اصحاب کهف
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اصحاب كَهف مؤمنانی پناهنده در غار بودند که به این نام مشهور شدند.
«اصحاب» جمع «صاحب» (اسم فاعل) از ماده «ص- ح- ب» و معنای مصدری آن همراهی کردن است و صاحب کسی يا چيزی است که ملازم و همراه کس يا چيز ديگر باشد.
اين ملازمت و همراهی بايد عرفاً فراوان باشد.
«کهف» به معنای شکاف در دل کوه (غار) است؛ امّا برخی لغت دانان
«کهف» را بزرگتر از «غار» دانستهاند. اصحاب کهف به معنای «ياران و ملازمان غار» است.
قرآن کريم در آيات ۹تا۲۶ کهف از جوانانی مؤمن نام میبرد که از
آیین بت پرستی دوران خويش بيزاری جستند و با مأوا گزيدن در غار، به رحمت الهی پناه برده و از درگاه او درخواست
هدایت کردند. خداوند نيز آنان را به مدت ۳۰۹ سال به خوابی عميق فرو برد و جايگاه امنی برايشان فراهم ساخت.
داستان اصحاب کهف از معدود داستانهايی است که بر خلاف بسياری از داستانهای ديگرِ قرآن، در منابع
یهودی به دلايلی از آن ياد نشده است
؛ امّا در منابع مسيحی ذکر شده است. ساختار داستان در منابع مسيحی همگونی خاصی با نقلهای اسلامی دارد و به «هفت خفتگان» و «هفت خفتگان شهر
افِسوس» معروف است.
گیبون، مورخ معروف انگليسی، داستان اصحاب کهف را چنين نقل میکند: هنگامی که مسيحيان گرفتار ستمگريهای امپراتور
دیکیوس بودند، ۷ تن از جوانان اشراف زاده شهر «
افسوس»
در غار وسيع و عميقی در کوهی، در کنار شهر پنهان شدند. امپراتور ستمگر برای نابودی جوانان، فرمان داد دهانه غار را با ساختن تپه مستحکمی از سنگهای بزرگ و ضخيم ببندند. در اين حال، جوانان به خوابی عميق فرو رفتند. اين خواب بهگونهای معجزه آسا ۱۸۷ سال به طول انجاميد، بدون آنکه در اين مدت به قوای حياتی ايشان آسيبی برسد. پس از اين مدت، بردگان «
ادولیوس»
، که
وارث کوه مزبور بود، برای احداث ساختمان مجلل روستايی در آن محل، آن سنگهای ضخيم را برداشتند. با برداشتن سنگها، اشعه آفتاب به درون غار نفوذ کرد و عامل بيدار شدن جوانان خفته در غار گرديد. آنان که میپنداشتند ساعاتی اندک در خواب بودهاند احساس گرسنگی کردند، ازاينرو بر آن شدند که يکی از آنان بهطور مخفيانه و ناشناس به شهر بازگردد و غذايی فراهم آورد. آنان «
جامبلیکوس»
را برای اين کار برگزيدند. امّا اين جوان- اگر روا باشد که پس از اين خوابِ دراز مدت، نام «جوان» بر وی اطلاق کنيم- نتوانست منظره شهر بومی خود را که پيشتر با آن آشنا بود، باز شناسد. هراس او هنگامی فزونی يافت که
صلیب بزرگی را بر دروازه بزرگ شهر
افِسوس مشاهده کرد. لباس شگفتآور و منفرد و لهجه قديمی و متروک او نانوا را متحير و سراسيمه کرد. هنگامی که جامبليکوس پول قديمی رايج در دوران امپراتور ديکيوس را، به نانوا داد نانوا پنداشت که اين جوان به گنجی دست يافته است، ازاينرو وی را نزد
قاضی برد و در آنجا با تبادل پرسش و پاسخهايی، داستان حيرتانگيز و درنگ دراز مدت نزديک به دو قرن آنان در غار روشن شد. در پی اين رخداد،
اسقف شهر
افِسوس،
کاهنان، حاکمان و مردم شهر و حتی خود امپراتور «
شیودوسیوس» برای مشاهده غار مورد نظر شتافتند. پس از آنکه ۷ جوان، خود را به حاضران رسانيدند و ماجرای خود را برای ايشان بازگو کردند
مرگ آنان فرا رسيد و با کمال آرامش از دنيا رفتند.
