«ای فرزند نبی وای فرزند وصی. وای کسی که باقی مانده سروران بزرگواری بود! » رفته رفته صدای ناله و گریه بیشتری به گوش میرسید. مضمون آن، چندان مفهـوم نبـود. پس از این واقعه، خبر شهادت امام حسین به آن ناحیه رسید، و آن درخـت نیـز کـاملاً خشکید و بادها و بارانهای بیابان، آن را در هم شکستند و دیگر هیچ اثری از آن باقی نماند. (خوارزمی این جریان را به صورت مسند و مفصل نقل کرده است.) قطب الدین راوندی آن را با اختصار و اندکی تغییر، نقل کرده است همچنین علامه مجلسی این خبر را به صورت مفصل و نیز به اختصار به نقل از برخی کتب مناقب معتبر، آورده است. عبدالله بن محمد انصاری، یکی از راویان این حادثه، میگوید: در مدینه، دعبل بن علی خزاعی را ملاقات، و این خبر را برایش بازگو کردم. او در تایید خبر، از طریق پدر و جد و سپس مادر جدش، سعدی بنت مالک الخزاعیه، نقل کرد که او آن درخت را دیده و در عصر امام علی (علیهالسّلام) از میوه اش نیز خورده است. ۵.۵ - ریزش خون از دیوار دارالاماره کوفهبنا بر نقلی از دربان ابن زیاد، هنگامی که سر مطهر امام حسین را به دارالاماره کوفه وارد کردند و مقابل ابن زیاد نهادند، نگاه این دربان به دیوارهای دارالامـاره مـی افـتـد و میبیند که از دیوارها خون جاری شده است. «حدثنی ابو یحیی مهدی بن میمون قال: سمعت مروان مولی هند بنت المهلب، قال: حدثنی بواب عبید الله بن زیاد انه لما جئ براس الحسین فوضع بین یدیه، رایت حیطان دار الامارة تسایل دما؛ هنگامی که سر مبارک امام حسین (علیهالسّلام) را در برابر ابنزیاد نهادند، دیدم که از دیوارهای دارالاماره خون جاری میگشت.» برخی از منابع، ایـن مـاجرا را از ایوب، پسر عبیدالله بن زیاد گزارش کردهاند. بعید نیست که وی نیز همچون دربـان پـدرش، شاهد این صحنه بوده باشد. روایات دیگری نیز در این باره، به ویژه در منابع اهل سنت، به چشم میخورد.۵.۶ - بررسی روایاتدر یک نگاه کلی به مجموع این روایات، با توجه به سند صحیح برخی از آنها، و نیز کثرت گزارشها، نمیتوان در اصل پیدایش خون در نقاط مختلف پس از شهادت امام حسین (علیهالسّلام)، تردید کرد؛ اما در خصوص برخی از روایات، همچون ریزش خون از دیوار دارالاماره کوفه، که راوی آن دربان یا فرزند ابن زیاد است، و یا روایت ریزش خون از درخت ام معبد، که سند معتبری ندارد، و یا خونین شدن آب چاهها و نهرها، که اخبار آحاد از راویانی بعضاً مجهول بر آن دلالت دارند، باید گفت با توجه به امکان وقوع این حوادث و محال نبودن آنها، و بلکه تایید آنها با روایات متعددی که حکایت از پیدایش خون در نقاط مختلف ـ همچون زیر سنگها و کلوخ هـا دارند، میتوان نسبت به وقوع این حوادث اطمینان نسبی یافت؛ هرچند اگر این روایات به خودی خود، و بی توجه به شواهد و مؤیدات، بررسی شوند برای اثبات مطلـب کـافی نخواهند بود.در روایات متعددی آمده است که پس از شهادت امام حسین، زمین و آسمان و دیگر عناصر طبیعت، بر کشته شدن او گریستند. این روایات را، به جز اهل بیت و اصحاب آنان، اهل سنت نیز نقل کردهاند. در روایات رسیده از اهل بیت، معمولاً به آیه ۲۹ سوره دخان اشاره شده است که مربوط به هلاکت فرعون و قوم اوست: (فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما كانُوا مُنْظَرين)؛ «پس نه آسمان بر آنان گریست و نه زمین، و آنان از مهلت یافتگان