استعانت مؤمنان (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
مؤمنان براى تعجيل در امدادهاى الهى، پيروزى بر كافران و نیز براى رفع
ستم از خود، از
خداوند متعال طلب یاری میکردند.
مؤمنان برای پيروزى بر
کافران، از خداوند متعال
استعانت میجستند:
• «فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِيكُم بِنَهَرٍ فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَمَن لَّمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلاَّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ فَشَرِبُواْ مِنْهُ إِلاَّ قَلِيلاً مِّنْهُمْ فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَهُ قَالُواْ لاَ طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنودِهِ قَالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلاَقُو اللّهِ كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ؛ و هنگامی که طالوت (به فرماندهی لشکر بنیاسرائیل منصوب شد، و) سپاهیان را با خود بیرون برد، به آنها گفت: «
خداوند، شما را به وسیله یک نهر آب، آزمایش میکند؛ آنها (که به هنگام تشنگی،) از آن بنوشند، از من نیستند؛ و آنها که جز یک پیمانه با دست خود، بیشتر از آن نخورند، از من هستند» جز عده کمی، همگی از آن آب نوشیدند. سپس هنگامی که او، و افرادی که با او
ایمان آورده بودند، (و از بوته آزمایش، سالم بهدر آمدند،) از آن نهر گذشتند، (از کمی نفرات خود، ناراحت شدند؛ و عدهای) گفتند: «امروز، ما توانایی مقابله با (•جالوت•) و سپاهیان او را نداریم.» اما آنها که میدانستند خدا را ملاقات خواهند کرد (و به روز
رستاخیز، ایمان داشتند) گفتند: «چه بسیار گروههای کوچکی که به فرمان خدا، بر گروههای عظیمی پیروز شدند!» و خداوند، با
صابران و استقامتکنندگان) است».
کلمه فصل به معنای جدایی مکانی است، همچنانکه در آیه: (و لما فصلت العیر) به همین معناست، و چهبسا که در معنای قطع یعنی ایجاد جدایی دو چیز
استعمال شود؛ مانند
آیه و هو خیر الفاصلین و بنابراین کلمه نامبرده هم متعدی
استعمال میشود (که در آیه ۵۸
سوره انعام دیدید)، و هم لازم (که در آیه مورد بحث و آیه
سوره یوسف ملاحظه کردید).
کلمه (جند) به معنای مجتمعی انبوه است، چه از
انسان و چه از هر چیز دیگر، و اگر لشگر را جند نامیدهاند، به خاطر همین است که جمعیتی متراکم هستند و اگر در آیه مورد بحث، کلمه را به صیغه
جمع جنود آورده، برای این بوده که بفهماند جمعیت
بنی اسرائیل کثرت قابل ملاحظهای داشتند، با اینکه به
حکم جملات بعدی همین آیه، مؤمنین واقعی آنان، بعد از عبور از نهر اندک بودند، (و این ملاکی دست میدهد که در سختیها همیشه پایدار میمانند) و نظیر این نکته در آیه بعد هم که میفرماید: (و لما برزوا لجالوت و جنوده)، از کلمه جنود استفاده میشود.
اشاره به پیروی جمعی اندک و با ایمان بر لشگری گران و بیایمان، در
داستان طالوت و جالوت
و در مجموع این گفتار اشارهای است به یک
حقیقت که از سراپای این داستان استفاده میشود، و آن این است که
خدای تعالی قادر است عدهای بسیار قلیل و از نظر روحیه مردمی ناهماهنگ را بر لشکری بسیار زیاد یاری دهد، توضیح اینکه تمام بنیاسرائیل از
پیامبر خود درخواست فرماندهی کردند، و همگی پیمان محکم بستند که آن فرمانده را نافرمانی نکنند، و کثرت جمعیت آنان آنقدر بود که بعد از تخلف
جمعیت بسیاری از آنان از شرکت در
جنگ، تازه باقی مانده آنان جنودی بودند، و این جنود هم در
امتحان آب نهر که داستانش میآید که اکثرشان رفوزه و مردود شدند، و به جز اندکی از آنان در آن امتحان پیروز نشد، و تازه آن عده اندک هم هماهنگ نبودند، بهخاطر اینکه بعضی از آنان یک شب، آب خوردند، و معلوم شد که دچار
نفاق هستند؛ پس در حقیقت آنچه باقی ماند، اندکی از اندک بود، درعینحال پیروزی نصیب آن اندک شد؛ چون
ایمان داشتند و در برابر لشکر بسیار انبوه جالوت
صبر کردند.
کلمه (ابتلاء) که
اسم فاعل آن (مبتلی) از
مشتقات آن است، به معنای امتحان است، و کلمه (نهر) به معنای مجرای
آب پر از آب است، و کلمه (اغتراف) و کلمه (غرف) به معنای آن است که چیزی را بلند کنی و بگیری، مثلا میگویند: (فلان غرف الماء) و یا میگویند: (فلان اغترف الماء)، یعنی فلانی آب را بلند کرد تا بنوشد.
و اینکه اغتراف یک غرفه، یعنی گرفتن یک مشت آب را از مطلق نوشیدن
استثنا کرده، دلالت میکند بر اینکه
پیامبر اسرائیلی آن مردم را از مطلق نوشیدن نهی نکرده بوده؛ بلکه از نوشیدن در حالت خاصی نهی کرده بوده، (مثلا از اینکه لب آب دراز بکشند و با دهان بنوشند تا سیراب شوند).
لشکر طالوت سه طایفه شدند.
مقتضای ظاهر
کلام این بود که بفرماید: (فمن شرب منه فلیس منی، الا من اغترف غرفه بیده، و من لم یشرب فانه منی)، هر کس از این نهر آب بنوشد، از من نیست، مگر آنکه با دستش مشتی بردارد و بنوشد، و کسی که ننوشد، او از من است، لیکن اینطور نفرمود؛ بلکه اولا جمله دوم را به جمله اول وصل کرد و ثانیا کلمه شرب را در جمله دوم مبدل به طعم کرد و باید دید چرا؟ علتش این بود که اگر اینطور فرموده بود، مفاد
کلام چنین میشد، که تمام جنود طالوت از
طالوت بودند، و تنها یک
طایفه از او بیگانه و جدا شدند، و آنها کسانی بودند که آب نوشیدند، و از این عده جمعی که سیراب نشدند و تنها مشتی آب برداشتند، از ایشان جدا شده و قهرا به طایفه اول ملحق شدند.