در مورد پادشاه دوران اصحاب کهف اختلاف نظر است؛ امّا بيشتر مورخان پادشاه ظالمی را که اصحاب کهف از ستم وی به غار پناه بردهاند «
دقیانوس» دانسته اند؛ يعنی پادشاه و امپراتور
روم که در تاريخ با نام «
دکیوس» يا «
دیکیانوس» شناخته میشود و بين سالهای ۲۴۹- ۲۵۱ ميلادی
حکومت داشته است؛ نيز پادشاه صالحی را که اصحاب کهف در دوران وی از خواب برخاستند «
تیذوسیوس دوم» (تاودوسيوس و به نقلی ثيودوسيوس دوم) دانستهاند؛ امپراتوری که در تاريخ به «
تیدوسیوس دوم» معروف بود، و بين سالهای ۴۰۸- ۴۵۰ ميلادی حکومت کرده است.
منابع مسيحی نيز در اين مورد با همين نقل هماهنگ است.
شمار اصحاب کهف، چنان که از عنوان داستان در منابع مسيحی، يعنی «هفت خفتگان» پيداست، ۷ نفر است. برخی نيز آنان را ۵ تن و برخی نيز ۱۳ تن نقل کردهاند.
نامهای اصحاب کهف، طبيعتاً، نامهايی يونانی است، زيرا
افِسوس، از شهرهای
یونان است. اين نامها عبارت است از:
مکسملینا،
یلمیخا،
دیمومدس (ديموس)،
امبلیکوس،
مرطونس،
بیرونس،
کشطونس.
روشن است که اين نامها با ورود به نوشتارهای اسلامی و عربی دستخوش تغييراتی شده است، چنان که طبری نامهای ايشان را اين گونه نقل کرده است: مکسلمينا، محسلمينا، يمليخا، مرطونس، کسطونس، ويبورس، ويکرنوس، يطبيونس و قالوش.
خود وی نيز بر اساس روايتی ديگر نامهای ديگری را با اندکی تفاوت ذکر میکند.
قرآن مجيد هيچگونه تصريحی درباره شمار اصحاب کهف ندارد و تنها بيان می کند که مردم در عدد اصحاب کهف اختلاف نظر داشتهاند؛ برخی ايشان را با سگ همراهشان ۴ تن و برخی ۶ تن و برخی ۸ تن دانستهاند:«سَيَقولونَ ثَلثَةٌ رابِعُهُم كَلبُهُم ويَقولونَ خَمسَةٌ سادِسُهُم كَلبُهُم رَجمًا بِالغَيبِ ويَقولونَ سَبعَةٌ وثامِنُهُم كَلبُهُم»
و چون «رَجمًا بِالغَيبِ» را که اشاره به بیدليل بودن سخن مردم است پس از دو قول اول ذکر کرده و قول سوم را بدون چنين تعبيری آورده، برخی نتيجه گرفتهاند که قرآن نظر سوم را تأييد میکند
، به هر روی، قرآن شمار کسانی را که از عدد اصحاب کهف آگاه بودند اندک می داند: «قُل رَبّی اعلَمُ بِعِدَّتِهِم ما يَعلَمُهُم الّا قَليلٌ»
، ازاينرو به
رسول خدا صلی الله عليه و آله دستور میدهد که جز به نحو مستدل با ايشان در اين مورد به گفتوگو نپردازد:«فَلا تُمارِ فيهِم الّا مِراءً ظهِرًا».
«مراء ظاهر» به معنای بحث غالب و مسلط است؛ بدين معنا که با آنان چنان با استدلال سخن بگو که گفتار تو بر نظر آنان غالب و مسلط گردد. احتمال ديگر اين است که با آنان در خلوت بحث و گفتوگو نکن، زيرا گفتار تو را
تحریف میکنند، بلکه آشکارا و در حضور مردم گفتوگو کن تا نتوانند حقيقت امر را
تحریف کنند
و چون خداوند خود از همه آگاهتر است:«رَبّی اعلَمُ بِعِدَّتِهِم»
ديگر از هيچ کس درباره اصحاب کهف سؤال مکن:«ولا تَستَفتِ فيهِم مِنهُم احَدا».
، زيرا علم خداوند تو را از هر چيز بینياز می کند.
