استعانت از خدا (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
خداوند، شايسته استعانت است و مقام ربوبى خدا، سزاوار
استعانت از اوست؛ و این جلوهاى از تقواپيشگى است. یکی از ادله لزوم استعانت مؤمنان از خداوند، حاكميت مطلق وی بر
زمین است. استعانت از
صبر و
نماز نیز، یکی از سفارشهاى خداوند به
مؤمنان میباشد.
استعانت از خدا، جلوهاى از تقواپيشگى است:
• «قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللّهِ وَاصْبِرُواْ إِنَّ الأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَن يَشَاء مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ؛ موسى به قوم خود گفت: «از
خدا يارى جوييد، و استقامت پيشه کنيد، که زمين از آن خداست، و آن را به هر کس از بندگانش که بخواهد، واگذار مىکند؛ و سرانجام (نيک) براى پرهيزکاران است!».
موسى (علیهالسلام) در این جمله بنى اسرائیل را بر قیام و شورش علیه
فرعون برمىانگیزد و آنان را به استمداد و استعانت از خداى تعالى در رسیدن به هدف که همان رهایى از اسارت و
بندگی فرعون است توصیه مىنماید، و آنان را به
صبر در برابر شدایدى که فرعون خط نشان آن را مىکشد سفارش مىکند. آرى، صبر در برابر شداید راهنماى بهسوى خیر و پیشتاز فرج و نجات است.
موسی (علیهالسلام) در آخر
کلام خود با جمله (ان الارض لله یورثها من یشاء) گفتار خود را تعلیل مىکند.
و حاصل این
تعلیل این است که: اگر من این نوید را مىدهم براى این است که فرعون مالک
زمین نیست تا آن را به هر کس بخواهد بدهد و از هر کس بخواهد بگیرد؛ بلکه زمین ملک خداى سبحان است، اوست که به هر کس بخواهد
ملک و سلطنت در زمین را مىدهد، و
سنت او هم بر این جریان دارد که حسن عاقبت را به کسانى از بندگان خود
اختصاص دهد که از او بترسند، و از او حساب ببرند؛ بنابراین شما اى بنى اسرائیل ! اگر
تقوا پیشه کنید؛ یعنى از خداى تعالى استعانت جسته و در راه او در شداید صبر کنید،
خداوند این سرزمین را که امروز در دست فرعونیان است، به دست شما خواهد سپرد.
موسى (علیهالسلام) به منظور فهماندن همین معنا دنباله کلام خود (ان الارض لله یورثها من یشاء من عباده) اضافه کرد که: (و العاقبه للمتقین)، و
لفظ (عاقبه) در
لغت به معناى دنباله هر چیز است؛ همچنانکه لفظ (البادئه) به معناى آن چیزى است که هر
عمل و یا هر چیزى به آن ابتدا و شروع مىشود.
و اگر بهطور مطلق فرمود: (عاقبت از آن پرهیزکاران است) براى این بود که
سنت الهی بر این جریان دارد. آرى، خداى تعالى نظام
عالم را طورى قرار داده که هر نوعى از انواع موجودات به منتهاى سیرى که خداوند برایش معلوم کرده برسد، و
سعادت مقدر خود را نائل گردد، حال
انسان هم که یکى از انواع موجودات است حال همانهاست، او نیز اگر در راهى قدم بگذارد که خداوند و
فطرت برایش ترسیم کرده و از انحراف از راه خدا یعنى از کفر به خدا و به
آیات خدا و
فساد انگیختن در زمین بپرهیزد، خداوند به سوى عاقبت نیک هدایتش نموده و به زندگى پاک زندهاش داشته و به سوى هر خیرى که بخواهد ارشادش مىکند.
مقام ربوبى خدا، سزاوار استعانت از اوست:
• «فَقَالُواْ عَلَى اللّهِ تَوَكَّلْنَا رَبَّنَا لاَ تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ؛ گفتند: «تنها بر خدا
توکل داريم؛ پروردگارا! ما را مورد شکنجه گروه ستمگر قرار مده!».
