آلسعود
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
آلِ سُعود، سلسلهای منسوب به
سعود بن محمد بن مِقْرِن که از ۱۱۴۸ق/۱۷۳۵م به بخشی از
جزیره عربستان فرمان رانده است و اکنون نیز بر کشور
عربستان سعودی که نام خود را از آن سلسله بر گرفته، فرمان میراند. فرنگیان این نام را سَعود مینویسند و میخوانند.
ضعف روزافزون سیاسی
امپراتوری عثمانی که از سالها پیش مایۀ پدید آمدن جنبشهای جدایی خواهانه و پایهگذاری دولتهای خودمختار و نیمه مستقل در پارهای از قلمرو این امپراتوری شده بود، در اوایل سدۀ ۱۲ق/۱۸م در
شبهجزیره عربستان نیز رخ نشان داد.
پس از چیرگی عثمانیها بر شبه جزیرۀ عربستان، شاید مهمترین واقعه در منطقه ورود بازرگانان اروپایی بهویژه انگلیسی به سواحل
خلیج فارس و
اقیانوس هند بود
که به نوبۀ خود به تسلط انگلستان بر کرانههای خلیج فارس، برای پیشگیری از نفوذ فرانسه و روسیۀ تزاری بر هند، انجامید و بعدها نقش عمدهای در سرنوشت شبه جزیرۀ عربستان بازی کرد.
به رغم آنکه شریفان هاشمی به نیابت از خلیفۀ عثمانی بر حجاز، سرزمین مقدس مسلمانان، فرمان میراندند، در گوشه و کنار شبه جزیره کسانی سر از فرمان خلیفۀ عثمانی و شریف قریشی بر تافتند و درفش استقلال برافراشتند.
خاندان مَکْرَمی
اسماعیلی مذهب در درۀ نَجْران نزدیک مرزهای شمالی یمن،
امام زیدی یمن در ارتفاعات این منطقه،
خوارج در عُمان و
قبیله بنیخالد در واحههای غرب قَطر بر کرانۀ خلیجفارس، هر یک داعیۀ استقلال داشتند.
در این میان سعود بن محمد بن مِقْرِن بن مَرْخان بن ابراهیم (د ۱۱۳۷ق/۱۷۲۴م) از قبیلۀ مسالخ و از اعراب عَنَزه، به تدریج در دِرْعِیّه و برخی از واحههای کوچک اطراف، امارتی تشکیل داد
و چون درگذشت، پسرش محمد با
محمد بن عبدالوهاب ، مؤسس
وهابیت ، همپیمان گشت و جانشینان او نیز از همین راه به تدریج نیرو یافتند و بر بخش مهمی از شبه جزیرۀ عربستان چیره شدند.
گسترش نفوذ نظامی و سیاسی این سلسله را از آغاز تاکنون به سه دوره میتوان تقسیم کرد: الف ـ تأسیس دولت کوچکی در درعیه تا چیرگی مصریان؛ ب ـ بازگشت به قدرت تا استیلای
بن رشید برنجد؛ ج ـ چیرگی
بن سعود بر ریاض، یا آغاز دوران نوین فرمانروایی آل سعود.دربارۀ فرمانروایان دو دورۀ نخست و سالهای حکومت آنان اختلافها و تناقضهایی در منابع تاریخی دیده میشود. این معنی، گذشته از عدم رواج وقایعنگاری در میان عربهای آن روز در آن منطقه، ناشی از ناآرامیها و جنگهای دراز مدت آل سعود با رقیبان داخلی و نیروهای مصری و عثمانی است. وانگهی،
سفرنامهها و تاریخهای تملقآمیز معاصر، و نیز نوشتههای یکسره مخالف با این سلسله، اعم از عربی یا اروپایی، پژوهش در باب پیشینۀ این خاندان را با دشواری روبهرو میسازد.
این دوره آغاز پایهگذاری و پاگیری
خاندان سعودی است که طی آن اینان به فرمانروایی رسیدند:
برخی از فرمانروایان دوره نخست دولت آل سعود عبارتند از:
محمد بن سعود (حک ۱۱۴۸؟-۱۱۷۹ق/۱۷۳۵؟-۱۷۶۶م).
پس از مرگ سعود، پسرانش محمد، ثُنَیان، فَرْحان و مَشاری، به اشتراک، قلمرو کوچک پدر را اداره میکردند تا آنکه ثنیان درگذشت و دیگر پسران به فرمان محمد گردن نهادند.
وی مؤسس واقعی دولت آل سعود در نجد بهشمار میرود از وقایع بسیار مهمی که در این روزگار رخ نمود و سرنوشت و آیندۀ خاندان ال سعود و بخش بزرگی از شبه جزیرۀ عربستان را تعیین کرد.
گسترش فعالیت محمد بن عبدالوهاب (۱۱۱۵-۱۲۰۶ق/۱۷۰۳-۱۷۹۲م) بنیادگذار
مذاهب وهابیه (ﻫ م) بود. وی که به سبب تبلیغ
مذهب خویش از عُیَیّنَه رانده شده بود، در تابستان ۱۱۵۷ق/۱۷۴۴م عزم درعیه کرد
. محمد بن سعود به اصرار همسر و برادرانش مقدم او را گرامی داشت و دعوتش را اجابت کرد.
بن سعود و
بن عبدالوهاب که هر دو خواستار گسترش نفوذ خود بودند، با یکدیگر عقد اتحاد بستند
و دیری نپایید که به یاری یکدیگر بر بخش بزرگی از نجد چیره گشتند.
ابن سعود در آغاز بر شهرها و واحههای اطراق قلمرو خویش هجوم برد و با تمسک به نشر
مذهب وهابیت، بیابان نشینان را نیز آماج حملات خود ساخت. ابن عبدالوهاب برای تسلط بر ریاض که از اهمیت ویژهای برخوردار بود، دَهّام بن دَوُاس، امیر آنجا را به اطاعت خواند، ولی دهام نپذیرفت و حتی به یاری برخی از بیابان نشینان آل ظفّیر بر اهالی مَنْفوحه که به وهابیت گرایش داشتند هجوم برد
.
از این پی پیکارهای پی در پی و طولانی میان بن سعود و دهام درگرفت. جنگهای معروف به «
شیاب» و «
العبید»، سرنوشت هیچیک را تعیین نکرد، ولی سرانجام در ۱۱۶۷ق/۱۷۵۳م، دهام که از پیکار خسته شده بود از بن سعود
صلح خواست و محمد بن عبدالوهاب نمایندهای برای تبلیغ مذهب وهابیت به آنجا روانه ساخت.
با اینهمه، دهام سال بعد پیمان را نقض کرد و به صف مخالفان بن سعود که به تدریج نیروهای خود را برای مقابله با نشر مذهب جدید و سیطرۀ بن سعود بسیج میکردند، پیوست.
جبهۀ مخالف وهابیان که بیشتر از رهگذر همبستگی امیران و پیشوایان نیرومند قبایل مانند بنیخالد از احساء و
آل مکرمی از
نجران تشکیل شده بود، باعث شد که پارهای از شهرها و واحههایی که در آغاز به اطاعت وهابیان گردن نهاده بودند، سر به شورش بردارند. در حُرَیْمِلا، تحریکات
سلیمان بن عبدالوهاب برادر محمد بن عبدالوهاب که نخست به عنوان قاضی از سوی برادر به آنجا رفته بود، در شورش مردم بر ضد مذهب نوین و سلطۀ بن سعود نقشی به سزا داشت.
حسن بن هبة الله امیر نجران در رأس پارهای از قبیلههای یمنی برای خونخواهی یمنیهایی که در هجوم
عبدالعزیز بن محمد، فرمانده سپاه وهابیان، کشته و اسیر شده بودند، به نجد تاخت و وهابیان را در حایل بهسختی شکست داد.
دهام بن دواس نیز که سر از فرمان وهابیان پیچیده بود، عُرَیْعِر، امیر احساء را به پیکار با نجدیان و اتحاد با امیر نجران دعوت کرد.
اما امیر نجران پس از مبادلۀ اسیران بازگشت و عبدالعزیز سپاه عریعر و دهام بن دواس را درهم شکست.
سپس بر قبیلهها و واحههای شورشی حمله برد و آنها را دوباره فرمانبردار ساخت.
نیروهای وهابیان از این پس رو به فزونی نهادند و حملات خود را برای تسخیر سراسر نجد و سایر سرزمینهای شبه جزیرۀ عربی آغاز کردند.
این حملات حتی اشراف
مکه را که سالها از سوی
عثمانیان بر
حجاز فرمان میراندند، سخت هراسان ساخت. آنچه در این باب در ۱۱۶۱ق/۱۷۴۸م به باب عالی نوشتند، نخستین خبر رسمی است که دربارۀ وهابیت و بن سعود به دربار عثمانی رسید.
محمد بن سعود در ۱۱۷۹ق/۱۷۶۵م پس از حدود ۳۰ سال
حکومت و تسخیر بخش بزرگی از نجد درگذشت و در
درعیه به
خاک سپرده شد.
عبدالعزیز بن محمد بن سعود (۱۱۷۹-۱۲۱۸ق/۱۷۶۶-۱۸۰۳م).
با پیوستن محمد بن عبدالوهاب به محمد بن سعود، عبدالعزیز نیز همراه پدر در عقد اتحاد و بیعت میان آن دو شرکت جست.
و فرماندهی بخشی از سپاه پدر را به عهده گرفت
و از سوی او با موافقت محمد بن عبدالوهاب به جانشینی برگزیده شد
و با
دختر محمد بن عبدالوهاب
ازدواج کرد.
وی که در ۱۱۷۹ق/۱۷۶۶م رشته کارها را در دست گرفت، نخستین کسی از آل سعود است که لقب
امام یافت.
عبدالعزیز ۳۰ سال از دوران حکومتش را به پیکار پیوسته با قبایل بنیخالد، آل مکرمی، مُنْتَفِق و امیران مخالف در شهرهای اطراف گذراند.
نخست بُرَیْدَه و تَنومه را گرفت،
سپس برای تسخیر
ریاض حملههایی تدارک دید و چون ناکام ماند به نبردی فرسایشی دست زد و الغَذْوانه نزدیک ریاض را پایگاه حملات خود به آنجا ساخت.
در همان وقت به قَصیم حمله برد و شهرک هِلالیه را تسخیر کرد.
و در راه بازگشت، گروهی از
قبیله بنیخالد را سخت درهم شکست.
در ۱۱۸۳ق/۱۷۶۹م گروهی از وهابیان،
شریف منصور از وابستگان
شریف مکه را
اسیر کردند، ولی عبدالعزیز او را رها ساخت.
این معنی باعث شد که شریف مکه، وهابیان را اجازۀ
حج دهد.
عبدالعزیز سال بعد بر
آل ظفیر هجوم برد و در ۱۱۸۶ق/۱۷۷۲م
آل جیش را آماج حملات خود ساخت. وی سرانجام در نتیجۀ حملات پیدرپی خود به ریاض، در ۱۱۸۷ق/۱۷۷۳م آن شهر را تسخیر کرد.
در سال ۱۱۸۸ق/۱۷۷۴م، عُرَیْعِر بن دُجَیْن، امیر احساء، با قبایل بنیخالد و عنزه، بریده را در قصیم از تصرف آل سعود خارج کردند.
سال بعد نیز عبدالعزیز، امیر نجران، به دعوت
زید بن زامل ، امیر دِلَم، با بسیاری از
بیابان نشینان به حایر، قلمرو وهابیان تاخت.
از آن سوی عبدالعزیز بن محمد برای انحراف مهاجمان بریمنیهای العَرْقَه هجوم برد و امیر نجران به ناچار با اهالی حایر
صلح کرد و به ضُرْمی رفت و چون در تسخیر آن دیار نیز ناکام ماند، بازگشت.
عبدالعزیز بن محمد سپس پسر خود سعود را به تسخیر بریده فرستاد و او با استقرار پادگانی در نزدیک بریده، آنجا را آماج حملات پیدرپی ساخت و سرانجام شهر را تسخیر کرد،
ولی
سعدون بن عریعر آنجا را در محاصره گرفت و عبدالعزیز با استفاده از اختلافات داخلی خانوادۀ عریعر به احساء تاخت. برخی از افراد خاندان به او پیوستند و گروهی جانب
ثوینی بن سعدون را گرفتند. درنتیجه احساء دوپاره شد و بخش جنوبی آن به تصرف عبدالعزیز درآمد.
در این سالها، مخالفتهای کم و بیش سختی که در برابر نفوذ وهابیت در شبه جزیرۀ عربستان ابراز میشد، به دلیل فقدان همبستگی امیران مخالف و سازماندهی برتر جناح نظامی وهابیت به سر کردگی عبدالعزیز بن محمد نه تنها کاری از پیش نرفت، بلکه بر اثر ناکامی آنها اهل قصیم، مُنَیْخ، الزِلْفی، یمانه و نیز زید بن زامل امیر دلم به وهابیت گردن نهادند و عبدالعزیز پهنهای از جَبَل شَمَّر تا کرانههای خلیج فارس را به زیر راین خود کشید
و دولت مقتدری تشکیل داد.
