حق و باطل در قرآن
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
از مباحث مهم جهان
بینی، بحث
حق و
باطل است. این بحث که در
قرآن نیز به کرات از آن سخن به میان آمده است در چند قلمرو بررسی میشود.
بحث
حق و
باطل که در
قرآن نیز به کرات از آن سخن به میان آمده است، در دو قلمرو مورد توجه و بررسی قرار میگیرد:
در جهان
بینیدر جامعه و تاریخ
این مقاله بیشتر به قسمت دوم توجه دارد هر چند که خلاصهای از بحث حق و باطل در جهان هستی نیز در آن مطرح میشود.
آیا نظام عالم نظام حق است؟ نظام راستین است؟ نظامی است آن چنان که باید باشد؟ آیا هر چیزی در این نظام کلی در جای خود قرار دارد؟ یا نه، نظام باطل است؟ در عالم هستی باطل راه دارد؟ چیزهایی هست که نباید باشد؟ کل نظام، پوچ و بی هدف و بی غایت است؟ در برابر این پرسشها و نظایر آن، اندیشمندان و متفکران چند دسته شدهاند: عدهای نظر اول را بر گزیدهاند و برخی نظر دوم را، و گروهی دیگر به نظری متفاوت با هر دو دسته قبلی معتقد شدهاند. بعضی
فیلسوفان ، و از آن جمله اکثر
مادیین، نسبت به
جهان (و نیز نسبت به
انسان) بد
بین بودهاند و جهان را در مجموع خود یک امر نبایستنی و نامطلوب و
کور و
کر و بی هدف میدانستهاند. در مقابل،
الهیون و مکاتب الهی و خصوصا
اسلام به طور قاطع و صریح خلقت
عالم را بر حق میدانند و آن را عین
خیر و نیکی و حسن میشمارند و بر آنند که هیچ کاستی و زیادتی در آن راه ندارد و باطل و لغو و بازیچه نیست و هیچ امر نبایستنی در نظام جهان هستی وجود ندارد:
الذی احسن کل شی ء خلقه
، قال ربنا الذی اعطی کل شی ء خلقه
پروردگار ما خلقت هر چیز را نیکو ساخت، و هر آنچه لازمه خلقتش بود به او اعطا کرد.
نظریه سومین گروه این است که جهان (و
انسان) ترکیبی است از
خیر و شر، نیمی مطلوب و نیمی نامطلوب است؛ نیمی بایستنی و نیمی نبایستنی است. گرچه بحث خیر و شر را در کتاب
عدل الهی به تفصیل شرح دادهایم، اما در اینجا نیز به مناسبت اشارهای به آن میکنیم. در حکمت الهی،
اصالت در هستی با
حق است، با خیر است، با حسن و کمال و زیبایی است؛ باطلها، شرور، نقصها و زشتیها در نهایت امر و در تحلیل نهایی به نیستیها منتهی میشوند نه به هستی ها. شر از آن جهت که هست
شر نیست، بلکه از آن جهت که منشا نیستی در شیء دیگری میشود شر است.
به این ترتیب، نظام هستی را اگر از آن جهت که هستی است نظر کنیم،
باطل و ماهیت و نیستی در آن راه ندارد. از بالا که نگاه کنیم نور است، اما از پایین که نگاه کنیم سایه میبینیم. سایه یک جسم لازمه جسم است که در عین این که اصالت ندارد (و هر چه هست نور است) اما به واسطه آن جسم برای ذهن ما نمود پیدا میکند. سایه چیزی نیست جز نبودن نور در یک محدوده و بودن نور در اطراف آن.
قسمت دوم بحث حق و باطل مربوط میشود به بشر و جامعه و تاریخ. در این قلمرو کاری نداریم به کل عالم هستی که آیا نظامش خیر است، کامل است، احسن است یا نیست، بلکه سوال در لیاقت خود بشر است که این چه موجودی است؟ یک موجود حق جو،
عدالت خواه، ارزش خواه و نور طلب است یا برعکس یک موجود شریر،
مفسد، خونریز،
ظالم و... است؟ و یا آنکه انسانها برخی طرفدار حقاند و برخی طرفدار باطل، و اینها با هم در ستیزند؟
در اینجا هم چند نظریه وجود دارد. یک نظر این است که : انسان به حسب جنس، موجودی است شرور و بد خواه و ظالم که جز
قتل و
غارت و
دزدی و
حیله و
دروغ از او سر نمیزند.