• «وَنَجِّنَا بِرَحْمَتِكَ مِنَ الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ؛ و ما را با رحمتت از (دست) قوم
کافر رهايى بخش!».
مفهوم توکل این نیست که انسان دست از تلاش و کوشش بردارد، و به گوشه انزوا بخزد و بگوید تکیهگاه من خداست؛ بلکه مفهوم آن این است که هرگاه نهایت تلاش و کوشش خود را به کار زد و نتوانست مشکل را حل کند و موانع را از سر راه خود کنار زند، وحشتى به خود راه ندهد، و با اتکا به لطف پروردگار و استمداد از ذات پاک و قدرت بى پایان او، ایستادگى به خرج دهد، و به جهاد پیگیر خود همچنان ادامه دهد، حتى در جایى که توانایى دارد نیز خود را بىنیاز از لطف خدا نداند؛ چراکه هر قدرتى هست بالاخره از ناحیه اوست.
این است مفهوم توکل که از
ایمان و
اسلام نمىتواند جدا باشد؛ چراکه یک فرد
مؤمن و
تسلیم در برابر فرمان پروردگار، او را بر هر چیز قادر و توانا، و هر مشکلى را در برابر
اراده او سهل و آسان مىداند، و به وعدههاى پیروزى او
اعتقاد دارد.
این
مؤمنان راستین دعوت موسى را به توکل
اجابت کردند، (و گفتند ما تنها بر خدا توکل داریم) (فقالوا على الله توکلنا).
سپس از ساحت مقدس خدا تقاضا کردند که از شر دشمنان و وسوسهها و فشارهاى آنان در امان باشند، و عرضه داشتند (پروردگارا ما را وسیله فتنه و تحت تأثیر و نفوذ ظالمان و ستمگران قرار مده) (ربنا لا تجعلنا فتنة للقوم الظالمین).
(پروردگارا ما را به
رحمت خود از قوم بىایمان رهایى بخش) (و نجنا برحمتک من القوم الکافرین).
جالب اینکه فرعون در
آیه نخست از (مسرفین) و در سومین آیه او و اطرافیانش به عنوان (ظالمین) و در آخرین آیه بهعنوان (کافرین) توصیف شدهاند.
این تفاوت تعبیرها شاید به خاطر این باشد که
انسان در مسیر
گناه و خطا نخست از (اسراف) یعنى
تجاوز از حدود و مرزها شروع مىکند، بعد بناى ستمکارى مىگذارد و سرانجام کارش به
کفر و
انکار منتهى مىگردد!
• «فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَقَالَ إِنِّي مُهَاجِرٌ إِلَى رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ؛ و لوط به او
ابراهیم ايمان آورد، و (ابراهيم) گفت: «من بهسوى پروردگارم
هجرت مىکنم که او صاحب
قدرت و حکيم است!».
یعنى
لوط (علیهالسلام) به
ابراهیم (علیهالسلام) ایمان آورد و اگر بپرسى باید فرموده باشد (فامن به لوط) چرا فرمود: (فامن له لوط)؟ در جواب مىگوییم : کلمه ایمان هم با لام متعدى مىشود، و هم با باء، و در هر دو صورت معنا یکى است.
بعضى از
مفسرین در جمله (و قال انى مهاجر الى ربى) گفتهاند که: (ضمیر در آن به لوط برمىگردد؛ یعنى لوط گفت که من مهاجرت مىکنم). بعضى دیگر گفتهاند: (به ابراهیم برمىگردد). موید مفسر دوم آیه (و قال انى ذاهب الى ربى سیهدین) مىباشد.
و گویا منظور از مهاجرت به سوى پروردگار، دورى از وطن، و بیرون شدن از بین قوم و فامیل
مشرک، و رفتن به سرزمین غربت براى خداست؛ یعنى من این زحمتها را تحمل مىکنم، تا در غربت کسى مانع یکتاپرستیم نشود، بنابراین مهاجرت را، مهاجرت به سوى خدا خواندن نوعى مجاز عقلى است.
