پیشگامی امام علی در اسلام (کلام پیامبر)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
یکی از مسائل مورد قبول بیشتر علماء، محدثان، مورخان واندیشمندان فریقین، این است که
حضرت خدیجه (سلاماللهعلیها) نخستین فرد از میان زنان و
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) نخستین فرد از میان مردان به
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ایمان آوردهاند و در این باره روایات صحیح در منابع اسلامی وجود دارد.
اما بنیانگذار
وهابیت،
ابنتیمیه حرانی در پی شبهه افکنی خود میگوید امیرمؤمنان (علیهالسّلام) اولین مسلمان نیست؛ زیرا در اولین مسلمان اختلاف نظر است و طبق یک قول ابوبکر نخستین مسلمان بوده است. در این
مقاله به بررسی سخنان پیامبر در خصوص پیشگامی امام علی در اسلام میپردازیم. در این بررسی مشخص میشود رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با عبارات مختلف، امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را نخستین مسلمان و مؤمن معرفی کرده و جمعی از
صحابه و
تابعین این
روایت را از رسول خدا با اسناد معتبر نقل کرده که در کتابهای معروف و معتبر
اهلسنت آمده است. و در نهایت ثابت میشود که ایشان نخستین
مسلمان است نه افراد دیگر.
علامه حلی (رحمةاللهعلیه) بر امامت
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) به
آیه: «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ اُولَئِکَ الْمُقَرَّبُونَ»
استدلال کرده و
روایت ابنعباس را که پیشگامان امت را معرفی میکند، ذیل آن آورده و نتیجه گرفته است که:
وهذه الفضیلة لم تثبت لغیره من الصحابة فیکون هو الامام؛ این فضیلت برای غیر علی از بقیه
صحابه ثابت نشده است، پس او
امام است.
ابنتیمیه در مقام جواب از این سخن علامه حلی میگوید:
الرابع قوله «وهذه الفضیلة لم تثبت لغیره من الصحابة» ممنوع، فان الناس متنازعون فی اول من اسلم فقیل ابوبکر اول من اسلم فهو اسبق اسلاما من علی وقیل ان علیا اسلم قبله لکن علی کان صغیرا واسلام الصبی فیه نزاع بین العلماء ولا نزاع فی ان اسلام ابیبکر اکمل وانفع فیکون هو اکمل سبقا بالاتفاق واسبق علی الاطلاق علی القول الآخر فکیف یقال علی اسبق منه بلا حجة تدل علی ذلک.
این سخن علامه حلی که میگوید: این فضلیت برای دیگر صحابه ثابت نشده اشد، ممنوع است؛ زیرا مردم در این مطلب که اولین
مسلمان چه کسی است، اختلاف نظر دارند. گفته شده است که
ابوبکر اولین کسی است که
اسلام آورد؛ بنابراین او پیشگامترین مسلمان از علی است؛ و گفته شده است که علی قبل از او اسلام آورده است ولی علی کوچک بود؛ و در صحت اسلام کودک در بین علماء اختلاف است، و شکی نیست که اسلام ابوبکر کاملتر و سودمندتر بود؛ و اجماعا پیشگامی ابوبکر کاملتر و طبق نظر دیگر ابوبکر پیشگام علی الاطلاق بود؛ پس چگونه بدون هیچ دلیلی ادعا میشود که علی پیشگام علی الاطلاق بوده است.
همانگونه که مشاهده میشود ابنتیمیه روی دو مطلب دست گذاشته است:
مطلب اول: علی (علیهالسّلام) اولین مسلمان نیست؛ زیرا در اولین مسلمان اختلاف نظر است و طبق یک قول ابوبکر نخستین مسلمان بوده است.
مطلب دوم: برفرض که علی نخستین فرد مسلمان بوده، اما او در حال کودکی اسلام آورده و اسلام یک کودک هیچگونه ارزش ندارد و در صحت اسلام کودک میان علماء گفتگو است.
در نوشتار پیش رو، بر آنیم که ابتدا نخستین مسلمان بودن امیرمؤمنان (علیهالسّلام) از نظر اجماع و اقوال علمای
اهلسنت و روایات صحیح آنها در چند بخش ثابت کنیم، آنگاه پاسخ شبهه ابنتیمیه را نیز بیان نماییم.
در کلمات
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روایات فراوانی وجود دارد که ثابت میکند حضرت علی (علیهالسّلام) اولین مومن و اولین مسلمان است.
در یک بررسی کلی، در کتب اهلسنت، ۱۶تن از صحابه «اولین مسلمان بودن امیرمؤمنان» را از زبان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با این تعبیرات: «اولهم اسلاما، اول المسلمین اسلاما، اقدمهم سلما، اقدمهم اسلاما، اقدم امتی سلما، اول المؤمنین ایمانا، والسابق الی علی
بن ابیطالب، هذا اول من آمن بی، انه لاول اصحابی سلما، اول الناس ایمانا، اول المؤمنین بالله» نقل کردهاند! که بعضی از سندهای آن
صحیح و مجموع آنها قطعاً
متواتر است! و نیز این مطلب با سند صحیح از برخی تابعین از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل شده و علمای اهلسنت نیز این فضیلت را به عنوان فضیلت قطعی حضرت مطرح کردهاند.
یکی از صحنههای زیبایی که در زندگی امیرمؤمنان (علیهالسّلام) رقم خورد، ازدواج آن حضرت با
فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) دختر گرامی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است.
طبق روایات اهلسنت، پس از آنکه رسول خدا به خواستگاری امیرمؤمنان (علیهالسّلام) از فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) پاسخ مثبت داد، حضرت زهرا به خاطر بدگویی برخی از زنان نسبت به شوهر ایشان رنجیده شده و گریستند؛ رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به حضرت فاطمه فرمود: من تو را به ازدواج نخستین مسلمان از امت و
صحابه در آوردهام. این روایت با مضمونهای مختلف از طریق امیرمؤمنان (علیهالسّلام) نقل شدهاست.
دولابی در کتاب «
الذریة الطاهرة النبویه» از امیرمؤمنان (علیهالسّلام) نقل کرده است که رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در قضیه ازدواج حضرت زهرا امیرمؤمنان را نخستین مسلمان از جمع صحابه معرفی میکند:
«حدثنا احمد
بن یحیی الصوفی حدثنا اسماعیل
بن ابان حدثنا ابومریم عن ابیاسحاق عن الحارث عن علی قال خطب ابوبکر وعمر رضی الله عنهما الی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فابی رسول الله علیهما فقال عمر انت لها یا علی فقال ما لی من شیء الا درعی ارهنها فزوجه رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فاطمة فلما بلغ ذلک فاطمة بکت قال فدخل علیها رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فقال: ما لک تبکین یا فاطمة فوالله لقد انکحتک اکثرهم علما وافضلهم حلما واولهم سلما.»
علی (علیهالسّلام) فرمود: ابوبکر و عمر نزد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای خواستگاری رفتند، رسول خدا برای آنها پاسخ مثبت نداد. عمر گفت: ای علی! شما برای خواستگاری بروید. علی فرمود: من چیزی جز سپر ندارم که آن را گرو میدهم. رسول خدا به علی پاسخ مثبت داد و دخترش فاطمه را به ازدواج او در آورد. چون این خبر به فاطمه رسید، گریه کرد. رسول خدا بر فاطمه وارد شد و فرمود: دخترم فاطمه! چرا گریانی؟ ترا شریک زندگی کسی قرار دادم که از همه ی ایشان دانش بیشتر و فضل افزونتر داشته و پیش آهنگتر از همه در پذیرش
اسلام است.
ابنجریر طبری، این روایت امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را تصحیح کرده و
سیوطی در «
جامع الاحادیث» در ذیل این روایت، تصحیح ابنجریر طبری را آورده است:
عَنْ عَلِیَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: خَطَبَ ابوبَکْرٍ وَعُمَرُ فَاطِمَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ اِلای رَسُولِ اللَّهِ فَاَبَی رَسُولُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا، فَقَالَ عُمَرُ: اَنْتَ لَهَا یَا عَلِیُّ قَالَ: مَا لِی مِنْ شَیْءٍ اِلاَّ دِرْعِی وَجَمَلِی وَسَیْفِی، فَتَعَرَّضَ عَلِیٌّ ذَاتَ یَوْمٍ لِرَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ: یَا عَلِیُّ هَلْ لَکَ مِنْ شَیْءٍ؟ قَالَ: جَمَلِی وَدِرْعِی اَرْهِنُهُمَا، فَزَوَّجَنِی رَسُولُ اللَّهِ فَاطِمَةَ، فَلَمَّا بَلَغَ فَاطِمَةَ ذالِکَ بَکَتْ، فَدَخَلَ عَلَیْهَا رَسُولُ اللَّهِ فَقَالَ: مَا لَکِ تَبْکِینَ یَا فَاطِمَةُ؟ وَاللَّهِ لَقَدْ اَنْکَحْتُکِ اَکْثَرَهُمْ عِلْمَاً، وَاَفْضَلَهُمْ حِلْمَاً، وَاَقْدَمَهُمْ سِلْمَاً، وَفِی لَفْظٍ: اَوَّلَهُمْ سِلْمَاً). ابنجریر وصحَّحهُ وَالدُّولاَبی فِی الذُّریَّةِ الطَّاهِرَةِ
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: دخترم فاطمه! چرا گریه میکنی؟ سوگند به خدا ترا به ازدوج شخصی در آوردم که از همه صحابه علم بیشتری دارد و در قبول اسلام از تمامی مردم مقدم تر است ابنجریر نیز این مطلب را گفته و دولابی در کتاب ذریة الطاهره سند حدیث را صحیح دانسته است.
با توجه به متن فوق، سیوطی در این عبارت میگوید: طبری این روایت را نقل و تصحیح کرده است، ولی در کتاب طبری اصل روایت و تصحیح آن دیده نمیشود و این نشانگر تحریف در کتاب طبری است.
اکنون حال تک تک راویان روایت را از نظر علمای رجال اهلسنت بررسی میکنیم:
ذهبی در مورد
ابوبشر محمد بن احمد بن حماد دولابی (مولف کتاب) میگوید:
الدولابی الامام الحافظ البارع ابوبشر محمد
بن احمد
بن حماد
بن سعید ابنمسلم الانصاری الدولابی الرازی الوراق؛ دولابی، پیشوا، حافظ (کسیکه صد هزار روایت حفظ باشد) متخصص و ورزیده در روایت...
مزی در مورد
احمد بن یحیی صوفی میگوید: احمد
بن یحیی
بن زکریا الاَودِیّ، ابوجعفر الکوفی الصوفی العابد... قال ابوحاتم: ثقة. وَقَال النَّسَائی: لا باس به؛ ابوحاتم گفته: او
ثقه است.
نسائی گفته است: روایتش مشکلی ندارد.
ذهبی پس از معرفی ایشان، در مورد او میگوید: اسماعیل
بن ابان (خ) الوراق الکوفی الحافظ... وکان من ائمة الحدیث وثقه احمد و ابوداود وروی عباس الدوری عن یحیی
بن معین قال اسماعیل
بن ابان الوراق ثقة.
وی از پیشوایان
روایت بود و احمد و ابوداود او را توثیق کردهاند. یحیی
بن معین نیز وی را ثقه میدانسته است.
اسم این راوی، عبدالغفار
بن قاسم است. مقدسی در مورد او میگوید: غریب من حدیث مسعر، عن عمرو
بن مرة، عن ابناخی الحارث، عن الحارث لم یروه عنه غیر ابیمریم عبدالغفار
بن القاسم وجوَّد اسناده ووصله هو ... از حارث جز
ابومریم عبدالغفار بن قاسم روایت نکرده و او سند روایت را نیکو ومتصل دانسته است.
شمسالدین سخاوی سخن ذهبی را درباره ایشان نقل کرده است: قال الذهبی... وقد حدث عن نافع وعطاء
بن ابیریاح وجماعة وکان ذا اعتناء بالعلم والرجال ... و به بحث علمی و رجال اعتنا داشت.
ابنحجر عسقلانی مینویسد که شعبه درباره او حسن رای داشت: وکان شعبة حسن الرای فیه.
ابن حجر در جای دیگر از کتابش عقیده شعبه را درباره او نوشته که من حافظ تر از او ندیدهام: وقال شعبة لم ار احفظ منه.
مقریزی نیز مینویسد: وقال ابنعدی: سمعت احمد
بن محمد
بن سعید یثنی علی ابیمریم، ویطریه ویجاوز الحد فی مدحه حتی قال: لو ظهر علم ابیمریم وخرج حدیثه لم یحتج الناس الی شعبة وقال: وابن سعید حیث مال هذا المیل الشدید لافراطه فی التشیع. قال: ولعبدالغفار احادیث صالحة.
ابنعدی گفته: از
احمد بن محمد بن سعید شنیدم که ابومریم را مدح میکرد و بیش ازاندازه مدح میکرد. حتی میگفت: اگر علم ابومریم ظاهر شود و روایاتش را نقل کند مردم به شعبه محتاج نمیشوند ... ابنعدی گفته: عبدالغفار روایات صالح دارد.
ابنحجر عسقلانی نیز سخن ابنعدی را نقل کرده است: وقال
بن عدی سمعت
بن عقدة یثنی علی ابیمریم ویطریه وتجاوز الحد فی مدحه حتی قال لو ظهر علم ابیمریم لما احتاج الی شعبة احدا قال
بن عدی وانما مال الیه
بن عقدة هذا المیل لافراطه فی التشیع.
با توجه به آنچه ذکر شد، روایت وی حداقل به درجه
حسن میرسد، حتی اگر تضعیفات فراوانی هم داشته باشد، جدای از اینکه تمامی تضعیفات وی حتی اگر با ادعای وضع و... باشد، صحت ندارد، زیرا
احمد بن حنبل در مورد او میگوید: تضعیف او به خاطر عقیدهاش بود نه به خاطر روایتش!
قال ابوعبدالله ذکر ابوعبیدة فی تصنیفه عن ابیمریم فکانوا یضجون اذا قال ابومریم وتبسم ابوعبدالله قلت لابی
عبدالله ابومریم من این جاء ضعفه من قبل رایه او من قبل حدیثه قال من قبل رایه...
ابوعبدالله (احمد
بن حنبل) میگوید: ابوعبیده در کتابش از ابومریم سخن به میان آورده و گفته: وقتی میگفتند: ابومریم چنین گفته، مردم فریادشان بلند میشد، اما ابوعبدالله تبسم میکرد. به ابوعبدالله گفتم: ضعف ابومریم از ناحیه رای و نظر اوست و یا از نقل حدیثش؟ گفت: از ناحیه نظر ورای او ...
عمرو بن عبدالله بن عبید ابواسحاق سبیعی از راویان
بخاری و
مسلم است؛ از این رو، احتیاجی به آوردن توثیقات وی نیست. ابنحجر در مورد او میگوید: ع الستة عمرو
بن عبدالله بن عبید ویقال علی
حارث بن عبدالله اعور را برخی همانند شعبی تکذیب کردهاند؛ اما در عین حال و در کمال تعجب از وی روایت نیز نقل کردهاند. ذهبی درباره ایشان تعبیر «علامه، امام، و اوعیة العلم» دارد و مینویسد:
الحارث الاعور هو العلامة الامام ابوزهیر الحارث
بن عبدالله بن کعب
بن اسد الهمدانی الکوفی صاحب علی وابن مسعود کان فقیها کثیر العلم... قلت قد کان الحارث من اوعیة العلم ومن الشیعة الاول وکان یقول تعلمت القرآن فی سنتین والوحی فی ثلاث سنین فاما قول الشعبی الحارث کذاب فمحمول علی انه عنی بالکذب الخطا لا التعمد والا فلماذا یروی عنه ویعتقده بتعمد الکذب فی الدین وکذا قال علی
بن المدینی و ابوخیثمة هو کذاب واما یحیی
بن معین فقال هو ثقة وقال مرة لیس به باس وکذا قال الامام النسائی لیس به باس... ثم ان النسائی وارباب السنن احتجوا بالحارث
حارث
بن اعور علامه، پیشوا، ابوزهیر... مصاحب علی و ابنمسعود و یک فقیه کثیر العلم بود ... میگویم: حارث ظرف علم و از شیعیان نخستین بود. او میگفت:
قرآن را در دو سال یاد گرفتم و
وحی را در سه سال. اما سخن شعبی که حارث را کذاب معرفی کرده، حمل بر این میشود که مقصود شعبی کذب از روی خطا است نه از روی تعمد، و گرنه چرا شعبی از او روایت نقل کرده در حالی که اعتقاد به تعمد کذبش در امور دینی دارد. ابنمدینی و ابوخثیمه نیز وی را کذاب دانسته اما یحیی
بن معین گفته است: وی ثقه است. و مرتبه دیگر گفته: روایاتش اشکالی ندارد و نسائی نیز گفته است روایتش اشکالی ندارد. سپس نسائی و ارباب سنن به روایاتش احتجاج کردهاند.
و در جای دیگر درباره حارث مینویسد: وحدیث الحارث فی السنن الاربعة والنسائی مع تعنته فی الرجال فقد احتج به وقوی امره والجمهور علی توهین امره مع روایتهم لحدیثه فی الابواب فهذا الشعبی یکذبه ثم یروی عنه والظاهر انه کان یکذب فی لهجته وحکایاته واما فی الحدیث النبوی فلا وکان من اوعیة العلم.
روایت حارث در
سنن اربعه و نسائی با سختگیری وی در رجال به او احتجاج کردهاند و ایشان را تقویت کرده است؛ اما شعبی امرش را سست دانسته با این که روایت او در تمام ابواب موجود است. مثلا شعبی وی را تکذیب کرده ولی پس از آن روایتش را نقل کرده است. ظاهر این است که شعبی او را در لهجه و حکایاتش تکذیب کرده است. اما در روایت نبوی نه، و ایشان از مخزنهای علم بوده است.
با توجه به متن فوق، حارث
بن عبدالله از نظر یحیی
بن معین موثق و از نظر ذهبی و برخی دیگر همانند نسائی که از وی روایت نقل کردهاند، مورد اعتبار و دارای منزلت است.
عجلی کوفی نیز اسم وی را در کتاب «
معرفة الثقات» خود آورده است: الحارث
بن عبدالله الاعور...
به نقل
جرجانی «یحیی
بن معین» میگوید آنچه را که حارث از امیرمومنان نقل میکند، صحیح است: حدثنا محمد
بن علی المروزی ثنا عثمان
بن سعید الدارمی قال سالت یحیی
بن معین قلتای شیء حال الحارث فی علی قال ثقة.
عثمان بن سعید دارمی میگوید: از یحیی
بن معین سؤال کردم روایات حارث علی چگونه است؟ گفت: ثقه است. یعنی حارث در روایتش از علی (علیهالسّلام) ثقه است.
از دیدگاه ابنکثیر نیز ایشان مورد اعتماد است. ابنکثیر بعد از نقل یک روایت که در آن حارث
بن عبدالله قرار دارد، میگوید: علماء درباره حارث سخن گفتهاند اما او از نظر من حافظ
فرائض بود و به واجبات و حساب اهتمام میورزید.
(قلت) لکن کان حافظا للفرائض معتنیا بها وبالحساب والله اعلم
جایگاه آن حضرت در نزد
اهلسنت حداقل به عنوان خلیفه و صحابه و در نزد شیعه به عنوان اولین امام
معصوم روشن است.
ابنعساکر در کتاب «
مدینة دمشق» این روایت را بااندک تغییر در متن و سند از امیرمؤمنان (علیهالسّلام) به صورت «اقدم امتی سلما» نقل کرده است:
«اخبرنا ابوالقاسم
بن السمرقندی انا عاصم
بن الحسن
بن محمد
بن عاصم انا ابوعمر
بن مهدی انا ابوالعباس
بن عقدة نا الفضل
بن یوسف الجعفی نا محمد
بن عکاشة نا ابوالمغراء وهو حمید
بن المثنی عن یحیی
بن طلحة النهدی عن ایوب
بن الحز عن ابیاسحاق السبیعی عن الحارث عن علی قال ان فاطمة شکت الی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فقال الا ترضین انی زوجتک اقدم امتی سلما واحلمهم حلما واکثرهم علما اما ترضین ان تکونی سیدة نساء اهل الجنة الا ما جعل الله لمریم ابنة عمران وان ابنیک سیدا شباب اهل الجنة.»
حارث از علی نقل میکند که فاطمه به رسول خدا شکایت کرد. آن حضرت فرمود: آیا راضی نیستی که تو را به ازدواج کسی در آوردم که در اسلام آوردن پیشگامترین، و در ازنظر بردباری بردبارترین و از نظر علم داناترین امت من است. آیا راضی نیسیت که سرور زنان اهل بهشت باشید...
این روایت با اندک تغییر در
شرح نهج البلاغه ابنابیالحدید نقل شده و رسول خدا تصریح میکند که ازدواج فاطمه زهرا با امیرمؤمنان (علیهمالسّلام) به دستور
خداوند بوده است. متن روایت این است:
«وروی عبدالسلام
بن صالح، عن اسحاق الازرق، عن جعفر
بن محمد، عن آبائه، ان رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لما زوج فاطمة، دخل النساء علیها، فقلن: یا بنت رسول الله، خطبک فلان وفلان، فردهم عنک، وزوجک فقیراً لا مال له، فلما دخل علیها ابوها (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رای ذلک فی وجهها، فسالها فذکرت له ذلک، فقال: یا فاطمة، ان الله امرنی فانکحتک اقدمهم سلماً، واکثرهم علماً، واعظمهم حلماً وما زوجتک الا بامر من السماء، اما علمت انه اخی فی الدنیا والآخرة.»