این تفکر انحرافی که از فرنگیها گرفته شده بود توسط صادق هدایت در میان ایرانیان مطرح شد. او همیشه در نوشته هایش چهرههای زشت زندگی را مجسم میکرد؛ مثل لجن زاری که جز لجن و گندیدگی چیزی در آن نیست و کرمهایی در این لجن زار، زندگی کثیفشان را ادامه میدهند. عاقبت هم تحت تاثیر حرفهای خودش خود کشی کرد.
در اینجا لازم است بعضی آیات
قرآن در زمینه حق و باطل مورد دقت و تفسیر و توجه قرار گیرد:
از (بسم الله الرحمن الرحیم) استفاده میشود که رحمانیت خدا اصالت دارد؛
قهر و
غضب و جباریت و انتقام هم که از صفات الهی است اسماء تبعی هستند و از لطف او ناشی میشوند. در این دید عالی جز «الله» و رحمانیت و رحیمیت او چیزی وجود ندارد؛ هر چه هست خیر است،
کمال است، جود است؛ شر و نقص و عدم، اموری اعتباری و تبعی و نسبی هستند.
کل شی ء هالک الا وجهه.
و یبقی وجه ربک ذو الجلل و الاکرام.
در تاریخ
بشر هم این بینش
حکم میکند که حق پیروز و نظام حق بر نظامهای باطل چیره خواهد شد:
هو الذی ارسل رسوله بالهدی ودین الحق
لیظهره علی الدین کله ولو کره المشرکون.
در اوایل این
سوره سه گروه در مقابل یکدیگر مطرح شدهاند: گروه
مومنین، گروه
کافرین و گروه
منافقین.
گروه مومنین
ایمان به
غیبت دارند،
نماز واقعی و حسابی و کامل بپا میدارند، انفاق میکنند، به مکتبشان که مکتب الهی است ایمان دارند، به عالم
آخرت یقین دارند. این گروه موفقاند و در مسیر هدایت پروردگار، رستگاراناند.
به گروه
کافرین که میرسد آنها را مثل شاگردی معرفی میکند که معلم هر کاری کرده با هیچ نصیحتی و با هیچ تنبیهی نتوانسته او را به راه بیاورد و
آموزش بدهد، بعد پدرش که میآید
معلم به او میگوید: دیگر فایدهای ندارد، این یک موجود اصلاح نشدنی است. کفر بعد از عرضه است. اینهایی که به آنچه به آنها عرضه شد کفر ورزیدند، نصیحت دیگر فایدهای به حالشان ندارد:
ان الذین کفروا سواء علیهم ءانذرتهمام لم تنذرهم لا یؤمنون/ختم الله علی قلوبهم وعلی سمعهم وعلی ابصارهم غشاوة ولهم عذاب عظیم.
به گروه
منافقین که میرسد اهمیت بیشتری میدهد، به دلیل این که
آیات بیشتری درباره آنها آمده است. منافقین کسانی هستند که از مذهب علیه
مذهب استفاده میکنند؛ یعنی
تظاهر به مذهب میکنند و حال آن که در
باطن ضد مذهب هستند:
ومن الناس من یقول آمنا بالله وبالیوم الآخر وما هم بمؤمنین/یخادعون الله والذین آمنوا وما یخدعون الا انفسهم وما یشعرون.
اینها در مقام فریب دادن
خدا بر میآیند، حقیقت را میخواهند فریب بدهند،
مومنین را میخواهند فریب بدهند. اما قرآن میگوید اینها موفق نیستند، اینها به خیال خودشان مردم را میفریبند و نمیفهمند و شعور ندارند.
قرآن نقش خدعه را
بیان میکند و میگوید خدعه با هل حق چنین است.
واذا لقوا الذین آمنوا قالوا آمنا واذا خلوا الی شیاطینهم قالوا انا معکم انما نحن مستهزئون.
به خیال خودشان خیلی زرنگی میکنند. به اهل ایمان که میرسند میگویند بله ما از شما هستیم، ولی وقتی با برادران واقعی شان، با شیطانهایی مثل خودشان، خلوت میکنند میگویند
ایمان ما
ظاهری و صوری است و ما باطنا با شما هستیم، ما
مسخره شان میکنیم!
بعد
قرآن میگوید: «الله یستهزئ بهم ویمدهم فی طغیانهم یعمهون»
این مسخره کردنها به ضرر خودشان است، خدا آنها را مسخره خواهد کرد؛ یعنی این جریان و
سنت عالم است که آنها را مضحکه قرار خواهد داد و در کوری و حیرت گرفتار خواهد کرد.
