آیه غار (نقد استدلال اهلسنت)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
یکی از آیاتی که
اهلسنت برای اثبات برتری
ابوبکر بر دیگر
صحابه و در نتیجه استحقاق وی برای
خلافت بعد از
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به آن استدلال کردهاند،
آیه ۴۰
سوره توبه معروف به «
آیه غار» است.
این آیه در نظر اهلسنت از جایگاه ویژهای برخوردار است و آن را بیان کننده فضائل و مناقب والا و ارزشمند ابوبکر و ویژگی منحصر به فرد او دانستهاند؛ برخی از بزرگان اهلسنت آن را برترین فضیلت ابوبکر، دلیل بر استحقاق وی بر خلافت و حتی باارزشتر از خوابیدن
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) در بستر پیامبر، قلمداد کردهاند. این مطلب از طرف علمای شیعه مورد نقد و بررسی قرار گرفته است.
اهلسنت برای اثبات افضلیت
ابوبکر بر دیگر اصحاب و در نتیجه استحقاق وی برای خلافت بعد از
پیامبر خدا به آن استدلال کردهاند،
آیه ۴۰
سوره توبه معروف به «
آیه غار» است.
«اِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ اِذْ اَخْرَجَهُ الَّذینَ کَفَرُوا ثانِیَ اثْنَیْنِ اِذْ هُما فِی الْغارِ اِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ اِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَاَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلَیْهِ وَاَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَجَعَلَ کَلِمَةَ الَّذینَ کَفَرُوا السُّفْلی وَکَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا وَاللَّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ؛
اگر او را یاری نکنید،
خداوند او را یاری کرد (و در مشکلترین ساعات، او را تنها نگذاشت) آن هنگام که
کافران او را (از
مکّه) بیرون کردند، در حالی که دوّمین نفر بود (و یک نفر بیشتر همراه نداشت) در آن هنگام که آن دو در غار بودند، و او به همراه خود میگفت: «غم مخور، خدا با ماست! » در این موقع، خداوند سکینه (و آرامش) خود را بر او فرستاد و با لشکرهایی که مشاهده نمیکردید، او را تقویت نمود و گفتار (و هدف) کافران را پایین قرار داد، (و آنها را با شکست مواجه ساخت) و سخن خدا (و آیین او)، بالا (و پیروز) است و خداوند عزیز و حکیم است.»
این آیه در نظر اهلسنت از جایگاه ویژهای برخوردار است و آن را بیان کننده فضائل و مناقب والا و ارزشمند ابوبکر و ویژگی منحصر به فرد او دانستهاند؛ برخی از بزرگان سنّی آن را برترین فضیلت ابوبکر، دلیل بر استحقاق وی بر خلافت و حتی باارزشتر از خوابیدن امیرمؤمنان (علیهالسّلام) در بستر پیامبر، قلمداد کردهاند.
ابنحجر عسقلانی و
بدرالدین عینی شارحان صحیح بخاری به نقل از
ابنالتین مینویسند:
«وهی اعظم فضائله التی استحق بها ان یکون الخلیفة من بعد النبی صلی الله علیه وسلم ولذلک قال وانه اولی الناس بامورکم قوله فقوموا فبایعوه؛
آیه غار، برترین فضلیت ابوبکر است که به او شایستگی خلافت بعد از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را میدهد، به همین دلیل بود که
عمر میگفت: ابوبکر بهترین فرد برای حکومت بر شما است، برخیزید و با او بیعت کنید.»
و در کتاب دیگرش آن را یکی از فضائلبرتر ابوبکر میداند:
«ومن اعظم مناقبه قول الله تعالی الا تنصروه فقد نصره الله اذ اخرجه الذین کفروا ثانی اثنین اذ هما فی الغار اذ یقول لصحابه لا تحزن ان الله معنا فان المراد بصاحبه ابوبکر بلا نزاع؛
از برترین مناقب ابوبکر این سخن خداوند است که فرمود: اگر او را یاری نکنید....؛ زیرا مراد از «صاحبه» ابوبکر است، بدون این که کسی در آن اختلاف کرده باشد.»
آلوسی نیز این فضیلت را از ویژگیهای ابوبکر دانسته و میگوید:
«وفیها النص علی صحبته رضی الله تعالی عنه لرسول الله صلی الله تعالی علیه وسلم ولم یثبت ذلک لاحد من اصحاب رسول الله علیه الصلاة والسلام سواه؛
در این آیه، بر همراهی ابوبکر با رسول خدا تصریح شده است، و این فضیلت برای هیچیک از اصحاب رسول خدا غیر از ابوبکر ثابت نشده است.»
برخی جانبداری از ابوبکر را به حدی رساندهاند که به خاطر نزول این آیه در حق ابوبکر، وی را برتر از
لقمان حکیم دانستهاند. همان مرد وارسته و پرهیزگاری که خداوند چشمههای
علم و حکمتش را در قلب او به جوشش درآورده و پندها و حتی نصیحتهای خود را از زبان او نقل میکند.
عجلی در
معرفة الثقات مینویسد:
«سالت الفریابی ما تقول ابوبکر افضل او لقمان قال ما سمعت هذا الا منک ابوبکر افضل من لقمان رضی الله عنهما قال عاتب الله الخلق فی هذه الآیة ما خلا ابا بکر الصدیق الا تنصروه فقد نصره الله اذ اخرجه الذین کفروا ثانی اثنین اذ هما فی الغار اذ یقول لصاحبه...
از
فریابی سؤال کردم: ابوبکر برتر است یا لقمان؟ در جواب گفت: این مقایسه را فقط از شما شنیدهام! ابوبکر برتر از لقمان است؛ زیرا خداوند در این آیه تمام مخلوقاتش را سرزنش کرده است؛ غیر از ابوبکر: اگر او را یاری نکنید، خداوند او را یاری خواهد کرد...»
اما با تدبر در آیه روشن میشود سرزنشی که خداوند در این آیه متوجه
مسلمانان کرده است، به طور مسلّم شامل همه صحابه نمیشود؛ چه رسد به تمام خلایق و حضرت لقمان که قرنها پیش از این قضیه میزیسته است؛ زیرا خطاب در این آیه به آن گروه از اصحاب نیست که به ندای پیامبر خدا لبیک گفته و به جبهه
جنگ تبوک رفتند؛ زیرا دلیلی ندارد که آنها با وجود اطاعت از خدا و پیامبرش، سرزنش شوند.
ابن عطیهاندلسی در این باره میگوید:
«اقول بل خرج منها کل من شاهد غزوة تبوک ولم یتخلف وانما المعاتبة لمن تخلف فقط؛
خداوند تمام کسانی را که در جنگ تبوک شرکت کرده و از فرمان پیامبر سرپیچی نکردند، استثناء کرده و تنها کسانی را که از رفتن به
جهاد خودداری کردند، سرزنش نموده است.»
بر فرض که مذمت در آیه شامل همه اصحاب شود، شامل ابوبکر نیز خواهد شد؛ چرا که سرزنش در این آیه مربوط به جنگ تبوک و زمانی است که مسلمانان در
مدینه به سر میبردند؛ اما جریان آیه غار مربوط به ده سال پیش و زمان هجرت پیامبر است.
از این گذشته، آیه غار، جز این که ثابت میکند ابوبکر در این سفر همراه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دائم الحزن بوده و با بیتابی،اندوه و گریه و نالههای که از ترس مشرکان سر میداد و بر زحمت پیامبر میافزود، فضیلتی را برای او به ارمغان نمیآورد؛ از این رو مقایسه ابوبکر با لقمان حکیم، سخنی نسنجیده است.
برخی از تندروان سنی، پارا فراتر گذاشته و کسانی را که منکر این فضیلت شوند،
کافر پنداشتهاند:
فخر رازی در این باره مینویسد:
«قال الحسین بن فضیل البجلی: من انکر ان ّیکون ابوبکر صاحب رسول الله صلی الله علیه وسلم کان کافراً؛
حسین بن فضیل بجلی گفته است: هر کس همراهی ابوبکر با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را انکار کند، کافر است.»
واحدی نیشابوری در تفسیرش میگوید:
«وقال الحسین بن فضیل: من انکر ان یکون عمر او عثمان او احد من الصحابة کان صاحب رسول الله فهو کذاب مبتدع و من انکر ان یکون ابوبکر صاحب رسول الله کان کافراً، لانه ردّ نص القرآن؛
حسین بن فضیل گفته است: هر کس صحابی بودن عمر، عثمان و یا یکی دیگر از صحابه را انکار کند،
دروغ و بدعتگذار شمرده میشود؛ ولی کسی که صحابی بودن ابوبکر را انکار کند، کافر شده است؛ چرا صریح
قرآن را رد کرده است!
قرطبی نیز همین مطلب را به نقل از «بعض العلماء» نقل کرده است.
و
بهوتی حنبلی، منکران مصاحبت ابوبکر را اینگونه تکفیر میکند:
«ومن انکر ان یکون ابوبکر الصدیق رضی الله عنه صاحب رسول الله صلی الله علیه وسلم فقد کفر لقوله تعالی اذ یقول لصاحبه؛
هر کس صحابی بودن ابوبکر را انکار کند، به درستی که کافر شده اشت؛ به دلیل این سخن خداوند که فرموده: «اذ یقول لصاحبه».
بدرالدین زرکشی، مینویسد:
«من انکر کون ابیها ابی بکر الصدیق رضی الله عنه صحابیا کان کافرا نص علیه الشافعی فان الله تعالی یقول (اذ یقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا)؛
هر کس صحابی بودن ابوبکر را انکار کند، کافر شده،
شافعی بر این مطلب تصریح کرده است؛ زیرا خداوند فرموده: در آن هنگام که او به همراه خود میگفت: غم مخور که خداوند با ما است.»
ابن حجر هیثمی در تکفیر منکرین صحابی بودن ابوبکر میگوید:
«وکذلک انکار صحبة ابیها کفر اجماعا ایضا لان فیه تکذیبا للقرآن ایضا قال تعالی اذ یقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا؛
همچنین به اجماع علما، انکار همراهی ابوبکر، کفر است؛ زیرا تکذیب قرآن نیز هست، خداوند فرموده است: در آن هنگام که او به همراه خود گفت: غم مخور که خداوند با ما است.»
ملا علی هروی مینویسد:
«اجمع المفسرون علی ان المراد بصاحبه فی الآیة هو ابوبکر. وقد قالوا: من انکر صحبة ابی بکر کفر، لانه انکر النص الجلی بخلاف انکار صحبة غیره من عمر او عثمان او علی رضوان الله علیهم اجمعین؛
مفسران، اجماع دارند که مراد از «بصاحبه» در آیه، ابوبکر است. و به درستی گفتهاند که هر کس همراهی ابوبکر را انکار کند، کافر شده است؛ زیرا نص صریح را انکار کرده است؛ بر خلاف انکار همراهی غیر ابوبکر؛ همانند
عمر،
عثمان و یا
علی.»
و در دیگر کتابش با ادعای تفاوت بین انکار صحبت ابوبکر با دیگر صحابه، میگوید:
«لکن الفرق بین الصَّدیق وغیره ان من انکر صحبة الصدیق کَفر لاستلزام انکار صحبته انکار نص القرآن المجمع علی انه هو المراد به، بخلاف مَن انکر صحبة غیره، فانه لا یکفر؛
بین انکار همراهی ابوبکر با دیگران تفاوت وجود دارد، اگر کسی همراهی ابوبکر را انکار کند، کافر شده است؛ زیرا مستلزم انکار نص قرآن است که همگی
اجماع دارند مراد از آن ابوبکر است، بر خلاف انکار همراهی دیگران که مستلزم کفر نیست»
و مناوی میگوید:
«قالوا من انکر صحبة الصدیق کفر لانکاره النص الجلی؛
گفتهاند: کسی که همراهی ابوبکر را انکار کند، کافر شده است؛ زیرا نص صریح قرآن را انکار کرده است.»
عاصمی مکی، تکفیر منکران صحبت ابوبکر را اجماعی میداند:
«اجمع المسلمون علی ان المراد بالصاحب هنا ابوبکر ومن ثم من انکر صحبته کفر اجماعا؛
مسلمانان بر این مطلب اجماع دارند که مراد از «صاحب» در این آیه ابوبکر است، به همین خاطر اگر کسی همراهی ابوبکر را انکار کند، به اجماع مسلمانان کافر شده است.»
ابوسعید خادمی مینویسد:
«وَلَوْ قَالَ: ابوبَکْرٍ الصِّدِّیقُ لَمْ یَکُنْ مِنْ الصَّحَابَةِ کَفَرَ؛ لِاَنَّ اللَّهَ تَعَالَی سَمَّاهُ صَاحِبًا؛
اگر کسی بگوید که ابوبکر صحابی نیست، کافر شده است؛ زیرا خداوند او را «صاحب» نامیده است.»
و
آلوسی بعد از استدلال به برخی از فرازهای آیه میگوید:
«ومن هنا قالوا: ان انکار صحبته کفر؛
به همین دلیل گفتهاند که انکار صحابی بودن ابوبکر
کفر است.»
ابوبکر دمیاطی نیز در تکفیر منکران صحابی بودن ابوبکر، ادعای اجماع میکند:
«اجمع المسلمون علی ان المراد بالصاحب هنا ابوبکر رضی الله عنه ومن ثم من انکر صحبته کفر اجماعا ولا کذلک انکار صحبة غیره؛
مسلمانان اجماع دارند که مراد از «صاحب» در این آبه ابوبکر است، به همین خاطر اگر کسی صحابی بودن ابوبکر را انکار کند، به اجماع مسلمانان کافر شده است در حالی که انکار صحابی بودن دیگران این چنین نیست.»
روشن است که دلیل این گفتار تندروانه، چیزی جز جانبداری متعصبانه نیست؛ چرا که در آیه قرآن هیچ اشارهای به نام همراه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نشده و تنها ثابت میکند که شخصی به همراه رسول خدا در غار بوده است؛ پس باید به کمک روایات، اجماع و... ثابت کرد که این فرد ابوبکر بوده است.
اگر این مطلب به کمک ادلهای خارج از قرآن، ثابت میشود، صحابی بودن دیگر یاران رسول خدا نیز با همان دلایل ثابت میشود؛ پس انکار نص صریح قرآن در کار نیست و اگر منکران صحبت ابوبکر کافر باشند، منکران صحبت دیگر اصحاب نیز کافر هستند، دلیلی برای تبعیض قائل شدن وجود ندارد.
استدلال به آیه غار، از دیر باز در میان جوامع اسلامی، محافل علمی و مناظرات مذهبی مطرح بوده است؛ اما تاکنون مستندی یافت نشده است که ابوبکر و یا یکی از اطرافیان وی در زمان حیات رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به همراهی ابوبکر اشاره و به آن استشهاد کرده باشند.
سابقه استدلال به یار غار بودن ابوبکر طبق آنچه
اهلسنت ادعا کردهاند به
سقیفه بنیساعده برمیگردد که خلیفه دوم و همپیمان دیگر آن دو،
عثمان بن عفان با مطرح کردن این آیه، بر شایستگی ابوبکر بر خلافت استدلال کرده و مردم برای بیعت با او تشویق میکنند.
عمر، فردای وفات رسول خدا بر منبر رفت و در حالی که ابوبکر سکوت اختیار کرده بود، این چنین سخن گفت:
«فَاِنْ یَکُ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه وسلم قد مَاتَ فان اللَّهَ تَعَالَی قد جَعَلَ بین اَظْهُرِکُمْ نُورًا تَهْتَدُونَ بِهِ بما هَدَی الله مُحَمَّدًا صلی الله علیه وسلم وَاِنَّ اَبَا بَکْرٍ صَاحِبُ رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم ثَانِیَ اثْنَیْنِ فانه اَوْلَی الْمُسْلِمِینَ بِاُمُورِکُمْ فَقُومُوا فَبَایِعُوهُ؛
اگر محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از دنیا رفته است، خداوند در میان شما نوری قرار داده است که وسیله آن به همان چیزی که خداوند محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را هدایت کرده است، هدایت شوید، ابوبکر صاحب رسول خدا و ثانیاثنین است، پس به درستی که او سزاوارترین فرد برای حکومت بر شما است، برخیزید و با او بیعت کنید.»
و
نسائی نحوه استدلال خلیفه دوم را اینگونه بیان میکند:
«عن سالم بن عبید ان رسول الله صلی الله علیه وسلم لما قبض قالت الانصار منا امیر ومنکم امیر فقال عمر من له مثل هذه الثلاث اذ هما فی الغار من هما اذ یقول لصاحبه من هو لا تحزن ان الله معنا من هما ثم بسط یده وبایعه الناس بیعة حسنة جمیلة؛
از
سالم بن عبید نقل شده است که وقتی رسول خدا از دنیا رفت،
انصار گفتند که یک امیر از ما و یک امیر از شما (
مهاجرین) باشد،
عمر گفت: چه کسی از شما، همانند این سه امتیاز را دارد؟ «اذهما فی الغار» کدام دو نفر هستند؟ «اذ یقول لصاحبه» کیست؟ «لا تحزن ان الله معنا» کدام دو نفر هستند؟ سپس دست ابوبکر را دراز کرد و مردم نیز با او بیعت کردند، بیعتی نیکو و زیبا.»
و
ابن کثیر دمشقی به نقل از عمر مینویسد که او در کنار استشهاد به آیه غار، پیر بودن ابوبکر را نیز اضافه کرده است:
«عن ابن عباس عن عمر انه قال قلت یا معشر المسلمین ان اولی الناس بامر النبی ثانی اثنین اذ هما فی الغار وابوبکر السباق المسن؛
از
ابنعباس از عمر نقل شده که گفت: من گفتم: از گروه
مسلمانان سزاوارترین فرد به جانشینی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کسی است که در غار همراه او بوده است. او ابوبکر پیشتاز و سالخورده است.»
طرابلسی و
ابنعساکر به نقل از عثمان بن عفان مینویسند که او این چنین استدلال کرده است:
«عَنْ حمران بن ابان قَالَ: قَالَ عُثْمَانُ بْنُ عَفَّانَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: اِنَّ اَبَا بَکْرٍ الصدیقَ اَحَقُّ النَّاسِ بِهَا یَعْنِی الْخِلاَفَةُ، اِنَّهُ لَصِدیقٌ، وَثَانِی اثْنَیْنِ، وَصَاحِبُ رَسُولِ اللَّهِ؛
از حمران بن ابان نقل شده است که عثمان بن عفان گفت: ابوبکر صدیق، سزاوارترین فرد بر خلافت است، او صدیق، یار غار و همراه رسول خدا بوده است.»
خود ابوبکر نیز در زمان خلافتش در آن هنگام که عدهای از
یهودیان از او خواستند
پیامبر را توصیف کند، به جای توصیف پیامبر داستان غار را اینگونه بیان کرده است:
«معاشر یهود لقد کنت مع النبی صلی الله علیه وسلم فی الغار کاصبعیهاتین ولقد صعدت معه جبل حراء وان خنصری لفی خنصر النبی ولکن الحدیث عن النبی صلی الله علیه وسلم شدید؛
ای گروه یهود، من و
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در غار همانند دو انگشت به یکدیگر نزدیک بودیم، به همراه او از
کوه حراء بالا میرفتیم؛ در حالی که انگشت کوچک من در انگشت کوچک پیامبر بود؛ ولی سخن گفتن از پیامبر خدا بسیار سخت است.»
نکتهای که در این روایت وجود دارد، این است که ابوبکر فراموش کرده غاری که در آن به همراه رسول خدا سه شب مانده و به قول خودش همانند دو انگشت به هم نزدیک بودهاند، غار حرا نبوده؛ بلکه غاری در
کوه ثور بوده است.
وجود چنین مطالبی در این روایات، دیدگاه کسانی را تقویت میکند که میگویند ابوبکر هیچگاه به این مطلب استشهاد نکرده است؛ بلکه این مطالب در زمانی که جعل حدیث رواج یافته و برای برخی افراد دکان پردرآمدی شده بود، ساخته شدهاند.
استدلال به آیه غار در عصر ائمه (علیهمالسّلام) نیز ادامه داشته است، در مواردی که شیعیان در این باره سؤال میکردند، آن حضرات جواب داده و حتی نحوه پاسخ دادن به استدلال مخالفین را نیز به آنها یاد میدادند که ما از این میان فقط به یک مورد اشاره میکنیم.
سعد بن عبدالله قمی رضوان الله تعالی علیه بعد از مناظره با یکی از
نواصب در باره آیه غار و نداشتن پاسخ در این باره، خدمت
امام زمان (عجّلاللهتعالیفرجهالشریف) میرسد و سؤالش را مطرح میکند، امام (علیهالسّلام) این چنین پاسخ میدهد:
«یَا سَعْدُ وَحِینَ ادَّعَی خَصْمُکَ اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لما اَخْرَجَ مَعَ نَفْسِهِ مُخْتَارَ هَذِهِ الْاُمَّةِ اِلَی الْغَارِ اِلَّا عِلْماً مِنْهُ اَنَّ الْخِلَافَةَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَاَنَّهُ هُوَ الْمُقَلَّدُ اُمُورَ التَّاْوِیلِ وَالْمُلْقَی اِلَیْهِ اَزِمَّةُ الْاُمَّةِ وَعَلَیْهِ الْمُعَوَّلُ فِی لَمِّ الشَّعَثِ وَسَدِّ الْخَلَلِ وَاِقَامَةِ الْحُدُودِ وَتَسْرِیبِ الْجُیُوشِ لِفَتْحِ بِلَادِ الْکُفْرِ فَکَمَا اَشْفَقَ عَلَی نُبُوَّتِهِ اَشْفَقَ عَلَی خِلَافَتِهِ اِذْ لَمْ یَکُنْ مِنْ حُکْمِ الِاسْتِتَارِ وَالتَّوَارِی اَنْ یَرُومَ الْهَارِبُ مِنَ الشَّرِّ مُسَاعَدَةً مِنْ غَیْرِهِ اِلَی مَکَانٍ یَسْتَخْفِی فِیهِ وَاِنَّمَا اَبَاتَ عَلِیّاً عَلَی فِرَاشِهِ لِمَا لَمْ یَکُنْ یَکْتَرِثُ لَهُ وَلَمْ یَحْفِلْ بِهِ لِاسْتِثْقَالِهِ اِیَّاهُ وَعِلْمِهِ اَنَّهُ اِنْ قُتِلَ لَمْ یَتَعَذَّرْ عَلَیْهِ نَصْبُ غَیْرِهِ مَکَانَهُ لِلْخُطُوبِ الَّتِی کَانَ یَصْلُحُ لَهَا فَهَلَّا نَقَضْتَ عَلَیْهِ دَعْوَاهُ بِقَوْلِکَ اَ لَیْسَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) الْخِلَافَةُ بَعْدِی ثَلَاثُونَ سَنَةً فَجَعَلَ هَذِهِ مَوْقُوفَةً عَلَی اَعْمَارِ الْاَرْبَعَةِ الَّذِینَ هُمُ الْخُلَفَاءُ الرَّاشِدُونَ فِی مَذْهَبِکُمْ فَکَانَ لَا یَجِدُ بُدّاً مِنْ قَوْلِهِ لَکَ بَلَی.
قُلْتَ: فَکَیْفَ تَقُولُ حِینَئِذٍ اَ لَیْسَ کَمَا عَلِمَ رَسُولُ اللَّهِ اَنَّ الْخِلَافَةَ مِنْ بَعْدِهِ لِاَبِی بَکْرٍ؟
عَلِمَ اَنَّهَا مِنْ بَعْدِ اَبِی بَکْرٍ لِعُمَرَ وَمِنْ بَعْدِ عُمَرَ لِعُثْمَانَ وَمِنْ بَعْدِ عُثْمَانَ لِعَلِیٍّ؟ فَکَانَ اَیْضاً لَا یَجِدُ بُدّاً مِنْ قَوْلِهِ لَکَ نَعَمْ.
ثُمَّ کُنْتَ تَقُولُ لَهُ: فَکَانَ الْوَاجِبَ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اَنْ یُخْرِجَهُمْ جَمِیعاً عَلَی التَّرْتِیبِ اِلَی الْغَارِ وَیُشْفِقَ عَلَیْهِمْ کَمَا اَشْفَقَ عَلَی اَبِی بَکْرٍ وَلَا یَسْتَخِفَّ بِقَدْرِ هَؤُلَاءِ الثَّلَاثَةِ بِتَرْکِهِ اِیَّاهُمْ وَتَخْصِیصِهِ اَبَا بَکْرٍ وَاِخْرَاجِهِ مَعَ نَفْسِهِ دُونَهُم»
«ای سعد! خصم تو میگوید که رسول خدا (صلّیاللَّهعلیهوآله) هنگام مهاجرت برگزیده این امّت را همراه خود به غار برد؛ چون میدانست که خلافت با او است و در تاویل پیشواست، زمام امور امّت به دست او خواهد افتاد و او در ایجاد اتّحاد و سدّ خلل و اقامه حدود و اعزام جیوش برای فتح بلاد کفر معتمد است و همانگونه که پیامبر بر
نبوّت خود میترسید بر خلافت خود هم میهراسید؛ زیرا کسی که در جایی پنهان میشود یا از کسی فرار میکند قصدش جلب مساعدت دیگران نیست و علیّ را در بستر خود خوابانید چون به او اعتنایی نداشت و با او همسفر نشد؛ زیرا که بر او سنگینی میکرد و میدانست که اگر او کشته شود شخص دیگری را نصب خواهد کرد که بتواند کارهای او را انجام دهد.
پس چرا استدلال او را این چنین نقض نکردی که آیا رسول خدا (صلّیاللَّهعلیهوآله) به زعم شما نفرمود: دوران خلافت پس از من سی سال است و این سی سال مدّت عمر خلفای راشدین است و گریزی نداشت جز آنکه تو را تصدیق کند، آنگاه میگفتی: آیا همانگونه که رسول خدا میدانست که خلیفه پس از وی ابوبکر است آیا نمیدانست که پس از ابوبکر عمر و پس از عمر عثمان و پس از عثمان علی خلیفه خواهند بود؟ و او راهی جز تصدیق تو نداشت سپس به او میگفتی: پس بر رسول خدا (صلّیاللَّهعلیهوآله) واجب بود که همه آنها را به غار ببرد و بر جان آنها بترسد همچنان که بر جان ابوبکر میهراسید و به واسطه ترک آن سه و تخصیص ابوبکر به همراهی خود آنها را خوار نسازد.»
استدلال اهلسنت به آیه غار بر چند محور استوار است که اساسیترین محورهای آن عبارتند از:
الف: انتخاب ابوبکر برای همراهی: چون اصل هجرت پیامبر به دستور
خداوند انجام شده؛ انتخاب همراه نیز به دستور خداوند بوده است. این مطلب ثابت میکند که ابوبکر مؤمن راستین و صادق بوده است؛ زیرا رسول خدا از باطن او باخبر بود و اگر ابوبکر مؤمن واقعی نبود، رسول خدا او را برای چنین سفر پرخطری همراه خود نمیکرد؛ چرا که اگر نفاقی در وجود او بود، هر لحظه امکان داشت مشرکین را از جای آن حضرت باخبر ساخته و او را به دست مشرکان بسپارد.
از طرف دیگر رسول خدا یاران مخلص دیگری که از نظر نسب نزدیکتر از ابوبکر بودند، نیز داشته است؛ ولی از این میان وی را برای همراهی انتخاب کرده است، دادن چنین شرافتی به ابوبکر از جانب خدا و رسول او، دلالت بر مقام بلند ابوبکر در
دین دارد.
ب: عدم هجرت ابوبکر پیش از پیامبر: همه اصحاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را تنها گذاشته و پیش از آن حضرت هجرت کردند؛ اما ابوبکر در آن زمان که اوج ترس و سختی بود، همراهی آن حضرت را انتخاب و ملازمت و مصاحبت با ایشان را بر هجرت و نجات جان خود ترجیح داد و این امتیاز بزرگ و ویژهای برای او محسوب میشود.
ج: «ثانِی اثْنَیْنِ»: در این عبارت، خداوند ابوبکر را دومین نفر، همردیف و همسان پیامبر قرار داده است.
د: «اِذْ یَقُولُ لصاحبِه» در این فراز از آیه، خداوند ابوبکر را «صاحب» پیامبر نامیده و چون در
قرآن کریم این عنوان فقط به ابوبکر داده شده است، دلالت میکند که او برترین صحابی رسول خدا و جانشین بعد از آن حضرت باشد.
هـ: «لا تحزن»: رسول خدا به خاطر شفقت و محبتی که نسبت به ابوبکر داشت، او را دلداری داد، همچنین حزن و اندوهی که ابوبکر در آن زمان داشت، برای خودش نبود؛ بلکه نگرانی او به خاطر دلسوزی بر پیامبر و آینده اسلام بود. او میترسید که مشرکان جایگاه رسول خدا را پیدا کند و خدای ناکرده با کشته شدن آن حضرت آینده اسلام به خطر بیفتد و این نشاندهند کمال ایمان ابوبکر بوده است.
و: «ان الله معنا»: در این فراز از آیه، پیامبر گرامی اسلام معیت و همراهی خداوند را نسبت به خود و ابوبکر نسبت میدهد و هرکس که خداوند با او باشد و این مطلب ابوبکر را در زمره
متقین و
محسنان قرار میدهد و این از ویژگیهای منحصر بفرد ابوبکر به شمار میرود.
ز: نزول
سکینه بر ابوبکر: از آنجایی که خوف و حزن امر طبیعی است، ابوبکر در آن لحظه دچار حزن و اندوه شد؛ ولی چون مقام و منزلت زیادی نزد خداوند داشت، باریتعالی سکینهاش را بر او نازل کرد تا ایمانش قویتر شده و حزن و اندوهش پایان یابد.
ح: خرید مرکب برای پیامبر: زمانی که رسول خدا قصد خود را مبنیبر هجرت با ابوبکر در میان گذاشت، ابوبکر به خاطر دوستی و محبتی که نسبت به آن حضرت داشت، علاوه بر درهم و دیناری که همراه ایشان کرد، مرکبی برای مسافرت آن حضرت خرید.
ط: مشارکت فرزندان ابوبکر: زمانی که ابوبکر و رسول خدا در غار به سر میبردند،
عبد الرحمن و
اسماء (فرزندان ابوبکر) به یاری آنان شتافته و با آوردن آب و غذا در هجرت آنان سهیم شدند.
ی: ورود ابوبکر و رسول خدا به
مدینه: زمانی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وارد مدینه شدند،
انصار و
مهاجرین فقط ابوبکر را با آن حضرت دیدند و اگر خدای نخواسته رسول خدا در این سفر از دنیا میرفتند، تنها کسی که میتوانست خلافت بعد از آن حضرت را به عهده گرفته و جانشین وی در میان امتش شود، ابوبکر بود و اگر در اثناء این سفر وحیی بر پیامبر نازل میشد، تنها کسی که از آن آگاهی داشت، ابوبکر بود، همه اینها دلالت بر منزلت و مقام رفیع ابوبکر دارد.
از میان دانشمندان سنی،
فخرالدین رازی تفسیرپرداز شهیر آنها، بیش از دیگران روی این آیه مانور داده و در دوازده مساله مستقل آن را بررسی کرده است که از این دوازده مساله، نُه مساله آن مستقیما به بحث ما مربوط میشود؛ از اینرو، ما نیز رویکرد اصلی خود را در این مقاله پاسخ دادن به ادعاهای وی قرار خواهیم داد؛ هر چند که به مناسب دیدگاههای دیگر دانشمندان سنی را نیز مطرح کرده و از پاسخ آنها نیز غفلت نخواهیم کرد.
فخررازی در چهارمین مسالهای که در ذیل آیه مطرح میکند، در باره نحوه استفاده برتری و فضیلت ابوبکر از این آیه مینویسد:
«المسالة الرابعة: دلت هذه الآیة علی فضیلة ابی بکر رضی الله عنه من وجوه:
الاول: انه (علیهالسّلام) لما ذهب الی الغار لاجل انه کان یخاف الکفار من ان یقدموا علی قتله، فلولا انه (علیهالسّلام) کان قاطعاً علی باطن ابیبکر، بانه من المؤمنین المحققین الصادقین الصدیقین، والا لما اصحبه نفسه فی ذلک الموضع، لانه لو جوز ان یکون باطنه بخلاف ظاهره، لخافه من ان یدل اعداءه علیه، وایضاً لخافه من ان یقدم علی قتله. فلما استخلصه لنفسه فی تلک الحالة، دل علی انه (علیهالسّلام) کان قاطعاً بان باطنه علی وفق ظاهره.
الثانی: وهو ان الهجرة کانت باذن الله تعالی، وکان فی خدمة رسول الله جماعة من المخلصین، وکانوا فی النسب الی شجرة رسول الله اقرب من ابی بکر، فلولا ان الله تعالی امره بان یستصحب ابا بکر فی تلک الواقعة الصعبة الهائلة، والا لکان الظاهر ان لا یخصه بهذه الصحبة، وتخصیص الله ایاه بهذا التشریف دل علی منصب عال له فی الدین.»
«مساله چهارم: این آیه به چند صورت بر فضیلت ابوبکر دلالت میکند: اول:
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هنگامی که از ترس کشته شدن توسط کفار به طرف غار رفت، اگر از باطن ابوبکر باخبر نبود که او از مؤمنان حقیقی راستگو و راستین است، هرگز او را به همراه خود نمیبرد؛ زیرا اگر ظاهر ابوبکر با باطن ابوبکر تفاوت داشت، ترس آن را داشت که ابوبکر او را به دشمنانش نشان دهند و همچنین میترسید که خود ابوبکر او را بکشد؛ اما وقتی رسول خدا او را در این زمان در کنار خود نگهداشته، ثابت میکند که آن حضرت یقین داشته که باطن ابوبکر با ظاهر او یکسان بوده است.
دوم: بیتردید هجرت با اجازه خداوند صورت گرفته و در خدمت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) جماعتی از افراد مخلص بوده است که از نظر نسب به رسول خدا نزدیکتر از ابوبکر بودهاند؛ پس اگر همراهی ابوبکر در چنین موقعیت سخت و ترسناکی به دستور خداوند نبوده است، نباید رسول خدا او را به همراه خود میبرد؛ بنابراین دادن چنین شرافتی به ابوبکر از جانب خداوند، دلالت بر مقام بلند ابوبکر در
دین است.»
اثبات این دو ادعای فخررازی، در گرو اثبات مقدماتی است که به نظر میرسد هیچ یک از آنها تمام نباشد؛
آیا ابوبکر، همراه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده است؟
اولاً: باید ثابت شود همراه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در غار، ابوبکر بوده نه شخص دیگری. روشن است که از خود آیه قرآن کریم چنین مطلبی هرگز ثابت نمیشود؛ چرا که در آیه غار، هیچ اسمی از ابوبکر برده نشده و صرفا سخن از همراهی است که با رسول خدا در غار بوده است؛ اما این که آن همراه چه کسی است، باید به کمک روایات موجود در منابع تاریخی و روائی ثابت شود که آنهم با مشکلاتی مواجه است که ما به صورت مختصر بعد از نقل اصل روایات در منابع اهلسنت به آنها اشاره خواهیم کرد.
محمد بن اسماعیل بخاری مینویسد:
«حدثنا محمد بن سِنَانٍ حدثنا هَمَّامٌ عن ثَابِتٍ عن اَنَسٍ عن ابی بَکْرٍ رضی الله عنه قال: قلت لِلنَّبِیِّ صلی الله علیه وسلم وانا فی الْغَارِ: لو اَنَّ اَحَدَهُمْ نَظَرَ تَحْتَ قَدَمَیْهِ لَاَبْصَرَنَا فقال ما ظَنُّکَ یا اَبَا بَکْرٍ بِاثْنَیْنِ الله ثَالِثُهُمَا؛
انس از
ابوبکر نقل کرده است که گفت: هنگامی در غار بودم، به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گفتم: اگر یکی از آنها (کفار قریش) زیر پاهای خود را نگاه کند، ما را خواهد دید، آن حضرت فرمود: چرا نگرانی در باره دو نفری که سومی آن دو،
خداوند است.»
همین روایت را با تفاوتهایی در متن و سند در جاهای دیگر بخاری نیز نقل کرده است.
این روایات که ظاهراً ثابت میکند ابوبکر به همراه رسول خدا در غار بوده است. صرف نظر از مشکلاتی که در سند آن و به ویژه در انس بن مالک که با
امیر مؤمنان (علیهالسّلام) میانه خوشی نداشته وجود دارد، این روایت با روایت دیگری که بخاری در صحیح خود از
عائشه نقل کرده است، در تعارض است:
هیچ آیهای در حق خاندان عائشه نازل نشده است:
بخاری در صحیح خود به نقل از عائشه مینویسد که وی تصریح کرده است که هیچ آیهای در
قرآن کریم در باره خاندان وی نازل نشده است:
«حدثنا مُوسَی بن اِسْمَاعِیلَ حدثنا ابوعَوَانَةَ عن ابی بِشْرٍ عن یُوسُفَ بن مَاهَکَ قال کان مَرْوَانُ علی الْحِجَازِ اسْتَعْمَلَهُ مُعَاوِیَةُ فَخَطَبَ فَجَعَلَ یَذْکُرُ یَزِیدَ بن مُعَاوِیَةَ لِکَیْ یُبَایَعَ له بَعْدَ ابیه فقال له عبد الرحمن بن ابی بَکْرٍ شیئا فقال خُذُوهُ فَدَخَلَ بَیْتَ عَائِشَةَ فلم یَقْدِرُوا فقال مَرْوَانُ اِنَّ هذا الذی اَنْزَلَ الله فیه «وَالَّذِی قال لِوَالِدَیْهِ اُفٍّ لَکُمَا اَتَعِدَانِنِی» فقالت عَائِشَةُ من وَرَاءِ الْحِجَابِ ما اَنْزَلَ الله فِینَا شیئا من الْقُرْآنِ الا اَنَّ اللَّهَ اَنْزَلَ عُذْرِی»
«از
یوسف بن ماهک نقل شده است که
معاویه بن ابیسفیان،
مروان را به حکومت
حجاز منصوب کرده بود، مروان خطبه خواند و در آن از
یزید بن معاویه نام برد تا برای حکومت بعد از پدرش از مردم بیعت بگیرد.
عبدالرحمن بن ابیبکر چیزی گفت، مروان گفت: او را بگیرید. عبد الرحمن وارد خانه عائشه شد و آنها نتوانستند او را دستگیر کنند. مروان گفت: او کسی است که خداوند این آیه را در باره او نازل کرده است: «و آن کس که به پدر و مادر خود گوید: «اف بر شما، آیا به من وعده میدهید که زنده خواهم شد... عائشه از پشت پرده گفت: هیچ چیزی از قرآن در باره ما خاندان نازل نشده است؛ مگر این که خداوند
[
آیه
]
عذر مرا نازل کرده است (اشاره به
آیه افک)»
طبق قواعد زبان عربی، در جمله «ما اَنْزَلَ الله فِینَا شیئا» کلمه «شیئا»
نکره در سیاق نفی است و دلالت بر عموم میکند؛ یعنی هیچ آیهای در قرآن کریم به صورت اختصاصی در باره عائشه و اطرافیان او نازل نشده است.
از طرف دیگر کلمه «الا» در جمله «الا اَنَّ اللَّهَ اَنْزَلَ عُذْرِی» از ادات حصر است و طبق قواعد ثابت شده در
علم اصول،
جمله استثنائیه، دلالت بر حصر میکند و دارای مفهوم است.
بنابراین، این روایت ثابت میکند که هیچ آیهای در قرآن کریم به صورت اختصاصی در باره خاندان عائشه که ابوبکر نیز جزو آن است، نازل نشده است. در نتیجه این روایت با روایاتی که ثابت میکند ابوبکر به همراه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در غار بوده و آیه «غار» در باره او نازل شده است، در
تعارض است.
آیا مراد از «فینا» فرزندان ابوبکر است؟
برخی از علمای اهلسنت پاسخ دادهاند که مراد از «فینا» فرزندان ابوبکر است و شامل خود ابوبکر نمیشود.
عینی در
عمدة القاری مینویسد:
«قوله: «فینا» ارادت به بنیابی بکر لان ابا بکر، رضی الله تعالی عنه. نزل فیه «ثانی اثنین»
وقوله: «محمد رسول الله والذین معه»
وقوله: «والسابقون والاولون» وفی آی کثیرة.؛
مراد از «فینا» فرزندان ابوبکر است؛ زیرا در باره ابوبکر آیه «ثانی اثنین» و «محمد رسول الله...» و آیه «والسابقون الاولون» و آیات بسیاری نازل شده است.»
ابنحجر عسقلانی نیز در
فتح الباری همین ادعا را کرده است.
در پاسخ میگوییم: اولاً: این ادعائی است بدون دلیل؛ بلکه دلیل بر خلاف آن وجود دارد؛ چرا که طبق ادعای مروان بن حکم آیه «وَالَّذِی قال لِوَالِدَیْهِ اُفٍّ لَکُمَا...» در مذمت
عبد الرحمن و تکریم پدر و مادر او؛ یعنی ابوبکر و
ام رومان نازل شده است و عائشه با گفتن جمله «ما اَنْزَلَ الله فِینَا شیئا» نزول هر نوع آیهای در باره تمام افراد مورد ادعای مروان نفی میکند که از جمله آنها والدین عبد الرحمن است.
ثانیاً: طبق پنداشت
اهلسنت، آیات «محمد رسول الله...» و آیه «والسابقون الاولون» شامل فرزندان ابوبکر و از جمله خود عائشه نیز میشود و عائشه، و دیگر فرزندان ابوبکر را از بارزترین مصادیق همراهان رسول خدا و سابقون الاولون دانستهاند. آیا بدر الدین عینی میتواند قبول کند که آیه «محمد رسول الله» و «والسابقون الاولون» شامل عائشه نمیشود؟
بنابراین، سخن عینی و ابن حجر، مردود است.
سیره نویسان بر این مطلب اتفاق دارند که بیشتر مسلمانان، پیش از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به مدینه هجرت کردند، امام جماعت مسلمانان در مدتی که آن حضرت حضور نداشتند، به عهده
سالم مولی حذیفه بود و این به آن سبب بود که وی در
قرائت قرآن از دیگران بهتر بود.
بخاری در صحیح خود مینویسد:
«حدثنا اِبْرَاهِیمُ بن الْمُنْذِرِ قال حدثنا اَنَسُ بن عِیَاضٍ عن عُبَیْدِ اللَّهِ عن نَافِعٍ عن بن عُمَرَ قال لَمَّا قَدِمَ الْمُهَاجِرُونَ الْاَوَّلُونَ الْعُصْبَةَ مَوْضِعٌ بِقُبَاءٍ قبل مَقْدَمِ رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم کان یَؤُمُّهُمْ سَالِمٌ مولی ابی حُذَیْفَةَ وکان اَکْثَرَهُمْ قُرْآنًا؛
از ابنعمر نقل شده است که وقتی مهاجران نخستین، قبل از آمدن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به منطقه
عصبه که جای در
قباء است، رسیدند، سالم مولی ابیحذیفه
امامت جماعت آنها را به عهده داشت و او از همه آنها بیشتر قرآن بلد بود.»
سؤالی که این جا پیش میآید، این است که چه کسانی در این مدت که رسول خدا در میان آنها نبود، به امامت سالم مولی حذیفه نماز خواندهاند؟
جواب این سؤال را
محمد بن اسماعیل بخاری در صحیح خود داده و خلیفه اول و دوم را جزء افرادی به شمار آورده که در این نماز حضور داشتهاند:
«حدثنا عُثْمَانُ بن صَالِحٍ حدثنا عبد اللَّهِ بن وَهْبٍ اخبرنی بن جُرَیْجٍ اَنَّ نَافِعًا اخبره اَنَّ بن عُمَرَ رضی الله عنهما اخبره قال کان سَالِمٌ مولی ابی حُذَیْفَةَ یَؤُمُّ الْمُهَاجِرِینَ الْاَوَّلِینَ وَاَصْحَابَ النبی صلی الله علیه وسلم فی مَسْجِدِ قُبَاءٍ فِیهِمْ ابوبَکْرٍ وَعُمَرُ وابوسَلَمَةَ وَزَیْدٌ وَعَامِرُ بن رَبِیعَةَ؛
از
عبدالله بن عمر نقل شده که گفت: سالم مولی ابیحذیفه، امامت نماز جماعت نخستین مهاجرین و اصحاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را در
مسجد قباء به عهده داشت،
ابوبکر،
عمر،
ابوسلمه،
زید و
عامر بن ربیعه نیز در این نماز جماعت شرکت داشتند.»
بنابراین، داستان همراهی ابوبکر با رسول خدا در غار، با این دو روایتی که بخاری در صحیحترین کتاب اهلسنت بعد از قرآن نقل کرده است، زیر سؤال میرود.
این نماز در چه زمانی برگزار شده است:
شارحان بخاری در توجیه این روایت دچار اضطراب، نگرانی و هراس شده و در حل آن سردرگم ماندهاند.
بدرالدین عینی میپذیرد که این مشکل بر طبق روایت عبدالله بن عمر وجود دارد و ثابت میکند که ابوبکر جزء نمازگذاران به امامت سالم مولی حذیفه بوده است:
«نقلت: لا اشکال الاَّ علی قول ابن عمر: ان ذلک کان قبل مَقْدَم النبی؛
من میگویم: اشکالی در این مطلب نیست؛ مگر بنابر نقل عبدالله بن عمر که گفته: (داستان نماز خواندن ابوبکر پشت سر سالم) قبل از ورود رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده است.»
پس طبق نظر عینی، روایت عبدالله بن عمر ثابت میکند که ابوبکر در این نماز حضور داشته و به همراه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در غار نبوده است.
دیگر شارحان بخاری، سعی کردهاند که این مشکل را به نحوی؛ حتی اگر شده با کلمه «شاید» و «احتمال» حل نمایند.
بیهقی در سنن کبرای خود در این باره مینویسد:
«قال الشیخ
[
مصنف
]
کذا قال فی هذا وفیما قبله وفیهم ابوبکر وعمر ولعله فی وقت آخر فانه انما قدم ابوبکر رضی الله عنه مع النبی صلی الله علیه وسلم ویحتمل ان تکون امامته ایاهم قبل قدومه وبعده وقول الراوی وفیهم ابوبکر اراد بعد قدومه والله اعلم؛
در این روایت و روایات گذشته آمده است که در این نماز جماعت، ابوبکر و عمر نیز حضور داشتهاند، شاید این نماز در زمان دیگری بوده است؛ زیرا ابوبکر به همراه رسول خدا وارد شد. ممکن است این نماز جماعت قبل یا بعد از آمدن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده، هر دو احتمال وجود دارد؛ اما این که راوی گفته که در این نماز ابوبکر نیز حضور داشته، ثابت میکند که این نماز بعد از آمدن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده است.»
