عقاید ابن تیمیه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ابن تیمیه علاوه بر
مذهب حنبلی که
مذهب وی بود، به تحقیق در
مذاهب فقهی و
علم کلام و
اصول اعتقادات نیز پرداخت و بر خلاف اکثر معاصران خود
فلسفه و
حکمت هم آموخت و با
ادیان یهود و
مسیحیت آشنا شد.
کسی که آثار
ابن تیمیه را مطالعه میکند و اطلاعات او را در
معارف اسلامی از
فقه و
حدیث و
کلام و
لغت و
تفسیر میبیند، انتظار دارد که در بلندی و تعصبستیزی نیز فردی برجسته باشد و گرد
تعصبات و فرقهگراییهای زمان خود نگردد، اما او در حدود عقاید مذهب خانوادگی خود (
حنبلی) محدود و محصور مانده و در مجادلات و مباحثات کلامی از راه انصاف به دوره افتاده و به مخالفان خود با سلاح
اتهام حمله کرده است.
البته او در این کار همانند بغدادی مؤلف الفرق بین الفرق و
ابن حزم اندلسی مؤلف الفصل چندان تند نرفته و همه جا از سلاح
تکفیر استفاده نکرده است.
ابن تیمیه آنچه را خوانده و یاد گرفته است، در دفاع از اصول
حنابله و
محدثان به کار میبرد و فقط آنان را اهل نظر یا به تعبیر خودش «نظار» میخواند و بزرگان اندیشه جهان و حکمای بزرگ اسلام را به باد انتقادهای سخت و عنیف میگیرد و حتی بر
اشعری و
غزالی و
فخر رازی بیمحابا میتازد و تنها در بعضی از مسائل فقهی از خود استقلال رأی نشان میدهد.
ابن تیمیه متکلمان را
اهل بدعت میداند و میگوید
فلاسفه و متکلمان، حقیقتی را ثابت نکردهاند و اصولی را که بنیاد نهادهاند با حقیقت مناقض و معارض است و آنها این اصول را بر آنچه
پیغامبر اسلام آورده است، مقدم میدارند.
میگوید بنا بر عقیده فلاسفه
پیغمبر حقیقت را به مردم نگفته، بلکه خلاف حقیقت را به ایشان گفته است تا نفع خود را در آن پندارند،
ابن سینا و امثال او میگفتند با اینکه حضرت رسول از حقیت آگاه بود، مخالف آن را بیان میکرد و مردم را به
تخییل یا
پندار میافکند
ولی
فارابی و امثال او معتقد بودند که پیغمبر اسلام حتی از حقیقت هم بیخبر بوده است و همچنانکه خود در پندار بود مردم را نیز به پندار میافکند، به عقیده ایشان
فیلسوف از
نبی برتر است و
نبوت از سنخ رؤیاست.
ابن تیمیه میگوید: متکلمان معتقدند که حضرت رسول میخواست مردم را از حقیقت آگاه سازد، اما عباراتی که بدین منظور بیان کرده است، دلالت صریح بر حقیقت ندارد و باید سخنان او را
تأویل کرد.
ملاحده و
قرامطه تأویل را فقط در حق خواص روا میداشتند، تمام این گروهها
عقل را با
نص و
ظاهر قرآن و
حدیث معارض میدانند.
ابن تیمیه در این باب ۴ اصل بیان میکند که محور همه عقاید و آراء او است:
۱. عقل با قرآن و حدیث معارض نیست؛ ۲. عقل موافق قرآن و حدیث است؛ ۳. عقلیات
حکما و متکلمان که با
نقل و
سنت معارض باشد، باطل است؛ ۴. عقل درست و صریح و خالص با اقوال حکما و متکلمان مخالف است.
به عبارت دیگر
ابن تیمیه با استدلالات عقلی بدون تکیه بر قرآن و حدیث مخالف است و عقل را فقط در جایی معتبر میداند که با قرآن و حدیث معارض نباشد.
عقیده او همانگونه که در عنوان یکی از تألیفاتش آمده است «موافقة صریح المعقول لصحیح المنقول» است و این معنی را بارها در آثار خود گوشزد کرده است.
او میگوید حتی در
اصول دین هم باید به
کتاب و سنت رجوع کرد و تنها قرآن است که برای مطالب الهی دلایل عقلی بیان میکند.
