امام جعفر صادق (علیهالسلام)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
امام جعفرصادق (علیهالسلام) (۸۳-۱۴۸ ه ق)، ششمین پیشوای
شیعیان در هفدهم
ربیع الاول سال
۸۳ هجری قمری در
مدینه متولد شد.
پدر ایشان
امام باقر (علیهالسّلام) و مادرش
ام فروه است. امام صادق در سال
۱۱۴ هجری قمری پس از
شهادت پدرش در سن ۳۱ سالگی به
امامت رسید. دوران امامتش مصادف بود
با اواخر
حکومت بنیامیه و اوایل
حکومت بنیعباس.
جامعه اسلامی در زمان آن حضرت از نظر سیاسی _ اجتماعی
با فراز و نشیبها و تحولات مهمی روبرو بود. امام صادق (علیهالسّلام) از اوضاع آشفته دستگاه خلافت اموی استفاده و برنامه اصلاحی و نهضت فرهنگی خود را آغاز کرد و
با توجه به فرصت مناسب سیاسی و نیاز شدید جامعه، دنباله نهضت علمی و فرهنگی پدرش را گرفت و حوزه وسیع علمی و دانشگاه بزرگی بهوجود آورد و در رشتههای مختلف علمی شاگردان بزرگی
تربیت کرد.
سرانجام در سال
۱۴۸ هجری قمری منصور دوانیقی بهوسیله انگوری که آن را به زهرآلوده کرده بود، امام صادق (علیهالسّلام) را مسموم و به شهادت رساند. ایشان در سن شصت و پنج سالگی به
شهادت رسید و پیکر پاکش را در
قبرستان بقیع کنار قبر پدرش امام محمدباقر (علیهالسّلام) به خاک سپردند.
امام جعفر صادق (علیهالسلام) رئیس
مذهب جعفری و ششمین پیشوای
شیعیان در هفدهم
ربیع الاول سال ۸۳ هجری قمری
(البته بعضی سال هشتاد و شش،
ماه رجب، روز جمعه یا دو شنبه نیز گفتهاند.
) در
مدینه متولد شد.
بعضی ولادت ایشان را روز سه شنبه هفتم
رمضان و سال ولادت ایشان را نیز برخی سـال ۸۰ هجری ذکر کردهاند.
نام مبارکش «جعفر» و مشهورترین کنیه آن حضرت «ابوعبدالله»، و مشهورترین لقبش، «صادق» است.
پدر گرامیش «
امام باقر (علیهالسّلام)» و مادرش «
ام فروه» دختر قاسم محمد بن ابوبکر است.
از
امام سجاد (علیهالسّلام) پرسـیدند: امـام بعد از شما کیست؟ فرمود: محمدباقر که علم را میشکافد. پرسیدند: امام بعد از او چه کسی خواهد بود؟ پاسـخ داد: جعفر که نام او نزد اهل آسمانها «صادق» است! حاضران
با شگفتی پرسیدند: شما همه راسـتگو و صادق هستید؛ چرا او را «بـخصوص» بـهاین نام میخوانید؟
امام سجاد (علیهالسّلام) به سخنی از
رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اشاره کرد و فرمود: «پدرم از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل کرد که: وقتی فرزندم جعفر بن محمد بن علی بن حسین متولد شد، او را صادق بنامید؛ زیرا فرزند پنجم از او جعفر نـام خواهد داشت و
ادعای امامت خواهد کرد؛ به دروغ و از روی افترا به خدا، او نزد خدا
جعفر کذاب افترا زننده برخداست.»
امام صادق (علیهالسّلام) مدت ۱۲ تا ۱۵ سال بنا بر اختلاف
با امام سجاد (علیهالسّلام) و بعد از شهادت جد بزرگوارش مدت ۱۹ سال
با امام باقر (علیهالسّلام) زنـدگی کـرد و توانست به مقدار لازم از خرمن دانش این دو بزرگوار، خوشهچینی نماید. مدت امامت ایشان ۳۴ سال به طول انجامید
که ۱۸ سال در دوره
اموی و ۱۶ سال در دوره
عباسی بوده است.
امام صادق (علیهالسّلام) نیز همانند دیگر ائمه
با وضعیت ویژهای متولد شـد، خود در ایـنباره میفرمود:
«درباره
امام سخن نگویید که عقل شما به او نمیرسد؛ وقتی در شکم مادر است، سخن مردم را میشنود ... چون بخواهد بیرون بیاید، دست بر زمین میگذارد و صدا به
شهادتین بـلند مـیکند. فرشتهای در میان دو چشم او مینویسد:
(وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقًا وَعَدْلًا لاَّ مُبَدِّلِ لِكَلِمَاتِهِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ) «و چون به
امامت برسد، خداوند در هر شهر فرشتهای را موکل میکند تا احوال آن را بر امام تقدیم کنند.»
ام فروه از هـمه بـانوان عصر خود باتقواتر بـود و عـلاوه بـر
تقوای الهی، از مقام
علم و دانش نیز بهرهای وافر داشت. او معارف الهی را از زبان امامان شیعی آموخته بود؛ لذا هم در مقام
راوی نور ناقل احادیث بود و هم بـدانچـه آمـوخته بود، در زندگی عمل میکرد. میگویند: وقتی در یکی از روزهـا در کـنار
کعبه به
طواف خانه خدا اشتغال داشت به کنار
حجرالاسود آمد و
با دست چپ آن را مسح کرد.
یکی از حاضران (علمای مخالف) بـه او گـفت: ای کـنیز خدا! در انجام چگونگی سنت، خطا کردی. (
با دست چپ حجرالاسود را مـسح کردی) امفروه در پاسخ او گفت: «انا لاغنیاء من علمک» ما از علم تو بینیاز هستیم.
محدث قمی پس از نقل این روایت مـیگوید: «ظـاهرا اعـتراض کننده از فقهای
اهلتسنن بود. آری چگونه ام فروه از
علم و
فقه آنها بینیاز نـباشد
بـا اینکه شوهرش امام باقر (علیهالسّلام) و
پدر شوهرش امام سجاد (علیهالسّلام) و فرزندش امام صادق (علیهالسّلام) چشمه جوشان علم و معدن
حکمت بودند و
پدر خـودش (قـاسم) از فـقهای بزرگ و مورد اطمینان و از شاگردان امام سجاد (علیهالسّلام) بود.»
امفروه در طول دوران کودکی و نـوجوانی حـضرت در تـعلیم و تربیت وی میکوشید. هرچند
خاندان اهلبیت (علیهمالسلام) خود مجسمه علم و ادب هستند! در این دوره امفروه آنچه را از هـمسرش آمـوخته بود، به فرزندش یادآوری میکرد و امام صادق (علیهالسّلام) نیز بعدها پیرامون مادرش اینگونه سخن گـفت:
«وَ كَانَتْ أُمِّي مِمَّنْ آمَنَتْ وَ اتَّقَتْ وَ أَحْسَنَتْ (وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ) قَالَ وَ قَالَتْ أُمِّي قَالَ أَبِي يَا أُمَّ فَرْوَةَ إِنِّي لَأَدْعُو اللَّهَ لِمُذْنِبِي شِيعَتِنَا فِي الْيَوْمِ وَ اللَّيْلَةِ أَلْفَ مَرَّةٍ لِأَنَّا نَحْنُ فِيمَا يَنُوبُنَا مِنَ الرَّزَايَا نَصْبِرُ عَلَى مَا نَعْلَمُ مِنَ الثَّوَابِ وَ هُمْ يَصْبِرُونَ عَلَى مَا لَا يَعْلَمُونَ.» مادرم بانویی
باایمان، باتقوا و
نیکوکار بود و خداوند نیکوکاران را دوسـت دارد. مـادرم گـفت که پدرم فرمود: ای امفروه! من هر روز و شب هزار بار برای آمرزش گناهان شیعیانمان خدا را میخوانم؛ چـون مـا
با آگاهی و یقین بر اینکه خداوند مصائبی را که بر ما وارد مـیشود، مـشاهده مـیکند،
صبر میکنیم؛ ولی شیعیان ما
با اینکه چنین علم و صبری ندارند، صبر میکنند.» و آخرین سخن اینکـه مـقام ایـن بانوی پرهیزکار چنان بود که به امام صادق (علیهالسّلام) «ابن المکرمه» فرزند «بـانوی ارجـمند» میگفتند.
امام صادق (علیهالسّلام) از نظر رخسار شبیه پدرش امام باقر (علیهالسّلام) بود؛ البته کمی لاغراندام و بلندقـامت. مـردی بود میانهبالا، افروختهروی و پیچیدهموی بود، صورتش همیشه مانند خـورشید مـیدرخشید و موهایش سیاه بود و محاسن معمولی داشت. دندانهایش سـفید و بـین دو دنـدانپیشین او فاصله بود. بسیار لبخند میزد و
با شـنیدن نـام پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رخسارش زرد و سبز میشد.
چنان سیمای
با ابهتی داشت که وقتی مناظرهکنندگان
بـا او روبـهرو میشدند، زبانشان بند میآمد.
القـاب حـضرت: صابر، فـاضل، طـاهر، صادق و کنیهاش ابوعبدالله بود. و نقش
نگینش
الله ولیی و عـصمتی من خلقه بود.
امام صادق (علیهالسّلام) دارای شخصیتی ممتاز و بینظیر بود و مورد مدح و ستایش صاحبنظران قرار گرفته است.
مالک بن انس (از پیشوایان چهارگانه
اهلسنت) میگوید: هرگز چشمی مانند جعفر بن محمد را ندیده و گوشی نظیر او را نشنیده و هرگز بر قلب انسانی برتر از جعفر بن محمد، از نظر
دانش و
عبادت و پرهیزگاری، خطور نکرده است.
در دوران قبل از
امامت، حضرت شاهد فعالیتهای
پدر خویش در نشر معارف دینی و تربیت شاگردان وفادار و
با بصیرت بود. امام باقر (علیهالسّلام) در مناسبتهای مختلف به امامت و
ولایت فرزندش جعفر صادق (علیهالسّلام) تصریح فرموده و شیعیان را پس از خودش به پیروی از او فرا میخواند. لذا احادیث زیادی مبنی بر
نص امامت حضرت صادق (علیهالسّلام) نقل شده است. امام صادق در سال ۱۱۴ هجری قمری پس از
شهادت پدرش در سن ۳۱ سالگی به امامت رسید. دوران امامتش مصادف بود
با اواخر
حکومت بنیامیه که در سال
۱۳۲ ق به عمر آن پایان داده شد و اوایل
حکومت بنیعباس.
امام صادق (علیهالسّلام) از لحـظه تـولد هفده ربیع الاول سال۸۳ تا هنگام شهادت
پدر (۱۱۴ ه. ق)
هـمراه پدر بود و بارها چون او طـعم تـلخ
ظلم و جور
امویان را چشیده بود. از جـمله یـکبار که
هشام تصمیم گرفت امام باقر (علیهالسّلام) را از
مدینه به
شام تبعید کند، مامورین، آن حضرت را بـه
همراه فرزندش امام صادق (علیهالسّلام) از مـدینه بـه شـام آوردند و برای
اهانت به آنها، سه روز اجازه ورود ندادند و حـتی آنـها را در اردوگاه غلامان جای دادند. هشام به درباریان گفت: وقتی محمد بن علی وارد شد، ابتدا من او را سـرزنش مـیکنم وقتی من ساکت شدم، شما سرزنش کـنید. آنـگاه به دسـتور او، امـام را وارد کـردند و آنها نقشه خود را اجـرا کردند. وقتی همه ساکت شدند، امام لب بهسخن گشود و فرمود: ای مردم! کجا میروید و شما را کجا میبرند؟
خداوند اولیـن افـراد شما را بهوسیله ما راهنمایی کـرد و
هدایت آخرین شـما نـیز
بـا ما خواهد بـود. اگـر به پادشاهی چند روزه دلبستهاید، بدانید که حکومت ابدی
با ما است. چنانکه خداوند میفرماید: «والعاقبه للمتقین». هشام از ایـن سـخنان سـخت خشمناک شد. دستور داد امام را زندانی کنند. اما هراس از شـورش مـردم بـهدلیل روشـنگریهای امـام مـنجر به آزادیاش شد.
امام صادق (علیهالسّلام) در این سفرها، کولهباری گران از دانش
پدر عملا فراهم ساخت. امام، خود به نقل خاطرات این دوران که بهدستور هشام از مدینه به شام تبعید شـده بودند و برخوردهای
پدر بزرگوارش یاد میکرد و میفرمود: یک روز
همراه پدرم از خانه هشام بیرون آمدیم. به میدان شهر رسیدیم و دیدیم جمعیت بسیاری گرد آمدهاند. پدرم پرسید: اینها کیستند؟ گفتند: کشیشهای مسیحی هستند که هر سال در چنین روزی اینجا اجتماع میکنند و
با هـم بـه زیارت
راهب بزرگ که معبد او بالای این کوه قرار دارد، میروند و سوالات خود را میپرسند. پدرم سرخود را
با پارچهای پوشاند تا کسی او را نشناسد و نزد آنها رفت. راهب چنان پیر بود که ابروان سفیدش بـه روی چـشمانش افتاده بود.