هنگامیکه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فاطمه را به ازدواج علی در آورد، زنان بر فاطمه وارد شدند و به ایشان گفتند: ای دختر رسول خدا! فلانی و فلانی از تو خواستگاری کردند، رسول خدا به آنها پاسخ رد داد و تو را به ازدواج مرد فقیری در آورد که هیچ مالی ندارد. هنگامی که رسول خدا نزد فاطمه آمد ناراحتی در ایشان دید و از این ناراحتی سؤال کرد، فاطمه زهرا این قضیه را با حضرت گفت. رسول خدا فرمود: ای فاطمه! خداوند به من دستور داد که تو را به ازدواج پیشگامترین
مسلمان و کسی که دارای بیشترین علم و با عظمتترین مردم از نظر
حلم است. این ازدواج به دستور آسمانی است. آیا نمیدانی که او برادر من در دنیا و آخرت است؟
قاضی عیاض در کتاب «
مشارق الانوار علی صحاح الآثار»، جمله «اقدمهم سلما» را اینگونه معنا کرده است: وقوله اقدمهم سلماای اسلاما
فرمایش رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درباره نخستین بودن امیرمؤمنان (علیهالسّلام) در میان امت اسلامی از طریق
حضرت فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) نیز با چند سند نقل شده است:
یکی از این سندها سند (معتبر) روایت شده از طریق
عایشه است که میگوید:
«۱۰۳۰ حدثنا محمد
بن عُثْمَانَ
بن ابیشَیْبَةَ ثنا محمد
بن عُبَیْدٍ الْمُحَارِبِیُّ ثنا عبدالکَرِیمِ
بن یَعْقُوبَ عن جَابِرٍ عن ابیالطُّفَیْلِ قال قالت عَائِشَةُ اشْتَکَی رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فی بَیْتِی فَاَتَتْهُ فَاطِمَةُ تَمْشِی وَالَّذِی نَفْسُ عَائِشَةَ بیده کَاَنَّ مِشْیَتَهَا مِشْیَةُ رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فَسَارَّهَا رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فَبَکَتْ ثُمَّ سَارَّهَا فَضَحِکَتْ فقلت ما رایت کَالْیَوْمِ ضَحِکًا اَقْرَبَ من بُکَاءٍ فقلت یا فَاطِمَةُ اَخْبِرِینِی ما قال لَکِ قالت ما کنت افعل وقد رَاَی رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مَکَانَکِ فلما تُوُفِّیَ رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سَاَلَهَا فقالت ان رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قال اِنَّ جِبْرِیلَ کان یُعَارِضُنِی بِالْقُرْآنِ فی کل سَنَةٍ مَرَّةً وقد عَارَضَنِی بِهِ الْعَامَ مَرَّتَیْنِ وَلا اُرَانِی اِلا مَدْعُوًّا بِهِ فَاَجِیبُ فَاتَّقِی اللَّهَ قالت فَجَزِعْتُ ثُمَّ سَارَّنِی فقال اَمَا تَرْضَیْنَ اَنَّ زَوْجَکِ اَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ اِسْلامًا وَاَعْلَمُهُمْ عِلْمًا فَاِنَّکِ سَیِّدَةُ نِسَاءِ اُمَّتِی کما سَادَتْ مَرْیَمُ نِسَاءَ قَوْمِهَا.»
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در خانه من مریض شد فاطمه نزد حضرت آمد. سوگند به آن کسی که جانم به دست او است راه رفتن فاطمه همانند راه رفتن رسول خدا بود. پس رسول خدا برای او سری گفت، فاطمه گریه کرد. سپس اسرار دیگری گفت فاطمه خنده کرد. من گفتم: همانند امروز گریه نزدیکتر به خنده را ندیده بودم. گفتم: ای فاطمه به من خبر بده رسول خدا به شما چه گفت؟ فرمود: تا رسول خدا زنده است من این سر را به شما نمیگویم. وقتی آن حضرت از دنیا رفت از فاطمه سؤال شد و ایشان گفت: رسول خدا فرمود:
جبرئیل در هر سال یک بار
قرآن را بر من نازل میکرد؛ اما در این سال دو مرتبه آمد. من عقیدهام این است که
خداوند مرا فرا بخواند ومن پاسخ میدهم. فاطمه گفت: من ناله زدم. سپس رسول خدا با من رازی گفت و فرمود: آیا راضی نیستی که شوهر تو نخستن فرد از نظر اسلام آوردن و داناترین آنها از نظر علم باشد؟ زیرا که شما سیده زنان امت من هستی همانگونه که مریم سیده زنان قوم خود بود.
در بررسی تفصیلی سند روایت باید گفت:
ذهبی از علمای رجال
اهلسنت محمد بن عثمان بن ابیشیبه را «امام، حافظ، (کسی که صد هزار روایت حفظ است)، اوعیة العلم، (مخزن علم) » معرفی کرده و در ضمن توثیقات افراد دیگر را نقل کرده است:
محمد
بن عثمان
بن ابیشیبة الامام الحافظ المسند ابوجعفر العبسی الکوفی... وکان من اوعیة العلم وقال صالح جزرة ثقة وقال ابنعدی لم ار له حدیثا منکرا فاذکره.
محمد
بن عثمان
بن ابیشیبه، پیشوا، حافظ مسند، ... او از مخزن علم بود.
صالح جزره گفته است: وی
ثقه است. ابنعدی گفته است: روایت منکری را از وی ندیدهام.
ذهبی در جای دیگر میگوید: قال ابوالحسین
بن المنادی کنا نسمع الشیوخ یقولون مات حدیث الکوفة لموت محمد
بن ابیشیبة ومطین وموسی
بن اسحاق وعبید
بن غنام
ابوالحسن
بن منادی میگوید: ما از اساتید شندیم که میگفتند: حدیث کوفه با مرگ محمد
بن ابیشیبه و... مرد.
ابنحجر در کتاب
لسان المیزان توثیقات و تاییدات صالح جزره، ابنعدی،
خطیب بغدادی و
مسلمة بن قاسم و عبدان را آورده است:
محمد
بن عثمان
بن ابیشیبة ابوجعفر العبسی الکوفی الحافظ... وکان عالما بصیرا بالحدیث والرجال له توالیف مفیدة وثقه صالح جزرة وقال
بن عدی لم ار له حدیثا منکرا وهو علی ما وصف لی عبدان لا باس به... قال الخطیب له تاریخ کبیر وله معرفة وفهم... وذکره
بن حبان فی الثقات وقال کتب عنه اصحابنا... وقال عبدالمؤمن
بن خلف النسفی سئل عنه صالح
بن محمد فقال ثقة... وقال مسلمة
بن قاسم لا باس به کتب الناس عنه ولا اعلم احدا ترکه...
محمد
بن عثمان... حافظ است. او دانای به روایات و علم رجال و دارای تالیفهای مفید بود. او را صالح جزره توثیق کرده و ابنعدی گفته: من روایت منکری را از او سراغ ندارم بنابر آنچه عبدان برایم توصیف کرده، اشکالی در او نیست. خطیب گفته: برای او تاریخ کبیر است و او داری فهم و معرفت است.
ابنحبان وی را در کتاب «
الثقات» خود آورده و گفته است که اصحاب ما از وی روایت نوشته است. مسلمه
بن قاسم گفته است: اشکالی در او نیست، مردم از وی روایت نوشته است و کسی را ندیدم که او را ترک کرده باشد.
ابنحبان نیز ایشان در کتاب «الثقات»، آورده است: ۱۵۷۴۳ محمد
بن عثمان
بن ابی شیبة ابوجعفر یروی عن العراقیین کتب عنه اصحابنا
سیوطی در کتاب «
طبقات الحفاظ» او را به عنوان الحافظ البارع»؛ (کسی که صد هزار روایت حفظ باشد و در صدر حافظان است)، و محدث
کوفه، تعریف کرده است:
۶۵۸ محمد
بن عثمان
بن ابیشیبة الحافظ البارع محدث الکوفة ابوجعفر...؛ محمد
بن عثمان
بن ابیشیبة، در صدر حافظان و محدثان کوفه قرار دارد ...
با توجه به همین توثیقات است که بزرگان علمای اهلسنت همانند
حاکم نیشابوری و دیگران روایات ایشان را تصحیح کردهاند.
محمد بن عبید محاربی را
ابنحبان،
نسائی،
ابنحجر عسقلانی و
مبارکفوری توثیق کردهاند. ابنحبان این روای را در کتاب «الثقات» آورده است:
۱۵۴۵۳ محمد
بن عبید
بن محمد
بن المحاربی من اهل الکوفة کنیته ابوجعفر النحاس یروی عن وکیع وعبدالله
بن الاجلح حدثنا عنه محمد
بن اسحاق الثقفی وغیره من شیوخنا مات سنة خمس واربعین ومائتین
مزی در کتاب «تهذیب الکمال»، قول نسائی را نقل کرده که در روایتش اشکالی نیست:
۵۴۴۶ - د ت س: محمد
بن عُبَید
بن محمد
بن واقد المحاربی، ابوجعفر النحاس الکوفی ... قال النَّسَائی: لا باس به. وذکره ابنحِبَّان فی کتاب الثقات، ...
صفدی در کتاب «
الوافی بالوفیات»، نیز سخن نسائی را نقل کرده است:
المحاربی محمد
بن عبید
بن محمد
بن واقد ابوجعفر المحاربی روی عنه ابوداود والترمذی والنسائی قال النسائی لا باس به وتوفی سنة خمسین وماتین او ما دونهما
ابنحجر نیز ایشان را صدوق میداند: ۶۱۲۰ محمد
بن عبید
بن محمد
بن واقد المحاربی ابوجعفر و ابویعلی النخاس الکوفی صدوق...
مبارکفوری نیز ایشان را صدوق را میداند و مینویسد:
۱۷۴۱ قوله (حدثنا محمد
بن عبید)
بن محمد
بن واقد المحاربی الکندی ابوجعفر النحاس الکوفی صدوق من العاشرة
در کتابهای
تراجم او را به «
عبدالکریم بن یعقوب» معرفی کردهاند که استادش جابر و شاگردش محمد
بن عبید محاربی است. ابنحبان اسم وی را در کتاب «الثقات» آورده است: ۱۴۲۰۸ عبدالکریم
بن یعفور الجعفی ابویعفور یروی عن عروة
بن عبدالله بن عبدالله روی عنه قتیبة
بن سعید
شهروزی در کتاب «
صیانة صحیح مسلم من الاخلال و الغلط و حمایته من الاسقاط و السقط»، از سه تن که به کنیه ابویعفور مشهور است، نام برده و در پایان همه را موثق میداند.
ابویعفور عن الولید
بن العیزار قلت ابویعفور هذا ینبغی ان یکون ابا یعفور الاصغر وهو عبدالرحمن
بن عبید نسطاس البکائی الثعلبی بالثاء المثلثة واسکان العین و ابویعفور الاکبر یروی عن ابنعمر وانس وکثیر لم یرو عنهم ابویعفور الاصغر واسمه وقدان ویقال فیه واقد ووقدان اکثر وکانه لقب ولهم ابویعفور آخر ثالث واسمه عبدالکریم
بن یعفور الجعفی البصری روی عنه قتیبة ویحیی
بن یحیی وغیرهما وآباء یعفور هؤلاء کلهم ثقات والله اعلم
ذهبی نیز مینویسد: ۴ عبدالکریم
بن یعفور الجعفی. ابویعفور، شیخ کوفی من اجلاد الشیعة.
نکته مهم این که در جرح این راوی از سوی علمای اهلسنت سخنی گفته نشده است.
جابر بن یزید جعفی نیز از سوی علمای اهلسنت توثیق و مدح دارد. ذهبی در کتاب «
الکاشف» مینویسد:
۷۳۹ جابر
بن یزید الجعفی عن ابیالطفیل والشعبی وعنه شعبة والسفیانان من اکبر علماء الشیعة وثقه شعبة...، جابر
بن یزید جعفی... از بزرگان علمای شیعه است و شعبه وی را توثیق کرده است.
مزی نیز در کتاب «
تهذیب الکمال» توثیقات علمای اهلسنت همانند:
سفیان ثوری، شعبه،
زهیر بن معاویه و وکیع را درباره او آورده است:
۸۷۹ - د ت ق: جابر
بن یزید بن الحارث
بن عبدیغوث
بن کعب
بن الحارث
بن معاویة
بن وائل
بن مرئی
بن جعفی الجعفی، ... قال ابونعیم، عن سفیان الثوری: اذا قال جابر: حَدَّثَنَا، واخبرنا فذاک. وَقَال عبدالرحمن
بن مهدی، عن سفیان: کان جابر ورعا فی الحدیث، ما رایت اورع فی الحدیث منه. وَقَال اسماعیل
بن علیة، عن شعبة: جابر صدوق فی الحدیث. وَقَال یحیی
بن ابیبکیر، عن شعبة: کان جابر اذا قال: حَدَّثَنَا، وسمعت، فهو من اوثق الناس. وَقَال یحیی
بن ابیبکیر ایضا، عن زهیر
بن معاویة: کان اذا قال: سمعت، اوسالت، فهو من اصدق الناس. وَقَال علی
بن محمد الطنافسی، عن وکیع: مهما شککتم فی شئ، فلا تشکوا فی ان جابرا ثقة.
سفیان ثوری: زمانیکه جابر بگوید: برای فلانی روایت کرد و یا خبر داد، همان است و بس (یعنی سخن او
درست است) به نقل
عبدالرحمن بن مهدی سفیان گفته: جابر در روایت
پرهیزگار بود و کسی را با تقواتر از او در روایت ندیدم.
اسماعیل بن علیه نیز از شعبه روایت کرده است که جابر در روایت راستگو است. و به نقل
یحی بن ابیبکیر شعبه گفته است: جابر وقتی حدثنا و سمعت بگوید: او از موثقترین مردم است. یحیی
بن ابیبکیر از زهیر
بن معاویه نیز همان سخن فوق را نقل کرده است. وکیع گفته است: هر زمان در چیز شک کردید، در ثقه بودن جابر شک نکنید.
ایشان از
صحابه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است و صحابه از نظر اهلسنت عادلاند و هیچ قدحی درباره آنها پذیرفته نیست. از این جهت از بررسی حال ایشان خود داری میکنیم.
در نتیجه این روایت نیز معتبر است.
دولابی در کتاب خود این روایت (معتبر) را از عائشه با سند ذیل و به صورت مختصر نقل میکند:
۱۹۰ حدثنا احمد
بن یحیی الاودی حدثنا ابونعیم ضرار
بن صرد التمیمی حدثنا عبدالکریم ابویعفور عن جابر عن ابیالضحی عن مسروق عن عائشة قالت حدثتنی فاطمة قالت قال لی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) زوجک اعلم الناس علما واولهم اسلاما وافضلهم حلما.
در بررسی تفصیلی سند روایت باید گفت:
ذهبی
احمد بن یحیی اودی را ثقه دانسته و اینگونه معرفی کرده است:
۹۷ احمد
بن یحیی الاودی ابوجعفر العابد عن محمد
بن بشر وابی اسامة وعدة وعنه النسائی والبزار وابن عقدة ثقة مات ۲۶۴ س؛ احمد
بن یحیی ادوی... از او نسائی و بزار و ابنعقده روایت نقل کرده و ایشان ثقه است.
مزی در «تهذیب الکمال»، توثیق ابنحبان و نسائی را ذکر کرده است: ۱۲۴- س: احمد
بن یحیی
بن زکریا الاَودِیّ، ابوجعفر الکوفی الصوفی العابد. قال ابوحاتم: ثقة. وَقَال النَّسَائی: لا باس به.
ابنحجر نیز او را توثیق کرده است: ۱۲۴ احمد
بن یحیی
بن زکریا الاودی ابوجعفر الکوفی العابد ثقة...
ابونعیم
ضرار بن صرد تمیمی را برخی علمای رجال تضعیف کردهاند؛ اما برخی او را توثیق نیز کردهاند.ابنجزری در توثیق وی مینویسد: ج ضرار
بن صرد
بن سلیمان ابونعیم التمیمی الکوفی ثقة صالح؛ ضرار
بن صرد... ثقه و صالح است.
مزی نیز مینویسد: وَقَال ابواحمد
بن عدی: وضرار
بن صرد هذا من المعروفین بالکوفة، وله احادیث کثیرة، وهو من جملة من ینسب الی التشیع بالکوفة؛ ابواحمد
بن عدی گفته: ضرار
بن صرد از معروفین در کوفه بوده و روایات زیادی دارند و او از جمله کسانی است که در کوفه به
شیعه منسوب است.
از عبارت مزی دلیل تضعیف این روای به دست میآید و آن این که چون ایشان منسوب به تشیع است و روایات فضائل علی و
اهلبیت را نقل کرده ازاین جهت از سوی آنان تضعیف شده است.
نمونهای از روایاتی که وی نقل کرده و علمای رجال اهلسنت آن را تضعیف کرده روایت ذیل است که ذهبی معتقد بوده این روایت از جعلیات اوست:
«۳۵۰ ضرار
بن صرد ابونعیم الطحان ذکر له الذهبی حدیثا فی میزانه رواه
بن حبان باسناده الی انس رضی الله عنه انه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قال لعلی انت تبین لامتی ما اختلفوا فیه من بعدی انتهی قال الذهبی فی تلخیص المستدرک ذکر هذا الحدیث وانه علی شرطهما فیما اعتقده من وضع ضرار؛ رسول خدا به علی فرمود: شما بیان و روشن میکنی آنچه را که امت بعد از من درباره آن اختلاف میکنند ...»
اما بقیه علمای منصف دیگر روایات او را تصحیح کردهاند.
۱.
حاکم نیشابوری تمام روایاتش را تصحیح کرده است.
۲.
ابونعیم اصفهانی: نیز روایاتش را تصحیح کرده است:
«۳۰۸ حدثنا ابوبکر
عبدالله بن یحیی الطلحی و ابوالقاسم
بن ابیحصین قالا ثنا ابوحصین محمد
بن الحسین الوادعی ثنا ضرار
بن صرد ثنا عبدالعزیز الدراوردی عن صفوان
بن سلیم عن
عبدالله بن سلیمان الاغر عن ابیه عن ابیهریرة قال رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ان الله یبعث ریحا من الیمن هی الین علی المؤمن من الحریر فلا یبقی احد فی قلبه مثقال ذرة من ایمان الا قبضته.» صحیح.
نووی در کتاب «
تهذیب الاسماء واللغات»، سخن
ابنابیحاتم درباره صدوق دانستن وی نقل کرده است: ۲۶۶ - ضرار
بن صرد مذکور ... وقال ابنابیحاتم هو صاحب قران وفرائض صدوق...
توثیقات این روای در سند قبل گذشت.
توثیق جابر
بن یزید جعفی در سند قبل گذشت.
اسم این راوی،
مسلم بن صبیح و از روایان بخاری و مسلم است و احتیاج به آوردن توثیقات او نیست.
مسروق بن اجدع نیز از راویان بخاری و مسلم است.
عائشه امالمومنین است و صحابه محسوب میشود و نیازی به توثیق او نیست.
این سند و نیز سندهای بعدی ثابت میکند که در سند قبلی، عبدالکریم
بن یعقوب همان عبدالکریم
بن یعفور است و توثیق وی را نیز آوردیم. ابنعساکر نیز دو سند برای این روایت ارائه میکند:
اخبرنا ابوالقاسم عبدالصمد
بن محمد
بن عبدالله انا ابوالحسن علی
بن محمد
بن احمد
بن محمد
بن موسی قال نا احمد
بن محمد
بن سعید
بن عقدة نا احمد
بن یحیی واحمد
بن موسی
بن اسحاق قالا نا ضرار
بن صرد نا عبدالکریم
بن یعفور عن جابر عن ابیالضحی عن مسروق عن عائشة قالت حدثتنی فاطمة ابنة محمد ان النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قال لها زوجتک اعلم المؤمنین علما واقدمهم سلما وافضلهم حلما.
اخبرناه ابوالقاسم الشحامی انا ابوالحسن عبیدالله
بن محمد
بن اسحاق انا ابراهیم
بن عبدالله بن محمد
بن خرشید قوله نا ابوسعید احمد
بن محمد
بن زیاد
بن بشر ابنالاعرابی نا ابو
عبدالله یحی
بن ابراهیم
بن محمد
بن کثیر الزهری القاضی نا ضرار
بن صرد نا المعتمر
بن سلیمان التیمی قال نا عبدالکریم
بن یعفور الجعفی نا جابر عن ابیالضحی عن مسروق عن عائشة قالت حدثتنی فاطمة بنت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ان النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قال زوجتک اعلم المؤمنین علما واولهم سلما وافضلهم حلما.
در نتیجه: این روایت از طریق عایشه نیز معتبر است.
ابن ابیشیبه فرمایش رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را از طریق فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) با سند معتبر دیگر (مرسل تابعی صحیح) اینگونه نقل کرده است:
حدثنا الفضل
بن دکین عن شریک عن ابیاسحاق قال قالت فاطمة یا رسول الله زوجتنی حمش الساقین عظیم البطن اعمش العین قال زوجتک اقدم امتی سلما واعظمهم حلما واکثرهم علما.
فاطمه زهرا فرمود: ای رسول خدا مرا به
ازدواج مردی در آوردی که ساق پایش باریک و شکمش گنده و چشمانش کم سو است؟ رسول خدا فرمود: من تو را به ازدواج مردی در آوردم که پیشگامترین امت من در
اسلام آوردن و با عظمتترین آنها از نظر
حلم و داناترین آنها از نظر
علم، است.
در بررسی تفصیلی سند روایت باید گفت:
ابنحجر،
عبدالله بن محمد بن ابیشیبة کوفی را
ثقه و
حافظ میداند و درباره او مینویسد:
عبدالله بن محمد
بن ابیشیبة ابراهیم
بن عثمان الواسطی الاصل ابوبکر
بن ابیشیبة الکوفی ثقة حافظ صاحب تصانیف من العاشرة مات سنة خمس وثلاثین خ م د س ق
عبدالله بن محمد
بن ابیشیبه... ثقه و حافظ روایات و داری تصنیفات است ... و از راویان بخاری، مسلم، ابوداود،
نسائی و
ابنماجه است.
ابنحجر بعد از معرفی او از نظر اسم و نسب، با عبارت «ثقة ثبت» موثق و تایید میکند و تصریح میکند که وی از بزرگان اساتید بخاری بوده است:
الفضل
بن دکین الکوفی واسم دکین عمرو
بن حماد
بن زهیر التیمی مولاهم الاحول ابونعیم الملائی بضم المیم مشهور بکنیته ثقة ثبت من التاسعة مات سنة ثمانی عشرة وقیل تسع عشرة وکان مولده سنة ثلاثین وهو من کبار شیوخ البخاری ع
اسم این روای،
عمرو بن عبدالله بن عبید ابواسحاق سبیعی از راویان بخاری و مسلم است؛ ابنحجر در مورد او میگوید: عمرو
بن عبدالله بن عبید ابواسحاق السبیعی ع الستة عمرو
بن عبدالله بن عبید ویقال علی
این روایت، در اینجا
مرسل میشود؛ اما طبق قواعد اهلسنت، این مرسل، حکم صحیح را دارد؛
هیثمی در مورد روایت مرسل از وی، شبیه این مضمون مینویسد:
وعن ابیاسحاق ان علیا لما تزوج فاطمة قالت للنبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) زوجتنیه اعیمش عظیم البطن فقال النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لقد زوجتکه وانه لاول اصحابی سلما واکثرهم علما واعظمهم حلما رواه الطبرانی وهو مرسل صحیح الاسناد.