و
ابنحجر عسقلانی میگوید:
«والمراد بهذا: اَنَّهُ کَانَ یؤمهم بعد مَقْدَم النَّبِیّ؛ ولذلک قَالَ: «فِی مسجد قباء»، ومسجد قباء انما اسسه النَّبِیّ بعد قدومه المدینة، فلذلک ذکر منهم: اَبَا بَکْر، وابوبَکْر انماهاجر مَعَ النَّبِیّ، ولیس فِی هذه الروایة: «قَبْلَ مقدم النَّبِیّ» کما فِی الروایة الَّتِیْ خرجها البخاریهاهنا فِی هَذَا الباب، فلیس فِی هَذَا الحَدِیْث اشکال کما توهمه بعضهم؛
مراد این است که سالم امامت آنها را بعد از رسیدن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به عهده داشته است، به همین خاطر در روایت آمده است که این نماز در
مسجد قباء برگزار شده است و مسجد قباء توسط رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و بعد از آمدن به
مدینه تأسیس شده است؛ به همین خاطر ابوبکر نیز جزء شرکت کنندگان ذکر شده است، ابوبکر به همراه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هجرت کرده است. در این روایت نیامده است که این نماز قبل از آمدن رسول خدا تشکیل شده است؛ چنانچه در روایت بخاری که در همین باب نقل کرده، این مطلب آمده است؛ پس این حدیث اشکالی ندارد؛ چنانچه برخی خیال کردهاند.»
در باره زمان برگزاری این نماز سه احتمال وجود دارد:
۱. قبل از ورود رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برگزار شده است که طبعاً ثابت میشود که ابوبکر به همراه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نبوده و پیش از آن حضرت هجرت کرده است؛
۲. بعد از ورود آن حضرت برگزار شده و آن حضرت در نماز جماعت شرکت داشته و به امامت سالم مولی حذیفه نماز خوانده است؛
۳. بعد از ورود آن حضرت برگزار شده و آن حضرت در نماز جماعت حاضر نشدهاند.
آن چه از ظاهر روایت استفاده میشود، این است که این نماز قبل از ورود رسول خدا برگزار شده است و ثابت میکند که ابوبکر قبل از رسول خدا مهاجرت کرده و به همراه آن حضرت در غار نبوده است.
اما این که بیهقی گفته است: «ولعله فی وقت آخر؛ شاید این نماز در زمان دیگری برگزار شده» غیر قابل قبول است؛ زیرا اولاً: با اصل روایت سازگاری ندارد؛ چرا که در روایت زمان آن مشخص و تصریح شده است که این نماز با ورود نخستین مهاجران برگزار شده است که در میان آنها ابوبکر و عمر نیز بودهاند.
«کان سَالِمٌ مولی ابی حُذَیْفَةَ یَؤُمُّ الْمُهَاجِرِینَ الْاَوَّلِینَ...»
ثانیاً: با وجود رسول خدا، چه دلیلی وجود دارد که امامت سالم مولی حذیفه حتی بعد از ورود آن حضرت همچنان ادامه داشته است؟ بنابراین نمیتوان زمان دیگری را برای آن در نظر گرفت.
اما این که ابنحجر ادعا کرده که این نماز بعد از ورود رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برگزار شده و دلیل آن نیز این است که در روایت از مسجد قبا نام برده شده و این مسجد بعد از ورود رسول خدا تأسیس شده است، به چند دلیل مردود است:
طبق مدارک موجود در منابع اهلسنت، این مسجد ابتدا توسط نخستین مهاجرانی که وارد قباء شده بودند، تاسیس شده و مسلمانان در آن نماز میخواندهاند و بعد در زمان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ساختمان آن تکمیل شده است.
بلاذری در
فتوح البلدان مینویسد:
«وکان المتقدمون فی الهجرة من اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم ومن نزلوا علیه من الانصار بنوا بقباء مسجدا یصلون فیه والصلاة یومئذ الی بیت المقدس فلما ورد رسول الله صلی الله علیه وسلم قباء صلی بهم فیه فاهل قباء یقولون انه المسجد الذی یقول الله تعالی فیه «لمسجد اسس علی التقوی من اول یوم احق ان تقوم فیه؛
نخستین مهاجران از اصحاب رسول خدا و انصاری که به آنها پیوسته بودند، مسجد قباء را تاسیس کردند و در آن نماز میخواندند. در آن زمان به سوی
بیت المقدس نماز خوانده میشد، زمانی که رسول خدا وارد قباء شد، امامت آنها را به عهده گرفت؛ از همینرو بود که مردم قبا میگفتند: این مسجد همان مسجدی است که خداوند تبارک و تعالی در باره آن فرموده است: آن مسجدی که از روز نخست بر پایه
تقوا بنا شده، شایستهتر است که در آن (به
عبادت) بایستی...»
و در
انساب الاشراف مینویسد:
«وکان من تقدم رسول الله صلی الله علیه وسلم الی المدینة بعد ابی سلمة بن عبد الاسد، ومن نزلوا علیه بقباء بنوا مسجداً یصلون فیه. والصلاة یومئذ الی بیت المقدس. فجعلوا قبلته الی ناحیة بیت المقدس، فلما قدم رسول الله صلی الله علیه وسلم صلی بهم فیه، وکان سالم مولی ابی حذیفة یؤم المهاجرین من مکة الی المدینة. ثم امهم بالمدینة حتی قدم النبی؛
کسانی که قبل از رسول خدا و بعد از
ابی سلمه بن عبد الاسد هجرت کرده بودند و نیز کسانی که وارد قباء شده بودند، مسجدی بنا کرده و در آن نماز میخواندند، در آن زمان نماز به طرف بیتالمقدس خوانده میشود؛ به همین خاطر قبله این مسجد را به طرف بیتالمقدس ساختند. زمانی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وارد آن جا شد، امامت نماز را به عهده گرفت، و سالم مولی ابیحذیفه امامت
مهاجرین از
مکه به
مدینه را به عهده داشت، سپس این امامت در مدینه نیز ادامه داشت تا این که رسول خدا به آن جا رسیدند.»
و
ابنجوزی در کتاب
المنتظم مینویسد:
«وکان اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم حین قدم قباء قد بنوا مسجدا یصلون فیه فصلی بهم فیه ولم یحدث فی المسجد شیئا فاقام صلی الله علیه وسلم الاثنین والثلاثاء والاربعاء والخمیس ورکب من قباء یوم الجمعة الی المدینة فجمع فی بنیسالم فکانت اول جمعة جمعها فی الاسلام وخطب یومئذ؛
اصحاب رسول خدا وقتی وارد قبا شدند، مسجدی بنا کردند که در آن نماز میخواندند، سپس رسول خدا امامت نماز آنها را به عهده گرفت، بنای برای مسجد نساخته بودند، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روزها دوشنبه، سهشنبه و پنجشنبه در آن اقامت کردند و سپس روز جمعه به طرف مدینه حرکت کردند و نماز جمعه را در قبیله
بنیسالم خواندند و این نماز نخستین نماز جمعهای بود که در
اسلام برگزار شد، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در آن روز خطبه خواندند.»
همانطور که پیش از این گذشت، در روایت دیگری که بخاری نقل کرده است، این مطلب تصریح شده است که امامت سالم مولی ابی حذیفه، مربوط به قبل از آمدن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده است:
«حدثنا اِبْرَاهِیمُ بن الْمُنْذِرِ قال حدثنا اَنَسُ بن عِیَاضٍ عن عُبَیْدِ اللَّهِ عن نَافِعٍ عن بن عُمَرَ قال لَمَّا قَدِمَ الْمُهَاجِرُونَ الْاَوَّلُونَ الْعُصْبَةَ مَوْضِعٌ بِقُبَاءٍ قبل مَقْدَمِ رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم کان یَؤُمُّهُمْ سَالِمٌ مولی ابی حُذَیْفَةَ وکان اَکْثَرَهُمْ قُرْآنًا؛
از ابن عمر نقل شده است که وقتی مهاجران نخستین، قبل از آمدن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به منطقه عصبه که جای در قباء است، رسیدند، سالم مولی ابیحذیفه امامت جماعت آنها را به عهده داشت و او از همه آنها بیشتر
قرآن بلد بود.»
این روایت و روایتی که تصریح به حضور ابوبکر در نماز سالم مولی حذیفه دارد، مکمل همدیگر هستند؛ اولاً: هر دو از
نافع از
عبدالله بن عمر نقل شده، در هر دو نخستین مهاجران به سالم مولی حذیفه اقتدا کردهاند، در یکی به نام مأمومین اشاره شده و در دیگری نامی از مامومین برده نشده است؛ بنابراین اشکال ابنحجر که گفته بود: «ولیس فِی هذه الروایة: «قَبْلَ مقدم النَّبِیّ»، با این روایت حل شده و با کنار هم قرار دادن این دو روایت ثابت میشود که امامت سالم مولی ابیحذیفه برای مهاجرین نخستین، قبل از رسیدن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به آن جا بوده است.
با وجود رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در میان صحابه، امامت فرد دیگر، موضوعیت ندارد؛ چرا که طبق روایات اهلسنت، امامت او بر ابوبکر، عمر و بقیه صحابه به خاطر این بوده که او بیشتر و بهتر از آنها قرآن بلد بوده است؛ بنابراین با وجود رسول خدا اصل امامت او از موضوعیت میافتد؛ چنانچه در روایت بخاری گذشت که:
«کان یَؤُمُّهُمْ سَالِمٌ مولی ابی حُذَیْفَةَ وکان اَکْثَرَهُمْ قُرْآنًا؛
سالم مولی ابی حذیفه امامت جماعت آنها را به عهده داشت و او از همه آنها بیشتر قرآن بلد بود.»
و بخاری در عنوان باب همین روایت مینویسد:
«... لِقَوْلِ النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یَؤُمُّهُمْ اَقْرَؤُهُمْ لِکِتَابِ اللَّهِ؛
به خاطر این سخن خداوند که: هر کس بهتر کتاب خدا را قرائت میکند، امامت جماعت را به عهده بگیرد.»
و
مالک بن انس رئیس مالکیها در
المدونة الکبری مینویسد:
«قال بن وهب قال سمعت معاویة بن صالح یذکر عن بن المسیب ان النبی صلی الله علیه وسلم قال فلیؤمهم افقههم قال فذلک امیر امره رسول الله صلی الله علیه وسلم قال بن وهب وقد کان سالم مولی ابی حذیفة یؤم المهاجرین الاولین واصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم من الانصار فی مسجد قباء فیهم ابوبکر وعمر وابوسلمة وزید وعامر بن ربیعة قال بن وهب وقال مالک یؤم القوم اهل الصلاح والفضل منهم؛
از
ابنمسیب نقل شده است که
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: داناترین شما، امام جماعت شما باشد...
ابنوهب گفته است: سالم مولی ابیحذیفه، امامت نماز جماعت نخستین
مهاجرین و
اصحاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را در مسجد قباء به عهده داشت،
ابوبکر،
عمر،
ابوسلمه،
زید و
عامر بن ربیعه نیز در این نماز جماعت شرکت داشتند. ابنوهب و مالک گفتهاند: امام جماعت قوم باید کسی باشد که اهل صلاح و فضلیت است.»
همچنین نمیتوان ادعا کرد که این نماز با امامت سالم و با حضور رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) انجام شده است؛ چرا که اگر چنین مطلبی صحت داشت، نام رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز به عنوان مأمومین ذکر میشد؛ همانطوری که نام ابوبکر و عمر که اهمیت کمتری نسبت به نام رسول خدا داشته، ذکر شده است.
از طرف دیگر طبق ادعای اهلسنت، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله)، تنها پشت سر ابوبکر و
عبدالرحمن بن عوف نماز خوانده است، و نه شخصی دیگر؛ هرچند که ما این مطلب را از اباطیل میدانیم؛ اما از باب
قاعده الزام، از آن استفاده میکنیم.
شمسالدین ذهبی در
سیر اعلام النبلاء به نقل از
مسند احمد مینویسد:
«عن عمرو بن وهب الثقفی قال کنا مع المغیرة بن شعبة فسئل هل ام النبی صلی الله علیه وسلم احد من هذه الامة غیر ابی بکر فقال نعم فذکر ان النبی صلی الله علیه وسلم توضا ومسح علی خفیه وعمامته وانه صلی خلف عبد الرحمن بن عوف وانا معه رکعة من الصبح.... ؛
عمرو بن وهب نقل شده است که: به همراه
مغیرة بن شعبه بودیم که سؤال شد، آیا رسول خدا پشت سر شخص دیگری غیر از ابوبکر نماز خوانده است؟ در جواب گفت: بلی، سپس نقل کرد که رسول خدا وضو گرفت، بر پاپوش و عمامه خود مسح کرد، و به امامت عبدالرحمن بن عوف نماز خواند؛ در حالی که من نیز در یک رکعت از نماز صبح با او بودم.»
این روایت را احمد در مسند خود
به صورت مفصل نقل کرده است.
اگر رسول خدا به امامت سالم مولی حذیفه نماز خوانده بودند، این مطلب منقبت عظیمی برای وی محسوب میشد که قطعاً مورخان و محدثان این مطلب را با آب و تاب فراوان نقل میکردند و اثری از آن در کتابهای تاریخی یافت میشد؛ در حالی که حتی یک روایت ضعیف نیز در این باره نقل نشده است.
نکته دیگر اینکه رسول خدا برخی از اصحاب را در موارد اضطراری؛ همانند سفر و یا بیماری به امامت جماعت گماشته است. حال میپرسیم که اضطراری وجود داشت که سالم با وجود رسول خدا
امامت جماعت مسلمانان را به عهده بگیرد؛ در حالی که نه رسول خدا در سفر بودهاند و نه بیماری برای آن حضرت گزارش شده است؟
و نیز نمیتوان ادعا کرد که این نماز بعد از ورود رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برگزار شده؛ ولی آن حضرت در نماز جماعت شرکت نداشته است؛ زیرا طبق روایات صحیح السند موجود در منابع فریقین، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به نماز جماعت اهمیت بسیاری میدادند و حتی غائبین نماز جماعت را تهدید به آتشزدن کردهاند.
محمد بن اسماعیل بخاری در صحیح خود مینویسد:
«عن ابی هُرَیْرَةَ اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قال وَالَّذِی نَفْسِی بیده لقد هَمَمْتُ اَنْ آمُرَ بِحَطَبٍ فَیُحْطَبَ، ثُمَّ آمُرَ بِالصَّلَاةِ فَیُؤَذَّنَ لها، ثُمَّ آمُرَ رَجُلًا فَیَؤُمَّ الناس ثُمَّ اُخَالِفَ الی رِجَالٍ فَاُحَرِّقَ علیهم بُیُوتَهُمْ، وَالَّذِی نَفْسِی بیده لو یَعْلَمُ اَحَدُهُمْ اَنَّهُ یَجِدُ عَرْقًا سَمِینًا او مِرْمَاتَیْنِ حَسَنَتَیْنِ لَشَهِدَ الْعِشَاءَ؛
قسم به ذاتی که جانم در دست اوست، قصد کردهام تا دستور به جمعآوری هیزم دهم سپس مؤذن را بگویم تا اذان دهد و شخصی را برای امامت مردم مقرر نمایم و خود به خانه متخلفان بروم و خانههایشان را بر آنان آتشزنم. قسم به خداوندی که جانم در قبضه قدرت او است اگر اینها میدانستند که اینجا استخوان گوشتدار (یا به مقدارگوشت میان دو سُم حیوان) و یا تیر آموزشی تقسیم میکنند در نماز جماعت حاضر میشدند.»
حال چگونه میتوان تصور کرد که خود آن حضرت با وجود نماز جماعت از شرکت در آن خودداری کرده باشند؟
به این نکته نیز باید توجه داشت عمر و ابوبکر، همواره در سفر و حضر ملازم و همراه یکدیگر بوده و در تاریخ کمتر ثبت شده است که این دو نفر از همدیگر جدا شده باشند، در روایت بخاری نیز آمده بود که عمر و ابوبکر هر دو در این نماز حضور داشتهاند.
در نتیجه توجیهات
بیهقی و
ابنحجر بیاساس بوده و تنها گزینهای قابل قبول این است که ابوبکر به همراه نخستین مهاجران، قبل از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در قبا حاضر بوده و همراه رسول خدا هجرت نکرده است.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به تنهائی هجرت کرده است:
ابنکثیر دمشقی در کتاب
البدایة والنهایة در فصلی تحت عنوان «فصل فی سبب هجرة رسول الله بنفسه الکریمة» روایت مفصلی را از نحوه هجرت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند که ثابت میکند رسول خدا به تنهائی هجرت کرده است. در تمام این روایات هیچ اشارهای که رسول خدا ابوبکر را به همراه خود برده باشد نشده است. ما تکههای از این روایت را نقل میکنیم:
«فخرج رسول الله فاخذ حفنة من تراب فی یده ثم قال نعم انا اقول ذلک انت احدهم واخذ الله علی ابصارهم عنه فلا یرونه فجعل ینثر ذلک التراب علی رؤسهم وهو یتلو هذه الآیات «یس والقرآن الحکیم انک لمن المرسلین علی صراط مستقیم (الی قوله) وجعلنا من بین ایدیهم سدا ومن خلفهم سدا فاغشیناهم فهم لا یبصرون» ولم یبق منهم رجل الا وقد وضع علی راسه ترابا ثم انصرف الی حیث اراد ان یذهب...
رسول خدا از خانه خارج شد، مشتی از خاک برداشت، خداوند چشمان مشرکان را نابینا کرد و آنها رسول خدا را ندیدند، آن حضرت خاکها را را بر سر آنها پاشید؛ در حالی که این آیه را میخواند: «یس و القرآن...» مردی از آنها باقی نماند؛ مگر این که خاک بر سر او نشست، سپس رسول خدا به سمتی که میخواست برود، حرکت کرد....»
احمد بن حنبل نیز در مسند خود داستان هجرت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را نقل میکند؛ که در این روایت هیچ اشارهای به همراهی ابوبکر با آن حضرت نشده است:
«عَنِ بن عَبَّاسٍ فی قَوْلِهِ (وَاِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ) قال تَشَاوَرَتْ قُرَیْشٌ لَیْلَةً بِمَکَّةَ فقال بَعْضُهُمْ اذا اَصْبَحَ فَاَثْبِتُوهُ بِالْوَثَاقِ یُرِیدُونَ النبی صلی الله علیه وسلم وقال بَعْضُهُمْ بَلِ اقْتُلُوهُ وقال بَعْضُهُمْ بَلْ اَخْرِجُوهُ.
فاطلع الله (عزّوجلّ) نَبِیَّهُ علی ذلک فَبَاتَ علی فِرَاشِ النبی صلی الله علیه وسلم تِلْکَ اللَّیْلَةَ وَخَرَجَ النبی صلی الله علیه وسلم حتی لَحِقَ بِالغَارِ وَبَاتَ الْمُشْرِکُونَ یَحْرُسُونَ عَلِیًّا یَحْسَبُونَهُ النبی صلی الله علیه وسلم فلما اَصْبَحُوا ثَارُوا الیه فلما رَاَوْا عَلِیًّا رَدَّ الله مَکْرَهُمْ فَقَالُوا اَیْنَ صَاحِبُکَ هذا قال لاَ ادری فَاقْتَصُّوا اَثَرَهُ فلما بَلَغُوا الْجَبَلَ خُلِّطَ علیهم فَصَعِدُوا فی الْجَبَلِ فَمَرُّوا بِالغَارِ فَرَاَوْا علی بَابِهِ نَسْجَ الْعَنْکَبُوتِ فَقَالُوا لو دخل ههنا لم یَکُنْ نَسْجُ الْعَنْکَبُوتِ علی بَابِهِ فَمَکَثَ فیه ثَلاَثَ لَیَالٍ»
«
ابنعباس در باره این سخن خداوند «وَ اِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ؛
یاد کنای رسول ما! هنگامی که کافران از راه حیلهگری تصمیم گرفتند تا تو را به بند کشند.» نقل شده است که در یکی از شبها، کفّار قریش در شهر
مکه به مشورت پرداختند و نتیجه مشورتشان آن بود که بعضی گفتند: بامداد که شد، محمد را دستگیر کرده او را به بند کشیم؛ دیگری پیشنهاد کرد: چنین نیست بلکه او را میکشیم؛ دیگری پیشنهاد داد او را تبعید میکنیم.
خدای تعالی،
رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را از تصمیمهای قریش، آگاه ساخت. آن شب
علی (علیهالسّلام) در بستر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خوابید و آن حضرت از خانه بیرون رفت تا به
غار ثور رسید. کافران آن شب علی (علیهالسّلام) را که خیال میکردند پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است، تحت نظر گرفته بودند که مبادا شبانه از خانه بیرون برود!.
بامداد که به خانه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حملهور شدند، علی (علیهالسّلام) را مشاهده کردند و دانستند که از حیلهگری خود بهرهای نبردهاند. از علی (علیهالسّلام) پرسیدند: مصاحب تو (رسول خدا) کجاست؟ حضرت علی (علیهالسّلام) اظهار بیاطلاعی کرد. کفّار قریش اثر پای حضرت را دنبال کرده تا به کوه منتهی شد. آنجا اثر پائی به چشم نخورد، ناچار بر فراز کوه آمدند غار ثور را دیدند، تارهائی بر در غار تنیده شده بود، گفتند: اگر پیغمبر با وجود همین تارهای عنکبوت وارد غار شده بود، تارهای عنکبوت از هم گسیخته میشد. و به این ترتیب، از تصمیمی که داشتند منصرف شدند. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سه شبانه روز در غار به سر برد.»
ابنکثیر دمشقی بعد از نقل این روایت میگوید:
«وهذا اسناد حسن وهو من اجود ما وری فی قصة نسج العنکبوت علی فم الغار وذلک من حمایة الله رسوله؛
سند این روایت «حسن» است و این بهترین داستانی است که در قصه تنیدن تار عنکبوت بر در غار نقل شده است و این تنیدن تار عنکبوت به منظور حمایت خداوند از پیامبرش بوده است.»
ابنحجر عسقلانی نیز این روایت را «حسن» میداند:
«وذکر احمد من حدیث بن عباس باسناد حسن فی قوله تعالی واذ یمکر بک الذین کفروا الآیة....
احمد بن حنبل روایت ابن عباس را با سند «حسن» در باره این سخن خداوند «واذ یمکر..» نقل کرده است.»
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در راه سفر به مدینه، به خیمه زنی به نام
اممعبد رسید، در این قضیه معجزات شگفتانگیزی از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دیده شده است. در این داستان نیز هیچ نامی از ابوبکر نیست. ابنکثیر دمشقی اینگونه نقل میکند:
«عن ابن اسحاق فنزل رسول الله بخیمةام معبد واسمها عاتکة بنت خلف بن معبد بن ربیعة بن اصرم فارادوا القری فقالت والله ما عندنا طعام ولا لنا منحة ولا لنا شاة الا حائل فدعا رسول الله ببعض غنمها فمسح ضرعها بیده ودعا الله وحلب فی العس حتی ارغی وقال اشربی یاام معبد فقالت اشرب فانت احق به فرده علیها فشربت ثم دعا بحائل اخری ففعل مثل ذلک بها فشربه ثم دعا بحائل اخری ففعل بها مثل ذلک فسقی دلیله ثم دعا بحائل اخری ففعل بها مثل ذلک فسقی عامرا ثم تروح وطلبت قریش رسول الله حتی بلغواام معبد فسالوا عنه فقالوا ارایت محمدا من حلیته کذا وکذا فوصفوه لها فقالت ما ادری ما تقولون قدمنا فتی حالب الحائل قالت قریش فذاک الذی نرید.... »
«از
ابناسحاق نقل شده است که رسول خدا به خیمیه اممعبد وارد شد. اسم او
عاتکه بنت خلف بن معبد بود بود. رسول خدا و همراهان او میخواستند در آن جا بمانند، اممعبد گفت: به خدا سوگند که در نزد ما نه طعامی وجود دارد، نه شتری که شیر دهد و نه گوسفندی؛ جز این گله بز. پس رسول خدا بعضی از حیوانات او را پیش خود خواند و ضراع او را با دستش لمس کرد و به درگاه خداوند دعا کرد. شیر آن حیوان را در کاسهای دوشید تا اینکه پر شد و فرمود: ام معبد بنوش. ام معبد گفت: شما بنوشید که شما سزاوارتر هستید. رسول خدا شیر به او پس داد، ام معبد از آن نوشید. سپس بز دیگری را خواست و همانند داستان قبلی اتفاق افتاد و خود آن حضرت شیر نوشید. سپس بز دیگری را خواست و این بار راهنمای آن حضرت شیر نوشید. سپس بز دیگری را خواست و عامر از آن شیر نوشید و سپس به راه افتادند.
قریش به دنبال رسول خدا میگشتند تا این که به ام معبد ...گفت نمیدانم که شما چه میگویید ولی جوانی پیش ما آمد و از این گله بز شیر نوشید. قریش گفتند که ما به دنبال او هستیم...»
همراهی ابوبکر، با دستور یا اجازه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نبوده است:
همانطور که
فخررازی گفته است، بیتردید هجرت به دستور خداوند صورت گرفته است و حتی تمامی کارهای رسول خدا به دستور خداوند است؛ اما باید ثابت شود که همراهی ابوبکر نیز به دستور رسول خدا بوده است و آن حضرت به خاطر مصالحی مجبور به بردن ابوبکر نشده است؛ در حالی که طبق مدارک موجود در منابع اهلسنت، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ابتدا به تنهائی به طرف غار رفته بوده و ابوبکر بعد از با خبر شدن از حرکت رسول خدا به دنبال آن حضرت راه افتاد و رسول خدا نیز به خاطر این که ابوبکر زیر شکنجه قریش جای آن حضرت را نشان ندهد، ابوبکر را به همراه خود برده است.
آیه شهادت میدهد که رسول خدا به تنهائی خارج شده است:
از آیه
قرآن کریم نیز استفاده میشود که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در هنگام خروج از مکه تنها بوده و در غار «ثانی اثنین» شده است؛ چرا که خداوند در آیه غار میفرماید:
«اِذْ اَخْرَجَهُ الَّذینَ کَفَرُوا ثانِیَ اثْنَیْنِ اِذْ هُما فِی الْغارِ...
آن هنگام که کافران او را از
مکه بیرون کردند، در حالی که دوّمین نفر بود (و یک نفر بیشتر همراه نداشت) در آن هنگام که آن دو در غار بودند.»
علامه
شهابالدین آلوسی از مفسران شهیر اهلسنت در ذیل این آیه مینویسد:
«(الا تنصروه فقد نصره الله اذ اخرجه الذین کفروا) من مکة واسناد الاخراج الیهم اسناد الی السبب البعید فان الله تعالی اذن له علیه الصلاة والسلام بالخروج حین کان منهم ما کان فخرج صلی الله تعالی علیه وسلم بنفسه؛
اگر او را یاری نکنید، خداوند او را یاری کرد، آن هنگام که کافران او را از مکّه بیرون کردند، اسناد اخراج به قریشیان، اسناد به سبب بعید است؛ زیرا خداوند به آن حضرت اجازه خروج داد در آن هنگام که اوضاع به این صورت درآمد، رسول خدا خودش (یا به تنهائی) از مکه خارج شد.»
اگر ابوبکر در زمان خروج از مکه به همراه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود، باید «اخرج» به صورت تثنیه میآمد نه به صورت مفرد؛ همانطور که در زمان حضور در غار، ضمیر به صورت تثنیه آمده است (اذ هما فی الغار).
اگر ادعا شود که مقصود از اخراج در این آیه، آن است که کفار به آن حضرت فشار فراوانی وارد کردند، تا آن حضرت از مکه بیرون رود، میگوییم این مطلب در مورد همه صحابه مشترک است؛ زیرا تمام
مسلمانان در آن زمان تحت فشار کفار بوده و به خاطر خطراتی که از جانب آنها تهدیدشان میکرد مجبور به خروج شدند؛ پس هر کس که از مکه هجرت میکرد، در واقع توسط مشرکان اخراج شده بود؛
خداوند متعال در این زمینه میفرماید:
«لَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیَارِکُمْ اَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا اِلَیْهِمْ اِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ• اِنَّمَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ قَاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَاَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیَارِکُمْ وَظَاهَرُوا عَلَی اِخْرَاجِکُمْ اَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَاُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ»
«
خدا شما را از نیکی کردن و رعایت
عدالت نسبت به کسانی که در راه دین با شما پیکار نکردند و از خانه و دیارتان بیرون نراندند
نهی نمیکند چرا که خداوند عدالتپیشگان را دوست دارد• تنها شما را از دوستی و رابطه با کسانی نهی میکند که در امر دین با شما پیکار کردند و شما را از خانههایتان بیرون راندند یا به بیرونراندن شما کمک کردند و هر کس با آنان رابطه دوستی داشته باشد ظالم و ستمگر است!»
احمد بن حنبل در
فضائل الصحابه و مسند خود و
طبرانی در
المعجم الکبیر و... مینویسند:
«حدثنا عبد اللَّهِ حدثنی ابی ثنا یحیی بن حَمَّادٍ ثنا ابوعَوَانَةَ ثنا ابوبَلْجٍ ثنا عَمْرُو بن مَیْمُونٍ قال: انی لَجَالِسٌ الی بن عَبَّاسٍ اذا اَتَاهُ تِسْعَةُ رَهْطٍ فَقَالُوا یا اَبَا عَبَّاسٍ اما ان تَقُومَ مَعَنَا واما اَنْ تخلونا هَؤُلاَءِ؟
قال: فقال: ابن عَبَّاسٍ بَلْ اَقُومُ مَعَکُمْ قال: وهو یَوْمَئِذٍ صَحِیحٌ قبل اَنْ یَعْمَی. قال: فابتدؤا فَتَحَدَّثُوا فَلاَ ندری ما قالوا. قال: فَجَاءَ یَنْفُضُ ثَوْبَهُ وَیَقُولُ اُفْ وَتُفْ وَقَعُوا فی رَجُلٍ له عَشْرٌ، وَقَعُوا فی رَجُلٍ قال له النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لاَبْعَثَنَّ رَجُلاً لاَ یُخْزِیهِ الله اَبَداً یُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ...
قال: وکان اَوَّلَ من اَسْلَمَ مِنَ الناس بَعْدَ خَدِیجَةَ قال: وَاَخَذَ رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ثَوْبَهُ فَوَضَعَهُ علی علی
وَفَاطِمَةَ وَحَسَنٍ وَحُسَیْنٍ فقال انما یُرِیدُ الله لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهْرَکُمْ تَطْهِیراً.
قال: وشری عَلِیٌّ نَفْسَهُ لَبِسَ ثَوْبَ النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ثُمَّ نَامَ مَکَانَهُ.
قال: وکان الْمُشْرِکُونَ یَرْمُونَ رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فَجَاءَ ابوبَکْرٍ وعلی نَائِمٌ. قال: وابوبَکْرٍ یَحْسَبُ اَنَّهُ نبیّ اللَّهِ قال: فقال: یا نبیّ اللَّهِ. قال: فقال له علی: ان نبیّ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قَدِ انْطَلَقَ نحو بِئْرِ مَیْمُونٍ فَاَدْرِکْهُ. قال: فَانْطَلَقَ ابوبَکْرٍ فَدَخَلَ معه الْغَارَ.
قال: وَجَعَلَ علی یُرمَی بِالْحِجَارَةِ کما کان یُرْمَی نبی اللَّهِ وهو یَتَضَوَّرُ قد لَفَّ رَاْسَهُ فی الثَّوْبِ لاَ یُخْرِجُهُ حتی اَصْبَحَ ثُمَّ کَشَفَ عن رَاْسِهِ....»
«
عمرو بن میمون میگوید: با
عبداللَّه بن عباس نشسته بودم، افرادی که در نه گروه بودند نزد او آمدند و گفتند: یا برخیز و با ما بیا و یا شما ما را با ابنعباس تنها گذارید. این ماجرا زمانی بود که ابنعباس بینا بود و هنوز کور نشده بود. ابنعباس گفت: من با شما میآیم
[
آنان به گوشهای رفتند و
]
با ابنعباس مشغول گفت و گو شدند. من نمیفهمیدم چه میگویند. پس از مدتی عبداللَّه بن عباس در حالی که لباسش را تکان میداد تا غبارش فروریزد آمد و گفت: اف و تف بر آنان، به مردی دشنام میدهند و از او عیبجویی میکنند که ده ویژگی برای اوست؛
[
یک
]
- رسول خدا (صلّیاللَّهعلیه
[
وآله
]
فرمود: «مردی را روانه میدان میکنم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست دارند هرگز خدا او را خوار نمیکند». ...
[
پنج
]
-
علی [
علیه السّلام
]
نخستین کسی بود که پس از
خدیجه اسلام آورد.
[
شش
]
- علی
[
علیه السّلام
]
لباس رسول خدا صلیاللَّهعلیه
[
وآله
]
را بر تن کرد و به جای ایشان خوابید. مشرکان همانگونه که رسول خدا صلیاللَّهعلیه
[
وآله
]
را ناسزا میگفتند، به ناسزاگویی پرداختند به گمان این که وی پیامبر خدا صلیاللَّهعلیه
[
وآله
]
است. ابوبکر رسید و گفت: ای پیامبر خدا علی
[
علیهالسّلام
]
به وی گفت: پیامبر به طرف چاه میمون رفتهاند. ابوبکر را چاه میمون را در پیش گرفت و با حضرت به درون غار شد، مشرکان نیز همچنان به ناسزاگویی خود ادامه میدادند.
ابن عباس گفت: کفار قریش علی (علیهالسّلام) را با سنگ میزدند؛ همانطوری که رسول خدا را میزدند؛ در حالی که علی (علیهالسّلام) از درد به خود میپیچید، سرش را در لباسش پنهان کرده بود و تا صبح سرش را بیرون نیاورد...»
حاکم نیشابوری بعد از نقل این روایت میگوید:
«هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه بهذه السیاقة؛
این روایت سندش صحیح است؛ ولی
بخاری و
مسلم به این صورت نقل نکردهاند.»
ذهبی نیز در تلخیص المستدرک بعد از نقل این روایت گفته:
«صحیح.»
حافظ
ابوبکر هیثمی نیز بعد از این روایت میگوید:
«رواه احمد والطبرانی فی الکبیر والاوسط باختصار ورجال احمد رجال الصحیح غیر ابی بلج الفزاری وهو ثقة؛
این روایت را
احمد و
طبرانی در
معجم کبیر و
معجم اوسط به صورت خلاصه نقل کردهاند، راویان احمد همگی راویان
صحیح بخاری هستند؛ غیر از
ابیبلج فزاری که او نیز مورد اعتماد است.»
همچنین
ابن ابیحاتم مینویسد:
«حدثنا ابی ثنا ابومالک - کثیر بن یحیی - ثنا ابوعوانة عن ابی بلج عن عمرو بن میمون عن ابن عباس قال: وشری علی بنفسه نام علی فراش رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فکان المشرکون یرمونه فجاء ابوبکر فقال: یا رسول الله وهو یحسب انه رسول الله فقال: لست نبی الله ادرک نبی الله ببئر میمون فدخل معه الغار وکانوا یرمون رسول الله فلا یـتضور وکان علی یتضور...؛
عمرو بن میمون از ابن عباس نقل کرده است که «علی با جان خودش (رضایت خداوند را) خرید، بر بستر رسول خدا خوابید؛ در حالی که مشرکان قریش او را با سنگ میزدند. پس
ابوبکر آمد و گفت: ای رسول خدا! او خیال میکرد که او رسول خدا است. علی (علیهالسّلام) گفت: من پیامبر خدا نیستم، رسول خدا را در منطقه چاه میمونه میتوانی پیدا کنی. پس ابوبکر با رسول خدا داخل غار شد. مشرکان قریش رسول خدا را با سنگ میزدند؛ ولی آن حضرت از درد به خود نمیپیچید؛ ولی علی از درد به خود میپیچید...»
ابوحاتم رازی، از برترین دانشمندان تاریخ اهلسنت و بینیاز از تعریف و تمجید است، ذهبی در باره او میگوید:
«محمد بن ادریس بن المنذر بن داود بن مهران الامام الحافظ الناقد شیخ المحدثین... کان من بحور العلم طوف البلاد وبرع فی المتن والاسناد وجمع وصنف وجرح وعدل وصحح وعلل؛
محمد بن ادریس، پیشوا، حافظ، نقد کنند و استاد محدثین بود. وی از دریاهای عمل بود، شهرها را گشت و در متن و اسناد روایات مهارت یافت، آنها را جمع آوری و تصنیف کرد، روات آنها را بررسی و صحت و ضعف آنها را مشخص کرد.»
و در کتاب دیگرش میگوید:
«فیها (۲۷۷) توفی حافظ المشرق ابوحاتم محمد بن ادریس الحنظلی الرازی فی شعبان وفی عشر التسعین وکان بارع الحفظ واسع الرحلة من اوعیة العلم سمع محمد بن عبدالله الانصاری وابا مسهر وخلقا لا یحصون وکان جاریا فی مضمار البخاری وابی زرعة الرازی؛
در سال ۲۷۷ حافظ شرق، ابوحاتم رازی در
ماه شعبان از دنیا رفت. وی در حفظ روایات مهارت داشت، زیاد مسافرت میکرد و یکی از سرچشمههای علم بود. از
محمد بن عبدالله انصاری و
ابومسهر و افراد بیشماری روایت شنید و در ردیف بخاری و ابوزرعه رازی قرار میگیرد.»
ذهبی در باره او میگوید:
«کثیر بن یحیی بن کثیر، ابومالک... قال ابن ابی حاتم: روی عنه ابی، وابوزرعة، وقال: صدوق. توفی سنة اثنتین وثلاثین ومائتین؛
کثیر بن یحیی ابومالک، ابن ابیحاتم در باره او گفته: پدرم و ابوزرعه از او روایت نقل کردهاند، راستگو است و در سال۲۳۲هـ از دنیا رفته است.»
ذهبی در باره او میگوید:
«وضاح بن عبدالله الحافظ ابوعوانة الیشکری... ثقة متقن لکتابه؛
وضاح بن عبدالله، ثقه و مورد اعتماد است.»
و
ابنحجر میگوید:
«وضاح... الواسطی البزاز ابوعوانة مشهور بکنیته ثقة ثبت؛
وضاح واسطی که به کنیهاش مشهور است، مورد اعتماد و اطمینان است.»
ذهبی در باره او میگوید:
«ابوبلج الفزاری یحیی بن سلیم او بن ابی سلیم عن ابیه وعمرو بن میمون الاودی وعنه شعبة وهشیم وثقه بن معین والدارقطنی وقال ابوحاتم لا باس به؛
ابوبلج فزاری، از پدرش و
عمرو بن میمون روایت نقل کرده و شبعه و هیثم از او نقل کردهاند. ابن معین او را توثیق کرده و دارقطنی و ابوحاتم گفتهاند که مشکلی ندارد.»
ابن حجر در باره او میگوید:
«عمرو بن میمون الاودی ابوعبدالله ویقال ابویحیی مخضرم مشهور ثقة عابد؛
عمرو بن میمون اودی مشهور، مورد اعتماد و عابد بود.»
البته
ابنکثیر دمشقی سلفی در
البدایة والنهایة مینویسد:
«وقد حکی ابن جریر عن بعضهم ان رسول الله سبق الصدیق فی الذهاب الی غار ثور وامر علیا ان یدله علی مسیره لیلحقه فلحقه فی اثناء الطریق؛
ابنجریر از برخی نقل کرده است که رسول خدا پیش از ابوبکر به طرف غار ثور رفت و به علی (علیهالسّلام) دستور داد که ابوبکر را از مسیر او آگاه کند تا به او ملحق شود. پس ابوبکر در بین راه به رسول خدا ملحق شد.»
یعنی اصل مطلب را نقل کرده؛ ولی با اضافه این نکته که
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به
امیر مومنان دستور دادند که ابوبکر را به نزد ایشان راهنمایی کند!
البته اینکه این مطلب در کدام قسمت روایت آمده است، را بیان نمیکند. همچنین چون این روایت مضر به اعتقادات اهلسنت است و از جهت سندی نیز اشکالی ندارد، با دستپاچگی تلاش میکند که آن را خلاف مشهور جلوه دهد:
«وهذا غریب جدا وخلاف المشهور من انهما خرجا معا؛
این روایت بسیار غریب و بر خلاف روایت مشهور است که آندو باهم از
مکه خارج شدند.»
ابوبکر، نزدیک غار ثور به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ملحق شد:
جلالالدین سیوطی در
الدر المنثور مینویسد:
«واخرج ابن مردویه وابونعیم فی الدلائل عن ابن عباس رضی الله عنهما قال: لما خرج رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) من اللیل لحق بغار ثور قال: وتبعه ابوبکر رضی الله عنه فلما سمع رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حسه خلفه خاف ان یکون الطلب، فلما رای ذلک ابوبکر رضی الله عنه تنحنح فلما سمع ذلک رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) عرفه فقام له حتی تبعه فاتیا الغار فاصبحت قریش فی طلبه فبعثوا الی رجل من قافة بنیمدلج فتبع الاثر حتی انتهی الی الغار وعلی بابه شجرة فبال فی اصلها القائف ثم قال: ما جاز صاحبکم الذی تطلبون هذا المکان.
قال: فعند ذلک حزن ابوبکر رضی الله عنه فقال له رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لا تحزن ان الله معنا قال: فمکث هو وابوبکر رضی الله عنه فی الغار ثلاثة ایام یختلف الیهم بالطعام عامر بن فهیرة وعلی یجهزهم فاشتروا ثلاثة اباعر من ابل البحرین واستاجر لهم دلیلا فلما کان بعض اللیل من اللیلة الثالثة اتاهم علی رضی الله عنه بالابل والدلیل فرکب رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) راحلته ورکب ابوبکر اخری فتوجهوا نحو المدینة وقد بعثت قریش فی طلبه.»
«رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شبانه از خانه بیرون آمد و به غار ثور رسید.
ابن عباس میگوید: ابوبکر وقتی دید که آن جناب از شهر بیرون میرود به دنبالش به راه افتاد و صدای حرکتش به گوش رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رسید، آن حضرت ترسید مبادا یکی از دشمنان باشد که در جستجوی او است، وقتی ابوبکر این معنا را احساس کرد، شروع کرد به سرفه کردن. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) صدای او را شناخت و ایستاد تا او برسد، ابوبکر همچنان به دنبال آن جناب بود تا به غار رسیدند.
صبحگاهان
قریش به جستجوی آن حضرت برخاستند، و نزد مردی قیافهشناس از قبیله
بنیمدلج فرستادند. او جای پای آن حضرت را از در منزلش گرفته همچنان پیش رفت تا به غار رسید. دم در غار درختی بود، مرد قیافهشناس در زیر آن درخت ادرار کرد و پس از آن گفت: مرد مورد نظر شما از اینجا تجاوز نکرده. ابن عباس میگوید: در این هنگام ابوبکر دراندوه شد، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: " محزون مباش که خدا با ماست".
ابن عباس سپس اضافه میکند: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و ابوبکر سه روز تمام در غار بودند و تنها علی بن ابیطالب و
عامر بن فهیره با ایشان ارتباط داشتند. عامر برای آنها غذا میآورد و علی (علیهالسّلام) تجهیزات سفر را فراهم مینمود. علی (علیهالسّلام) سه شتر از شتران
بحرین خریداری نمود و مردی راهنما برای آنان اجیر کرد. پس از آنکه پاسی از شب سوم گذشت علی (علیهالسّلام) شتران و راهنما را بیاورد. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و ابوبکر هر یک بر راحله و مرکب خویش سوار شده بطرف مدینه رهسپار گردیدند. در حالی که قریش بهر سو در جستجوی آن جناب شخصی را گسیل داشته بودند.»
طبق این روایات، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به تنهائی به طرف غار حرکت کرده و اصلا ابوبکر را خبر نکرده است؛ پس این سخن
فخررازی که گفته بود: «فلولا انه (علیهالسّلام) کان قاطعاً علی باطن ابی بکر، بانه من المؤمنین المحققین الصادقین الصدیقین، والا لما اصحبه نفسه فی ذلک الموضع... فلما استخلصه لنفسه فی تلک الحالة، دل علی انه (علیهالسّلام) کان قاطعاً بان باطنه علی وفق ظاهره» استدلال باطلی است؛ چرا که این سخنی در صورتی درست است که آن حضرت ابوبکر را برای همراهی خود انتخاب کرده باشد، نه این که ابوبکر بعد از هجرت آن حضرت با خبر شده و به آن حضرت ملحق شده باشد.
طبیعی است که اگر رسول خدا در آن شب ابوبکر را به همراه خود نمیبرد، بیتردید ابوبکر به دست مشرکان قریش میافتاد و با توجه به شناختی که از ابوبکر وجود داشت، ممکن بود زیر شکنجه جای رسول خدا و مسیر حرکت آن حضرت را فاش سازد؛ از اینرو، رسول خدا او را همراه خود به غار برد
ابن ابیالحدید به نقل از استادش
ابوجعفر اسکافی مینویسد که وی بعد از مقایسه خوابیدن امیرمؤمنان با یار غار بودن ابوبکر این چنین استدلال کرده است:
«ثم فی ذلک - اذا تامله المتامل - وجوه من الفضل: منها انه وان کان عنده فی موضع الثقة، فانه غیر مامون علیه الا یضبط السرّ فیَفْسِد التدبیر بافشائه تلک اللیلة الی من یُلقیه الی الاعداء.
ومنها انه وان کان ضابطاً للسر وثقة عند من اختاره، فغیر مامون علیه الجبن عند مفاجاة المکروه، ومباشرة الاهوال، فیفر من الفراش، فیفطن لموضع الحیلة، ویطلب رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فیظفر به.
ومنها انه وان کان ثقةً ضابطاً للسر، شجاعاً نجداً، فلعله غیر محتمل للمبیت علی الفراش، لان هذا امر خارج عن الشجاعة ان کان قد قامه مقام المکتوف الممنوع، بل هو اشد مشقة من المکتوف الممنوع، لان المکتوف الممنوع یعلم من نفسه انه لا سبیل له الی الهرب، وهذا یجد السبیل الی الهرب والی الدفع عن نفسه، ولا یهرب ولا یدافع.
ومنها انه وان کان ثقةً عنده، ضابطاً للسر، شجاعاً محتملاً للمبیت علی الفراش، فانه غیر مامون ان یذهب صبره عند العقوبة الواقعة، والعذاب النازل بساحته، حتی یبوح بما عنده، ویصیر الی الاقرار بما یعلمه، وهو انه اخذ طریق کذا فیطلب فیؤخذ.»
«اگر کسی در این مطلب تامل کند، به چند جهت به برتری امیرمؤمنان بر ابوبکر پی خواهد برد: یکی از این وجوه این است که اگر چه ابوبکر مورد اطمینان رسول خدا بود؛ اما پیامبر اکرم به رازداری وی اطمینان نداشت؛ زیرا ممکن بود ابوبکر راز هجرت رسول خدا را در آن شب فاش کند و دشمنان به حضرت دست پیدا کنند، در نتیجه تمام نقشههای رسول خدا نقش بر آب میشد.