نبودند». در ادامه این دسته روایات آمده است که در طول تاریخ، آسمان و زمین، تنها بر دو تن گریستهاند: یحیی بن زکریا و حسین بن علی. در منابع اهل سنت نیز روایات بسیاری درباره گریه عناصر طبیعت بر شهادت امـام حسین، به چشم میخورد که برای نمونه، سخن سیوطی را در این باره نقل میکنیم. وی با اشارهای گذرا به ماجرای شهادت امام حسین میگوید: «دل تحمل ذکر این داستان را به شکل مفصل ندارد»؛ و سپس حوادث پس از شهادت را چنین گزارش میکند: آن گاه که حسین (علیهالسّلام) به قتل رسید، نور خورشید تا هفت روز بر روی دیوارها، همچون ملحفههای رنگین بود، و ستارگان به یکدیگر برخورد میکردند. قتـل حسین (علیهالسّلام) در روز عاشورا رخ داد و در این روز خورشید کسوف کرد. آفـاق آسمان تا شش ماه پس از قتل او سرخ رنگ بود، و این سرخی پس از آن روز نیز، همچنان در آسمان دیده میشود؛ در حالی که پیش از قتل حسین (علیهالسّلام) چنین چیزی در آسمان دیده نمیشد. گریستن هستی بر شهادت ابی عبدالله (علیهالسّلام)، در سرودههای شاعران نیز انعکاس یافته است. برای نمونه سید حمیری در این باره چنین سروده است:
«زمین بر فقدان حسین (علیهالسّلام) گریست و آسمان نیز، با سرخی کنارههایش، بر او گریست. این دو (زمین و آسمان) تا چهل روز، هر صبح و شام در فقـدان حسین گریستند». مضامین مشابهی در اشعار دیگر شعرای شیعی و غیرشیعی به چشم میخورد. برای نمونه، ابوالعلاء معری چنین سروده است:
«خونهای آن دو شهید، یعنی علی و پسرش، دو گواه بر روزگارند که در اواخر شـب، همچون دو فجر، و در اوایل شب، همچون دو شفق هستند». سلیمان بن قتة عدوی نیز چنین سروده است:
«بر خانههای آل محمـد گـذر کردم؛ اما آنهـا را بـه سـان روزهای نخست ندیدم! آیا نمیبینی که خورشید از شهادت حسین (علیهالسّلام) بیمارگون شده و شهرها به لرزه درآمدهاند؟» ۶.۱ - گریه آسمان و زمیندر دستهای از روایات منقول از شیعه و سنی آمده است که در طول تاریخ، آسمان و زمین، تنها بر دو تن گریستهاند: یحیی بن زکریا و حسین بن علی.«عن ابن سیرین قال لم تبک السماء علی احد بعد یحیی بن زکریا الا علی الحسین بن علی؛ آسمان برای هیچ کسی جز یحیی بن زکریا و حسین بن علی (علیهمالسّلام) گریه نکرده است.» جعفر بن محمد بن قولویه قمی (محدث بزرگ شیعه در قرن چهارم)، در باب بیست و هشت کتـاب کامل الزیارات، با عنوان «بکاء السماء والارض علی قتل الحسین (علیهالسّلام) و یحیـی بـن زکریا» بیست و هفت روایت در این باره آورده است. در این کتاب بابهای دیگری نیز با عنوانهای «بکـاء جمیع ما خلق الله علی الحسین» با نه روایت، و «بکاء الملائکة علی الحسین» با بیست روایت، و «نوح الجن علی الحسین (علیهالسّلام)» با ده روایت به چشم میخورد. در دومین روایت باب بیست و هشت که به طور مسند از ابراهیم نخعی نقل شده، آمده است که روزی امیر مؤمنان علی وارد مسجد شد و در گوشهای نشست و اصحابش نیز گرد او حلقه زدند. در این هنگام، فرزندش حسین وارد مسجد شد و نزد پدر رفت. امیر مؤمنان، در حالی که دست مبارکش را بر سر فرزندش نهاده بود، فرمود: «فرزندم! خداوند در قرآن کریم اقوامی را سرزنش کرده و درباره آنها فرموده است: (فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما كانُوا مُنْظَرين)؛ «اما به خداوند سوگند تو را خواهند کشت، و آسمان و زمین بر تو خواهند