اعتقادات کودک
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کودکان با
طهارت روحی که در
آیات و
روایات،
فطرت توحیدی نامیده شده آفریده شدهاند و از نخستین روزی که قدم به
عالم هستی میگذارند، این نور الهی در وجود آنان شعلهور است. فطرت توحیدی که
خداوند حکیم در وجود انسان قرار داده و
کودک را از آن بهرهمند ساخته، موجب طهارت و پاکی روح، و زمینه خداگرایی و قبول اعتقادات دینی و مذهبی را فراهم میسازد. این فطرت از بزرگترین پایگاههای تربیت سعادتبخش بشر است و اساس بنیادین دعوت انبیای الهی، متّکی به این اصل طبیعی با کمک
عقل است.
طهارت جسمی انسان نیز با قبول
اسلام محقق میشود، اگر
پدر و
مادر طفل یا یکی از آنها
مسلمان باشند، کودک نیز به
تبعیّت از آنها پاک و حکم به مسلمان بودنش میشود، حتی اگر کودکی که دارای هویّت نیست و پدر و مادر شناخته شده ندارد (
لقیط) در
دارالاسلام یعنی ممالک و شهرهای مسلماننشین پیدا شود، طبق نظریّه مشهور بین فقها، به تبعیّت از دار الاسلام، حکم به مسلمان بودنش میشود.
به
اجماع ثابت شده است که پذیرش
اسلام توسط کودک غیرممیّز، صحیح نیست و حکم به اسلام وی نمیشود و اینگونه کودکان فقط با تبعیّت حکم به طهارت و مسلمان بودنشان میشود. امّا در قبول اسلام
کودک ممیّز، یعنی کودکی که دارای فهم و شعور نسبی است، بین علما اختلاف است برخی اسلام ممیّز را قبول کرده ولی برخی دیگر قبول ندارند.
رعایت بعضی از احکام مذهبی نسبت بهکودک فوت شده با شرایطی مانند میت بزرگ سال نیز اجرا میشود، و اسلام برای کودک نیز این احترام را قائل است مانند:
غسل میت،
نماز،
حنوط،
کفن و
دفن میت کودک، که در ادامه به برخی از احکام اشاره میکنیم.
خداوند متعال،
کودک را با طهارت روحی که در
آیات و
روایات،
فطرت توحیدی نامیده شده و امروزه از آن با نام وجدان توحیدی (خداجویی) یاد میشود، آفریده است.
مقصود از وجدان، نیروی درک کننده نفس بشر است. منظور از وجدانیات هم واقعیّتها و حقایقی است که
وجدان آنها را درک میکند. بنابراین مقصود از وجدان توحیدی که خداوند متعال در نهادش به
ودیعه گذارده، این است که به فطرت طبیعی و باطنی خود (در صورتیکه در حدّ درک و فهم اشیاء رسیده باشد) درک میکند که قدرت نامحدود و نیروی ثابت و لایتغیّری گرداننده جهان هستی است.
وجود آیینها و مذهبهای مختلف و عقاید گوناگون در تمام ادوار تاریخ بین ملل و اقوام، دلالت دارد که خمیر مایه اصلی
دین و
خداشناسی در سرشت کودک و همه بشر وجود دارد و همه در پی گمگشته خویش میگردند.
در
قرآن کریم میخوانیم: به
دین حنیف رویآور، به آیین فطرت متوجّه شو، به آن فطرت پاکی که خداوند تمام بشر را به آن فطرت آفریده است. این است قانون ثابت خلقت، این است آیین استوار و تزلزلناپذیر الهی. «فَاَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْهَا لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ
».
به گفته برخی از مفسّران: «
اقرار به
عبودیت پروردگار در ذات بشر به ودیعت سپرده شده و همه درجات آن، ظهور فطرت و کشف اسرار آن است».
این آیه بیانگر چند حقیقت است:
الف: نه تنها خداشناسی، بلکه دین و آیین بهطور کلّی و در تمام ابعاد، امری فطری است و باید چنین باشد؛ زیرا مطالعات توحیدی بیانگر این حقیقت است که بین دستگاه
تکوین و
تشریع، هماهنگی لازم وجود دارد و آنچه در
شرع وارد شده است،
بیگمان ریشهای در فطرت دارد و آنچه در تکوین و نهاد آدمی است، مکمّلی برای قوانین شرع خواهد بود.
ب: دین به صورت خالص و عاری از هرگونه آلودگی، در درون
جان آدمی وجود دارد و انحرافات امری عارضی است.
ج: جمله «لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللهِ» و بعد از آن، جمله «ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ» تاکید بر مساله فطری بودن دین و
مذهب است و عدم امکان تغییر این فطرت الهی است، هرچند بسیاری از مردم بر اثر عدم رشد کافی، قادر به درک این واقعیّت نباشند.
به هر حال از نخستین روزی که انسان قدم به
عالم هستی گذارد، این نور الهی در وجود او شعلهور است. روایات متعدّدی که در تفسیر این آیه مبارکه وارد شده نیز این مدعی را اثبات مینماید. به عنوان نمونه میتوان به روایات زیر اشاره نمود:
۱.
حلبی از
امام صادق (علیهالسّلام) نقل میکند که در تفسیر این آیه شریفه فرموده است: خداوند بشر را با فطرت
خداپرستی آفریده است. فِی قَوْلِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ «فِطْرَتَ اللهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا» قٰالَ: «فَطَرَهُمْ عَلَی التُّوحِیدِ».
همین مضمون را
هشام از آن حضرت نقل نموده است.
۲.