حتی اگر بپذیریم که ابوبکر در رازداری مورد اطمینان رسول خدا بوده؛ ولی رسول خدا از نترسیدن وی در هنگام مقابله با سختی اطمینان نداشتند؛ شاید از خوابگاه رسول خدا فرار نموده، متوجه محل نقشه رسول خدا شده و دنبال رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برود؛ که در نتیجه جای رسول خدا را پیدا کرده و به آن حضرت دست مییافتند.
حتی اگر بپذیریم که ابوبکر در نگهداری راز رسول خدا مورد اطمینان بود و
شجاعت نیز داشته است؛ ولی شاید توانایی خوابیدن در جایگاه رسول خدا را نداشت؛ چون تحمل آن حالت، خارج از شجاعت است؛ زیرا باید شجاع را در حالت دست بسته و ممنوع از مقابله قرار دهی (یعنی شجاع جرات دفاع از خود را دارد؛ اما در اینجا نمیتواند از خود دفاع کند)؛ بلکه این امر سخت تر از شخص دست بسته است؛ زیرا شخص دست بسته میداند که راه فراری ندارد؛ اما این شخص هم میتواند فرار کند و هم میتواند از خود دفاع نماید (اما اجازه چنین کاری را ندارد).
حتی اگر بپذیریم که او شخص رازدار و شجاعی بود و حتی میتوانست در جای رسول خدا بخوابد و فرار هم نکند؛ ولی رسول خدا از آن جهت اطمینان نداشت که اگر قریشیان ابوبکر را زنده گرفته و شکنجه کنند، به آنچه میداند اقرار نکند و مسیر رسول خدا را به کفار نشان ندهد تا در نتیجه قریشیان به دنبال رسول خدا راه افتاده و ایشان را پیدا کنند.»
این استدلال یک عالم سنی است که با رعایت جانب انصاف تصریح میکند که همراهی ابوبکر با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نه از روی میل؛ بلکه به خاطر عدم اطمینان رسول خدا به رازداری، شجاعت، و صبر ابوبکر در مقابل شکنجه قریشان بوده است.
سید بن طاووس (رضواناللهتعالیعلیه) نیز در کتاب
الطرائف به نقل از کتاب
النور والبرهان ابن صباغ مالکی نقل میکند که عدهای از مردم مکه اعتقاد داشتهاند همراه بردن ابوبکر به خاطر این بوده است که مبادا وی نقشه هجرت را برای کفار فاش سازد:
«ومن طریف الروایات فی ان النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ما صحب ابا بکر الی الغار الا خوفا منه ان یدل الکفار علیه ما ذکره ابوهاشم بن الصباغ فی کتاب النور والبرهان فقال فی باب ما انزل الله تعالی علی نبیه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) «قم فانذر» وقوله تعالی «فاصدع بما تؤمر» وما ضمن رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لمن اجابه وصدقه، رفع الحدیث عن محمد بن اسحاق قال: قال حسان: قدمت مکة معتمرا واناس من قریش یقذفون اصحاب رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فقال ما هذا لفظه: فامر رسول الله علیا (علیهالسّلام) فنام علی فراشه، وخشی ابن ابیقحافة ان یدل القوم علیه فاخذه معه ومضی الی الغار.»
«دستهای از روایات دلالت میکند که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از ترس اینکه ابوبکر جای او را به کفار نشان ندهد او را با خود به غار برد، بنابر آن چه شیخ ابوهاشم بن صباغ در کتاب النور و البرهان باب: ما انزل الله علی نبیه ذیل آیه «قم فانذر» و آیه «فاصدع بما تؤمر» وباب «ما ضمن رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لمن اجابه وصدقه» به نقل از
محمد بن اسحاق نقل کرده است که:
حسان میگوید برای انجام
حج عمره به مکه آمدم دیدم مردمی از قریش نسبت به اصحاب رسول خدا بدگویی کرده و میگفتند: رسول خدا به علی (علیهالسّلام) (در شب
لیلة المبیت) امر نمود (که درجای ایشان بخوابد) علی (علیهالسّلام) نیز اجابت نمود؛ ولی از پسر
ابوقحافة ترسید که مبادا جای ایشان را به کسانی که دنبال پیامبر بودند نشان دهد، به همین خاطر او را با خود به غار برد.»
کرز قیافهشناس، فقط اثر پای رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را دنبال کرد:
مشرکان قریش، بعد از آن که متوجه شدند رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از مکه خارج شده است، فردی به نام
کرز بن علقمه را که در قیافهشناسی و ردیابی اثر پا، تبحر زیادی داشت، استخدام کردند.
آن چه در داستان کرز قیافهشناس آمده، این است که وی تنها و تنها اثر پای رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را در مسیر غار دنبال کرده است و هیچ اثری از ابوبکر در این داستان دیده نمیشود. اگر ابوبکر به همراه رسول خدا از مکه خارج شده بود، باید قیافهشناس اثر پای او را نیز میدید و به آن اشاره میکرد. این نشان میدهد که رسول خدا به تنهائی از مکه خارج شده و کسی همراه او نبوده است. و همانطور که در روایت سیوطی تصریح شده بود، ابوبکر نزدیک غار به رسول خدا ملحق شده است.
امام
شمسالدین سخاوی در کتاب
معتبر التحفة اللطیفه و
ابوالبقاء حنفی در
تاریخ مکه مشرفه مینویسند:
«کانوا استاجروه لما خرج النبی صلی الله علیه وسلم الی المدینة مهاجرا فاقتفی اثره حتی انتهی الی غار ثور فرای نسج العنکبوت علی بابه فقال الی هنا انتهی اثره ثم لا ادری اخذ یمینا او شمالا او صعد الجبل؛
آنگاه که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به سوی
مدینه هجرت کرد، مشرکان قریش او (کرز بن علقمه) را استخدام کردند، وی اثر رسول خدا را دنبال کرد تا به غار ثور رسید، وقتی به آنجا رسید، دید که عنکبوت بر در آن تار تنیده است، پس گفت: در این جا اثر پایان یافته است، بعد از آن نمیدانم که به طرف راست رفته یا چپ و یا از کوه بالا رفته است.»
طبق این نقل، کرز فقط اثر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را دیده است؛ زیرا همانطور که ملاحظه میشود در این روایت کلمات «خرج»، «اثره»، «اخذ» و «صعد» به صورت صیغه مفرد آمده است و اگر ابوبکر نیز به همراه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود، باید این کلمات به صیغه تثنیه میآمد و اثر
ابوبکر نیز دیده میشد.
ابن حزماندلسی مینویسد:
«کان کرز بن علقمة بن هلال بن جریبة بن عبدنهم بن حلیل، الذی قفا اثر رسول الله - صلی الله علیه وسلم - حتی انتهی الی الغار: فرای علیه نسج العنکبوت وعش الحمامة ببیضها؛ فقال: ها هنا انقطع الاثر؛ فاما غاص فی الارض، او ارتفع الی السماء، فانصرفوا؛
کرز بن علقمه، اثر
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را تا در غار دنبال کرد، پس دید که بر در آن عنکبوت تار تنیده و کبوتر برای تخمگذاری لانه ساخته است، پس گفت: در این جا اثر قطع شده است، یا در زمین فرو رفته و یا به آسمان رفته است، پس قریشیان منصرف شدند.»
ابنخلدون در مقدمهاش مینویسد:
«کان کرز بن علقمة بن علال بن حریبة بن عبد فهم بن حلیل الذی قفا اثر رسول الله حتی انتهی الی الغار ورای علیه نسج العنکبوت وعش الیمامة ببیضها فرخوا عنه؛
کرز بن علقمه همان کسی است که اثر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را تا غار دنبال کرد و دید که عنکبوت بر در آن تار تنیده و کبوتر برای تخمگذاری لانه ساخته است، پس قریشیان منصرف شدند.»
بلاذری در
انساب الاشراف مینویسد:
«وبعثت قریش قائفین یقصان آثار رسول الله صلی الله علیه وسلم. احدهما کرز بن علقمة بن هلال الخزاعی. فاتبعاه، حتی انتهیا الی غار ثور. فرای کرز علیه نسج العنکبوت. فقال: ها هنا انقطع الاثر. فانصرفوا؛
قریش، دو نفر قیافهشناس را فرستادند تا آثار رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را دنبال کنند، یکی از آنها کرز بن علقمه بود، آن دو نفر اثر را دنبال کردند تا به غار ثور رسیدند، وقتی کرز دید که عنکبوت بر آن لانه کرده است، گف: اثر در این جا قطع شده است؛ پس قریشیان منصرف شدند.»
ابن اثیر در
اسد الغابه مینویسد:
«وهذا کرز هو الذی قفا اَثر النبیّ لیلة الغار، فلمّا راَی علیه نسج العنکبوت قال:هاهنا انقطع الاَثر، وهو الذی قال حین نظر اِلی قدم النبی فقال: «هذا القدم من تلک القَدَم التی فی المقام؛
این کرز همان کسی است که اثر رسول خدا را در شب غار دنبال کرد، وقتی دید که عنکبوت بر آن تار تنیده، گفت: در این جا اثر قطع شده است. او همان کسی است که وقتی به جای پای رسول خدا نگاه کرد، گفت: این جای پا همان جای پایی است که در مقام (ابراهیم) دیدهام.»
بسیاری از بزرگان دیگر نیز داستان را به همین صورت نقل کردهاند که ما به جهت اختصار به همیناندازه بسنده میکنیم.
از این مطلب استفاده میشود که ابوبکر به همراه رسول خدا از مکه خارج نشده است وگرنه باید کرز بن علقمه لا اقل در یک جا به اثر پای او نیز اشاره میکرد و یا قریشیان از او سؤال میکردند که اثر دوم از آن کیست؟ در حالی که در تمام این نقلها، فقط اثر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مورد بحث است و اصلا اثری از اثر ابوبکر دیده نمیشود.
ممکن است این سؤال پیش بیاید که چرا امیرمؤمنان (علیهالسّلام) مسیر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به ابوبکر نشان داد؟
جواب واضح است؛ چون اگر امیرمؤمنان (علیهالسّلام) جای رسول خدا را نشان نمیداد، ممکن بود که ابوبکر با ایجاد سروصدا و یا پرس و جو از این و آن، مشرکان را متوجه عدم حضور رسول خدا نماید و مشرکان همان لحظه به دنبال رسول خدا راه میافتادند و آن حضرت را قبل از آن که به غار برسد، دستگیر نمایند؛ بنابراین امیرمؤمنان (علیهالسّلام) برای حفظ اسرار هجرت، مسیر رسول خدا را به ابوبکر نشان داد.
محمد بن اسماعیل بخاری در صحیح خود مینویسد:
«قال بن شِهَابٍ قال عُرْوَةُ قالت عَائِشَةُ فَبَیْنَمَا نَحْنُ یَوْمًا جُلُوسٌ فی بَیْتِ ابی بَکْرٍ فی نَحْرِ الظَّهِیرَةِ قال قَائِلٌ لِاَبِی بَکْرٍ هذا رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم مُتَقَنِّعًا فی سَاعَةٍ لم یَکُنْ یَاْتِینَا فیها. فقال ابوبَکْرٍ: فِدَاءٌ له ابی وَاُمِّی والله ما جاء بِهِ فی هذه السَّاعَةِ الا اَمْرٌ. قالت: فَجَاءَ رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فَاسْتَاْذَنَ فَاُذِنَ له فَدَخَلَ فقال النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لِاَبِی بَکْرٍ اَخْرِجْ من عِنْدَکَ. فقال ابوبَکْرٍ: انما هُمْ اَهْلُکَ بِاَبِی انت یا رَسُولَ اللَّهِ؟ قال: فَاِنِّی قد اُذِنَ لی فی الْخُرُوجِ. فقال ابوبَکْرٍ الصَّحَابَةُ بِاَبِی انت یا رَسُولَ اللَّهِ؟ قال رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): نعم. قال ابوبَکْرٍ: فَخُذْ بِاَبِی انت یا رَسُولَ اللَّهِ اِحْدَی رَاحِلَتَیَّ هَاتَیْنِ! قال رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): بِالثَّمَنِ. قالت عَائِشَةُ: فَجَهَّزْنَاهُمَا اَحَثَّ الْجِهَازِ وَصَنَعْنَا لَهُمَا سُفْرَةً فی جِرَابٍ فَقَطَعَتْ اَسْمَاءُ بِنْتُ ابی بَکْرٍ قِطْعَةً من نِطَاقِهَا فَرَبَطَتْ بِهِ علی فَمِ الْجِرَابِ فَبِذَلِکَ سُمِّیَتْ ذَاتَ النِّطَاقَیْنِ.
قالت: ثُمَّ لَحِقَ رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وابوبَکْرٍ بِغَارٍ فی جَبَلِ ثَوْرٍ فَکَمَنَا فیه ثَلَاثَ لَیَالٍ یَبِیتُ عِنْدَهُمَا عبد اللَّهِ بن ابی بَکْرٍ وهو غُلَامٌ شَابٌّ ثَقِفٌ لَقِنٌ فَیُدْلِجُ من عِنْدِهِمَا بِسَحَرٍ فَیُصْبِحُ مع قُرَیْشٍ بِمَکَّةَ کَبَائِتٍ فلا یَسْمَعُ اَمْرًا یُکْتَادَانِ بِهِ الا وَعَاهُ حتی یَاْتِیَهُمَا بِخَبَرِ ذلک حین یَخْتَلِطُ الظَّلَامُ. وَیَرْعَی عَلَیْهِمَا عَامِرُ بن فُهَیْرَةَ مولی ابی بَکْرٍ مِنْحَةً من غَنَمٍ فَیُرِیحُهَا عَلَیْهِمَا حین تَذْهَبُ سَاعَةٌ من الْعِشَاءِ فَیَبِیتَانِ فی رِسْلٍ وهو لَبَنُ مِنْحَتِهِمَا وَرَضِیفِهِمَا حتی یَنْعِقَ بها عَامِرُ بن فُهَیْرَةَ بِغَلَسٍ یَفْعَلُ ذلک فی کل لَیْلَةٍ من تِلْکَ اللَّیَالِی الثَّلَاثِ.
وَاسْتَاْجَرَ رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وابوبَکْرٍ رَجُلًا من بَنِی الدِّیلِ وهو من بَنِی عبد بن عَدِیٍّ هَادِیَا خِرِّیتًا وَالْخِرِّیتُ الْمَاهِرُ بِالْهِدَایَةِ قد غَمَسَ حِلْفًا فی آلِ الْعَاصِ بن وَائِلٍ السَّهْمِیِّ وهو علی دِینِ کُفَّارِ قُرَیْشٍ فَاَمِنَاهُ فَدَفَعَا الیه رَاحِلَتَیْهِمَا وَوَاعَدَاهُ غَارَ ثَوْرٍ بَعْدَ ثَلَاثِ لَیَالٍ فاتاهما بِرَاحِلَتَیْهِمَا صُبْحَ ثَلَاثٍ وَانْطَلَقَ مَعَهُمَا عَامِرُ بن فُهَیْرَةَ وَالدَّلِیلُ فَاَخَذَ بِهِمْ طَرِیقَ السَّوَاحِلِ؛
«
ابنشهاب از
عروه نقل کرده است که
عائشه گفت: روزی در خانه
ابوبکر در اول ظهر نشسته بودیم که شخصی به ابوبکر گفت: این رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است که صورت خود را پوشانده است، او هیچگاه در چنین ساعتی پیش ما نمیآید. ابوبکر گفت: پدر و مادرم به فدایش، سوگند به خدا او در این ساعت نیامده مگر این کار مهمی دارد. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمد و اجازه ورود خواست، به او اجازه داده شد، وارد شده و سپس خطاب به ابوبکر گفت: بیا بیرون، ابوبکر گفت: اینها همه اهل تو هستند، پدرم به فدایتای رسول خدا. رسول خدا فرمود: به من اجازه خروج داده شده است.
سپس ابوبکر گفت: من هم به همراه شما بیایم پدرم به فدایت این رسول خدا؟ رسول خدا فرمود: بلی. ابوبکر گفت: پدرم به فدایتای رسول خدا، یکی از دو مرکب مرا بگیر، رسول خدا فرمود: با پرداخت قیمت میگیرم. عائشه گفت: ما هر دو مرکب را سریعاً آماده کردیم، و برای آن دو توشهای در داخل مشک ساختیم، اسماء دختر ابوبکر تکهای از پیش بند خود را پاره و دهانه مشک را با آن بست، به همین خاطر او را «ذات النطاقین؛ صاحب دو پیش بند» نامیده شد.
عائشه اینگونه ادامه داد: سپس رسول خدا و ابوبکر به غاری در کوه ثور رفتند و سه شب در آن پنهان شدند،
عبدالله بن ابیبکر که در آن زمان پسر جوان، ماهر و تیزهوشی بود، شبها در کنار آن دو میماند، هنگام سحر از کنار آنها راه میپیمود تا این که هنگام صبح پیش قریشیان همانند کسی که در آن جا بوده، صبح کند، قریش حیلهای نمیکرد؛ مگر این که عبدالرحمن آن را شنیده و خبر آن را در هنگام تاریکی شب به رسول خدا و ابوبکر میرساند.
عامر بن فهیره غلام ابوبکر، گوسفند شیردهی را میچراند و هنگامی که ساعتی از شب میگذشت نزدیک آنها میبرد؛ پس آن دو با فراخی و نعمت استراحت میکردند. عامر بن فهیره شیر دوشیده شده را روی سنگ داغ میکرد و تا تاریک شدن هوا نگه میداشت، این کار در طول این شب ادامه داشت. رسول خدا و ابوبکر مردی از
بنیدیل از فرزندان
عبد بن عدی را که راهنمای کارکشته و ماهری بود، استخدام کردند. رسول خدا و ابوبکر مرکبشان را به او دادند و با بعد از سه روز در غار ثور وعده گذاشتند، راهنما در صبح سوم به همراه مرکب پیش آنها آمد. عامر بن فهیره نیز با آنها آمد و راهنما راه ساحل در پیش گرفت.»
این روایت از نظر سندی اشکالات متعددی دارد؛ از جمله همین که بخاری این روایت را جزء روایات اصلی نیاورده، خود دلیل بر عدم اعتماد وی به این روایت است. افرادی نیز در سند این روایت وجود دارد که از دشمنان اهل بیت (علیهمالسّلام) و از عمال
بنیامیه بودهاند.
هر چند که در باره
زهری توثیقات فراوانی نیز نقل شده است؛ اما در عین حال مطالبی در باره او وجود دارد که با تامل بیشتر تمام روایات او را زیر سؤال میبرد. ما به چند مورد اشاره میکنیم.
زهری، عضو گروه جعل حدیث بنیامیه:
زهری از کسانی است که در دربار بنیامیه، عضو گروه جعل حدیث بوده است؛ چنانچه ابن عساکر، از عالمان بزرگ اهلسنت در کتاب تاریخ مدینه دمشق مینویسد:
«جعفر بن ابراهیم الجعفری قال کنت عند الزهری اسمع منه فاذا عجوز قد وقفت علیه فقالت یا جعفری لا تکتب عنه فانه مال الی بنیامیة واخذ جوائزهم فقلت من هذه قال اختی رقیة خرفت قالت خرفت انت کتمت فضائل آل محمد؛
جعفر بن ابراهیم جعفری میگوید: در حال شنیدن حدیث از زهری بودم، ناگهان زن کهن سالی آمده و گفت: ای جعفری از زهری حدیث نقل نکن. چون به بنیامیّه گرایش یافته و جوائزشان را دریافت کرده است! گفتم: این زن کیست؟ زهری گفت: خواهر من است و خرفت (دیوانه) شده است. آن زن در پاسخ گفت: تو خرفت (دیوانه) شدهای؛ زیرا که فضائل آل محمد را کتمان و پنهان میکنی!.»
ابن حجر در ترجمه
اعمش میگوید:
«وحکی الحاکم عن ابن معین انه قال اجود الاسانید الاعمش عن ابراهیم عن علقمة عن عبدالله فقال له انسان الاعمش مثل الزهری فقال برئت من الاعمش ان یکون مثل الزهری الزهری یری العرض والاجازة ویعمل لبنی امیة والاعمش فقیر صبور مجانب للسلطان ورع عالم بالقرآن؛
حاکم (نیشابوری) از
ابنمعین نقل کرده است که: بهترین سند این است که اعمش از ابراهیم، از علقمه و او از عبدالله نقل کند. شخصی از او پرسید: اعمش مثل زهری است؟ ابن معین گفت: بیزارم از این که اعمش مثل زهری باشد؛ چرا که زهری دنبال مال دنیا و گرفتن جایزه بود و برای بنیامیه کار میکرد؛ اما اعمش فقیر و صبور بود و از فرمانروایان دوری میکرد، اهل ورع و عالم به قرآن بود.»
و همچنین
ذهبی در سیر اعلام النبلاء مینویسد:
«کان رحمه الله محتشما جلیلا بزی الاجناد له صورة کبیرة فی دولة بنیامیة؛
زهری، دارای مال و ثروت زیادی بود و در حکومت بنیامیه اسم و رسمی داشت.»
و
ابنعساکر مینویسد:
«عن عمر بن ردیح قال کنت مع ابن شهاب الزهری نمشی فرآنی عمرو بن عبید فلقینی بعد فقال ما لک ولمندیل الامراء یعنی ابن شهاب؛
از
عمر بن ردیح روایت شده است که گفت روزی به همراه زهری میرفتم؛
عمرو بن عبید من را دید؛ پس از آن روزی مرا دیده و گفت: با دستمال پادشاهان یعنی زهری چه میکردی؟»
شمسالدین ذهبی مینویسد که
شعبة بن حجاج روایات زهری را به خاطر این که جزء شرطه
بنیامیه به حساب میآمده، پاره کرده است.
«حدثنا شعبة قال خرجت انا وهشیم الی مکة فلما قدمنا الکوفة رآنی هشیم مع ابی اسحاق فقال من هذا قلت شاعر السبیع فلما خرجنا جعلت اقول حدثنا ابواسحاق قال واین رایته قلت هو الذی قلت لک شاعر السبیع فلما قدمنا مکة مررت به وهو قاعد مع الزهری فقلت ابا معاویة من هذا قال شرطی لبنی امیة فلما قفلنا جعل یقول حدثنا الزهری فقلت واین رایته قال الذی رایته معی قلت ارانی الکتاب فاخرجه فخرقته؛
شعبه برای من نقل کرد که: من و
هشیم به سوی
مکه حرکت کردیم، وقتی به
کوفه رسیدیم، هشیم مرا با
ابیاسحاق دید، گفت: او کیست؟ گفتم:
شاعر سبیع (محله و قبیلهای در کوفه) است. وقتی از کوفه خارج شدم، من سند حدیث را اینگونه قرار دادم: «حدثنا ابواسحاق...» ، هشیم گفت: او را در کجا دیدی؟ گفتم: او همان کسی بود که گفتم شاعر سبیع است. وقتی به مکه رسیدیم، از کنار هشیم گذشتم، دیدم که در کنار زهری نشسته است، گفتم: او کیست؟ گفت: یکی از کارگزاران
بنیامیه است. وقتی برمیگشتیم، هشیم سند روایت را اینگونه قرار داد «حدثنا زهری...» گفتم: او را در کجا دیدی؟ گفت: او همان کسی بود که به همراه من دیدی. گفتم: نوشتهات را به من نشان بده، وقتی خارج کرد، من آن را پاره کردم.»
و در جای دیگر به همین مطلب اشاره کرده، میگوید: علت اینکه شعبة احادیث نقل شده از زهری را از دست هشیم گرفت و پاره نمود، این بود که شعبة فهمید زهری از ماموران حکومتی و از اعوان و انصار بنیامیه است؛ از اینرو به او اعتماد نکرد و حاضر نشد از او حدیث بشنود:
«قلت قد ذکرنا فی ترجمة شعبة انه اختطف صحیفة الزهری من ید هشیم فقطعها لکونه اخفی شان الزهری علی شعبة لما رآه جالسا معه وساله من ذا الشیخ فقال شرطی لبنی امیة فما عرفه شعبة ولا سمع منه؛
از این در شرح حال شعبه نقل کردیم، که شعبه نوشته زهری را از دست هشیم ربود و آن را پاره کرده؛ زیرا آن زمان هشیم را با زهری دید، نمیدانست که او چه کاره است، وقتی سؤال کرد که آن شیخ کیست و هشیم گفت که یکی از کارگزاران بنیامیه است، نه او را شناخت؛ و نه حدیثی از او شنید.»
ابن عبدالبر قرطبی در
جامع البیان العلم مینویسد:
«وقد کان ابن معین عفا الله عنه یطلق فی اعراض الثقاة الائمة لسانه باشیاء انکرت علیه... ومنها قوله فی الزهری انه ولی الخراج لبعض بنی امیة وانه فقد مرة مالا فاتهم به غلاما له فضربه فمات من ضربه؛
یحیی بن معین که
خداوند او را ببخشاید بازبانش آبروی برخی از افراد ثقه را برده است و چیزهایی گفته که شایسته نبود بگوید... یکی از آنها سخن او در باره زهری است که گفته: زهری از ماموران دریافت
مالیات از طرف بعض از بنیامیه بود، زمانی مقداری از اموال او گم شد به یکی از غلامانش تهمت دزدی زد و او را آنقدر کتک زد که از شدت شکنجه جان داد.»
و
ابونعیم اصفهانی داستان
ابوحازم با زهری را نقل میکند که ابوحازم، زهری را با علمای
بنیاسرائیل مقایسه کرده که آنها به خاطر دنیا حرمت الهی را شکستند و به
جبت و
طاغوت ایمان آوردند:
«حیث کانت امراؤهم یاتون الی علمائهم رغبة فی علمهم فلما نکسوا ونفسوا وسقطوا من عین الله تعالی وآمنوا بالجبت والطاغوت کان علماؤهم یاتون الی امرائهم ویشارکونهم فی دنیاهم وشرکوا معهم فی قتلهم قال ابن شهاب: یا ابا حازم ایای تعنی او بی تعرض قال ما ایاک اعتمدت ولکن هو ما تسمع قال سلیمان یا ابن شهاب تعرفه قال نعم جاری منذ ثلاثین سنة ما کلمته کلمة قط قال ابوحازم انک نسیت الله فنسیتنی ولو احببت الله تعالی لاحببتنی قال ابن شهاب یا ابا حازم تشتمنی قال سلیمان ما شتمک ولکن شتمتک نفسک.»
«پادشاهان بنیاسرائیل بخاطر علم علمایشان به طرف علما رفتند، اما زمانی که حرمت الهی را شکستند و احکام را زیرپا گذاشتند و به جبت و طاغوت ایمان آوردند در نتیجه به پادشاهان روآوردند پس با آنها در دنیایشان شریک شدند و پادشاهان هم علما را در جنایاتشان شریک کردند (
کنایه از اینکه کشت و کشتارهایشان به فتوا و تأئید و تحت لوای علما بود.»
در این هنگام
ابنشهاب (زهری) گفت ای
اباحازم نکند مقصودت من هستم؟ یا اینکه با این حرفها به من تعریض و کنایه میزنی ابا حازم گفت: ولکن حرف همان بود که شنیدی.
سلیمان بن عبدالملک گفتای ابنشهاب آیا او را میشناسی؟ ابنشهاب گفت بله ۳۰ سال است او همسایه من است ولی یک کلمه هم با او صحبت نکردهام ابوحازم گفت تو خدا را فراموش کردهای من را هم فراموش کردهای، زهری گفتای ابن حازم به من اهانت میکنی؟! سلیمان گفت بلکه تو خود به خودت اهانت کردهای (اعمال خودت سبب شده در معرض اهانت واقع شوی).»
حدثنا العباس حدثنا زید یحیی حدثنا علی بن حوشب الفزاری قال: سمعت مکحولا وذکر الزهری فقال: ... ای رجل هو لولا افسد نفسه بصحبة الملوک؛
زید بن یحیی میگوید:
علی بن حوشب در کلاس درسش برای ما از
مکحول حدیث نقل میکرد، بحث از
زهری شد علی بن حوشب گفت: اگر نفس خودش را با همنشینی با پادشاهان فاسد نمیکرد دانشمند خوبی بود.»
از طرفی عالمان اهلسنت؛ از جمله
مزی و
ذهبی از
امام صادق (علیهالسّلام) نقل کردهاند که آن حضرت فرمود:
«هشام بن عباد، قال: سمعت جعفر بن محمد، یقول: الفقهاء امناء الرسل، فاذا رایتم الفقهاء قد رکنوا الی السلاطین فاتهموهم؛
هشام بن عباد میگوید: از جعفر بن محمد (علیهالسّلام) شنیدم که میفرمود: فقهاء امانتداران پیامبرانند؛ پس هر گاه آنان را دیدید که به سلاطین تکیه کردند (با آنها ملازم شدند) به آنها بدبین شوید.»
با اینحال، چگونه میشود به چنین شخصی که در دربار دشمنان امیرمؤمنان کارش
جعل حدیث بر ضد امیرمؤمنان بوده است، اعتماد کرد؟
زهری از مدلسین بوده است؛ چنانچه
نسائی، در کتاب
ذکر المدلسین مینویسد:
«محمد بن مسلم بن عبید الله بن شهاب الزهری الفقیه المدنی نزیل الشام مشهور بالامامة والجلالة من التابعین وصفه الشافعی والدارقطنی وغیر واحد بالتدلیس؛
ابنحجر عسقلانی نیز در کتاب «تعریف اهل التقدیس بمراتب الموصوفین بالتدلیس»، زهری را در مرتبه سوم از مدلسین قرار داده و در تعریف این مرتبه از مدلسین گفته است:
«الثالثة من اکثر من التدلیس فلم یحتج الائمة من احادیثهم الا بما صرحوا فیه بالسماع ومنهم من رد حدیثهم مطلقاً؛
افرادی که تدلیس بسیار داشتهاند،
ائمه به روایات آنان احتجاج نکردهاند، مگر روایاتی را که در آنها تصریح به سماع کرده باشند؛ و بسیاری از ائمه روایات آنان را مطلقا رد کردهاند!»
و در ترجمه زهری مینویسد:
«محمد بن مسلم بن عبید الله بن شهاب الزهری الفقیه المدنی نزیل الشام مشهور بالامامة والجلالة من التابعین وصفه الشافعی والدارقطنی وغیر واحد بالتدلیس؛
محمد بن مسلم بن عبید الله بن شهاب زهری فقه مدنی، که در
شام زندگی کرده و مشهور به امامت و جلالت و از
تابعین بود؛
شافعی و
دارقطنی و دیگران او را مدلس خواندهاند!»
از طرف دیگر عالمان اهلسنت تدلیس و مدلسین تقبیح کرده و تدلیس را برادر کذب دانستهاند؛ چنانچه
خطیب بغدادی در
الکفایة فی علم الروایة از قول
شعبة بن حجاج مینویسد:
«عن الشافعی، قال: «قال شعبة بن الحجاج: التدلیس اخو الکذب؛
... وقال غندر: سمعت شعبة یقول: التدلیس فی الحدیث اشد من الزنا، ولان اسقط من السماء احب الی من ان ادلس...
المعافی یقول: سمعت شعبة یقول: لان ازنی احب الی من ان ادلس؛
تدلیس، برادر دروغ است. غنذر میگوید: از شعبه شنیدم که میگفت: تدلیس در حدیث از زنا بدتر است، من از آسمان سقوط کنم برایم بهتر از این است که تدلیس کنم... معافی میگوید: از شعبه شنیدم که میگفت: من زنا کنم، بهتر از این است که تدلیس کنم.»
و در ادامه مینویسد:
«خرّب الله بیوت المدلّسین، ما هم عندی الا کذابون و التدلیس کذب؛
خداوند، خراب کند خانه تدلیس کنندگان را، آنها در نزد من جز دروغ نیستند. تدلیس همان دروغ است.»
آیا بازهم میتوان به روایت زهری اعتماد کرد؟
زهری نسبت به امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بد گویی میکرده است.
ابن ابیالحدید در
شرح نهج البلاغه مینویسد:
«وَ کَانَ الزهْرِیُّ مِنَ الْمُنْحَرِفِینَ عَنْهُ علیه السلام. وَ رَوَی جَرِیرُ بْنُ عَبْدِ الْحَمِیدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ شَیْبَةَ قَالَ شَهِدْتُ مَسْجِدَ الْمَدِینَةِ فَاِذَا الزُّهْرِیُّ وَ عُرْوَةُ بْنُ الزُّبَیْرِ جَالِسَانِ یَذْکُرَانِ عَلِیّاً فَنَالا مِنْهُ فَبَلَغَ ذَلِکَ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ (علیهالسّلام) فَجَاءَ حَتَّی وَقَفَ عَلَیْهِمَا فَقَالَ اَمَّا اَنْتَ یَا عُرْوَةُ فَاِنَّ اَبِی حَاکَمَ اَبَاکَ اِلَی اللَّهِ فَحَکَمَ لِاَبِی عَلَی اَبِیکَ وَ اَمَّا اَنْتَ یَا زُهْرِیُّ فَلَوْ کُنْتُ بِمَکَّةَ لَاَرَیْتُکَ کَرَامَتَکَ؛
زهری نیز از منحرفان نسبت به علی (علیهالسّلام) بود. از
محمد بن شیبه روایت شده است که روزی در
مسجد مدینه زهری و
عروة بن زبیر نشسته بودند و از علی بدگوئیها میکردند. این خبر به
علی بن حسین (علیهالسّلام) رسید پیش آنها آمده و فرمود: اما تو
عروه پدرم با پدرت پیش خدا حکومت بردند خدا به نفع پدرم حکومت کرد. و توای زهری! اگر در مکه بودی نشان میدادم که چه شخصیتی داری.»
و امام علی بن حسین (علیهالسّلام) در نامه به زهری مینویسد:
«... وَ اعْلَمْ اَنَّ اَدْنَی مَا کَتَمْتَ وَ اَخَفَّ مَا احْتَمَلْتَ اَنْ آنَسْتَ وَحْشَةَ الظَّالِمِ وَ سَهَّلْتَ لَهُ طَرِیقَ الْغَیِّ بِدُنُوِّکَ مِنْهُ حِینَ دَنَوْتَ وَ اِجَابَتِکَ لَهُ حِینَ دُعِیتَ فَمَا اَخْوَفَنِی اَنْ تَکُونَ تَبُوءُ بِاِثْمِکَ غَداً مَعَ الْخَوَنَةِ وَ اَنْ تُسْاَلَ عَمَّا اَخَذْتَ بِاِعَانَتِکَ عَلَی ظُلْمِ الظَّلَمَةِ اِنَّکَ اَخَذْتَ مَا لَیْسَ لَکَ مِمَّنْ اَعْطَاکَ وَ دَنَوْتَ مِمَّنْ لَمْ یَرُدَّ عَلَی اَحَدٍ حَقّاً وَ لَمْ تَرُدَّ بَاطِلًا حِینَ اَدْنَاکَ وَ اَحْبَبْتَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ اَ وَ لَیْسَ بِدُعَائِهِ اِیَّاکَ حِینَ دَعَاکَ جَعَلُوکَ قُطْباً اَدَارُوا بِکَ رَحَی مَظَالِمِهِمْ وَ جِسْراً یَعْبُرُونَ عَلَیْکَ اِلَی بَلَایَاهُمْ وَ سُلَّماً اِلَی ضَلَالَتِهِمْ دَاعِیاً اِلَی غَیِّهِمْ سَالِکاً سَبِیلَهُمْ یُدْخِلُونَ بِکَ الشَّکَّ عَلَی الْعُلَمَاءِ وَ یَقْتَادُونَ بِکَ قُلُوبَ الْجُهَّالِ اِلَیْهِمْ فَلَمْ یَبْلُغْ اَخَصُّ وُزَرَائِهِمْ وَ لَا اَقْوَی اَعْوَانِهِمْ اِلَّا دُونَ مَا بَلَغْتَ مِنْ اِصْلَاحِ فَسَادِهِمْ وَ اخْتِلَافِ الْخَاصَّةِ وَ الْعَامَّةِ اِلَیْهِمْ؛
بدان که سادهترین نمونه کتمان و سبکترین باری که (در این راه) به دوش میکشی، این است که ترس و وحشتی را که ستمگر (از عواقب بیدادگری و مردم آزاری در دل) دارد تو با نزدیک شدن به او (به عنوان یک مقام دینی) و پذیرفتن دعوت گاه و بیگاهش تسکین میدهی، و راه ضلالت را برایش هموار میکنی. من چه بیمناکم که تو فردا با
گناه خود همراه ستمگران وارد شوی، و از آن دست مزدها که برای همکاری با ستمگران دریافت کردهای بازخواست شوی، تو اموالی را به ناحق گرفتهای، به کسی نزدیک شدهای که حق هیچ کس را رد نمیکند، و تو نیز با نزدیکی به او باطلی را بر نمیگردانی، با آنکه به دشمنی خدا برخاسته طرح دوستی ریختهای، مگر نه این است که با این دعوتها میخواهند تو را چون قطب آسیا محور بیدادگریها قرار دهند، و ستمکاریها را گرد وجود تو بچرخانند؟ ترا پلی برای بلاها (و مقاصد) شان سازند، نردبان گمراهیها و مبلغ کجرویهایشان باشی، و به همان راهی برندت که خود میروند؟ میخواهند با وجود تو عالمان راستین را در نظر مردم مشکوک سازند، و دلهای عوام را بسوی خود کشند.
[
ای عالم دین فروخته
]
کاری که به دست تو میکنند از عهده مخصوصترین وزیران و نیرومندترین همکارانشان بر نمیآید، تو بر خرابکاریهای آنان سرپوش مینهی، پای خاص و عام را به بارگاهشان میگشائی...»
از این نیز که بگذریم، زهری از کسانی است که از
عمر بن سعد روایت نقل کرده است و با این کار دشمنی خود را با
اهل بیت (علیهمالسّلام) آشکار نموده است.
عمر سعدی که جگر گوشه رسول خدا را با آن وضع فجیع به شهادت رساند و نوامیس رسول خدا را به اسارت گرفت.
ذهبی مینویسد:
«عمر بن سعد بن ابیوقاص، عن ابیه، وعنه ابنه ابراهیم، وقتادة، والزهری؛
عمر بن سعد، از پدرش روایت نقل کرده و از او پسرش ابراهیم،
قتاده و زهری روایت نقل کردهاند.»
آیا چنین کسی میتواند مورد اعتماد باشد؟ آیا روایت چنین کسی میتواند منبع عقائد مسلمانان باشد؟
عروة بن زبیر نیز همانند زهری از دشمنان اهلبیت، از طرفداران
معاویه و عضو گروه جعل حدیث وی بوده است.
«ابن ابیالحدید شافعی در شرح نهج البلاغه»
به نقل از استادش
ابوجعفر اسکافی مینویسد:
«ان معاویة وضع قوما من الصحابة وقوما من التابعین علی روایة اخبار قبیحة فی علی علیه السلام، تقتضی الطعن فیه والبراءة منه، وجعل لهم علی ذلک جعلا یرغب فی مثله، فاختلقوا ما ارضاه، منهم ابوهریرة وعمرو بن العاص والمغیرة بن شعبة، ومن التابعین عروة بن الزبیر؛
«معاویه، گروهی از
صحابه و
تابعین را گماشت تا روایات و احادیث دروغینی که بیانگر نقض و بیزاری جستن از
علی (علیهالسّلام) باشد، بسازند. و حقوقتی هم برای آنان مقرر کرد که از این افراد
ابوهریره،
عمروعاص،
مغیرة بن شعبة، از اصحاب و
عروة بن زبیر از
تابعان میباشد.»
بعد از آن دو نمونه از جعلیات
عروه بن زبیر نقل میکند:
«روی الزهری ان عروة بن الزبیر حدثه، قال: حدثتنی عائشة قالت: کنت عند رسول الله اذ اقبل العباس وعلی، فقال: یا عائشة، ان هذین یموتان علی غیر ملتی او قال دینی.»
«زهری روایت کرده است که عروة بن زبیر برای او نقل کرد که
عایشه به من گفت: من پیش
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بودم، در همان
عباس و علی (علیهالسّلام) وارد شد. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: "ای عایشه! این دو نفر در حالی از دنیا میرود که بر غیر ملت و یا
دین من هستند".»
«وروی عبدالرزاق عن معمر، قال: کان عند الزهری حدیثان عن عروة عن عائشة فی علی علیه السلام، فسالته عنهما یوما، فقال: ما تصنع بهما وبحدیثهما! الله اعلم بهما، انی لاتهمهما فی بنیهاشم. قال: فاما الحدیث الاول، فقد ذکرناه، واما الحدیث الثانی فهو ان عروة زعم ان عائشة حدثته، قالت: کنت عند النبی صلی الله علیه وسلم اذ اقبل العباس وعلی، فقال: (یا عائشة، ان سرک ان تنظری الی رجلین من اهل النار فانظری الی هذین قد طلعا)، فنظرت، فاذا العباس وعلی بن ابیطالب.»
«عبد الرزاق از معمر نقل کرده است که گفت: نزد زهری دو حدیث به نقل از عروه و از عایشه در باره علی وجود داشت، و لذا من از وی در باره آن دو حدیث سؤال کردم، گفت: با این دو حدیث و راویان آن چه کار بکنم، خدا از آن دو نفر آگاهتر است، من رابطه این دو نفر را با به بنیهاشم خوب نمیدانم.»
اما حدیث اول که گذشت (روایت قبلی) و اما حدیث دوم این است که: عروة میگوید: از عایشه شنیدم که گفت: نزد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بودم، فرمود: ای عایشه! اگر دوست داری دو نفر از اهل آتش را ببینی، پس به این دو نفر بنگر، نگاه کردم دیدم عباس و علی وارد شدند.
با این حال چگونه میشود که به حدیث چنین فردی اعتماد کرد؛ با این که میدانیم یکی از علامتهای منافقین که شیعه و سنی بر آن اتفاق دارند، دشمنی با امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) است.
مسلم نیشابوری در صحیحش مینویسد:
«عَنْ زِرٍّ قَالَ قَالَ عَلِیٌّ وَالَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَاَ النَّسَمَةَ اِنَّهُ لَعَهْدُ النَّبِیِّ الْاُمِّیِّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ اِلَیَّ اَنْ لَا یُحِبَّنِی اِلَّا مُؤْمِنٌ وَلَا یُبْغِضَنِی اِلَّا مُنَافِقٌ؛
قسم به خدایی که دانه را شکافت و مردمان را آفرید، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به من یادآوری فرمود که مرا جز
مؤمن کس دیگری دوست نمیدارد و به غیر از
منافق کس دیگری با من دشمنی نمیورزد.»
از طرف دیگر روایات متعددی در هر حد
تواتر از نبی مکرم اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل شده است که آن حضرت فرمود:
«عَنْ اَبِی هُرَیْرَةَ عَنْ النَّبِیِّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ آیَةُ الْمُنَافِقِ ثَلَاثٌ اِذَا حَدَّثَ کَذَبَ وَاِذَا وَعَدَ اَخْلَفَ وَاِذَا اؤْتُمِنَ خَانَ؛
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند: منافق سه نشانه دارد: در هنگام سخن گفتن
دروغ میگوید، وقتی وعده میدهد، تخلف میکند، وقتی امانتی به وی میسپاری خیانت میکند.»
این روایت از نظر دلالت با اشکالات متعدد و فراوانی روبرو است که ما به صورت مختصر به آن خواهیم پرداخت:
با هجرت یاران رسول خدا به
مدینه، کفار قریش نقشهای طراحی کردند که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به قتل رسانده، و اجازه ندهند که آن حضرت با رسیدن به
یثرب دولت خود را در آن جا پایهریزی نماید. خداوند، رسولش را از این نقشه مطلع و به آن حضرت اجازه هجرت دادند.
فخررازی داستان نقشه قریش و مطلع شدن آن حضرت را اینگونه نقل میکند:
«قال ابن عباس ومجاهد وقتادة وغیرهم من المفسرین: ان مشرکی قریش تآمروا فی دار الندوة ودخل علیهم ابلیس فی صورة شیخ، وذکر انه من اهل نجد. فقال بعضهم: قیدوه نتربص به ریب المنون، فقال ابلیس: لا مصلحة فیه، لانه یغضب له قومه فتسفک له الدماء. وقال بعضهم اخرجوه عنکم تستریحوا من اذاه لکم، فقال ابلیس: لا مصلحة فیه لانه یجمع طائفة علی نفسه ویقاتلکم بهم. وقال ابوجهل: الرای ان نجمع من کل قبیلة رجلاً فیضربوه باسیافهم ضربة واحدة فاذا قتلوه تفرق دمه فی القبائل فلا یقوی بنوهاشم علی محاربة قریش کلها، فیرضون باخذ الدیة، فقال ابلیس: هذا هو الرای الصواب، فاوحی الله تعالی الی نبیه بذلک واذن له فی الخروج الی المدینة وامره ان لا یبیت فی مضجعه واذن الله له فی الهجرة، وامر علیاً ان یبیت فی مضجعه، وقال له: تسج ببردتی فانه لن یخلص الیک امر تکرهه وباتوا مترصدین، فلما اصبحوا ثاروا الی مضجعه فابصروا علیاً فبهتوا وخیب الله سعیهم؛
ابنعباس،
مجاهد،
قتاده و دیگر مفسران گفتهاند: مشرکان قریش در
دار الندوة جمع شدند و با یکدیگر به مشورت پرداختند، شیطان به شکل پیرمرد وارد مجلس آنها شد و خود را از اهالی نجد معرفی کرد. برخی از قریشیان گفتند که او را زندانی کنید و انتظار مرگش را بکشید، ابلیس گفت: مصلحتی در این کار نیست؛ زیرا اقوام او خشمگین شده و به خاطر او خونریزی خواهد شد.
برخی گفتند: او را از مکه اخراج و از آزار او راحت شوید،
شیطان گفت: مصلحتی در این کار نیست؛ زیرا او طائفهای را دور خود جمع کرده و به کمک آنها با شما خواهند جنگید.
ابوجهل گفت: نظر من این است که از هر قبلیه، یک مرد را انتخاب کنیم تا هر کدام از آنها با شمشیر ضربتی را بزنند، وقتی کشته شد خون او به گرده همه قبائل خواهد افتاد و
بنیهاشم قدرت جنگیدن با تمام قریش را نخواهند داشت و به گرفتن
دیه راضی خواهند شد.
شیطان گفت: این نظر درستی است. خداوند به پیامبرش
وحی کرد و او را از این نقشه آگاه ساخت و اجازه هجرت به سوی مدینه را داد. به رسول خدا دستور داد که در بسترش نخوابد و اجازه خروج داد. رسول خدا به علی دستور داد که در بسترش بخوابد و به او گفت: خود را با لحاف من بپوشان، آنها نمیتوانند آسیبی به تو برسانند. قریشیان منتظر ماندند، زمانی که صبح شد، به خوابگاه رسول خدا حمله کردند و با دید علی را در آن جا مبهوت شدند و خداوند تلاش آنها نابود کرد.»
با توجه به این قضیه، رسول خدا نیز روش کاملا سرّی را برای رفتن به یثرب برگزیدند که از این نقشه جز
امیر مؤمنان (علیهالسّلام) و
صدیقه طاهره (سلاماللهعلیها) فرد دیگری با خبر نبود.