گریست». امام صادق (علیهالسّلام) نیز در روایت مفصلی خطاب به زراره فرموده است: «ای زراره، آسمان چهل روز با خون بر حسین (علیهالسّلام) گریست، و زمین چهل روز با سیاهی گریست، و خورشید چهل روز، با کسوف و سرخی گریست، و همانا کوهها پاره پاره شده و از هـم فروپاشیدند و دریاها متلاطم شد، و فرشتگان چهل روز بر حسین گریستند...» . در روایت دیگری از امام صادق (علیهالسّلام) میخوانیم: «پس از شهادت امام حسین آسمانهای هفت گانه و زمینهای هفت گانه و آنچه در آنها و بین آنهاست، و آنچه از مخلوقات الهی که در بهشت و دوزخ قرار دارند، و آنچـه دیـده مـی شـود و آنچه دیده نمیشود، همگی بر ابی عبدالله (علیهالسّلام) گریستند، به جز سه چیز که بر آن حضرت نگریستند...» . آن حضرت سپس در پاسخ راوی، آن سه چیز را بصره و دمشق و خاندان عثمان بن عفان معرفی فرمود. گریه آسمانها و زمینهای هفت گانه بر شهادت امام حسین (علیهالسّلام)، در روایت معـروف ابن شبیب از امام رضا نیز به چشم میخورد. امام باقر در روایتی، پس از اشاره به آیه (لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا) و اینکه حضرت یحیی و امام حسین پیش از خود، همنامی نداشتهاند، فرمود: «آسمان و خورشید، چهل روز بر آن دو گریست، و گریه آنها به این صورت بود که خورشید، هنگام طلوع و غروب، سرخ رنگ میشد». در روایت فاطمه بنت علی نیز میخوانیم: «... نور خورشید بر روی دیوارها به رنگ سرخ، همچون ملحفههای رنگین، مشاهده میشد، و وضع بدین گونه بود تا زمانی که علی بن الحسین به همراه زنان از شـام خـارج، و سـر امـام حسین به کربلا بازگردانده شد». ۶.۲ - گریه پرندگان و وحوشفراوانی روایات در این زمینه به گونهای است که جایی برای تردید در اصل این رخداد باقی نمیگذارد. در روایت ابوبصیر از امام باقر (علیهالسّلام) نیز آمده است که انس و جن و پرندگان و وحوش، بر امام حسین (علیهالسّلام) به گونهای گریستند که اشکشان جاری شد.درباره گریه وحوش نیز، حارث اعور از امیر مؤمنان علی نقل کرده است: «پدر و مادرم فدای حسین که در پشت کوفه کشته خواهد شد. به خدا سوگند، گویا انـواع وحوش را میبینم که گردنهایشان را به سوی قبر او کشیده و شب تا به صبح بـرای او میگریند. پس هرگاه وحوش چنیناند، مبادا شما در حق او جفا کنید». بعضی از اصحاب خاص امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) نیز شنیدههای خود را در این باره، پیش از وقوع حادثه کربلا، برای دیگران بازگو میکردند. برای نمونه، هنگامی که عثمان، ابوذر را به ربذه تبعید کرد، برخی از مردم به ابوذر گفتند: «دل خوش دار که این سختیها در راه خدا اندک است». ابوذر در پاسخ، ضمن تصدیق این سخن، اظهار داشت: اما شما در قتل حسین (علیهالسّلام) خواهید کرد؟ به خدا سوگند در اسلام، پس از قتل خلیفه (یعنی امیر مؤمنان علی) کشتهای بزرگ تر از او نخواهـد بـود، و خداوند شمشیر انتقام خود را به دست فردی از ذریه حسین (علیهالسّلام) بیرون خواهـد کشید. اگر میدانستید که در نتیجه قتل او بر ساکنان دریاها و کوهها و بیشهها، جنگلها و صخرهها، و اهل آسمان، چه میگذرد، چنان میگریستید که جان از کالبدتان خارج شود. میثم تمار نیز در سخنان مشابهی، از گریه همه موجودات بر شهادت امام حسین (علیهالسّلام)، حتی حیوانات وحشی بیابانها، ماهیان دریاها، پرندگان