درباره مکانِ غار اصحاب کهف ديدگاههای متفاوتی وجود دارد:
۱_حادثه مزبور در شهر «
افِسوس» واقع شده و غار مزبور نيز در همان جا قرار دارد و
افسوس (
افسيس) از شهرهای معروف آسيای صغير (
ترکیه کنونی و قسمتی از روم شرقی قديم) است. ويرانه های اين شهر هم اکنون در ۷۳ کيلومتری شهرِ «ازمير» ترکيه به چشم میخورد و در کنار قريه «اياصولوک» در کوه «ينايرداغ» هم اکنون غاری بسيار وسيع ديده میشود که فاصله چندانی با
افسوس ندارد و آثار صدها
قبر در آن وجود دارد.
ورودی اين غار در سمت شمال شرقی بوده و هيچ اثری از
مسجد،
صومعه يا
کنیسه در آن به چشم نمیخورد. به عقيده بسياری، غار مورد اشاره در داستان، همين
غار است.
اين قول، با نقلهای مسيحی سازگار است.
۲_غار مزبور در نزديکی پايتخت
اردن، يعنی شهر
عمان و در نزديکی روستای «رجيب» واقع است. بر بالای اين غار صومعهای ديده میشود که براساس پارهای از قراين، مربوط به قرن پنجم ميلادی است و پس از آنکه مسلمانان آنجا را فتح کردند، به مسجد تبديل شد.
اطراف اين غار از دو سمت شرقی و غربی باز است و آفتاب بر آن میتابد و ورودی غار در سمت جنوب قرار دارد و در داخل غار ۷ يا ۸ قبر به چشم میخورد. در سال ۱۹۶۳ ميلادی هيئتی اکتشافی از اردن با حفّاری به کشف اين غار متروک نايل شد.
۳_غار اصحاب کهف در بتراء از شهرهای
فلسطین است.
۴_در کوه «قاسيون» نزديک
دمشق سوریه واقع است.
۵_در شبه جزيره اسکانديناوی، در اروپای شمالی قرار دارد.
۶_در نزديکی شهر
نخجوان در کشور
قفقاز واقع است.
شهرتش، مردود میداند؛ از جمله آنکه از آيه «و تَرَی الشَّمسَ اذا طَلَعَت تَزوَرُ عَن كَهفِهِم ذاتَ اليَمينِ واذا غَرَبَت تَقرِضُهُم ذاتَ الشّمال»
برمیآيد که نور خورشيد به هنگام طلوع بر سمت راست غار و هنگام غروب بر سمت چپ آن میتابيده است، بنابراين بايد ورودی غار در سمت جنوب باشد، درحالیکه دَرِ ورودی غار موجود در شهر
افِسوس به سمت شمال شرقی است؛ همچنين مضمون آيه «قالَ الَّذينَ غَلَبوا عَلی امرِهِم لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيهِم مَسجِدا»
اين است که در آن غار يا پيرامون آن،
مسجد و عبادتگاهی بنا کردند، درحالی که در غار
افِسوس اثری از
مسجد يا
صومعه يا عبادتگاه ديگر به چشم نمیخورد. البته در سه کيلومتری آن کنيسهای وجود دارد که به هيچ وجه با غار مزبور ارتباطی ندارد
، بنابراين از ميان چند ديدگاه ياد شده، ديدگاه دوم با ويژگيهای ذکر شده در آيات
قرآن سازگار است و برخی روايات نيز آن را تأييد میکند.
روايات اسلامی معمولًا اصحاب کهف را همانند روايات مسيحی، جوانانی اشراف زاده دانسته که در
عید بزرگی با مرکب های خود به بيرون شهر رفتند و بتهايی را که میپرستيدند به همراه خود بردند. خداوند در دلهايشان نور
ایمان برافروخت و آنان به خداوند يکتا ايمان آوردند و هر چند در آغاز، ايمان خود را از يکديگر پوشيده میداشتند؛ امّا به تدريج
ایمان خود را به يکديگر اظهار کردند.
بر پايه برخی روايات با اينکه پادشاه جبار و بت پرست عصر، همه کسانی را که از پرستش بتها سرباز میزدند میکشت؛ ولی به اصحاب کهف مدتی مهلت داد تا از ايمان خود بازگردند. آنان از اين فرصت استفاده کرده و به غار پناه بردند.
برخی ديگر از روايات، آنان را
امین و رازدار پادشاه عصر خود قلمداد کرده که هدايت يافته و به غار پناه بردند.