در نتیجه این روایت نیز معتبر است.
براء بن عازب صحابی
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز فرمایش رسول خدا درباره امیرمؤمنان را از فاطمه زهرا نقل کرده است. این روایت در نسخ مختلف کتاب علل
دارقطنی، چنین آمده است:
«وسُئِلَ عَن حَدِیثِ ابیاِسحاقَ، عَنِ البَراءِ، عَن فاطِمَةَ بِنتِ رَسُولِ الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، لَمّا زَوَّجَها عَلِیًّا قالَت: زَوَّجتَنِیهِ اَحمَشَ السّاقَینِ، عَظِیمَ البَطنِ فَقالَ: اِنَّهُ لاَوَلَّهُم اِسلامًا، واَکثَرُهُم عِلمًا، واَعظَمُهُم حِلمًا. فَقالَ: یَروِیهِ ابواِسحاق السَّبِیعِیُّ.»
در دو نسخه مختلف از کتاب علل دارقطنی چنین آمده است:
«(۷۱۹) وَسُئِلَ عَنْ حَدِیثِ ابیاِسْحَاقَ، عَنِ الْبَرَاءِ، عَنْ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لَمَّا زَوَّجَهَا عَلِیًّا قَالَتْ: زَوَّجْتَنِیهِ اَحْمَشَ السَّاقَیْنِ، عَظِیمَ الْبَطْنِ. فَقَالَ: اِنَّهُ لاَوَلَّهُمْ اِسْلامًا، وَاَکْثَرُهُمْ عِلْمًا، وَاَعْظَمُهُمْ حِلْمًا. وخالفه اسحاق
بْنِ اِبْرَاهِیمَ الاَزْدِیِّ، شَیْخٍ کُوفِیٍّ مِنَ الشِّیعَةِ، فَرَوَاهُ عَنْ ابیاِسْحَاقَ، عَنْ ابیهُرَیْرَةَ.»
«۳۹۳۰ - وسُئِلَ عَن حَدِیثِ ابیاِسحاقَ، عَنِ البَراءِ، عَن فاطِمَةَ بِنتِ رَسُولِ الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، لَمّا زَوَّجَها عَلِیًّا قالَت: زَوَّجتَنِیهِ اَحمَشَ السّاقَینِ، عَظِیمَ البَطنِ فَقالَ: اِنَّهُ لاَوَلَّهُم اِسلامًا، واَکثَرُهُم عِلمًا، واَعظَمُهُم حِلمًا. فَقالَ: یَروِیهِ ابواِسحاق السَّبِیعِیُّ، واختُلِفَ عَنهُ؛ فَرَواهُ عُمر
بنُ المُثَنَّی، سُئِلَ الشَّعبِیُ عَنهُ، فَقالَ: لا اَعرِفُهُ اِلا عَن ابیاِسحاقَ، عن البراء وخالفه اسحاق
بن اِبراهِیمَ الاَزدِیِّ، شَیخٍ کُوفِیٍّ مِنَ الشِّیعَةِ؛ فَرَواهُ عَن ابیاِسحاقَ، عَن اَبِی، عن زید
بن ارقم.»
البته ظاهرا متن اول دقیقتر است، زیرا «ابی اسحاق عن ابی» معنی ندارد ولی در هر صورت یکی از این دو صحابی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز این روایت را نقل کردهاند.
احمد بن حنبل از
معقل بن یسار، صحابی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل کرده است که آن حضرت به فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) فرمود: شوهر تو نخستین مسلمان از میان امت من است:
«۲۰۳۰۷ حدثنا
عبدالله حدثنی ابیثنا ابواَحْمَدَ ثنا خَالِدٌ یعنی
بن طَهْمَانَ عن نَافِعِ
بن ابینَافِعٍ عن مَعْقِلِ
بن یَسَارٍ قال وَضَّاْتُ النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ذَاتَ یَوْمٍ فقال هل لک فی فَاطِمَةَ رضی الله عنها تَعُودُهَا فقلت نعم فَقَامَ مُتَوَکِّئاً علی فقال اَمَا انه سَیَحْمِلُ ثِقَلَهَا غَیْرُکَ وَیَکُونُ اَجْرُهَا لک قال فَکَاَنَّهُ لم یَکُنْ عَلَیَّ شیء حتی دَخَلْنَا علی فَاطِمَةَ (علیهاالسّلام) فقال لها کَیْفَ تَجِدِینَکِ قالت والله لَقَدِ اشْتَدَّ حزنی وَاشْتَدَّتْ فاقتی وَطَالَ سقمی قال ابوعبدالرحمن وَجَدْتُ فی کِتَابِ ابیبِخَطِّ یَدِهِ فی هذا الحدیث قال او ما تَرْضَیْنَ انی زَوَّجْتُکِ اَقْدَمَ امتی سِلْمَا وَاَکْثَرَهُمْ عِلْماً وَاَعْظَمَهُمْ حِلْماً.»
معقل
بن یسیار میگوید: در یکی از روزها که پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سرگرم وضو گرفتن بود، حضور مبارکش شرفیاب شدم. پس ازاندک فاصلهای، فرمود: آیا میخواهی از «فاطمه» عیادت کنی؟ در پاسخ گفتم: البته، مایلم از ایشان، عیادت کنم. پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در حالی که بر من تکیه داشت، از محل خود برخاست و فرمود: به زودی سنگینی آنرا دیگری متحمل میشود و پاداش آن، از آن تو خواهد بود. «معقل» گوید: با آنکه پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر من تکیه داشت ولی من هیچگونه احساس سنگینی در خود نمیکردم، در همین حال، به حضور فاطمه (علیهاالسّلام) شرفیاب شدم، پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) احوال فاطمه (علیهاالسّلام) را جویا شده و فرمود: خود را چگونه مییابی؟ حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) در پاسخ به عرض رسانید: به خدا سوگند! اندوه و بینوائی من از حدّ گذشته است و دردمندیم زیاد شده است.
«ابوعبدالرحمن» گفته است: در کتابی که به خطّ پدرم بود، حدیث مزبور را یافتم که دارای این جملات بود: پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خطاب به فاطمه (علیهاالسّلام) فرمود: آیا شادمان نیستی از اینکه تو را به همسری مردی در آوردم که پیش از سایر پیروانم، اسلام اختیار کرده و علم و دانش او، از همگان بیشتر و بردباری او، از دیگران افزونتر است؟
علمای دیگر اهلسنت نیز این روایت را در کتابهایشان
آوردهاند.
وروی الامام احمد والطبرانی عن معقل
بن یسار - رضی الله تعالی عنه - ان رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قال لفاطمة: اما ترضین ان زوجتک اقدم امتی اسلاما، واکثرهم علما، واعظمهم حلما.
این روایت توسط بزرگان اهلسنت صحیح دانسته شده است:
غزالی (متوفای۵۰۵هـ) مینویسد: ولاحمد والطبرانی من حدیث معقل
بن یسار وضات النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ذات یوم فقال هل لک فی فاطمة تعودها الحدیث وفیه اما ترضین ان زوجتک اقدم امتی سلما واکثرهم علما واعظمهم حلما واسناده صحیح.
احمد و طبرانی روایت معقل
بن یسار را نقل کردهاند ... و سند این روایت صحیح است.
عراقی (متوفای۸۰۶ هـ) نیز همانند غزالی سند این روایت را تصحیح کرده است:
ولاحمد والطبرانی من حدیث معقل
بن یسار «وضات النبی ذات یوم فقال هل لک فی فاطمة تعودها» الحدیث وفیه «اما ترضین ان زوجتک اقدم امتی سلماً واکثرهم علماً واعظمهم حلماً» واسناده صحیح.
ابوبکر هیثمی (متوفای۸۰۷ هـ) پس از این که روایت را نقل کرده، به توثیق راویان سند روایت تصریح کرده است:
عن معقل
بن یسار قال وضات النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ذات یوم فقال هل لک فی فاطمة نعودها فقلت نعم فقام متوکئا علی فقال اما انه سیحمل ثقلها غیرک ویکون اجرها لک قال فکانه لم یکن علی شیء حتی دخلنا علی فاطمة (علیهاالسّلام) فقال کیف نجدک فقالت والله لقد اشتد حزنی واشتدت فاقتی وطال سقمی قال
عبدالله وجدت فی کتاب ابیبخط یده فی هذا الحدیث قال اماترضین ان ازوجک اقدم امتی سلما واکثرهم علما واعظمهم حلما رواه احمد والطبرانی وفیه خالد
بن طهمان وثقه ابوحاتم وغیره وبقیة رجاله ثقات.
این روایت را احمد و طبرانی نقل کرده و در این روایت خالد
بن طهمان است که ابوحاتم و غیر ایشان او را توثیق کردهاند وبقیه رجال سند نیز موثق هستند.
هیثمی در صفحه دیگر از این کتابش بازهم تصریح میکند که رجال سند این روایت را احمد
بن حنبل و طبرانی توثیق کردهاند.
باب فی علمه رضی الله عنه قد تقدم فی اسلامه ان النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قال لفاطمة اما ترضین ان زوجتک اقدم امتی سلما واکثرهم علما واعظمهم حلما رواه احمد والطبرانی برجال وثقوا.
حمزه احمد بن الزین از شارحان
مسند احمد بن حنبل، در ذیل روایت، تصریح میکند که این روایت حسن است:
(۲۰۱۸۵) اسناده حسن، لاجل خالد ایضا، وانما یحسن حدیثه فی الفضائل ایضا، واما فی الاحکام فلا ...
نتیجه: این روایت نیز صحیح است.
فرمایش رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را یکی از صحابه دیگر رسول خدا به نام «
بریدة بن اسلمی» با چند سند نقل کرده است.
سند اول روایت بریده در کتاب «
فضائل الصحابه» چنین آمده است:
«۱۳۴۶ حدثنا العباس
بن ابراهیم القراطیسی نا محمد
بن اسماعیل الاحمسی نا مفضل
بن صالح نا جابر الجعفی عن سلیمان
بن بریدة عن ابیه قال قال لی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قم بنا یا بریدة نعود فاطمة قال فلما ان دخلنا علیها ابصرت اباها ودمعت عیناها قال ما یبکیک یا بنیة قالت قلة الطعم وکثرة الهم وشدة السقم قال اما والله لما عند الله خیر مما ترغبین الیه یا فاطمة اما ترضین انی زوجتک اقدمهم سلما واکثرهم علما وافضلهم حلما والله ان ابنیک لمن شباب اهل الجنة.»
بریده میگوید: رسول خدا به من فرمود: بیا به عیادت فاطمه برویم. هنگامیکه بر ایشان وارد شدیم فاطمه وقتی چشمش به پدرش افتاد چشمانش اشک آلود شد. رسول خدا فرمود: ای دخترم چرا گریه میکنی؟ فاطمه گفت: به خاطر کمی غذا و بسیاری محنت و شدت درد. رسول خدا فرمود: آگاه باش به خدا سوگند. آنچه نزد خدا است بهتر است از آنچه شما به آن رغب دارید. آیا راضی نیستی که تو را به کسی در آوردم که از نظر اسلام پیشگامترین و از نظر علم بیشترین و از نظر حلم برترین مردم است. به خدا سوگند فرزندانت جوانان اهل بهشت هستند.
ذهبی در «
تاریخ الاسلام»
عباس بن ابراهیم قراطیسی را توثیق کرده است: العباس
بن ابراهیم. ابوالفضل القراطیسی بغدادی، ثقة.
خطیب بغدادی در «
تاریخ بغداد»، نیز وی را پس از معرفی و ذکر اساتید و شاگردانش، ثقه میداند: العباس
بن ابراهیم ابوالفضل القراطیسی حدث عن اسحاق
بن زیاد ... وکان ثقة.
ابن ابیحاتم در کتاب «
الجرح والتعدیل»، درباره
محمد بن اسماعیل احمسی مینویسد:
۱۰۸۰ محمد
بن اسماعیل
بن سمرة الاحمسی... قال ابومحمد سمعت منه مع ابی وهو صدوق ثقة نا عبدالرحمن قال سئل ابی عنه فقال صدوق.
محمد بن اسماعیل... ابومحمد (ابن ابیحاتم) میگوید: من همراه پدرم از او (محمد
بن اسماعیل) شنیدم و او صدوق و ثقه بود. عبدالرحمن میگوید: درباره او از پدرم سؤال کردم گفت: او صدوق است.
ابنحبان در کتاب «
الثقات» اسم ایشان را آورده است: ۱۵۵۱۰ محمد
بن اسماعیل
بن سمرة الاحمسی السراج من اهل الکوفة یروی عن وکیع والکوفیین حدثنا عنه عبدالملک وغیره من شیوخنا
ذهبی نیز بر توثیق ایشان تصریح کرده و مینویسد: ۴۷۲۳ محمد
بن اسماعیل
بن سمرة الاحمسی ابوجعفر... ثقة.
از نظر ابنحجر عسقلانی نیز محمد
بن اسماعیل ثقه است: ۵۷۳۲ محمد
بن اسماعیل
بن سمرة الاحمسی بمهملتین ابوجعفر السراج ثقة من العاشرة مات سنة ستین وقیل قبلها ت س ق
در نتیجه این راوی از نظر علمای رجال اهلسنت موثق است.
ایشان از نظر ابوحاتم و ابنحبان ثقه است و ابنحجر در کتاب «
لسان المیزان»، توثیق ابوحاتم را آورده و نیز میگوید ابنحبان نیز او را در کتاب «الثقات» آورده است:
۵۸۶۶ النخاس بنون وبالخاء المعجمة ثم مهملة المفضل
بن صالح الاسدی ابوجمیلة الکوفی النخاس عن زیاد
بن علاقة... وعنه البخاری و ابوحاتم ووثقه... وعنه ابوداود والترمذی والنسائی قاله
بن حبان فی الثقات
این راوی از نظر حاکم نیشابوری نیز ثقه است؛ زیرا روایت ایشان را در کتابش تصحیح کرده است:
«۳۳۱۲ اخبرنا میمون
بن اسحاق الهاشمی حدثنا احمد
بن عبدالجبار حدثنا یونس
بن بکیر حدثنا المفضل
بن صالح عن ابیاسحاق عن حنش الکنانی قال سمعت ابا ذر یقول وهو آخذ بباب الکعبة ایها الناس من عرفنی فانا من عرفتم ومن انکرنی فانا ابوذر سمعت رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یقول مثل اهلبیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجا ومن تخلف عنها غرق.» هذا حدیث صحیح علی شرط مسلم ولم یخرجاه
توثیق
جابر بن یزید جعفی گذشت.
این روای از راویان صحیح مسلم است و نیاز به آوردن توثیقات نیست.
بریده اسلمی نیز از صحابه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و بینیاز از توثیق است.
سند دوم روایت بریده این است:
اخبرنا ابوالقاسم هبةالله
بن عبدالله انا ابوبکر الخطیب انا ابوالحسن محمد
بن عبدالواحد انا علی
بن عمر
بن احمد الدارقطنی انا احمد
بن محمد
بن سعید نا الحسن
بن علی
بن عفان نا محمد
بن الصلت نا شداد
بن رشید الجعفی عن جابر
بن یزید الجعفی عن ابنبریدة عن ابیه قال قال لی النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هل لک ان تعود فاطمة فاتاها فدخل علیها فقال کیف تجدینک فشکت الیه فقال ما الوتک اقدمهم سلما واعلمهم علما واحلمهم حلما.
بریده از پدرش نقل کرده است که رسول خدا به من فرمود: آیا میخواهی به عیادت فاطمه بروی؟ پس به عیادتش رفتیم و بر ایشان وارد شدیم. رسول خدا فرمود: خودت را چگونه مییابی؟ فاطمه به رسول خدا شکایت کرد. پیامبر فرمود: من تو را محروم نکرد از ازدواج کردن با نخستین مسلمان و داناترین و بردبارترین آنها.
سند سوم روایت بریده را نیز ابنعساکر اینگونه آورده است:
«اخبرنا ابونصر
بن رضوان و ابوغالب
بن البنا و ابومحمد
عبدالله بن محمد
بن نجا قالوا انا ابومحمد الجوهری انا ابوبکر
بن مالک نا العباس
بن ابراهیم القراطیسی نا محمد
بن اسماعیل الاحمسی نا مفضل
بن صالح نا جابر الجعفی عن سلیمان
بن بریدة عن ابیه قال قال لی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قم بنا یا ابا بریدة نعود فاطمة فلما ان دخلنا علیها ابصرت اباها ودمعت عیناها قال ما یبکیک یا ینیة قالت قلة الطعام وکثرة الهم وشدة السقم قال اما والله لما عند الله خیر مما ترغبین الیه یا فاطمة اما ترضین انی زوجتک اقدمهم سلما واکثرهم علما وافضلهم حلما وان ابنیک لمن شباب اهل الجنة.»
ترجمه این روایت در روایت اول گذشت.
البته این عبارت، با مضمون دیگری نیز در کتاب
سیوطی نقل شده است: ۳۶۴۷۹ عَنْ بریدَةَ قَالَ: ۳۰ (قَالَ رَسُولُ اللَّهِ لِفَاطِمَةَ: زَوَّجْتُکِ خَیْرَ اَهْلِی: اَعْلَمَهُمْ عِلْمَاً، وَاَفْضَلَهُمْ حِلْمَاً، وَاَوَّلَهُمْ سِلْمَاً). (خط فِی المتفق).
نتیجه: روایت بریده با سه سند نقل شد و سند اول آن از نظر رجالی معتبر است.
از ابنعباس نقل شده است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) امیرمؤمنان
علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) را پیشگام در اسلام معرفی کرده است. این روایت از وی دو مضمون دارد:
در مضمون اول آمده است: «والسابقُ الیّ علیُّ
بن ابیطالب»؛ سند کامل این روایت را طبرانی اینگونه آورده است:
«۱۱۱۵۲ حدثنا الْحُسَیْنُ
بن اِسْحَاقَ التُّسْتَرِیُّ ثنا الْحُسَیْنُ
بن ابیالسَّرِیِّ الْعَسْقَلانِیُّ ثنا حُسَیْنٌ الاَشْقَرُ ثنا سُفْیَانُ
بن عُیَیْنَةَ عَنِ
بن ابینَجِیحٍ عن مُجَاهِدٍ عَنِ
بن عَبَّاسٍ عَنِ النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قال السُّبَّقُ ثَلاثَةٌ فَالسَّابِقُ الی مُوسَی یُوشَعُ
بن نُونَ وَالسَّابِقُ الی عِیسَی صَاحِبُ یَاسِینَ وَالسَّابِقُ الی مُحَمَّدٍ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) عَلِیُّ
بن ابیطَالِبٍ.»
به نقل ابنعباس رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: پیشگامان در ایمان آوردن سه تن هستند: پیشگام شد یوشع
بن نون به ایمان آوردن به موسی، صاحب یاسین به عیسی و علی به ایمان آوردن به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم).
این روایت در کتابهای دیگر اهلسنت نیز نقل شده است.
هیثمی در کتاب «
مجمع الزوائد» درباره سند این روایت مینویسد:
وعن ابنعباس عن النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قال السبق ثلاثة السابق الی موسی یوشع
بن نون والسابق الی عیسی صاحب یاسین والسابق الی محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) علی
بن ابیطالب رضی الله عنه رواه الطبرانی وفیه حسین
بن حسن الاشقر وثقه ابنحبان وضعفه الجمهور وبقیة رجاله حدیثهم حسن او صحیح ... این روایت را طبرانی نقل کرده، ودر سند آن
حسین بن حسن اشقر وجود که ابنحبان او را توثیق کرده است ولی جمهور او را تضعیف کردهاند. و روایات بقیه راویان سند حسن و یا صحیح هستند.
همانگونه که در کلام هیثمی ملاحظه میشود، تنها ایراد این روایت بر «حسین
بن حسن اشقر» است که
ابنحبان او را توثیق کرده و بقیه تضعیف کردهاند. و خلاصه کلام این که در توثیق و تضعیف این راوی، اختلاف است و طبق قاعده رجالی
اهلسنت، روایت راوی مختلف فیه، حسن میشود.
برای اثبات توثیق و یا اعتبار بیشتر این راوی، لازم است سخنان احمد
بن حنبل و یحیی
بن معین و ابنحجر عسقلانی را درباره ایشان ذکر نماییم:
ابنحجر در کتاب «
تقریب التهذیب»، حسین
بن حسن اشقر را صدوق معرفی کرده است: «۱۳۱۸ الحسین
بن الحسن الاشقر الفزاری الکوفی صدوق یهم ویغلو فی التشیع من العاشرة مات سنة ثمان ومائتین س»
ایشان در جای دیگر سخن احمد
بن حنبل و ابنمعین را در تایید اشقر ذکر میکند:
قلت وذکره العقیلی فی الضعفاء واورد عن احمد
بن محمد
بنهانئ قال قلت لابی
عبدالله یعنی
بن حنبل تحدث عن حسین الاشقر قال لم یکن عندی ممن یکذب وذکر عنه التشیع ... وقال
بن الجنید سمعت
بن معین ذکر الاشقر فقال کان من الشیعة الغالیة قلت فکیف حدیثه قال لا باس به قلت صدوق قال نعم کتبت عنه.
احمد
بن محمد
بنهانی میگوید: به احمد
بن حنبل گفتم، درباره حسین
بن اشقر برای من صحبت کن. گفت: او در نزد من از جمله کسانی نیست که دروغ میگویند... ابن جنید میگوید: از ابنمعین شنیدم که میگفت: او از شیعیان
غالی است. گفتم: روایتش چگونه است؟ گفت: هیچ اشکالی در آنها نیست. گفتم: آیا او راستگو است؟ گفت: بلی. پس از آن روایت از او نوشتم.
