ترسا
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تَرسا، واژهای پُرکاربرد در
ادب فارسی ، به معنای
مسیحی و نصرانی، خاصه عابد
مسیحی است.
ترسا (در پهلوی)
صفت فاعلی از «ترسیدن» به معنای ترسنده و مترادف «
راهب » در
زبان عربی است،
همچنانکه در
شعر فارسی نیز به «ترسِ
ترسا » اشاره شده است
در سرزمینهای اسلامی، چون مسلمانان با مسیحیان آشنایی داشتند، در گفتگو از
کفر و بی دینی، به ترسایان نیز اشاره میکردند،
چنانکه
امیر معزّی (متوفی ۵۲۰) ترسا را
لقب کافران دانسته
و کمال اسماعیل (متوفی ۶۳۵) ترسایی را
مترادف کافری گفته است.
ناصرخسرو (متوفی ۴۸۱) از اینکه ترسایان
عیسی علیهالسلام را فرزند خدا میدانند، انتقاد کرده است.
عطّار نیشابوری (متوفی ۶۱۸) در حکایتی از
الهی نامهبا نظر به همین اعتقاد ترسایان، می گوید که ترسایی فرزندی
زیبا داشت، فرزندش
بیمار شد و درگذشت، پس از آن، ترسا
مسلمان شد و گفت: اگر خدا فرزندی داشت، به
داغ من
خشنود نمیبود.
در اشعار
فارسی اشاره شده است که ترسایان و رهبانان در
روم مقیماند.
از
شعر سنایی غزنوی (متوفی ح۵۳۵) برمیآید که ترسایان پزشکی هم میکردهاند.
مسعود سعد (متوفی ۵۱۵)
در شهرآشوب خود، از اینکه ترسا در برکه معبود خود روی و موی میشوید، و
ذبح حیوان در
مذهب او روا نیست سخن گفته و
عطار به
شرابخواری ترسایان اشاره کرده است.
خاقانی (متوفی ۵۹۵) نیز در قصیدة ترسائیه، ترسا را
وصف کرده است و در
مطلع آن از کژ بودن خط ترسا، یعنی خط یونانی که از چپ به راست نوشته میشود،
سخن گفته : «فلک کژروترست از خط ترسا/ مرا دارد مسلسل
راهب آسا».
مولانا جلال الدین (متوفی ۶۲۷) نیز در
مثنوی گفته است که ترسا نزد
کشیش گناهان یک ساله خود را برمی شمارد تا کشیش از او در گذرد و
عفو کشیش را عفو
خدا میداند.
در بسیاری از اشعار، از برخی جامهها و ابزارهای ترسایان
سخن رفته است؛ مثلاً به رنگ تیره جامه ترسایان یا رهبانان اشاره شده است.
رابعه قزداری ، سراینده
قرن چهارم، می گوید که بنفشه دین ترسا را پذیرفت که جامه کبود پوشید
و
فرخی سیستانی (متوفی ۴۲۹)
می گوید ترسا جامه سوکواران میپوشد، چون دل او میداند که آیین وی
تباه میگردد.
جامه ترسایان مانند جامه زاهدان و صوفیان بوده است، ازینرو
سنایی خطاب به
زاهدان ریاکار دوران خود میگوید: «جامه
مؤمن ، سینه
کافر ، رسم ترسایان بُوَد».
از
صلیب یا چلیپای ترسایان هم در ادب فارسی بسیار سخن رفته است.
فرخی
نماز را مایه
مؤمن و
صلیب را
قبله ترسا ذکر کرده است، و بسیاری از شاعران زلف
معشوق خود را به صلیب یا
چلیپا مانند کردهاند؛ از جمله
سعدی (متوفی ح۶۹۰ـ۶۹۵) به معشوق خود میگوید که در سرزمین کافران (ترسایان) بت و صلیب میپرستند و روی و زلف تو
بت و صلیب عالَم
اسلام است.
بیش از همه اینها در ادب فارسی از زنّار،
کمربند خاص ترسایانِ (مسیحیانِ) مشرق زمین،
یاد شده و تعبیراتی نظیر «زنّار گشودن»، «زنّار دریدن»، «زنّار بریدن» و «زنّار گسستن» به معنای «
توبه کردن از
کافری و
مسلمان شدن» به کار رفته است.
