• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

عصر دوم عباسی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



عصر دوم عباسی، با کشته شدن متوکل عباسی در پانزدهم شوال ۲۴۷ق به دست فرماندهان ترک، آغاز می‌شود. در این دوره، فرماندهان، قدرت را به طور کامل در اختیار خویش گرفتند و خلیفه، مطیع و اسیر خواست آنان بود، و از خلیفه گرفته تا وزیر برکنار کرده، سپس می‌کشتند و یا او را به برکناری وامی‌داشتند، چشمانش را میل می‌کشیدند و اموالش را مصادره می‌کردند.
مصادره دارایی، تنها شامل اموال خلفای مخلوع، وزیران و کارکنانِ معزول نمی‌شد، بلکه اموال همه مردم، به‌ویژه بازرگانان در معرض مصادره بود چندین برابر خراج، از مردم گرفته و ظلم و ستم می‌کردند و همواره مشغول عیش و نوش بودند. هرگاه دست خلیفه عباسی یا سلطانِ دیلمی تهی می‌شد، به ضبط دارایی بازرگانان دستور می‌داد. وضعیتِ قضا نیز پس از دوره دوم عباسی از فساد جامعه آن روز اثر پذیرفته، وسیله‌ای برای ارتزاق شد و کسانی قاضی شدند که صلاحیت این‌کار را نداشتند.
در دوره دوم عباسی آشوب‌های مذهبی و نظامی، برخی به‌سبب اختلاف مذهبی و برخی دیگر به‌سبب درگیری نظامیان با مردم و حکومت درمی‌گرفت. شورش‌ها نیز فراتر از پنجاه مورد است. پاره‌ای علیه حکومت و پاره‌ای دیگر علیه حاکمان بود که خطرناک‌ترین این شورش‌ها قیام زنگیان و قرمطیان بود.



با کشته شدن متوکل عباسی در پانزدهم شوال ۲۴۷ق به دست فرماندهان ترک، دوره دوم خلافت عباسی آغاز می‌شود. در این دوره، فرماندهان، قدرت را به طور کامل در اختیار خویش گرفتند و خلیفه، مطیع و اسیر خواست آنان بود. شاعری این وضعیت را ترسیم کرده، می‌گوید:
«خلیفه‌ای در قفس، میان وصیف و بغا (وصیف و بغا، دو فرمانده ترک بودند، که به کشتن خلیفه متوکل، دست یازیدند) قرار گرفته، آنچه به او می‌گویند، چونان طوطی تکرار می‌کند.»
بدین ترتیب، آنان سرنوشت خلافت را در دست گرفتند و هر که را که می‌خواستند، برکنار کرده، سپس می‌کشتند و یا او را به برکناری وامی‌داشتند، چشمانش را میل می‌کشیدند و اموالش را مصادره می‌کردند. هنگامی که احمد المستعین بالله، نخستین خلیفه مخلوع، برکنار و بلافاصله کشته شد، مردم سرنوشت خلفای بنی عباس پس از او را پیش‌بینی کردند؛ به‌گونه‌ای که در آن روزها شعری بدین‌شرح میان مردم رواج یافت:
«خلیفه احمد برکنار شد و خلیفه پس از او نیز کشته یا برکنار خواهد شد؛ آری! ‌ای بنی عباس! سرنوشت شما حتی در کشته شدنِ مطیع‌ترین شما راه روشنی است. دنیایتان را آباد کردید، روزگار چنان شما را پاره پاره کرد که دیگر وصله بردار نیستید.»
[۱] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۸، ص۹۵۰.
[۲] ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۱۳۸.

آل بویه (دیلمیان) که پس از ترک‌ها به قدرت رسیدند، راه آنان را پیش گرفتند. امیر دیلمی با اراده خویش، خلفا را عزل و نصب می‌کرد. خلع خلیفه معمولا با حقارت و ذلّت او همراه بود. شریف رضی با قصیده سوزناکی، برکناری خلیفه الطائع در روز معروف به «یوم الدّار» را وصف می‌کند.
[۳] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۳۵۵، شرح‌ حال الطائع لله.
[۴] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۳۸۱، شرح حال شریف رضی.
برکناری خلیفه، خوشحالی سربازان و سپاهیان را درپی داشت، زیرا در آن روز دارالخلافه غارت می‌شد و سپاهیان از خلیفه جدید هدیه (حق بیعت) طلب می‌کردند. برای خلیفه مخلوع حقوقی مقرر می‌شد که زندگی او را تامین نمی‌کرد؛ به‌گونه‌ای که ناچار به گدایی و کمک طلبی از مردم می‌شد.
القاهر بالله نیز پس از برکناری، مصادره اموال و کورشدن، برای گدایی از نمازگزاردن به مسجد جامع منصور می‌رفت و می‌گفت: «به من رحم کنید! من همانم که می‌شناسید.»
[۵] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۲۴۶، شرح حال القاهر بالله.
این جریان گفته شده؛ خلع، و کور کردن و قتل درباره خلفای بنی عباس انجام شد. از زمان خلافت المنتصر بالله در سال ۲۴۸ق تا خلافت المستظهر بالله در سال ۴۸۷ق (۲۳۹ سال) هفده خلیفه بر مسند خلافت تکیه زدند. در این میان، سه تن؛ یعنی القاهر بالله، المتقی بالله و المستکفی بالله کور و برکنار، و چهار تن؛ یعنی المستعین بالله، المعتز بالله، المهتدی بالله و المقتدر بالله کشته و دو تن از آنان به کناره‌گیری از خلافت مجبور شدند که عبارتند از: المطیع و الطائع. دو خلیفه دیگر؛ یعنی المعتمد علی الله و المعتضد بالله نیز بنابر بعضی نقل‌ها با سَمّ کشته شدند. پس مجموع خلفایی که کشته یا برکنار شدند و یا با سّم مُردند، ده تن بود.


روزگار وزیران بهتر از روزگار خلفا نبود، از آن‌رو که وزیر فرمانبر چیرگان (کسانی که پشت پرده، زمام خلافت را در دست داشتند) بود. هرگاه بر او خشم می‌گرفتند، او را عزل و اموالش را مصادره می‌کردند و گاهی نیز وی را می‌کشتند. احمد بن اسرائیل و کاتبش و عیسی بن نوح، به‌همین سرنوشت دچار شدند؛ بدین ترتیب که فرمانده ترک، صالح بن وصیف، اموال آنان را مصادره کرد و آنان را با ضربات شلاق کشت.
[۶] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۸۱، شرح حال احمد بن اسرائیل.
مانند همین رفتار، بلکه شدیدتر از آن، با بسیاری از وزیران صورت گرفت.
بسیاری از اوقات، وزیر، منصوب و سپس عزل می‌شد. عزل و نصب او بارها و با فاصله زمانیِ کم، تکرار می‌شد. چه بسیار که عزل او به مصادره اموال و قتلش می‌انجامید. با این‌حال، بسیاری به منصب وزارت چشم داشتند و اموالی را برای کسب این مقام خرج می‌کردند؛ زیرا وزارت موقعیتی بود که وزیر می‌توانست از راه رشوه، به ثروت هنگفتی برسد؛ از جمله این‌که محمد بن عبیدالله بن خاقان، وزیر المعتضد بالله، از هرکس که مقامی می‌خواست، رشوه می‌گرفت. و چه بسا برای یک منصب، چندین نفر را می‌گماشت.
گفته شده است: او در یک روز، نوزده ناظر مالیاتی برای کوفه تعیین کرد و از همه آنان رشوه گرفت. اگر وزیر حُسن سیاست داشت و هوشیار و زیرک بود، می‌توانست از خلیفه یا امیر دیلمی، برای انجام امور دولت، اختیاراتی بگیرد که مهم‌ترین آن‌ها، مسئولیت خراج و گزینش والیان، کارگزاران، قاضیان و کاتبان بود. وزیر بهره بسیاری از محل دریافت خراج داشت، از این‌رو وزیر هدفِ دسیسه‌های کسانی بود که به وی حسد می‌ورزیدند و به منصب او طمع داشتند. اگر دسیسه او کارگر می‌افتاد، وزیر عزل و اموالش مصادره می‌شد این اموال، به هزاران هزار دینار می‌رسید که گاهی دارایی هنگفتی برای او باقی می‌ماند که در حفره‌ای و یا جای دوری پنهان کرده بود. بدین‌ترتیب این دگرگونی‌ها در وزارت، کانون بدبختی و رنج بود و دیری نمی‌گذشت که روزهای کوتاه وزارت به فلاکت و بیچارگی می‌انجامید؛ تا آن‌جا که در این‌باره سروده‌اند:
«هر گاه وزیری را در ناز و نعمت و سرمستی دیدی، او را از مصیبت‌های پیش رو هشدار ده! که در پس این روزهای کوتاه خوشی، روزهای دراز و سراسر تلخ و جانکاه در پیش خواهد داشت.»
بسیار پیش می‌آمد که درباره وزیر معزول تجدیدنظر می‌شد و یا شفاعت دیگران درباره او کارگر می‌افتاد و برای بار دوم و سوّم به وزارت می‌رسید. او چون بازمی‌گشت، نخستین کارش این بود که بر دشمنانش سخت گیرد و آنچه را به سبب عزل و مصادره اموال از دست داده بود، از راه خراج و رشوه به‌دست آورد. در این زمینه یکی از شاعران آن روزگار چنین می‌سراید:
«وزیری که از دادن حکم ولایت خسته نمی‌شود و به وزارت می‌رسد، سپس پس از ساعتی برکنار می‌شود. زمانی که رشوه دهندگان نزد او می‌روند، داراترین آن‌ها بهره‌مندترینشان نزد وزیر است.»


