گسترش تشیع در عصر امویان
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
با وجود همه اختناقها و
ظلم و ستمهایی که در عصر
امویان بر
شیعیان وارد شد، گسترش
تشیع متوقف نشد، زیرا مظلومیت خاندان پیامبر، موجب تمایل قلوب مردم به سوی آنان میشد و همواره افراد جدیدی به سلک شیعیان در میآمدند. این مطلب در اواخر دولت اموی کاملاً مشهود است. توسعه تشیع در عصر اموی مقاطعی داشته است که هر مقطع مشخصه ویژه خود را دارد.
این توسعه را به سه عصر و مرحله کلی میتوان تقسیم کرد:
الف: از سال ۴۰ هـ تا ۶۱ هـ، عصر
امام حسن و
امام حسین (علیهالسّلام).
ب: از سال ۶۱ هـ تا حدود ۱۱۰ هـ، عصر
امام سجاد و
امام باقر (علیهالسّلام).
ج: از سال ۱۱۰ هـ تا ۱۳۲ هـ، تا پایان حکومت امویان، عصر
امام صادق (علیهالسّلام).
الف ـ عصر امام حسن و امام حسین (علیهمالسّلام)
از زمان
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام)، به تدریج شیعه شکل حزبی و گروهی به خود میگیرد و صف شیعیان کاملاً مشخص میشود.
بدین جهت امام حسن (علیهالسّلام) در
صلح نامه، یکی از موارد صلح را تامین
امنیت شیعیان پدرش قرار میدهد و این که نباید متعرض آنان شوند.
شیعه به تدریج تمرین میکند که
اطاعت از
امام، منوط به
حاکمیت بالفعل امام نیست، لذا هنگام
بیعت با امام حسن (علیهالسّلام)، آن جناب شرط میکند که باید در
جنگ و صلح از ایشان اطاعت کنند.
همچنین مشخص میشود لزوماً مساوی با حاکمیت نیست و
حاکم جوری چون
معاویه نمینواند امام و واجب الاطاعه باشد چنان که امام در خطبهای که بعد از صلح در
مسجد کوفه، به اصرار معاویه و در حضور او ایراد کرد، فرمود:
«
خلیفه کسی که به
کتاب خدا و
سنت پیامبر عمل کند و کسی که کارش
ظلم است، نمینواند خلیفه باشد بلکه پادشاهی است که ملکی به دست آورده، مدت کمی بهره مند میشود بعد لذتش قطع میگردد، ولی باید حساب پس دهد».
از دیگر خصوصیات جامعه تشیع در این مقطع،
اتحاد و یک پارچگی شیعه است که از موقعیت رهبران شیعه ناشی میشود. تا شهادت امام حسین (علیهالسّلام) هیچ انشعابی در شیعه نمیبینیم. حسنین (علیهماالسّلام) در میان
مسلمانان دارای موقعیتی بودند که هیچ یک از
ائمه طاهرین بعد از آنها، جایگاه آن دو بزرگوار را نداشتند. اینان تنها
ذریه پیامبر بودند.
امیرالمؤمنین در
جنگ صفین هنگامی که دید امام حسن (علیهالسّلام) با سرعت پیش میرود، فرمود:
«به جای من شما این جوان را نگه دارید (از پیکار او جلوگیری کنید) تا مرا در هم نریزد، که من حریص هستم این دو جوان (حسن و حسین (علیهمالسّلام) )
کشته نشوند؛ زیرا با
مرگ آن دو
نسل پیامبر قطع میشود».