گویا چون
زردشتیان نیز «کُستی» برمیان میبستند
ــ که بی شباهت به زنّار نبوده ــ در ادب فارسی
گبر (
زردشتی ) و ترسا
مترادف آمدهاند
و «زنّار» به جای «کستی» به کار رفته است
گاهی نیز به زُنّار مُغان تصریح شده است.
ظاهراً زمانی مسلمانان از
قبح شرک و
کفر ترسایان چشم پوشیدند که بعضی از آنان به دلبری ترسا دل باختند و به
توصیف زیبایی او پرداختند.
چندین حکایت در باره چنین عشقهایی در کتابهای ادبی مسلمانان دیده میشود.
آخرین نمونه مشهور اینگونه داستانها در ادب فارسی، داستان عشق امیرارسلان رومی به فرخ لقا، دختر پطرس شاه فرنگی، است که آن را نقیب الممالک شیرازی، نقال ناصرالدین شاه قاجار (حک: ۱۲۶۴ـ۱۳۱۳)، پرداخته است.
بیشترین کاربرد ترسا و زنّار را در بخشی از
اشعار غنایی ـ عرفانی فارسی میتوان یافت که اصطلاحاً به
قلندریات مشهور است.
در اینگونه اشعار ــ که ظاهراً بی تأثیر از حکایتهای
عشق مسلمانان به زیبارویان ترسا نیست ــ ذکر ترسا و ترسایی با بُن مایههای خَمریات و توصیفهای عاشقانه و دیدگاههای عارفانه درآمیخته و «دیر ترسا» و «احوال ترسابچه» در ترسیم صحنههای خوشباشی و شادکامی به کار رفته است.
از آنرو که اینگونه اشعار رمزآمیز به نظر میرسد، ترسا کنایه از کسی است که از قیود ظاهری
شرع فارغ گردیده و ترسابچه همچون
شیخ و
مرشدی است که
طالب را
مست و بی خود میکند و از تعلقات ظاهری میرهاند.
بیشترینِ اینگونه اشعار را در
دیوان عطار میتوان یافت : «ترسا بچهایم افکند از زهد به ترسایی/ اکنون من و زنّاری در دیر به تنهایی»
و نیز میگوید که دل چو زلف محبوب را دید، از زلف او زنّار بر میان بربست و بی باکانه به ترسایی در آمد.
در نظر او صوفیِ پایبند به نام و ننگ و متظاهر به
زهد ، در زیر خرقه زنّار بسته است
و برای رهایی از این
خودبینی و خودنمایی و آسودن از رد و قبول
خلق ، باید به روی
خرقه زنار بست.
در بسیاری از
قلندریات عطّار، سخن از پیری
زاهد و
صوفی است که از قید خرقه میگذرد، ترسا میشود و زنّار میبندد
او میگوید: «پیر ما بار دگر روی به
خمار نهاد/ خط به
دین بر زد و سر بر خط کفار نهاد// خرقه
آتش زد و در حلقه دین بر سر جمع/ خرقه سوخته در حلقه زنّار نهاد»
که داستان شیخ
صنعان (یا سمعان) و
عشق او به دختر ترسا را در
منطق الطیر فرایاد میآورد.
مولانا جلال الدین نیز در برخی از غزلیات خود ابیاتی نظیر آنچه در دیوان عطّار راجع به ترسا و زنّار آمده، سروده است : «دل، چو زنّاری ز
عشق آن
مسیح عهد بست/ لاجرم
غیرت بَرَد
ایمان برین زنّار ما».
فخرالدین عراقی (متوفی ۶۸۸) که در
رساله اصطلاحات صوفیه ، واژه ترسا را رمزی از معانی و حقایق دقیق ذکر کرده است،
در غزلی رمزآمیز ترسابچهای را
وصف میکند که سخن روح افزای او، با
برهان ،
اعجاز محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم را نشان میدهد.
او نیز مانند عطّار در دیگر غزلیات عرفانی و رمزآمیز خود گاه از اینکه با زلف
محبوب زنّار بر میان بسته، سخن گفته است.
سعدی نیز از
زهد فروشی و
تظاهر به معرفت بی زاری جسته و گفته است که آشکارا زنّار بستن (اظهار ترسایی و لابد کافری) هزار بار بهتر از
خرقه پوشیدن اما در زیر خرقه زنّار داشتن (
نفاق و
ریاکاری ) است.
حافظ (متوفی ۷۹۱ یا ۷۹۲) نیز از خرقه (جامه زهد که در نظر او
جامه ریاست) بی زاری جسته است : «دلم ز
صومعه بگرفت و خرقه
سالوس »
و به زنّار، علامت ترسایی، علاقه نشان داده است.