او میگوید: اهل کلام
دلالت قرآن و حدیث را به جهت ماهیت خبری و نقلی آن میدانند، و چون اعتماد بر
صحت خبر و نقل به جهت اعتماد بر قول
مخبر و
ناقل است، برای صحت قول مخبر از خود خبر نمیتوان
استدلال کرد و باید آن را با عقل ثابت کرد.
پس در نظر اهل کلام، عقل اصل است و
علوم عقلی اولویت و
اصالت دارند.
جوینی (امام الحرمین) و غزالی و فخر رازی همه بر این عقیدهاند.
در مقابل ایشان اشعری و
قاضی عبدالجبار معتزلی همدانی معتقدند که قرآن تنها خبر نیست، بلکه شامل
ادله عقلی هم هست، اما ادلهای که در قرآن آمده و به نظر ایشان همه ادله عقلی است، در حقیقت ادله عقلی نیست.
بنابراین، ۳ عقیده درباره قرآن موجود است: ۱. عقیده کسانی که قرآن را مشتمل بر ادله عقلی نمیدانند؛ ۲. عقیده کسانی که به وجود ادله عقلی در قرآن
اقرار دارند، اما در تعیین این ادله و
فهم آن اشتباه میکنند؛ ۳. عقیده کسانی که این ادله را چنانکه باید میشناسند.
در نظر او همه ائمه چهارگانه (
مالک،
شافعی،
ابوحنیفه و
ابن حنبل) در اثبات
توحید و
صفات به قرآن و حدیث
استناد میکنند و به رأی هیچکس و به عقل و
قیاس هیچکس گردن نمینهند
و به همین جهت از گروه سوم هستند.
اما در قرآن و
احادیث نبوی گاهی برای
خداوند صفاتی ذکر شده است که ظاهراً حاکی از مشابهت خداوند با
بشر و حتی
جسمانیت اوست، مانند اثبات
دست برای
خدا در
آیه ۶۴ از
سوره مائده:
وَ قالَتِ الْیَهودُ یَدُ اللّهِ مَغْلولَةُ غُلَّتْ اَیْدیهِمْ وَ لُعِنوا بِما قالوا بَلْ یَداهُ مَبْسوطَنانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشاءُ...؛ و مانند «
استواء» یا جلوس بر
عرش، مثلاً در آیه ۵۴ از
سوره اعراف:
اِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذی خَلَقَ السَّمواتِ وَ الاَرْضَ فی سِتَّةِ اَیَّام ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ...؛ و یا در آیه ۱۷ از
سوره حاقّه:
.. وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبَّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذ ثَمانیَةٌ؛ و مانند آمدن خد در صف ملائکه، در آیه ۲۲ از
سوره فجر وَ جاءَ رَبُّکَ وَالْمَلَکٌ صَفّاً صَّفَّاً.
به عقیده
ابن تیمیه این صفات که در
قرآن برای خداوند ذکر شده است همگی صحیح است و تأویلبردار نیست؛ منتهی باید برای اجتناب از
تشبیه و
تجسیم گفت که کیفیت این صفات به دلیل خود قرآن که فرمود است: ... لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ...،
مجهول است.
پس از
اعتقاد ابن تیمیه در توحید خداوند و اثبات صفات که اساس
عقاید دینی اوست، مبتنی بر دو اصل است:
۱. آنچه «
سلف» یعنی بزرگان صدر
اسلام گفتهاند، صحیح است و باید از آن پیروی کرد (
ابن تیمیه از آن به «
طریق سلف» تعبیر میکند).
۲.
تأویل آیات به معنی اصطلاحی متأخرِ آن صحیح نیست و آنچه درباره «
تأویل» در قرآن و حدیث و کلمات سلف آمده است، معنی دیگری دارد.
ابن تیمیه در همه آثار خویش خود را پیرو سلف یعنی
صحابه و
تابعین و
محدثان بزرگ
قرن ۲ و ۳ق/۸ و ۹م میداند.
به عقیده او سلف، قرآن و
سنت را بهتر از مدعیان علم و متکلمان ادوار بعد درک میکردهاند.
استدلال او این است که صحابه نزدیکترین اشخاص به حضرت رسول بودهاند و قرآن به زبان ایشان و برای فهم ایشان نازل شده است و درک و فهم قرآن و حدیث و سنت برای ایشان که معاصران و مستمعان آن حضرت بودهاند، امری مسلم و غیرقابل انکار است.