آنگاه به نبرد با
شریف غالب، فرمانروای حجاز که با او به ستیز برخاسته و وهابیان را
کافر نامیده بود، پرداخت. شریف غالب از سراسر منطقۀ نفوذ خود بر ضد وهابیان یاری خواست. خلق کثیری به گرد او فراهم آمدند و به سرکردگی شریف
عبدالعزیز بن سعودی نیز از قبایل و شهرهای دستنشاندۀ خود جنگجویانی گرد آورد. نخست
حسن بن مشاری را مأمور حمله بر بیاباننشینان زرفدار شریف کرد. وی نیز بخشی از نیروی خود را به پیکار با مردم وادی الَّواسِر روانه ساخت و خود بر اعراب مُطَیْر، اَتباع حسن الدُوَیْش، هجوم برد و آنها را بهسختی درهم شکست. شریف عبدالعزیز که سخت بیمناک شده بود، از شریف غالب مدد خواست و او با سپاهی به برادر پیوست، اما در نخستین حملۀ خود به قریۀ الشَعْری ناکام ماند و بلافاصله به مکه بازگشت. وهابیان در ادامۀ سرکوب طرفداران امیر حجاز، بر قبایل مطیر و شَمَّر تاختند و در آغاز آنها را عقب راندند، ولی سرانجام شکست خوردند.
در این میان محمد بن عبدالوهاب پس از ۹۲ سال زندگی در آخر شوال ۱۲۰۶ق/۲۰ ژوئن ۱۷۹۲م درگذشت.
عبدالعزیز در خلال این مدت از کوششهای خود برای تسخیر احساء دست بر نداشت و سرانجام در ۱۲۰۷ق/۱۷۹۲م اهل آن دیار خواستار
صلح شدند و به فرمان وهابیان گردن نهادند و زید بن عریعر امیر آنجا به کویت گریخت، اما چیزی نگذشت که احساء سر به طغیان برداشت و بن عریعر بازگشت. در نبردهایی که رخ نمود بن عریعر تاب نیاورد و باز گریخت و احساء دوباره به تصرف عبدالعزیز درآمد.
در ۱۲۰۹ق/۱۷۹۴م وی به
جنگ اعراب حجاز رفت و به نهب و
غارت پرداخت. سال بعد بر اعراب عُتَیبَه هجوم برد و
غنیمت بسیار به چنگ آورد.
در ۱۲۱۱ق/۱۷۹۶م سرانجام سراسر احساء به اطاعت وهابیان گردن نهاد.
مخالفان به تکاپو برخاستند و سلیمان پاشا والی
بغداد را که با تمایل باب عالی از مدتها پیش مترصد تشکیل جبههای بر ضد وهابیان بود، واداشتند تا ثوینی بن عبداللـه ــ امیر بنی منتفق ــ را به عنوان فرمانده نیروهای مخالف عبدالعزیز برگزیند.
ثوینی به پشتیبانی سلیمان پاشا و اتحاد با قبایلی چون آل ظفیر سپاه گرد آورد و به بصره و از آنجا به احساء رفت.
از سوی دیگر شریف غالب سپاهی به سرکردگی
عثمان المضایقی به جنگ آل سعود روانه کرد.
این سپاه بر آلروق از قحطان، که از متحدان عبدالعزیز بهشمار میرفت، هجوم برد، ولی ناکام ماند.
ثوینی نیز در الشُباک اردو زد و آنجا را مرکز حملات خود به قلمرو وهابیان ساخت (۱۲۱۲ق/۱۷۹۷م)، اما چیزی نگذشت که به دست شخصی از بنیخالد که طرفدار وهابیان بود کشته شد و سپاهی که او گرد آورده بود پراکنده گشت و حسن بن مشاری، فرمانده ارتش سعودیها، بسیاری از آنها را بکشت. در همان اوقات گروهی از اعراب حجاز که بیشترین آنها از
قبیله العتبان بودند، به وهابیت گرویدند.
این معنی بر شریف غالب سخت گران افتاد و او با سپاهی از مکه برای سرکوب
قحطانیان که به اطاعت وهابیان درآمده بودند، بیرون رفت، اما در نبردی که میان آنان درگرفت شریف تاب نیاورد و
جنگ را رها ساخت.
وی که اینک خود را تنها مییافت و میدید که بیشتر قبایل حجاز به عبدالعزیز پیوسته یا سرکوب او شدهاند و بهویژه برادر خود وی (شریف) نیز به وهابیان گرایش یافته است، به حاکمیت عبدالعزیز گردن نهاد.
در این هنگام وهابیان نفوذ خود را بر بخشی از کرانههای خلیج فارس گسترش دادند و طی چند سال توانستند بحرین و قبایل عمان و بهویژه
قبیله جاسمی در رأسالخیمه را به فرمانبرداری وا دارند.
در ۱۸
ذیحجه ۱۲۱۶ق/۲۲ آوریل ۱۸۰۲م سعود پسر عبدالعزیز برای کینه کشیدن از
شیعیان که باورهای وهابی را با گوهر
اسلام ناسازگار میدانستند و بیش از همه با آن میستیزیدند، بر
کربلا هجوم برد و پس از ویران ساختن اماکن مقدس آن دیار، بیشتر ساکنان آنجا را کشتار کرد.
در این هنگام قلمرو آل سعود از سواحل فرات و وادی سِرحان تا رأسالخیمه و عمان، و از خلیج فارس تا کرانههای حجاز و عَسیر امتداد داشت.
عبدالعزیز در ۱۲۱۸ق/۱۸۰۳م، چندی پس از چیرگی وهابیان بر طایف، به دست مردی
شیعی مذهب در جامع درعیه به هلاکت رسید.
سعود بن عبدالعزیز (حک ۱۲۱۸-۱۲۲۹ق/۱۸۰۳-۱۸۱۴م). او معروف به
سعود کبیر بود.
در کنار پدر با رقیبان وی و شریف غالب جنگ کرد.
پس از برقراری
صلح به حج رفت و سال بعد به تلافی حملات قبیلۀ شیعۀ خزعل بر کاروان وهابیان (نیز کینۀ دیرینه با شیعیان) به کربلا تاخت و از قتل و غارت و ویرانی چیزی فرو نگذاشت.
وی که در ۱۲۰۲ق/۱۷۸۷م به پیشنهاد محمد بن عبدالوهاب به
ولیعهدی برگزیده شده بود،
پس از قتل عبدالعزیز رشتۀ کارها را در دست گرفت و با تشکیل ارتشی بزرگ
به سرکوب برخی از قبایل نافرمان حجاز پرداخت و بر تَیْماء و خیبر استیلا یافت و به کرانههای عُمان تاخت.
سلطان بن حمید بن سعید ، امیر مسقط، برای مقابله با او با دولت عثمانی بر ضد آل سعود همداستان شد، ولی به
قتل رسید.
با این حال، کوششهای سعود برای چیرگی بر عمان و سراسر سواحل جنوبی خلیجفارس با دخالت کمپانی هند شرقی نافرجام ماند.
شریف غالب که به دوستی با آل سعود تظاهر میکرد، در نهان به مخالفت ادامه میداد و چون اهل تُرَبَه و خُرْمَه دعوت وهابیان را پذیرفتند، شریف آشکارا به مخالفت پرداخت.
نیز اقدامات وهابیان، به رهبری سعودیها، مبنی بر نابود کردن آداب و رسومی که به گمان انان از مظاهر
بتپرستی بهشمار میآمد و اعدام روحانیونی که بر اعتقادات قدیم پای میفشردند، موجب شورشهایی بر ضد وهابیت در حجاز شد.
سعود که در پی فرصت برای براندازی نفوذ شریفان بود، طی سالهای ۱۲۲۰-۱۲۲۱ق/۱۸۰۵ق/۱۸۰۶م بر مکه و
مدینه تاخت و بر آن دو شهر چیره شد.
شریف غالب فرمانبری نمود و در منصب خود ابقا شد.
و نفوذ وهابیان در حجاز گسترش یافت و سعود نام سلطان عثمانی را از خطبه انداخت.
سعود که اینک بر حجاز هم چیرگی یافته و قلمرو او از
دریای سرخ تا خلیجفارس گسترده شده بود و امر حج را زیر نظر خود در آورده بود، آهنگ تسخیر
شام و
عراق کرد، ولی در مرزهای این دو منطقه با نیروهای عثمانی روبهرو شد و ناکام ماند.
باب عالی که از نبردهای سازمان نیافتۀ خود و تحریک امیران عرب به رویارویی با نفوذ آل سعود و وهابیت طرفی بر نبسته بود و خطر شدیدی از سوی آنان احساس میکرد، از
محمدعلی پاشا امیر
مصر خواست به جنگ با ایشان برخیزد.
در اواخر اکتبر یا اوایل نوامبر ۱۸۱۱م (
شوال ۱۲۲۶ق) نیروهای مصر به فرماندهی
طوسون پاشا، پسر محمدعلی، نخستین حملۀ خود را آغاز کرد.
عبداللـه و فیصل، پسران سعود، در ابتدا مصریان را که گرفتار بیآبی و گرما و بیماری شده بودند، واپس راندند و چندی بعد آنها را در درهای نزدیک الصفراء غافلگیر کردند و سخت درهم شکستند.
در پاییز ۱۲۲۷ق/۱۸۱۲م مصریان با رسیدن نیروی امدادی دست به حملۀ بزرگتری زدند و مکه، مدینه و طایف را تسخیر کردند. با اینهمه پیشروی آنان در تُرْبَهُ الصَّیف متوقف شد (۱۲۲۸ق/۱۸۱۳م).
سپس محمدعلی پاشا خود وارد عربستان شد تا فرماندهی را در دست گیرد.
کوشش سعود برای آغاز گفت و گوهای
صلح به نتیجه نرسید، و در ۸
جمادیالاول ۱۲۲۹ق/۲۸ آوریل ۱۸۱۴م پس از ۶۸ سال زندگی در درعیه درگذشت.
عبدالله بن سعود (حک ۱۲۲۹-۱۲۳۳ق/۱۸۱۴-۱۸۱۸م)، وی پس از پدر رشتۀ کارها را به دست گرفت،
اما در برابر حملات متوالی مصریان سخت به تنگنا افتاد. در همان سال نخست، برادرش فیصل از ارتش مصر بهسختی شکست خورد
و محمدعلی تربه را اشغال کرد و به عسیر تاخت، ولی چندی بعد عربستان را ترک گفت (۱۲۳۰ق/۱۸۱۵م) و پسرش طوسون پاشا به حملات خود ادامه داد. او در همان سال به نجد رفت و رأسالمنیعه را گرفت.
عبداللـه بن سعود به مقابله رفت، ولی چون کاری از پی نبرد
صلحی میان آنان منعقد شد مبنی بر آنکه عبداللـه زعامت عالیۀ سلطان عثمانی را به رسمیت شناسد و از فرمانروای مصرپیروی کند، اما نه تنها محمدعلی، بلکه وهابیان نیز این
صلح را نپذیرفتند. محمدعلی این بار پسر دیگر خود ابراهیم پاشا را روانۀ جنگ با آلسعود کرد.
در پاییز ۱۲۲۷ق/۱۸۱۲م مصریان با رسیدن نیروی امدادی دست به حملۀ بزرگتری زدند و مکه، مدینه و طایف را تسخیر کردند. با اینهمه پیشروی آنان در تُرْبَهُ الصَّیف متوقف شد (۱۲۲۸ق/۱۸۱۳م).
عبداللـه پس از چند روز پایداری در قصر خود تسلیم و با خانوادهاش به
قاهره تبعید شد و محمدعلی وی را به استانبول فرستاد، و او در
صفر ۱۲۳۴ق/دسامبر ۱۸۱۸م به دار آویخته شد.
ابراهیم پاشا در نیمۀ ۱۲۳۴ق/۱۸۱۹م به مصر بازگشت و حکومت حجاز را به یک پاشای مصری سپرد که شریف مکه را نیز او بر میگماشت.
مشاری بن سعود (حک ۱۲۳۴-۱۲۳۵ق/۱۸۱۹-۱۸۲۰م).
پس از خروج ابراهیم پاشا از نجد، مشاری برادر عبداللـه رهبری وهابیان را به عهده گرفت و توانست پایگاه خود را در درعیه تثبیت کند.
گفتهاند که وی از سوی ابراهیم پاشا حکومت نجد را در دست گرفت.
او چندی بعد به مقابلۀ بن مُعَمَّر، امیر عُیینه و متحد مصریان رفت، ولی گرفتار شد و در اردوگاه مصریان درگذشت و به قولی کشته شد.
نیز گفتهاند که محمدعلی پاشا از مصر، حسین بک را برای سرکوب مشاری گسیل داشت و او مشاری را گرفتار ساخت و به مصر فرستاد، ولی مشاری در راه مرد.
در اینجا نخستین دورۀ فرمانروایی آل سعود به پایان رسید. با اینهمه، وهایان هنوز در عربستان فعالیت داشتند و برای درهم کوبیدن ارتش مصر و والی مصری سخت میکوشیدند.
