تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تفسیر قرآن العظیم تألیف ابوالفداء عمادالدین
اسماعیل بن عمرو بن کثیر دمشقی (متوفای ۷۷۴) فقیه، مورخ و مفسر مشهور
اهل سنت بود.
ابن کثیر
در تفسیر و
تاریخ پیرو
طبری بوده است. وی از ملازمان شیفته
ابن تیمیه بود و
در راه پیروی و دفاع از او آزار بسیار دید. ابن کثیر هفتاد سال عمر کرد و
در اواخر عمر نابینا شد. پس از
مرگ نیز
در گورستان
صوفیه کنار استادش به خاک سپرده شد.
تفسیر ابن کثیر از معروفترین و شناخته شدهترین
تفاسیر نقلی بازمانده از سالهای متاخر دوران پیش است. ابن کثیر، به شیوه
ابن عطیه،
تفسیر طبری را اصل قرار داده و
در نقل
احادیث و اقوال و آراء، درایت را
در کنار روایت به کار گرفته و بلکه بر خلاف ابن عطیه، به تفصیل و با صراحت، به
نقد و تحلیل روایات تفسیری پرداخته است و موضوعات و
اسرائیلیات را تا حدود زیادی مشخص و پرهیز از آنها را گوشزد کرده است و از پیشگامان این راه شمرده میشود.
مقدمه کوتاهی هم مشتمل بر مطالب مربوط به شناخت راه تفسیر صحیح بر آن نوشته است که بیشتر آن را از
مقدمة فی اصول التفسیر ابن تیمیه اقتباس کرده است.
این تفسیر، نزد
اهل سنت اعتبار والایی دارد و
در حد خود منصفانه است و مورد عنایت همگان قرار گرفته است. مفسر،
در این تفسیر به شیوهای مطلوب که بر اساس آن باید
قرآن را تنها با قرآن و آراء سلف صالح تفسیر کرد و از هرگونه اعمال رای و
اجتهاد که صرفا مستند عقلی داشته باشد دوری جست، عمل کرده است. شیوهای که ضمن التزام به قرآن و
سنت با نقد و ترجیح و اعمال نظر هم منافاتی ندارد و بدین جهت مورد پسند گذشتگان قرار گرفته است. ابن تیمیه به این دلیل از تفسیر طبری توصیف میکند و آن را اصح تفاسیر میشمرد که
_در آن_ گفتار سَلَف با سندهای ثابت و قابل اعتماد نقل شده و از آراء بدعت آمیز تهی است.
محییالدین خطیب در پاورقی تفسیر ابن کثیر میگوید: کتابخانه
اسلام، پس از صدور چنین فتوایی از شیخ الاسلام ابن تیمیه، به تفسیر شاگرد برومندش عمادالدین ابن کثیر که مانند خلاصهای از تفسیر
طبری است و بیشترین بهره را از آن برده و بر آن اعتماد کرده است آراسته گردید؛ بنابراین، هر کس به تفسیر طبری دسترسی ندارد، تفسیر ابن کثیر او را بی نیاز میسازد؛ چون (این تفسیر علاوه بر نکته یاد شده) از آلودگیهای تفاسیر متاخر مبراست.
ابن کثیر،
در سر آغاز تفسیر با بیانی رسا با تکیه به
آیات قرآن لزوم اندیشیدن، فهمیدن و فهمانیدن قرآن را مطرح میکند، و به آموختن معارف و آموزانیدن ابعاد آن تکیه میکند و ادامه میدهد که: بر عالمان
واجب است تا نقاب از چهره زیبای معانی قرآن برگیرند و به تفسیر و تبیین آیات آن و آموختن حقایق آن بپردازند که
خداوند اهل کتاب را بخاطر روی تابیدن از کتب الاهی و روی آوردن به جذبههای دنیوی نکوهش کرده و فرموده است: «و اذ اخذ الله میثاق الذین اوتوا الکتاب لتبیننه للناس و لا تکتمونه فنبذوه وراء ظهورهم و اشتروا به ثمنا قلیلا فبئس ما یشترون».
و چون خدا
پیمان گرفت از آنان که کتاب به آنها داده شد، که حقایق
کتاب آسمانی را برای مردم بیان کنید و کتمان نکنید، پس آنان
عهد خدا را پشت سر انداخته، آیات الاهی را بهبهائی اندک فروختند و چه بد
معامله کردند.
آنگاه ابن کثیر میگوید: که بر ماست که از این انذارها بخود آئیم و به آنچه خداوند فرمان داده است روی آوریم، و
در شناخت، شناساندن و نشر معارف آن، سختکوشی را پیشه سازیم.
بدینسان ابن کثیر، ضرورت نشر
معارف قرآن و لزوم تفسیر آن را، که مسؤولیتی است بزرگ بر دوش عالمان و متفکران اسلامی، بعنوان انگیزه خود
در نگارش تفسیر معرفی میکند.