حسنین (علیهالسّلام) در میان
صحابه پیامبر نیز
احترام خاصی داشتند. این مطلب در بیعت مردم با امام حسن (علیهالسّلام) روشن میشود که صحابه پیامبر خلافت آن حضرت را پذیرفتند و هیچ اعتراضی نکردند؛ لذا در خلافت امام حسن (علیهالسّلام) جز از طرف شام مشکلی نمیبینیم. آنگاه که حضرت صلح کرد و خواست از
کوفه خارج شود و به
مدینه برگردد، مردم به شدت میگریستند، در مدینه نیز از گزارشی که یکی از قریشیان به معاویه میدهد جایگاه آن حضرت روشن میشود؛ مرد قریشی در گزارش خود به معاویه چنین نوشته بود:
«یا امیرالمؤمنین! حسن
نماز صبح را در مسجد کوفه میخواند و بر سجاده اش مینشیند، تا این که خورشید
طلوع کند. آنگاه به ستونی تکیه میدهد، هر کس در مسجد باشد، به خدمتش میرسد و با او گفت و گو میکند تا آفتاب بالا آید، و دو رکعت نماز میگزارد و بر میخیزد و میرود و از حال همسران پیامبر جویا میشود و بعد به منزلش میرود... »
امام حسین (علیهالسّلام) نیز مانند برادر بزرگوارش از احترام بالایی برخوردار بود. به طوری که حتی عبدالله بن زبیر، دشمن یر سخت
اهل بیت (علیهمالسّلام)، نمیتوانست اما حسین (علیهالسّلام) را انکار کند. تا آن جناب در
مکه بود، مردم توجهی به ابن زبیر نداشتند و کار او بالا نمیگرفت، لذا دوست داشت که امام هر چه زودتر از مکه برود. از این رو به امام حسین (علیهالسّلام) عرض میکرد:
«اگر من نیز مثل تو جایگاهی در
عراق داشتم، به سرعت به آن جا میرفتم».
موقعیت آن حضرت طوری بود که با بیعت نکردنش، حکومت یزید زیر سؤال میرفت؛ بدین سبب آنان این قدر در بیعت ایشان اصرار داشتند.
این دو بزرگوار در میان
بنیهاشم احترام و جایگاه ویژهای داشتند، طوری که هیچ یک از بنیهاشم در زمان آنان نه تنها داعیه
رهبری نداشت، که حتی سروری بنیهاشم را نیز هیچ وقت ادعا نمیکرد. هنگامی که امام حسن (علیهالسّلام) بر اثر سم معاویه از دنیا رفت،
ابن عباس در
شام بود. معاویه به او گفت:
«ابن عباس، حسن وفات کرد و تو سرور بنیهاشم شدی». ابن عباس گفت: «تا زمانی که حسین هست نه».
حتی ابن عباس با آن موقعیت علمی و سیاسی که داشت و حبرالامه و
مفسر قرآن بود و از لحاظ سنی هم از اما حسن و امام حسین (علیهماالسّلام) بزرگ تر بود، به آنان خدمت میکرد. مدرک بن ابی زیاد نقل میکند:
«ابن عباس مرکب حسن و حسین (علیهماالسّلام) را آماده کرد و رکاب آنان را گرفت تا سوار شدند. گفتم: تو چرا رکاب آنان را میگیری، در حالی که از آنان مسن تر هستی. گفت: احمق! نمیدانی اینها چه کسانیاند؟ اینان فرزندان رسول خدا یند. آیا نعمت بزرگی نیست که خدا به من
توفیق داده تا رکاب آنان را بگیرم».
پس از
شهادت امام حسین (علیهالسّلام) شیعیان به جهت از دست دادن مهمترین تکیه گاه خود، به شدت مرعوب شدند و از حرکت مسلحانه در مقابل دشمن، ناامید شدند. با وقوع حادثه دلخراش
عاشورا، در کوتاه مدت، ضربه خرد کنندهای بر نهضت شیعه وارد شد. با انتشار خبر این حادثه در سرزمینهای اسلامی آن روز، به ویژه در عراق و
حجاز، رعب و وحشت شدیدی بر محافل شیعه حکم فرما شد؛ زیرا مسلم شد که
یزید آماده است حتی با
کشتن فرزند پیامبر و
اسیر کردن زنان و فرزندان او حکومت خود را استحکام بخشد و در راه تثبیت پایههای حکومت خوش از هیچ جنایتی دریغ نمیکند.
آثار این رعب و وحشت در کوفه و مدینه نمایان بود و با بروز «
فاجعه حره» و سرکوبی شدید و بیرحمانه نهضت مردم مدینه توسط نیروهای یزید، شدت یافت. اختناق شدیدی در عراق و حجاز مناطق سکونت شیعیان به ویژه کوفه و مدینه حاکم شد و تشکل و
انسجام شیعیان از هم پاشید. امام صادق (علیهالسّلام) در ترسیم این وضعاندوه بار میفرماید:
«پس از شهادت امام حسین (علیهالسّلام)، مردم از اطراف خاندان پیامبر پراکنده شدند، جز سه نفر:
ابوخالد کابلی،
یحیی بن ام الطویل و
جبیر بن مطعم».
