بقر
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
"بقر"
اسم جنس است و بر
مذکر و
مونث اطلاق میشود.
این ماده در
لغت به معنای دونیم کردن، شکافتن و گشودن آمده؛
اما در مصطلح بر نوعی از
حیوان حلال گوشت چهار
پا عَلَم شده که از جمله أنعام بهیمه به شمار میرود،
و جنس مختلف دارد، از جمله:
گاومیش، گاو، گاو وحشی، گاو بارکش و... که در
زبان عربی با الفاظ مختلف تعبیر شده، اما در
زبان فارسی به "گاو" تعبیر میشود.
وجه تسمیه "گاو" به "بقر"، به آن جهت است که این حیوان،
زمین را
شخم زده و میشکافد.
"بقر" در صورتی که به همراه تاء (بقرة) بیاید، معنای وحدت میدهد؛ یعنی عرب به یک گاو، "بقرة" میگوید و جمع آن "بقرات" است.
در گروهی از آیات
بحث از چهارپایان با الفاظی مثل: "انعام" و "بهیمةالانعام" مطرح شده که "بقر" نیز از جمله این حیوانات است؛ اما در این مقاله به آیاتی میپردازیم که از واژه "بقر" استفاده شده باشد.
این واژه در ۹ آیه از
قرآن کریم به کار رفته که ۵ مورد آن، مربوط به گاو
بنی اسرائیل است که بنی اسرائیل جهت شناختن قاتل مردی از این قوم، امر به
ذبح آن شدند. کل این
داستان در
سوره بقره بیان شده و وجه نامگذاری این
سوره به "بقره" به خاطر همین
داستان است که از مهمترین و عبرت آموزترین داستانهای این کتاب الهی به شمار میرود؛
دو آیه ناظر به داستان
خواب پادشاه مصر و تعبیر آن توسط
یوسف پیامبر بوده که در این خواب هفت گاو لاغر، هفت گاو چاق را میخوردند، و تعبیر آن به هفت
سال قحطی بعد از هفت سال فراوانی نعمت در سرزمین
مصر میباشد؛
و دو آیه دیگر بیانگر احکام
گوشت گاو برای یهودیان است که در یک آیه حلیت را بیان نموده که بر خود
حرام کرده بودند و در آیه دیگر
حرمت گوشت گاو را بر یهودیان جهت مجازات مطرح کرده است.
قرآن کریم داستان گاو بنی اسرائیل را با طرز عجیب و اسلوب زیبایی به تصویر کشیده است؛ اول داستان که مربوط به درگیری و کشته شدن شخصی از بنی اسرائیل بوده، در ذیل آیات مطرح شده، و آخر داستان که ماجرای
ذبح گاو است، در وسط آیات، و وسط داستان که مربوط به دستور ذبح گاو است، در صدر آیات بیان شده است. از سوی دیگر آیات قبل از داستان خطاب به بنی اسرائیل است، اما در آغاز قصه، خطاب را متوجه پیامبر اسلام نموده، سپس در ادامه آیات خطاب دوباره متوجه بنیاسرائیل گردیده است:
«وَ إِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ یأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً...»
«به خاطر بیاورید هنگامی را که
موسی به قوم خود گفت: باید گاوی را سر ببرید...» از جمله استدلالی که میتوان بر این نوع ظرافت، لطافت و
بلاغت قرآن مطرح نمود اینست که: داستان گاو
بنیاسرائیل، در
تورات موجود نیامده، به همین جهت یهودیان نمیتوانستند در این قصه مورد خطاب قرار گیرند، چون یا اصلا آن را در تورات ندیدهاند، و یا با دست تحریف آن را به بازی گرفتهاند؛ لذا از خطاب به یهود اعراض کرده، خطاب را متوجه
رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) نمود؛ و از سویی این خطاب به منزله مقدمهای است که بعد از اثبات اصل داستان، خطابات بعدی متوجه بنیاسرائیل گردد که بعد از بیان ماجرای ذبح گاو، خطاب به بنیاسرائیل فرمود:
«وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فِیها وَاللَّهُ مُخْرِجٌ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ»
«و (به یاد آورید) هنگامی را که فردی را به قتل رساندید، سپس درباره (قاتل) او به نزاع پرداختید و
خداوند آنچه را مخفی میداشتید، آشکار میسازد.» لازم به ذکر است که در تورات کنونی نیز به این داستان اشاره کوتاهی شده، منتها بیان تورات در واقع به صورت یک
حکم است، درحالیکه آنچه در قرآن آمده به صورت یک حادثه و جریان میباشد.
