ایمان حضرت ابوطالب
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
حضرت ابوطالب یکی از شخصیتهای بزرگ صدر اسلام و عموی پیامبر بعنوان فردی که حامی
پیامبر بود،
ایمان خود را به خاطر پارهای مسائل کتمان کرد؛ لذا ایمان و
اسلام وی محل بحث میان
شیعه و
سنی میباشد.
ابوطالب بن
عبدالمطلب بن
هاشم بن
عبدمناف، عمو و حامی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و پدر
حضرت علی (علیه السلام)، حدود هشتاد و چند سال قبل از
هجرت متولد شد. نام وی عبدمناف و به نقلی عمران ـ، و به جهت فرزند بزرگش طالب به «ابوطالب» مشهور شد. ابوطالب رئیس خاندان
بنی هاشم و
وارث دو منصب مهم
رفادت (مهمانداری حاجیان) و
سقایت (آب رساندن به حاجیان) بود.
بعد از
نبوت برادر زادهاش
محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) با تمام وجود به حمایت از وی پرداخت و در محاصره اجتماعی و اقتصادی بنی هاشم توسط
قریش با
مسلمانان به «
شعب ابوطالب» رفت و کمی پس از پایان یافتن محاصره در اثر رنج و سختی، در ماه
ذی القعده یا
شوال سال دهم (سه سال قبل از هجرت) وفات یافت.
ابوطالب در میان قریش مشهور به
سخاوت بود، و به سبب درایت و
عدالت و نفوذ کلام،
قبایل عرب در
مکه وی را به داوری اختیار میکردند.
در عصر جاهلیت نخستین کسی بود که
سوگند در
شهادت برای اولیای دم را بنا نهاد و بعدها
اسلام نیز این امر را امضا کرد.
وی در عصر
جاهلیت از پلیدیها دوری میگزید و به شیوه پدرش
شراب را بر خود
حرام کرده بود.
در حمایتهای بیدریغ
ابوطالب از
پیامبر گرامی اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) تردیدی نیست، ولی در ایمان آوردن او به
آیین اسلام اختلاف شده است.
شیعیان اثناعشری بر ایمان آوردن او به آیین اسلام پای فشردهاند و این مطلب مورد
اجماع اهل بیت (علیهم السلام) و
علمای امامیه میباشد. اکثر
زیدیه، برخی از شیوخ
معتزله مثل
شیخ ابوالقاسم بلخی و
ابوجعفر اسکافی و تعدادی از دانشمندان
اهل سنت همچون
زینی دحلان مفتی
مکه (متوفای سال ۱۳۰۴هـ) صاحب کتاب «اسنی المطالب فی نجاة ابوطالب» نیز برهمین عقیدهاند.
امّا اکثر سیرهنویسان اهل سنت معتقدند که ابوطالب
مشرک از دنیا رفت.
مسئله ایمان ابوطالب از دیر زمان مورد بحث و گفتگوی دانشمندان اسلامی بوده و از قرون اوّلیه کتابهای مستقلی تألیف کردهاند از جمله:
سعد بن عبداللّه اشعری قمی (متوفی ۳۰۱هـ)،
ابوعلی کوفی (م۳۴۶هـ)، ابومحمد سهل بن احمد بن عبداللّه دیباچی، ابونعیم
علی بن حمزه بصری تمیمی م۳۷۵هـ)، ابوسعید محمّد بن احمد بن حسین خزاعی نیشابوری،
شیخ مفید (م۴۱۳هـ) و ابوعلی شمسالدین سیّد فخار بن معد موسوی (م۶۳۰هـ).
منابع تاریخی و حدیثی
اهل سنت بر چند نکته متّفقاند:
سرپرستی ابوطالب از
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم)، حمایت او از آن حضرت در برابر
مشرکان و از بین رفتن
امنیت با
مرگ ابوطالب؛ ولی در باب سکوتِ وی هنگامِ
احتضار و بر زبان نیاوردن
شهادتین، اختلاف دارند؛ هرچند روایتهایی که نشان میدهد کلمه شهادتین را بر زبان آورده، از دید آنان پنهان نمانده است.