بعضی از وزیران با ترفندها و شیوه‌های گوناگونی از قدرتشان برای ثروت‌اندوزی بهره می‌بردند؛ از آن‌جمله ماجرای عبیدالله بن وهب، وزیر المعتمدعلی الله، خلیفه عباسی است که این وزیر، کاری کرد که خشم الموفق بالله، برادر خلیفه و چیره شده بر وی را برانگیخت. لذا او را احضار کرد، اما او گریخت و نزد تاجری بغدادی به نام عبدالله بن ابی عون پنهان شد. سپس الموفق با او آشتی کرد و او را بخشید. هنگامی که المعتضد بالله، پسر الموفق خلیفه شد، او را به وزارت برگزید. سپس بر آن شد تا یاریِ ابن عون را جبران کند، لذا صد هزار دینار به او سود رساند؛ بدین‌صورت که صد هزار «کرّ» (کرّ: نوعی پیمانه بوده است) از غلاّت دارالخلافه را به قیمت هر کرّ یک دینار ارزان‌تر از قیمت واقعی به او فروخت. هم‌چنین به او اجازه داد برای برآوردن خواسته‌های مردم، با دریافت پولی از آنان، برای آنان وساطت کند.
وزیر از مقدار پولی که برای هر مسئله‌ای می‌گرفت از او می‌پرسید؛ اگر درمی‌یافت مبلغ کمی گرفته است به او می‌گفت: حلّ این مشکل بیش از آنچه گرفته‌ای می‌ارزد؛ برگرد و بقیه را بازپس گیر! اگر ابوعون می‌گفت: من خجالت می‌کشم، وزیر به او می‌گفت: «به آن‌ها بگو من نیاز آنان را برآورده نمی‌کنم مگر با پرداخت این مبلغ» و این را من برای تو قرار دادم. او بازمی‌گشت و بیشتر می‌خواست و مردم نیز بیشتر می‌پرداختند.
[۹] ابن شاکر، محمد بن شاکر، فوات الوفیات، ج۲، ص۵۸.
[۱۰] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۱۸۹، شرح حال عبیدالله بن وهب..
پسرش قاسم بن عبیدالله نیز هنگامی که به جای پدر وزیر شد شیوه پدر را پیش گرفت. نقل کرده‌اند: اسحاق زجّاج، امام اهل لغت و نحو، در کودکی معلم قاسم بود. روزی به او گفت: اگر خدا تو را مانند پدرت وزیر گرداند، با من چه می‌کنی؟ گفت: هرچه خواهی. زجّاج به او گفت: آیا به من بیست هزار دینار خواهی داد؟ گفت: آری. قاسم در روزگار المعتضدبالله و المکتفی بالله، خلفای عباسی به وزارت رسید. زجّاج نزد او آمد تا از او بخواهد به وعده‌اش وفا کند، لذا به او فرمان داد مردم را پذیرفته، نامه‌هایشان را بگیرد و برای برآوردن نیازشان، پولی از آنان دریافت کند. بدین‌ترتیب، او چند برابر آنچه امید داشت به دست آورد.
[۱۳] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۱۸۹، شرح حال زجّاج.



کنیه خلفای بنی امیه به رسم عرب، به نام بزرگ‌ترین پسرانشان بود و به امیرالمؤمنین ملّقب می‌شدند؛ همان‌گونه که خلفای راشدین از دوره عمر بن خطاب به این عنوان ملقب بودند. (عمر بن خطاب نخستین کسی بود که امیرالمؤمنین لقب گرفت، اما ابوبکر را فقط خلیفه رسول خدا می نامیدند)

۴.۱ - عباسیان

هنگامی که بنی عباس به‌خلافت رسیدند، بر این لقب، القابی دیگر نیز افزودند که بر صفتی دلالت می‌کرد که خلیفه با آن صفت از دیگران متمایز می‌شد؛ مثلا: عبدالله ابوالعباس، نخستین خلیفه عباسی، به لقب سفّاح شناخته می‌شد. برادرش عبدالله ابوجعفر خود را منصور خواند و پسرش محمد لقب المهدی را برای خود برگزید. پس از محمد، پسرانش، موسی و‌ هارون، به الهادی و الرشید ملقب شدند.‌ هارون الرشید سه پسرش محمد و عبدالله و قاسم را به ترتیب، امین، مامون و مؤتمن لقب داد. هنگامی که محمد، پسر دیگر‌ هارون جانشین برادرش مامون شد، لقبی را ساخته، آن را به نام الله اضافه کرد و لقب المعتصم بالله برخود نهاد. خلفای پس از او نیز از او تقلید کردند؛ به‌طوری که خلیفه را با لقبش می‌شناختند. هنگامی که سرداران ترک به قدرت رسیدند، خلیفه، سردار مسلط و قدرتمند را لقب امیرالامرا می‌داد.

۴.۲ - دیلمیان

پس از آنان، دیلمیان از راه رسیدند و خلیفه عباسی القابی به آنان داد که نشانه اعتراف ضمنی به قدرتشان بود؛ مثلا: احمد بن بویه و دو برادرش علی و حسن را به ترتیب به معز الدوله، عماد الدوله و رکن الدوله ملقب کرد. پس از آنان به پسرانشان نیز القابی چون عضد الدوله، جلال الدوله، بهاء الدوله و فخر الدوله داد. پسران بویه به این لقب‌ها بسنده نکرده، لقب «سلطان» را بر آن‌ها افزودند. بعضی از آنان خود را به «شاهنشاه» ملقب ساختند.

۴.۳ - دیگر نواحی

سپس استفاده از این القاب نزد فرمانروایان نواحیِ مستقل نیز رایج شد؛ مثلا: فرمانروای حمدانی موصل و حلب، لقب ناصر الدوله، سیف الدوله و شبل الدوله بر خود نهادند. سپس فرمانروایان بنی عقیل در بین النهرین (جزیره) و اخشیدی‌ها در مصر و نیز شاهان غزنوی از آنان پیروی کردند که از جمله غزنویان صاحب لقب، ناصر الدوله، سبکتکین، عین الدوله محمود، شهاب الدوله، جمال الدوله و کمال الدوله بودند. بر این القاب نیز، کنیه‌هایی چون ابوالفضائل و ابوالمعالی و مانند آن افزوده شد.

۴.۴ - اعطای لقب به وزیران و دبیران

به وزیران و دبیران برجسته دیوان خلافت نیز القابی داده می‌شد که نشانه موقعیت و رتبه آنان بود. مامون به وزیر خود، فضل بن سهل لقب ذوالریاستین، و به حسن، برادر فضل، لقب ذوالکفایتین داد. همچنین طاهر بن حسین را به ذوالیمینین ملقب ساخت. خلفای پس از او نیز همین شیوه را پیش گرفتند؛ خلیفه المعتضد بالله، وزیرش ابوالقاسم علی بن مسلمه را رئیس الرؤساء، و وزیر دیگرش، محمد بن جهیر را فخرالدوله نامید. خلیفه المستظهر، وزیرش، علی بن محمد بن جهیر را زعیم الرؤساء لقب داد. القاب و عناوین در دوره دوم عباسی به‌ویژه پس از آن که اموال بیت المال در روزگار معز الدوله دیلمی از کف ایشان درآمد، منبع درآمدی برای خلفا شد. خلیفه القاب را به طالبان آن می‌فروخت. ابوبکر خوارزمی در این‌باره می‌گوید:
«آیا نمی‌بینی بنی عباس برای [واگذاری] القاب و کنیه‌ها درهایی گشوده‌اند؟! کسانی را لقب دادند که اگر در روزگار خلفای پیشین عباسی می‌زیستند، آنان را حتی به دربانی قصر هم نمی‌پذیرفتند. و چون درهم و دینار در دستان خلیفه ما کم شد، میان مردمان، کنیه و القاب نثار کرد.».
[۱۴] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۳۳۱، شرح حال ابوبکر خوارزمی.


۴.۵ - فاطمیان

خلفای فاطمی نیز در القاب شیوه خلفای عباسی را پیش گرفتند. از جمله آنان: المهدی بالله، العزیز بالله، المعتز بالله، الحاکم بامرالله و المستنصر بالله بودند. در‌ اندلس عبدالرحمن ثالث، پسر محمد، خلیفه نامیده شد و لقب الناصرلدین الله را برای خود برگزید و فرزندانش شیوه او را دنبال کردند، که المؤید بالله، المستعین بالله، المستظهر بالله و المعتّد بالله از آن جمله به‌شمار می‌رفتند.