شیوه تفسیر ابن کثیر _تقریبا_ همان شیوه تفسیر طبری است. او ابتدا آیه یا آیاتی را میآورد و طبق اخبار و آثار وارد، آنها را تفسیر میکند و به قرائت و مسائل لغوی و ادبی میپردازد و اگر شبههای باشد، آن را به صورت سوال مطرح میسازد و بر وفق روایات سلف بدان پاسخ میدهد و
در صورت
تعارض و اختلاف اقوال به جرح و تعدیل آنها پرداخته، وجه ارجح را بیان میکند. ویژگی این تفسیر آن است که
در آن، بر خلاف تفسیر طبری به بررسی
سند توجه کامل شده و یک یک سندها مورد ارزیابی قرار گرفته و صحیح و ضعیف و حسن و غریب مشخص گردیده است؛ که از توانایی فراوان مفسر
در این خصوص حکایت میکند و علاوه بر زدودن غبار اسرائیلیات از چهر تفسیر که بدان اشاره شد، بر ارزش این تفسیر نیز میافزاید؛ (بدین سبب درباره این تفسیر نیز _مانند
تفسیر طبری_ سخن به درازا کشید) بدین جهت این تفسیر اعتبار خاصی نزد همگان یافته است.
ابن کثیر، پس از آنچه که به عنوان انگیزه نگارش تفسیرش یاد شد سئوالی مطرح میکند، که اگر بپرسند نیکوترین روش تفسیری کدام است؟! «جواب این است که صحیحترین و استوارترین روش تفسیری آن است که آیات به آیات قرآن تفسیر شود، چون اجمال برخی از آیات
در مواضع دیگر به تفصیل تبیین شده است.
و اگر با این روش ره بجائی نسپردی و
در تفسیر آیات ناتوان گشتی برای تبیین آیات به سنت مراجعه کن، که
سنت، مبین و شارح قرآن است. اما اگر
در راه تبیین قرآن،
در قرآن و سنت چیزی نیافتی که چراغ راه شود به اقوال
صحابه مراجعه کن، چون آنان
در جو نزول آیات بودهاند و از قرائن و چگونگیهای عرضه آیات آگاهند».
ابن کثیر،
در استحکام آنچه گفته به آیات و روایاتی استناد کرده است، و
در ادامه آن به چگونگی اقوال تابعیان
در تفسیر پرداخته و مآلا معتقد شده است گفتار
تابعیان در صورتی
حجت خواهد بود که مخالف نداشته باشد، و بالاخره پس از اشارهای به جایگاه
لغت عرب به
تفسیر به رای پرداخته و از تفسیر قرآن به مجرد رای با نکوهش یاد کرده است.
ابتداء
در ضمن مقدمهای مفصل، درباره تفسیر و چگونگی تفسیرپذیری قرآن،
منابع تفسیری و... سخن گفته و سپس وارد تفسیر سورهها میشود. ابن کثیر،
در آغاز تفسیر سورهها
در ضمن فصلی از جایگاه سوره
در میان
سور قرآن و فضیلت
قرائت آن، سخن میگوید و روایات وارد شده
در این زمینه را میآورد. آنگاه به نامهای آن سوره اشاره میکند و اخبار مربوط به این مطلب را یاد میکند. روایاتی که بطور کلی نشانگر محتوای سوره یا مطالب عام درباره سوره باشند نیز،
در همین قسمت میآید. آنگاه یک یا چند آیه را آورده به تفسیر آنها بر اساس روشی که آوردیم میپردازد، و
در تبیین واژهها و تشریح معانی ریشهای کلمات به
لغت عرب و اشعار شاعران
استناد میجوید، و
در توضیح و تفسیر آیات، به اقوال مفسران نیز، پرداخته گاه به نقد و بررسی آنها دست مییازد. ابن کثیر، به مباحث کلامی، فقهی نیز، با همان روش ویژه خویش پرداخته است که به آنها اشاره خواهیم کرد.
او، به عنوان نمونه، داستان
هاروت و ماروت را _بدان گونه که مفسران آوردهاند_ با دلایل عصمت
ملائکه در تضاد میبیند و معتقد است که اگر هم بناچار آن را بپذیریم، باید آن را همانند ماجرای ابلیس _که جزو ملائکه بود_ یک امر استثنایی و تخصیص
در عام بگیریم. سپس داستان را از مسند احمد میآورد که از زبان
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل شده است؛ با این حال،
در صحت سند و اینکه
پیامبر چنین سخنی گفته باشد تشکیک میکند و
در پایان، آن را امری غریب میشمارد. روایت را با دو سند دیگر هم ذکر میکند و آنها را نیز غریب (بدون پشتوانه
عقل و نقل) میداند و
در نهایت میگوید: نزدیکترین احتمال، آن است که این سخن، سخن کعب الاحبار است که به دست عبدالله فرزند
عمر بن خطاب رواج یافته است؛ نه از
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم). بنابراین،
حدیث یاد شده جزو مطالبی است که
کعب الاحبار از کتب
بنی اسرائیل بیرون کشیده است. (البته
ابن خلدون یادآور شده که این گونه داستانهای خرافی، از شایعات عامیانه اسرائیلی است که
در میان عوام بنی اسرائیل رواج داشته؛ و هرگز به
تورات یا کتب دیگر آنان استناد ندارد.)
ابن کثیر، سپس آثار وارده از
صحابه و
تابعان؛ از جمله، گفتاری را که به امیر مؤمنان (علیهالسّلام) نسبت دادهاند بدین مضمون که او زهره را لعنت کرد؛ چون دو فرشته الهی را فریفته بود؛ میآورد و
در پی آن میگوید: این نیز درست نیست و شدیدا مورد انکار است. از
ابن مسعود و
ابن عباس و مجاهد نیز روایت میکند و درباره روایت مجاهد میگوید: سند خوبی دارد که به
عبدالله بن عمر منتهی میشود و چنانکه پیشتر گفتیم، او نیز آن را از کعب الاحبار گرفته است.