او در «العقیدة الحمویة الکبری»
میگوید که خداوند به فرموده خود
دین و
نعمت خود را برای حضرت رسول و
اصحاب، کامل و تمام کرده است: ... اَلْیَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الاْسْلامَ دیناً...
و: قُلْ هذِه؟ سَبیلی اَدْعوا اِلَی اللّهِ عَلی بَصیرَة اَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی.
پس محال است که مسأله
ایمان به خداوند و
علم به او و صفات او در قرآن و
حدیث مبهم و
مشتبه فرو گذاشته شود و خداوند میان آنچه از صفات و
اسماء بر او
واجب یا
ممتنع است فرق ننهند.
چگونه میتوان پذیرفت که خدا و رسول و اصحاب او قول و اعتقاد درباره خدا را چنانکه باید، استوار نکرده باشند؟ و محال است که
اصحاب رسول الله در این باره چیزی ندانند و متأخران در این باره از سابقان و سلف داناتر باشند.
او میگوید که بعضی از جهّال میپندارند راه سلف درباره فهم
صفات و
اسماء خدا سالمتر است، ولی راه خلف و متأخران استوارتر و علمیتر. اما بیشتر این اشحاص بدعتگذارند، زیرا راه
فلاسفه را بر راه سلف ترجیح مینهند.
به عقیده او متکلمان از علم و
معرفت به خدا آگاهی ندارند و در میان ایشان از این معرفت خبر و اثری نیست.
با اینکه حضرت رسول قرن خود را بهترین قرنها خوانده است، چگونه میتوان گفت که مردم آن قرن، یعنی اصحاب آن حضرت، از جوجه فیلسوفان (افراخ المتفلسفه) و پیروان هنود و یونانیان و
مجوس و
مشرکان و
یهود و
نصارا و
صابئین کمتر میدانستهاند و این طوایف آگاهتر از اهل قرآن و ایمان بودهاند؟
با این مقدمه،
ابن تیمیه همه صفات و افعالی را که برای خداوند در قرآن ذکر شده است، صحیح و درست میداند و تأویل آن را
جایز نمیشمارد و برای فرار از
تهمت تشبیه میگوید: همه این صفات درست و بر حق است، اما کیفیت آن مجهول است.
او بودن خداوند بر فراز آسمانها و جلوس او بر
عرش را صحیح میداند و به
آیات «... اِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیَّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ یَرْفَعُهُ...»،
«... اِنّی مُتَوَفّیکَ وَ رافِعُک اِلَیَّ...»،
«تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ و الرّوحُ اِلَیْهِ...»
و «اَلرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی»
و موارد دیگر استناد میکند.
همچنین به
معراج حضرت رسول و نزول
ملائکه از سوی خدا بر
زمین و امثال آن استدلال میکند.
او میگوید: هیچ یک از صحابه و تابعین و ائمه اسلام در
نصّ و
ظاهر این آیات اختلاف ندارند و هیچ یک از ایشان نگفته است که خدا در
آسمان بر عرش نیست.
او میگوید: همه سلف، خدا را در آسمان میدانستند و مانند متکلمان و متأخران نگفتهاند که «خداوند در همه جا هست و نسبت او به مکانها یکی است» و نگفتهاند که «خدا نه در داخل عالم است و نه در خارج آن» و یا «خداوند قابل
اشاره حسی نیست».
او بر این معنی اخیر (قابل اشاره حسی بودن خدا) استدلال میکند که حضرت رسول در
حجة الوداع انگشت خود را به سوی آسمان، یعنی به سوی خدا، بلند کرد و فرمود: «اللّهم اشهد...».
بنا بر این، خداوند در آسمان است و قابل اشاره حسی است.
او میگوید: چگونه میتوان پنداشت که اصحاب رسول الله این نصوص روشن را نفهمیده باشند، اما
ایرانیان، یونانیان، یهودان، نصارا و فیلسوفان عقیده صحیح را دریابند و برای
امت اسلامی بیان کنند؟ از سوی دیگر، اگر صحابه این نصوص را در نیافته باشند، پس باید چنین پنداشت که قرآن قابل فهم نیست و خداوند مردم را بدون کتاب و
هدایت و
ارشاد رها کرده است، و معنی چنین سخنی این است که مردم
معرفت خدا و صفات او را در
قرآن و
حدیث نجویند و از سلف و
اهل سنت نپرسند، بلکه به عقول خود رجوع کنند.