۴.۶ - ملوک الطوایف اندلس

ملوک الطوایفِ‌ اندلس نیز القابی را برای خود برگزیدند؛ از جمله: پادشاه اشبیلیّه (سویل) و پسرش به ترتیب، به المعتضد بالله و المعتمد بالله ملقب بودند. صاحبان این القاب (با توجه به عظمت آن القاب) هرگز مصادیق این مفاهیم نبودند؛ تا آن‌جا که ابن عمّار شاعر با نکته‌پردازی می‌گوید:
«آنچه مرا وامی‌دارد به سرزمین‌ اندلس بی‌میل شوم، القاب معتضد و معتمد است؛ القاب پادشاهی که در جای خودش به‌کار نرفته است؛ مانند گربه‌ای که با‌انداختن باد در خود، هیبت شیر را تقلید می‌کند.»


خراج، درصدی از درآمد زمین، مانند میوه‌جات و زراعت است و مامورانِ گردآوری آن و دیگر درآمدهای دولتی «عاملان خراج» نامیده می‌شدند که با همه قدرت به عیش و نوش می‌پرداختند. آنان به ستم و تجاوز شُهره بودند؛ زیرا چندین برابر آن‌چه می‌بایست برای دولت بگیرند، از مردم می‌گرفتند. مورخان، شکنجه‌ها و ستم‌های اینان را [بر مردم] نقل کرده‌اند.

۵.۱ - نقل ابن معتز

ابن معتز این شکنجه‌ها و ستم‌ها را در قصیده رجزگونه‌ای وصف کرده است. وی می‌گوید:
«چه بسیار و چه بسیار مردِ والامقام را دیدم. که توسط ماموران به زندان یا به دارالاماره برده می‌شد. او را در آفتاب سوزان آن‌قدر نگه می‌داشتند که سر او همچون دیگی به جوش می‌آمد. آن‌گاه ریسمانی کنفی که تار و پودش اعضا را پاره پاره می‌کرد، بر دستانش می‌بستند. سپس او را هم‌چون کوزه، برگیره دیوار می‌آویختند. آن‌گاه پیش چشم دوست و دشمن، آن‌چنان که بر طبل بکوبند، بر پشت گردنش می‌زدند. آن‌گاه گودی پس گردنش (از شدت ضربات چنان قرمز می‌شد که گویا انسانی است که از کثرت نگاه‌های دیگران، شرم‌ او را فراگرفته و سرخ شده است.
وقتی از گرمای شدید آفتاب شکوه می‌کرد، ماموران با مشت و لگد بر پیکرش می‌کوبیدند. زندانبان نیز روغن داغ بر وی می‌ریخت؛ چونان که پس از فرّ و شکوهش، خوار می‌شد و جلال خویش را از کف می‌داد. وقتی این بلاها را همواره بر او تحمیل می‌کردند و چاره‌ای جز تسلیم در برابر خواسته آن‌ها نداشت. می‌گفت: مرا مهلتی دهید تا از بازرگانی قرض بگیرم و اگر نپذیرفت، ملکی بفروشم و چیزی به شما بپردازم. فقط پنج روز مرا فرصت دهید؛ که اگر چنین کنید، مرا مشمول عنایت خویش قرار داده‌اید. اما ماموران، وی را در تنگنا گذاشته، فقط چهار روز به وی وقت می‌دادند. آن بیچاره نیز از گفت‌وگوی با آنان نومید می‌شد. سرانجام تاجرانی را که بایست به او وام می‌دادند، می‌آمدند و یک به ده به او قرض می‌دادند. و برای ضمانت پرداخت وامش سندی با عنوان فروش ملک او می‌نوشتند و وی را به بیعت سوگند [سنگین] می‌دادند.
خلاصه، آنچه بر عهده‌اش نهاده بودند می‌بایست بپردازد تا آزاد شود؛ و این پس از زمانی بود که هیچ امیدی به رهایی خویش نداشت. آن‌گاه ماموران سر موعد آمده، حق خویش را از وی مطالبه می‌کردند؛ گویا فقط قصد خوار کردن او را داشتند و بس. و چنانچه این‌کار را نمی‌کرد، دستارش را برگرفته، سر و رویش را با چنگ خونین می‌کردند».
در این قصیده، شاعری بزرگ چون ابن معتز، فرزند خلیفه و خلیفه، نتیجه مشاهدات خویش را به وصف کشیده است؛ چه کسی چون او می‌توانست مکلف به خراج و سختی‌هایی را که می‌کشد، وصف کند.
آن‌گاه ابن معتز در قصیده‌اش رفتار خراج‌گیران را هنگام دریافت مالیات از تاجران وصف می‌کند. اگر تاجری خواسته آنان را نمی‌پرداخت، می‌گفتند که سلطان امانتی بدو سپرده باید آن را باز پس دهد. اگر منکر می‌شد، تازیانه‌های آنان بر او فرود می‌آمد. آنان چنین‌کاری را درباره کسی که ارث هنگفتی به او می‌رسید نیز روا می‌داشتند و برای دست‌اندازی به میراث او یا شریک شدن در آن می‌کوشیدند. اگر خواسته آنان را نمی‌پذیرفت، او را زندانی کرده، در صدد شکنجه او برمی‌آمدند تا این‌که به خواسته خود می‌رسیدند. ابن معتز در این‌باره می‌گوید:
«وای به حال کسی که پدری متموّل داشت و آن پدر از دنیا می‌رفت! او را دست بسته همه‌جا می‌گردانیدند تا چون جانیان، آبرویش را بریزند. وی را مدت طولانی زندانی می‌کردند؛ و او مرتب استغاثه می‌کرد و می‌گفت: که می‌گوید من فرزند اویم؟! ماموران، او را آماج مشت و لگد قرار می‌دادند و با دست‌های سنگین خویش بر پس گردنش می‌نواختند. همچنان وی را در تنگ‌ترین زندان به بند می‌کشیدند تا این‌که به ستوه می‌آمد و کیسه پول را به ایشان می‌داد.

و چه‌بسا بازرگان ثروتمندی که از برکت خدا بهترین زندگی را داشت.
بدو می‌گفتند: ‌ای فلان! ودیعه‌های ارزشمند و گران قیمت حاکم نزد توست. بازرگان بیچاره می‌گفت: به خدا هیچ ودیعه‌ای (که مال حاکم باشد) چه‌ اندک و چه بسیار، نزد من نیست. من این اموال را در تجارت کسب کرده‌ام. در همه تجارت‌ها سود برده‌ام و زیان نکرده‌ام. اما ماموران با دود خفه کننده و با حرارت سخت ناشی از سوختن قطعه‌های چرمی که گرداگردش آتش می‌زدند، او را می‌آزردند. این‌کار را آن‌قدر ادامه می‌دادند که از زندگی سیر می‌شد و چنان ملول می‌شد که می‌گفت: کاش هرچه داشتم در آتش جهنم می‌سوخت. آن وقت هرچه می‌خواستند به آن‌ها می‌داد و آزاد و با سرعت از آن محل دور می‌شد.»

عاملان خراج از این راه به ثروت‌های انبوه و املاک فراوانی رسیده، خانه‌ها و کاخ‌ها ساختند. در آن‌جا مجالس طرب، شب‌نشینی و می‌گساری برپا کردند و شاعران هم برای گرفتن پاداش، آنان را می‌ستودند. از میان آنان، ابراهیم و احمد فرزندان عبدالله بن مدبّر از همه معروف‌تر بودند: ابراهیم در زمان خلافت المعتضد، عامل خراج بصره و اهواز، احمد در روزگار احمد بن طولون، عامل خراج مصر و شام بود. بحتری آن دو را ستود و از این راه ثروت فراوانی به دست آورد.
[۱۵] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۱۲۵، شرح حال ابن مدبر ابراهیم.
[۱۶] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۱۰۷، شرح حال ابن مدبر احمد.

گاهی وزیر، عهده‌دار دریافت خراج بود و با بهره‌گیری از قدرتش، اموال فراوانی جمع می‌کرد. بخشی را به بیت المال می‌داد و بقیّه را مالک می‌شد؛ مثلا: حامد بن عباس، وزیر المقتدر، خلیفه عباسی دریافت خراج بغداد، کوفه و اهواز را با پرداخت مبلغی به بیت المال برعهده گرفت و با استفاده از قدرتش چند برابر مبلغ پرداخت شده به‌دست آورد. وی آذوقه را احتکار کرد؛ تا آن‌جا که مردم از افزایش نرخ آن به فغان آمدند، از این‌رو خلیفه او را برکنار و یک میلیون دینار از اموالش را مصادره و سپس او را به واسط تبعید کرد.
[۱۷] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۱۸۷، شرح حال حامد بن عباس.
همچنین علی بن احمد راسبی در روزگار خلیفه المقتدر، خراج منطقه واسط تا شهر زور را با پرداخت یک میلیون و چهارصد هزار دینار در سال در اختیار گرفت. هنگامی که مُرد، اموال بسیاری از خود بر جای گذاشت که خلیفه بر یک میلیون آن دست یافت.
[۲۰] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۱۷۵، شرح حال علی بن احمد راسبی.