در پایان میگوید: داستان هاروت و ماروت _به شکل منحرف آن_ از گروهی از تابعان نقل شده است و بسیاری از مفسران سلف و خلف آن را بازگو کردهاند و ریشه اصلی آن، به اخبار بنی اسرائیل باز میگردد؛ زیرا حتی یک
حدیث صحیح السند که از
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل شده باشد درباره آن وجود ندارد.
پیامبری که صادق و مصدق و
معصوم است «و ما ینطق عن الهوی»
چه شایسته سخن گفته و راه تحقیق را _که بیشتر مفسران از آن غفلت ورزیدهاند_ پیش گرفته است.
همچنین
داستان گاو بنی اسرائیل را همان گونه که مفسران آوردهاند _به تفصیل_ نقل میکند و به دنبال آن میگوید: این داستان بدین گونه، از عبیده و
ابوالعالیه و سدی و دیگران نیز با تفاوتهایی، نقل شده است که ظاهرا همه، آن را از کتب بنی اسرائیل گرفتهاند و گمان کردهاند جزو مطالبی است که روایت آن جایز است؛
در حالی که نزد ما، جز آنچه با حق مطابق است، قابل اعتماد نیست.
در تفسیر
سوره ق نیز از برخی از گذشتگان نقل میکند که قاف کوهی است که زمین را فرا گرفته است سپس میگوید: شاید این هم از خرافات بنی اسرائیل باشد و اضافه میکند: به نظر میرسد، این گونه گفتارها، جزو بافتههای برخی از
زنادقه باشد که خواستهاند مسائل دینی را برای مردم وارونه جلوه دهند. چنانچه
در همین امت، پس از وفات
پیامبر دیری نپایید که با وجود علما و دانشمندان و پیشوایان بزرگ که هنوز
در میان امت وجود داشتند دروغها و افتراهای فراوان به شخص
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نسبت داده شد؛ چه رسد به بنی اسرائیل که زمانی دراز بر آنان گذشته و دگرگونیهای بسیار
در شریعت و آیینشان رخ داده است.
شرح حال نگاران و عالمان،
در ضمن زندگانی
ابن کثیر از تفسیر وی یاد کردهاند و برخی به آن به دیده عظمت و ستایش نگریستهاند.
جلالالدین سیوطی، مفسر و قرآن شناس بزرگ اسلامی میگوید:
«ابن کثیر تفسیری دارد، که
در آن سبک و روش همانندش نگاشته نشده است».
محمد بن علی شوکانی در ضمن فهرست آثار ابن کثیر آورده است:
او آثار سودمندی دارد از جمله: تفسیر مشهور او که
در مجلدات متعددی است،
در آن مطالب را بدقت فراهم آورده است. دیدگاههای مختلف، گزارشهای گونه گون و آثار گذشتگان را عرضه کرده و درباره چگونگیهای آنها به نیکوئی سخن گفته است، تفسیر ابن کثیر، اگر بهترین تفسیرها نباشد بیگمان از بهترینهاست».
دکتر
محمدحسین ذهبی نیز، ضمن یاد کرد این تفسیر و چگونگیهای آن نوشته است:
«من این تفسیر را خواندم و
در روش تفسیری، بخاطر توجه شایسته به
تفسیر آیه به آیه و تفسیر آیات با عبارات رسا و کوتاه، آن را ممتاز یافتم. وی بهنگام تفسیر آیات، به آیات هم مضمون مراجعه میکند و بین دو آیه مقایسه مینماید و به اینگونه تفسیر که خود آن را «
تفسیر قرآن به قرآن» نامیده است به شدت اهتمام میورزد.
در بیان آثار تفسیری با این روش و سبک این تفسیر بیشترین توجه را به عرضه آیات هم مضمون دارد».
محققان و عالمان دیگری نیز، تفسیر ابن کثیر را ستودهاند و آن را
در میان
تفاسیر نقلی در اهمیت و شایستگی پس از
تفسیر طبری، سرآمد دیگر تفاسیر دانستهاند.
دکتر
صبحی صالح در اثر ارزشمند خود، از جمله درباره این تفسیر نوشته است:
«
در میان تفاسیر ماثور پس از
تفسیر طبری _بلکه
در برخی امور برتر از آن_ تفسیر ابن کثیر است. دقت
در اسناد، سادگی عبارات، از جمله مزایای این تفسیر است».
پیشتر گفتیم تفسیر ابن کثیر «
تفسیر نقلی» است، بنابراین بلندترین جایگاه
در این تفسیر، از آن «نقل» خواهد بود. اما آنچه این تفسیر را از همگنانش ممتاز میسازد و ارزشی افزون به آن میبخشد ارزیابی دقیق و عالمانه
احادیث و آثار است. او
در ذیل آیات و برای تفسیر و تبیین جملات قرآن،
احادیث و آثار را عرضه میکند، اما بدون گفتگو و نقد و بررسی از آنها نمیگذرد. و با کنکاش
در متن
احادیث و اسناد آن،
در چگونگی روایات و آثار سخن میگوید، مثلا
در ذیل آیه ۵۰ از
سوره بقره «و اذ فرقنابکم...»
