تناسخ (دیدگاه فلاسفه)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تناسخ به معنی باطل کردن، متداول کردن و پی در پی آمدن است. اما در اصطلاح فلسفی عبارتست از انتقال نفوس اشقیا است بعد از فساد ابدان انسانی به ابدان دیگر که مناسب آن ابدان است در اخلاق و افعال. برخی از متفکران اسلامی از جمله
محمد بن زکریای رازی به تناسخ باور داشتند اما غالب متفکران و فلاسفه اسلامی این باور را نادرست میدانند و با ادله عقلی و روایی آن را ابطال میکنند.
تناسخ در
فلسفه، به معنای انتقال
روح از جسمی پس از
مرگ به جسمی دیگر و بازگشت دوباره به دنیاست. برخی از متفکران اسلامی از جمله
محمد بن زکریای رازی به تناسخ باور داشتند اما غالب متفکران و
فلاسفه اسلامی این باور را نادرست میدانند و با ادله عقلی و روایی آن را ابطال میکنند. تناسخ در تاریخ فلسفه اسلامی چهره دیگری به خود میگیرد. وجود فیلسوفانِ معتقد یا متمایل به تناسخ از سویی به عمق بحث و ادله آن میافزاید و از سوی دیگر به رونق ادلۀ نقض آن کمک میکند، چنانکه هر فیلسوفی مطابق نظام فلسفی خاص خود استدلالهایی در رد آن میآورد. همچنین به سبب دادوستدهای فلسفه و
کلام، مباحث فلاسفه بر دیدگاههای متکلمان هم اثر میگذارد. دیدگاه فلاسفه در تناسخ بدین شرح هست:
در تاریخ فلسفۀ اسلامی، محمدبن زکریا رازی برجستهترین نمایندۀ
اعتقاد به تناسخ به شمار آمده است.
مهمترین سخنان او که مستند دیگران قرار گرفته، دو مطلب است:
یکی آنچه در «
رساله السیرة الفلسفیه» در باب
ذبح صید و حیوانات آورده، و اینکه او تنها کشتن حیوانات موذی و حیوانات گوشتخوار را جایز میداند تا بدین صورت، راهی برای نجات و تقلیل درد و رنج آنها به واسطۀ انتقال به ابدانی شایستهتر فراهم گردد.
دوم بیان او در «
رساله النفس و العالم» که
نفس و
هیولی را جزو قدمای خمسه میداند و در تبیین هستی معتقد است که نفس شیفتۀ هیولی شد و کوشید تا با آن متحد گردد، اما طبیعت
ماده از قبول صورتهای صادر از نفس ابا داشت تا سرانجام،
خدا با خلق این جهان موجب تحقق این خواست شد و
انسان را آفرید و به او
عقل هدایتگری داد تا نفس را از این گرفتاری بیدار کند و به جهان بالا سوق دهد. اما تنها راه رسیدن به عالم علوی فلسفه است و لذا دیگر نفوس در این جهان میمانند تا آنکه با هیکلهای انسانی فلسفه آموخته و به واسطۀ آن قصد عالم خویش کنند.
ابوحاتم رازی در گزارشی از مناظرۀ خود با کسی که از او به عنوان
ملحد یاد میکند و ظاهراً مقصود او محمدبن زکریا رازی بوده است، همین سخن را با اندک تغییری نقل میکند که نفوس از تاریکی این عالم به سوی عالم بالا جز به وسیلۀ فلسفه پاک و مصفّا نمیشوند و اگرچه این توجه بسیار اندک باشد، به همان اندازه خلاصی هست.
بر گفتههای رازی انتقادهای فراوانی وارد کردهاند. کتاب مفقود وی به نام
العلم الالهی همان است که منتقدان او مثل
ابنحزم،
ناصرخسرو،
حمیدالدین کرمانی،
صاعد اندلسی و گزارشگرانی چون
ابوریحان بیرونی و
مسعودی همگی بدان استناد کرده، و در توضیح و رد آن کوشیدهاند و آن را متأثر از مذهب فیثاغورسیان و
صابئین حران دانستهاند. برخی از محققان نیز از احتمال تأثیر اندیشههای هندی بر او در موضوع تناسخ سخن گفتهاند.
