• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

کَهْف (مفردات‌قرآن)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



دیگر کاربردها: کهف (ابهام زدایی).


کَهْف (به فتح کاف و سکون هاء) از واژگان قرآن کریم به معنی غار وسیع است. این لفظ شش بار در قرآن مجید آمده و همه در سوره کهف می‌باشند.



کَهْف به معنی غار وسیع است. و اگر کوچک باشد به آن غار گویند نه کهف؛ چنان که در قاموس و مجمع است. ولی راغب آن را مطلق غار گفته است. در عبارت صحاح، قاموس، مصباح و اقرب قید «المنقور» ذکر شده یعنی غار کنده شده است. از این به نظر می‌آید که کهف غار طبیعی نیست.


این واژه در آیات ۹ تا ۲۶ سوره کهف به کار رفته است و همه در ماجرای اصحاب کهف می‌باشد.


داستان اصحاب کهف در قرآن ماجرای چند نفر جوان موحّد است که نور ایمان در قلبشان تابیده و از میان قوم بت پرست خویش بیرون رفته و در غاری به فکر استراحت دراز کشیدند و مدّت سیصد و نه سال خفته و بعد بیدار شدند در اثر احساس گرسنگی یکی را به شهر فرستادند تا طعامی خریده بیاورد، و چون از خواب گران خویش بی‌خبر بودند به فرستاده گفتند: به مردم شناسایی نده، او چون به شهر آمد پول سیصد سال قبل را نشان داد، دکان‌دار از وی خواست بگوید که آن پول را از کجا در آورده است بالاخره خواب طولانی آنها هم به خودشان و هم به مردم روشن گشت، سپس در همان غار مردند و به یاد آن‌ها مسجدی بالای غارشان بنا نمودند.


اینک اول به آنچه از آیات روشن می‌شود می‌پردازیم سپس به کلمات دیگری اشاره خواهیم کرد:

۴.۱ - علت وقوع و نتیجه آن

۱- قرآن کار ندارد که اصحاب کهف چه نام داشتند، در کدام شهر بودند، غارشان در کجاست، پادشاه آن عصر کدام کس بود، این جریان در کدام تاریخ به وقوع پیوسته است و... زیرا این‌ها مطمح نظر دین نمی‌باشد بلکه منظور علت وقوع آن و نتیجه حاصله از آن است.
۲- علت این واقعه قطع نظر از این که خدا به این وسیله آنها را نجات داد یکی این بود که خودشان مدّت طولانی خواب را بدانند. (ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ اَیُّ الْحِزْبَیْنِ اَحْصی‌ لِما لَبِثُوا اَمَداً) «سپس آنها را بیدار کردیم تا روشن کنیم کدام یک از دو دسته مدت توقف‌شان را شمرده است.» مراد از «الحزبین» خود خواب رفتگان‌اند که در مدّت خواب خویش منازعه می‌کردند.
به قرینه آیه‌ (وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا یَوْماً اَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالُوا رَبُّکُمْ اَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ...) (اين گونه آنها را از خواب برانگيختيم تا از يكديگر سؤال كنند؛ يكى از آنها گفت: «چه مدّت در خواب بوده‌ايد؟» گفتند: «يک روز، يا بخشى از يک روز.» و چون نتوانستند مدّت خوابشان را دقيقاً بدانند گفتند: «پروردگارتان از مدّت خوابتان آگاهتر است.) به نظر می‌آید و اللّه العالم این جوانان موحّد درباره معاد تاریکی‌هایی در دل داشته‌اند که نتوانسته‌اند درست بدان جواب پیدا کنند این سوال در ما بین خود و بالاخره روشن شدن این که سیصد و نه سال خفته و بعد بیدار گشته‌اند عقده دلشان را از بین برده است و گرنه خفتن سیصد سال و بیدار شدن فقط برای‌ «اَحْصی‌ لِما لَبِثُوا» بودن بعید به نظر می‌آید. علت دیگر آن بود که اهل آن زمان به معاد اعتقاد پیدا کنند و در آن نزاعی نداشته باشند.
(وَ کَذلِکَ اَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا اَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ اَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فِیها اِذْ یَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ اَمْرَهُمْ...) (و اين چنين مردم را از حال آن‌ها آگاه كرديم، تا بدانند كه وعده خداوند در مورد رستاخیز حق است؛ و در قيام قیامت شكى نيست؛ و به ياد آور هنگامى را كه مردم ميان خود درباره كار آنها نزاع داشتند.) از این فهمیده می‌شود که اهل آن زمان در امر معاد نزاع داشتند و این برای آن بوده که به ثبوت معاد کمکی کند.
۳- خلاصه ماجرا در این سه آیه است‌. (اِذْ اَوَی الْفِتْیَةُ اِلَی‌ الْکَهْفِ‌ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ اَمْرِنا رَشَداً) ( زمانى را به خاطر بياور كه آن جوانان به غار پناه بردند، و گفتند: «پروردگارا! از سوى خودت رحمتى به ما عطا كن، و از كار فرو بسته ما راه نجاتى برايمان فراهم ساز.»)
(فَضَرَبْنا عَلَی آذانِهِمْ فِی‌ الْکَهْفِ‌ سِنِینَ عَدَداً) (ما پرده خواب را ساليانى دراز در آن غار بر گوششان زديم، و سال‌ها در خواب فرو رفتند.)
(ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ اَیُّ الْحِزْبَیْنِ اَحْصی‌ لِما لَبِثُوا اَمَداً) (سپس آنان را برانگيختيم تا آشكار گردد كه كدام يک از آن دو گروه، مدّت خواب خود را بهتر احصا كرده‌اند.) معلوم می‌شود که از ترس قوم خویش و از ترس حکومت به غار پناه برده و از خدا مدد خواسته‌اند، خداوند آنها را به خواب و بی‌خبری محضی فرو برده تا راحت شوند و نجات یابند و سپس بیدارشان فرموده است.
۴- اينک آيات بعدى را بررسى می‌كنيم:
(نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَاَهُمْ بِالْحَقِّ اِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدیً) (ما داستان آنان را به درستى براى تو بازگو مى‌كنيم؛ آنها جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند، و ما بر هدايتشان افزوديم.)
(وَ رَبَطْنا عَلی‌ قُلُوبِهِمْ اِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ اِلهاً لَقَدْ قُلْنا اِذاً شَطَطاً) (و به دلهايشان نيرو بخشيديم در آن هنگام كه قيام كردند و گفتند: «پروردگار ما، پروردگار آسمان‌ها و زمین است؛ هرگز غير او معبودى را نمى‌خوانيم؛ كه اگر چنين كنيم، سخنى به گزاف گفته‌ايم.)
آنها جوانانی بودند که به خدا ایمان آوردند و خدا به هدایتشان افزود، از جمله‌ (رَبَطْنا عَلی‌ قُلُوبِهِمْ اِذْ قامُوا فَقالُوا...) استفاده کرده‌اند که آنها در پیش حکمران برخاسته و بی‌پروا اظهار عقیده کرده‌اند و آن در اثر اطمینانی بوده که خدا در دلشان قرار داده بود. و از این به نظر می‌آید که از خواص پادشاه و نزدیکان او بوده‌اند.

۴.۲ - علت پناه بردن به غار

(هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَوْ لا یَاْتُونَ عَلَیْهِمْ بِسُلْطانٍ بَیِّنٍ فَمَنْ اَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری‌ عَلَی اللَّهِ کَذِباً) (اين قوم ما هستند كه معبودهايى جز او انتخاب كرده‌اند؛ چرا دليل آشكارى بر اين كار نمى‌آورند؟! پس چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه بر خدا دروغ ببندد؟!»)
(وَ اِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ اِلَّا اللَّهَ فَاْوُوا اِلَی‌ الْکَهْفِ‌ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ...) (و به آن‌ها گفتيم: هنگامى كه از آنان و آن چه جز خدا مى‌پرستند كناره‌گيرى كرديد، به غار پناه بريد؛ كه پروردگارتان رحمتش را بر شما مى‌گستراند.)
(وَ اِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ) معلوم می‌شود که در میان خود به گفتگو پرداخته و قوم خویش را تخطئه کرده‌اند و (اعْتَزَلْتُمُوهُمْ) می‌رساند که حساب خویش را از قوم جدا کرده و قیام خویش را بر علیه آنها اعلام داشته‌اند و از (فَاْوُوا اِلَی‌ الْکَهْفِ) به نظر می‌آید که مورد تهدید قرار گرفته و قرار گذاشته‌اند که به غاری پناه برند و در آن مخفی گردند و چون کهف معرّف به لام است ظاهر آن است که پیش از فرار غاری را که معروفشان بود در نظر گرفته‌اند.