در نتیجه جنود طالوت دو
طایفه میشوند: یکی آنهایی که از طالوت بودند، و دوم آنهایی که از او بیگانه شدند، و حال آنکه مقصود
آیه این نبوده؛ بلکه خواسته است بفرماید سه طایفه شدند، که طایفه سوم، آنهایی بودند که مشتی آب برداشتند، نه از طالوت بودند و نه بیگانه از او؛ بلکه با آزمایشی دیگر وضعشان روشن میشود.
و به همین منظور جمله دوم یعنی جمله: (و من لم یطعمه فانه منی)، را پهلوی جمله اول قرار داد، تا مفاد آیه چنین شود: که لشکریان طالوت هر چند همه با طالوت و از او بودند، لیکن
باطن آنها غیر از ظاهرشان بود، و با یک
آزمایش واقعیتها روشن میشد، و آن آزمایش نهری بود که در راه با آن برخوردند، و آن نهر مشخص کرد که چه کسی از طالوت، و چه کسی بیگانه از او بود، هر کس از آن نهر نوشید، از طالوت بیگانه شد و هر کس لب از آن تر نکرد، از او و منسوب به او شد.
و وقتی مفاد کلام تا اینجا این شد، دیگر آمدن جمله (الا من اغترف غرفه بیده)، نمیرساند که این طایفه سوم از طالوت بودند؛ چون وقتی این دلالت را داشت که بلافاصله بعد از جمله (فمن شرب منه) واقع شده بود، ولی بعد از ذکر هر دو طایفه آمده، و معلوم است که این استثنا و اخراج از طایفه اول، تنها باعث میشود که طایفه سوم داخل و جزء طایفه اول نباشند، نه اینکه داخل در طایفه دوم باشند، و لازمه این سخن آن است که آیه شریفه خواسته است لشکریان طالوت را با دو آزمایش به سه طایفه
تقسیم کند. اول آنهایی که از
طالوت نبودند چون از نهر نوشیدند، دوم آنهایی که از وی بودند؛ چون از نهر ننوشیدند، سوم آنهایی که مردد بودند، و وضعشان در آزمایش نهر معلوم نشد؛ چون مشتی آب برداشتند و نوشیدند، و آزمایشی دیگر وصفشان را روشن میکند، و آن این است که اگر در حال
جنگ به خدا
اعتماد نموده، در برابر دشمن مقاومت کنند، از طالوت خواهند شد، و اگر دچار قلق و اضطراب شوند، از طایفه دوم خواهند گردید.
فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذِینَ ءَامَنُوا مَعَهُ...
کلمه (فئه) به معنای پارهای از مردم است، و دقت در این
آیات میرساند که گویندگان این سخن که (لا طاقه لنا...)، همان طایفه سوم بودند که با مشت خود آب برداشتند، و پاسخ دهندگان به ایشان همانهایی بودند، که اصلا آب ننوشیدند، و آیه شریفه از آنان تعبیر کرده به: (الذین یظنون انهم ملاقواالله) و چون نمیتوانیم کلمه (ظن) را درباره آنان به معنای پنداشتن بگیریم، ناگزیر باید بگویم یا به معنای
یقین است و یا کنایه از خشوع است.
و این طایفه ممکن بود در پاسخ بگویند: (غلبه جمعیتی اندک بر جمعیتی بسیار امر محالی نیست؛ بلکه با اذن خدا امری است ممکن)، ولی اینطور نگفتند؛ بلکه برای اینکه طرف را بهتر قانع کنند، قاطعتر جواب دادند، و از حوادثی که در جاهای دیگر اتفاق افتاده خبر داده و گفتند: چه بسیار اندکها که بر بسیارها غالب شدند.
• «وَلَمَّا بَرَزُواْ لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُواْ رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا
صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ؛ و هنگامى که در برابر (•جالوت•) و سپاهيان او قرار گرفتند گفتند: «پروردگارا! پيمانه شکيبايى و استقامت را بر ما بريز! و قدمهاى ما را ثابت بدار! و ما را بر
جمعیت کافران، پيروز بگردان!».
در این
آیه بعد، مسئله رویارویى دو لشکر مطرح شده است.
برزوا از ماده بروز، به معنى ظهور است، و از آنجا که وقتى
انسان در میدان
جنگ، آماده و ظاهر مىشود، ظهور و بروز دارد به این کار، مبارزه یا براز مىگویند.
این آیه مىگوید: هنگامى که
طالوت و سپاه او، به جایى رسیدند که لشکر نیرومند
جالوت، نمایان و ظاهر شد، و در برابر آن
قدرت عظیم صف کشیدند، دست به دعا برداشتند و از
خداوند سه چیز طلب کردند، نخست
صبر و شکیبایى و استقامت، در آخرین حد آن، لذا تعبیر به افرغ علینا
صبرا کردند که از ماده افراغ به معنى ریختن
آب یا ماده سیال دیگر از ظرف، بهطورىکه ظرف کاملا خالى شود، نکره بودن
صبر نیز تاکیدى به این مطلب است.
تکیه بر
ربوبیت پروردگار ربنا و تعبیر به افراغ که به معنى خالى کردن پیمانه است، و تعبیر به على که بیانگر
نزول از طرف بالاست و تعبیر به
صبرا که در اینگونه موارد دلالت بر عظمت دارد، هر کدام نکتهاى دربر دارد که مفهوم این
دعا را کاملا عمیق و پر مایه مىکند.
دومین تقاضاى آنها از خدا این بود که گامهاى ما را استوار بدار تا از جا کنده نشود و فرار نکنیم، در
حقیقت دعاى اول جنبه باطنى و درونى داشت و این دعا جنبه ظاهرى و برونى دارد و مسلما ثبات قدم از نتایج
روح استقامت و
صبر است.
سومین تقاضاى آنها این بود که ما را بر این قوم
کافر یارى فرما و پیروز کن که در واقع هدف اصلى را تشکیل مىدهد و نتیجه نهایى
صبر و
استقامت و ثبات قدم است.