آسمانها، خورشید، ماه، ستارگان، آسمان، زمین، مؤمنان از انس و جـن، همه فرشتگان آسـمـانهـا و زمینها، رضوان (نگاهبان بهشت)، مالک (نگاهبان دوزخ) و حاملان عرش خبر داده بود. به جز این، روایات دیگری نیز درباره عزای همیشگی و پایان ناپذیر بعضی حیوانات برای آن حضرت در دست است. برای نمونه، میتوان به روایت سکونی از امام صادق (علیهالسّلام) اشاره کرد. آن حضرت درباره گونهای کبوتر بـه نـام راعبی فرمود: «کبوتران راعبی را در خانههایتان نگاه دارید؛ چراکه این کبوتران، قاتلان حسین (علیهالسّلام) را لعن میکنند. لعنـت خدا بر قاتل حسین باد». در روایتی مشابه، از داود بن فرقد نقل شده است: در خانه امام صادق (علیهالسّلام) نشسته بودم که ناگاه صدای کبوتر راعبی بلند شد. حضرت نگاهی به من کرد و فرمود: ای داوود، آیا میدانی این پرنده چه میگوید؟ گفتم: نه، فدایت شوم. فرمود: قاتلان حسین را نفرین میکند. این پرندهها را در خانههایتان نگهداری کنید. شگفت تر از این، روایات مربوط به جغد اسـت. ابـن قولویه در حدیثی مسند از حسین بن ابی غندر چنین نقل کرده است: روزی امام صادق (علیهالسّلام) از اصحابش پرسید: آیا کسی از شما، جغد را به هنگام روز مشاهده کرده است؟ گفتند: خیر؛ جغد جز در هنگام شب دیده نمیشـود. حضرت فرمود: این پرنده همواره در آبادیها میزیست؛ ولی از زمان قتـل حسین (علیهالسّلام) با خود عهد کرد که دیگر در آبادیها زندگی نکند و جز در خرابهها به سر نبرد. این پرنده تمام روز را روزه دار و حزین است تا اینکه شب دررسد و در دل شب تا صبح برای حسین (علیهالسّلام) ناله میدهد. روایت مسندی که ابن قولویه از علی بن صاعد بربری (متولی مرقد امام رضا) و او از پدرش، و او از امام رضا نقل کردهاند، گویاتر از روایت پیشین است. ترجمـهایـن روایت چنین است: روزی نزد امام رضا (علیهالسّلام) رفتم. آن حضرت پرسید: مردم درباره جغدها چه میگویند؟ گفتم: دوست دارم نظر شما را بدانم. فرمود: جغدها در زمان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در خانهها و قصرها میزیستند و هنگام غذا نزد سفرهها مینشستند و از غذاهایی که مردم مقابلشان میانداختند خورده، از آب سیراب میشدند، و سپس به لانه خود بازمی گشتند؛ اما پس از قتل حسین (علیهالسّلام) از آبـادیهـا خـارج شدند و سر به خرابهها و کوهها و بیابانها گذاشتند و گفتند: چه بد امتـی هستید شما که فرزند دختر پیامبرتان را کشتید؛ پس ما نیز خود را از شر شـما در امان نمیبینیم. ۶.۳ - گریه پیامبران و فرشتگاناگر بر شهادت سیدالشهدا اجزای مختلف عالم هستی گریستهاند، دیگر گریه انبیای الهی، فرشتگان و جنیان با ایمان بر این مصیبت بزرگ، چندان شگفت نیست. این حقیقت را میتوان در روایات متعددی که منابع شیعی و سنی گزارش کردهاند، دریافت. اینک چند نمونه از این روایات را نقل میکنیم:ابن قولویه قمی، روایت مسندی را از ابوبصیر بدین مضمون نقل کرده است: نزد امام صادق (علیهالسّلام) بودم و با آن جناب سخن میگفتم که فرزند ایشان وارد شد. آن حضرت او را بوسید و به خود چسباند و فرمود: خداوند کوچک بدارد آن که شما را کوچک کند و انتقام کشد از آن که شما را تنها گذارد و خـوار کند و لعنت کند آن که شما را به قتل رساند، و خداوند ولی و حافظ یاری کننده شما باشد. همانا گریه زنان و انبیا و صدیقان و شهدا و فرشتگان آسمان برای شما بسیار بوده