فارابی اگرچه مستقلاً دربارۀ تناسخ بحثی نکرده، در کتاب
آراء اهل المدینة الفاضله نوعی تناسخ را در سرنوشت نفوس بیفضیلت پذیرفته است. اهل مدینههای جاهله به سبب آنکه اسیر خواهشهای جسمانیاند، دارای نفوسی نازل و نیازمند مادهاند که چیزی از معقولات اول در آنها نقش نبسته و با از بین رفتن کالبد، خود آنها نیز تباه میشوند. این پیوستگی به ماده موجب میشود که هرگاه بخشی از مادۀ بدن از بین رود، آن قوهای از نفس که آن بخش از بدن قائم بدان بوده است نیز نابود شود.
با
مرگ و انحلال تدریجی اجزاء بدن، باقیماندهای از قوای نفس
صورت آن ماده را تشکیل میدهد. در سیر دوباره، وقتی موادِ انحلالیافته به عناصر نخستین، باز گرد هم آیند و از اختلاط آنها اجزاء انسانی فراهم شود، آن نفس باز میگردد و به عنوان صورت کالبد جدید، حیات خود را از سر میگیرد. در این اختلاط عناصر ممکن است
هیئت حیوانی دیگری حاصل شود که آن نفس، در قالب این
حیوان تداوم یابد و در این صورت
سرنوشت او پس از فساد بدن، هلاک و نیستی خواهد بود.
از دیدگاه فارابی نوع بقای نفوس به حسب مراتب آنها متفاوت است، همچنانکه نفوس مدینههای فاسقه بعد از فنای جسد باقی میمانند، ولی نمیتوانند به کمال واقعی برسند، در حالی که نفوس مدینههای فاضله پس از مرگ میتوانند با رهایی از قید ماده راه کمال را تا رسیدن به
سعادت طی کنند.
اخوان الصفا بر پایۀ تمایز دو عالم جسمانی و روحانی یا
عالم عقول و
نفوس، معتقد بودهاند که نفس مدتی در
عالم مادی هبوط کرده، پس از رهایی از بدن خواستار بازگشت به جایگاه اصلی و محل نورانی خویش است. کسانی که گرفتار لذات جسمانیاند، نفس ایشان پس از مرگ، به جای صعود، بدون قوا در
آسمان معطل میماند تا آنکه ارواح شر، او را دوباره برای ادامۀ
عذاب و سرگردانی، به اسارت هیاکل جسمانی بازگردانند.
ابنسینا نخستین فیلسوفی است که به تفصیل به مسئلۀ تناسخ پرداخته، و در آثار متعدد خویش به ارائۀ ادلۀ موافقان تناسخ و نقد و رد آنها متوجه نموده است. وی در
رساله الاضحویه ابتدا قائلان به تناسخ را به ۵ فرقه تقسیم نموده، آنگاه سخن نخستین
حکما مبنی بر صحت تناسخ و انتقال روح انسان به بدن حیوانات را به رمز و معما تشبیه کرده که جهت تقریب ذهن عامه بیان شده است.
استدلال تناسخیه از زبان ابنسینا چنین است که نفس جوهری است که با مرگ انسان از مادۀ بدن مفارقت میپذیرد و میدانیم که بدنهای مردگان در شمار نامتناهیاند. اگر نفوس آن ابدان نامتناهی اکنون موجود و همچنان مفارق از بدن باشند، به معنی آن خواهد بود که اعداد نامتناهی بالفعل موجود شده باشند و این محال است. بنابراین چون نفوس متناهیاند و ابدان نامتناهی، ناگزیر باید نفوس مکرراً به ابدان مختلف تعلق بگیرند.
از آنجا که نفوس از جنس ماده نیستند و پیش از بدن موجودند، پس از گسسته شدن پیوندشان با کالبدی، میتوانند با کالبد دیگری پیوند یابند. در غیر این صورت اگر نفس موجود به وجود بدن باشد و نتواند به نحو مفارق وجود داشته باشد، بدان معنا ست که وابسته به مزاج بدن و یکی از هیئتهای متعلق به آن باشد و چنین چیزی در جوهر خود قائم به ماده و مفارقتناپذیر خواهد بود.