مسعودی مورخ نیز در توصیف این عصر میگوید:
«علی بن الحسین امامت را به صورت مخفی و با
تقیه شدید و در زمانی دشوار، عهده درا شد».
این وضع تا پایان حکومت یزید ادامه داشت. بعد از مرگ یزید نهضتهای شیعی شروع شد که تا زمان تثبیت حکومت امویان درزمان
خلافت عبدالملک، دوام داشت. این مدت فرصت خوبی برای توسعه تشیع بوده است.
یکی از مهمترین تاثیراتی که نهضت کربلا داشت، از بین رفتن
مشروعیت حکومت امویان در افکار عمومی بود. بدنامی حکومت به جایی رسید که جایگاه خلافت به پایینترین درجه، تنزل یافت و دیگر مردم به عنوان نهادی مقدس به آن نمینگریستند. شعر زیر خطاب به قبر یزید در حوارین، حاکی از این بدنامی است:
ایها القبر بحوارینا قد ضمنت ش الناس اجمعینا. (ای قبری که در شهر حوارین هستی! بدترین همه مردم را در برگرفتهای. )
در این زمان مسلمانان، به جز مردم
شام، اعم از
شیعه و
سنی با حکومت امویان مخالف بودند و شورشهای شیعی و سنی زیادی به وقوع پیوست.
یعقوبی مینویسد:
«
عبدالملک بن مروان به فرماندارش حجاج بن یوسف نوشت، مرا به ریختن خون
آل ابی طالب مبتلا نکن؛ زیرا سفیانیان را دیدم که در نتیجه
کشتن آنان به چه سرنوشتی دچار شدند. »
بالاخره نیز خون امام حسین (علیهالسّلام) کاخ امویان را واژگون کرد. مقدسی میگوید:
«چون خداوند ستم و بیداد
بنی امیه را بر خاندان پیامبر بدید، لشکری را که از بخشهای گوناگون همین
خراسان گرد آمده بود، به سیاهی شب تاریک بر سر ایشان فرستاد»
از طرف دیگر،
مظلومیت امام حسین (علیهالسّلام) و
شهیدان کربلا،
محبت خاندان پیامبر را در قلب مردم نشاند و جایگاه آنان را به عنوان اولاد پیامبر و تنها متولیان
اسلام مستحکم کرد. اکثر قیامهای عصر اموی به نام و برای خون خواهی آنان صورت میگرفت و انقلابیون با شعار «یا لثارات الحسین» جمع میشدند. حتی قیام شخصی چون ابن اشعث در
سیستان، (عبدالرحمن بن محمدبن اشعث از سوی حجاج حاکم سیسان بود. سیستان مرز مسلمانان با هندیان به شمار میرفت و درآنجا مسلمانان با حاکمان هند درگیر بودند. به جهت خصومتی که حجاج با عبدالرحمن داشت، برای از بین بردن او نقشه میکشید. عبدالرحمن با آگاهی از این موصوع در سال ۸۲ هـ علیه او قیام کرد. چون عامه مردم از
حجاج نفرت داشتند، افراد زیادی از اهل
بصره و کوفه به او پیوستند. عدهای کثیری از قاریان کوفه و شیعیان همراه قیام کنندگان بودند. بدین ترتیب او از سیستان به سوی عراق روانه شد. ابتدا هدفش متوجه خلع حجاج بود، سپس عبدالملک را نیز از خلافت خلع کرد و سپاهیان حجاج را شکست داد. و تا کوفه پیش آمد، خطر او جدی بود، عبدالملک سپاه عظیمی را از شام به یاری حجاج فرستاد، سپاهیان شام در محلی به نام «دیرالجماجم» ـ در هفت فرسنگی کوفه ـ ابن اشعث را شکست دادند. او به سوی هند گریخت و به یکی از امرای آنجا پناهنده شد. ولی بالاخره توسط عمال حجاج به
قتل رسید.)
به نام
حسن مثنی (فرزند امام حسن (علیهالسّلام)) شکل گرفت.
بدین جهت احادیث مهدی به عنوان منتقم آل محمد (صلّیاللهعلیهوآله) شیوع یافت.
