احترام حاکمان (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
سجدهای که در برابر یوسف انجام شد، یا براى
خدا بوده (
سجده شکر)، همان خدایى که این همه موهبت و مقام عظیم به یوسف داد و
مشکلات و گرفتاریهاى خاندان
یعقوب را برطرف نمود و در این صورت در عین اینکه براى خدا بوده؛ چون به خاطر عظمت موهبت یوسف انجام گرفته است و یا اینکه منظور از
سجده مفهوم وسیع آن یعنى
خضوع و
تواضع است؛ زیرا سجده همیشه به معنى معروفش نمىآید؛ بلکه به معنى هر نوع تواضع نیز گاهى آمده است.
احترام حاکمان به
حق، بسیار شایسته و پسندیده است:
•• «وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّواْ لَهُ سُجَّدًا وَقَالَ يَا أَبَتِ هَذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَايَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقًّا وَقَدْ أَحْسَنَ بَي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاء بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِّمَا يَشَاء إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ»؛
«و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند؛ و همگى به خاطر او به
سجده افتادند؛ و گفت: «پدر! اين تعبير خوابى است که قبلاً ديدم؛ پروردگارم آن را حق قرار داد! و او به من نيکى کرد هنگامى که مرا از زندان بيرون آورد، و شما را از آن بيابان (به اينجا) آورد بعد از آنکه
شیطان، ميان من و برادرانم
فساد کرد. پروردگارم نسبت به آنچه مىخواهد (و شايسته مىداند،) صاحب
لطف است؛ چراکه او دانا و حکيم است!».
کلمه (عرش)، به معنای سریر و تخت بلند است، و بیشتر استعمالش در تختی است که پادشاه بر آن تکیه میزند و مختص به اوست، و کلمه (خر) از (خرور) به معنای به خاک افتادن است، و کلمه (بدو) به معنای بادیه است، چون یعقوب در بادیه سکونت داشت.
و اینکه فرمود: (و رفع ابویه علی العرش) معنایش این است که یوسف، پدر و مادرش را بالای تخت سلطنتی برد که خود بر آن تکیه میزد.
به سجده افتادن در برابر یوسف، برای پرستش او نبوده است
و ضمیری که در جمله (و خروا له سجدا) هست، به طوری که از
سیاق برمیآید، به یوسف برمیگردد، و خلاصه، (مسجود له) او بوده، و اینکه بعضی گفتهاند: ضمیر به
خدای سبحان برمیگردد، چون سجده جز برای خدا صحیح نیست. تفسیری است بیدلیل و از ناحیه
لفظ آیه هیچ دلیلی بر آن نیست.
قَالَ یَأَبَتِ هَذَا تَأْوِیلُ رُءْیَی مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبی حَقًّا
یوسف وقتی دید پدر و مادر و برادرانش در برابرش به سجده افتادند، به یاد خوابی افتاد که در آن، یازده ستاره و
خورشید و ماه را دیده بود که در برابرش سجده کردند، و جریان رویای خود را به پدر گفت؛ در حالی که آن روز
طفل صغیری بود، وقتی به یاد آن روز افتاد آن
خواب را تعبیر به امروز کرد که ایشان در برابرش به سجده افتادند: و گفت: پدر جان این تعبیر خوابی بود که من قبلا دیده بودم، خداوند آن
رؤیا را
حقیقت قرار داد.
آنگاه شروع کرد به منظور ادای
شکر خدا، او را
حمد و
ثنا کردن، و گفت: (و قد احسن بی اذ اخرجنی من السجن)
احسان پروردگار خود را در اینکه از زندان یعنی بلایی بزرگ نجاتش داد، به یاد آورد، آری خداوند آن
بلا را مبدل به نعمتی کرد که هرگز احتمالش را نمیداد؛ زیرا کسی احتمال نمیدهد که زندان وسیله رسیدن به
عزت و سلطنت شود.