زراره میگوید: از
امام باقر (علیهالسّلام) سؤال کردم،
دین حنیف چیست؟ فرمود: فطرت است، فطرتی که خداوند در نهاد تمام افراد بشر آفریده است و تغییر و تبدیل در آن راه ندارد. «قٰالَ: اَلْحَنِیفِیَّةُ مِنَ الْفِطْرَةِ الَّتِی فَطَرَ اللهُ النّٰاسَ عَلَیْهٰا، لاٰ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللهِ».
۳. در جوامع روایی با تعبیرهای مختلف از
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل شده که فرموده است: هر نوزادی با فطرت
خداشناسی و
معرفت الهی متولّد میشود، آنگاه
پدر و
مادر او را به آیین
یهودیت و
نصرانیت بار میآورند. «کُلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَی الْفِطْرَةِ حَتّٰی یَکُونُ اَبَوٰاهُ یُهَوِّدٰانِهِ وَیُنَصِّرٰانِهِ».
و در بیان دیگری فرموده است: «کُلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَی الْفِطْرَةِ، یَعْنِی عَلَی الْمَعْرِفَةِ بِاَنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ خٰالَقَهُ».
مفاد این حدیث شریف این است که اساس پذیرش دین، در فطرت تمام کودکان وجود دارد. پدران و مادران که مربیّان فرزندان هستند، از این سرمایه فطری استفاده میکنند و فرزند خود را به آیینی که مایلند و به راهی که در نظر دارند، سوق میدهند، اگر اصل تقاضای خداشناسی در
فطرت بشر نمیبود و سرشت آدمی درخواست آن را نمیداشت و عرضه مذهبهای مختلف از طرف پدران و مادران
بیفایده بود بشر هرگز در مدّت
عمر خویش، دینی را باعلاقه نمیپذیرفت و از آن پیروی نمیکرد.
۴. از امام صادق (علیهالسّلام) روایت شده که فرموده است: شش چیز در وجود انسان است که در ساخت آن اختیاری ندارد:
معرفت،
نادانی،
خشنودی،
خشم،
خواب،
بیداری. «قٰالَ: سِتَّةَ اَشْیٰاءَ لَیْسَ لِلْعِبٰادِ فِیهٰا صُنْعٌ: اَلْمَعْرِفَةُ وَالْجَهْلُ والرِّضٰا وَالْغَضَبُ وَالنَّوْمُ وَالْیَقَظَةُ».
برای روشن شدن معنی حدیث باید گفت: زمانیکه
طفل از مادر متولد میشود، صفحه خاطرش از نقش علم خالی است و هیچ دانشی ندارد. «وَ اللهُ اَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ اُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئًا
» ولی خداوند متعال برای تامین زندگی و ادامه حیات بشری، نوزاد را با غرائزی از قبیل،
شهوت، غضب، خواب، بیداری و ... مجهّز فرموده است. در این حدیث شریف امام صادق (علیهالسّلام) با عنایت به این که نوزاد از
علم خالی و از دانش
بیخبر است، فطرت، معرفت را از افاضات و موهبتهای واقعی خداوند در وجود
کودک معرفی فرموده و در ردیف دیگر غرائز خدادادی آورده است و همانطور که فراگرفتن غرائز در اختیار کودک نیست، همچنین معرفت فطری از حدود اختیار بشر خارج است و خداوند بزرگ معرفت را مانند دیگر غرائز در سرشت او آفریده است.
۵.
محمد بن حکیم میگوید: به امام صادق (علیهالسّلام) عرض کردم، وجدان و معرفت توحیدی در باطن بشر ساخته و پرداخته کیست؟ فرمود: ساخته خداوند است و مردم را در ساخت آن دستی نیست. «قٰالَ: مِنْ صُنْعِ اللهِ لَیْسَ لِلْعِبٰادِ فیِهٰا صُنْعٌ».
همین مضمون را
ابی بصیر نیز از امام صادق (علیهالسّلام) نقل نموده است.
از روایاتی که ذکر شد و اخبار دیگری که در اینباره رسیده است، به خوبی استفاده میشود که
اسلام با صراحت، معرفت خداجویی را فطری بشر و جزیی از سرشت او میداند و آن را مانند دیگر غرائز از سرمایههای طبیعی انسان میشناسد.
پیامبران الهی در امر معرفت خدا نسبت به بشر نقش معلّم ندارند، بلکه مذکّرند؛ وظیفه آنها یادآوری مردم و عقب زدن پردههای
غفلت از روی ضمیر
باطن و فطرت است.
انبیاء آمدهاند تا فطرت خداشناسی که در باطن مردم است را بیدار نمایند و از راه
تفکّر و تدبّر در آیات، معرفت اجمالی فطری را به مقام شامخ ایمان استدلالی، عقلی و تفصیلی برسانند و از راه مطالعه در آیات الهی و توجّه به محاسبه دقیق جهان، به خداوند عالم
حکیم، مؤمن و معتقد شوند و در مقام حقشناسی،
بندگی و
اطاعت از او نمایند.
بدون شک همانگونه که ادلّه عقلی و منطقی به انسان جهت میدهد، در درون
جان او نیز جاذبههایی وجود دارد که آگاهانه و یا ناخودآگاه برای او تعیین جهت مینماید.
فلسفه وجودی آنها این است که در مسائل حیاتی همیشه انسان نمیتواند به انتظار
عقل و
منطق بنشیند، چرا که این کار گاهی سبب تعطیل هدفهای حیاتی میشود، مثلاً اگر انسان برای خوردن غذا یا
آمیزش جنسی، بخواهد از منطق (ضرورت بقا و لزوم تداوم
نسل) الهام بگیرد و طبق آن حرکت کند باید نوع او منقرض شده باشد، ولی غریزه و جاذبه جنسی از یک سو و اشتها به تغذیه از سوی دیگر خواه ناخواه او را بهسوی این هدف میکشاند و هر قدر هدفها حیاتیتر و عمومیتر باشد، این جاذبهها نیرومندتر است.