روایاتی را میآورد که
پیامبر فرموده است: روز نجات
بنی اسرائیل از امواج هلاکت آفرین دریا و هلاکت فرعونیان، «
روز عاشورا» بوده است، و از این رو یهودیان آن روز را
روزه میگرفتند. اما پس از نقل به تضعیف روایت پرداخته میگوید «
زید العمی»
ضعیف و
اسناد روایت وی «ضعیف تر» از اوست. لازم به یادآوری است که این سلسله
احادیث از ساختههای مغزهای بیمار مزدوران
بنی امیه و جیرهخواران آن شجره خبیثه است.
و
در ذیل آیه ۲ از
سوره نساء،
در تفسیر «حوبا کبیرا»
معنائی را با اسناد از
پیامبر میآورد و میگوید: این روایت، بخاطر وجود «
محمد بن یوسف کندی»
در سند آن ضعیف است و
در ذیل آیه ۸۵ از
سوره انبیاء پس از نقل روایتی میگوید: این روایت را، «
صحاح سته» نیاوردهاند و
در اسناد آن نیز «غرابت» است از این موارد
در تفسیر ابن کثیر بسیار است و این از جمله برجستگیهای تفسیر اوست.
ابن کثیر
در مقدمهای که نگاشته است،
در چگونگی موضع مفسر
در مقابل
اسرائیلیات چنین سخن گفته است:
«اسرائیلیات را تنها به عنوان استشهاد میتوان آورد ولی برای اثبات معنائی نمیتوان به آنها استناد کرد. اینگونه روایات بر اساس مبانی و آگاهیهائی که داریم یا از جمله روایات صحیحند، که میپذیریم و یا میدانیم که دروغند طرد میکنیم، و اگر نه این باشند و نه آن، بر اساس روایت
پیامبر فقط نقل میکنیم اما
در تفسیر آیات از آنها بهره نمیگیریم».
در مقامی دیگر میگوید:
«شیوه من درباره اسرائیلیات
در این تفسیر، روی برتافتن از بسیاری از آنچیزهائی است که آنان نقل کردهاند، چون نقل بسیاری از آنها، بخاطر دروغها و تحریفها و تبدیلها که
در آن آثار رواج یافته است، جز
تضییع عمر اثری نخواهد داشت».
او
در جای، جای تفسیر و به هنگام تشریح زندگانی
پیامبران در مقابل اسرائیلیات ایستاده و بارها خطر آلوده شدن
آثار اسلامی را از این راه گوشزد کرده و خود به نقد و بررسی آنها پرداخته است. او از
ابن عباس نقل میکند که فریاد میزد: «هان ای مسلمانان! با این که کتاب خدا پرطراوت و پیراسته از ناهنجاریها
در میان شماست و آنرا میخوانید، به
اهل کتاب مراجعه میکنید و برای دست یافتن به پاسخ از آنها سئوال میکنید؟
خداوند در قرآن از تحریفها و تبدیلهائی که آنان
در کتاب خدا روا داشتهاند و از آنچه خود نوشتهاند و به خدا نسبت دادهاند سخن گفته، آیا اینهمه آگاهی بسنده نیست که به آنان رجوع نکنید و برای رسیدن به حقیقتی از آنان سئوال ننمائید؟! »
او
در مقامی دیگر، پس از آن که روایت یاد شده پیشین را
در چگونگی برخورد با روایات
اهل کتاب از
پیامبر میآورد، میگوید: «باید دانست اکثر آنچه اینان نقل میکنند،
دروغ و
بهتان است، چون
در آثار آنان تغییر، تبدیل و
تاویل راه یافته است. درست و صحیح این آثار، بسیار اندک است و
در همانها نیز فایدهای نیست.»
و
در ذیل آیه ۴۴ از
سوره نحل و پس از آوردن روایات «داستان
ملکه سبا» میگوید: «اینگونه روایات از
اهل کتاب گرفته شده است، ما نیازمند به تفسیر قرآن با این آثار نیستم، خداوند ما را با اخبار سودمندتر، روشنتر و رساتر از این گونه اخبار بینیاز ساخته است».
و
در تفسیر سوره «ق» پس از آن که دیدگاه خودش را آورده میگوید: «برخی از عالمان سلف آوردهاند که «ق» کوهی است محیط بر تمام زمین، اما اینگونه آثار _و خدا داناتر است_ از
خرافاتبنی اسرائیل است که مسلمانان بدون توجه نقل کردهاند. به نظر من، اینگونه آثار را
ملحدان آنان روایت کردهاند تا حقیقت را بر مردم مشتبه سازند. بی گمان آنچه از
پیامبر روایت شده که اخبار اینان را نقل کنید، اخباری است که با نقل و درایت متضاد نباشد و اندیشه به بطلان آن حکم نکند، و من اعلام میکنم که ما هیچ نیازی به اینگونه آثار نداریم».
از این نمونهها
در «تفسیر ابن کثیر» فراوان توان یافت. که نشانگر موضع هوشمندانه اوست
در مقابل اسرائیلیات، اما با این همه، ابن کثیر نیز گاهی
در تور نامرئی این خرافات قرار میگیرد و راه به مقصود صحیحی نمیسپرد، مثلا
در ذیل آیه ۳۶
سوره بقره «فازلهما الشیطان...»
به راهی رفته که اسرائیلیات باوران رفتهاند. میدانیم که مفسران،
در چگونگی
وسوسه شیطان،
آدم (علیهالسلام) را اختلاف کرده و هر کدام بگونهای
در این زمینه سخن گفتهاند. روایات نیز، مختلف و گاهی متناقض است.