روايتی از
وهب بن منبه، ماجرای ايمان آوردن اصحاب کهف را کاملًا متفاوت و مربوط به گرويدن جوانان شهر
افسوس به يکی از
حواریون حضرت
عیسی دانسته است. براساس اين
روایت، يکی از حواريون حضرت عيسی عليه السلام بر اثر
سجده نکردن به بتِ سر درِ شهر از ورود به شهر ممنوع شده بود و به ناچار در گرمابهای در بيرون شهر به کار و
تبلیغ دین خدا پرداخت و از اين راه برخی جوانان شهر به او گرويدند.
همچنين براساس برخی روايات، اصحاب کهف جوانانی رومی بوده اند که پيش از
بعثت عیسی عليه السلام وارد غار شدند و پس از بعثت آن حضرت از خواب برخاستند
؛ امّا برخی روايات، همه ماجرا را مربوط به زمان پس از بعثت حضرت عيسی عليه السلام و آنان را افرادی دانسته که بر
شریعت عيسی عليه السلام بودهاند.
قرآن در طی ۱۸ آيه به بيان اين داستان پرداخته است. از سياق نخستين آيه اين قصه:«ام حَسِبتَ انَّ اصحبَ الكَهفِ والرَّقيمِ کانوا مِن ءايتِنا عَجَبا»
بر میآيد که اين داستان اجمالًا پيش از
نزول آيات، معلوم بوده و
قرآن به شرح و تفصيل آن پرداخته است.
علت شگفت بودن ماجرای اصحاب کهف، درنگ ۳۰۹ ساله آنان در غار و آنگاه برخاستن ايشان در کمال سلامت بوده است. خواب طولانی اصحاب کهف از شگفتانگيزترين نشانههای الهی است که موجب شده مفسران نيز به فراخور حال به بحث درباره آن و اثبات آن به لحاظ علمی و تجربی بپردازند.
براساس رواياتی که در
شأن نزول اين آيات وارد شده،
قریش شماری از ياران خود را برای تحقيق درباره دعوت
پیامبر اسلام صلی الله عليه و آله به سوی عالمان
یهود در
مدینه فرستادند تا نظر آنان را در اين مورد جويا شوند. عالمان يهود با طرح چند پرسش گفتند: اگر
محمّد صلی الله عليه و آله از عهده پاسخ به اين پرسشها برآمد، او پيامبر خدا و گرنه دروغگوست. در پرداختهای روايی گوناگون، اين پرسشها کاملًا يکسان نقل نشده است؛ امّا در همه روايات، يکی از اين پرسشها به اصحاب کهف مربوط است که آيات مورد اشاره در پاسخ به آن نازل شده است.
براساس ظاهر آيات، اصحاب کهف جوانانی بودند که به خدا ايمان آوردند و خداوند نيز بر هدايتشان افزود: «انَّهُم فِتيَةٌ ءامَنوا بِرَبّهِم وزِدنهُم هُدًی».
«فتيه» جمع «فتا» به معنای جوان است.
براساس برخی روايات، آنان سالمندانی با
ایمان بودند و واژه «فتيه» کنايه از جوانمردی آنان است.
به هر روی آنان به آيين
بت پرستی قوم خود معترض و از کرنش کورکورانه قومشان در برابر بتان سخت اندوهگين بودند:«هؤُلاءِ قَومُنَا اتَّخَذوا مِن دونِهِ ءالِهَةً لَولا يَأتونَ عَلَيهِم بِسُلطنٍ بَيّنٍ»
و اين کار را بزرگترين ظلم میدانستند. «فَمَن اظلَمَ مِمَّنِ افتَری عَلی اللّهِ كَذِبا».
اصحاب کهف از تأييد و ياری خداوند برخوردار بودند و خداوند دلهايشان را در راه ايمان محکم ساخته بود:«رَبَطنا عَلی قُلوبِهِم»
تا در برابر بت پرستی و مظاهر آن بايستند و آنان نيز بدون ترس از حوادث و سختيهای آينده بر پا خاسته
و گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمين است و ما جز او معبودی را نمیخوانيم:«اذ قاموا فَقالوا رَبُّنا رَبُّ السَّموتِ والارضِ لَن نَدعوا مِن دونِهِ الهًا».