ولی باید توجّه داشت که این کششها و جاذبهها بر دوگونه است: بعضی ناآگاه است، یعنی نیاز وساطت عقل و شعور ندارد، همانگونه که
حیوان بدون نیاز به تفکّر، به سوی غذا و جنس مخالف جذب میشود. امّا گاهی تاثیر آن به صورت آگاهانه است، یعنی این جاذبه درونی، در عقل و اندیشه اثر میگذارد و او را وادار به انتخاب طریق میکند.
معمولاً قسم اوّل را «غریزه» و قسم دوّم را «فطرت» مینامند
و اگر گفته میشود، خداگرایی و خداپرستی به صورت یک فطرت در درون
جان کودک به ودیعه گذارده شده، مقصود همین معنی است.
از مطالب گذشته واضح شد فطرت توحیدی، این واقعیّتی که در نهاد انسانها وجود دارد یک پدیده ساختگی و ادّعایی نیست و در اثر وراثتهای اجتماعی و تعالیم مذهبی و آموزش و پرورش به وجود نیامده است، بلکه یک امر سرشتی و یک ندای فطری است که با خلقت بشر آفریده شده و تا پایان با وی خواهد بود.
ممکن است کسانی در شرایط خاصی با یکی از تمایلات فطری خود مبارزه کنند و آن را در مزاج خویش، خاموش نمایند، ولی عمل آنان هرگز نمیتواند واقعیت فطری و خاصیت سرشتی نوع بشر را به کلّی تغییر دهد و یا از بین ببرد؛ این مدّعا (فطری بودن خداگرایی در وجود انسان) را میتوان با ادلّه زیر اثبات نمود:
الف: دوام اعتقاد مذهبی و
ایمان به خدا در طول تاریخ پرماجرای بشر، خود نشانهای بر فطری بودن آن است، چرا که اگر
عادت بود، نه جنبه عمومی و همگانی داشت و نه دائمی و همیشگی بود. عمومیّت و جاودانگی آن دلیلی است بر اینکه ریشه فطری دارد.
مورّخان بزرگ میگویند: تا آنجا که تاریخ بشر را بررسی کردهاند، هرگز «
بی دینی» را جز به صورت یک استثنا در جوامع انسانی ندیدهاند. کاوشهایی که پیرامون انسانهای قبل از تاریخ از طریق حفاریها انجام شده است نیز اینمطلب را تایید میکند، همچنان که جامعهشناس معروف «ساموئل کنیگ» در کتاب خود بنام «جامعه شناسی» تصریح میکند: «اسلاف انسانهای امروزی (انسان نئاندرتال) حتماً دارای مذهب بودهاند».
ب: مشاهدات عینی در دنیای امروز نشان میدهد با تمام تلاش و کوششی که بعضی از رژیمهای استبدادی برای محو
مذهب و آثار مذهبی از راههای مختلف انجام دادهاند، نتوانستهاند مذهب را از اعماق این جوامع ریشهکن سازند.
دستاوردهای اخیر روانکاوان و روانشناسان در زمینه ابعاد روحی انسان، شاهد دیگری بر این مدّعا است؛ آنها میگویند که بررسی در ابعاد روح انسان، نشان میدهد که یک بُعد اصیل آن «بُعد مذهبی» یا به تعبیر آنها «قُدسی» و «یزدانی» است و گاه این بُعد مذهبی را سرچشمه ابعاد سهگانه دیگر، یعنی بُعد «راستی»، «نیکویی» و «زیبایی» دانستهاند.
ج: در زندگی انسان رویدادهایی دیده میشود که جز از طریق اصالت حس مذهبی قابل تفسیر نیست. انسانهایی را میبینیم که همه امکانات مادّی خود را عاشقانه فدای عواطف مذهبی کرده و میکنند و همه آنچه را که دارند با گذشت
بینظیری، در پای مذهب خود ریخته و حتّی
جان خویش را فدا میسازند. حرکت شهیدانی که در میدانهای جنگ برای پیشبرد اهداف الهی شربت شهادت را با شوق نوشیدند، جز با این تحلیل قابل تفسیر نیست.
د: پناه بردن انسان در تنگناها و سختیها به یک نیروی مرموز ماورای طبیعی و تقاضای حلّ مشکلات و فرونشستن طوفانهای سخت زندگی از درگاه او نیز گواه دیگری بر اصالت این جاذبه درونی و الهام فطری است.
امام صادق (علیهالسّلام) در جواب مردی که از فطرت خداجویی پرسش نموده بود، فرمود: «کشتی در دریا میشکند، مسافر کشتی اسیر دست امواج خروشان دریا میشود، در آن نزدیکی نه کشتی دیگری است که او را برهاند و نه شناگری است که نجاتش دهد، تمام درها را بسته میبیند، به هیچ چیز و هیچ کس امیدی ندارد، در آن وقتی که در آب غوطهور است، در آن موقع حسّاس، در آن لحظه خطرناک و در آن حال یاس و ناامیدی، تنها یک امید فطری و یک تکیهگاه وجدانی در خود حس میکند و از اعماق قلبش یک نور امید زبانه میکشد، اینجاست که دلش به یک قدرت نامحدود و توانا توجّه میکند و از او کمک میخواهد، تنها اوست که میتواند نجاتش دهد و او را از این خطر هولناک برهاند، آن حقیقت که میتواند در این حالت، تنها تکیهگاه امید باشد، چیزی است که دل با التماس به او مینگرد و او «خدا» است، «قٰالَ: ... فَهَلْ تَعَلَّقَ قَلْبُکَ هُنٰالِکَ اَنَّ شَیْئاً مِنَ الاَشْیٰاءِ قٰادِرٌ عَلیٰ اَنْ یُخَلِّصَکَ مِنْ وَرْطَتِکَ؟ قٰالَ: نَعَمْ، قٰالَ الصّٰادِقُ (علیهالسّلام): فَذٰلِکَ الشَّیْءُ هُوَ اللهُ الْقٰادِرُ عَلَی الاِنْجٰاءِ حَیْثُ لاٰمُنْجِیَ وَعَلَی الاِغٰاثَةِ حَیْثُ لاٰمُغِیثَ».