بر اساس روایتهای تاریخی، نهتنها ابوطالب را نمیتوان در زمره افراد بیاعتنا به دعوت نبوی شمرده، بلکه به گواهی
تاریخ، خلق و خو و رفتار فردی اجتماعی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در سالهای پیش از
بعثت، اثر تربیت خاندانی است که به پایبندی به آیین حنیف، شرافت، پاکدامنی و
سخاوت شهره بودند و ابوطالب، رئیس چنین خاندان بزرگواری بودهاست.
توفیق نسبی دعوت اسلامی در
مکه، بدون یاوری ابوطالب ممکن نبود.
خدمت و
هنر ابوطالب آن بود که نزاع پیامبر با
قریش را به نزاعی میان دو طایفه مهم و معتبر تبدیل ساخت و از این رهگذر، پیامبر را در آماج نزاعها و مخالفتها تنها رها نکرد؛
بنابراین، موارد تاریخی با نقل سکوت ابوطالب در بستر
مرگ، هرگز نمیتواند مبنای داوری درباره
ایمان یا
کفر او قرار گیرد؛ هرچند در نمایه رفتار تاریخی او بهویژه در دهه نخستین بعثت که همواره بر محور حمایت از پیامبر میچرخید او را در شمار مؤمنانی قرار میدهد که در راه حمایت از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) دچار آسیبهای جدّی و فراوان شدند.
بنی امیه و
بنی عباس در ترویج مشرک بودن
ابوطالب انگیزه مشترک داشتند و آن کاستن منزلت
علی بن ابوطالب (علیهالسلام) بود. زیرا بنی امیه و در رأس آنها
ابوسفیان تا روز
فتح مکه در برابر
اسلام مقاومت کردند و تنها در آن روز و از روی ناچاری اظهار مسلمانی کردند و
عباس، بزرگ خاندان بنی عباس نیز در
جنگ بدر در سپاه
قریش مقابل مسلمین جنگ کرد و اندکی قبل از فتح
مکه اسلام آورد. و این در حالی بود که حمایت ابوطالب پدر حضرت علی (علیهالسلام) از اسلام جای انکار نداشت، لذا کوشیدند به بهانه
شرک ابوطالب این افتخار را از علی (علیهالسلام) بگیرند.
به گفته
سید بن طاووس مخالفان در
مسلمان شمردن هیچ کس آن اندازه سختگیری نکردهاند که در مورد مسلمانبودن ابوطالب سختگیری کردهاند، زیرا روش آنان این است که با استناد به خبرهای واحد افراد را مسلمان میشمارند.
آنچه میتواند بهانه مخالفان باشد سرّی بودن
ایمان ابوطالب است.
امام علی (علیهالسلام) با
سوگند تأکید میکند که وی مسلمانی بود که ایمانش را کتمان مینمود.
، و
امام صادق (علیهالسلام) با تشبیه ابوطالب به
اصحاب کهف، کتمان ایمانش را باعث
اجر مضاعف میداند.
در شرایطی که
دین نوبنیاد
اسلام نیازمند حمایت شخصیت اجتماعی و نیرومند و در عین حال به ظاهر بیطرفی بود، بدیهی است که اگر ابوطالب اسلام خود را آشکار میکرد، نزد مشرکان قریش
آبرو و ابهت و
احترام خود را از دست میداد
و نمیتوانست به عنوان سرپرست
قبیله،
حَکَم و
داور مشرکان گردد و از مقام شیخوخت خود در حمایت از اسلام سود جوید.