کنانی در کتاب «
تنزیه الشریعة المرفوعة عن الاخبار الشنیعة الموضوعه»، سخن ابنمعین را در صدوق دانستن حسین اشقر و سخن احمد
بن حنبل را پس از بیان روایت ذیل، ذکر کرده است:
«(۱۵) (حدیث) ابنعباس: کان النبی یقسم غنائم حنین وجبریل (علیهالسّلام) الی جنبه فجاء ملک فقال ان ربک (عزّوجلّ) امرک بکذا وکذا، فخشی النبی ان یکون شیطانا، فقال لجبریل تعرفه، فقال هذا ملک وما کل ملائکة ربک اعرف (عد) من طریق الحسین
بن الحسن الاشقر، وقال منکر وما اعلم رواه غیر حسین والبلاء عندی منه، واورده ابنالجوزی فی الواهیات، وقال حسین کذاب (قلت) انما کذبه ابومعمر الهذلی وقد قال فیه ابنمعین صدوق وقال احمد: لم یکن عندی ممن یکذب، وذکره ابنحبان فی الثقات، واخرج له النسائی وقضیة ایراد ابنالجوزی له فی الواهیات انه لا یبلغ رتبة الوضع والله اعلم.»
برخی از علمای بزرگ اهلسنت، روایات حسین اشقر را نیز تصحیح کرده و این نشان میدهد که این راوی در نزد آنها موثق و دارای اعتبار است.
روایات تصحیح شده توسط
حاکم نیشابوری دو روایت هستند در روایت اول میگوید: «۴۶۴۷ حدثنا مکرم
بن احمد
بن مکرم القاضی ثنا جعفر
بن ابیعثمان الطیالسی ثنا یحیی
بن معین ثنا حسین الاشقر ثنا جعفر
بن زیاد الاحمر عن مخول عن منذر الثوری عنام سلمة رضی الله عنها ان النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کان اذا غضب لم یجترئ احد منا یکلمه غیر علی
بن ابیطالب رضی الله عنه هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه»
در روایت دوم حاکم نیشابوری میگوید: «۴۶۶۹ اخبرنی علی
بن عبدالرحمن
بن عیسی السبیعی بالکوفة ثنا الحسین
بن الحکم الجیزی ثنا الحسین
بن الحسن الاشقر ثنا سعید
بن خثیم الهلالی عن الولید
بن یسار الهمدانی عن علی
بن ابیطلحة قال حججنا فمررنا علی الحسن
بن علی بالمدینة ومعنا معاویة
بن حدیج فقیل للحسن ان هذا معاویة
بن حدیج الساب لعلی فقال علی به فاتی به فقال انت الساب لعلی فقال ما فعلت فقال والله ان لقیته وما احسبک تلقاه یوم القیامة لتجده قائما علی حوض رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یذود عنه رایات المنافقین بیده عصا من عوسج حدثنیه الصادق المصدوق (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وقد خاب من افتری هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه»
سیوطی نیز در کتاب «
الشمائل الشریفه»، همان روایتی را که حاکم تصحیح کرده بود، به صحت آن را تصریح میکند و در پایان تصحیح حاکم نیشابوری و توثیق اشقر را از زبان ذهبی نقل کرده است:
۲۸۴ (کان اذا غضب لم یجتریء علیه احد الا علی) حل ک عنام سلمة صح کان اذا غضب لم یجترئ علیه احد الا علی امیرالمؤمنین لما یعلمه من مکانته عنده وتمکن وده من قلبه بحیث یحتمل کلامه فی حال الحدة فاعظم بها منقبة تفرد بها عن غیره حم ک فی فضائل الصحابة عن حسین الاشقر عن جعفر الاحمر عن مخول عن منذر عنام سلمة قال الحاکم صحیح وتعقبه الذهبی بان الاشقر وثق... حاکم گفته است: این روایت صحیح است و ذهبی به دنبال آن گفته است: حسین اشقر توثیق شده است.
مناوی در کتاب «
فیض القدیر شرح الجامع الصغیر»، توثیق
ذهبی را درباره حسین اشقر ذکر کرده است: عن ابیهریرة کان اذا غضب لم یجتریء علیه احد الا علی امیرالمؤمنین لما یعلمه من مکانته عنده وتمکن وده من قلبه بحیث یحتمل کلامه فی حال الحدة فاعظم بها منقبة تفرد بها عن غیره حل ک فی فضائل الصحابة عن حسین الاشقر عن جعفر الاحمر عن مخول عن منذر عنام سلمة قال الحاکم صحیح وتعقبه الذهبی بان الاشقر وثق.
با توجه به آنچه بیان شد، حسین الاشقر از نظر ابنحبان، احمد
بن حنبل، یحیی
بن معین، حاکم نیشابوری، ابنحجر عسقلانی، ذهبی و جلالالدین سیوطی موثق و صدوق است. و در نتیجه این روایت نیز معتبر است.
روایت دیگری را ابنعساکر با سند ذیل از ابنعباس نقل کرده است که رسول خدا فرمود: نخستین کسیکه به من آورد، حضرت علی بوده است:
«اخبرنا ابوالبرکات عبدالوهاب
بن المبارک الانماطی انا ابوبکر محمد
بن المظفر
بن بکران الشامی نا ابوالحسن احمد
بن محمد العتیقی انا ابویعقوب محمد
بن یوسف
بن احمد
بن الدجیل نا ابوجعفر محمد
بن عمرو العقیلی حدثنی علی
بن سعید نا
عبدالله بن داهر
بن یحیی الرازی حدثنی ابیعن الاعمش عن عبابة الاسدی عن ابنعباس...»
ابنعباس گفته است: به زودی فتنهای رخ میدهد اگر هریکی از شما آن را درک کردید، بر شما است که به کتاب خدا و علی
بن ابیطالب پناه ببرید؛ زیرا من از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در حالی که دست علی را گرفته بود، شنیدم که میفرمود:
«وباسناده عن ابنعباس قال ستکون فتنة فان ادرکها احد منکم فعلیه بخصلتین کتاب الله وعلی
بن ابیطالب فانی سمعت رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یقول وهواخذ بید علی هذا اول من امن بی واول من یصافحنی یوم القیامة وهو فاروق هذه الامة یفرق بین الحق والباطل وهو یعسوب المؤمنین والمال یعسوب الظالمین وهو الصدیق الاکبر وهو بابی الذی اوتی منه وهو خلیفتی من بعدی»
این نخستین شخصی است که به من ایمان آورد و نخستین شخصی است که در روز
قیامت با من مصافحه میکند. او فاروق این امت است که میان حق و باطل جدایی میاندازد. او سردار مؤمنان است...
در این روایت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
یوشع بن نون،
صاحب یاسین و علی
بن ابیطالب (علیهالسّلام) را به ترتیب سابقان امت موسی، عیسی و امت اسلام معرفی کرده است:
«۵۵۰. ابنمردویه، عن ابنعباس، عن النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قال: السبق ثلاثة؛ فالسابق الی موسی یوشع
بن نون، والسابق الی عیسی صاحب یس، والسابق الی محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) علی
بن ابیطالب (رضیاللهعنه).»
ابنعباس از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل شده است که سابقان سه نفراند. سابق به سوی موسی یوشع
بن نون و سابق به سوی عیسی صاحب یاسین و سابقه به سوی محمد علی
بن ابیطالب هستند.
روایت فوق در
معجم کبیر طبرانی با این سند نقل کرده است:
حدثنا الحسین
بن اسحاق التستری ثنا الحسین
بن ابیالسری العسقلانی ثنا حسین الاشقر ثنا سفیان
بن عیینة عن
بن ابینجیح عن مجاهد عن
بن عباس عن النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قال السبق ثلاثة فالسابق الی موسی یوشع
بن نون والسابق الی عیسی صاحب یاسین والسابق الی محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) علی
بن ابیطالب.
در بررسی سند روایت باید گفت:
هیثمی بعد از نقل روایت، درباره سندش مینویسد: رواه الطبرانی وفیه حسین
بن حسن الاشقر وثقه ابنحبان وضعفه الجمهور، وبقیة رجاله حدیثهم حسن او صحیح.
این روایت را طبرانی نقل کرده و در سند آن حسین
بن حسن اشقر است که ابنحبان وی را توثیق کرده و جمهور تضعیف کردهاند اما بقیه رجال سند حسن یا صحیح هستند.
همانگونه که از عبارت هیثمی پیدا است، حسین اشقر هم
تضعیف دارد و هم
توثیق که ایشان به توثیق ابنحبان اشاره کرده است. اما با جستجو در کتب اهلسنت، میبینیم که افراد دیگری نیز ایشان را توثیق کرده و روایاتش را صحیح میدانند.
اولا: ابنحبان وی را توثیق کرده است.
ثانیا: حاکم نیشابوری که حافظ علی الاطلاق در روایات است، روایتش را که درباره آیه «انما انت منذر و لکل قومهاد» آورده، تصحیح کرده است:
«۴۶۴۶ اخبرنا ابوعمرو عثمان
بن احمد
بن السماک ثنا عبدالرحمن
بن محمد
بن منصور الحارثی ثنا حسین
بن حسن الاشقر ثنا منصور
بن ابیالاسود عن الاعمش عن المنهال
بن عمرو عن عباد
بن عبدالله الاسدی عن علی انما انت منذر ولکل قومهاد قال علی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) المنذر وانا الهادی» هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه.
ثالثا: حسین اشقر در سلسله اسناد روایات
احمد بن حنبل و
یحیی بن معین واقع شده و آنها از وی روایت نقل کردهاند. این مطلب نشان میدهد که وی در نزد آنها از اعتبار خوبی برخودار بوده است.
علی
بن هبةالله میگوید: اما الاشقر بشین معجمة وقاف فهو حسین
بن حسن الاشقر الکوفی یحدث عن شریک وقیس
بن الربیع وغیرهما روی عنه احمد
بن حنبل ویحیی
بن معین وغیرهما
نکته تعجب آور این است که هیثمی در این روایت حسین اشقر را تضعیف کرده، اما تمام روایات مسند احمد
بن حنبل را که این راوی نیز در سند روایاتش قرار دارد، قبول دارد و این مسند را صحیحترین مسانید میداند. این عقیده هیثمی را سیوطی اینگونه نقل کرده است:
وقال الهیثمی فی زوائد المسند مسند احمد اصح صحیحا من غیره.
سیوطی نیز عقیدهاش همین است که آن را شوکانی گزارش کرده است: قَالَ السُّیُوطِیّ فِی خُطْبَةِ کِتَابِهِ الْجَامِعِ الْکَبِیرِ مَا لَفْظُهُ: وَکُلُّ مَا کَانَ فِی مُسْنَدِ اَحْمَدَ فَهُوَ مَقْبُولٌ، فَاِنَّ الضَّعِیفَ الَّذِی فِیهِ یَقْرُبُ مِنْ الْحَسَنِ انْتَهَی.
سیوطی در خطبه کتابش «
الجامع الکبیر» گفته است: تمام آنچه در
مسند احمد قرار دارد، مقبول است؛ زیرا
روایت ضعیف آن حسن است.
در نتیجه، حسین اشقر از دیدگاه ابنحبان، حاکم نیشابوری، سیوطی، احمد
بن حنبل، یحیی
بن معین و هیثمی (با توجه به اظهار نظرش درباره مسند احمد) موثق و معتبر است. برفرض اگر تضعیفات هم داشته باشد، روایتش
حسن میشود و در نهایت این روایت حسن میشود.
در مورد سایر منابع و متون این روایت و استدلال علمای اهلسنت به این موارد میتوان اشاره کرد:
«۵۵۱ ابنمردویه عن ابنعباس رضی الله عنهما فی قوله: (والسابقون السابقون) قال: یوشع
بن نون سبق الی موسی ومؤمن آل یس سبق الی عیسی وعلی
بن ابیطالب رضی الله عنه سبق الی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)»
در روایت دوم ابنعباس تصریح نموده که علی (علیهالسّلام) افضل سابقون است:
«۵۵۲. ابنمردویه، عن مجاهد، عن ابنعباس فی هذه الآیة: یوشع
بن نون سبق الی موسی
بن عمران، ومؤمن آل یاسین سبق الی عیسی
بن مریم، وعلی
بن ابیطالب سبق الی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، وکل رجل منهم سابق امته، وعلی افضلهم.»
ابن عباس گفته است: یوشع
بن نون به سوی موسی
بن عمران، مؤمن آل یاسین به سوی
عیسی بن مریم و علی
بن ابیطالب به سوی رسول خدا سبقت جستند. و هر یکی از آنها سابق امت خودشان بودند اما علی افضل آنها است.
«۵۵۳. ابنمردویه، عن ابنعباس فی قوله تعالی: (والسابقون السابقون) قال: نزلت فی حزقیل مؤمن آل فرعون، وحبیب النجار الذی ذکر فی یس، وعلی
بن ابیطالب (رضیاللهعنه)، وکل رجل سابق امته، وعلی افضلهم سبقا.»
ابن عباس گفته است: این آیه درباره
حزقیل مؤمن آل فرعون،
حبیب نجار (که ذکر آن در
سوره یاسین آمده) و درباره علی
بن ابیطالب نازل شده و هر یکی از آنها سابق امتش بوده و علی افضل آنها است.
روایات فوق را ابنابیحاتم، سیوطی و
شوکانی و
ابنکثیر در تفاسیرشان آوردهاند.
مناوی بعد از نقل روایت، سبقت حضرت علی را در ایمان و اسلام بزرگترین منقبت برای آن حضرت میداند و مینویسد:
فاعظم بها من منقبة لعلی وکم له من مناقب لا یشارک فیها؛ بزرگترین منقبت برای علی است، و چه بسیار منقبت برای علی است که هیچ کسی در آن شریک نیست.
پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با اشاره به حضرت علی (علیهالسّلام) فرمود: او نخستین کسی است که به من ایمان آورد. این سخن حضرت را دو صحابی بزرگوار؛ جناب
ابوذر و
سلمان نقل کردهاند.
ابتدا به روایتی که تنها از ابوذر این مطلب با سند معتبر نقل شده اشاره میکنیم:
«حَدَّثَنَا عَبَّادُ
بْنُ یَعْقُوبَ الْعَرْزَمِیُّ، قَالَ: نَا عَلِیُّ
بْنُ هَاشِمٍ، قَالَ: نَا مُحَمَّدُ
بْنُ عبیدالله
بْنِ ابیرَافِعٍ، عَنْ اَبِیهِ، عَنْ جَدِّهِ ابیرَافِعٍ، عَنْ ابیذَرٍّ، عَنِ النَّبِیِّ اَنَّهُ قَالَ لِعَلِیِّ
بْنِ ابیطَالِبٍ: اَنْتَ اَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِی، وَاَنْتَ اَوَّلُ مَنْ یُصَافِحُنِی یَوْمَ الْقِیَامَةِ، وَاَنْتَ الصِّدِّیقُ الاَکْبَرُ، وَاَنْتَ الْفَارُوقُ تَفْرُقُ بَیْنَ الْحَقِّ وَالْبَاطِلِ، وَاَنْتَ یَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِینَ، وَالْمَالُ یَعْسُوبُ الْکُفَّارِ.»
ابورافع از ابوذر نقل کره است که رسول خدا به علی
بن ابیطالب فرمود: شما نخستین کسی هستی که به من ایمان آوردی، و شما نخستی فرد هستی که در روز قیامت با من دست میدهد، و شما صدیق اکبر و جدا کننده بین حق و باطل هستید، و شما پناهگاه مؤمنان هستید همانگونه مال پناهگاه کافران است.
افراد زیر در سند روایت هستند که در ادامه به بررسی آنها میپردازیم.
اولا:
عباد بن یعقوب رواجنی از راویان بخاری است و اگر تضعیف شود تضعیف روایات بخاری است.
ثانیا: حاکم نیشابوری در کتاب «
المدخل الی کتاب الاکلیل»، تصریح کرده است که ایشان را ابوبکر محمد
بن اسحاق
بن خزیمه در روایت صدوق میداند:
وکان ابوبکر محمد
بن اسحاق
بن خزیمة یقول حدثنا الصدوق فی روایته المتهم فی دینه عباد
بن یعقوب.
ابنجوزی نقل کرده است که دارقطنی این راوی را تضعیف نکرده است: وقال الدارقطنی لیس بضعیف
ذهبی نیز بر صدوق بودن وی اینگونه تصریح کرده و توثیق ابوحاتم را نیز ذکر کرده است: الشیخ العالم الصدوق محدث الشیعة ابوسعید عباد
بن یعقوب الاسدی الرواجنی الکوفی المبتدع... قال ابوحاتم شیخ ثقة
علی بن هاشم برید نیز راوی صحیح مسلم و علمای رجال اهلسنت او را صدوق و موثق میداند. ابنحجر مینویسد: علی
بن هاشم
بن البرید بفتح الموحدة وبعد الراء تحتانیة ساکنة الکوفی صدوق یتشیع.
ابنسعد نیز بر صدوق بودنش تصریح کرده است: علی
بن هاشم
بن البرید... وهو صالح الحدیث صدوق.
ابنجوزی مینویسد که علماء بر ثقه بودن این راوی اتفاق نظر دارند: علی
بنهاشم
بن البرید... روی عنه احمد
بن حنبل واتفقوا علی انه کان ثقة ولکن کان یتشیع وتوفی فی هذه السنة.
این راوی از نظر ابنحبان و حاکم نیشابوری موثق است. ابنحبان در کتاب «الثقات» اسم ایشان را آورده است: ۱۰۵۹۶ محمد
بن عبیدالله
بن ابی رافع یروی عن ابیه روی عنه یحیی
بن یعلی الاسلمی
حاکم نیز روایتش را در چند جا تصحیح کرده است: «۳۸۱۷ اخبرنا ابوعبدالله محمد
بن علی الصنعانی بمکة حدثنا علی
بن المبارک الصنعانی حدثنا
یزید بن المبارک حدثنا محمد
بن ثور عن
بن جریج عن محمد
بن عبیدالله
بن ابیرافع مولی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ...» هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه.
«۴۸۴۱ اخبرنی ابوسعید احمد
بن محمد
بن عمرو الاخمسی ثنا الحسین
بن حمید
بن الربیع ثنا مخول
بن ابراهیم النهدی ثنا عبدالرحمن
بن الاسود عن محمد
بن عبیدالله
بن ابیرافع عن ابیه عن جده ابیرافع رضی الله عنه ان رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) صلی یوم الاثنین وصلت معه خدیجة رضی الله عنها وانه عرض علی علی یوم الثلاثاء الصلاة فاسلم وقال دعنی او آمر ابا طالب فی الصلاة قال فقال رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) انما هو امانة قال فقال علی فاصلی اذا فصلی مع رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یوم الثلاثاء» هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه.
در جای دیگر نیز ایشان را در ضمن فرزندش
عون بن محمد توثیق کرده است: وعون هذا هو
بن محمد
بن عبیدالله
بن ابیرافع هو و ابوه ثقتان
عَنْ اَبِیهِ (
عبیدالله بن ابیرافع)
مراد از عبارت «عن ابیه» عبیدالله
بن ابیرافع است و اسم ابیرافع نیز اسلم است. البته در جای دیگر نیز آمده است که ابورافع اسمهای دیگری هم داشته است. ابنابیحاتم ایشان را معرفی کرده ودر پایان توثیق وی را ذکر کرده است:
۱۴۶۰ عبیدالله
بن ابی رافع مولی النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) واسم ابی رافع اسلم وکان هو کاتب علی رضی الله عنه روی عن علی وابی هریرة وابیه روی عنه بسر
بن سعید والحسن
بن محمد سمعت ابی یقول ذلک نا عبدالرحمن قال وسمعت ابی یقول عبیدالله
بن ابی رافع ثقة.
بدرالدین عینی اسم ابورافع را اسلم، ابراهیم، ثابت و هرمز هم ذکر کرده است: عبیدالله
بن ابی رافع المدنی: مولی النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، واسم ابی رافع اسلم، وقیل: ابراهیم، وقیل: ثابت، وقیل: هرمز.
عبیدالله
بن ابیرافع از راویان بخاری و مسلم است. ابنحبان اسم وی را در کتاب «الثقات» آورده و نشانگر توثیق وی است:
۳۸۹۵ عبیدالله
بن علی
بن ابیرافع مولی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یروی عن جدته سلمی بنت قیس مولاة رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ولها صحبة روی عنه فائد مولی عبیدالله
بن علی
بن ابی رافع من حدیث الفضل
بن سلیمان
ابنحجر نیز بر توثیق وی تصریح کرده است: ۴۲۸۸ عبیدالله
بن ابیرافع المدنی مولی النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کان کاتب علی وهو ثقة من الثالثة ع
نکته مهم این که احمد
بن حنبل ایشان را در شمار صحابه آورده است و اگر اینگونه باشد، بینیاز از توثیق است:
عبیدالله
بن اسلم مولی النبی (علیهالسّلام) یعد فی الکوفیین له صحبة وروایة ان النبی (علیهالسّلام) کان یقول لجعفر اشبهت خلقی... ذکره
بن حبان فی الثقات
ایشان از صحابه رسول خدا است و نیاز به توثیق ندارد، چرا که صحابه از نظر آنها همه عادل هستند. تنها به ذکر عبارت ابنجزری که ایشان را معرفی کرده اکتفا میکنیم:
اسلم ابورَافع مولی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم). غلبت علیه کنیته، واختلف فی اسمه، فقال ابنالمدینی: اسمه اسلم، ومثله قال ابننمیر، وقیل: هرمز، وقیل: ابراهیم، وزوّجه رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مولاته سَلمی، فولدت له عبیدالله
بن ابیرافع، وکانت سلمی قابلة ابراهیم
بن رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، وشهدت معه خیبر، وکان عبیدالله خازناً لعلی
بن ابیطالب، وکاتباً له ایام خلافته.
ابورافع غلام رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است، کنیهاش بر اسمش غالب شده است (یعنی به کنیه او را صدا میزدند) اما در اسم او اختلاف نظر است. به نقل ابنمدینی و ابننمیر اسمش اسلم، و هرمز وابرهیم هم اقوال دیگری است. روسول خدا سلمی را به ازدواجش در آورد و از او عبیدالله
بن ابورافع به دنیا آمد. و سلمی قابله حضرت ابراهیم پسر رسول خدا بود که در
خیبر نیز همراه رسول خدا بود. و در زمان حضرت علی، عبیدالله خزانه دار و کاتب ایشان بود.