مصادره دارایی، تنها شامل اموال خلفای مخلوع، وزیران و کارکنانِ معزول نمی‌شد، بلکه اموال همه مردم، به‌ویژه بازرگانان را در برمی‌گرفت. هرگاه دست خلیفه عباسی یا سلطانِ دیلمی تهی می‌شد، به ضبط دارایی بازرگانان دستور می‌داد؛ برای مثال: الموّفق بالله در خلافت برادرش المعتمد علی الله منصب داشت. وی به صاعد بن مخلد وزیر خود، دستور داد تا به منظور تجهیز سپاه برای جنگ با عمرو بن لیث صفار بازرگانان را به پرداخت مبلغی زیاد وادارد، ولی چون کوتاهی صاعد در اجرای این فرمان را دید دستور داد اموال او و برادرش عبدون بن مخلد را مصادره کنند. آنچه را او از این دو تن مصادره کرد، یک میلیون دینار بود. سپس دستور داد «صاعد» را زندانی نمایند.
[۲۱] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۱۲۵، شرح حال صاعد بن مخلد.

گاهی ضبط اموال، برای انتقام از تاجری ثروتمند بود، چنان که در خصوص عبدالله بن جصّاص رخ داد؛ مقتدر خلیفه عباسی فرمان داد دارایی او را که معادل شش میلیون دینار بود، به جرم پناه دادن به عبدالله بن معتزّ، خلیفه عزل شده، مصادره کنند، و این غیر از اموالی بود که از خانه او برده شده بود.
[۲۲] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۱۸۴، شرح حال عبدالله بن جصاص.



دستگاه قضایی سازمانی است که سلامت و امنیت جامعه را تضمین کرده، گسترش عدل و مساوات میان افراد جامعه را برعهده دارد. در قاضی شرط است که به احکام شرع، آگاه و پایبند، مجتهد و عفیف باشد، به مال دیگران چشم ندوزد، به مقام خویش مغرور نگردد و تنها از اوامر الهی پیروی کند و رضایت خداوند را برخشنودی سلطان مقدم دارد. قاضی، هزینه زندگی خود را به‌اندازه نیاز از بیت المال دریافت می‌کرد. گاهی نیز اجرت نمی‌گرفت و بدون هیچ مزد و پاداشی به داوری می‌نشست. بعضی از فقها قضا را نوعی آزمونِ [الهی] و گرفتاری شمرده، آن را نمی‌پذیرفتند، زیرا می‌ترسیدند داوری ناحقی بکنند یا ستمی به کسی برسانند که در نتیجه، دچار خسرانی شوند که خدا آنان را به سبب آن عمل مؤاخذه کند. رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌فرماید: «قاضیان سه دسته‌اند: یکی در بهشت و دو دسته دیگر در دوزخند.» آنان می‌ترسیدند مبادا از دسته دوم و سوم باشند. بر این اساس، ابوحنیفه خواسته منصور خلیفه عباسی را برای قاضی شدن نمی‌پذیرد، از این‌رو منصور دستور می‌دهد او را تازیانه زده، سپس به زندان بیافکنند. طبق قولی، ابوحنیفه در زندان درگذشت.
[۲۳] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۱، ص۳۶۸، شرح حال ابوحنیفه.
همچنین سفیان ثوری نامه المهدی، خلیفه عباسی را در دجله افکنده، پنهان می‌شود، زیرا خلیفه در آن نامه، وی را به قضا گماشت؛ مشروط بر این‌که کسی به فرمان و حکم خلیفه اعتراض نکند.
[۲۴] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۱، ص۳۸۳، شرح حال سفیان ثوری.
و کسانی دیگر چون: اسماعیل بن ابراهیم اسدی، معروف به ابن عُلَیّة
[۲۵] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۱۱۹، شرح حال اسماعیل بن ابراهیم اسدی.
و عبدالله بن وهب
[۲۶] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۱، ص۴۴۲، شرح حال عبدالله بن وهب.
و بسیاری دیگر بودند که منصب قضا را امری شاق دیده، آن را نپذیرفتند.
وضعیتِ قضا تا دوره دوم عباسی این‌چنین بود، ولی پس از آن، از فساد جامعه آن روز اثر پذیرفته، وسیله‌ای برای ارتزاق شد و کسانی قاضی شدند که صلاحیت این‌کار را نداشتند. در دوره خلافت المقتدر، وزیر او ابوالحسن بن فرات منصب قضا را به بازرگانی سپرد که پیش‌تر به او نیکی کرده بود.
[۲۸] ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم، ج۶، ص۱۹۱-۱۹۲.
در دوره‌ای نیز منصب قضا را با دریافت پول به افراد واگذار می‌کردند؛ مثلا: در سال ۳۵۰ق معزالدوله دیلمی، منصب قضا در بغداد و قاضی القضاتی را در مقابل پرداخت سالانه دویست هزار درهم به خزانه دولت، برای ابوعبدالله بن ابی الشوارب تضمین کرد. این شیوه واگذاری قضا، دست آویزی برای رشوه‌خواری شده بود و برمی‌آید که رشوهگیری میان فرزندان ابی الشّوارب مرسوم بود و بیشتر آنان نیز قاضی شدند. ابن کثیر نقل می‌کند که محمد بن حسن بن عبدالله بن ابی الشوارب، قاضی بغداد، در ازای صدور احکام و واگذاری مناصب، به رشوهگیری متهم بود. بیشتر فرزندان این خانواده با وجود برخورداری از علم و تقوای زیاد، قاضی شدند، ولی بعضی از آنان به فساد گرویدند، همانگونه که صاحب کتاب المنتظم فساد دستگاه قضا را نخستین گام برای نابودی نظام مملکتی دانسته است.
[۳۴] ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم، ج۶، ص۱۱۶.
[۳۵] ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم، ج۶، ص۱۹۱-۱۹۲.

محمد بن سعد زهری (متوفای۲۳۰ق) پس از مقایسه قضا در صدر اسلام با زمان خویش می‌گوید: «دو نفر در مدینه در صدر اسلام با یکدیگر گفت‌وگو می‌کردند؛ یکی از آنان به دیگری می‌گوید: تو از قاضی مفلس تری، ولی قضاتِ امروز صاحبان سلطنت، شوکت، ثروت و املاک‌اند.»


برخی از آشوب‌ها در دوره دوم عباسی مذهبی و برخی دیگر درگیری نظامیان با مردم و حکومت بود:

۸.۱ - آشوب‌های مذهبی

میان شیعه و اهل سنت، به‌ویژه حنبلی‌ها در بغداد درگیری‌هایی پدید آمد. این درگیری‌ها از اوایل سده چهارم هجری آغاز شد و تا اواخر سده پنجم هجری ادامه داشت و همه ساله تکرار می‌شد و بسیار پیش می‌آمد که به اوج خود رسیده، به جنگ‌هایی هولناک می‌انجامید. یکی از عوامل این درگیری‌ها، برپایی جشن عید غدیر توسط شیعیان بود.
عامل دیگر این درگیری‌ها، اختلاف در تفسیر آیات مربوط به صفات خداوند بود؛ در سال ۳۱۷ ق درگیری بزرگی میان شیعیان و حنبلی‌ها بر سر تفسیر آیه: «عَسَی اَنْ یَبْعَثَکَ رَبَّکَ مَقاماً محَمُوداً؛ نزدیک است که خداوند مقام محمود و پسندیده‌ای به تو عنایت کند.» رخ داد.
از سوی دیگر، آتش جنگ میان حنبلی‌ها، اشاعره، حنفی‌ها و شافعیان شعله‌ور بود و هر دسته‌ای به طرفداری از مذهب خویش، تعصب می‌ورزید و این تعصب، آنان را به جنگ می‌کشاند. ابونصر قشیری در سال ۴۶۹ق وارد بغداد شد و در مدرسه نظامیه به وعظ پرداخت و از اشاعره حمایت و حنبلی‌ها را تحقیر کرد. عوام و جوانان اهل سنت از این موضوع برآشفته، به‌سوی مدرسه نظامیه روانه شدند و آتش فتنه شعله‌ور شد و در این درگیری عده‌ای از آنان کشته شدند. درگیری دیگری در سال ۴۷۶ق میان دو گروه درگرفت و در پی آن، درگیری‌های دیگری رخ داد که تا پایان سده ششم هجری ادامه داشت.
[۳۹] ذهبی، محمد بن احمد، العبر، ج۳، ص۲۸۴.

