آثار استعانت از خدا (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
استعانت از
خداوند متعال در زمینههای گوناگون زندگی، آثاری را دربر دارد. پیروزی بر دشمن کافر در میدان کارزار، حاکمیت
متقین بر زمین، مصون ماندن از انحرافات جنسی و حفظ
عفت و پاکدامنی، رهایی
زنان بنیاسرائیل از
استثمار فرعونیان و رهایی از کشته شدن گسترده و بیرحمانه فرزندان بنیاسرائیل
به وسیله فرعونیان، برخی از آثار
استعانت جستن از خداوند متعال است.
یکی از زمینههای پیروزی بر دشمن کافر در میدان کارزار، استعانت و یاری خواستن از خداوند متعال است:
• «وَلَمَّا بَرَزُواْ لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُواْ رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ؛ و هنگامى که در برابر (•جالوت•) و سپاهيان او قرار گرفتند گفتند: «پروردگارا! پيمانه شکيبايى و استقامت را بر ما بريز! و قدمهاى ما را ثابت بدار! و ما را بر
جمعیت کافران، پيروز بگردان!».
در این
آیه بعد، مسئله رویارویى دو لشکر مطرح شده است.
برزوا از ماده بروز،
به معنى ظهور است، و از آنجا که وقتى
انسان در میدان
جنگ، آماده و ظاهر مىشود، ظهور و بروز دارد
به این کار، مبارزه یا براز مىگویند.
این آیه مىگوید: هنگامى که
طالوت و سپاه او،
به جایى رسیدند که لشکر نیرومند جالوت، نمایان و ظاهر شد، و در برابر آن
قدرت عظیم صف کشیدند، دست
به دعا برداشتند و از
خداوند سه چیز طلب کردند، نخست
صبر و شکیبایى و استقامت، در آخرین حد آن، لذا تعبیر
به افرغ علینا صبرا کردند که از ماده افراغ
به معنى ریختن
آب یا ماده سیال دیگر از ظرف،
بهطورىکه ظرف کاملا خالى شود، نکره بودن صبر نیز تاکیدى
به این مطلب است.
تکیه بر
ربوبیت پروردگار ربنا و تعبیر
به افراغ که
به معنى خالى کردن پیمانه است، و تعبیر
به على که بیانگر
نزول از طرف بالاست و تعبیر
به صبرا که در اینگونه موارد دلالت بر عظمت دارد، هر کدام نکتهاى دربر دارد که مفهوم این
دعا را کاملا عمیق و پر مایه مىکند.
دومین تقاضاى آنها از
خدا این بود که گامهاى ما را استوار بدار تا از جا کنده نشود و فرار نکنیم، در
حقیقت دعاى اول جنبه باطنى و درونى داشت و این دعا جنبه ظاهرى و برونى دارد و مسلما ثبات قدم از نتائج
روح استقامت و صبر است.
سومین تقاضاى آنها این بود که ما را بر این قوم
کافر یارى فرما و پیروز کن که در واقع هدف اصلى را تشکیل مىدهد و نتیجه نهایى صبر و
استقامت و ثبات قدم است.
به یقین خداوند چنین بندگانى را تنها نخواهد گذاشت؛ هرچند عدد آنها کم و عدد
دشمن زیاد باشد.
• «فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللّهِ وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاء وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الأَرْضُ وَلَكِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ؛ سپس
به فرمان
خدا، آنها سپاه دشمن را
به هزيمت واداشتند؛ و «داوود» (نوجوان نيرومند و شجاعى که در لشکر «طالوت» بود)، «جالوت» را کشت؛ و خداوند، حکومت و دانش را
به او بخشيد؛ و از آنچه مىخواست
به او تعليم داد؛ و اگر خداوند، بعضى از مردم را
به وسيله بعضى ديگر دفع نمىکرد، زمين را فساد فرا مىگرفت، ولى خداوند نسبت
به جهانيان، لطف و احسان دارد».
(هزم)
به معناى دفع کردن دشمن است.
وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاس بَعْضهُم بِبَعْضٍ...
همه مىدانند که منظور از فساد زمین، فساد سکنه
زمین است؛ یعنى فساد اجتماع انسانى، البته اگر
به دنبال فساد اجتماع، خود
کره زمین هم فاسد شود، این
فساد به تبع منظور آیه مىشود، نه بالذات، و این خود یکى از حقایق علمى است که
قرآن از آن پردهبردارى کرده است.
توضیحى درباره دفاع و فطرى بودن آن در ذیل (لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض)
توضیح اینکه: سعادت نوع بشر
به حد
کمال نمىرسد مگر
به اجتماع و تعاون، و معلوم است که اجتماع و تعاون تمام نمىشود مگر وقتى که وحدتى در ساختمان اجتماع پدید آید، و اعضاى اجتماع و اجزاى آن با یکدیگر متحد شوند،
بهطورىکه تمام افراد اجتماع چون تن واحد شوند، همه هماهنگ با یک جان و یک تن فعل و انفعال داشته باشند، و
وحدت اجتماعى و محل و مرکب این
وحدت، که عبارت است از اجتماع افراد نوع، حالى شبیه
به حال وحدت اجتماعى عالم مشهود و محل آن دارد.