با حریری زرد ابروان خود را به پیشانی بست و چشمانش را مانند مار افعی به حرکت درآورد.
هشام جاسوسی فرستاده بود تا جریان ملاقات پدرم
بـا راهـب را گزارش کند. راهب به حاضران نـگاه کـرد و پدرم را دید و این گفتگو بین آن دو روی داد:
راهب: تو از ما هستی یا از امت مرحومه (
اسلام)؟
!
امام باقر (علیهالسّلام): از امت مرحومه (مورد رحمت خدا).
راهب: از علمای اسلام هستی یـا از بـیسوادهای آنان؟!
امام: از بیسوادهای آنها نـیستم.
راهـب: آیا من سؤال کنم یا تو؟
امام: تو.
راهب رو به
مسیحیان کرد و گفت: عجب است که مردی از امت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) این جرات را دارد که به من میگوید: تو بپرس. راهب ۵ سؤال کرد و امـام یـک به یک پاسخ داد.
۱- به من بگو آن ساعتی که نه از شب است، نه از روز چه ساعتیاست؟
۲- اگر نه از روز و نه شب است پس چیست؟
امام (علیهالسّلام): بین
طلوع فجر و طلوع
خورشید (بین اول وقت
نماز صبح و اول طلوع خـورشید) اسـت. و آن از ساعتهای بـهشت است که بیماران در آن
شفا مییابند. دردها آرام میگیرند و ...
۳- اینکه میگویند:
اهل بهشت میخورند و میآشامند ولی مدفوع و ادرار نـدارند، آیا نظیری در دنیا دارد؟
امام: مانند طفل در رحم مادرش.
۴- میگویند در
بهشت از مـیوهها و غـذاها مـیخورند ولی چیزی کم نمیشود، نظیری در دنیا دارد؟
امام: مانند چراغ است که اگر هزاران چراغ از شعله آن روشن کنند از نـور او چـیزی کم نمیشود.
۵- به من بگو آن دو برادر چه کسی بودند که در یک ساعت دوقـلو از مـادر مـتولد شدند و در یک لحظه مردند، یکی پنجاه سال و دیگری ۱۵۰ سال عمر کرد.
امام: عزیز و
عزیر بـودند که در یک ساعتبه دنیا آمدند و سی سال باهم بودند. خداوند جان عزیر را گرفت و او صـد سال جزو مردگان بود، بـعد او را زنـده کرد و بیستسال دیگر
با برادرش زندگی کرد. پس هردو در یک ساعت مردند. در این هنگام راهب از جای برخاست و گفت: شخصی داناتر از من را آوردهاید تا مرا رسوا کنید. به خدا تا این مرد در شـام هست،
با شما سخن نخواهم گفت. هرچه میخواهید از او بپرسید. میگویند: وقتی شب شد آن راهب نزد امام آمد و
مسلمان شد. وقتی این خبر عجیب به هشام رسید و خبر مناظره در بین مردم شام پخش شد، بـلافاصله جـایزهای برای حضرت فرستاد و او را راهی
مدینه کرد و افرادی را نیز پیشاپیش فرستاد که اعلام کنند: کسی
با دو پسر ابوتراب (باقر و جعفر (علیهماالسلام)) تماس نگیرد که جادوگر هستند. من آنها را به شام طلبیدم. آنها بـه
آیین مسیح متمایل شدند. هرکس چیزی به آنها بفروشد، یا به آنها سلام کند، خونش هدر است.
آری، امام صادق (علیهالسّلام)
با دریایی از علم و دانش به سوی
منصب امامت رفت.
آغاز امامت همزمان
با شهادت
پدر بـزرگوارش امام محمدباقر (علیهالسّلام) در۷
ذی حجه ۱۱۴ه. ق (به دستور هشام بن عبدالملک) این امام بزرگوار منصب هدایت
شیعیان را عهدهدار شد. توجه به این حکایت تاریخی، فضای عصر امامت آن بزرگوار را میتواند روشن سازد.
کلبی نسابه (نسبشـناس) مـیگوید: پس از رحلت امام باقر (علیهالسّلام) به مدینه رفـتم. چـون در مـورد امام بعد از حضرت باقر (علیهالسّلام) بیاطلاع بودم، به مسجد رفتم. در آنجا
با جماعتی از
قریش روبهرو شدم و از آنان پرسیدم: اکنون عالم (امام) خـاندان رسـالت کیست؟ گـفتند: عبدالله بن حسن. به خانه عبدالله رفتم و در زدم. مـردی آمـد که گمان کردم خادم اوست. گفتم: از آقایت اجازه بگیر تا به خدمتش بروم. او رفت و اندکی بعد بازگشت و گفت: اجازه دادنـد. مـن وارد خـانه شدم و پیرمردی را دیدم که
با جدیت مشغول
عبادت است. سـلام کردم. پرسید: کیستی؟ گفتم: کلبی نسابهام، پرسید: چه میخواهی؟ گفتم: آمدهام تا از شما مسئله بپرسم. گفت: آیا
با پسرم محمد مـلاقات کردی؟ گـفتم: نـه؛ نخست به حضور شما آمدم. گفت: بپرس، گفتم: مردی به همسرش گفته: «انـت طـالق عدد نجوم السماء»، تو به عدد ستارههایآسمان
طلاق داده شدی، حکم این مسئله چیست؟
گفت:
سه طلاقه اسـت و بـقیه مـجازات بر طلاقدهنده است!
با خود گفتم: جواب این مسئله را ندانست.
آنگاه پرسـیدم: دربـاره مـسح بر کفش (در پا) چه نظری داری؟ گفت: مردم صالح مسح کردهاند؛ ولی ما مسح بر کفش نمیکنیم.
بـا خود گفتم: جـواب ایـن را هم کامل نداد. آنگاه پرسیدم: آیا خوردن گوشت
ماهی بدون پولک اشکال دارد؟ گفت:
حلال اسـت ولی مـا خاندان خوردن آن را ناپسند میدانیم. باز پرسیدم: نوشیدن
شراب خرما چه حکمی دارد؟ گفت: حلال است؛ ولی مـا نـمیخوریم!
مـن از نزد او خارج شدم و
با خود گفتم: این جمعیت قریش به
اهلبیت (علیهمالسّلام) دروغ بستهاند. بـه مـسجد برگشتم و گروهی از مردم را ملاقات کردم. باز هم از داناترین خاندان رسالت سؤال کردم. آنها نـیز دوبـاره عـبدالله را معرفی کردند. من گفتم: نزد او رفتم ولی چیزی از دانش نزد او نیافتم. در این لحظه مردی سربلند کرد و گـفت: نـزد جعفر بن محمد (امام صادق (علیهالسّلام)) برو که اعلم خاندان رسالت او است. در این هـنگام یـکی از حـاضران زبان بهسرزنش او گشود و من فهمیدم که این جماعت از روی
حسادت عبدالله را بهجای امام واقعی بـه مـن مـعرفی کردهاند. بلادرنگ به سوی خانه او رفتم. تا به در خانه رسیدم، جوانی بـیرون آمـد و گفت: ای برادر کلبی بفرما! ناگهان هراسی در درونم ایجاد شد. وارد خانه شدم و دیدم مردی باوقار روی زمـین و در مـحل نمازش نشسته است. سلام کردم و جواب شنیدم. فرمود: تو کیستی؟ باز خود را معرفی کردم و در شـگفت بودم کـه غلامش مرا به نام خواند و خودش نـامم را پرسـید!
گـفتم: نسابه کلبی هستم. او دستش را به پیشانیش زد و فـرمود:
کـسانی که از خداوند بیهمتا برگشتند و به سوی
گمراهی دوری رفتند و در زیان آشکار افتادند، دروغ گـفتند. ای بـرادر کلبی! خداوند میفرماید: «و عادا و ثمود و اصـحاب الرس و قـرونا بین ذلک کثیرا؛
و
قوم عاد و
ثمود و
اصحاب رس (گروهی که درخت صـنوبر را مـیپرستیدند) و اقوام بسیار که در این میان بودند، هلاککردیم» آیا تو نسب اینهـا را میشناسی؟ گـفتم: نه... آنگاه سؤال کردم: اگر مـردی به همسرش بگوید: «تـو بـه عدد ستارههای آسمان طلاق داده شدی» چـه حـکمی دارد؟ فرمود: مگر
سوره طلاق را نخواندهای! گفتم: چرا. فرمود: بخوان. من خواندم؛
(فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَأَحْصُوا الْعِدَّةَ) «زنان خود را در زمان عـده، طـلاق دهـید و حساب عده را نـگه داریـد»
امام پرسید: آیا در ایـن آیـه، ستارههای آسمان را میبینی؟ گفتم: نه. اما سؤال دیگری دارم. اگر مردی به زنش گفت: تـو را سـه بار طلاق دادم، حکمش چیست؟ فرمود: چنین طلاقی بـه
کتاب خدا و
سنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بـرمـیگردد. (یعنی یک طلاق حـساب میشود.) همچنین هیچ طلاقی درست نیست؛ مگر اینکه زن را که در حال پاکی (از
حیض) که
با او در مـدت پاکـی
آمیزش نشده، طلاق دهند و دو شاهد عـادل هـنگام طلاق حـاضر بـاشد.
پرسـیدم: در
وضو، مسح بـر کـفش چه حکمی دارد؟ فرمود: وقتی
قیامت برپا شود، خداوند هر چیزی را به اصلش برمیگرداند. از اینرو به عقیده تو کسانی کـه در وضـوء روی کـفش مسح میکنند، وضوی آنها بهکجا میرود؟ (یعنی وضـو درسـت نـیست.)
بـا خـود گفتم: ایـن هم از مسئله دوم که جوابش را صحیح داد. در این لحظه امام فرمود: بپرس.
گفتم: خوردن گوشت ماهی بدون پولک چه حکمی دارد؟ فرمود: خداوند جمعی از
یهود را
مسخ کرد. آنها را که در راه دریا مـسخ کرد بهصورت ماهی بیپولک و مارماهی و غیر اینها مسخ کرد و آنها را که در خشکی مسخ کرد، بهشکل
میمون،
خوک و حیوانی مانند
گربه و خزندهای مانند
سوسمار و ... درآورد. (خوردن آن حرام است.) آن حضرت بـاز فـرمود: بپرس. گفتم: درباره
نبیذ (شراب خرما) چه میفرمایی؟ فرمود: حلال است. گفتم: ما در میان آن تهنشین (
زیتون) و غیر آن میریزیم و میخوریم. فرمود: آه، آه، اینکه
شراب بد بو است. از حضرت خواستم درباره نـبیذ حـلال توضیح دهد.
امام فرمود: مردم مدینه از دگرگونی و ناراحتی مزاج خود به خاطر تغییر آب شکایت کردند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: تا نبیذ بسازید. مردی به نوکرش دستور مـیداد بـرای او نبیذ بسازد. نوکر یک مـشت خرمای خشک بـرمیداشت و در میان مشک میریخت. آنگاه آن مرد از آن میخورد و وضو هم میگرفت...
من در این لحظه بیاختیار یک دستم را روی دست دیگرم زدم و گفتم: اگر امامتی در کار بـاشد، امـام بر حق همین است.
در آغاز امامت حضرت افرادی از شیعیان و حتی بستگان حضرت حاضر به قبول امامت ایشان نبودند، لذا حضرت از راههای گوناگونی کوشیدند آنها را به قبول راه صحیح وادار سازند و در اینزمینه به اذن
خداوند معجزاتی نیز انجام دادند.
دوران امام جعفر صادق(علیهالسّلام) در میان دیگر دورانهای
ائمه معصومین (علیهمالسلام)، دورانی منحصر به فرد بود و شرایط اجتماعی و فرهنگی عصر آن حضرت در زمان هیچیک از امامان وجود نداشته است و این بهدلیل ضعف بنیامیه و قدرت گرفتن بنیعباس بود. این دو سلسله مدتها در حال مبارزه
با یکدیگر بودند که این مبارزه در سال
۱۲۹ هجری وارد مبارزه مسلحانه و عملیات نظامی گردید.
این کشمکشها و مشکلات سبب شد که توجه بنیامیه و بنیعباس کمتر به امامان و فعالیتشان باشد. از اینرو این دوران، دوران آرامش نسبی امام صادق (علیهالسّلام) و شیعیان و فرصت بسیار خوبی برای فعالیت علمی و فرهنگی آنان بهشمار میرفت.
در رابطه
با سیره اجتماعی امام در ادامه نکاتی را بیان میکنیم:
امام صادق (علیهالسّلام) نهتنها دیگران را دعوت به کار و تلاش میکرد، بلکه خود نیز
با وجود مـجالس درس و مناظرات و ... در روزهای داغ
تابستان، در مزرعهاش کار میکرد. یکی از یاران حضرت میگوید: آن حضرت را در باغش دیـدم، پیراهن زبر و خشن بـر تن و بـیل در دست، باغ را آبیاری میکرد و عرق از سر و صورتش میریخت، گفتم: اجازه دهید من کار کنم. فرمود: من کسی را دارم که این کارها را بکند ولی دوست دارم مرد در راه بهدست آوردن
روزی حلال از گرمی آفتاب آزار ببیند و خداوند بـبیند که من در پی روزی حلال هستم.