به
یقین خداوند چنین بندگانى را تنها نخواهد گذاشت؛ هرچند عدد آنها کم و عدد
دشمن زیاد باشد.
• «آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَّبِّهِ
وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلآئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ وَقَالُواْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ؛ پيامبر، به آنچه از سوى پروردگارش بر او نازل شده، ايمان آورده است. (و او، به تمام سخنان خود، کاملاً
مؤمن مىباشد.) و همه مؤمنان (نيز)، به خدا و فرشتگان او و کتابها و فرستادگانش، ايمان آوردهاند؛ (و مىگويند:) ما در ميان هيچيک از پيامبران او، فرق نمىگذاريم (و به همه ايمان داريم). و (مؤمنان) گفتند: «ما شنيديم و
اطاعت کرديم. پروردگارا! (انتظارِ) آمرزش تو را (داريم)؛ و بازگشت (ما) به سوى توست».
این قسمت از آیه، ایمان
پیامبر و مؤمنین را تصدیق مىکند، و اگر پیامبر را جداى از مؤمنین
ذکر کرد، و فرمود: رسول به آنچه از ناحیه پروردگارش نازل شده ایمان دارد، و آنگاه مؤمنین را به آن جناب ملحق کرد، براى این بود که رعایت احترام آن جناب را فرموده باشد، و این عادت
قرآن است، که هر جا مناسبتى پیش بیاید از آن جناب احترامى به
عمل مىآورد، و او را جداى از دیگران ذکر نموده، سپس دیگران را به او ملحق مىسازد؛ مانند مورد زیر که مىفرماید: (فانزل الله سکینته على رسوله و على المؤمنین) (یوم لا یخزى الله النبى، و الذین آمنوا).
کلُّ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ مَلَئکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسلِهِ
این جمله تفصیل آن اجمالى است که جمله قبل بر آن دلالت مىکرد؛ چون جمله قبل اجمالا مىگفت که: رسول و
مؤمنین به آنچه نازل شده ایمان آوردند، ولى شرح نمىداد که آنچه نازل شده، به چه چیز
دعوت مىکند. جمله مورد بحث شرح مىدهد که کتاب نازل بر
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) مردم را به سوى ایمان و تصدیق همه
کتب آسمانی و همه رسولان و ملائکه خدا که بندگان محترم او هستند دعوت مىکند، هر کس به آنچه بر پیامبر
اسلام نازل شده ایمان داشته باشد، در
حقیقت به صحت همه مطالب نامبرده ایمان دارد.
لا نُفَرِّقُ بَینَ أَحَدٍ مِّن رُّسلِهِ
این جمله
حکایت گفتار مؤمنین است، بدون اینکه بفرماید (مؤمنین گفتند:...) و ما در
تفسیر آیه شریفه : (و اذ یرفع ابراهیم القواعد من البیت و اسمعیل: ربنا تقبل منا انک انت السمیع العلیم)
یکى از زیباترین سبکهاى
قرآنى (نقل قول بدون آوردن کلمه گفت یا گفتند)
نکته عمومى این طرز حکایت را بیان کرده و گفتیم: این طرز بیان از زیباترین سبکهاى
قرآنى است؛ و اما نکتهاى که مخصوص
آیه مورد بحث است، (علاوه بر اینکه بیانگر حالت و گفتار مؤمنین است ) این است که از خصوص حال مؤمنین گرفته شده، حالى که در ایمانشان به آنچه خدا نازل کرده، داشتهاند؛ بنابراین جمله مورد بحث زبان حال ایشان است نه
زبان قال، و به فرض اینکه گفته باشند، هر کسى در دل خود آن را گفته است.
و سبک
زیبایی که در این آیه به کار رفته این است که یک گفتار را که از مؤمنین حکایت کرده، نیمى از آن یک شکل است، و نیم دیگرش شکل دیگرى دارد، و آن جمله : (لا نفرق بین احد منهم) و جمله (و قالوا سمعنا و اطعنا...) است، که اولى را بدون (قالوا - گفتند) آورده، و دومى را با آن، با اینکه هر دو گفتار مؤ منین در پاسخ
دعوت پیامبر است.
حال باید دید وجه آن چیست؟ وجهش همان است که در گذشته نیز گفتیم، جمله اولى که کلمه گفتند ندارد زبان حال ایشان و جمله بعدى که آن کلمه را دارد زبان قال و گفتار ایشان است.
قبلا
خدای تعالی از حال یک یک آنان بهطور جداگانه خبر داده و فرموده بود (کل آمن بالله) ولى در جمله مورد بحث از آن
سیاق، به سیاق جمع برگشته فرمود: (لا نفرق بین احد) تا آخر دو آیه، و این، براى آن است که در
اهل کتاب امور نامبرده، بهطور دسته جمعى واقع مىشد،
یهود میان موسى و
عیسی و
محمد، و نصارا میان
موسی و عیسى و محمد فرق مىگذاشتند، و به همین جهت دستهدسته شدند، و
ادیان جداگانهاى درست کردند، با اینکه خدا همگى آنان را به یک امت و یک
دین که، دین
فطرت است
خلق کرده بود.
و همچنین درخواست مؤاخذه نکردن و حمل و تحمیل ننمودن را به
جماعت آنان نسبت داد، و نیز در آخر آیه در خواست نصرت دادن به ایشان علیه
کفار را به همه نسبت داد، نه تکتک افراد، بر خلاف ایمان که چون در
حقیقت قائم به تکتک افراد است به افراد منسوب نمود.