و منظور از اینکه فرمود: (انه عزیز حکیم)، این است که : او عزیزى است که هر کس را یارى کند خوار نمىشود و حکیمى است که هر کس را حفظ کند، ضایع نمىشود، ذلیل نمىشود و حکیمى است که هر کس جانب او را رعایت کند او تنها و بىکسش نمىگذارد.
• «أَئِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ وَتَقْطَعُونَ السَّبِيلَ وَتَأْتُونَ فِي نَادِيكُمُ الْمُنكَرَ فَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَن قَالُوا ائْتِنَا بِعَذَابِ اللَّهِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ؛ آيا شما به سراغ مردان مىرويد و راه (تداوم نسل انسان) را قطع مىکنيد و در مجلستان
اعمال ناپسند انجام مىدهيد؟! «اما پاسخ قومش جز اين نبود که گفتند:» اگر راست مىگويى
عذاب الهی را براى ما بياور!».
این استفهام،
استفهام از امرى است که سزاوار نیست هیچ شنوندهاى تصدیقش نماید و صاحب عقلى آن را بپذیرد، و چون چنین بود، آن را با کلمه (ان) و (لام) در (لتاتون) که هر دو براى تأکید است تأکیدش کرد.
مراد از اتیان رجال، قطع سبیل و اتیان منکر در نادى که قوم لوط مرتکب مىشدهاند، به شرح ذیل است:
و این
سیاق خود شاهد است بر اینکه مراد از آمدن رجال،
عمل لواط است، و مراد از قطع سبیل، اهمال گذاشتن طریق تناسل، و لغو کردن آن است، چون راه تناسل عبارت است از نزدیکى و
جماع با
زنان، و قوم لوط این راه را قطع نمود، و آن را لغو کردند؛ پس تعبیر به قطع سبیل
کنایه است از
اعراض از نسوان و ترک مقاربت با آنان، و مراد از (اتیانهم المنکر فى نادیهم) - با در نظر داشتن اینکه کلمه (نادى) به معناى مجلسى است که جمعى در آن گرد هم باشند، و وقتى گفته مىشود: نادى که همه اهل مجلس حضور داشته باشند - این است که عمل لواط را یا مقدمات شنیعه آن را در پیش روى همه انجام مىدادند.
بعضى از مفسرین گفتهاند: (مراد از (قطع سبیل)، بستن راههایى است که به شهر و دیار ایشان منتهى مىشد؛ چون
قوم لوط از شهر بیرون مىشدند، و سر راه را بر مسافرینى که مىخواستند به شهر آنان درآیند مىگرفتند، و آنگاه هر یک سنگى به طرف آنها پرتاب مىکردند، سنگ هر کس به هر کس مىخورد، او را مىگرفتند و اموالش را غارت مىکردند، و با او عمل لواط انجام مىدادند، و تازه سه درهم نیز غرامت مىستاندند، و در شهر قاضى داشتند که او هم همینطور
قضاوت مىکرد، و
حق را به اهل شهر مىداد).
بعضى دیگر گفتهاند: (مراد از (قطع سبیل)، اشاره به گناه دیگر آنان است، و آن اینکه علاوه بر عمل زشت مزبور راهزنى هم مىکردند) ولى به طورى که خواننده ملاحظه فرمود، سیاق آیه خلاف این را مىرساند.
بعضى دیگر گفتهاند: مراد از (اتیان المنکر فى النادى)، این است که مجالسشان همه رقم منکرات و اعمال زشت داشت، به یکدیگر ناسزا، و ناملایم مىگفتند، و
قمار مىکردند، و به عابران سنگ مىانداختند، و دف و ناى مىنواختند، کشف
عورت مىکردند، لواط مرتکب مىشدند. ولى خواننده عزیز آنچه را که از سیاق استفاده مىشد فهمید.