از عبارت فوق به دست میآید که ایشان صحابه است.
ایشان هم از صحابه بزرگوار و معروف رسول خدا ست. در نتیجه این روایت معتبر است.
در این روایت ابیسخیله از ابوذر و سلمان از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) این مطلب را نقل کرده است:
«۶۱۸۴ حدثنا عَلِیُّ
بن اِسْحَاقَ الْوَزِیرُ الاَصْبَهَانِیُّ حدثنا اِسْمَاعِیلُ
بن مُوسَی السُّدِّیُّ ثنا عُمَرُ
بن سَعِیدٍ عن فُضَیْلِ
بن مَرْزُوقٍ عن ابیسُخَیْلَةَ عن ابیذَرٍّ وَعَنْ سَلْمَانَ قَالا اَخَذَ رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بِیَدِ عَلِیٍّ رضی اللَّهُ عنه فقال اِنَّ هذا اَوَّلُ من آمَنَ بِی وهو اَوَّلُ من یُصافِحُنِی یوم الْقِیَامَةِ وَهَذَا الصِّدِّیقُ الاَکْبَرُ وَهَذَا فارُوقُ هذه الاُمَّةِ یُفَرَّقُ بین الْحَقِّ وَالْبَاطِلِ وَهَذَا یَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمَالُ یَعْسُوبُ الظَّالِمِ.»
ابوذر و سلمان گفتند: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دست علی را گرفته بود فرمود: این نخستین کسی است که به من ایمان آورد، و اولین کسی ایت که در روز قیامت با من
مصافحه میکند ...
در روایت دیگر
ابیسخیله میگوید: من و سلمان در
ربذه نزد ابوذر رفتیم و در آنجا ایشان این سخن رسول خدا را نقل کرد:
«حدثنی الولید
بن صالح، عن یونس
بن ارقم، عن وهب
بن ابیدبی: عن ابیسخیلة قال: مررت انا وسلمان بالربذة علی ابیذر فقال: انه ستکون فتنة فان ادرکتموها فعلیکم بکتاب الله وعلی
بن ابیطالب، فانی سمعت رسول الله صلی الله عله وسلم یقول: علی اول من آمن بی، واول من یصافحنی یوم القیامة وهو یعسوب المؤمنین.»
ابوسخیله میگوید: من و سلمان به ربذه رفتیم و ابوذر گفت: به زودی فتنهای در راه است، اگر آن را درک کردید به کتاب خدا و علی
بن ابیطالب تمسک کنید؛ زیرا از رسول خدا شنیدم که میگفت: علی اولین مؤمن به من است و اولین کسی است که در روز قیامت با من مصافحه میکند.
این روایت را طبری و سیوطی نقل کردهاند:
طبری در کتابش از طریق عمر
بن خطاب شبیه روایت دوم
ابوسعید خدری روایتی را از قول رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل کرده است:
«وعن عمر رضی الله عنه قال کنت انا و ابوعبیدة و ابوبکر وجماعة اذ ضرب رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) منکب علی
بن ابیطالب فقال یا علی انت اول المؤمنین ایمانا وانت اول المسلمین اسلاما وانت منی بمنزلة هرون من موسی.»
عمر میگوید: من و ابوعبیده و ابوبکر و گروهی نشسته بودیم که رسول خدا دستش را به شانه علی زد و فرمود: ای علی! تو نخستین مؤمن در ایمان آوردن، و نخستین مسلمان در اسلام آوردن هستی. جایگاه تو نسبت به من همانند جایگاه
هارون نسبت به موسی است.
جلالالدین سیوطی روایت
عمر بن خطاب را اینگونه آورده است:
«(۱۵۱۰) عن عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: ۳۰ (لَنْ تَنَالُوا عَلِیَّاً فَاِنی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ یَقُولُ: ثَلاَثَةٌ لاِنْ یَکُونَ لِی وَاحِدَةٌ مِنْهُنَّ اَحَبَّ اِلَیَّ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ، کُنْتُ عِنْدَ النَّبِی وَعِنْدَهُ ابوبَکْرٍ وَ ابوعُبَیْدَةَ
بنُ الْجَرَّاحِ، وَجَمَاعَةٌ مِنْ اَصْحَابِ النَّبِی فَضَرَبَ بِیَدِهِ عَلی مَنْکِبِ عَلِیَ فَقَالَ: اَنْتَ اَوَّلُ النَّاسِ اِسْلاَمَاً، وَاَوَّلُ النَّاسِ اِیْمَانَاً، وَاَنْتَ مِنی بِمَنْزِلَةِهاارُونَ مِنْ مُوْسَی) (ابنالنَّجَّار)»
فرمایش رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درباره پیشگامی
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) در
اسلام و ایمان آوردن به رسول خدا از طریق
انس بن مالک صحابه آن حضرت نیز نقل شده است.
«اَخْبَرَنَا الْحَسَنُ
بْنُ ابیبَکْرٍ، اَخْبَرَنَا ابوسَهْلٍ اَحْمَدُ
بْنُ مُحَمَّدِ
بْنِ عبدالله بْنِ زِیَادٍ الْقَطَّانُ، حَدَّثَنَا
عبدالله بْنُ رَوْحٍ، حَدَّثَنَا سَلامُ
بْنُ سُلَیْمَانَ ابوالْعَبَّاسِ الْمَدَائِنِیُّ، حَدَّثَنَا عُمَرُ
بْنُ الْمُثَنَّی، عَنْ ابیاِسْحَاقَ، عَنْ اَنَسِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وَرَضِیَ عَنْهَا: زَوَّجْتَنِی عَلِیًّا حَمْشَ السَّاقَیْنِ، عَظِیمَ الْبَطْنِ، قَلِیلَ الشَّیْءِ، فَقَالَ رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): زَوَّجْتُکِ یَا بُنَیَّةُ اَعْظَمَهُمْ حِلْمًا، وَاَقْدَمَهُمْ سِلْمًا، وَاَکْثَرَهُمْ عِلْمًا وهو سلام
بْن سوار الذی روی عنه هشام
بْن عمار.»
ترجمه روایت چند مرتبه گذشت.
ابنعساکر در
تاریخ مدینة دمشق روایت انس را با این سند نقل کرده است:
«اخبرنا جدی ابوالمفضل یحی
بن علی انا ابوالقاسم علی
بن محمد انا ابوالحسن علی
بن محمد انا ابوالحسن علی
بن احمد
بن محمد
بن داود الرزاز نا ابوعمرو عثمان
بن احمد
بن السماک نا
عبدالله بن روح المدائنی نا سلام
بن سلیمان المدائنی نا عمر
بن المثنی عن ابیاسحاق عن انس
بن مالک قال قالت فاطمة زوجتنی علیا حمش الساقین عظیم البط قلیل المشی فقال النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) زوجتک یا بنیة اعظمهم حلما واقدمهم سلما واکثرهم علما.»
البته ابتدای همین روایت، در کتب دیگر هم آمده و اشاره به سند دیگری هم برای آن شده است.
«۲۰۲۰ - حدیث: لما زوج النبی علیاً فاطمة... الحدیث تفرد به عبدالرحمن
بن قیس عن شریک عن ابیاسحاق عنه، وقال عمر
بن المثنی عن ابیاسحاق عن انس
بن مالک نحو هذا.»
لیلی غفاریه یکی از زنان صحابیه است که در جنگهای
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز شرکت داشته و در پشت جبهه به مداوای مجروحین میپرداخته است. ایشان فرمایش آن حضرت را که از زبان
عایشه در
جنگ بصره شنیده، نقل کرده است.
«۸۵ - حدثنا عبدالسلام
بن صالح، قال: نا علی
بنهاشم، عن ابیه، عن موسی
بن القاسم التغلبی، قال: حدثتنی لیلی الغفاریة: انها کانت تخرج مع رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فی مغازیه تداوی الجرحی، وتقوم علی المرضی. فحدثت ان رسول الله قال لعائشة: هذا علی
بن ابیطالب اول الناس ایماناً.»
موسی بن قاسم میگوید: لیلی غفاریه (که همراه رسول خدا در جنگها برای تداوی مجروحان میرفت) گفت: رسول خدا به عایشه گفت: این علی
بن ابیطالب نخستین شخص از میان مردم است که ایمان آورده است.
ابنعساکر این روایت را با تفصیل بیشتر گزارش کرده است:
«اخبرنا ابوالبرکات الانماطی انا ابوبکر الشامی انا ابوالحسن العتیقی انا اسماعیل
بن یعقوب الصیدلانی نا ابوجعفر العقیلی نا احمد
بن القاسم نا احمد
بن داود قالا انا عبدالسلام
بن صالح نا علی
بنهاشم حدثنی ابیعن موسی
بن القاسم التغلبی حدثتنی لیلی الغفاریة قالت کُنْتُ اَخْرُجُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ فِی مَغَازِیهِ فَاُدَاوِی الْجَرْحَی، وَاَقُومُ عَلَی الْمَرْضَی، فَلَمَّا خَرَجَ عَلِیٌّ بِالْبَصْرَةِ خَرَجْتُ مَعَهُ، فَلَمَّا رَاَیْتُ عَائِشَةَ وَاقِفَةً دَخَلَنِی شَیْءٌ مِنَ الشَّکِّ، فَاَتَیْتُهَا فَقُلْتُ: هَلْ سَمِعْتِ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ فَضِیلَةً فِی عَلِیٍّ؟ قَالَتْ: نَعَمْ، دَخَلَ عَلِیٌّ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ وَهُوَ مَعَ عَائِشَةَ، وَعَلَیْهِ جَرْدُ قَطِیفَةٍ فَجَلَسَ بَیْنَهُمَا، فَقَالَتْ لَهُ عَائِشَةُ: اَمَا وَجَدْتَ مَکَانًا هُوَ اَوْسَعُ مِنْ هَذَا؟ فَقَالَ النَّبِیُّ: یَا عَائِشَةُ دَعِی لِی اَخِی فَاِنَّهُ اَوَّلُ النَّاسِ بِی اِسْلامًا، وَآخِرُ النَّاسِ بِی عَهْدًا عَندَ الْمَوْتِ، وَاَوَّلُ النَّاسِ لِی لِقَاءً یَوْمَ الْقِیَامَةِ»
موسی
بن قاسم میگوید: لیلی غفاریه گفت: من همراه رسول خدا برای تداوی مجروحان میرفتم و از آنها پرستاری میکردم. موسی میگوید: هنگامی که علی به بصره رفت من نیز همراه ایشان رفتم؛ اما وقتی عایشه را در مقابل علی دیدم شک و تردید برایم دست داد، نزد لیلی رفتم و سؤال کردم آیا از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درباره علی فضیلتی شنیدهای؟ گفت: بلی. رسول خدا در حالی که با عایشه بود و قطیفهای بر خودشانانداخته بود علی وارد شد و در میان آنها نشست. عایشه به علی گفت: آیا جای وسیعتر از این پیدا نکردی؟ رسول خدا به عایشه گفت: برادرم را رها کن؛ زیرا او نخستین کسی است که به من اسلام آورد، و آخرین شخص است در هنگام مردن با من و اولین کسی است که در روز قیامت مرا ملاقات میکند.
این روایت در بسیاری از منابع اهلسنت نقل شده است.
اسماء بنت عمیس (که ابتدا همسر
جعفر بن ابیطالب بود و پس از شهادت ایشان همسر ابوبکر شد و بعد از فوت او، همسر امیرمؤمنان (علیهالسّلام) گردید، نیز این فرمایش رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را درباره امیرمؤمنان (علیهالسّلام) نقل کرده است:
«اخبرنا ابوغالب
بن البنا انا ابومحمد الجوهری انا ابومحمد عبدالعزیز
بن الحسن
بن علی
بن ابیصابر نا ابوحبیب العباس
بن احمد
بن محمد البرتی نا اسماعیل یعنی ابنموسی نا تلید
بن سلیمان ابوادریس عن ابیالجحاف عن رجل عن اسماء بنت عمیس قالت قال رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لفاطمة زوجتک اقدمهم سلما واعظمهم حلما واکثرهم علما.»
اسماء بنت عمیس میگوید: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای فاطمه فرمود: تو را به ازدواج کسی در آوردم که در اسلام آوردن پیشگامترین، و از نظر حلم و بردباری بزرگترین و از نظر علم داناترین مردم است.
ابوسعید خدری از
صحابه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) این فرمایش رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را با چند سند نقل کرده است:
در سند نخست که از ابوسعید خدری نقل شده، فرمایش رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درباره نخستین مسلمان بودن امیرمؤمنان (علیهالسّلام) در ضمن داستان دیگر و در قضیه مریضی رسول خدا در خطاب با فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) بیان شده است:
«وعن ابنهارون العبدی قال لقیت ابا سعید الخدری (رض) فقلت له: هل شهدت بدراً؟ قال: نعم، فقلت: افلا تحدّثنی بما سمعت من رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فی علیّ (علیهالسّلام) وفضله؟ قال: بلی اُخبرک انّ رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مرض مرضةً نقه منها، فدخلت علیه فاطمة (علیهاالسّلام) وانا جالس عن یمین النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فلمّا رات فاطمة ما برسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) من الضعف خنقتها العبرة حتّی بدت دموعها علی خدّها، فقال لها رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): ما یبکیک یا فاطمة؟ قالت: اخشی الضیعة یا رسول الله، فقال رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): یا فاطمة انّ الله تعالی اطلع الی الارض اطلاعةً علی خلقه فاختار منهم اباک فبعثه نبیّاً، ثمّ اطلع ثانیةً فاختار منهم بعلک فاوحی الیَّ ان انکحه فاطمة فانکحته ایّاکِ واتّخذته وصیّاً. اما علمت انکِ بکرامة الله تعالی ایّاک زوّجک اغزرهم علماً واکثرهم حلماً واقدمهم سلماً؟...»
ابنهارون عبدی میگوید: ابوسعید خدری را ملاقات کردم برایش گفتم: آیا در
بدر حاضر بودی؟ گفت: بلی. گفتم: آیا از آنچه از رسول خدا در فضیلت علی شنیدهای با من سخن نمیگویی؟ گفت: خبر میدهم، رسول خدا مریض شد که از آن خوب شد،
فاطمه زهرا بر ایشان وارد شد و من طرف راست حضرت نشسته بودم. وقتی فاطمه ضعیف حضرت را دید اشکهایش بر گونههایش جاری شد. رسول خدا به فاطمه فرمود: برای چه گریه میکنی؟ فاطمه گفت: میترسم ترا از دست بدهم. رسول خدا فرمود: این فاطمه همانا خداوند نگاهی به زمین کرد و از میان مخلوقاتش پدرت را برگزید و او را پیامبر قرار داد.
دوباره به زمین نگاه کرد از میان آنها شوهرت را برگزید و به سوی من
وحی نمود که فاطمه را به ازدواج او در آورم پس تو را به نکاح ایشان در آوردم و او را وصی خودم قرار دادم. آیا میدانی که خداوند گرامی داشته ترا به ازدواج با کسی که علمش از همه بیشتر و حملش از همه فزونتر و در اسلام از همه پیشگامتر است.
روایت دوم را که ابوسعید خدری نقل کرده، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خطاب به امیرمومنان میفرمایند:
«حدثنا محمد
بن المظفر ثنا
عبدالله بن اسحاق ثنا ابراهیم الانماطی ثنا القاسم
بن معاویة الانصاری حدثنی عصمة
بن محمد عن یحیی
بن سعید الانصاری عن سعید
بن المسیب عن ابیسعید الخدری قال قال رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لعلی وضرب بین کتفیه یا علی لک سبع خصال لا یحاجک فیهن احد یوم القیامة انت اول المؤمنین بالله ایمانا واوفاهم بعهد الله واقومهم بامر الله وارافهم بالرعیة واقسمهم بالسویة واعلمهم بالقضیة واعظمهم مزیة یوم القیامة.»
ابوسعید خدری میگوید: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دستش را بر دو شانه علی زد و فرمود: ای علی! تو هفت ویژگی داری که هیچ کسی در
قیامت نمیتواند با تو محاجه نماید. تو نخستین مؤمن از نظر ایمان آوردن، با وفاترین مردم در پیمان با
خدا، استوارترین مردم در امر خدا، مهربانترین مردم نسبت به زیر دستان، عادلترین مردم در برابری، داناترین مردم در قضاوت، و دارای بزرگترین جایگاه و منزلت در قیامت هستی.
معاذ بن جبل از صحابه فرمایش رسول خدا را در خطاب به امیرمؤمنان فرمودند: شما نخستین کسی هستید که به خداوند ایمان آوردهاید، نقل کرده است:
«حَدَّثَنَا اِبْرَاهِیمُ
بْنُ اَحْمَدَ
بْنِ ابیحُصَیْنٍ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ
بْنُ عبدالله الْحَضْرَمِیُّ، حَدَّثَنَا خَلَفُ
بْنُ خَالِدٍ الْعَبْدِیُّ الْبَصْرِیُّ، حَدَّثَنَا بِشْرُ
بْنُ اِبْرَاهِیمَ الاَنْصَارِیُّ، عَنْ ثَوْرِ
بْنِ یَزِیدَ، عَنْ خَالِدِ
بْنِ مَعْدَانَ، عَنْ مُعَاذِ
بْنِ جَبَلٍ، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ: یَا عَلِیُّ اَخْصِمُکَ بِالنُّبُوَّةِ، وَلا نُبُوَّةَ بَعْدِی، وَتَخْصِمُ النَّاسَ بِسَبْعٍ وَلا یُحَاجُّکَ فِیهَا اَحَدٌ مِنْ قُرَیْشٍ، اَنْتَ اَوَّلُهُمْ اِیمَانًا بِاللَّهِ، وَاَوْفَاهُمْ بِعَهْدِ اللَّهِ، وَاَقْوَمُهُمْ بِاَمْرِ اللَّهِ، وَاَقْسَمُهُمْ بِالسَّوِیَّةِ، وَاَعْدَلُهُمْ فِی الرَّعِیَّةِ، وَاَبْصَرُهُمْ بِالْقَضِیَّةِ، وَاَعْظَمُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ مَزِیَّةً.»
معاذ
بن جبل میگوید: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به علی (علیهالسّلام) فرمود: تو در تمامی فضائل با من مشارکت داری مگر
نبوّت که بر تو غالب شدم، زیرا پیامبری پس از من نیست. اما در هفت خصلت بر همه مردم غالب آمدی و کسی از
قریش در این خصایل و ویژگیها بر تو پیروز نخواهد شد و آن ویژگیها عبارتند از این که نخستین فردی که به خدا ایمان آورد و به پیمان الهی از همه باوفاتر، و در انجام اوامر خدا مقاومتر و در تقسیم اموال به تساوی از همه برتر و در عدالت و داد در بین رعیت از همه دادگرتر و در امور قضایی از همه آگاهتر و در روز قیامت نزد خداوند از همه ممتازتر تو هستی.
در این روایت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هفت ویژگی را برای امیرمؤمنان (علیهالسّلام) ذکر کرده است که دیگر افراد قریش آن را ندارند و یکی از آنها نخستین مؤمن بودن ایشان است.