پیش از این نیز ثابت کردیم که
ابوبکر از رفتن رسول خدا به هیچ وجه خبر نداشتند؛ بلکه فردای آن روز با راهنمائی امیرمؤمنان (علیهالسّلام) به طرف غار ثور رفت و پیش از کفار قریش به رسول خدا ملحق شد.
از اینرو، عاقلانه و منطقی نیست که بپذیریم رسول خدا در وسط روز و از جلوی چشمان مراقب و تیزبین کفار قریش، از مکه خارج و سپس به همراه ابوبکر به طرف غار ثور حرکت کرده باشد. کفار قریش از چند روز پیش مراقب آن حضرت بودند و در شب
لیلة المبیت خانه آن حضرت را محاصره کردند تا او را به قتل برسانند. و این علامت استفهام و سؤال بیجوابی است که با وجود این وضعیت چگونه رسول خدا در وسط روز به خانه ابوبکر رفته و او را به همراه خود برده باشد؟! ! !
حتی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله)، قضیه هجرت خود از معدود مسلمانانی که در
مکه مانده بودند نیز مخفی کرده بود تا مبادا آنها زیر شکنجه نقشه هجرت آن حضرت برای قریش بازگو کنند، و نیز آخرین شبهای ماه صفر را برای هجرت انتخاب کردند تا نور ماه سبب دیده شدن آن حضرت نشود، آن وقت چگونه امکان دارد که در وسط روز به خانه ابوبکر برود و با او راهی خارج مکه شود؟! ! !
به ویژه اینکه در خانه ابوبکر چندین
مشرک وجود داشتند که هر آن احتمال داشت اخبار هجرت را به گوش قریشیان برسانند؛ از جمله عبد الرحمن (عبد العزی) بن ابیبکر که از مشرکان سرسخت و از حاضران در
جنگ بدر و
احد علیه مسلمانان بوده است.
ابنقتیبه دینوری مینویسد:
«واما عبد الرحمن بن ابیبکر فشهد یوم بدر مع المشرکین ثم اسلم وحسن اسلامه؛
عبد الرحمن بن ابیبکر در جنگ بدر به همراه مشرکان حضور داشت، سپس
اسلام آورد و اسلامش نیکو شد.»
و
ابنعبد البر مینویسد:
«وشهد عبد الرحمن بن ابیبکر بدرا واحدا مع قومه کافرا؛
عبدالرحمن بن ابیبکر در جنگ بدر و احد به همراه قوم خود حضور داشت، در حالی که کافر بود.»
و
نووی مینویسد:
«وکان عبد الرحمن اخا عائشة لابویها وشهد بدرا واحدا مع الکفار واسلم فی هدنة الحدیبیة؛
عبدالرحمن، برادر پدری و مادری
عائشه بود، در جنگ بدر و حضور به همراه کفار حضور داشت، و در
صلح حدیبه اسلام آورد.»
او در کفرش چنان پایبند بود که در جنگ بدر، قصد کشتن پدرش ابوبکر را کرده است؛ چنانچه
ابنکثیر دمشقی مینویسد:
«عبد الرحمن بن ابیبکر رضی الله عنهما. وهو اکبر ولد ابی بکر الصدیق قاله الزبیر بن بکار قال وکانت فیه دعابة وامهام رمان وام عائشة فهو شقیقها بارز یوم بدر واخذ مع المشرکین واراد قتل ابیه ابی بکر فتقدم الیه ابوه ابوبکر فقال له رسول الله صلی الله علیه وسلم امتعنا بنفسک؛
عبد الرحمن بن ابیبکر بزرگترین فرزند
ابوبکر بود. این مطلب را
زبیر بن بکار گفته است. در او خوی شوخ طبعی وجود داشت. مادرش
ام رمان بود که مادر عائشه نیز میشد؛ پس عبد الرحمن برادر عائشه (از پدر و مادر) بود. در جنگ بدر به همراه مشرکین حضور داشت، قصد داشت پدرش ابوبکر را بکشد، ابوبکر جلو آمد تا با او بجنگد، رسول خدا (مانع شد و) رفرمود: ما را از وجودت بهرهمند ساز.»
ابوقحافه، پدر ابوبکر نیز از کسانی است که تا فتح مکه ایمان نیاورده بود؛ چنانچه
ابنعبدالبر مینویسد:
«۱۷۷۳ عثمان بن عامر ابوقحافة القرشی التیمی والد ابی بکر الصدیق رضی الله عنهما قد تقدم ذکر نسبه عند ذکر ابنه ابی بکر اسلم ابوقحافة یوم فتح مکة؛
عثمان بن عامر، پدر ابوبکر، در روز فتح مکه
مسلمان شد.»
و ابناثیر مینویسد:
«اسلم یوم فتح مکة، واتی به ابوبکر النبی لیبایعه؛
در روز فتح مکه مسلمان شد، ابوبکر او را آورد تا با
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بیعت کند.»
با این حال چگونه رسول خدا میتواند به خانه ابوبکر برود و او و خانوادهاش را از هجرت آگاه و سپس در روز روشن و در پیش چشمان آنها، از مکه خارج و حتی مخفیگاه خود را نیز به آنان نشان دهد؟! آیا عقل و تدبیر میتواند چنین مطلبی را بپذیرد؟
از همه جالبتر اینکه
فخررازی اصرار میکند که عبد الرحمن بن ابیبکر (همان کسی که تا فتح مکه
ایمان نیاورد و در جنگ بدر قصد کشتن پدرش را داشته) هر روز به همراه خواهرش اسماء برای رسول خدا غذا میبرده و او همان کسی است که برای ابوبکر و رسول خدا مرکب خریده است:
«عبد الرحمن بن ابی بکر واسماء بنت ابی بکر هما اللذان کانا یاتیانهما بالطعام... ولما امر الله رسوله بالخروج الی المدینة اظهره لابی بکر، فامر ابنه عبد الرحمن ان یشتری جملین ورحلین وکسوتین، ویفصل احدهما للرسول علیه الصلاة والسلام؛
عبد الرحمن بن ابیبکر و اسماء، همان دو نفری بودند که برای رسول خدا و
ابوبکر غذا میآوردند... و زمانی که خداوند دستور خروج به سوی
مدینه را به رسولش داد، رسول خدا آن را با ابوبکر در میان گذاشت، پس ابوبکر به پسرش عبدالرحمن دستور داد که دو شتر، دو بار سفر و دو دست لباس تهیه کند، ابوبکر یکی از آنها را به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تقدیم کرد.»
آیا عقل میتواند چنین مطلبی را بپذیرد که چنین شخصی، با چنین کینهای نسبت به
اسلام و مسلمانان و حتی پدر خویش، کمک کار رسول خدا و پدرش برای هجرت از مکه و تأسیس حکومت اسلامی شود؟
فخررازی در ادامه مینویسد:
«الثالث: ان کل من سوی ابی بکر فارقوا رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، اما هو فما سبق رسول الله کغیره، بل صبر علی مؤانسته وملازمته وخدمته عند هذا الخوف الشدید الذی لم یبق معه احد، وذلک یوجب الفضل العظیم؛
سوم: دیگران، غیر از ابوبکر از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) جدا شدند؛ اما او همانند دیگران بر رسول خدا سبقت نگرفت؛ بلکه بر همراهی، ملازمت وخدمت به آن حضرت در چنین شرایط ترسناکی که هیچ کس با آن حضرت باقی نمیماند، صبر کرد و این فضیلت بزرگی است.»
ابوبکر، پیش از آن یکبار به تنهائی هجرت کرده بود:
«
اسحاق بن یسار در سیره خود با سند صحیح از
عائشه نقل میکند که رسول خدا به همه
مسلمانان دستور هجرت داد و
ابوبکر نیز بر طبق همین دستور از
مکه خارج و پس از دو روز پیمودن راه، با تکیه بر ضمانت
ابن الدغنه، دوباره به مکه بازگشت:
«حدثنی الزهری عن عروة عن عائشة قالت کان لابی بکر مسجد بفناء داره فکان اذا صلی فیه وقرا القرآن بکی بکاء کثیرا فیجتمع الیه النساء والصبیان والعبید یعجبون مما یرون من رقته وقد کان استاذن رسول الله صلی الله علیه وسلم فی الهجرة حین اوذوا بمکة فاذن له رسول الله صلی الله علیه وسلم فخرج حتی کان من مکة علی یومین فلقیه ابن الدغنة رجل من بنی الحارث بن عبد مناة بن کنانة وکان سید الاحابیش فقال له این یا ابا بکر فقال اذانی قومی واخرجونی من بلادی فاود بان اؤم بلدة تکون استریح من اذاهم وآمن منهم فقال ولم فوالله انک لتزین العشیرة وتعین علی النائبة وتفعل المعروف وتکسب المعدم ارجع فانت فی جواری فرجع فلما دخلمکة قام ابن الدغنة یصرخ بمکة یا معشر قریش انی قد اجرت ابن ابی قحافة فلا یؤذیه احد.»
«زهری از
عروه از عائشه نقل کرده است که ابوبکر در آستانه خانهاش مسجدی داشت، هر زمان که
نماز و
قرآن میخواند، بسیار گریه میکرد، زنان، کودکان و غلامان دور او جمع شده و از نازک دلی که در او میدیدند، تعجب میکردند. ابوبکر از رسول خدا در آن زمان که مشرکین
قریش آنها را اذیت میکرد، اجازه هجرت گرفت، رسول خدا به او اجازه داد، پس ابوبکر از مکه بهاندازه دو روز راه خارج شد، تا این که ابندغنه را که مردی از
بنیحارث و بزرگ حبشیها بود، ملاقات کرد. ابندغنه سؤال کرد که کجا میروی؟ ابوبکر گفت: قوم من آزارم داد و از شهرم اخراج کرد، دوست دارم در شهری ساکن شده و از آزار قریش راحت و از شرّ آنها در امان باشم. ابندغنه گفت: به چه دلیل؟ شما زینت قوم، در سختیها کمککار مردم هستی، کارهای نیک انجام میدهی، و از فقراء دستگیری میکنی، برگرد که در امان من هستی. ابوبکر بازگشت، هنگامی وارد مکه شد، ابنالدغنه در مکه فریاد زد کهای مردم قریش! من پسر
ابوقحافه را امان دادهام، کسی حق آزار او را ندارد....»
بنابراین، ادعای
فخر رازی که گفته است «اما هو فما سبق رسول الله کغیره، بل صبر علی مؤانسته وملازمته وخدمته؛ ابوبکر از رسول خدا سبقت نگرفت؛ بلکه بر همراهی، ملازمت وخدمت به آن حضرت در چنین شرایط ترسناکی که هیچ کس با آن حضرت باقی نمیماند، صبر کرد»، سخن نادرستی است؛ زیرا طبق روایت ابناسحاق، ابوبکر پیش از این به تنهائی هجرت کرده بود و فقط به خاطر امان دادن ابندغنه دوباره به مکه بازگشت نه به منظور همراهی و ملازمت و خدمت به رسول خدا.
این سخن فخرزاری در حقیقت مذمت و خردهگیری بر دیگر اصحاب است که به اعتقاد وی، در این شب ترسناک و در چنین موقعیت خطرناکی رسول خدا را تنها گذاشتند و بر ملازمت و همراهی آن حضرت صبر نکردند. آیا
اهلسنت میتوانند چنین مذمتی را بپذیرند؟
اگر آنها پیش از پیامبر خدا از مکه خارج شدند، نه از روی بیمهری؛ بلکه به دستور و سفارش مستقیم آن حضرت بوده است؛ چنانچه
طبری در تاریخ خود مینویسد:
«امر رسول الله اصحابه ممن هو معه بمکة من المسلمین بالهجرة والخروج الی المدینة واللحوق باخوانهم من الانصار وقال ان الله (عزّوجلّ) قد جعل لکم اخوانا ودارا تامنون فیها فخرجوا ارسالا؛
رسول خدا، اصحاب خود و کسانی از
مسلمانان را که در
مکه بودند، فرمان هجرت به سوی
مدینه و پیوستن به برادرانشان از انصار را داد و فرمود:
خداوند برای شما برادران و خانهای که در آن در امان هستید، قرار داده است؛ پس آنها دسته دسته از مکه خارج شدند.»
ابنکثیر مینویسد:
«امر رسول الله اصحابه من المهاجرین من قومه ومن معه بمکة من المسلمین بالخروج الی المدینة والهجرة الیها واللحوق باخوانهم من الانصار وقال ان الله قد جعل لکم اخوانا ودارا تامنون بها فخرجوا الیها ارسالا»
بغوی که از او با عنوان «محیی السنة» یاد میکنند در تفسیر خود مینویسد:
«فآذوا اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم فقال رسول الله صلی الله علیه وسلم لاصحابه «ان الله تعالی قد جعل لکم اخوانا ودارا تامنون فیها» وامرهم بالهجرة الی المدینة واللحوق باخوانهم من الانصار؛
قریشیان، یاران رسول خدا را اذیت میکردند، رسول خدا به اصحابش فرمود: خداوند برای شما برادران و خانهای که در آن در امان هستید، مهیا کرده است. رسول خدا به آنها دستور هجرت به سوی مدینه و پیوستن به برادران
انصار را داد.»
آیا کسانی که از فرمان پیامبر خدا پیروی کردهاند، سزاوار سرزنش و خردهگیری هستند؟
«از طرف دیگر پیش از این ثابت کردیم که همراهی ابوبکر با رسول خدا به دستور و اجازه آن حضرت نبوده است؛ بنابراین کسی که باید سرزنش شود، ابوبکر است نه دیگر اصحاب رسول خدا!»
ادعای فخررازی با مدارک و مستندات تاریخی در تضاد است؛ چرا که عدهای از اصحاب رسول خدا حتی بعد از هجرت آن حضرت به توصیه ایشان در مکه باقی ماندند و بعدها به آن حضرت در مدینه ملحق شدند؛ و اتفاقاً با ماندن در مکه نقش مؤثری در هجرت رسول خدا داشتند؛ از جمله
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) که با به خطرانداختن جان عزیزش توانست نقشه کفار را برای کشتن رسول خدا نقش برآب نماید. علاوه بر آن، امیرمؤمنان به دستور رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وظیفه داشت که امانتهای مردم را که در اختیار رسول خدا بود به آنان بازگرداند؛ چنانچه
ابنکثیر در این باره مینویسد:
«قال ابناسحاق واقام علی بن ابی طالب بمکة ثلاث لیال وایامها حتی ادی عن رسول الله الودائع التی کانت عنده ثم لحق برسول الله؛
علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) سه شبانه روز در
مکه ماند تا امانتهایی را که نزد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود، به صاحبانش برگرداند سپس به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پیوست.»
صهیب بن سنان بن خالد نیز از کسانی است که در کنار رسول خدا ماند و بعد از آن حضرت هجرت و در
قباء به ایشان ملحق شده است؛ چنانچه مزی در
تهذیب الکمال مینویسد:
«شهد صهیب بدرا مع رسول الله صلی الله علیه وسلم، وهاجر الی المدینة فی النصف من ربیع الاول، وادرک رسول الله صلی الله علیه وسلم بقباء، قبل ان یدخل المدینة؛
صهیب در
جنگ بدر به همراه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حضور داشت، در نیمه
ربیع الاول به مدینه هجرت کرد و در منطقه قباء، پیش از آن که وارد مدینه شود، به رسول خدا پیوست.»
و
بدرالدین عینی در
عمدة القاری مینویسد:
«ثم هاجر الی المدینة فی النصف من ربیع الاول، وادرک رسول الله، صلی الله علیه وسلم، بقباء قبل ان یدخل المدینة، وشهد بدراً؛
صهیب در نیمه ربیع الاول به سوی
مدینه هجرت کرد و به رسول خدا در منطقه قباء، قبل از این که وارد مدینه شود، ملحق شد و در جنگ بدر نیز حضور داشت.»
ابنحجر عسقلانی اعتقاد دارد که صهیب به همراه امیرمؤمنان (علیهالسّلام) هجرت کرده است:
«وهاجر الی المدینة مع علی بن ابی طالب فی آخر منهاجر فی تلک السنة فقدما فی نصف ربیع الاول وشهد بدرا والمشاهد بعدها؛
صهیب به همراه علی بن ابیطالب (علیهالسلام)، جزء آخرین کسانی بودند که در این سال به مدینه هجرت کردند، آنها در نیمه ربیع الاول به مدینه آمدند. صهیب در جنگ بدر و در جنگهای بعد از آن حضور داشت.»
و
ابناثیر در
اسدالغابة مینویسد:
«وقدم فی آخر الناس فی الهجرة الی المدینة علی ابن ابی طالب وصُهَیب، وذلک فی النصف من ربیع الاول ورسول الله صلی الله علیه وسلّم بِقُبَاءَ؛
صهیب و علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) جزء آخرین کسانی بودند که به مدینه هجرت کردند، این قضیه در نیمه ربیع الاول اتفاق افتاد؛ در حالی که رسول خدا در منطقه قباء بود.»
طلحة بن عبید الله نیز جزء کسانی است که بعد از رسول خدا و شنیدن خبر رسیدن آن حضرت به
یثریب، هجرت کرده است؛ چنانچه
طبری،
ابنجوزی و
ابنحجر مینویسند:
«ولما رجع فیما ذکر عبدالله بن اریقط الی مکة اخبر عبدالله بن ابی بکر بمکان ابیه ابی بکر فخرج عبدالله بعیال ابیه الیه وصحبهم طلحة بن عبید الله معهمام رمان وهیام عائشة وعبدالله بن ابی بکر حتی قدموا المدینة؛
وقتی
عبدالله بن اریقط به
مکه برگشت،
عبدالله بن ابیبکر را از محل سکونت پدرش ابوبکر آگاه کرد، پس عبدالله به همراه عیال پدرش از مکه خارج شد؛ در حالی که طلحة بن عبید الله و
امرمان که مادر
عائشه و
عبدالله بن ابیبکر بود، آنها را همراهی میکردند، تا این که وارد مدینه شدند.»
زبیر بن عوام نیز جزء کسانی است که بعد از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هجرت کرده است.
ابنکثیر دمشقی در
البدایة والنهایه در ترجمه
اسماء دختر ابوبکر مینویسد:
«اسماء بنت ابی بکر. والدة عبدالله بن الزبیر... وهاجرت هی وزوجها الزبیر وهی حامل متم بولدها عبدالله فوضعته بقبا اول مقدمهم المدینة؛
سماء دختر ابوبکر، مادر
عبدالله بن زبیر، به همراه شوهرش زبیر هجرت کردند؛ در حالی که به پسرش عبدالله باردار بود، عبدالله را در منطقه قباء در نخستین روزهای که وارد مدینه شدند، به دنیا آورد.»
بنابراین، ابوبکر تنها کسی نبوده است که در مکه باقی مانده باشد؛ از اینرو، این ادعای
فخررزای که گفته بود: «کل من سوی ابیبکر فارقوا رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، اما هو فما سبق رسول الله کغیره، بل صبر علی مؤانسته وملازمته وخدمته؛ غیر از ابوبکر از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) جدا شدند؛ اما او همانند دیگران بر رسول خدا سبقت نگرفت؛ بلکه بر همراهی، ملازمت وخدمت به آن حضرت در چنین شرایط ترسناکی که هیچ کس با آن حضرت باقی نمیماند، صبر کرد» سخن باطلی است.
و حتی طبق مدارک موجود در منابع
اهلسنت، فقط ابوبکر به همراه رسول خدا نبوده؛ بلکه دو نفر دیگر از اصحاب نیز آن حضرت را همراهی میکردند:
ابنکثیر دمشقی در البدایة والنهایة مینویسد:
«قال ابناسحاق وکانوا اربعة رسول الله وابوبکر وعامر بن فهیرة مولی ابیبکر وعبدالله بن ارقد؛
ابناسحاق گفته: (در هنگام هجرت) آنها چهار نفر بودند: ۱. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)؛ ۲. ابوبکر؛ ۳.
عامر بن فهیره؛ ۴.
عبدالله بن ارقد.»
و در جای دیگر مینویسد:
«عن ابی معبد الخزاعی ان رسول الله خرج لیلةهاجر من مکة الی المدینة هو وابوبکر وعامر بن فهیرة مولی ابی بکر ودلیلهم عبدالله بن اریقط اللیثی...؛
از
ابیمعبد خزاعی نقل شده است که رسول خدا در شب هجرت از مکه به سوی مدینه خارج شد؛ در حالی که ابوبکر، عامر بن فهیره و
عبدالله بن اریقط لیثی به همراه آن حضرت بود.»
و ابنجوزی مینویسد:
«هاجر الی المدینة وکان قد امر اصحابه بالهجرة فخرجوا ارسالا وخرج هو وابوبکر وعامر بن فهیرة وعبدالله بن اریقط وخلف علی بن ابی طالب علی ودائع کانت للناس عنده حتی اداها ثم لحق به؛
رسول خدا به سوی مدینه هجرت کرد؛ به اصحاب خود دستور داد که هجرت کنند و آنها دسته دسته از مکه خارج شدند، خود آن حضرت از مکه خارج شد؛ در حالی که ابوبکر، عامر بن فهیره و عبدالله بن اریقط به همراه او بودند. علی بن ابیطالب ماند تا امانتهایی را که از مردم در نزد آن حضرت بود به صاحبانش برگرداند، سپس به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ملحق شد.»
بنابراین، اولاً: ابوبکر پیش از آن، یکبار دیگر هجرت کرده بود و فقط به خاطر پناه دادن
ابندغنه به مکه برگشت نه به خاطر مؤانست و همراهی رسول خدا؛ ثانیاً: اصحاب به دستور رسول خدا مکه را ترک کردند؛ ثالثاً: برخی از یاران رسول خدا در مکه ماندند و بر بر همراهی، ملازمت وخدمت به آن حضرت صبر کردند و سپس به همراه آن حضرت و یا بعد از ایشان هجرت کردند؛ پس ابوبکر تنها شخص نبوده که در مکه مانده است و اگر ماندن در مکه فضیلت باشد، چندین نفر دیگر نیز در آن شریک هستند.
فخررازی در ادامه مینویسد:
«الرابع: انه تعالی سماه «ثَانِیَ اثْنَیْنِ» فجعل ثانی محمد (علیهالسّلام) حال کونهما فی الغار، والعلماء اثبتوا انه رضی الله عنه کان ثانی محمد فی اکثر المناصب الدینیة، فانه e لما ارسل الی الخلق وعرض الاسلام علی ابی بکر آمن ابوبکر، ثم ذهب وعرض الاسلام علی طلحة والزبیر وعثمان بن عفان وجماعة آخرین من اجلة الصحابة رضی الله تعالی عنهم، والکل آمنوا علی یدیه، ثم انه جاء بهم الی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بعد ایام قلائل، فکان هو رضی الله عنه (ثَانِیَ اثْنَیْنِ) فی الدعوة الی الله وایضاً کلما وقف رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فی غزوة، کان ابوبکر رضی الله عنه یقف فی خدمته ولا یفارقه، فکان ثانی اثنین فی مجلسه، ولما مرض رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قام مقامه فی امامة الناس فی الصلاة فکان ثانی اثنین، ولما توفی دفن بجنبه، فکان ثانی اثنین هناک ایضاً.»
«چهارم: خداوند تعالی ابوبکر را «ثانی اثنین؛ دومی از دو تا» نامیده است و او را دومی محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در زمانی که آن دو در غار بودهاند قرار داده است. علما ثابت کردهاند که ابوبکر در اکثر مناصب دینی دومی محمد بوده است، زمانی که به سوی خلق فرستاده شد و اسلام را بر ابوبکر عرضه کرد، ابوبکر ایمان آورد، سپس ابوبکر اسلام را بر طلحه، زبیر، عثمان و جماعت دیگری از بزرگان صحابه عرضه کرد و همگی آنها به دست ابوبکر ایمان آوردند و سپس بعد از مدت کوتاهی ابوبکر آنها را پیش رسول خدا آورد، پس ابوبکر در دعوت به سوی خداوند نیز «ثانی اثنین» بوده است.
همچنین هر زمان رسول خدا در جنگی شرکت میکرد، ابوبکر در خدمت آن حضرت باقی میماند و از آن حضرت جدا نمیشد؛ پس در مجلس آن حضرت نیز ابوبکر «ثانی اثنین» بوده است.
و زمانی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مریض شد، به جای آن حضرت، امامت جماعت را به عهده گرفت؛ پس در آن جا نیز «ثانی اثنین» بوده است و زمانی که فوت کرد، ابوبکر در کنار او دفن شد؛ پس در قبر نیز «ثانی اثنین» رسول خدا بوده است.»
منظور از «ثانی اثنین» رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده است:
استدلال فخررازی در صورتی درست است که ثابت شود مراد از «ثانی اثنین» ابوبکر بوده است نه رسول خدا؛ در حالی که نه تنها دلیلی بر این مطلب وجود ندارد و اگر داشت فخررازی بیان میکرد؛ بلکه دلیل بر خلاف آن است. ما به صورت اختصار به چند دلیل اشاره میکنیم:
سیاق آیه دلالت میکند که مراد از «ثانی اثنین» رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) باشد نه شخص دیگری؛ چرا که خداوند در این آیه میفرماید:
«اِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ اِذْ اَخْرَجَهُ الَّذینَ کَفَرُوا ثانِیَ اثْنَیْنِ اِذْ هُما فِی الْغارِ...؛
اگر او را یاری نکنید، خداوند او را یاری کرد، آن هنگام که کافران او را (از مکّه) بیرون کردند، در حالی که دوّمین نفر بود (و یک نفر بیشتر همراه نداشت) در آن هنگام که آن دو در غار بودند...»
این سیاق به هیچ وجه اجازه نمیدهد که مراد از «ثانی اثنین» شخص دیگری غیر از همان کسی باشد که کفار او را اخراج کردهاند.
طبق قواعد
علم نحو، «ثانی اثنین»
حال است برای ضمیر «هاء» در «اذ اخرجه» و به اتفاق
شیعه و
سنی این ضمیر به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر میگردد نه به ابوبکر؛ پس آیه در حقیقت حال رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را بیان میکند نه حال همراه او را؛ چنانچه بزرگان اهلسنت بر این مطلب تصریح کردهاند.
ابنتیمیه حرانی در این باره مینویسد:
«وقوله (ثانی اثنین) حال من الضمیر فی اخرجه...؛
«ثانی اثنین» حال است برای ضمیری که در «اخرجه» وجود دارد.»
و
بدرالدین عینی مینویسد:
«قوله: (ثانی اثنین) حال من الضمیر المنصوب فی اذ اخرجه الذین کفروا...؛
«ثانی اثنین» حال است برای ضمیر منصوبی که در جمله «اذ اخرجه الذین کفروا» وجود دارد.»
و
ابنعاشور میگوید:
«و (ثانیَ اثنین) حال من ضمیر النصب فی (اخرجه)»
جالب این است که خود فخررازی در صفحه قبل و در مساله دوم تصریح میکند که «ثانی اثنین» منصوب و حال است:
«وقوله: (ثَانِیَ اثْنَیْنِ) نصب علی الحال، ای فی الحال التی کان فیها (ثَانِیَ اثْنَیْنِ)؛
ثانی اثنین منصوب است به دلیل این که حال است (برای ضمیر منصوب اخرجه) یعنی در آن زمانی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در داخل غار دومی از دوتا بود.»
اما در مساله چهارم این مطلب را فراموش کرده و میگوید:
«الرابع: انه تعالی سماه «ثَانِیَ اثْنَیْنِ» فجعل ثانی محمد علیه السلام...؛ اگر «ثانی اثنین» حال باشد برای ضمیر «اخرجه» چگونه میتواند مراد از آن ابوبکر باشد؟!»
بسیاری از بزرگان اهلسنت تصریح کردهاند که مراد از «ثانی اثنین» رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است نه ابوبکر که ما به نام چند تن از آنان اشاره میکنیم:
طبری در تفسیر خود مینویسد:
«کما نصره اذ اخرجه الذین کفروا بالله من قریش من وطنه وداره ثانی اثنین یقول اخرجوه وهو احد الاثنینای واحد من الاثنین....؛
چنانچه
خداوند (رسولش) را یاری کرد در آن هنگام که کفار قریش آن حضرت را از وطنش بیرون کردند، و یک نفر را همراه او کرد و رسول خدا یکی از دو نفر بود.»
و
آلوسی نیز مینویسد:
«(ثانی اثنین) حال من ضمیره علیه الصلاة والسلام ای احد اثنین؛
«ثانی اثنین» حال است برای ضمیری که به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر میگردد؛ یعنی آن حضرت یکی از دو تا بود.»
و
بغوی مینویسد:
«(اذ اخرجه الذین کفروا) من مکة حین مکروا به وارادوا تبیینه وهموا بقتله (ثانی اثنین) ای هو احد الاثنین.»
و در
تفسیر مجاهد آمده است:
«عن مجاهد فی قوله (الا تنصروه فقد نصره الله) قال ذکر ما کان من اول شانه حین اخرجوه یقول فالله ناصره کما نصره وهو (ثانی اثنین).»
برفرض که مراد از «ثانی اثنین» ابوبکر باشد، بازهم فضیلتی برای وی محسوب نمیشود؛ چرا که این جمله تنها گزارشی از اجتماع مکانی ابوبکر با پیامبر است و مفاد آن هیچ فضیلیتی را برای وی به اثبات نمیرساند.
این آیه به
مؤمنان گوشزد میکند که اگر شما
پیامبر را یاری نکنید، خداوند خود، پیامبرش را یاری خواهد کرد؛ همانطوری که وقتی مشرکان او را
مکه اخراج کردند و قصد کشتن او را داشتند، و او هیچ یاوری نداشت و تنها یکی از دو نفر بود، با انزال
سکینه و لشکریان نامرئی او را یاری کرد و کلمة
الله را اعتلا بخشید.
برخی از اندیشمندان سنی نیز تصریج کردهاند که تعبیر «ثانی اثنین» نه اولویت را میرساند و نه اولیت را؛ بلکه فقط صرف اخبار از عدد است و هیچگونه فضیلتی را برای شخص ثابت نمیکند.
علامه
رشید رضا از علمای معاصر اهلسنت در این باره مینویسد:
«ثَانِیَ اثْنَیْنِ اَیْ: اَحَدُهُمَا، فَاِنَّ مِثْلَ هَذَا التَّعْبِیرِ لَا یُعْتَبَرُ فِیهِ الْاَوَّلِیَّةُ وَلَا الْاَوْلَوِیَّةُ؛ لِاَنَّ کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهَا ثَانٍ لِلْآخَرِ، وَمِثْلُهُ: ثَالِثُ ثَلَاثَةٍ، وَرَابِعُ اَرْبَعَةٍ لَا مَعْنَی لَهُ اِلَّا اَنَّهُ وَاحِدٌ مِنْ ثَلَاثَةٍ اَوْ اَرْبَعَةٍ بِهِ تَمَّ هَذَا الْعَدَدُ. عَلَی اَنَّ التَّرْتِیبَ فِیهِ اِنَّمَا یَکُونُ بِالزَّمَانِ اَوِ الْمَکَانِ، وَهُوَ لَا یَدُلُّ عَلَی تَفْضِیلِ الْاَوَّلِ عَلَی الثَّانِی، وَلَا الثَّالِثِ اَوِ الرَّابِعِ عَلَی مَنْ قَبْلَهُ؛
«ثانی اثنین» یعنی یکی از دو تا بود. تعبیر این چنینی، نه اولیت را میرساند و نه اولویت را؛ زیرا هر کدام از آن دو، دومی دیگری است؛ همانند «یکی از سه تا» و «یکی از چهارتا». این جملات معنای جز این ندارند که یکی از سه تا یا یکی از چهار تا هستند و عدد به آن ختم میشود. بنابراین که ترتیب بر اساس زمان و یا مکان باشد، چنین چیزی دلالت بر برتری اولی بر دومی و یا سومی و یا چهارمی بر قبلیها نمیکند.»
شیخ طوسی در این باره میفرماید:
«ولیس فی الآیة ما یدل علی تفضیل ابی بکر، لان قوله "ثانی اثنین" مجرد الاخبار ان النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خرج ومعه غیره؛
در این
آیه چیزی وجود ندارد که دلالت بر برتری ابوبکر داشته باشد؛ زیرا «ثانی اثنین» تنها از مطلب گزارش میدهد که رسول خدا در حالی از مکه خارج شد که شخص دیگری همراه او بوده است.»
شیخ مفید (رضواناللهتعالیعلیه) این چنین استدلال میکند:
«و اما کونه للنبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ثانیا، فلیس فیه اکثر من الاخبار بالعدد فی الحال، وقد یکون المؤمن فی سفره ثانی کافر، او فاسق، او جاهل، او صبی، او ناقص، کما یکون ثانی مؤمن وصالح وعالم وبالغ وکامل، وهذا ما لیس فیه اشتباه، فمن ظن به فضلا فلیس من العقلاء؛
اما اینکه خداوند ابوبکر را ثانی پیامبر قرار داده، تنها گزارش از عدد است و چه بسا که مؤمن در مسافرت ثانی کافر یا فاسق، جاهل، کودک و یا ناقص قرار گیرد؛ همان طوری که ممکن است ثانی مؤمن، صالح، عالم، بالغ و یا کامل قرار گیرد، اشتباهی در این مطلب نیست، پس کسی که فضیتلتی از آن استنباط کند، از عقلا شمرده نمیشود:
بنابراین، اولاً: مراد از «ثانی اثنین» رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است نه ابوبکر؛ ثانیاً: برفرض که مراد از آن ابوبکر باشد، صرفا گزارشی از اجتماع مکانی وی با رسول خدا است و هیچ فضیلتی را برای وی به اثبات نمیرساند.
فخررازی در جواب اشکال مقدری که در این جا وجود دارد، میگوید:
«وطعن بعض الحمقی من الروافض فی هذا الوجه وقال: کونه ثانی اثنین للرسول لا یکون اعظم من کون الله تعالی رابعاً لکل ثلاث فی قوله: (مَا یَکُونُ مِن نَّجْوَی ثَلَاثَةٍ اِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَةٍ اِلاَّ هُوَ سَادِسُهُمْ)
ثم ان هذا الحکم عام فی حق الکافر والمؤمن، فلما لم یکن هذا المعنی من الله تعالی دالاً علی فضیلة الانسان فلان لا یدل من النبی علی فضیلة الانسان کان اولی.»
«برخی از احمقهای رافضی به این دلیل ما خرده گرفته و گفتهاند: بودن ابوبکر «ثانی اثنین» برتر از این نیست که خداوند چهارمی هر جمع سه تائی است در این آیه
قرآن که خداوند میفرماید: «هیچ گاه سه نفر با هم نجوا نمیکنند مگر اینکه خداوند چهارمین آنهاست، و هیچگاه پنج نفر با هم نجوا نمیکنند مگر اینکه خداوند ششمین آنهاست» این حکم شامل
مؤمن و
کافر میشود، وقتی این معنا از جانب خداوند (یکی از سه فردی که خداوند چهارم آن است) دلالت بر فضیلت انسان نمیکند، از جانب پیامبر به طریق اولی دلالت بر فضیلت نخواهد کرد.»
«والجواب: ان هذا تعسف بارد، لان المراد هناک کونه تعالی مع الکل بالعلم والتدبیر، وکونه مطلعاً علی ضمیر کل احد، اما ههنا فالمراد بقوله تعالی: (ثَانِیَ اثْنَیْنِ) تخصیصه بهذه الصفة فی معرض التعظیم وایضاً قد دللنا بالوجوه الثلاثة المتقدمة علی ان کونه معه فی هذا الموضع دلیل قاطع علی انه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کان قاطعاً بان باطنه کظاهره، فاین احد الجانبین من الآخر؟»
«در جواب میگوییم: این سخنی است که روی آن اندیشیده نشده است؛ زیرا مراد خداوند در آن جا این است که خداوند با
علم و تدبیر به همه انسانها است و از اسرار درون همگان آگاه است؛ اما در آیه غار مراد از «ثانی اثنین» اختصاص دادن این فضیلت به ابوبکر به منظور تکریم و تعظیم وی است. همچنین ما با سه دلیل گذشته ثابت کردیم که بودن ابوبکر به همراه رسول خدا در غار، دلیل بر این است که آن حضرت از باطن ابوبکر همانند ظاهر او آگاه بوده است؛ پس این دو آیه قابل قیاس بایکدیگر نیستند.»
ما نیز در جواب فخررازی میگوییم:
«اولاً: فحاشی به دیگران، دور از ادب و نشانه این است که حتی خود او به استدلالش اعتقاد ندارد؛ زیرا فحاشی به طرف مقابل منطق کسانی است که هیچ منطق و دلیل برای اثبات ادعای خود ندارد.
ثانیاً: استدلال شما در صورتی درست است که مراد از «ثانی اثنین» ابوبکر باشد؛ در حالی که پیش از این ثابت کردیم که مراد از آن رسول خدا است نه ابوبکر؛ پس اگر تعظیمی هم باشد، برای ابوبکر نیست.
ما هر سه وجه و دلیل گذشته شما را به صورت کامل نقد کردیم و ثابت شد که هیچیک از آنها فضیلتی را برای ابوبکر به ارمغان نمیآورد.
و در بررسی فقرات بعدی ثابت خواهد شد که این آیه جز اینکه نقیصهای بر نقیصههای ابوبکر میافزاید، فضیلتی را برای او به همراه ندارد.
از اینرو، هیچ تفاوتی بین آیه «مَا یَکُونُ مِن نَّجْوَی ثَلَاثَةٍ اِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ...» و بین آیه «ثانِیَ اثْنَیْنِ اِذْ هُما فِی الْغارِ...» وجود ندارد.
در حقیقت معنای آیه این میشود که: اگر شما پیامبر را یاری نکنید، خداوند او را یاری خواهد کرد؛ همانطور که در هنگام اخراج از مکه و در زمانی که یک همراه بیشتر نداشت که او نیز همواره محزون و غمگین بود، یاریاش کرد و آرامش را بر قلب او سرازیر و با لشکریان نامرئی تاییدش کرد.
فخررازی در ادامه مینویسد:
«والوجه الخامس: من التمسک بهذه الآیة ما جاء فی الاخبار ان ابا بکر رضی الله عنه لما حزن قال علیه الصلاة والسلام ما ظنک باثنین الله ثالثهما؟ ولا شک ان هذا منصب علی، ودرجة رفیعة.«
ترجمه: «دلیل پنجم برای تمسک به این
آیه، چیزهایی است که در روایات آمده که
ابوبکر زمانی که غمگین شد،
رسول خدا به او فرمود: چه خیال میکنی در باره دو نفری که نفر سوم آنها خداوند است. تردید نیست که این مقام بلند و درجه رفیعی است.»
«حدثنا محمد بن سِنَانٍ حدثنا هَمَّامٌ عن ثَابِتٍ عن اَنَسٍ عن ابی بَکْرٍ رضی الله عنه قال قلت لِلنَّبِیِّ صلی الله علیه وسلم وانا فی الْغَارِ لو اَنَّ اَحَدَهُمْ نَظَرَ تَحْتَ قَدَمَیْهِ لَاَبْصَرَنَا فقال ما ظَنُّکَ یا اَبَا بَکْرٍ بِاثْنَیْنِ الله ثَالِثُهُمَا؛
از ابوبکر نقل شده است که من به رسول خدا در آن زمان که در غار بودم گفتم: اگر یکی از آنها زیر پاهایش را نگاه کند، ما را خواهد دید، آن حضرت فرمود: چه خیال میکنی در باره دو نفری که نفر سوم آنها خدا است.»
در سند این روایت
انس بن مالک وجود دارد که او از دشمنان
اهل بیت (علیهمالسّلام) محسوب میشود و در موارد بسیاری عداوت و دشمنی خود را با
امیر مؤمنان (علیهالسّلام) آشکار کرده است؛ از جمله در قضیه یادآوری
حدیث غدیر که امیرمؤمنان (علیهالسّلام) از صحابهای که در آن جا حضور داشتند درخواست کرد آن چه را که از زبان رسول خدا شنیدهاند شهادت دهند، عدهای از یاران وفادار رسول خدا برخواستند و شهادت دادند؛ اما انس بن مالک بهانه آورد که من پیر شدهام و دچار فراموشی شدهام. امیر مؤمنان (علیهالسّلام) او را
نفرین کرد و به مرض برص مبتلا شد.
کتمان شهادت آنهم در مسالهای که
سعادت و یا
شقاوت مردم بستگی مستقیمی به آن دارد، گناهی بس بزرگ و غیر قابل بخشش است. خداوند کریم در ۱۴۰
سوره بقره میفرماید:
«وَمَنْ اَظْلَمُ مِمَّنْ کَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ؛
و چه کسی ستمکارتر است از آن کس که گواهی و شهادت الهی را که نزد اوست، کتمان میکند؟!»
کسی که در مورد دینی کتمان شهادت میکند، در حقیقت سه
گناه بزرگ با هم انجام داده است:
۱. دین الهی و دستورات خداوند را ضایع کرده؛
۲. پیروان آن
دین و کسانی را که از سخن او متابعت میکند گمراه کرده؛
۳. خود را مستحق عذاب ابدی الهی کرده است. به همین خاطر است که خداوند در این آیه، کتمان کننده شهادت را ظالمترین فرد معرفی میکند؛ بنابراین آیا میتوان به روایت چنین شخصی اعتماد کرد؟
و در آیه ۲۲۸ همین سوره میفرماید:
«وَلا تَکْتُمُوا الشَّهادَةَ وَمَنْ یَکْتُمْها فَاِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَاللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلیم؛
و شهادت را کتمان نکنید! و هر کس آن را کتمان کند، قلبش گناهکار است. و خداوند، به آنچه انجام میدهید، داناست.»
از آن جائی که کتمان شهادت و خودداری از اظهار آن به وسیله قلب و روح انجام میشود، خداوند آن را یک گناه قلبی معرفی کرده است و انس بن مالک نسبت به امیرمؤمنان (علیهالسلام)، دچار مرض قلبی «
حسادت» شده بود که در موارد دیگری نیز آن را اظهار کرده بود.
بلاذری در
انساب الاشراف داستان کتمان شهادت انس بن مالک را اینگونه بیان میکند:
«عن ابی وائل شقیق بن سلمة؛ قال قال علیّ علی المنبر: نشدت الله رجلاً سمع رسول الله صلی الله علیه وسلم یقول یوم غدیر خمّ: " اللهّم وال من والاه وعاد من عاداه ". الا قام فشهد، وتحت المنبر انس بن مالک والبراء بن عازب، وجریر بن عبدالله، فاعادها فلم یجبه احد فقال: اللهم من کتم هذه الشهادة وهو یعرفها فلا تخرجه من الدنیا حتی تجعل به آیة یعرف بها. قال: فبرص انس، وعمی البراء، ورجع جریر اعرابیاً بعد هجرته؛ فاتی لاسراة فمات فی بیت امّه بالسراة؛
از
ابیوائل نقل شده است که علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) بر بالای منبر میفرمود: به خداوند سوگند میدهم مردی را که از رسول خدا در روز غدیر خم شنیده است «خدایا دوست بدار هر که او (علی) را دوست دارد و دشمن باش با هر کسی که با او دشمن است» که بلند شده و شهادت دهد. در این مجلس انس بن مالک،
براء بن عازب و
جریر بن عبدالله حضور داشتند، حضرت از آنها درخواست شهادت کرد؛ ولی هیچیک جواب ندادند، سپس علی (علیهالسّلام) فرمود: خدایا کسانی که این مسأله را میدانستند و از دادن شهادت خودداری کردند، از این دنیا مبر؛ مگر این که علامتی برای آنها قرار بده که با آن شناخته شوند پس انس دچار مرض برص و براء کور شد....»
ابنابی الحدید معتزلی مینویسد:
«المشهور ان علیاً (علیهالسّلام) ناشد الناس الله فی الرحبة بالکوفة، فقال: انشدکم الله رجلا سمع صلی الله علیه واله وسلم یقول لی وهو منصرف من حجة الوداع: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه» فقام رجال فشهدوا بذلک، فقال (علیهالسّلام) لانس بن مالک: لقد حضرتها، فما بالک فقال: یا امیرالمؤمنین کبرت سنی، وصار ما انساه اکثر مما اذکره؛ فقال له: ان کنت کاذباً فضربک الله بها بیضاء لا تواریها العمامة، فما مات حتی اصابه البرص؛
مشهور این است که علی (علیهالسّلام) مردم را در رحبه کوفه سوگند داد و گفت: شما را به خداوند سوگند میدهم که هرکس در حجة الوداع از پیامبر شنیده است که فرمود: «هر کس من مولای او هستم، علی مولای او است، خدایا دوست بدار هر که او را دوست دارد» شهادت دهد. افرادی برخاسته و شهادت دادند. امام (علیهالسّلام) به انس بن مالک گفت: تو در آن جا حاضر بود؛ پس چرا شهادت نمیدهی؟ انس گفت: ای امیرمؤمنان! من سنم بالا رفته است و مطالبی را که فراموش کردهام بیشتر از چیزهای است که به یاد دارم. علی (علیهالسّلام) فرمود: اگر دروغ میگویی خداوند تو را دچار پیسی کند که هیچ چیز نتواند آن را بپوشاند، انس مالک نمرد؛ مگر این که دچار مرض پیسی شد.»
ابنقتیبه دینوری در کتاب
المعارف مینویسد:
«انس بن مالک کان بوجهه برص. وذکر قوم ان علیا رضی الله عنه ساله عن قول رسول الله صلی الله علیه وسلم اللهم وال من والاه وعاد من عاداه فقال کبرت سنی ونسیت فقال له علی رضی الله عنه ان کنت کاذبا فضربک الله ببیضاء لا تواریها العمامة؛
انس بن مالک، در صورت خود مرض پیسی داشت. عدهای گفتهاند که علی (علیهالسّلام) از او در باره این سخن رسول خدا که فرمود: «خدایا دوست بدار هر که او (علی) را دوست دارد و دشمن باش با هر کس که با او دشمن است» سؤال کرد، انس گفت: سنّم زیاد شده و فراموش کردهام. علی (علیهالسّلام) فرمود: اگر دروغ میگویی خداوند تو را مبتلا به پیسی کند که هیچ چیز نتواند آن را بپوشاند.»
متأسفانه دستهای امانتدار اهلسنت در چاپهای مصر جملهای بعد از این روایت اضافه کرده و نوشتهاند:
قال ابومحمد: لیس لهذا اصل؛ (ابومحمد (ابنقتیبه) گفته: این روایت واقعیت ندارد.)
در حالی که در چاپهای دیگر چنین مطلبی دیده نمیشود و از تحریفاتی است که بر این کتاب انجام شده است.