و جمله (فما کان جواب قومه الا ان قالوا ائتنا بعذاب الله ان کنت من الصادقین)
استهزا و سخریهاى بوده از ایشان، که از آن برمىآید
لوط (علیهالسلام) ایشان را به عذاب خدا
تهدید مىکرده، و ایشان در پاسخش از باب مسخره مىگفتند: چرا معطلى؟ اگر راست مىگویى بیاور آن عذاب را، و این نکته در جاى دیگر به صراحت آمده که (و لقد انذرهم بطشتنا فتماروا بالنذر).
• «قَالَ رَبِّ انصُرْنِي عَلَى الْقَوْمِ الْمُفْسِدِينَ؛ (لوط) عرض کرد: «پروردگارا! مرا در برابر اين قوم تبهکار يارى فرما!».
این جمله سؤال و درخواست فتح است از لوط (علیهالسلام) و هم نفرینى است به قوم بدکارش، که آنان را مفسد نامید؛ چون عملشان
زمین را فاسد مىکرد براى این که نسل بشر را قطع و بشریت را تهدید به
فنا مىنمود.
خداوند، شايسته
استعانت است:
• «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ؛ (پروردگارا!) تنها تو را مىپرستيم؛ و تنها از تو يارى مىجوييم».
اینجا سرآغازى است براى نیازهاى بنده و تقاضاهاى او از خدا، و در
حقیقت لحن سخن از اینجا عوض مىشود؛ زیرا آیات قبل
حمد و ثناى پروردگار و اظهار ایمان به ذات پاک او و
اعتراف به روز
قیامت بود.
اما از اینجا گویى بنده با این پایه محکم عقیدتى و معرفت و
شناخت پروردگار خود را در حضور او، و در برابر ذات پاکش مىبیند، او را
مخاطب ساخته، نخست از
عبودیت خویش در برابر او، و سپس از امدادها و کمکهاى او سخن مىگوید: (تنها ترا مىپرستم و تنها از تو یارى مىجویم (ایاک نعبد و ایاک نستعین).
به تعبیر دیگر: هنگامى که مفاهیم
آیات گذشته در جان
انسان جاى گیرد، و اعماق وجودش به نور الله پرورشدهنده جهانیان روشن مىشود، و
رحمت عام و خاص او و مالکیتش در روز جزا را درک مىکند، انسان به صورت یک فرد کامل از نظر عقیده درمىآید، این عقیده عمیق توحیدى نخستین ثمرهاش از یکسو بنده خالص خدا بودن، و از بندگى بتها و
جباران و شهوات در آمدن، و از سوى دیگر دست استمداد به ذات پاک او دراز کردن است.
در واقع آیات گذشته سخن از
توحید ذات و صفات مىگفت و در اینجا سخن از توحید
عبادت، و توحید افعال است.
توحید عبادت آن است که هیچکس و هیچ چیز را شایسته پرستش جز ذات خدا ندانیم، تنها به فرمان او گردن نهیم، تنها قوانین او را به رسمیت بشناسیم و از هر نوع
بندگی و
تسلیم در برابر غیر ذات پاک او بپرهیزیم.
توحید افعال آن است که تنها مؤثر حقیقى را در عالم او بدانیم (لا مؤ ثر فى الوجود الا الله) نه اینکه
عالم اسباب را
انکار کنیم و به دنبال سبب نرویم؛ بلکه معتقد باشیم که هر سببى هر تأثیرى دارد، آن هم به فرمان خداست، اوست که به
آتش سوزندگى، و به
خورشید روشنایى و به
آب حیاتبخشى داده است.
ثمره این عقیده آن است که انسان تنها متکى به الله خواهد بود، تنها
قدرت و عظمت را مربوط به او مىداند، و غیر او در نظرش فانى، زوالپذیر، و فاقد قدرت مىباشد.
تنها ذات الله قابل
اعتماد و ستایش است، و لیاقت این دارد که انسان او را تکیهگاه خود در همه چیز قرار دهد.