۴.۳ - موقعیت غار و اصحاب غار

(وَ تَرَی الشَّمْسَ اِذا طَلَعَتْ تَتَزاوَرُ عَنْ‌ کَهْفِهِمْ‌ ذاتَ الْیَمِینِ وَ اِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ وَ هُمْ فِی فَجْوَةٍ مِنْهُ ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ‌...) «می‌بینی که آفتاب در وقت طلوع از غارشان به طرف راست میل می‌کند و به هنگام غروب از آن‌ها به طرف چپ مایل می‌شود (آفتاب به آن‌ها نمی‌تابید ولی نورش به بدن آن‌ها می‌رسید) و آنها در غار در فراخنای بودند و این از آیات خدا بود (که اگر آفتاب بر بدنشان می‌تابید و یا در فراخنای نبودند در آن وضع باقی نمی‌ماندند).»
(وَ تَحْسَبُهُمْ اَیْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً) « آنها را بیدار پنداشتی ولی در خواب بودند، بدنشان را به راست و چپ بر می‌گرداندیم و سگشان بازوهای خویش را بر آستانه (غار) گشوده بود اگر بر آنها مشرف می‌شدی فرار می‌کردی و سرا پایت پر از ترس می‌شد.»
از این دو آیه روشن می‌شود:
اولا: کهف رو به جنوب بوده و اگر رو به شرق یا رو به غرب بود آفتاب وقت طلوع و غروب مستقیم به درون آن می‌تافت و اگر رو به شمال بود اصلا آفتاب نمی‌دید.
ثانیا: ظاهرا چشم‌های‌شان باز مانده بود که شخص از دیدن آن‌ها تصوّر می‌کرد بیدارند و یا پلک می‌زنند و دست و پایشان را طوری حرکت می‌داده‌اند که بیننده خیال می‌کرده بیدارند ولی آنها در خواب بودند.
ثالثا: به طور طبیعی به راست و چپ می‌گردیدند و به این جهت از پوسیدن مصون می‌گشتند و اگر یک طرف بدنشان پیوسته در زمین بود حتما می‌پوسید.
رابعا: سگشان بازوهای خود را در آستانه غار گشوده بود، به نظر می‌آید که سگشان نیز در آن حالت به خواب رفته بود و در طول آن مدت در آستانه غار بود. طبرسی از حسن مفسّر نقل کرده که سگ ۳۰۹ سال بدون طعام، شراب و بی‌آنکه بپا خیزد یا بخوابد در آستانه غار ماند. نگارنده گوید سه قسمت اول را می‌شود از آیه استفاده کرد ولی این که سگ در این مدت نخوابید بدون دلیل است.
مکرّر نقل کرده‌اند که پادشاه بت پرست در تعقیب آنها بیرون شد و دید در غار خفته‌اند و گفت درب غار را مسدود کنند تا غار قبرشان گردد ولی از آیه به نظر می‌آید که این مطلب بی‌اساس است و گرنه وجهی بر بودن سگ در آستانه نبود و ظاهر آن است که سگ همان‌طور در آستانه بوده و خداوند نگذاشته در طول آن مدّت کسی به آن جا راه یابد و از جمله‌ (لَوِ اطَّلَعْتَ) به نظر می‌آید: در محلی از غار بودند که احتیاج به بالا شدن و مشرف شدن داشته، به هر حال وضع خفتنشان و شاید بلند شدن موها و ناخن‌هاشان موحش بود که بیننده را پر از رعب می‌کرد و شاید آن یکی از علل دور بودن مردم از آن‌ها بوده است.
خامسا: اعتنا به سگشان جای دقّت است که چهار بار در ضمن آیات نقل شده آیا از این جهت است که چون سگ هم با آن‌ها در آن مدت بوده و مانند آن‌ها خوابش از خوارق عادت بود؟! یا این که وجود سگ در میان آنها حتمی بوده لذا ذکر شده است؟ به احتمال نزدیک به یقین وجه اول‌ معتبر است و سگ یکی از ماندگان و خواب رفتگان در آن مدت بوده است.
آیه زیر مطلب را هر چه بیشتر روشن می‌کند:
(سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ. وَ یَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَیْبِ وَ یَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ‌): (به زودى گروهى خواهند گفت: «آنها سه نفر بودند، كه چهارمين آنها سگشان بود.» و گروهى مى‌گويند: «پنج نفر بودند، كه ششمين آنها سگشان بود.»- در حالى كه اينها سخنانى بى‌دليل است- و گروهى مى‌گويند: «آنها هفت نفر بودند، و هشتمين آنها سگشان بود.» بگو: «پروردگار من از تعدادشان آگاهتر است.» جز گروه كمى، تعداد آنها را نمى‌دانند. پس درباره آنان جز با دليل سخن مگو؛ و از هيچ كس درباره آنها سؤال مكن.) این آیه تقریبا صریح است که سگ نیز در آن مدت مانند آن‌ها به خواب رفته و مانده بود و اگر چند روزی دم غار بوده و از بین رفته بود دیگر لزومی نداشت که مصرّانه در ردیف آن‌ها قرار گیرد.