و ما مىدانیم که وحدت نظام عالم نتیجه هماهنگى تاءثر و تاثیرى است که در بین اجزاى
عالم در جریان است، سادهتر بگویم نظامى که در عالم هست
به این جهت برقرار است که بعضى از اجزاى عالم بعضى دیگر را دفع مىکند، و در
جنگ و ستیزى که بین اسباب عالم است: بعضى بر بعضى دیگر غلبه نموده و آن را از خود مىراند، و آن بعض رانده شده هم تسلیم و رانده مىشود، و اگر این زورآزمایى نبود عاملى که باید مغلوب شود، مغلوب نمىشد، اجزاى این نظام هماهنگ و
به هم مربوط نمىشد بلکه هر سببى
به همان مقدار از فعلیت که خاص او است باقى مىماند، و در نتیجه هیچ جنب و جوشى جریان نمىیافت، و عالم وجود از کار مىافتاد.
نظام اجتماع انسانى نیز چنین است، اگر بر پایه تاثیر و تأثر و
غلبه و دفع قرار نمىگرفت، اجزاى این نظام
به هم مرتبط نمىشد، و در نتیجه اصلا نظامى برقرار نمىگشت، و
سعادت نوع
باطل مىشد.
به شهادت اینکه، اگر فرض کنیم که چنین دفعى در نظام بشر نمىبود، یعنى بعضى بر بعض دیگر غلبه ننموده و اراده خود را بر او تحمیل نمىکرد، آن وقت هر فردى از افراد اجتماع کارى که خودش مىخواست مىکرد، هرچند که با منافع دیگران منافات داشته باشد، (حال چه آن کار مشروع باشد و چه نامشروع، فعلا در مشروع و نامشروع بودن آن نظرى نداریم) و آن دیگرى نمىتوانست او را از آن کار منصرف کرده و
به کارى وادارد که منافى با منافع خودش نباشد، این وضع را درباره تمام افراد در نظر بگیر، آن وقت خواهى دید که دیگر هیچ وحدتى بین اجزاى اجتماع پیدا نمىشود، و اجتماعى هم که فرضا قبلا بوده متلاشى مىگردد.
و این بحث همان بحثى است که در جلد سوم ترجمه فارسى ذیل آیه: (کان الناس امة واحدة)، گذراندیم، و گفتیم اولین اصل فطرى انسان (همین انسانى که تشکیل اجتماع داده)
استخدام و بهرهکشى از دیگران است، و مسئله
تعاون و تمدن متفرع بر آن و زاییده از آن بوده و اصلى ثانوى است که تفصیلش گذشت.
مسئله دفع و غلبه معنایى و عمومى است.
و در حقیقت مسئله دفع و غلبه، معنایى است عمومى که در تمام شئون اجتماع بشرى جریان دارد، و وقتى مغز آن را بشکافیم، عبارت مىشود از اینکه انسان از یک سو دیگران را
به هر صورتى که ممکن باشد، وادار کند
به اینکه خواستهاش را برآورند، واز سوى دیگر هر چه مزاحم و مانع انجام خواسته او است، از سر راه بردارد.
و این معنایى است عمومى که هم در جنگ
اعمال مىشود و هم در
صلح هم در سختى و هم در آسایش، هم در راحت و هم در ناراحتى، و
اختصاص به یک طبقه یا دو طبقه ندارد؛ بلکه در تمام گروه و دستههاى اجتماع در جریان است، بله آدمى در حال عادى متوجه این
حقیقت نمىشود، خیال مىکند تنها ستمگران بهرهکشى مىکنند؛ ولى وقتى متوجه مىشود خودش هم این کاره است که کسى مزاحم و مانع حقى از حقوق حیاتى او و یا شهوتى از
شهوات او و امثال آن شود، آن وقت است که شروع مىکند
به اینکه
انسان مزاحم رااز سر راهش بردارد، و معلوم است که این بهرهکشى مراتبى از شدت و ضعف دارد،که یکى از آن مراتب، جنگ و
قتال است.
این را هم مىدانیم که فطرى بودن دفع و غلبه اختصاص
به مورد
دفاع مشروع ندارد، بلکه شامل همه انحاء دفاع مى شود، چه آنجا که دفاع
به عدل و از حقى مشروع باشد، و چه
به ظلم و از حقى خیالى و نامشروع، چون اگر از یک اصل مسلم و فطرى سرچشمه نمىگرفت هرگز از او سر نمىزد، نه مشروع و بر حقش و نه غیر آن، براى اینکه
اعمال آدمى
به بیانى که در سابق گذشت، همه مستند
به فطرت اوست؛ پس اگر فطرتى مشترک میان
مؤمن و کافر نبود معنا نداشت که تنها
مؤمنین به داشتن فطرتى اختصاص یابند و اعمال خود را بر آن اصل فطرى پایهگذارى کنند.
و این اصل فطرى است که بشر در ایجاد اصل اجتماع
به بیانى که گذشت، آن را مورد استفاده قرار داده، و بعد از آنکه اجتماع را
به وسیله آن تشکیل داد باز
به وسیله آن،
اراده خود را بر غیر، تحمیل کرده و
به ظلم و
طغیان آنچه در دست غیر بود تملک کرد، و نیز
به وسیله همین اصل فطرى آنچه ظالم و طاغى از دست او ربوده بود،
به خود باز گردانید، و نیز
به وسیله همین اصل است که
حق را بعد از آنکه
به خاطر جهل در بین مردم مرده بود
احیا کرد، و سعادتشان را تحمیلشان نمود، پس مسئله دفاع، اصلى است فطرى که بهرهمندى بشر از آن از یک بعد و دو بعد نیست.
و شاید همین حقیقتى که ما خاطرنشان کردیم، منظور از آیه شریفه: (و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض) باشد، مؤید این احتمال ذیل
آیه است که مىفرماید: (و لکن الله ذو فضل على العالمین).