عبدالله بن مسعود میگوید: یک زمانی مکه آمدم دیدم سه نفر (یک مرد، یک زن و یک کودک) رو به
حجر الاسود ایستادند و نماز میخوانند،
عباس بن عبدالمطلب به ما گفت: این پسر برادرم محمد و آن دیگری پسر برادرم علی و آن خانم همسر محمد است که معتقد به دین جدید شدهاند. متن روایت به نقل طبرانی از ابنمسعود این چنین است:
«حدثنا عَبْدَانُ
بن اَحْمَدَ ثنا یحیی
بن حَاتِمٍ الْعَسْکَرِیُّ ثنا بِشْرُ
بن مِهْرَانَ ثنا شَرِیکٌ عن عُثْمَانَ
بن الْمُغِیرَةِ عن زَیْدِ
بن وَهْبٍ عَنِ
بن مَسْعُودٍ قال اَوَّلُ شَیْءٍ عَلِمْتُ من اَمْرِ رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قَدِمْتُ مَکَّةَ فی عُمُومَةٍ لی فَاُرْشِدْنَا علی الْعَبَّاسِ
بن عبدالمُطَّلِبِ فَانْتَهَیْنَا الیه وهو جَالِسٌ الی زَمْزَمَ فَجَلَسْنَا الیه فَبَیْنَا نَحْنُ عِنْدَهُ اِذْ اَقْبَلَ رَجُلٌ من بَابِ الصَّفَا اَبْیَضُ تَعْلُوهُ حُمْرَةٌ له وَفْرَةٌ جَعْدٌ الی اَنْصَافِ اُذُنَیْهِ اَشَمُّ اَقْنَی اَذْلَفُ بَرَّاقُ الثنَایَا اَدْعَجُ الْعَیْنَیْنِ کَثُّ اللِّحْیَةِ دَقِیقُ الْمَسْرُبَةَ شَثْنُ الْکَفَّیْنِ وَالْقَدَمَیْنِ علیه ثَوْبَانِ اَبْیَضَانِ کَاَنَّهُ الْقَمَرُ لَیْلَةَ الْبَدْرِ یَمْشِی علی یَمِینِهِ غُلامٌ اَمْرَدُ حَسَنُ الْوَجْهِ مُرَاهِقٌ او مُحْتَلِمٌ تَقْفُوهُمُ امْرَاَةٌ قد سَتَرَتْ مَحَاسِنَهَا حتی قَصَدَ نحو الْحَجَرِ فَاسْتَلَمَهُ ثُمَّ اسْتَلَمَ الْغُلامُ ثُمَّ اسْتَلَمَتِ الْمَرْاَةُ ثُمَّ طَافَ بِالْبَیْتِ سَبْعًا وَالْغُلامُ وَالْمَرْاَةُ یَطُوفَانِ معه ثُمَّ اسْتَلَمَ الرُّکْنَ وَرَفَعَ یَدَیْهِ وَکَبَّرَ وَقَامَ الْغُلامُ عن یَمِینِهِ وَرَفَعَ یَدَیْهِ وَقَامَتِ الْمَرْاَةُ خَلْفَهُمَا فَرَفَعَتْ یَدَیْهَا وَکَبَّرَتْ وَاَطَالَ الْقُنُوتَ ثُمَّ رَکَعَ فَاَطَالَ الرُّکُوعَ ثُمَّ رَفَعَ رَاْسَهُ مِنَ الرُّکُوعِ فَقَنَتَ وهو قَائِمٌ ثُمَّ سَجَدَ وَسَجَدَ الْغُلامُ وَالْمَرْاَةُ معه یَصْنَعَانِ مِثْلَ ما یَصْنَعُ وَیَتَّبِعَانِهِ قال فَرَاَیْنَا شیئا لم یَکُنْ نَعْرِفُهُ بِمَکَّةَ فانکرنا فَاَقْبَلْنَا علی الْعَبَّاسِ فَقُلْنَا یا اَبَا الْفَضْلِ اِنَّ هذا الدِّینَ لم نَکُنْ نَعْرِفُهُ فِیکُمْ اَشَیْءٌ حَدَثَ قال اَجَلْ وَاللَّهِ اَمَا تَعْرِفُونَ هذا قُلْنَا لا قال هذا
بن اَخِی محمد
بن عبدالله وَالْغُلامُ عَلِیُّ
بن ابیطَالِبٍ وَالْمَرْاَةُ خَدِیجَةُ بنتُ خُوَیْلِدٍ اَمَ وَاللَّهِ ما علی ظَهْرِ الاَرْضِ اَحَدٌ یَعبدالله علی هذا الدِّینِ اِلا هَؤُلاءِ الثَّلاثَةُ»
ابن مسعود میگوید: نخستین چیزی که از رویّه و روش پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آموختم، در این رابطه بود که به اتفاق عموهایم وارد
مکه شدیم و خواستیم به پارهای از تحقیقاتی که در نظر داشتیم، دست یابیم، مردم ما را به دیدار «عباس
بن عبدالمطلب» راهنمائی کردند. به این منظور به دیدار او شتافتیم. در آن هنگام در کنار چاه زمزم نشسته بود، ما که مشتاق دیدارش بودیم، در نزد او قرار گرفتیم. آنگاه مردی از باب «
صفا»، وارد
مسجدالحرام شد که چهره گندم گون داشت و موهای مجعّد او گوشش را فرا گرفته، بینیش کشیده و تنگ پرده بود، دندانهایش از سپیدی میدرخشید و چشمهایش سیاه فام بود، محاسنش انبوه و دست و پایش پرگوشت بود. دو جامه سپید براندامش افتاده بود و چهره مبارکش مانند ماه شب چهارده میدرخشید، در جانب راست او جوان زیبا چهرهای که به حدّ بلوغ رسیده- یا نرسیده- حرکت میکرد و در پشت سر او زنی قرار داشت که کاملا خود را پوشیده بود و به این ترتیب به سوی «
حجرالاسود» میرفتند که وقتی به حجر رسیدند، نخست آن مرد که پیشاپیش حرکت میکرد،
استلام حجر نمود پس از او، آن جوان به استلام حجر پرداخت و بعد از جوان، آن زن استلام حجر نمود. بعد از استلام حجر، هفت مرتبه به
طواف خانه کعبه پرداختند. در این رابطه از «ابوالفضل» (عباس
بن عبدالمطلب)، پرسیدم: آیا این رویّه ویژه شما بوده است که ما از چگونگی آن اطلاعی نداریم و یا رویّه تازهای است که پیش آمده است؟ عباس قبل از پاسخ، به معرفی آنان پرداخت، گفت: این مرد برادرزادهام، محمد
بن عبدالله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، و آن نوجوان، علی
بن ابیطالب (علیهالسّلام) است و آن زن،
خدیجه کبری (علیهاالسّلام)، همسر محمّد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است و گفتنی است که در تمام روی زمین، از کسی شنیده نشده است که خدا را به این دین و آئین، عبادت کند و تنها این سه تن هستند که به این آئین، رفتار میکنند.
ابوایوب انصاری یکی دیگر از صحابه مخلص رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و از ارادتمندان خاص امیرمؤمنان (علیهالسّلام) است. ایشان نیز از رسول خدا نقل کرده است که علی با آن حضرت هفت سال قبل از همه نماز گذارده است:
اخبرنا ابوالقاسم هبةالله
بن عبدالله الواسطی انا ابوبکر الخطیب انا ابوالفرج عبدالوهاب
بن الحسین
بن عمر
بن برهان البغدادی بصور نا محمد
بن المظفر نا ابوجعفر محمد
بن الحسین
بن حفص الخثعمی بالکوفة نا عباد
بن یعقوب نا علی
بنهاشم عن ابنابیرافع عن
عبدالله بن عبدالرحمن الحرمی عن ابیه عن ابیایوب قال قال رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لَقَدْ صَلَّتِ الْمَلَائِکَةُ عَلَیَّ وَ عَلَی عَلِیٍّ سَبْعَ سِنِینَ ِ لِاَنَّا کُنَّا نُصَلِّی وَ لَیْسَ مَعَنَا اَحَدٌ غَیْرُنَا.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: فرشتگان بر من و علی مدت هفت سال رحمت میفرستادند برای اینکه جز علی
بن ابی طالب دیگری با من نماز نمیخواند.
اخبرنا ابوبکر محمد
بن عبدالباقی انا ابومحمد الجوهری املاء انا ابوالحسین محمد
بن المظفر
بن موسی الحافظ نا ابوالحسن علی
بن احمد
بن مروان المصری نا الزبیر
بن بکار حدثنی بکر
بن حارثة
ح واخبرنا ابوعلی الحداد فی کتابه وحدثنی ابومسعود الاصبهانی عنه انا ابونعیم الحافظ ناعبدالله
بن عبدالوهاب قرات علیه من اصله نا
عبدالله بن اسحاق ابومحمد
بن الخرائطی البغدادی نا محمد
بن ابییعقوب الدینوری نا
عبدالله بن محمد البلوی ناعمارة
بن زید حدثنی بکر
بن حارثة عن الزهری عن عبدالرحمن
بن کعب
بن مالک عن جابر
بن عبدالله قال سمعت علیا ینشد رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وفی حدیث ابیمسعود ینشد ورسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یسمع:
«جابر
بن عبدالله انصاری» نقل کرده است که گفت: در یکی از اوقات که حضرت علی (علیهالسّلام) در حضور پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شرفیاب بود، این ابیات را انشا نمود و پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هم گوش فرا میداد:
اَنَا اَخُو الْمُصْطَفَی لَا شَکَّ فِی نَسَبِی مَعَهُ رُبِّیتُ وَ سِبْطَاهُ هُمَا وَلَدِی•••••جَدِّی وَ جَدُّ رَسُولِ اللَّهِ مُنْفَرِدٌ وَ فَاطِمُ زَوْجَتِی لَا قَوْلُ ذِی فَنَد
صَدَّقْتُهُ وَ جَمِیعُ النَّاسِ فِی بُهَمٍ مِنَ الضَّلَالَةِ وَ الْاِشْرَاکِ وَ النَّکَد•••••فَالْحَمْدُ لِلَّهِ شُکْراً لَا شَرِیکَ لَهُ الْبَرِّ بِالْعَبْدِ وَ الْبَاقِی بِلَا اَمَد
زاد الحداد فتبسم رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وقال صدقت یا علی.
من برادر پیغمبری هستم که از سوی خدا برای راهنمائی بندگان او انتخاب شده است، و مانند دیگران که شک و شبهه در نسب آنان موجود است، شک و شبهه در نسب من وجود ندارد. به دست او تربیت شدم و دو فرزند من، دو نواده او هستند. جد من و جد او، یکی است و به راستی دختر ارجمند او
حضرت فاطمه زهرا (علیهاالسّلام)، همسر من است. در حالی که همه مردم در تاریکی به سر میبردند و ظلمت و شرک سراپای آنان را فرا گرفته بود، به حضرت او ایمان آوردم و نبوت او را تصدیق کردم اینک، از خدای بیانباز شکرگزارم که همواره پایدار است و خلق خدا از حضرتش بهرهمندند.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از شنیدن این ابیات خرسند شد و لبخند محبت آمیزی بر لبان حضرتش نقش بست و فرمود: آنچه که گفتی راست بود.
ابواسحاق سبیعی یکی از
تابعان، نیز روایت کرده است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را اولین مسلمان معرفی کرده است.
عبدالرزاق صنعانی روایت وی را با این سند صحیح نقل کرده است:
۹۷۸۳ عبدالرزاق عن وکیع
بن الجراح قال اخبرنی شریک عن ابیاسحاق ان علیا لما تزوج فاطمة قالت للنبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) زوجتنیه اعیمش عظیم البطن فقال النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لقد زوجتکه وانه لاول اصحابی سلما واکثرهم علما واعظمهم حلما.
ابواسحاق میگوید: هنگامیکه فاطمه ازدواج کرد، به پدرش پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: مرا به ازدواج شکم کنده در آوردی؟ پیامبر فرمود: تو را به ازواج او در آوردم، چون نخستین اصحاب من بود که اسلام آورد، و دارای بیشترین علم و بزرگترین حلم از میان صحابه است.
هیثمی بعد از نقل روایت، سند آن را صحیح میداند و میگوید:
وعن ابیاسحاق ان علیا لما تزوج فاطمة قالت للنبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) زوجتنیه اعیمش عظیم البطن فقال النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لقد زوجتکه وانه لاول اصحابی سلما واکثرهم علما واعظمهم حلما رواه الطبرانی وهو مرسل صحیح الاسناد.
مغازلی در کتاب «مناقب» روایت بسیار طولانی را از سلیمان از اعمش با سه سند نقل کرده که در آن
ابوجعفر منصور دوانقی بهترین فضائل امیرمؤمنان (علیهالسّلام) برای سلیمان در زمان حکومتش بازگو میکند و از جمله این فضائل این است که علی (علیهالسّلام) پیشگامترین فرد در اسلام آوردن است.
اکنون روایت را با ترجمه آن به محضر عاشقان و محبان و پیروان امیرمؤمنان (علیهالسّلام) تقدیم میکنیم:
«۳۰۷ - اخبرنا ابوطالب محمد
بن احمد
بن عثمان
بن الفرج
بن الازهر الصیرفیّ البغدادی رحمه الله قَدِمَ علینا واسطاً حدّثنا ابوبکر محمد
بن الحسن
بن سلیمان حدثنا
عبدالله بن محمد
بن عبدالله العُکْبَریّ حدثنا ابوالقاسم
عبدالله بن عتّاب العبدیّ حدثنا عُمر
بن شبّة
بن عَبیدة النُّمیریّ قال: حدثنی المدائنی قال: وَجّه المنصور الی الاعمش یدعوه قال: وحدّثنا محمد
بن الحسن حدّثنا
عبدالله بن محمد
بن عبدالله العُکبریّ حدثنا
عبدالله بن عتّاب
بن محمد حدثنا الحسن
بن عَرَفَة حدثنا ابومُعاویة قال: حدثنا الاعمش قال: ارسل الیّ المنصور وحدّثنا محمد
بن الحسن حدثنا
عبدالله بن محمد
بن عبدالله (العُکبریّ حدثنا
عبدالله)
بن عتّاب
بن محمد العبدیّ حدثنا احمد
بن علیّ العمِّی حدثنا ابراهیم
بن الحکم قال: حدثنی سلیمان
بن سالم حدّثنی الاعمش قال: بعث الیّ ابوجعفر المنصور – وقد دخل حدیث بعضهم فی بعض واللّفظ لِعُمَرَ
بن شَبّة قال: وجّه الیّ المنصورُ فقلت للرسول: لما یریدنی امیر المؤمنین؟ قال: لا اعلم، فقلت: ابلغه انّی آتیه، ثمّ تفکّرتُ فی نفسی فقلت: ما دعانی فی هذا الوقت لخیر، ولکن عسی ان یسالنی عن فضائل امیرالمؤمنین علیّ
بن ابیطالب (علیهالسّلام) فان اخبرته قَتَلنی. قال: فتطهّرتُ ولَبِستُ اکفانی وتحنّطتُ ثمّ کتبت وصیّتی ثمّ صرت الیه فوجدت عنده عمرو
بن عُبید فحمدت الله تعالی علی ذلک وقلت: وجدت عنده عون صدق من اهل النصرة. فقال لی: ادن یا سلیمان! فدنوت. فلمّا قرُبتُ منه اقبلتُ علی عمرو
بن عُبید اُسائله، وفاح مِنّی ریح الحُنوط. فقال: یا سلیمان ما هذه الرائحة؟ والله لتصْدُقَنِّی والاّ قتلتُک. فقلت: یا امیرالمؤمنین اتانی رسولک فی جَوف اللیل فقلت فی نفسی: ما بعث الیّ امیرالمؤمنین فی هذه السّاعة الاّ لیسالنی عن فضائل علیّ، فان اخبرته قتلنی، فکتبتُ وصیّتی ولبستُ کفَنی وتحنّطتُ.»
از سلیمان اعمش نقل شده است که گفت: پیک ابوجعفر منصور در نیمه شب مرا به حضور وی فراخواند و گفت: ابوجعفر بیدرنگ در این وقت تو را احضار نموده است به وی گفتم: امیرالمؤمنین در این وقت غیر مناسب به چه علت مرا احضار نموده؟ گفت: نمیدانم، گفتم: به او ابلاغ کن که پس از دقایقی نزد شما حاضر خواهم شد، اما با خود گفتم: احضار در چنین وقتی قطعا به خاطر امر خیری نیست، شاید به این علت باشد که از من فضائل علی
بن ابی طالب (علیهالسّلام) بپرسد و اگر پاسخ گویم، حتما مرا خواهد کشت از این رو غسل نمودم و کفنم را پوشیدم و حنوط زدم و وصیتهای لازم را نوشتم و به خانوادهام سپردم و راهی کاخ منصور شدم، زمانی که به مجلس وی وارد شدم، دوست دیرینهام
عمرو بن عبید بصری را نزد او دیدم، از این رو قلبم شادمان و روحم از اضطراب و دلهره آسوده گردید، چرا که میدانستم وی از من دفاع خواهد کرد به هر حال پس از سلام و ابلاغ تحیت در گوشهای نشستم؛ منصور به من گفت از آنجا برخیز و نزد من بیا به او نزدیک شدم و با
عمرو بن عبید به احوالپرسی پرداختم، اما بوی کافور، هوای مجلس را فراگرفته بود، منصور به من گفت: این بوی از چیست؟ گفتم: به خاطر یک امر ضروری، گفت: اگر حقیقت را نگویی تو را خواهم کشت! گفتم: ای امیر المؤمنین، پیک شما در نیمه شب، مرا به حضور فراخواند، با خود گفتم این احضار نابهنگام، جز پرسش درباره فضائل علی (علیهالسّلام) علت دیگری ندارد و اگر بپرسد کتمان نخواهم کرد، در نتیجه به قتل من منتهی میشود! به همین علت
غسل کردم و
حنوط نمودم و
کفن پوشیدم و نزد شما آمدم، اکنون این من و این شما.
«فاستوی جالساً وهو یقول: لا حَولَ ولا قُوّة الاّ بالله العلیِّ العظیم. ثمّ قال: اتدری یا سلیمان ما اسمی؟ قلت: نعم یا امیرالمؤمنین قال: ما اسمی؟ قلت
عبدالله الطویل
بن محمد
بن علیّ
بن عبدالله بن عباس
بن عبدالمُطلب قال: صدقت. فاخبرنی باللهِ وبقرابتی من رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کم رویت فی علیٍّ من فضیلة من جمیع الفقهاء وکم یکون؟ قلت: یسیر یا امیرالمؤمنین قال: علی ذاک. قلت: عشرةُ آلاف حدیث وما زاد. قال: فقال: یا سلیمان لاُحدّثنّک فی فضائل علی (علیهالسّلام) حدیثین یاکلان کلّ حدیث رویته عن جمیع الفقهاء، فان حلفتَ لی ان لا ترویهما لاحد من الشیعة حدّثتُک بهما، فقلت: لا احلِفُ ولا اُخبر بهما احداً منهم.»
منصور در حالی که تکیه زده بود به روی دو زانو نشست، گویا آمادگی خود را برای شنیدن سخنانم اعلام مینمود، سپس گفت: به خدا پناه میبرم از این که بیگناهی را به
قتل برسانم، هم اکنون بگو، من چه نام دارم و آیا اسم مرا میدانی؟ گفتم: آری، اسم تو
عبدالله بن منصور فرزند محمد
بن علی
بن عبدالله بن عباس
بن عبدالمطلب است، گفت: راست گفتی، اکنون تو را به خدا و قرابتم به رسول اللَّه سوگند میدهم، حدود اطلاعات تو و دیگر دانشمندان درباره فضائل علی (علیهالسّلام) چه قدر است، گفتم مقدار اندکی، حدود ده هزار حدیث و کمی بیشتر! منصور گفت: سلیمان هم اکنون دو حدیث در فضائل علی (علیهالسّلام) برای تو بازگو میکنم که مجموع احادیث تو و دیگر فقها را در کام خود بگیرند یعنی مجموع احادیث را با مفهوم وسیع این دو حدیث نمیتوان برابر دانست، اما به این شرط که برای هیچ کس از شیعیان وی بازگو نکنی و بر تعهدت سوگند یاد نمایی گفتم: اما
سوگند نه، ولی هرگز برای کسی بازگو نمیکنم.
«فقال: کنتُهارباً من بنی مروان وکنت ادور البلدان اتقرّب الی الناس بحبّ علیّ وفضائله، وکانوا یُؤوُنَنی ویُطعِمونَنی ویُزوِّدوننی ویُکرِّمونی ویُحَمِّلونی حتّی وردتُ بلاد الشام، واهل الشام کلّما اصبحوا لعنوا علیاً (علیهالسّلام) فی مساجدهم، لانّ کلّهم خوارج واصحاب معاویة. فدخلت مسجداً وفی نفسی منهم ما فیها فاُقیمت الصلوةُ فصلّیتُ الظهر وعلیَّ کساء خَلِق، فلمّا سلّم الامام، اتّکا علی الحائط واهلُ المسجد حضور فجلست فلم ار احداً منهم یتکلّم توقیراً لامامهم، فاذا بصبیّین قد دخلا المسجد، فلمّا نظر الیهما الامام، قال: ادخلا مَرحباً بکما ومرحَباً بمن اسماکما باسمائهما، والله ما سمّیتُکما باسمائهما الاّ بحبِّ محمّد وآل محمّد. فاذا احدهما یقال له الحسن والآخر الحسین. فقلت فیما بینی وبین نفسی: قد اصبتُ الیوم حاجتی، ولا قوّة الاّ بالله. وکان شابٌّ الی یَمینی فسالته: من هذا الشیخ؟ ومن هذان الغلامان؟ فقال: الشیخ جدّهما، ولیس فی هذه المدینة احد یحبُّ علیاً (علیهالسّلام) غیر هذا الشیخ، ولذلک سمّاهما الحسن والحسین، فقمت فَرِحاً وانّی یومئذ لصارم لا اخاف الرّجال، فدنوت من الشیخ فقلت: هل لک فی حدیث اُقِرُّ به عَینَک؟ قال: ما احوَجَنی الی ذلک، وان اقررتَ عینی اقررتُ عینَک.»
آنگاه گفت: در آن زمان که از دولت
بنیمروان میترسیدم و از شهری به شهر دیگر متواری بودم برای جلب محبت مردم که دوستان علی (علیهالسّلام) بودند به نشر فضائل و مناقب آن جناب همّت گمارده و در هر جا به تناسب حال، در جمع مردم دل باخته علی (علیهالسّلام) فضائل او را بازگو میکردم و با احترام کم نظیر مردم مواجه میشدم و به خانههایشان دعوت میکردند و وسایل پذیرایی را به نیکوترین وجهی در اختیارم قرار میدادند، تا این که به
بلاد شام رسیدم و بر خلاف معمول جاهای دیگر، مردم آنجا که از خوارج و یاران معاویه بودند، هر بامداد در مساجد علی (علیهالسّلام) را لعن و ناسزا میگفتند. (۱) یکی از روزها به هنگام ظهر به صورت ناشناس و با لباس کهنهای که به تن داشتم به مسجدی وارد شدم، با توجه به سابقه دیرینه مردم آنجا، دلم در اضطراب بود که نکند کسی مرا بشناسد و به مقامات حکومتی تحویل دهد.
نماز جماعت بر پا شد و من نماز ظهر را به جای آوردم در حالی که عبایی کهنه به تن داشتم؛ وقتی
امام جماعت نماز را به پایان برد، به دیوار مسجد تکیه نمود و نمازگزاران دور او اجتماع کردند و به پاس احترام او هیچ کس سخن نمیگفت.
در آن حال دو پسر بچه وارد
مسجد شدند و چون امام مسجد آنها را دید بغل گشود و به آنها گفت: فرزندانم بیایید، سپس آنها را در آغوش کشید و به آنها مرحبا گفت و به نام آنها احترام گذارد و گفت: به خدا قسم که، آن اسمی که شما را به آن نامگذاری نمودم جز محبت محمد و آل محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) انگیزهای نداشتم (با شنیدن این سخن به فکر نام آن دو کودک بودم که اینها چه نام دارند) در آن حال شنیدم به یکی حسن و به دیگری حسین میگفتند، از دیدن این منظره بسی شادمان شدم و با خود گفتم امروز به آرزوی خود نائل شدم، اما برای تحقیق و بررسی بیشتر به جوانی که در کنارم نشسته بود پرسیدم: امام مسجد کیست؟ و این دو کودک با او چه نسبتی دارند؟ گفت: این شیخ جدّ این دو کودک است و اضافه نمود که در این شهر جز این شیخ کسی محبت علی را ندارد و به همین علت این دو کودک را به نام حسن و حسین نامگذاری نموده است، این سخن بر خوشحالی و شادمانیم افزود با شتاب از جای برخاسته و گفتم: امروز من شمشیر برندهام و از کسی نمیترسم، پس به آن شیخ نزدیک شدم و گفتم: ای شیخ من تو را از دوستان
اهلبیت (علیهالسّلام) میدانم اگر مایل باشی، روایتی در شان آنها برایت بازگویم که باعث چشم روشنی و موجب خورسندیت گردد! گفت: آری چه قدر به ذکر چنین حدیثی نیازمندم و اگر با بیان آن چشم من را روشن کنی من هم موجب شادمانی تو را فراهم خواهم نمود.