در تورات چنین آمده است، که
شیطان در دهان ماری مخفی شده به
بهشت وارد شد و آدم را
وسوسه کرد. سوکمندانه بسیاری از مفسران این اباطیل را از یهودیان تلقی به قبول کرده و
در تفسیر قرآن نوشتند و برخی بر آنها آثار فقهی نیز بار کردهاند. ابن کثیر، نیز
در این جا، بر این ره رفته و مآلا
در دام اسرائیلیات آفرینان افتاده است.
قهرمان بزرگ میدان تفسیر،
علامه طباطبائی در این زمینه نوشتهاند:
«اما چگونگی آمدن شیطان برای وسوسه آدم و انتخاب وسیله برای این کار،
در روایات متقن نیامده و آنچه
در برخی از اخبار آمده بی گمان مبتنی بر
تورات است و ما از یاد کرد آنها صرف نظر میکنیم و متن تورات را میآوریم».
در داستان «
هاروت و ماروت» نیز، با این که روایات متعددی آورده و
در بسیاری از آنها خدشه کرده است با اینحال آنچه پذیرفته نیز از آنچه طرد کرده بهتر نیست. و شاید ابن کثیر
در این قسمت، از روایات که ره بجائی نسپرده از ظاهر قرآن نیز بیشتر از این نفهمیده است و لذا میگوید:
«نزدیکتر به راستی و صحت از مجموعه روایاتی که یافتم همین است، و الله اعلم».
و چون این نیز نه با
عصمتملائکه همخوانی دارد و نه با اصول مسلمه عقیدتی، ناچار توجیه میکند و رد میشود. ولی اگر اینان، بجای روی آوردن به بافتههای مغزهای بیمار اسرائیلیات آفرینان، که خودش این همه خطر و تاثیر ناهنجارشان را فریاد کرده است و عالمان سهلانگار و روایتهای آنان، به
اهل البیت (علیهالسلام) مراجعه میکردند که «
اهل البیت ادری بما فی
البیت» و برای ورود به دیار علم،
دانش و تفسیر، از
در ورودی آن عاقلانه میرفتند و سر به آستان
علی و فرزندانش میسودند، به این یاوهسرائیها مبتلا نمیشدند. او
در داستان
ایوب نیز، بهمان راه رفته و حق را از باطل باز نشناخته است. با این همه «تفسیر ابن کثیر»
در عرضه این بخش از منابع تفسیری، از سالمترین تفسیرهای نقلی است.
پیشتر گفتیم «تفسیر ابن کثیر» جلوه روشن تفسیر نقلی است، بدینسان انتظار آن است که
روایات ذیل آیات عرضه شود و
احادیثی که
در جهت تبیین مفاهیم واژههای آیات و یا تعیین مصادیق برخی از عناوین و مفاهیم آمده است، بدقت و بدون
تحریف و تبدیل نشان داده شود.
اینک بنگریم ابن کثیر، به عنوان مفسری نقاد،
محدثی آگاه، و مورخی آشنا به ابعاد مختلف
فرهنگ اسلامی در این زمینهها چسان مفسری است؟! آیات قرآن، بر اساس روایات متقن فریقین و
احادیث صحاح با اسناد معتبر آکنده است از
فضائل علی (علیهالسلام) و ارجگذاری و عظمت آفرینی به «
اهل بیت (علیهالسلام).
پیامبر (صلیاللهوعلیهوالهوسلم) فرمود: «علی مع القرآن و القرآن مع علی. لن یفترقا حتی یرد علی الحوض». و این، بی گمان از جمله _چنانکه برخی از محققان گفتهاند_ بدان معناست که قرآن، فریادگر جایگاه بلند علی (علیهالسلام)، و نشانگر
فضائل و مناقب والای علی (علیهالسلام)، و بیانگر پیشتازیها، مجاهدتها، ایثارها، بزرگواریها و منزلت بیهمتای علی است، و این است که
ابن عباس میگوید: «
در کتاب خداوند، درباره هیچکس به اندازه علی (علیهالسلام) آیه نازل نشده است».
و نیز از وی نقل کردهاند که گفت: هر آیهای که جمله «یا ایها الذین آمنوا» را دارد، علی سرآمد مصادیق آن و نیز برترین و امیر مصادیق آن است. و همو میگوید: «
در فضائل علی (علیهالسلام) ۳۰۰ آیه نازل گشته است».
و
مجاهد میگوید: «
در قرآن ۷۰ آیه ویژه علی (علیهالسلام) است، که هیچکس
در این آیات انباز علی نیست».
اینها و جز اینها انگیزه شد تا بسیاری از مؤلفان، محققان، و مفسران و
محدثان، آثار بلندی پی نهادند و
در لابلای نوشتههای خود،
فضائل علی را آوردند و حتی برخی گسترش عظمتهای علی و اولادش را از جان سپر ساختند و
در این راه جان و سر باختند.
بهر حال، با این همه، اگر کسی از کنار این همه آثار پراکنده شده
در میان نوشتهها و مجموعههای سلف این امت اسلامی به تردید بگذرد و یا به
تکذیب برخیزد و یا کتمان حقایق کند، چگونه کسی است؟ و از چه آبشخوری سیراب میشود؟ بگذریم که این رشته سر دراز دارد...