دلایل
ایمان ابوطالب را می توان بر سه قسم کرد: ۱. مواضع عملی، ۲. اقوال و اشعار، ۳. دیدگاه نزدیکان وی زیرا
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و
اهل بیت (علیهم السلام) معصوم بوده و
رأی آنان ججت معتبر است. و اینها، علاوه بر دلایلی است که مشرک بودن آباء و امّهات
امامان و
انبیاء را به طور عموم نفی میکند.
ابوطالب کسی بود که همسرش
فاطمه بنت اسد را به
اسلام دعوت کرد.
، وقتی فرزندش علی (علیه السلام) را دید که سمت راست پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و همراه وی به
نماز ایستاده نه تنها او را منع نکرد، بلکه او را به همراهی با پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمان داد، به فرزند دیگرش جعفر نیز گفت کنار رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و در طرف چپ او نماز بگزار.
از سپردن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به
قریش که با بالا گرفتن دعوت
اسلام به اندیشه
قتل وی افتاده بودند خودداری کرد
و در محاصره اقتصادی و اجتماعی
مسلمین، همراه
مسلمانان به
شعب ابوطالب رفت و در آنجا متحمل درد و رنج فراوان گشت.
وقتی برادرش
حمزه به اسلام گروید، شعری در تجلیل از او سرود وقتی یکی از
مشرکان (
ابن الزبعری) در
مسجدالحرام مشتی
خون و
سرگین بر چهره پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) میمالد، ابوطالب
شمشیر حمایل کرده به مسجدالحرام میرود و همان کار را بر سر او میآورد
، در شعب ابوطالب برای حفظ جان
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) کودک خردسال خود
علی (علیه السلام) را هر
شب جای او میخواباند و رنج غربت فرزند دیگر خود جعفر را در
هجرت به
حبشه تحمل میکرد. اینها همه نمیتوانست ناشی از انگیزه عاطفی و غیرت خویشاوندی و قبیلهای باشد، زیرا اگر
محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرزند برادرش است علی (علیهالسلام) فرزند خودش است، چرا فرزند خود را فدای برادرزادهاش میکند؟
ابن ابیالحدید با این که درباره ایمان ابوطالب از رأی قاطع خودداری میکند
امّا حق او بر همه مسلمانان را
واجب دانسته و میگوید اگر ابوطالب نبود اسلام نبود.
سخنان و اشعاری که در تأیید پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) از ابوطالب در منابع معتبر نقل شده بسیار زیاد و متجاوز از هزار بیت است که هم اکنون در کتابی به نام «دیوان
اشعار ابوطالب» گردآوری شده است. هر چند این اشعار را در لفظ متواتر نمیداند امّا در دلالت بر تصدیق ابوطالب به
نبوّت پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) متواتر معنوی میداند.
علامه امینی نیز با تعجب میپرسد که اگر این تعابیر گوناگون که در اشعار وی آمده
شهادت و
اعتراف به
نبوت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) بشمار نیاید پس اعتراف و شهادت به
نبوت چگونه است؟
ابوطالب در وصف پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در ضمن قصیده لامیهاش که شهرت بسیار دارد میگوید:
وابیض یُستسقی الغمام بوجهه ••• ثِمال الیتـامی عصمـةٌ للأرامل
یطیف به الهلاک من
آل هاشم ••• فهم عنـده فی نعمة وفواضل
سپید چهرهای که از ابرها به آبروی او
باران طلب شود و پناه
یتیمان و نگهدار بیوه زنان باشد
هاشمیان فقیر و رو به زوال بدو پناه آرند و به نزد او در
رحمت و فراوانیها به سر برند.
و وقتی
پیامبر در قحطی
مدینه به قصد
استسقاء بر
منبر رفت و دعا کرد و باران آمد این اشعار را بیاد آورد و فرمود: خداوند
ابوطالب را جزای خیر دهد، اگر زنده بود چشمانش نورانی می شد.