از آنچه ذکر شد، روشن گردید فطرت توحیدی که
خداوند حکیم در وجود انسان قرار داده و کودک را از آن بهرهمند ساخته، موجب طهارت و پاکی روح میباشد و زمینه خداگرایی و قبول اعتقادات دینی و مذهبی را فراهم میسازد. این فطرت از بزرگترین پایگاههای تربیت سعادت بخش بشر است و اساس بنیادین دعوت انبیای الهی، متّکی به این اصل طبیعی با کمک
عقل است.
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) در اینباره میفرماید: خداوند
پیامبران خود را برانگیخت و پیاپی بین مردم فرستاد تا بشر را به ادای پیمان فطرت وادارند و نعمتهای فراموش شده خدا را یادآوری کنند و با فعالیتهای تبلیغی خود نیروهای نهفته عقل مردم را برانگیخته و بهکار اندازند. «فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ وٰاتَرَ اِلَیْهِمْ اَنْبِیٰاءَهُ لِیَسْتَاْدوُهُمْ مِیثٰاقَ فِطْرَتِهِ وَیُذَکِّروُهُم مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَیَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ وَیُثیِرُوا لَهُمْ دَفٰائِنَ الْعُقُولِ».
بیتردید،
اسلام سبب طهارت جسم و
جان مسلمان میباشد
و این طهارت گاهی مباشرتاً تحقّق مییابد، به این معنی که فرد
بالغ عاقل یا
کودک ممیّز عاقل، با قبول اسلام از
کفر پاک میگردد و گاهی با
تبعیّت، مانند آنکه کودک به تبعیّت از
پدر یا
مادر و یا هر دو نفر، حکم به مسلمان بودنش میشود. البته تبعیّت دارای اقسامی است که در ادامه به شرح آن میپردازیم:
این
حکم مورد توافق
فقها، بلکه اجماعی است که اگر پدر و مادر طفل یا یکی از آنها مسلمان باشند، کودک نیز به تبعیّت از آنها پاک و حکم به مسلمان بودنش میشود، اعمّ از اینکه هر دو در حین
انعقاد نطفه کودک، مسلمان باشند و این اعتقاد تا زمان بلوغ وی ادامه داشته باشد، یا یکی از آنها اینگونه باشد و نیز اعمّ از اینکه یکی از آنها یا هر دو بعد از آنکه در برههای از زمان مسلمان بودند،
مرتد و کافر گردند.
همچنین اگر پدر و مادر طفل در حین انعقاد او کافر باشند و سپس هر دو، یا یکی از آنها مسلمان شوند، این حکم جاری است و در این حکم بین طفل ممیّز و غیرممیّز فرقی نیست. در تمام صورتهایی که ذکر شد، حکم به مسلمان بودن طفل و طهارت جسم و
جان وی میگردد؛ این مساله مورد توافق فقیهان
امامیّه است و کسی در آن تردید ننموده است.
الف:
خداوند میفرماید: کسانی که
ایمان آوردند و فرزندانشان به پیروی از آنها ایمان اختیار کردند را، در
بهشت به آنها ملحق میکنیم،
بیآنکه از عمل آنها چیزی بکاهیم. «وَالَّذِینَ آمَنُوا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِاِیمَانٍ اَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَمَا اَلَتْنَاهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِّنْ شَیءٍ
».
برخی از مفسّرین «ذرّیة» در این آیه را بهمعنی فرزند، اعمّ از صغیر و کبیر دانستهاند، در این صورت از آیه استفاده میشود، کودکان مسلمان در
احکام اسلام مثل مساله مورد بحث، ملحق به پدر و مادر خویش میباشند.
برخی دیگر «ذرّیتهم» را «ذریّاتهم» قرائت کردهاند و گفتهاند، معنی آیه چنین میشود: «ما کودکان را در ایمان، تابع پدر و مادر خود قرار دادیم».
ب: در خبر معروف و مشهوری که پیشتر ذکر شد، پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرموده است: هر کودک بر
فطرت توحید و
خداشناسی متولّد میشود و پدر و مادر او را به آیین یهودیّت و یا نصرانیّت سوق میدهند؛
همین مضمون به طریق صحیح، از
امام صادق (علیهالسّلام) نیز روایت شده است.
بعضی از فقها از جمله
شیخ طوسی به این حدیث برای تبعیّت کودک از پدر یا مادر مسلمان خود، استناد نموده و گفتهاند: اگر مادری که از شوهر مُشرک خود
حامله شده، مسلمان شود یا از او فرزند غیر بالغ داشته باشد، به تبعیّت از مادر، حکم به اسلام کودک و نیز جنینی که آن زن در
رحم دارد، میشود.