حضرت در
تجارت نیز چنین بود و بر رضایت خداوند تاکید داشت. لذا وقتی کار پرداز او که
با سرمایه امام برای تجارت به
مصر رفت و
با سودی کلان برگشت، امام از او پرسید: این هـمه سـود را چگونه بهدست آوردهای؟ او گفت: چون مردم نیازمند کالای ما بودند، ما هم به قیمت گزاف فروختیم. امام فرمود: سبحان الله!
علیه مسلمانان همپیمان شدید که کالایتان را جز در برابر هر
دینار سرمایه یک دینار
سود نفروشید! امام اصل سرمایه را برداشت و سودش را نپذیرفت و فرمود: ای مصادف! چکاچک شمشیرها از
کسب روزی حلال آسانتر است.
(
«سُبْحَانَ اللهِ، تَحْلِفُونَ عَلى قَوْمٍ مُسْلِمِينَ أَلاَّ تَبِيعُوهُمْ إِلاَّ بِرِبْحِ الدِّينَارِ.... ثُمَّ قَالَ يَا مُصَادِفُ ، مُجَالَدَةُ السُّيُوفِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ الْحَلَالِ»)
حقیقت این است که امام (علیهالسّلام) در نهایت علاقه به کار و تلاش، هرگز فریفته درخشش درهم و دینار نـمیشد و مـیدانست که بهترین کار از نظر خداوند تقسیم دارایی خود
با نیازمندان است، حقیقتی که ما هرگز از عمق جان بدان ایمان عملی نداشته و نداریم. امام خود درباره باغش میفرمود: وقتی خرماها میرسد، مـیگویم دیـوارها را بـشکافند تا مردم وارد شوند و بخورند. هـمچنین مـیگویم ده ظـرف
خرما که بر سر هریک ده نفر بتوانند بنشینند، آماده سازند تا وقتی ده نفر خوردند، ده نفر دیگر بیایند و هریک، یک مد خرما بخورند. آنگاه مـیخواهم بـرای تـمام همسایگان باغ (پیرمرد، پیرزن، مریض، کودک و هرکس دیـگر کـه توان آمدن به باغ را نداشته) یک مد خرما ببرند. پس مزد باغبان و کارگران و ... را میدهم و باقیمانده محصول را به
مدینه آورده بین نـیازمندان تـقسیم مـیکنم و دست آخر از محصول چهار هزار دیناری، چهارصد
درهم برایم میماند.
امام همانند مردم معمولی لباس میپوشید و در زندگی رعایت اقتصاد را میکرد. میفرمود: بهترین لباس در هـر زمان، لبـاس مـعمول همان زمان است. لذا
گاه لباس نو و گاه لباس وصلهدار بر تن میکرد. لذا وقتی
سفیان ثوری به وی اعتراض میکرد که:
پدرت علی لباسی چنین گرانبهای نمیپوشید، فرمود: زمان
علی (علیهالسّلام) زمان
فقر و اکنون زمان غـنا و فـراوانی اسـت و پوشیدن آن لباس در این زمان،
لباس شهرت است و
حرام ... پس آستین خود را بالا زد و لبـاس زیـر را کـه خشن بود، نشان داد و فرمود: لباس زیر را برای خدا و لباس نو را برای شما پوشیدهام.
با این هـمه حضرت همگام و همسان
با مردم بود و اجازه نمیداد، امتیازی برای وی و خانوادهاش در نظر گرفته شـود. و ایـن ویژگی هنگام بروز بحرانهای اقتصادی و اجتماعی بیشتر بروز مییافت. از جمله در سالی که
گندم در مدینه نایاب شـد، دستور داد گندمهای موجود در خانه را بفروشند و از همان، نان مخلوط از آرد
جو و گندم که خوراک بقیه مردم بـود، تـهیه کنند و فرمود:
«فَإِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ أَنِّي وَاجِدٌ أَنْ أُطْعِمَهُمُ الْحِنْطَةَ عَلَى وَجْهِهَا وَ لَكِنِّي أُحِبُّ أَنْ يَرَانِيَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ أَحْسَنْتُ تَقْدِيرَ الْمَعِيشَةِ.» خدا میداند که میتوانم به بهترین صورت نان گندم خانوادهام را تهیه کنم، اما دوسـت دارم خـداوند مرا در حال برنامهریزی صحیح زندگی ببیند.
امام صادق (علیهالسّلام) در برابر
ستمگران از هـر طـایفه و رتـبهای به سختی میایستاد و این
شهامت را داشت که سخن حق را به زبان آورد و اقدام حقطلبانه را انجام دهـد، هـر چند
بـا عکسالعمل تندی روبهرو شود. لذا وقتی
منصور از او پرسید:
«یـا ابا عـبدالله لم خلق الله الذُّبَاب فَقَالَ ليذل بِهِ الْجَبَابِرَة» چرا خداوند مگس را خلق کرد؟ فـرمود: تـا جباران را خوار کند. و به این ترتیب منصور را متوجه
قدرت الهی کرد.
و آنگاه که فرماندار مدینه در حـضور
بنیهاشم در خطبههای نماز به علی (علیهالسّلام) دشنام داد، امام چنان پاسخی کوبنده داد که فرماندار خطبه را نـاتمام گـذاشت و به سوی خانهاش راهی شد.
امـام صادق (علیهالسّلام)
شیعیان را به همزیستی
با اهلسنت دعـوت میکرد تا به این طریق هم شیعیان از جامعه اکثریت منزوی نشوند و هم بتوان احکام و اصـول شـیعی را
با ملاطفت به آنان منتقل کـرد. از ایـن روی در مـدار حـق
بـا مسامحه
با آنان رفتار میشد، امـا ایـن سهل گرفتن هرگز بهمعنای زیر پای گذاشتن اصول نبود و آنجا که مسئله اصـولی در مـیان بود، حضرت هرگز تسلیم نمیشد. از جـمله در یکی از سفرها، امام صـادق (علیهالسّلام) بـه
حیره (میان
کوفه و
بصره) آمـد. در آنجا منصور دوانیقی بهخاطر
ختنه فرزندش جمعی را به مهمانی دعوت کرده بود.
امام نـیز نـاگزیر در آن مجلس حاضر شد. وقـتی کـه سـفره غذا انداختند، هنگام صـرف غـذا، یکی از حاضران آب خواست ولی بـهجـای آن،
شراب آوردند، وقتی ظرف شراب را به او دادند، امام بیدرنگ برخاست و مجلس را ترک کرد و فرمود:
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «ملعون من جلس علی مائده یشرب عـلیها الخـمر.»
ملعون اسـت کـسی کـه در کنار سفرهای بنشیند کـه در آن سفره شراب نوشیده شود. امام حتی در مجالس عمومی خلیفه نیز حاضر نمیشد؛ زیرا حکومت را غاصب مـیدانست و حـاضر نبود
با پای خود بدانجا بـرود، زیـرا
بـا اینکـار از نـاحق بودن آنان، چـشمپوشـی میشد و تنها زمانی که
اجبار بود به خاطر مصالح اهم به آنجا میرفت؛ لذا منصور ضمن نامهای به وی نـوشت: چـرا تـو به اطراف ما مانند سایر مردم نمیآیی؟ امام در پاسـخ نـوشت: نـزد مـا چـیزی نـیست که به خاطر آن از تو بترسیم و بیاییم، نزد تو در مورد آخرتت چیزی نیست که به آن امیدوار باشیم. تو نعمتی نداری که بیاییم و به خاطر آن به تو تبریک بـگوییم و آنچه که اکنون داری آن را بلا و
عذاب نمیدانی تا بیاییم و تسلیت بگوییم. منصور نوشت: بیا تا ما را
نصیحت کنی.
امام نیز نوشت: کسی که
آخرت را بخواهد،
با تو همنشین نمیشود و کسی که دنیا را بـخواهد، بـهخاطر دنیای خود تو را نصیحت نمیکند.
عصر آن حضرت همچنین عصر جنبش فرهنگی و فکری و برخورد فرق و
مذاهب گوناگون بود. پس از زمان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) دیگر چنین فرصتی پیش نیامده بود تا معارف اصیل اسلامی ترویج گردد، بخصوص که قانون
منع حدیث و فشار حکام اموی باعث تشدید این وضع شده بود. لذا خلأ بزرگی در
جامعه آنروز که تشنه هرگونه
علم و دانش و
معرفت بود، بهچشم میخورد.
امام صادق (علیهالسّلام) باتوجه به فرصت مناسب سیاسی و نیاز شدید جامعه، دنباله نهضت علمی و فرهنگی پدرش را گرفت و حوزه وسیع علمی و دانشگاه بزرگی بهوجود آورد و در رشتههای مختلف علمی و نقلی شاگردان بزرگی
تربیت کرد.
امام از فرصتهای گوناگونی برای
دفاع از
دین و
حقانیت تشیع و نشر معارف صحیح
اسلام استفاده میبرد. مناظرات زیادی نیز در همین موضوعات میان ایشان و سران فرقههای گوناگون انجام پذیرفت که طی آنها
با استدلالهای متین و استوار، پوچی عقاید آنها و برتری اسلام ثابت میشد.
همچنین در حوزه
فقه و
احکام نیز توسط ایشان فعالیت زیادی صورت گرفت، بهصورتی که شاهراههای جدیدی در این بستر گشوده شد که تاکنون نیز به راه خود ادامه داده است. بدینترتیب، شرایطی مناسب پیش آمد و
معارف اسلامی بیش از هر وقت دیگر از طریق الهی خود منتشر گشت، بهصورتی که بیشترین احادیث شیعه در تمام زمینهها از امام صادق (علیهالسّلام) نقل گردیده و مذهب تشیع به نام
مذهب جعفری و فقه تشیع به نام
فقه جعفری خوانده میشود.
آنچه به دوره امامت حضرت امام صادق (علیهالسّلام) ویژگی خاصی بخشیده، استفاده از علم بیکران امامت، تربیت دانشطلبان و بنیانگذاری فکری و علمی مذهب تشیع اسـت. در اینباره چهار موضوع قابل توجهاست:
الف. دانش امام.
ب. ویژگیهای عصر آن حضرت که منجر به حرکت علمی و پایهریزی نهضت علمی شد.
ج. اولویتها در نهضت عـلمی.
د. شـیوهها و اهداف و نتایج این نهضت عـلمی.
شیخ مفید مینویسد: آنقدر مردم از دانش حضرت نقل کردهاند که بهتمام شهرها منتشر شده و کران تا کران جهان را فرا گرفته است و از احدی از عـلمای
اهلبیت (علیهمالسّلام) این مـقدار
احادیث نقل نشده است به این اندازه که از آن حضرت نقل شده. اصحاب حدیث، راویان آن حضرت را
با اختلاف آرا و مذاهبشان گردآورده و عددشان به چهار هزار تن رسیده و آنقدر نشانههای آشکار بر امامت آن حضرت ظاهر شده که دلها را روشـن و زبان مخالفان را از ایراد شبهه لال کرده است.
سید مؤمن شافعی نیز مینویسد: مناقب آن حضرت بسیار است تا آنجا که شمارشگر حساب ناتوان است از آن.
ابوحنیفه میگفت: من هرگز فقیهتر از جعفر بن محمد ندیدهام و او حتما دانـاترین
امت اسلامی اسـت.
حسن بن زیاد میگوید: از ابوحنیفه پرسیدم: بهنظر تو چه کسی در
فقه سرآمد است؟ گفت: جعفر بن محمد. روزی
منصور دوانیقی به من گفت: مردم توجه زیادی به جعفر بن محمد پیدا کـردهاند و سـیل جـمعیت به سوی او سرازیر شده است. پرسشهایی دشوار آماده کن و پاسخهایش را بخواه تا او از چشم مسلمانان بیفتد. من چهل مـسئله دشـوار آماده کردم. هنگامی که وارد مجلس شدم، دیدم امام در سمت راست منصور نشسته است. سلام کـردم و نـشستم. مـنصور از من خواست سوالاتم را بپرسم. من یک یک سؤال میکردم و حضرت در جواب میفرمود: در مورد این مسئله، نـظر شما چنین و اهل مدینه چنان است و فتوای خود را نیز میگفتند که گاه موافق و گـاه مخالف ما بود.
عصر امام صادق (علیهالسّلام) همزمان
با دو حکومت
مروانی و
عباسی بود که انواع تضییقها و فشارها بر آن حضرت وارد میشد، بارها او را بدون آن که جرمی مرتکب شود، به
تبعید میبردند. از جمله یکبار به
همراه پدرش به
شام و بار دیـگر در عصر عباسی به
عراق رفت. یکبار در زمان
سفاح به
حیره و چند بار در زمان منصور به حیره،
کوفه و
بغداد رفت.
