زبان آورد و به بلعم گفت: واى بر تو اى بلعم! به کجا مى روى؟ مگر فرشتگان را نمى بینى که مرا باز مى گردانند. بلعم باز هم اعتنایى نکرد و هم چنان پیش رفت تا مشرف بر بنى اسرائیل گردید و خواست نفرین کند، ولى نتوانست. هرگاه مى خواست بر آن ها نفرین کند، زبانش به
دعا باز مى گشت تا وقتى که زبان از کامش خارج شد و دانست که این کار میسر نیست. آن وقت بود که به قوم خود گفت: اکنون دیگر دنیا و آخرتم تباه شد و کارى از من ساخته نیست و راهى جز مکر و حیل به آن ها به جاى نمانده. سپس به آن ها دستور داد: زنان را آرایش کنید و کالا هایى به دست آن ها بدهید و به عنوان فروش کالا به میان لشکر موسى بفرستید و به ایشان سفارش کنید اگر مردى از لشکریان موسى خواست با آن ها درآمیزد و زنا کند، ممانعت نکنند، زیر اگر یکى از آن ها زنا کند و با زنى درآمیزد، هلاک مى شوند و شرشان از شما برطرف مى شود. پس زنان را آراستند و اجناسى به عنوان فروش به دستشان دادند و به میان لشکر موسى فرستادند.
زمری بن
شلوم که رئیس
شمعون بن یعقوب بود یکى از زن ها را گرفت و به نزد موسى آورد و گفت: به
عقیده تو این زن بر من
حرام است، ولى به خدا ما از تو
اطاعت نمى کنیم. سپس آن زن را به
خیمه خود برد و با او
زنا کرد. در این وقت بود که خداوند
طاعون را بر او مسلط کرد و در یک ساعت بیست هزار یا هفتاد هزار نفرشان هلاک شدند.
تا سرانجام فنحاص بن عیزار بن هارون که
امیر لشکریان موسى بود بیامد و چون از موضوع مطلع گشت، خشمناک شد و یک سره به خیمه زمرى بن شلوم رفت و او را با زنی که در خیمه اش بود بکشت و و
طاعون برطرف گردید.
از
راوندی هم در
قصص الانبیاء حدیثى نظیر داستان فوق با مختصر اختلاف و اختصار بیشترى نقل شده، ولى به جاى حضرت موسى نام یوشع بن نون ذکر شده است.
چنان که
مسعودی نیز در اثبات الوصیه به همین گونه
نقل کرده است.
یوشع بن نون در اواخر
عمر دو بار بزرگان بنی اسرائیل را گرد آورده، برای آنان سخنرانی می کند. او در این دو سخنرانی- که در حکم وصیت نامه است- همان اموری را توصیه می کند که قبلا در زمان حضرت موسی بارها به آنان توصیه شده بود. او به آنان گوشزد می کند که شما قوم برگزیده خداوند هستید و خداوند شما را یاری خواهد کرد، اما شرط همه اینها
اطاعت خدا و بندگی او است: سالها گذشت و خداوند بنی اسرائیل را از دست دشمنانش را حتی بخشید در این هنگام یوشع پیر و
سالخورده شده بود. اوبار دیگر تمام بنی اسرائیل را فرا خواند و به بزرگان و رهبران و
قضات و مقامات قوم اسرائیل گفت: « من دیگر پیر و سالخورده شده ام. پیروی از خداوند کار آسانی نیست زیرا او قدوس و بسیار غیور است و از گناهانتان نخواهد گذشت. اگر او را ترک کرده بتها را بپرستید، او بر ضد شما خواهد برخاست و شما را مجازات خواهد کرد، و با وجود آنکه به شما احسان نموده است، شما را از بین خواهد برد». قوم اسرائیل در جواب یوشع گفتند: « ولی ما، قول می دهیم از خداوند پیروی کنیم! ». یوشع گفت: « پس خود شما شاهد هستید که قول داده اید از خداوند پیروی نمایید ». گفتند: « بلی، ما خود، شاهد هستیم ». یوشع گفت: « بسیار خوب، پس حال باید بت هایی را که در میان شما هستند از خود دور کنید و دلهای خود را به خداوند، خدای اسرائیل نزدیک سازید. » مردم به یوشع گفتند: « آری، ما فقط از خداوند، خدای خود اطاعت و پیروی خواهیم کرد. » یوشع آن روز در
شکیم با ایشان
پیمان بست و آنها را
متعهد به انجام قوانین و مقررات آن نمود. او تمام این سخنان را در کتاب خدا نوشت. سپس سنگی بزرگ گرفته، آن را در پای درخت بلوطی که در کنار
خیمه عبادت بود، برپاداشت. آنگاه یوشع به تمام قوم اسرائیل گفت:« این سنگ، شاهد پیمان شما با خداوند است و تمام سخنانی را که خداوند به ما فرموده، شنیده است. پس اگر از پیروی خدا برگردید، همین سنگ بر ضد شما
شهادت خواهد داد».