ج: در خبر دیگری،
راوی میگوید: از امام صادق (علیهالسّلام) سؤال نمودم، مردی در بین
کفّار، اسلام را میپذیرد، سپس مسلمانان بر شهر آنها مسلّط شده، آنها را اسیر مینمایند؟
حضرت فرمود: مسلمان شدن آن شخص، برای آزادی خود و فرزندان صغیرش کافی است (در این حکم فرزندان از او تبعیّت مینمایند) و آن فرزندان را نمیتوان به اسارت گرفت. «اِسْلاٰمُهُ اِسْلاٰمٌ لِنَفْسِهِ وَلِوُلْدِهِ الصِّغٰارِ وَهُمْ اَحْرٰارٌ».
برخی از فقیهان از جمله
صاحب جواهر به این روایت استدلال نمودهاند. روایات دیگری نیز در این زمینه وجود دارد.
د: بسیاری از فقها این مساله را اجماعی دانستهاند
و برخی آن را از ضروریّات
فقه امامیّه برشمرهاند.
البته برخی از فقها، مانند
علاّمه حلّی،
صاحب جواهر ،
آیتالله حکیم و دیگران
معتقدند: در بعضی حالات حکم به طهارت و مسلمان بودن کودک به تبعیّت از جدّ یا جدّهاش میشود، بنابراین اگر هر دو یا یکی از جدّ یا جدّه او مسلمان شوند، اعمّ از اینکه جدّ و جدّه پدری باشند یا مادری، کودک نیز به تبعیّت از آنها مسلمان میباشد، مشروط به اینکه پدر طفل در قید حیات نباشد؛ زیرا در این صورت بر جدّ، اطلاق پدر کودک صحیح است.
اگر کودکی که دارای هویّت نیست و پدر و مادر شناخته شده ندارد (
لقیط) در
دارالاسلام (مقصود از دارالاسلام، شهرهایی است که در اسلام بنا شده و
کفّار و
مشرکین در آن نبودهاند یا شهرهایی که در ابتدا برای کفّار بوده و مسلمانان بر آن مسلّط شده باشند و کافران در اینگونه بلاد، تحت حمایت مسلمانان میباشند و به آنها
جزیه پرداخت میکنند.
) یعنی ممالک و شهرهای مسلماننشین پیدا شود، طبق نظریّه مشهور بین فقها، به تبعیّت از دار الاسلام، حکم به مسلمان بودنش میشود.
برخی در اینباره ادّعای عدم خلاف نمودهاند.
برای اثبات این نظریّه، به برخی از روایات که در مباحث گذشته ذکر شد، مانند روایت معروف «مٰا مِنْ مَوْلُودٍ یُولَدُ الّا عَلَی الْفِطْرَةِ فَاَبَوٰاهُ اللَّذٰانِ یُهَوِّدٰانِهِ وَیُنَصِّرٰانِهِ وَیُمَجِّسٰانِهِ»
استدلال شده است.
همچنین به روایاتی که دلالت دارند
صدقه و
وقف بر لقیط جایز است، میتوان استدلال کرد، زیرا وقف
مؤمن بر
کافر، باطل و غیر جائز است. همچنین به روایاتی که میگوید،
قذف لقیط موجب
حدّ است، میتوان استناد جست،
زیرا برای اجرای حدّ، شرط است کسی که مورد قذف قرار میگیرد، مسلمان باشد.
افزون بر این، سیره قطعی، وجود دارد بر اینکه
امامیّه، لقیطِ دارالاسلام را مسلمان میداند و احکام اسلام در مورد او به اجرا در میآورد.
در اینباره اختلافی نیست، بلکه به
اجماع ثابت شده است که پذیرش
اسلام توسط کودک غیرممیّز، صحیح نیست و حکم به اسلام وی نمیشود و اینگونه کودکان فقط با تبعیّت حکم به طهارت و مسلمان بودنشان میشود. امّا
کودک ممیّز، یعنی کودکی که دارای فهم و شعور نسبی است، چنانچه پدر و مادرش کافر باشند، اگر خودش بهطور مستقل اسلام را بپذیرد، به این معنی که اگر قدرت بر نطق و تکلّم دارد،
شهادتین را به زبان آورد و اگر چنین نیست، با اشاره، مقصود خود را بفهماند، تردید و اختلاف شده است. در اینباره دو دیدگاه مطرح است:
بعضی از فقها معتقدند که پذیرش اسلام توسط چنین کودکی صحیح نیست.
این عدّه برای اثبات دیدگاه خود، به
حدیث رفع (قال (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) «اَمّٰا عَلِمْتَ اَنَّ الْقَلَمَ یَرْفَعُ عَنْ ثَلاٰثَهٍ عَنِ الصَّبِیِّ حَتّٰی یَحْتَلِمَ وَعَنِ الْمَجْنُونِ حَتّٰی یُفیِقَ...».
) و اینکه گفتار کودک دارای اعتبار نیست، استناد نمودهاند. صاحب جواهر در اینباره مینویسد: «قبول اسلامِ کودک منافات دارد با آنچه در حدّ
ضرورت است، مبنی بر اینکه کودک مرفوع القلم است و گفتار او در پذیرش یا کفر، دارای اعتبار نیست، بلکه اسلام و کفر او فقط با تبعیّت است».
لیکن در جواب اینان باید گفت:
اوّلاً: این دیدگاه با آنچه که بسیاری از این فقها
پذیرفتهاند، مبنی بر اینکه عبادات صبی مشروعیّت دارد، در تناقض است و اگر گفتار او در تمام امور
بیاعتبار باشد، نمیتواند عباداتش مشروعیّت داشته باشد.