است. سپس حضرت گریست و فرمود: ای ابابصیر، هرگاه به اولاد حسین (علیهالسّلام) مینگرم، به علت آنچه بر پدرشان (حسین (علیهالسّلام) ) و بر ایشان گذشته، نمیتوانم از گریه خودداری کنم. ابن قولویه در روایت دیگری از امام صادق (علیهالسّلام) به گریه صدیقه کبری (سلاماللهعلیها) بـه همـراه هـزار پیامبر و هـزار صدیق و هـزار شهید و هزاران هـزار تـن از کروبیـان بـر شـهادت امام حسین (علیهالسّلام)، اشاره کرده است. درباره گریه فرشتگان نیز ـ به جز آنچه گذشت روایات بسیاری در منابع روایی به چشم میخورد. ابن قولویه، باب بیست و هفتم کامل الزیارات را با عنوان «بکاء الملائکة علی الحسین بـن علی» با نقل بیست روایت، به این موضوع اختصاص داده است. پیش از همه امام سجاده در مجلس یزید، این حقیقت را اعلام کرد: «من فرزند کسی هستم که فرشتگان آسمان بر او گریستند». آن حضرت به هنگام ورود کاروان اسرای اهل بیت به مدینه نیز فرمود: ای مردم، کدام یک از مردانتان پس از قتل حسین (علیهالسّلام) دل شاد خواهـد بـود؟ و کدامین قلب، غیرمحزون، و کدامین چشم، بی اشک؟ در حالی که هفت آسمان بر او گریستند و دریاها با امواجشان، و آسمانها با ارکانشان، و زمین با همه وسعتش، و درختان با همه شاخههایشان، و ماهیان در عمق دریاها و ملائکه مقرب الهی و همه اهل آسمانها... در روایـت ابوحمزه ثمالی از امام باقر نیـز مـی خـوانیم که پس از شهادت ابی عبدالله (علیهالسّلام)، فرشتگان با گریه و ناله و ضجه، از خداوند خواستار انتقـام خـون آن حضرت شدند، و خداوند نیز در پاسخ فرشتگان، از قیام قائم آل محمد بـرای انتقام خون حسین (علیهالسّلام) خبر داد. [۲۱۹]
صدوق، محمد بن علی، علل الشرائع، ج۱، ص۱۹۲.
مضمونی مشابه این روایت را در روایتی از امام صادق (علیهالسّلام) خطاب کرام بن عبدالکریم نیز مشاهده میکنیم.ابن قولویه روایات متعددی را از امام باقر و امام صادق نقل کرده که از حضور فرشتگان بسیاری با هیئت غبارآلود و عزادار بر سر قبر امام حسین (علیهالسّلام) در همـه سـاعات شبانه روز خبر دادهاند؛ فرشتگانی که به گریه برای مظلومیت آن حضرت و نیز دعا برای زایران او مشغولاند. برای مثال صفوان جمال از امام صادق (علیهالسّلام) نقل میکند: در مسیر مدینه به مکه در محضر امـام صـادق بودم و آن حضرت را محزون و شکسته و غمناک دیدم. چون از سبب آن پرسیدم، فرمـود: اگر آنچه را که من میشنوم، تو نیـز مـی شـنیدی، چنین پرسشی نمـی کـردی. گفتم: مگر چه میشنوید؟ فرمود: نالـه فرشتگان و نفرین آنـان بـر قـاتلان امیر مؤمنان علی و قاتلان حسین (علیهالسّلام)، و ناله جنیان و گریه فرشتگانی که دور قبر حسین (علیهالسّلام) به شدت در جزع و فـزع انـد. با این وجـود، آیا آب و خـواب و خوراک میتواند گوارا باشد؟! ۶.۴ - گریه جنیان مؤمنیکی دیگر از حوادث شگفتی که برخی منابع از آن سخن گفتهاند، گریه جنیان برای شهادت امام حسین است. از جمله شیخ صدوق در اینباره گزارش کرده است: گروهی که سر امام را تا شام همراهی میکردند، گفتند که شبها تا صبح نوحه جنیان را بر حسین میشنیدند.بر اساس روایات متعـدد جنیـان مـؤمن نیز در کنار دیگر موجودات، در عـزای امام حسین (علیهالسّلام) گریستهاند. در روایت ابوبصیر از امام باقر خواندیم که انس و جن و پرندگان و وحوش، چنان بر حسین (علیهالسّلام) گریستند که اشکشان سرازیر شد. برخی روایات دیگر، از قول کسانی است که نوحه سرایی و گریه و عـزای جنیان را به گوش خود شنیده انـد؛ ماننـد ام سلمه همسر گرامی رسـول خـدا که روزی به خادمش گفت: گویا فرزندم (حسین (علیهالسّلام) کشته شده است؛ زیرا از زمان رحلت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به این سو، دیگر صدای گریه و نوحه جنیان را نشنیده بودم، جـز دیشب که شنیدم میگفتند:
«ای دیده من! باجدیت گریه کن، و پس از من چه کسی بر شهدا خواهد گریست؟ بر گروهی که مرگ، آنان را در زمان حکومت زورگویی از نسل بردگان حرکت میدهد.» ابن قولویه در کتاب کامل الزیارات بابی با عنوان «نوح الجن علی الحسین» مشتمل بر ده روایت گشوده است که روایت بالا یکی از آنهاست.در منابع روایی و تاریخی اهل سنت نیز روایات متعددی با این مضمون به چشم میخورد؛ از جمله ابوجناب کلبی میگوید: به کربلا رفتم و به یکی از اشراف آنجا گفتم: شنیدهام که شما صـدای نوحه جنیان را میشنوید. گفت: در اینجا کسی نیست که صدای آنان را نشنیده باشد. پرسیدم: چه شنیدهای؟ گفت: شنیدم که میگفتند:
«گونههایش میدرخشید. چون رسول خدا بر پیشانی اش دست کشیده است. پدر و مادرش از بزرگان قریشاند و نیای او بهترین نیاکان است.» در برخی گزارشها نیز آمده است که پس از شهادت ابی عبدالله (علیهالسّلام) در بعضی مناطق، مردم ندای هاتفی غیبی را شنیدند که اشعاری در رثای آن حضرت میخواند؛ اما صاحب صدا را نمیدیدند. بعید نیست که این نداها نیز از جنیان مناطق بوده باشـد؛ گرچه امکان آن نیز هست که فرشتگان و ماموران غیبی خداوند، چنین نداهایی را سر داده باشند. بنا به نقل ابن قولویه یکی از اهالی بیت المقدس، شبانگاه پس از شهادت امام حسین (علیهالسّلام)، مردم آنجا ندای هاتفی غیبی را میشنیدند که میگفت:
«آیا امتی که حسین را به قتل رساند، به شفاعت جدش در روز حساب امیدوار است؟ نه هرگز به شفاعت احمد و ابوتراب دست نخواهد یافت. شما بهترین مردم و برترین شخص در میان همه پیران و جوانان را کشتید.» ۵.۶ - بررسی روایاتفراوانی روایات حاکی از گریه عناصر طبیعت بر شهادت امام حسین (علیهالسّلام)، تردیدی در اصل وقوع این رخداد به جا نمیگذارد؛ به ویژه اینکه برخی از این روایات، اسناد درخور اعتنایی نیز دارند. اما در مقام بررسی و تحلیل محتوایی این گروه از روایات، چند موضوع شایان توجه است:۱. نخست آنکه این روایات درباره مدت زمان گریه عناصر طبیعت بر شهادتامـام حسین (علیهالسّلام) هم داستان نیستند. در روایات نقـل شـده از معصومان به سه گونه تعبیـر در این باره دیده میشود: مقید نبودن آن به زمانی خاص، قید یک سال، و قیـد چـهـل روز، که در این دسته سوم، روایات بیشتری میگنجد. روایات نقـل شـده از اصحاب ائمه (علیهالسّلام) (روایت ابوذر و روایت میثم تمار) از هرگونه تقیید زمانی تهی است و روایت فاطمه بنت علی مقید به زمان بازگشت اهل بیت به مدینه است. در روایات موجود در منابع اهل سنت نیز چند گونه تعبیر به چشم میخورد: مقیـد نبـودن بـه زمـانی خـاص مدت چند روز، یک ماه، چهل روز، دو یا سه ماه و سرانجام یک سال و نه ماه. در توجیه این اختلاف میتوان گفت که بر حسب روایات هرقدر بـه زمـان وقـوع حادثه نزدیک تر میشویم، نشانههای تاثر عالم هستی آشکارتر به چشم میخورد. از این رو طبق این روایات، حوادثی مانند کسوف، بادهای سرخ و سیاه، و بارش