با این بیان، این تحلیل که حکومتگران به دلیل نزاعهای خود، فـرصت آزار امـام را نداشتند و حضرت در یک فضای آرام به تاسیس نهضت علمی پرداخت، به صورت مطلق پذیرفتنی نیست، بلکه امام
با وجود آزارهای موسمی
اموی و عباسی از هرنوع فرصتی استفاده میکرد تا نهضت علمی خود را به راه انـدازد و دلیـل عمده رویکرد حضرت، بسته بودن راههای دیگر بود. چنانچه امام از ناچاری عمدا رو به
تقیه میآورد. زیرا خلفا در صدد بودند
با کوچکترین بهانهای حضرت را از سر راه خود بردارند. لذا منصور مـیگفت: «هـذا الشجی معترض فی الحلق»؛ جعفر بن محمد مثل استخوانی در گلو است که نه میتوان فرو برد و نه میتوان بیرون افکند. بر همین اساس خلفا در صدد بودند ولو به صورت توطئه، حضرت را گرفتار و در نهایت شهید کنند. حکایت زیـر دلیـل ایـن مدعی است:
جعفر بن محمد بـن اشـعث از
اهلتسنن و دشمنان اهلبیت (علیهمالسلام) به
صفوان بن یحیی گفت: آیا میدانی
با اینکه در میان خاندان ما هیچ نام و اثری از
شیعه نـبود مـن چـگونه شیعه شدم؟ ...
منصور دوانیقی روزی به پدرم
محمد بن اشعث گفت: ای محمد! یـک نـفر مرد دانشمند و
با هوش برای من پیدا کن که ماموریت خطیری به او بتوانم واگذار کنم. پدرم ابن مهاجر (دایی مرا) معرفی کـرد.
مـنصور بـه او گفت: این پول را بگیر و به
مدینه نزد عبدالله بن حسن و جماعتی از خـاندان او از جمله جعفر بن محمد (امام صادق (علیهالسلام)) برو و به هریک مقداری پول بده و بگو: من مردی غریب از اهل خراسان هستم کـه گـروهی از شـیعیان شما در
خراسان این پول را دادهاند که به شما بدهم مشروط بر ایـنکـه چنین و چنان (قیام علیه حکومت) کنید و ما از شما پشتیبانی میکنیم. وقتی پول را گرفتند، بگو: چون من واسطه پول رسـاندن هـستم،
بـا دستخط خود، قبض رسید بنویسید و به من بدهید. ابن مهاجر به مدینه آمـد و بـعد از مـدتی نزد منصور برگشت. آن موقع پدرم هم نزد منصور بود. منصور به ابن مهاجر گفت: تـعریف کـن چـه خبر؟ ابن مهاجر گفت: پولها را به مدینه بردم و به هریک از خاندان مبلغی دادم و قبض رسید از دسـتخط خـودشان گرفتم غیر از جعفر بن محمد (امام صادق (علیهالسلام)) که من سراغش را گرفتم. او در مسجد مشغول
نماز بـود. پشـتسرش نشستم او تند نمازش را به پایان برد و بیآن که من سخنی بگویم به من گـفت: ای مـرد! از خدا بترس و
خاندان رسالت را فریب نده که آنها سابقه نزدیکی
با دولت بنیمروان دارنـد و هـمه (بـر اثر
ظلم) نیازمندند. من پرسیدم: منظورتان چیست؟ آن حضرت سرش را نزدیک گوشم آورد و آنچه بین من و تو بود، بـاز گفت. مـثل اینکه او سومین نفر ما بود.
منصور گفت:
یابن مهاجر اعلم انه لیـس مـن اهـلبیت نبوه الا و فیه محدث و ان جعفر بن محمد محدثنا ای پسر مهاجر، بدان که هیچ خاندان نبوتی نـیست مـگر ایـن که در میان آنها محدثی (فرشتهای از طرف خدا که
با او تماس دارد و اخبار را بـه او خـبر میدهد.) هست و محدث خاندان ما جعفر بن محمد (علیهالسّلام) است.
فرزند محمد بن اشعث میگوید: پدرم گفت: همین (اقرار دشمن) بـاعث شد کـه ما به تشیع روی آوریم.
آری این همه نشان از اختناق و فشاری دارد که مـانع از هـر نوع اقدام علیه حکومت وقت میشد، لذا امام بـهسـوی تـنها راه ممکن که همان ادامه مسیر
پدر بزرگوارش
امام باقر (علیهالسّلام) بـود، روی آورد و از در دانش و علم وارد شد.
حال باید توضیح داد که در این مسیر حـضرت چـه چیزی محتوای این نهضت علمی را تـعیین میکرد؟
حـقیقت این اسـت کـه جـریان نفاق، خطرناکترین انحرافی است که از زمـان
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شروع شده و در آیات مختلفی بدان اشاره شده است، مانند آیات۷ و ۸
سوره منافقین.
ایـن حـرکت هرچند در زمان پیامبر نتوانست در صحنه اجتماعی بـروز یابد، اما از اولین لحـظات رحلت، تـمام هجمههای
منافقان به یکباره بـر سـر
اهلبیت (علیهمالسّلام) فرو ریخت.
لذا مرحوم
علامه طباطبایی مینویسد:
هنگامی که
خلافت از اهلبیت (علیهمالسّلام) گرفته شد، مردم روی اینجریان از آنها رویگـردان شـدند و اهلبیت (علیهمالسّلام) در ردیـف اشخاص عادی بلکه به خـاطر سـیاست دولت وقت، مطرود از جامعه شناخته شدند و در نتیجه مسلمانها از اهلبیت (علیهمالسّلام) دور افتادند و از تربیت علمی و عملی آنـان مـحروم شدند. البته
امویان به این هم بـسنده نـکردند و
با نـصب عـلمای سـفارشی خود، کوشیدند از مطرح شـدن ائمه اطهار (علیهمالسّلام) از این طریق نیز جلوگیری کنند. چنانچه
معاویه رسما اعلام کرد: کسی کـه عـلم و دانش
قرآن نزد اوست،
عبدالله بن سلام اسـت و در زمـان
عبدالملک اعـلام شد: کسی جـز عطا حـق
فتوا ندارد و اگر او نبود، عبدالله بن نجیع فتوا دهد، از سوی دیگر مردم از
تفسیر قرآن نیز چـون عـلم اهـلبیت (علیهمالسّلام) محروم ماندند
با داستانهای
یهود و
نصاری آمـیخته شـد و نـوعی فـرهنگ التـقاطی در گذر ایام شکل گرفت. رفته رفته که قیامهای شیعی اوج گرفت و گاه فضاهای سیاسی به دلایلی باز شد، دو نظریه قیام مسلحانه و نهضت فرهنگی در اذهان مطرح شد. چون قیامهای مسلحانه بـه دلیل اقتدار حکام اموی و عباسی عموما باشکست روبهرو میشد، نهضت امام صادق (علیهالسّلام) بهسوی حرکتی علمی میتوانست سوق پیدا کند تا از این گذر علاوه بر پایان دادن به رکود و سکوت مرگبار فرهنگی، اختلاط و التـقاط مـذهبی و دینی و فرهنگی نیز زدوده شود. لذا اولویت در نهضت امام بر ترویج و شکوفایی فرهنگ دینی و مذهبی و پاسخگویی به شبهات و رفع التقاط شکل گرفت.
شیوهها و اهداف امام در نهضت علمی و فرهنگی در چند بعد مورد توجه است:
از گذر ممنوعیت نـقل احـادیث در مدت زمان طولانی توسط حکام اموی، احساس نیاز شدید به نقل روایات و سخن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)،
امیرمومنان (علیهالسّلام)، امام (علیهالسّلام) را وا میداشت به تربیت راویان در ابعاد مختلف آن روی آورد. لذا اینک از آن امام در هـر زمینهای روایت وجود دارد و این است راز نامیده شـدن مـذهب به «جعفری».
آری، راویان
با فراگرفتن هزاران
حدیث در علومی چون
تفسیر،
فقه،
تاریخ، مواعظ،
اخلاق،
کلام،
طب، شیمی و ... سدی در برابر انحرافات ایجاد کردند. امام صادق (علیهالسّلام) مـیفرمود:
ابان بن تغلب سی هـزار حـدیث از من روایت کرده است. پس آنها را از من روایت کنید.
محمد بن مسلم هم شانزده هزار حدیث از حضرت فرا گرفت.
و
حسن بن علی وشا میگفت: من در
مسجد کوفه نهصد شیخ را دیدم که همه میگفتند: جـعفر بن مـحمد برایم چنین گفت.
این حجم گسترده از راویان در واقع، کمبود روایت از منبع بیپایان امامت را در طی دورههای مختلف توانست جبران کند و از این حیث امام به موفقیت لازم دست یافت. آری، روایت از این امام منحصر به شـیعه نـشد و اهلسـنت نیز روایات فراوانی در کتب خود آوردند.
ابن عقده و
شیخ طوسی در کتاب رجال و
محقق حلی در
المعتبر و دیگران آماری دادهاند کهمجموعا راویان از امام به چهار هزار نفر میرسند و اکثر
اصول اربعمائه از امـام صـادق (علیهالسّلام) اسـت و همچنین اصول چهارصدگانه اساسی کتب اربعه شیعه (
کافی،
من لایحضره الفقیه،
تهذیب الاحکام،
الاستبصار) را تشکیل دادند.
علاوه بر ایجاد خزائن اطلاعات (راویان) که منابع خبری موثق تلقی میشدند، حضرت بـه ایـجاد شـبکهای از شاگردان ویژه همت گمارد تا به دومین هدف خود یعنی زدودن اختلاط و التقاط همت گمارند و شبهات را از چـهره دین بزدایند.
هشام بن حکم،
هشام بن سالم، قیس،
مؤمن الطاق،
محمد بن نعمان،
حمران بن اعین و ... از ایندسـت شاگردان مبلغ هـستند. برای نمونه، مناظرهای از صدها مناظره را
با هممیخوانیم:
هشام بن سالم میگوید: در محضر امام صادق (علیهالسّلام) بودیم که مردی از شامیان وارد شد و به امر امام نشست. امام پرسید: چه میخواهی؟
گفت: به من گفتهاند شـما داناترین مردم هستید، میخواهم چند سؤال بکنم. امام پرسید: درباره چه چیز؟
گفت: در
قرآن، از
حروف مقطعه و از سکون و رفع و نصب و جر آن.
امام فرمود: ای حمران! تو جواب بده. او گفت: من میخواهم
با خودتان سخن بگویم. امـام فـرمود: اگر بر او پیروز شدی، بر من غلبه کردهای! مرد شامی آنقدر از حمران سؤال کرد و جواب شنید که خود خسته شد و در جواب امام که: خوب چه شد؟ گفت: مرد توانایی است. هرچه پرسیدم، جواب داد. آنگاه بـه توصیه امام حمران سوالی پرسید و مرد شامی در جواب آن درمانده شد. آنگاه خطاب به حضرتگفت: در
نحو و
ادبیات میخواهم
با شما سخن بگویم. حضرت از ابان خواست
با او بحث کند و باز آن مرد ناتوان شد. تـقاضای مـباحثه در فقه کرد که امام
زرارة بن اعین را به وی معرفی کرد. در علم کلام، مؤمن الطاق، در استطاعت، حمزة بن محمد، در
توحید، هشام بن سالم و در
امامت، هشام بن حکم را معرفی کردند و او مغلوب همه شد.
امـام چـنان خـندید که دندانهایش معلوم شـد. مـرد شـامی گفت: گویا خواستی به من بفهمانی در میان شیعیانت چنین مردمی هستند. امام پاسخ داد. بلی! و در نهایت او نیز در جرگه شیعیان داخل شد.
امـام علاوه بر آن دو حرکت اصولی، برای رفع انحرافات ویـژه نـیز میکوشید، مانند آنچه از مرام
ابوحنیفه در
عراق گریبان شیعیان را گرفته بود، یعنی مذهب قیاس. چون در عراق تعداد زیادی از شیعیان نیز زنـدگی مـیکردند و
بـا سنیها از حیث فرهنگی و اجتماعی تا حدودی در آمیخته بودند، لذا احتمال تاثیرپذیـری از
قیاس وجود داشت. یعنی یک آفت درونی که میتوانست شیعیان را تهدید کند، لذا امام در محو مبانی مذهب قیاس و
استحسان تلاش کرد.
مـبارزه
بـا بـرداشتهای جاهلانه و قرائتهای سلیقهای از
دین نیز در مکتب امام جایگاه ویژهای داشت و حـضرت عـلاوه بر حرکت کلی و مسیر اصلی، به صورت موردی
با این انحرافات مبارزه میکرد. از جمله آنها حکایت مـعروفی اسـت کـه باهم میخوانیم:
حضرت مردی را دید که قیافهای جذاب داشت و نزد مردم بـه
تقوا مشهور بـود. او دو عدد نان از دکان نانوایی دزدید و به سرعت زیرجامهاش مخفی کرد و بعد هم دو عدد انـار از مـیوه فـروشی
سرقت کرد و به راه افتاد. وقتی به مریضی مستمند رسید، آنها را به او داد. امام صادق (علیهالسّلام) شـگفت زده نـزد او رفت و گفت: چه میکنی؟ او پاسخ داد: دو عدد نان و دو عدد انار برداشتم. پس چهار خطا کـردم و خـدا مـیفرماید:
(وَمَن جَاء بِالسَّيِّئَةِ فَلاَ يُجْزَى إِلاَّ مِثْلَهَا) «هر کس کاربدی بکند
کیفر نمیبیند مگر مثل آن را» پس مـن چـهار گناه دارم. از طرف دیگر چون خدا میفرماید:
(مَن جَاء بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا) «هر کس یـک کـار نـیک انجام دهد، برایش ده برابر ثواب هست» و من چون آن چهار چیز (دو نان و دو انار) را به
فقیر دادم، پس چهل حـسنه دارم کـه اگر چهار
گناه از آن کم کنم، ۳۶حسنه برایم میماند!