اينکه اصحاب کهف اين جملات و اعتراضات را ميان خود گفتند يا در برابر پادشاه جبار عصر خود، مورد اختلاف است
، به هر روی، درحالیکه همه خدايان دروغين را کنار گذاشته و از قوم
بت پرست خود جدا شده بودند به غار پناه برده و از خدا رحمت و راه نجات خواستند:«اذ اوَی الفِتيَةُ الَی الكَهفِ فَقالوا رَبَّنا ءاتِنا مِن لَدُنكَ رَحمَةً وهَيّئ لَنا مِن امرِنا رَشَدا»
، «واذِ اعتَزَلتُموهُم و ما يَعبُدونَ الَّا اللَّهَ فَأوُا الَی الكَهفِ».
خداوند نيز آنان را مشمول رحمت لايزال خود قرار داد و در کارشان گشايشی فراهم ساخت، چنانکه در ادامه آيه فوق از قول اصحاب کهف نتيجه پناه بردن به غار را رحمت خدا ذکر میکند:«يَنشُر لَكُم رَبُّكُم مِن رَحمَتِهِ ويُهَيّئ لَكُم مِن امرِكُم مِرفَقا».
از قرآن کريم و روايات چنين برمیآيد که خداوند اصحاب کهف را پس از ورود به غار، به خوابی عميق فرو برد
:«فَضَرَبنا عَلی ءاذانِهِم فِی الكَهفِ».
زمخشری مینويسد: در اين آيه مفعول «ضَرَبنا» حذف شده است و منظور اين است که بر گوش آنان
حجاب و مانعی قرار داديم تا مانع شنيدن صداها گردد؛ يعنی آنان را به خوابی سنگين فرو برديم.
طبرسی اين آيه را کنايه از مسلط کردن خواب برايشان و تعبير آيه را بسيار
فصیح دانسته است.
به احتمالی ديگر که
علامه طباطبایی آن را بيان کرده مراد اين است که خداوند همچون مادری که با ضربههايی نرم و آهسته به گوش فرزند مینوازد تا حواس او از پيرامون خود جدا شده، به خواب سنگين فرو رود، به گوش اصحاب کهف نواخته، تا به خواب عميق فرو روند.
مدت درنگ اصحاب کهف در غار از نظر قرآن ۳۰۹ سال بوده است:«ولَبِثوا فی كَهفِهِم ثَلثَ مِائَةٍ سِنينَ وازدادوا تِسعا»
؛ امّا براساس روايتی از
ابن اسحاق، آنان پيش از خواب، مدتی در غار به زندگی طبيعی میزيستند و يکی از آنان با لباس مبدل وارد شهر میشد و به تهيه آذوقه و
توشه و جمعآوری خبرها از شهر درباره خودشان میپرداخت و پس از بازگشت ديدهها و شنيدههای خود را باز می گفت
؛ امّا با توجه به حرف «فاء» که مفيد ترتيب اتصالی است: «فَضَرَبنا عَلی ءاذانِهِم» میتوان گفت آنان بلافاصله پس از ورود به غار در خواب فرو رفتند و خداوند آنان را بهگونهای قرار داده بود که هرکس بديشان مینگريست آنان را بيدار میپنداشت، حال آنکه در خواب بودند: «وتَحسَبُهُم ايقاظًا وهُم رُقودٌ».
برخی مفسران از اين جمله چنين استنباط کردهاند که چشمان اصحاب کهف به هنگام خواب، باز بوده است.
خداوند، در غار، شرايطی را حاکم ساخته بود که کسی را يارای نزديک شدن و آسيب رساندن به آنان نباشد؛ دورنمای آنان در غار بهگونهای بود که هر کس آنان را میديد ناگزير از ترس میگريخت:«لَوِ اطَّلَعتَ عَلَيهِم لَوَلَّيتَ مِنهُم فِرارًا ولَمُلِئتَ مِنهُم رُعبا»
و برای آنکه بدن اصحاب کهف بر اثر تماس دائم با
زمین دچار فرسودگی و آسيبی نشود خداوند آنان را به چپ و راست میگرداند: «و نُقَلّبُهُم ذاتَ اليَمينِ وذاتَ الشّمالِ»
و برای آنکه شرايط
حیات برای آنان کاملًا فراهم شود و از هر گونه آسيب جسمی به دور باشند
خورشید نيز نور خود را ارزانيشان میداشت: «وتَرَی الشَّمسَ اذا طَلَعَت تَزوَرُ عَن كَهفِهِم ذاتَ اليَمينِ واذا غَرَبَت تَقرِضُهُم ذاتَ الشّمالِ».