نکته بعدی اینست که آیات قبل که بنیاسرائیل را غایب فرض نموده، به عنوان جملات معترضهای هستند که بر جسارت و بیادبی
یهود در برابر خدا و پیامبرشان دلالت میکند، که با سخنان سخی و با بهانههای بی مورد، پیغمبر خود را اذیت کردند:
«قالُوا أَتَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجاهِلِین»
«گفتند: آیا ما را
مسخره میکنی؟ (موسی) گفت: به خدا پناه میبرم از اینکه از جاهلان باشم!» تمسخر از مصادیق جهالت است؛ لذا حضرت به خدا پناه میبرد که از جاهلان باشد؛ چون دستور به ذبح گاو امر الهی بود و در امر
الهی جهالت راهی ندارد و از طرفی یهودیان رسول خدا را میشناختند و میدانستند گفتار پیامبر قول خداست؛ و اینکه پیامبرشان را متهم به تمسخر گویی کردند، چون جریان قتل و کشف قاتل با امر به ذبح گاو با
قیاس عقلی و درک حیوانی آنها جور درنمیآمد.
بنابراین بنیاسرائیل در ابتدای گفتگو، حضرت موسی را نسبت جهالت، بیهوده کاری و مسخرگی دادند؛ و آن گاه که بعد از بهانههای بی مورد و
توهین آمیزشان، جواب دریافت کردند و گاو مشخصی برای ذبح تعیین شد، تازه گفتند: «الان حق مطلب را آوردی»؛ یعنی گویا تاکنون هر چه گفته بود، باطل بوده، و معلوم است که بطلان پیام یک پیامبر، مساوی است با بطلان بیان الهی و رسالت
نبوی.
مسئله بعدی اینست که "بقرة" در آیه نکره است و مفید عموم میکند؛ به این معنا که هر گاوی را خواستید، بکشید.
روایتی از پیامبر عظیم الشأن نقل شده: اگر بنیاسرائیل هر نوع گاوی را
سر میبریدند، کفایت میکرد، ولی با پرسشهای زیاد مسئله را بر خود سخت گرفتند، خدا نیز بر آنان سخت گرفت و
سوگند به خدا اگر بنیاسرائیل "انشاءاللَّه"
نمیگفتند، هرگز آن گاو را نمییافتند.
بنیاسرائیل وقتی دیدند مسئله کشتن گاو برای شناختن قاتل دستوری جدی است، طبق عادت لجوجانه خود امر را بر خود دشوار کردند؛ لذا با تکثیر سئوال، مسئله را بر خودشان سخت گرفتند؛
و از سویی وقتی فهمیدند بین ذبح این گاو و زنده شدن مقتول ارتباطی هست، احتمال دادند که این گاو باید گاو بخصوصی باشد، لذا در مرحله اول از خصوصیات سنی گاو پرسیدند:
«قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما هِی»
«گفتند: (پس) از خدای خود بخواه که برای ما روشن کند این ماده گاو چگونه ماده گاوی باشد؟»
حضرت موسی در جواب فرمود: «... إِنَّهُ یقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِضٌ وَ لا بِکْرٌ عَوانٌ بَینَ ذلِکَ...»
«... خداوند میفرماید: ماده گاوی است که نه
پیر و از کار افتاده باشد، و نه بکر و جوان، بلکه میان این دو باشد....» "فارض" به گاو بزرگ و چاق گویند،
"بکر" گاوی است که حامله نشده باشد،
و "عوان" به معنای میانه است، یعنی این گاو نه پیر باشد و نه جوان؛ بلکه گاو میانسالی باشد.
