تمایز در اعدام
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در اصطلاح فلسفی تمایز
اعدام به این معناست که در حیطه و کتم
عدم، تمایز و جدایی میان افراد فرضی
عدم باشد.
این بحث از قدیم در لابه لای مباحث مطرح بوده است. عدهای از متکلمان مثل
علامه حلی و
خواجه نصیرالدین طوسی ، قائل به تمایز در
اعدام بودهاند، عدهای این بحث و
اختیار قول و نظر در آن را وابسته به ثبوت وجود ذهنی دانستهاند و اکثر
فلاسفه قائل به
عدم تمایز شدهاند.
این بحث از سه جهت قابل پیگیری است. اول از این جهت که میان
اعدام مطلق تمایزی وجود دارد یا نه و در مرحله بعد، بحث از تمایز در
عدم مضاف و سوم، بحث از تمایز در
عدم مقید. حال به بررسی تک تک این مباحث میپردازیم.
بحث مساوقت شیئیت با هستی و تمیز نداشتن ماهیات در
عدم و مانند آن ناظر به خرج است و
معتزله مخالف با آن هستند. انگیزه اصلی آنها دراین مورد، دو امر بوده است؛
ا. تبیین
علم ازلی واجب قبل از پیدایش اشیاء؛
ب. اثبات
ازلیت امکان عالم در عین نفی
ازلیت عالم.
عدم مطلق عبارتست از
عدم، بدون هیچ گونه قیدی. به عبارت دیگر،
عدم مطلق عبارتست از
عدم از آن جهت که
عدم است و
معدوم از آن جهت که
معدوم است. در چنین مفهومی هیچ
وحدت ، کثرت و جهت تمایزی در خارج وجود ندارد. و هیچ
عدمی از
عدم دیگر و هیچ
معدومی از
معدوم دیگر
امتیاز نمییابد و فقط وهم
انسان است که بعد از آنکه امور وجودی را ممتاز از یکدیگر یافت،
عدم هر یک را نیز ممتاز میپندارد در حالیکه امتیاز آنها حقیقی نیست.
تمایز منوط به دو شرط است: واقعیت داشتن و وجود کثرت و تغایر در آن
واقعیت .
حکما گفتهاند،
اعدام از آن جهت که به حمل اولی،
اعدام هستند، چون هیچ چیز نیستند، تمایزی ندارند چون واقعیت و تحققی ندارند، واقعیت
عدم فقط ذهنی است و در خارج چیزی به نام
عدم وجود ندارد.
۱. اگر بین
اعدام، امتیاز حقیقی موجود بود؛ در هر شیء
اعدام غیر متناهی جمع میشدند؛ زیرا بر یک شیء (مثل شجر)،
عدمهای بی شماری قابل صدق است (
عدم میز،
عدم صندلی ،
عدم انسان و...) و از طرف دیگر
عدم یک شیء،
عدم دیگری، نظیر
عدم عدم آن هم متصور است پس نسبت به هر امری، سلسلههای فزاینده از
اعدام را میتوان تصور کرد و در هر مورد، سلسلههای غیر متناهی از
اعدام لازم میآید و چون هیچ یک از افراد این سلسله (به علت
عدم توقف این سلسلهها) فعلیت ندارند، یک
تسلسل محال شکل میگیرد.
۲. تمایز در جایی مطرح میشود که ذاتی وجود داشته باشد، در حالی که
عدم، بطلان محض است و
ذات ندارد، و با توجه به اینکه تمایز، وابسته به داشتن ذات است، پس تمایز در آن راه ندارد.
امتیاز و و کثرت بر چهار نوع قابل تصور است:
ا. امتیاز به تمام ذات. مانند تمایز چند امر بسیط از یک دیگر. و امتیاز مقولات و اجناس عالی که همگی بسیط هستند.
ب. امتیاز به جزء ذات. مانند امتیاز انواعی که در تحت جنس واحد قرار دارند.
ج. امتیاز به عوارض خارج از
ذات . نظیر امتیاز دو فردی که در تحت نوع واحد هستند.