به گفته او کسانی که صفاتی مانند بودن خداوند بر فراز آسمان و بر بالای عرش، و قابل اشاره و قابل رؤیت بودن او و صفات دیگر را از او
نفی میکنند، در حقیقت به «
تعطیل ذات از صفات» قائلند.
اینان این عقاید را از طریق
جهمیه از یهود و نصارا و صابئین فرا گرفتهاند.
به عقیده او فلاسفه یا از
صابئه هستند و یا از
مشرکین، یعنی یونانیان که به
خدایان متعدد قائل بودند.
ابن تیمیه میگوید: پس از آنکه در قرن ۲ق/۸م کتابهای یونانیان به
عربی ترجمه شد،
فتنه بالا گرفت و در قرن ۳ق عقاید جهمیه در عالم اسلام منتشر شد و ائمه
دین با آن به مخالفت برخاستند.
بشر مریسی (د ۲۱۸ق/۸۳۳م) از جهمیه قرآن و حدیث را با رأی خود تأویل کرد و تأویلاتی که امروز از صفات خدا میکنند، مانند تأویلات
ابن فورک،
فخر رازی،
ابوعلی جبّائی،
قاضی عبدالجبار همدانی و
غزالی، همه همان تأویلات بشر مریسی است، اما گاهی در کلام این اشخاص سخنانی در رد تأویل و ابطلال آن نیز دیده میشود و گاهی سخنان خوب هم گفتهاند.
در نظر
ابن تیمیه عقل هیچ
معارضه و مخالفتی با
نصوص قرآن و حدیث ندارد و بنا بر این
تأویل به معنی اصطلاحی آن، مورد پیدا نمیکند.
به گفته او تأویل، صرف لفظ از احتمال
راجح به احتمال
مرجوح با ذکر
دلیل است، یعنی بازگرداندن لفظ از معنی ظاهری آن به معنی دیگری که ظاهر لفظ، آن را نمیرساند.
تأویل به این معنی در موردی است که
الفاظ و
ظواهر قرآن و حدیث
معارض و مخالف با عقل به نظر میرسد و شخص نقل را و ظواهر
کلام خدا و
رسول را مطابق عقل تأویل میکند تا با آن مخالفت نداشته باشد، که در حقیقت، در این موارد نیز اصلاً تعارضی میان
نقل و عقل وجود نداشته است.
تأویل بدین معنی کار کسانی است که عقل و نقل را در بسیاری از موارد
متعارض و
متناقض میدانند و از همین رو استدلال میکنند که در صورت
تعارض عقل و نقل یا باید هر دو را پذیرفت که در آن صورت باید جمع میان نقیضین کرد و یا باید نقل را مقدم داشت که در آن صورت باید به
محال و
ممتنع تن در داد، زیرا آنچه مخالف عقل باشد محال و ممتنع است.
در نظر این اشخاص عقل اصل و پایه نقل است و در صورت نفی عقل،
نفی نقل هم لازم میآید. پس راهی نمیماند جز آنکه عقل را مقدم بدارند.
ابن تیمیه میگوید: فخر رازی و پیروان او این استدلال را به منزله
قانون کلی برای مراجعه به قرآن و حدیث قرار دادهاند.
او میگوید: دیگران هم هر یک قانونی درباره گفتار
انبیا آوردهاند و جامع همه آنها این است که آنچه خود با عقول خود دریافتهاند، اصل است و کلام خدا و حدیث رسول باید تابع عقول آنها باشد و چنانچه این کلام و حدیث با عقول ایشان مخالف باشد، باید آنها را مطابق عقول تأویل کرد.
خوارج،
مرجئه،
وعیدیه و
شیعه اهل بدعتند و
بدعت خود را اصل میدانند یا با نقل روایتی کاذب از حضرت رسول آن را اصل میشمارند، اما
جهمیه و
فلاسفه عقایدی ابراز میکنند که مخالف فرموده انبیاست و در فهم نصوص انبیا و قرآن و حدیث دو روش در پیش گرفتهاند: روش
تبدیل و روش
تجهیل.
آنها که روش تبدیل را در پیش گرفتهاند بر دو دستهاند: اهل
وهم و
تخییل و اهل
تحریف و تأویل.