(تفريع «فهزموهم» بر آيه قبل، بيانگر نكته يادشده است).
حاکمیت
متقین بر زمین، در گرو
استعانت آنان از
خداوند متعال است:
• «قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللّهِ وَاصْبِرُواْ إِنَّ الأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَن يَشَاء مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ؛ موسى
به قوم خود گفت: «از
خدا يارى جوييد، و استقامت پيشه کنيد، که زمين از آن خداست، و آن را
به هر کس از بندگانش که بخواهد، واگذار مىکند؛ و سرانجام (نيک) براى پرهيزکاران است!».
موسى (علیهالسلام) در این جمله بنى اسرائیل را بر قیام و شورش علیه
فرعون برمىانگیزد و آنان را
به استمداد و استعانت از خداى تعالى در رسیدن
به هدف که همان رهایى از اسارت و
بندگی فرعون است توصیه مىنماید، و آنان را
به صبر در برابر شدایدى که فرعون خط نشان آن را مىکشد سفارش مىکند. آرى، صبر در برابر شداید راهنماى
بهسوى
خیر و پیشتاز فرج و نجات است.
موسی (علیهالسلام) در آخر
کلام خود با جمله (ان الارض لله یورثها من یشاء) گفتار خود را تعلیل مىکند.
و حاصل این
تعلیل این است که: اگر من این نوید را مىدهم براى این است که فرعون مالک
زمین نیست تا آن را
به هر کس بخواهد بدهد و از هر کس بخواهد بگیرد؛ بلکه زمین ملک خداى سبحان است، اوست که
به هر کس بخواهد
ملک و
سلطنت در زمین را مىدهد، و
سنت او هم بر این جریان دارد که حسن عاقبت را
به کسانى از بندگان خود
اختصاص دهد که از او بترسند، و از او حساب ببرند؛ بنابراین شما اى بنى اسرائیل ! اگر
تقوا پیشه کنید؛ یعنى از خداى تعالى استعانت جسته و در راه او در شداید صبر کنید،
خداوند این سرزمین را که امروز در دست فرعونیان است،
به دست شما خواهد سپرد.
موسی (علیهالسلام) به منظور فهماندن همین معنا دنباله
کلام خود (ان الارض لله یورثها من یشاء من عباده) اضافه کرد که: (و العاقبه للمتقین)، و
لفظ (عاقبه) در
لغت به معناى دنباله هر چیز است؛ همچنانکه لفظ (البادئه)
به معناى آن چیزى است که هر
عمل و یا هر چیزى
به آن ابتدا و شروع مىشود.
و اگر
بهطور مطلق فرمود: (عاقبت از آن پرهیزکاران است) براى این بود که
سنت الهی بر این جریان دارد. آرى، خداى تعالى نظام
عالم را طورى قرار داده که هر نوعى از انواع موجودات
به منتهاى سیرى که خداوند برایش معلوم کرده برسد، و
سعادت مقدر خود را نائل گردد، حال
انسان هم که یکى از انواع موجودات است حال همانهاست، او نیز اگر در راهى قدم بگذارد که خداوند و
فطرت برایش ترسیم کرده و از انحراف از راه
خدا یعنى از کفر
به خدا و
به آیات خدا و
فساد انگیختن در زمین بپرهیزد، خداوند
به سوى عاقبت نیک هدایتش نموده و
به زندگى پاک زندهاش داشته و
به سوى هر خیرى که بخواهد ارشادش مىکند.
حاکمیت بنیاسرائیل بر سرنوشت خود، در گرو یاری جستن آنان از خداوند متعال است:
• «وَقَالَ الْمَلأُ مِن قَوْمِ فِرْعَونَ أَتَذَرُ مُوسَى وَقَوْمَهُ لِيُفْسِدُواْ فِي الأَرْضِ وَيَذَرَكَ وَآلِهَتَكَ قَالَ سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءهُمْ وَنَسْتَحْيِي نِسَاءهُمْ وَإِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ؛ و اشراف قوم فرعون (
به او) گفتند: «آيا موسى و قومش را رها مىکنى که در
زمین فساد کنند، و تو و خدايانت را رها سازد؟!» گفت: «
بهزودى پسرانشان را مىکشيم، و دخترانشان را زنده نگه مىداريم (تا
به ما خدمت کنند)؛ و ما بر آنها کاملاً مسلطيم!».
این جمله
حکایت گفتارى است که قومش با فرعون داشته و مىخواستند او را فریب دهند و
به قتل موسى و قوم او تحریکش کنند؛ لذا فرعون در رد پیشنهاد آنان گفت: کشتن
موسی و بنى اسرائیل براى ما مهم نیست، براى اینکه فعلا
قدرت در دست ماست، و در هر حال برایشان تسلط داریم، پس چه بهتر همان
عذاب قبلى را در
حق ایشان اجرا نموده، فرزندانشان را کشته و زنانشان را زنده نگهداریم. و این جواب خود دلیل روشنى است بر اینکه قوم فرعون از او خواستند تا موسى و قومش را بکشد؛ زیرا اگر پیشنهاد ایشان چیز دیگرى غیر از کشتن بود جمله (و انا فوقهم قاهرون) آن موقعیتى را که مىبایست داشته باشد، نمىداشت.
فرعون هم مدعى خدایى بوده و هم خدایانى را مىپرستیده است.