بنابراین، چون نفس در حالتی، از بدن مفارقت مییابد، باید در ذات خویش مستقل از ماده و مستعد تعلق یافتن به ابدان مختلف باشد، زیرا پس از مفارقت از یک بدن، از سویی طبیعت آن نمیتواند دستخوش تغییر شود و از سوی دیگر همۀ اسبابی که میتوانسته است موجب پیوند آن با بدن اول شود، همچنان در کار خواهد بود و بازگشت آن را به قالبی دیگر ممکن خواهد ساخت.
این استدلال در آثار موجود تناسخیه و حتی منتقدان آنها دیده نمیشود و احتمالاً از ابتکارات خود ابنسیناست، تا مفصلترین وجوه آن را بیان کند و نقد نماید. او در رد این استدلال اولاً پیشفرض قدیم بودنِ نفس را نمیپذیرد و آن را خطا میداند. ثانیاً این گفتۀ آنها را که هر چیزی که حدوثش به حدوث مزاج متعلق باشد، وابسته به ماده است، مخدوش میشمارد، و ثالثاً میپرسد از کجا معلوم که نفس بعد از مفارقت عین حالت قبل از مفارقتش باشد؟
استدلال ابنسینا این است که اگر نفوس قبل از ابدان موجود باشند یا متکثرند، یا واحد. اگر متکثر باشند، تمایز آنها به ابدان است و چون هنوز بدنی نیست، پس نفسی هم نخواهد بود. اما اگر نفوس قبل از ابدان موجود و واحد باشند، در این صورت، یا اصلاً تکثّری در انسانها نیست و همه یکی هستند و یا امر واحد غیرمنقسمی منقسم شده که هر دو شق باطل است. پس نفس حادث به حدوث بدن است، البته نه به نحو انطباع بلکه به نحو
تدبّر، بدینگونه که هرگاه مزاج شایستهای حادث شود، ضرورتاً با وی نفس نیز حادث میشود که تخصّص آن به بدن است. حال اگر نفس بعد از مفارقت به بدن دیگری برود، بدین معنا ست که غیر از نفسی که با
حدوث آن بدن و به اقتضای مزاج پدید میآید، نفس دیگری به نحو تناسخ بدان تعلق بگیرد و لازمۀ این فرض، تحقق یک بدن با دو نفس است که امری است محال.
ابنسینا خلاصۀ همین استدلال را در کتاب
المبدأ و المعاد آورده است و بر
حدوث نفس همراه با
حدوث بدن تأکید میکند و تناسخ را به واسطۀ آنکه مستلزم محال (یک بدن با دو نفس) است، نمیپذیرد و معتقد است که اساساً نفس دوم هیچ تأثیر و تدبیری ندارد و نمیتوان آن را نفس نامید.
وی در کتاب
المباحثات نیز فقط به
بطلان تناسخ تصریح کرده،
اما در
رساله النفس علاوه بر اشکال مذکور، به معطل ماندن در لحظۀ انتقال و محال بودن آن اشاره کرده است.
او در «
رسالة فی السعادة» فیلسوفانی چون اسکندر افرودیسی را معتقد به فنای نفس بعد از مفارقت از بدن میداند و در مخالفت با آنها به بقای نفس قائل میشود و آن را مستعد قبول
معقولات از فیض الٰهی میداند.
ابوالبرکات بغدادی (د ۵۴۷ق/۱۱۵۲م) تناسخیه را معتقد به قِدَمِ نفوس دانسته و بر آنها اشکال گرفته است که یک ذات مثل بدن میتواند موضوع دو عرض باشد، اما نمیتواند موضوع برای دو وجودی باشد که بین آنها
عدم است. مضافاً آنکه لازمۀ تناسخ معطل ماندن نفس نیز هست.
اهمیت مسئلۀ تناسخ برای
سهروردی بیش از دیگران بوده است. او با آنکه از جهتی وامدار
بوذاسف و
افلاطون و
حکمت خسروانی است و آنها را قائل به تناسخ میداند،
موضع قاطعی در اینباره نشان نمیدهد، چنانکه طیفی از ردّ صریح تناسخ در بیشتر آثار
شیخ اشراق تا سکوت و حتی گاه همدلی در سخنان او به چشم میخورد.