«فقلت: حدثنی ابیعن جدّی عن ابیه عن رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فقال لی: من والدک؟ ومن جدُّک؟ فلمّا عرفتُ انه یرید اسماء الرجال فقلت: محمد
بن علیّ
بن عبدالله بن العباس قال: کنا مع النبیّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فاذا فاطمة (علیهاالسّلام) قد اقبلَت تبکی فقال النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): ما یبکیکِ یا فاطمة؟ قالت: یا اباه انّ الحسن والحسین قد عَبرا او قد ذهبا منذ الیوم ولا ادری این هما؟ وانّ علیاً یمشی علی الدّالِیَة منذ خمسة ایّام یَسقی البستان وانّی قد طلبتُهما فی منازلک فما حسستُ لهما اثراً، واذا ابوبکر عن یمینه فقال: یا ابا بکر! قُم فاطلُب قُرّتی عَینی ثمّ قال: یا عُمر قم فاطلبهما، یا سلمان یا ابا ذرّ یا فلان یا فلان قال: فاحصینا علی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سبعین رجلاً بعثهم فی طلبهما وحثّهم فرجعوا ولم یصیبوهما. فاغتمّ النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لذلک غمّاً شدیداً ووقف علی باب المسجد وهو یقول: بحقّ ابراهیم خلیلک وبحقّ آدم صَفیّک ان کانا - قُرّتی عَینی وثَمَرتی فؤادی – اخذا بَرّاً او بَحراً فاحفظهما او سلِّمهُما، فاذا جبریل (علیهالسّلام) قد هبط فقال: یا رسول الله انّ الله یُقرِئک السلام ویقول لک: لا تحزن ولا تغتمّ! الصبیان فاضلان فی الدُّنیا فاضلان فی الآخرة، وهما فی الجنّة وقد وکلت بهما ملکاً یحفظهما اذا ناما واذا قاما.»
گفتم: پدرم از جدم و او از پدرش، از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل کرده است، اما شیخ فورا در سخنم پرید و گفت: پدر و جد تو و پدرش کیست؟ گفتم: محمد
بن علی
بن عبدالله بن عباس، (۱) آنگاه به نقل روایت پرداختم که ابنعباس گفت: من و جماعتی نزد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مشرف بودیم که ناگهان فاطمه (علیهاالسّلام) در حالی که اشک میریخت به حضور رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رسید، آن جناب پرسید دخترم چرا گریانی، امیدوارم هرگز چشم تو را گریان نبینم! عرض کرد: پدر جان! حسن و حسین از بامداد تا به حال ناپدید شدهاند و از آنها اطلاعی ندارم، در منازل همسران شما و جاهای دیگر نیز از آنها جستجو کردم و اثری از آنها نیافتم، و پنج روز است که علی به آبیاری درختان مشغول است و به خانه بازنگشته، تا از آنها تفحص نماید، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به ابوبکر که در سمت راستش نشسته بود، دستور داد، تا به جستجوی آنان برخیزد و به عمر و سلمان و ابوذر و گروهی از یاران که وقتی آنها را شمارش نمودیم هفتاد نفر میشدند فرمود: برخیزید و از نور دیدگانم خبری بیاورید! یاران پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همگی به تفحص پرداختند، اما آنها را نیافته و بدون هیچ گونه اطلاعی بازگشتند! رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از این حادثه غیر منتظره آزرده خاطر گردید و برای دعا و نیایش راهی مسجد شد و در آنجا دست به دعا برداشت و عرض کرد: پروردگارا! به حق ابراهیم خلیلت و به حق آدم صفیّت اگر نور دیدگان و میوههای قلبم، راه دریا و یا خشکی در پیش گرفتهاند، آنها را محافظت نما و سالم به من بازگردان! در آن حال
جبرئیل (علیهالسّلام) نازل شد و عرض کرد: یا رسول اللَّه! پروردگارت تو را درود میفرستد و میفرماید: هیچ گونهاندوهی درباره آنها به خویش راه مده، آن دو کودک در
دنیا و
آخرت صاحب فضیلتاند و جایگاه آنان در
بهشت است. هم اکنون فرشتهای بر آنها موکّل نمودهام تا در خواب و بیداری نگهبان آنها باشد.
«ففرح رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرحاً شدیداً ومضی وجبریل عن یمینه والمسلمون حوله، حتّی دخل حَظِیرةَ بنی النجّار فسلّم علی ذلک الملک الموکّل بهما، ثمّ جثا النبیّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) علی رُکبَتَیه واذا الحسن مُعانِقاً للحسین، وهما نائمان، وذلک الملک قد جعل احدی جناحیه تحتهما والآخر فوقهما، وعلی کلِّ واحد منهما دَرّاعة من شعر او صوف والمداد علی شفتیهما، فما زال النبیُّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یلثِمُهما حتّی استیقظا فحمل النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) الحسن، وحمل جبریل الحسین، وخرج النبیُّ صلّی الله علیه وآله من الحَظِیرة.»
رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از این مژده بسیار شادمان گردید و به راه افتاد، در حالی که جبرئیل امین در سمت راست و مسلمانان دور وی بودند و به باغ بنینجار رفتند رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر آن فرشته موکّل درود فرستاد، سپس بر سر زانو به زمین نشست و دید
حسن (علیهالسّلام) دست بر گردن
حسین (علیهالسّلام) انداخته و هر دو به خواب رفتهاند و آن فرشته یک بال خود را زیرانداز و بال دیگرش را روانداز آنان قرار داده است، و آن دو هر یک لباس بلند از پشم و یا مو، بر تن داشتند و اثر مداد بر لبهای آنها بود، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مرتب آن دو را میبوسید تا زمانی که از خواب بیدار شدند، آن جناب حسن (علیهالسّلام) را و جبرئیل حسین (علیهالسّلام) را برداشته از باغ خارج شدند.
«قال ابنعبّاس: وجدنا الحسن عن یمین النبیّ صلّی الله علیه وعلی آله والحسین عن یَساره وهو یُقَبِّلُهما ویقول: من احبّکما فقد احبّ رسول الله ومن ابغضکما فقد ابغض ر سول الله. فقال ابوبکر: یا رسول الله اعطنی احدهما احمِلُه! فقال له رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): نعم المحمولة ونعم المَطِیّة تحتهما، فلمّا ان صار الی باب الحَظِیرة لقیه عمر فقال له مثل مقالة ابیبکر فردّ علیه رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کما ردّ علی ابیبکر فراینا الحسن مُتشَبّثاً بثوب رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مُتّکِیاً بالیمین علی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ووجدنا یَدَ النبیّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) علی راسه. فدخل النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) المسجد.»
ابن عباس گوید: بعد از خروج از باغ حسن (علیهالسّلام) را در سمت راست و حسین (علیهالسّلام) را در سمت چپ پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دیدم که مرتبا صورت آنها را غرق در بوسه کرده و میفرمود: هر کس شما را دوست داشته باشد، پیامبر خدا را دوست داشته و هر کس کینه شما را در دل داشته باشد، با پیامبر دشمنی ورزیده است.
ابوبکر گفت: یا رسول اللَّه! اجازه دهید یکی از این دو بزرگوار را بر شانه خود جای دهم
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: چه نیکو سوارانی هستند این دو تن و چه نیکو مرکبی دارند، در آن حال،
عمر بن الخطاب نیز همان سخن را تکرار کرد و همان پاسخ را شنید و به او نیز جواب رد داد. در آن هنگام دیدیم حسن (علیهالسّلام) به پیراهن پیامبر چسبیده و بر دست آن جناب تکیه داشته و آن حضرت دست مبارک را بر سر حسن (علیهالسّلام) قرار داده وارد مسجد شد.
«فقال: لاُشرّفنَّ ابنیَّ - الیوم - کما شرّفَهما الله فقال: یا بلال! علیّ بالناس، فنادی بهم فاجتمع الناس فقال النبیّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): مَعْشَرَ اصحابی بَلِّغُوا عن نبیّکم محمّد: سمعنا رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یقول: الا ادلُّکم الیوم علی خیر الناس جدّاً وجدّةً؟ قالوا: بلی یا رسول الله، قال: علیکم بالحسن والحسین فانّ جدّهما محمّد رسول الله وجدّتهما خدیجة بنت خُویلد سیّدة نساء اهل الجنّة. هل ادلُّکم علی خیر النّاس اباً واُمّاً؟ قالوا: بلی یا رسول الله! قال: علیکم بالحسن والحسین فانّ اباهما علیُّ
بن ابیطالب وهو خیرٌ منهما شابٌّ یحبُّ الله ورسوله، ویُحِبّه الله ورسوله، ذو المنفعة والمنقبة فی الاسلام، واُمُّهما فاطمة بنت رسول الله - صلّی الله علیه وعلیهما - سیّدة نساء اهل الجنة. مَعشَر الناس الا ادلُّکم علی خَیر الناس عَمّاً وعمّة؟ قالوا: بلی یا رسول الله!»
فرمود: در امروز این دو فرزند دلبندم را به شرافتی که خداوند برای آنها مقرر کرده است تفضیل خواهم داد و بیدرنگ به بلال دستور داد، تا به مردم اعلام کند که در مسجد جمع آیند، پس از اجتماع مردم رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: ای گروه یاران از پیامبرتان محمد بازگو کنید و بگویید شنیدیم که میفرمود: آیا شما را به بهترین مردم در امروز از نظر جدّ و جده راهنمایی نکنم؟
گفتند: آری یا رسول اللَّه! فرمود: دامان حسن و حسینم را رها ننمایید، چرا که جدشان محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رسول خدا و جدّه آنها
خدیجه دختر خویلد بزرگ بانوان اهل بهشت هستند! آیا شما را به بهترین افراد که پدری والامقام و مادری جلیل القدر دارند، هدایت ننمایم؟
گفتند: آری یا رسول اللَّه! فرمود: به حسن و حسین تمسّک جویید، زیرا پدرشان علی
بن ابی طالب است که از فرزندانش بهتر است، جوانی که خدا و رسولش را دوست میدارد و خدا و رسولش نیز او را دوست میدارند، بخشنده منفعت به
اسلام و دارای مناقب در آن و مادرشان فاطمه دخت گرامی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بزرگ بانوی بانوان بهشتی است. ای مردم آیا شما را به بهترین مردم که عمو و عمه عالی قدری دارند معرفی ننمایم؟ گفتند: چرا یا رسول اللَّه
«قال: علیکم بالحسن والحسین، فانّ عمّهما جعفر ذو الجناحین یطیر بهما فی الجنان مع الملائکة، وعمّتهما اُمّهانئِ بنت ابیطالب. معْشَرَ النّاس الا ادلُّکم علی خیر الناس خالاً وخالة؟ قالوا: بلی یا رسول الله قال: علیکم بالحسن والحسین فانّ خالهما القاسم
بن رسول الله وخالتهما زینب بنت رسول الله. الا یا مَعْشَرَ النّاس اُعْلِمُکم انّ جدّهما فی الجنّة، وجدّتهما فی الجنّة، و ابوهما فی الجنّة، واُمّهما فی الجنّة، وعمّهما فی الجنّة، وعمّتهما فی الجنّة، وخالهما فی الجنّة، وخالتهما فی الجنّة، وهما فی الجنّة، ومن احبّ ابنی علیّ فهو معنا غداً فی الجنّة، ومن ابغضهما فهو فی النار وانّ من کرامتهما علی الله انّه سمّاهما فی التوراة شَبّراً وشَبیراً.»
فرمود: عموی حسن و حسین
جعفر طیّار است که با دو بالش با فرشتگان در بهشت پرواز میکند و عمه آنها
امّهانی دختر ابی طالب میباشد. ای مردم شما را به دایی و خاله بهترین مردم هدایت ننمایم؟ گفتند: چرا یا رسول اللَّه! فرمود:
بهترین مردم حسن و حسین هستند که دایی آنان قاسم فرزند رسول خدا و خاله آنان
زینب دختر گرامی رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است.
سپس فرمود: ای گروه مردمان، اعلان میدارم و میگویم، که جدّ حسن و حسین، جده آنها، پدر، مادر، عمو، عمه، دایی و خاله آنها و خود آنان در بهشت هستند و هر کس که محبت دو فرزند علی را داشته باشد، نیز با ما در بهشت خواهد بود و هر کس که کینه آنها را در دل راه دهد بدون تردید راهی دوزخ خواهد شد و از جمله کراماتی که خداوند، برای این عزیزانم مقرر نموده این است که در تورات آنان را شبّر و شبیر نام نهاده است.
«فلمّا سمع الشیخ الامام هذا مِنّی قَدَّمنی وقال: هذه حالک وانت تَروی فی علیّ هذا؟ فکسانی خَلعَة وحَمّلنی علی بَغلة بِعْتُها بمائة دینار ثمّ قال لی: ادلُّک علی مَن یفعل بک خیراً،هاهنا اخوان لی فی هذه المدینة احدُهما کان امام قوم وکان اذا اصبح لعن علیاً الف مرّة کلّ غداة وانّه لعنه یوم الجمعة اربعة الف مرّة فغیّر الله ما به من نعمة فصار آیة للسّائلین فهو الیوم یُحِبَّه، واخ لی یُحِبُّ علیاً منذ خرج من بطن اُمّه، فقم الیه ولا تحتبس عنده. والله یا سلیمان لقد رکبتُ البغلة وانّی یومئذ لجائع، فقام معی الشیخ واهل المسجد حتّی صِرْنا الی الدار وقال الشیخ: انظر لا تحتبس فدققتُ الباب وقد ذهب مَن کان معی، فاذا شابٌّ آدم قد خرج الیَّ فلمّا رآنی والبغلة قال: مَرحباً بک، والله ما کساک ابوفلان خلعته ولا حمّلک علی بغلته الاّ انّک رجل تُحِبُّ الله ورسوله، لئن اقررتَ عینی لاقِرَّنَّ عینک.»
منصور گوید: چون آن مرد روحانی این حدیث را از من شنید، برایم احترامی شایسته معمول داشت و با شگفتی به من گفت: با اینکه چنین روایتی درباره علی (علیهالسّلام) نقل میکنی سزاوار نیست که چنین لباسی کهنه بر تن داشته باشی، فورا لباس قیمتی بر من پوشاند و مرکبی که به صد دینار فروختم به من اهدا کرد. سپس گفت: اکنون تو را به دو برادرم که یکی در این شهر پیشوای گروهی است که در هر روز از بامداد تا به شب علی را هزار مرتبه و در روز جمعه، چهار هزار بار لعن میکند و اخیرا خداوند نعمتش را از او سلب کرد و عبرت بینندگان قرار داد و اکنون از دوستان علی (علیهالسّلام) است و برادر دیگرم از روز ولادت تا به حال نیز از دوستان با اخلاص علی (علیهالسّلام) است، هدایت کنم: و میدانم که از او به تو خیر میرسد. اکنون برخیز و آنچه داری با او در میان بگذار.
ای سلیمان به خدا سوگند بر آن مرکب سوار شدم، در حالی که بسیار گرسنه بودم، شیخ و اهل مسجد تا درب منزل برادرش مرا همراهی کردند و مجددا تاکید نمود که مبادا نزد او ساکت بمانی. من کوبه در را به صدا درآوردم و همراهان مرا تنها گذاردند، جوانی بلند بالا و گندم گون به استقبالم شتافت، چون چشمش به مرکبم افتاد، به من خوش آمد گفته و اضافه نمود این مرکب از برادر من است و این لباس زیبا نیز از اوست و اگر این مرکب و این لباس را در اختیار تو قرار داده تنها به خاطر محبتی است که به خدا و رسولش داری، اگر با ذکر حدیثی چشمم را روشن کنی حتما چشمروشنی از من خواهی گرفت.
«والله یا سلیمان انّی لانفس بهذا الحدیث الّذی یسمعه وتسمعه: اخبرنی ابیعن جدّی عن ابیه قال: کُنّا مع رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) جلوساً بباب داره فاذا فاطمة قد اقبلَت وهی حاملة الحسین وهی تبکی بکاء شدیداً، فاستقبلَها رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): فتناول الحسین منها وقال لها: ما یبکیکِ یا فاطمة؟ قالت: یا ابه عیَّرتنی نساء قریش وقلن: زوّجک ابوک مُعْدِماً لا شئ له. فقال النبیُّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مهلا وایّای ان اسمع هذا منکِ، فانّی لم اُزوِّجْکِ حتّی زوِّجکِ الله مِن فَوق عرشه، وشهد علی ذلک جبرئیل ومیکائیل واسرافیل، وانَّ الله تعالی اطَّلع الی اهل الدُّنیا فاختار من الخلائق اباک فبعثه نبیّاً ثمَّ اطَّلع الثانیة فاختار من الخلائق علیاً فاوحی الیَّ فزوَّجْتُکِ ایّاه، واتّخذتُه وصیّاً ووزیراً. فَعلیُّ اشجع النّاس قلباً، واعلم الناس علماً، واحلم النّاس حلماً واقدم النّاس اسلاماً، واسمحُهم کَفّاً، واحسن النّاس خُلقاً. یا فاطمة انّی آخذ لواء الحمد ومفاتیح الجَنَّة بیدی فادفُعها الی عَلِیّ فیکون آدم ومن ولد تحت لوائه. یا فاطمة انی غداً مُقِمٌ علیاً علی حوضی یسقی من عرف من اُمّتی - یا فاطمة - وابنیک الحسن والحسین سیدّا شباب اهل الجنّة وکان قد سبق اسمهما فی توراة موسی، وکان اسمهما فی الجنَّة شَبَّراً وشَبیِّراً فسمّاهما الحسن والحسین، لکرامة محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) علی الله تعالی، ولکرامتهما علیه. یا فاطمة یُکْسی ابوکِ حُلَّتَین من حُلَل الجَنَّة ویکسی عَلِیُّ حُلَّتَین من حُلَل الجنّة، ولواءُ الحمد فی یدی، وامتی تحت لوای، فاُناوله علیاً لکرامته علی الله تعالی، وینادی مناد: یا محمد نِعْمَ الجَدُّ جدُّک ابراهیم، ونِعم الاخ اخوک علیُّ. واذا دعانی ربُّ العالمین دعا علیاً معی، واذا جثوتُ جثا علیُّ معی واذا شَفَّعَنی شَفَّعَ علیاً معی، واذا اجبتُ اُجیَب علیُّ معی، وانه فی المقام عَوْنی علی مفاتیح الجنّة، قومی یا فاطمة انّ علیاً وشیعته هم الفائزون غداً.»
سلیمان به خدا سوگند نفیسترین و ارزشمندترین روایتی که در گذشته شنیدی و هم اکنون برای تو نقل میکنم، برای او بازگو نمودم و گفتم: پدرم از جدّم از پدرش مرا خبر داد که من و جماعتی نزد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نشسته بودیم. ناگهان فاطمه (علیهاالسّلام) در حالی که حسین را بر شانه گرفته و با شدّت میگریست وارد شد، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به استقبال او رفت و حسین (علیهالسّلام) را از او گرفت و از علت گریهاش پرسید، فاطمه (علیهاالسّلام) عرض کرد: پدر جانم، زنان قریش مرا سرزنش میکنند و میگویند: پدرت تو را به کسی که دستش از دارایی دنیا تهی است تزویج نموده است! پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: دخترم آرام و آسوده خاطر باش، نکند این سخن را بار دیگر تکرار نمایی! زیرا ازدواج تو در اختیار من نبوده، بلکه خداوند متعال، به من فرمان داد تا تو را به علی تزویج نمایم، بعد از این که خودش تو را به عقد علی درآورده بود و بر این ازدواج مبارک
جبرئیل،
میکائیل و
اسرافیل شاهد بودهاند، فاطمه! پروردگار جهان در وسعت
علم ربوبی خویش به دنیا نظر افکند و پدرت را در بین آفریدههایش به نبوّت برگزید و بار دیگر به موجودات نظرانداخت و علی را به وصایت من انتخاب نمود و به من
وحی نمود تا تو را به او تزویج نمایم. و من بنا به دستور خداوند، او را وصیّ و وزیر خویش انتخاب نمودم، چرا که قلب نورانیش از همه مردم شنواتر، بردباریش از همگان افزونتر، در سبقت به اسلام، از همه پیشگامتر، سخاوتش از همه فراوانتر و اخلاقش از همه برتر و نیکوتر بود. دخترم در
روز رستاخیز، پرچم حمد و کلیدهای
بهشت در دست من است و آنها را به علی خواهم سپرد و آدم و همه فرزندانش در تحت لوای او قرار خواهند گرفت. ای فاطمه! در روز قیامت علی را بر
حوض کوثر ماموریت میدهم، تا هر کس از پیروانم را که میشناسد سیراب کند. ای فاطمه! فرزندانت حسن و حسین آقایان جوانان بهشتند و پیش از نبوتم در تورات به نامهای شبّر و شبیر یاد شدهاند، خداوند به جهت کرامتی که جدشان و خود آنها نزد خداوند دارند به نامهای حسن و حسین نامیده شدهاند. ای فاطمه! در روز قیامت پدرت به دو حلّه از حلّههای بهشتی پوشیده میشود و علی را نیز همچنین به دو حلّه از حلّههای بهشتی میپوشانند، در آن روز پرچم حمد که در دست من است به او خواهم سپرد و به جهت کرامتی که نزد خدا دارد، پیروانم آن روز در زیر پرچم او قرار خواهند گرفت. در آن حال منادی اعلام میکند: ای محمّد! جدّ تو ابراهیم نیکوترین فرد و علی برادرت برترین برادر است، اگر خدای جهانیان مرا بخواند، علی را نیز با من فرامیخواند و اگر بر زانو بنشینم، علی نیز بر زانو خواهد نشست و اگر از کسی شفاعت کنم، علی نیز از او شفاعت خواهد نمود و اگر دعایم به اجابت رسد دعای او نیز اجابت خواهد شد نه تنها در مقام شفاعت، بلکه در سپردن کلیدهای بهشت به افراد نیز، با من همکاری خواهد نمود. ای فاطمه! شادمان باش و بدان که علی و پیروانش در قیامت رستگارند.