د. امتیاز به شدت و ضعف، کمال و
نقص ، که امتیاز تشکیکی است و این قسم از امتیاز مختص به مصادیق و حقایق وجود است که در متن خارج هستند.
باتوجه به مقدمه فوق، روشن میشود که در
اعدام هیچ گونه تمایزی راه ندارد. زیرا
عدم که در
ذهن و خارج، لاشیء است به هیچ یک از اقسام چهارگانه فوق نمیتواند امتیاز پیدا نماید.
بنابراین و با توجه به ادله و تنبیهات فوق، ثابت میشود که
عدم در هیچ موطنی متکثر نمیشود و کثرت پذیر نبودن
عدم، مختص به موطنی خاص؛ نظیر ذهن یا خارج نیست. تمام اموری که در
عدم و در کتم بطلان فرض میشوند، از آن جهت که
معدوم هستند، فاقد کثرت هستند و
معدوم در هر ظرفی باشد، چیزی جز همان بطلان و لاشیء نیست.
اما گفتار
خواجه نصیر الدین طوسی در تجرید
نیز درباره تمایز
اعدام و استناد او به تمایز
احکام آنها و استشهاد به سه مثال «
عدم علت، علت
عدم معلول است؛
عدم شرط منافی با وجود مشروط است؛
عدم ضد، مصحح ضد دیگر است» ناظر به استنباطات
ذهن است و این سخن به معنای آن نیست که مثلا
عدم علت
وعدم معلول، هر یک در خارج، چیزی جدا از سایر
عدمها هستند.
در مقابل این نظر، نظر دیگر این است که این بحث وابسته به بحث
وجود ذهنی است. قاضی
عضد الدین ایجی معتقد است که بسیاری از مباحث فلسفی، متوقف بر وجود ذهنی است. از جمله زیادت وجود بر
ماهیت به این بیان که قایلین به وجود ذهنی در
تحلیل ذهنی، وجود را زائد بر ماهیت میدانند و منکرین وجود ذهنی -چون در وجود خارجی، وجود عینی عین ماهیت است- به انکار زیادت وجود بر ماهیت پرداختهاند. در این بحث نیز وی معتقد است که چون در متن خارج
عدمها از یکدیگر متمایز نیستند و در تحلیل ذهنی،
عدمها در اثر
اضافه به ملکات امتیاز پیدا میکنند، پس نزاع در مورد تمایز و
عدم تمایز
اعدام به نزاع در مورد وجود ذهنی باز میگردد.
نکتهای که در داوری میان اقوال متکلمان و
فلاسفه به دست میآید این است که همگی آنها معتقدند که در کتم
عدم، امتیازی وجود ندارد و
معدوم از آن جهت که
معدوم است هیچ تمایزی ندارد؛ مثلا در محلی که یک
درخت است،
سنگ و
انسان و آدم و صدها وجود دیگر نیست و هیچ امتیازی نیز بین
معدومهای یاد شده و
عدمهای آنها نیست؛ یعنی هرگز نمیتوان نبود انسان و
آهن را در آن محل جدای از یکدیگر در نظر گرفت و این مساله در ظرف
ذهن نیز صادق است؛ کسی که چند مطلب را تصور نکرده است، هیچ فرقی بین آن چند مطلب در ذهن او نیست. پس قائل به وجود ذهنی نیز نمیتواند تمایز
اعدام در ظرف ذهن را بپذیرد. آنچه با قبول وجود ذهنی میتوان پذیرفت این است که
معدومات خارجی که به دلیل
معدوم بودن، امتیازی از یک دیگر ندارند، چون در ظرف ذهن تصور شده و موجود شوند، امتیاز پیدا میکنند و البته در این مساله، بین
عدم و
معدوم از آن جهت که
معدوم در ذهن و یا در خارج است، امتیازی را نمیپذیرد و در هر مورد که تمیز باشد، به وجود بازگشت مینماید.
اشکالی که به نظر میرسد این است که اگر تمایز در میان
اعدام وجود ندارد. پس چطور است که مثلا در خارج
عدم بینائی از
عدم شنوائی متمایز است.