بنا بر روایتی از
علامه مجلسی یوشع بعد از موسی ۲۷ سال پیامبری کرد و هنگام وفات عمرش ۱۱۰ سال بود.
در شب بیست و یکم ماه مبارک
رمضان به شهادت رسید.
مورخان عمر یوشع بن نون را ۱۲۶ یا ۱۲۰سال نوشته اند و قبر او را برخى از تواریخ، در
کوه افرائیم و در فلسطین ذکر کرده اند.
در این دوره، بنی اسرائیل حکومت منظمی نداشتند و گه گاه که گرفتار می شدند، به درگاه خدا تضرع می کردند، تا رهبری را برای آنان بفرستد و آنان نجات یابند. این افراد که داور خوانده می شدند، غیر از یوشع بن نون پانزده نفر بودند که ماجراهای آنان و قوم بنی اسرائیل در دوره، در « کتاب داوران » و « کتاب
سموئیل نبی » آمده است.
این فقره از کتاب داوران نمونه ای از وضعیت قوم اسرائیل در این دوره است. تعداد رهبران الهی که در این دوره فرستاده شدند با یوشع بن نون شانزده نفر می باشد که آخرین آنها سموئیل نبی است. « کتاب او سموئیل نبی » با تولد این پیامبر الهی آغاز می شود. او این قوم را به خوبی رهبری می کند و پیروزی هایی را نیز به دست می آورد. اما در زمان او رهبران قوم نزد او آمده، از او می خواهند که پادشاهی برای آنان بگمارد. با گماردن پادشاه از سوی سموئیل نبی دوره داوران پایان می یابد و دوره پادشاهان بنی اسرائیل آغاز می شود.
وضعیت بنی اسرائیل پس از یوشع در این کتاب چنین می گوید: بالاخره تمام مردم آن نسل (معاصران یوشع) مردند و نسل بعدی خداوند را فراموش کردند و هر آنچه که او برای قوم اسرائیل انجام داده بود، به یاد نیاورند. ایشان نسبت به خداوند گناه ورزیدند و به پرستش بتها روی آوردند. آنها خداوند، خدای پدران خود ر که ایشان را از مصر بیرون آورده بود، ترک نموده، بت های
طایفه های
همسایه خود را عبادت و
سجده می کردند. بنابراین
خشم خداوند بر تمام اسرائیل افروخته شده و ایشان را به دست دشمنانشان سپرد تا غارت شوند، زیرا او را ترک نموده، بتهای بعل و عشتاروت را عبادت می کردند. هرگاه قوم اسرائیل با دشمنان می جنگیدند، خداوند برضد اسرائیل عمل می کرد، همانطور که قبلا در این مورد هشدار داده و قسم خورده بود. اما وقتی که قوم به این وضع هلاکت بار دچار گردیدند، خداوند رهبرانی فرستاد تا ایشان را از دست دشمنانشان برهانند. ولی از رهبران نیز اطاعت ننمودند و با پرستش خدایان دیگر، نسبت به خداوند خیانت ورزیدند. آنها بر خلاف اجدادشان عمل کردند و خیلی زود از پیروی خداوند سرباز زده، او را اطاعت ننمودند. هر یک از رهبران در طول عمر خود، به کمک خداوند قوم اسرائیل را از دست دشمنانشان می رهانید، زیرا خداوند به سبب ناله قوم خود و ظلم و ستمی که بر آنها می شد، دلش بر آنها می سوخت و تا زمانی که آن رهبر زنده بود به آنها کمک می کرد. اما وقتی که آن رهبر می مرد، قوم به کارهای زشت خود بر می گشتند و حتی بد تر از نسل قبل رفتار می کردند. آنها باز به سوی خدایان بت پرستان روی آورده، جلو آنها زانو می زدند و آنها را عبادت می نمودند و با سر سختی به پیروی از رسوم زشت بت پرستان ادامه می دادند. پس خشم خداوند بر بنی اسرائیل افروخته شد و فرمود: « چون این قوم پیمانی را که با پدران ایشان بستم شکسته اند و از من اطاعت نکرده اند، من نیز قبایلی را که هنگام
فوت یوشع هنوز مغلوب نشده بودند، بیرون نخواهم کرد. بلکه آنها را برای آزمودن قوم خود می گذارم تا ببینم آیا آنها چون پدران خود، مرا اطاعت خواهند کرد یا نه ». پس خداوند آن قبایل را در سرزمین کنعان واگذاشت. او ایشان را توسط یوشع به کلی شکست نداده بود و بعد از مرگ یوشع نیز فوری آنها را بیرون نکرد. خداوند برخی قبایل را در سرزمین کنعان واگذاشت تا نسل جدید اسرائیل را که هنوز مزه جنگ با کنعانی ها را نچشیده بودند، بیازماید. خداوند به این وسیله می خواست به نسل جدید اسرائیل که در جنگیدن بی تجربه بودند، فرصتی بدهد تا جنگیدن را بیا موزند. این قبایل عبارت بودند از: فلسطینی هایی که هنوز در پنج شهر خود باقی مانده بودند، تمام کنعانی ها، صیدونی ها و حوی هایی که در کوهستان لبنان از کوه بعل حرمون تا گذرگاه حمات ساکن بودند. این