امام در برابر این بـرداشت و قـرائت نـاصواب که بر عدم درک و احاطه کامل به مبانی فهم آیات بنا شده بود، پاسخ داد که
(إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ) «خداوند
کار نیک را از
متقین قبول دارد» یعنی اگر اصل عمل نامشروع شد، ثـوابی بـر آن نمیتواند مترتب باشد.
آری، دوری از منبع وحی و اخبار اهلبیت رسالت، سبب شد مردانی پای به عرصه گذارند و ادعای فضل کـنند کـه هرگز مبانی فکری
قرآن و دین را بهخوبی نفهمیدهاند و از این روی همواره، خود و پیـروانشان را بـه راه خطا رهنمون میشوند.
از سال ۱۲۹ هجری تا ۱۳۲ هجری که عباسیان روی کار آمدند؛ چون
بنیامیه رو به ضعف و سقوط مـیرفتند، فـرصت اینکه امام (علیهالسّلام) را تحت فشار قرار دهند، نداشتند و از طرفی عباسیان نیز که شعار طرفداری از خاندان پاک
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و گرفتن انتقام خون بناحق ریخته آنان را میدادند، به امام فشاری وارد نمیآوردند. از اینرو، این دوران، بـرای امـام دوران آرامش و آزادی بود و فرصتبسیار خوبی بـرای فـعالیتهای عـلمی و فرهنگی بهشمار میرفت، فرصتیکه برای هیچیک از امامان دیگر به غیر از
امام باقر (علیهالسّلام) که اندکی از این فرصت برای ایشان به وجود آمد و فعالیت عـلمی را شـروع کـرده بود. و همچنین برای
امام رضا (علیهالسّلام) فراهم نگشت. ولی امام صـادق (علیهالسّلام) هم عمر طولانی (حدود ۷۰ سال) داشتند و هم محیط و زمان برای ایشان مساعد بود.
در زمان امام جعفر صادق (علیهالسّلام) در جامعه اسـلامی شـور و نـشاط فوقالعادهای پیدا شد که منشا جنگ عقاید گردید. بهطور خلاصه مـیتوان عوامل مؤثر در این نشاط را در چهار مورد بررسی کرد:
الف: محیط آن دوره، محیط کاملا مذهبی و اسلامی بود و مردم تحت انگیزههای مذهبی، زندگی مـیکردند. تـشویقهای پیـامبر به علم و دانش و تشویق و دعوتهای
قرآن کریم به
علم و
تعلم و
تفکر و تـعقل، عامل اساسی این نهضت و شور و نشاط بود.
ب: نژادهای مختلفی که سابقه فکری و علمی داشتند، در دنیای اسلام وارد شـدند و تـحولاتی را در جـامعه ایجاد کردند.
ج: «جهان وطنی اسلامی»
عامل سومی بود که زمینه را مساعد میکرد. اسـلام
بـا وطـنهای آب و خاکی مبارزه کرده بود و وطن را «وطن اسلامی» تعبیر میکرد که هرجا اسلام هست، آنـجا وطـن اسـت و در نتیجه تعصبات نژادی تا حدود بسیار زیادی از میان رفته بود. بهطوری که نژادهای مـختلف
بـا یکدیگر همزیستی داشتند. (مثلا یک غلام بـربری مانند «نافع» یا «عکرمه» غلام عبدالله بن عباس در کرسی استادی مینشست و بسیاری از مسلمانان عراقی، سوری، حجازی، مـصری، ایـرانی و هندی در پای درس او شرکت میکردند.)
د: عامل دیگری که زمینهی این جهش و جنبش را فراهم میکرد، «تـسامح و تـساهل دیـنی» بود. (مسئله «
تساهل و تسامح با اهلکتاب» عـامل فـوق العاده مهمی بود. ایـن مـسئله ریشه حدیثی دارد. احادیثی همچون «خذوا الحکمه و لو من مشرک» و «الحکمه ضاله المؤمن، یأخذها اینما وجدها» مضمونش همین است) یعنی مسلمانان بهخاطر همزیستی
با اهل کتاب، آنها را تحمل میکردند و آن را برخلاف اصول دینی خود نـمیپنداشتند. در آن زمـان اهل کتاب، اهل علم و دانش بودندکه وارد
جامعه اسلامی شده بودند و مسلمین نیز مـقدم آنها را گـرامی میشمردند. در نتیجه در همان عصر اول، معلومات آنها را گرفتند و در عصر بعدی، خود در راس جامعه اسلامی قرار گرفتند.
امام صادق (علیهالسّلام) در
سال ۱۱۴ هجری به امامت رسید و در دوران امامت خود از خلفای
بنیامیه با هشام بن عبدالملک (۱۱۴-
۱۲۵)،
ولید بن
یزید بن
عبدالملک (۱۲۵-
۱۲۶)،
یزید بن ولید (۱۲۶)،
ابراهیم بن ولید (۲ ماه و ۱۰ روز از سال۱۲۶) و
مروان حمار (۱۲۶-
۱۳۲) و از خلفای بنیعباس
با ابوالعباس سفاح (۱۳۲-
۱۳۷) و
منصور دوانیقی (۱۳۷-
۱۴۸) معاصر بود.
مدت نزدیک به یک
قرن اسلام و مسلمانان بازیچه اغراض سلطهجویان بنیامیه بودند،
ناسزا گفتن به
حضرت علی (علیهالسّلام) در سرلوحه برنامههایشان و
فاجعه خونین کربلا و
شهادت امام حسین (علیهالسّلام)، اوج جنایات آنها بود. همچنین بسیاری از بزرگان شیعه و علویان به جرم هواخواهی
اهلبیت (علیهمالسّلام) بهشهادت رسیدند، یا سالها در سیاهچالهای مخوف زندانی شدند. جنایات هولناک بنیامیه و نیز عواملی همچون مبارزهها و روشنگریهای امامان، فشار اقتصادی در اثر مالیاتهای سنگین، نادیده گرفتهشدن غیرعرب در نظام حکومتی بنیامیه، موجب قیام مسلمانان
عراق،
ایران و شمال
آفریقا علیه خاندان بنیامیه شد و به حکومت یک
قرن ظلم و جنایات آنان خاتمه داد.
سران شورشها و قیامها، که
با شعار خونخواهی
شهدای کربلا، مردم را گرد خود جمع کرده و علیه امویان بهشورش و قیام واداشته بودند، پس از سرنگونی بنیامیه، بهجای آنکه حکومت را به شایستهترین فرد، امام صادق (علیهالسّلام) واگذارند، خود بر اریکۀ قدرت تکیه زدند و به محض بهدست گرفتن قدرت، مانند ستمگران گذشته، برای حفظ سلطنت خود، بر امام صادق (علیهالسّلام) و یارانش سخت گرفتند. آنها کوشیدند
جامعه را از خاندان نبوت دور بدارند، تا مبادا حکومتی را که بهنام دودمان
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و
با تظاهر به
اسلام بهچنگ آوردهاند، از دست بدهند، سفاح نخستین خلیفه عباسی، مدت چهار
سال و منصور دوانیقی دومین خلیفه، بیست و دو سال (یعنی تا ده سال پس از شهادت امام صادق (علیهالسّلام)) قدرت را در دست داشتند.
دوران امامت حضرت از نظر سیاسی و فرهنگی از حساسیت و موقعیت ویژهای برخوردار بود:
جامعه اسلامی در آن زمان از نظر سیاسی _اجتماعی
با فراز و نشیبها و تحولات مهمی روبرو بود. شورشها و قیامهای فراوان بر علیه حاکمان وقت از جمله ویژگیهای برجسته این دوره است.
۱. شورش
حارث بن سریج که از آزادیخواهان بود و در سال ۱۱۶ هجری علیه حکومت مروانیان در
خراسان قیام کرد و مردم را به
کتاب خدا و
سنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و
بیعت برای «الرضا من آل محمد» فرا خواند، علیرغم توسعه قیام وی در شهرهای فاریاب
بلخ،
جوزجان،
طالقان و مرو رود، در سال ۱۲۸ هجری در
مرو از نیروهای حکومتی شکست خورده و کشته شد.
۲.
قیام زید بن علی که در سال ۱۲۱ هجری در
کوفه رخ داد، وی
انگیزه خود را دعوت به کتاب خدا و سنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم)، مبارزه
با ستمگران و حمایت از ستمدیدگان و دفاع از حریم مقدس
امامت بیان کرد.
بنیعباس هرچند
با تکیه بر شعارهای علویان و حمایت مردمی که از
ستم امویان به ستوه آمده بودند، توانستند حکومت را قبضه کنند؛ لکن در اندک زمانی پس از بهقدرت رسیدن چهره ضد اسلامی و ضد مردمی خود را برملا کردند و این امر مخالفتها و شورشهای مردمی را بهدنبال داشت. از جمله مهمترین این شورشها میتوان به شورش مردم جزیره، شورش مردم
موصل،
قیام نفس زکیه در
مدینه، قیام
ابراهیم بن عبدالله بن حسین در
بصره اشاره کرد.
فاصله زمانی بیش از یک
قرن آغاز این دوره
با ظهور اسلام و روی کار آمدن نسل جدیدی از تازه
مسلمانان، حاکمیت جو اختناق و فشار از سوی حکمرانان اموی و عباسی، برکناری امامان معصوم ار منصب رهبری و وارونه جلوه دادن بسیاری از اصول و معارف اسلامی توسط قدرتمندان اموی و عالمان درباری و ... امت اسلامی این دوره را از نظر آگاهی و شناخت نسبت به اسلام ناب و معارف آن در پایینترین سطح خود قرار داده بود.
اعتراف گروهی از مردم
شام نزد سفاح (خلیفه عباسی) مبنی بر اینکه ما تاکنون نمیدانستیم
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به جز بنیامیه، خویشانی هم دارد، تا آنکه شما قیام کردید و مطالب برای ما آشکار شد،
گواه روشنی بر این حقیقت است.
امام صادق (علیهالسّلام) از اوضاع آشفته دستگاه خلافت اموی استفاده و برنامه اصلاحی و نهضت فرهنگی خود را آغاز کرد. آن حضرت برای حسن انجام رسالت خود دو خط مشی کلی اتخاذ کرد.
۱. کنارهگیری از مناقشات سیاسی و بهرهگیری از پوشش
تقیه؛
۲. دعوت به
امامت و پاسداری از آن.
این مرحله از مبارزه امام (علیهالسّلام) دو بعد داشت:
۱. بعد نفی امامت حکمرانان معاصر خود: امام (علیهالسّلام) در این راستا بهشیوههای گوناگون، موضع باطل و ضد اسلامی خلفا و کارگزاران آنان را گوشزد کرد و
با بازداشتن پیروان خود از مساعدت ایشان و مراجعه به محاکم قضایی آنان، مشروعیت دستگاه خلافت را نفی میکرد.
۲. بعد اثبات امامت خود: پیشوای صادق (علیهالسّلام) در این بعد، خود را جانشین پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پیشوای
امت و صاحب اصلی حکومت میدانست. این بعد از تلاش امام (علیهالسّلام) متناسب
با شرایط سیاسی جامعه و نیز موقعیت و نیاز مخاطبان به شیوههای مختلف، انجام میگرفت. گاهی در حضور خلفا و طاغوتهای زمان، برخی اوقات در برابر توده مردم و زمانی در برابر افراد بهطور خصوصی.
عصر امـام صـادق (علیهالسّلام)، یکی از دورانهای پرشکوه و طلایی در
تاریخ تشیع است. در این عصر،
تشیع گسترش چشمگیری نمود و بر تعدد شیعیان افزوده گـشت و در اثر آزادی نسبی روابط شیعیان
با امام صادق (علیهالسّلام)، آن حضرت توانست
فقه و
کلام شیعه را توسعه دهـد و اصول و مبانی آن را روشن کـند. نـقش آن حضرت در معرفی مبانی شیعه به حدیبود که مذهب شیعه به نام آن جناب و «مذهب جعفری» شهرت یافت.
بعد از رحلت رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، دیگران در جایگاه آن حضرت نشستند و
علی (علیهالسّلام) در حاشیه ماند.
با اینحال تـعداد زیادی از بزرگان
صحابه تنها آن جناب را امام بر حق میدانستند؛
حذیفة بن یمان میگفت: «هر کس که طالب دیدار امیرالمؤمنین بر حق است، علی را ملاقات نماید.»