این تفکر و اعتقاد انسان را از همه کس و همه موجودات بریده و تنها به خدا پیوند مىدهد، حتى اگر به دنبال عالم اسباب مىرود نیز به فرمان اوست؛ یعنى در لابهلاى اسباب، قدرت خدا را که مسبب الاسباب است، مشاهده مىکند.
این عقیده آنقدر روح انسان را وسیع و افق فکر او را بالا مىبرد که به بىنهایت و ابدیت مىپیوندد و از محیطهاى محدود آزاد و رها مىسازد.
• «فَقَالُواْ عَلَى اللّهِ تَوَكَّلْنَا رَبَّنَا لاَ تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ؛ گفتند: «تنها بر خدا توکل داريم؛ پروردگارا! ما را مورد شکنجه گروه ستمگر قرار مده!».
• «رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظَالِمُونَ؛ پروردگارا! ما را از اين (دوزخ) بيرون آر، اگر بار ديگر تکرار کرديم، قطعاً ستمگريم (و مستحق عذاب)!».
منظور از این درخواست، بهطورىکه
آیات دیگر بر آن دلالت مىکند، درخواست برگشتن به دنیاست، و این در
حقیقت از قبیل درخواست مسبب، به زبان درخواست سبب است، و مرادشان این است که به
دنیا برگردند، و
عمل صالح کنند،
توبه هم که الان (در
دوزخ) که این درخواست را مىکردند کردهاند، در نتیجه از جمله کسانى خواهند شد که هم
توبه کرده و هم عمل صالح انجام دادهاند.
• «إِنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَمَا لَكُم مِّن دُونِ اللّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ؛
حکومت آسمانها و
زمین تنها از آن خداست؛ زنده مىکند و مىميراند؛ و جز خدا، ولىّ و ياورى نداريد!».
آیه دومى یعنى آیه (ان الله له ملک السموات و الارض یحیى و یمیت و ما لکم من دون الله من ولى و لا نصیر) در ذیلش حکمى را که آیه قبلى بر آن دلالت مىکرد چنین تعلیل مىکند که اگر از
دوستی با دشمنان خدا نهى نموده و گفتیم که باید از آنان بیزارى بجویید، براى این است که جز خداى سبحان کسى ولى و یاور حقیقى نیست، و این معنا براى
مؤمنین وجدانى شده؛ پس
وجدان و
ایمان خود آنان باید ایشان را بر آن بدارد که تنها نسبت به او و یا ولیى از اولیاى او که خود او اجازه داده باشد تولى داشته باشند، و به غیر ایشان به هیچ یک از دشمنان او هر که خواهد باشد دوستى و تولى نورزند.
این مفاد ذیل آیه دومى بود، و اما مفاد صدر آن بیان سبب این سبب و علت این علت است؛ یعنى بیان مىکند که چرا ولى و ناصرى جز خدا نیست، و مىفرماید: جهتش این است که تنها کسى که مالک همه چیز است و
مرگ و
حیات بدست اوست، خداست و معلوم است که غیر از چنین خدایى که یگانه مالک و مدبر
عالم است ولى و ناصرى نیست.
از همین بیان عمومى و علت عمومى که در چهار آیه مورد بحث آمده بهخوبى روشن گردید که حکم مورد بحث این آیات نیز عمومى است؛ یعنى اگر در این آیات حکم به وجوب تبرى از دشمنان خدا و
حرمت دوستى با آنان نموده، این حکم اختصاص به یک نحو دوستى و یا دوستى با یک عده معینى ندارد؛ بلکه همه انحای دوستى را شامل مىشود، خواه
تولی به سبب
استغفار باشد یا به غیر آن و خواه دشمن، مشرک یا
کافر و یا
منافق و یا غیر آنها از قبیل اهل بدعتى که منکر آیات خدا هستند باشد و یا نسبت به پاره اى از
گناهان کبیره از قبیل محاربه با
خدا و رسول اصرار داشته باشد.