برخی از فرمانروایان آل سعود در دوره دوم بازگشت به قدرت عبارتند از:
تُرکی بن عبدالله (حک ۱۲۳۶-۱۲۴۹ق/۱۸۲۱-۱۸۳۴م).
او در اثنای هجوم مصریان به سُدَیْر گریخت.
پس از مرگ مشاری یا بن معمر درگیر شد و پس از
قتل او کوشید در ریاض پایگاهی به دست آورد، ولی کاری از پیش نبرد.
در شورش وهابیان در ۱۲۳۶ق/۱۸۲۱م در درعیه، رهبری وهابیان را به دست گرفت. وی حاکم دست نشانده مصریان را ساقط کرد و دولت وهابی را در درعیه دوباره بنیاد نهاد.
در اواخر ۱۲۳۷ق/۱۸۲۲م حسین ابوظاهر از سوی عثمانیها وارد نجد شد.
ترکی به همراهی پسرش فیصل به مقابله رفت و پس از مدتی
جنگ و گریز آنها را از نجد بیرون راند.
در همان سال بر پادگان ضعیف مصر در ریاض چیره شد و این شهر را پایتخت خود ساخت.
با حکومت او قدرت از خاندان عبدالعزیز بن محمد به خاندان عبداللـه بن محمد منتقل شد.
وی در ۱۲۴۳ق/۱۸۲۷م مصریان را از شمّر بیرون راند
و با
صالح بن علی، امیر حایل و نیز امیر شمّر
صلح کرد.
در ۱۲۴۵ق/۱۸۳۰م احساء را اشغال کرد و سپس رو به سوی خاور و جنوب خاوری یعنی بحرین و قطر و عمان آورد
در ۱۲۴۷ق/۱۸۳۱م شیخ بحرین را واداشت که به وهابیان
زکات بپردازد.
ترکی سرانجام در ۱۲۴۹ق/۱۸۳۴م توسط مشاری بن عبدالرحمن که از سوی محمدعلی پاشا تجهیز و پشتیبانی میشد، به قتل رسید. برخی آغاز
حکومت او را ۱۲۴۰ق/۱۸۲۴م دانستهاند.
مشاری بن عبدالرحمن بن مشاری (حک ۴۰ روز)، چون کار ترکی بن عبداللـه بالا گرفت، محمدعلی پاشا برای مقابله با او مشاری را که قبلاً از سوی ابراهیم پاشا به مصر
تبعید شده بود، زیر حمایت خود گرفت.
مشاری در ۱۲۴۲ق/۱۸۲۶م وارد نجد شد و ترکی بن عبداللـه او را به گرمی پذیرفت و به امارت منفوخه منصوب کرد،
ولی چندی بعد او را برکنار کرد و به ریاض بازگرداند.
مشاری که طمع در حکومت ترکی بسته و ظاهراً همین معنی باعث عزل او از حکومت منفوخه شده بود، به مکه نزذ
شذیف محمد بن عون رفت و چون مدد نیافت، به نزد ترکی بازگشت و اظهار پشیمانی کرد، سال بعد به پشتیبانی مصریان توانست امیر ترکی را به قتل رساند و خود بر مسند حکومت نشیند.
با اینهمه دولتش دوام نیافت و ۴۰ روز و به قولی ۲ ماه بعد،
فیصل بن ترکی که در اطراف قَطیف سرگرم نبرد با مخالفان بود بازگشت و او را به قتل رساند و حکومت ۴۰ روزۀ مشاری به پایان رسید.
فیصل بن ترکی (حک ۱۲۴۹-۱۲۵۴ق/۱۸۳۴-۱۸۳۸م)؛ وی از جمله کسانی بود که پس از استیلای محمدعلی بر وهابیان به
مصر تبعید شد، ولی در ۱۲۴۳ق/۱۸۲۷م از آنجا گریخت و به نجد بازگشت و فرماندهی سپاه ترکی را برای مقابله با امیران مخالف آل سعود در دست گرفت.
آنگاه که پدرش به دست مشاری کشته شد، او در قطیف گرم پیکار بود، اما به سرعت بازگشت و پس از قتل مشاری به حکومت نشست.
محمدعلی پاشا برای سرکوب فیصل، به پشتیبانی از
خالد بن سعود که داعیه حکومت داشت برخاست و سپاهی به سرکردگی خورشید پاشا
به نجد فرستاد (۱۲۵۲ق/۱۸۳۶م).
فیصل که یارای پایداری در خود ندید به منفوخه و از آنجا به الخرج رفت و خالد درعیه را تصرف کرد. فیصل به مقابله رفت، ولی کاری از پیش نبرد و به
صلح گردن نهاد. آنگاه وی و خانوادهاش را به مصر بردند و مصریان در ۱۲۵۵ق/۱۸۳۹م بر ریاض، احساء و قطیف چیره گشتند.
خالد بن سعود (حک ۱۲۵۶-۱۲۵۸ق/۱۸۴۰-۱۸۴۲م)؛ فیصل پیش از
مرگ، نجد را میان پسران ارشد خود تقسیم کرد
و این باعث پراکندگی و ستیزهای گسترده میان جانشینان او شد.
از مدعیانِ حکومتِ فیصل بن ترکی، خالد بن سعود بود که با پشتیبانی محمدعلی پاشا و به یاری ارتش مصریان، به سرکردگی خورشید پاشا، بر فیصل تاخت و درعیه را تصرف کرد و پس از تبعید او به حکومت نشست.
در ۱۲۵۶ق/۱۸۴۰م محمدعلی پاشا، به دلیل تیرگی روابط مصر با انگلستان، نیروهای خود را از عربستان واپس کشید.
عبداللـه بن ثُنَّیان، مدعی دیگر حکومت که از پشتیبانی وهابیان برخوردار بود، خالد را تنها یافت و در ۱۲۵۸ق/۱۸۴۲م او را از
ریاض بیرون راند و خود بر تخت فرمانروایی نشست.
خالد در
جده اقامت گزید و در ۱۲۷۷ق/۱۸۶۱م درگذشت.
عبدالله بن ثنیان بن ابراهیم (حک ۱۲۵۸-۱۲۵۹ق/۱۸۴۲-۱۸۴۳م)؛ وی در مقابل خالد که از پشتیبانی مصریان برخوردار بود، نیروی وهابیان را در کنار خود داشت.
پس از خروج نیروهای مصر فرصت را غنیمت شمرد و خالد را از تخت به زیر کشید و خود قدرت را در دست گرفت (۱۲۵۸ق/۱۸۴۲م)، ولی یک سال بیش نپایید که
فیصل بن ترکی پس از ورود به نجد، او را در ریاض به محاصره گرفت و پس از غلبه بر او به زندانش افکند.
و عبداللـه در
زندان درگذشت.
فیصل بن ترکی (حک ۱۲۵۹-۱۲۸۲ق/۱۸۴۳-۱۸۶۵م)؛ پس از تبعید فیصل، خالد بن سعود و سپس عبداللـه بن ثُنَّیان یک چند رشتۀ کارها را در دست گرفتند تا آنکه در ۱۲۵۷ق/۱۸۴۱م فیصل از مصر گریخت و به دمشق رفت و از آنجا وارد نجد شد و به سرعت دست به کار تجدید
حکومت خود زد.
او
عبدالله بن ثنیان را در ریاض به محاصره گرفت و پس از غلبه بر او قدرت را به چنگ آورد.
با اینهمه چون مردی
صلحدوست بود، سرانجام در ۱۲۶۲ق/۱۸۴۶م سیادت عالیۀ عثمانیان و تأدیۀ خراج را به آنان پذیرفت و توانست حکومت آل سعود را در نجد استوار کند.
وی در
رجب ۱۲۸۲ق/دسامبر ۱۸۶۵م درگذشت.
عبدالله بن فیصل بن ترکی (حک ۱۲۸۲-۱۲۸۸ق/۱۸۶۵-۱۸۷۱م)؛ پس از
مرگ پدر، به
وصیت او حکومت ریاض را در دست گرفت، ولی برادرش سعود که امارت خَرج و اَفْلاح را داشت بر او شورید و چندی بعد هُفوف را تصرف کرد.
عبداللـه به مقابله رفت و ناکام ماند و به عنیزه نزد بن سلیم پناه برد. چون مقدمش را گرامی نداشتند، به حایل نزد بن رشید رفت، ولی در اینجا نیز مدد نیافت.
وی که از دستیابی به حکومت نومید شده بود، به بغداد نزد مدحت پاشا رفت و برادرش سعود بر جای او استقرار یافت.
عبداللـه با سپاهی که مدحت پاشا در اختیار او نهاده بود، احساء را تصرف کرد و به تابعیت
حکومت او قدرت از خاندان عبدالعزیز بن محمد به خاندان عبداللـه بن محمد منتقل شد. و به بصره درآورد.
سعود بن فیصل بن ترکی (حک ۱۲۸۸-۱۲۹۱ق/۱۸۷۱-۱۸۷۴م)؛ به وصیت پدر، حکومت خروج و افلاج را در دست داشت.
پس از مرگ فیصل بر برادرش عبداللـه، امیر ریاض، شورید و پس از تصرف هفوف او را گریزاند و خود بر مسند حکومت نشست.
در روزگار او نجد به امارت نشینهایی میان آل سعود تقسیم شد.
با اینهمه او کوشید که احساء را تصرف کند، ولی توفیق نیافت.
فیصل برای تصرف عتیبه به نبرد بن ربیعان رفت، ولی زخم برداشت و به ریاض بازگشت و در ۱۲۹۱ق/۱۸۷۴م درگذشت.
عبدالله بن فیصل بن ترکی (حک ۱۲۹۲-۱۳۰۴ق/۱۸۷۵-۱۸۸۷م)؛ او پس از مرگ سعود به ریاض بازگشت و رشتۀ کارها را در دست گرفت، ولی با مخالفت پسران سعود روبهرو شد. عبداللـه کوشید تا احساء را از عثمانیها باز پس گیرد، ولی توفیق نیافت.
در ۱۲۹۶ق/۱۸۷۹م بر عنیزه چیره شد و بریده را به محاصره گرفت.
اهالی از محمد بن رشید، امیر حایل، مدد خواستند و این یکی بریده را از محاصرۀ عبداللـه بیرون آورد.
عبداللـه به ریاض بازگشت، ولی با خطری سهمناکتر روبهرو شد. پسران سعود ریاض را
محاصره کردند و عبداللـه را به اسارت گرفتند.
عبداللـه در بند از دشمن دیگر خود یعنی بن رشید یاری خواست و او به ریاض تاخت و عبداللـه را آزاد ساخت.
سپس پسران سعود را به خَرْج تبعید کرد و عبدالله را به حایل برد.
وی مدتی در آنجا ماند و سپس به ریاض بازگشت و چندی بعد درگذشت.
قطعاً نمیتوان او را در زمرۀ فرمانروایان آل سعود به شمار آورد، اما گفتهاند که اندک مدتی در بخشی از قلمرو آل سعود حکم رانده و سپس جای خود را به عمّش عبدالرحمن داده است. او رهبر شورش احساء بر ضدّ عثمانیها بود (۱۲۹۵ق/۱۸۷۸م).
ولی در ۱۲۹۵ق/۱۸۷۸م). توسط عمّش عبداللـه به زندان افکنده شد، و در ۱۲۹۶ق/۱۹۷۹م آزاد گشت و رهبری وهابیان را در دست گرفت، سپس از آن مقام برکنار شد و به
بحرین رفت (۱۳۰۳ق/۱۸۸۶م) و سرانجام در ۱۳۰۵ق/۱۸۸۸م توسط یکی از عمال شمّریان در الخرج کشته شد.
عبدالرحمن بن فیصل (حک ؟-۱۳۰۸ق/؟-۱۸۹۱م)، از ۱۲۸۹ق/۱۸۷۲ به مدت دو سال در
اسارت عثمانیها در بغداد میزیست. در ۱۲۹۱ق/۱۸۷۴م در رأس شورشیان احساء بر عثمانیها تاخت.
عبدالرحمن بر بن رشید که بخشی از نجد را تصرف کرده بود چیره گشت و
حکومت ریاض را در دست گرفت.
پس از شکست عبداللـه و چیرگی سعود، در همانجا ماند. ظاهراً وقتی عبداللـه دیگر باره بر ریاض چیره شد و چندی بعد پسران سعود او را
اسیر کردند و بن رشید عبداللـه را نجات داد، عبدالرحمن را به حکومت ریاض گماشت، زیرا بعدها که بن رشید عبدالله بن فیصل را اجازۀ خروج از حایل داد و شورشیان کاظم را درهم شکست، عبدالرحمن از ریاض گریخت.
در روزگار عبدالرحمن امرای شمّر یعنی آل رشید قدرتی بسیار یافتند و به نیرومندترین دولت شمال عربسان تبدیل شدند. امیر محمد ملقب به کبیر که در پی براندازی قطعی وهابیان و آل سعود بود، از اتحاد عبدالرحمن با شورشیان کاظم در ۱۳۰۸ق/۱۸۹۱م سود برد و آنها را درهم شکست. عبدالرحمن ایالتی از ایالات دولت آل رشید درآمد.