علامه امینی (رضواناللهتعالیعلیه) بعد از نقل سخن ابنقتیبه مینویسد:
«لکن الید الامینة علی ودائع العلماء فی کتبهم فی المطابع المصریة، دست فی الکتاب ما لیس منه، فزادت بعد القصة ما لفظه: قال ابومحمد: لیس لهذا اصل. ذهولا عن ان سیاق الکتاب یعرب عن هذه الجنایة، ویابی هذه الزیادة، اذ المؤلف یذکر فیه من مصادیق کل موضوع ما هو المسلم عنده، ولا یوجد من اول الکتاب الی آخره حکم فی موضوع بنفی شئ من مصادیقه بعد ذکره الا هذه، فاول رجل یذکره فی عد من کان علیه البرص هو انس ثم بعد من دونه، فهل یمکن ان یذکر مؤلف فی اثبات ما یرتئیه مصداقا، ثم ینکره بقوله: لا اصل له؟ !»
«دستهای امانتدار بر یادگارهای علما، در چاپهای مصری به این کتاب دست برده و چیزی را که در اصل کتاب نبوده بعد از نقل این داستان افزودهاند: ابومحمد گفته است: این روایت اصل و اساس ندارد. دقت در سیاق کتاب و مطالعه روش نویسنده، پرده از این جنایت برداشته و چنین اضافهای را نمیپذیرد؛ زیرا مؤلف کتاب (ابنقتیبه) در هر موضوعی چند مصداق را که از دیدگاه او مسلّم بوده است، نقل میکند و از اول کتاب تا آخر آن، دیده نشده است که درباره یک مصداق اظهار نظر و حکم به نفی آن مصداق کرده باشد؛ جز همین مورد. نخستین مصداقی که ابنقتیبه در باره افراد دارای برص ذکر میکند، انس بن مالک است و سپس دیگران را میشمارد؛ پس آیا امکان دارد که مؤلف مصداقی را برای اثبات آن چه اظهار نظر کرده است، بیاورد و سپس آن را منکر شده و بگوید این روایت واقعیت ندارد؟»
برخی دیگر از دانشمندان سنی نیز قضیه کتمان شهادت انس را نقل کردهاند؛ اما به خاطر تعصبی که نسبت به
صحابه داشتهاند، به جای نام انس بن مالک از کلمات «بعض الناس» یا «رجل» استفاده کردهاند.
ابونعیم اصفهانی مینویسد:
«عن عمیرة بن سعد قال شهدت علیا علی المنبر ناشدا اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم وفیهم ابوسعید وابوهریرة وانس بن مالک وهم حول المنبر وعلی علی المنبر وحول المنبر اثنی عشر رجلا هؤلاء منهم فقال علی نشدتکم بالله هل سمعتم رسول الله صلی الله علیه وسلم یقول من کنت مولاه فعلی مولاه فقاموا کلهم فقالوا اللهم نعم وقعد رجل فقال ما منعک ان تقوم قال یا امیرالمؤمنین کبرت ونسیت فقال اللهم ان کان کاذبا فاضربه ببلاء حسن قال فما مات حتی راینا بین عینیه نکتة بیضاء لا تواریها العمامة.»
«از
عمیرة بن سعد نقل شده است که من در شاهد بودم که علی (علیهالسّلام) بر فراز منبر یارانش را سوگند میداد که در میان آنها
ابوسعید،
ابوهریره و
انس بن مالک حضور داشتند و در اطراف منبر نشسته بودند و علی (علیهالسّلام) بر فراز من بود. در کنار منبر دوزاه نفر بود که علی (علیهالسّلام) آنها را به خداوند سوگند داد که آیا از رسول خدا شنیدهاند که فرمود: «هر کس من مولای او هستم، علی مولای او است» همگی برخواستند و گفتند: بلی شنیدهایم؛ اما یکی از آنها نشست (شهادت نداد). علی (علیهالسّلام) از او سؤال کرد که چرا نایستاد و شهادت نداد؟ گفت: ای امیرمؤمنان! سنم زیاد شده و فراموش کردهام. علی (علیهالسّلام) گفت: اگر او
دروغ میگوید خداوندا او را به بلای نیکی گرفتار کن. راوی میگوید: آن شخص نمرد؛ مگر این که دیدیم در میان دو چشم او پیسی ظاهر شد که هیچ چیز نمیتوانست آن را بپوشاند.»
و
راغب اصفهانی مینویسد:
«وسال امیرالمؤمنین بعض الناس فقال: هل سمعت رسول الله یقول: علی منی کهرون من موسی، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه، فقال: کبرت سنی ونسیته، فقال: ان کنت کاذبا فضربک الله ببیضاء لا تواریها العمامة فصار ذا برص الی ان مات؛
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) از برخی از مردم سؤال کرد: آیا شنیدهای که
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «
علی برای من همانند
هارون است برای
موسی، خدایا هر که او را دوست دارد دوست بدار و هر که دشمن او است، دشمن او باش»؟ آن شخص گفت: من پیر شده و فراموش کردهام، امیرمؤمنان (علیهالسّلام) فرمود: اگر دروغ میگویی خداوند تو را دچار پیسی کند که هیچ چیز نتواند آن را بپوشاند، پس آن شخص دچار پیسی شد تا زمانی که از دنیا رفت.»
و برخی دیگر از دانشمندان سنی، مرض برص را برای انس نقل کردهاند، بدون اینکه اشاره کنند که انس با نفرین امیرمؤمنان (علیهالسّلام) دچار این مرض شده است.
ذهبی در
سیر اعلام النبلاء مینویسد:
«وروی عمرو بن دینار عن ابی جعفر قال کان انس بن مالک ابرص وبه وضح شدید ورایته یاکل فیلقم لقما کبارا؛
بن دینار از
ابیجعفر نقل کرده است که انس بن مالک دچار بیماری پیسسی شده و پیسی آن شدید بود، دیدم که در هنگام خوردن لقمههای بزرگی برمیداشت.»
و
ابنجوزی مینویسد:
«تسمیة البرص. انس بن مالک کان بوجهه برص؛
بن مالک در صورتش پیسی داشت.»
مساله دیگری که عداوت و
حسادت شدید انس بن مالک را نسبت به امیرمؤمنان (علیهالسّلام) ثابت میکند، قصه طیر مشوی (مرغ بریان) است.
حاکم نیشابوری آن را اینگونه نقل میکند:
«عن انس بن مالک رضی الله عنه قال کنت اخدم رسول الله صلی الله علیه وسلم فقدم لرسول الله صلی الله علیه وسلم فرخ مشوی فقال اللهم ائتنی باحب خلقک الیک یاکل معی من هذا الطیر قال فقلت اللهم اجعله رجلا من الانصار فجاء علی رضی الله عنه فقلت ان رسول الله صلی الله علیه وسلم علی حاجة ثم جاء فقلت ان رسول الله صلی الله علیه وسلم علی حاجة ثم جاء فقال رسول الله صلی الله علیه وسلم افتح فدخل فقال رسول الله صلی الله علیه وسلم ما حبسک علی فقال ان هذه آخر ثلاث کرات یردنی انس یزعم انک علی حاجة فقال ما حملک علی ما صنعت فقلت یا رسول الله سمعت دعاءک فاحببت ان یکون رجلا من قومی فقال رسول الله ان الرجل قد یحب قومه. هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین ولم یخرجاه وقد رواه عن انس جماعة من اصحابه زیادة علی ثلاثین نفسا ثم صحت الروایة عن علی وابی سعید الخدری وسفینة.»
«از انس بن مالک روایت شده که من خادم رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بودم. در یکی از روزها، مرغ بریان شدهای به حضور مبارک رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اهداء شد. رسول خدا (صلّیاللّهعلیهوآله) فرمود:
بار پروردگارا! بهترین آفریدهات را بفرست تا با هم این غذا را تناول کنیم. من هم به دنبال این دعا گفتم: پروردگارا! یکی از
انصار را برای تناول این مرغ برسان. انس گوید: طولی نکشید که علی (علیهالسّلام) آمد و در زد. (من از این که دعا به اجابت نرسید ناراحت شدم) گفتم: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سرگرم انجام کاری است (به این بهانه از ورود علی (علیهالسّلام) به خانه رسول اکرم (صلّیاللّهعلیهوآله) جلوگیری کردم) پس از اندک فاصلهای علی (علیهالسّلام) دوباره آمد. باز هم اجازه ورود ندادم و گفتم: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سرگرم کاری است. بار سوّم آمد، خواستم این بار هم مانع شوم، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: در را باز کن! بنا به دستور رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در را گشودم. علی (علیهالسّلام) وارد شد. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: یا علی! علت تأخیرت چه بود؟ به عرض رسانید: یا رسول الله! این سومین بار بود که اجازه ورود خواستم، انس مانع میشد و میگفت که شما سرگرم کاری هستید و به همین علت در خانه را به روی من باز نمیکرد. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خطاب به انس، فرمود: چرا در را به روی علی (علیهالسّلام) نگشودی؟
عرض کردم: دعای شما را شنیدم و دوست میداشتم که مردی از قوم من بیاید و با شما در تناول این مرغ شرکت نماید! رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: البته طبیعی است که انسان قوم خویش را دوست بدارد.
این حدیث باشرائطی که
بخاری و
مسلم در صحت روایت قائل هستند، صحیح است؛ ولی آنها نقل نکردهاند. این حدیث را گروهی از اصحاب که متجاوز از سی تن میباشند، نقل کردهاند و روایت صحیحش همان روایتی است که علی (علیهالسّلام)،
ابوسعید خدری و
سفینة روایت کردهاند.»
و علامه حافظ
ابنحجر عسقلانی در کتاب معتبر
المطالب العالیه مینویسد:
«عن انس رضی الله عنه قال: اهدی لرسول الله صلی الله علیه وسلم حجل مشوی بخبزة وظبابة فقال رسول الله صلی الله علیه وسلم: «اللهم ائتنی باحب خلقک الیک یاکل معی من هذا الطعام» فقالت عائشة رضی الله عنها: اللهم اجعله ابی. وقالت حفصة رضی الله عنها: اللهم اجعله ابی. قال انس رضی الله عنه: فقلت: اللهم اجعله سعد بن عبادة. قال: فسمعت حرکة بالباب فخرجت فاذا علی رضی الله عنه، فقلت: ان رسول الله صلی الله علیه وسلم علی حاجة. فانصرف، ثم سمعت حرکة الباب فخرجت فاذا علی رضی الله عنه کذلک فسمع رسول الله صلی الله علیه وسلم صوته فقال: «انظر من هذا؟». فخرجت فاذا علی رضی الله عنه، فجئت رسول الله صلی الله علیه وسلم/ فاخبرته فقال: «اللهم والی اللهم والی»؛
از انس نقل شده است که: مرغ بریانی به همراه نان و یک ظرف شیر به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اهداء شد، رسول خدا فرمود: «خدایا محبوبترین فرد آفریدهات را بفرست تا باهم از این غذا تناول کنیم».
عائشه گفت: خدایا این شخص را پدر من قرار بده.
حفصه گفت: خدایا این شخص پدر من باشد. انس گفت که من گفتم: خدایا او را
سعد بن عباده قرار بده. سپس حرکت در را شنیدم، خارج شدم دیدم که علی (علیهالسّلام) است، گفتم: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مشغول کاری است، علی (علیهالسّلام) برگشت، دوباره صدای در را شنیدم بیرون آمدم دیدم که دوباره علی (علیهالسّلام) است، رسول خدا صدای او را شنید و گفت: ببین چه کسی است؟ بیرون آمدم دیدم علی (علیهالسّلام) است، پیش پیامبر آمدم و او را از ماجرا باخبر ساختم، رسول خدا فرمود: خدایا او را دوست بدار، خدایا او را دوست بدار.»
آیا با این همه حسادت انس نسبت به امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بازهم میتوانیم به روایت او اعتماد کنیم؟
بلی، کسی که خداوند با او باشد، مقامی بس ارجمند در نزد پروردگار دارد؛ زیرا عنایت خاصه الهی فقط شامل پرهیزگاران و نیکوکاران خواهد شد.
چه مقامی بالاتر از این که پیامبر خدا به شخصی بگوید: «ما ظَنُّکَ یا اَبَا بَکْرٍ بِاثْنَیْنِ الله ثَالِثُهُمَا؛ چه گمان میکنی در باره دو نفری که نفر سوم آنها خدا است؟».
اما آیا ابوبکر به این مطلب ایمان داشت؟ آیا ابوبکر به این سخن پیامبر اعتماد کرد و از حزن او کاسته شد؟
در بررسی فقره «لا تحزن» به اثبات میرسانیم که گفتن این جمله و یادآوری این مطلب که خداوند با ما است «ان الله معنا»، در کم کردن حزن ابوبکر هیچ تأثیری نداشت و او با بیاعتمادی و عدم ایمان به سخن پیامبر خدا، بر حزن خود میافزود؛ تا جائی که از ترس کفار قریش، اشکهایش سیلآسا برگونههایش جاری شد و نزدیک بود قالب تهی کند.
بنابراین، این روایت نه تنها فضیلتی را برای ابوبکر به ارمغان نمیآورد؛ بلکه نقیصهای بر نقایص بیشمار وی افزوده و عدم ایمان او را به خدا و رسولش ثابت میکند.
فخررازی در ادامه به نقل شیعیان مینویسد که آنها فضیلت همنیشینی اهل بیت (علیهمالسّلام) با جبرئیل را در قضیه کساء، از همنشینی ابوبکر با رسول خدا در غار و روایت «ما ظَنُّکَ یا اَبَا بَکْرٍ بِاثْنَیْنِ الله ثَالِثُهُمَا» برتر میدانند. و سپس با استناد به سخن پدرش ادعا میکند که فضیلت حدیث «ما ظَنُّکَ یا اَبَا بَکْرٍ...» باارزشتر از
حدیث کساء است.
«واعلم ان الروافض فی الدین کانوا اذا حلفوا قالوا: وحق خمسة سادسهم جبریل، و ارادوا به ان الرسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، وعلیاً،
وفاطمة، والحسن والحسین، کانوا قد احتجبوا تحت عباءة یوم المباهلة، فجاء جبریل وجعل نفسه سادساً لهم. فذکروا للشیخ الامام الوالد رحمه الله تعالی ان القوم هکذا یقولون، فقال رحمه الله: لکم ما هو خیر منه بقوله: (ما ظنک باثنین الله ثالثهما) ومن المعلوم بالضرورة ان هذا افضل واکمل.»
بدان که خارج شدگان از دین، هرگاه که دورهم جمع میشوند، میگویند: «خدایا به حق پنجتنی که جبرئیل نفر ششم در میان آنها بود» منظور آنها این است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
علی،
فاطمه،
حسین و
حسین (علیهمالسّلام) را در زیر عبا در
روز مباهله جمع کرد و جبرئیل آمد و خود را نفر ششم در میان آنها قرار داد. من این مطلب را به پدرم گفتم که آنها این چنین میگویند، پدرم گفت: شما چیز بهتری نسبت به آنها دارید و آن این گفته رسول خدا است که «چه گمان میکنی در باره دو نفری که نفر سوم آنها خدا است؟» بدیهی و روشن است که این قصه، برتر و کاملتر از آن (قصه کساء) است.»
اولاً: اینکه کدامیک از شیعیان، چنین مطلبی را گفته باشد، برای ما مشخص نیست و چه بهتر بود که فخررازی گوینده آن را مشخص میکرد تا خواننده با مراجعه به اصل سخن او، با استدلالش آشنا شده و بهتر قضاوت میکرد. همچنین بهتر بود که دلائل پدرش را برای کاملتر و برتر بودن فضیلت ابوبکر بیان میکرد تا دیگران با آشنا شدن با آنها، سخن پدر فخررازی را تصدیق میکردند. فخررازی حتی در نقل داستان نیز رعایت
امانتداری را نکرده است؛ زیرا
شیعه و
سنی زمان «داستان کساء» را در زمان نزول
آیه تطهیر میدانند نه در زمان مباهله؛
ثانیاً: همنشینی با جبرئیل، امین وحی و ملک مقرب درگاه الهی، فضیلتی است بس ارزشمند؛ اما شیعیان، این مطلب را فضیلتی برای اهل بیت (علیهمالسّلام) نمیدانند؛ بلکه این جبرئیل است که همنشینی با آنها را برای خود افتخاری بیبدیل دانسته و از پیامبر خدا اجازه میگیرد که او نیز تنها کسی باشد که در زیر کساء همراه با پاکترین مخلوقات خدا نشسته است؛
ثالثاً: آیا فخررازی میتواند ادعا کند که خداوند در غار به همراه پیامبر و ابوبکر بوده؛ اما در زیر کساء به همراه پیامبر و اهل بیتش نبوده است؟
مگر خداوند نفرموده است که:
«اِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذینَ اتَّقَوْا وَالَّذینَ هُمْ مُحْسِنُون؛
خداوند با کسانی است که تقوا پیشه کردهاند، و کسانی که نیکوکارند.»
اگر خداوند در هر دو مکان و با هر دو گروه بوده، چه دلیلی وجود دارد که فضیلت بودن در غار را برتر از فضیلت بودن در زیر کساء بدانیم؟
در قضیه کساء، علاوه بر خدا و رسول او، جبرئیل نیز بوده است؛ پس داستان کساء قطعا افضل و اکمل از داستان غار است؛
همچنین طبق بعضی روایات اهلسنت
میکائیل نیز بوده است:
«عن عَمَّارٍ الدُّهْنِیُّ عن عَمْرَةَ بِنْتِ اَفْعَی عن اُمِّ سَلَمَةَ قالت نَزَلَتْ هذه الآیَةُ فی بَیْتِی انَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمْ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا یَعْنِی فی سَبْعَةٍ جَبْرَائِیلُ وَمِیکَائِیلَ وَرَسُولِ اللهِ صلی الله علیه وسلم وَعَلِیٍّ
وَفَاطِمَةَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ علیهم السلام؛
از
امسلمه نقل شده است که آیه «انما یرید الله...» در خانه من و در باره هفت نفر نازل شد، جبرئیل، میکائیل، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) علی،
فاطمه، حسن و حسین (علیهمالسلام).»
رابعاً: آنچه در
آیه تطهیر برای اهل بیت (علیهمالسّلام) فضیلت محسوب میشود، اراده تکوینی خداوند بر
طهارت آن بزرگواران از تمام پلیدیهای باطنی و ظاهری است که این مقام آنها را نه تنها از جبرئیل و دیگر ملائک؛ بلکه از تمام خلائق، متمایز میسازد.
«والوجه السادس: انه تعالی وصف ابا بکر بکونه صاحباً للرسول وذلک یدل علی کمال الفضل. قال الحسین بن فضیل البجلی: من انکر ان یکون ابوبکر صاحب رسول الله ۰ کان کافراً، لان الامة مجمعة علی ان المراد من (اِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ) هو ابوبکر، وذلک یدل علی ان الله تعالی وصفه بکونه صاحباً له.»
«دلیل ششم: خداوند تعالی ابوبکر را «صاحب» رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نامیده است و این دلالت بر کمال برتری او میکند.
حسین بن فضل بجلی گفته است: هر کس همراهی ابوبکر با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را انکار کند،
کافر است؛ زیرا امت اسلامی بر این مطلب
اجماع دارند که مراد از «اذ یقول لصاحبه» ابوبکر است و این دلالت میکند که خداوند ابوبکر را صاحب رسول خدا نامیده است.»
کلمه «صاحبه» در این آیه به معنای لغوی آن؛ یعنی ملازم، رفیق و همنشین بهکار رفته است و ملازم و همنشین نیز معنای کلی و فراگیری دارد که قابل انطباق بر مصادیق متعددی است؛ چنانچه در
قرآن کریم مصاحبت
مؤمن و کافر، حیوان و انسان و... به تصویر کشیده شده است.
خداوند در
سوره تکویر، صراحتاً پیامبرش را «صاحب» کفار خوانده و میگوید:
«وَمَا صَاحِبُکمُ بِمَجْنُون؛
و مصاحب شما
[
پیامبر
]
دیوانه نیست!»
در این آیه خداوند خطاب به کسانی که به پیامبر خدا تهمت جنون میزدند، میفرماید که او سالیان دراز همنشین، ملازم و همراه شما بوده و شما با
عقل و درایت او کاملا آشنا هستید، با این حال چرا به او تهمت «جنون» میزنید؟
علامه طباطبائی در این باره میگوید:
«قوله تعالی: «وَما صاحِبُکُمْ بِمَجْنُونٍ» عطف علی قوله: «اِنَّهُ لَقَوْلُ» الخ ورد لرمیهم له (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بالجنون. وفی التعبیر عنه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بقوله: «صاحِبُکُمْ» تکذیب لهم فی رمیهم له بالجنون وتنزیه لساحته ـ کما قیل ـ ففیه ایماء الی انه صاحبکم لبث بینکم معاشرا لکم طول عمره وانتم اعرف به قد وجدتموه علی کمال من العقل ورزانة من الرای وصدق من القول ومن هذه صفته لا یرمی بالجنون؛
«وَ ما صاحِبُکُمْ بِمَجْنُونٍ» این آیه عطف است بر جمله «اِنَّهُ لَقَوْلُ...»، و رد تهمتی است که کفار به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میزدند و او را مجنون میخواندند و اینکه از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به عبارت «صاحبکم؛ همنشین شما» تعبیر کرده، به قول آن مفسر (
آلوسی) خواسته است تهمت کفار را تکذیب کند، که او را مجنون میخواندهاند، و ساحتش را از چنین چیزهایی منزه بدارد، پس این جمله اشاره دارد به اینکه او از اول عمرش تا کنون با شما معاشرت داشته، در بین شما بوده، و شما او را از هر کس دیگر بهتر میشناسید، و او را دارای کمالی از عقل، و رزانتی از رای، و صدقی در قول یافتهاید، و کسی را که چنین کمالاتی داشته باشد، به جنون نسبت نمیدهند.»
بغوی در تفسیر خود مینویسد:
(وما صاحبکم بمجنون) یقول لاهل مکة وما صاحبکم یعنی محمدا صلی الله علیه وسلم بمجنون؛
خداوند در جمله «وما صاحبکم بمجنون» خطاب به اهل
مکه گفته است که «صاحب» شما؛ یعنی محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مجنون نیست.»
و
ابنجوزی میگوید:
«قوله تعالی وما صاحبکم بمجنون یعنی محمدا (صلیاللهعلیهوسلم) والخطاب لاهل مکة؛
«وما صاحبکم بمجنون» یعنی محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، و مخاطب در این آیه اهل مکه هستند.»
و
علاءالدین الخازن میگوید:
«(وما صاحبکم) یعنی محمداً صلی الله علیه وسلم یخاطب کفار مکة (بمجنون)»
و
برهانالدین بقاعی در توضیح این آیه مینویسد:
«(وما صاحبکم) ای الذی طالت صحبته لکم وانتم تعلمون انه فی غایة الکمال حتی انه لیس له وصف عندکم الا الامین، واعرق فی النفی فقال: (بمجنون)؛
«وما صاحبکم» یعنی او مدت طولانی با شما بوده است و شما میدانید که در نهایت کمال به سر میبرد؛ تا جائی که در نزد شما لقبی جز «امین» نداشته است، چنین شخصی برتر از آن است که دیوانه خطاب شود.»
و در آیه دیگر میفرماید:
«ثُمَّ تَتَفَکَّرُواْ مَا بِصَاحِبِکمُ مِّن جِنَّةٍ اِنْ هُوَ اِلَّا نَذِیرٌ لَّکُم بَینَْ یَدَیْ عَذَابٍ شَدِید؛
(سپس بیندیشید این دوست و همنشین شما
[
محمّد
]
هیچگونه جنونی ندارد او فقط بیمدهنده شما در برابر عذاب شدید (الهی) است!.»
راغب اصفهانی بعد از این آیه میگوید:
«وقوله (ما بصاحبکم من جنة) وقد سمی النبی (علیهالسّلام) صاحبهم تنبیها انکم صحبتموه وجربتموه وعرفتموه ظاهره وباطنه ولم تجدوا به خبلا وجنة، وکذلک قوله: (وما صاحبکم بمجنون﴾؛
خداوند در این آیه پیامبرش را «صاحب» کفار نامیده است تا آنها را متوجه این مطلب کند که شما با او معاشرت داشتهاید، او را امتحان کردهاید، ظاهر و باطن او را میشناسید و هیچگونه دیوانگی و جنون در او ندیدهاید. و این چنین است آیه «وما صاحبکم بمجنون.»
اگر صرف مصاحبت با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله)، نشانه برتری و فضیلت باشد، کفار قریش و کسانی که به آن حضرت تهمت جنون میزدند، سالها پیش از ابوبکر به این لقب مفتخر شده و گوی را از خلیفه مسلمانان ربودهاند.
همچنین، همانند استدلال اهلسنت ما نیز میتوانیم بگوییم هرکس صحابی بودن کفار را منکر شود، کافر است! و استدلال ما از اهلسنت دقیقتر است؛ زیرا مقصود از «صاحب» در این آیات از خود قرآن مشخص است، اما مقصود از صاحب در
آیه غار مشخص نشده است!
و در اول
سوره النجم خطاب به همه
مسلمانان میفرماید:
«وَ النَّجْمِ اِذَا هَوَی. مَا ضَلَّ صَاحِبُکمُْ وَ مَا غَوَی؛
سوگند به ستاره هنگامی که افول میکند که هرگز دوست و همنشین شما
[
محمّد
]
منحرف نشده و مقصد را گم نکرده است.»
خداوند در این
آیه به صراحت پیامبرش را «صاحب» تمام مسلمانان و یا لا اقل همنشین تمام صحابه معرفی میکند؛ پس
ابوبکر تنها کسی نیست که خداوند او را «صاحب» پیامبر خوانده است.
همچنین خداوند پیامبر صدیقش
حضرت یوسف (علیهالسّلام) را «صاحب» دو نفر از
بتپرستان که با او در یک زندان بودند، معرفی میکند:
«یا صاحِبَیِ السِّجْنِ اَ اَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ اَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ؛
(ای دوستان زندانی من! آیا خدایان پراکنده بهترند، یا خداوند یکتای پیروز؟!»
و در آیه ۴۱ از همین سوره (
سوره یوسف) میفرماید:
«یا صاحِبَیِ السِّجْنِ اَمَّا اَحَدُکُما فَیَسْقی رَبَّهُ خَمْراً وَ اَمَّا الْآخَرُ فَیُصْلَبُ فَتَاْکُلُ الطَّیْرُ مِنْ رَاْسِهِ قُضِیَ الْاَمْرُ الَّذی فیهِ تَسْتَفْتِیان؛
ای دوستان زندانی من! امّا یکی از شما (دو نفر، آزاد میشود و) ساقی
شراب برای صاحب خود خواهد شد و امّا دیگری به دار آویخته میشود و پرندگان از سر او میخورند! و مطلبی که درباره آن (از من) نظر خواستید، قطعی و حتمی است!»
و در آیه دیگر (
سوره کهف)گفتگوی دو برادر
مؤمن (
یهودا) و
کافر (
براطوس) را نقل و آن دو را «صاحب» یکدیگر عنوان میکند:
«قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَهُوَ یُحاوِرُهُ اَ کَفَرْتَ بِالَّذی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلا؛
دوست (با ایمان) وی در حالی که با او گفتگو میکرد گفت: آیا به خدایی که تو را از
خاک، و سپس از
نطفه آفرید، و پس از آن تو را مرد کاملی قرار داد، کافر شدی؟!»
فخررازی از این آیه اینگونه جواب داده است:
«اعترضوا وقالوا: ان الله تعالی وصف الکافر بکونه صاحباً للمؤمن، وهو قوله: (قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ اَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِن تُرَابٍ﴾؛
(والجواب: ان هناک وان وصفه بکونه صاحباً له ذکراً الا انه اردفه بما یدل علی الاهانة والاذلال، وهو قوله: (اَکَفَرْتَ﴾ اما ههنا فبعد ان وصفه بکونه صاحباً له، ذکر ما یدل علی الاجلال والتعظیم وهو قوله: (لاَ تَحْزَنْ اِنَّ اللَّهَ مَعَنَا﴾ فای مناسبة بین البابین لولا فرط العداوة؟»
«درست است که در این آیه نیز از فرد کافر به عنوان صاحب فرد مؤمن یاد شده است؛ اما به نحوی است که از آن اهانت و خواری از آن استفاده میشود؛ چون خطاب به آن شخص گفته شده: «ا کفرت؛ آیا کافر شدی»؛ اما در این جا بعد از آن ابوبکر را صاحب پیامبر میخواند، مطلبی را میآورد که تجلیل و تکریم از آن استفاده میشود و آن این سخن پیامبر است که «نترس که خداوند با ما است»؛ از اینرو، چه مناسبتی بین این دو قصه است؛ اگر صرف عداوت و دشمنی در میان نباشد.»
در جواب فخررازی میگوییم:
ان شاء الله در بررسی فقره بعدی آیه «لا تحزن» خواهد آمد که حزن و اندوه
ابوبکر، دائمی و مکرر بوده است و این سخن رسول خدا (لا تحزن ان الله معنا) که هر غمگینی را تسلّی میدهد؛ ولی از حزن و اندوه او کم نکرده است.
و نیز معیتی که در آیه «ان الله معنا» از آن سخن به میان آمده است، برای رسول خدا معیتی است خاص؛ اما برای ابوبکر معیت خاص نیست؛ بلکه مراد از آن همان معیت عمومی الهی که همواره و در همه جا با تمام مخلوقات وجود دارد که میفرماید:
«وَهُوَ مَعَکُمْ اَیْنَ مَا کُنْتُمْ وَاللهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ»
از آن چه گذشت، به این نتیجه رسیدیم که همنشینی با پیامبران و صالحان، زمانی سبب فضیلت و ارزش محسوب میشود که با بهرهگیری و تأثیر پذیری از ایمان، اعتقاد و اعمال صالح آن همنشین همراه شود که متاسفانه سخنان پیامبر خدا در کم کردن حزن و اندوه خلیفه اول هیچ تاثیری نداشته است. دلیل این مطلب را در بررسی فراز بعدی «لا تحزن» به صورت مفصل مطرح خواهیم کرد.
از دیدگاه قرآن، همراهی و مصاحبت با رسول خدا زمانی فضیلت محسوب که همراه با تقوی و انجام عمل صالح باشد. خداوند در آیه ۲۹
سوره فتح تمجید فراوانی از همراهان رسول خدا مینماید، آن جا که میفرماید:
«مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذینَ مَعَهُ اَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سیماهُمْ فی وُجُوهِهِمْ مِنْ اَثَرِ السُّجُودِ ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْاِنْجیلِ....
محمّد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرستاده خداست و کسانی که با او هستند در برابر کفّار سرسخت و شدید، و در میان خود مهربانند پیوسته آنها را در حال رکوع و سجود میبینی در حالی که همواره فضل خدا و رضای او را میطلبند نشانه آنها در صورتشان از اثر
سجده نمایان است این توصیف آنان در
تورات و توصیف آنان در
انجیل است...»
در این آیه شریفه آن دسته از اصحاب پیامبر اکرم را ستوده که دارای ویژگیهای موجود باشد:
۱. اَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ؛ در برابر کفّار سرسخت و شدید باشند؛
۲. رُحَماءُ بَیْنَهُمْ؛ نسبت به یکدیگر مهربان باشند؛
۳. تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً؛ پیوسته در حال رکوع و سجده باشند؛
۴. یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَرِضْواناً؛ چشم آنان به
فضل خدا و به دنبال
رضای خدا باشند؛
۵. سیماهُمْ فی وُجُوهِهِمْ مِنْ اَثَرِ السُّجُودِ؛ آثار سجده در سیمای آنان مشاهده شود؛
۶. در پایان همین آیه، عمل صالح را شرط برخورداری از
مغفرت و پاداش عظیم خود بیان میکند:
«...وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ اَجْراً عَظیما؛
...(ولی) کسانی از آنها را که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادهاند، خداوند وعده آمرزش و اجر عظیمی داده است.»
بنابراین صرف همراهی و مصاحبت نمیتواند ارزش و فضیلت باشد.
با اینکه در «صحابی» بودن و همراهی با آخرین پیامبر خدا افتخار و ارزشی بس بینظیر و غیر قابل دسترس برای دیگران شمرده میشود؛ اما در عین حال صرف اطلاق «صحابی» بر شخصی سبب عصمت وی از
گناه نشده و سعادت ابدی او را تضمین نخواهد کرد. این مطلب با مراجعه به سیره و روش آنها و نیز سخنان گهربار
پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به راحتی قابل اثبات است.
علاوه بر ستایشهای بیمانندی که از «اصحاب» در روایات به چشم میخورد، در طیف گستردهای از سخنان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مذمتهایی نیز در باره تعدادی از آنها نقل و حتی جایگاه آنها را آتش جهنم معرفی کرده است.
مسلم نیشابوری در صحیح خود مینویسد:
«قال النبی صلی الله علیه وسلم فی اَصْحَابِی اثْنَا عَشَرَ مُنَافِقًا فِیهِمْ ثَمَانِیَةٌ (ولا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حتی یَلِجَ الْجَمَلُ فی سَمِّ الْخِیَاطِ)؛
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: در میان اصحابی من دوازده نفر
منافق وجود دارد که دوازده نفر از آنها هرگز وارد
بهشت نخواهند شد؛ حتی اگر شتر از سوراخ سوزن خیاطی عبور کند.»
و در روایت دیگر این دوازده نفر منافق را کسانی معرفی میکند که در قضیه ترور رسول خدا در بازگشت از
تبوک حضور داشتند و آنها کسانی هستند که در
دنیا و
آخرت محارب خدا و رسول او هستند:
«حدثنا زُهَیْرُ بن حَرْبٍ حدثنا ابواَحْمَدَ الْکُوفِیُّ حدثنا الْوَلِیدُ بن جُمَیْعٍ حدثنا ابوالطُّفَیْلِ قال کان بین رَجُلٍ من اَهْلِ الْعَقَبَةِ وَبَیْنَ حُذَیْفَةَ بَعْضُ ما یَکُونُ بین الناس فقال اَنْشُدُکَ بِاللَّهِ کَمْ کان اَصْحَابُ الْعَقَبَةِ قال فقال له الْقَوْمُ اَخْبِرْهُ اِذْ سَاَلَکَ قال کنا نُخْبَرُ اَنَّهُمْ اَرْبَعَةَ عَشَرَ فَاِنْ کُنْتَ منهم فَقَدْ کان الْقَوْمُ خَمْسَةَ عَشَرَ وَاَشْهَدُ بِاللَّهِ اَنَّ اثنی عَشَرَ منهم حَرْبٌ لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ فی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَیَوْمَ یَقُومُ الْاَشْهَادُ...
ابوطفیل گوید: بین فردی که در قضیه عقبه (
ترور رسول خدا) حضور داشت و بین
حذیفه مسائلی وجود داشت که گاهی بین مردم پیش میآید، آن شخص به حذیفه گفت: تو را به خدا سوگند افرادی که در عقبه حضور داشتند، چند نفر بودند. مردم به حذیفه گفتند: وقتی که از تو سؤال میکند، پاسخش را بده. حذیفه گفت: من میدانم که آنها چهارده نفر بودند، اگر تو نیز جزء آنها باشی، آنها پانزده نفر بودهاند، سوگند به خدا که دوازده نفر از آنها در دنیا و (در آخرت) روزی که گواهان به پا میخیزند، با خدا و رسول در جنگ هستند.»
از لحن روایت پیدا است که مراد از «رجل» باید شخص با نفوذ و پرقدرتی باشد که به حذیفه فشار میآورد و مردم نیز اصرار میکنند که تعداد ترور کنندگان عقبه را مشخص کند.
به احتمال زیاد مراد از «رجل» شخص خلیفه دوم باشد؛ زیرا طبق روایات دیگر او است که بارها و بارها از حذیفه میپرسد که من جزء منافقان هستم یا خیر.
جالب این است که طبق نقل
ابنحزماندلسی، خلفای سه گانه نیز جزء کسانی بودهاند که در قضیه عقبه شرکت داشتهاند.
«اَنَّ اَبَا بَکْرٍ وَعُمَرَ وَعُثْمَانَ وَطَلْحَةَ وَسَعْدَ بن ابی وَقَّاصٍ رضی الله عنهم اَرَادُوا قَتْلَ النبی صلی الله علیه وسلم وَاِلْقَاءَهُ من الْعَقَبَةِ فی تَبُوکَ؛
ابوبکر،
عمر،
عثمان،
طلحه،
سعد بن ابیوقاص؛ قصد کشتن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را داشتند و میخواستند آن حضرت را از گردنهای در
تبوک به پایین پرتاب کنند.»
البته ابنحزم سعی کرده است که به خاطر وجود
عبدالله بن جمیع در سند آن، این روایت از اعتبار بیندازد؛ در حالی که عبدالله (بن ولید) بن جمیع از روات
صحیح مسلم به شمار میرود و روایت گذشته صحیح مسلم نیز از ایشان نقل شد. و طبق نظر
اهلسنت، تمام روایات
بخاری و
مسلم روایات قطعی الصدور هستند؛ چنانچه
ابنتیمیه حرانی در این باره مینویسد:
«ولکن جمهور متون الصحیحین متفق علیها بین ائمة الحدیث تلقوها بالقبول واجمعوا علیها وهم یعلمون علما قطعیا ان النبی قالها؛
تمامی آنچه در متن صحیحین آمده است، ائمه حدیث بر آنها اتفاق دارند و صحت آن را قبول کردهاند و برآن
اجماع دارند و ایشان علم قطعی دارند که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آنها را گفته است.»
این مطلب در مقالهای تحت عنوان ترور نافرجام رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به صورت کامل بررسی شده است.
محمد بن اسماعیل بخاری نیز در صحیح خود نقل میکند:
«وقال اَحْمَدُ بن شَبِیبِ بن سَعِیدٍ الْحَبَطِیُّ حدثنا ابی عن یُونُسَ عن بن شِهَابٍ عن سَعِیدِ بن الْمُسَیَّبِ عن ابیهُرَیْرَةَ اَنَّهُ کان یحدث اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم قال یَرِدُ عَلَیَّ یوم الْقِیَامَةِ رَهْطٌ من اَصْحَابِی فیجلون عن الْحَوْضِ فَاَقُولُ یا رَبِّ اَصْحَابِی فیقول اِنَّکَ لَا عِلْمَ لک بِمَا اَحْدَثُوا بَعْدَکَ اِنَّهُمْ ارْتَدُّوا علی اَدْبَارِهِمْ القهقری؛
از
ابوهریره از رسول خدا نقل شده است که آن حضرت فرمود: در
روز قیامت گروهی از اصحابم (در کنار حوض) برمن وارد میشوند؛ اما از اطراف حوض طرد میشوند، میگویم پروردگارا! آنها اصحاب من هستند، ندا میرسد تو نمیدانی که آنها بعد ازتو چه کارهائی کردند؟ اینان
مرتد شده و به گذشته خود بازگشتند.»
و در جای دیگر مینویسد:
«حدثنی اِبْرَاهِیمُ بن الْمُنْذِرِ الْحِزَامِیُّ حدثنا محمد بن فُلَیْحٍ حدثنا ابی قال حدثنی هِلَالُ عن عَطَاءِ بن یَسَارٍ عن ابی هُرَیْرَةَ عن النبی صلی الله علیه وسلم قال بَیْنَا انا نائم اذا زُمْرَةٌ حتی اذا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُلٌ من بَیْنِی وَبَیْنِهِمْ فقال هَلُمَّ فقلت اَیْنَ قال الی النَّارِ والله قلت وما شَاْنُهُمْ قال اِنَّهُمْ ارْتَدُّوا بَعْدَکَ علی اَدْبَارِهِمْ القهقری ثُمَّ اذا زُمْرَةٌ حتی اذا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُلٌ من بَیْنِی وَبَیْنِهِمْ فقال هَلُمَّ قلت اَیْنَ قال الی النَّارِ والله قلت ما شَاْنُهُمْ قال اِنَّهُمْ ارْتَدُّوا بَعْدَکَ علی اَدْبَارِهِمْ القهقری فلا اُرَاهُ یَخْلُصُ منهم الا مِثْلُ هَمَلِ النَّعَمِ.»
«از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) (در مورد قیامت) نقل شده است که فرمودند: در این هنگام که من ایستادهام، عدهای (را میآورند) وقتی ایشان را میشناسم شخصی بین من و ایشان آمده و میگوید: بیایید. پس میگویم به کجا؟ جواب میدهد: قسم به خداوند به سوی آتش. میگویم ایشان را چه شده است؟ در جواب میگوید ایشان بعد از تو مرتد شده و به گذشته خود باز گشتند. سپس عده دیگری میآیند... در آخر از آنها نجات نمییابد؛ مگر به اندازه چند شتر (معدود) رها شده در بیابان.»
بدر الدین عینی در شرح این روایت میگوید:
«(یخلص منهم الاَّ مثل همل النعم) بفتح الهاء والمیم وهو ما یترک مهملاً لا یتعهد ولا یرعی حتی یضیع ویهلک، ای: لا یخلص منهم من النار الاَّ قلیل، وهذا یشعر بانهم صنفان: کفار وعصاة؛
(مثل همل نعم) مقصود شترانی است که بدون سرپرست رها شدهاند و کسی مراعات آنها را نمیکند که مبادا گم شوند یا هلاک شوند؛ یعنی از ایشان کسی از آتش نجات نمییابد؛ مگر اندکی و این روایت دلالت میکند که آنها دو صنف هستند: صنفی
کافر و صنفی گناهکار.»
با توجه به آن چه که از
ابنحزم نقل شد، این احتمال تقویت میشود که این گروهی که به سوی
جهنم برده میشوند، همان دوازده نفری هستند که در بازگشت از
تبوک قصد ترور پیامبر خدا را داشتند که خلیفه اول نیز در میان آن بود؟
حال بار دیگر
آیه غار را با این روایات در کنار هم قرار میدهیم:
«اِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ.»
«فی اَصْحَابِی اثْنَا عَشَرَ مُنَافِقًا.»
«کَمْ کان اَصْحَابُ الْعَقَبَةِ؟»
«یَرِدُ عَلَیَّ یوم الْقِیَامَةِ رَهْطٌ من اَصْحَابِی.»
در همه اینها از ماده «صاحب» استفاده شده است؛ بنابر این اگر چه همراهی با رسول خدا افتخاری بس ارزشمند محسوب میشود؛ اما اگر با انجام اعمال صالح همراه نباشد، نه تنها سودی برای آن فرد ندارد؛ بلکه طبق روایاتی که گذشت، جایگاهش آتش جهنم خواهد بود.
فخررازی در وجه نهم میگوید:
«والوجه التاسع: ان قوله: «لاَ تَحْزَنْ» نهی عن الحزن مطلقاً، والنهی یوجب الدوام والتکرار، وذلک یقتضی ان لا یحزن ابوبکر بعد ذلک البتة، قبل الموت وعند الموت وبعد الموت.»
«وجه نهم: این سخن خداوند که «محزون مباش» نهی از حزن به صورت مطلق است، و نهی اقتضای دوام و تکرار را دارد، و این اقتضاء میکند که ابوبکر بعد از آن هرگز محزون نشده باشد؛ چه قبل از مرگ، چه در هنگام احتضار و چه بعد از مرگ.»
اینکه نهی، دلالت بر تکرار و دوام میکند و حرمت انجام آن همیشگی است، امری است قطعی؛ اما اینکه سبب شود مخاطب هرگز مرتکب آن عمل نشود، گفتاری است نسنجیده و غیر قابل قبول؛ چرا که پذیرش نهی و عدم انجام منهی عنه، بستگی به ایمان و میزان تقوای شخص مخاطب دارد.
بدیهی است که همه نواهی قرآن خطاب به تمام مردم میباشد؛ ولی اکثر مردم نواهی الهی را مرتکب شده و با آن مخالفت میکنند. اگر غیر از این بود، باید تمام مسلمانان و بلکه تمام انسانها
معصوم از خطا و گناه باشند؛ چرا که تقریباً از تمام گناهان در
قرآن کریم نهی شده است. ما به چند مورد اشاره میکنیم که خود ابوبکر و بسیاری از
مسلمانان به آن عمل نکردهاند.
خداوند در قرآن کریم، همه مسلمانان را از فرار در جنگ نهی کرده است:
«یَاَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُواْ زَحْفًا فَلَا تُوَلُّوهُمُ الْاَدْبَار؛
ای کسانی که ایمان آوردهاید! هنگامی که با انبوه کافران در میدان نبرد رو به رو شوید، به آنها پشت نکنید (و فرار ننمایید)!
در حالی که اکثر مسلمانان (جز عده انگشت شمار) و از جمله ابوبکر در جنگهای احد،
خیبر و
حنین فرار کردند.»
ما این مطلب را در مقالهای تحت عنوان «بررسی آیه محمد رسول الله» به صورت کامل بررسی و مدارک آن را از معتبرترین کتابهای اهلسنت نقل کردهایم.
همچنین خداوند به تمام مسلمانان دستور داده است که اموال یکدیگر را به باطل تصاحب نکنند:
«یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَاْکُلُوا اَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ اِلاَّ اَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْکُم...
(ای کسانی که
ایمان آوردهاید! اموال یکدیگر را به باطل (و از طرق نامشروع) نخورید مگر اینکه تجارتی با رضایت شما انجام گیرد.»
آیا مسلمانان به این دستور مهم خداوند عمل کردند و میکنند؟
آیا ابوبکر به این دستور خداوند عمل کرد؟
اگر نهی دلالت بر دوام و تکرار میکند و سبب میشود که مخاطب آن را هیچگاه انجام ندهد، پس چرا ابوبکر به این آیه عمل نکرد و اموال
فدک را که رسول خدا به
صدیقه طاهره (علیهاالسّلام) بخشیده بود، به زور تصاحب کرد؟
این مطلب را نیز در مقاله مجزای به نام «بررسی روایت نحن معاشر الانبیاء» به صورت مفصل بررسی کردهایم.
و نیز خداوند به همه مسلمانان دستور داده است که بدون اجازه وارد خانه مردم نشوند:
«یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتَّی تَسْتَاْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلی اَهْلِها ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُون؛
ای کسانی که ایمان آوردهاید! در خانههایی غیر از خانه خود وارد نشوید تا اجازه بگیرید و بر اهل آن خانه
سلام کنید این برای شما بهتر است شاید متذکّر شوید!»
اگر آنچه که فخررازی گفته است، صحت دارد؛ پس چرا ابوبکر به خانه
فاطمه هجوم آورد، و حرمت خانه را رعایت نکرد بهطوری در آخرین لحظات زندگیاش نسبت به این قضیه اظهار ندامت و پشیمانی میکرد و میگفت:
«انی لا آسی من الدنیا الا علی ثَلاثٍ فَعَلْتُهُنَّ وَدِدْتُ اَنِّی تَرَکْتُهُنَّ، وثلاث تَرَکْتُهُنَّ وَدِدْتُ انِّی فَعَلْتُهُنَّ، وَثَلاثٍ وَدِدْتُ انِّی سَاَلْتُ عَنْهُنَّ رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اما اللاتی وددت انی ترکتهن، فَوَدِدْتُ انِّی لم اَکُنْ کَشَفْتُ بیتَ
فاطِمَةَ عن شیء، وان کانوا قد اَغْلَقُوا علی الحرب...؛
من در دوران زندگی بر سه چیزی که انجام دادهام تأسف میخورم، دوست داشتم که مرتکب نشده بودم، یکی از آنها هجوم به خانه
فاطمه زهرا بود، دوست داشتم خانه
فاطمه را هتک حرمت نمیکردم؛ اگر چه آن را برای جنگ بسته بودند...»