• «وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي السَّمَاءِ وَمَا لَكُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِن وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ؛ شما هرگز نمىتوانيد بر
اراده خدا چيره شويد و از حوزه قدرت او در زمين و
آسمان بگريزيد؛ و براى شما جز خدا، ولى و ياورى نيست!».
در تکمیل این بحث که
عذاب و
رحمت به دست خداست، و بازگشت همه به سوى اوست، مىافزاید: اگر
تصور کنید مىتوانید از قلمرو حکومت خداوند بیرون روید و چنگال مجازات گریبان شما را نگیرد، سخت در اشتباهید چرا (که شما نمىتوانید بر اراده خداوند چیره شوید و از دست قدرت او در زمین یا آسمان فرار کنید) (و ما انتم بمعجزین فى الارض و لا فى السماء).
و اگر تصور کنید سرپرست و یاورى از شما
دفاع مىکند، آن هم اشتباه محض است؛ زیرا (براى شما جز خدا، ولى و یاورى نیست) (و ما لکم من دون الله من ولى و لا نصیر).
در حقیقت رهایى از چنگال عذاب پروردگار یا به این است که از قلمرو حکومت او بیرون روید، یا بمانید و با تکیه کردن بر قدرت دیگران از خویشتن دفاع کنید، نه بیرون رفتن امکانپذیر است که همه جا کشور اوست و تمام عالم هستى ملک پهناور او، و نه کسى وجود دارد که بتواند در برابر قدرتش قد عَلم کند و به دفاع از شما برخیزد.
در اینجا دو سؤال باقى میماند:
نخست اینکه: با توجه به این واقعیت که نظر در این آیه به
مشرکان و
کفار است و آنها از ساکنان زمیناند، تعبیر به (و لا فى السماء) چه مفهومى مىتواند داشته باشد؟
در پاسخ باید گفت: این تعبیر یک نوع تأکید و مبالغه است؛ یعنى شما نه مىتوانید در محدوده زمین از قلمرو
قدرت خدا بیرون روید و نه در آسمانها که اگر فرضا قدرت مىداشتید و به آسمان هم مىرفتید باز هم تحت قدرت او بودید.
یا اینکه نه بهوسیله زمینیان مىتوانید
خداوند را در مشیتش عاجز کنید نه معبودانى که براى خود در آسمان مىپنداشتید، همچون
فرشتگان و جنیان (البته
تفسیر اول مناسبتر است).
دیگر اینکه فرق میان (ولىّ) و (نصیر) چیست؟
مرحوم
طبرسی در
مجمع البیان مىگوید: (ولى کسى است که بدون درخواست به انسان کمک کند، اما نصیر اعم از آن است، گاه با درخواست و گاه بدون درخواست کمک مىنماید) بلکه مىتوان گفت با توجه به مقابله این دو کلمه، ولى اشاره به سرپرستى است که بدون تقاضا کمک مىکند و نصیر فریادرس و یاورى است که بعد از تقاضاى کمک به یارى انسان مىشتابد.
و به این ترتیب
قرآن تمام درهاى فرار از چنگال مجازات الهى را به روى این مجرمان مىبندد.
• «وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَمَا لَكُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِن وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ؛ و شما هرگز نمىتوانيد در زمين از قدرت خداوند فرار کنيد؛ و غير از خدا هيچ ولىّ و ياورى براى شما نيست».
به هر حال ممکن است افرادى تصور کنند که مىتوانند از این قانون حتمى و سنت اجتنابناپذیر الهى بگریزند؛ لذا در آخرین آیه مورد بحث مىفرماید: شما هرگز نمىتوانید از چنگال قدرت خداوند در
زمین فرار کنید (در آسمانها نیز جائى براى شما نیست) (و ما انتم بمعجزین فى الارض).
چگونه شما مىتوانید از حیطه قدرت و حاکمیت او بگریزید؛ در حالى که تمام عالم هستى عرصه حکومت بلامنازع پروردگار است.