مثلهم کمثل الذی استوقد نارا فلما اضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم وترکهم فی ظلمات لا یبصرون.
اینها از نقشههای نکرشان (نکر: شیطنت) استفاده میکردند و
عقل خود را در خدمت
هوای نفس و شیطنت خود قرار داده بودند. ( بالاخره
عقل هم برای انسان یک نوری است، همان طور که
حس و
غریزه برای انسان
نور است و راهنما.) کسی که عقل خودش را در خدمت نکری و علیه هدایت
دین قرار دهد، مثل کسی است که در تاریکی
آتش روشن کند تا در
ظلمت بیابان از نور آن استفاده نماید و راه پیدا کند؛ وقتی آتش را روشن میکند، اول استفاده هم میبرد و اطرافش روشن میشود، ولی خدا زود این نور را میبرد و او را در تاریکی میگذارد (صم بکم عمی فهم لا یرجعون)
؛ نه تنها آنها را در تاریکی باقی میگذارد بلکه
چشم و
گوش و زبانشان را هم میگیرد؛ چون اگر چشم باز باشد، اگر چراغی از دور پیدا شود آدم میبیند و راه را پیدا میکند، یا اگر گوشش باز باشد، در تاریکی صدای زنگ شتری یا بوق ماشینی را میشنود و متوجه میشود را از آن طرف است، یا اگر زبان
آدم باز باشد فریاد میکشد تا اگر کسی آن نزدیکی هاست، بشنود و او را هدایت کند، ولی همه ی اینها از او گرفته میشود.
او کصیب من السماء فیه ظلمات ورعد وبرق یجعلون اصابعهم فی آذانهم من الصواعق حذر الموت والله محیط بالکافرین.
این مثل شدید تری است که قرآن
بیان میکند: برقی در
آسمان میجهد، یک لحظه هست و بعد خاموش میشود و چون همراه با
رعد است اینها انگشتان خود را در گوشهای خود میگذارند و در نتیجه از راهیابی و رسیدن به مقصد دور میمانند.
پس قرآن برای خدعه هیچ گونه موفقیتی قائل نیست، نمیگوید
عالم را خدعه اداره کرده است. قرآن این منطق را قبول ندارد که جریان تاریخ را زور گردانده و خدعه حرکت داده و
ظلمت چرخانده است. اصلا از نظر منطق قرآن امکان ندارد که در مجموع جامعه ی بشریت غلبه با شر و
فساد و
ظلم باشد و در عین حال جامعه باقی باشد. این که پیامبر فرمود: «الملک یبقی بالعدل مع الکفر و لا یبقی الجور مع الایمان»
معنایش این است که ما گاهی ظلم را در سطح بالا نگاه میکنیم، مثلا نادر شاه را میبینیم که همه اش ظلم است، اما جامعه که
نادرشاه نیست؛ همان زمان که نادر شاه از کلهها مناره میسازد اگر شما میان توده مردم بروید و یک آمار گیری بکنید، میبینید در مجموع،
صداقت غلبه دارد بر
کذب،
امانت غلبه دارد بر خیانت،
عفت غلبه دارد بر بی تقوایی؛ جامعه را در مجموعش باید در نظر گرفت خصوصا در آن استخوان بندی اصلیاش.
در اواخر
سوره صافات، حاکمیت و منصور بودن
انبیاء و پیام انبیاء آمده است (این مطلب بابیانهای مختلفی در قرآن گفته شده است):
ولقد سبقت کلمتنا لعبادنا المرسلین/انهم لهم المنصورون/وان جندنا لهم الغالبون.
سخن ما، در
علم ما گذشته است، سخن ما که تخلف ناپذیر است این است که بندگان پیام آورد ما و فرستادگان ما تحقیقا و فقط و فقط آنها منصور و پیروز هستند، و همانا
سپاه ما حتما آنها غالب و پیروزند.
آیا مقصود از قرآن در اینجا غلبه نظامی است؟ یعنی هرگاه میان یک
پیامبر یا پیروان یک پیامبر، یک مرد حق، یک ولی خدا، یک امام با کسی یا کسانی جنگی در بگیرد همیشه طرف مقابل شکست میخورد؟ قطعا این نیست، چون خود قرآن از کشته شدن نا حق انبیاء سخن میگوید:
ان الذین یکفرون بآیات الله ویقتلون النبیین بغیر حق ویقتلون الذین یامرون بالقسط.