و مردم در
انتظار انتقام گیرندگان از بنی امیه به سر میبردند (یعقوبی نقل میکند:
عمر بن عبدالعزیز در عصر خلافتش، در جواب اعتراض شخصی به نام عامر بن وائله که مقرری او از سوی
حکومت قطع شده بود گفت: به من خبر دادهاند، که تو شمشیرت راصیقل دادهای، نیزه ات را تیز کردهای و کمانت را آماده نمودهای و منتظر امام قائم هستی، تاقیام کند. منتظر باش که هر وقت خروج کرد، مقرری تو را بپردازد )
و از شدت بی صبری و اوج
انتظار گشایش، کاهی نام مهدی را با نام رهبران نهضتها و قیامها تطبیق میدادند.
از سوی دیگر ائمه اطهار (علیهمالسّلام) و خاندان پیامبر، یاد و خاطره شهیدانت کربلا را زنده نگه میداشتند. امام سجاد (علیهالسّلام) هر وقت، میخواست آب بیاشامد، تا چشمش به آب میافتاد، اشک از چشمانش سرازیر میشد. وقتی علتش را میپرسیدند میفرمود: «چگونه
گریه نکنم در حالی که آب را برای وحوش و درندگان بیابان آزاد گذاشتند، ولی به روی پدرم بستند؟» روزی خدمتگزار امام عرض کرد: «آیا غم شما تمامی ندارد! » حضرت فرمود: «وای بر تو، یعقوب که تنها یکی از دوازده پسرش ناپدید شده بود، در
فراق او آن قدر گریست که چشمانش نابینا شد و از شدتاندوه کمرش خم گشت، درحالی که پسرش زنده بود. ولی من
ناظر کشته شدن پدرم، برادرم، عمویم و هفده نفر از بستگانم بودم که پیکرهایشان در اطرافم نقش زمین شده بود. پس چگونه ممکن است
غم واندوه من پایان یابد؟»
امام صادق (علیهالسّلام) شاعران را تشویق میکرد که در رثای امام حسین (علیهالسّلام) شعر بسرایند و میفرمود:
«هر کس در مورد حسین (علیهالسّلام) شعر بگوید و بگیرد و مردم را بگریاند،
بهشت بر او واجب میشود و گناهانش آمرزیده میگردد».
بدین ترتیب امام حسین (علیهالسّلام) نماد تشیع شد. لذا در مقاطعی از تاریخ چون عصر
متوکل، زیارت قبر آن جناب ممنوع شد.
ب ـ عصر امام سجاد (علیهالسّلام)
عصر
امام سجاد (علیهالسّلام) را میتوان به دو مرحله تقسیم کرد:
مقطع اول بعد از شهادت امام حسین (علیهالسّلام) و تزلزل حکومت امویان و بالاخره واژگونی سفیانیان و روی کار آمدن مروانیان و درگیری
بنی امیه با هم و گرفتاری شان به قیام و شورشها تا تثبیت حکومت مروانیان.
مقطع دوم از زمان حکمرانی حجاج عبدالله بن زبیر در مکه تا شروع نهضت عباسیان مربوط به عصر اول امامت امام باقر (علیهالسّلام) نیز میشود.