و اینکه گفتند: (و یذرک و آلهتک) تأکید در تحریک وى بر قتل ایشان است، و معنایش این است که: اى فرعون! این شخص علاوه بر فسادى که او و قومش در زمین انگیختهاند زیر بار پرستش تو و خدایانت هم نرفتهاند. از این جمله
به خوبى برمىآید که فرعون هم ادعاى الوهیت مىکرده و مردم را
به پرستش خود مىخوانده و هم خودش خدایانى براى خود داشته و آنها را مىپرستیده. تاریخ هم این معنا را درباره پارهاى از امتهاى گذشته اثبات کرده، از آن جمله نقل شده که در
روم و ممالک دیگر، مردم، بزرگ
خانواده و روساى قبائل و عشایر را مىپرستیدند، و آن بزرگان و رؤسا هم، پدران نخستین و بتها را پرستش مىکردهاند. و نیز در
تاریخ دارد که بعضى از بتپرستان براى بتهایى که مىپرستیدند بتها و ارباب دیگرى قائل بودند، و معتقد بودند که بتهاى مورد پرستش آنان آن بتها را مىپرستند، از آن جمله
پدر و مادر را رب خود مىدانستند و براى پدر و مادر ارباب دیگرى قائل بودند.
این، آن چیزى است که از جمله مورد بحث
به دست مىآید، الا اینکه از کلامى که فرعون با قوم خود داشته و
قرآن از او چنین حکایت مىکند: (انا ربکم الاعلى) و همچنین از جمله دیگرى که گفت: (ما علمت لکم من اله غیرى) برمىآید که او براى خود معبودى اتخاذ نکرده بوده، و تنها خود را معبود مردم مىدانسته است.
• «قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللّهِ وَاصْبِرُواْ إِنَّ الأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَن يَشَاء مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ؛ موسى
به قوم خود گفت: «از
خدا يارى جوييد، و استقامت پيشه کنيد، که زمين از آن خداست، و آن را
به هر کس از بندگانش که بخواهد، واگذار مىکند؛ و سرانجام (نيک) براى پرهيزکاران است!».
کمک خواستن از
خدا، سبب مصون ماندن از انحرافات جنسی و حفظ عفت و پاکدامنی میشود:
• «قَالَتْ فَذَلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَلَقَدْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ فَاسَتَعْصَمَ وَلَئِن لَّمْ يَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُونًا مِّنَ الصَّاغِرِينَ؛ (همسر عزيز) گفت: «اين همان کسى است که
بهخاطر (عشق) او مرا سرزنش کرديد! (آرى،) من او را
به خويشتن
دعوت کردم؛ و او خوددارى کرد! و اگر آنچه را دستور مىدهم انجام ندهد،
به زندان خواهد افتاد؛ و مسلّماً خوار و ذليل خواهد شد!».
زمینه این
کلام زمینه دفع توهم است، کانه کسى گفته است: بعد از آنکه
زنان مصر دستهاى خود را بریده و درباره یوسف آن
اعتراف را کردند، زلیخا چه گفت و شخصى در جواب او گفته: (قالت - زلیخا گفت ...)
زلیخا با آوردن حرف (فاء) بر سر (ذلکن) کلام خود را فرع و نتیجه گفتار و کردار زنان مصر کرد، و با آوردن (ذا)
اشاره به شخصى (یوسف) کرد که زنان، زلیخا را
به خاطر عشق
به آن شخص ملامت مىکردند، و آن شخص را چنین توصیف کرد که: این همان است که مرا در عشق
به او ملامت مىکردید. این کار را کرد که خود یوسف جوابشان باشد، و بفهمند که
عشق به چه کسى باعث شد که او شرافت و آبروى دودمان و عزت شوهر خود و
عفت خود را
به باد دهد. ومعلوم است که بهترین و قوىترین بیان آن بیانى است که شنونده را
به دلیل خارجى حواله دهد؛ چنانکه در آیه (اهذا الذى یذکر آلهتکم) و آیه (ربنا هولاء اضلونا) نیز همین نکته
به کار رفته.
آنگاه پس از این اشاره و نشان دادن، اعتراف کرد
به اینکه با یوسف مراوده داشته و گفت که من او را دنبال کرده بودم، اما دست از عفت خود برنداشت، و خواستار
عصمت و پاکى بود، و اگر چنین بىپروا دل خود را براى آنان سفره نموده و رازى را که همواره بر مخفى ماندنش سعى داشته بیرون ریخته براى این بود که دید دلهاى همه مانند دل او شیداى
یوسف است، و چون همه را همدرد خود یافت شروع کرد
به درد دل کردن، و این جزئیات در جمله کوتاه (و لقد راودته عن نفسه فاستعصم) نهفته است.
و در آخر، تصمیم خود را براى آنان بگفت که از یوسف دستبردار نیست و هم
به یوسف فهماند که او را بر موافقت خود اجبار مىکند، و اگر مخالفت کند سیاستش خواهد کرد، و این گفتار خود را: (و لئن لم یفعل ما آمره لیسجنن و لیکونا من الصاغرین)
به وجوهى چند از اقسام تأکید از قبیل:
قسم، نون تاکید، و لام و امثال آن موکد نمود، تا برساند که بر این تصمیمش جازم است، و چنین قدرتى در خود مىبیند که بتواند او را در برابر خواسته خود تسلیم سازد، و اگر استنکاف کند از همین الان خود را آماده رفتن زندان بسازد آن وقت است که این زندگى آزادانه و مرفهش
به سیاه چال زندان، و این روزگار عزتش
به خوارى و هوان مبدل مىشود. این نحوه گفتار
به خوبى نشان مىدهد که هم خواسته از در بیچارگى
به زنان مصر عزت و مناعت بفروشد و هم یوسف را
تهدید نماید.