سهروردی تناسخ صعودی و ارتقاء نفوس از مرحلۀ نباتی به مرحلۀ انسانی را قاطعانه رد میکند، ولی بدون اظهار نظر صریح دربارۀ
تناسخ نزولی و نقل نفوس انسانی به قالب حیوانات، اشاره میکند که ادلۀ موافقین و مخالفین در این باب ضعیف است.
دلیلهایی که وی در رد تناسخ میآورد،
عمدتاً همان ادلۀ ابنسینا ست، با این تفاوت که او در ادبیات اشراقی، گاهی از نور مدبّر به جای نفس و از غواسق به جای کالبدهای دنیوی استفاده میکند.
سهروردی نفوس انسانی را بر اساس کمال علمی و عملی به ۳ دستۀ کلی تقسیم میکند:
اول نفوس کاملی که بعد از فساد بدن به سرچشمۀ نور میپیوندند؛
دوم نفوس متوسط در علم یا عمل که به عالم مثل معلقـه کـه مظهر آن بـرخی بـرزخهـای علْوی است منتقـل میشوند؛
سوم نفوس ناقصی که اصحاب شقاوتاند و بعد از جدایی متناسب با
اخلاق خود با سایههایی از صور معلقۀ ظلمانی همراه میشوند.
در
رسالۀ منسوب به سهروردی، «یزدان شناخت»، نفوس به ۳ دستۀ ساده، غیرکامل و کامل، و هرکدام از آنها به پاک و ناپاک تقسیم شدهاند که از این میان نفوس کامل پاک بدون رنج به عالم عقول میپیوندند؛ نفوس غیرکامل ناپاک به سرنوشت
اشقیا مبتلا میشوند و ۴ دستۀ دیگر جزو متوسطان هستند که عذاب میکشند، اما در نهایت از رنج خلاص میشوند.
رویکرد تناسخی ۳ شارح بزرگ آثار شیخ اشراق، یعنی
شهرزوری (د۶۸۸ ق/۱۲۸۹م)،
ابن کمّونه (د۶۸۳ ق) و
قطبالدین شیرازی (د ۷۱۰ق/۱۳۱۰م) از خود او پررنگتر است، تا حدی که شهرزوری تردید سهروردی را نادیده گرفته، و او را مانند حکمای
فارس،
بابل،
یونان و
هند قائل به تناسخ دانسته است، عقیدهای که مطابق آن نفوس اشقیا منتقل به اجسام حیوانی مناسب خود میشوند و اهل سعادت به
اجرام فلکی اتصال مییابند.
حمایت شهرزوری از تناسخ و صراحت بیانش در کتاب فلسفی مستقل
الشجرة الالهیه آشکارتر است و همین کتاب در رویکرد انتقادی
ابن کمونه نسبت به دلایل سهروردی در رد نظریۀ تناسخ کاملاً مؤثر بوده است.
قطبالدین شیـرازی اگرچه تقریباً همان مطالب شهرزوری را تکرار میکند، تردید سهروردی را جدی گرفته، محتاطانه تناسخ نفوس کامل را نمیپذیرد، اما تعلق نفوس اشقیا به اجساد حیوانی را مقتضای ذوق و حکمت اشراقی میداند.
وی معتقد است کـه اگر نفـوس متنـاهی باشند، کـه هستند و قدیم نیز باشند، در این صورت تناسخ
واجب است.
رویکرد
صدرالدین شیرازی (د ۱۰۵۰ق/۱۴۴۰م) نسبت به مسئلۀ تناسخ تا حدی متفاوت از دیگران است. او مانند شیخ اشراق نفوس را به ۳ دسته تقسیم میکند و تنها با تأکید بر
عالم قیامت انتقال نفوس به صورت حقیقیشان را معنای حقیقی تناسخ و مورد اتفاق همۀ مذاهب میداند.