سخن بر سر چگونگی برخورد «ابن کثیر» با تفسیر آیاتی است که قطعا و یقینا بر اساس روایات معتمد و متقن درباره علی (علیهالسلام) و یا
اهل بیت نازل شدهاند. ابن کثیر،
در این موارد، سوگمندانه از جایگاه یک مفسر،
محدث و عالم، که بی گمان رسالتش تبیین حقایق است، آنگونه که هست، و نه نشر مطالب آنسان که میپسندد، سقوط میکند و رسالتی را که خود،
در مقدمه تفسیر، برای عالمان رقم زده فراموش میکند و به
تحریف و تبدیل و کتمان حقایق میپردازد.
او
در ذیل «و انذر عشیرتک الاقربین»
به راه تحریف رفته و جمله
پیامبر (صلیاللهوعلیهوالهوسلم) را که با اشاره به علی (علیهالسلام) فرمود: «ان هذا اخی و وصیی و خلیفتی علیکم فاسمعوا له و اطیعوه». بدینسان آورده است: «ان هذا اخی و کذا و کذا، فاسمعوا له و اطیعوه».
به این تحریف نیز، بسنده نکرده و گفته است این روایت، براین سیاق تنها از ناحیه
عبدالغفار ابن قاسم ابی مریم نقل شده است، و او دروغگوست و حدیثش متروک است،
شیعی مذهب است و مورد اتهام و....
شگفتا شیعی مذهب بودن، سر بر آستان علی سائیدن و... عامل
ضعف است و انگیزه طرد روایت، زهی بی انصافی!!
در ذیل
آیه اکمال بعد از نقل روایات با اسناد مختلف، بالاخره
در پایان اشارهای هم دارد، که برخی گفتهاند، این آیه،
در «
روز غدیر» نازل شده است، ولی این قطعا صحیح نیست و نقل درست که هیچ شک و تردیدی
در آن نیست، همان است که آیه
در «
روز عرفه» نازل شده و یکی از دلایل آن هم «
معاویه» اولین پادشاه
اسلام!! اما
در ذیل آیه/ ۶۷ از
سوره مائده (
آیه تبلیغ)
اشارهای را نیز برنتابیده و از کنار آن همه روایات و اسناد پراکنده از تفاسیر و کتب
حدیث عامه گذشته است.
آیه «و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله...»
را درباره «
صهیب بن سنان» انگاشته،
و
در ذیل آیه ۵۵ از سوره مائده: «انما ولیکم الله...»
تلاش کرده تا
نزول آن را درباره علی (علیهالسلام) انکار کند. و
در تفسیر آیه ۷- ۹ از
سوره انسان «و یطعمون الطعام علی حبه مسکینا...»
با توضیح واژهها و نقل حکایتی، چنان میگذرد که انگار هرگز آن همه
حدیث و روایت
در شان نزول آیه را ندیده است.
بهر حال، موضع ابن کثیر
در تمام اینگونه آیات، یا تردید، تکذیب، تحریف، تبدیل و تضعیف اسناد و یا جرح راویان است. این همه از هر کس شگفت نباشد از ابن کثیر، که دستی
در جرح و تعدیل دارد و
در تفسیرش نیز، آهنگش بر
درایت است و نه صرفا «روایت» بسی شگفت است.
به این نکته باید توجه داشت که ابن کثیر، برخلاف شیوه استادش
ابن تیمیه، (ابن تیمیه همواره کوشیده است
در آیات یا
احادیث دال بر
فضائل اهل بیت بویژه
امیر مؤمنان (علیهالسّلام) خدشه وارد کند و هر جا که به یکی از این موارد برخورد میکند اگر روایت باشد بی درنگ نسبت ضعف سندیا جعلی بودن به آن میدهد و اگر آیه باشد دلالت آن را مخدوش میسازد؛ هر چند آن آیه
در کمال صراحت و آن
حدیث در حد
تواتر و
در کمال قوت سند باشد؛ زیرا وی به دنبال بهانهجویی و
در فکر تراشیدن نقطه ضعف است؛ لذا کمتر
حدیثی است که ابن تیمیه به آن نسبت جعلی بودن نداده باشد. بهترین شاهد، انباشتههای وی
در منهاج السنه است که
در رد بر منهاج الکرامه
علامه حلی نوشته و دستاویز آمادهای برای بی مایگان شده است) سعی نکرده بر موارد دال بر فضیلت خاندان
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پرده افکند؛ بلکه
در این زمینه راه اعتدال پیموده است.
در مواردی از تاریخ و تفسیرش به این میانه روی بر میخوریم؛ از جمله
در ذیل آیه مودت ذوی القربی
از بخاری و دیگران روایت میکند که مقصود از قربی بستگان پیامبرند. از طریق سدی نیز داستان مرد شامی و امام زین العابدین (علیهالسّلام) را - هنگام اسارت او -
در شام نقل میکند؛ بی آنکه بر آن نقصی بگیرد. از طریق ابن جریر هم از ابو اسحاق سبیعی روایت میکند که: از عمرو بن شعیب (یکی از بزرگان تابعی) پرسیدم قربی کیستند؟ گفت: بستگان
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)؛ و بر این روایت نیز ایرادی نمیگیرد.