و این
تهدید از آن صحنهسازى که در روز مراوده کرد و از شوهرش تقاضا نمود که یوسف را
به زندان افکند، شدیدتر و هولانگیزتر است؛ چون در آن روز
به شوهر خود گفت: (نیست جزاى کسى که
به همسرت قصد سوء کند جز اینکه زندانى شود، و یا
عذاب دردناکى بچشد) و آن تهدید
به چند جهت از این تهدید سبکتر است:
براى اینکه در آنجا کیفر را مردد کرد میان زندان و
عذاب الیم؛ ولى در اینجا
جمع کرد میان هر دو که عبارت است از زندان و خوارى.
براى اینکه در آنجا از شوهرش تقاضا کرد، ولى در اینجا گفت خودم این کار را مىکنم، و طورى هم گفت که جاى تردید نگذاشت، و رسانید که بر این تصمیم صددرصد جازم است، و فهمانید که آنقدر در دل شوهرش نفوذ دارد که بتواند او را
به هرچه که مىخواهد وادار سازد و در امر او
به هر نحوى که دلش بخواهد تصرف کند.
• «قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُن مِّنَ الْجَاهِلِينَنَ؛ (يوسف) گفت: «پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اينها مرا
بهسوى آن مىخوانند! و اگر مکر و نيرنگ آنها را از من باز نگردانى،
بهسوى آنان متمايل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود!».
راغب در
مفردات مىگوید: (صبا، یصبو، صبوا و صبوه)
به معناى از جا کنده شدن از شدت اشتیاق است که آدمى را وادار
به کارهاى سبک و کودکانه مىکند، و
به این معناست آیه (اصب الیهن و اکن من الجاهلین)؛ و در
مجمع البیان گفته: کلمه (صبوه)
به معناى لطافت
عشق است.
زلیخا و
زنان مصر بدون هیچ پروایى آنچه در دل داشتند بیرون ریختند. او فاش نمود، و ایشان فاش نمودند؛ در حالى که خود
یوسف ایستاده بود. ایشان
به خیال خود توجه او را
به سوى خود معطوف مىکردند، و
به خیال خود با او حرف مىزدند، ولى او کمترین توجهى
به آنها نکرد، و حتى
به یک کلمه هم
زبان نگشود؛ بلکه توجه خود را
به درگاه
خدای متعال معطوف داشت و با قلبى که جز
خدا چیز دیگرى در آنجا نداشت رو
بهسوى خداى مالک دلها نمود و گفت: (رب السجن احب الى مما یدعوننى الیه ....).
و این کلامش
دعا (نفرین)
به خود نبود که
خدایا! مرا با انداختن در زندان از شر این زنان خلاص کن؛ بلکه بیان حال خود در برابر
تربیت الهى بود و مىخواست عرض کند: در جنب
محبت تو زندان را با رضاى تو ترجیح مىدهم بر لذت
معصیت و دورى از تو. و این گفتارش نظیر آن حرفى بود که در روز خلوت با زلیخا گفت: (معاذ اللّه انه ربى احسن مثواى انه لا یفلح الظالمون). پس در هر دوى این دو
کلام افتخار ورزیدن
به داشتن چنین خدایى بزرگ و مهربان است ، و تنها فرق میان آن دو این است که در یکى
خدا را خطاب کرده و در دیگرى زلیخا را. و در هیچیک از آن دو، دعا (نفرین) نیست.
البته جمله (رب السجن احب الى ...) یک نوع مقدمه و زمینه چینى است براى جمله (و الا تصرف عنى کیدهن اصب الیهن) که در ظاهر
دعا است و در واقع زبان حال است. بنابراین معناى
آیه چنین است: پروردگارا! اگر من میان زندان و آنچه که اینان مرا بدان مىخوانند مخیر شوم زندان را
اختیار مىکنم، و از تو درخواست دارم که سوء قصد اینان را از من بگردانى؛ چون اگر تو، کید ایشان را از من نگردانى از جاى کنده مىشوم و
به سوى آنان میل نموده در نتیجه از جاهلان مىگردم؛ زیرا اگر من تاکنون شر ایشان را از خود دور داشتهام
به وسیله علمى بوده که تو
به من تعلیم فرمودى، و اگر افاضه خود را از من دریغ فرمایى من مثل سایر مردم جاهل مىشوم، و در مهلکه عشق و هوسبازى قرار مىگیرم.
نکاتى که از آیه شریفه استفاده مىشود
از خود آیه
به کمک
سیاق، چند نکته استفاده مىشود:
اول اینکه، جمله (رب السجن احب الى ...) نفرینى نبوده که
یوسف (علیهالسلام) به جان خود کرده باشد، بلکه بیان حالى بوده که از خود براى پروردگارش نموده که روى دل از زنان گردانیده و
بهسوى او بازگشت کرده است. و معناى: (احب الى) این است که اگر اختیار
به دست خودم باشد من زندان را بر آنچه که ایشان مرا بدان مىخوانند
اختیار مىکنم. نه اینکه
به مقتضاى افعل التفضیل (احب: محبوبتر) معنایش این باشد که پیشنهاد ایشان هم محبوب است ولى
به آن مقدارى که طبع آدمى و
نفس اماره اقتضاى آن را دارد،
به خلاف زندان و رضاى تو که محبوبیتش بیشتر از آن است.
و اینکه فرمود: (فاستجاب له ربه) اشاره است
به استجابت دعایى که از
زبان حال (الا تصرف عنى کیدهن ...) استفاده مىشود، براى اینکه دنبال آن فرموده: (فصرف عنه کیدهن)، و اگر گفتار یوسف
دعا (
نفرین) بود مىبایست استجابتش هم زندان باشد، و حال آنکه تنها فرمود (کید ایشان را از وى بگردانید). پس اینکه بعضى توهم کردهاند که این جمله استجابت نفرین یوسف است، براى رفتن
به زندان، صحیح نیست.