ثانیاً: حدیث رفع دلالت دارد بر اینکه احکام الزامی و مشقّتآور از باب امتنان از کودک برداشته شدهاند. به تعبیری دیگر،
مکلّف به انجام احکام الزامآور که مخالفت آن موجب
گناه باشد، نیست و امّا احکام استحبابی که شرعاً و عقلاً پسندیده میباشد، از کودک برداشته نشده است. معنای امتنانی بودن حدیث رفع نیز چنین است، بنابراین شامل اسلام کودک نمیشود، زیرا رفع آن هیچگونه امتنانی در برندارد.
ثالثاً: به گفته بعضی از محققّین، مورد و موضوع حدیث رفع، امور اعتباری است که وضع و رفع آن در اختیار
شارع باشد و اسلام از امور اعتباری نیست تا حدیث رفع آن را بردارد.
در مقابل دیدگاه اوّل، بسیاری از فقیهان بر این باورند که اسلامِ کودک با فرض اینکه ممیّز و عاقل باشد و با
بصیرت، اسلام را بپذیرد، صحیح است، زیرا چهبسا برخی از کودکان از بزرگترها با فهمتر و بصیر و زیرکتر باشند.
شیخ طوسی در
کتاب خلاف،
این دیدگاه را پذیرفته است.
یحیی بن سعید حلی از فقهای
قرن ششم و
شهید اوّل نیز این دیدگاه را قریب به واقع دانستهاند، همچنین
محقّق اردبیلی از این نظریه طرفداری کرده
و
سید یزدی هم فرموده است: «قویتر این است که اگر کودکِ ممیّز با بصیرت، اسلام را بپذیرد، قبول شود».
بسیاری از فقهای معاصر،
از جمله
آیتالله فاضل لنکرانی نیز به این نظریّه قائل میباشند.
الف: تحصیل
معرفت نسبت به
اصول دین،
وجوب عقلی دارد، به این معنی که به حکم عقل،
شکرگزاری از «منعِم» (نعمت دهنده)
واجب است.
البته این مهم بهدست نمیآید، مگر با معرفت نسبت به پروردگار متعال، و با فرض اینکه کودک ممیّز اجمالاً قادر به ادراک این معنی است، به حکم عقل بر او نیز همانند مکلّفین واجب است در اینباره کسب معرفت نماید، زیرا در حکم عقل، تخصیص نیست.
محقّق اردبیلی در اینباره مینویسد: «کودکان ممیّز در صورتیکه قادر بر استدلال و فهم ادلّه وجود واجب و
توحید و آنچه متوقف بر آن است باشند، ممکن است
تحصیل آن بر آنها واجب باشد؛ زیرا دلیل وجوب
معرفت خداوند، عقلی است، پس هرکس آن را میفهمد مشمول این حکم قرار میگیرد و اختصاص به افراد بالغ ندارد و در ادلّه عقلی، استثنایی وجود ندارد، بنابراین بعید نیست اطفال ممیّز، مکلّف بهتحصیل معرفت خداوند باشند، بلکه بر آنان واجب شود، و اگر بر آنها واجب باشد باید اسلام آنها پذیرفته شود و احکام اسلام بر آن مترتب گردد».
قریب به این مضمون در
مفتاح الکرامه و
منیة الطالب نیز آمده است.
ب: عدم صحت اسلام کودک به دو لحاظ میتواند باشد:
۱. بهجهت مانع شرعی باشد، به این معنی که
دلیل شرعی بر عدم صحّت اسلام کودک دلالت داشته باشد و فرض بر این است چنین دلیلی وجود ندارد، زیرا ادلّهای چون حدیث رفع چنین مسائلی را شامل نمیشود و به اصطلاح، وجوب معرفت نسبت به خداوند متعال از موضوع حدیث رفع خارج است.
۲. به دلیل مانع عقلی باشد، ولی این مانع هم وجود ندارد، بلکه همانگونه که توضیح داده شده،
عقل، معرفت نسبت به خداوند را پسندیده، بلکه واجب میداند.
ج:
کفر و
ایمان از امور واقعی میباشند و پذیرش آن از
کودک ممیّز عاقل ممکن است، همانگونه که
بالغ آن را میپذپرد. به بیان دیگر، اسلام دائر مدار
اقرار به
شهادتین است و با آن، احکام اسلام، مانند احترام خون و مال مترتّب میگردد.
روایات بسیاری بر این مدّعا دلالت دارد و اطلاق آنها شامل افراد بالغ و غیربالغ هر دو میباشد، از جمله آنکه،
سماعه از
امام صادق (علیهالسّلام) نقل میکند که فرموده است: مقصود از پذیرش اسلام، اقرار به شهادتین، یعنی اینکه خدایی به جز خدای یکتا نیست و تصدیق به
رسالت نبی اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میباشد. با این اقرار،
جان و خون مردم محفوظ و محترم میماند و احکام
نکاح و
ارث بر آن مترتب میشود، (یعنی ازدواج مسلمان با چنین فردی جایز است و از مسلمان ارث میبرد و مسلمان نیز از او ارث میبرد) و بسیاری از مردم با استناد به ظاهر این حکم، مسلمان میباشند. «قٰالَ: اَلاِسْلاٰمُ شَهٰادَةُ اَنْ لاٰ اِلٰهَ اِلاّ اللهُ، وَالتَّصْدِیقُ بِرَسُولِ اللهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بِهِ حُقِنَتِ الدِّمٰاءُ وَعَلَیْهِ جَرَتِ الْمَنٰاکِحُ وَالْمَوٰاریِثُ وَعَلٰی ظٰاهِرِهِ جَمٰاعَةُ النّٰاسِ».
و روایات دیگر.