در ادامه حضرت فرمود: آنچه به شما دستور داده شده، انجام دهید؛ اما قوم موسی به اوامر
الهی و بیانات انبیاء، نسبت ابهام میدادند، و طوری سخن میگفتند، که سخنانشان نسبت به مقام والای ربوبیت
توهین آمیز بود؛ زیرا سه دفعه با کمال بی ادبی به موسی گفتند: پروردگارت را بخوان، گویا با این سخن، پروردگار موسی را پروردگار خود نمیدانستند؛ و مکرر میگفتند: قضیه گاو برای ما مشتبه شده، و با این بی ادبی خود، نسبت تشابه به بیان خدا دادند.
با اینکه حضرت فرمود امر الهی را انجام دهید، اما بنیاسرائیل لجاجت خود را شدید کرده و
کار را بر خود مشکل نمودند و در مرتبه دوم از رنگ گاو پرسیدند:
«قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما لَوْنُها»
«گفتند: از پروردگار خود بخواه که برای ما روشن سازد
رنگ آن چگونه باشد؟» حضرت در جواب فرمود: «... إِنَّهُ یقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرِینَ»
«... خداوند میگوید: گاوی باشد
زرد یکدست، که رنگ آن بینندگان را شاد و مسرور سازد.» "صفراء" به معنای رنگ زرد،
و "فاقع" به معنای خالص بودن است؛
و اینکه
صفراء را با صفت فاقع آورده تا تأکیدی بر شدت زردی و یکدست بودن رنگ آن گاو داشته باشد.
بنیاسرائیل باز سؤال خود را ادامه داده و از نوع کارکرد گاو پرسیدند: «قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَیْنا...»
«گفتند: از خدایت بخواه برای ما روشن کند که چگونه گاوی باید باشد؟ زیرا این گاو برای ما مبهم شده!»
مجدداً
حضرت موسی جواب داد: «قالَ إِنَّهُ یقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لاذَلُولٌ تُثِیرُ الْأَرْضَ وَ لاتَسْقِی الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِیَةَ فِیها...»
«گفت: خداوند میفرماید: گاوی باشد که نه برای
شخم زدن رام شده و نه برای
زراعت آبکشی کند، از هر عیبی برکنار باشد، و حتی هیچ گونه رنگ دیگری در آن نباشد...» اینکه بعد از آخرین سؤال از ماهیت کارکرد گاو، بلافاصله دلیل آوردند، "چون گاو برای ما مشتبه شده"، در حقیقت عذری بود که از تکرار سؤال برای بار سوم میآوردند؛ زیرا دو بار سؤال کردند بدون عذر و جواب شنیدند، اما برای بار سوم با حرف تأکید دلیل آوردند تا موسی در صدق آن
خبر و سؤال شک نکند؛ و اینکه در آخر امر گفتند: اگر خدا بخواهد ما با این جواب هدایت مییابیم، در حقیقت وعدهای بود که به موسی دادند؛ لذا بعد از جواب حضرت اظهار کردند که الان حقیقت امر را بر ما ثابت کردی! بالاخره با اکراه تمام گاو را با این مشخصات بیان شده، با زحمت فراوان و با هزینه هنگفتی، یافتند و سر بریدند؛ در حالیکه به انجام این کار مایل نبودند؛ چون در مقابل
شریعت الهی از یک سو با اعراض کوتاهی نمودند و از سوی دیگر با توقف در این امر، زیاده روی میکردند.
خلاصه مطلب اینکه بنیاسرائیل اینهمه بهانه میآوردند و سختگیری میکردند، چون تاثیر زنده شدن مقتول را از گاو میدانستند، نه از خدا؛ با اینکه تاثیر، همه از جانب خدای سبحان است، نه از گاو معین؛ لذا خدای تبارک گاو را مطلق بیان نمود، نه اینکه گاوی را معین کند، و بنیاسرائیل میتوانستند از این اطلاق کلام استفاده نموده، یک گاو بکشند و خلاص شوند.