«وقال: بینما فاطمة جالسة اذ اقبل رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حتّی جلس الیها فقال: یا فاطمة مالی اراکِ باکیة حَزینة؟ قالت: یا ابیوکیف لا ابکی وترید ان تفارقنی؟ فقال لها: یا فاطمة لا تبکین ولا تحزنین فلا بدَّ من مفارقتک. قال: فاشتدَّ بکاء فاطمة (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ثمَّ قالت: یا ابَه این القاک؟ قال: تلقینی علی تَلَّ الحمد اشفعُ لاُمّتی، قالت: یا ابه فان لم القَکَ فقال: تلقینی علی الصراط وجبرئیل عن یمینی ومیکائیل عن یساوی واسرافیل آخذ بِحُجْزَتی والملائکة من خَلفی وانا اُنادی: یا ربِّ اُمَّتی اُمّتی هَوِّن علیهم الحساب! ثم انْظُرُ یمیناً وشمالا الی امتی وکل نبی یومئذ مشتغل بنفسه یقول: یا رب نفسی نفسی، وانا اقول: یا ربِّ امتی امتی. فاول من یَلْحَقُ بی من امتی یومَ القیمة انت وعلی والحسن والحسین فیقول الربُّ: یا محمد! ان امتک لو اتَونی بذنوب کامثال الجبال لعفوتُ عنهم، ما لم یشرکوا بی شیئاً ولم یوالوا لی عدوّاً.»
منصور گوید: روایت دیگر این است، که فاطمه (علیهاالسّلام) در یکی از روزها کههالهای ازاندوه بر چهره داشت در گوشهای نشسته بود، ناگهان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نزد او آمد و پهلوی او نشست و از علتاندوه و گریه دخترش پرسید،
فاطمه (علیهاالسّلام) عرض کرد: فدایت شوم، با این که میدانم به عالم بقا رحلت خواهی نمود، چگونه گریان نباشم؟ فرمود: دخترم گریان مباش و اندوهی به خود راه مده، چرا که مرگ امری حتمی است و تردیدی در آن راه ندارد، با شنیدن این سخن گریه فاطمه، شدت گرفت، عرض کرد: پدر جانم! پس از مرگ وعده ملاقات در کجاست؟ فرمود: بر تلّ حمد که نزد پروردگارم از امتم شفاعت میکنم! عرض کرد: اگر در آن جا دیدار حاصل نشد؟ پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: بر
پل صراط در حالی که
جبرئیل در سمت راست،
میکائیل در سمت چپ و
اسرافیل دست به دامن من و فرشتگان پشت سرم حرکت میکنند و من خاضعانه عرض میکنم: پروردگارا! امتم امتم، حساب قیامت را بر آنها آسان گردان، در آن حال به سمت راست و چپ خویش به امّت خود نگاه میکنم و میبینم همه
پیامبران به خود مشغولاند و میگویند: خدایا وا نفساه وا نفساه! تنها منم که وا امّتا وا امّتاه میگویم و نخستین کس که از امّتانم به من ملحق میشود، تو، علی، حسن و حسین خواهید بود. سپس خدایم میفرماید: ای محمد، اگر امت تو به ارتفاع کوههای بلند، گناه داشته باشند مادام که به من
شرک نیاورده باشند و در تحت ولایت دشمنانم نباشند، آنها را خواهم بخشید.
«قال: قال: فلمّا سمِعَ الشابُّ هذا مِنّی امر لی بعشرة آلاف درهم وکسانی ثلاثین ثوباً. ثم قال لی: من این انت؟ قلت: من اهل الکوفة. قال: عَرَبیُّ انتام مَولی؟ قلت: بل عربیُّ قال: فکما اقررَتَ عَینی اقررتُ عینک، ثم قال لی: ائتِنی غداً فی مسجد بنی فلان وایاک ان تُخّطِئَ الطریق فذهبت الی الشیخ وهو جالس ینتظرنی فی المسجد، فلمّا رآنی استقبلنی وقال: ما فعل معک ابوفلان؟ قلت: کذی وکذی، قال: جزاه الله خیراً، جمع الله بیننا وبینهم فی الجنة. فلما اصبحت یا سلیمان رکبتُ البَغْلة واخذتُ فی الطریق الذی وصف لی، فلما صرت غیر بعید تشابه علی الطریق، وسمعت اقامة الصّلوة فی مسجد، فقلت: والله لَاُصلّیَنَّ مع هؤلاء القوم، فنزلت عن البَغْلة ودخلت المسجد فوجدت رجلا قامته مثل قامة صاحبی، فصِرْتُ عن یمینه. فلما صرنا فی رکوع وسجود اذا عمامته قد رمی بها من خلفه فتفرَّست فی وجهه فاذا وجهه وجه خِنزیر وراسه وخلقه ویداه ورجلاه، فلم اعلَمْ ما صَلّیتُ وما قلتُ فی صلاتی مُتَفَکِّراً فی امره، وسَلَّم الامام وتفرَّس فی وجهی وقال: انت اتیت اخی بالامس فامر لک بکذا وکذا؟ قلت: نعم، فاخذ بیدی واقامَنی فلمّا رآنا اهل المسجد تَبِعونا، فقال للغلام: اغلق الباب ولا تَدَعْ احداً یدخل علینا، ثمَّ ضرب بیده الی قمیصه فنزعه فاذا جسده جسد خنزیر. فقلت: یا اخی ما هذا الّذی ارَی بک؟ قال: کنتُ مؤذِّن القوم. فکنت کلَّ یوم اذا اصبحتُ العَنُ علیاً الف مرَّة بین الاذان والاقامة. قال: فخرجتُ من المسجد ودخلت داری هذه، وهو یوم جمعة، وقد لَعَنْتُه اربعة آلاف مرَّة، ولعنتُ اولاده، فاتّکیتُ علی الدُّکّان، فذهب بی النوم فرایت فی مناهی کانّما انا بالجَنة قد اقبلت، فاذا علیُّ متّکئ والحسن والحسین معه متَّکئین بعضهم ببعض مسرورین، تحتهم مُصلّیات من نور، واذا انا برسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) جالس، والحسن والحسین قُدّامه وبید الحسن کاس. فقال النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) للحسن: اسقنی فشرب، ثمَّ قال للحسین: اسق اباک علیاً فشرب، ثمَّ قال للحسین: اسق الجَماعة فشربوا، ثم قال: اسق المتّکئ علی الدُّکان فولّی الحسن بوجهه عنّی وقال: یا ابه کیف اسقیه وهو یلعن ابیفی کلِّ یوم الف مرَّة، وقد لعنه الیوم اربعة آلاف مرَّة. فقال النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): مالک لعنک الله تلعَنُ علیاً وتَشْتِمُ اخی؟ لعنک الله تَشْتِمُ اولادی الحسن والحسین؟ ثمَّ بَصَق النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فملا وجهی وجسدی، فانتبهت من منامی ووجدت موضع البُصاق الّذی اصابنی من بصاق النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قد مُسِخَ کما تری، وصرت آیة للسّائلین.»
منصور گفت: آن جوان پس از استماع این روایت ده هزار
درهم و سی دست لباس بمن بخشید، آنگاه به من گفت: از کجایی؟ گفتم: از
کوفه، گفت از نژاد
عرب یا از
موالی؟ گفتم: از نژاد عرب، گفت: همانگونه که با ذکر این
حدیث خوشحالم نمودی به تو چشم روشنی دادم! سپس آن جوان گفت: فردا در مسجد بنی فلان (مسجد معینی) نزد من بیا، مبادا راه را گم کنی، از آنجا نزد آن شیخ که در مسجدش انتظارم داشت بازگشتم، او از دیدارم خوشحال شد و مرا در آغوش کشید و از جریان برادرش پرسید، در پاسخ هر چه گفته و دیده بودم برایش شرح دادم، گفت: خداوند جزای خیر به او کرامت کند و ما را در
بهشت کنار هم قرار دهد. ای سلیمان روز بعد بر مرکبم سوار شدم و راه مسجدی را که آن جوان برایم تعریف کرده بود در پیش گرفتم، هنوز مسافتی را نپیموده بودم که راه مسجد را گم کردم، در آن بین صدای اذان از مسجدی شنیدم، گفتم: به خدا قسم با این مردم نماز میخوانم هر چه بادا باد و از مرکبم پایین آمدم و وارد مسجد شدم، در آن حال نظرم، به قامت امام افتاد و او را همانند همان جوان یافتم. در سمت راست او ایستاده و به او اقتدا کردم، همین که به
رکوع یا
سجده رفتیم، ناگهان
عمامه از سر او افتاد، با تعجب دیدم صورت، دست، پا و سر وی، مانند خنزیر بود! از دیدن آن منظره، حالی به من دست داد که از
نماز غافل شدم و نمیدانستم چه میخوانم و چه میگویم! و بسیار در امر او متفکر شدم. وقتی نماز به پایان رسید آن مرد به صورتم نگاه عمیقی انداخت، سپس گفت: آیا تو دیروز نزد برادرم نرفته بودی؟ گفتم: چرا، گفت: برادرم مبلغی مال و تعدادی لباس به تو اعطا نکرد؟
گفتم: چرا و جریان را تا به آخر برایش نقل نمودم، آنگاه دستم را در دست گرفته و با خود میبرد، چون اهل مسجد ما را دیدند، در پی ما روانه شدند، به غلامش گفت: در را ببند تا کس بر ما وارد نشود، سپس لباس را از تنش بیرون کشید، دیدم بدنش بدن خنزیر است، دیدن این منظره مرا به وحشت انداخت! با تعجب گفتم: برادر این چه هیئتی است که بر تو میبینم؟ گفت: این منظره شرحی دارد که باید برایت بازگو کنم، من (امام) مؤذن این مسجد هستم و روزانه بین
اذان و اقامه نماز صبح علی (علیهالسّلام) را هزار مرتبه
لعن میکردم، در یکی از روزها که روز
جمعه بود و علی (علیهالسّلام) و فرزندانش را چهار هزار بار لعن کرده بودم، از مسجد خارج شدم و بر این دکان که میبینی تکیه نمودم، ناگهان خوابم ربود، در عالم رؤیا دیدم که گویا بهشت در نظرم مجسم شد و دیدم که علی (علیهالسّلام) بر متکای بهشتی تکیه زده، حسن و حسین با شادمانی و خوشحالی بخصوصی هر یک بر اریکهای تکیه داشتند و در زیر پای آنها سجادههایی از نور گسترده بود! در آن حال دیدم رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نشسته و حسن و حسین پیش روی او ایستادهاند و در دست حسن آفتابه و در دست حسین کاسهای بود، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به حسن فرمود: به من آب بده، وی را آب داد، سپس به حسین فرمود: پدرت علی را سیراب کن، حسین پدرش را سیراب کرد، دوباره حسن را مامور نمود، تا به جماعتی که در آنجا حضور داشتند آب بدهد، سپس فرمود: حسن جانم به مردی که به این دکان تکیه داده نیز آب بنوشان! اما حسن روی از من برگردانید و عرض کرد: پدر جان! چگونه او را آب دهم، با این که هر روز پدرم را هزار مرتبه لعن میکند و امروز بخصوص ما و پدرمان را چهار هزار بار لعن کرده است!! رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پس از شنیدن این سخن، با غضب به من نگاه نمود و فرمود: چه باعث شد که هر روز برادرم علی و فرزندانم حسن و حسین را لعن کنی؟ خدا تو را لعنت کند و رحمتش را بر تو روا ندارد! سپس از روی خشم آب دهانش را بر منانداخت چنان که سراسر بدنم را فراگرفت! در آن هنگام از شدت خوف و وحشت از خواب پریدم و دیدم به هر موضعی که آب دهان مبارک آن حضرت اصابت کرده مسخ شده، چنان که مشاهده میکنی و برای پرسشکنندگان آیتی از آیات غضب الهی شدم و باعث عبرت دیگران گردیدم!
«ثم قال: یا سلیمان سمعت فی فضائل علی (علیهالسّلام) اعجب من هذین الحدیثین؟ یا سلیمان حُبُّ علی ایمان وبُغْضُه نِفاق، لا یحبُّ علیاً الاّ مؤمن، ولا یبغضه الاّ کافر. فقلت: یا امیرالمؤمنین الامان؟ قال: لک الامان، قال: قلت: فما تقول یا امیرالمؤمنین فی مَنْ قتل هؤلاءِ؟ قال: فی النّار لا اشکُّ، فقلت: فما تقول فیمن قَتَل اولادهم واولاد اولادهم؟ قال: فَنکَّسَ راسه ثم قال: یا سلیمان المُلْکُ عَقیمٌ، ولکن حَدِّث عن فضائل علی بما شئت. قال: فقلت: فمن قتل ولده فهو فی النّار! قال عمرو
بن عُبَید: صدقت یا سلیمان الویل لمن قَتل ولده، فقال المنصور: یا عمرو اشهد علیه انّه فی النّار، فقال عمرو: واخبرنی الشیخ الصدق - یعنی الحسن - عن انس انَّ من قتل اولاد علی لا یشمُّ رائحة الجنّة قال: فوجدت ابا جعفر وقد حمض وجهه، قال: وخرجنا فقال ابوجعفر: لولا مکان عمرو ما خرج سلیمان الاّ مقتولا.»
سپس منصور گفت: ای سلیمان! آیا در فضایل علی (علیهالسّلام) مانند این دو حدیث، روایتی به خاطر داری؟! ای سلیمان! دوستی علی (علیهالسّلام)
ایمان محض و دشمنی و عداوت با او به تنهایی
نفاق میباشد، چرا که هرگز علی (علیهالسّلام) را دوست نمیدارد مگر مؤمن پاک و خالص و او را دشمن نمیدارد مگر کافر خبیث و زیانکار. سلیمان گوید گفتم: ای امیر المؤمنین! در پیرامون این دو حدیث اعجابانگیز، سؤالی به خاطرم آمده آیا در امانم که از شما پرسش نمایم؟ گفت: آری، گفتم: نظر شما درباره کسانی که علی (علیهالسّلام) و اولادش را به قتل رساندند چیست؟ گفت: در آتش
قهر الهی معذّب هستند و در این عقیده تردیدی نیست! گفتم: درباره کسانی که اولاد اینها و اولاد اولادشان را کشته باشند، نظرتان چیست؟ با شنیدن این سخن سر را بزیر افکند و جوابی سربسته داد و گفت: ای سلیمان! الملک عقیم- یعنی حکومت و ملک نازاست، اما ای سلیمان با توجه به آنچه که گفتم: هر قدر از فضایل علی را که به خاطر داری بازگو کن (که در این راستا، گزندی به تو نخواهد رسید).
این روایت را خوارزمی نیز در کتاب «مناقب» با این سند نقل کرده است:
«۲۷۹ - اخبرنا الشیخ الامام برهانالدین ابوالحسن علی
بن الحسین الغزنوی بمدینة السلام فی داره، سلخ ربیع الاول من سنة اربع واربعین وخمسمائة اخبرنا الشیخ الامام ابوالقاسم اسماعیل
بن احمد
بن عمر
بن ابیالاشعث السمرقندی، اخبرنا ابوالقاسم اسماعیل
بن مسعدة الاسماعیلی فی شعبان سنة اثنتین وتسعین واربعمائة اخبرنا ابوالقاسم حمزة
بن یوسف السهمی - الرجل الصالح - اخبرنا ابواحمد
عبدالله بن عدی
بن عبدالله بن محمد الحافظ، اخبرنا ابوعلی الحسین
بن عفیر
بن حماد
بن زیاد العطار بمصر، حدثنا ابویعقوب یوسف
بن عدی
بن زریق
بن اسماعیل الکوفی التیمی، حدثنا جریر
بن عبدالحمید الضبی حدثنی سلیمان
بن مهران الاعمش قال: ...»
این روایت را
شیخ صدوق در کتاب «
امالی» خود با چهار سند ذیل نقل کرده است:
۲ حَدَّثَنَا اَحْمَدُ
بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ وَ عَلِیُّ
بْنُ اَحْمَدَ
بْنِ مُوسَی الدَّقَّاقُ وَ مُحَمَّدُ
بْنُ اَحْمَدَ السِّنَانِیُّ وَ
عبدالله بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّائِغُ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالُوا حَدَّثَنَا ابوالْعَبَّاسِ اَحْمَدُ
بْنُ یَحْیَی
بْنِ زَکَرِیَّا الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا ابومُحَمَّدٍ بَکْرُ
بْنُ عبدالله بْنِ حَبِیبٍ قَالَ حَدَّثَنِی عَلِیُّ
بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنَا الْفَضْلُ
بْنُ الْعَبَّاسِ قَالَ حَدَّثَنَا عبدالقُدُّوسِ الْوَرَّاقُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ
بْنُ کَثِیرٍ عَنِ الْاَعْمَشِ
وَ حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ
بْنُ اِبْرَاهِیمَ
بْنِ اَحْمَدَ الْمُکَتِّبُ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ حَدَّثَنَا اَحْمَدُ
بْنُ یَحْیَی الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا بَکْرُ
بْنُ عبدالله بْنِ حَبِیبٍ قَالَ حَدَّثَنِی
عبدالله (عبیدالله)
بْنُ مُحَمَّدِ
بْنِ بَاطَوَیْهِ (نَاطَوَیْهِ) قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ
بْنُ کَثِیرٍ عَنِ الْاَعْمَشِ
وَ اَخْبَرَنَا سُلَیْمَانُ
بْنُ اَحْمَدَ
بْنِ اَیُّوبَ اللَّخْمِیُّ فِیمَا کَتَبَ اِلَیْنَا مِنَ اَصْبَهَانَ قَالَ حَدَّثَنَا اَحْمَدُ
بْنُ الْقَاسِمِ
بْنِ مُسَاوِرٍ الْجَوْهَرِیُّ سَنَةَ سِتٍّ وَ ثَمَانِینَ وَ مِائَتَیْنِ قَالَ حَدَّثَنَا الْوَلِیدُ
بْنُ الْفَضْلِ الْعَنَزِیُّ (الْعَتَرِیُ) قَالَ حَدَّثَنَا مَنْدَلُ
بْنُ عَلِیٍّ الْعَنَزِیُّ (الْعَتَرِیُ) عَنِ الْاَعْمَشِ
وَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ
بْنُ اِبْرَاهِیمَ
بْنِ اِسْحَاقَ الطَّالَقَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی ابوسَعِیدٍ الْحَسَنُ
بْنُ عَلِیٍّ الْعَدَوِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ
بْنُ عِیسَی الْکُوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا جَرِیرُ
بْنُ عبدالحَمِیدِ عَنِ الْاَعْمَشِ
وَ زَادَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ فِی اللَّفْظِ وَ قَالَ بَعْضُهُمْ مَا لَمْ یَقُلْ بَعْضٌ وَ سِیَاقُ الْحَدِیثِ لِمَنْدَلِ
بْنِ عَلِیٍّ الْعَنَزِیِّ عَنِ الْاَعْمَشِ قَالَ بَعَثَ اِلَیَّ ابوجَعْفَرٍ الدَّوَانِیقِیُّ فِی جَوْفِ اللَّیْلِ اَنْ اَجِبْ قَالَ فَقُمْتُ مُتَفَکِّراً فِیمَا بَیْنِی وَ بَیْنَ نَفْسِی وَ قُلْتُ مَا بَعَثَ اِلَیَّ اَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ اِلَّا یَسْاَلُنِی عَنْ فَضَائِلِ عَلِیٍّ ع لَعَلِّی اِنْ اَخْبَرْتُهُ قَتَلَنِی قَالَ فَکَتَبْتُوَصِیَّتِی وَ لَبِسْتُ کَفَنِی وَ دَخَلْتُ عَلَیْ ... فَحَدِّثْنِی بِحَدِیثٍ فِی فَضَائِلِ عَلِیِّ
بْنِ ابیطَالِبٍ ع قَالَ فَقُلْتُ اَخْبَرَنِی ابیعَنْ اَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ قَالَ کُنَّا قُعُوداً عِنْدَ النَّبِیِّ صاِذْ جَاءَتْ فَاطِمَةُ ع تَبْکِی بُکَاءً شَدِیداً فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ صمَا یُبْکِیکِ یَا فَاطِمَةُ قَالَتْ یَا اَبَتِ عَیَّرَتْنِی نِسَاءُ قُرَیْشٍ وَ قُلْنَ اِنَّ اَبَاکِ زَوَّجَکِ مِنْ مُعْدِمٍ لَا مَالَ لَهُ فَقَالَ لَهَا النَّبِیُّ صلَا تَبْکِینَ فَوَ اللَّهِ مَا زَوَّجْتُکِ حَتَّی زَوَّجَکِ اللَّهُ مِنْ فَوْقِ عَرْشِهِ وَ اَشْهَدَ بِذَلِکِ جَبْرَئِیلَ وَ مِیکَائِیلَ وَ اِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اطَّلَعَ عَلَی اَهْلِ الدُّنْیَا فَاخْتَارَ مِنَ الْخَلَائِقِ اَبَاکِ فَبَعَثَهُ نَبِیّاً ثُمَّ اطَّلَعَ الثَّانِیَةَ فَاخْتَارَ مِنَ الْخَلَائِقِ عَلِیّاً فَزَوَّجَکِ اِیَّاهُ وَ اتَّخَذَهُ وَصِیّاً فَعَلِیٌّ اَشْجَعُ النَّاسِ قَلْباً وَ اَحْلَمُ النَّاسِ حِلْماً وَ اَسْمَحُ النَّاسِ کَفّاً وَ اَقْدَمُ النَّاسِ سِلْماً وَ اَعْلَمُ النَّاسِ عِلْماً وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ ابْنَاهُ وَ هُمَا سَیِّدَا شَبَابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ وَ اسْمُهُمَا فِی التَّوْرَاةِ شَبَّرُ وَ شَبِیرٌ لِکَرَامَتِهِمَا عَلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ...
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با عبارات مختلف، امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را نخستین مسلمان و مؤمن معرفی کرده و جمعی از
صحابه و
تابعین این
روایت را از رسول خدا با اسناد معتبر نقل کرده که در کتابهای معروف و معتبر
اهلسنت آمده است. و در نهایت ثابت میشود که ایشان نخستین
مسلمان است نه افراد دیگر.
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «امیرالمومنین (علیهالسّلام)، نخستین مسلمان».