۴.۴ - زمان خواب و علت بیداری

(وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا یَوْماً اَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالُوا رَبُّکُمْ اَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا اَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ اِلَی الْمَدِینَةِ فَلْیَنْظُرْ اَیُّها اَزْکی‌ طَعاماً فَلْیَاْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْیَتَلَطَّفْ وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ اَحَداً) (اين گونه آنها را از خواب برانگيختيم تا از يكديگر سؤال كنند؛ يكى از آنها گفت: «چه مدّت در خواب بوده‌ايد؟» گفتند: «يک روز، يا بخشى از يک روز.» و چون نتوانستند مدّت خوابشان را دقيقاً بدانند گفتند: «پروردگارتان از مدّت خوابتان آگاهتر است. اكنون يک نفر از خودتان را با اين سكّه‌اى كه داريد به شهر بفرستيد، پس بنگرد كدام يک از آن‌ها غذاى پاكيزه‌ترى دارند، و مقدارى از آن را براى روزى شما بياورد. امّا بايد مراقب باشيد، و هيچ كس را از وضع شما باخبر نسازد.)
(اِنَّهُمْ اِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ اَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ وَ لَنْ تُفْلِحُوا اِذاً اَبَداً) (زيرا اگر آنان به شما دسترسى پيدا كنند، سنگسارتان مى‌كنند؛ يا شما را به آيين خويش باز مى‌گردانند؛ و در آن صورت، هيچ‌گاه روى رستگارى را نخواهيد ديد.)
از این دو آیه بدست می‌آید:
اولا: علت بیدار کردن آنها یکی این بود که بدانند مدت خوابشان چقدر بوده که در بند «۲» راجع به آن صحبت شد.
ثانیا: به نظر می‌آید مقداری پس از طلوع آفتاب به غار رسیده و وقت عصر بیدار شده‌اند لذا فکر کرده‌اند اگر یک شب گذشته باشد پس یک روز خفته‌اند و اگر یک شب نگذشته پس مقداری از روز را که فاصله قبل از ظهر و عصر باشد در خواب بوده‌اند.
ثالثا: طول مدت خواب را ابتدا اصلا ندانسته‌اند زیرا زمان در خواب محسوس نیست و فکر کرده‌اند که شهر همان، پادشاه همان، و مردم همانند لذا به فرستاده که برای طعام می‌رفت گفته‌اند: خودش را ناشناس کند و مکان و جریان آن‌ها را به کسی روشن نکند که در آن صورت یا سنگسارشان می‌کنند و یا به بت‌پرستی می‌کشانند. غافل از این که: آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت.

۴.۵ - کشف واقعه و دلایل آن

(وَ کَذلِکَ اَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا اَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ اَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فِیها اِذْ یَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ اَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیاناً رَبُّهُمْ اَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلی‌ اَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً) « اهل شهر را بر جریان آنها واقف کردیم تا بدانند که وعده خدا حقّ و آخرت حتمی است این ماجری آن وقت بود که آن‌ها در کار معاد با هم منازعه می‌کردند، گفتند: بنایی بر آن‌ها بسازید ولی آن‌ها که اکثریّت داشته و غالب بر امر بودند گفتند: بر آنها مسجدی بنا خواهیم کرد.»
به روشنی فهمیده می‌شود که: چون یکی از آن‌ها با پول موجود برای طعام خریدن آمده قضیّه کشف شده و مردم دانسته‌اند که اینها چند قرن پیش خفته و بیدار شده‌اند لذا به باب کهف جمع شده و خواسته‌اند آنها را دیدار کنند ولی آنها پس از دانستن این‌که صدها سال در خواب بوده‌اند و فعلا علائم عوض شده نه آن مردم مانده‌اند و نه آن پادشاه و نه آن شرک بلکه فعلا اکثریت در دین آنها هستند، آن گاه چند ساعت بیش زنده نمانده و همگی مرده‌اند.
اهل شهر پس از مرگ آنها اختلاف کرده عده‌ای که چیزی دستگیرشان نشده گفته‌اند: بنایی بر قبر آنها بسازید پروردگارشان به حال آنها داناتر است ولی اکثریت که از آن بهره برده و آن را حلّی بر تنازع معاد دانسته و از جانب خدا می‌دانستند گفتند: به یاد جریان آنها مسجدی بنا نهیم که در آن جا خدا یاد شود.