عبدالله بن مسعود میگفت: «در
قرآن خلفا چهار تن هستند:
آدم،
هارون،
داوود و عـلی (علیهمالسّلام) »
این بزرگان کاملا
با امامشان در ارتباط بودند ولی تشکل جداگانهای از سایر مسلمانان نداشتند. اما بعد از قتل
عثمان و آغاز
خلافت علی (علیهالسّلام) همانطور که طرفداران
بنیامیه شکل حزبی به خود گرفتند و عثمانیان نـامیده شـدند، شیعیان نیز صف خویش را از دیگران جدا نمودند و آزادانه تشیع خود را اعلام کردند. ولی این وضع دیری نپایید و
با حاکمیت
بنیامیه، شیعهگری جرمی سنگین بهشمار آمد؛
معاویه طی بخشنامهای به عمال و فرماندارانش در سـراسر کشور نـوشت: «اگر دو نفر شهادت دادند که شخصی از دوستداران علی و خاندان او است، اسمش را از دفتر
بیت المال حذف کنید و حقوق و مقرری او را قطع نمایید.»
و
با وجود حکمرانی سفاکانی چون:
زیاد،
ابن زیاد و
حجاج بن یوسف، ارتـباط شیعیان
با رهبرانشان بهنهایت درجـه کـاهش یـافته بود. لذا اخباری بدین مضمون به چشم میخورد که بعد از
شهادت امام حسین (علیهالسّلام) تنها چهار تن در کنار
امام سجاد (علیهالسّلام) ماندند.
و شخصی چون
سعید بن جبیر بـهجرم رابطه داشتن
با امام زینالعابدین (علیهالسّلام) بالای دار مـیرود.
تـا اینکه
با پایان یافتن
قرن اول هجری و شروع دعوت
عباسیان و قیامهای
طالبیان، وضع عوض میشود و توجه بنیامیه بهجـای دیـگر معطوف مـیگردد و شیعیان نفس راحتی میکشند و توان اینرا مییابندکه
با امامانشان رابـطه برقرار نمایند که اینمطلب در عصر امامصادق (علیهالسّلام) به اوج خود رسید.
ارتباط شیعیان و مـسلمانان را
بـا امـام صادق (علیهالسّلام)، میتوان به دو نوع کلی تقسیم کرد:
عـدهای از بـزرگان شیعه چون
هشام بن حکم،
محمد بن مسلم،
ابان بن تغلب،
هشام بن سالم،
مؤمن الطاق،
مفضل بن عمر،
جابر بن حیان و ... از شاگردان و تربیتشدگان محضر آن حضرت بودند که تعداد شاگردان ایشان را عدهای از محققان و دانـشمندان شـیعه چـهار هزار تن دانستهاند و تنها از جواب سوالهایی که از آن حضرت میشد، چهارصد رساله نگارش یـافته اسـت.
بـعضی از شاگردان امام صادق (علیهالسّلام) دارای آثار علمی و شاگردان متعددی بودند، بهعنوان نمونه هشام بن حکم سـی و یـک جلد کتاب نوشته
و جابر بن حیان نیز بیش از دویست جلد کتاب در زمینههای گوناگون به خـصوص رشتههای عـلوم عـقلی، طبیعی، فیزیک و شیمی تصنیف کرده بود.
ابان بن تغلب در
مسجدالنبی جلسه درس داشت و آنگاه کـه وارد مـسجد میشد ستونی را که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تکیه میداد، برای او خالی میکردند.
شاگردان امـام صـادق (علیهالسّلام) مـنحصر به شیعیان نبودند، بلکه پیروان سنت و جماعت نیز از مکتب آن حضرت برخوردار میشدند؛ پیشوایان چهارگانه
اهلسنت بلاواسطه یـا
بـا واسطه شاگرد امام صادق (علیهالسّلام) بودند.
ابوحنیفه در راس این پیشوایان قرار دارد که به گـفته خودش، دو سـال شـاگرد امام بوده و اساس علم و دانشش از این دو سال است.
شاگردان امام از نقاط مختلف همچون:
کوفه،
بصره،
واسط،
حجاز و سایر مناطق و نیز از قبایل گوناگون مانند:
بنیاسد،
مخارق،
طی،
سلیم،
غطفان،
ازد،
خزاعه،
خثعم،
مخزوم،
بنی ضبه،
قریش به ویژه
بنیحارث بن عبدالمطلب و
بنی الحسن بودند که به مکتب آن حضرت پیوستند.
بـه گـفته
ابن حجر عسقلانی، فقها و محدثانی همچون:
شعبه،
سفیان ثوری،
سفیان بن عیینه،
مالک،
ابن جریح،
ابوحنیفه، پسر وی موسی، وهیب بن خـالد، قـطان، ابـوعاصم و گروه انبوه دیگری از آن حضرت حدیث نقل کردهاند.
امـام صـادق (علیهالسّلام) هر یک از شاگردان خود را در رشتهای که
با ذوق و قریحه او سازگار بود، تشویق و تعلیم مـینمود و در نـتیجه هر کدام از آنها در یک یـا دو رشـته از علوم مـانند:
حدیث،
تفسیر و
علم کلام تخصص پیدا میکردند.
کوفه یـکی از مـهمترین کانونهای تجمع شاگردان امام صادق (علیهالسّلام) بود؛ حسن بن علی بن زیاد وشـاء کـه از شاگردان
امام رضا (علیهالسّلام) بوده، نقل کرده کـه در
مسجد کوفه نهصـد نـفر استاد حدیث مشاهده کردم کـه همگی از جـعفر بن محمد (علیهالسّلام) حدیث نقل میکردند.
کلیه شیعیانی که توانستند خدمت امام صـادق (علیهالسّلام) بـرسند و یا بهنحوی
با آن حضرت رابـطه بـرقـرار نمایند، جزو شـاگردان آن جناب محسوب نمیشوند؛ زیرا تـشیع در ایـن عصر گسترش زیادی یافته و به اکثر قلمروهای اسلامی رسیده بود و شمار زیادی از مسلمانان از
اهلبیت (علیهمالسّلام) پیروی میکردند. باتوجه به گـزارشهای رسـیده از آن عـصر، روابـط شـیعیان
با آن حضرت را میتوان بـهروشهای زیر بیان کرد:
سفر مردم به
حج که برای توانگران
واجب بـود، وسیله خوبی بهشمار میآمد، تا شـیعیان بـتوانند، در
مدینه خـدمت امـام صادق (علیهالسّلام) برسند و از مـحضر ایـشان بهرهمند شوند. همچنین آن حضرت در موسم حج، در
مسجدالحرام جلسه درس تشکیل و به سوالات و مسائل شرعی پاسخ میدادند؛
شیخ مفید نـقل مـیکند در یکی از این جلسات عدهای به
ابنابیالعوجاء ملحد پیـشنهاد کـردند، از امـام صـادق (علیهالسّلام) کـه به قول آنها علامه زمان و دانای روزگار است و مردم اطراف او را گرفتهاند، سوالاتی کند و آن حضرت را نزد مردم شرمنده و مفتضح سازد که
با پاسخهای عالمانه امام صادق (علیهالسّلام)، ابن ابیالعوجاء، نومید و نـاراحت نزد یاران خود برگشت.
اگرچه در روزگار قدیم، مسافرت برای
تعلیم و یادگیری مسایل عادی کاری دشوار بود،
با اینحال مواردی در دست است که نشان میدهد بعضی از
مومنان بـرای اخذ یک مسئله فقهی، رنج و مشقت مسافرت طولانی را برخود هموار میکردند؛ چنانکه مرحوم
قطبالدین راوندی نقل کرد: «شخصی زنش را سه بار
طلاق داده بود و در مورد جواز رجوع، از مطلقات شیعه پرسیده بـود، جوابش را داده بودند ولی همسرش راضی نشده، مگر اینکه از امام صادق (علیهالسّلام)
استفتا کند که در این هنگام امام صادق (علیهالسّلام) به دستور خلیفه عباسی در
حیره، تحتنـظر بهسـر میبرد و مانع ملاقات مردم،
بـا او بـودند. لذا آن شخص خود را به قیافه «خیار فروشی» درآورد و به در خانه امام صادق (علیهالسّلام) آمد و مسئلهاش را پرسید و جواب گرفت.»
یکی از مهمترین راههای ارتـباط مـردم
با امام صادق (علیهالسّلام)، از طـریق وکیلان آن جـناب بود که این روش از زمان امام صادق (علیهالسّلام) بهجهت گسترش مناطق شیعهنشین توسط
ائمه اطهار (علیهمالسّلام) مورد استفاده قرار میگرفت. شیعیان نیز توسط این وکیلان
وجوهات شرعی خویش را حضور ائمه اطهار (علیهمالسّلام) مـیفرستادند و هم دستورات و مسائل شرعی را از طریق آنان دریافت مینمودند.
در یک دستهبندی، زندگانی امام جعفر صادق (علیهالسّلام) را میتوان به سه دسته کلی تقسیم نمود:
الف: زنـدگانی امـام در دوره امـام سجاد و امام باقر (علیهماالسلام) که تقریبا نیمی از عمر حـضرت را بـه خود اختصاص میدهد. در این دوره (۸۳-۱۱۴) امام صادق (علیهالسّلام) از علم و
تقوی و کمال و فضیلت آنان در حد کافی بهرهمند شد.
ب: قسمت دوم زندگی امام جـعفر صـادق (علیهالسّلام) از سـال ۱۱۴ هجری تا ۱۴۰ هجری میباشد. در این دوره امام از فرصت مناسبی کـه به وجود آمد، استفاده نمود و مکتب جعفری را به تکامل رساند. در این مدت، ۴۰۰۰ دانشمند تحویل جامعه داد و علوم و فنون بـسیاری را کـه جامعه آن روز تشنه آن بود، به جامعه اسلامی ارزانی داشت.
ج: هشت سال آخر عمر امـام (علیهالسّلام) قـسمت سوم زندگی امام را تشکیل میدهد. در این دوره، امام بسیار تحت فشار و اختناق حکومت منصور عباسی قرار داشت. در این دوره امام دائمـا تـحتنـظر بود و مکتب جعفری عملا تعطیل گردید.
در عصر امام صادق (علیهالسّلام)
حکومت اموی منقرض شـد. عـواملی کـه منجر به انقراض سلسله اموی شد عبارتند از:
۱. حکومت موروثی استبدادی.
۲. تحریف حقایق توسط محدثان مـزدور و روحـانیون دربـاری.
۳. مخالفت علنی و آشکار
با سنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و
قرآن کریم.
۴. اهانت به
حرمین شریفین.
۵. سوء استفاده از
بیت المال مسلمین.
۶. کامجویی و
هوسرانی و
میگساری و ساز و آواز.
۷. گرایش به تجملات و زیور آلات.
۸.
تعصب عربی و تحقیر مـوالی (غـیر اعـراب).
۹. اختلافات و درگیریهای داخلی و نژادی.
۱۰. قتل و غارت مسلمین خصوصا فرزندان
بنیهاشم.
۱۱. قیام مسلحانه
شیعیان.
۱۲. تـعطیل شـدن
امر به معروف و
نهی از منکر بهسبب خشونت حکمرانان.
۱۳. رواج شعارها و سنتهای جاهلی.
بنیالعباس در اواخـر دوره
بنیامیه از فـرصت سیاسی که به وجود آمده بود، استفاده کردند و حکومت را در
سال ۱۳۲ هجری قمری بهدست گرفتند.
و تا سال ۶۵۶ هـجری قـمری حکومت کردند. سیاست عباسیان تا زمان
معتصم بر مبنای حمایت از
ایرانیان و تقویت علیه اعراب بـود. صـد سـاله اول حکومت عباسی برای ایرانیان، عصر طلایی بود. چه آنکه برخی از وزرای ایرانی همانند
برامکه و
فضل بن سهل ذوالریاستین بـعد از خـلیفه، بزرگترین قدرت بهشمار میرفتند.
روسای
بنیهاشم اعم از
عبدالله محض و پسرانش
محمد و
ابراهیم و همچنین بنیالعباس به نامهای
ابراهیم امام،
ابوالعباس سفاح، ابوجعفر منصور دوانیقی و عموهای اینها، در محلی به نـام «
ابواء» (ابواء مکانی اسـت مـابین
مدینه و
مکه. این مکان جـایی اسـت که
آمنه (سلاماللهعلیها) مـادر
پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در آنجا وفات یافت و حضرت
امام کاظم (علیهالسّلام) بـه دنـیا آمد؛
) نهضت ضد اموی را از سال ۱۰۰ هجری آغاز کردند. وچون بنیالعباس زمینه را برای خـودشان مـهیا نمیدیدند،
با «
محمد نفس زکیه» (محمد بن عبدالله بن حسن بن حـسن بـن علی (علیهالسّلام) بهعنوان مـهدی امـت بیعت کـردند.
بعد از آنکه روسای بنیهاشم
با محمد بـیعت کـردند، از امام جعفر صادق (علیهالسّلام) نیز دعوت نمودند که
با محمد بهعنوان مهدی امت بیعت کـند ولی حـضرت به آنها فرمود که در نـزد مـا اسراری اسـت. ایـن پسر، مـهدی امت نیست و وقت
ظهور نیز فـرا نـرسیده است. حضرت در آن جلسه بیان داشتند که ابوالعباس سفاح و برادرانش به خلافت خواهند رسید و بـه عـبدالعزیز بن عمران زهری فرمود که ابـوجعفر منصور قاتل محمد و برادرش ابـراهیم خـواهد شد.