اهل وهم و تخییل میگویند: آنچه در قرآن از
صفات خدا و
روز بازپسین و
بهشت و
دوزخ آمده است، با واقعیت مطابقت ندارد و فقط برای مصلحت مردم چنین گفته شده است تا با
اعتقاد به اینگونه امور از کارهای زشت بپرهیزند و به کارهای نیک روی آورند. این
دروغی است مصلحتآمیز که به سود
جامعه و
مردم است.
اینها اهل تأویل نیستند، زیرا همان
ظواهر آیات و
احادیث را میپذیرند، ولی میگویند: این ظواهر آیات و احادیث همه
کذب و
باطل و برای صلاح مردم است.
بعضی از این اشخاص میگویند: پیغمبر از واقعیات آگاه بود، ولی برای مصلحت جامعه خلاف آن را گفته است.
گروهی دیگر از این اشخاص میگویند:
پیغمبر خود از
حقیقت آگاه نبود، «نظار فلاسفه» حقیقت را میدانستند، و به همین جهت فیلسوف کامل همچنین
ولی کامل در نظر ایشان از انبیا برتر و والاتر است.
از این گروه است
محیی الدین ابن عربی طائی که
خاتم الاولیاء را بر انبیاء رجحان مینهاد، و از این قبیلند
فارابی و
مبشر بن فاتک که فیلسوف را بالاتر از نبی میدانستند.
اما
ابن سینا و نظایر او میگفتند که پیغمبر حقیقت را میدانست و او از
فیلسوف افضل و برتر است، زیرا او آنچه فیلسوف میداند، میداند، ولی آنچه
پیامبر میداند، فیلسوف نمیداند.
فیلسوفانی مانند فارابی،
ابن سینا،
سهروردی و
ابن رشد؛ صوفیانی که از قدمای متشرع خود منحرف شدهاند، مانند
ابن عربی،
ابن سبعین،
ابن طفیل؛
اخوان الصفاء؛
باطنیان مانند
ملحدان اسماعیلیه و... همه از اهل وهم و تخییلند.
بعضی فقط در مسأله
صفات خدا با اینان موافقند، اما درباره معاد با ایشان موافق نیستند، یعنی میگویند: آنچه در قرآن درباره معاد آمده است، واقعیت دارد و خلاف ظاهر مراد نیست.
بعضی هم فقط در مورد صفات خبری، مانند
استوا بر عرش اعتقاد دارند که
ظاهر آیات مراد نیست، اما درباره صفات دیگر چنین عقیدهای ندارند.
اهل تحریف و
تأویل میگویند که آنچه از صفات و اخبار درباره
خدا گفته شده است، ظاهر آن مراد نیست و باید با
اجتهاد و به کار انداختن عقل به مراد
خداوند پی برد.
این اشخاص
آیات و احادیث را مطابق رأی و عقیده خود تأویل میکنند و در این تأویل معانی کلمات را از آنگونه که شناخته شده است، با
توسل به
استعاره و
مجاز و نظایر آن برمیگردانند و بدینسان انواع تأویلات درباره اینگونه آیات و احادیث پدید میآید.
بسیاری از آنان میدانند که تأویلات ایشان در حقیقت مراد و مقصود پیغمبر نبوده است، زیرا مقصود آنها از تأویل، دریافت مراد
متکلم که
خدا و
رسول باشد، نیست، بلکه به قصد
توجیه عقاید خود میگویند که ممکن است مراد خدا و رسول این باشد.
اما اگر کسی مقصودش از تأویل، بیان مراد و مقصود متکلم نباشد، بلکه کلام او را مطابق میل و عقیده خود تأویل کند،
کاذب است.
بیشتر متکلمان چنین روشی دارند و مذاهب
معتزله و
کلابیه و
سالمیه و
کرامیه و
شیعه بر اینگونه تأویل استوار است.
وی میگوید: اگر سخن اینان درست باشد، باید بپذیریم که خداوند آیاتی درباره صفات خود نازل فرموده که حضرت رسول معانی آنها را نمیدانسته است و
جبرئیل و سابقین در علم نیز از معانی آنها آگاه نبودهاند و معانی احادیثی را که درباره
صفات است نیز میدانستهاند.
به بیان دیگر خداوند سخنانی گفته است که معانی آنها دانسته نیست و جز خدا کسی آنها را درنمییابد. به همین جهت
ابن تیمیه این گروه را «اهل تجهیل» میخواند.