مقدسی حنبلی، از مشاهیر قرن هفتم هجری و از بزرگان علم حدیث اهلسنت، این روایت را «حسن» دانسته و میگوید:
«قلت: وهذا حدیث حسن عن ابی بکر؛ الا انه لیس فیه شیء من قول النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)؛
این روایت از ابوبکر «حسن» است؛ گرچه در آن سخنی از رسول خدا نیست.»
البته ما در مقالهای با عنوان «اعتراف ابوبکر به هجوم به خانه
فاطمه» آن را به تفصیل بیان کرده بررسی و صحت سند آن را ثابت کردهایم.
و صدها مورد دیگر که شمردن همه آنها از حوصله این مقاله خارج است.
حزن همیشگی ابوبکر و عدم اعتنا به دستور رسول خدا:
حتی از خود
آیه غار نیز نقض سخن
فخررازی ثابت میشود؛ چرا که
رسول خدا چندین بار ابوبکر را از حزن و اندوه نهی کرد؛ اما او با بیاعتنائی به فرمان پیامبر خدا، به کرّات مرتکب آن شد.
طبق قواعد زبان عربی، استفاده از
فعل مضارع به جای
فعل ماضی، دلالت بر تکرار و دوام آن فعل میکند؛ یعنی آن کار چندین بار تکرار و مدام انجام میشده است.
جلال الدین سیوطی، ادیب، محدث و تفسیر نویس بلند آوازه اهلسنت در باره استفاده از فعل مضارع به جای فضل ماضی میگوید:
«العشرون اقامة صیغة مقام اخری و تحته انواع کثیرة: ... ومنها اطلاق الماضی علی المستقبل لتحقق وقوعه نحو (اتی امر الله) ای الساعة بدلیل (فلا تستعجلوه) (ونفخ فی الصور فصعق من فی السماوات) (واذ قال الله یا عیسی ابنمریم اانت قلت للناس) الآیة (وبرزوا لله جمیعا) (ونادی اصحاب الاعراف).
وعکسه لافادة الدوام والاستمرار فکانه وقع واستمر نحو (اتامرون الناس بالبر وتنسون) (واتبعوا ما تتلوا الشیاطین علی ملک سلیمان) ای تلت (ولقد نعلم) ای علمنا (قد یعلم ما انتم علیه) ای علم (فلم تقتلون انبیاء الله) ای قتلتم (ففریقا کذبتم وفریقا تقتلون) (ویقول الذین کفروا لست مرسلا) ای قالوا...»
آوردن یک صیغه به جای صیغه دیگر که انواع بسیاری دارد.
از جمله آنها استعمال صیغه ماضی به جای مضارع به منظور حتمی بودن وقوع آن قضیه است؛ همانند «اتی امر الله؛ فرمان خدا فرا رسیده است» یعنی
قیامت؛ به دلیل این که خداوند بعد از آن فرموده: «فلا تستعجلوه؛ برای آن عجله نکنید» و همانند «وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْاَرْض؛ و در صور دمیده میشود، پس همه کسانی که در آسمانها و زمینند مردند». ...
و عکس آن (استعمال مضارع به جای ماضی) به منظور دلالت بر دوام و استمرار استفاده میشود؛ انگار که آن عمر اتفاق میافتد و استمرار پیدا میکند؛ همانند «اَ تَاْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ اَنْفُسَکُم؛ یا مردم را به نیکی دعوت میکنید، اما خودتان را فراموش مینمایید.»
علامه
شوکانی در ذیل آیه «سَیَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاس..
میگوید:
«(سیقول) بمعنی قال وانما عبر عن الماضی بلفظ المستقبل للدلالة علی استدامته واستمرار علیه؛
«سیقول» به معنای «قال» است. از فضل مضارع به جای ماضی استفاده کرده است تا دلالت بر دوام و استمرار آن نماید.»
در آیه غار نیز خداوند از فعل مضارع «یَقُولُ» در جمله «اِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ» به جای فعل ماضی «قال» استفاده است کرده است. و این بدان معنا است که پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همواره به
ابوبکر میگفته که «نترس، خداوند با ماست» و این گفته را مدام تکرار میکرده است؛ اما حزن و اندوه جناب خلیفه را پایانی نبود و او با بیاعتمادی و عدم اطمینان به تسلاّی پی در پی رسول خدا، بر حزن و اندوه خود میافزود؛ تا جائی که از ترس گرفتار شدن به دست مشرکان قریش، اشکهای خلیفه سیلآسا برگونههایش جاری میشد.
علامه
رشید رضا، تفسیرپرداز معاصر سنی در ذیل
آیه غار مینویسد:
«وَقَدْ عَبَّرَ عَنِ الْمَاضِی بِصِیغَةِ الِاسْتِقْبَالِ (یَقُولُ) لِلدَّلَالَةِ عَلَی التَّکْرَارِ الْمُسْتَفَادِ مِنْ بَعْضِ الرِّوَایَاتِ؛
خداوند از فعل ماضی (قال) با صیغه مضارع (یقول) استفاده کرده است، تا دلالت بر تکرار (حزن و اندوه ابوبکر) نماید که از بعضی از روایات استفاده میشود.»
خود
فخررازی نیز با این قاعده آشنا است و در ذیل آیه «وَاِن طَآئِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُواْ فَاَصْلِحُواْ بَیْنَهُمَا
» و آیات دیگر؛ از جمله در ذیل آیه ۱۷
زمر، به همین قاعده استناد کرده است:
«المسالة الخامسة: قال تعالی: (اقْتَتَلُواْ) و لم یقل: یقتتلوا، لان صیغة الاستقبال تنبیء عن الدوام و الاستمرار، فیفهم منه ان طائفتین من المؤمنین ان تمادی الاقتتال بینهما فاصلحوا، وهذا لان صیغة المستقبل تنبیء عن ذلک، یقال فلان یتهجد ویصوم»
«مساله بیست پنجم: خداوند فرموده است «اقتتلوا» و نفرموده است «یقتتلوا»؛ زیرا صیغه استقبال دلالت بر دوام و استمرار دارد، از این مطلب فهمیده میشود که اگر جنگ و قتال میان دو طایفه از
مؤمنان استمرار پیدا کرد، باید بین آنها صلح کنید. و این بدان جهت است که صیغه مضارع بر آن دلالت دارد؛ چنانچه گفته میشود که فلانی «عبادت میکند و
روزه میگیرد.»
از برخی روایات نیز استفاده میشود که حزن واندوه چنان بر ابوبکر چیره میشده که اشکهای او را از گونههایش همانند سیلآب سرازیر میکرده است.
ما به برخی از روایات اهلسنت که موارد حزن واندوه او را ثابت میکند، نقل میکنیم:
بخاری در صحیح خود به نقل از
ابوبکر مینویسد:
«وَاتَّبَعَنَا سُرَاقَةُ بن مَالِکٍ فقلت اُتِینَا یا رَسُولَ اللَّهِ فقال (لَا تَحْزَنْ اِنَّ اللَّهَ مَعَنَا)؛
سراقة بن مالک ما را دنبال کرد، گفتم: ای رسول خدا به دنبال ما آمدند، فرمود: نترس که
خداوند با ما است.»
و در روایت دیگر آمده است:
«ثُمَّ قلت قد آنَ الرَّحِیلُ یا رَسُولَ اللَّهِ قال بَلَی فَارْتَحَلْنَا وَالْقَوْمُ یَطْلُبُونَنَا فلم یُدْرِکْنَا اَحَدٌ منهم غَیْرُ سُرَاقَةَ بن مَالِکِ بن جُعْشُمٍ علی فَرَسٍ له فقلت هذا الطَّلَبُ قد لَحِقَنَا یا رَسُولَ اللَّهِ فقال (لَا تَحْزَنْ اِنَّ اللَّهَ مَعَنَا)؛
سپس گفتم: ای رسول خد! شتر را بیاورم، فرمود: بلی. ما حرکت کردیم و قریشیان به دنبال ما میآمدند، هیچ یک از آنها به جز سراقة بن مالک که سوار بر اسبی بود، به ما نرسیدند، گفتم: ای رسول خدا این تعقیب کننده به ما رسید، آن حضرت فرمود: نترس که خداوند با ما است.»
با شنیده شدن صدای مشرکان، وحشت و نگرانی بر ابوبکر چیره شد:
ابوبکر هیثمی و
محمد بن علی شوکانی مینویسند:
«واتوا علی ثور الذی فیه الغار الذی فیه رسول الله صلی الله علیه وسلم وابوبکر حتی طلعوا فوقه وسمع النبی صلی الله علیه وسلم اصواتهم فاشفق ابوبکر عند ذلک واقبل علی الهم والخوف فعند ذلک قال له النبی صلی الله علیه وسلم لا تحزن ان الله معنا؛
قریشیان به غاری که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و ابوبکر در آن بودند، رسیدند؛ تا جائی که به بالای
کوه ثور رسیدند و رسول خدا صدای آنها را شنید، در این هنگام ابوبکر ترسید و بیم و ترس به او روی آورد، رسول خدا به او فرمود: نترس که خداوند با ما است.»
و
ابنحجر عسقلانی مینویسد:
«واتی المشرکون علی الجبل الذی فیه الغار الذی فیه النبی صلی الله علیه وسلم حتی طلعوا فوقه وسمع ابوبکر اصواتهم فاقبل علیه الهم والخوف فعند ذلک یقول له النبی صلی الله علیه وسلم لا تحزن ان الله معنا؛
مشرکان به کوهی که رسول خدا در آن بود، رسیدند؛ تا جائی که بر بالای کوه بالا آمدند، ابوبکر صدای مشرکان را شنید، پس غم و ترس به ابوبکر روی آورد، در این هنگام رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: نترس که خداوند با ما است.»
با نزدیک شدن مشرکین، نگرانی ابوبکر شدیدتر؛ تا جائی که شروع کرد به گریه کردن:
«فلما طلب المشرکون الاثر وقربوا بکی ابوبکر خوفاً علی رسول الله صلی الله علیه وسلم فقال علیه السلام: (لا تحزن ان الله معنا)؛
زمانی که مشرکان اثر را دنبال کردند و نزدیک شدند، ابوبکر به خاطر رسول خدا! گریه کرد، آن حضرت فرمود: نترس که خداوند با ما است.»
محمد بن اسحاق فاکهی مینویسد:
«واصبح المشرکون من قریش یطلبونه فجاءوا بالقافة یقفون الاثر فانقطع الاثر حین انتهوا الی الغار وفیه رسول الله صلی الله علیه وسلم وابوبکر رضی الله عنه فقال النبی صلی الله علیه وسلم اللهم عم عنا ابصارهم وابوبکر رضی الله عنه شدید الحزن فقال صلی الله علیه وسلم (لا تحزن ان الله معنا)؛
تعدادی از مشرکان قریش به دنبال آن حضرت گشتند، پس قیافهشناسی را پیدا کرده و اثر پای آن حضرت را دنبال کردند، تا اینکه به غاری رسیدند که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و ابوبکر در آن بودند. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: چشمان آنها بر روی ما بسته است، ابوبکر بسیار غمگین بود، پس
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به او گفت: نترس که خداوند با ما است.»
و
عاصمی مکی مینویسد:
«فقصوه الی ان دنوا من فم الغار قال القائف والله ما جاز مطلوبکم هذا الغار فعند ذلک حزن ابوبکر فقال له رسول الله لا تحزن ان الله معنا؛
مشرکان آن حضرت را دنبال کردند، تا اینکه به در غار رسیدند، قیافهشناس گفت: به خدا سوگند، کسی که شما به دنبال او هستید، از این غار نگذشته است، در این هنگام ابوبکر ترسید، پس رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به او گفت: نترس که خداوند با ما است.»
و
ابنعساکر،
سیوطی و متقی هندی مینویسند:
«عن ابن عبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: اِنَّ الَّذِینَ طَلَبُوا النَّبِیَّ وَاَبَا بَکْرٍ صَعَدُوا الْجَبَلَ فَلَمْ یَبْقَ اِلاَّ اَنْ یَدْخُلُوا، فَقَالَ ابوبَکْرٍ: اَتَیْنَا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ: یَا اَبَا بَکْرٍ لاَ تَحْزَنْ، اِنَّ اللَّهَ مَعَنَا؛
از ابنعباس نقل شده است که: کسانی که رسول خدا و ابوبکر را دنبال میکردند، از کوه بالا رفتند، چیزی نمانده بود که وارد غار شوند، ابوبکر گفت: رسیدند، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: ای ابوبکر! نترس که خداوند با ما است.»
ابوبکر مروزی در مسند ابوبکر مینویسد:
«وجاءت قریش یطلبون النبی صلی الله علیه وسلم فکانوا اذا راوا علی باب الغار نسج العنکبوت قالوا لم یدخله احد وکان النبی صلی الله علیه وسلم قائما یصلی وابوبکر یرتقب فقال ابوبکر رضی الله عنه للنبی صلی الله علیه وسلم فداک ابی وامی هؤلاء قومک یطلبونک اما والله ما علی نفسی ابکی ولکن مخافة ان اری فیک ما اکره فقال له النبی صلی الله علیه وسلم لا تحزن ان الله معنا؛
قریش رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را دنبال کردند، وقتی دیدند که عنکبوت بر در غار لانه کرده است، گفتند: هیچ کس وارد آن نشده است، در این هنگام رسول خدا
نماز میخواند و ابوبکر مراقب بود؛ پس ابوبکر به رسول خدا فرمود: پدر و مادرم به فدای تو، قوم تو به دنبالت هستند، به خدا سوگند من به خاطر ترس از جانم گریه نمیکنم، بلکه از این میترسم که ضرری به تو برسانند. رسول خدا فرمود: نترس که خداوند با ما است.»
اگر مشرکین زیر پایشان را نگاه کنند، ما را خواهند دید:
و هنگامی که مشرکین به بالای غار رفتند، بازهم ابوبکر ترسید که مبادا زیر پایشان را نگاه کرده و آنان را ببینند.
بخاری در صحیح خود مینویسد:
«حدثنا محمد بن سِنَانٍ حدثنا هَمَّامٌ عن ثَابِتٍ عن اَنَسٍ عن ابی بَکْرٍ رضی الله عنه قال قلت لِلنَّبِیِّ صلی الله علیه وسلم وانا فی الْغَارِ لو اَنَّ اَحَدَهُمْ نَظَرَ تَحْتَ قَدَمَیْهِ لَاَبْصَرَنَا فقال ما ظَنُّکَ یا اَبَا بَکْرٍ بِاثْنَیْنِ الله ثَالِثُهُمَا؛
از ابوبکر نقل شده است که من به رسول خدا در آن زمان که در غار بودم گفتم: اگر یکی از آنها زیر پاهایش را نگاه کند، ما را خواهد دید، آن حضرت فرمود: چه خیال میکنی در باره دو نفری که نفر سوم آنها خدا است.»
این روایت نشان میدهد که رسول خدا فقط به گفتن جمله «لا تحزن ان الله معنا» اکتفا نکرده است؛ بلکه با جملات گوناگون سعی در تسکین خاطر او داشته است؛ چنانچه
طبری در تفسیرش جملات دیگری را نیز به آن میافزاید:
«اذ یقول رسول الله لصاحبه ابی بکر لا تحزن وذلک انه خاف من الطلب ان یعلموا بمکانهما فجزع من ذلک فقال له رسول الله صلی الله علیه وسلم لا تحزن لان الله معنا والله ناصرنا فلن یعلم المشرکون بنا ولن یصلوا الینا؛
در هنگام که رسول خدا به همراهش گفت: نترس. و این بدان جهت بود که ابوبکر ترسیده بود، تعقیب کنندگان جای آن را پیدا کنند؛ پس ابوبکر ناشکیبائی کرد، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: نترس که خداوند با ما است، او یاور ما است؛ پس مشرکان جای ما را پیدا نمیکنند و دستشان به ما نخواهد رسید.»
این جملات به هر غمگینی گفته میشد؛ آنهم از زبان پیامبر خدا، حزنش پایان مییافت و قلبش آرام میگرفت؛ اما چرا حزن و اندوه ابوبکر پایانی نداشت؟
ترس از لانه حشراتی که در غار وجود داشت و گریه شدید ابوبکر:
سمرقندی در تفسیر خود،
ذهبی در
تاریخ الاسلام،
سیوطی در
جامع الاحادیث و
الدر المنثور و
آلوسی در
روح المعانی مینویسند:
«وَکَانَ فِی الْغَارِ خَرْقٌ فِیهِ حَیَّاتٌ وَاَفَاعِی فَخَشِیَ ابوبَکْرٍ اَنْ یَخْرُجَ مِنْهُنَّ شَیْءٌ یُؤْذِی رَسُولَ اللَّهِ فَاَلْقَمَهُ قَدَمَهُ فَجَعَلَ یَضْرِبَنَّهُ وَیَلْسَعَنَّهُ الْحَیَّاتُ وَالاَفَاعِی وَجَعَلَتْ دُمُوعُهُ تَنْحَدِرُ وَرَسُولُ اللَّهِ یَقُولُ لَهُ: یَا اَبَا بَکْرٍ لاَ تَحْزَنْ اِنَّ اللَّهَ مَعَنَا؛
در غار سوراخیهای وجود داشت که در آن مارها و افعیها زندگی میکردند، ابوبکر ترسید که از این سوراخها چیزی خارج شود و رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را اذیت کند، ابوبکر پای خود را بر سوراخها گذاشت، مارها و افعیها به پای ابوبکر ضربه زده و او را نیش میزدند، اشک ابوبکر بر گونههای جاری بود و رسول خدا میگفت: ای ابوبکر نترس که خداوند با ما است.»
طبق این روایات حزن ابوبکر با دیدن تعقیب کنندگان آغاز و تا رفتن آنها ادامه داشته است و تسلای رسول خدا و یادآوری این که خداوند با ماست، نگران نباش، برای او سودی نداشته و وی با بیتوجهی و بیاعتمادی به سخن پیامبر خدا، بر حزن خود میافزود تا جائی که بر اثر اشک ریختن، اشکش بر گونههایش جاری شد.! ! !
آیا حزن
ابوبکر، برای
رسول خدا بود؟
برخی از مفسران و دانشمندان سنی ادعا کردهاند که حزن ابوبکر نه برای خودش؛ بلکه به خاطر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده است؛ چرا که اگر رسول خدا به دست مشرکان میافتاد، آینده
اسلام به خطر میافتاد.
بغوی در تفسیر خود مینویسد:
«وقوله (عزّوجلّ) (لا تحزن ان الله معنا) لم یکن حزن ابی بکر جبنا منه وانما کان اشفاقا علی رسول الله صلی الله علیه وسلم وقال ان اقتل فانا رجل واحد وان قتلت هلکت الامة؛
حزن ابوبکر به خاطر ترسیدن او نبوده است؛ بلکه به این خاطر بوده که دلش به حال رسول خدا میسوخته، ابوبکر میگفت: اگر من کشته شوم، یک نفر هستم؛ ولی اگر شما کشته شوید، تمام امت هلاک میشوند.»
واحدی نیشابوری میگوید:
«قال المفسرون: کان حزن ابیبکر شفقةً علی رسول الله و خوفاً ان یطلع علیه؛
حزن واندوه ابوبکر به خاطر دلسوزی بر پیامبر بود. او میترسید که مشرکان جایگاه پیامبر را بیابند.»
قرطبی و
ابنعربی، ادعا میکنند که چون پیامبر در آن زمان از ضرر مشرکان مصون نبودند؛ از اینرو ابوبکر برای آن حضرت نگران بود نه برای جان خودش:
«الثالث ان حزن الصدیق رضی الله عنه لم یکن لشک وحیرة وانما کان خوفا علی النبی ان یصل الیه ضرر ولم یکن النبی فی ذلک الوقت معصوما من الضرر؛
اندوه ابوبکر به خاطر تردید و سرگردانی نبوده است؛ بلکه به خاطر ترس بر پیامبر بوده است که مبادا ضرری به آن حضرت برسد؛ زیرا رسول خدا در آن زمان از ضرر در امان نبود.»
«ان حزن الصدیق انما کان خوفا علی النبی صلی الله علیه وسلم ان یصل الیه ضرر ولم یکن النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فی ذلک الوقت معصوما وانما نزل علیه والله یعصمک من الناس بالمدینة؛
حزن ابوبکر به خاطر ترسیدن برای رسول خدا بوده است که مبادا ضرری به آن حضرت برسد، رسول خدا در آن زمان از ضرر در امان نبوده و خداوند آیه «والله یعصمک من الناس؛ خداوند تو را از (خطرات احتمالی) مردم، نگاه میدارد» در مدینه نازل شد.»
دیگر مفسران اهلسنت از جمله
ابوعبد الرحمن سلمی،
ابنعادل حنبلی،
فخررازی،
شیخ زکریاء نیسابوری،
سمرقندی و... ادعا کردهاند که حزن ابوبکر برای رسول خدا بوده است:
اولا: هنگامی سخن از انزال سکینه بر رسول خدا میشود، برخی از بزرگان سنی اصرار میکنند که پیامبر خدا همواره در سکینه و آرامش است و نیاز به نزول دوباره آن از جانب خداوند نیست؛ ولی در این جا که سخن از اندوه و حزن ابوبکر میشود، ادعا میکنند که چون پیامبر خدا مصون از ضرر مشرکان نبود، ابوبکر برای او نگران شد!!!.
اگر پیامبر خدا، همواره در سکینه و آرامش به سر میبرد و این سکون و آرامش به خاطر وعده خدا بر حفظ او از خطرهاست؛ پس در این صورت معنا ندارد که ابوبکر برای او محزون شود؛ مگر این که نسبت به وعده الهی مشکوک باشد؛
ثانیاً: دانشمندان سنی برای ادعای خودشان هیچ دلیلی ارائه نکردهاند؛ بلکه دلیل بر خلاف آن وجود دارد؛ چرا که اگر ابوبکر فقط بر جان رسول خدا ترسیده بود، رسول خدا میفرمود: «لا تحزن ان الله معی؛ تو نگران من نباش که خدا با من است» نه این که به صورت جمع بفرماید: «لاتحزن ان الله معنا»؛
ثالثا: حتی اگر بپذیریم که نگرانی ابوبکر برای رسول خدا بوده است، بازهم فضیلت و منقبتی را برای او ثابت نمیکند؛ چون در همان بار نخست رسول خدا به وی یادآوری کرد که خداوند با ماست و او را از حزن و اندوه منع کرد؛ اما ابوبکر به این سخن پیامبر خدا اطمینان نکرد و بر نگرانی خود ادامه داد. این عدم اطمینان به سخن رسول خدا، اگر نقیصه بزرگی برای وی محسوب نشود، فضیلتی را برای وی به ارمغان نخواهد آورد.
شیخ طوسی رضوان الله تعالی علیه در این باره میفرماید:
«وقوله «لا تحزن» ان لم یکن ذما فلیس بمدح بل هو نهی محض عن الخوف؛
اگر «لاتحزن» مذمتی را برای ابوبکر دربر نداشته باشد، بیان کننده مدح و ستایشی هم نیست؛ بلکه صرفا نهی از ترس است.»
همانطور که
قرآن کریم صراحت دارد، یاد خداوند مایه آرامش دلها است:
«الا بذکر الله تطمئن القلوب؛
اما چرا با یاد پروردگار و نهی پیامبر اکرم از حزن، باز دل ابوبکر آرام نگرفت و نگرانی او همچنان استمرار داشت؟»
«والوجه السابع: فی دلالة هذه الآیة علی فضل ابی بکر. قوله: (لاَ تَحْزَنْ اِنَّ اللَّهَ مَعَنَا) ولا شک ان المراد من هذه المعیة، المعیة بالحفظ والنصرة والحراسة والمعونة، وبالجملة فالرسول علیه الصلاة والسلام شرک بین نفسه وبین ابیبکر فی هذه المعیة، فان حملوا هذه المعیة علی وجه فاسد، لزمهم ادخال الرسول فیه، وان حملوها علی محمل رفیع شریف، لزمهم ادخال ابی بکر فیه، ونقول بعبارة اخری، دلت الآیة علی ان ابا بکر کان الله معه، وکل من کان الله معه فانه یکون من المتقین المحسنین، لقوله تعالی: (اِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَواْ وَّالَّذِینَ هُم مُّحْسِنُون)؛
والمراد منه الحصر، والمعنی: ان الله مع الذین اتقوا لا مع غیرهم، وذلک یدل علی ان ابا بکر من المتقین المحسنین.
والوجه الثامن: فی تقریر هذا المطلوب ان قوله: «اِنَّ اللَّهَ مَعَنَا» یدل علی کونه ثانی اثنین فی الشرف الحاصل من هذه المعیة، کما کان ثانی اثنین اذ هما فی الغار، وذلک منصب فی غایة الشرف.»
«وجه هفتم در دلالت این آیه بر فضیلت ابوبکر این سخن رسول خدا است که فرمود: «نترس که خداوند با ما است تردیدی نیست که این همراهی به معنای حفظ، یاری و حراست و کمک است. در یک کلام، رسول خدا، ابوبکر را نیز با خود در این همراهی شریک کرده است؛ اگر این همراهی بر معنای نادرستی حمل شود، آن معنا شامل پیامبر نیز خواهد شد و اگر بر معنای صحیح آن که مقامی بلند و شریفی است، حمل شود، ابوبکر را نیز در بر خواهد گرفت. به عبارت دیگر، این آیه دلالت میکند بر این که
خداوند با ابوبکر است و هر کس که خداوند با او باشد، به درستی که او پرهیزگاران و محسنین خواهد بود؛ زیرا خداوند میفرماید: «خداوند با کسانی است که تقوا پیشه کردهاند، و کسانی که نیکوکارند» از این آیه حصر استفاده میشود و به این معنا است که خداوند فقط با کسانی است که تقوا پیشه کردهاند نه با غیر آنها، و این دلالت میکند که ابوبکر جزء پرهیزگاران و محسنان باشد.
وجه هشتم: در تقریر این مطلب باید گفت که «ان الله معنا» دلالت میکند که «ثانی اثنین» در شرافت حاصل از این معیت شریک است؛ همانطور که «ثانی اثنین اذ هما فی الغار» این دلالت را دارد. و این منصبی بسیار ارزشمند است.»
و
آلوسی نیز در این باره میگوید:
«(لا تحزن ان الله معنا) بالعصمة والمعونة فهی معیة مخصوصة والا فهو تعالی مع کل واحد من خلقه؛
خداوند با ماست؛ یعنی: ما را حراست و یاری میکند؛ این همراهی ویژه است؛ وگرنه خداوند با تمام مخلوقات خویش است.»
و در ادامه با استناد به این آیه، ابوبکر را نه تنها از تمامی اصحاب رسول خدا؛ بلکه از تمامی پیروان پیامبران برتر دانسته و میگوید:
«ولم یثبت مثل ذلک فی غیره بل لم یثبت نبی معیة الله سبحانه له ولآخر من اصحابه وکان فی ذلک اشارة الی انه لیس فیهم کابی بکر الصدیق رضی الله عنه؛
چنین امتیازی برای هیچ یک از اصحاب ثابت نشده است، بلکه حتی هیچ پیامبری معیت خداوند را علاوه بر خویش به یکی از اصحابش نسبت نداده است. گویا این مطلب اشاره دارد به این که در میان اصحاب پیامبر اسلام و دیگر پیامبران، هیچ کس همانند ابوبکر نیست.»
شکری آلوسی نیز در این باره میگوید:
«ولم یثبت مثل ذلک فی غیره بل لم یثبت لنبی معیة الله سبحانه له ولآخر من اصحابه وکان فی ذلک اشارةً الی انه لیس فیهم کابی بکر الصدیق رضی الله تعالی عنه؛
همانند این فضیلت برای غیر ابوبکر ثابت نشده است؛ بلکه برای هیچ پیامبری همراهی خداوند برای او و یکی از اصحابش ثابت نشده است؛ انگار این مطلب اشاره دارد که در میان آنها (امتهای دیگر و امت اسلامی) شخصی همتراز با ابوبکر وجود ندارد.»
ابنتیمیه حرانی، معیت خداوند با رسول خدا و ابوبکر را با معیت خداوند با
موسی و
هارون مقایسه کرده و مینویسد:
«ان الفضیلة فی الغار ظاهرة بنص القرآن لقوله تعالی «اذ یقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا» (سورة التوبة ۴۰)
فاخبر الرسول صلی الله علیه وسلم ان الله معه ومع صاحبه کما قال لموسی وهارون «اننی معکما اسمع و اری» (سورة طه ۴۶)
فضیلت همراهی در غار، به صریح قرآن روشن است؛ زیرا خداوند فرموده: «در آن هنگام که آن دو در غار بودند، و او به همراه خود میگفت: «غم مخور! خدا با ماست! » رسول خدا خبر داده است که خدا با او و با همراهش هست؛ چنانچه خداوند به موسی و هارون فرمود: «من با شما هستم (همه چیز را) میشنوم و میبینم! »
اولا: مراد از «معنا» معیت خداوند با تمام امت اسلامی است و شاهد بر این، تصریح گذشته
بغوی از مفسران اهلسنت است که مینویسد نگرانی ابوبکر از امت اسلامی بوده است.
«وقوله (عزّوجلّ) (لا تحزن ان الله معنا) لم یکن حزن ابی بکر جبنا منه وانما کان اشفاقا علی رسول الله صلی الله علیه وسلم وقال ان اقتل فانا رجل واحد وان قتلت هلکت الامة؛
حزن ابوبکر به خاطر ترسیدن او نبوده است؛ بلکه به این خاطر بوده که دلش به حال
رسول خدا میسوخته،
ابوبکر میگفت: اگر من کشته شوم، یک نفر هستم؛ ولی اگر شما کشته شوید، تمام امت هلاک میشوند.»
روشن است که رسول خدا جمله «ان الله معنا» را برای رفع نگرانی ابوبکر فرمود تا او را متوجه خداوند و قدرت و عظمت بینهایت او نموده و قدرت مشرکان قریش را در برابر قدرت پروردگار ناچیز جلوه دهد؛ اما آیا ابوبکر به این سخن پیامبر خدا اطمینان کرد و از حزن او کاسته شد تا معیت، معیتی خاص باشد؟
با توجه به نگرانی مداوم و پی در پی ابوبکر و عدم اطمینان او به سخن پیامبر خدا، منظور از معیت و همراهی خداوند در این جمله، هرگز نمیتواند معیت خاص باشد؛ بلکه مراد از آن همان معیت عام و جهان شمول الهی است که همه عالمیان آن برخوردار هستند.
بلی، این معیت در حق رسول خدا، معیتی است خاص؛ اما در حق ابوبکر چنین نیست؛ چرا که به تصریح بزرگان اهلسنت، معیت خاص خداوند همان تایید و نصرت الهی است که در فقرات بعدی آیه، تنها شامل حال رسول خدا شده و ابوبکر از آن محروم مانده است که در بررسی فرازهای بعدی آیه «فانزل سکینته علیه...» مدارک آن ارائه خواهد شد.
ثانیا: حتی اگر بپذیریم که مراد از معیت پیامبر گرامی و ابوبکر باشد، در عین حال فضیلتی را برای ابوبکر به اثبات نمیرساند؛ زیرا ابوبکر به
طفیل وجود پیامبر خدا، مشمول این عنایت خاص شده است و خداوند به خاطر وجود نازنین پیامبرش، جان ابوبکر را نیز نجات داده است؛ همانطوری که وجود پیامبر رحمت در میان
مسلمانان سبب شده است که خداوند عذاب خود را بر آنان نازل نکند:
«وَما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَاَنْتَ فیهِم...؛
(ای پیامبر!) تا تو در میان آنها هستی، خداوند آنها را عذاب نخواهد کرد.»
شیخ طوسی (رضواناللهتعالیعلیه) در این باره مینویسد:
«وقوله «ان الله معنا» قیل ان المراد به النبی صلی الله علیه وآله، ولو ارید به ابوبکر معه لم یکن فیه فضیلة، لانه یحتمل ان یکون ذلک علی وجه التهدید، کما یقول القائل لغیره اذا رآه یفعل القبیح لا تفعل ان الله معنا یرید ان متطلع علینا، عالم بحالنا؛
برخی گفتهاند که مراد از «ان الله معنا» تنها رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است، حتی اگر مفاد آن ابوبکر را نیز شامل شود، فضیلتی را برای او به اثبات نمیرساند؛ چرا که احتمال دارد هدف از آن تهدید و توبیخ باشد؛ چنانچه برای سرزش کسی که عمل ناپسندی از او دیده شده است، میگویند: «لا تفعل ان الله معنا؛ از این کار بپرهیز که خدا با ما است»؛ یعنی خداوند از اعمال ما آگاه و بر حال ما دانا است.»
ثالثا: اگر این معیت در حق ابوبکر نیز معیتی خاص بوده باشد، در صورتی میتواند سعادت ابدی برای او تضمین کند که عمل خلافی که او را از زمره پرهیزگاران و نیکوکاران خارج و در زمره بدکاران و ظالمان قرار دهد انجام نداده باشد.
خداوند افراد متعددی را معرفی میکند که روزگاری از بندگان صالح خداوند و از پرهیزگاران بودهاند؛ اما عملکردهای بعدی شان، آنان را در زمره دشمنان خدا قرار داده است.
بلعم باعورا، از کسانی که روزگاری مورد توجه خاص خداوند بود؛ اما بیتقوایی و ایستادگی در برابر
حجت خدا، سبب شد که چنان متروک درگاه الهی شود که در
قرآن از مثل «سگ» برای او استفاده شده است.
«فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ اِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ اَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَث؛
مثل او همچون سگ (هار) است که اگر به او حمله کنی، دهانش را باز، و زبانش را برون میآورد، و اگر او را به حال خود واگذاری، باز همین کار را میکند.»
همچنین نسبت به کسانی که در بیعت رضوان حضور داشتند خداوند میفرماید:
«لَّقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ اِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَاَنزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَ اَثَـبَهُمْ فَتْحًا قَرِیبًا؛
خداوند از مؤمنان -هنگامی که در زیر آن درخت با تو بیعت کردند- راضی و خشنود شد خدا آنچه را در درون دلهایشان (از ایمان و صداقت) نهفته بود میدانست از اینرو آرامش را بر دلهایشان نازل کرد و پیروزی نزدیکی بعنوان پاداش نصیب آنها فرمود.»
اما در میان همین افراد، کسانی همچون
ابوالغادیه وجود دارد؛ چنانچه
ابنتیمیه مینویسد:
«ابوالغادیة وکان ممن بایع تحت الشجرة وهم السابقون الاولون؛
ابوالغادیه، از کسانی است که در زیر درخت بیعت کرده است و همانها «سابقون الاولون» کتاب الجهاد والسیرهستند.»
او همان کسی است که
عمار بن یاسر را به شهادت رساند که
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در باره او فرمود:
«وَیْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ، یَدْعُوهُمْ اِلَی الْجَنَّةِ، وَیَدْعُونَهُ اِلَی النَّار؛
عمار را گروه نابکار میکشند؛ در حالی که عمار آنها را به سوی بهشت و آنها عمار را به سوی آتش دعوت میکنند.»
ذهبی در
میزان الاعتدال مینویسد:
«عن ابی الغادیة سمعت رسول الله صلی الله علیه وسلم یقول: قاتل عمار فی النار وهذا شیء عجیب فان عمارا قتله ابوالغادیة؛
از
ابوغادیه نقل شده است که گفت: از رسول خدا شنیدم که فرمود: کشنده عمار در آتش است. و این چیزی است عجیب؛ زیرا خود ابوالغادیه عمار را کشته است.»
همچنین اهلسنت معتقدند که اهل بدر در انجام گناه آزاد هستند و هیچ معصیتی برای آنان نوشته نمیشود و بخاری روایتی از رسول اکرم، این چنین نقل میکند:
«لَعَلَّ اللَّهَ اَنْ یَکُونَ قَدِ اطَّلَعَ عَلَی اَهْلِ بَدْرٍ فَقَالَ اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ، فَقَدْ غَفَرْتُ لَکُمْ؛
در حالی که تعدادی از افراد حاضر در
جنگ بدر با فرمانهای رسول خدا مخالفت و در صف
منافقان قرار گرفتند و حتی
مسجد ضرار را بنا کردند؛ از جمله
ثعلبة بن حاطب که هم در جنگ بدر و
احد حضور داشت؛ ولی در نهایت جزء بنا کنندگان مسجد ضرار شد.
همچنین او کسی است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای او دعا کرد که ثروتمند شود و تعهد گرفت که
زکات و صدقات را به موقع پرداخت نماید؛ اما پس از آن که به ثروت هنگفتی رسید، تعهداتش را فراموش و از زکات تعبیر به
جزیه کرد و از دادن آن به نماینده رسول خدا خودداری نمود.
ابناثیر جزری در
اسد الغابه مینویسد:
« بن حاطب بن عمرو بن عبید بن امیة بن زید بن مالک بن عوف بن عمرو بن عوف بن مالک بن الاوس الانصاری الاوسی شهد بدرا قاله محمد بن اسحاق وموسی بن عقبة وهو الذی سال النبی صلی الله علیه وسلم ان یدعو الله ان یرزقه مالا؛
محمد بن اسحاق و
موسی بن عقبه گفتهاند:
ثعلبه انصاری در جنگ بدر حضور داشت و او همان کسی است که از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تقاضا کرد، برای وی دعا کند تا پولدار شود.»
ابنعبد البر در
الاستیعاب مینویسد:
«آخی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بین ثعلبة بن حاطب هذا وبین معتب بن عوف بن الحمراء شهد بدرا وهو مانع الصدقة؛
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بین
ثعلبه و
معتب بن عوف بن حمراء عقد برادری بست، ثعلبه در بدر حضور داشت و او کسی است که از پرداخت زکات امتناع نمود.»
محمد بن جریر طبری،
ابنکثیر دمشقی،
ابنابی حاتم رازی،
جلالالدین سیوطی و... مینویسند:
«وَکَانَ الَّذِینَ بَنَوهُ اثْنَی عَشَرَ رَجُلا: خِذَامُ بْنُ خَالِدٍ مِنْ بَنِی عُبَیْدِ بْنِ زَیْدٍ اَحَدُ بَنِی عَمْرِو بْنِ عَوْفٍ وَمِنْ دَارِهِ اَخْرَجَ مَسْجِدَ الشِّقَاقِ، وَثَعْلَبَةُ بْنُ حَاطِبٍ مِنْ بَنِی عُبَیْدٍ، وَهَزَّالُ بْنُ اُمَیَّةَ بْنِ زَیْدٍ، وَمُعْتَبُ بْنُ عُشَیْرَ مِنْ بَنِی ضُبَیْعَةَ بْنِ زَیْدٍ...
مسجد ضرار را دوازده نفر بنا کردند...
ثعلبه بن حاطب از بنو عبید...
بغوی مینویسد:
«نزلت هذه الآیة فی جماعة من المنافقین بنوا مسجدا یضارون به مسجد قباء وکانوا اثنی عشر رجلا من اهل النفاق ودیعة بن ثابت وخذام بن خالد ومن داره اخرج هذا المسجد وثعلبة بن حاطب وحارثة بن عمرو؛
آیه مربوط به مسجد ضرار در شان گروهی از منافقان است که هدفشان ضرر زدن به مسجد قبا بود، این گروه از منافقان دوازده نفر بودند، ... یکی از آنان ثعلبه بن حاطب است.
و نیز خلیفه اول و دوم قطعاً جزء «السابقون الاولون» بودهاند؛ ولی در طول دوران زندگی؛ به ویژه در آخرین لحظات زندگیشان آرزوهایی کردهاند که نشان میدهد از آینده خویش نگران بودهاند و اطمینانی به بهشتی بودن خودشان نداشتهاند.
مالک بن انس در
الموطا و
ابنعبد البر در
الاستذکار و
ابناثیر جزری در
جامع الاصول مینویسند:
«عَنْ اَبِی النَّضْرِ مَوْلَی عُمَرَ بْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ اَنَّهُ بَلَغَهُ اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لِشُهَدَاءِ اُحُدٍ هَؤُلاءِ اَشْهَدُ عَلَیْهِمْ فَقَالَ ابوبَکْرٍ الصِّدِّیقُ اَلَسْنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ بِاِخْوَانِهِمْ اَسْلَمْنَا کَمَا اَسْلَمُوا وَجَاهَدْنَا کَمَا جَاهَدُوا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بَلَی وَلَکِنْ لا اَدْرِی مَا تُحْدِثُونَ بَعْدِی فَبَکَی ابوبَکْرٍ ثُمَّ بَکَی....؛
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با اشاره به شهیدان احد فرمود: گواهی میدهم که اینان برادر من و مردان نیکی بودند، ابوبکر گفت: مگر ما برادران آنان نبودیم، ما هم آنگونه که آنان
مسلمان شدند و در راه خدا
جهاد کردند، مسلمان شدیم و در راه خدا پیکار کردیم، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: آری؛ ولی نمیدانم که شما پس از من با دین خدا چه خواهید کرد، ابوبکر با شنیدن این سخن گریه کرد.»
محمد بن اسماعیل بخاری به نقل از
عمر بن خطاب مینویسد:
«عَنِ الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ... قَالَ
[
عمر
]
وَاللَّهِ لَوْ اَنَّ لِی طِلاَعَ الاَرْضِ ذَهَبًا لاَفْتَدَیْتُ بِهِ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ قَبْلَ اَنْ اَرَاهُ؛
عمر گفت: اگر برای من زمین پر از طلا شود، قبل از دیدن عذاب الهی آن را برای نجات خودیش خرج میکردم.»
ابنحجر عسقلانی در توضیح این روایت مینویسد:
«ای العذاب وانما قال ذلک لغلبة الخوف الذی وقع له فی ذلک الوقت من خشیة التقصیر فیما یجب علیه من حقوق الرعیة او من الفتنة بمدحهم؛
کدام عذاب و یا چه عذابی؟ ! این سخن را عمر به خاطر کوتاهیها در بر آوردن حقوق مردم و وقتی که ترس بر او غلبه کرده بود گفته است.»
حال سؤال این است که آیا ابوبکر توانست این معیت خاص الهی را در آخر عمر حفظ نماید؟ آیا غصب خلافت و تکیه زدن بر جایگاهی که از آن
امیر مؤمنان (علیهالسّلام) بود، هجوم به خانه دختر رسول خدا،
غصب فدک و اموال
صدیقه طاهره (علیهاالسّلام) و... این معیت و عنایت خاص را تبدیل به خشم و غضب الهی نکرده است؟
والوجه العاشر: قوله: (فَاَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ) و من قال الضمیر فی قوله: (عَلَیْهِ) عائداً الی الرسول فهذا باطل لوجوه:
الوجه الاول: ان الضمیر یجب عوده الی اقرب المذکورات، واقرب المذکورات المتقدمة فی هذه الآیة هو ابوبکر، لانه تعالی قال: (اِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ) والتقدیر: اذ یقول محمد لصاحبه ابی بکر لا تحزن، وعلی هذا التقدیر: فاقرب المذکورات السابقة هو ابوبکر، فوجب عود الضمیر الیه.
والوجه الثانی: ان الحزن والخوف کان حاصلاً لابی بکر لا للرسول علیه الصلاة والسلام، فانه (علیهالسّلام) کان آمناً ساکن القلب بما وعده الله ان ینصره علی قریش. فلما قال لابی بکر لا تحزن صار آمناً، فصرف السکینة الی ابی بکر لیصیر ذلک سبباً لزوال خوفه، اولی من صرفها الی الرسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، مع انه قبل ذلک ساکن القلب قوی النفس.
والوجه الثالث: انه لو کان المراد انزال السکینة علی الرسول لوجب ان یقال: ان الرسول کان قبل ذلک خائفاً، ولو کان الامر کذلک لما امکنه ان یقول لابی بکر: (لاَ تَحْزَنْ اِنَّ اللَّهَ مَعَنَا) فمن کان خائفاً کیف یمکنه ان یزیل الخوف عن قلب غیره؟ ولو کان الامر علی ما قالوه لوجب ان یقال: فانزل الله سکینته علیه، فقال لصاحبه لا تحزن، ولما لم یکن کذلک، بل ذکر اولاً انه علیه الصلاة والسلام قال لصاحبه لا تحزن، ثم ذکر بفاء التعقیب نزول السکینة، وهو قوله: (فَاَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ) علمنا ان نزول هذه السکینة مسبوق بحصول السکینة فی قلب الرسول علیه الصلاة والسلام، ومتی کان الامر کذلک وجب ان تکون هذه السکینة نازلة علی قلب ابی بکر.
«دلیل دهم، این سخن خداوند است که «در این موقع، خداوند سکینه (و آرامش) خود را بر او فرستاد».
سخن کسانی که گفتهاند ضمیر «علیه» به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برمیگردد، به چند دلیل باطل است:
دلیل اول: واجب است که ضمیر به نزدیکترین مرجعی که ذکر شده است، برگردد و نزدیکترین مرجع در این آیه،
ابوبکر است؛ زیرا
خداوند فرمود: «اذ یقول لصاحبه» که در اصل اینگونه بوده است که «در آن هنگام که محمد به صاحبش ابوبکر گفت: غم مخور» بنابراین این تقدیر نزدیکترین مرجع برای ضمیر ابوبکر است؛ پس واجب است که ضمیر به او برگردد.
دلیل دوم: حزن و ترس بر ابوبکر چیره شده بود نه بر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)؛ زیرا آن حضرت امنیت داشت و چون خداوند وعده داده بود که او را در برابر قریش یاری خواهد کرد، قلبش در آرامش به سر میبرد. وقتی آن حضرت به ابوبکر میگوید که محزون مباش، خودش در آرامش است؛ پس انصراف سکینه به ابوبکر که سبب از بین رفتن خوف او میگردد، سزاوارتر از این است که آن را به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) انصراف دهیم؛ با این که آن حضرت پیش از آن قلبش آرام و نفسش قوی بود.
دلیل سوم: اگر منظور این باشد که سکینه به رسول خدا نازل شده است، لازم است که بگوییم آن حضرت پیش از آن ترسیده بوده؛ اگر چنین بود، ممکن نبود که به ابوبکر بگوید: «نترس که خداوند با ما است». کسی که خودش ترسیده است؛ چگونه میتواند ترس را از قلب دیگری از بین ببرد.
اگر سکینه به رسول خدا نازل شده باشد، لازم است که گفته شود: فانزل الله سکینته علیه، فقال لصاحبه لا تحزن؛ خداوند سکینه را به رسول خدا نازل کرد؛ پس او به همراهش گفت: نترس. وقتی (آیه) چنین نیست؛ بلکه خداوند فرموده است که آن حضرت در ابتدا به رفیقش گفت: نترس؛ سپس با فاء تعقیب از نزول سکینه خبر داده است (فانزل الله سکینته علیه) میفهمیم که پیش از نزول این سکینه، قلب آن حضرت دارای سکینه بوده است، وقتی چنین شد، واجب است که این سکینه بر ابوبکر نازل شده باشد.»