د: ادلّهای که بر مشروعیت و صحّت عبادات کودک ممیّز دلالت دارد، صحّت اسلام او را نیز اثبات میداند، چرا که با آن ادلّه اثبات میشود خطابهای
شارع در ابواب مختلف، عبادات کودک ممیّز را نیز شامل میگردد، زیرا فرض بر این است چنین کودکی قادر به درک و فهم خطابی که به او متوجّه است، میباشد. در نتیجه به مقتضای اطلاق ادلّه، قبول اسلام توسط کودک ممیّز عاقل، صحیح است و از تبعیّت پدر و مادر کافر خود، خارج میشود و باید با او بهعنوان یک مسلمان عمل شود و احکام اسلام بهعنوان کودک مسلمان، در مورد وی اجرا گردد.
ماده ۱۳ کنوانسیون حقوق کودک مقرّر میدارد: «کودک دارای حق آزادی ابراز عقیده میباشد، این حق شامل آزادی جستجو، دریافت و رساندن اطلاعات و عقاید از هر نوع، بدون توجّه به مرزها، کتبی یا شفاهی یا چاپ شده، به شکل آثار هنری یا از طریق هر رسانه دیگری به انتخاب کودک میباشد».
همچنین در ماده ۱۴ چنین آمده است: «کشورهای طرف کنوانسیون، حق آزادی فکر، عقیده و مذهب را برای کودک محترم خواهند شمرد». و در بند سوّم ماده مزبور آمده است: آزادی اظهار مذهب و عقاید، فقط طبق محدودیتهایی که در قانون تصریح شده و برای حفظ
امنیت،
نظم،
سلامت و اخلاقیات عمومی و یا حقوق آزادیهای اساسی دیگران لازم است، محدود میشود».
هرچند در بند اخیر ماده ۱۴، آزادی عقیده کودک به صورت محدود مرزبندی شده است، ولی در مجموع بهنظر میرسد اِعمال این ماده در مورد کودک، موجب تضییع و نادیده گرفتن بزرگترین حق وی، یعنی اعتقادات او خواهد شد، زیرا در دنیای کنونی عقاید و مذاهب انحرافی و گمراه کننده که برخلاف عقل و
فطرت و
علم است، وجود دارد، از اینرو اگر کودک که دارای ذهن مستعد، فکر روشن، امّا
بیتجربه و ناآگاه میباشد، آزادانه بتواند هر مذهبی که تمایل داشت برای خود انتخاب کند و والدین او در قبال او مسئولیّتی نداشته باشند، چه ضمانتی وجود دارد که مذاهب انحرافی انتخاب نکند، بهویژه آنکه در متن مواد مزبور آمده است، عقایدی که کودک میتواند انتخاب کند منحصر به مرز جغرافیایی کشوری که در آن سکونت دارد، کتبی، یا شفاهی، یا چاپ شده و ... نیست و به هر طریق و به هر وسیله به او رسیده باشد، آزاد است آن را انتخاب نموده و ابراز نماید.
ملاحظه این ماده، ابطال و پوچی آن را اثبات مینماید، فرض کنید در خانوادهای، پنج کودک وجود دارد هر کدام برای خود مذهبی مستقل و مختلف از دیگران انتخاب کند و در یک مدرسهای که صد کودک در حال تحصیل میباشند، دهها مذهب گوناگون انتخاب شود آیا زندگی در چنین جامعهای امکان دارد؟ آیا در مرحله عمل، امکان اجرای هر کدام از این مذاهب مختلف میباشد؟
آزادی عقیده که در
اسلام پیشبینی شده،
مصلحت و
سعادت کودک را بهدنبال دارد، برخلاف آنچه در کنوانسیون حقوق کودک آمده که اجرای آن، موجب
ضلالت و
گمراهی کودک خواهد شد.
در اسلام، جسم
بی
جان مسلمان نیز دارای
احترام است و مُردگان با انجام مراسم و تشریفات خاص در وقت
احتضار و
جان دادن و بعد از آن، تکریم میگردند. مراسمی که برای مُرده شخصِ بالغ پیشبینی شده، در مورد کودکان غیر بالغ نیز اجرا میگردد؛ در ادامه فهرستوار به این آداب و مراسم اشاره میشود:
تلقین و تذکّر به کودک ممیّزی که در حال احتضار است با جمله شریفه «لاٰ الٰهَ الاَّ الله». بعضی از فقها تصریح کردهاند که در این حکم فرقی بین صغیر و کبیر نیست.
توجیه محتضر به طرف
قبله در مورد مکلّفین واجب است؛ در این حکم نیز فرقی بین کودک و بالغ نیست.
امام خمینی (قدّسسرّه) در اینباره مینویسد: «به نحو کفایی واجب است،
میّت را در حال احتضار و نزع به طرف قبله قرار داد ... مرد باشد یا زن، صغیر باشد یا کبیر
». دلیل آن، اطلاق روایات وارد شده در این زمینه میباشد.
به
اجماع فقها،
غسل (غسل با فتح اوّل، به معنی شستن است و با ضم، اسم مصدر است.
و در اصطلاح فقهاء، عبارت است از: شستن تمام بدن با آب پاک با شرایط معیّن.
) دادن میّت مسلمان،
واجب کفایی است.
شیخ مفید در اینباره مینویسد: «غسل دادن اموات، اعمّ از مردان و زنان و اطفال، در
دین اسلام واجب است».
شیخ طوسی در اینباره میگوید: «اگر میّت، کودک باشد باید او را مانند مردان غسل داد و مانند آنها
کفن و
حنوط نمود».
حتی طفلی که یکی از
والدین او، مسلمان باشند و نیز
لقیط دارالاسلام و طفل اسیر که به حکم
تبعیّت، مسلمان میباشد، باید غسل داده شود.
مستند این حکم نیز عموم و اطلاق روایات وارد شده میباشد.