ملاصدرا با نگرشی دقیق و مبتکرانه به ارائۀ ۳ تعریف از تناسخ پرداخته است:
الف: انتقـال نفس در این دنیا از یک بدن به یک بدن مباین، خواه از اخس به اشرف (
تناسخ صعودی) باشد، و خواه از اشرف به اخس (
تناسخ نزولی)؛
ب: تناسخ در بواطن، به تناسب اخلاق و عادات رذیلۀ شخص بدون تغییر در شکل و ظاهر به نحوی که در دنیا نیز برای اهل کشف و شهود قابل ادراک است؛، وی معنای اول را نمیپذیرد، اما معنای دوم و سوم به تعبیر او مورد تأیید همۀ اساطین حکمت است،
زابینه اشمیتکه، «نظریۀ تناسخ نفس از نظر شهابالدین سهروردی و پیروانش»، مجموعۀ مقالات همایش جهانی حکیم ملاصدرا، تهران، ۱۳۸۰ش.
بهویژه آنکه معنای دوم بیشتر مقبول عارفان و معنای سوم همان نظریۀ معاد جسمـانی مأخوذ از
شرع است. ملاصدرا همچون ابنسینا به محاجّه با تناسخیه پرداخته، و ادلّهای را از قول آنها طرح، و سپس نقد کرده است. از جمله اینکه آنان میگویند: ارواح انسانهای فاسق و فاجر گاهی هنگام خواب و
بیماری به عالم قدس متصل میشود و این اتصال پس از موت بدن بیشتر خواهد بود و در این صورت
شقاوت و عذاب بر ایشان بیمعناست، پس باید علاقۀ آنها به بدن مادیشان قطع نشود و نفوس در قالبهای جدید بمانند تا عذاب بکشند.
ملاصدرا براساس تعالیم دینی میگوید که نفوس مقربین به
عالم مجردات و
عالم قدس میرود و غیرمقربین به
عالم مثال و اشباح، تا عذاب دوزخی بچشند. بنابراین، دیگر نیازی به تناسخ در این جهان نمیماند.
ملاصدرا این استدلال را نیز مردود میشمارد که چون دنیا عالم تضاد و
شرور و لذا بدترین عالم است و عالم دیگر خالص و لطیف است، پس برای اشقیا ماندن در این جهان عذابآورتر است تا در قیامت. از دید او جهان دیگر هم لذاتش اکثر است و هم عذابش شدیدتر و کاملتر، پس نیازی نیست که این دنیا را بدترین و آن عالم را بهترین بدانیم.
صدرالدین در بحثی دربارۀ آیاتی از
قرآن که مستمسک تناسخیه قرار گرفتهاند، اِماته و احیای مذکور در این آیات را اماته از این دنیا و احیا در
برزخ، و باز اماته از برزخ و احیا در
آخرت میداند و آیات فراوان قرآنی را که بیانگر کیفیت آخرت و معادند، مانعی بزرگ بر سر راه اعتقاد به تناسخ معرفی میکند. به عقیدۀ او کسانی که در دفاع از تناسخ به این آیات استناد جستهاند، بین
نسخ و
حشر خلط کردهاند، زیرا این آیات دلالت بر صورتهای اخروی و برزخی و تحول بواطن دارند، نه انتقال نفوس تناسخیافته.
شیخ احمد احسایی (د ۱۲۴۱ق/۱۸۲۶م)، پیشوای
مکتب شیخیه، با آنکه به بحث از تناسخ نپرداخته، تفسیر خاصی از معاد دارد که تلفیقی از تفکر کلامی، اشراقی و صدرایی، و در عین حال حاوی عناصری از مفهوم تناسخ است. وی انسانها را واجد دو جسد و دو جسم میداند که جسد اول کالبد ظاهری و دنیوی است که با موت از بین میرود،
و مانند جامهای است برای جسد دومی که به خاطر لطافت مثالی و هورقلیاییاش حتی در
قبر باقی است و فانی نمیشود.
مرگ آدمی مفارقت روح است از این دو
جسد که با جسم اولی که لطیف و اثیری و حامل روح در عالم برزخ است صورت میگیرد.