۴.۶ - عدد اصحاب کهف

(سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ یَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَیْبِ وَ یَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّی اَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما یَعْلَمُهُمْ اِلَّا قَلِیلٌ..) آیه درباره اختلاف در عدد آنها است که «بعضی خواهند گفت: سه نفر بودند چهارمی سگشان بود، بعضی خواهند گفت پنج نفر بودند ششمی سگشان بود این هر دو قول رجم به غیب و بدون دلیل است و خواهند گفت: هفت نفر بودند هشتمی سگشان بود بگو خدایم به عدد آنها داناتر است و نمی‌داند آن را مگر‌ اندکی از مردم.»
آیه درباره اختلاف در عدد آنها است که «بعضی خواهند گفت: سه نفر بودند چهارمی سگشان بود، بعضی خواهند گفت پنج نفر بودند ششمی سگشان بود این هر دو قول رجم به غیب و بدون دلیل است و خواهند گفت: هفت نفر بودند هشتمی سگشان بود بگو خدایم به عدد آنها داناتر است و نمی‌داند آن را مگر‌ اندکی از مردم.»
می‌شود گفت که آنها هفت نفر بوده‌اند زیرا پس از نقل سه نفر بودن و پنج نفر بودن فرموده‌(رَجْماً بِالْغَیْبِ) و با این جمله آن دو را ردّ کرده بعد هفت بودن را ذکر کرده است. و نیز در دو جمله‌ (ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ) و (خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ) و او نیامده ولی در (سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ) و او ذکر شده یعنی عطف هشتمی بر هفت حتمی است.
در کشاف گوید: اگر بگویی: این چه «واو» ی است که بر جمله سوم داخل شده و بر اوّلی و دوّمی داخل نشده؟ گویم: آن همان واوی است که داخل می‌شود به جمله‌ای که صفت نکره است چنان که داخل می‌شود به حالی که از معرفه حال است در مثل «جاءنی رجل و معه آخر» و «مررت بزید و فی یده سیف» و از همان است آیه‌ (وَ ما اَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَةٍ اِلَّا وَ لَها کِتابٌ مَعْلُومٌ‌) فائده این واو تاکید لصوق صفت به موصوف و دالّ بر آن است که این اتصّاف امری ثابت است. و این واو اعلام می‌کند که صاحبان قول اخیر آن را از روی علم و اطمینان قول اخیر آن را از روی علم و اطمینان نفس گفته‌اند و مرجوم به ظنّ نیستند.
ابن عباس (رضی‌اللّه‌عنه) گفته: چون واو گفته شد عدد تمام شد و شمردنی که قابل اعتنا باشد نماند و ثابت گردید که آنها هفت نفر بودند و هشتمی سگشان بود حتمی و ثابت (تمام شد).

۴.۷ - مدت خواب

(وَ لَبِثُوا فِی‌ کَهْفِهِمْ‌ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً) (آنها در غارشان سيصد سال درنگ كردند، و نُه سال نيز بر آن افزودند.)
(قُلِ اللَّهُ اَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ...) (بگو: «خداوند از مدّت درنگ آنها آگاهتر است؛ غيب آسمانها و زمين تنها از آن اوست.)
صراحت آیه می‌رساند که مدّت خوابشان ۳۰۹ سال بوده است و راجع به قمری و شمسی بودن حساب آن و روایتی که از علی (علیه‌السّلام) نقل شده در «تسع» مشروحا سخن گفته‌ایم.

تقریبا یقینی است که زمان واقعه‌ اصحاب کهف در فاصله بعد از میلاد مسیح و قبل از بعثت حضرت رسول اللّه صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله بود. پادشاهی که از ترس او به غار پناه بردند دقیانوس یا ذوقیوس یا دسیوس نام داشته که از ۲۴۹ تا ۲۵۱ میلادی سلطنت داشته و با آن که پادشاهی با تدبیر بوده با نصاری بد رفتاری می‌کرده است.