(فرمانروایی
عبدالله بن زبیر در مکه، از زمانی که از
بیعت با یزید امتناع کرد و مردم را به سوی فرا خواند و تا سال ۷۲، که به دست سپاهیان حجاج
کشته شد، ۱۲ سال طول کشید که
ابن عبد ربه در کتاب «
العقد الفرید» از آن به فتنه ابن زبیر یاد میکند. بعد از مرگ معاویه، آنگاه که حاکم مدینه از ابن زبیری برای یزید
بیعت خواست، او برای فرار از بیعت با یزید، همزمان با امام حسین (علیهالسّلام) به مکه رفت، و در آنجا چندان مورد توجه مردم قرار نمیگرفت. لذا اقامت امام حسین (علیهالسّلام) را در مکه خوش نداشت و به امام حسین (علیهالسّلام) میگفت اگر از من مثل تو دعوت میکردند، من نیز به عراق میرفتم. او بعد از شهادت امام حسین (علیهالسّلام) علم مخالفت با یزید را برافراشت و یزید در سال ۶۲ هجری
مسلم بن عقیل را با سپاهی برای سرکوبی
شورش مردم مدینه و عبدالله بن زبیر نخست به مدینه و سپس به مکه فرستاد، ولی مسلم بعد از
واقعة حرّه هنگامی که به سوی مکه روانه بود، در راه مرد و
حصین بن نمیر، جانشین او، همراه لشگر شام به مکه آمد و در سال ۶۴ هجری آن جا را با
منجنیق گلوله باران کرد و پردههای
کعبه سوخت. ولی در خلال جنگ خبر مرگ یزید به مکه رسیده و پادشاه سست شد و حصین به ابن زبیر پیشنهاد کرد با او بیعت کند و وی را به شام ببرد و آنجا به حکومت بنشاند. ولی در ابن زبیر نپذیرفت. بعد از مرگ یزید تمام سرزمینهای اسلامی جز اردن با ابن زبیر به عنوان خلیفه بیعت کردند و حکومت او را پذیرفتند. ولی بنی امیه در جابیه
مروان را به حکومت برگزیدند و او مخالفانش را در شام از سر راه برداشت و بعد از او عبدالملک پسرش خلیفه شد. عبدالملک بعد از شکست دادن
مصعب بن زبیر، برادر عبدالله بن منجنیبق بر
کوه ابو قبیس گذاشته و شهر مکه و کعبه را با پرتاب سنگ ویران کرد. در این جنگ یاران عبدالله بن زبیر او را رها کردند. ولی عبدالله ایستادگی کرد و بالاخره
کشته شد. بدین ترتیب کار عبدالله بن زبیر بعد از ۱۲ سال به پایان رسید.)
بعد از شهادت امام حسین (علیهالسّلام)، بنی امیه از سویی گرفتار قیامهای مردم
عراق و
حجاز بودند و از سوی دیگر، اختلافات درون گروهی داشتند، حکومت یزید دیری نپایید.
یزید پس از سه سال
حکومت در سال ۶۴ هجری مرد.
بعد از او پسرش معاویه صغیر روی کار آمد. او بیش از چهل روز حکومت نکرد بود که از
خلافت کناره گرفت و بلافاصله از دنیا رفت.
با مرگ او، اختلاف میان خاندان
بنی امیه شروع شد. مسعودی حوادث بعد از مرگ او را که حاکی از رقابت شدید و حرص خاندان بر ریاست است چنین توصیف میکند:
«معاویه (دوم) د رسن ۲۲ سالگی مرد و در
دمشق مدفون شد.
ولید بن
عتبة ابن
ابی سفیان به طمع این که خلیفه شود، جلو رفت تا بر جنازه معاویه (دوم) نماز بخواند که پیش از تمام شدن نماز، ضربه مهلکی خورد و
کشته شد. آنگاه
عثمان ابن عتبة بن ابی سفیان بر او
نماز خواند، ولی به خلافت او نیز رضایت ندادند و او مجبور شد به مکه، نزد ابن زبیر، برود».
هنوز بیش از سه سال از شهادت امام حسین (علیهالسّلام) نگذشته بود که حکومت سفیانیان به پایان رسید. بیشتر مردم سرزمینهای اسلامی حتی عدهای از سران و فرماندهان بنی امیه مثل،
ضحاک بن قیس و
نعمان بن بشیر به ابن زبیر متمایل شده بودند. در این هنگام بو دکه ابن زبیر امویان ساکن مدینه، از جمله مروان را از آن جا بیرون کرد. آنان راهی شام شدند و چون در دمشق خلیفهای نبود، امویان در
جابیه،
مروان بن حکم را به خلافت برگزیدند و
خالد بن یزید و بعد از او
عمرو بن سعید اشدق را
ولی عهد او قرار دادند. بعد از مدتی مروان، خالد بن یزید را بر کنار کرد و پسرش عبدالملک را ولی عهد خود ساخت. به همین دلیل مادر خالد که زن مروان بود، او را مسموم کرد و مروان مرد. عبدالملک نیز عمرو بن سعید را از سر راه خود برداشت و فرزندانش را ولی عهد خود کرد.