یعنی پیامبران، اولیاء حق، طرفداران
عدالت، آمرین به قسط کشته میشوند. پس قطعا مقصود پیروزی نظامی نیست بلکه پیروزی جند الله و
اهل حق است. چون جنگشان جنگ اعتقادی و جنگ عقیدهای است، پیروزیشان هم اعتقادی است.
علی (علیهالسّلام) تصریح میکند که جنگهای صدر اسلام ماهیت ایدئولوژیکی داشت:
حملوا بصائرهم علی اسیافهم.
آنها بصیرتها و درکها و آگاهیهای خود را روی شمشیر هایشان حمل میکردند.
یعنی میخواستند با این شمشیرها به مردم آگاهی بدهند نه چیز دیگری. از مردم چیزی نمیخواستند بگیرند، میخواستند بدهند. آنچه را هم میخواستند بدهند بصیرت و آگاهی بود.
در آیات ۱۶ و ۱۷ و ۱۸ این سوره،
خداوند خلقت
آسمان و
زمین را مطرح میکند که در مقیاس جهانی، نظام هستی به حق برپاست نه به باطل و پوچی:
وما خلقنا السماء والارض وما بینهما لاعبین/لو اردنا ان نتخذ لهوا لاتخذناه من لدنا ان کنا فاعلین.
بعد میفرماید:
بل نقذف بالحق علی الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق ولکم الویل مما تصفون.
این آیه قدرت حق و ناچیزی و نا توانی باطل را
بیان میکند. باطل ممکن است غلبه ی
ظاهری و موقت داشته باشد، اما حق یک دفعه از کمین بیرون میآید و آن را نابود میکند. «
قذف» یعنی پرتاب کردن، «
دماغ» یعنی جایگاه
مغز. مثل این که از حق گلولهای میسازیم و به شدت به باطل پرتاب میکنیم که مغزش را به اصطلاح خرد میکند. بعد یک وقت میبینید باطل از
بین رفتنی بوده است، چیزی نبوده است، «زاهق» بوده است.
ببینید قرآن در
جنگ حق و باطل چقدر خوش
بینانه نگاه میکند، میگوید: این نمود باطل شما را نترساند، این فراگیری باطل شما را مایوس نکند، زیرا سرانجام حق پیروز است، حق همیشه پیروز بوده است:
وعد الله الذین آمنوا منکم وعملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض...
در طول تاریخ همیشه حق و باطل با یکدیگر در حال جنگ بودهاند، ولی قرآن وعده ی پیروزی نهایی حق بر باطل را میدهد، آن چنان که هیچ نشانهای از باطل باقی نماند، و این را سرنوشت نهایی تاریخ میداند؛ لذا توصیه میکند ایمان داشته باشید و غصه ی هیچ چیز را نخورید (ولا تهنوا ولا تحزنوا)
،
ایمان داشته باشید که برتری از آن شماست؛ از کمی خودتان و از زیادی آنها بیم نداشته باشید؛ از مال فراوانشان که ثروتهای دنیا را انباشتهاند
ترس نداشته باشید؛ از اسلحه و زور فراوانشان نترسید؛ فقط مجهز به ایمان و حقیقت باشید، مومن واقعی باشید، انسان واقعی باشید؛ اگر چنین شدید، پیروزی از آن شماست.
ما فوجی از ایمان و حق پرستی به حرکت در میآوریم «بل نقذف بالحق علی الباطل»
یعنی از حق یک نیروی انقلابی میسازیم، آن را بر باطل میافکنیم. این نیروی انقلابی است که خودش را مثل گلوله به
قلب دشمن میزند. «بالحق» یعنی با نیروی حق، یا اهل حق. از حق گلولهای میسازیم و این گلوله را محکم به مغز باطل میزنیم تا مغزش متلاشی شود؛ پس ناگهان می
بینی که باطل بر افتاد و چیزی هم نبود، فقط هیکلی بود که از او میترسیدی. «فاذا هو زاهق»
قرآن نمیگوید که باطل بعدا «زهوق» پیدا میکند، میگوید باطل «چیز زاهقی» است، باطل اصلا رفتنی است.
قرآن در
آیه ۱۷ این
سوره، حق و باطل را به صورت مثلی بسیار جالب و پر معنی
بیان داشته است:
انزل من السماء ماء فسالت اودیة بقدرها....
خداوند از آسمان آبی فرو فرستاد (یعنی آب صاف و پر برکتی). در اثر ریزش این
باران بر کوهها و بلندیها، سیلی در وادیها و رود خانهها به اندازه ظرفیتشان به راه افتاد.