یکى از ادله این معنا خود
آیات مورد بحث است که بعد از
داستان در قصه
به زندان رفتن یوسف مى فرماید: (ثم بدا لهم من بعد ما راوا الایات لیسجننه حتى حین - پس، بعد از آن آیات که دیدند بر آن شدند که او را براى مدتى زندانى کنند) و اگر گفتار یوسف بیان حال نبود بلکه رسما دعا (نفرین) براى
به زندان رفتن خود بود و جمله (فاستجاب ...) هم معنایش این بود که
خداوند دعاى (نفرین) او را مستجاب کرد و زندان را برایش مقدر فرمود، دیگر جا نداشت
به (ثم) تعبیر بفرماید و جمله را از جملات سابقش جدا کند - دقت فرمایید.
دوم اینکه زنان مصر هم او را
دعوت نموده، و با او مراوده کردند؛ همانطورى که
زلیخا او را
به خود دعوت نمود و با او مراوده کرد؛ و اما اینکه دعوت زنان مصر
به سوى خودشان بوده و یا دعوت یوسف
به این بوده که پیشنهاد زلیخا را بپذیرد، و یا هر دو کار را کردهاند، هم گفتهاند خواهش او را بپذیر و هم خواهش تکتک ما را، آیه شریفه از آن ساکت است، و فقط از یک جمله مىتوان مختصر استفادهاى کرد و آن این است که فرموده: (اگر کید ایشان را از من نگردانى من متمایل
به سوى آنان مىشوم)؛ زیرا اگر زنان مصر او را
به خویشتن دعوت نکرده بودند، عاشق شدنش
به ایشان معناى روشنى نداشت.
لیکن آیاتى که راجع
به پیغام یوسف
به فرستاده پادشاه است از زندان، که گفت: (برگرد
بهسوى خدایت پس از او بپرس داستان زنانى که دستهاى خود را بریدند چه بود - تا آنجا که مىفرماید - زنان گفتند: حاش للّه، ما بر او هیچ گناهى ندیدیم. همسر عزیز گفت: الان
حق از پرده بیرون شد، من او را
به سوى خویشتن خواندم و او از راستگویان است. یوسف گفت این را گفتم تا عزیز بداند من در غیابش
به او
خیانت نکردم چون
خدا کید خیانتکاران را
به نتیجه نمىرساند...) اشعار
به این معنا دارد که در آن روز زنان
مصر یوسف را
به سوى خود دعوت نکردند، بلکه او را
نصیحت کردند که خواهش زلیخا را بپذیرد،
قرآن تا این اندازه زنان مصر را شریک کرده، و بعد از آن، از قول یوسف فرموده: (من در غیاب عزیز
به او خیانت نکردم) و اگر زنان مصر بیش از این شرکت مىداشتند؛ یعنى آنها هم یوسف را
به سوى خویش دعوت کرده بودند باید در اینجا مىفرمود: (تا ملک بداند که من خیانت نکردم) و یا از قول وى چنین نقل کند: (من
به عزیز و
به غیر او خیانت نکردم) - دقّت فرمایید.
دیگر زنان مصر همچون زلیخا
به یوسف اظهار علاقه کردند!
ولى از این
اشعار که بگذریم عادتا محال
به نظر مىرسد که زنان مصر از یوسف جمالى را ببینند که از خود بىخود شوند و
عقل و شعور خود را از دست بدهند و دستهاى خود را
به جاى
میوه پاره بکنند آنگاه
به هیچ وجه متعرض او نشوند، و تنها خواهش کنند که دل زلیخا را
بهدست آورد و بعد برخاسته
به خانههاى خود بروند، چنین چیزى معمولا ممکن نیست؛ بلکه عادت
حکم مىکند
به اینکه از مجلس خارج نشده باشند مگر آنکه همان بلایى که بر سر زلیخا آمد بر سر ایشان هم آمده باشد، و در علاقه
به یوسف
به حد
عشق رسیده باشند، همانطور که زلیخا رسید، و از آن
به بعد از
خواب و خوراک افتاده، صبح و شام بیاد وى باشند، و جز او هم و غمى نداشته، جان خود را نثار قدمش کنند، و او را
به هر زینتى که در وسع و طاقتشان باشد
به طمع اندازند، و خود را بر سر راهش قرار داده متاع خود را بر او عرضه دارند و با تمام
قدرت و
استطاعت سعى کنند تا
به وصال او نایل آیند. آرى، طبع قضیه اینطور اقتضاء دارد.
از ظاهر
کلام یوسف بنا
به حکایت قرآن نیز معانى مذکور استفاده مىشود، آنجا که عرض کرد: (پروردگارا! زندان محبوبتر است نزد من از آنچه که اینان مرا بدان مىخوانند، و اگر کید ایشان را از من نگردانى گرفتارشان مىشوم؛ چون اگر زنان مصر تنها با او حرف زده بودند از حرف زدنشان نزد
خدا شکایت نمىکرد. پس اینکه با پروردگار شنوا و با خبر از حالش مناجات مىکند، قطعا ناشى از ناراحتى شدیدى بوده که از
زنان نامبرده دیده.