از سوی دیگر امویان گرفتار شورشها و قیامها به دو قسمت نقسیم میشوند: یکی حره و قیام ابن زبیر. قیام ابن زبیر که ماهیتش معلوم است، چون رهبر قیام، ابن زبیر از دشمنان سرسخت خاندان
پیامبر بود. او این
کینه را از شکست
جنگ جمل و حوادث آن روزگار در دل داشت. ولی برادر او، مصعب، تمایل شیعی داشت و با دختر
امام حسین (علیهالسّلام)،
سکینه،
ازدواج کرده بود،
لذا کار او در عراق بالا گرفت و شیعیان عراق برای مقابله با امویان به او پیوسته بودند که
ابراهیم اشتر بعد از
مختار همراه او بود و در کنار وی
کشته شد.
قیام حره نیز ماهیت شیعی نداشت)قیام حرّه در سال ۶۲ هـ رخ داد. مسعودی علت و منشا آن را نارضایتی مردم از اعمال فسق آمیز یزید و
شهادت امام حسین (علیهالسّلام) معرفی میکند. در مدینه که مرکز خویشاوندان پیامبر و
صحابه و تابعین بودند، مردم به
خشم در آمدند. حاکم مدینه عثمان بن محمد بن ابی سفیان که جوانی ناپخته بود، گروهی از بزرگان شهر مدینه را به نمایندگی از طرف شهر مدینه، به دمشق فرستاد تا از نزدیک یزید را ببینند و از مراحم وی برخوردار شوند تا در بازگشت به مدینه، مردم را به
اطاعت از حکومت وی تشویق کنند. ) و امام سجاد (علیهالسّلام) در آن هیچ مداخلهای نکرد. هنگامی که
مسلم بن عقبه در مدینه از مردم بیعت گرفت و از آنان خواست به عنوان غلام با یزید بیعت کنند، به امام سجاد (علیهالسّلام) احترام کرد و هیچ متعرض آن جناب نشد.
دیگری قیامهایی هستند که ماهیتشان شیعی است.
قیامهای شیعی عبارت بودند از:
قیام توابین و
قیام مختار. خواستگاه این دو قیام، عراق و شهر کوفه بود و نیروهای تشکیل دهنده آنها شیعیان
امیرالمؤمنین بودند. در سپاه مختار شیعیان موالی (غیر عرب) نیز به وفور به چشم میخوردند.
هیچ ابهامی در ماهیت قیام توابین نیست. این قیام روی انگیزههای صحیح و شهادت طلبانه بوده و مقصودی جز
خون خواهی امام حسین (علیهالسّلام) و تطهیر
گناه عدم نصرت آن حضرت، با
کشته شدن در راه مبارزه با قاتلان وی، نداشتند. توابین بعد از خروج از کوفه به سوی
کربلا رفتند و به
زیارت قبر امام حسین (علیهالسّلام) شتافتند و در شروع کارشان چنین گفتند:
«پروردگارا! ما فرزند پیامبر را یاری نکردیم، گناهان گذشته ما را بیامرز و
توبه ما را بپذیر. به روح حسین (علیهالسّلام) و یاران راستین و شهید او رحمت فرست. ما شهادت میدهیم که بر همان عقیدهایم که حسین (علیهالسّلام) بر سر آن
کشته شد. پروردگارا! اگر گناهان ما را میامرزی و به دیده و عطوفت بر ما ننگری. زیانکار و بدبخت خواهیم بود.. »
اما مختار پس از ورود مسلم بن عقیل به کوفه، با او همکاری میکرد که توسط
عبیدالله بن زیاد دستگیر و زندانی شد و پس از حادثه
عاشورا با وساطت عبدالله عمر شوهر خواهرش، نزد یزید، آزاد شد. او در سال ۶۴ هـ ق به کوفه آمد و بعد از نهضت توابین، قیام خویش را شروع کرد و با شعار «یا لثارات الحسین» توانست قاتلان امام حسین (علیهالسّلام) را به سزای عملشان برساند. طوری که در یک روز دویست و هشتاد نفر از این جنایتکاران را
کشت و خانههای چند تن از آنان را که فرار کرده بودند، ویران کرد. از جمله خانه
محمد بن اشعث را تخریب کرد و از مصالح آن خانه
حجر بن عدی، یار وفادار علی (علیهالسّلام) را که معاویه تخریب کرده بود بازسازی کرد.
درباره مختار، اظهار
نظرهای متضادی شده است. عدهای او را شیعه واقعی و برخی وی را کذاب خواندهاند.