یوسف در این موقف که برادران ایستادهاند اسمی از بلای بزرگ به چاه افتادن نیاورد، آری او نمیخواست، و
فتوت و
جوان
مردیاش به او اجازه نمیداد که برادران را شرمنده سازد؛ بلکه با بهترین عبارتی که ممکن است
تصور شود به
داستان برادران اشارهای کرد، بدون اینکه مشتمل بر
طعن و سرزنشی باشد و آن این بود که گفت: (و جاء بکم من البدو من بعد ان نزغ الشیطان بینی و بین اخوتی) و (نزغ) به معنای وارد شدن در کاری است به منظور بر هم زدن و
فاسد کردن آن.
و مقصودش از این اشاره، این بود که پروردگار من بعد از آنکه
شیطان در بین من و برادرانم مداخله کرد و میان ما را بهم زد، به من
احسان کرد، و شد آنچه که نباید میشد، و در آخر به جدایی من از شما منتهی گردید، و پروردگارم مرا به سوی
مصر سوق داد و گواراترین زندگیها و بلندترین عزتها و سلطنتها را روزیم فرمود، و آنگاه دوباره ما را به هم نزدیک کرد و همگی ما را از بادیه و بیابان به شهر و زندگی مدنی و مترقی منتقل نمود.
یوسف خواست بگوید: به دنبال مداخله شیطان در بین من و برادران گرفتاریها و بلاهای زیادی به سرم آمد (ولی من تنها فراق و جدایی از شما و سپس زندانی شدن را اسم میبرم) که
خداوند به من احسان نمود، و همه آن بلاها را یکی پس از دیگری برطرف ساخت.
یوسف (علیهالسلام) خداوند را به جهت الطافش حمد و ثنا میگوید
آری بلاهای من از حوادث عادی نبود؛ بلکه دردهایی بیدرمان و معضلاتی لاینحل بود، چیزی که هست خداوند به
لطف خود و نفوذ قدرتش در آنها نفوذ کرد، و همه را وسیله زندگی و اسباب
نعمت من قرار داد، بعد از آنکه یک یک آنها وسیله هلاکت و بدبختی من بودند، و به خاطر همین سه بلایی که شمرد دنبال کلامش گفت: (ان ربی لطیف لما یشاء).
در بلاهای من نیز نفوذ کرد، و عوامل شدت (و هلاکت) مرا به عوامل آسایش و راحتی مبدل نمود و اسباب
ذلت و بردگی مرا وسایل
عزت و سلطنت کرد.
کلمه
لطیف از
اسمای خدای تعالی است، و اسمی است که دلالت بر حضور و احاطه او به
باطن اشیا میکند که راهی برای حضور در آن و احاطه به آن نیست و این لطافت از فروع احاطه او، و احاطهاش از فروع نفوذ قدرت و
علم است؛ همچنان که فرمود: (الا یعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر).
و اصل معنای لطافت، خردی و نازکی و نفوذ است؛ مثلاً وقتی گفته میشود (لطف الشی ء - با ضمه طاء - و یلطف لطافه) معنایش این است که فلان چیز ریز و نازک است، به حدی که در نازکترین سوراخ فرو رود، و آنگاه به طور
کنایه در معنای ارفاق و ملایمت
استعمال میشود، و اسم
مصدر آن (
لطف) میآید.
•• «رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ أَنتَ وَلِيِّي فِي الدُّنُيَا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ»؛
«پروردگارا! بخشى (عظيم) از حکومت به من بخشيدى، و مرا از علم تعبير خوابها آگاه ساختى! اى آفريننده آسمانها و
زمین! تو ولىّ و سرپرست من در
دنیا و آخرت هستى، مرا
مسلمان بميران؛ و به
صالحان ملحق فرما!».