در اين ميان سگ آنها نيز در دهانه غار دستها را گشوده و به حالت نگهبانی خوابيده بود: «وكَلبُهُم بسِطٌ ذِراعَيهِ بِالوَصيدِ».
غار در نيمکره شمالی زمين و بهگونهای بوده که خورشيد، صبحگاهان به سمت راست آن و هنگام غروب به سمت چپ آن می تابيده است
: «وتَرَی الشَّمسَ اذا طَلَعَت تَزوَرُ عَن كَهفِهِم ذاتَ اليَمينِ واذا غَرَبَت تَقرِضُهُم ذاتَ الشّمالِ».
از سوی ديگر، آنان در محل وسيعی از غار قرار گرفته بودند: «وهُم فی فَجوَةٍ مِنهُ».
برخی گفتهاند: منظور اين است که آنها در وسط و ميانه غار قرار گرفته بودند، بهگونهای که خنکای نسيم باد و هوا به ايشان می رسيد.
پس از ۳۰۹ سال، مؤمنان خفته در غار، از خواب گران برخاستند. در واقع خواب آنان شبيه به
مرگ و بيداری آنها همچون رستاخيز بود و از همين رو
قرآن کریم از بيدار کردن آنان به «برانگيختن و مبعوث کردن» تعبير کرده است: «وكَذلِكَ بَعَثنهُم».
هر چند در برخی روايات از
خواب آنان تعبير به «مرگ» و از بيدار شدنشان به «دميدن دوباره روح» تعبير شده است
؛ امّا به تصريح قرآن، مراد از آن، خواب و بيداری است.
به هر روی، اصحاب کهف پس از بيدار شدن درباره مدت درنگشان در غار به گفتوگو پرداختند.
يکی از آنان پرسيد: چه مدت درنگ کرديد؟ گفتند:
يک روز يا بخشی از يک روز: «قالَ قالٌ مِنهُم كَم لَبِثتُم قالوا لَبِثنا يَومًا او بَعضَ يَومٍ».
به گفته برخی علت ترديد آنها، اين بوده که آنان در آغاز روز وارد غار شده و به خواب رفته بودند و در پايان روز بيدار شده بودند
و چون نتوانستند مدت درنگ خود را در غار، مشخص کنند، گفتند: خداوند به مدت درنگ ما آگاهتر است:«قالوا رَبُّكُم اعلَمُ بِما لَبِثتُم».
برخی مفسران گفتهاند: پاسخ دهنده يک نفر به نام «تمليخا» بوده است و تعبير به صيغه جمع «قالوا» در اين گونه موارد معمول است.
بلافاصله پس از اين گفتوگو، پيشنهاد کردند که يکی از آنان به شهر رفته و با سکه هايی که داشتند غذايی تهيه کند:«فَابعَثوا احَدَكُم بِوَرِقِكُم هذِهِ الَی المَدينَةِ».
آنان تأکيد کردند که کسی که به شهر می رود بايد دقت کند که
طعام پاک تری تهيه کند: «فَليَنظُر ايُّها ازکی طَعامًا فَليَأتِكُم بِرِزقٍ مِنهُ».
برخی از مفسران منظور از «ازکی» را در اين آيه طعام
حلال و برخی آن را غذای پاک و طاهر دانستهاند.
برخی نيز آن را
کنایه از بهترين غذا (خيرٌ طعاماً) قلمداد کردهاند.
طبری دو معنای حلالتر و طاهرتر را ترجيح داده است
، به هر روی، اصحاب کهف افزون بر آن تأکيد کردند که کسی که به شهر میرود بايد مراقب باشد کسی از اوضاع ما آگاه نشود، زيرا در اين صورت به ما دست يافته و سنگسارمان میکنند يا اينکه ما را به آيين خود باز میگردانند و در اين صورت هرگز رستگار نخواهيم شد:«وليَتَلَطَّف ولا يُشعِرَنَّ بِكُم احَدا انَّهُم ان يَظهَروا عَلَيكُم يَرجُموكُم او يُعيدوكُم فی مِلَّتِهِم ولَن تُفلِحوا اذًا ابَدا».