سوالی بعدی که در این زمینه میتواند مطرح شود، اینست که چرا خداوند به قوم موسی امر فرمود: گاوی را ذبح کنند؟ و با زدن عضوی از گاو به بدن مقتول، اورا زنده کرده و قاتل را از وی بپرسند؟! در جواب گفتهاند: قربانی در میان قوم بنیاسرائیل، احترام خاصی داشت و از بزرگترین اعمال برای تقرب به خدا شمرده میشد و از اعمال حسنه بود؛ به طوریکه مکان خاصی را برای
قربانی قرار داده بودند و افراد خاصی میتوانستند به آن مکان راه پیدا کنند؛ از طرفی هم قوم موسی درباره چگونگی زنده شدن مرده از ایشان سؤال میکردند؛ لذا خداوند متعال با فرمان قربانی به آنان آموخت که اگر از خداوند خواستهای دارند، باید ابتدا با وسیلهای به او تقرب بجویند، سپس حاجتشان را از بارگاه او مسئلت کنند؛ لذا این دستور و امتثال آن،
واجب تخییری بود، نه
واجب تعیینی.
در آیاتی از
سوره مبارکه انعام، خداوند به خرافاتی اشاره فرموده که در میان مشرکین وجود داشت؛ لذا در نفی اولین احکام خرافی به مسئله زراعت و
میوهها پرداخته و در نفی بعدی به احکام گروهی از حیوانات حلال گوشت میپردازد:
«وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَینِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَینِ قُلْ آلذَّکَرَینِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَیینِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیهِ أَرْحامُ الْأُنْثَیینِ...»
«و از
شتر یک جفت، و از گاو هم یک جفت (برای شما آفرید) بگو: کدامیک از اینها را خدا
حرام کرده است؟ نرها یا مادهها را؟ یا آنچه را
شکم مادهها دربرگرفته؟...» خدای متعال در این آیه و آیه قبل، از حلیت چهار گروه از حیوانات چهارپا (
میش،
بز،
شتر و گاو) سخن به میان آورده که مشرکان بر خود حرام کرده بودند. خطاب قرآن بر
مشرکان، خطاب توبیخی و سرزنش است با دو دلیل: اولاً ادعایشان در تحریم خوردن گوشت این حیوانات بدون
حجت و
برهان بود که مردم را با صدور احکامی بدون علم گمراه میکردند؛ ثانیاً قرآن خطاب به آنها میفرماید: گواهان خود را بر این ادعای کاذب بیاورید که خداوند این توصیه (تحریم خوردن حیوانات حلال گوشت) را بر شما نموده؛ چون طریق
علم یا با مشاهده است، یا با دلیلی که عقلاء بپذیرند، که کفار عاجز از اقامه هر دو دلیل بودند و این استدلال، بطلان گفتار آنان را آشکار ساخت.