وَ قَالُوا سمِعْنَا وَ أَطعْنَا غُفْرَانَک رَبَّنَا وَ إِلَیْک الْمَصِیرُ
جمله (سمعنا و اطعنا) انشاست، نه اخبار، نمىخواهند خبر دهند که ما شنیدیم و
اطاعت کردیم؛ بلکه مىخواهند به تعبیر فارسى بگویند (به چشم، اطاعت) و این تعبیر
کنایه است از اینکه دعوت تو را
اجابت کردیم، هم با ایمان قلبى، و هم با عمل بدنى؛ چون کلمه (سمع) در
لغت کنایه گرفته مىشود از قبول و اذعان به
قلب و کلمه اطاعت
استعمال مىشود در رام بودن در عمل،
پس با مجموع دو کلمه (سمع و طاعت) امر ایمان تمام و کامل مىگردد و جمله (سمعنا و اطعنا) از ناحیه بنده، انجام دادن همه وظایفى است که در برابر مقام
ربوبیت و دعوت خدا دارد، و این وظایف و
تکالیف همه آن حقى است که خدا براى خود به عهده بندگان گذشته، که در کلمه (عبادت) خلاصه مىشود، همچنانکه فرمود: (و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون ما ارید منهم من رزق، و ما ارید ان یطعمون).
حق خدا بر بندگان و
حق بندگان بر خداى سبحان
و نیز فرمود: الم اعهد الیکم یا بنى آدم ان لا تعبدوا الشیطان، انه لکم عدو مبین، و ان اعبدونى).
و خداى تعالى در برابر این حقى که براى خود قرار داده حقى هم براى بندهاش بر خود
واجب ساخته، و آن
آمرزش است، که هیچ بندهاى در
سعادت خود از آن بىنیاز نیست، از
انبیا و رسولان بگیر تا پایینتر، و لذا به ایشان وعده داده که در صورتى که اطاعتش کنند، و بندگیش نمایند، ایشان را بیامرزد، همچنانکه در اولین حکمى که براى آدم و فرزندانش تشریع کرد، فرمود: (قلنا اهبطوا منها جمیعا، فاما یاتینکم منى هدى فمن تبع هداى فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون) و این نیست مگر همان آمرزش.
و چون مؤمنین با گفتن (سمعنا و اطعنا) بهطور
مطلق و بدون هیچ قیدى اعلان اطاعت داده، در نتیجه حق مقام
ربوبیت را ادا کردند؛ لذا به دنبال آن، حقى را که خداوند متعال براى آنان بر خود واجب کرده بود، مسئلت نموده و گفتند: (غفرانک ربنا و الیک المصیر) کلمه مغفرت و
غفران به معناى پوشاندن است، و برگشت مغفرت خداى تعالى به دفع
عذاب است، که خود پوشاندن نواقص بنده در مرحله
بندگی است، نواقصى که در
قیامت که بنده به سوى پروردگارش بر مىگردد فاش و هویدا مىشود.
• «لاَ
يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلاَ تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَآ أَنتَ مَوْلاَنَا
فَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ؛ خداوند هيچکس را، جز به اندازه تواناييش،
تکليف نمىکند. (انسان،) هر کار (نيکى) را انجام دهد، براى خود انجام داده؛ و هر کار (بدى) کند، به زيان خود کرده است. (مؤمنان مىگويند:) پروردگارا! اگر ما فراموش يا خطا کرديم، ما را مؤاخذه مکن! پروردگارا!
تکلیف سنگينى بر ما قرار مده، آنچنان که (به خاطر
گناه و
طغیان) بر کسانى که پيش از ما بودند، قرار دادى! پروردگارا! آنچه طاقت تحمل آن را نداريم، بر ما مقرر مدار! و آثار گناه را از ما بشوى! ما را ببخش و در
رحمت خود قرار ده! تو مولا و سرپرست مايى، پس ما را بر جمعيت
کافران، پيروز گردان!».
کلمه (وسع) به معناى توانایى و تمکن است، و اصل در آن وسعت مکانى بوده، و بعدها
قدرت آدمى چیزى نظیر ظرف
تصور شده، که افعال اختیارى آدمى از آن صادر مىشود، در نتیجه کارهایى که از آدمى سر مىزند در حدود قدرت و ظرفیت اوست، حال یا کم است و یا زیاد، و آنچه از آدمى سر نمىزند ظرفیتش را نداشته، در نتیجه این
استعمال، معناى وسعت به طاقت منطبق شده، و در آخر طاقت را وسع نامیده، گفتند: (وسع آدمى ) یعنى طاقت و ظرفیت قدرت او.
تکلیف نکردن به آنچه که در قدر و
اختیار انسان نیست، سنت خداوند در بین بندگان است
خواننده عزیز توجه فرمود که تمام حق خدا بر بنده این است که سمع و طاعت داشته باشد، و معلوم است که
انسان تنها در پاسخ فرمانى مىگوید: (طاعة) که اعضاى جوارحش بتواند آن فرمان را انجام دهد، چون اطاعت به معناى مطاوعه است؛ یعنى تأثرپذیرى قوا و اعضاى آدمى در اثر فرمان کسى که به او امر مىکند و اما چیزى که مطاوعهبردار نیست؛ مثل اینکه مثلا به کسى امر کنند که با
چشم خود بشنود، و با گوش خود ببیند، و یادر آن واحد در چند مکان دور از هم حاضر شود، و یا براى بار دوم از پشت پدر عبور کرده، در رحم مادر قرار گیرد، و دوباره از مادر متولد شود، چنین چیزى نه قابل اطاعت است، و نه آمر
حکیم تکلیفى مولوى درباره آن صادر مىکند، پس
اجابت نمودن فرمان خدا با سمع و طاعت، تحقق نمىپذیرد، مگر در چهارچوب قدرت و اختیار انسان و این افعال مقدور و اختیارى است که انسان به وسیله آن براى خود نفع و یا ضرر کسب مىکند، پس کسب، خود بهترین دلیل است بر اینکه آنچه آدمى کسب کرده و متصف به آن شده، وسع و طاقت آن را داشته است.
پس از آنچه گفتیم این معنابه خوبى روشن شد که جمله (لا
یکلف الله ...) کلامى است مطابق با سنتى که خداوند در بین بندگانش جارى ساخته، و
زبان همان
سنت است، و آن سنت این است که از مراحل ایمان آن مقدار را بر هر یک از بندگان خود
تکلیف کرده که در خور فهم او باشد، و از اطاعت آن مقدارى را
تکلیف کرده که در خور نیرو و توانایى بنده باشد، و نزد عقلا و صاحبان شعور نیز همین
سنت و روش معمول و متداول است، و نیز روشن گردید که معناى جمله نامبرده درست با کلامى که در آیه قبل از رسول و مؤمنین
حکایت کرد که گفتند: (سمعنا و اطعنا) منطبق است، نه چیزى از آن کم دارد و نه زیاد.