جواب این امر در این است که
اعدام گاهی به کمک
عقل به وجود اضافه میشوند و در سایه این اضافه، بهرهای از وجود و ثبوت برای آن حاصل میگردد و یک نحوه ثبوت فرضی پیدا میکنند. یعنی به واسطه تمایز ملکات (بینائی، شنوائی و...)
عدم آنها نیز در خارج تمایز پیدا میکنند.
این تمایز به واسطه همان ثبوت فرضی است و وقتی مثلا میبینیم شخصی، بینائی ندارد میگوئیم: «او کور است» وجود آن شخصی از آن جهت که فاقد کمال بینائی است، مصداق بالعرض برای مفهوم کور، قرار داده شده است و به این ترتیب، کوری دارای یک نحوه ثبوت میشود و به تبع این ثبوت، تمایزی در میان
عدمهای مضاف حاصل میگردد.
ما همان گونه که در ذهن خود مفهومی به نام وجود داریم، مفهومی هم به نام
عدم داریم؛ مفهوم
عدم، در ذهن ما دو حیثیت دارد، از جهتی
معدوم و لاشیء است و از جهت دیگر موجود است و دارای واقعیت. مفهوم
عدم، به حمل اولی
معدوم است، ولی به حمل شایع، موجود است. بنابراین
عدم، در ذهن یک
مفهوم است در کنار سایر مفاهیم. پس از این امر، ذهن مفهوم
عدم را به مفاهیم وجودی دیگر اضافه میکند و به این صورت، قیود گوناگون و متنوعی را برای آن به وجود میآورد و از این طریق، بخشهای متعددی برای مفهوم
عدم، در ذهن تشکیل میشود و این مفهوم به صورت مفاهیم متکثر و متعددی در میآید که هر یک از دیگری متمایز میباشند.
خواجه نصیرالدین
هم همین مطلب را میگوید و نمیتوان به ایشان استناد داد که نظر ایشان، قبول تمایز
اعدام به صورت مستقل و بدون توجه به ملکههای این
اعدام و به تبع آنها است.
اشکالی که به نظر میرسد این است که با توجه به نظر
فلاسفه ، مبنی بر
عدم شیئیت
اعدام و بطلان محض بودن، پس چگونه همین افراد،
عدم معلول را به این امر مستند نموده و معتقدند که علت
عدم معلول،
عدم علت است. به دلیل همین ایراد، عدهای معتقد به تمایز در
اعدام شدهاند.
این دو مطلب هیچ منافاتی با یک دیگر ندارد. در ذهن، عقل، در ازای علیت و معلولیت که در میان وجودات برقرار است، علیت را به
عدم نسبت میدهد. بدین صورت که وقتی گفته میشود،
عدم علت،
علت عدم معلول است، عقل ابتدا،
عدم را به علت و معلول اضافه میکند و در سایه این اضافه، ثبوتی را برای آنها فرض میکند و به تبع این ثبوت،
عدم علت از
عدم معلول، متمایز میگردد و آن گاه،
عدم معلول به
عدم علت مستند میشود و گفته میشود که نبود معلول به خاطر نبود علت است؛ همانگونه که وجود معلول متوقف بر وجود علت است. با این بیان روشن میشود که استناد علیت به
عدم، استنادی مجازی است و علت صحت این استناد، توقف و علیت میان وجود علت و وجود
معلول است.
عدم مقید، به
عدمی گفته میشود که دارای
قید است؛ مانند
عدم ذاتی،
عدم زمانی و
عدم ازلی. در تمام این موارد، عقل
مفهوم عدم را تصور میکند و برای آن مصداقی را فرض میکند. مانند مفاهیم وجودی که دارای مصادیقی هستند. البته با این تفاوت که مصادیق مفاهیم وجودی، حقیقی هستند و مصادیق مفاهیم
عدمی، اعتباری هستند. سپس مفهوم
عدم را مقید به اوصافی مینماید و در نتیجه در مصداق آن، تمایزی حاصل میشود و سپس با توجه به ثبوت فرضی
عدم،
احکام مناسبی برای مصادیق آن اثبات میکند. مثلا
عدم عدم را در برابر
عدم قرار میدهد همانگونه که وجود وجود را در برابر وجود قرار میدهد.