قرطبی در این باره میگوید:
«ومنها قوله «فانزل الله سکینته علیه» فیه قولان: احدهما علی النبی الثانی علی ابیبکر. قال علماؤنا وهو الاقوی لان الصدیق خاف علی النبی من القوم فانزل الله سکینته لیامن علی النبی فسکن جاشه وذهب روعه وحصل له الامن؛
در باره نزول سکینه دو دیدگاه وجود دارد: ۱. بر پیامبر نازل شده است؛ ۲. بر ابوبکر نازل شده است. علمای ما گفتهاند: دیدگاه قویتر این است که ابوبکر از ضرر مشرکان بر پیامبر ترسیده بود؛ پس خداوند سکینهاش را بر ابوبکر نازل کرد؛ تا از امنیت رسول خدا مطمئن شود، پس ترس او از بین رفت و به آرامش رسید.»
از این جالبتر این که
آلوسی مفسر مشهور وهابی، ادعا میکند که ضمیر چه به رسول خدا برگردد و چه به ابوبکر، فضیلت ابوبکر ثابت میشود:
«وفی انزال السکینة علیه بناء علی عود الضمیر الیه ما یفید السکینة فی انه هو هو رضی الله تعالی عنه ولعن باغضیه وکذا فی انزالها علی الرسول علیه الصلاة والسلام مع ان المنزعج صاحبه ما یرشد المنصف الی انهما کالشخص الواحد واظهر من ذلک اشارة ما ذکر الی ان الحزن کان لرسول الله صلی الله تعالی علیه وسلم؛
اگر ضمیر به پیامبر هم بازگردد، بیانکننده کمال اتحاد و پیوستگی ابوبکر با پیامبر خواهد بود؛ چراکه در جایی که ابوبکر مضطرب و محزون است، سکینه بر پیامبر نازل میشود و این نشان آن است که این دو همچون یک روح در دو قالباند.»
یکی از مهمترین بخشهای آیه غار که تاثیر بسیاری در سرنوشت همراه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در غار دارد، نزول سکینه است؛ زیرا اگر ثابت شود که سکینه فقط بر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نازل شده است، این سؤال پیش میآید که چرا سکینه بر همراه او نیز نازل نشده است؟ آیا این مطلب ثابت نمیکند که مؤمنی به همراه آن حضرت نبوده است؟
زیرا در آیات متعدد دیگر خداوند هرگاه سکینهاش را بر رسول خدا نازل کرده، مؤمنان همراه را نیز از آن بینصیب نگذاشته است و اگر در غار مؤمنی به همراه پیامبر بود، میبایست سکینهاش بر او نیز نازل میکرد.
خداوند در
سوره توبه میفرماید:
«ثُمَّ اَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنینَ وَ اَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ عَذَّبَ الَّذینَ کَفَرُوا وَ ذلِکَ جَزاءُ الْکافِرین؛
سپس خداوند «سکینه» خود را بر پیامبرش و بر مؤمنان نازل کرد و لشکرهایی فرستاد که شما نمیدیدید و کافران را مجازات کرد و این است جزای کافران!»
و در
سوره فتح میفرماید:
«فَاَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنینَ وَ اَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوی وَ کانُوا اَحَقَّ بِها وَ اَهْلَها وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیما؛
(به خاطر بیاورید) هنگامی را که کافران در دلهای خود خشم و نخوت جاهلیّت داشتند و (در مقابل) خداوند آرامش و سکینه خود را بر فرستاده خویش و مؤمنان نازل فرمود و آنها را به حقیقت تقوا ملزم ساخت، و آنان از هر کس شایستهتر و اهل آن بودند و خداوند به همه چیز دانا است.»
اما در آیه غار، سکینه را فقط بر پیامبرش نازل کرده است؛ با این که ابوبکر در حزن شدید به سر میبرد و به سکینه احتیاج فراوانی داشت؛ با این حال خداوند آن را از او دریغ و فقط به رسولش نازل کرد.
فخررازی برای اثبات نزول سکینه بر ابوبکر، سه دلیل آورده است که همه آنها مخدوش و غیر قابل پذیرش هستند.
وی در دلیل اول ادعا میکنند که «ان الضمیر یجب عوده الی اقرب المذکورات؛ واجب است که ضمیر به نزدیکترین مرجع ذکر شده برگردد» و چون در اینجا اقرب المذکورات ابوبکر (لصاحبه) است؛ پس سکینه بر ابوبکر نازل شده است نه بر پیامبر خدا.
این سخن فخررازی، صرف ادعا است و هیچ دلیلی نیز برای آن ذکر نکرده است و ادعای بدون دلیل ارزشی ندارد و چیزی را ثابت نمیکند.
علامه
رشیدرضا در باره این ادعای فخررازی میگوید:
«وَقَوَّاهَا بَعْضُهُمْ بِاَنَّ الْاَصْلَ فِی الضَّمِیرِ اَنْ یَعُودَ اِلَی اَقْرَبِ مَذْکُورٍ وَهُوَ الصَّاحِبُ، وَلَیْسَ هَذَا بِشَیْءٍ؛
برخی این دیدگاه را تقویت کردهاند که سکینه بر ابوبکر نازل شده است؛ زیرا اصل در ضمیر این است که به اقرب المذکور برگردد که در این آیه اقرب المذکور، کلمه «صاحب» است. این استدلال پایه و اساس ندارد.»
و سید
محمد طنطاوی در این باره مینویسد:
«ویری بعضهم ان الضمیر فی قوله «عَلَیْهِ» یعود الی ابی بکر الصدیق، لان الاصل فی الضمیر ان یعود الی اقرب مذکور، واقرب مذکور هنا هو الصاحب ولان الرسول لم یکن فی حاجة الی السکینة. وانما الذی کان فی حاجة الیها هو ابوبکر، بسبب ما اعتراه من فزع وخوف. وقد رد اصحاب الرای الاول علی ذلک بان قوله «وَاَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا» الضمیر فیه لا یصح الا للنبی - صلی الله علیه وسلم - وهو معطوف علی ما قبله فوجب ان یکون الضمیر فی قوله «عَلَیْهِ» عائداً الی النبی - صلی الله علیه وسلم - حتی لا یحصل تفکک فی الکلام»
«برخی این دیدگاه را ارائه کردهاند که ضمیر در «علیه» به ابوبکر برمیگردد؛ زیرا اصل در ضمیر این است که به نزدیکترین مرجع گذشته برگردد و نزدیکترین مرجع در این جا کلمه «صاحب» است. همچنین رسول خدا نیازی به سکینه نداشته و کسی به سکینه نیاز داشته ابوبکر بوده است تا او را از خوف و ترس برهاند. صاحبنظران دلیل اول را اینگونه رد کردهاند که با توجه به این که ضمیر جمله «وایده بجنود لم تروها» جز به رسول نمیتواند برگردد و این جمله به ماقبل خود عطف شده است؛ پس واجب است که ضمیر در «علیه» نیز به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برگردد تا دودستگی در آیه پیش نیاید.»
نه تنها برای اثبات ادعای فخررازی دلیلی وجود ندارد؛ بلکه دلیل بر خلاف آن وجود دارد. اگر کسی در آیات
قرآن کریم تتبع کند، آیات بسیاری خواهد که یافت که خلاف نظر
فخررازی را به اثبات میرساند.
همچنین قرائنی که در متن کلام وجود دارد، مرجع ضمیر را معین میکند. همانطور که طنطاوی استدلال کرده بود، فقرات بعدی آیه، بهترین قرینه است بر این که ضمیر «سکینته علیه» به رسول خدا برمیگردد نه به «لصاحبه».
اما دو ادعای بعدی فخررازی که در این داستان فقط ابوبکر محزون بوده و رسول خدا به خاطر وعده خداوند بر نصرت بر قریش در کمال آرامش بود؛ پس باید سکینه بر او نازل شود.
و نیز این ادعا که اگر سکینه بر رسول خدا نازل شده باشد، لازم میآید که قائل شویم رسول خدا پیش از آن خائف بوده، و کسی که خودش خائف است، نمیتواند دیگری را به آرامش دعوت کند، سخنی است باطل که از عدم شناخت و و تدبّر فخررازی در معنای «سکینه» حکایت میکند.
با توجه به اینکه ادعاهای فخررازی از جانب مفسران و دانشمندان سنی به صورت کامل و کافی جواب داده شده و زحمت ما را کم کرده است.
تصریح علمای اهلسنت بر نزول سکینه بر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم):
ابنعطیهاندلسی در این باره مینویسد:
«وقال جمهور الناس الضمیر عائد علی النبی صلی الله علیه وسلم وهذا اقوی والسکینة عندی انما هی ما ینزله الله علی انبیائه من الحیاطة لهم والخصائص التی لا تصلح الا لهم کقوله تعالی فیه سکینة من ربکم ویحتمل ان یکون قوله فانزل الله سکینته الی آخر الآیة یراد به ما صنعه الله لنبیه الی وقت تبوک من الظهور والفتوح لا ان تکون هذه الآیة تختص بقصة الغار والنجاة الی المدینة فعلی هذا تکون الجنود الملائکة النازلین ببدر وحنین ومن رای ان الآیة مختصة بتلک القصة قال الجنود ملائکة بشروه بالنجاة وبان الکفار لا ینجح لهم سعی وفی مصحف حفصة فانزل الله سکینته علیهما وایدیهما.«
«بیشتر مردم اعتقاد دارند که ضمیر (علیه) به
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برمیگردد، این دیدگاه قویتر است. «سکینه» از دیدگاه من همان چیزی است که
خداوند بر
انبیاء به منظور حفظ و نگهداری آنان، نازل میکند و از ویژگیهای است که تنها انبیاء صلاحیت داشتن آن را دارند؛ همانند این سخن خداوند «در آن، آرامشی از پروردگار شما است.»
احتمال دارد که مراد از «فانزل الله سکینته» تا آخر آیه، همان پیروزیها و فتوحاتی باشد که خداوند برای پیامبر تا قبل از
جنگ تبوک انجام داده است، نه این که اختصاص به قضیه غار و نجات آن حضرت تا
مدینه باشد. طبق این دیدگاه، منظور از «جنود» ملائکهای است که در
بدر و
حنین نازل شدهاند. اما کسانی که این آیه به قضیه غار اختصاص دادهاند، گفتهاند که مراد از «جنود» همان ملائکهای است که آن حضرت را به نجات و اینکه کفار به آنان دست نخواهند یافت، بشارت داده است.
در نسخه
قرآن حفصه آیه اینگونه آمده است «فانزل الله سکینته علیهما وایدیهما؛
خداوند سکینهاش را بر هر دوی آنها نازل کرد و هر دوی آنها را تایید کرد»
وهبه زحیلی، نظریهپرداز، فقیه، مفسر و محقق معاصر اهلسنت در این باره مینویسد:
«فانزل اللّه طمانینته و تاییده علی رسوله، او علی ابی بکر، قیل: ان الضمیر فی عَلَیْهِ عائد علی ابی بکر: لان النبی صلّی اللّه علیه وسلّم لم یزل ساکن النفس ثقة بالله عز وجل. وهذا قول من لم یر السکینة الا سکینة النفس والجاش، وقال الجمهور: الضمیر عائد علی النبی صلّی اللّه علیه وسلّم، وهذا اقوی، والمراد بالسکینة: ما ینزل اللّه علی انبیائه من الصیانة (او الحیاطة) لهم، والخصائص التی لا تصلح الا لهم، والنصرة والفتوح علیهم. وقد اید اللّه نبیه وقواه وآزره اثناء الهجرة بالملائکة....
پس خداوند آرامش و تاییدش را بر رسول خود و یا
ابوبکر نازل کرد. برخی گفتهاند که ضمیر در «علیه» به ابوبکر برمیگردد؛ زیرا رسول خدا همواره در آرامش به سر میبرد و قلبش به خداوند اطمینان داشت، این گفتار کسی است که سکینه را فقط به معنای آرامش جان و قلب دانستهاند. بیشتر مردم گفتهاند که ضمیر به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برمیگردد و این دیدگاه قویتر است، مراد از سکینه، همان چیزی است که خداوند بر انبیائش به منظور حفظ و نگهداری آنان نازل میکند و از ویژگیهای است که جز آنها کسی دیگری صلاحیت داشتن آن را ندارند. همچنین نصرت همان یاری و فتوحاتی است که به
انبیاء میرسد. خداوند در هنگام هجرت پیامبرش را با ملائکهاش تایید، تقویت و پشتیبانی کرد.»
و سید محمد طنطاوی، یکی دیگر از بزرگان سنی در باره نزول سکینه بر رسول خدا و معنای درست آن مینویسد:
«وقوله: «فَاَنزَلَ الله سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَاَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا» بیان لما احاط الله به نبیه - صلی الله علیه وسلم - من مظاهر الحفظ والرعایة.
والسکینة: من السکون، وهو ثبوت الشئ؛ بعد التحرک. او من السکن - بالتحریک - وهو کل ما سکنت الیه نفسک، واطمانت به من اهل وغیرهم.
والمراد بها هنا: الطمانینة التی استقرت فی قلب النبی - صلی الله علیه وسلم - فجعلته لا یبالی بجموع المشرکین المحیطین بالغار، لانه واثق بانهم لن یصلوا الیه.
والمراد بالجنود المؤیدین له. الملائکة الذین ارسلهم - سبحانه - لهذا الغرض: والضمیر فی قوله: (عَلَیْهِ) یعود الی النبی - صلی الله علیه وسلم.
ای فانزل الله سکینته وطمانینته وامنه علی رسوله - صلی الله علیه وسلم - وایده وقواه بجنود من الملائکة لم تروها انتم، کان من وظیفتهم حراسته وصرف ابصار المشرکین عنه.
ویری بعضهم ان الضمیر فی قوله (عَلَیْهِ) یعود الی ابی بکر الصدیق، لان الاصل فی الضمیر ان یعود الی اقرب مذکور، واقرب مذکور هنا هو الصاحب ولان الرسول لم یکن فی حاجة الی السکینة. وانما الذی کان فی حاجة الیها هو ابوبکر، بسبب ما اعتراه من فزع وخوف.
وقد رد اصحاب الرای الاول علی ذلک بان قوله (وَاَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا) الضمیر فیه لا یصح الا للنبی - صلی الله علیه وسلم - وهو معطوف علی ما قبله فوجب ان یکون الضمیر فی قوله (عَلَیْهِ) عائداً الی النبی - صلی الله علیه وسلم - حتی لا یحصل تفکک فی الکلام.
اما نزول السکینة فلا یلزم منه ان یکون لدفع الفزع والخوف، بل یصح ان یکون لزیادة الاطمئنان، وللدلالة علی علو شانه - صلی الله علیه وسلم.»
«این سخن خداوند «فانزل الله...» بیان چیزهایی است که خداوند به وسیله آنها پیامبرش را حفظ کرده است.
سکینه، اگر به معنای «سکون» باشد، یعنی استقرار یک چیز بعد از تحرک آن، و اگر به معنای «سَکَنَ» باشد، مراد از آن چیز است که نفس با آن به آرامش میرسد و از اطرافیان خود و دیگران اطمینان پیدا میکند.
مراد از سکینه در این جا، آرامشی است که در قلب رسول خدا استقرار یافته به نحوی که از جمع شدن مشرکین در اطراف غار هیچ ابائی نداشت؛ زیرا آن حضرت اطمینان داشت که دست مشرکان به آن حضرت نخواهد رسید.
و مراد از لشکریانی تایید کنده آن حضرت، فرشتههایی است که خداوند آنها برای همین منظور فرستاده بود. ضمیر در کلمه «علیه» به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر میگردد؛ یعنی خداوند آرامش، طمانینه و امنیت خود را به رسول خود نازل کرد، و او را با لشکریانی از
ملائکه که شما نمیبینید، تایید و تقویت کرد، وظیفه این فرشتهها حفاظت از رسول خدا و گرداندن چشمان مشرکان از دیدن آن حضرت بود.
برخی این دیدگاه را ارائه کردهاند که ضمیر در «علیه» به ابوبکر برمیگردد؛ زیرا اصل در ضمیر این است که به نزدیکترین مرجع گذشته برگردد و نزدیکترین مرجع در این جا کلمه «صاحب» است. همچنین رسول خدا نیازی به سکینه نداشته و کسی به سکینه نیاز داشته ابوبکر بوده است تا او را از خوف و ترس برهاند.
صاحبنظران دلیل اول را اینگونه رد کردهاند که با توجه به این که ضمیر جمله «وایده بجنود لم تروها» جز به رسول نمیتواند برگردد و این جمله به ماقبل خود عطف شده است؛ پس واجب است که ضمیر در «علیه» نیز به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برگردد تا دودستگی در آیه پیش نیاید.
اما نزول سکینه، مستلزم این نیست که همواره برای دفع ترس و بیم باشد، بلکه اگر برای بیشتر شدن اطمینان و اثبات برتری مقام آن حضرت نیز نازل شده باشد، مشکلی ندارد.»
ابنعاشور، مفسیر بلندآوازه قرن سیزدهم اهلسنت، با منطق قوی و استدلال محکم، از ادعاهای فخررازی اینگونه پاسخ میدهد:
«(فَاَنزَلَ الله سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَاَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ کَلِمَةَ الذین کَفَرُواْ السفلی وَکَلِمَةُ الله هِیَ العلیا والله عَزِیزٌ حَکِیمٌ).
التفریع مؤذن بانّ السکینة انزلت عقب الحُلول فی الغار، وانّها من النصر، اذ هی نصر نفسانی، وانّما کان التایید بجنود لم یروها نصراً جثمانیاً. ولیس یلزم ان یکون نزول السکینة عقب قوله: (لا تحزن ان الله معنا) بل انّ قوله ذلک هو من آثار سکینة الله التی انزلت علیه، وتلک السکینة هی مظهر من مظاهر نصر الله ایّاه،
فیکون تقدیر الکلام: فقد نصره الله فانزل السکینة علیه وایّده بجنود حین اخرجه الذین کفروا، وحِین کان فی الغار، وحین قال لصاحبه: لا تحزن ان الله معنا...
وبهذا البیان تندفع الحیرة التی حصلت للمفسّرین فی معنی الآیة، حتّی اغرب کثیر منهم فارجع الضمیر المجرور من قوله: (فانزل الله سکینته علیه) الی ابی بکر، مع الجزم بانّ الضمیر المنصوب فی (ایّده) راجع الی النبی صلی الله علیه وسلم فنشا تشتیت الضمائر، وانفکاک الاسلوب بذکر حالة ابی بکر، مع انّ المقام لذکر ثباتتِ النبی صلی الله علیه وسلم وتایید الله ایّاه، وما جاء ذکر ابی بکر الاّ تبعاً لذکر ثبات النبی علیه الصلاة والسلام،
وتلک الحیرة نشات عن جعل (فانزل الله) مفرّعاً علی (اذ یقول لصاحبه لا تحزن) والجاهم الی تاویل قوله: (وایده بجنود لم تروها) انّها جنود الملائکة یوم بدر، وکلّ ذلک وقوف مع ظاهر ترتیب الجمل، مع الغفلة عن اسلوب النظم المقتضی تقدیماً وتاخیراً.»
«فای تفریع این اجازه را میدهد که «سکینه» را اینگونه معنا کنیم: سکینهای که بعد از ورود آن حضرت به غار نازل شده، به معنای یاری آن حضرت است و این یاری نفسانی است. و تایید آن حضرت به وسیله لشکریان نامرئی، یاری جسمانی است. این مطلب مستلزم این نیست که نزول سکینه به دنبال این سخن خداوند باشد «غمگین مباش که خداوند با ما است»؛ بلکه این سخن خداوند از آثار آرامشی است که خداوند بر آن حضرت نازل کرده است و این سکینه مظهری از مظاهر یاری آن حضرت توسط خداوند است.
در این صورت تقدیر کلام اینگونه میشود، که خداوند آن حضرت را یاری نمود، سپس آرامشش را بر او نازل و با لشکریان نامرئی یاریش کرد، در آن هنگام که کفار او را بیرون کردند و در آن هنگام که در غار بود و در آن هنگام که به رفیقش گفت: غمگین مباش که خداوند با ما است.
با این بیان، سرگردانی به وجود آمده برای برای مفسران در معنای آیه از بین میرود. شگفتآور است که بیشتر آنها ضمیر مجرور در جمله «فانزل سکینته علیه» را به ابوبکر برگرداندهاند؛ در حالی که یقین دارند، ضمیر منصوب در کلمه «ایده» به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر میگردد؛ در این صورت ضمایر پراکنده شده و نظم و ترتیب آیه با برگرداندن ضمیر به ابوبکر بهم میخورد؛ زیرا آیه در مقام یادآوری آرامش رسول خدا و تایید آن حضرت توسط خداوند است و نام ابوبکر جز به تبعیت از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیامده است.
و این حیرت ناشی از اینجا شده است که جمله «فانزل الله» را تفریع بر «اذ یقول لصاحبه لا تحزن» گرفتهاند، در نتیجه مجبور شدهاند که جمله «وایده بجنود لم تروها» را تاویل ببرند به این مرا از جنود، ملائکهای است که در روز
بدر مسلمانان را یاری کرد، تمام این پندارها به خاطر این است که آنها فقط ترتیب جملهها را لحاظ کردهاند، غافل از این که اسلوب و نظم کلام، مقتضی تقدیم و تاخیر است.»
و
ابنکثیر دمشقی نیز تصریح میکند که سکینه بر رسول خدا نازل شده است:
«ولهذا قال تعالی: (فَاَنزلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ) ای: تاییده ونصره علیه، ای: علی الرسول فی اشهر القولین: وقیل: علی ابی بکر، وروی عن ابنعباس وغیره، قالوا: لان الرسول لم تزل معه سکینة، وهذا لا ینافی تجدد سکینة خاصة بتلک الحال؛ ولهذا قال: (وَاَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا) ای: الملائکة؛
خداوند فرموده است: «خداوند سکینهاش را بر او نازل کرد» یعنی او را تایید و یاری کرد؛ یعنی سکینه بر رسول خدا نازل شد؛ بنابر قول مشهورتر از دو قول. برخی گفتهاند که سکینه بر ابوبکر نازل شده است و از
ابنعباس و دیگران نقل شده است که گفتهاند: چون رسول خدا همواره در آرامش بوده است (سکینه بر ابوبکر نازل شده است). این مطلب منافاتی با تجدید (نزول دوباره) سکینه؛ به ویژه در وضعیت این چنین، ندارد؛ به همین خاطر خداوند فرموده است که «او را با لشکریانی که شما نمیبینید تایید کرد» یعنی با ملائکه.»
و عدهای از علمای وهابی که تحت اشراف دکتر عبدالله الترکی وزیر شئون اسلامی و اوقاف عربستان، تفسیری به نام
تفسیر المیسر نوشتهاند، نیز اعتقاد دارند که سکینه بر پیامبر نازل شده است نه بر ابوبکر:
«فانزل الله الطمانینة فی قلب رسول الله صلی الله علیه وسلم، واعانه بجنود لم یرها احد من البشر وهم الملائکة، فانجاه الله من عدوه واذل الله اعداءه؛
پس خداوند آرامشش را بر قلب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نازل کرد و او را با کمک لشکریانی که هیچ انسانی نمیتواند ببیند که همان ملائکه باشند، یاری کرد؛ پس خداوند رسولش را از دست دشمنان نجات داد و دشمنانش را خوار کرد.»
وحدت سیاق در این آیه حکم میکند که ضمیر «سکینته علیه» به
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برگردد نه به
ابوبکر؛ چرا که از اول آیه تا آخر آن همه ضمایر (نصُرُوهُ، نَصَرَهُ، اَخْرَجَهُ، لِصَاحِبِهِ، اَیَّدَهُ) به رسول خدا بر میگرد و نیز با توجه به این که هیچ قرینه قطعیهای نیز وجود ندارد که ضمیر را به ابوبکر برگردانیم، نمیتوان ادعا کرد که خداوند سکینهاش را بر ابوبکر نازل کرده است نه رسول خدا؛ چرا که وحدت سیاق آیه بهم میخورد.
علامه طباطبائی (رضواناللهعلیه) در این باره میگوید:
«والدلیل علی رجوع الضمیر فی قوله: «فَاَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ» الی النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اولا: رجوع الضمائر التی قبله وبعده الیه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کقوله: «اِلَّا تَنْصُرُوهُ» و «نَصَرَهُ» و «اَخْرَجَهُ» و «یَقُولُ» و «لِصاحِبِهِ» و «اَیَّدَهُ» فلا سبیل الی رجوع ضمیر «عَلَیْهِ» من بینها وحده الی غیره من غیر قرینة قاطعة تدل علیه؛
دلیل اول: تمام ضمیرهایی که قبل و بعد از این ضمیر هست؛ یعنی ضمیرهای «اِلَّا تَنْصُرُوهُ»، «نصره»، «اخرجه»، «لصاحبه» و «ایده» همه به آن جناب برمیگردد؛ با این حال و با توجه به اینکه قرینه قطعیهای در کار نیست، معنا ندارد که در میان همه این ضمائر تنها ضمیر «علیه» را به ابوبکر برگردانیم.»
و نیز تمام مباحث مطرح شده در این آیه بر محور یاری رسول خدا دور میزند و یکی از مصادیق یاری و نصرت، انزال سکینه بر قلب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است. در حقیقت خداوند در این آیه میخواهد به
مسلمانان گوشزد کند که اگر شما او را یاری نکنید، خداوند او را یاری خواهد کرد؛ همانطوری که در غار و در زمانی که یک همراه بیشتر نداشت که او نیز دائمالحزن بود، به وسیله انزال سکینه بر قلب مبارکش و لشکریانی که شما توانائی دیدنش را نداشتید، یاریش کرد.
علامه طباطبائی در این باره میگوید:
«وثانیا: ان الکلام فی الآیة مسوق لبیان نصر الله تعالی نبیه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حیث لم یکن معه احد ممن یتمکن من نصرته اذ یقول تعالی: «اِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ اِذْ» الآیة وانزال السکینة والتقویة بالجنود من النصر فذاک له (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خاصة. ویدل علی ذلک تکرار «اِذْ» وذکرها فی الآیة ثلاث مرات کل منها بیان لما قبله بوجه فقوله «اِذْ اَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا» بیان لوقت قوله: «فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ» وقوله: «اِذْ هُما فِی الْغارِ» بیان لتشخیص الحال الذی هو قوله: «ثانِیَ اثْنَیْنِ» وقوله: «اِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ» بیان لتشخیص الوقت الذی یدل علیه قوله: «اِذْ هُما فِی الْغارِ»
«دلیل دوم: اصل بنای کلام بر اساس تشریح و بیان نصرت و تاییدی است که خدای تعالی نسبت به پیغمبر گرامیاش نموده، و از اینجا شروع شده که اگر شما او را یاری نکنید، خداوند در روزی که احدی نبود تا بتواند یاریش کند او را یاری فرمود، و سکینهاش بر او نازل کرد، و به وسیله جنودی از نصر کمک نموده، از کید دشمنان حفظ فرمود، و همه اینها مختص به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده.
به دلیل اینکه کلمه «اذ» سه مرتبه تکرار شده و در هر بار جمله ما قبل تشریح شده. در بار اول که فرمود: «اِذْ اَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا» بیان میکند آن زمانی را که بطور اجمال در جمله «فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ» بود، و میفهماند در آن زمانی او را یاری کرد که کفار او را بیرون کردند. و در بار دوم که فرمود: «اِذْ هُما فِی الْغارِ» بیان میکند تشخیص حالی را که قبل از آن ذکر شده بود، یعنی حال «ثانِی اثْنَیْنِ» را، و میفهماند که زمان این حال چه وقت بود، یعنی، در چه وقت او یکی از دو نفر بود. و در بار سوم که فرمود: «اِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ» بیان کرد تشخیص آن زمانی را که در غار بودند.»
قرینه سوم بر این که ضمیر «سکینته علیه» به رسول خدا برمیگردد و نه به ابوبکر، عطف جمله «وایده بجنوده» بر جمله «فانزل سکینته علیه» است. اگر ضمیر «فَاَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ» به ابوبکر برگردد، باید ضمیر جمله «وَ اَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها» نیز مربوط به او برگردد؛ زیرا وحدت سیاق دلالت میکند که هر دو جمله به یک نفر برگردد و نتیجه هر دو جمله شامل یک نفر شود.
غرناطی الکلبی از مفسران بنام
اهلسنت دراینباره میگوید:
«(فانزل الله سکینته علیه) الضمیر للرسول صلی الله علیه وسلم وقیل لابی بکر لان النبی صلی الله علیه وسلم نزل معه السکینة ویضعف ذلک بان الضمائر بعدها للرسول علیه السلام؛
«فانزل الله سکینته علیه» ضمیر به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برمیگردد، برخی گفتهاند که به ابوبکر برمیگردد؛ چون رسول خدا همواره در سکینه وآرامش دارد، این نظریه ضعیف است؛ زیرا ضمائر بعدی، همگی به رسول خدا برمیگردد.»
به عبارت دیگر اگر خداوند سکینهاش را بر ابوبکر نازل کرده است، باید تأیید و نصرت ملائکه را نیز مربوط به ابوبکر بدانیم و این بدان معنا است که تایید به جنود غیر مرئی، راجع به رسول گرامی اسلام نباشد.
نتیجه چنین برداشتی، تناقض صدر و ذیل آیه است؛ زیرا صدر آیه سخن از یاری و نصرت رسول خدا است و اینکه خداوند هیچگاه او را تنها نگذاشته و در روزگاری که جز یک نفر به همراه نداشت، یاریش کرد؛ ولی ذیل آیه که باید سخن از نحوه یاری آن حضرت باشد، به ناگاه سکینه را بر دیگری نازل کرده و غیر رسول خدا را با لشکریان نامرئی یاری کرده است.
فخررازی از این اشکال این چنین پاسخ داده است:
«فان قیل: وجب ان یکون قوله: (فَاَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ)
(المراد منه انه انزل سکینته علی قلب الرسول، والدلیل علیه انه عطف علیه قوله: (وَاَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا) وهذا لا یلیق الا بالرسول، والمعطوف یجب کونه مشارکاً للمعطوف علیه، فلما کان هذا المعطوف عائداً الی الرسول وجب فی المعطوف علیه ان یکون عائداً الی الرسول.
قلنا: هذا ضعیف، لان قوله: (وَاَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا) اشارة الی قصة بدر وهو معطوف علی قوله: (فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ) وتقدیر الآیة الا تنصروه فقد نصره الله فی واقعة الغار اذ یقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا فانزل الله سکینته علیه وایده بجنود لم تروها فی واقعة بدر، واذا کان الامر کذلک فقد سقط هذا السؤال.»
«اگر بگویند: واجب ضمیر «علیه» در «فانزل الله سکینته علیه» به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برگردد؛ زیرا جمله «وایده بجنود لم تروها» به جمله «... سکینته علیه» عطف شده است. این مقام (تایید با لشکریان نامرئی) فقط سزاوار پیامبر. از طرف دیگر
واجب است که معطوف و معطوف علیه در مرجع ضمیر مشترک باشند. وقتی معطوف «وایده...» به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برمیگردد، واجب است که معطوف علیه «سکینته علیه» نیز به آن حضرت برگردد.
در جواب میگوییم: این دلیل ضعیف است؛ زیرا جمله «وایده بجنود لم تروها» به قصه جنگ بدر اشاره دارد و این جمله به جمله «فقد نصره الله» عطف شده است. و تقدیر آیه این چنین است «اگر او را یاری نکنید، خداوند او را یاری کرد، در آن هنگام که در غار بود و به همراهش میگفت: "نترس خداوند با ماست" پس خدواند سکینهاش را بر او نازل کرد و او را با لشکریانی که شما نمیدیدید، در جنگ بدر تایید کرد». وقتی تقدیر چنین باشد، اشکال برطرف شده است.»
اولا: این سخن با ادعای خود فخررازی که گفته بود: «الضمیر یجب عوده الی اقرب المذکورات» در تضاد است. اگر واقعا چنین قاعدهای وجود داشته باشد، در اینجا نیز باید اجرا شود و ضمیر «ایده» نیز به نزدیکترین مرجع گذشته؛ یعنی «صاحب» برگردد؛
ثانیاً: با
سیاق آیه کاملا در تضاد است؛ زیرا از صدر تا ذیل آیه سخن از نصرت و یاری پیامبر خدا در قضیه هجرت و در غار است و تایید آن حضرت به لشکریان غیر مرئی، تاییدی است که در همان روز از جانب خداوند شامل حال آن حضرت شده است؛
فاء افاده ترتیب میکند و با وجود آن، جمله (وایده بجنود لم تروها) نمیتواند به جمله واقع در صدر آیه یعنی (فقد نصره الله) عطف شود.
ثالثاً: با قواعد
علم نحو و ادبیات زبان عرب سازگاری ندارد؛ زیرا «فاء» در جمله «فانزل السکینة...» اگر (طبق آن چه فخررازی استفاده کرده) فاء عاطفه باشد، افاده ترتیب میکند و با وجود آن، جمله «وایده بجنود...» هرگز نمیتواند به صدر آیه عطف شود و باید به همان جمله قبلی عطف شود. عباس حسن در کتاب
النحو الوافی در این باره مینویسد:
«وجدیر بالملاحظة: انّه اذا جاء بعد العاطف المُرتِب ومعطوفه عاطف آخر لا یفید الترتیب ـکالواوـ فانّ معطوفه یکون معطوفا علی المعطوف بحرف العطف المُرتِب الذی قبله مباشرة.
و بعبارة اخری: یجب ان یکون المعطوف بالعاطف المفید للترتیب هو المعطوف علیه للمعطوف بعاطف یلیه مباشرة. ولا یصح العطف مطلقا علی معطوف علیه قبل العاطف المفید للترتیب). ففی مثل: اقبل سالم، وصالح، ومحمود وحامد، ثم حسین، وامین.... یتعین ان یکون «امین» معطوفا علی «حسین» و لا یصح عطفه علی غیره. اما «حسین» فمعطوف علی حامد حتما. و اما کل ما قبله فمعطوف بالواوعلی «سالم».
اگر بعد از حرف عطفی که دلالت بر ترتیب میکند و معطوف او، عاطف دیگری مثل واو آمد که افاده ترتیب نمیکند، پس آن چیزی که به وسیله واو قرار است به ماقبل عطف شود، باید به همان معطوف قبلی عطف شود (و نه میتوان او را به معطوفهای پیش از آن عطف کرد).
به عبارت دیگر: آن کلمهای که مثلا به وسیله (فاء و ثم) که دلالت بر ترتیب میکنند عطف به ما قبل شده، واجب است به همان معطوفی عطف شود که بلافاصله بعد از آن آمده است و هرگز صحیح نیست معطوف علیه به وسیله واو را به معطوف علیه دیگری غیر از همین معطوف علیه (که افاده ترتیب میکند) عطف کنیم.
پس در مثال «اقبل سالم وصالح ومحمود و حامد ثم حسین وامین» قطعا امین عطف بر حسین میشود و صحیح نیست که بر غیر حسین عطف شود؛ اما خود حسین به حامد عطف میشود و صالح و محمود هم که قبل از آنها واو آمده به سالم عطف میشوند.»
اما اگر فاء در (فانزل الله سکینته علیه) فاء استیناف باشد؛ چنانچه عدهای از علمای ادب به آن تصریح کردهاند، بازهم جمله «وایده بجنود لم تروها» نمیتواند به ماقبل فاء عطف شود؛ زیرا یکی از ویژگیهای فاء استیناف این است که ارتباط جملات بعد از خودش را به ماقبل قطع میکند و نمیگذارد که مابعد او به ماقبلش عطف شود.
عطف جمله «وَجَعَلَ کَلِمَةَ الَّذینَ کَفَرُوا السُّفْلی وَکَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا» بر جمله «فَاَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلَیْه:»
سیاق آیه دلالت میکند که جمله «وَجَعَلَ کَلِمَةَ الَّذینَ کَفَرُوا السُّفْلی وَکَلِمَةُ اللَّهِ هِی الْعُلْیا» نیز بر جمله «فَاَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلَیْه» عطف شده باشد؛ زیرا این جمله در حقیقت ادامه و بیان کننده جملات قبلی است و نتیجه نصرت و یاری خداوند از پیامبرش را با نزول سکینه و لشکریان نامرئی بیان میکند.
طبق گفته مفسران مراد از «کَلِمَةَ الَّذینَ کَفَرُوا» نقشهای است که قریشیان در
دارالندوة برای کشتن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کشیده بودند که خداوند رسولش را از آن باخبر و نقشه آنان را نقش بر آب کرد؛ بنابراین، جملات گذشته باید بیان کننده نصرت و یاری پیامبر باشد تا در این جمله خداوند با اشاره به آنها، آن را دلیل بر اعتلای کلمه الهی و شکست و نابودی کلمه کفر بداند. در حقیقت خداوند نزول سکینه بر پیامبر و یاری با لشکریان نامرئی را، سبب شکست و پایین قرار دادن کلمه کفر و اعتلای کلمه الهی میداند.
به عبارت دیگر: خداوند شکست نقشه کفار و پایین قرار دادن کلمه آنها و همچنین اعتلای کلمه الهی را نتیجه نزول سکینه بر قلب پیامبر و یاری لشکریان نامرئی میداند، حال با وجود چنین سیاقی چگونه میتوان ادعا کرد که خداوند سکینه را بر ابوبکر نازل کرده باشد؟
علامه طباطبائی در این باره میگوید:
«وثالثا: ان الآیة تجری فی سیاق واحد حتی یقول: «وَجَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلی وَکَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا» ولا ریب انه بیان لما قبله، وان المراد بکلمة الذین کفروا هی ما قضوا به فی دار الندوة وعزموا علیه من قتله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) واطفاء نور الله، وبکلمة الله هی ما وعده من نصره واتمام نوره، وکیف یجوز ان یفرق بین البیان والمبین وجعل البیان راجعا الی نصره تعالی ایاه صلی الله علیه وآله، والمبین راجعا الی نصره غیره.»
«دلیل سوم: آیه شریفه همچنان در یک سیاق ادامه دارد، تا آنجا که میفرماید: «وَجَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلی وَکَلِمَةُ اللَّهِ هِی الْعُلْیا»، و جای هیچ تردید نیست که این جمله بیان جملات قبل، و مقصود از «کلمه کسانی که کافر شدند» همان رأیی است که
مشرکین مکه در دارالندوة دادند، که دسته جمعی آن جناب را به قتل رسانیده، نورش را خاموش کنند. و مقصود از «کلمه خدا» وعده نصرت و اتمام نوری است که به وی داده. و با این حال چطور ممکن است میان بیان و مبین جملهای آورده شود که بیان مبین نباشد، یعنی، بیان راجع به نصرتی باشد که خدای تعالی از آن جناب کرده، و مبین راجع باشد به نصرت غیر او.»
در نتیجه، ضمیر «علیه» در «فانزل سکینته علیه» به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) باز میگردد و چون مؤمنی به همراه آن حضرت نبوده است، خداوند تنها رسولش را مشمول عنایت خویش قرار داده، آرامش را بر او نازل و با لشکریان نامرئی تایید کرده است.
خرید مرکب توسط ابوبکر و مشارکت فرزندان وی در امر هجرت:
«الوجه الحادی عشر: من الوجوه الدالة علی فضل ابی بکر من هذه الآیة اطباق الکل علی ان ابا بکر هو الذی اشتری الراحلة لرسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وعلی ان عبد الرحمن بن ابی بکر واسماء بنت ابی بکر هما اللذان کانا یاتیانهما بالطعام. روی انه علیه الصلاة والسلام قال: (لقد کنت انا وصاحبی فی الغار بضعة عشر یوماً ولیس لنا طعام الا التمر) وذکروا ان جبریل اتاه وهو جائع فقال هذه اسماء قد اتت بحیس، ففرح رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بذلک واخبر به ابا بکر. ولما امر الله رسوله بالخروج الی المدینة اظهره لابی بکر، فامر ابنه عبد الرحمن ان یشتری جملین ورحلین وکسوتین، ویفصل احدهما للرسول علیه الصلاة والسلام.»
«وجه یازهم از وجوهی که در این آیه دلالت بر فضل و برتری ابوبکر میکند، این است که او کسی بود که برای رسول خدا مرکب خرید و عبد الرحمن بن ابیبکر و اسماء بنت ابیبکر، کسانی بودند که برای آن دو غذا میآوردند. روایت شده است که رسول خدا میفرمود: «من و صاحبم بیش از ده روز در غار بودیم و غذائی غیر از خرما نداشتیم». و نیز نقل کردهاند که جبرئل پیش آن حضرت آمد در حالی که گرسنه بود؛ پس گفت: این اسماء است که برای شما حیس (غذائی که از خرما، سرشیر و روغن درست میشده) آورده است. رسول خدا با شنیدن این خبر خوشحال شد و ابوبکر را نیز از این مساله با خبر کرد. زمانی که خداوند به پیامبرش دستور هجرت به سوی مدینه را داد، آن حضرت این امر را با ابوبکر در میان نهاد. پس ابوبکر به پسرش عبدالرحمن دستور داد که برای آنها، دو شتر و دو کجاوه و دو جامه خریده و یکی از آنها را به رسول خدا اهداء نماید.»
خرید مرکب توسط ابوبکر سخنی است که با حقایق تاریخی و دیگر روایات
اهلسنت سازگاری ندارد؛ چرا که طبق روایات، ابوبکر صاحب این مرکبها بود و رسول خدا آن را از ابوبکر خرید.
بخاری در صحیح خود مینویسد:
«قال ابوبَکْرٍ فَخُذْ بِاَبِی انت یا رَسُولَ اللَّهِ اِحْدَی رَاحِلَتَیَّ هَاتَیْنِ قال رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بِالثَّمَنِ؛
ابوبکر گفت: پدرم به فدایتای رسول خدا، یکی از دو مرکب مرا بگیر، رسول خدا فرمود: با پرداخت قیمت میگیرم.»
پس خریدن مرکب برای رسول خدا در کار نیست؛ بلکه فروختن مرکب به آن جناب است. آیا فروختن مرکب به رسول خدا میتواند برای شخصی ارزش محسوب شود؟
آوردن غذا توسط
عبدالرحمن و
اسماء، نیز:
اولاً: فضیلتی را برای ابوبکر به اثبات نمیرساند، بر فرض صحت، فضیلتی است برای خود آنان؛
ثانیاً: پیش از این ثابت کردیم که عبدالرحمن (عبد العزی) بن ابیبکر از ملحدین و
مشرکین بود و تا زمان
فتح مکه ایمان نیاورد و در
جنگ بدر و
احد نیز از سرداران لشکر کفر بوده و قصد اصلی او نیز از شرکت در این جنگ کشتن پدرش ابوبکر بوده است؛ بنابراین عاقلانه نیست که بپذیریم چنین شخصی، خطر افتادن به دست قریشیان خشمگین و زخم خورده را به جان خریده و برای آنها غذا آورده باشد. با شناختی که از عبدالرحمن وجود دارد، تردیدی وجود ندارد که اگر دست او به پدرش و یا رسول خدا میرسید، بیدرنگ قصد جان آنان را میکرد و یا مشرکین را از محل اختفاء آنان با خبر میساخت.
آوردن غذا توسط اسماء دختر ابوبکر نیز پذیرفتنی نیست. برای اثبات دروغ بودن این مطلب همین بس که در روایت مورد استدلال فخررازی، از زبان رسول خدا نقل شده است که آنها بیش از ده روز در غار بودند و غذائی جز
خرما نداشتند؛ در حالی که به اتفاق
شیعه و
سنی،
رسول خدا و همراهش فقط سه شب در غار ماندهاند نه بیش از ده روز.
از طرف دیگر، دانشمندان سنی نقل کردهاند که اسماء دختر ابوبکر در آن زمان باردار بوده و مدتی بعد که به
مدینه هجرت کرد،
عبدالله بن زبیر را در منطقه قبا به دنیا آورد.
بخاری در صحیح خود مینویسد:
«حدثنی زَکَرِیَّاءُ بن یحیی عن ابی اُسَامَةَ عن هِشَامِ بن عُرْوَةَ عن ابیه عن اَسْمَاءَ رضی الله عنها انها حَمَلَتْ بِعَبْدِ اللَّهِ بن الزُّبَیْرِ قالت فَخَرَجْتُ وانا مُتِمٌّ فَاَتَیْتُ الْمَدِینَةَ فَنَزَلْتُ بِقُبَاءٍ فَوَلَدْتُهُ بِقُبَاءٍ ثُمَّ اَتَیْتُ بِهِ النبی صلی الله علیه وسلم فَوَضَعْتُهُ فی حَجْرِهِ ثُمَّ دَعَا بِتَمْرَةٍ فَمَضَغَهَا ثُمَّ تَفَلَ فی فیه فَکَانَ اَوَّلَ شَیْءٍ دخل جَوْفَهُ رِیقُ رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم ثُمَّ حَنَّکَهُ بِتَمْرَةٍ ثُمَّ دَعَا له وَبَرَّکَ علیه وکان اَوَّلَ مَوْلُودٍ فی الْاِسْلَامِ.»
«
عروه از پدرش از اسماء نقل کرده است که او به عبدالله بن زبیر باردار شد، اسماء میگوید: از
مکه خارج شدم؛ در حالی که آخرین روزهای بارداری خود را میگذراندم، به طرف
مدینه رفتم و در
قباء ساکن شدم و او را در قباء به دنیا آوردم. سپس رسول خدا آمد، او را به دامن او گذاشتم، سپس آن حضرت خرمائی خواست، آن را جوید و در دهان عبدالله تف کرد. پس نخستین چیزی که وارد شکم او شد، آب دهان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود. سپس خرمائی جوید، عبدالله را خواست و برای او تبرک کرد. عبدالله نخستین فرزندی بود که در اسلام (در مدینه) متولد شد.»
آیا پذیرفتنی است که زنی حامله؛ به ویژه که آخرین ماههای بارداری خود را طی میکند، بتواند هر روز خود را از مکه تا
کوه ثور رسانده، از کوه بالا بیاید و غذا را نیز با خود حمل نماید؟
حقیقت مطلب آن است که
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) تنها کسی بود که از داستان هجرت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) باخبر بود و تنها او میدانست که رسول خدا به کدام طرف رفته و در کجا بسر میبرد.
بنابراین آن حضرت هر روز به صورت مخفیانه به غار میآمد و غذای رسول خدا و همراهش را میآورد و در روز سوم نیز امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بود که برای آنان مرکب تهیه و آن را به کوه ثور آورد.