در آیات بعدی،
داستان عکس مسئله قبل را نشان میدهد که خداوند
گوشت این حیوانات از جمله گوشت گاو را بر یهودیان
حرام نموده و میفرماید:
«وَ عَلَی الَّذینَ هادُوا حَرَّمْنا کُلَّ ذی ظُفُرٍ وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَیهِمْ شُحُومَهُما إِلاَّ ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما أَوِ الْحَوایا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذلِکَ جَزَیناهُمْ بِبَغْیهِمْ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ»
و بر یهودیان، هر حیوان
ناخندار (حیواناتی که
سُم یکپارچه دارند) را حرام کردیم و از گاو و گوسفند، پیه و چربیشان را بر آنان تحریم نمودیم، مگر چربیهایی که بر پشت آنها قرار دارد، و یا در دو طرف پهلوها، و یا آنها که با
استخوان آمیخته است؛ این را بخاطر ستمی که میکردند به آنها کیفر دادیم و ما راست میگوییم.»از جمله چیزهایی که
خداوند بر
بنی اسرائیل حرام کرد، چربی دو
حیوان حلال گوشت (بقر و
غنم ) بود؛ که از آن فقط سه چیز را استثنا کرده و برایشان حلال نمود: چربی که بر پشت این دو حیوان باشد، چربی اطراف
رودهها و چربی که با
استخوان مخلوط شود، یعنی چربی
پهلو و
دُم حیوان. بنابراین از
حکم و سیاق
آیه شریفه چند نکته فهمیده میشود: ۱. دلالت آیه بر این است که موارد مذکور در آیه حلال است و فقط برای
یهود حرام شده بود؛ ۲. دلالت آیه بر جواز
نسخ احکام است که تابع مصلحت و لطف
الهی باشد؛ ۳. دلالت آیه بر جواز ضمیمه کردن
عقاب دنیوی بر
عذاب اخروی است و همچنین جایز است که
انسان در دنیا
عذاب و
عقوبت گناه خودش را ببیند و از نعمتهای
الهی محروم شود که یهودیان گرفتار شدند.
لذا این حرمت، منافاتی با حلال بودن ذاتی گوشت گاو ندارد.
داستان حضرت یوسف (علیهالسلام) در قرآن کریم، بهترین داستان معرفی شده و بر
پیامبر خاتم بازگو شده است.
این داستان از سویی با فرازهای هیجان انگیز خود، ترسیمی از عالیترین درسهای زندگی است؛ و از سوی دیگر حاکمیت
اراده خداوند بر همه اشیاء قابل مشاهده است. منظره تنهائی یک
کودک در قعر
چاه، یک زندانی بیگناه در سیاه چال، تجسیم عظمت و شکوه پارسائی یوسف، تجلی نور امید از پس پردههای تاریک نومیدی و بالاخره عظمت و شکوه یک حکومت وسیع که نتیجه آگاهی و
امامت است، همه در این داستان به شکل زیبایی به تصویر کشیده شده است؛ لحظاتی که سرنوشت یک ملت با یک
خواب پر معنی دگرگون شده، و زندگی یک قوم در پرتو آگاهی یک زمامدار بیدار الهی از نابودی نجات مییابد.
پادشاه
مصر خواب پریشانی دید، و صبحگاهان تعبیر کنندگان خواب و اطرافیان خود را حاضر ساخت و چنین گفت:
«... إِنِّی أَری سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ یأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ...»
«.. من در خواب دیدم هفت گاو چاق را که هفت گاو لاغر آنها را میخورند، و هفت
خوشه سبز و هفت خوشه خشکیده (که خشکیدهها بر سبزها پیچیدند و آنها را از بین بردند.)...» بعد از این جمعیّت خواست که درباره خواب وی نظر دهند، و خواب را تعبیر کنند! ولی حواشی سلطان بلافاصله اظهار داشتند که اینها خوابهای پریشان است و ما به تعبیر اینگونه خوابهای پریشان آشنا نیستیم! منظور آنها از این جواب این بود که رؤیای پادشاه درست و صادقانه نیست، نه اینکه تعبیر خواب نمیدانند. یوسف همچنان در
زندان به سر میبرد، تا اینکه لطف خدا شامل حال او گردید و خدا وسیلهای برای آزادی او از زندان فراهم کرد. چون بعد از این جریانات ساقی پادشاه وقت، که مدتی با یوسف در زندان بوده و سالها قبل از زندان آزاد شده بود، به یاد خاطره زندان و تعبیر خواب خودش توسط حضرت یوسف افتاد؛ رو به سلطان و حاشیه نشینان کرد و گفت: من میتوانم شما را از تعبیر این خواب خبر دهم، مرا به سوی مردی که در گوشه زندان است، بفرستید تا خبر درست را برای شما بیاورم. پادشاه با این پیشنهاد موافقت نمود و او را پیش معبّر فرستاد، تا جوابی بیاورد:
«یوسُفُ أَیهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنا فِی سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ یأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَی النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُون»
«(او به زندان آمد، و چنین گفت:) یوسف، ای مرد بسیار راستگو! درباره این خواب اظهار نظر کن که هفت گاو چاق را هفت گاو لاغر میخورند و هفت خوشه تر، و هفت خوشه خشکیده تا من بسوی مردم بازگردم، شاید (از تعبیر این خواب) آگاه شوند.» مراد از "هفت گاو چاق و هفت خوشه سبز" حالت اقتصادی در تمام نقاط مملکت با رشد و برکت خاصی است، و "بقره" تمثیلی از وفور
نعمت است که شامل عموم مردم میشود؛ و منظور از "هفت گاو لاغر و هفت خوشه خشكيده" مثالی از حالت شدت تنگی و قحطی بعد از وفور نعمت است؛ لذا حضرت یوسف (علیهالسلام) در تعبیر خواب فرمود: در طول تمام هفت سال فراوانی زراعت کنید و زندگی را بر خود سخت گرفته و در خوردن به ضرورت اکتفاء کنید و بیشتر آن را ذخیره سازید، تا در هفت سال قحطی و خشکسالی که بعد از هفت سال گرفتار خواهید شد، از ذخیرهها مصرف کنید، اما باز در خورن
اسراف نکرده، بلکه مقداری را برای کشت نگه دارید؛ که بعد از هفت سال دوم خدای متعال با باران فراوان مردم را نجات خواهد داد، درحالیکه در آن سالها عصاره میوجات را برداشت خواهید کرد و زندگی خوب و پر نعمت و برکتی را خواهید داشت.
(۱) طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، تهران، کتابفروشی مرتضوی، ۱۳۷۵ش.
(۲) ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دار صادر، ۱۴۱۴ق، چاپ سوم.
(۳) راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، دمشق بیروت، دارالعلم الدارالشامیة، ۱۴۱۲ق.
(۴) مکارم شیرازی، ناصر و همکاران، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الإسلامیة، ۱۳۷۴ش.
(۵) طباطبایی (علامه)، سیدمحمد حسین، المیزان فی تفسیرالقرآن، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، ۱۴۱۷ق،.
(۶) قرشی، سید علی اکبر، قاموس قرآن، تهران، دارالکتب الإسلامیة، ۱۳۷۱ش، چاپ ششم.
(۷) صادقی تهرانی، محمد، الفرقان فی تفسیرالقرآن بالقرآن، قم، فرهنگ اسلامی، ۱۳۶۵ش، چاپ دوم.
(۸) فخرالدین رازی، ابوعبدالله محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، بیروت، دار احیاءالتراث العربی، ۱۴۲۰ق.
(۹) طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیرالقرآن، تهران، ناصر خسرو، ۱۳۷۲ش، چاپ سوم.
(۱۰) عروسی حویزی، عبدعلی بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، تحقیق سیدهاشم رسولی محلاتی، قم، اسماعیلیان، ۱۴۱۵ ق، چاپ چهارم.
(۱۱) جعفری نیا،
یعقوب، تفسیر کوثر، بیتا.
(۱۲) بانوی اصفهانی، سیده نصرت امین، مخزن العرفان در تفسیر قرآن، تهران، نهضت زنان مسلمان، ۱۳۶۱ش.
(۱۳) طیب، سید عبدالحسین، اطیب البیان فی تفسیرالقرآن، تهران، اسلام، ۱۳۷۸ش، چاپ دوم.
(۱۴) ابن عاشور، محمد بن طاهر، التحریر و التنویر، بیتا.
(۱۵)
جصاص، احمد بن علی، احکام القرآن (
جصاص)، تحقیق محمد صادق قمحاوی، بیروت، دار احیاء.
(۱۶) فاضل مقداد، جمال الدین، کنزالعرفان فی فقه القرآن، تحقیق سیدمحمد قاضی، مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی، ۱۴۱۹ق، چاپ اول.
پژوهشگده باقرالعلوم، برگرفته از مقاله «بقر».