قبایل برای آزمایش نسل جدید اسرائیل در سرزمین کنعان باقی مانده بودند تا معلوم شود آیا اسرائیل دستوراتی را که خداوند بوسیله موسی به ایشان داده بود، اطاعت خواهند کرد یا نه. پس خداوند آن قبایل را در سرزمین کنعان واگذاشت. او ایشان را توسط یوشع به کلی شکست نداده بود و بعد از
مرگ یوشع نیز فوری آنها را بیرون نکرد. پس اسرائیلی ها در میان کنعانی ها، حیتی ها، اموری ها، فرزی ها، حوی ها، و یبوسی ها ساکن شدند. مردم اسرائیل به جای اینکه این قبایل را نابود کنند، با ایشان وصلت نمودند. مردان اسرائیل با دختران آنها
ازدواج کردند و دختران اسرائیلی به
عقد مردان ایشان در آمدند و به این طریق بنی اسرائیل به بت پرستی کشیده شدند. مردم اسرائیل، خداوند، خدای خود را فراموش کرده، دست به کارهایی زدند که در نظر خداوند زشت بود و بتهای بعل و اشیره را عبادت کردند. آنگاه خشم خداوند بر بنی اسرائیل افروخته شد و ایشان را تسلیم کوشان رشعتایم، پادشاه
بین النهرین نمود و آنها مدت هشت سال او را بندگی کردند. اما چون برای کمک نزد خداوند فریاد برآوردند، خداوند
عتن ئیل پسر قناز را فرستاد تا ایشان را نجات دهد. (قناز برادر کوچک کالیب بود) روح خداوند بر عتن ئیل قرار گرفت و او اسرائیل را رهبری کرده، با کوشان رشعتایم پادشاه وارد جنگ شد و خداوند به او کمک نمود تا کوشان رشعتایم را به کلی شکست دهد. مدت چهل سالی که عتن ئیل رهبری اسرائیل را به عهده داشت، در سرزمین بنی اسرائیل
صلح حکم فرما بود.
پس از
مرگ یوشع بن نون عنوان رهبرى به گروه داوران رسید. به گفته منابع یهود این داوران ۱۶ نفر بودند که چهار نفر آنان
ریاست داشتند: ۱-
گدعون ۲-
یفتاح ۳-
شمتنون ۴-
شموئیل ۵- بانوئى به نام
دبوره، و معلوم مى شود که بنى اسرائیل به زنان حق
قضاوت داده بودند. خطرناکترین دشمنان بنى اسرائیل فلسطینیان بودند که از
دریای مدیترانه به فلسطین آمده و در آن سرزمین منزل نموده بودند. این قوم در ابتدا و در حدود ۱۲۰۰ سال قبل از میلاد مسیح به
خیال تسخیر مصر آمده بودند و چون با شکست روبرو شدند، در سواحل فلسطین و در شهرهاى
غزه و
عسقلان جا گرفتند و بنى اسرائیل را مکرر شکست دادند. در میان بنى اسرائیل مرد پر قدرتى به نام
شمشول وجود داشت که در نبردها با فلسطینیان از خود
شجاعت فراوان نشان مى داد. این
مرد پهلوان بنا به گفته تورات، سفر داوران باب ۱۶: نمى بایست هرگز موهاى خود را بتراشد، زیرا قدرت و نیروى خویش را با تراشیدن موى سر از دست مى داد. او در جوانى شیرى را با دستهاى خود خفه کرده بود و روزى به دست فلسطینیان گرفتار آمد. بندها را پاره کرد و هزار نفر از فلسطینیان را با چانه الاغى از پاى درآورد.
معشوقه شمشول به وى
خیانت کرد و فلسطینیان از طریق معشوقه اش وى را کشتند. شموئیل که یکى از داوران بنى اسرائیل بود، مدتها اداره امور کشورى و لشکرى قوم یهود را بر عهده داشت. او آخرین داور این قوم بود. آنها از وى خواستند که فردى را بر حکومت ایشان بگمارد. شموئیل سعى کرد به آنان بفهماند که پادشاهى یعنى استبداد و دیکتاتورى و از بین رفتن آزادیهاى فردى و اجتماعى. آنان قبول نکردند.
شموئیل سرانجام
شائول بن
قیس را که از فرزندان
بنیامین بود، به پادشاهى آنان برگزید. شائولکه جوان شجاعى بود، از نظر عقلى ضعیف بود. وى در جنگ با فلسطینى ها کشته شد، و
حضرت داود(ع) که جوانى چوپان پیشه ولى شجاع و جنگ آور بود و پس از سالها، فلسطینیان را شکست داده بود، به جاى شائول به
حکومت رسید.
۱.
دائرة المعارف طهور ۲.
دائرة المعارف طهور