او درباره روایاتی که نزول آیه را
در مدینه میپندارند اشکال میگیرد و میگوید: ما منکر آن نیستیم که
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نسبت به
اهل بیت سفارش مکرر و اکید کرده است و بایستی با آنان از
در احترام و اجلال برآییم؛ زیرا اینان ذریت طاهره و شریفترین خانواده
در پهنای زمین هستند و فخرا، حسبا و نسبا بر همه برتری دارند.... آنگاه به
احادیث ثقلین میپردازد و بر لفظ و عترتی
اهل بیتی تاکید و روایات فراوانی
در این زمینه نقل میکند و میافزاید: ما بقی سخن را
در ذیل
آیه تطهیر آوردیم.
در ذیل آیه تطهیر
این گفته را که این آیه تنها درباره زنان پیغمبر نازل شده
در درجه دوم اعتبار میداند؛ گرچه سبب نزول آیه باشد و شمول آیه را ارجح میشمارد. آنگاه به روایات انبوهی که
حدیث پنج تن آل عبا را مطرح کرده است میپردازد و آنها را از طرق متعدد _که بیشتر صحت سند دارند_ به تفصیل نقل میکند و
در تایید آن به
حدیث ثقلین (و نظریات مختلف مربوط به آن) نیز میپردازد.
کسی از مفسران عامه را ندیدم که درباره آن، بدین گستردگی سخن بگوید.
با این وصف، شیخ او ابن تیمیه
در حدیث مربوط به تفسیر قربی به قربای
پیامبر تشکیک و
در نهایت آن را تکذیب میکند و میگوید: چنین
حدیثی اصلا
در کتب معتبر وجود ندارد.
با آنکه ابن کثیر این معنا را از طریق
بخاری از
سعید بن جبیر و نیز از سدی، از طبری، درباره
حدیث مربوط به ماجرای
امام سجاد (علیهالسّلام) و مرد شامی _بدون تردید
در سند_ نقل میکند.
همچنین
حدیث ثقلین را
در رابطه با ثقل اصغر (عترت) انکار میکند و دلالت آن را بر فرض صحت، مورد مناقشه قرار میدهد؛
با آنکه
ابن کثیر این روایت را نیز به طرق مختلف و با صراحت کامل میآورد؛ ولی _ابن تیمیه_
در خصوص آیه تطهیر، نتوانسته است ایرادی بگیرد و تنها راه تاویل را پیش گرفته است.
از این گونه موارد که ابن تیمیه بیپروا و بدون مبنا به رد و نقض
احادیث صحاح پرداخته است بسیار است.
ابن کثیر، از شاگردان «
ابن تیمیه» و از مریدان و نزدیکان وی است، و
در مباحث مختلف از وی تاثیر پذیرفته است. مباحث کلامی،
در تفسیر ابن کثیر جلوه بارزی ندارد، ولی از مجموع آنچه به اجمال آورده و یا به اشاره گذشته توان فهمید که او متمایل به مسلک اشعری است و
در بسیاری از مسائل چونان آنان میاندیشیده است گو اینکه
در برخی موارد نیز، آراء آنان را نپذیرفته و براهی دیگر رفته است. او
در ذیل آیه ۵۴ از
سوره اعراف و
در ذیل جمله «ثم استوی علی العرش؛
» میگوید:
«ما
در این مقام، بر مسلک «سلف صالح» معتقدیم، (و
در صفات الاهی چنان گوئیم) که نه تعطیل پیش آید و نه
تشبیه، بی گمان آنچه از ظاهر الفاظ به
ذهن مشبهین آمده بر خداوند روا «و لیس کمثله شی ء» بلکه حقیقت آن است که پیشوایان سلف صالح گفتهاند: که هر آن که خدای را به مخلوقش مانند کند کافر شده است، و هر آن که، آنچه خدا خودش را به آن متصف دانسته انکار کند نیز
کافر است، بدینسان باید به آنچه صریح آیات و
روایات صحیحه دلالت کند بگونهای که با «جلال» الهی منافات نداشته باشد، معتقد بود و راه
هدایت همین است».
و روشن است که
در مسائل عقیدتی، اینگونه چند پهلو سخن گفتن ره بجائی نمیبرد و اینسان راه حل نشان دادنها کلیدی را ماننده است که به همه قفلها میخورد، ولی هیچکدام را باز نمیکند، بهر حال وی
در ذیل آیه «لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار»
با این که اختلاف اقوال را میآورد، اما روشن است که با عرضه روایات و
آیات، بالاخره معتقد میشود که «
رؤیت» خداوند دست کم
در آخرت قطعی است. او
در ذیل آیاتی که بگونهای نشانگر
اختیار انسانی است، به تفسیر آیات پرداخته و دست از ظاهر نشسته و چونان کسانی از
اشعریان که
در این میدان به
نظریه کسب گرائیدهاند، به توجیه و
تاویل ننشسته است. ابن کثیر،
در باب
امامت و رهبری دیدگاه قریب به اتفاق عالمان
اهل سنت را پذیرفته و
در انعقاد امامت به راههای چهارگانه (
اجماع امت،نصب امام پیشین،
اجماع اهل حل و عقد، غلبه و زور!! ) معتقد شده و
در پایان
در این که علیه حاکم جائر و ستمگر میشود قیام کرد یا نه میگوید: «صحیح آن است که بگوئیم
حاکم، با
فسق از حکومت عزل نمیشود، مگر این که آشکارا بکفر گراید».