بن رشید پس از گریز عبدالرحمن از ریاض
محمد بن فیصل را به امارت آن دیار منصوب کرد (۱۳۰۹ق/۱۸۹۲م) تا به نام او بر آنجا حکم راند.
محمد در همان شهر درگذشت و با مرگ او حکومت آل سعود در این دوره نیز به پایان رسید و قلمرو آنان را بن رشید تصرف کرد.
چیرگی بن سعود بر ریاض یا آغاز دوران نوین فرمانروایی آل سعود: در این دوره که تاکنون ادامه دارد افرادی به فرمانروایی رسیدهاند که عبارتند از:
عبدالعزیز بن عبدالرحمن بن فیصل (حک: ۱۳۱۹-۱۳۷۲ق/۱۹۰۲-۱۹۵۳م)، معروف به بن سعود، وی از بزرگترین فرمانروایان این خاندان و پایهگذار کشور عربستان سعودی، نیز نخستین پادشاه آن کشور است.
پس از تسلط بن رشید بر ریاض عبدالرحمن همراه پسرش عبدالعزیز به کویت رفت و در پناه شیخ مبارک سکنی گزید.
چندی بعد که عثمانیها کوشیدند توسط متحد خود، بن رشید بر
کویت سیطره یابند، انگلستان به تکاپو افتاد و ائتلافی از اعراب مخالف
آل رشید، مرکب از شیخ مبارک و قبایل وهابی مذهب به سرکردگی عبدالعزیز و یکی از قبایل جنوب
عراق، منتفق، پدید آورد.
عبدالعزیز به ریاض تاخت و اگرچه در نخستین هجوم خود کامیاب نشد،
ولی سرانجام در ۴
شوال ۱۳۱۹ق/۱۴ ژانویۀ ۱۹۰۲م آنجا را گشود
و حکومت آل سعود را دوباره استوار ساخت. سپس به توسعۀ قلمرو خود پرداخت و نجد را تصرف کرد.
او در ۱۳۲۲ق/۱۹۰۴م قلمرو سعودیها را به مرزهای سابق برگرداند و خود را امیر نجد و
امام وهابیه خواند.
در ۱۳۲۴ق/۱۹۰۶م آل رشید را به سختی شکست داد و عبدالعزیز رشیدی را کشت.
ابن سعود در این ایام، در کنار
جنگ با مخالفان، برای توسعه و تثبیت نیروی خود به ایجاد آبادیهای وهابی دست زد و ساکنان آنها را «اخوان التوحید» یا «برادران یکتاپرستی» که در
حقیقت سازمانِ دینی ـ نظامیِ وهابیان بود نامید. نخستین منطقۀ مسکونی برادران در ۱۳۳۰ق/۱۹۱۲م ایجاد شد و سپس شمار آن رو به افزایش نهاد.
اعضای آن عقاید
وهابیت را در صحرا نشر میدادند. این ابادیها که بنیادهای یک سازمان متمرکز را تشکیل داد، در سالهای بعد وسیلۀ تثبیت نیروی وهابیان شد.
عبدالعزیز همچنین کوشید تا
قبایل بیابان گرد شبه جزیره را که پیش از آن به کشورهای همسایه کوچیده بودند و اینک به سبب چیرگی انگلستان بر عراق و
فلسطین، و فرانسویان بر
سوریه و
لبنان و ایجاد راههای آهن و اتومبیلرو، به سرزمین نیاکان خویش باز میگشتند. اسکان دهد.
بازگشت این قبایل که با فزونی بیش از پیش دشواریهای زیستی همراه بود، آتش زد و خورد میان آنان را بر سر
آبشخور و
چراگاه برافروخت. در چنین شرایطی پیکار فرمانروای نجد در برابر جدایی گرایی و هرج و مرج قبیلهای و در راه یکپارچه کردن سرزمینهای شبه جزیرۀ عربستان و تبدیل آن به صورت دولتی متمرکز، چهرهای ترقی خواهانه به خود گرفت. چنانکه سازمان اخوان التوحید، هم ابزار خاموش ساختن آتش کینهکشیها و خونریزیهای قبیلهای و هم اسکان بیابانگردان گشت. چنین بود که فرزندان قبیلهای و هم اسکان بیابانگردان گشت. چنین بود که فرزندان قبیلههای مطیر و شمّر در ۱۳۳۰ق/۱۹۱۲م نخستین آبادی را به نام «الهجره» پدید آوردند که سپس تا ۱۳۳۸ق/۱۹۲۰م، تعداد آنها در
نجد به ۵۲ و در سراسر عربستان سعودی تا ۱۳۵۸ق/۱۹۳۹م به ۱۴۳ رسید.
پس از آنکه بیابانگردان در آبادیها جایگزین شدند و با ساکنان واحهها و سایر قبیلهها درآمیختند، پیوندهای خود را با قبیلههایشان از دست دادند و از تأثیر روابط عشیرهای رهایی یافتند و سرانجام به وهابیت و فرمانروایی بن سعود گردن نهادند.
در این آبادیها تنها به کار کشاورزی نمیپرداختند، بلکه خدمات سپاهیگری را نیز فراهم میکردند. هر آبادی را امیری بود که ساکنانش او را با تأیید بن سعود بر میگزیدند.
در آن هنگام، اخوان وهابی تنها نیروی نظامی بنیادی بودند که بن سعود به یاری ایشان توانست جهشهای جدایی خواهانۀ قبیلههای بیابانگرد را فرو نشاند و خود برای پایهگذاری دولتی متمرکز در دل شبه جزیرۀ عربستان وارد
جنگ شود.
اما این پیکار با آغاز
جنگ جهانی اول رو به سردی نهاد.
انگلستان برای خشنود ساختن قبایل عرب و استفاده از آنان برای حمله بر عثمانیان، رئیس دو خانوادۀ محتشم در عربستان یعنی شریف حسین و بن سعود را که با هم سخت دشمنی داشتند، به بازی گرفت و نزد هر یک افسری از کارگزاران خود را گسیل داشت: توماس ادوارد لارنس (۱۸۸۸-۱۹۳۵م) را به اردوگاه شریف حسین و ویلیام شکسپیر (۱۸۷۶-۱۹۱۵م) را به نزد سعودیها روانه کرد. پس از کشته شدن شکسپیر در جنگ میان بن سعود و بن رشید
هاری سنت جان بریجر فیلبی (۱۸۸۵-۱۹۶۰م) را که تظاهر به
اسلام کرده و خود را عبداللـه نام نهاده بود، به آنجا فرستاد تا بن سعود را بر عثمانیها و همپیمانانشان بشوراند.
حکومت عربستان بزرگ به او واگذار شود.
انگلستان همچنین پیمانهای نهانی مبتنی بر همان وعدهها با عبدالعزیز منعقد کرد
و
حکومت او را بر نجد و احاء و قصیم و جُبَیْل به رسمیت شناخت و کمک مالی هنگفتی نزد او ارسال داشت. با اینهمه، انگلستان از نیروی روزافزون بن سعود بیمناک بود و از اینرو به ایجاد اختلاف میان قبایل هوادار بن سعود پرداخت. در عین حال، او را برای تصرف سراسر احساء یاری داد.
انگلستان به این وسیله هم از نفوذ ترکهای جوان و
آلمان در سواحل
خلیج فارس جلوگیری کرد و هم امتیازی پرارزش از بن سعود به دست آورد.
در پیمانی که در ۱۳۳۳ق/۱۹۱۵م میان سرپرستی کاکس از سوی انگلستان و بن سعود منعقد شد،
مقرر گشت که بن سعود بر سرزمینهای «حمایت شدۀ» بریتانیا در شبه جزیرۀ
عربستان نتازد، امتیازی در نجد به دشمنان انگلیس ندهد، جانشین خود را از میان دشمنان آن برنگزیند، سیاست خارجی خود را با انگلستان هماهنگ سازد و در مورد آن برنگزیند، سیاست خارجی خود را با انگلستان هماهنگ سازد و در مورد آن با این کشور به توافق رسد؛ و در برابر، انگلستان هر
سال ۰۰۰‘۶۰ لیره به بن سعود پرداخت کند،
اما دیری نپایید که پارهای از مواد این پیمان شکسته شد.
در ۱۳۳۶ق/۱۹۱۸م میان شریف حسین و بن سعود بر سر واحۀ خورمه پیکار شد
و شریف حسین از آنجا واپس نشست و بن سعود جنگ خود را برای یکپارچهسازی سرزمینهای شبه جزیرۀ عربستان از سر گرفت و بر حمایت شدگانِ انگلستان در منطقه، شکستهای سخت وارد آورد. وهابیان در آغاز رو به سوی شمال نهادند و در برابر امیر کوهستان شمر، بن رشید، به نبرد در ایستادند. در پی جنگی که یک ماه به درازا کشید، بخشی از این امیرنشین و مرکز آن «حایل» به نجد پیوست. بن سعود سپس به جنگ
شریف حسین رفت و نیروهای او در ۱۳۳۷ق/۱۹۱۹م،
ارتش حجاز را در واحۀ «تربه» درهم شکست و راه را برای پیشروی سعودیها به سوی حجاز هموار ساخت، اما انگلستان به بن سعود هشدار داد که نیروهایش را واپس کشاند.
در ۱۳۳۸ق/۱۹۲۰م وهابیها سرزمین «عسیر» بر کرانۀ
دریای سرخ را اشغال کردند، اما به سبب دخالت انگلستان، از پیوستن آن به خاک خود بازماندند. در نتیجۀ قراردادی که به دنبال گفت و گوها بسته شد، عسیر تابع نجد گشت، اما فرمانرواییاش در دست حاکم پیشین آن، امیر حسن، باقی ماند. نیز انگلستان برای تضعیف نیروی سعودیان که میخواستند سراسر شبه جزیره را اندک اندک به زیر سلطه کشند، خاندن رشید را در کوهستان شمر به جنگ با نجدیان تحریک کرد، اما ناکام ماند و بن سعود در ۱۳۳۹ق/۱۹۲۱م پس از گردهمایی عالمان و پیران قبایل در
ریاض که طی آن بن سعود را پادشاه نجد و همۀ سرزمینهای وابسته به آن شناختند
، سراسر امیرنشین شمر را ضمیمۀ خاک نجد کرد و پسرش فیصل به اشغال آبْها، پایتخت عسیر، پرداخت.
در این هنگام نیروهای انگلیسی مستقیماً وارد
جنگ شدند و از سوی
عراق و اردن خاوری بر نجد تاختند و چندین شکست بر وهابیان وارد آوردند.
در گردهمایی «عُقَیْره» که در
جمادیالاول ۱۳۴۱ق/دسامبر ۱۹۲۲م برپا شد، بریتانیا بن سعود را واداشت که برای مشخص شدن مرزهای شمال باختری نجد پیمانی ببندد. بر پایۀ این پیمان، بخشی از سرزمین نجد به دست عراق و
کویت افتاد و میان عراق و نجد؛ و نجد و کویت، دو منطقۀ «بیطرف» پدید آمد. این پیمان همچنین ساختن مراکز پاسداری و نظامی و استحکامات را در گرداگرد چاههای
آب این منطقه ممنوع شمرد. در عوض، انگلستان فرمانروایی بن سعود را بر نجد، شمر و جوف به رسمیت شناخت و وی ناگزیر شد که از حکومت عسیر چشم بپوشد.
در ۱۳۴۲ق/۱۹۲۳م پس از آنکه بن سعود گردهمایی کویت را که به ابتکار انگلستان و برای کم توان کردن دولت نجد برپا داشته بود، مردود شمرد، انگلستان مواد
پیمان ۱۳۳۳ق/۱۹۱۵م را شکست و از ارسال کمک مالی به بن سعود شانه خالی کرد. این کار موجب شد که بن سعود از التزامهایش نسبت به انگلستان رها شود و برای تحقق طرح دیرین خود یعنی یکپارچهسازی سرزمینهای شبه جزیره بیش از پیش بکوشد.
در ۱۳۴۲ق/۱۹۲۴م که
خلافت عثمانی برافتاد شریف حسین با خاماندیشی، و شاید به پشتیبانی انگلستان، خود را خلیفۀ کل
مسلمانان خواند،
اما انگلستان بیش از این خود را نیازمند حمایت از او نمیدید و بن سعود نیز با اشارۀ «کمیتۀ خلافت اسلامی» هندوستان که زیر نفوذ انگلستان بود، بر او تاخت. به نظر میرسد که انگلستان با قطع کمکهای مالی خود به بن سعود در
حقیقت دست او را برای حمله به شریف حسین باز گذاشته بود. آنچه عزم بن سعود را بر حمله به حجاز استوارتر ساخت، اعلام ممنوعیت ورود حاجیان نجد به
مکه از سوی شریف حسین بود. این همه موجب گشت که بن سعود در
ذیقعده ۱۳۴۲ق/ژوئن ۱۹۲۴م برای مسلمانان دنیا پیام فرستد و آنها را از به رسمیت شناختن خلافت شریف حسین باز دارد.
