ترور شخصیت یوسف (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
همسر عزیز مصر با
اتهام خیانت به
حضرت یوسف علیهالسلام درصدد
ترور شخصیت وی بود.
یوسف علیهالسلام، با
متهم شدنش از سوی
همسر عزیز
مصر به
خیانت،
ترور شخصیتی شد:
واستبقا الباب وقدت قمیصه من دبر والفیا سیدها لدا الباب قالت ما
جزاء من اراد باهلک سوءا الا ان یسجن او عذاب الیم.
و هر دو به سوی
در، دویدند (
در حالی که همسر عزیز، یوسف را تعقیب میکرد) و پیراهن او را از پشت (کشید و) پاره کرد. و
در این هنگام، آقای آن
زن را دم
در یافتند! آن زن گفت: «
کیفر کسی که بخواهد نسبت به اهل تو خیانت کند، جز
زندان و یا
عذاب دردناک، چه خواهد بود؟!»
از
سیاق آیات بر میآید که
مسابقه زلیخا و یوسف، به دو منظور مختلف بوده: یوسف میخواسته خود را زودتر به
در برساند و آن را باز نموده از چنگ زلیخا فرار کند و زلیخا سعی میکرده خود را زودتر به
در برساند و از باز شدنش جلوگیری نماید، تا شاید به مقصود خود نائل شود، ولی یوسف خود را زودتر رسانید و زلیخا او را به طرف خود کشید که دستش به
در نرسد
در نتیجه پیراهن او را از بالا به پایین پاره کرد، و این پیراهن از طرف طول پاره نمیشد مگر به همین جهت که
در حال فرار از زلیخا و دور شدن از وی بوده. و الفیا سیدها لدی الباب، کلمه الفاء، به معنای یافتن است، مثلا گفته میشود: الفیته کذا، من او را چنین یافتم، و مقصود از سید، همان عزیز است که
شوهر زلیخا بوده. بعضی گفتهاند: اینکه
قرآن او را سید خوانده از این جهت است که خواسته به اصطلاح و
عرف مصر حرف زده باشد، چون
در مصر زنان، شوهران خود را سید میگفتهاند، و تا کنون هم این اصطلاح ادامه دارد.
قالت ما
جزاء من اراد باهلک سوءا الا ان یسجن او عذاب الیم، بعد از آنکه به شوهر زلیخا برخوردهاند
مجلس مراوده صورت جلسه تحقیق را به خود گرفته، آری، وجود عزیز
در دم
در، این تحول را پدید آورد، از
آیه مورد بحث تا پنج آیه این تغییر و ماجرای آن را بیان میکند.
همسر عزیز پیشدستی کرد و از یوسف
شکایت کرد که متعرض من شده و باید او را
مجازات کنی، یا
زندان و یا عذابی سخت. لیکن درباره اصل قضیه و آنچه جریان یافته هیچ تصریحی نکرد، بلکه بطور
کنایه یک حکم عمومی و عقلی را درباره
مجازات کسی که به زن شوهرداری قصد سوء کند پیش کشید و گفت: کیفر کسی که به همسر تو قصد سوء کند جز این نیست که زندانی شود و یا عذابی دردناک ببیند، و اسمی از یوسف نبرد که او چنین قصدی کرده، و همچنین اسمی هم از خودش نبرد که مقصود از همسر تو خودم هستم، و نیز اسمی هم از قصد سوء نبرد که آن قصد،
زنا با زن شوهردار بوده است. همه اینها به منظور رعایت
ادب در برابر عزیز و تقدیس ساحت او بوده است. و اگر
مجازات را هم تعیین نکرد، بلکه میان زندان و عذاب الیم مردد گذاشت برای این است که دلش آکنده از
عشق به او بود، و این عشق و علاقه
اجازه نمیداد که بطور قطع یکی را تعیین کند. آری،
در ابهام، یک نوع
امید گشایش است که
در تعیین نیست. و لیکن تعبیر به اهل خود یک نوع تحریک و تهییج بر
مؤاخذه است، و او نمیبایست چنین تعبیری میکرد، و لیکن منظورش از این تعبیر
مکر و
خدعه بر شوهرش عزیز بوده. او میخواست با این تعبیر تظاهر کند که خیلی از این پیشامد متاسف است، تا شوهرش واقع قضیه را نفهمد، و
در مقام مؤاخذه او برنیاید، آری،
فکر کرد اگر بتوانم او را از مؤاخذه خودم منصرف کنم، منصرف کردنش از مؤاخذه یوسف آسان است.
قبل از بیرون آمدن از
زندان،
یوسف علیهالسّلام بر
برائت خود از
اتهام زلیخا و زنان
مصر، با هدف ترور شخصیت وی تأکید کرد:
وقال الملک ائتونی به فلما جآءه الرسول قال ارجع الی ربک فسـله ما بال النسوة التی قطعن ایدیهن ان ربی بکیدهن علیم• قال ما خطبکن اذ رودتن یوسف عن نفسه قلن حـش لله ما علمنا علیه من سوء قالت امرات العزیز الــن حصحص الحق انا رودته عن نفسه وانه لمن الصدقین.
پادشاه گفت: «او را نزد من آورید!» ولی هنگامی که فرستاده او نزد وی (یوسف) آمد گفت: «به سوی صاحبت بازگرد، و از او بپرس ماجرای زنانی که دستهای خود را بریدند چه بود؟ که خدای من به نیرنگ آنها آگاه است.»