و اگر تصور کنید کسى مىتواند به کمک شما بشتابد، بدانید غیر از خداوند هیچ ولى و یاورى براى شما نیست (و ما لکم من دون الله من ولى و لا نصیر).
فرق میان (ولى) و (نصیر) ممکن است از این نظر باشد که ولى سرپرستى است براى جلب منفعت و نصیر براى دفع مضرت است، و یا اینکه (ولى) به کسى گفته مىشود که مستقلا به دفاع برخیزد، و (نصیر) کسى است که در کنار خود انسان قرار مى گیرد و او را یارى مىدهد.
در حقیقت آیه اخیر ضعف و ناتوانى انسان را مجسم مىکند و آیه قبل
عدالت و
رحمت پروردگار را.
حاكميت مطلق خداوند بر زمين، دليل لزوم
استعانت مؤمنان از اوست:
• «قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللّهِ وَاصْبِرُواْ إِنَّ الأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَن يَشَاء مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ؛ موسى به قوم خود گفت: «از خدا يارى جوييد، و استقامت پيشه کنيد، که زمين از آن خداست، و آن را به هر کس از بندگانش که بخواهد، واگذار مىکند؛ و سرانجام (نيک) براى پرهيزکاران است!».
یکی از سفارشهاى خداوند به
مؤمنان، استعانت از صبر است:
• «وَاسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ
وَالصَّلاَةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلاَّ عَلَى
الْخَاشِعِينَ؛ از صبر و نماز يارى جویيد؛ (و با استقامت و مهار هوسهاى درونى و توجه به پروردگار، نيرو بگيريد؛) و اين کار، جز براى خاشعان، گران است».
کلمه
استعانت به معناى
طلب کمک است، و این در وقتى صورت مىگیرد که نیروى
انسان بهتنهایى نمىتواند مهم و یا حادثهاى را که پیش آمده بر وفق مصلحت خود برطرف سازد، و اینکه فرموده: از صبر و نماز براى مهمات و حوادث خود کمک بگیرید، براى این است که در
حقیقت یاورى بهجز خداى سبحان نیست، در مهمات یاور انسان مقاومت و خویشتندارى آدمى است، به اینکه
استقامت بهخرج داده، ارتباط خود را با خدا وصل نموده، از صمیم دل متوجه او شود، و بهسوى او روى آورد، و این همان صبر و نماز است، و این دو بهترین وسیله براى
پیروزی است؛ چون صبر هر بلا و یا حادثه عظیمى را کوچک و ناچیز مىکند، و نماز که اقبال به خدا، و التجا به اوست،
روح ایمان را زنده مىسازد، و به آدمى مىفهماند: که به جایى تکیه دارد که انهدامپذیر نیست، و به سببى دست زده که پارهشدنى نیست.
و انها لکبیره الا على
الخاشعین ... ضمیر (ها) به کلمه (صلوه) برمىگردد، و اما اینکه آن را به کلمه (استعانت) که جمله (استعینوا) متضمن آن است برگردانیم، ظاهرا با جمله (الا على
الخاشعین) منافات داشته باشد، براى اینکه
خشوع با صبر خیلى نمیسازد، و فرق میانه خشوع و
خضوع با اینکه معناى تذلل و انکسار در هر دو هست، این است که خضوع مختص به جوارح و اعضاى بدنى آدمى است؛ ولى خشوع مختص به
قلب است.
قرآن برای اینکه انسان بتواند بر امیال و خواستههای دل پیروز گردد و حب جاه و مقام را از سر بیرون کند، در
آیه بعد چنین میگوید: از صبر و نماز یاری جویید و با
استقامت و کنترل خویشتن بر هوسهای درونی پیروز شوید (و استعینوا بالصبر و الصلوة).
سپس اضافه میکند این کار جز برای خاشعان سنگین و گران است (و انها لکبیرة الا علی
الخاشعین).