خون و خاکستر، بلافاصله پس از حادثه رخ داده است. در برخی روایات، سرخی خورشید در روزهای پس از شهادت امام، به «علقة» (خون بسته با رنگ سرخ مایل به سیاه، یا به «وردة کالدهان» (روغن مذاب سرخ رنگ)، یا به «ملاحـف مـعـصفره» (ملحفـه هـای رنگ شده با شیره گلی سرخ رنگ به نام عصفر) تشبیه شده است؛ اما این وضعیت در روزهای بعد ادامه نیافته است. مؤید این توجیه، سخن سیوطی است که مدت سرخی همچون «ملاحف معصفرة» را هفت روز بیان میکند، سپس میگوید که آفاق آسمان به مدت شش ماه پس از شهادت حسین (علیهالسّلام) سرخ رنگ بود، و در پایان اظهار میدارد که آثاری از آن سرخی، همچنان در آسمان دیده میشود. بنابراین باید میان سرخی هفت روز اول و شش ماه اول و سرخی پس از آن تفاوتی بوده باشد. ۲. نکته دیگر در روایات یادشده، شدت گستردگی این تاثر در نظام هستی است. دقت در تعابیر به کاررفته در این روایات نشان میدهد که چگونه این حادثه بر پهنه عظیم هستی تاثیر گذار بوده است؛ به گونهای که زمین و آسمان، خورشید و ستارگان، مؤمنـان انس و جن، همه فرشتگان در زمین و آسمان، بهشت و دوزخ، مالک و رضوان، حاملان عرش، کعبه و مقام، مشعر الحرام، ارکان آسمان و پهنه زمین، دریاها و ماهیان اعمـاق آبها، کوهها و بیشهها و کوهپایهها، جنگلها و صخرهها، درختها با ریشههایشان و حتی وحوش بیابان، و خلاصه هر آنچه در آسمانها و زمینهای هفت گانه و بین آنها بود، و آنچه دیدنی بود و نادیدنی، بر امام حسین (علیهالسّلام) گریست. ۳. در اینجا این پرسش رخ مینماید که چگونه گریه موجودات بـی جـان و جمادات توجیه پذیر است؛ آیا باید این گونه روایات را بر معانی کنایی و تخیلی و تمثیلی حمـل کرد؛ یا آنکه میتوان مفهومی حقیقی از آنها دریافت؟ با توجه به دشواری درک این گزارهها، برخی عالمان گریه موجودات بی شعور را با تقدیر گرفتن یک مضاف توجیه کردهاند. برای مثال «بکـت الـسماوات والارضـون» را «بکی اهل السماوات والارضون» تفسیر کردهاند؛ یعنی هر چند ظاهر عبارت این است که آسـمـانهـا و زمینها گریستند، در واقع مقصود این است که اهل آسمانها و زمینها گریستند. برخی نیـز آن را تعبیری کنایی دانستهاند. برخی دیگر، آن را رسـمـی بـه جـامـانـده از عصر جاهلیت دانستهاند؛ زیرا در آن زمان برای تعظیم بزرگان در گذشته، این تعابیر را به کار میبردهاند. به نظر میرسد اگر مضمون آیاتی همچون (إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُم) و (يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْض) را بدون هیچ توجیه و تاویلی بپذیریم، و بگوییم اجزای هستی میتوانند تسبیح گوی حـق باشند، و همین، حکایت از گونهای شعور در آنها دارد، پس میتوانیم نتیجه بگیریم که همینها میتوانند بر شهادت شخصیتی چون ابی عبدالله (علیهالسّلام) گریان هم باشند؛ تنها نکته در اینجاست که گریه هر چیز متناسب با هموست. در بخش دیگری از روایاتی که حوادث شگفت پس از شهادت ابی عبدالله (علیهالسّلام) را گزارش میکند آمده است که اشیای به غارت رفته از کاروان امام حسین به گونهای دگرگون شدند که فایده شان را به کلی از دست دادند تا سپاهیان عمر سعد بار دیگر پی به عمـق جنایتشان ببرند. این گونه روایات هر چند در منابع شیعی نیز کم وبیش به چشم میخورند، بیشتر در منابع سنی همچون تاریخ دمشق یافت میشوند. چنانکه در مباحث آغازین