و نیز معلوم شد که مضمون جمله نامبرده یعنى (لا
یکلف الله نفسا...) هم به آیه قبل از خود ارتباط دارد و هم به آیه بعد از خود.
اما نسبت به ما قبلش، براى اینکه این جمله مىفهماند
خدای تعالی بندگان خود را به بیش از امکاناتشان در سمع و طاعت
تکلیف نمىکند؛ پس سمع و طاعتى که در آیه قبلى بود، همان وسع در این آیه است.
رَبَّنَا لا تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِینَا أَوْ أَخْطأْنَا
بعد از آنکه در مقام اجابت دعوت خداى تعالى بهطور مطلق و بدون هیچ قیدى گفتند: (سمعنا و اطعنا) و سپس از یکسو متوجه ضعف و فتور و سستى خود شدند، و از سوى دیگر متوجه سرنوشت
اقوام و امتهایى شدند که قبل از ایشان مىزیستند، ناچار از خداى تعالى خواستند تا به ایشان رحم کند، و با ایشان آن معامله را نکند که با امتهاى گذشته کرد، یعنى آن مؤاخذهها و حمل و تحمیلها را نفرماید، چون مؤمنین با
تعلیم الهى این معنا را آموخته بودند که هیچ حول و قوتى جز به کمک خدا وجود ندارد، و هیچچیز جز رحمت او آدمى را از خطا و
نسیان و تمرد حفظ نمىکند.
بااین بیان پاسخ از سؤالى که ممکن است بشود روشن مىگردد، و آن این است که
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) با اینکه
معصوم است، چطور درخواست مصونیت از خطا و
نسیان مىکند؟ جوابش این شد که اگر آن جناب
معصوم است، به
عصمت او معصوم است، نه از ناحیه خودش، پس صحیح است که از خدا مصونیتى درخواست کند، که از ناحیه خود ضمانتى نسبت به آن ندارد، و خود را در این درخواست هم آواز مؤمنین سازد.
رَبَّنَا وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنَا إِصراً کَمَا حَمَلْتَهُ عَلى الَّذِینَ مِن قَبْلِنَا
کلمه (اصر) بهطوریکه گفتهاند به معناى ثقل و سنگینى است، بعضى هم گفتهاند: به معناى آن است که چیزى را به قهر و غلبه
حبس کنى، و برگشت آن نیز به همان معناى اول است؛ چون حبس شدن نیز نوعى سنگینى است، و بر موجود حبس شده گران است.
و مراد از (الذین من قبلنا)
اهل کتاب و مخصوصا یهود است؛ چون در این
سوره به بسیارى از داستانهاى ایشان
اشاره شده است، و مخصوصا در
سوره اعراف آیه ۱۵۷ (اصر) و (اغلال) را به ایشان نسبت داده، مىفرماید: (و یضع عنهم اصرهم، و الاغلال التى کانت علیهم).
رَبَّنَا وَ لا تُحَمِّلْنَا مَا لا طاقَةَ لَنَا بِهِ
مراد از (مالا طاقه لنا به)،
تکلیفهاى ابتدایى طاقتفرسا نیست؛ چون توجه نمودى که خداى تعالى هرگز چنین
تکالیفى به بندگان خود نمىکند؛ چون هم
عقل آن را تجویز نمىکند، و هم
کلام خود خداى تعالى، که در مقام حکایت گفتار
مؤمنین فرموده: (سمعنا و اطعنا)، برخلاف آن دلالت دارد، بلکه مراد از آن جزا و کیفر بدىهایى است که ممکن است به ایشان برسد، حال یا بهصورت
تکالیف دشوار (نظیر آنچه در بنىسرائیل واقع شد) باشد، و یا به صورت عذابهایى که ممکن است نازل شود، و یا بهصورت مسخ شدن و امثال آن باشد.
وَ اعْف عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنَا وَ ارْحَمْنَا
کلمه (عفو) به معناى محو اثر است، و کلمه (مغفرت) به معناى پوشاندن است و کلمه
رحمت معنایش معروف است، این معناى کلى این کلمات بو، و اما به حسب مصداق و با در نظر داشتن معناى لغوى آنها باید بگوییم: این سه جمله و ترتیب آنها به این صورت از قبیل پرداختن تدریجى از فرع به اصل است، و به عبارتى دیگر منتقل شدن از چیزى که فایدهاش خصوصى است به سوى چیزى که فایدهاش عمومىتر است و بنابراین عفو خدا عبارت است از: محو و از بین بردن اثر گناه، که همان عقابى است که براى هر گناهى معین فرموده، و مغفرت عبارت است از پوشاندن و محو اثرى که
گناه در نفس به جاى گذاشته، و رحمت عبارت است از عطیهاى الهى که گناه و اثر حاصل آن، نفس را مىپوشاند.
و عطف این سه جمله، یعنى و (اعف عنا) و (اغفرلنا) و (و ارحمنا) بر جمله (ربنا لا تواخذنا ان نسینا او اخطانا)، با در نظر گرفتن
سیاق و نظمى که در همه آنها است،
اشعار دارد بر اینکه مراد از عفو و مغفرت و رحمت، امورى است مربوط به گناهان بندگان از جهت
خطا و
نسیان و امثال آن،
و از این معنا روشن مىشود که مراد از این مغفرت که در اینجا در خواست شده، غیر مغفرت در جمله: (غفرانک ربنا) است، مغفرت در آنجا مغفرت مطلقه در مقابل اجابت مطلقه است، که بیانش گذشت؛ ولى این مغفرت، مغفرت خاصه است، در مقابل گناه ناشى از فراموشى و خطا، پس سؤال
مغفرت در آیه شریفه تکرار نشده است.
در این چهار
دعا، لفظ (رب) چهار بار تکرار شده، تا از راه اشاره به صفت
عبودیت خود، صفت رحمت خداى تعالى را برانگیزاند، چون نام
ربوبیت بردن، صفت عبودیت و مذلت بندگى را بیاد مىآورد.
دعوت عمومى بهسوى
دین توحید و
جهاد در راه اعلاى آن، اولین وظیفه مؤمنین بعد از ایمان و اظهار عبودیت
حق است.