دلیل این اشخاص در مورد اینکه معانی بعضی آیات را جز خدا کسی، حتی خود حضرت رسول، نمیداند، این
آیه است: ... فَاَمَّا الَّذینَ فی قُلوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأویلِهُ اِلاَّ اللّهٌ وَ الرّاسِخونَ فِی الْعِلْمِ یَقولونَ آمَنّا بِه؟ کُلُّ مِنْ عِنْدِ رَبَّنا ....
این اشخاص در قرائت این آیه بر «اِلاَّ اللّه» وقف میکنند و در این صورت معنی آن چنین میشود که تأویل
آیات متشابه را جز خدا کسی نمیداند.
ابن تیمیه میگوید که بیشتر «سلف» بر «اِلاَّ اللّه» در آیه مذکور وقف کردهاند و آن در حد خود درست است، اما کسانی که به این آیه استناد جستهاند، پنداشتهاند که مقصود از تأویل معنی اصطلاحی رایج در نزد متأخران است، یعنی عدول از معنی ظاهری به معنی دیگری که از لفظ برنمیآید، و این اشتباه است.
ابن تیمیه میگوید: تأویل به ۳ معنی است:
۱. معنی اصطلاحی متأخران که برگرداندن لفظ از ظاهر آن است و به این معنی دلالت لفظ بر ظاهر آن تأویل نیست، بلکه تأویل آن است که مخالف معنی و مدلول کلمه باشد.
کسانی که میگویند
تأویل آیات مذکور را جز خدا کسی نمیداند، این معنی را در نظر داشتهاند.
۲. تأویل به معنی
تفسیر کلام، چه با ظاهر آن موافق باشد چه نباشد، غالب
مفسران تأویل را به این معنی گرفتهاند و در آیه مذکور بر روی «و الراسخون فی العلم» وقف کردهاند، که در آن صورت معنی آن چنین میشود؛ تأویل آن را جز خدا و
استواران در دانش کسی نمیداند.
ابن عباس،
مجاهد،
محمد بن اسحاق،
ابن قتیبه و دیگران بر این عقیدهاند و به همین جهت همه آیات را تفسیر کردهاند.
به عقیده
ابن تیمیه هر دو گونه وقف در آیه مذکور درست است و
ابن عباس هر دو وقف را
جایز دانسته است.
۳. تأویل، حقیقت و واقعیت مدلول کلام است تا آنجا که با ظاهر مخالف نباشد، مثلاً آنچه
خداوند از
خوردن و
نوشیدن و
پوشیدن در
بهشت گفته است همه به همان معنی ظاهر این کلمات است، اما حقیقت این
طعام و
شراب و
لباس و خوردن و نوشیدن و پوشیدن در بهشت بر کسی معلوم نیست، و بر همه جز بر خدا مجهول است و کسانی که در آیه مذکور بر روی «الا الله» وقف میکنند، این معنی را از تأویل فهمیدهاند.
شاهد دیگر آیه ۱۰۰ از
سوره یوسف است: یوسف در
خواب دیده بود که ۱۱
ستاره با
آفتاب و
ماه پیش او
سجده کردهاند.
هنگامی که سالها بعد از آن یوسف
پدر و
مادر خود را بر
تخت نشاند و همه برادران به
خاک افتادند، یوسف خطاب به پدر گفت: یا اَبَتِ هذا تَأویلُ رؤیایَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبّی حَقّاً ... مراد از تأویل در اینجا خلاف ظاهر نیست، بلکه مقصود حقیقت رؤیای من بود که ۱۱
برادر و پدر و مادرم بر من سجده کنند و این همان تأویل رؤیاست بیآنکه با ظاهر آن مخالف باشد.
تأویل آن رؤیا یعنی حقیقت آن را در آن هنگام کسی جز خدا نمیدانست، اما معنی ظاهری آن روشن بود.
بنا بر این
ابن تیمیه تأویل به معنی اصطلاحی متأخران را در
قرآن روا نمیدارد و معتقد است که همه اهل علم معانی آیات و
احادیث را، اگر چه از متشابهات باشد، درک میکنند و مدلول
ظواهر قرآن از اثبات دست و
وجه و
چشم برای خدا و نیز
جلوس او بر
عرش و ... صحیح است، اما حقیقت آن دست و وجه و چشم معلوم نیست و آن را جز خدا کسی نمیداند (در صورت وقف بر الا الله)، و یا
راسخون در علم هم آن را میدانند (در صورت وقف بر الراسخون فی العلم).