کهف در کجا بوده؟ قول مشهور این است که غار اصحاب کهف در نزدیکی شهر افسوس واقع است. افسوس چنان‌ که در قاموس کتاب مقدس گفته: از شهرهای معروف آسیای صغیر بود قریب به دهنه رود کایستر تقریبا در ۴۰ میلی جنوب شرقی ازمیر قرار داشته است.
در المیزان گفته: شهری است خرابه و قدیمی واقع در مملکت ترکیّه در ۷۳ کیلومتری شهر ازمیر و غار در مسافت یک کیلومتری آن در کوهی به نام «ینایر داغ» در نزدیکی قریه «ایا صولوک» واقع است. به قول بعضی در دو فرسخی افسوس واقع شده و غار معروف هنوز به صورت زیارتگاه است و دارای احترام می‌باشد.
ولی المیزان کهف افسوس را قبول ندارد و گوید: آن چنان که گفته‌اند غار وسیعی است و صدها قبر دارد و در آن به طرف شمال شرقی است و در آن اثری از مسجد یا صومعه و یا کلیسا نیست و آن در نزد نصاری از همه معروف‌تر است و در عدّه‌ای از روایات مسلمین نیز آمده است.
علّت عدم قبول المیزان چند چیز است از جمله این که باب این کهف رو به شمال شرقی است و در آن آفتاب نمی‌تابد حال آنکه آیه‌ (وَ تَرَی الشَّمْسَ اِذا طَلَعَتْ‌)چنان که گذشت دلالت دارد که در غار به طرف جنوب بوده است از جمله این که در آن جا اثری از مسجد، صومعه و کلیسا وجود ندارد حال آن که قرآن فرموده‌ (لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً)
توفیق الحکیم یکی از نویسندگان‌ مشهور عرب نمایشنامه‌ای نوشته به نام «اهل الکهف» این کتاب به وسیله آقای ابو الفضل طباطبایی با یک مقدمه تاریخی به فارسی ترجمه شده و در مقدمه آن گوید: شهر افه‌زو یا افه‌زوس که در نزد عرب‌ها معروف به افسوس است در فلسطین واقع بود در نزدیکی کوه آنشیلوس که غار معروف اصحاب کهف در آن است. بنابر این غار اصحاب کهف در فلسطین می‌باشد.
در المیزان آمده: در فاصله هشت کیلومتری عمّان پایتخت اردن دهی است به نام رجیب و در نزدیکی آن غاری است که در کوه کنده شده رو به جنوب، اطراف آن از شرق و غرب باز است و شعاع آفتاب بر آن می‌افتد در داخل غار سکّویی است سه متر در دو متر و نیم و در غار چند تا قبر هست به صورت قبور بیزانسی گویا هشت یا هفت‌اند و بر دیوارهای آن نقوش و خطوطی است به خطّ یونانی قدیم و ثمودی که خوانده نمی‌شود و نیز نقش سگی هست که با رنگ سرخ رنگ آمیزی شده و بالای غار آثار صومعه بیزانسی هست که کاوش‌ها و آثار کشف شده دلالت دارند بر این که آن صومعه در زمان پادشاهی جوستینوس اوّل بنا شد که از ۴۱۸ تا ۴۲۷ میلادی پادشاهی کرده و آثار دیگری دلالت دارد که صومعه بعد از اسلام به مسجد مبدّل شده است.
این کهف پیوسته متروک بود تا اداره آثار باستانی اردن در کاوش و تحقیق آن همّت گماشت، و اماراتی به دست آمد که کهف مذکور در قرآن همین است... شهر عمّان بنا شده در جای شهری به نام «فیلادلفیا» که یکی از شهرهای- مشهور قبل از اسلام بود، آن شهر و حوالی آن از اوّل قرن دوم میلادی تا فتح فلسطین به دست مسلمین، تحت استیلاء روم بود.
حقّ این است که مشخصّات غار اصحاب کهف بر غار رجیب انطباقش از دیگری بیشتر است.