امام خمینی برای
عدم احکامی قائل است از جمله:
۱- تمایز و تکثر نداشتن:
عدم در ذات خود ازآنجهت که
عدم است، تکثر و تمایزی از
عدم دیگری ندارد و امتیاز
عدمهای مضاف به اعتبار وجود ذهنی است.
۲- شیئیت نداشتن:
عدم شیئیت ندارد و قابلاشاره نیست و موضوع حکمی واقع نمیشود، همچنین اقتضائی یا لزومی برای شیء ندارد، زیرا
عدم واقعیتی ندارد و این اضافات و نسبتهایی که میان
اعدام برقرار است در ظرف ذهن میباشد.
۳- انتفاء علیت و مبدئیت:
اَعدام چیزی نیستند تا مبدا داشته باشند و در آنها تاثیر کنند، زیرا شیء متحصل و متحقق است که علت لازم دارد و چیزی که شیئیتی ندارد دارای مبدا نیست.
همچنین علیت در
عدم، به جهت باطل بودن و انتفای شیئیت از آن، راه ندارد و اینکه گفته میشود
عدم علت، علت
عدم معلول است گفتاری مجاز گونه است که برای تقریب مطلب به دهن به کار میرود، البته در امور اعتباری که موطن آنها تنها در ظرف اعتبار است،
عدم میتواند مبدا اثر قرار گیرد و بهعنوان شرط یا جزء در ترتب عنوانی دخیل باشد.
۴- مقوم نبودن: امر
عدمی و
عدم به هیچ عنوان در قوام شیء دخالت ندارد و آنچه شیء به آن مقوم است امر وجودی است و تنها در تحلیل عقل امر موجود مرکب از وجود و
عدم و
وجدان و
فقدان میشود که از آن به شرترین نوع ترکیبها یاد میشود.
۵- تبعیت
عدم از احکام وجود: علم در احکام خود تابع احکام وجود است؛ زیرا
عدم چیزی نیست تا دارای حکم باشد؛ بلکه
عدم در اتصاف به
وحدت و
کثرت، ثبات و سیلان تابع وجود است.
۱.
عدم نه تنها کثرت پذیر نیست، وحدت پذیر نیز نیست؛ زیرا وحدت مساوق با هستی است و هستی، نقیض
عدم و نیستی است و به بیان دیگر،
وحدت و کثرت، فرع بر اصل هستی شیء هستند و
عدم، لا شیء است و لا شیء نه متصف به
کثرت میشود و نه متصف به وحدت.
مفهوم عدم نیز به حمل اولی،
عدم است و به حمل شایع موجود موجود میباشد؛ یعنی
عدم، در ظرف ذهن نیز فاقد مصداق بوده و به حمل شایع
عدم بر مفهوم
عدم، صادق نیست.
۲. بحث از تمایز نداشتن
اعدام از یک دیگر از آن جهت که
عدم هستند، ناظر به تحلیلات ذهنی است.
۳. در
عدمهای مضاف و در آنجا که
معدوم ما، خود
عدم است و گفته میشود،
عدم عدم، تناقضی روی نداده است؛ زیرا
عدم عدم از آن جهت که یک مفهوم اخص از مطلق
عدم است و مفهوم
عدم در آن ماخوذ است (همانگونه که در هر مفهوم مقیدی، مفهوم
مطلق ماخوذ است)، نوعی از
عدم است و از آن جهت که
عدم مضاف الیه یک نوع ثبوت فرضی در خارج دارد و این
عدم مضاف، آن ثبوت فرضی را رفع میکند، آن طور که یکی از نقیضین، نقیض دیگر را رفع میکند و در مقابل آن میباشد و با آن جمع نمیشود.
•
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «تمایز در اعدام». •
دانشنامه امام خمینی ، تهران،
موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی ، ۱۴۰۰ شمسی.