علمای وهابی و پیران قبایل نجد نیز در همایشی که بن سعود بر پا کرد، قطعنامهای دربارۀ حمله به
حجاز گذراندند و او در
صفر ۱۳۴۳ق/سپتامبر ۱۹۲۴م بر شریف حسین تاخت. وهابیان در آغاز طایف را اشغال کردند و چند روز بعد به دروازههای مکه رسیدند.
«حزب ملی حجاز» بر شریف حسین فشار آورد و او را واداشت تا به سود پسرش علی کنارهگیری کند. اما علی نیز که تاب پایداری در خود نمیدید در
ربیعالاول ۱۳۴۳ق/سپتامبر ۱۹۲۴م مکه را به بن سعود واگذاشت، و چند ماه بعد مدینه و جده نیز به اشتغال بن سعود درآمد (۱۳۴۴ق/۱۹۲۵م).
او در ۲۲
جمادیالثانی ۱۳۴۴ق/۷ ژانویۀ ۱۹۲۶م به عنوان سلطان حجاز و نجد و ملحقات آن بر تخت نشست. یک ماه بعد دولت اتحاد شوروی به عنوان نخستین کشور بزرگ، دولت بن سعود را به رسمیت شناخت و هیأت نمایندگی سیاسی این کشور برای نخستینبار وارد جده شد.
بن سعود از آن پس متوجه عسیر شد و در ربیعالاول ۱۳۴۵ق/اکتبر ۱۹۲۶م آبها را اشغال کرد و امیر حسن را از عسیر گریزاند و جانشین او را واداشت تا تعهد سپارد که در پیمانهای مخالف وهابیان وارد نشود، اما ۴
سال بعد او را نیز از میان برداشت و عسیر را رسماً به خاک خود ملحق کرد.
در این روزگار که انگلستان از پشتیبانی خانوادۀ شریف حسین در مقابل سعودیان شانه خالی کرده بود، برای سیطره بر مناطق میان
مدیترانه و
خلیج فارس و حفظ خطوط ارتباطی خود، طرحی دیگر افکند و کوشید تا خاندان هاشمی را در بخشهای دیگری از مناطق عربی تحت نفوذ خود به حکومت بن شاند. از اینرو با تشکیل کشور اردن و حکومت دادن به امیر عبداللـه کوشید تا بخشی از نجد را به قلمرو او بیفزاید.
بن سعود به مخالفت برخاست و انگلستان از بیم عقیم ماندن طرح خود مجبور شد امتیازی برای بن سعود قائل شود. پس پیمانی در ۱۳۴۵ق/۱۹۲۷م میان انگلستان و بن سعود به امضا رسید که طی آن انگلستان
استقلال کامل و مطلق بن سعود را به رسمیت میشناخت
و دست او را برای بیرون راندن علی پسر شریف حسین از
حجاز باز میگذاشت. بن سعود در برابر، به تشکیل امیرنشین اردن تن در داد و از دشتی که نجد و
سوریه را به یکدیگر میپیوندد چشم پوشید و آن را به اردن شرقی واگذاشت. در عقد این پیمان کوششهای جان فیلبی که روابط دوستانهای با بن سعود داشت و سرانجام عضو شورای خصوصی او شد، نقش مهمی بازی کرد.
در
رجب ۱۳۴۵ق/ژانویۀ ۱۹۲۷م، پادشاهی رسمی بن سعود بر حجاز و نجد و مناطق پیوسته به آن اعلام گردید.
در
محرم ۱۳۴۶ق/ژوئیه ۱۹۲۷م همایشی اسلامی و سراسری در
مکه بر پا شد و نمایندگان کشورهای اسلامی و عربی قطعنامهای صادر کردند و طی آن
عبدالعزیز بن عبدالرحمن، معروف به بن سعود را حافظ «عتبات مقدسۀ اسلامی» در مکه و
مدینه خواندند.
بن سعود پس از آن به
اصلاحات داخلی پرداخت:
در
صفر ۱۳۴۶ق/اوت ۱۹۲۷م فرمانی به منظور
اصلاح سازمان دادرسی از سوی شاه صادر شد که بر پایۀ آن قانون بدوی سنتی لغو گردید و به جای عادات قبیلهای،
قضاوت شرعی رواج یافت و به جای شیوخی که از پیشِ خود به داوری میپرداختند، قاضیانی از سوی او مأمور دادرسی شدند.
در سراسر کشور دادگاههای عادی بَدْوی، و در دو شهر مکه و مدینه، دادگاههای شرعی عالی گشوده شد و در
مکه انجمنی برای بررسی کار داوری تشکیل گردید که بالاترین سازمان حقوقی کشور بهشمار میرفت.
اصلاح سازمان
دادگستری، نظام قبیلهای را به لرزه درآورد و به نیروی دولت مرکزی بسیار افزود.
در
جمادیالاول ۱۳۵۲ق/سپتامبر ۱۹۳۲م فرمان یکپارچه کردن سرزمینهای تحت سلطنت شاه صادر گشت و کشور از آن پس به نام «کشور پادشاهی عربستان سعودی» خوانده شد.
یکنواختسازی نظام اداری
دولت بر پایۀ گسترش اختیارات وزیران و مجلس قانونگذاری حجاز که در ۱۳۴۵ق/۱۹۲۶م تأسیس شده بود و نجد و دیگر مناطق را در بر داشت، با پایهگذاری وزارتخانههایی برای دستگاه فرمانروایی انجام گرفت.
در ۱۳۵۳ق/۱۹۳۴م منطقۀ حجاز به ۱۴ امیرنشین تقسیم شد که معمولاً یک نجدی بر هر یک از آنها فرمان میراند. آنچه فرمانروایی سعودیان را پابرجا کرد، متمرکز شدن همۀ مقامهای عالی دولتی در دست افراد آل سعود بود. فرمانروای نجد پسر نخست شاه یعنی سعود و فرمانروای حجاز، پسر دیگرش فیصل بود.
بن سعود برای استوار کردن پایههای قدرتش بر منطقههایی که اخیراً به قلمرو خود افزوده بود اهمیت بسیار قائل بود. وی انجمنی از شیوخ قبیلهها برپا کرد و وادارشان ساخت که زکات را بیکم و کاست و به هنگام بپردازند و از آیین اسلام ــ نه آیینهای عشیرهای ــ پیروی کنند و تأمین امنیت حاجیان را در سرزمینهای خویش تا مکه به گردن گیرند.
برپایۀ درخواست بن سعود، میان قبیلههای حجاز پیمانهای آشتی بسته شد.
وی ۵۰ تن از بزرگان وهابی را به سوی قبایل
حجاز فرستاد تا مردم را به این کیش فراخوانند و از آنها بخواهند که در آبادیها خانه گزینند. این وهابیان، جز در منطقۀ حاصلخیز طایف که ۰۰۰‘۶ تن بیابانگرد را سکنی دادند، نتوانستند در جایی دیگر بیابانگردان را اسکان دهند.
برخی از قبایل بیابان گرد مانند قبیله «حرب» به ایستادگی برخاستند و بن سعود آنها را به شدت سرکوب کرد و گروگانهایی از آنها گرفت. آنگاه در
سرزمین ایشان پادگانهایی برپا ساخت و برای تعقیب قبایلی که به عادت دیرین، حاجیان را چپاول میکردند، گردانهایی ویژه پدید آورد و مسئولیت رفتار افراد قبایل را به گردن شیوخ آنها انداخت. اما این چیرگیها، موجب بروز مخالفتهایی سخت با ابن سعود شد.
از سوی دیگر انگلیسیان در میان قبایل بر ضد سعودیها به تحریک پرداختند و
عراق را به زیر پا نهادن پیمان عقیر و ایجاد پاسگاههایی در منطقه بیطرف واداشتند. از اینرو بسیاری از علما و ناخوان» وهابی که خواستار جهاد بر ضد عراق بودند، به صف مخالفان بن سعود پیوستند.
بن سعود نخست از کوچیدن بیابانگردان و «اخوان» وهابی به کشورهای تحت حمایت بریتانیا جلوگیری کرد و در ۱۳۴۵ و ۱۳۴۶ق/۱۹۲۷ و ۱۹۲۸م در شهر
ریاض گردهماییهایی از رؤسای «اخوان» و
علمای وهابیت برپا ساخت.
اعضای این گردهماییها خواستار کاهش مالیاتها، به کار نبردن اتومبیل و تلگراف و دیگر ابزارهای نوین و اعلام
جهاد در برابر عراق شدند.
بن سعود با کاهش
مالیات موافقت کرد و توانست از راه سخن گفتن و قانع کردن و پول پراکندن و بیم دادن، در میان مخالفان شکاف اندازد. لیکن «اخوان» بر مواضع خود پای فشردند و ایستگاه رادیو
مکه را ویران کردند.
بن سعود فرمان
اعدام گردنندگان آشوب را صادر کرد، ولی ادامۀ ساختمان دو ایستگاه رادیویی در ریاض و حایل متوقف گشت.
زورمندترین دشمن بن سعود،
فیصل الدویش، شیخ بزرگ قبیلۀ مطیر بود که با محمد، برادر و خالد برادرزادۀ بن سعود همداستان شد، اینان به کمک یکدیگر کوشیدند بر تخت فرمانروایی چیره شوند. فیصل الدویش برای وادار ساختن عراق به
جنگ با بن سعود، مرزهای آن کشور را آماج حملات خود ساخت.
بن سعود برای پیشگیری از این مخالفتها، قبیلۀ مطیر را محاصره کرد و از دادن کمکهای سالانه به ایشان خودداری ورزید.
انگلستان که میکوشید به
آتش این نابسامانیها دامن زند، ظاهراً برای سرکوب یاغیان، در مضان ۱۳۴۶ق/فوریۀ ۱۹۲۸م با هواپیماهای خود و نیروهای ارتش عراق به نجد حمله کرد، اما قبایل طرفدار بن سعود آماج این حملات واقع شدند. دویش از فرصت سود جست و قبیلهها را به جنگ با عراق و انگلستان فراخواند و خود به شمال نجد تاخت.
بن سعود در جمادیالاول ۱۳۴۷ق/اکتبر ۱۹۲۸م انجمنی از نمایندگان شهرها و آبادیها و قبیلهها برپا کرد و پس از آنکه مسئولیت ایجاد پاسگاههای نظامی عراق را در منطقۀ بیطرف به گردن دویش انداخت، اعلام داشت که میخواهد از
حکومت کناره گیرد، اما اعضای انجمن نپذیرفتند و پس از آنکه سوگند وفاداری نسبت به او یاد کردند، وادارش ساختند که در نشستی ویژه، همۀ اختلافهای خود را با دویش حل کند.
اما دویش گردن ننهاد و «اخوان» قبیلۀ او بار دیگر به شمال نجد هجوم بردند و به کشتار و چپاول بیابان گردان قبایل شمّر، عنیزه و شفیر که هوادار بن سعود بودند، دست گشودند و به
غارت کاروانهای بازرگانی راه ریاض و
خلیج فارس پرداختند. بن سعود سپاهی به جنگ فرستاد.
این سپاه توانست با نبردی خونین آتش آشوب را فرو نشاند، و سرکردگان قبیلههای گردنکش مطیر، عجمان، و عتیبه
اعدام شدند، ولی
فیصل الدویش را که زخمی شده بود، رها ساختند.
با اینهمه نیروی یاغیان برای همیشه سرکوب نشد، زیرا در اواسط ۱۳۴۸ق/۱۹۲۹ و ۱۹۳۰م، موج تازهای از ناآرامیها شمال نجد (از کوهستان شمّر تا خلیجفارس) را فرا گرفت. دو قبیله عتیبه و مطیر که فیصل الدویش پس از پیکاری سخت،
شورش فرو نشانده شد و رهبران آن اعدام شدند.
بن سعود پس از چیرگی بر مشکلات داخلی، برای ظاهر شدن در صحنۀ
سیاست منطقه به ایجاد و تحکیم روابط خارجی با دولتهای عربی و غیرعربی دست زد:
دولت انگلستان سرانجام دولت سعودی را به رسمیت شناخت و در جده با بن سعود پیمان دوستی بست.
در ۱۳۴۸ق/۱۹۲۹م با آلمان پیمان دوستی امضاء شد.
و در ۱۳۴۹ق/۱۹۳۰م با کویت پیمان بازرگانی و رفع اختلافهای مرزی منعقد گردید.
شاهزاده فیصل در ۱۳۵۱ق/۱۹۳۲م از اتحاد شوروی دیدار کرد.
بن سعود در ۱۳۵۲ق/۱۹۳۳م با
اردن هاشمی پیمان دوستی و حسن همجواری امضاء کرد.
و با ایتالیا پیمان دوستی برقرار ساخت
و در ۱۳۵۳ق/۱۹۳۴م پس از پایان نبرد با یمنیها بر سر منطقۀ مرزی عسیر
نجران، جیزان و اشغال تهامه، با امام
یحیی بدر پیمان دوستی امضا کرد.