او همچنین از زبان ترسایی، بر مسلمانیِ خود خرده گرفته و گفته است: «این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت/ بر در میکده ای با
دف و
نی ترسایی // گر مسلمانی از این است که
حافظ دارد/ آه اگر از پس امروز بود فردایی»
و بدینگونه به بی تقوایی رایج در زمان خود
تعریض دارد.
اینگونه اشعار در واقع نوعی واکنش در برابر
زهد ریایی و
تعصب صوفیان سالوس و زاهدان ظاهرپرست روزگار این سرایندگان نیز بوده است.
اما از
قرن هشتم به بعد، چنین بازتاب اجتماعی در
قلندریات کمتر و صبغه رمزآمیزی ترسا و ترسابچه و آنچه نظیر زنّار به آنها متعلق است، در
ادبیات عرفانی بیشتر شد، مانند اشعار
محمد شیرین شمس مغربی (متوفی ۸۱۰) مثلاً: «
سجاده و
تسبیح به یک سوی فکندیم/ در خدمت ترسابچه زنّار ببستیم»
؛
شاه نعمت الله ولی (متوفی ح۸۲۷) مثلاً: «از لعبت ترسا بچه اسلام مجویید/ با
زلف بتم
قصه زنّار مگویید»
قاسم انوار (متوفی ۸۳۷)، مثلاً: «خدمت
قسیس و رهبان کردهام/ صد چو آن
درویش صنعان کردهام // با چلیپا برده ام
بت را
نماز /
بت پرستی کردهام عمر دراز».
از قرن هشتم به بعد،
تفسیر و
تأویل اینگونه اشعارِ به ظاهر کفرآمیز و شرح اصطلاحات آنها نظیر ترسا، ترسابچه و زنّار رونق گرفت.
ترسا را رمزی از مرد
روحانی که از وابستگی به
نفس و
جسم در آمده و به مقام
روح تعالی یافته،
ترسایی را به معنای
تجرید و رهایی از
قید اسم و
رسم و
عادت ،
ترسابچه را یا رمزی از وارد غیبی و پیام آور از عالم روح
یا رمزی از
مرشد کامل و زنّار بستن را رمزی از
خدمت و
طاعت و
عبادت ذکر کردهاند.
در برخی از اشعار عرفانی فارسی، خاصه از
قرن هشتم به بعد، که از
وحدت ادیان سخن گفته شده، ترسا نیز مانند
مسلمان رو به
حق دارد
و
خرقه زاهد مسلمان و زنّار ترسا در نظر
عارف ، یکسان و برابر است
همچنانکه در
صومعه و
دیر همه را به یاد
خدا میبیند.
جالب توجه ترین نمونه این طرز
تفکر را در باره ترسا، در ترجیع بند مشهور
هاتف اصفهانی (متوفی ۱۱۹۸) میتوان یافت که شاعر با دلبری ترسا گفتگو میکند و میگوید: «ننگ
تثلیث بر یکی تا چند».
ترسا از خود دفاع میکند: «
تهمت کافری به ما مپسند»؛ و در حین گفتگوی آنان این آوا از
ناقوس کلیسا بلند میشود: «که یکی هست و هیچ نیست جز او/ وحدهُ لاالهَ الاهو».
منابع :
(۱) قمر آریان، چهره مسیح در ادبیات فارسی، تهران ۱۳۶۹ ش.
(۲) ابن بزاز، صَفوة الصفا، چاپ غلامرضا طباطبائی مجد، تبریز ۱۳۷۳ ش.
(۳) محمدعلی اسلامی ندوشن، نوشته های بی سرنوشت : «عرفان اصل و عرفان کاسبانه»، تهران ۱۳۷۶ ش.
(۴) حسین بن احمد الفتی تبریزی، رَشف الالحاظ فی کشف الالفاظ، چاپ نجیب مایل هروی، تهران ۱۳۶۲ ش.
(۵) محمدبن عبدالملک امیر معزّی، دیوان، چاپ عباس اقبال آشتیانی، تهران ۱۳۱۸ ش.
(۶) یحیی بن احمد باخرزی، اورادالاحباب و فصوص الا´داب، ج ۲: فصوص الا´داب، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۴۵ ش.
(۷) محمدحسین بن خلف برهان، برهان قاطع، چاپ محمد معین، تهران ۱۳۶۱ ش.