ابن داود در رجالش، درباره مختار چنین میگوید:
«مختار پسر ابو عبید ثقفی است. بعضی از علمای شیعه او را به
کیسانیه متهم کردهاند و در این باره به رد
هدیه او توسط امام سجاد (علیهالسّلام) استدلال کردهاند؛ ولی این نمیتواند دلیل بر رد او باشد. زیرا امام باقر (علیهالسّلام) درباره او فرمود: به مختار بد نگویید؛ زیرا او قاتلان ما را
کشت و نگذاشت خونهایی ریخته شده ما پایمال شود و دختران ما را شوهر داد و هنگام سختی میان ما مال تقسیم کرد. »
تثبیت حکومت مروانیان (عصر اختناق)
گفتیم که مقطع عصر
امام سجاد (علیهالسّلام)، تثبیت حکومت مروانیان بود. بنی مروان بعد از قتل
عبدالله بن زبیر در سال ۷۳ هـ ق،
حکومت خویش را تحکیم بخشیدند و در این راه از وجود سفاکانی چون
حجاج بن یوسف استفاده کردند. او برای از بین بردن دشمن از هیچ کاری ابایی نداشت؛ حتی
کعبه را مورد هدف قرار داد و با گلوله آتشین منجنیق، آن را ویران کرد و مخالفان بنی امیه را چه شیعه، چه غیر شیعه هر جا مییافت، می
کشت و قیام بن اشعث ضد او در سال ۸۰ هـ ق، سودی نبخشید و دیکتاتوری وی تا ۹۵ هـ
حجاز و عراق را در برگرفت.
در سال ۸۰ هـ حجاج،
عبدالرحمن بن اشعث را با آنکه از او دلی خوش نداشت، به حکومت سیستان و زابلستان فرستاد و بدو دستور داد رتبیل را که به سیستان حمله کرده بود، براند. عبدالرحمن بدانجا رفت و لشگر را به سرکوبی مهاجمان فرستاد و سیستان را آرام ساخت. بعد از آن چون حجاج از او خواسته بود، باز به تعقیب دشمن بپردازد و ابن اشعث و سربازانش این را نوعی
توطئه از سوی حجاج برای از بین بردن به دست دشمن تلقی کردند، بر حجاج شوریدند و به سوی عراق روانه شدند. در
خوزستان میان آنان و حجاج نبرد در گرفت. و سپاهیان حجاج نخست شکست خوردند و عبدالرحمن خود را به عراق رساند و کوفه را تصرف کرد و بسیاری از بزرگان بصره نیز با او همکاری کردند. حجاج از عبدالملک امداد خواست. از سوی شام لشگری برای او فرستاده شد و با رسیدن این نیرو حجاج دوباره جنگ را آغاز کرد. در این نبرد سخت که به واقعه «
دبر الجماجم» معروف شده است. مردم بصره و کوفه حتی قاریان قرآن به خاطر عبدالملک نگران شد و به عراقیان پیغام فرستاد که اگر خواستار عزل حجاج هستند، حاضر است او را عزل کند، ولی اهل عراق سازش را نپذیرفتند و عبدالملک را خلع کردند. بدین ترتیب جنگ را با آنان آغاز کرد و توانست گروهی از سران لشگر ابن اشعث را بفریبد و شبی به آنان
شبیخون بزند و سپاه ابن اشعث را پراکنده سازد. لذا ابن اشعث مجبور شد فرار کرده و به رتبل پناهنده شود، که بعدها رتبیل در اثر وعده و وعید حجاج او را
کشت و سرش را برای حجاج فرستاد.
امام سجاد (علیهالسّلام) در چنین عصری میزیست و با
دعا معارف اسلامی و شیعی را منتقل میکرد. در این هنگام شیعیان یا متواری بودند یا در زندان به سر میبردند یا به دست حجاج
کشته میشدند یا به شدت
تقیه میکردند. لذا مردم جرات نزدیک شدن به امام سجاد (علیهالسّلام) را نداشتند و یاران آن حضرت به غایتاندک بودند. مرحوم مجلسی نقل میکند: «حجاج بن یوسف،
سعید بن جبیر را به خاطر ارتباطش با امام سجاد (علیهالسّلام) به قتل رساند.
البته در این زمان بر اثر فشارهایی که بر شیعیان وارد شد، آنان به مناطق مختلف سرزمینهای اسلامی
مهاجرت کردند و موجب گسترش تشیع شدند. در همین زمان عدهای از شیعیان کوفه، به منطقة قم آمدند و در آن جا ساکن شدند و موجب گسترش تشیع در آن سامان شدند.