وقتی در محضر
امام صادق (علیهالسلام) گفته میشود:مردم میگویند ابوطالب
کافر بوده است،
امام در ردّ آن به این
شعر ابوطالب استناد میکند: «آیا نمیدانید که ما
محمد را همچون
موسی پیامبر میدانیم که در کتابهای پیشین معرفی شده است»
ابن ابیالحدید اشعار ذیل را نقل میکند:
«به راستی که خداوند
پیامبر (
محمد) را گرامی داشت پس گرامیترین
آفریدگان خداوند در میان مردم،
احمد است.
برای بزرگداشت او، نامش را از نام خود گرفت زیرا که خداوندِ صاحب
عرش،
محمود است و این
محمدفرستاده پروردگار را یاری کردم با شمشیری چون
صاعقه از
رسول خدا پشتیبانی میکنم همانند پشتیبانی که برایش دل میسوزاند».
و شاید از همه صریحتر این بیت باشد:
یا شاهِـدَ اللّه عَلَی فَاشْهَـد إنّی عَلی دِین النَّبی أحمد.
«خدایا شاهد باش که من بر دین پیامبر یعنی احمد میباشم».
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در فوت ابوطالب سخت گریست و از
خداوند برای او طلب مغفرت کرد.
و فرمود: در اذیت و رنج، آنچه
قریش بر سرم آوردند کمتر از
مصیبت ابوطالب بود و در جریان دعوتم بازو و نگهدار من بود و تا زمانی که ابوطالب زنده بود قریشیان نمیتوانستند مرا اذیت کنند
و هنگام
دفن وی فرمود: ای عمو مرا در کودکی پرورش دادی، در
یتیمی کفالت کردی و در بزرگی
یاری نمودی، پس
خداوند جزای خیرت دهد.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در
تشییع جنازه او شرکت کرد و وعده کرد که روز
قیامت برای پسر و مادر و عمویش ابوطالب
شفاعت کند
با آن که تشییع جنازه کافر و شفاعت وی صحیح نیست.
علی (علیه السلام) سوگند یاد میکند که ابوطالب،
عبدالمطلب،
هاشم و
عبدمناف هرگز بتی را نپرستیدند بلکه به سوی
کعبه و به آیین
ابراهیم (علیهالسلام) نماز میگزاردند
و او را کسی میداند که اگر تمام گناهکاران روی زمین را شفاعت کند
خداوند میپذیرد.
امام سجاد (علیهالسلام) در پاسخ کسی که از
ایمان ابوطالب سؤال میکرد فرمود: چقدر جای تعجب است خداوند رسولش را
نهی کرده که زن مسلمانی در
نکاح کافری باشد،
فاطمه بنت اسد از زنانی است که در
اسلام بر دیگران سبقت گرفته است در حالی که تا آخر عمر ابوطالب،
همسر او بود.
امام باقر (علیهالسلام) ایمان ابوطالب را از
ایمان بسیاری از مردم برتر می داند و نقل می کند که علی (علیهالسلام) دستور می داد به
نیابت وی
حج به جا آورند
امام کاظم (علیهالسلام) ابوطالب را از اوصیاء
انبیاء پیشین میداند که به
نبوت پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلم)
شهادت داد و در روز وفات
وصایا را به او تحویل داد.
به نظر بعضی از پژوهشگران معاصر، روایاتی که درباره عدم ایمان ابوطالب نقل میشود، نمیتواند درست باشد؛ بلکه ساخته و پرداخته قضایایی است که در آن، رقابت و تفاخر میان خاندانهای
بنی امیه و
بنی هاشم در یک دوره، و
بنی عباس و
علویان در دوره دیگر به اوج خود رسیده بود.
طرفداران بنیامیّه که در منابر و مساجد به
علی (علیهالسلام) ناسزا میگفتند و روایات و احادیثی در ذمّ او
جعل میکردند، آزادانه به تبلیغات بر ضدّ علی و خاندان او میپرداختند و طرفداران خاندان علی جرأت ردّ و انکار نداشتند.