همچنین درگیری‌هایی میان حنفیان و شافعیان روی داد. در سال ۴۶۸ق به دلیل گرایش یکی از پیشوایان حنفی، به مذهب شافعی، نزاع شدیدی میان آنان در گرفت. سبکی در این‌باره می‌گوید: امام ابوالمظفر، منصور بن احمد بن عبدالجبار، معروف به ابن سمعانی خراسانی پس از سی سال دفاع و تبلیغ از مذهب حنفی، شافعی شد، لذا جنگی میان پیروان دو مذهب رخ داد؛ تا جایی که نزدیک بود خراسان و عراق را نیز در برگیرد.
[۴۲] ذهبی، محمد بن احمد، العبر، ج۳، ص۳۲۸.
ابن سمعانی با انگیزه نزدیکی به نظام الملک، وزیر الب ارسلان پادشاه سلجوقی که او و سایر سلجوقیان پیرو مذهب شافعی و به آن متعصب بودند از مذهب خود برگشت. نظام الملک پیش‌تر در بغداد، اصفهان و شهرهای دیگر، مدارسی معروف به «نظامیه» برای تدریس مذهب شافعی ساخته بود. یاقوت حموی به خرابی‌های وارد شده بر شهرها در پی درگیری‌های مذهبی پرداخته، هنگام یادکرد از اصفهان، چنین می‌گوید: «ویرانی و تباهی (به سبب بروز تعصب‌های مذهبی و درگیری‌های زیاد میان حنفیان و شافعیان) این شهر و نواحی آن را فراگرفت. جنگ میان پیروان دو مذهب ادامه داشت و هرگاه یکی از دو جبهه نیرو می‌گرفت، حریف را غارت می‌کرد....» مثل این حوادث در شهرهای دیگری مانند ری و ساوه نیز روی داد. امام سبکی نقل می‌کند که مسعود بن علی، وزیر خوارزم شاه، حاکم خوارزم که به مذهب شافعی تعصب داشت، در شهر «مرو» مسجدی بنا نهاد. حنفیان مرو، مسجد را آتش کشیدند، و با این‌کار، آشوب بزرگی برپا شد که در پی آن عده‌ای کشته شدند.

۸.۲ - درگیری نظامیان

بیشتر سپاهیان، از طایفه ترک و دیلم بودند. اینان بارها به دلیل تاخیر در پرداخت حقوقشان، علیه خلیفه فتنه و آشوب به‌راه‌ انداختند. بسیاری از این آشوب‌ها به خلع خلیفه می‌انجامید تا آنان از طریق بیعت با خلیفه بعدی، پاداشی دریافت کنند. گاهی نیز آشوب‌های نظامیان به مردم نیز سرایت می‌کرد و افراد زیادی قربانی می‌شدند. در سال ۴۲۱ق مردم از دست‌اندازی سربازان ترک به تنگ آمدند. و چون حکومت به سبب ضعف نمی‌توانست مانع ستمگری آنان شود، علویان،‌ هاشمیان و فقها گرد هم آمده، مردم را برای مقابله با دست‌اندازی‌های آنان متحد کردند. ترک‌ها، صلیب‌ها را بر نیزه کرده، دولت را به مبارزه خواستند. دو گروه، با تبر و آجر به یکدیگر حمله کردند که در پی آن گروهی از مردم کشته شدند. در سال ۴۲۹ق مردم از تجاوز دیلمیان و ورودشان به خانه‌ها و تعرّض به زنان از دولت دادخواهی کردند، اما سلطان دیلمی به خواسته آنان توجهی نکرد. مردم مستقیماً با دیلمیان وارد جنگی سخت شدند. عیاران سرگرمی مردم به جنگ را غنیمت شمرده، به خانه‌ها و انبارهای مردم یورش بردند و اموال را غارت کردند. دزدان نیز به بغداد وارد شدند و هرچه اسب و مرکب یافتند به یغما بردند.
[۴۹] ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم، ج۶، ص۳۱۸.


۸.۳ - آشوب عیاران و راهزنان

(عیّاران: جمع عیّار، یعنی کسی که از انجام معاصی ابا و واهمه‌ای ندارد. راهزنان، معادل شطّار، جمع شاطر، یعنی حیله‌گر پست.)
این دو گروه، سهم عمده‌ای در ایجاد آشوب داشتند و چندین دسته منظم را تشکیل می‌دادند که تحت رهبری فردی با عنوان رئیس عیاران بودند. این فرد، اسلحه آنان را تامین می‌کرد و آموزش و راهنمایی آن‌ها را برعهده داشت. مشهورترین این رهبران، عزیز بابصری (منسوب به باب البصره) برجمی، طقطقی، ابن الحرّاصه، ابن حمدی و ابن فولاد بودند. در این دسته‌ها گروه‌هایی از مردم و فقرا از جمله: شیعه و سنی،‌ هاشمی و علوی، اعراب (بادیه نشین)، کُرد و ایرانی سازمان دهی می‌شدند. افراد این تشکیلات، سرگرمی مردم به آشوب‌ها را غنیمت شمرده، به خانه ثروتمندان یورش می‌بردند. آنان در بسیاری از موارد بر شرطه پیروز شده، آنان را شکست می‌دادند. کار و قدرتشان به قدری بالا گرفت که امام جمعه را به ایراد خطبه به نام رهبر خویش وامی‌داشتند.
در سال ۴۲۴ق گروهی از عیاران در رصافه بغداد گرد آمده، خطیب جمعه را واداشتند در خطبه، کنار نام خلیفه و سلطان از «برجمی» نیز یاد کند. آنان بر افراد شاغل مالیات تحمیل می‌کردند، گاهی حفظ امنیت شهر را برعهده می‌گرفتند و رهبران آنان عناوین نظامی دریافت می‌کردند. حرکت آنان به‌گونه‌ای بود که مردم را برضد فساد دستگاه حکومتی برمی‌انگیخت. برجمی و پس از او طقطقی به مبانی و اهداف قیام و مقابله با حکومتی معتقد و متعهد بودند که هرج و مرج و غارت اموال مردم بر آن حاکم و ترازوی عدل آن مختل شده و رشوه در آن رواج یافته بود. راه و رسم عیاران با جوانمردی آمیخته بود و به کسی اجازه نمی‌دادند که به زنی تعدی کرده یا از او چیزی بگیرد. با طبقه متوسط جامعه نیز چنین رفتاری می‌شد.
[۵۱] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۴۱۶، شرح حال برجمی.
گروهی نیز نام عیاری را بر خود نهادند؛ در حالی که به دزدان نزدیک‌تر بودند تا به عیاران. در میان آن‌ها افرادی نابکار و پا‌انداز همچون ابن حمدی و ابن الحراصه وجود داشتند. آنان پیوسته به مردم ستم می‌کردند و کسی مانع کارهای آنان نمی‌شد، زیرا سرداری از سرداران دیلمی به نام ابوجعفر بن شیرزاد آن‌ها را در قبال دریافت ماهانه بیست و پنج هزار دینار، آزاد گذاشته بود.
[۵۴] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۴۳۰، شرح حال ابن حمدی، در درگذشتگان سال ۴۳۲ق.



شورش‌ها در دوره دوم عباسی (۲۵۵-۳۶۶ق) فراتر از پنجاه مورد است. پاره‌ای علیه حکومت و پاره‌ای دیگر علیه حاکمان (چه خلیفه و چه سلطان) بود که خطرناک‌ترین این شورش‌ها (از نظر علل شکل‌گیری و پیامدها) قیام زنگیان و قرمطیان بود.

۹.۱ - قیام زنگیان

زنگیان پیش‌تر نیز در سال‌های ۷۱ و ۷۶ ق به سبب ظلم اربابان شورش کردند. مالکان، آنان را از شرق افریقا برای اصلاح و مرمت زمین‌های کشاورزی خود آورده بودند. حجاج، حاکم عراق هر دو شورش را ریشه کن کرد. پس از آن و در عهد خلیفه المعتز بالله، شورش سختی بر پا شد که رهبری آن را یک ایرانی برعهده داشت که خود را محمد بن علی و از خاندان علی می‌خواند. و گفته شده: او در سال ۲۵۵ق از اهواز آمد و در منطقه‌ای در جنوب عراق، معروف به بطائح یا سباخ (بطائح، جمع بطیحه؛ یعنی، زمین هموار، و سباخ جمع سبخه، زمینی است که نه آبادان شده و نه مزروعی است. این زمین‌ها هنگام مدّ خلیج در آب فرو می‌رفت و پوششی از نمک آن را فرامی‌گرفت.) مسکن گزید که زنگیان به اصلاح و زراعت در این منطقه می‌پرداختند. وی میان این توده ستمدیده نفوذ کرد و مدعی شد از خاندان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است و آنان را به پیروی از خود فراخواند تا از بندگی و شکنجه اربابان آزادشان کند. او با هوش سرشار و تدبیر خود کارهایی می‌کرد و با پیش‌گویی و شعبده‌بازی چنین وانمود می‌کرد که از غیب آگاه است. او دعوت خود را بر مبنای دعوت خوارج (اعتقاد به مساوات میان مسلمانان) بنا نهاد.