و در ۱۳۵۵ق/۱۹۳۶م روابط خود را با خاندان هاشمی در عراق بهبود بخشید.
سپس برای تقویت پیوندهای خود با کشورهای عربی در ۱۳۵۵ق/۱۹۳۶م با
مصر پیمان دوستی به امضاء رسانید و با آن کشور پیوند سیاسی برپا کرد.
در سالهای بحران اقتصادی جهان (۱۹۲۹-۱۹۳۳م) وضع اقتصادی عربستان به سبب کاهش حاجیان و خشکسالی سالهای ۱۳۵۰-۱۳۵۱ق/۱۹۳۱-۱۹۳۲م سخت ناهنجار شد.
بدهیهای دولت در ۱۳۵۱ق/۱۹۳۲ به ۰۰۰‘۲۱۹ لیرۀ استرلینگ رسید و اروپاییان درخواست
وام از سوی بن سعود را رد کردند.
در چنین شرایطی کمپانی نفتی «استاندارد اویل» کالیفرنیا، گفت و گوهای خود را با بن سعود پیرامون گرفتن امتیاز نفت در بخش خاوری کشور، در برابر پرداخت وام، آغاز کرد. شرکت یاد شده در ۱۳۵۱ق/۱۹۳۲م توانست در برابر پرداخت ۰۰۰‘۱۳۰ دلار وام، امتیاز استخراج نفت از ۰۰۰‘۹۳۲ کم ۲ را برای ۶۶ سال به دست آورد و برای بهرهبرداری از حوزههای نفتی، شرکتی فرعی به نام «شرکت نفت استاندارد عرب کالیفرنیا» بنیاد نهد. این شرکت بجز امتیاز استخراج نفت، امتیاز بیرون آوردن دیگر کانهای گرانبهایی عربستان سعودی را در زمینی به مساحت ۰۰۰‘۱۵۳ کم ۲ به دست آورد.
با آغاز
جنگ جهانی دوم بن سعود اعلام بیطرفی کرد، ولی ورود امریکا به جنگ و نیاز شدید متفقین به
نفت باعث شد که بن سعود خواه ناخواه به اردوی متفقین گرایش یابد.
دولت آمریکا تا آن هنگام به طور مستقیم توجهی به عربستان سعودی نداشت و شرکتهای نفتی به صورت خصوصی با بن سعود داد و ستد میکردند و حتی تا ۱۳۵۹ق/۱۹۴۰م دولت
آمریکا نمایندۀ سیاسی در دربار بن سعود نداشت.
پس از آغاز جنگ، بن سعود فشار سنگینی از سوی آلمان و ایتالیا که متمایل ساختن او به سوی نیروهای محور تحمل کرد. ناوگان ایتالیا که در آبهای دریای سرخ نزدیک اریتره بود، به کرانههای عربستان نزدیک میشد و گروپا،
سفیر آلمان در این کشور، در چاههای نفت خرابکاری میکرد.
هیتلر در ۱۳۶۰ق/۱۹۴۱م نامهای برای بن سعود نوشت و او را به نبرد با انگلستان تشویق کرد و نوید داد که وی را به پادشاهی همۀ اعراب خواهد رسانید، ولی سقوط دولت گیلانی در عراق و بیرون رفتن ایتالیاییها از مستعمرههای افریقایی خود، بن سعود را وا داشت که از کشورهای محور دوری گزیند.
بن سعود در ۱۳۶۰ق/۱۹۴۱م پیمان دوستی با آلمان را فسخ و گروپا را از کشور اخراج کرد.
و در صفر/ فوریۀ سال بعد ایتالیاییها را بیرون راند، اما چون به علت بروز جنگ و پایین بودن میزان استخراج نفت و کاهش تعداد حاجیان سخت تنگدست شده بود، از امریکا و انگلستان تقاضای
وام کرد و یادآور شد که در صورت عدم توجه به درخواست او از استخراج نفت جلوگیری خواهد کرد.
سرانجام از محل وامی که آمریکا به انگلستان پرداخت، بن سعود را نیز سهمی رسید و سپس وی بر پایۀ قانون «وام و اجاره» آمریکا، در خلال جنگ ۹۹ میلیون دلار از این کشور وام گرفت.
آمریکا در جمادی الاول ۱۳۶۲ق/مه ۱۹۴۳م با عربستان سعودی روابط سیاسی برقرار ساخت و در همین
سال نام «شرکت نفا استاندارد عرب ـ کالیفرنیا» به «شرکت نفت عرب ـ امریکا» (آرامکو) تبدیل شد و آمریکا برای هدایت عملیات جنگی در این سوی جهان، پایگاهی هوایی در ظهران تأسیس کرد،
ولی این مطلب برای افشا نشدن نقض بیطرفی بن سعود کاملاً پنهان ماند. این روزگار را در حقیقت باید پایان سلطۀ بریتانیا و آغاز نفوذ
ایالات متحدۀ آمریکا در عربستان دانست.
.
نزدیکی روزافزون بن سعود به متفقین، بهویژه دیدار او با روزولت در
ناو جنگی آمریکا موسوم به کوئینسی در ۱۳۶۴ق/۱۹۴۵م که موجب سپردن بنادر سعودی در
خلیج فارس به ناوهای انگلیسی و آمریکایی شد و تعهد روزولت به اینکه آمریکا بدون گفتوگوهای زمینهساز با عربها و یهودیان موضع خود را در قبال مسألۀ فلسطین دگرگون نکند، باعث شد که بن سعود در
ربیع الاول ۱۳۶۴ق/مارس ۱۹۴۵م به آلمان اعلان جنگ دهد.
در همان سال شماری از افسران ارتش سعودی به رهبری خلبانی به نام عبداللـه مندیلی کودتایی بر ضد بن سعود طرحریزی کردند، ولی ناکام ماندند و پیش از آغاز عملیات دستگیر شدند.
نخستین اعتصاب کارگران در این
اعتصاب خواستار بهبود شرایط کار و افزایش
دستمزد بودند، ولی اعتصاب به سرعت سرکوب شد و سازماندهندگان آن دستگیر شدند. با اینهمه اعتصابکنندگان پس از ۲ هفته به بخشی از خواستهای خود رسیدند. این پیروزی باعث شد که پیشهوران و کارگران شهر هفوف نیز ۳ روز دست به اعتصاب زدند و به خواستهای خود دست یافتند.
در این میان
سعود بن عبدالعزیز،
ولیعهد عربستان، در پی گفت و گوهای زمینه ساز در ۱۳۶۲ق/۱۹۴۳م در قاهره پیرامون همبستگی اعراب، پروتکلها و منشور اتحادیۀ عرب را امضاء کرد. به درخواست او در این سندها بندی دربارۀ تضمین استقلال سوریه و لبنان و پایدار ماندن مرزهای کشورهای عربی گنجانده شد.
سپس در ۱۳۶۵ق/۱۹۴۶م بن سعود نسبت به دعوت ترومن از ۰۰۰‘۱۰۰ یهودی برای
مهاجرت به سرزمینهای اشغالی اعتراض کرد.
سال بعد، رأیِ موافق آمریکا به قطعنامۀ سازمان ملل در ۱۳۶۶ق/۱۹۴۷م دایر بر تجزیۀ
فلسطین، روابط این دولت را با بن سعود تیرهتر ساخت، ولی منجر به قطع مناسبات نشد. چندی بعد روابط فیمابین رو به گرمی نهاد و در ۱۳۶۷ق/۱۹۴۸م ناوگان آمریکا وارد خلیج فارس شد و برای نخستینبار مقامات نظامی آمریکا از
عربستان دیدار کردند.
در این وقت که درآمد آل سعود از نفت به ۵۰٪ افزایش یافته و به ۲۵۰ میلیون دلار در سال رسید.
بن سعود به فعالیتهای عمرانی و اعطای وام به
سوریه و تنظیم و اجرای طرح بودجۀ کشور و تأسیس وزارتخانههایی چون
آموزش و پرورش، کشاورزی و بازرگانی و ساختن بیمارستانها و مدارس دست زد.
وی مقارن فرونشاندن اعتصابات کارگری، پس از ۵۱ سال
حکومت و ۷۳ سال زندگی درگذشت.
سعود بن عبدالعزیز (حک ۱۳۷۲-۱۳۸۴ق/۰۹۵۳-۱۹۶۴م)، معروف به «ملک سعود». وی پس از مرگ پدر رشتۀ کارها را در دست گرفت.
برادرش فیصل که خود را برای حکومت شایستهتر میدانست و این معنی به روشنی از خلال فعالیتهای وی در روزگار ملک سعود، همچون اشغال پستهای حساس کشوری، رهبری مذاکرات سیاسی و اقتصادی با دولتهای بیگانه، و موضعگیری در برابر ملک مسعود دیده میشد، میکوشید با ایجاد اصلاحاتی نه تنها محبوبیت، بلکه قدرتی به دست آورد و راه را برای دستیابی به تخت هموار سازد.
در
صفر ۱۳۷۳ق/اکتبر ۱۹۵۳م کابینهای به ریاست شاه برپا شد و فیصل که از پشتیبانی گروه «چپگرای» خانوادۀ درباری موسوم به «شاهزادگان آزاده» به رهبری طلال برادر شاه برخوردار بود، به معاونت نخستوزیری و وزارت امور خارجه رسید.
در آن ایام که
جمال عبدالناصر رهبری
جهان عرب را در مقابل
رژیم اسرائیل و متحدان او به عهده داشت، ملک سعود از سویی برای رهایی از انزوای سیاسی و از سوی دیگر برای ایستادگی در برابر
هاشمیان اردن و عراق که از پشتیبانی انگلستان برخوردار بودند، سیاست دوستی با مصر را در پیش گرفت. و پس از امتناع از ورود به پیمان بغداد، در ۱۳۷۵ق/۱۹۵۵م دو
پیمان دفاعی جداگانه با مصر و
سوریه به امضا رسانید
و پیمانی هم با مصر و
یمن منعقد کرد.
در این ایام روابط عربستان و انگلستان بر سر واحۀ بوریمی که در مرز عربستان سعودی و ابوظبی و عُمان است، به جهت ذخایر نفتی منطقه گرفتار بحران شد. ارتش سعودی در ۱۳۷۲ق/۱۹۵۲م این واحه را اشغال کرد، با حملۀ نیروهای ابوظبی و مسقط، زیر فرمان افسران انگلیسی، به بوریمی حمله کردند و عربستان به
سازمان ملل شکایت برد، ولی چندی بعد شکایت خود را پس گرفت و آماده شد تا با انگلستان بر سر میز مذاکرات بن شیند. این گفتوگوها که در ۱۳۷۴-۱۳۷۵ق/۱۹۵۵-۱۹۵۶م برای ۵ سال دیگر به اجارۀ آمریکا دهد.
ملک سعود چون از مسافرت بازگشت با مخالفتهای همگانی داخلی و ناخشنودی رؤسای جمهور مصر و سوریه در کنفرانس تازۀ قاهره (
رجب ۱۳۷۶ق/فوریۀ ۱۹۵۷م) روبهرو گشت و به ناچار از پشتیبانی دکترین آیزنهاور دست کشید، پس از پایهگذاری جمهوری متحد عربی، مرکب از مصر و سوریه در
شعبان۱۳۷۷ق/فوریه ۱۹۵۸م، از حمایت این جمهوری خودداری ورزید و در کار پیریزی «اتحادیۀ عربی»، مرکب از عراق و
اردن، شرکت جست
که روابط این دو کشور را با مصر تیرهتر ساخت و نیز بحرانی سخت در داخل دستگاه هیأت حاکمۀ سعودیها پدید آورد.
برادران سعود، بهویژه فیصل که همواره مترصد بسط نفوذ خود بودند، از ملک سعود خواستند که دو مشاور خود و نیز سفیر آمریکا را اخراج کند و برادران شاه را از حقوق مساوی با پسرانش برخوردار گرداند، یا به سود فیصل از کارهای اجرایی دست بدارد.
ملک سعود طرح اخیر را نپذیرفت، ولی در ۶
رمضان و ۲۰
شوال ۱۳۷۷ق/۲۷ مارس و ۱۰ مۀ ۱۹۵۸م قانونهایی نهاده شد که بر پایۀ آنها کارهای اجرایی به فیصل که به نخستوزیری رسید، منتقل گشت و نیروی سیاسی در دست سعود باقی ماند.
به نخستوزیر اختیار داده شد که برای سامان دادن به کارهای کشور اقدامهای بایسته انجام دهد. این دو قانون، قدرت پادشاه را محدود کرد و به قدرت وزیران افزود. قرار بر این شد که اگر هیأت دولت تصمیمی بگیرد و پادشاه آن را امضا نکند، پس از یک ماه در صورت تغیر نیافتن نظر اعضای دولت، به مورد اجرا درآید.
اما ملک سعود که نمیتوانست رقیبی نیرومند چون فیصل را در کنار خویش بپذیرد، در ۲ رجب ۱۳۸۰ق/۲۱ دسامبر ۱۹۶۰م او را برکنار کرد و خود کابینهای با شرکت ۶ وزیر از بیرون خاندان سعودی تشکیل داد و برنامههایی برای
اصلاحات داخلی و تدوین قانون اساسی جدید عرضه داشت.