این احادیث به دو دلیل برای پایین آوردن مقام علی (علیهالسلام) و زدودن افتخارات خاندان او جعل و وضع شدهاست:
الف. انکار افتخار علی (علیهالسلام) که پدرش در شکوفایی
اسلام نقش آفریده بود؛ در مواجهه با
معاویه که پدرش از دشمنان سرسخت پیامبر بود و در
فتح مکه به ناچار مسلمان شده بود؛
ب. تلاش بنیعباس که سر سلسله آنان نیز در
مکه هنوز مسلمان نشده بود؛ در مقابله با علویانِ مدّعی خلافت که به ابوطالب نسب میبردند.
از زاویه کلامی،
احمد زینی دحلان بر این باور است که ایمان، تصدیقِ قلبی و اسلام، ادای تکالیف ظاهری شرعی است؛ بنابراین، اسلام و ایمان، هر دو در کسی پیدا میشود که شهادتین را بر زبان جاری سازد و آن را در
قلب نیز تصدیق کند.
اسلام آنگاه از ایمان جدا میشود که شخصی فقط به تکالیف ظاهری تن دهد؛ مانند
منافقان.
جدایی ایمان نیز از اسلام، زمانی است که کسی فقط تصدیقِ قلبی داشته باشد.
اگر ایمان باطنی وجود داشته و تکذیب ظاهری نیز از روی
کینه و دشمنی باشد، ایمانِ باطنی سودی ندارد؛ ولی اگر عدمِ اطاعت ظاهری و عدم اقرار زبانی، به سببِ عذری باشد، ایمانِ باطنی سودمند است، و یکی از عذرهای عدم اطاعت ظاهری از اسلام،
ترس از ستمگر است؛ مانند ماجرای
ابوطالب.
به نظر یکی دیگر از پژوهشگران، اگر ابوطالب را با
ابولهب بسنجیم، در مییابیم که انسان هیچگاه نمیتواند عقیده باطنی خود را در رفتار نشان ندهد؛ در حالیکه ابوطالب هرگز تا پایان عمر رفتار کافرانهای نداشت.
در میان مجموعههای حدیثی کلامی تاریخی، موضع
ابن ابیالحدید معتزلی در شرح
نهجالبلاغه در اینباره جالب است. وی روایتها و استدلالهای
اهل سنت و
شیعه را در کنار هم نقل میکند تا خواننده، خود به داوری در این موضوع بپردازد.
ابن ابیالحدید، نخست به دیدگاه اهلسنت درباره ابوطالب اشاره و از آنان احادیثی را نقل میکند؛ ازجمله:
۱. خودداری ابوطالب از گفتن شهادتین هنگام مرگ؛
۲. نزول پارهای آیات درباره او؛
۳. روایت منسوب به
علی (علیهالسلام) که پس از
مرگ ابوطالب به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) گفت:عموی گمراه تو از دنیا رفت با او چه کنم؟
۴.
نماز نخواندن ابوطالب؛
۵.
ارث نبردن علی (علیهالسلام) و
جعفر از
میراث ابوطالب، به دلیل آنکه آنها (برخلاف پدر)
مسلمان بودند؛
۶. روایت پیامبر درباره جایگاه آخرتی ابوطالب در کنار
آتش؛
۷. عدم
استغفار حضرت برای ابوطالب؛
سپس بدین شرح به نقل دیدگاه شیعه و
معتزله میپردازد:
۱. بر زبان آوردن شهادتین به صورت آهسته؛
۲. اجازه یافتن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) برای
شفاعت او بر پایه روایتی از علی (علیهالسلام)؛
۳.
حشر وی در
قیامت در سیمای
پیامبران و اُبهَّت پادشاهان؛
۴. سزاواری آتش برای کسی که
ایمان ابوطالب را منکر است؛
۵. سنگینتر بودن ایمان ابوطالب نسبت به ایمان همه مردم و اینکه امامعلی (علیهالسلام) به نیابت از او
حج انجام میداد؛
۶. تصدیق پیامبر به راستگویی در
نبوت؛
۷. سخنی از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) که ابوطالب سرپرست
یتیم در
بهشت است؛
۸. اظهار محبت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به
عقیل به جهت ابوطالب؛
۹.