اعراب بادیه‌نشین بصره که معتصم آن‌ها را از ارتش اخراج و نیروهای ترک را جایگزین آنان کرده بود، دعوت او را پذیرفته، گرد او جمع شدند. تنگدستی سبب شد اینان به روستاها و کاروان حاجیان حمله و اموال آنان را غارت و چپاول کنند. اینان همراه عده‌ای سست ایمان از فقیران و ضعیفان جامعه جذب افکار و عقاید محمد بن علی شدند. او مرام مزدک (اشتراک در زن و اموال) را رواج داد. زنگیان، با اخلاص و ایمان به او گرویدند. محمد بن علی پدید آورنده این جریان، به «صاحب الزنج» شناخته شد، زیرا اکثر پیروان او زنگیان (سیاهان) و نخستین اجابت کنندگان دعوت او بودند. او بر احساء و بحرین دست یافت و با بالا گرفتن کارش به بصره رفت و در شوال سال ۲۵۷ در حالی که مردم بصره بی‌خبر بودند به این شهر حمله کرد. یاران او سخت به چپاول، کشتار و آتش زدنِ شهر پرداختند و جز فراریان از شهر، کسی از این فتنه رهایی نیافت. بازماندگان در شهر به امید امن بودن مسجد به آن پناه بردند تا جان خویش را نجات دهند، ولی زنگیان وارد مسجد شده، پناهندگان را کشتند. سپس به خانه‌ها حمله کرده، کودکان را کشته، زنان را به اسارت گرفتند که میان این بانوان، زنان محترمی از خاندان علی بودند. مهاجمان، آنان را تقسیم کردند و هر کس به زنی که سهم او می‌شد دست‌اندازی کرده، سپس او را می‌فروخت؛ کار به جایی رسید که زنان علوی را به سه درهم می‌فروختند.
[۵۵] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۱۰، ص۲۳.
[۵۶] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۱۰، ص۲۷.
[۵۷] ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۴۴۴-۴۴۹.
[۵۹] بدوی، عبدالرحمن، مذاهب الاسلامیین، ج۲، ص۹۲ به بعد.
آن‌ها پس از این همه نابکاری‌ها، شهر بصره را به آتش کشیده، آن را به ویرانه‌ای تبدیل کردند. ابن رومی در سوگ این شهر، قصیده‌ای سروده، در آن به حوادث بصره، چون ویرانی و کشتار پرداخته و چنان جانسوز وقایع را شرح می‌دهد که چشم‌ها را می‌گریاند و قلب‌ها را می‌فشرد.
[۶۰] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۱۳۱-۱۳۴، قصیده ابن رومی.

محمد بن علی پس از ویران کردن بصره، همراه یارانش به اهواز آمد و نیروهای بسیج شده از سوی خلیفه المعتمد علی الله را شکست داد. پس از آن راهی واسط شد و کوشید به بغداد وارد شود، ولی خلیفه سپاهی گران به فرماندهی برادرش الموفق بالله برای رویارویی با او فرستاد. او پس از جنگی سخت میان دو طرف، صاحب الزنج را کشت و به آشوب پانزده ساله محمد بن علی (۲۵۵-۲۷۰ق) پایان داد.

۹.۲ - شورش قرمطیان

هنوز شورشِ صاحب الزنج به‌طور کامل از بین نرفته بود که قیام دیگری در ادامه شورش زنگیان با شعارهایی مبنی بر مبارزه با ظلم و استبداد و اعلام برابری میان مردم، پا گرفت. این قیام به قیام «قرمطیان» معروف شد، زیرا مردی ایرانی ملقّب به قرمط (قرمط در لغت بر افراد کوتاه قامت و باگام‌های نزدیک به هم اطلاق می‌شود) آن را به راه‌ انداخت.
در مورد نام او مورخان اختلاف‌نظر دارند؛ عده‌ای او را حمدان اشعث و عده‌ای نیز فرج بن عثمان خوانده‌اند، ولی همه آنان متفق‌اند او از اهواز آمده و در سال ۲۵۸ق در سواد کوفه در محلی به نام نهرین ظهور کرد. و این زمانی بود که جنگ زنگیان همچنان در اوج خود بود. لقب این شخص بر نامش غالب شد و او را قرمط، و یارانش را قرامطه خواندند.

۹.۲.۱ - عقاید

او یکی از مبلّغان منتظر (امام اسماعیلیان) بود که عبدالله بن میمون قدّاح، سازمان دهنده دعوت اسماعیلیه ایشان را به اطراف فرستاده بود. پس از آن که شورشِ زنگیان در سال ۲۷۰ق ریشه کن شد، شکست خوردگان فراری، گرد قرمط آمدند. قرمط نیز به پیروی از صاحب الزنج، به زهد، پرهیزکاری و ترک لذت‌های دنیایی تظاهر کرد و این‌گونه، مردم را به سوی خویش کشاند. او در پس این روش، هدفی سیاسی داشت که ناچار بود آن را با جلوه دینداری تقویت کند. مذهبی که قرمط آن را تبلیغ می‌کرد، آمیزه‌ای از آیین مزدک، یهود، مسیحیت و اسلام بود.
او عبادات و شعارهای اسلامی را تغییر داد؛ به طور مثال: او نماز را به چهار رکعت؛ دو رکعت پیش از برآمدن آفتاب و دو رکعت پس از غروب آن مشخص کرد. او در پی این بدعت‌ها، بیت المقدس را قبله و محل حج پیروان خود قرار داد. او با اختصاص روزه به دو روز «مهرگان» و «نوروز»، از شمار روزهای آن کاست و در اذان نیز تغییر داد. او بر مخالفان خویش جزیه بست و ریختن خون آنان را در صورت امکان جایز می‌دانست. او با این ادعا که آیات و احکام قرآن، باطن دارند، به تاویل آن‌ها پرداخت، از همین روست که آنان را باطنیه نیز خواندند. وی مدعی بود پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از مقام پیامبری کناره گرفت و زمانی که در غدیر خم گفت: «مَن کنت ولیّه فعلیٌ ولیّه، اللهم انصر من نصره وعاد من عاداه؛ هر کس من مولای اویم، علی مولای او است، خداوندا! یاران او را یاری ده و دشمنان او را دشمن دار!»، وظیفه خود را به علی سپرد و پس از آن، از علی تبعیت کرد و زیرنظر علی قرار گرفت. او عقیده داشت که امامت استمرار حرکت پیامبر است که پس از علی به ترتیب به امام حسن، امام حسین، امام سجاد، امام باقر، امام صادق، اسماعیل (علیهم‌السلام) و سرانجام به محمد بن اسماعیل (امام هفتم طبق نظریه قرمطیان) رسید.

۹.۲.۲ - داعیان

پیروان و مبلغان قرمط رو به فزونی نهادند که زکرویه و دو فرزندش یحیی و حسین، ابوسعید جنّابی و ابوطاهر قرمطی
[۶۱] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۲۳۲، شرح حال ابوطاهر قرمطی.
[۶۲] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۲۹۹، شرح حال حسن قرمطی.
[۶۳] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۱۶۰، شرح حال زکرویه قرمطی.
[۶۴] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۱۵۳-۱۵۸.
[۶۵] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۱۵۲، شرح حال یحیی بن زکرویه قرمطی.
از جمله داعیان هستند. افراد مذکور حکومت‌هایی در قطیف، بحرین و یمن برپا و برای گرفتن خلافت، جنگ‌هایی را در عراق رهبری کردند. با فاطمیان نیز بر سر رهبری دعوت، به ستیز پرداخته، به پایگاه‌های آنان در شام یورش بردند. آن‌ها می‌خواستند به قاهره یورش آورند، ولی فاطمیان راهشان را بستند. در سال ۳۱۷ق به مکه هجوم برده، حجرالاسود را از جا کنده، حاجیان را کشتند. آنان حجرالاسود را به قطیف (مرکز حکومتشان) برده، در سال ۲۳۹ق در مقابل اجازه دریافت مالیات از حجّاج، آن را به مکه باز گرداندند.

۹.۲.۳ - عوامل شکل‌گیری

هرگاه بخواهیم عوامل شکل‌گیری شورش‌های زنگیان و پس از آن قرمطیان را بیابیم، به دو علت جدا، اما موازی هم دست می‌یابیم: نخست، آزردگی و تنگناهای ناشی از استبداد والیان، ستمِ عاملانِ دریافت خراج و نیز مشکلات کسانی که از گرسنگی، بیکاری و کمبودها رنج می‌بردند. این‌ها عواملی بود که در هر حرکت که برای آزادی از ظلم و اختناق بود، وجود داشت. داعیانِ به قیام، جنوب عراق و مناطق مجاور آن را برگزیدند، زیرا هم از بغداد دور بود و هم دولت قادر به تعقیب شورشیان نبود. دوم، سوءاستفاده از جهل و نادانی عامه مردم و دور کردن آن‌ها از عقاید اسلامی به‌دست مبلّغانی که از بقایای ادیان پیشین متاثر بودند.