آنگاه برای اثبات این سخن، کلامی از
پیامبر نقل میکند که بیگمان از ساختههای ذهن بیماران و جیرهخواران است. پس از این، سئوال دیگری میآورد و آن این که، آیا
حاکم میتواند خود را از
خلافت عزل کند و آن را به دیگری وانهد؟ جواب میدهد، که این اختلافی است. آنگاه بعنوان دلیل صحت میگوید: «
حسن بن علی خود را از حکومت
عزل کرد و حاکمیت را به
معاویه سپرد»
گو این که ابن کثیر این را نمیپذیرد و میگوید «این کار از سر اجبار بود» اما روشن است که این نیز، بگونهای دیگر، تحریف تاریخ است. و اینک برای روشن شدن حقیقت تنها به یک
خطبه امام حسن (علیهالسلام) که بی درنگ پس از امضاء قرارداد آتش بس ایراد فرمودهاند اشاره میکنیم و میگذریم:
«معاویه چنین میپندارد، که من او را شایسته
خلافت دیدم و خود را شایسته
حکومت نیافتم. معاویه دروغ میگوید، بخدای سوگند، من
در کتاب خدا و کلام رسول خدا شایستهترین کسی هستم که باید بر مردم حکومت کند» با این همه او ذیل آیه «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم...»
و ذیل آیه «... لا ینال عهدی الظالمین...»
روایات و اقوال مختلف را آورده و بالاخره عدم لزوم
اطاعت از ظالمان را
ترجیح میدهد و
در پایان تفسیر آیه دوم، از یکی از عالمان نقل میکند که: «ظالم نمیتواند، خلیفه، حاکم،
مفتی،
شاهد و راوی باشد».
بهر حال چنانکه گفتیم، مسائل کلامی
در «تفسیر ابن کثیر» جلوه بارزی ندارد و از آنجا که آهنگ او
در تفسیرش نقلی است، اگر گاهی نیز، به این میدان وارد شده، بیشتر نقل اقوال و روایات است تا اظهار نظر و تحلیل و بررسی.
ابن کثیر،
در فقه زبردست بود.
در شرح حال وی آوردهاند، که او کرسی درس فقه داشته و
فتوا میداده است. و برخی او را با عنوان «
محدث الفقهاء» ستودهاند. بدینسان طبیعی است که، پرداختن به مسائل فقهی
در تفسیر وی جایگاه شایستهای داشته باشد و چنین نیز هست.
برخی از شرح حال نگاران وی را «
شافعی» دانستهاند، برخی دیگر نیز ضمن آن، به متابعت وی از برخی از آراء «
ابن تیمیه» تصریح کردهاند. «ابن تیمیه» آرائی بر خلاف اجماع فقیهان
اهل سنت داشته است، از جمله او
در مساله
طلاق معتقد بود، با لفظ «ثلاث» و
در یک مرتبه «
سه طلاق» واقع نمیشود، و با «سوگند به طلاق» زن از مرد جدا نمیگردد، و طلاق زن
در حال
حیض جاری نمیگردد، و تحقق پیدا نمیکند، ابن کثیر نیز، این آراء را پذیرفته و بدانها فتوای میداد.
باری، چنانکه گفتیم یکی از جنبههای برجسته «تفسیر ابن کثیر» جنبههای فقهی آن است مؤلف،
در جای جای تفسیر خود
در ذیل آیات مربوط به
احکام، به مباحث فقهی پرداخته و اقوال و آراء را به نقد و بررسی کشیده است، مثلا ذیل آیه ۱۰۲ از
سوره بقره و
در ضمن داستان «
هاروت و ماروت» بحث مفصل و دراز دامنی را درباره «
سحر» و احکام آن بعمل آورده است که بلحاظ آگاهیهائی که از آراء فقهاء سلف عرضه کرده و روایات مختلف را آورده است سودمند تواند بود و
در ذیل آیه «فمن شهد منکم الشهر فلیصمه...»
مسائل مختلف مربوط به
روزه مسافر و مریض را مطرح کرده و اقوال گونهگون عالمان و فقیهان را آورده، و استدلالهای آنان را عرضه کرده و به نقد و بررسی پرداخته است.
در ذیل آیه ۱۷۸ از سوره بقره
در ارتباط با «
قصاص» آراء فقهاء و عالمان سلف را نقل کرده و با عرضه روایات مساله، به نقد و بررسی آراء پرداخته، و آنگاه دیدگاه خودش را آورده و
در پایان
در تفسیر «لکم فی القصاص حیاة»
نکات سودمندی را یاد کرده است و
در ذیل آیه ۲۹ و ۲۸ از
سوره توبه، به بحث و بررسی
در حرمت ورود مشرکان به «
مسجد الحرام» و چگونگی
جزیه دادن مشرکان پرداخته، و اقوال وروایات را آورده است.
بالاخره او
در ذیل تمام آیات مربوط به «احکام» مسائل فقهی را یادآوری کرده است و گاه به مبانی «اصولی» آراء نیز، پرداخته ولی مجموعا تحلیل اجتهادی و کاوش عقلانی
در این مواضع، بسیار اندک است و غالبا از محدوده نقل اقوال و عرضه روایات و بررسی اینها
در پرتو آگاهیهای رجالی، ادبی و روائی فراتر نمیرود.
سخن
در ابعاد مختلف تفسیر ابن کثیر بود، هنوز هم جنبههای قابل گفتگوئی
در این تفسیر هست از جمله، جنبههای ادبی آن.
معرفت، محمدهادی، تفسیر و مفسران، ج۲، ص۱۹۷. نرم افزار جامع التفاسیر مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی (نور).