چنان که بیان شد غسل میّت کودکی که تام الخلقه و زنده متولد شده، واجب است، هرچند بعد از تولد فوراً بمیرد. امّا حکم غسل کودکی که سقط شده، بدین قرار است: چنانچه از زمان
انعقاد نطفه او چهار ماه و یا بیشتر گذشته باشد، به اتفاق فقها باید غسل داده شود.
زراره از
امام صادق (علیهالسّلام) نقل میکند که فرموده است: کودک سقط شده در صورتی که چهار ماه از زمان انعقاد او گذشته، باید غسل داده شود. «اَلسِّقْطُ اِذٰا تَمَّ اَرْبَعَةُ اَشْهُرٍ غُسِّلَ»
روایات دیگری هم در اینباره وجود دارد.
و چنانچه کمتر از چهار ماه از زمان انعقاد نطفه او میگذرد، غسل ندارد، بلکه باید او را در پارچهای پیچید و دفن نمود.
به اجماع فقها، در غسل دادن میّت، مماثلت شرط است، به این معنی که لازم است غسل میّت مرد را، مرد انجام دهد و میّت زن را، زن بهعهده بگیرد، البتّه مرد میتواند همسر خود را غسل دهد و بالعکس.
این حکم در مورد کودکانی که سه سال یا کمتر دارند استثناء شده، از اینرو بسیاری از فقیهان تصریح نمودهاند اگر دختری که سه سال یا کمتر دارد فوت کند، و زنی نباشد که او را غسل دهد، مرد میتواند او را غسل دهد، همچنین اگر پسر سه ساله یا کوچکتر، فوت کند، زن میتواند او را غسل دهد.
(
حنوط عبارت است از، مالیدن قدری
کافور به اعضایی که میّت در حال
سجده، آنها را به زمین میگذارد (مساجد)، مثل پیشانی و کف دو دست و .... .
)
کودک میّت در جمیع احکام اموات، مانند بالغ است، بنابراین واجب است بر طبق دستور
شرع، او را
کفن و حنوط نمود و سپس
دفن کرد، حتّی کودک سقط شدهای که چهار ماه از زمان انعقاد نطفه او یا بیشتر میگذرد، واجب است این احکام در موردش انجام شود.
بعضی در اینباره ادّعای عدم خلاف
نمودهاند.
در
کتاب شریف کافی، از
حضرت موسی بن جعفر (علیهالسّلام) نقل شده که فرموده است: زمانیکه ابراهیم (ابراهیم در زمان فوتش، شش ماهه بوده است.) فرزند
رسول گرامی اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فوت کرد، آن حضرت به
علی (علیهالسّلام) فرمود: فرزندم را کفن و دفن کن.
آن حضرت، ابراهیم را غسل داد و حنوط نمود و بر تنش کفن پوشید، سپس با رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به نزد
قبر برده و دفن نمود.
و روایات دیگر.
البتّه در صورتیکه از زمان انعقاد نطفه کودک چهار ماه نگذشته باشد، مراسم مذهبی که ذکر شد انجام نمیشود.
دیدگاه مشهور فقهای
امامیّه، این است که اقامه نماز بر کودک میّتی که به سن شش سالگی و بالاتر از آن رسیده،
واجب است. بسیاری از فقها
به این حکم تصریح نموده و بعضی در اینباره ادّعای
اجماع کردهاند.
در
روایت صحیحه،
حلبی نقل میکند که از امام صادق (علیهالسّلام) سؤال شد، چه زمانی بر کودک میّت نمازگذارده میشود؟ فرمودند: آنگاه که نماز را بفهمد «اِذٰا عَقَلَ الصَّلاٰةَ». راوی سؤال میکند، چه زمانی نماز را میفهمد و باید بخواند؟ فرمودند: زمانی که شش ساله شود. «اِذٰا کٰانَ اِبْنَ سِتِّ سِنِینَ»
و روایات دیگر.
امّا کودک میّتی که به سن شش سالگی نرسیده باشد، واجب نیست
نماز میّت بر او اقامه شود، اعمّ از اینکه سقط شده باشد یا بعد از تولّد قبل از شش سالگی مرده باشد.
البته در فرض دوّم، به نظر مشهور فقها اقامه نماز
مستحب میباشد.
در روایت صحیحه،
علی بن یقطین میگوید: از حضرت موسی بن جعفر (علیهالسّلام) سؤال نمودم، کودک میّت، چند ساله یا چند ماهه باشد، بر او نماز اقامه میشود؟ فرمودند: هر چند ماه یا سال داشته باشد، بر او نماز خوانده میشود، مگر قبل از تمام شدن خلقتش، سقط شود. «قٰالَ: یُصَلِّی عَلَیْهِ عَلٰی کُلِّ حٰالِ اِلاّٰ اَنْ یَسْقُطَ لِغَیْرِ تَمٰامٍ»
و روایات دیگر.
البته به قرینه آن دسته از اخبار که به صراحت دلالت بر عدم وجوب نماز میّت بر کودک داشت، این دسته از اخبار حمل بر استحباب میشود.
لازم بهیادآوری است، نماز میّت که بر کودک خوانده میشود، با نماز افراد بالغ قدری متفاوت است. از جمله اینکه مشهور فقها،
دعا در حق
پدر و
مادر کودک را واجب دانستهاند
که با جمله «اللهُّمَ اجعَلهُ لابَویهِ وَلَنَا سلَفاً وفَرَطاً واجراً»
بیان میشود و توضیح آن در متون فقهی آمده است.
انصاری، قدرتالله، احکام و حقوق کودکان در اسلام، ج۲، ص۹۳-۱۱۶، برگرفته از بخش «فصل یازدهم اعتقادات کودک»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۸/۱۲/۱۸.