حکومت در زمان بنی امیه، فراگیر و یک پارچه بود؛ از شرق تا بین النهرین و مرزهای چین و هند، و از غرب، تا مغرب دور و‌ اندلس امتداد یافته بود. حاکمان این سرزمین‌ها را خلیفه در دمشق تعیین می‌کرد و آنان در مسائل مهم، به حکومت مرکزی مراجعه نموده، سیاست او را اجرا و با اتکا به قدرت او حکومت می‌کردند. زمانی که خلافت به بنی عباس رسید، بعضی از مناطق، با اجازه خلفای عباسی و پاره‌ای با پیروزی بر خلفا، مستقل شدند.
در سال ۱۳۸ق و در روزگار ابوجعفر منصور، عبدالرحمن بن معاویة بن هشام بن عبدالملک بر‌ اندلس سلطه یافته، آن سامان را از حکومت بنی عباس جدا کرد و حکومت را به بنی امیه بازگرداند.
همچنین در روزگار منصور، ادریس بن محمد (نفس زکیه، از نوادگان حسن بن علی بن ابی طالب (علیهم‌السلام)) در سال ۱۷۲ ق حکومت ادریسیان را در مغرب دور برپا کرد. در سال ۱۸۴ق با تفویض خلیفه‌ هارون الرشید، ابراهیم بن اغلب دولت اغلبیان را در مغرب نزدیک (تونس) برقرار ساخت و در سال ۲۰۵ق دولت طاهریان با تفویض مامون و به دست طاهر بن حسین در خراسان پدید آمد. این تفویض حکومت به طاهر بن حسین، به پاس حمایت وی از مامون برضد برادرش امین بود. این نواحیِ چهارگانه از دولت بنی عباس جدا و مستقل شدند و حکومت در آن مناطق، موروثی شد، اما ماهیت استقلال‌ها با یکدیگر متفاوت بود؛ مثلا دولت امویانِ‌ اندلس و دولت ادریسیانِ مغرب دور کاملا از حکومت بنی عباس جدا شدند، ولی دو دولت طاهریان و اغلبیان همچنان تبعیت و پیوند خود را با دربار بنی عباس حفظ کردند.

۱۰.۱ - مناطق استقلال یافته

در دوره دوم عباسی مناطق ذیل از سلطه خلافت عباسیان درآمدند:
در سال ۲۵۴ق مصر و شام از حکومت عباسی جدا شد و به ترتیب، دولت احمد بن طولون و حکومت اخشیدیان در آن سامان پا گرفت.
در سال ۲۵۴ق دولت صفاریان در سیستان به رهبری یعقوب لیث صفاری برپا شد. صفاریان بر خراسان دست یافته، به دولت طاهریان، پایان دادند.
در سال ۲۶۱ق سامانیان به رهبری نصر بن احمد بن اسد بن سامان در خراسان به حکومت رسیده، دولت صفاریان را از میان برداشتند.
در سال ۲۹۷ق حکومت عُبَیدی‌ها به رهبری ابوعبیدالله مهدی در افریقیه پا گرفته، دولت اغلبی‌ها و سپس دولت اخشیدی‌ها را از بین بردند. حکومت عبیدی‌ها تا شام، مصر و حجاز گسترش یافت.
در سال ۳۲۰ق دولت آل بویه در شیراز، اصفهان، همدان و ری برقرار شد. زمامداران این حکومت، حسن، علی و احمد، فرزاندان بویه و پس از آنان، نوادگان او بودند. در همین سال در موصل، جزیره و حلب دولت بنی حمدان به رهبری فرزندان حمدان بن حمدون تغلبی تاسیس شد.
در سال ۳۲۱ق در ماوراءالنهر دولت غزنویان به رهبری سبکتکین حاکم غزنه برپا گردید. پس از وی پسرش محمود غزنویبه جای پدر نشست. او دولت سامانیان را برچید و حکومت او تا هند پیش رفت.
در سال ۳۲۸ق از خلافت گسترده و باعظمت بنی امیه و بنی عباس جز بغداد و جنوب عراق چیزی برای خلیفه باقی نماند. زمانی که معزالدوله دیلمی در سال ۳۳۴ق بر بغداد چیره شد، بغداد و جنوب عراق نیز از دست حاکم عباسی خارج شد و از خلافت تنها نامی باقی ماند.

۱۰.۲ - استقلال سلجوقیان

در سال ۴۲۱ ق ترکان (غزّ) سلجوقی که از ترکستان آمده بودند حکومت تشکیل داده، با رهبری طغرل بیگ دولت‌های غزنویان، آل بویه و دیگر دولت‌های کوچک را از میان برداشتند. سلجوقیان به سبب جنگ‌های میان حکومت‌های کوچک و سست شدن اساس آن‌ها توانستند بدون هیچ مشکلی آن‌ها را از میان بردارند. پس از مرگ طغرل بیگ، برادرزاده‌اش آلب ارسلان بر مسند حکومت نشست. در روزگار آلب ارسلان حکومت‌های اسلامی که از بین النهرین تا شام گسترش یافته بودند به وحدت دست یافتند. دیری نپایید که آلب ارسلان و پسرعمویش قتلمش درگیر اختلاف شدند و در سال ۴۵۶ق میان آن دو جنگی درگرفت که به کشته شدن قتلمش و تقسیم دولت سلجوقیان انجامید. سلیمان پسر قتلمش در سال ۴۷۰ق در آناتولی اعلام استقلال و دولتی به نام «دولت سلجوقیان روم» (سرزمین روم) برپا کرد. سلیمان به ترتیب، شهرهای نیقیه (نام شهری باستانی جزو امپراتوری بیزانس (در آسیای صغیر) که در دوره ۳۲۹ به وسیله انتیگونوس (Antignus) بنیان نهاده شد، و اینک شهر ایسنیک (isnik) به جای آن است.
[۶۶] ر. ک: معین، محمد، فرهنگ معین، ج۶، (اعلام). م.
) و قونیه را به عنوان پایتخت برگزید. پس از مرگ آلب ارسلان سلطنت او به ملک شاه رسید. او نیز سرزمین شام را به عمویش تتش واگذاشت. عموی ملک شاه روانه شام شده حکومت فاطمیان شام را سرنگون کرد. سپس برضد پسرعمویش سلیمان بن قتلمش، پادشاه سلجوقیان روم که بر حلب دست یافته بود، اعلام جنگ داد، زیرا می‌خواست سلیمان را از حلب براند. در جنگی میان آن دو در تل السلطان نزدیک حلب، سلیمان کشته شد و از او فرزند کوچکی به نام داوود بر جای ماند که ملک شاه تربیت او را برعهده گرفت. چون داوود به مرحله جوانی رسید، از سوی ملک شاه به جای پدرش قتلمش به فرمانروایی روم منصوب و به نام قلیچ ارسلان خوانده شد.
قتل سلیمان نیز مانند قتل قتلمش پیامدهایی داشت که به تفرقه و ایجاد کینه و دشمنی میان سلجوقیان انجامید. آنان در این وضع آشفته با حمله صلیبی‌ها روبه‌رو شدند که اگر آن‌ها به‌طور یکپارچه با صلیبی‌ها مقابله می‌کردند، حوادث به‌گونه‌ای دیگر شکل می‌گرفت و سرزمین‌های اسلامی از تهاجمی که هنوز کام‌ها از آن تلخ است، در امان می‌ماند.


رویدادهای تاریخی بیانگر این موضوع است که کسانی با برنامه‌ریزی می‌کوشیدند تا خلافت اسلامی را از عرب‌ها بگیرند. با تامل و دقت در زندگی ابومسلم خراسانی درمی‌یابیم او با همه توان می‌خواست خلافت اسلامی را از عرب‌ها گرفته، به ایرانیان منتقل کند. او برای رسیدن به این هدف، در جنگ با نصر بن سیار، بزرگ مضریان و امیر منصوب از سوی امویان بر خراسان، از عرب‌های یمن یاری جسته، پس از پیروزی بر نصر، هزاران تن از عرب‌های مُضر را کشت، سپس به یمنیان (که از او حمایت کرده بودند) خیانت کرده، آن‌قدر از آن‌ها کشت که عرب‌های خراسان از بین رفتند و در نتیجه، سلطه امویان بر خراسان پایان یافت. ابوالعباس سفّاح به پاس این خدمت، ولایت خراسان را به او داد. ابومسلم پادشاهی را با تمام مظاهرش در آن‌جا پایه‌گذاری کرد و لشکری از ایرانیان فرمانبردار تشکیل داد. ابوجعفر منصور از نیت او آگاه شد و هنگامی که به خلافت رسید، او را کشت.
[۶۷] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۱، ص۳۴۹، شرح حال ابومسلم خراسانی.

هارون الرشید نیز در دوران خلافت خود از نیّت برمکیان برای احیای حکومت ایرانیان آگاه شد. این امر زمانی بود که‌ هارون، فضل بن یحیی برمکی را بر خراسان و جعفر برادر او را به وزارت خود گماشت. فضل در دوران حکومت خود بر خراسان، سپاهی از ایرانیان به تعداد پانصد هزار سرباز گردآورد که همگی به فرمان او بودند. از این لشکر عظیم، بیست هزار نفر را برای نشان دادن به خلیفه به بغداد گسیل کرد. خلیفه دستور داد این نیروی بیست هزار نفری و تمام سپاهیان خراسانیِ فضل را منحل و فضل را برکنار کنند. این اقدام فضل، از مواردی بود که شک و بددلی‌ هارون الرشید را برانگیخت و برمکیان را مورد غضب قرار داد. زمانی این شک به یقین تبدیل شد که آگاه شد جعفر برمکی، یحیی بن عبدالله علوی را آزاد ساخته است. یحیی بن عبدالله علوی به‌دستور‌ هارون دستگیر و به جعفر سپرده شده بود، اما جعفر او را آزاد و مالی در اختیار او گذاشت و اسباب رفتن او را از بغداد فراهم کرد.
[۶۸] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۱، ص۴۳۵، شرح حال فضل برمکی.
[۶۹] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۱، ص۴۲۴، شرح حال جعفر برمکی.