تشبیه وی به
اصحاب کهف که ایمانشان را مخفی کردند؛
۱۰. اعلام درگذشت ابوطالب از سوی
جبرئیل به پیامبر و اینکه
مکه را ترک کند؛
۱۱. اعلام رضایت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) از او؛
۱۲.
غسل ابوطالب به فرمان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و وعده استغفار؛
۱۳. یادکردن پیامبر از او؛
۱۴. سخن
ابوبکر مبنی بر اینکه اسلام ابوطالب، مایه روشنی چشم پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) بود؛
۱۵. بقای
فاطمه بنت اسد که
مسلمان بود، در قباله همسری ابوطالب؛
۱۶. محبت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به او؛
۱۷. مخدوشبودن روایتی که وی را جهنّمی میخواند؛
۱۸. آگاهی از فضایل پیامبر که در وقت
ازدواج آن حضرت با
خدیجه بر زبان راند؛
۱۹. مضمون اشعار او؛
۲۰. تقیهکردن ابوطالب.
ابن ابیالحدید در پایان، درباره ایمان ابوطالب براساس
قاعده عقلی در
تعارض دو
بیّنه نزد
حاکم، به توقف حکم میکند؛ هرچند راه
جدال را برای اصحاب
حدیث بازمیگذارد و در نهایت با اشاره به دیدگاه شیعه مینویسد:
به نظر شیعیان، روایتهایی که از
اسلام ابوطالب حکایت میکند، اَرجح است؛ زیرا ما حکمی ایجابی را ادّعا میکنیم و برای اثبات آن نیز گواهی میآوریم؛ درحالیکه مخالفان ما بر نفی، دلیل میآورند و هنگامی که مدّعا، نفی حکم باشد، شهادت، معنا ندارد؛ زیرا شهادتی که در هر دو سوی قضیه با هم قرار گرفته، هنگامی است که مدّعای طرفین اثباتی باشد.
منکرین ایمان
حضرت ابوطالب (علیهالسلام) برای ادعای خود دلایلی ارائه کردهاند که عبارتند از:
به نقل از
بخاری و طبقات
ابن سعد سعید بن مسیب از پدرش روایت می کند: پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از ابوطالب هنگام وفاتش خواست کلمه لا إله إلاّ اللّه را بگوید تا نزد
خداوند برای او احتجاج کند،
ابوجهل و
عبداللّه بن امیه به ابوطالب گفتند آیا می خواهی از ملت
عبدالمطلب بازگردی؟ پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) جمله خود و آن دو نیز حرفشان را تکرار کردند و آخرین کلمه ابوطالب این بود: بر ملّت و آیین عبدالمطلب. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود به
خدا سوگند بر تو
استغفار میکنم تا زمانی که
نهی شوم، در این هنگام
آیه نازل شد: (ما کانَ لِلنّبی وَالَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکینَ وَلَوْ کانُوا أُولی قُربی مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمْ انّهُمْ أَصحابُ الجَحیم)؛ بر پیامبر و کسانی که
ایمان آوردهاند سزاوار نیست که برای
مشرکان ـ پس از آن که برایشان آشکار گردید که آنان اهل دوزخند ـ
طلب آمرزش کنند، هر چند خویشاوند آنان باشند.
در پاسخ گفته شده سعید بن مسیّب معروف به دشمنی با علی (علیهالسلام) است و قولش در حق پدر آن حضرت
حجت نیست. از طرف دیگر در
شأن نزول آیه مزبور سه نقل دیگر وجود دارد از جمله این که بزرگان اهل سنت همچون
طیالسی،
ابن ابوشیبه، احمد،
ترمذی،
نسائی،
ابن جریر،
حاکم،
بیهقی و
زمخشری به سند صحیح از
امام علی (علیهالسلام) روایت کردهاند که وقتی شنیدم مردی برای پدر و مادر مشرکش
استغفار میکرد آن را به
پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) عرض کردم و این آیه
نازل شد.