(۸) پیشاهنگان شعر پارسی: سده های سوم و چهارم و آغاز سده پنجم هجری، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران ۱۳۷۴ ش.
(۹) شمس الدین محمد حافظ، دیوان، چاپ پرویز ناتل خانلری، تهران ۱۳۶۲ ش.
(۱۰) بدیل بن علی خاقانی، دیوان، چاپ ضیاءالدین سجادی، تهران ۱۳۶۸ ش.
(۱۱) عبدالحسین زرین کوب، با کاروان حُلّه: مجموعه نقد ادبی، تهران ۱۳۷۰ ش.
(۱۲) مصلح بن عبدالهب سعدی، بوستان سعدی: سعدی نامه، چاپ غلامحسین یوسفی، تهران ۱۳۶۳ ش.
(۱۳) مصلح بن عبدالهب سعدی، غزلیات سعدی، چاپ حبیب یغمائی، تهران ۱۳۶۱ ش.
(۱۴) مصلح بن عبدالهب سعدی، گلستان سعدی، چاپ غلامحسین یوسفی، تهران ۱۳۶۸ ش.
(۱۵) مجدودبن آدم سنایی، دیوان، چاپ محمدتقی مدرّس رضوی، تهران ۱۳۴۷ ش.
(۱۶) محمودبن عبدالکریم شبستری، گلشن راز، چاپ صمد موحد، تهران ۱۳۶۸ ش.
(۱۷) محمدشیرین شمس مغربی، دیوان محمدشیرین مغربی، چاپ لئونارد لوئیزان، تهران ۱۳۷۲ ش.
(۱۸) محمدعلی صائب، دیوان، چاپ محمد قهرمان، تهران ۱۳۶۴ـ۱۳۷۰ ش.
(۱۹) ابراهیم بن بزرگمهر عراقی، مجموعه آثار فخرالدین عراقی، چاپ نسرین محتشم، تهران ۱۳۷۲ ش.
(۲۰) محمدبن ابراهیم عطّار، الهی نامه، چاپ هلموت ریتر، استانبول ۱۹۴۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۸ ش.
(۲۱) محمدبن ابراهیم عطّار، دیوان، چاپ تقی تفضلی، تهران ۱۳۶۲ ش.
(۲۲) محمدبن ابراهیم عطّار، مختارنامه: مجموعه رباعیات، چاپ محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران ۱۳۷۵ ش.
(۲۳) محمدبن ابراهیم عطّار، منطق الطیر: مقامات الطیور، چاپ صادق گوهرین، تهران ۱۳۶۵ ش.
(۲۴) علی بن جولوغ فرخی سیستانی، دیوان، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران ۱۳۳۵ ش.
(۲۵) علی بن نصیر قاسم انوار، کلیات قاسم انوار، چاپ سعید نفیسی، تهران ۱۳۳۷ ش.
(۲۶) اسماعیل بن محمد کمال الدین اسماعیل، دیوان، چاپ حسین بحرالعلومی، تهران ۱۳۴۸ ش.
(۲۷) محمدبن یحیی لاهیجی، مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، چاپ محمدرضا برزگر خالقی و عفت کرباسی، تهران ۱۳۷۱ ش.
(۲۸) مسعودسعدسلمان، دیوان، چاپ غلامرضا رشیدیاسمی، تهران ۱۳۳۹ ش.
(۲۹) محمد معین، فرهنگ فارسی، تهران ۱۳۶۳ ش.
(۳۰) جلال الدین محمدبن محمد مولوی، کلیات شمس، یا، دیوان کبیر، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۵ ش.
(۳۱) جلال الدین محمدبن محمد مولوی، مثنوی، چاپ محمد استعلامی، دفتر پنجم، تهران ۱۳۷۰ ش.
(۳۲) ولادیمیر فئودوروویچ مینورسکی، شرح قصیده ترسائیّه خاقانی، ترجمه و تعلیقات از عبدالحسین زرین کوب، تبریز ۱۳۴۸ ش.
(۳۳) ناصرخسرو، دیوان، چاپ مجتبی مینوی و مهدی محقق، تهران ۱۳۶۸ ش.
(۳۴) نعمة اهلی ولی، کلیات اشعار شاه نعمت اللّه ولی، چاپ جواد نوربخش، تهران ۱۳۶۹ ش.
(۳۵) احمد هاتف اصفهانی، دیوان، چاپ وحید دستگردی، تهران ۱۳۶۹ ش.
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «ترسا»، شماره۳۴۵۱.