به‌طور کلی وزیران ایرانی در حکومت بنی عباس به خاندان علی تمایل داشته، در جهت انتقال خلافت به آنان می‌کوشیدند. شاهد بر این مدعا واگذاری ولایت عهدی به امام هشتم علی بن موسی الرضا (علیه‌السلام) از سوی مامون و نیز تزویج دختر خویش به آن حضرت است. این‌ها به کوشش فضل بن سهل، وزیر مامون صورت گرفت.
[۷۰] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۱، ص۴۵۲، درگذشتگان سال ۲۰۰ق.
آل بویه نیز با تزویج دختران خود به خلفا می‌کوشیدند خلافت را از آن خود سازند. در سال ۳۶۴ق عزالدوله دیلمی دختر خود، شاه زمان را به ازدواج خلیفه عباسی الطائع بالله درآورد. سپس عضدالدوله دختر بزرگ خود را در سال ۳۶۹ق به او تزویج کرد. پس از او در سال ۳۸۳ق بهاءالدوله دیلمی دختر خود سکینه را به ازدواج خلیفه القادر بالله درآورد.
زمانی که حکومت به سلجوقیان رسید، طغرل بیگ، بزرگ سلجوقیان، خدیجه خاتون دختر برادرش داوود را به خلیفه القائم بامرالله تزویج کرد. طغرل بیگ به طمع دست‌یابی به خلافت، نزد خلیفه رفت و از او دخترش را خواستگاری کرد. خلیفه که توان ردّ او را نداشت، تقاضای او را پذیرفت. در سال ۴۵۴ق با این شرط که دختر خلیفه همراه همسرش به کاخ وی در تبریز برود، عقد ازدواج جاری شد. وی پیش از بردن همسرش از بغداد، از دنیا رفت.
[۷۴] ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۹، ص۱۰۱.
پس از طغرل بیگ، ملک شاه پسر آلب ارسلان بر آن شد که با دختر خلیفه المقتدی بامرالله ازدواج کند، لذا در سال ۴۷۸ق قاضی محمد بن عبدالرحمان نسوی را برای خواستگاری نزد خلیفه فرستاد. وی هدف از این ملاقات را برای خلیفه باز گفت. آن‌گاه به‌عنوان نصیحت از او خواست تن به این‌کار ندهد. خلیفه نصیحت او را پذیرفت و تقاضای ملک شاه را نپذیرفت. ملک شاه از خلیفه خواست او با دخترش ازدواج کند. خلیفه هم در سال ۴۸۰ق با ماه ملک دختر ملک شاه ازدواج کرد، و خداوند نخواست آرزوهای سلطان از این پیوند برآورده شود.


۱. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۸، ص۹۵۰.
۲. ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۱۳۸.
۳. ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۳۵۵، شرح‌ حال الطائع لله.
۴. ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۳۸۱، شرح حال شریف رضی.
۵. ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۲۴۶، شرح حال القاهر بالله.
۶. ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۸۱، شرح حال احمد بن اسرائیل.
۷. سیوطی، عبدالرّحمن بن ابی‌بکر، حسن المحاضره، ج۲، ص۱۹۷.    
۸. تنوخی، مُحَسِّن بن علی، نشوار المحاضره، ج۱، ص۸۱.    
۹. ابن شاکر، محمد بن شاکر، فوات الوفیات، ج۲، ص۵۸.
۱۰. ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۱۸۹، شرح حال عبیدالله بن وهب..
۱۱. تنوخی، مُحَسِّن بن علی، نشوار المحاضره، ج۱، ص۷۵.    
۱۲. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم، ج۱۳، ص۲۲۴.    
۱۳. ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۱۸۹، شرح حال زجّاج.
۱۴. ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۳۳۱، شرح حال ابوبکر خوارزمی.
۱۵. ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۱۲۵، شرح حال ابن مدبر ابراهیم.
۱۶. ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۱۰۷، شرح حال ابن مدبر احمد.
۱۷. ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۱۸۷، شرح حال حامد بن عباس.
۱۸. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم، ج۱۳، ص۲۲۸-۲۳۳.    
۱۹. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم، ج۱۳، ص۲۳۰.    
۲۰. ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۱۷۵، شرح حال علی بن احمد راسبی.
۲۱. ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۱۲۵، شرح حال صاعد بن مخلد.
۲۲. ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۱۸۴، شرح حال عبدالله بن جصاص.
۲۳. ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۱، ص۳۶۸، شرح حال ابوحنیفه.
۲۴. ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۱، ص۳۸۳، شرح حال سفیان ثوری.
۲۵. ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۱۱۹، شرح حال اسماعیل بن ابراهیم اسدی.
۲۶. ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۱، ص۴۴۲، شرح حال عبدالله بن وهب.
۲۷. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم، ج۱۳، ص۲۴۱.    
۲۸. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم، ج۶، ص۱۹۱-۱۹۲.
۲۹. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم، ج۱۴، ص۵۴.    
۳۰. ذهبی، محمد بن احمد، العبر، ج۲، ص۸۹.    
۳۱. ذهبی، محمد بن احمد، العبر، ج۲، ص۸۳.    
۳۲. سیوطی، عبدالرّحمن بن ابی‌بکر، تاریخ الخلفاء، ص۲۸۸.    
۳۳. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایه، ج۱۱، ص۱۹۲.    
۳۴. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم، ج۶، ص۱۱۶.
۳۵. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم، ج۶، ص۱۹۱-۱۹۲.
۳۶. ابن سعد، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۲۸۰.    
۳۷. اسراء/سوره۱۷، آیه۷۹.    
۳۸. ذهبی، محمد بن احمد، العبر، ج۲، ص۳۲۵.    
۳۹. ذهبی، محمد بن احمد، العبر، ج۳، ص۲۸۴.
۴۰. سبکی، عبدالوهاب بن تقی‌الدین، طبقات الشافعیة، ج۵، ص۳۳۵-۳۳۷.    
۴۱. ابن تغری بردی، یوسف بن تغری بردی، النجوم الزاهره، ج۵، ص۱۶۰.    
۴۲. ذهبی، محمد بن احمد، العبر، ج۳، ص۳۲۸.
۴۳. ابن عماد حنبلی، عبدالحی بن احمد، شذرات الذهب، ج۵، ص۳۹۴.    
۴۴. ر. ک:یاقوت حموی، یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان، ج۱، ص۲۰۶، ماده «اصفهان».    
۴۵. ر. ک:یاقوت حموی، یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان، ج۳، ص۱۷۹، ماده «ساوه».    
۴۶. ر. ک:یاقوت حموی، یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان، ج۳، ص۱۱۶، ماده «ریّ».    
۴۷. سبکی، عبدالوهاب بن تقی‌الدین، طبقات الشافعیة، ج۷، ص۲۹۶.    
۴۸. ذهبی، محمد بن احمد، العبر، ج۲، ص۲۴۲.    
۴۹. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم، ج۶، ص۳۱۸.
۵۰. تنوخی، مُحَسِّن بن علی، نشوار المحاضره، ج۱، ص۳۱۴.    
۵۱. ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۴۱۶، شرح حال برجمی.
۵۲. سیوطی، عبدالرّحمن بن ابی‌بکر، تاریخ الخلفاء، ص۲۸۵.    
۵۳. تنوخی، مُحَسِّن بن علی، نشوار المحاضره، ج۲، ص۳۳۶.    
۵۴. ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۴۳۰، شرح حال ابن حمدی، در درگذشتگان سال ۴۳۲ق.
۵۵. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۱۰، ص۲۳.
۵۶. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۱۰، ص۲۷.
۵۷. ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۴۴۴-۴۴۹.
۵۸. غزالی، محمد بن محمد، فضائح الباطنیه، ص۱۶-۲۰.    
۵۹. بدوی، عبدالرحمن، مذاهب الاسلامیین، ج۲، ص۹۲ به بعد.
۶۰. ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۱۳۱-۱۳۴، قصیده ابن رومی.
۶۱. ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۲۳۲، شرح حال ابوطاهر قرمطی.
۶۲. ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۲۹۹، شرح حال حسن قرمطی.
۶۳. ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۱۶۰، شرح حال زکرویه قرمطی.
۶۴. ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۱۵۳-۱۵۸.
۶۵. ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۱۵۲، شرح حال یحیی بن زکرویه قرمطی.
۶۶. ر. ک: معین، محمد، فرهنگ معین، ج۶، (اعلام). م.
۶۷. ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۱، ص۳۴۹، شرح حال ابومسلم خراسانی.
۶۸. ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۱، ص۴۳۵، شرح حال فضل برمکی.
۶۹. ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۱، ص۴۲۴، شرح حال جعفر برمکی.
۷۰. ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۱، ص۴۵۲، درگذشتگان سال ۲۰۰ق.
۷۱. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایه، ج۱۱، ص۳۱۸.    
۷۲. ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۸، ص۷۱۰.    
۷۳. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایه، ج۱۱، ص۳۳۵.    
۷۴. ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۹، ص۱۰۱.



عبدالسلام ترمانینی، رویدادهای تاریخ اسلام، ترجمه پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، ج۲، ص۲۸-۳۷.






جعبه ابزار