قانون اساسی تازهای که «
شاهزادگان آزاده» نوشتند و گذراندند، نشان میداد که عربستان سعودی از
پادشاهی مطلق به
پادشاهی مشروطه مبدل میگردد.
آنگاه دو ادارۀ کل، یکی برای کار و دیگری برای امور اجتماعی، پایهگذاری شد و کمیتهای به ریاست امیر طلال، وزیر دارایی، مأمور برنامهریزی گشت.
در سازمانهای دولتی، دادگاههایی برای مبارزه با فساد گشوده شد و گروه وزیران تصویب کرد قرارداد اجارۀ
پایگاه هوایی ظهران با آمریکا تمدید نگردد.
در این میان «مفتی دربار سعودی» خواهان آن شد که قانونها و تصمیمهای دولت بیاظهار نظر و اِعمال رأی او به اجرا در نیاید. امیر طلال وزیر دارایی به مخالفت برخاست، ولی شاه از رأی مفتی پشتیبانی کرد.
کوششهای طلال برای سامان دادن به وضع مالی کشور با مخالفت سعود روبهرو گشت و پیشنهاد او دربارۀ ملی کردن شرکت خصوصی برق هم رد شد و اجرای
قانون اساسی هر روز به روز دیگر موکول میگردید تا اینکه منجر به بروز تشنجهایی شد.
شاه در پاسخ این ناآرامیها در
ربیعالثانی ۱۳۸۱ق/سپتامبر ۱۹۶۱م «شاهزادگان آزاده» و پیشاپیش ایشان، طلال را از کابینه اخراج کرد و پسران خود را به جای آنان گماشت.
طلال به بیروت رفت و در ربیعالاول ۱۳۸۲ق/۱۹۶۲م بر ضد رژیم
عربستان به پیکار برخاست. در این زمان روابط سعودیها و جمهوری متحد عربی رو به تیرگی نهاده بود و مصریان ملک سعود را متهم کرده بودند که برای متلاشی ساختن این جمهوری جوان دست به توطئه زده است.
ملک سعود در جمادیالثانی ۱۳۸۰ق/نوامبر ۱۹۶۱م به بهانۀ درمان روانۀ آمریکا شد و در غیاب او فیصل پرده از روی کودتایی نظامی برداشت. ملک مسعود پس از بازگشت رشتۀ کارها را در دست گرفت و کابینۀ تازهای تشکیل داد. سپس تابعیت امیر طلال را که در بیروت به مخالفت با
سلطنت او برخاسته بود لغو کرد و املاک و داراییهای او را گرفت.
«شاهزادگان آزاده» نیز خود از تابعیت عربستان چشم پوشیدند و به قاهره رفتند و سازمان «سعودیان آزادیخواه» را بن یاد نهادند.
ملک سعود که در این هنگام در تکاپوی ایجاد جبههای برای مقابله با جمهوری متحد عربی بود، با
ملک حسین پادشاه اردن وارد گفت و گو شد. هیأتهای نمایندگی عربستان و اردن، بر پایۀ گفت و گوهای رهبران دو کشور، پیشنویس پیمان دو جانبهای تهیه کردند. به دنبال آن فرماندهی ارتش واحد ایشان پیریزی شد و اختلافهای مرزی از میان برخاست.
در همان زمان
امام محمد البدر در پی پیروزی جمهوریخواهان یمن به عربستان سعودی گریخت.
سعودیها برای کمک به البدر و مقابله با نظام جدید
یمن به فعالیت پرداختند و سرانجام به یاری متحدان غربی خود به یمن حمله بردند. حکومت ژنرال عبدالله سلال، روابط خود را با عربستان سعودی قطع کرد و همۀ بانکهای عربستان را در آن کشور بست.
موضع ملک سعود در برابر رژیم نوین یمن و حملۀ نیروهای این کشور به آنجا، با مخالفت وزرای کابینه و گروهی از نظامیان روبهرو گشت ۶ تن از وزیران، طی نامهای به شاه، خواستار باز ایستادن
جنگ، به رسمیت شناختن نظام جمهوری یمن و دست کشیدن از همکاری با اردن شدند.
ملک سعود بار دیگر خود را تنها یافت و به ناچار فیصل را به همکاری و ادارۀ امور کشور باز خواند. فیصل که ریاست هیأت نمایندگی عربستان در سازمان ملل متحد را به عهده داشت، وارد کشور شد و با تشکیل کابینه و تصدّی نخستوزیری و وزارت امور خارجه، رشتۀ کارها را در دست گرفت.
در این میان ملک سعود برای دومین بار به عنوان درمان از کشور خارج شد. فیصل فرصت را غنیمت شمرد و با کنار زدن طرفداران شاه، یاران خویش را به جای آنان نشاند و قبیلههای طرفدار او را خلع سلاح کرد و کسان خود را به فرمانداری ایالتهای جنوبی بر گماشت.
نیز در همان
سال، با آغاز گفت و گوهای عربستان و انگلستان بر سر واحۀ بوریمی، روابط سیاسی دو کشور مجدداً برقرار شد
و فیصل از افسران انگلیسی دعوت کرد تا ارتشی از بدویان برای سعودیها تشکیل دهند.
ملک سعود در ذیحجۀ ۱۳۸۲ق/آوریل ۱۹۶۳م به ریاض بازگشت، ولی با مخالفت برادرانش روبهرو شد و مجبور گردید مجدداً به عنوان درمان کشور را ترک گوید.
در آغاز دخالت سعودیها در یمن، فعالیت مهاجران عربستان در جمهوری متحد عربی رو به افزایش نهاد. امیر طلال در جمادیالاول ۱۳۸۲ق/اکتبر ۱۹۶۲م «جبهۀ رهایی بخش عربی» را پایه گذارد و برنامۀ آن را رسماً اعلام کرد، اما به سبب ناهمگونی عناصر تشکیل دهندۀ جبهه بیشتر فعالیتهای آن به ناکامی کشید.
در
قاهره، سازمان مخالف دیگری فعالیت میکرد به نام «همبستگی مردم جزیرۀ عربی». این سازمان، برای یکپارچه کردن همۀ نیروهای مخالف با سلطنت سعودیها، در
شعبان ۱۳۸۲ق/دسامبر ۱۹۶۲م با جبهۀ رهایی بخش عربی درآمیخت و به «جبهۀ آزادی بخش میهنی عربی» موسوم گشت، ولی تندروی این سازمان جدید گروه طلال را برای همیشه از جنبش جمهوریخواهی دور کرد و درنتیجه «جبهۀ آزادی بخش میهنی عربی» در
ربیعالثانی ۱۳۸۳ق/اوت ۱۹۶۳م به دو گروه نخستین تقسیم شد. شاهزادگان آزاده محل کار خود را به بیروت منتقل کردند و برخی از آنان با ابراز پشیمانی به عربستان بازگشتند.
در این روزگار که فیصل پیروزی خود را بر ملک سعود و دستیابی بر تخت سلطنت نزدیک میدید، کوشید تا با خشنود ساختن جناحهای مخالفِ دخالت سعودیها در امور یمن، موضع خود را استحکام بخشد.
از اینرو در ذیقعدۀ ۱۳۸۲ق/آوریل ۱۹۶۳م پس از مذاکراتی بر سر اوضاع یمن، پیمان تعیین مرزهای یمن بسته شد. طبق این پیمان مقرر گشت که نیروهای مصری از خاک یمن بیرون روند و جمهوری متحد عربی، عربستان و اردن از دخالت در امور داخلی این کشور دست بردارند، اما این پیمان بارها از هر دو سوی نقض شد.
در
رمضان ۱۳۸۳ق/ژانویۀ ۱۹۶۴م گردهمایی سران کشورهای عربی برپا گردید. ملک سعود نیز در این گردهمایی شرکت جست و با ژنرال عبداللـه سلال رئیس جمهور یمن و عبدالناصر رئیس جمهوری متحد عربی روبهرو گشت و پشتیبانی خود را از پایان جنگ اعلام داشت و جمهوری یمن را به رسمیت شناخت.
ملک سعود پس از بازگشت به ریاض، بار دیگر نیروی کامل فرمانروایی خود را مطالبه کرد، ولی فیصل و بیشتر افراد خاندان درباری به خواهش او وقعی ننهادند. در گردهمایی مقامات عالیرتبه و شیوخ مقرر شد که ملک سعود رئیس اسمی دولت بماند و کارهای اجرایی در دست فیصل، نخستوزیر باشد، ولی ملک سعود نپذیرفت. گردهمایی شیوخ و علمای روحانی در ذیقعدۀ ۱۳۸۳ق/مارس ۱۹۶۴م نظر گردهمایی پیشین را تأیید کرد، و در ۲۵ جمادیالثانی ۱۳۸۴ق/۱ نوامبر ۱۹۶۴م ملک سعود طی بیانیهای رسمی از مقام خود خلع شد و فیصل بر تخت نشست.
در رمضان ۱۳۸۴ق/ژانویۀ ۱۹۶۵م سعود طی نامهای فیصل را پادشاه قانونی کشور خواند و سوگند یاد کرد که نسبت به او وفادار بماند، اما چندی نگذشت که برای مبارزه با فیصل به عبدالناصر روی آورد و کوشید تا ارتشی خصوصی پدید آورد. وی که تا ۱۳۸۷ق/۱۹۶۷م بیشتر اوقات خود را در آتن گذرانیده بود، با کمک عدالناصر به یمن رفت و با انقلابیان آن کشور که پیشتر با ایشان بدسگالی کرده بود، دیدار کرد و ناصر را بهترین دوست خود خواند.
وی سپس به آتن بازگشت و در ذیحجۀ ۱۳۸۸ق/فوریه ۱۹۶۹م درگذشت.
فیصل بن عبدالعزیز (حک : ۱۳۸۴-۱۳۹۵ق/۱۹۶۴-۱۹۷۵م)؛ او یکی از مشهورترین فرمانروایان آل سعود بود و در جنگهای پدر با
آل رشید و شریفان مکه شرکت جست.
پس از
مرگ او و آغاز
سلطنت ملک سعود به تکاپو افتاد تا قدرتی کسب کند. در آن ایام با استفاده از ناتوانی ملک سعود در ادارۀ کامل امور و پیشنهاد طرحهای
اصلاحی، به مقام وزارت امور خارجه و نخستوزیری دست یافت و راه را برای دستیابی به تخت هموار ساخت. وی در دوران نخستوزیری که مستقل از شاه ادارۀ امور را در دست داشت.
در
شوال ۱۳۷۷ق/آوریل ۱۹۵۸م عربستان را وارد جرگۀ کشورهای طرفدار سیاست بیطرفی مثبت (عدم تعهد) کرد و ستیزهجویی فرانسه با الجزایر و پنجه افکندن انگلستان بر واحۀ بوریمی و دخالت در شیخنشینهای خلیج فارس و پشتیبانی آمریکا از
اسرائیل را محکوم شمرد.
در زمینۀ سیاست داخلی،
بندر جده را ملی ساخت و آزادی
داد و ستد بازرگانان دیگر کشورهای عرب را به سود بازرگانی محلی محدود کرد. نیز سیاست صرفهجویی سختگیرانهای در پیش گرفت و از وارد شدن کالاهای تجملی جلوگیری کرد و هزینۀ خاندان درباری را اندکی کاست، ولی چون صرفهجویی او بودجههای مربوط به پیشرفت اقتصادی و فرهنگی کشور را هم در بر میگرفت، بهانهای به دست مخالفان داد.
فیصل بلافاصله پس از آنکه
قدرت را در دست گرفت، به اختیارات خود افزود: نخستوزیری و وزارت امور خارجه و فرماندهی عالی نیروهای ارتشی را خود عهدهدار شد و برادرش خالد را به معاونت و سپس جانشینی برگزید.
در ربیعالثانی ۱۳۸۵ق/اوت ۱۹۶۵م پس از کوششهایی که برای بهبود روابط عربستان و مصر به عمل آمد، عبدالناصر و ملک فیصل در باب مسألۀ یمن به گفت و گو پرداختند که حاصل آن پیمانی بود که مقرر میداشت فیصل از دخالت نظامی بر ضد دولت انقلابی یمن و کمک به امام البدر دست بردارد و دولت
مصر نیز متعهد میشد که نیروهای خود را از یمن فرا خواند و داراییهای برخی از سعودیها را که در مصر توقیف شده بود، آزاد کند.
تجاوز اسرائیل به مصر و سوریه و اردن در ربیعالاول ۱۳۸۷ق/ژوئن ۱۹۶۷م مردم عربستان را به تکانی سخت واداشت و ایشان به کنسولگری آمریکا در ظهران هجوم بردند. در رأس تنوره کار به تیراندازی کشید و تعدادی از آمریکاییها و عربها زخمی شدند. فیصل برخی از افسران
ارتش را بازداشت کرد و مقررات حکومت نظامی برقرار ساخت.