برای پیشرفت و
پیروزی بر مشکلات دو رکن اساسی لازم است: یکی پایگاه نیرومند درونی و دیگر تکیهگاه محکم برونی، در
آیات فوق به این دو رکن اساسی با تعبیر (صبر) و (صلوة) اشاره شده است:
صبر آن حالت
استقامت و شکیبایی و ایستادگی در جبهه مشکلات است، و نماز پیوندی است با
خدا و وسیله ارتباطی است با این تکیهگاه محکم.
گرچه کلمه صبر در
روایات فراوانی به روزه
تفسیر شده است، ولی مسلما منحصر به
روزه نیست؛ بلکه
ذکر روزه بهعنوان یک مصداق بارز و روشن آن است، زیرا
انسان در پرتو این
عبادت بزرگ ارادهای نیرومند و ایمانی استوار پیدا میکند و حاکمیت عقلش بر هوسهایش مسلم میگردد.
مفسران بزرگ در
تفسیر این آیه نقل کردهاند که
رسول گرامی اسلام هرگاه با مشکلی روبهرو میشد که او را ناراحت میکرد، از نماز و روزه مدد میگرفت.
و نیز از
امام صادق (علیهالسلام) نقل شده که فرمود: (هنگامی که با غمی از غمهای
دنیا روبهرو میشوید،
وضو گرفته، به
مسجد بروید، نماز بخوانید و
دعا کنید؛ زیرا
خداوند دستور داده (و استعینوا بالصبر و الصلوة).
توجه به نماز و راز و نیاز با پروردگار نیروی تازهای در انسان ایجاد میکند و او را برای رویارویی با مشکلات نیرو میبخشد.
در
کتاب کافی از امام صادق (علیهالسلام) میخوانیم: (کان علی (علیهالسلام) اذا اهاله امر فزع قام الی الصلوة ثم تلا هذه الایة و استعینوا بالصبر و الصلوة)؛ هنگامی که مشکل مهمی برای
علی (علیهالسلام) پیش میآمد، به
نماز برمیخاست؛ سپس این آیه را تلاوت میفرمود: (و استعینوا بالصبر و الصلوة).
آری نماز
انسان را به
قدرت لایزالی پیوند میدهد که همه
مشکلات برای او سهل و آسان است و همین
احساس سبب میشود که انسان در برابر حوادث نیرومند و خونسرد باشد.
استعانت در نگاه
امام خمینی تنها در عبادت نیست؛ بلکه استعانت در مطلق امور میباشد. ایشان درباره حصر استعانت قائل است حصر استعانت ترک رؤیت غیر را به دنبال دارد؛ زیرا رؤیت
عبادت، عابد و معبود و مستعین و مستعان منافی با توحید است. در توحید حقیقی این کثرات مستهلکاند.
امام خمینی در بیان چگونگی التفات از غیب به خطاب در
(ایّاکَ نَعبُدُ)و
(اِیّاکَ نَستَعِینُ) به صیغه متکلم مع الغیر معتقد است که
سالک قوای ملکی و ملکوتی خود را برای حضور در محضر حق آماده میکند و چون همه قوایش را یکجا در محضر الهی مییابد با زبان متکلم مع الغیر سخن میگوید؛ پس تنها زبان نیست که نزد حق حاضر است، بلکه همه قوای انسانی در محضر حق حاضرند.
به باور امام خمینی سرّ انحصار استعانت حقیقی به خداوند دارای چند وجه میباشد ازجمله، اینکه کسی که از
توحید افعالی آگاه است و نظام وجود را به صورت
فاعلیت خدا میبیند و انحصار تاثیرگذاری را در خدا با برهان یا به صورت مشاهده مییابد، حصر استعانت را نیز حصر حقیقی و کمک دیگر موجودات را مظهر یاری رساندن خداوند میداند.
•
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۳، ص۱۵۰، برگرفته از مقاله «استعانت از خدا». •
دانشنامه امام خمینی ، تهران،
موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی ، ۱۴۰۰ شمسی.