جسم دوم نیز اصل حقیقی و هویت آدمی است و مرکب از هیولی و مثال است و حامل طبیعت مجرد و نفس و عقل است و از جنس جسم کلی عالم است که با دمیدن نفخۀ نخست، جسم اول از روح جدا میشود و از بین میرود و آنچه پس از نفخۀ دوم حشر مییابد، جسم دوم به همراه جسد دوم است.
(۱) علی ابن حزم، الفصل، بیروت، ۱۳۹۵ق/۱۹۷۵م.
(۲) احمد احسایی، شرح الزیارة الجامعة الکبیرة، به کوشش عبدالرضا ابراهیمی، کرمان، ۱۳۵۵ش.
(۳) احمد احسایی، شرح العرشیه، کرمان، ۱۳۶۴ش.
(۴) ملاهادی سبزواری، اسرار الحکم، به کوشش ج م فرزاد، تهران، ۱۳۶۱ش.
(۵) صدرالدین شیرازی، الاسفار الاربعة، قم، ۱۳۷۸-۱۳۸۹ق.
(۶) صدرالدین شیرازی، الشواهد الربوبیة، به کوشش جلالالدین آشتیانی، تهران، ۱۳۶۰ش.
(۷) صدرالدین شیرازی، المبدأ و المعاد، به کوشش جلالالدین آشتیانی، تهران، ۱۳۵۴ش.
(۸) محمود شبستری، مجموعۀ آثار، به کوشش صمد موحد، تهران، ۱۳۶۵ش.
(۹) محمود قطبالدین شیرازی، درة التاج، به کوشش محمد مشکوٰة، تهران، ۱۳۶۵ش.
(۱۰) مسعود تفتازانی، شرح المقاصد، به کوشش عبدالرحمان عمیره، قاهره، ۱۴۰۹ق/۱۹۸۹م.
(۱۱) زابینه اشمیتکه، «نظریۀ تناسخ نفس از نظر شهابالدین سهروردی و پیروانش»، مجموعۀ مقالات همایش جهانی حکیم ملاصدرا، تهران، ۱۳۸۰ش.
(۱۲) یحیی سهروردی، «
الواح عمادی»، «پرتونامه»، «التلویحات»، «حکمة الاشراق»، «المشارع و المطارحات»، «المقاومات»، «یزدان شناخت»، مجموعۀ مصنفات، به کوشش هانری کربن، تهران، ۱۳۵۵ش.
(۱۳) رسائل اخوان الصفا، بیروت، ۱۹۵۷م.
(۱۴) سعد ابن کمونه، «کلمات وجیزه» (نک : مل، پورجوادی).
(۱۵) فارابی، آراء اهل المدینة الفاضلة، به کوشش البیر نصری نادر، بیروت، ۱۹۸۲م.
(۱۶) فخرالدین رازی، المطالب العالیة، به کوشش احمد حجازی سقا، بیروت، ۱۴۰۷ق/۱۹۸۷م.
(۱۷) علی مسعودی، مروج الذهب، به کوشش یوسف اسعد داغر، قم، ۱۴۰۴ق.
(۱۸) محمد بن زکریا رازی، «السیرة الفلسفیة»، «النفس و العالم»، رسائل فلسفیة، به کوشش پاول کراوس، ۱۳۹۳ق/۱۹۷۳م.
(۱۹) احمد ابوحاتم رازی، اعلام النبوة، به کوشش صلاح صاوی و غلامرضا اعوانی، تهران، ۱۳۵۶ش.
(۲۰) احمد حمیدالدین کرمانی، الاقوال الذهبیة، به کوشش مصطفی غالب، بیروت، ۱۹۷۷م.
(۲۱) ناصرخسرو، زاد المسافرین، تهران، کتابفروشی محمودی.
(۲۲) صاعد اندلسی، التعریف بطبقات الامم، به کوشش لویس شیخو، بیروت، ۱۹۱۲م.
(۲۳) ابوریحان بیرونی،
رسالة فـی فهرست کتب الرازی، به کوشش پاول کراوس، پاریس، ۱۹۳۶م.
(۲۴) علی مسعودی، التنبیه و الاشراف، به کوشش ابوالقاسم پاینده، تهران، ۱۳۶۵ش.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «تناسخ»، شماره۶۱۰۳.