أَنت مَوْلَانَا فَانصرْنَا عَلى الْقَوْمِ الْکفِرِینَ
این جمله جملهاى است جدید و دعایى است مستقل و کلمه مولى به معناى ناصر و یارى کننده است، و لیکن نه هر ناصر بلکه ناصرى که تمام امور منصور به عهده اوست؛ چون کلمه مولى از ماده
ولایت است که به معناى عهده دارى و تصدى امر است، و از آنجا که خدا ولى مؤمنین است پس مولایشان نیز هست، و آنان را در آنچه که محتاج به یارى وى باشند یارى مىکند؛ همچنانکه فرمود: (و الله ولى المؤمنین) و نیز فرموده: (ذلک بان الله مولى الذین، آمنوا و ان الکافرین لا مولى لهم) یعنى این به آن جهت است که خدا مولاى کسانى است که
ایمان آوردهاند، و کسانى که کفر ورزند مولا و یاورى ندارند.
و از این دعاى مؤمنین برمىآید که بعد از گفتن (سمعنا و اطعنا) و پذیرفتن اصل دین، هیچ همى به جز
اقامه دین و نشر آن، و جهاد در راه اعلاى آن و بلند کردن آوازه کلمه حق، و به دست آوردن اتفاق کلمه همه امتها بر مسئله دین، ندارند؛ همچنانکه همین معنا از آیه زیر استفاده مىشود که مىفرماید: (قل هذه سبیلى ادعو الى الله على بصیرة، انا و من اتبعنى، و سبحان الله، و ما انا من المشرکین).
پس دعوت به سوى توحید، راه دین است، راهى که البته جهاد و قتال و امر به معروف و نهى از منکر و سایر اقسام
دعوت و
انذار، همه از مصادیق آن هستند، براى اینکه هدف از همه اینها یکى است، و آن ریشهکن ساختن ماده
اختلاف در میان نوع بشر است، و آیه زیر به اهمیت آن در نظر شارع دین اشاره نموده، مىفرماید: (شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا، و الذى اوحینا الیک، و ما وصینا به ابراهیم و موسى و عیسى، ان اقیموا الدین، و لا تتفرقوا فیه).
• «وَكَأَيِّن مِّن نَّبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُواْ لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَمَا ضَعُفُواْ وَمَا اسْتَكَانُواْ وَاللّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ؛ چه بسيار پيامبرانى که [[|مردان]] الهى فراوانى به همراه آنان جنگ کردند! آنها هيچگاه در برابر آنچه در راه خدا به آنان مىرسيد، سست و ناتوان نشدند (و تن به تسليم ندادند)؛ و خداوند استقامت کنندگان را دوست دارد».
به دنبال حوادث احد آیه فوق با یادآورى شجاعت و ایمان و استقامت مجاهدان و یاران
پیامبران گذشته مسلمانان را به شجاعت و فداکارى و پایدارى تشویق مىکند و ضمنا آن دستهاى را که از میدان احد فرار کردند
سرزنش مىنماید.
(کاین) به معنى چه بسیار است و مىگویند در اصل
مرکب از (کاف تشبیه) و (اى) استفهامیه است که به صورت یک کلمه در آمده و معنى سابق متروک شده، و معنى تازهاى مساوى (چه بسیار) پیدا کرده است.
(ربیون) جمع ربى (بر وزن ملى) است و به کسى گفته مىشود که ارتباط و پیوند او با خدا محکم باشد، با ایمان، دانشمند و با
استقامت و با
اخلاص باشد.
سپس رفتار و گفتار آنها را چنین شرح مىدهد: آنان به یارى پیامبران خود برخاستند و از تلفات سنگین و جراحات سخت و مشکلات طاقتفرسایى که در راه خدا دیدند هرگز سست و ناتوان نشدند، آنها در مقابل دشمن هیچگاه تضرع و زارى و
خضوع و کرنش نکردند و
تسلیم نشدند (ما ضعفوا و ما استکانوا)
بدیهى است خداوند هم چنین افرادى را دوست دارد که دست از مقاومت برنمىدارند (و الله یحب الصابرین).
• «وَمَا كَانَ قَوْلَهُمْ إِلاَّ أَن قَالُواْ ربَّنَا اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَإِسْرَافَنَا فِي أَمْرِنَا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ؛ سخنشان تنها اين بود که: «پروردگارا! گناهان ما را ببخش! و از تندرویهاى ما در کارها، چشمپوشى کن! قدمهاى ما را استوار بدار! و ما را بر
جمعیت کافران، پيروز گردان!».
آنها به هنگامى که احیانا بر اثر اشتباهات یا سستیها، یا لغزشهایى گرفتار مشکلاتى در برابر دشمن مىشدند، به جاى اینکه میدان را به او بسپارند و یا تسلیم شوند و یا
فکر ارتداد و بازگشت به
کفر در مغز آنها پیدا شود، روى به درگاه خدا مىآوردند و ضمن تقاضاى
عفو و بخشش از گناهان خود از پیشگاه خداوند تقاضاى
صبر و استقامت و پایمردى مىکردند و مىگفتند: (بار پروردگارا گناهان ما را بیامرز و از تندرویهاى ما درگذر، و ما را ثابت قدم بدار و بر کافران پیروز بگردان).
(مجاهدان حقیقى) به جاى اینکه شکست خود را به دیگران نسبت دهند و یا به عوامل موهوم و مرموز مربوط بدانند، سرچشمه آن را در خودشان جستوجو مىکنند و به فکر جبران اشتباهات خویش هستند، حتى آنها کلمه شکست را بر زبان نمىآورند و به جاى آن
اسراف و تندروى بیجا ذکر مىکنند؛ برعکس ما که امروز سعى مىکنیم نقاط ضعفى که سرچشمه ناکامیها و شکستهاست نادیده بگیریم و همه آنها را به عوامل خارجى و بیگانه مربوط بدانیم و در نتیجه بههیچوجه به فکر جبران اشتباهات و برطرف ساختن نقاط ضعف خود نباشیم.