مبلغان بنیعباس در آغاز، مـردم را
بـا عنوان «الرضا من آلمحمد» یا «الرضی من آل محمد» تبلیغ میکردند. دو تن از ماهرترینشان عـبارت بـودند از: «
ابوسلمه خلال» و «
ابومسلم خراسانی». ابوسلمه کـه بـه وزیـر آل محمد لقب گـرفت، در
کوفه مخفیانه تبلیغ میکرد و ابومسلم کـه بـه امیر آل محمد ملقب شد، در
خراسان مردم را بر علیه دستگاه حاکمه اموی میشوراند.
یکی از کـارهای زشـت ابومسلم این بود که نسبت به ابـوسلمه
حسادت میورزید. نامههایی بـه سـفاح و عـموهای سفاح نوشت و به آنها اطلاع داد که ابوسلمه قصد دارد خلافت را از آلعباس به نفع
آل ابیطالب تغییر دهد. ولی سفاح نپذیرفت و گفت: چیزی بـر من ثـابت نشده است. ابومسلم وقتی که فـهمید ابـوسلمه از تـوطئه او آگـاه اسـت، عدهای را مامور کـرد کـه هنگام برگشت ابوسلمه از نزد سفاح، او را شبانه به قتل برسانند.
و چون قاتل یا قاتلین از اطرافیان سفاح بودند، خون ابـوسلمه لوث شـد و
خوارج را بهعنوان قاتل معرفیکردند.
مسعودی در
مروج الذهب مـینویسد: ابـوسلمه بـعد از کـشته شدن ابـراهیم امام به این فکر افتاد که خلافت را از آلعباس بهنفع آلابیطالب تغییر دهد. نامهای در دو نسخه برای امام جعفر صادق (علیهالسّلام) و عبدالله محض نوشت و به مامور گفت: این دو نامه را مخفیانه بـه امام جعفر صادق (علیهالسّلام) بده و اگر قبول کرد، نامه دیگر را از بین ببر و اگر نپذیرفت، نامه دوم را برای عبدالله ببر و طوری عمل کن که هیچکدام نفهمند که برای دیگری نامه نوشتم. فـرستاده، نـامه را اول برای امام (علیهالسّلام) برد. ایشان قبل از آنکهنامه را مورد مطالعه قرار دهد، به آتش گرفت و آن را سوزاند و بیان داشت که ابوسلمه
شیعه و طرفدار ما نیست. فرستاده، نامه دیگر را به عبدالله محض داد که بـسیار خـوشحال و مسرور گردید.
صبح زود نزد امام صادق (علیهالسّلام) آمد و جریان را اطلاع داد. امام به او گفت که ابوسلمه عین این نامه را برای من نیز نوشته بود ولی آنـرا سـوزاندم. به او گفت: ابوسلمه طرفدار مـا نـیست. از چه زمان اهل خراسان شیعه تو شدهاند که میگویی شیعیان ما نوشتهاند؟ آیا تو ابومسلم را به خراسان فرستادی؟ آیا تو به آنها گفتی لباس سیاه بپوشند و آن را شعار خود قـرار دهـند ...؟ عبدالله از این سخنان ناراحت شد و شـروع بـه بحث
با امام نمود.
در بررسی نامه ابوسلمه باید گفته شود که این جریان مقارن ظهور بنیالعباس است و ابومسلم شدیدا در فعالیت است که ابوسلمه را از میدان به در کند و در این قضیه عموهای سفاح نیز او را تـایید و تـقویت میکنند.
با این وصفی که مسعودی نوشته، معلوم میگردد که ابوسلمه مردی سیاسی بوده و سیاستش از اینکه به نفع آلعباس کار کند، تغییر میکند و چون هرکسی را نیز برای خلافت نمیتوان معرفی نمود، سـیاستمآبانه یـک نامه را بـه هر دو نفر که از شخصیتهای مبرز بنیهاشم هستند، از اولاد بنیالحسن «عبدلله محض» و از اولاد بنیالحسین «امام صادق (علیهالسّلام)) مینویسد که تیرش بـه هرجا اصابت کرد، از آن استفاده کند. بنابراین در کار ابوسلمه باتوجه بـه وفـاداریش بـه بنیعباس و تثبیت حکومت در خاندان آنها و دعوت از دو نفر برای بیعت
با آنان، نشان دهنده جدی نبودن دعوت و آمیخته بودن آن
با تزویر و عدم آگـاهی از نـظام واقعی امامت است و فقط میخواسته کسی را ابزار قرار دهد.
بهعلاوه اینکـار، کـاری نـبوده که به نتیجه برسد و بهترین دلیل آن، این است که هنوز جواب نامه بهدست ابـوسلمه نرسیده بود که غائله به کلی خوابید و ابوسلمه از میان رفت.
بعضی از کسانی که ادعـای تاریخشناسی دارند،
با انـکار و اعـتراض میپرسند که چرا امام صادق (علیهالسّلام) در جواب نامه ابوسلمه چنان برخوردی داشته است؟
در جواب به این افراد، باید گفته شود که در این قضیه نه شرایط معنوی در کار بوده که افرادی
با خلوص نیت چنین پیـشنهادی را بیان کنند و نه شرایط ظاهری و امکاناتی فراهم بوده که بتوان به واسطه آن اقدام عملی نمود.
علتخودداری و امتناع امام صادق (علیهالسّلام) از قبول درخواست ابوسلمه:
اولا این بود که امام میدانست بنیعباس ساکت نخواهند نشست و امام را بهشـهادت مـیرسانند. بدون آنکه شهادت امام هیچ فایده و اثری برای
اسلام و مسلمین داشته باشد.
ثانیا در آن عصری که امام میزیست، آنچه که برای جامعه اسلامی بهتر و مفیدتر بود، رهبری نهضت علمی، فکری و تربیتی بود کـه اثـر آن تاکنون هست؛ کما اینکه در عصر
امام حسین (علیهالسّلام) آن نهضت ضرورت داشت که اثرش هنوز نیز باقی است.
امام صـادق (علیهالسّلام) در عـصری زیست که علاوه بر حوادث سیاسی، یک سلسله حوادث اجتماعی و پیچیدگیها و ابهامهای فـکری و روحـی پیـدا شده بود که
اسلام را
تهدید میکرد. ظهور متکلمان، (از بحثهای داغ آن روز، بحثهای کلامی بود. متکلمین در اصـول عقاید و مـسائل اصـولی هـمچون خـدا،
صفات خدا، آیات مربوط به خدا، درباره
نبوت و حقیقت
وحی، درباره
شیطان،
توحید،
ثنویت،
قضا و قدر،
جبر و
اختیار و ... بحث میکردند)،
صوفیه (خشکهمقدسها) (ظهور متصوفه بهطوری که طبقهای را بهوجـود آورند و طرفداران زیادی پیدا کنند و در کمال آزادی، حرفهای خود را بر زبان جاری سازند، در زمان امام صادق (علیهالسّلام) رخ داد. این گروه بهعنوان نحلهای در مقابل اسلام سخن نمیگفتند، بلکه بیان میداشتند که اصلا حقیقت اسلام آن است کـه مـا میگوییم. اینان روش خشکه مقدس عجیبی پیشنهاد میکردند که قابل تحمل نبود)،
زنادقه (از خطرناکترین طبقههای این عصر، ظهور زنادقه بود. زنادقه طبقه متجدد و تحصیل کرده آن عصر بودند. که
با زبانهای زنده آن روز
سریانی،
فارسی، هندی و ... آشنا بودند. زنادقه و دهرینی از قبیل
ابنابیالعوجاء،
ابوشاکر دیصانی و حتی
ابن مقفع وجود داشتند که
با آن حضرت به محاجه برخاستند. احتجاجات بسیار مفصل و طولانی که در ایـن زمـینه باقی است به راستی اعجاب آور اسـت. «
توحید مفضل» در اثر یک مباحثه
با یک نفر
دهری مسلک و رجوع
مفضل به امام صادق (علیهالسّلام) پدید آمده است) مکتبها و نحلههای مختلف فقهی
جبریه،
مشبهه،
تناسخیه و... (
مدینه،
کوفه،
بصره و حتی
اندلس هر کـدام مـرکزی بهشمار میرفتند که
مالک بن انس،
ابوحنیفه و ... رهبری آن را برعهده داشتند) اخـتلاف قرائت، اختلاف در تفسیر، و رشد گروه خوارج و
مرجئه از آن جمله بودند.
هرکدام عقاید خود را تـرویج مـیکردند و به نحوی نظر میدادند. از اینرو، تشنگی عجیبی بهوجود آمده بود که لازم بود امام (علیهالسّلام) به آنها پاسـخ مـناسب گوید.
امام صادق (علیهالسّلام)
با تمامی این جریاناتی که وجود داشت، برخورد کرد. از نظر قـرائت و تـفسیر، یک عده شاگردان امام هستند. در باب نحلههای فـقهی هـم کـه مکتب امام صادق (علیهالسّلام) قویترین و نیرومندترین مکتبهای فقهی آن زمـان بـوده، بهطوری که
اهلتسنن هم اعتراف نمودند.
ابوحنیفه (نعمان بن ثابت بن زوطی بن مرزبان معروف به ابوحنیفه دو سال شاگرد امام بود.
) و
مالک (مالک بن انس نـیز نـزد امام (علیهالسّلام) میآمد و به شاگردی آن حضرت افتخار میکرد.
) شخصا از محضر امام استفادهکردند و مالک بـارها از مـدینه به خدمت امام میرسید و از وجـود ایشان اسـتفاده میبرد.
شافعی و
احمد بن حنبل نیز از شاگردان شاگردان امام هستند.
امـام صـادق (علیهالسّلام)
با در نظرگرفتن نیاز شدید جامعه و آمادگی زمینه اجتماعی مناسب، دنباله نهضت علمی و فـرهنگی پدرش را گـرفت و حوزه علمی وسیعی بهوجود آورد (حرکتهای علمی دنیای اسلام، اعم از
شیعه و
سنی مربوط به امام صادق (علیهالسّلام) است. حوزههای سنی مولود تفکر امام (علیهالسّلام) اسـت. چـون در راس حوزههای سـنی،
جامع الازهر وجود دارد که در حدود ۱۰۰۰ سال پیش توسط شیعیان فاطمی تاسیس شد و تمام حوزههای دیگر اهلسنت، مـنشعب از این جامع است.
) و در رشتههای مـختلف، شاگردان بزرگی تربیت نـمود.
در دوره امـام صادق (علیهالسّلام)، شـیعیان و طـرفداران امـام
با نوعی پیوستگی فکری و عـملی، تشکیلاتی را به وجود آورده بودند و امام صادق (علیهالسّلام) نیز
با خلفا مبارزه مخفی میکرد. نوعی جنگ سرد در مـیان بود. مـعایب، مثالب و مظالم خلفای جور بهوسـیله امـام (علیهالسّلام) در دنـیاپخش شـد. حـتی امام (علیهالسّلام) بهمـنظور تـبلیغ ولایت و امامت خود، نمایندگانی به مناطق مختلف از جمله
خراسان میفرستاد.
فشار گسترده سیاسی حکام اموی و عباسی گـویای ایـن حـقیقت است که یاران امام بهخاطر مصون ماندن از گـزند حـکام زورگـو، «
تقیه» مـیکردند. تـاکیدهای مکرر امام بر «تقیه» نشان دهنده فعال بودن این تشکیلات بهطور مخفی و تصمیم جدی حکومت بر سرکوب کردن حرکتها است. برخی از روایتهای موجود نشان میدهد که شیعیان بهشدت تـحت فشار بودند.
و از ترس شمشیر برهنه منصور، راه تقیه را در پیش گرفتند.
جاسوسان اموی و عباسی، مراقب رفت و آمدهای امام و اصحابشان بودند. اگر کسی تماسی برقرار میکرد،
با کمال احتیاط این عمل را به انجام مـیرساند. زیـرا دستگاه خلافت اگر فردی را میشناخت که
با اهلبیت (علیهمالسّلام) اظهار محبت میکند، سرنوشت او یا مرگ یا سیاهچال و زندان ابد، رقم میخورد. چنانکه یکی از اطرافیان امام (علیهالسّلام) زیر شلاق جان سپرد.
بـه هـمین خاطر امام از بعضی از شیعیان روی برمیگرداند و حتی برخی را مورد سرزنش قرار میداد.
از رویدادهای دیگر زندگی امام صادق (علیهالسّلام) فوت فرزند بزرگش
اسماعیل است که بسیار مـورد عـلاقه امام بود. طبق روایات، امـام در مـرگ او بسیار بیتابی و بدون ردا و
با پای برهنه دنبال جنازه او حرکت میکرد.
امام (علیهالسّلام) والی
مدینه و جمعی انبوه از معاریف و مشایخ مدینه را حاضر کرد و از همگی آنها دعوت نمود که خـوب بـهچهره اسماعیل نگاه کنند کـه آیـا مرده است یا زنده است؟
همگی به مرده بودن اسماعیل تصدیق کردند. این عمل چندبار انجام شد. سپس فرمود: خدایا! تو شاهد باش و دست
امام موسی کاظم (علیهالسّلام) را گرفت و فرمود:
«هُوَ حَقٌّ وَ الْحَقُّ مِنْهُ إِلَى ...» «او حق است و حق
با اوست تا
ظهور امام غایب.