، علاوه بر این آیه مزبور در
سوره توبه یعنی آخرین سورهای که در
مدینه بر پیامبر نازل شد، آمده است حال چگونه ممکن است خداوند اجازه دهد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) بیش از ده سال بر ابوطالب
استغفار و ترحم کند و پس از این همه مدت، او را نهی کند
و
و این در حالی است که مدّت ها قبل از آن در جریان
غزوه بنی المصطلق با
نزول آیه ۶
سوره منافقون، بیاثر بودن استغفار برای
مشرکان بر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) آشکار گردیده بود و در آیه ۲۲
مجادله از دوستی و مودت مشرکان نهی کرده بود
. و اگر از همه این موارد صرف نظر کنیم و
حدیث ابن مسیّب را بپذیریم سخن
ابوطالب (علی ملّة عبد المطلب) دلالت بر
کفر ندارد، زیرا پدر و
اجداد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) همگی
مؤمن بودهاند
و مقصود ابوطالب همان
کلمه توحید بوده که در برابر
ابوجهل توریه و
تقیه کرده است.
مسلم و
بخاری و عده دیگری آیه ۵۶
سوره قصص: (إِنّکَ لا تَهْدی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلکنّ اللّه یَهْدی مَنْ یَشاء وَهُوَ أَعْلَم بِالْمُهتَدین)؛ در حقیقت تو هر که را دوست داری نمی توانی راهنمایی کنی، لیکن خدا است که هر که را بخواهد راهنمایی می کند و او به راه یافتگان داناتر است.
را نیز مربوط به ابوطالب دانستهاند که در وقت مرگ، بنی هاشم را جمع کرده و آنها را امر به
اطاعت از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) کرد تا
رستگار شوند و پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: ای عمو آنها را نصیحت میکنی و خود را رها میکنی، امّا ابوطالب گفت نمیتوانم از
دین پدر و اجدادم دست بردارم.
در پاسخ این استدلال گفته شده که
شأن نزول دیگری برای این
آیه نقل شده و آن مربوط به
جنگ احد است که وقتی دندان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) شکسته و صورتش با
شمشیر شکافته میشود برای
هدایت قومش
دعا میکند که این آیه نازل میشود. علاوه بر این که از نوع گزارش
مسلم و
بخاری برمیآید این آیه و آیه قبلی هر دو در وقت مرگ ابوطالب نازل شده و این در حالی است که این دو آیه با فاصله حدود ده سال، اوّلی در
مکه و دومی در
مدینه نازل شده است
و بر فرض صحت حدیث، آیه دلالت بر عدم
ایمان ابوطالب ندارد، بلکه نشان می دهد ایمان ابوطالب به اراده مستقل پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) نیست بلکه به خواست
خداوند است، و سخن ابوطالب (علی ملّة عبدالمطلب) نیز چنان که ذیل آیه قبل گفته شد
توریه بوده و اشاره به کلمه
توحید و
دین حق است.
حبیب بن ابوثابت از فردی که از
ابن عباس شنیده نقل میکند
که ابن عباس گفت آیه: (وَهُمْ یَنْهَونَ عَنْهُ وَیَنْأَوْنَ عَنْهُ وَإِنْ یُهْلِکُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَما یَشْعُرُون) «و آنان مردم را از آن باز میدارند و خود نیز از آن دوری میکنند ولی جز خویشتن را به هلاکت نمیافکنند و نمیدانند»
،در حقّ ابوطالب نازل شد که مردم را از اذیت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم)
نهی میکرد ولی خود داخل در
اسلام نمیشد.