عصر اول امامت امام باقر (علیهالسّلام) نیز، هم زمان با ادامه اقتدار حکومت امویان بود. در این زمان خلیفه مقتدر و مستبدی چون هشام بن عبدالملک حکومت میکرد که امام باقر (علیهالسّلام) را همراه فرزندش امام صادق (علیهالسّلام) به شام فرا خواند و از هیچ
آزار و اذیتی نسبت به آنان مضایقه نکرد.
در زمان او، زید بن علی بن الحسین (علیهالسّلام) قیام (علیهالسّلام) قیام کرد و به
شهادت رسید. اگر چه در عصر
عمر بن عبدالعزیز اندکی از سخت گیری و فشار بر شیعیان کاسته شد، ولی مدت خلافتش کوتاه بود و بعد از دو سال واندی حکومت، به طرز مرموزی از دنیا رفت.
البته بنی امیه با فشار و سخت گیری نتواستند نور حق را خاموش کنند و فضایل و
مناقب امیرالمؤمنین، علی (علیهالسّلام)، را از خاطرهها محو سازند و این خواست خدا بود.
ابن ابی الحدید میگوید:
«اگر خدای تعالی سرّی در این مرد (علی) قرار نداده بود، حتی یک حدیث هم در فضیلت و منقبت او نقل نمیشد؛ زیرا
مروانیان نسبت به ناقلان فضایل آن جناب، خیلی سخت گیر بودند. »
به دنبال این طرح عثمانی عیئتی از بزرگان مدینه را که
عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه نیز در میان آنها بود، به دمشق فرستاد؛ از آن جا که یزید از تربیت اسلامی برخوردار نبود و تدبیر نیز نداشت که ظاهر را رعایت کند، بی پروا در حضور آنان به
فسق و فجور خود ادامه داد، ولی از آنان پذیرایی کرد و به هر کدام هدایا و خلعتهای گرانبها هدیه نمود، تا در برگشت از او تمجید کنند، ولی تمام این اقدامات نتیجه عکس داد و آنان هنگام بازگشت در اجتماع مردم مدینه، اعلام داشتند از نزد کسی برگشتهاند که
دین ندارد،
شراب میخورد،
تار و
طنبور مینوازد، سبکبازی میکند، خنیاگران و زنان خوش آواز در مجلس او دلربایی میکنند و با مشتی دزد و خرابکار به شب نشینی میپردازد؛ آنان خطاب به مردم مدینه گفتند: اینک شما را شاهد میگیریم که او را از
خلافت بر کنار کردیم.
عبدالله بن حنظله گفت: من از نزد شخصی برگشتم که اگر کسی با من همکاری نکند، با همین چند پسرم به جنگ او خواهم رفت؛ او به من عطیه داد و احترام کرد، ولی عطیة او را نپذیرفتم مگر برای این که در
جنگ با وی از آن استفاده کنم.
به دنبال این جریان، مردم مدینه با عبدالله بن حنظله بیعت کردند و حاکم مدینه و همه بنی امیه را از شهر بیرون راندند.
این گزارش که به یزید رسید،
مسلم بن عقبه را که مردی سالخورده و از سر سپردگان
بنی امیه بود، با لشگر انبوهی به سوی مدینه فرستاد و به او گفت به آنان سه روز مهلت بده، اگر
تسلیم نشدند با آنان بجنگ و آنگاه که پیروز شدی سه روز هر چه دارند
غارت کن و در اخیتار سربازان بگذار... .
سپاه شام مدینه را مورد حمله قرار داد و جنگ خونینی بین دو گروه در گرفت و سرانجام مردم مدینه شکست خوردند و سران نهضت
کشته شدند، مسلم به مدت سه روز دستور
قتل عام مردم شهر را صادر کرد؛ سربازان شام جنایاتی مرتکب شدند که قلم از بیان آنها شرم دارد؛ مسلم را به خاطر این جنایات مسرف نامیدند. پس از پایان قتل و غارت، مسلم به عنوان
بردگی برای یزید بیعت گرفت
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «گسترش تشیع در عصر امویان»، تاریخ بازیابی ۴/۶/۱۳۹۵.