اسماعیل در
قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.
فرقه اسماعیلیه منتسب به این فرزند امام میباشند.
از حوادث مهم دوره زندگی امام صادق (علیهالسّلام) که در زمان خـلافت هشام بـن عبدالملک، دهـمین خلیفه اموی به وقوع پیوست، «جنبش مسلحانه
زید بن علی (علیهالسّلام)) است. زید فرزند بزرگتر
امام سجاد (علیهالسّلام) اسـت
که در روز جمعه سوم
صفر سال ۱۲۳-۱۲۱ هجری قمری بنابر اختلافی که وجود دارد
در
کوفه بـه
هـمراهی ۵۰۰۰ نفر دست به قیام زد و پس از دو روز درگیری به شهادت رسید. یاران زید
با تدابیر امنیتی شدیدی، پیکر بیجان او را دفن نمودند ولی
بـا گزارش حـفار، حاکم کوفه به گور دست یافت و بعد از جدا کردن سر از بدن، پیکرش را در محله «کناسه» کـوفه بـه مـدت چهار سال به دار آویختند.
درباره ادعا یا عدم ادعای امامت زید، گزارشهای ضد و نقیضی نـقلشده است. (روایاتی که در نکوهش زید بیان گردیده به خاطر تقیه صورت گرفته است) در بعضی روایات که از امام صادق (علیهالسّلام) وجود دارد، آمده است که: «خدا زید را رحـمت کند، او عالمی درست گـفتار بود.»
«او مـردی
باایمان، عارف، دانشمند و درستکار بود، و اگر زمام امور را بهدست میگرفت، میدانست آن را به چه کسیبسپارد.»
«به خدا قسم عمویم زید راه شهدای حق را پیمود، راه شهیدانی که در کنار
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، علی و حسین (عـلیهماالسلام) شربت شهادت نوشیدند».
فلسفه قیام زید در چند امر، خلاصه میگردد:
الف. انتقام خون
شهدای کربلا.
ب.
امر به معروف و
نهی از منکر و اصلاح وضع موجود.
ج. تشکیل
حکومت اسلامی و واگذاری آن به
ائمه اطهار (علیهمالسلام).
از حـوادث دیـگر در دوره زندگی امام صادق (علیهالسّلام)، «قیام
یحیی بن زید بن علی (علیهالسّلام)) است که در سال ۱۲۵ هجری در خراسان و در زمان حکومت هشام بن عبدالملک صورت گرفت و در همین سال به شهادت رسید.
«
قیام محمد نفس زکیه» از حـوادث دیـگر دوره امام صادق (علیهالسّلام) است. او در سال ۱۴۵ هجری و به
همراهی ۲۵۰ نفر از اصحاب خود در
ماه رجب بهعنوان خروج بر
منصور عباسی به
مدینه آمد و شهر را در تصرف خود درآورد. سرانجام در درگیری
با لشـکر
عیسی بن موسی در اواسط
ماه رمضان همان سال در سن ۴۰ سالگی به قتل رسید.
ابراهیم برادر محمد نیز بعد از قتل
نفس زکیه، قیام کرد و در نزدیکیهای کوفه کشته شد و بدینگونه پیـشبینی امـام صـادق (علیهالسّلام) بهوقوع پیوست.
در
سال ۱۳۶ هجری منصور دوانیقی دومـین خلیفه عباسی، بهخلافت رسید و تا
سال ۱۵۸ هجری حکومت کرد. دوران منصور یکی از پر اختناقترین دورانهای تاریخ اسلام است. بهطوری که حـکومت ارعـاب و
ترور، نفسهای مردم را در سینه خفه کرده و وحشت، همه را فـرا گرفته بـود. او برای استحکام پایههای حکومت خود، افراد زیادی را به قتل رساند که
ابومسلم خراسانی را میتوان یکی از این افراد دانست.
مهمترین مسئلهای کـه مـنصور را بـه رنج و زحمت میانداخت، وجود
علویان که در راس آنان شخص امام جعفر صادق (علیهالسّلام) قـرار داشت، بود.
وی برای این که شخصیت و عظمت امام (علیهالسّلام) را بکاهد، شاگردان امام را رو در روی امام قرار میداد تا
با آن حـضرت بـه مـباحثه برخیزند
و امام را مغلوب کنند ولی موفق نگردید.
از روزی که منصور به حکومت رسید تـا روز شـهادت امام جعفر صادق (علیهالسّلام) که ۱۲ سال به طول کشید،
با وجودی که بین امام و منصور فاصله زیادی وجود داشـت، زیـرا امـام در
حجاز بودند و منصور در
عراق میزیست ولی به انواع مختلف، امام را مورد آزار و
اذیت خود قرار مـیداد و چـندین بـار امام را نزد خود فراخواند تا او را به شهادت برساند ولی موفق به انجام نیتشوم خود نـشد.
او برای فرماندار
مدینه و
مکه «حسن بن زید» پیام داد که خانه جعفر بن محمد (علیهالسّلام) را بسوزان! او نیز این دستور را اجرا کرد و خانه امام (علیهالسّلام) را آتش زد که آتش آن تا به راهرو خانه سرایت کرد.
مـنصور دربـاره امام (علیهالسّلام) تعبیر عجیبی دارد. میگوید: جعفر بن محمد مثل یک استخوان در گلوی من است؛ نه مـیتوانم بـیرونش بیاورم و نه میتوانم آن را فرو برم. نه میتوانم مدرکی از او بهدست آورم و کلکش را بکنم و نه مـیتوانم تـحملش کـنم.
از امام جعفر صادق (علیهالسّلام) هفت پسر و سه دختر برجای ماند که عبارتند از:
«
اسماعیل»، «عبدالله» و «ام فروه» که مادرشان فاطمه بنت الحسین بن علی بن حسین (علیهالسّلام) است.
«
امام موسی کاظم»، «
اسحاق» و «
محمد» که مادرشان
حمیده خاتون مـیباشد. و «عـباس»، «
علی»، «اسماء» و «فاطمه» که هریک از مادری به دنیا آمدهاند.
شبی منصور به وزیر دربارش «ربیع» دستور داد که هماکنون جعفر بن محمد (علیهالسّلام) را در اینجا حاضر کن. ربیع فرمان منصور را اجرا کرد، حضرت صادق (علیهالسّلام) را در نیمههای شب
با سر برهنه و بدون روپوش بهحضور او آوردند. منصور
با کمال جسارت و خشونت به آن حضرت گفت: اباجعفر تو
با این سن و سال
شرم نمیکنی که خواهان ریاست هستی و میخواهی میان مسلمین
فتنه و آشوب بپا کنی؟ خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم، آیا در مورد سلطنت من اشکال تراشی میکنی،...»؟ امام فرمود: «آنکس که چنین خبری به تو داده دروغگو است ...»
سپس منصور شمشیر خود را از غلاف بیرون کشید تا گردن امام را بزند. ناگاه
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را در برابر خود دید. شمشیرش را در غلاف گذاشت. این اتفاق تا سه بار تکرار شد و منصور از
قتل امام منصرف شد.
ربیع میگوید: امام صادق (علیهالسّلام) را دیدم هنگام ورود لبهایش حرکت میکند، وقتی که کنار منصور نشست، لحظه به لحظه از
خشم منصور کمتر میشد. وقتی که امام صادق (علیهالسّلام) از نزد منصور رفت، پشت سر امام رفتم و به او عرض کردم: وقتی که شما وارد بر منصور شدید، منصور نسبت به شما بسیار خشمگین بود. زمانی که نزد او آمدی و لبهای تو حرکت کرد، خشم او کم شد، شما لبهایتان را به چه چیز حرکت میدادی؟
امام صادق (علیهالسّلام) فرمود: «لبهایم را به دعای جدم
امام حسین (علیهالسّلام) حرکت میدادم و آن
دعا این است:
«يا عُدَّتي عِنْدَ شِدَّتي وَياغَوْثي عِنْدَ كُرْبَتي، إحْرُسْني بِعَيْنِكَ الَّتي لاتَنامُ وَاكْفِني بِرُكْنِكَ الَّذي لايُرامُ» «ای نیرو بخش من بههنگام دشواریهایم، و ای پناه من به هنگام اندوهم،
با چشمت که نخوابد مرا حفظ کن و مرا در سایه رکن استوار و خلل ناپذیرت قرار بده».
سرانجام منصور بهوسیله انگوری که آن را به زهرآلوده کرده بود، امام صادق (علیهالسّلام) را مسموم کرد. بالاخره آن امام همام در
سال ۱۴۸ هجری در سن شصت و پنج سالگی مظلومانه به
شهادت رسید و پیکر پاکش را در
قبرستان بقیع و در جوار ائمه بقیع (ائمه بقیع عبارتند از:
امام حسن (علیهالسّلام)،
امام سجاد (علیهالسّلام)،
امام باقر (علیهالسّلام) و امام صـادق (علیهالسّلام)
) به خاک سپردند.
درباره زمان شهادت گروهی
ماه شوال و دستهای دیگر ۲۵
رجب را بیان کردند.
هنگام شهادت، آن حضرت به دو مورد تاکید بسیار فرمودند:
۱)
صله رحم؛
۲)
نماز.
قال الصادق (علیهالسّلام):
«اِنَّ شَفاعَتَنا لا تَنالُ مُسْتَخِفّاً بِالصَّلاة» «
شفاعت ما به او نرسد که
نماز را سبک شمرد.»
امام خمینی درباره امام ششم امام جعفر صادق (علیهالسلام)، معتقد است باید
امام معصوم را پس از معرفی
پیامبر از گفتهها و سیرت خود امام شناخت؛ از اینرو انسانها از شناخت و وصف و جایگاه امام صادق (علیهالسلام) عاجز هستند.
امام خمینی آگاهیهای امام صادق (علیهالسلام) درباره
کتاب و
سنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را معرف شخصیت آن حضرت شمرده است
و معتقد است که امام صادق (علیهالسلام) ذریه پیامبر، مبین
احکام اسلام و اهداف رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، حجت خداوند بر مردم، ولی الله الاعظم، مظهر تام حق تعالی،
آگاه به علم
تاویل و
تنزیل قرآن میباشد.
به اعتقاد امام خمینی امام ششم (علیهالسلام) دارای
ولایت مطلقه بر مردم بوده و بر همه علما، فقها و مردم جهان
ولایت داشته و توانایی داشت که برای زمان حیات و نیز برای دوره پس از خود نیز
حاکم و
قاضی تعیین کند.
امام خمینی خاطرنشان کرده است که امام صادق (علیهالسلام)
خدا را در همهجا حاضر و ناظر میدید
و در مناجات مانند کسانی که خود را چیزی نمیشمارند و همه چیز را از آن خداوند میدانند
عبادت میکرد،
هرچند اینگونه عبادات نیز از مقامات معمولی آن حضرت بوده است.
امام خمینی تحصیل دستاوردهای معنوی-عبادی امام صادق (علیهالسلام) را برای دیگران ممکن ندانسته و معتقد است در تکرار آیههای
قرآن به مرحلهای میرسید که گویا خدا را مشاهده و
آیات قرآن را مستقیم شنیده است. عظمت خداوند سبب از حال رفتن او بود.
امام خمینی
صداقت و
امانتداری امام صادق (علیهالسلام) را در حدی میدانست که اگر کشنده
علی (علیهالسلام) بر شمشیری که حضرت را
با آن به قتل رسانده، امین قرار میداد و از ایشان خیرخواهی میطلبید،
امانت را به وی بر میگرداند و از خیرخواهی به او دریغ نمیکرد.
•
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «امام جعفر صادق علیهالسلام»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۹/۰۸/۱۲. •
آستانه مقدسه حضرت معصومه (سلاماللهعلیها)، مجله فرهنگ کوثر، روحانی، سیدسعید، برگرفته از مقاله «یاران:شیوههای ارتباط شیعه با امام صادق»، تیر ۱۳۷۹ - شماره ۴۰ (۵ صفحه - از ۳۴ تا ۳۸). •
آستانه مقدسه حضرت معصومه (سلاماللهعلیها)، مجله فرهنگ کوثر، محرمی، غلامحسین، برگرفته از مقاله «رخدادها:پرتوی از رخدادهای عصر امام صادق (علیهالسلام)»، تیر ۱۳۷۹ - شماره ۴۰ (۲ صفحه - از ۶۱ تا ۶۲). •
آستانه مقدسه حضرت معصومه (سلاماللهعلیها)، مجله فرهنگ کوثر، ابواحسان، محمد، برگرفته از مقاله «سپیدهی صادق:نگاهی به سیرهی امام صادق»، تیر ۱۳۷۹ - شماره ۴۰ (۴ صفحه - از ۱۰ تا ۱۳). •
آستانه مقدسه حضرت معصومه (سلاماللهعلیها)، مجله فرهنگ کوثر، عابدی، محمد، برگرفته از مقاله «سپیدهی صادق:صادق آل محمد»، تیر ۱۳۷۹ - شماره ۴۰ (۴ صفحه - از ۶ تا ۹). • دانشنامه امام خمینی، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۴۰۰ شمسی.