پادشاه آن زنان را طلبید و) گفت: «به هنگامی که یوسف را به سوی خویش
دعوت کردید، جریان کار شما چه بود؟» گفتند: «منزه است
خدا، ما هیچ عیبی
در او نیافتیم!» (
در این هنگام) همسر عزیز گفت: «الآن
حق آشکار گشت! من بودم که او را به سوی خود دعوت کردم و او از راستگویان است!
تعبیری که یوسف برای
خواب شاه
مصر کرد همانگونه که گفتیم آن قدر حسابشده و منطقی بود که شاه و اطرافیانش را مجذوب خود ساخت. او میبیند که یک زندانی ناشناس بدون
انتظار هیچگونه
پاداش و
توقع مشکل
تعبیر خواب او را به بهترین وجهی حل کرده است، و برای
آینده نیز برنامه حساب شدهای ارائه داده. او اجمالا فهمید که این
مرد یک
غلام زندانی نیست بلکه شخص فوق العادهای است که طی ماجرای مرموزی به
زندان افتاده است لذا مشتاق دیدار او شد اما نه آن چنان که
غرور و
کبر سلطنت را کنار بگذارد و خود به دیدار یوسف بشتابد بلکه، دستور داد که او را نزد من آورید (و قال الملک ائتونی به). ولی هنگامی که فرستاده او نزد یوسف آمد به جای اینکه
دست و پای خود را گم کند که بعد از سالها
در سیاه چال زندان بودن اکنون نسیم
آزادی میوزد به فرستاده شاه جواب منفی داد و گفت: من از زندان بیرون نمیآیم تا اینکه تو به سوی صاحب و مالکت باز گردی و از او بپرسی آن زنانی که
در قصر عزیز
مصر (وزیر تو) دستهای خود را بریدند به چه دلیل بود؟ (فلما جاءه الرسول قال ارجع الی ربک فسئله ما بال النسوة اللاتی قطعن ایدیهن).
او نمیخواست به سادگی از زندان آزاد شود و ننگ
عفو شاه را بپذیرد، او نمیخواست پس از آزادی به صورت یک
مجرم یا لااقل یک
متهم که مشمول عفو شاه شده است زندگی کند. او میخواست نخست درباره علت زندانی شدنش تحقیق شود و بی گناهی و پاکدامنیش کاملا به ثبوت رسد، و پس از
تبرئه سر بلند آزاد گردد. و
در ضمن آلودگی سازمان
حکومت مصر را نیز ثابت کند که
در دربار وزیرش چه میگذرد؟. آری او به
شرف و
حیثیت خود بیش از آزادی اهمیت میداد و این است
راه آزادگان. جالب اینکه یوسف
در این جمله از کلام خود آن قدر بزرگواری نشان داد که حتی حاضر نشد نامی از همسر عزیز
مصر ببرد که عامل اصلی اتهام و زندان او بود. تنها به صورت کلی به گروهی از زنان
مصر که
در این ماجرا دخالت داشتند اشاره کرد.
سپس اضافه نمود اگر توده مردم
مصر و حتی دستگاه سلطنت ندانند
نقشه زندانی شدن من چگونه و به وسیله چه کسانی طرح شد، اما پروردگار من از
نیرنگ و نقشه آنها آگاه است (ان ربی بکیدهن علیم). فرستاده مخصوص به نزد شاه برگشت و پیشنهاد یوسف را بیان داشت، این پیشنهاد که با
مناعت طبع و علو
همت همراه بود او را بیشتر تحت تاثیر
عظمت و بزرگی یوسف قرار داد لذا فورا به سراغ زنانی که
در این ماجرا شرکت داشتند فرستاد و آنها را احضار کرد، رو به سوی آنها کرد و گفت: بگوئید ببینم
در آن هنگام که شما تقاضای کامجویی از یوسف کردید جریان کار شما چه بود؟! (قال ما خطبکن اذ راودتن یوسف عن نفسه).
راست بگوئید،
حقیقت را آشکار کنید، آیا هیچ
عیب و تقصیر و گناهی
در او سراغ دارید؟!.
در اینجا وجدانهای خفته آنها یک مرتبه
در برابر این
سؤال بیدار شد و همگی متفقا به پاکی یوسف گواهی دادند و گفتند: منزه است خداوند ما هیچ عیب و گناهی
در یوسف سراغ نداریم (قلن حاش لله ما علمنا علیه من سوء).
همسر عزیز
مصر که
در اینجا حاضر بود و به دقت به سخنان سلطان و
زنان مصر گوش میداد بی آنکه کسی سؤالی از او کند
قدرت سکوت در خود ندید،
احساس کرد موقع آن فرا رسیده است که سالها شرمندگی وجدان را با
شهادت قاطعش به پاکی یوسف و گنهکاری خویش جبران کند، به خصوص اینکه او بزرگواری بی نظیر یوسف را از پیامی که برای شاه فرستاده بود درک کرد که
در پیامش کمترین سخنی از وی به میان نیاورده و تنها از زنان
مصر به طور سر بسته سخن گفته است.
یک مرتبه گویی انفجاری
در درونش رخ داد، فریاد زد: الان حق آشکار شد، من پیشنهاد کامجویی به او کردم او راستگو است، و من اگر سخنی درباره او گفتم
دروغ بوده است دروغ! (قالت امراة العزیز الآن حصحص الحق انا راودته عن نفسه و انه لمن الصادقین).
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۷، ص۵۳۴، برگرفته از مقاله «ترور شخصیت یوسف».