فاحتمل السیل زبدا رابیا. < زبد > یعنی کف. < رابی > یعنی مرتفع. بالا آمده، < زبدا رابیا > یعنی کفی که روی آب را فرا گرفته است.)
پس این سیل، کفی را روی خود حمل کرد.
ومما یوقدون علیه فی النار ابتغاء حلیة او متاع زبد مثله.
همان گونه که وقتی فلزی را روی
آتش میگدازند تا از آن زیور یا وسیلهای بسازند چنین کفی در سطح آن آشکار میشود (مواد اصلی ته نشین شده و مواد زائد و به دردنخور روی آن را میگیرد).
کذلک یضرب الله الحق والباطل.
این چنین خدا حق و باطل را میزند.
در این جا بعضی از مفسرین گفتهاند که یعنی این چنین خداوند حق و باطل را مثال میزند، بعضی دیگر گفتهاند این چنین خداوند حق و باطل را به یکدیگر میزند یعنی این چنین میان حق و باطل تصادم و برخورد واقع میشود؛ برخورد حق و باطل چیزی است نظیر برخورد
آب و کف.
فاما الزبد فیذهب جفاء واما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض.
و اما کف میرود و نیست و نابود میشود و اما آن چه به مردم سود میرساند در زمین باقی میماند.
کذلک یضرب الله الامثال.
خدا مثلها را این چنین
بیان میکند.
از این مثال چند نکته جالب استفاده میشود:
نمود داشتن باطل و اصیل بودن حق: «فاحتمل السیل زبدا رابیا»، یعنی کف روی آب را میگیرد و میپوشاند بطوری که اگر آدم جاهلی بیاید نگاه کند و از ماهیت قضیه خبر نداشته باشد، کف خروشانی را میبیند که در حرکت است و توجهی به
آب باران که زیر این کف هاست نمیکند، در حالی که این آب است که چنین خروشان حرکت میکند نه کف، ولی چون کفها روی آب را گرفتهاند چشم
ظاهر بین که به اعماق واقعیات نفوذ نداشته باشد فقط کف را میبیند.
باطل هم چنین است که بر نیروی حق سوار میشود و روی آن را میپوشاند بطوری که اگر کسی
ظاهر جامعه با ببیند و به اعماق آن نظر نیندازد همان قلههای شامخ و افراد چشم پر کن را میبیند.
آن چیزی که ما میبینیم همان «زبدا رابیا» و کفهای روی آب است که به چشم میآید، ولی وقتی انسان وارد متن جامعه میشود و کسانی را که اساسا به چشم نمیآیند و در واقع جامعه را آنها میچرخانند میبیند، آنها را منطبق بر حق و همراه با راستی و
صداقت مییابد.
به این ترتیب، حق و نظام حق، اصیل است و مثل آب در زیر جریان دارد و جامعه را به جلو میبرد، اما باطلها بر روی آن قرار میگیرند و نمود پیدا میکنند.
طفیلی بودن باطل و استقلال حق: نکته دیگری که از این مثال قرآنی استفاده میشود این است که باطل به طفیل حق پیدا میشود و با نیروی حق حرکت میکند؛ یعنی نیرو مال خودش نیست، نیرو اصالتا مال حق است و باطل با نیروی حق حرکت میکند.
کفی که روی آب هست، نیروی کف نیست که او را حرکت میدهد، این نیروی آب کاست که او را حرکت میدهد.
معاویه اگر پیدا میشود و آن همه کارهای باطل میکند، آن نیروی اجتماعی را معاویه به وجود نیاورده و ماهیت واقعی آن نیرو «معاویهای» ندارد! باز هم پیغمبر است، باز هم ایمان است، باز هم معنویت است، ولی معاویه بر روی این نیرو سوار شده است.
قرآن میگوید وقتی که سیل جریان پیدا کرد، آن که حرکت میکند و نیرو دارد و هر چه را در برابرش قرار گیرد میبرد، آب است، اما شما کف را میبینید که حرکت میکند. اگر آب نبود کف یک قدم هم نمیتوانست برود، ولی به علت این که آب هست، روی آب سوار میشود و از نیروی آب استفاده میکند. همیشه در دنیا باطل از نیروی حق استفاده میکند. مثلا راستی، حق و
دروغ باطل است. اگر در عالم، راستی وجود نداشته باشد دروغ نمیتواند وجود داشته باشد؛ یعنی اگر در
دنیا یک نفر وجود نداشته باشد که راست بگوید و همه مردم دروغ بگویند (پدر به پسر، پسر به پدر، زن به شوهر،
شوهر به زن، رفیق به رفیق، شریک به شریک)، دروغ نمیتواند کار خود را انجام دهد، زیرا هیچ کس باور نمیکند.