این قضیّه قطع نظر از قرآن مجید در منابع اسلامی و غیر اسلامی نقل شده است طالب تفصیل به المیزان و مقدّمه‌ نمایشنامه توفیق الحکیم که اشاره شد و به سایر موارد رجوع کند. رهنما در ترجمه قرآن آن را تحت عنوان هفت خفته از ادوارد مونته و از دائرة المعارف بریتانیکا ذیل کلمه «هفت خفته» نقل کرده است در مقدّمه نمایشنامه فوق گفته: قدیمترین اثری از این داستان یک متن سریانی است که به نثر و نظم نوشته شده... که قدیم‌ترین آن اکنون در موزه بریتانیا موجود و به اواخر قرن ششم اسلامی مربوط می‌باشد.


درباره تقریب این واقعه مطالب خوبی از قبیل مقایسه به خواب شش ماهه خزندگان و امکان انجماد زندگان و بیدار کردن آنها پس از سال‌ها و غیره گفته شده که نقل آن‌ها از حوصله این کتاب خارج است یک کلمه عرض می‌کنیم که این واقعه محال عقلی نبوده و از قدرت خدای متعال به دور نیست.


این لفظ شش بار در قرآن مجید آمده و همه در سوره کهف می‌باشند.


۱. قرشی بنایی، علی اکبر، قاموس قرآن، ج۶، ص۱۵۴.    
۲. راغب اصفهانی، حسین، المفردات، دار القلم، ص۷۲۷.    
۳. طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، ت-حسینی، ج۵، ص۱۱۷.    
۴. فیروز آبادی، مجدالدین، القاموس المحیط، ج۳، ص۱۹۳.    
۵. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۶، ص۳۱۴.    
۶. راغب اصفهانی، حسین، المفردات، دار القلم، ص۷۲۷.    
۷. جوهری، أبو نصر، الصحاح‌ تاج اللغة و صحاح العربیة‌، ج۴، ص۱۴۲۵.    
۸. فیروز آبادی، مجدالدین، القاموس المحیط، ج۳، ص۱۹۳.    
۹. فیومی، احمد بن محمدبن علی، المصباح المنیر، ج۱، ص۲۸۰.    
۱۰. شرتونی، سعید، اقرب الموارد، ج۴، ص۵۹۹.    
۱۱. کهف/سوره۱۸، آیه۱۲.    
۱۲. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۳، ص۲۴۹.    
۱۳. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۳، ص۳۵۸.    
۱۴. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۶، ص۳۱۵.    
۱۵. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۵، ص۱۶.    
۱۶. کهف/سوره۱۸، آیه۱۹.    
۱۷. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن‌، ص۲۹۵.    
۱۸. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۳، ص۲۶۸.    
۱۹. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۳، ص۳۵۶.    
۲۰. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۶، ص۳۲۳.    
۲۱. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۵، ص۳۰.    
۲۲. کهف/سوره۱۸، آیه۲۱.    
۲۳. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن‌، ص۲۹۶.    
۲۴. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۳، ص۲۶۳.    
۲۵. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۳، ص۳۶۶.    
۲۶. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۶، ص۳۲۷.    
۲۷. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۵، ص۳۵.    
۲۸. کهف/سوره۱۸، آیه۱۰.    
۲۹. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن‌، ص۲۹۴.    
۳۰. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۳، ص۲۴۷.    
۳۱. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۳، ص۳۴۱.    
۳۲. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۶، ص۳۱۴.    
۳۳. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۵، ص۱۶.    
۳۴. کهف/سوره۱۸، آیه۱۱.    
۳۵. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن‌، ص۲۹۴.    
۳۶. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۳، ص۲۴۷.    
۳۷. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۳، ص۳۴۱.    
۳۸. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۶، ص۳۱۵.    
۳۹. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۵، ص۱۶.    
۴۰. کهف/سوره۱۸، آیه۱۲.    
۴۱. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن‌، ص۲۹۴.    
۴۲. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۳، ص۲۴۹.    
۴۳. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۳، ص۳۵۸.    
۴۴. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۶، ص۳۱۵.    
۴۵. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۵، ص۱۶.    
۴۶. کهف/سوره۱۸، آیه۱۳.    
۴۷. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن‌، ص۲۹۴.    
۴۸. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۳، ص۲۵۰.    
۴۹. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۳، ص۳۴۸.    
۵۰. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۶، ص۳۱۷.    
۵۱. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۵، ص۲۰.    
۵۲. کهف/سوره۱۸، آیه۱۴.    
۵۳. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن‌، ص۲۹۴.    
۵۴. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۳، ص۲۵۰.    
۵۵. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۳، ص۳۴۸.    
۵۶. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۶، ص۳۱۷.    
۵۷. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۵، ص۲۰.    
۵۸. کهف/سوره۱۸، آیه۱۵.    
۵۹. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن‌، ص۲۹۴.    