جلالالدین سیوطی در
الدر المنثور مینویسد:
«واخرج ابن مردویه وابونعیم فی الدلائل عن ابن عباس رضی الله عنهما... فمکث هو وابوبکر رضی الله عنه فی الغار ثلاثة ایام یختلف الیهم بالطعام عامر بن فهیرة وعلی یجهزهم فاشتروا ثلاثة اباعر من ابل البحرین واستاجر لهم دلیلا فلما کان بعض اللیل من اللیلة الثالثة اتاهم علی رضی الله عنه بالابل والدلیل فرکب رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) راحلته ورکب ابوبکر اخری فتوجهوا نحو المدینة وقد بعثت قریش فی طلبه؛
ابنمردویه و
ابونعیم در
دلائل النبوة از
ابنعباس نقل کردهاند: ... رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و ابوبکر سه روز در غار ماندند،
عامر بن فهیره در آن سه روز غذا میآورد. علی (علیهالسّلام) وسائل سفر را آماده کرد، پس سه
شتر از نژاد
بحرین خرید و یک راهنما کرایه کرد، سپس در یکی از ساعات شب سوم، علی (علیهالسّلام) شتر و راهنما را آورد، رسول خدا مرکب خود را و ابوبکر مرکب دیگری را سوار شدند و به طرف مدینه حرکت کردند، و قریشیان به دنبال او راه افتادند.»
آلوسی نیز همین روایت را نقل و به آن استدلال کرده است:
«والمراد بالغار ثقب فی اعلی ثور وهو جبل فی الجهة الیمنی لمکة علی مسیر ساعة مکثا فیه ـکما روی عن ابنعباس رضی الله تعالی عنهماـ ثلاثة ایام یختلف الیهما بالطعام عامر بن فهیرة وعلی کرم الله تعالی وجهه یجهزهما فاشتری ثلاثة اباعر من ابل البحرین واستاجر لهما دلیلا فلما کانا فی بعض اللیل من اللیلة الثالثة اتاهم علی کرم الله تعالی وجهه بالابل والدلیل فرکبوا وتوجهوا نحو المدینة؛
مراد از غار، حفرهای است در بالای کوه ثور و اون کوهی است در طرف راست مکه در جهت عقربه ساعت؛ چنانچه از
ابنعباس نقل شده است که
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و
ابوبکر سه روز در آن غار ماندند، عامر بن فهیره برای آنان غذا میآورد و علی (علیهالسّلام) وسائل سفر را آماده میکرد، پس سه شتر از نژاد بحرین خرید.»
و
ابنعساکر در
تاریخ مدینه دمشق مینویسد:
«قال ونا ابنشاهین نا احمد بن محمد بن سعید الهمدانی نا احمد بن یوسف نا محمد بن یزید النخعی نا عبید الله بن الحسن حدثنی معاویة بن عبدالله بن عبید الله بن ابی رافع عن ابیه عن جده رافع قال عبید الله بن الحسن وحدثنی محمد بن عبید الله بن علی بن ابی رافع عن ابیه عن جده عن ابی رافعت قال عبید الله بن الحسن وحدثنی محمد بن عبید الله بن علی بن ابی رافع عن ابیه عن جده عن ابی رافع ان علیا کان یجهز النبی صلی الله علیه وسلم حین کان بالغار ویاتیه بالطعام واستاجر له ثلاث رواحل للنبی صلی الله علیه وسلم ولابی بکر ودلیلهم ابن اریقط وخلفه النبی صلی الله علیه وسلم فخرج الیه اهله فخرج وامره ان یؤدی عنه امانته ووصایا من کان یوصی الیه وما کان یؤتمن علیه من مال فادی امانته کلها وامره ان یضطجع علی فراشه لیلة خرج وقال ان قریشا لن یفقدنی ما راوک فاضطجع علی علی فراشه فکانت قریش تنظر الی فراش النبی صلی الله علیه وسلم فیرون علیه رجلا یظنونه النبی صلی الله علیه وسلم حتی اذا اصبحوا راوا علیه علیا فقالوا لو خرج محمد خرج بعلی معه فحبسهم الله (عزّوجلّ) بذلک عن طلب النبی صلی الله علیه وسلم حین راوا علیا ولم یفقدوا النبی صلی الله علیه وسلم
وامر النبی صلی الله علیه وسلم علیا ان یلحقه بالمدینة فخرج علی فی طلبه بعدما اخرج الیه اهله یمشی من اللیل ویکمن من النهار حتی قدم المدینة فلما بلغ النبی قدومه قال ادعوا لی علیا علیا قیل یا رسول الله لا یقدر ان یمشی فاتاه النبی فلما راه النبی اعتنقه وبکی رحمة لما بقدمیه من الورم وکانتا تقطران دما فتفل النبی فی یدیه ثم مسح بهما رجلیه ودعا له بالعافیة فلم یشتکهما علی حتی استشهد.»
«
ابیرافع نقل شده است که علی (علیهالسّلام) وسائل سفر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را در آن هنگام که در غار بسر میبرد، آماده کرد، غذا برای آن حضرت میآورد، سه مرکب برای آن حضرت و ابوبکر و راهنمای آنها
ابناریقط اجاره کرد.
رسول خدا، علی (علیهماالسّلام) را در
مکه گذاشته و به او دستور داد که خانوادهاش را به
مدینه بیاورد، امانتها و اموال مردم که پیش از آن حضرت بوده را به صاحبانش برگرداند، سفارشهایی که رسول خدا برای افراد داشت، به آنها برساند. و نیز دستور داد که در شب خروج رسول خدا از مکه در بسترش بخوابد و به او فرمود: تا زمانی که قریشیان تو را میبیینند به دنبال من نخواهند گشت. پس علی (علیهالسّلام) در بستر آن حضرت خوابید، قریشیان به بستر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نگاه میکردند و میدیدند که مردی در آن خوابیده است، فکر کردند که او رسول خدا است. وقتی صبح شد، علی (علیهالسّلام) را در آن دیدند و گفتند: اگر محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خارج شود، علی (علیهالسّلام) نیز با او خارج خواهد شد؛ پس علی را زندانی کردند تا پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را بیابند در آن هنگام که علی را دیدند و پیامبر را پیدا نکردند.
همچنین رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به علی (علیهالسّلام) دستور داد که در مدینه به آن حضرت ملحق شود، علی (علیهالسّلام) بعد از آن خانواده رسول خدا با خود همراه کرد، به دنبال آن حضرت راه افتاد، شبها راه میرفت و روزها استراحت میکرد تا این که به مدینه رسید. وقتی به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رسید، آن حضرت علی (علیهالسّلام) را پیش خود خواست. گفتند: علی نمیتواند راه برود، پس رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پیش علی (علیهالسّلام) آمد، وقتی او را دید گردن او را در بغل گرفت و برای ورمهای پای او که از شدت ورم خون میچکید، گریه کرد. سپس رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آب دهان مبارک خویش را بر پای امیرمؤمنان (علیهالسّلام) مالید و برای شفای او دعا کرد، بعد از آن علی (علیهالسّلام) تا هنگام شهادتش از پای خود ننالید.»
در نتیجه خرید مرکب توسط ابوبکر و نیز آوردن غذا توسط فرزندان وی کذب محض است و تنها به منظور انکار فضائل امیرمؤمنان (علیهالسّلام) ساخته شده است.
فخررازی در دوازدهمین دلیل خود مینویسد:
«الوجه الثانی عشر: ان رسول الله حین دخل المدینة ما کان معه الا ابوبکر، والانصار ما راوا مع رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) احداً الا ابا بکر، وذلک یدل علی انه کان یصطفیه لنفسه من بین اصحابه فی السفر والحضر، وان اصحابنا زادوا علیه وقالوا: لما لم یحضر معه فی ذلک السفر احد الا ابوبکر، فلو قدرنا انه توفی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فی ذلک السفر لزم ان لا یقوم بامره الا ابوبکر وان لا یکون وصیه علی امته الا ابوبکر، وان لا یبلغ ما حدث من الوحی والتنزیل فی ذلک الطریق الی امته الا ابوبکر، وکل ذلک یدل علی الفضائل العالیة والدرجات الرفیعة لابی بکر.»
«وجه دوازدهم: رسول خدا هنگامی وارد مدینه شدند، تنها ابوبکر را به همراه داشتند و انصار کسی را جز ابوبکر به همراه رسول خدا ندیدند. و این دلالت میکند که رسول خدا از میان اصحابش، ابوبکر را برای سفر و حضورش برگزیده است. همفکران ما افزوده و گفتهاند: از آن جائی که در این سفر فقط ابوبکر به همراه رسول خدا بوده، اگر برفرض رسول خدا در این سفر از دنیا میرفتند، لازم میآمد که کسی غیر از ابوبکر جانشین او و وصی بر امتش نباشد. همچنین هر آن چه که در مسیر راه بر آن حضرت وحی شد، کسی جز ابوبکر نمیتوانست از آن خبر دهد. همه اینها دلالت بر فضائل عالی و درجات رفیعی برای
ابوبکر دارد.»
این استدلال
فخررازی نیز همانند دیگر استدلالهایش، سست و بیپایه است؛ چرا که به اتفاق شیعه و سنی رسول خدا به تنهائی به طرف مدینه حرکت نکردهاند؛ بلکه از مکه دو نفر دیگر نیز به همراه آن حضرت بود و در طول مسیر نیز افراد دیگری همچون ابا معبد وام معبد به آن حضرت ایمان آورده و با ایشان به مدینه هجرت کردند.
پیش از این در پاسخ به سومین ادعای فخررازی «تنها ابوبکر، به همراه رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) باقی ماند» ثابت کردیم که
عامر بن فهیره و
عبدالله بن اریقط نیز به همراه ایشان از
مکه خارج و به سوی
مدینه حرکت کردند.
بنابراین، ابوبکر تنها کسی نبود که
انصار با رسول خدا دیدند. اگر دیده شدن به همراه رسول خدا سبب شود که کسی خلیفه و جانشین بعد از رسول خدا شود، چرا این افتخار نصیب عامر بن فهیره و یا عبدالله اریقط نشود؟
استدلال به چنین مطالب سستی، حکایت از آن دارد که دستان دانشمندان سنی از دلایل محکم و منطقی برای اثبات مشروعیت خلافت ابوبکر خالی است و گرنه استدلال به چنین مطالب سخیفی دور از شان یک عالم است.
فخررازی در پایان، به برخی از جوابهای علمای شیعه اشاره و سعی کرده است که از آنها پاسخ دهد. ما ابتدا جواب او را نقل و سپس به نقد آنها خواهیم پرداخت.
«واعلم ان الروافض احتجوا بهذه الآیة وبهذه الواقعة علی الطعن فی ابی بکر من وجوه ضعیفة حقیرة جاریة مجری اخفاء الشمس بکف من الطین: فالاول: قالوا انه علیه الصلاة والسلام قال لابی بکر: (لا تحزن) فذلک الحزن ان کان حقاً فکیف نهی الرسول علیه الصلاة والسلام عنه؟ وان کان خطا، لزم ان یکون ابوبکر مذنباً وعاصیاً فی ذلک الحزن.»
«بدان که رافضیها، به این آیه و این قصه، به منظور خردهگیری به ابوبکر با دلایلی ضعیف و حقیر که به پنهان کردن خورشید با کف دست میماند، استدلال میکنند. نخستین دلیل آنها این است که میگویند: رسول خدا به ابوبکر گفت: «غم مخور»، اگر این حزن حق بود؛ پس چرا رسول خدا ابوبکر را از آن نهی کرد، اگر اشتباه بود، لازم میآید که ابوبکر گناهکار و عاصی در این حزن باشد.»
سپس در جواب میگوید:
«والجواب عن الاول: ان ابا علی الجبائی لما حکی عنهم تلک الشبهة، قال: فیقال لهم یجب فی قوله تعالی لموسی علیه السلام: (لاَ تَخَفْ اِنَّکَ اَنتَ الاْعْلَی)
ان یدل علی انه کان عاصیاً فی خوفه، وذلک طعن فی الانبیاء، ویجب فی قوله تعالی فی ابراهیم، حیث قالت الملائکة له: (لاَ تَخَفْ) فی قصة العجل المشوی مثل ذلک، وفی قولهم للوط: (لاَ تَخَفْ وَلاَ تَحْزَنْ اِنَّا مُنَجُّوکَ وَاَهْلَکَ)
مثل ذلک.
فاذا قالوا: ان ذلک الخوف انما حصل بمقتضی البشریة، وانما ذکر الله تعالی ذلک فی قوله: (لاَ تَخَفْ) لیفید الامن، وفراغ القلب. قلنا لهم فی هذه المسالة کذلک.
فان قالوا: الیس انه تعالی قال: (وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ)
فکیف خاف مع سماع هذه الآیة؟ فنقول: هذه الآیة انما نزلت فی المدینة، وهذه الواقعة سابقة علی نزولها، وایضاً فهب انه کان آمناً علی عدم القتل، ولکنه ما کان آمناً من الضرب، والجرح والایلام الشدید. والعجب منهم، فانا لو قدرنا ان ابا بکر ما کان خائفاً، لقالوا انه فرح بسبب وقوع الرسول فی البلاء، ولما خاف وبکی قالوا: هذا السؤال الرکیک، وذلک یدل علی انهم لا یطلبون الحق، وانما مقصودهم محض الطعنا.»
«وقتی این شبهه را برای
ابوعلی جبائی نقل کردند، گفت: در جواب آنها (
شیعیان) بگویید که پس باید طبق آیه «لا تخف انک انت الاعلی؛ نترس! تو مسلّماً (پیروز و) برتری» ترس
حضرت موسی عصیان باشد، و این خردهگیری بر
انبیاء است. و همچنین لازم میآید که
حضرت ابراهیم در آن هنگام که
ملائکه در قصه گوساله کباب شده به او گفتند «لا تخف؛ نترس» و نیز در آن هنگام که ملائکه خطاب به
حضرت لوط گفتند: «لا تخف و لا تحزن انا منجوک واهلک؛ نترس و غمگین مباش، ما تو و خانوادهات را نجات خواهیم داد» گناهکار باشند.
اگر در جواب گفتند که این ترس به مقضای خصلت بشری اتفاق میافتد و
خداوند با یادآوری این مطلب به آنها گفت: «لا تخف؛ نترس» تا امنیت و آرامش قلبی به آنها بازگردد، ما نیز در همین جواب را در باره ابوبکر خواهیم داد.
اگر گفتند: مگر نه اینکه خداوند خطاب به پیامبرش فرمود: «والله یعصمک من الناس؛ خداوند تو را از (خطرات احتمالی) مردم، نگاه میدارد» با این وجود چگونه امکان دارد که پیامبر با شنیدن این آیه بازهم ترسیده باشد؟
در جواب میگوییم: این آیه در
مدینه نازل شده و این داستان (غار) پیش از نزول آیه اتفاق افتاده است. همچنین از آیه استفاده میشود که رسول خدا از کشتن در امان بوده؛ اما از کتک خوردن، زخمی شدن و آزار و اذیت شدید در امان نبوده است.
عجیب است که وقتی ما میگوییم ابوبکر نترسیده بود، میگویند که شادی او به خاطر مصیبهایی بود که بر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وارد شده بود، و اگر میگوییم که ابوبکر ترسیده و گریه کرده، این سؤال رکیک را مطرح میکنند. این نشانگر آن است که آنها به دنبال یافتن حقیقت نیستند و منظورشان فقط خردهگیری است.
آنچه خوف پیامبران و اولیاء الهی را از حزن واندوه ابوبکر متمایز میسازد، این است که آنان از این فرمان الهی سرپیچی نکردند و با شنیدن تسلاّی الهی، قلبشان آرام گرفته و خوف و ترس از آنها برای همیشه زایل میشد. این مطلب را از تمام آیاتی که در زمینه خوف پیامبران و اولیاء الهی وارد شده، میتوان استفاده کرد.
اما حزن ابوبکر دائمی بود و با این که پیامبر او را چندین بار از این کار نهی کرد، در عین حال بازهم از فرمان پیامبر سرپیچی میکرد.
تا زمانی که خداوند از عملی نهی نکرده است، آن عمل
مباح به حساب میآید؛ اما اگر نهیی در باره آن وارد شد،
حرمت آن قطعی است و سرپیچی از آن
گناه و عصیان محسوب میشود. از هیچ یک از آیات استفاده نمیشود که پیامبران بعد از نهی خداوند دوباره دچار حزن شده باشند؛ اما ثابت کردیم که ابوبکر بعد از این که چندین بار رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) او را از این کار نهی کرد، بازهم دچار حزن واندوه شد.
در نتیجه حزن پیامبران طعنی بر آنها نیست؛ در حالی که تکرار حزن توسط ابوبکر، طعنی عظیم برای او به شمار آمده، عدم
ایمان او را به خدا و رسولش به اثبات میرساند.
پیامبر، ابوبکر را به خاطر لو ندادن اخبار هجرت، با خود برد:
«والثانی: قالوا یحتمل ان یقال: انه استخلصه لنفسه لانه کان یخاف منه انه لو ترکه فی مکة ان یدل الکفار علیه، وان یوقفهم علی اسراره ومعانیه، فاخذه مع نفسه دفعاً لهذا الشر.»
«اشکال دوم: رافضیهای گفتهاند: احتمال دارد این که رسول خدا او را برای خودش نگهداشته، به این دلیل باشد که از او میترسید که اگر او را در
مکه رها کند، جای آن حضرت را به
کفار نشان دهد و اسرار پیامبر را فاش سازد؛ پس رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ابوبکر را به خاطر دفع شرّ او با خود برد.»
سپس در جواب از این مساله میگوید:
«والجواب عن الثانی: ان الذی قالوه اخس من شبهات السوفسطائیة، فان ابا بکر لو کان قاصداً له، لصالح بالکفار عند وصولهم الی باب الغار، وقال لهم نحن ههنا، ولقال ابنه وابنته عبد الرحمن واسماء للکفار نحن نعرف مکان محمد فندلکم علیه، فنسال الله العصمة من عصبیة تحمل الانسان علی مثل هذا الکلام الرکیک.»
«این گفتار، بیارزشتر از شبهات
سوفسطائی ها است، اگر ابوبکر چنین قصدی داشت، در همان زمان که کفار به در غار رسیده بودند، این کار را میکرد و به آنها میگفت که ما این جا هستیم و یا فرزندان ابوبکر؛ یعنی
عبدالرحمن و
اسماء به کفار میگفتند که ما جای «محمد» را میدانیم و به شما نشان میدهیم. از
خداوند میخواهیم که ما را از چنین تعصبی که انسان را به گفتن چنین سخنان رکیکی وامیدارد، دورنگه دارد.»
پیش از این ثابت کردیم که ابوبکر به همراه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از مکه خارج نشده بود؛ بلکه به دنبال رسول خدا آمد و در نزدیکی غار به آن حضرت ملحق شد. در چنین وضعیتی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نمیتوانست ابوبکر را با خود همراه نکند؛ چرا که در بازگشت از مسیر غار به دست مشرکان میافتاد و با توجه به رقت و نازکدلی که
اهلسنت برای ابوبکر نقل کردهاند، طبیعی بود زیر شکنجههای قریش لب بگشاید و تمام اسرار و محل اختفای رسول خدا را به کفار نشان دهد.
از آن جائی که خداوند وعده نجات رسول خدا را داده بود، ابوبکر اگر هم میخواست از درون غار فریاد بزند و کفار را مطلع سازد، با قدرت الهی صدایش به گوش قریشالثالث: وان دلت هذه الحالة علی فضل ابی بکر الا انه امر علیاً بانیان نمیرسید؛ چنانچه صدای گریهها و نالههای او نرسید؛ با اینکه کفار قریش جلوی غار ایستاده بودند و ابوبکر در درون غار زار گریه میکرد و ناله میزد؛ اما با قدرت الهی صدای او به گوش قریشیان نرسید.
پس این که ابوبکر نتوانسته از درون غار فریاد بزند و کفار را مطلع سازد، دلیل بر این نمیشود که رسول خدا او را به خاطر لو ندادن اسرار هجرت با خود نبرده باشد.
فخررازی در سومین جواب از ادله شیعیان، مقایسهای دارد بین فضیلت خوابیدن
امیرمؤمنان در بستر رسول خدا و همراهی ابوبکر در غار و تلاش میکند که ثابت نماید که فضیلت ابوبکر بسیار باارزشتر و برتر از فضیلت امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بوده است:
«و یضطجع علی فراشه، ومعلوم ان الاضطجاع علی فراش رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فی مثل تلک اللیلة الظلماء مع کون الکفار قاصدین قتل رسول الله تعریض النفس للفداء، فهذا العمل من علی، اعلی واعظم من کون ابی بکر صاحباً للرسول، فهذه جملة ما ذکروه فی ذلک الباب.»
«اگر بودن ابوبکر در غار برای وی ارزش محسوب شود؛ از آن طرف
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به
علی (علیهالسّلام) دستور داد که در بسترش بخوابد، روشن است که خوابیدن در بستر رسول خدا در چنین شب ظلمانی و با وجود این که کفار قرش قصد کشتن رسول خدا را داشتند، جان فدا کردن است و این عمل علی (علیهالسّلام) باارزشتر و برتر است از بودن ابوبکر به همراه رسول خدا.
این تمام چیزهایی است که آنها در باره این موضوع گفتهاند.»
و سپس سه دلیل برای اثبات ادعایش میآورد که ما هر سه را به صورت جداگانه بررسی و نقد خواهیم کرد.
وی در نخستین دلیل خود میگوید:
«الاول: انا لا ننکر ان اضطجاع علی بن ابی طالب فی تلک اللیلة المظلمة علی فراش رسول الله طاعة عظیمة ومنصب رفیع، الا انا ندعی ان ابا بکر بمصاحبته کان حاضراً فی خدمة الرسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، وعلی کان غائباً، والحاضر اعلی حالاً من الغائب.»
«دلیل اول: ما منکر این نیستیم که خوابیدن علی بن ابی طالب (علیهماالسّلام) در چنین شب ظلمانی در بستر رسول خدا اطاعت عظیم و مقام بلندی است؛ اما ما مدعی هستیم که ابوبکر با همراهی رسول خدا در خدمت آن حضرت حاضر بوده است؛ در حالی که علی (علیهالسّلام) غائب بوده است و فرد حاضر از فرد غائب، برتر است.»
تفاوت اساسی عمل امیرمؤمنان (علیهالسّلام) با عمل ابوبکر در این است امیرمؤمنان (علیهالسّلام) به وعده رسول خدا ایمان کامل داشت؛ از این رو از سر شب تا صبح با خیال راحت و بدون این که دچار حزن واندوه شود، در بستر رسول خدا خوابید و با وعدهای که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) داده بود، مطمئن بود که قریشیان نمیتوانند به او آسیبی برسانند. این مطلب اوج ایمان و یقین وی را به سخنان و وعدههای رسول خدا ثابت میکند؛ اما ابوبکر به خاطر عدم ایمان و اطمینان به سخنان پیامر خدا و از ترس کفار قریش، دچار حزن واندوه دائمی شده بود و هر چه رسول خدا او را این کار نهی میکرد، در او اثری نداشت و ابوبکر بارها و بارها با بیتوجهی به فرمان پیامبر خدا این عمل را تکرار کرد؛ پس عمل ابوبکر با رسول خدا، معصیت و همراه با چندین فعل
حرام بوده؛ اما عمل امیرمؤمنان (علیهالسّلام) سراسر ایمان و اطاعت بوده است.
آیا معصیت و سرپیچی از فرمان پیامبر خدا، با اطاعت محض از آن حضرت و ایمان و یقین به گفتههای آن حضرت قابل مقایسه است؟
آیا حزن واندوه دائمی ابوبکر، با شجاعت و دلاوری تک یل رسول خدا، حضرت امیرمؤمنان (علیهماالسّلام) قابل مقایسه است؟
بیتردید، جزاء و پاداش این دو عمل نیز متفاوت خواهد بود، به امیرالمؤمنان به خاطر انجام فرمان رسول خدا و ایمان قوی به وعدههای الهی، پاداش عظیمی تعلق خواهد گرفت؛ اما ابوبکر به دلیل عدم توجه به فرامین رسول خدا و عدم اطمینان به وعدههای آن حضرت، مجازات سنگینی در انتظارش خواهد بود.
تفاوت دیگر میان خوابیدن فضیلت امیرمؤمنان (علیهالسّلام) با فضیلت ابوبکر در این است که امیرمؤمنان (علیهالسّلام) به دستور رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در بسترش خوابید؛ پس این عمل آن حضرت اطاعت از فرمان پیامبر خدا است؛ در حالی که همراهی ابوبکر با رسول خدا به دستور آن حضرت نبوده و بلکه بدون اجازه آن حضرت بوده است. ما این مطلب را پیش از این ثابت کردیم.
بنابراین، حضور و یا عدم حضور در خدمت پیامبر مهم نیست، مهم این است که چه کسی از فرمان رسول خدا اطاعت و چه کسی سرپیچی کرده است.
«الثانی: ان علیاً ما تحمل المحنة الا فی تلک اللیلة، اما بعدها لما عرفوا ان محمداً غاب ترکوه، ولم یتعرضوا له. اما ابوبکر، فانه بسبب کونه مع محمد علیه الصلاة والسلام ثلاثة ایام فی الغار کان فی اشد اسباب المحنة، فکان بلاؤه اشد؛
علی (علیهالسّلام) فقط در آن شب سختی را تحمل کرد؛ اما بعد از آن که قریشیان فهمیدند که پیامبر غائب شده است، علی را رها کردند و مزاحم او نشدند؛ اما ابوبکر به خاطر اینکه سه روز با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در غار بود، در محنت سختتری به سر میبرد؛ پس مصیبت او شدیدتر بوده است.»
محنت و سختی ابوبکر همان چند لحظهای بود که کفار قریش بعد از تعقیب جای پای رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به در غار رسیدند؛ اما وقتی آنها بعد از دیدن تار عنکبوت مطمئن شدند که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آنجا نیست، دیگر محنت و سختی برای ابوبکر معنی نداشت؛ مگر اینکه به خداوند و وعده امانی که داده شده بود، اطمینان نکرده باشد.
اما امیرمؤمنان (علیهالسّلام) از سر شب تا به صبح در بستر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خوابید؛ در حالی که هر لحظه ممکن بود قریشیان با شمشیر حمله ور شده و او را قطعه قطعه کنند.
اگر ابوبکر به سخنان رسول خدا و وعده خداوند اطمینان داشت، هرگز نباید دچار محنت، مصیبت و حزن میشد؛ چرا که پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در کنار او بود و همواره تلاش میکرد که او را دلداری داده و از محنت و حزن او بکاهد؛ اما امیرمؤمنان (علیهالسّلام) وجود نازنین پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را در کنار خود نداشت؛ اما به وعدهای که آن حضرت به او داده بود، اطمینان کامل داشت و با قلب آرام و مطمئن تا صبح خوابید بدون اینکه دچار حزن واندوه شود.
«الثالث: ان ابا بکر رضی الله عنه کان مشهوراً فیما بین الناس بانه یرغب الناس فی دین محمد علیه الصلاة والسلام ویدعوهم الیه، وشاهدوا منه انه دعا جمعاً من اکابر الصحابة رضی الله عنهم الی ذلک الدین، وانهم انما قبلوا ذلک الدین بسبب دعوته، وکان یخاصم الکفار بقدر الامکان، وکان یذب عن الرسول e بالنفس والمال.»
«ابوبکر در میان مردم مشهور بود که به دین محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گرایش پیدا کرده و مردم را به سوی آن دعوت میکند و نیز مردم میدیدند که او جمعی از بزرگان صحابه را به این دین دعوت کرد و آنها دین اسلام را به خاطر دعوت ابوبکر پذیرفتند. ابوبکر بهاندازه امکان با کفار دشمنی و از رسول خدا با جان و مالش دفاع کرد.»
«واما علی بن ابی طالب رضی الله عنه، فانه کان فی ذلک الوقت صغیر السن، وما ظهر منه دعوة لا بالدلیل والحجة، ولا جهاد بالسیف والسنان، لان محاربته مع الکفار انما ظهرت بعد انتقالهم الی المدینة بمدة مدیدة، فحال الهجرة ما ظهر منه شیء من هذه الاحوال، واذا کان کذلک کان غضب الکفار علی ابی بکر لا محالة اشد من غضبهم علی علی، ولهذا السبب، فانهم لما عرفوا ان المضطجع علی ذلک الفراش هو علی لم یتعرضوا له البتة، ولم یقصدوه بضرب ولا الم، فعلمنا ان خوف ابی بکر علی نفسه فی خدمة محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اشد من خوف علی کرم الله وجهه فکانت تلک الدرجة افضل واکمل.»
«اما علی بن ابیطالب (علیهماالسّلام) در این زمان خردسال بود و در آن زمان دعوتی از به
اسلام با دلیل و یا برهان سر نزد، همچنین جهاد با شمشیر و نیزه؛ زیرا جنگهای او با کفار مدتها بعد و پس از انتقال به
مدینه صورت گرفت؛ اما در زمان هجرت این چیزها از علی (علیهالسّلام) سرنزده بود.»
وقتی چنین است، بدیهی است که خشم کفار بر ابوبکر بیشتر از خشم آنها بر علی (علیهالسّلام) باشد. به همین دلیل وقتی فهمیدند که علی (علیهالسّلام) در بستر خوابیده است، آزاری به او نرساندند، کتکی نزدند و اذیتی نکردند.
بنابراین میفهمیم که ترس ابوبکر بر جانش که در خدمت پیامبر بود، شدیدتر از ترس علی (علیهالسّلام) بود؛ پس این درجه برتر و کاملتر است.
اولاً: این که ایمان آوردن بزرگان صحابه به خاطر دعوت ابوبکر بوده باشد، توهین بزرگی به آنها است؛ زیرا ثابت میکند که آنها به حقانیت اسلام ایمان نیاوردند؛ بلکه به خاطر اینکه ابوبکر از آنها خواسته است که اسلام را بپذیرند،
مسلمان شدهاند.
و نیز ثابت میکند که سخنان رسول خدا در آنها تاثیر نگذاشته؛ اما دعوت ابوبکر سبب شده است که آنها به اسلام ایمان بیاورند. و این توهین بزرگی به آنها است.
البته شاید به همین خاطر باشد که آنها بعد از رحلت پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سفارشهای آن حضرت را فراموش و بر مبنای درخواست ابوبکر در سقیفه جمع شدند و همان کسی را که به خاطر او اسلام آورده بودند، به عنوان خلیفه انتخاب کردند.
چگونه است که آنها سخنان خاتم پیامبران را قبول نمیکنند و وعده
بهشت و رضوان الهی در ایمان آوردن آنها تاثیر گذار نیست؛ اما دعوت ابوبکر را میپذیرند و اسلام میآورند؟!!!
ابوبکر وعده چه چیزی را به آنها داده بود که تردید نکردند و ایمان آوردند؟
ثانیاً:
بنیهاشم، دشمنان اصلی قریشیان به حساب میآمدند و اگر دفاع بنیهاشم و به ویژه رئیس آنها؛ یعنی جناب
ابوطالب (علیهالسّلام) از
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نبود، در همان اوائل دعوت، قبائل قریش کار را یکسره میکردند.
به همین خاطر قریشیان کینه آنها بیش از دیگر مسلمانان به دل داشتند. به همین دلیل بود که تصمیم گرفتند عهدنامهای بنویسند و بنیهاشم را از مکه اخراج و با آنها هیچ نوع معاملهای انجام ندهند. بنیهاشم سه سال در شعب ابوطالب زندانی شدند؛ در حالی که بقیه مسلمانان و از جمله ابوبکر در مکه آزادانه زندگی میکردند و با مشرکان قریش آزادانه معامله میکردند.
اگر قریشیان از دست ابوبکر عصبانی بودند، باید او را نیز به همراه بنیهاشم از مکه اخراج میکردند و عهدنامه را در باره او نیز اجرا میکردند.
در تاریخ روایتی نقل نشده است که در این سه سال ابوبکر کمکی به بنیهاشم و رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کرده باشد، نه جانش را به خطر انداخت و نه از مالش برای رفع مشکلات رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) استفاده کرد.
در حالی که طبق نقل بزرگان اهلسنت، امیرمؤمنان (علیهالسّلام) در آن سه سال در کنار رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود و به خاطر حفظ جان آن حضرت هرشب در بستر او میخوابید.
بیهقی در
دلائل النبوة،
شمسالدین ذهبی در
تاریخ الاسلام و
ابنکثیر سلفی در
البدایة والنهایة مینویسند:
«ثم ان المشرکین اشتدوا علی المسلمین کاشد ما کانوا حتی بلغ المسلمین الجهد واشتد علیهم البلاء واجتمعت قریش فی مکرها ان یقتلوا رسول الله علانیة فلما رای ابوطالب عمل القوم جمع بنیعبدالمطلب وامرهم ان یدخلوا رسول الله شعبهم ویمنعوه ممن اراد قتله...
واجتمعوا علی ذلک اجتمع المشرکون من قریش فاجمعوا امرهم ان لا یجالسوهم ولا یبایعوهم ولا یدخلوا بیوتهم حتی یسلموا رسول الله للقتل وکتبوا فی مکرهم صحیفة وعهودا ومواثیق لا یقبلوا من بنیهاشم ابدا صلحا ولا تاخذهم به رافة حتی یسلموه للقتل فلبث بنوهاشم فی شعبهم بعنی ثلاث سنین واشتد علیهم البلاء والجهد وقطعوا عنهم الاسواق...
وکان ابوطالب اذا اخذ الناس مضاجعهم امر رسول الله فاضطجع علی فراشه حتی یری ذلک من اراد مکرا به واغتیاله فاذا نوم الناس امر احد بنیه او اخوته او بنی عمه فاضطجع علی فراش رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وامر رسول الله ان یاتی بعض فرشهم فینام علیه.»
«سپس کفار بر مسلمانان سخت گرفتند و آنقدر بر آن شدت بخشیدند تا مسلمین به سختی افتادند و زندگی بر آنها سخت شد و قریش هم پیمان شدند که رسول خدا را بهطور علنی به قتل برسانند پس زمانی که ابوطالب تصمیم آنها را دید بنیهاشم را جمع کرد و آنها را امر کرد که رسول خدا را به شعبشان ببرند و از او در برابر کسانی که تصمیم به قتل او دارند محافظت کنند.... قریش تصمیم گرفتند که با بنیهاشم در یک مجلس ننشینند، با آنها معامله نکنند، وارد خانههای آنها نشوند تا این که خود آنها رسول خدا را برای کشتن تسلیم قریش نمایند. با حیله و نیرنگ عهدنامهای نوشتند و در آن این نکته را گنجاندند که هیچگاه صلح با بنیهاشم را نپذیرند، بر آنها رافت نداشته باشند؛ تا این که رسول خدا برای کشتن تسلیم نمایند. بنیهاشم سه سال در شعب ماندند، بلاها بر آنها شدید شد، بازارها بر روی آنان بسته شد...
هنگامی که مردم به بسترشان میرفتند، رسول خدا را در رختخواب خودش میخواباند؛ تا کسانی که قصد ترور او را دارند این قضیه را ببینند؛ اما زمانی که مردم میخوابیدند، یکی از فرزندان یا برادرانش را امر میکرد تا در بستر رسول خدا بخوابد و رسول خدا را به بستر او میبرد تا آنجا بخوابد...»
ابنابیالحدید معتزلی مینویسد:
«وکان ابوطالب کثیرا ما یخاف علی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) البیات اذا عرف مضجعه، یقیمه لیلا من منامه، ویضجع ابنه علیا مکانه، فقال له علی لیلة: یا ابت، انی مقتول، فقال له:
اصبرن یا بنی فالصبر احجی• • • کل حی مصیره لشعوب
قدر الله والبلاء شدید• • • لفداء الحبیب وابن الحبیب
لفداء الاغر ذی الحسب الثاقب• • • والباع والکریم النجیب
ان تصبک المنون فالنبل تبری• • • فمصیب منها، وغیر مصیب
کل حی وان تملی بعمر• • • آخذ من مذاقها بنصیب.»
«
ابوطالب، بسیار میترسید که دشمنان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با شناسائی خوابگاه آن حضرت شبانه هجوم آورند، به همین خاطر فرزندش علی را به جای او در بستر میخواباند، علی (علیهالسّلام) شبی فرمود: پدر جان! من کشته میشوم، ابوطالب فرمود:
فرزندم! در این بلا صبر کن، صبر کردن عاقلی است ••• زیرا سرانجام هر زندهای مرگ است.
خداوند بلای شدید برای جانفشانی ••• در راه حبیب پسر حبیب مقدر کرده است
جانفشانی در راه کسی که عزیز ••• دارای حسب روشن و شرف و کرم و ساحت وسیع باشد.
اگر مرگ به سراغت بیاید، علاجی برای آن نیست ••• هنگامی که تیر را میتراشند، به برخی اصابت میکند و به برخی نمیکند.
هر زندهای اگر چه مهلتی دهند تا مدتی زنده باشد ••• اما سرانجام از مرگ بینصیب نمیماند.»
نزول آیه «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّه» در باره امیرمومنان (علیهالسلام):
حتی اگر فرض کنیم که این آیه دلالت بر فضیلت
ابوبکر میکند، بازهم نمیتواند با فضیلت آیه «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ» و خوابیدن
امام علی (علیهالسّلام) به نام
پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و به جای آن حضرت در بستر برابری کند. امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) در حالی به جای پیامبر و به نام او خوابیده بود که یقین داشت هنگام صبح دلیران و جنگاوران قریش حمله خواهند کرد و احتمال کشته شدن آن حضرت بسیار زیاد بود؛ اما خطر کشته شدن ابوبکر بسیار کم بود و بر فرض که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و ابوبکر گیر هم میافتادند (با توجه به داشتن اقوام زیاد در بین مشرکین) احتمال این که ابوبکر نجات پیدا کند بسیار زیاد بود.
طبق روایت صحیح السندی که پیش از این گذشت و بزرگان اهلسنت نیز صحت آن را تایید کردهاند،
ابنعباس با اشاره به همین آیه میگوید:
«قال: وشری عَلِیٌّ نَفْسَهُ لَبِسَ ثَوْبَ النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ثُمَّ نَامَ مَکَانَهُ؛
علی (علیهالسّلام) همان کسی است که با جانش رضایت خداوند را خرید و با پوشیدن لباس پیامبر در بستر او خوابید.»
و بسیار دیگر از بزرگان اهلسنت در تفاسیرشان نقل کردهاند که این آیه درباره امیرمؤمنان (علیهالسّلام) نازل شده است؛ از جمله خود
فخررازی در تفسیر خود در ذیل این آیه مینویسد:
«والروایة الثالثة: نزلت فی علی بن ابی طالب بات علی فراش رسول الله صلی الله علیه وسلم لیلة خروجه الی الغار، ویروی انه لما نام علی فراشه قام جبریل (علیهالسّلام) عند راسه، ومیکائیل عند رجلیه، وجبریل ینادی: بخ بخ من مثلک یا ابن ابی طالب یباهی الله بک الملائکة ونزلت الآیة؛
روایت دوم این است که این آیه در باره علی بن ابیطالب نازل شده است، در آن هنگام که بر بستر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در شب خروج به سوی غار، خوابید نازل شده است. روایت شده است که هنگامی که علی در بستر رسول خدا خوابید،
جبرئیل بر بالای سر آن حضرت و
میکائیل در زیر پای او ایستاده بود، و جبرئیل فریاد زد، مبارک باد بر همانند تو ای پسر ابوطالب، خداوند به خاطر این عمل تو بر ملائکه مباهات میکند. سپس این آیه نازل شد.»
ابوحامد غزالی در کتاب
احیاء علومالدین مینویسد:
«وبات علی کرم الله وجهه علی فراش رسول الله صلی الله علیه وسلم فاوحی الله تعالی الی جبریل ومیکائیل (علیهماالسّلام) انی آخیت بینکما وجعلت عمر احدکما اطول من عمر الآخر فایکما یؤثر صاحبه بالحیاة فاختارا کلاهما الحیاة واحباها فاوحی الله (عزّوجلّ) الیهما افلا کنتما مثل علی بن ابی طالب آخیت بینه وبین نبیی محمد صلی الله علیه وسلم فبات علی فراشه یفدیه بنفسه ویؤثره بالحیاة اهبطا الی الارض فاحفظاه من عدوه فکان جبریل عند راسه ومیکائیل عند رجلیه وجبریل (علیهالسّلام) یقول بخ بخ من مثلک یا ابنابی طالب والله تعالی یباهی بک الملائکة فانزل الله تعالی ومن الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله والله رءوف بالعباد.»
«علی (علیهالسّلام) بر بستر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خوابید، پس خداوند به جبرئیل و میکائیل
وحی کرد، من بین شما دو نفر برادری قرار داده و عمر یکی از شما را از دیگری طولانیتر کردم، حال کدام یک از شما زندگی را به دیگری ایثار میکنید، هر دوی آنها زندگی را انتخاب کردند (هیچ کدام
ایثار نکردند). خداوند به هر دوی آنها وحی کرد، آیا نمیخواهید همانند علی بن ابیطالب باشید، بین او و محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برادری قرار دادم، پس او بر بستر رسول خدا خوابید و جانش را فدای کرد، و زندگیاش به نفع او ایثار کرد، به زمین فرود آیید و او را از دشمنش حفظ کنید، پس جبرئیل بر بالای سر او و میکائیل بر زیر پای او ایستادند و جبرئیل گفت: مبارک باد بر مثل توای پسر ابوطالب، خداوند به خاطر این عمل تو بر
ملائکه مباهات میکند. سپس این آیه نازل شد: «بعضی از مردم (با ایمان و فداکار)، جان خود را به خاطر خشنودی خدا میفروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است».
همین روایت را
ابناثیر جزری در
اسد الغابه،
ابوعلی تنوجی در
المستجاد،
ثعلبی و
ثعالبی در تفسیرشان،
عاصمی شافعی در
سمط النجوم العوالی،
ابوسعید خادمی در
بریقة المحمودیة و... نقل کردهاند.
ابنعساکر در
تاریخ مدینه دمشق مینویسد:
«عن ابنعباس قال بات علی لیلة خرج رسول الله صلی الله علیه وسلم الی المشرکین علی فراشه لیعمی علی قریش وفیه نزلت هذه الایة «ومن الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله؛
از ابنعباس نقل شده است که علی در شبی که رسول خدا از مکه خارج شد، (علیهالسّلام) بر بستر آن حضرت خوابید تا قریش به اشتباه بیفتد، و در باره این قضیه بود این آیه نازل شد: و من الناس...»
و در روایت دیگر نقل میکند:
«عن عبدالله بن عباس انه سمعه یقول انام رسول الله صلی الله علیه وسلم علیا علی فراشه لیلة انطلق الی الغار فجاء ابوبکر یطلب رسول الله صلی الله علیه وسلم فاخبره علی انه قد انطلق فاتبعه ابوبکر وباتت قریش تنظر علیا وجعلوا یدمونه فلما اصبحوا اذا هم بعلی فقالوا این محمد قال لا علم لی به فقالوا قد انکرنا تضررک کنا نرمی محمدا فلا یتضرر وانت تضرر وفیه نزلت هذه الایة «ومن الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله».»
«از ابنعباس نقل شده است که: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) علی (علیهالسّلام) در بستر خود خواباند، در آن شبی که به سوی غار رفت. سپس ابوبکر آمد تا رسول خدا را ببیند، علی (علیهالسّلام) به او خبر داد که آن حضرت رفته است، ابوبکر به دنبال ایشان راه افتاد. قریشیان، علی (علیهالسّلام) را تا صبح زیر نظر داشتند، وقتی صبح شد، دیدند که علی (علیهالسّلام) در بستر خوابیده است، سؤال کردند، محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کجا است؟ گفت: نمیدانم. گفتند: اگر محمد را پیدا کنیم، ضرری به تو نمیرسد؛ ولی اگر پیدا نکنیم، تو ضرر خواهی کرد. در باره این قضیه این آیه نازل شد: ومن الناس...»
برخی از علمای اهلسنت که کمی انصاف به خرج دادهاند، وقتی به این مساله رسیدهاند، اعتراف کردهاند که مصاحبت ابوبکر با پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هرگز نمیتواند با خوابیدن امام علی (علیهالسّلام) برابری کند و اصلا قابل مقایسه نیست.
ابن ابیالحدید از قول
ابوجعفر اسکافی نقل میکند:
«قال شیخنا ابوجعفر رحمه الله قد بینا فضیلة المبیت علی الفراش علی فضیلة الصحبة فی الغار، بما هو واضح لمن انصف، ونزیدهاهنا تاکیدا بما لم نذکره فیما تقدم فنقول ان فضیلة المبیت علی الفراش علی الصحبة فی الغار لوجهین: احدهما ان علیا (علیهالسّلام) قد کان انس بالنبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وحصل له بمصاحبته قدیما انس عظیم، والف شدید، فلما فارقه عدم ذلک الانس، وحصل به ابوبکر، فکان ما یجده علی (علیهالسّلام) من الوحشة والم الفرقة موجبا زیادة ثوابه، لان الثواب علی قدر المشقة. وثانیهما ان ابا بکر کان یؤثر الخروج من مکة، وقد کان خرج من قبل فردا، فازداد کراهیة للمقام، فلما خرج مع رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وافق ذلک هوی قلبه، ومحبوب نفسه، فلم یکن له من الفضیلة ما یوازی فضیلة من احتمل المشقة العظیمة، وعرض نفسه لوقع السیوف، لرضخ الحجارة، لانه علی قدر سهولة العبادة یکون نقصان الثواب؛
«ما قبلا برتری فضیلت خوابیدن در بستر
پیغمبر را بر مصاحبت آن حضرت در غار را روشن ساختیم و الآن به عنوان تاکید چیزهایی دیگری را نیز اضافه میکنیم و میگوییم: برتری خوابیدن در بستر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و سلم بر همراهی آن حضرت در غار از دو جهت است:
۱. امام علی (علیهالسّلام) از قدیم الایام با پیغمبر مأنوس بوده است و انس عظیم و الفت شدیدی با آن حضرت داشته است، و وقتی از آن حضرت جدا شد، این انس معدوم شد؛ در حالی که این ابوبکر به آن دست یافته بود. و این فراق و وحشتی که برای علی (علیهالسّلام) پیدا شده بود، ثواب آن را نیز زیادتر کرده بود؛ زیرا ثواب را بهاندازه سختی عمل میدهند.
۲. ابوبکر خروج از
مکه را دوست داشت و ماندن در مکه برایش خوشایند نبود و وقتی با
پیامبر خارج شد، به آن چه که دوست میداشت رسید؛ پس این فضیلت ابوبکر هرگز با فضیلتی که احتمال مشقت آن بسیار و در معرض قرار دادن نفس در برابر شمشیر و سنگهای مکیان بود، نمیتواند برابری کند؛ زیرا بهاندازه سهولت عمل، ثواب آن نیز کاهش خواهد یافت.»
اولاً: آیه غار در باره ابوبکر نازل نشده است و او به همراه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در غار نبوده است؛
ثانثاً: آمدن او با اجازه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نبوده است؛
ثالثاًٌ: بر فرض قبول این مطلب که آن شخص همراه رسول خدا، ابوبکر بوده، این آیه، جز این که ثابت میکند ابوبکر در این سفر دائم الحزن بوده و با بیتابی،اندوه، گریه و نالههای پی در پی، بر زحمت پیامبر میافزود، فضیلتی را برای او به ارمغان نمیآورد.
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «آیه غار (نقد استدلال اهلسنت)».