قرآن مشخص نمی کند که مأمور تهيه غذا کدام يک از آنان بود و نيز چگونگی آشکار شدن راز آنان را توضيح نمی دهد. امّا طبق برخی روايات «يمليخا» يا «تمليخا» داوطلب اين کار شد
و با لباس چوپانی روانه شهر شد؛ امّا چهره شهر را کاملًا دگرگون يافت، از جمله پرچمی را بر سر در شهر ديد که بر آن نوشته شده بود: «لا اله الا اللَّه عيسی رسول اللَّه و روحه ...»، ازاينرو بسيار شگفت زده شد و شگفتی او هنگامی فزونی يافت که نانوای شهر با ديدن سکهای که متعلق به بيش از ۳۰۰ سال پيش بود، ازوی پرسيد: آيا گنجی يافتهای؟ به تدريج مردم از قراين حال فهميدند که اين مرد يکی از چند جوانی است که نامشان را در تاريخ ۳۰۰ سال پيش خوانده و شنيدهاند. پس وی را نزد پادشاه آوردند و او ماجرای خود را بيان داشت.
قرآن هدف از آشکار کردن راز اصحاب کهف را اثبات عملی
رستاخیز انسانها دانسته است: «وكَذلِكَ اعثَرنا عَلَيهِم لِيَعلَموا انَّ وعدَ اللَّهِ حَقٌّ وانَّ السّاعَةَ لا رَيبَ فيها».
در برخی روايات نيز آمده است که در آن زمان زمامدار صالح و موحدی بر آن سرزمين
حکومت میکرد؛ امّا مردم مملکت وی به نحلههای گوناگونی گرويده بودند؛ گروهی از آنان منکر
معاد بودند. اين پادشاه از اين وضع بسيار اندوهگين بود و همواره به درگاه الهی ناله و تضرع میکرد، تا اينکه خداوند با فاش ساختن ماجرای اصحاب کهف،
معاد و
رستاخیز انسانها را عملًا ثابت کرد.
برخی نيز اختلاف مردم را در جسمانی يا روحانی بودن معاد دانسته اند.
پس از فاش شدن اين راز مردم رهسپار غار شدند. پادشاه در حضور همگان با اصحاب کهف به گفتوگو پرداخت و
خدا را بر اين
رحمت عظيم سپاس گفت، درحالی که پادشاه در ورودی غار ايستاده بود، اصحاب کهف به مکان خود بازگشته و در آنجا به جوار الهی شتافتند.
براساس نقل منابع مسيحی آنها پس از گواهی دادن به معاد جسمانی همچون قديسان به جوار حق شتافتند.
مردم پس از اين واقعه نيز اختلاف نظر پيدا کردند:«اذ يَتَنزَعونَ بَينَهُم ...».
همچنانکه برخی از مفسران گفتهاند اين تنازع، همان کشمکشی است که پس از اطلاع از حال اصحاب کهف و مردن آنها پس از بيدار شدن از
خواب طولانی واقع شده است. در واقع ميان طرفداران معاد و مخالفان آن،
نزاع و بحث درگرفت؛ مخالفان میخواستند خواب و بيداری اصحاب کهف به زودی فراموش شود و اين دليل استوار و شاهد روشن را از دست
مؤمنان خارج سازند، از همين رو پيشنهاد ساختن بنايی بر روی آنان دادند: «فَقالوا ابنوا عَلَيهِم بُنينًا»
و برای آنکه مردم ديگر در اين مورد کنجکاوی نکنند و ماجرا سربسته به انجام رسد گفتند: خداوند به حال ايشان آگاهتر است:«رَبُّهُم اعلَمُ بِهِم»
، ازاينرو سزاوار نیست ما را که درباره ايشان به منازعه و
احتجاج بپردازيم؛ امّا مؤمنان راستين که ماجرای اصحاب کهف را شاهدی روشن برای اثبات
معاد به معنای حقيقی آن میديدند سعی در ماندگار کردن داستان در اذهان کرده و گفتند که بايد بر آنان مسجدی بسازيم
: «قالَ الَّذينَ غَلَبوا عَلی امرِهِم لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيهِم مَسجِدا».
نام اين مسجد طبق برخی نقلها «التين» بود.
در آيه ۹ کهف با عطف «الرقيم» بر «الکهف» آمده است: «ام حَسِبتَ انَّ اصحبَ الكَهفِ والرَّقيمِ ...»
و اين بحث ميان مفسران به پيروی از برخی روايات، مطرح شده که آيا اصحاب کهف و رقيم يک گروه هستند يا دو گروه جدا تا برای اصحاب رقيم نيز
تفسیر و
شأن نزول جداگانهای ذکر کنند؛ اما اين قول بسيار بعيد به نظر می رسد.(اصحاب رقيم)