ابن تیمیه از خود قرآن استدلال میکند که معانی قرآن برای فهم همه است، مانند
آیه «اَفَلا یَتَدَبَّرونَ الْقُرْآنَ اَمْ عَلی قُلوب اَقْفالُها»،
که این آیه شامل همه قرآن است نه قسمتی از آن.
برای مطالعه بیشتر به این مقالات مراجعه کنید:
ابن تیمیهعقاید کلامی ابن تیمیهرد منطق ابن تیمیهعقاید فلسفی ابن تیمیهآرای حکومتی ابن تیمیهآرای فقهی ابن تیمیه
(۱)
ابن بطوطه، رحلة، بیروت، ۱۳۸۴ق/۱۹۶۴م.
(۲)
ابن تیمیه، «الاکلیل»، مجموعة الرسائل الکبری، بیروت، ۱۳۹۲ق/۱۹۷۲م.
(۳)
ابن تیمیه، «حقیقة مذهب الاتحادیین او وحدة الوجود»، مجموعة الرسائل و المسائل، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
(۴)
ابن تیمیه، السیاسة الشرعیة، قاهره، دارالکتاب العربی.
(۵)
ابن تیمیه، «العقیدة الحمویة الکبری»، مجموعة الرسائل الکبری، بیروت، ۱۳۹۲ق/۱۹۷۲م.
(۶)
ابن تیمیه، کتاب الرد علی المنطقیین، بیروت، دارالمعرفة.
(۷)
ابن تیمیه، مجموعة التفسیر شیخ الاسلام
ابن تیمیة، بمبئی، ۱۳۷۴ق/۱۹۵۴م.
(۸)
ابن تیمیه، مجموعة الرسائل و المسائل، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
(۹)
ابن تیمیه، مجموعة فتاوی، مصر، ۱۴۰۰ق/۱۹۸۰م.
(۱۰)
ابن تیمیه، منهاج السنة النبویة، قاهره، دارالفکر.
(۱۱)
ابن تیمیه، موافقة صحیح المنقول لصریح المعقول، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م.
(۱۲)
ابن حجر عسقلانی، الدرر الکامنة، به کوشش محمد عبدالمعید خان، حیدرآباد دکن، ۱۳۹۳ق/۱۹۷۳م.
(۱۳)
ابن خلکان، وفیات.
(۱۴)
ابن رجب، شهاب الدین عبدالرحمان، کتاب ذیل علی طبقات الحنابلة، قاهره، ۱۳۷۲ق/۱۹۵۳م.
(۱۵)
ابن شاکر، فوات الوفیات، مصر، ۱۹۵۱م.
(۱۶)
ابن عماد، شذرات الذهب، قاهره، ۱۳۵۱ق.
(۱۷)
ابن کثیر، البدایة، بیروت، ۱۹۶۶م.
(۱۸) ابوزهره، محمد،
ابن تیمیة حیاته و عصره، مصر، ۱۹۵۸م.
(۱۹) دواداری، ابوبکر بن عبدالله، کنز الدرر و جامع الغرر، قاهره، ۱۳۷۹ق/۱۹۶۰م.
(۲۰) ذهبی، محمد بن احمد، تذکرة الحفاظ، حیدرآباد دکن، ۱۹۵۶م.
(۲۱) سبکی، عبدالوهاب بن علی، طبقات الشافعیة الکبری، مصر، ۱۳۸۳ق/۱۹۶۴م.
(۲۲) علامه حلی، حسن، منهاج الکرامة.
(۲۳) کرمی، مرعی بن یوسف، الکواکب الدرّیة فی مناقب المجتهد
ابن تیمیة، بیروت، ۱۴۰۶ق/۱۹۸۶م.
(۲۴) لائوست، هانری، نظریات شیخ الاسلام
ابن تیمیه فی السیاسة و الاجتماع، ترجمه محمد عبدالعظیم علی، قاهره، ۱۹۷۷م.
(۲۵) مزی، یوسف، تهذیب الکمال، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
(۲۶) مقریزی، تقیالدین، کتاب السلوک، قاهره، ۱۹۴۱م.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «ابن تیمیه»، شماره۱۰۰۸.