آنگاه در پی فشارهای داخلی و خارجی، در کنفرانس سران عرب در خَرطوم (جمادیالاول ۱۳۸۷ق/اوت ۱۹۶۷م)، همراه کویت و لیبی متعهد شد که سالانه ۱۳۵ میلیون لیرۀ استرلینگ برای بازسازی اقتصاد جمهوری متحد عربی و اردن بپردازد. همچنین مقرر شد که نیروهای جمهوری متحد عربی و عربستان از یمن خارج شوند، اما این گرایش فیصل به جمهوری متحد عربی دوام چندانی نیافت و دوباره دستخوش تیرگی شد.
فیصل همزمان با این فعالیتها همکاری خود را با شرکتهای نفتی غرب بهویژه آمریکا فشردهتر کرد. در ۱۳۸۷ق/۱۹۶۷م کویت و سعودی موافقت کردند که استخراج
نفت در منطقۀ بیطرف را به دو شرکت آمریکایی و ژاپنی واگذارند.
در ۱۳۸۸ق/۱۹۶۸م سازمان «کشورهای عربی تولیدکننده و صادرکننده نفت» (اوپک) با شرکت سعودی و
کویت و لیبی پیریزی شد و وزیر نفت عربستان دبیر کلی آن را به عهده گرفت. در همین سال دانشگاه ملک عبدالعزیز در
مدینه تأسیس شد.
در این ایام دولت بریتانیا به سبب بودجۀ کمرشکنی که برای نگهداری نیروهای نظامی خویش در جزایر و شیخنشینهای خلیج فارس متحمل میشد، نیروهای خود را از منطقه خارج کرد.
خروج بریتانیا از منطقه، سعودیان را رودروی ایران قرار داد که از روزگاری بس دور، جزایر بحرین را طلب میکرد و اکنون خواستار بخش بزرگی از فلات قاره بود. پیامد گفت و گوی ملک فیصل و
محمدرضا پهلوی پیرامون این سرزمین در سالهای ۱۳۸۵-۱۳۸۸ق/۱۹۶۵-۱۹۶۸م انعقاد پیمانی دربارۀ تقسیم فلات قاره و دفاع مشترک از شیخنشینها به هنگام بیرون رفتن انگلیسیان بود.
ملک فیصل در زمینۀ سیاست داخلی گامهایی در راه پیشبرد صنایع کشور برداشت. نیز پس از اعمال فشارهایی که یاد آن گذشت، به مصادرۀ نشریات دست زد و محدودیتهایی برای ورود روزنامههای عربی و غیرعربی برقرار کرد. این وقایع و نیز سلطۀ روزافزون قدرتهای غربی بر نفت عربستان، موجب مخالفت دو تن از برادران شاه به نامهای سلطان و فهد که به ترتیب وزیر دفاع و وزیر کشور بودند گردید و کشمکشهای سختی در درون خاندان آل سعود درگرفت که همراه با ناکامیهای فیصل در روابط خود با جمهوری متحد عربی، موجب انزوای سیاسی وی در جهان عرب و بروز جنبشهای آزادیخواهانه در داخل کشور شد.
در ۱۳۸۹ق/۱۹۶۹م کودتایی بر ضد فیصل کشف شد. دو سازمان ملی «جنبش ناسیونالیستهای عرب» و «همبستگی مردم شبه جزیرۀ عربی» این کودتا را طرحریزی کرده بودند. رهبری جناح لیبرال را احمد یوسف طویل به عهده داشت. پس از کشف
کودتا، تعداد بسیاری بازداشت شدند و بسیاری از افسران و روشنفکران و دانشجویان به زندان افتادند.
ملک فیصل که به دلیل نزدیکی عبدالناصر به شوروی و تمایل شدید سعودیها به غرب هیچگاه نتوانسته بود با ناصر به توافقی درازمدت و واقعی دست یابد و حتی در این اواخر میکوشید تا یک همبستگی میانهرو از کشورهای باختری عرب (تونس و مراکش) در برابر جبهۀ جمهوری متحد عربی، سوریه، سودان و لیبی برقرار سازد، پس از
مرگ عبدالناصر توانست با انورسادات که معتقد به شکست سیاست ناصر در سوسیالیسم عربی و وابستگی به شوروی بود توافقهایی حاصل کند. این توافقها به ایجاد روابط بسیار نزدیکی انجامید.
در ۲۱ رمضان ۱۳۹۳ق/۱۹ اکتبر ۱۹۷۳م با آغاز
جنگ اعراب و اسرائیل،
ملک فیصل طی بیانیهای صدور کلیۀ محمولههای نفتی به آمریکا را قطع کرد.
در
صفر ۱۳۹۴ق/فوریۀ ۱۹۷۴م کنفرانس اسلامی به ابتکار ملک فیصل در پاکستان تشکیل شد. قطعنامۀ این کنفرانس ظاهراً بر تمام آرمانهای اعراب صحه میگذاشت و مهمتر آنکه برای نخستینبار سازمان آزادیبخش
فلسطین به عنوان تنها نمایندۀ مردم فلسطین در آن شرکت جست.
با اینهمه تنازعی که از چندی پیش در داخل خاندان سعودی پدید آمده بود، سرانجام به
قتل فیصل انجامید. در ۱۱ ربیعالاول ۱۳۹۵ق/۲۵ مارس ۱۹۷۵م فیصل بن مساعد، برادرزادۀ ملک فیصل به بهانۀ تهنیت زادروز
پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و به هنگام دستبوسی، شاه را با شلیک سه گلوله به قتل رساند. قاتل را بعداً در ملأ عام گردن زدند.
خالد بن عبدالعزیز (حک ۱۳۹۵-۱۴۰۲ق/۱۹۷۵-۱۹۸۲م)؛ وی در آغاز علاقۀ چندانی به مسائل سیاسی نداشت و تنها فعالیتی که در این زمینه قبل از دستیابی به تخت از او یاد شده، شرکت در کنفرانس سنت جیمز لندن دربارۀ فلسطین (۱۳۵۸ق/۱۹۳۹م) است
. خالد پس از آن سیاست را به کلی ترک گفته و در میان قبایل بدوی سکنی گزیده بود، با این حال فیصل او را به ولیعهدی و در ۱۳۸۵ق/۱۹۶۵م به معاونت نخستوزیری برگزید.
در ۱۳۹۵ق/۱۹۷۵م پس از ترور فیصل بر تخت نشست و بلافاصله اعلام کرد که همان سیاستهای سلف خود را در پیش خواهد گرفت.
با اینهمه در این دوران نیز علاقۀ چندانی به مسائل سیاسی نشان نداد و قدرت اجرایی و تصمیمگیری را به برادر و ولیعهد خود
فهد بن عبدالعزیز سپرد.
پس از شرکت
انور سادات رئیس جمهوری مصر در جریان «
کمپ دیوید» و امضای پیمان
صلح با اسرائیل در ۱۳۹۸ق/۱۹۷۸م خالد بر قطع روابط با مصر پای فشرد، ولی فهد اگرچه قطعنامۀ کنفرانس عراق را در همان سال مبنی بر تحریم سادات امضاء کرده بود، از انتشار رسمی آن در کشور خود جلوگیری کرد. با اینهمه در ۱۳۹۹ق/۱۹۷۹م عربستان رسماً پیمان کمپ دیوید و عمل سادات را مردود شمرد.
یکی از رویدادهای پراهمیت این روزگار جنبش گروهی متمایل به
اخوان المسلمین و مخالف با
سلطنت این خاندان بود. رهبری جنبش را جهیمان العتیبی و محمد بن عبداللـه القحطانی به عهده داشتند. در بامداد آخر ذیحجۀ ۱۳۹۹ق/۲۰ نوامبر ۱۹۷۹م گروه مسلّحی متشکل از ۲۰۰ تا ۳۰۰ تن که تعدادی از آنها دانشجویان علوم دینی و برخی مصری و یمنی و کویتی بودند، به فرماندهی قحطانی،
مسجدالحرام را اشغال کردند، که پس از حدود ۲۲ روز پایداری سرکوب شدند. دولت اعلام داشت که نیروهای دولتی در جریان درگیری ۱۲۷ کشته و ۴۶۱ زخمی داشته است و ۱۱۷ تن از اشغالگران کشته و بقیه دستگیر شدند. در صفر ۱۴۰۰ق/ژانویۀ ۱۹۸۰م تعداد ۶۳ تن از دستگیر شدگان از جمله جهیمان العتیبی را پس از محاکمه سریع و سری به چند دسته تقسیم کردند و هر دسته را به شهری فرستادند و در صبح روز ۱۹ صفر ۱۴۰۰ق/۹ ژانویۀ ۱۹۸۰م همگی را در میادین آن شهرها گردن زدند.
دولت عربستان سپس برای جلوگیری از حوادث مشابه، تغییراتی در سطح فرمانداران و امیرانی که از سوی مخالفان متهم به فساد شده بودند، ایجاد کرد و در جمادیالاول ۱۴۰۰ق/مارس ۱۹۸۰م، کمیتهای مرکب از ۸ تن به ریاست شاهزاده نایف وزیر کشور تشکیل شد تا ۲۰۰ ماده براساس اصول اسلامی، به عنوان قانون اساسی برای ادارۀ کشور تدوین کند.
در روزگار خالد میان
عربستان و جمهوری دموکراتیک یمن، به رغم اختلاف شدید مسلکی، روابط سیاسی برقرار شد. در زمینۀ سیاست داخلی، غیر از حوادثی که شرح آن گذشت، وی همانسان که اعلام کرده بود سیاست فیصل را در پیش گرفت و کوششهای او برای اسکان بیاباننشینان موفقیت چندانی به بار نیاورد.
خالد سرانجام در ۲ رمضان ۱۴۰۲ق-۱۳ ژوئن ۱۹۸۲م درگذشت و فهد بن عبدالعزیز جانشین وی شد.
(۱) تاریخ معاصر کشورهای عربی، فرهنگستان علوم شوروی، ترجمۀ محمدحسین شهری، تهران، ۱۳۶۱ش.
(۲) حسین بن خزعل، تاریخ الجزیره العربیه فی عصر الشیخ محمد بن عبدالوهاب، بیروت، ۱۹۶۸م.
(۳) حسین بن غنام، تاریخ نجد، به کوشش ناصرالدین اسد، بیروت، ۱۴۰۵ق، فهرست.
(۴) حمزه، فؤاد، قلب جزیره العرب، ریاض، ۱۳۸۸ق/۱۹۶۸م.
(۵) دائرهالمعارف الاسلامیه.
(۶) زرکلی، خیرالدّین، الاعلام، بیروت، ۱۹۸۴م.
(۷) سعید، ناصر، تاریخ آل سعود، ۱۴۰۴ق، ص ۷۱۶، ۷۱۷.
(۸) سعید سلیمان، احمد، تاریخ الدول الاسلامیه و معجم الاسرالحاکمه، مصر، ۱۹۶۹م.
(۹) شوادران، بن جامین، خاورمیانه، نفت و قدرتهای بزرگ، ترجمۀ عبدالحسین شریفیان، تهران، ۱۳۵۴ش.
(۱۰) عربستان سعودی، رادیو تلویزیون جمهوری اسلامی ایران، تهران، مرداد ۱۳۶۴ش.
(۱۱) کیلی، جی سی، الحدود الشرقیه لشبه الجزیره العربیه، ترجمۀ خیری حماد، بیروت، ۱۹۷۱م.
(۱۲) لنچافسکی، زرژ، تاریخ خاورمیانه، ترجمۀ هادی جزایری، تهران، ۱۳۳۷ش.
(۱۳) لوتسکی، و، تاریخ عرب در قرون جدید، ترجمۀ پرویز بابایی، تهران، ۱۳۵۶ش.
(۱۴) نشاشیبی، ناصرالدین، در خاورمیانه چه گذشت، ترجمۀ فیروز خلعتبری، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۱۵) نشاشیبی، ناصرالدین، در خاورمیانه چه گذشت، ترجمۀ محمدحسین روحانی، تهران، ۱۳۵۷ش.
(۱۶) ابو Hakima، احمد، تاریخ سعودی Eastem، بیروت، ۱۹۶۵؛
(۱۷)هاپ وود، درک، (ویراستار)، شبه جزیره عربستان، لندن، ۱۹۷۲.
(۱۸)Howarth، داود، پادشاه کویر، لندن، ۱۹۶۴.
(۱۹)لاریمر، Gazetter از خلیج فارس، عمان و آسیای سعودی، انگلستان، ۱۹۷۰.
(۲۰)خاور میانه و شمال آفریقا (۱۹۸۴-۱۹۸۵). لندن، ۱۹۸۴.
(۲۱)پترسون، JE »دفاع، عربستان، تکامل مسئولیت«، Orbis، مجله امور جهان، سال ۱۹۸۴، جلد. ۲۸، NO۳.
(۲۲فیلبی، H سنت جان، عربستان سعودی، بیروت، ۱۹۶۸.
دانشنامه جهان اسلام، ج۲، ص۴۲۵، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «آلسعود».