۶۰. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۳، ص۲۵۱.    
۶۱. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۳، ص۳۴۹.    
۶۲. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۶، ص۳۱۷.    
۶۳. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۵، ص۲۰.    
۶۴. کهف/سوره۱۸، آیه۱۶.    
۶۵. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن‌، ص۲۹۵.    
۶۶. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۳، ص۲۵۲.    
۶۷. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۳، ص۳۵۰.    
۶۸. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۶، ص۳۱۷.    
۶۹. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۵، ص۲۱.    
۷۰. کهف/سوره۱۸، آیه۱۷.    
۷۱. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۳، ص۲۵۴.    
۷۲. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۳، ص۳۵۲.    
۷۳. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۶، ص۳۲۰.    
۷۴. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۵، ص۲۴.    
۷۵. کهف/سوره۱۸، آیه۱۸.    
۷۶. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۳، ص۲۵۵.    
۷۷. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۳، ص۳۵۵.    
۷۸. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۶، ص۳۲۱.    
۷۹. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۵، ص۲۶.    
۸۰. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۶، ص۳۲۱.    
۸۱. کهف/سوره۱۸، آیه۲۲.    
۸۲. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن‌، ص۲۹۶.    
۸۳. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۳، ص۲۶۷.    
۸۴. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۳، ص۳۷۲.    
۸۵. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۶، ص۳۲۸.    
۸۶. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۵، ص۳۸.    
۸۷. کهف/سوره۱۸، آیه۱۹.    
۸۸. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن‌، ص۲۹۵.    
۸۹. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۳، ص۲۶۸.    
۹۰. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۳، ص۳۵۶.    
۹۱. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۶، ص۳۲۳.    
۹۲. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۵، ص۳۰.    
۹۳. کهف/سوره۱۸، آیه۲۰.    
۹۴. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن‌، ص۲۹۵.    
۹۵. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۳، ص۲۶۱.    
۹۶. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۳، ص۳۶۲.    
۹۷. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۶، ص۳۲۳.    
۹۸. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۵، ص۳۱.    
۹۹. کهف/سوره۱۸، آیه۲۱.    
۱۰۰. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۳، ص۲۶۳.    
۱۰۱. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۳، ص۳۶۶.    
۱۰۲. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۶، ص۳۲۷.    
۱۰۳. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۵، ص۳۵.    
۱۰۴. کهف/سوره۱۸، آیه۲۲.    
۱۰۵. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۳، ص۲۶۷.    
۱۰۶. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۳، ص۳۷۲.    
۱۰۷. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۶، ص۳۲۸.    
۱۰۸. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۵، ص۳۸.    
۱۰۹. زمخشری، محمود بن عمر، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج۲، ص۷۱۳.    
۱۱۰. کهف/سوره۱۸، آیه۲۵.    
۱۱۱. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن‌، ص۲۹۶.    
۱۱۲. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۳، ص۲۷۵.    
۱۱۳. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۳، ص۳۸۳.    
۱۱۴. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۶، ص۳۳۴.    
۱۱۵. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۵، ص۴۶.    
۱۱۶. کهف/سوره۱۸، آیه۲۶.    
۱۱۷. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن‌، ص۲۹۶.    
۱۱۸. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۳، ص۲۷۶.    
۱۱۹. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۳، ص۳۸۴.    
۱۲۰. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۶، ص۳۳۴.    
۱۲۱. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۵، ص۴۷.    
۱۲۲. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۳، ص۲۹۵.    
۱۲۳. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۳، ص۲۹۶.    
۱۲۴. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۳، ص۲۹۷.    
۱۲۵. کهف/سوره۱۸، آیه۹.    
۱۲۶. کهف/سوره۱۸، آیه۱۰.    
۱۲۷. کهف/سوره۱۸، آیه۱۱.    
۱۲۸. کهف/سوره۱۸، آیه۱۶.    
۱۲۹. کهف/سوره۱۸، آیه۱۷.    
۱۳۰. کهف/سوره۱۸، آیه۲۵.    



قرشی بنایی، علی اکبر، قاموس قرآن، برگرفته از مقاله «کهف»، ج۶، ص۱۵۴.    






جعبه ابزار