سوم اینکه آن نیروى قدسى که یوسف
به وسیله
عصمت و پاکى خود را در چنین موقع خطیرى حفظ کرد، مثل یک امر تدریجى بوده که خداوند آنا فانا
به وى
افاضه مىفرمود؛ زیرا اگر یک امر دفعى مىبود دیگر معنا نداشت در هر گرفتارى و خطرى که عفت او را
تهدید مىکرده
به خدا مراجعه نموده از
خدا مدد بطلبد. و دیگر اینکه مىبایست در این گفتار اخیرش مىگفت: (و ان لم تصرف عنى - و اگر تو (با دادن نیروى عصمت) کید ایشان را از من نگردانیده بودى) نه اینکه بگوید (اگر نگردانى)، گو اینکه این
جمله شرطیه زمانى نیست؛ ولى هرچه باشد در هیئتهاى مختلف اشارات مختلفى هست.
و لذا مىبینیم خداوند در جمله (فاستجاب له ربه فصرف ...) دفع شر از یوسف را
به صرف جدید و استجابتى جدید نسبت داده.
چهارم اینکه این نیروى قدسى از قبیل علوم و از سنخ معارف بوده،
به دلیل اینکه یوسف مىگوید: (اگر مرا نگه ندارى از جاهلان مىشوم) و اگر غیر این بود باید مىگفت: (از ظالمان مى شوم) همچنانکه
به همسر عزیز همین را گفت که: (ظالمان رستگار نمىشوند) و یا باید مىگفت: (از
خائنان مىشوم) همچنانکه
به ملک فرمود: (و
خدا کید خیانتکاران را
به نتیجه نمىرساند).
حضرت یوسف در نحوه خطاب خود بین آن دو (عزیز و همسرش) و بین خداى تعالى فرق قائل شده، هنگامى که آن دو را
مخاطب قرار داده
به خاطر رعایت مقام و منزلتشان از جهت فهم، ظاهر امر را رعایت کرده و فرموده: (این عمل
ظلم است و ظالمان رستگار نمىشوند). (و این کار خیانت است و
خدا کید
خائنان را
به نتیجه نمىرساند) اما هنگامى که خداوند را مخاطب قرار داده
حقیقت امر را عرض مىکند، مىفرماید: (این عمل جهل است).
و
به زودى در چند بحثى که عنوان مىکنیم - ان شاء اللّه - حقیقت حال بر خوانندگان گرامى روشن مىگردد.
• «فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ؛ پروردگارش دعاى او را اجابت کرد؛ و
مکر آنان را از او بگردانيد؛ چراکه او شنوا و داناست!».
از آنجا که وعده الهى همیشه این بود که جهاد کنندگان مخلص را (چه با نفس و چه با دشمن) یارى بخشد،
یوسف را در این حال تنها نگذاشت و لطف
حق بیاریش شتافت؛ آنچنان که
قرآن مىگوید: پروردگارش این دعاى خالصانه او را
اجابت کرد (فاستجاب له ربه).
و
مکر و نقشه آنها را از او بگردانید (فصرف عنه کیدهن).
چرا که او شنواست و داناست (انه هوا السمیع العلیم).
هم نیایشهاى بندگان را مىشنود و هم از اسرار درون آنها آگاه است، و هم راه حل مشکل آنها را مىداند.
رهایی زنان بنیاسرائیل از استثمار فرعونیان، منوط
به استعانت آنان از خداوند متعال است:
• «قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللّهِ وَاصْبِرُواْ إِنَّ الأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَن يَشَاء مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ؛ موسى
به قوم خود گفت: «از
خدا يارى جوييد، و استقامت پيشه کنيد، که زمين از آن خداست، و آن را
به هر کس از بندگانش که بخواهد، واگذار مىکند؛ و سرانجام (نيک) براى پرهيزکاران است!».
این آیه در
حقیقت ، نقشه و برنامهاى است که
موسی (علیهالسلام) به بنى اسرائیل براى مقابله با تهدیدهاى فرعون، پیشنهاد مىکند، و شرایط پیروزى
به دشمن را در آن تشریح مىنماید، و
به آنها گوشزد مىکند که اگر سه برنامه را عملى کنند، قطعا
به دشمن پیروز خواهند شد.
نخست اینکه تکیهگاهشان تنها
خدا باشد و از او یارى بطلبند (قال موسى لقومه استعینوا بالله).
دیگر اینکه
به آنها میگوید:
استقامت و پایدارى پیشه کنید و از تهدیدها و حملات دشمن نهراسید و از میدان بیرون نروید (و اصبرواو).
براى تأکید مطلب و ذکر دلیل،
به آنها گوشزد مىکند که سراسر زمین از آن خداست و مالک و فرمانرواى مطلق اوست، و
به هر کس از بندگانش بخواهد، آن را منتقل میسازد (ان الارض الله یورثها من یشاء من عباده).
و آخرین شرط این است که
تقوا را پیشه کنید؛ زیرا عاقبت پیروزمندانه از آن پرهیزکاران است (و العاقبة للمتقین).
این سه شرط که یکى از آنها در زمینه عقیده (
استعانت جستن از
خدا) و دیگرى در زمینه
اخلاق (صبر و استقامت) و دیگرى در زمینه
عمل (تقوى و پرهیزکارى) تنها شرط پیروزى قوم بنىاسرائیل
به دشمن نبود؛ بلکه هر قوم و ملتى بخواهند بر دشمنانشان پیروز شوند، بدون داشتن این برنامه سه مادهاى امکان ندارد، افراد بىایمان و مردم سست و ترسو، و ملتهاى آلوده و تبهکار، اگر هم پیروز گردند، موقتى و ناپایدار خواهد بود.