این
حدیث از چند جهت ضعیف است، اوّل به دلیل
مرسل بودن آن، دوم عدم
وثاقت حبیب ابن ابوثابت چنان که
ابن حبان او را
مدلس خوانده
و منفرد بودن وی در نقل این حدیث، سوم:
طبری به چند طریق به نقل از ابن عباس آیه را در شأن مشرکانی دانسته اند که مردم را از ایمان به
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) بازداشته و خود نیز به او
ایمان نمیآوردند، چهارم: با توجه به
سیاق آیه، ضمایر جمع در آن به مشرکانی برمیگردد که در آیه قبل ذکر شده و صفات آنها به هیچ وجه بر ابوطالب صدق نمیکند.
به نقل از
ابوسعید خدری، شخصی نزد پیامبر از ابوطالب یاد کرد، آن حضرت فرمود: امید است که
شفاعت من در روز
قیامت برای او سودمند باشد، در میان آبی جوشیده از
آتش قرار میگیرد که تا دو کعب او میرسد و از آنجا تا
مغز او را میجوشاند...
این حدیث به خاطر اشخاصی همچون
سفیان ثوری،
عبدالملک بن عمیر لخمی کوفی
و
عبدالعزیز دراودی که در سلسله سند قرار دارند از نظر سند ضعیف است و
بغض و دشمنی
مغیرة بن شعبه که
حدیث را از او نقل میکنند نسبت به
بنی هاشم و بخصوص
علی (علیهالسلام) معروف است
به علاوه این که اگر ابوطالب
مشرک بوده چگونه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) طبق این حدیث
امید شفاعت او را داشته است؟! و
امام باقر (علیهالسلام) در پاسخ سؤال از حدیث یاد شده فرمود: اگر ایمان ابوطالب در کفّه ای از
ترازو و ایمان این مردم در کفّهای دیگر قرار گیرد هر آینه ایمان او ترجیح خواهد یافت.
درباره ایمان ابوطالب، در میان شیعیان، کتابهایی تألیف شده که عناوین آنها در کتاب
الذریعة نوشته
آقابزرگ تهرانی گرد آمدهاست که به نُه عنوان میرسد.
در میان
اهلسنت نیز کتابی با نام اَسنیالمطالب فینجاة ابیطالب نوشته شدهاست.
(۱) ابناسحاق، محمد، السیر و المغازی.
(۲) ابنحجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه.
(۳) بزمآورد.
(۴) یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی.
(۵) طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری.
(۶) بلاذری، احمد بن یحیی، انسابالاشراف.
(۷) قمی، شیخ عباس، الکنی و الالقاب.
(۸) بغدادی، محمد بن حبیب، المحبر.
(۹) نسائی، احمد بن شعیب، سنن النسائی.
(۱۰) ابنسعد، محمد، طبقات الکبری.
(۱۱) ابنهشام، عبدالملک، السیرة النبویه.
(۱۲) دینوری، ابنقتیبه، المعارف.
(۱۳) مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ.
(۱۴) ابنجوزی، عبدالرحمن، صفة الصفوه.
(۱۵) ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه.
(۱۶) طبرسی، فضل بن حسن، مجمعالبیان.
(۱۷) ابناثیر، عزالدین، الکامل فی التاریخ.
(۱۸) ابنجوزی، عبدالرحمن، المنتظم.
(۱۹) مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار.
(۲۰) دائرةالمعارف بزرگ اسلامی.
(۲۱) کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی.
(۲۲) البرهان.
(۲۳) طباطبایی، سیدمحمدحسین، تفسیر المیزان.
(۲۴) فضلالله، محمدحسین، خطوات علی طریق الاسلام.
(۲۵) تهرانی، آقابزرگ، الذريعة إلى تصانيف الشيعه.
(۲۶) طبری، ابوجعفر، جامع البیان.
دانشنامه کلام اسلامی. دائرة المعارف قرآن کریم، برگرفته از مقاله «ابوطالب».