مؤمنان براى تعجيل در امدادهاى الهى، از خدای یگانه طلب یاری میکردند:
• «أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُم مَّثَلُ الَّذِينَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِكُم مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء وَزُلْزِلُواْ حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِيبٌ؛ آيا گمان کرديد داخل
بهشت مىشويد، بىآنکه حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانان که گرفتاريها و ناراحتيها به آنها رسيد، و آنچنان ناراحت شدند که پيامبر و افرادى که ايمان آورده بودند گفتند: «پس يارى خدا کى خواهد آمد؟!» (در اين هنگام، تقاضاى يارى از او کردند، و به آنها گفته شد:) آگاه باشيد، يارىِ خدا نزديک است!».
بهشت رضوان و قرب رب العالمین در گرو تحمل سختیهاست و
سنت الهی در میان امم گذشته در بین امت
اسلام تکرار خواهد شد. (تکرار تاریخ)
در این جمله آنچه را که
آیات سابق بر آن دلالت میکرد، تثبیت میکند، و آن این بود که دین یک نوع
هدایت خدایی است، برای مردم هدایتی است به سوی سعادتشان در
دنیا و
آخرت، و نعمتی است که خداوند بشر را به آن
اختصاص داده. پس بر انسانها
واجب است در برابر آن
تسلیم شوند، و با وجود آن دیگر گامهای
شیطان را پیروی نکنند، و در این هدایت
اختلاف نیندازند، و دوا را به صورت دردی جدید درنیاورند، و بهوسیله پیروی هوا و به
طمع زخرف دنیا نعمت خدای سبحان را با
کفر و
عذاب معاوضه ننمایند که اگر چنین کنند، غضبی از ناحیه پروردگارشان به ایشان میرسد، همانطوری که به بنیاسرائیل رسید، چون آنها هم
نعمت پروردگار را بعد از آنکه در اختیارشان قرار گرفت تغییر دادند؛ آری خدا با بنیاسرائیل عداوت خاصی نداشت، این سنت دائمی خداست که فتنهها پیش آورد، و احدی از مردم به
سعادت دین و قرب رب العالمین نمیرسد، مگر با ثبات و تسلیم.
در این آیه شریفه التفاتی از
غیبت به خطاب به کار رفته؛ چون در آیات قبلی
مؤمنین، غایب فرض شده بودند، میفرمود: (مردم امت واحدهای بودند)، و در این آیه حاضر به حساب آمدهاند، میفرماید: (نکند خیال کردهاید که...)، و این بدان جهت بود که اصلا در این
آیات روی سخن با مؤمنین بود، در شش
آیه قبل میفرمود: (یا ایها الذین آمنوا ادخلوا فی السلم کافه)، چیزی که هست در آیه قبلی موقعیت ایجاب کرد غایب به حساب آیند، همین که آن عنایت کلامیه
اعمال شد، دوباره به سیاق قبلی برگشته مؤمنین را
مخاطب قرار داد.
کلمه (ام) متصله و به معنای (یا اینکه) نیست؛ بلکه منقطعه و به معنای (بلکه) است، و معنای آیه بهطوریکه دیگران هم گفتهاند این است که (نه، بلکه گویا پنداشتهاید که قبل از برخورد با آنچه امم گذشته برخوردند داخل بهشت میشوید).
البته اختلافی که در میان اهل ادب درباره کلمه (ام) منقطعه وجود دارد معروف است: ولی
حق مطلب به نظر ما این است که اصل این کلمه برای افاده تردید (یا اینکه) است، و اگر گاهی معنای (بلکه) را میدهد، از این نظر است که معنای بلکه هم در آن موارد منطبق است، نه اینکه برحسب وضع لغوی دو جور (ام) داریم، در نتیجه معنای ام منقطعه در مورد آیه مورد بحث این میشود: (هل انقطعتم بما امرناکم من التسلیم، بعد الایمان، و الثبات علی نعمه الدین، و الاتفاق و الاتحاد ام لا بل حسبتم ان تدخلوا الجنه...)، یعنی آیا بعد از آنکه به شما دستور دادیم که بعد از ایمان آوردن هم
استقامت به خرج دهید و هم تسلیم شوید، آیا از آرزوی کاذب خود دست برداشتهاید یا نه، بلکه
گمان دارید که داخل
بهشت میشوید.
وَ لَمَّا یَأْتِکُم مَّثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِن قَبْلِکُم
کلمه (مثل) اگر با کسره میم و سکون ثا خوانده شود به معنای شبه (مانند) است، و اگر به فتحه میم و فتحه ثا خوانده شود، معنای شبه (شباهت) را میدهد، و منظور از مثل که برای چیزی میآورند بیانی است که کانه آن چیز را در نظر شنونده مجسم کرده است، که این چنین بیان را
استعاره تمثیلیه میگویند، مانند اینکه
خدای تعالی درباره علمای
یهود که به
علم خود
عمل نمی کردند مثل زده به چهارپایی که
کتاب بر آن بار کرده باشند، میفرماید: (مثل الذین حملوا التوریه ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل اسفارا) و نیز از همین باب است مثل به معنای صفت مانند آیه: (انظر کیف ضربوا لک الامثال) چون این در پاسخ آن تهمتهاست که به
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) میزدند، و میگفتند: او مجنون است، ساحر است، کذاب است، و امثال اینها، پس کلمه امثال در اینجا به معنای صفت است و از آنجایی که در آیه مورد بحث خدای تعالی با جمله (مستهم الباساء و الضراء...) آن مثل را بیان کرده، لاجرم باید گفت: که کلمه نامبرده معنای اول را میدهد.
مَّستهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضرَّاءُ...
معنای باساء و ضراء و
اشاره به
سنت جاریه الهی درباره همه انسانها، در ذیل شرح داده میشود:
بعد از آنکه شوق
مخاطب برای فهمیدن
تفصیل اجمالی که جمله: (و لما یاتکم مثل الذین...) بر آن دلالت داشت شدید شد، با جمله مورد بحث آن را تفصیل داد، و کلمه (باساء) به معنای شدت و سختی است که از خارج نفس آدمی به آدمی وارد میشود؛ مانند گرفتاریهای مالی، و جاهی، و خانوادگی، و نداشتن امنیتی که در زندگیش به آن نیازمند است.