بعد از آنکه
یوسف (علیهالسلام) خدای را
ثنا گفت و احسانهای او را در نجاتش از بلاها و دشواریها برشمرد، خواست تا نعمتهایی را هم که خداوند بهخصوص او ارزانی داشته برشمارد؛ در حالی که پیداست آنچنان
محبت الهی در دلش هیجان یافته که بهکلی توجهش از غیر خدا قطع شده، در نتیجه یکباره از خطاب و گفتوگوی با پدر صرفنظر کرده متوجه پروردگار خود شده و خدای عز اسمه را مخاطب قرار داده میگوید: (پروردگارا این تو بودی که از سلطنت، سهمی بسزا ارزانیم داشتی، و از تأویل
احادیث تعلیمم دادی).
و اینکه گفت: (فاطر السموات و الارض انت ولیی فی الدنیا و الاخرة) در
حقیقت اعراض از گفته قبلی، و ترقی دادن ثنای خداست، و
یوسف (علیهالسلام) در این جمله خواسته است بعد از
ذکر پارهای از مظاهر روشن و برجسته
ولایت الهی، از قبیل رها ساختن از زندان، آوردن خاندانش از دشت، دادن ملک و سلطنت، و تعلیم
تأویل احادیث، به اصل ولایت الهی برگشته و این معنا را خاطرنشان سازد که: خداوند
رب عالم است، هم در کوچک و هم در بزرگ، و ولی است، هم در
دنیا و هم در
آخرت.
ولایت او یعنی قائم بودن او بر هر چیز، و بر ذات و صفات و افعال هر چیز، خود ناشی است از اینکه او هر چیزی را ایجاد کرده و از نهان عدم به ظهور وجود آورده، پس او فاطر و آفریدگار آسمانها و
زمین است، و به همین جهت دلهای اولیای او و مخلصین از بندگانش از راه این
اسم، یعنی اسم
فاطر (که به معنای وجود لذاته خدا، و ایجاد غیر خود است) متوجه او میشوند.
همچنانکه
قرآن کریم فرموده: (قالت رسلهم افی اللّه شک فاطر السموات و الارض).
و لذا یوسف هم که یکی از فرستادگان و مخلصین اوست، در جایی که
سخن از ولایت او به میان میآورد میگوید: (فاطر السموات و الارض انت ولیی فی الدنیا و الاخرة) یعنی من در تحت ولایت تامه توأم بدون اینکه خودم در آفرینش خود دخالتی داشته باشم و در ذات و
صفات و افعالم استقلالی داشته یا برای خود مالک نفع و ضرر، و یا
مرگ و
حیات، و یا نشوری باشم.
معنای اینکه یوسف (علیهالسلام) از
خدا میخواهد: (مرا مسلم بمیران و به صالحان ملحق بساز)
(توفنی مسلما و الحقنی بالصالحین) - بعد از آنکه یوسف (علیهالسلام) در قبال رب العزه، مستغرق در مقام ذلت گردید و به ولایت او در
دنیا و آخرت شهادت داد، اینک مانند یک برده و مملوک که در تحت ولایت
مالک خویش است درخواست میکند که او را آنچنان قرار دهد که ولایت او بر وی در دنیا و آخرت مقتضی آن است، و آن این است که وی را
تسلیم در برابر خود کند، مادامی که در دنیا زنده است، و در آخرت در زمره صالحین قرارش دهد؛ زیرا
کمال بنده مملوک آن است که نسبت به صاحب و ربش تسلیم باشد، و مادامی که زنده است در برابر آنچه وی از او میخواهد سر تسلیم فرود آورد، و در
اعمال اختیاریه خود چیزی که مایه
کراهت و نارضایتی اوست، از خود نشان ندهد و تا آنجا که میتواند و در
اختیار اوست، خود را چنان کند که برای قرب مولایش صالح، و برای مواهب بزرگ او لایق باشد، و همین معنا باعث شد که
یوسف (علیهالسلام) از پروردگارش بخواهد که او را در
دنیا مسلم، و در آخرت در زمره صالحان قرار دهد؛ همچنان که جد بزرگوارش
ابراهیم را به چنین مواهبی اختصاص داده بود.
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۱۲، ص۸۹، برگرفته از مقاله «احترام حاکمان».