خطبه ۵۰
نهج البلاغه استفاده باطل از حق را به خوبی نشان میدهد. حضرت علی (علیهالسّلام) در این خطبه میفرماید:
انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع.
همانا آغاز فتنهها و نا بسامانیها
هواهای نفسانی است که منبع واقع میشوند. «و احکام تبتدع» و بعد احکامی است که
بدعت گذارده میشوند یعنی کسی که میخواهد دنبال هوای نفسش برود از چه استفاده میکند؟ از نیروی حق، بدعتی در لباس دین وارد میکند که حقیقت نیست مارک حقیقت میزند.
یخالف فیها کتاب الله.
کتاب خدا در آن احکام مورد مخالفت قرار میگیرد.
و یتولی علیها رجال رجالا علی غیر دین الله.
آنگاه افرادی با هم متحد و متفق میشوند و حزب و جمعیتی تشکیل میدهند ولی به غیر دین خدا، بر اساس همان بدعت؛ و به عنوان دفاع از این بدعت آن را به صورت دین
بین مردم تبلیغ میکنند.
بعد حضرت فلسفه ی مطلب را ذکر میکند و چه عالی میفرماید:
فلو ان الباطل خلص من مزاج الحق لم یخف علی المرتادین.
پس اگر باطل از امتزاج و آمیختگی با حق جدا باشد و با حق مخلوط نباشد، مردم حق جو منحرف نمیشوند (چون اغلب مردم، «
مرتاد» ( مرتاد به همان معنی
حنیف است که در قرآن آمده است.) یا حق گرا هستند، ولی میآیند حق را با باطل مخلوط و ممزوج میکنند و امر بر مردم مشتبه میشوند؛ یعنی مردم حق را با باطل اشتباه میگیرند و باطل را با مارک حق میخرند. اگر باطل از حق جدا شود و با آن در نیامیزد مرتادان و طالبان حق مخفی نمیماند، و اکثریت مردم طالب حق هستند نه طالب باطل).
و لو ان الحق خلص من لبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندین.
و اگر حق از پوشش باطل جدا شد و آزاد گردید، زبان بد خواهان از آن قطع میگردد (چون اگر حق و باطل مخلوط شوند عدهای آن را حق محض میبینند، بعد به آثارش نگاه میکنند میبینند آثار بد دارد؛ معاندها زبانشان دراز میشود که این دین ومذهب شما هم خراب از آب درآمد؛ دیگر نمیدانند که این خرابیها و آثار سوء مال باطل است نه مال حق. حق هرگز طوری رفتار نمیکند که زبان معاندین بر او دراز شود).
سپس
امام علی (علیهالسّلام) میفرماید:
و لکن یؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فیمزجان!
و لیکن از حق قسمتی و از باطل قسمتی گرفته میشود و مخلوط میشوند.
یعنی یک مشت از حق و یک مشت از باطل را با یکدیگر مخلوط میکنند و به خورد مردم میدهند، مانند کسی که در
گندم مقداری ارزن قاطی میکند و به نام گندم به مردم میفروشد! مردم وقتی شب آن را خوردند فردا اثرش را میبینند و میفهمند آن چه دیشب خوردهاند نان گندم نبوده است.
فهنالک یستولی الشیطان علی اولیائه و ینجو الذین سبقت لهم من الله الحسنی.
در اینجاست که شیطان بر دوستان خودش مسلط میشود.
یعنی ابزار شیطان هم حق است، حق مخلوط شده با باطل، حقی که لباس باطل پوشیده است. این همان معنایی است که از آیه استفاده میشود که باطل از حق تغذیه میکند، خودش نیرو ندارد، از آن نیرو میگیرد. آب اگر وجود نداشت کف دو قدم هم نمیتوانست برود. این که میبینید باطل حرکتی دارد از این جاست که بر دوش حق سوار میشود. ببینید
قرآن چگونه باطل را پوچ و بی ارزش نشان میدهد!.
حق و باطل؛
إحقاق الحق و إزهاق الباطل (کتاب)
سایت اندیشه، برگرفته از مقاله «حق و باطل در قرآن»، تاریخ بازبینی۹۴/۱۱/۲۶.