و اما ضراء عبارت است از شدتی که به جان و تن انسان میرسد؛ مانند
جراحت و
قتل و مرض، و کلمه زلزله و زلزال معنایش معروف است، و اصل آن از ماده (ز - ل - ل) است، که به معنای لغزیدن است، و اگر این کلمه تکرار شده، برای این بود که بر
تکرار دلالت کند، تو گویی زمینی که مثلا دچار زلزله شده، لغزشهایی پشت سر هم کرده، و این معنا، در کلمه (صر - و صرصر)، و کلمه (صل و صلصل ) و کلمه (کب و کبکب) نیز جریان دارد، و کلمه زلزال در
آیه شریفه
کنایه است از
اضطراب و دهشت.
حَتی یَقُولَ الرَّسولُ وَ الَّذِینَ ءَامَنُوا مَعَهُ...
کلمه (یقول) به نصب لام خوانده شده و بنابراین
قرائت جمله در معنای
غایت و نتیجه است.
برای جملات قبل بعضی هم آن را به ضمه لام خواندهاند. و بنابراین
قرائت جمله نامبرده حکایت حال گذشته است، و هرچند هر دو معنا صحیح است، لیکن دومی با
سیاق مناسبتر است، برای اینکه اگر جمله نامبرده غایتی باشد که جمله (زلزلوا) را تعلیل کند، آنطور که باید با سیاق مناسب نیست.
مَتی نَصرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصرَ اللَّهِ قَرِیبٌ
این جمله حکایت کلام رسول و مؤمنین به آن حضرت با هم است، و گرچه چنین کلامی از
رسول خدا به ذهن میزند، که آن جناب چرا باید بگوید (یاری خدا کی میرسد)؟ ولی با در نظر گرفتن اینکه خدای تعالی قبلا به رسول و
مؤمنین وعده نصرت داده بود، و مثلا فرموده بود: (و لقد سبقت کلمتنا لعبادنا المرسلین، انهم لهم المنصورون) و نیز فرموده بود: (کتب الله لا غلبن انا و رسلی) جمله مورد بحث هیچ به ذهن نمیزند، و اگر بنا باشد از شنیدن امثال این عبارتها یکه بخوریم باید از آیه: (حتی اذا است یئس الرسل، و ظنوا انهم قد کذبوا، جاءهم نصرنا) باید یکه بخوریم، که لحنش شدیدتر از لحن آیه مورد بحث است.
و نیز ظاهر آن است که جمله: (الا ان نصر الله قریب) حکایت کلام خدای تعالی باشد، نه تتمه کلام رسول و مؤمنین با وی.
و این آیه همانطور که قبلا هم
اشاره کردیم، دلالت میکند بر اینکه مسئله ابتلا و امتحان در امت اسلام نیز جریان دارد، و این سنت همیشگی است.
و نیز دلالت دارد بر اینکه مثل و وصف امتهای گذشته عینا تکرار میشود، آنچه بر سر امتهای گذشته رفته است بر
امت اسلام نیز خواهد رفت، و این همان است که نامش را تکرار
تاریخ و یا عود آن میگذاریم.
«متى نصراللّه» براساس يك قول، دعا و درخواست تعجيل در نصرت الهى است.
استعانت مؤمنان از خداوند، براى رفع
ستم از خود، امرى روا و جايز است:
• « إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيرًا وَانتَصَرُوا مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ؛ مگر کسانى که
ایمان آورده و کارهاى شايسته انجام مىدهند و خدا را بسيار ياد مىکنند، و به هنگامى که مورد
ستم واقع مىشوند، به
دفاع از خويشتن (و مؤمنان) برمىخيزند (و از
شعر در اين راه کمک مىگيرند)؛ آنها که ستم کردند بهزودى مىدانند که بازگشتشان به کجاست!».
این استثنا، استثنای عدهای از شعراست که فرمود: پایه کارشان غوایت و
گمراهی است و آن عده عبارتند از: شعرایی که ایمان دارند؛ چون ایمان و
عمل صالح آدمی را طبعا از ترک حق و پیروی
باطل، جلوگیری میکند و اینکه فرموده:
خدا را بسیار ذکر میکنند، برای این است که
ذکر کثیر خدا، آدمی را همواره به یاد خدا میاندازد و او را به سوی حق، آن حقی که مایه
رضایت اوست میبرد و از باطل که او دوست نمیدارد بندگان به آن مشغول باشند، برمیگرداند، در نتیجه چنین کسان دچار آن گمراهیها نمیشوند، که آن دسته دیگر دچارش میباشند.
با این بیان روشن میشود که چرا جمله استثنا را مقید به ایمان و
عمل صالح کرده، سپس جمله (و ذکروا اللّه کثیرا) را بر آن عطف نمود.
(و انتصروا من بعد ما ظلموا) - کلمه (انتصار) به معنای انتقام است، بعضی از
مفسرین گفتهاند: مراد از شعرایی که بعد از مظلومیت
انتقام میگیرند، آن شعرایی میباشند که با
اشعار خود، اشعاری را که
مشرکین سرودهاند و در آن
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) را
هجو کرده یا در
دین او طعن زده و از
اسلام و مسلمین بدگویی کردهاند، پاسخ دادهاند و رد کردهاند، و این
تفسیر خوبی است که مقام آیه آن را تأیید میکند.
(و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون) - کلمه (منقلب)
اسم مکان و یا مصدر میمی از
انقلاب است و معنای جمله این است که کسانی که ستم کردهاند - بهطوریکه از
سیاق برمیآید، مراد مشرکین هستند - بهزودی خواهند فهمید که به چه بازگشتگاهی برمیگردند و آن بازگشتگاه همان
آتش است و یا این است که بهزودی خواهند فهمید که به چه نحو برمیگردند.
در این جمله مشرکین را
تهدید میکند و در عین حال در این جمله که آخرین آیه
سوره است، به مضمون اول
سوره بازگشت شده، چون در اول سوره فرمود: (فقد کذبوا فسیاتیهم انبوء ما کانوا به یستهزؤن).
«انتصار» به معناى يارى طلبيدن آمده است.
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۳، ص۱۵۳، برگرفته از مقاله «استعانت مؤمنان».