قابل توجه اینکه این سه شرط هر کدام فرع بر دیگرى است، پرهیزکارى بدون استقامت در برابر شهوات و زرق و برق
جهان ماده ممکن نیست؛ همانطور که
صبر و استقامت نیز بدون
ایمان به خدا، بقاء و دوام ندارد.
(برداشت، بر پايه اين احتمال است كه زنده نگه داشتن
زنان بنىاسرائيل از سوى فرعونيان، براى
استثمار و بهرهكشى از آنان بوده است).
بنیاسرائیل برای رهایی از کشته شدن گسترده و بیرحمانه فرزندانشان
به وسیله فرعونیان، با استعانت از خداوند متعال، از آنان حمایت کردند:
• «وَقَالَ الْمَلأُ مِن قَوْمِ فِرْعَونَ أَتَذَرُ مُوسَى وَقَوْمَهُ لِيُفْسِدُواْ فِي الأَرْضِ وَيَذَرَكَ وَآلِهَتَكَ قَالَ سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءهُمْ وَنَسْتَحْيِي نِسَاءهُمْ وَإِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ؛ و اشراف قوم فرعون (
به او) گفتند: «آيا موسى و قومش را رها مىکنى که در زمين فساد کنند، و تو و خدايانت را رها سازد؟!» گفت: «
بهزودى پسرانشان را مىکشيم، و دخترانشان را زنده نگه مىداريم (تا
به ما خدمت کنند)؛ و ما بر آنها کاملاً مسلطيم!».
از این تعبیر
به خوبى استفاده مىشود که
فرعون بعد از شکست در برابر موسى مدتى او و بنى اسرائیل را آزاد گذارد (البته آزادى نسبى) و آنها نیز بیکار ننشستند و
به تبلیغ آیین موسى (علیهالسلام) پرداختند تا آنجا که قوم
فرعون از نفوذ و پیشرفت آنها بیمناک شدند، و نزد فرعون آمدند و او را تشویق
به شدت عمل در برابر موسى و بنى اسرائیل کردند.
آیا این دوران
آزادی نسبى
به خاطر
ترس و وحشتى بود که در دل فرعون از
معجزه کوبنده
موسی (علیهالسلام) به وجود آمد؟ و یا اختلافى بود که میان مردم مصر و حتى قبطیان درباره موسى (علیهالسلام) و آیین او پیدا شده بود، و جمعى
به او تمایل پیدا کرده بودند، و فرعون مشاهده میکرد، نمیتواند در چنین شرایطى دست
به کار شود و شدت عمل
به خرج دهد؟
هر دو احتمال
به ذهن فرعون نزدیک است و ممکن است هر دو توأما چنین اثرى در فکر فرعون گذارده باشد.
به هر حال فرعون با اخطار اطرافیان، تشویق
به شدت
عمل در برابر بنى اسرائیل شد و در پاسخ هواخواهانش چنین گفت:
بهزودى پسران آنها را
به قتل مىرسانیم و نابود میکنیم و زنانشان را (براى خدمت) زنده میگذاریم، و ما بر آنها تسلط کامل داریم (قال سنقتل ابنائهم و نستحیى نسائهم و انا فوقهم قاهرون).
در اینکه منظور او الهتک (خدایان تو چیست؟) در میان
مفسران گفتوگو است، آنچه با ظاهر آیه موافقتر است این است که فرعون هم براى خود بتها و معبودها و خدایانى داشت، اگرچه با توجه
به آیه ۴
سوره نازعات "انا ربکم الاعلى"
و آیه ۳۸ سوره قصص "ما علمت لکم من الله غیرى"
معلوم مىشود که مردم مصر بزرگترین خدایشان فرعون بود و یا حداقل او خود را بزرگترین معبود
مصر میدانست و معبودى براى آنها در ردیف خودش قائل بود؛ اما با این حال او براى خویش معبودهایى انتخاب کرده بود که آنها را پرستش میکرد.
نکته دیگر اینکه فرعون در اینجا دست
به یک مبارزه ریشهدار و عمیق میزند و تصمیم بر کارى میگیرد که در آینده
به کلى
قدرت بنى اسرائیل را درهم بشکند و آن اینکه مردان جنگى و مبارز را با کشتن فرزندان بنى اسرائیل ریشهکن سازد و تنها
زنان و
دختران را براى کنیزى و خدمتکارى باقى بگذارد، و این آیین هر
استعمار نو و کهنه است، که افراد مثبت و فعال را از میان برمیدارند، و یا
روح مردانگى و شهامت را با وسایل گوناگون در آنها میکشند و افراد غیر فعال را زنده نگه میدارند.
البته این احتمال نیز هست که فرعون میخواسته است این سخن
به گوش بنى اسرائیل برسد و از دو جهت روحیه آنها درهم شکسته شود، یکى از نظر کشته شدن پسران و مردان آینده و دیگرى از نظر اینکه نوامیسشان
به چنگال دشمن خواهد افتاد.
و در هر حال با جمله "انا فوقهم قاهرون" میخواهد وحشت و اضطراب را از دل پیروان خود بردارد و
به آنها اطلاع دهد که کاملا بر اوضاع مسلط است!
• «قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللّهِ وَاصْبِرُواْ إِنَّ الأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَن يَشَاء مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ؛ موسى
به قوم خود گفت: «از
خدا يارى جوييد، و استقامت پيشه کنيد، که زمين از آن خداست، و آن را
به هر کس از بندگانش که بخواهد، واگذار مىکند؛ و سرانجام (نيک) براى پرهيزکاران است!».
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۳، ص۱۵۵، برگرفته از مقاله «آثار استعانت از خدا».