این نوشتار گذشت، برخی محققان فراوانی این گونه روایات را در آثار مورخـان غیر شیعی چون ابن عساکر، تلاشی برای انحراف اذهان از فلسفه اصلی و ماهیت قیـام حسینی دانسته و در اصل ماجرا تردید کردهاند؛ اما همان گونه که پیش تراشـاره شـد، چنین نظریهای پذیرفتنی نیست. به نظر میرسد حقیقت آن است که عظمت این رویداد و فراوانی شگفتیهای پس از آن، جای کتمان و انکار، حتی برای مخالفـان بـاقی نگذاشت؛ ضمن اینکه چون این گونه حوادث به منزله هشدار و انذاری نسبت به عقوبت مترتب بر آن جنایت بزرگ بود، به طبع بایستی در مناطق سکونت مخالفان، بیشتر از نقاط دیگر رخ داده باشد. بنابراین طبیعی است که روایاتی چون روایات تبـدل اشیای غارت شده را، مورخانی مانند ابن عساکر، شنیده و نقل کرده باشند. در اینجا گزارشی کوتاه از این دسته روایات، و سپس تحلیلی درباره این رخدادها ارائه میکنیم. ۷.۱ - غنایم آتشیندر بعضی از روایات آمده است که از اشیای غارت شـده از کاروان حسینی، هنگام استفاده، آتش زبانه میکشید. برای نمونه یزید بن هارون از جده اش نقل کرده است: «قطعهای گوشت قربانی از شتر حسین بن علی را برای ما آوردند. آن را زیر تختخوابم نهادم، و چون به آن نگریستم، دیدم آتش از آن گوشت زبانه میکشد».از حمید طحان روایت شده است که در قبیله خزاعه بودم، از جمله چیزهائی که از امام حسین (علیهالسّلام) چپاول شده بود و به آن قبیله آورده بودند، یک شتر بود. مردم آن قبیله گفتند: این شتر را نحر کنیم و یا معامله نمائیم؟ کسی که شتر را آورده بود گفت: میخواهم آن را نحر کنید. حمید گفت: سپر را برای نحر کردن آن حیوان آماده ساختم، همین که شتر را خوابانیده و سپر را به زمین گذاشتم و آماده کشتن آن بودیم، ناگهان آتشی از آن سپر مانند آب فوران کرد! همچنین ابنمعین از جریر از یزید بن زیاد روایت میکند که او گفت: سالی که امام حسین (علیهالسّلام) به شهادت نائل آمد، من چهارده سال داشتم (و همان روزها شنیدم که آثاری در پی شهادت آن حضرت در لشکر مخالفان ظاهر گردیده، از جمله آن که) گیاهان ورس در لشکرگاه آنها خاکستر شد، و آسمان سرخ گون گردید، و در لشکرگاه شتری را نحر کردند ولی مثل این بود که آتش در آن نهاده بودند! در روایت طبرانی از ابوحمید طخان نیز چنین میخوانیم: «در میان قبیله خزاعه بودم که یکی از شتران غـارت شـده از امام حسین (علیهالسّلام) را آوردند و درباره اینکه آن را بکشند یا بفروشند و سپس تقسیم کننـد، بـه مـشورت نشستند و سرانجام تصمیم به نحر شتر گرفتند. وقتی آن شتر را نحـر و طبخ کردند و برای خوردن در ظرف نهادند، آتش از آن گوشت زبانه میکشید». روایات دیگری با مضامین مشابه، در منابع متعددی از شیعه و اهل سنت به چشم میخورد. ۷.۲ - تلخی و خون در گوشت شتر غارتیدر روایات نقل شده در منابع شیعه و اهل سنت، آمده است که وقتی شتر به غارت رفته از اردوگاه حسینی را نحر، طبخ و آماده خوردن کردند، گوشت آن را چون «علقم» (هندوانه ابوجهل) تلخ یافتند؛ به گونهای که نتوانستند حتی ذرهای از آن را بخورند.«عَنْ جَمِیلِ بْنِ مُرَّةَ قَالَ اَصَابُوا اِبِلًا فِی عَسْکَرِ الْحُسَیْنِ (علیهالسّلام) یَوْمَ قُتِلَ فَنَحَرُوهَا وَ طَبَخُوهَا قَالَ فَصَارَتْ مِثْلَ الْعَلْقَمِ فَمَا اسْتَطَاعُوا اَنْ یُسِیغُوا مِنْهَا شَیْئا؛ جمیل بن مره گوید: شتری از لشکرگاه حسین بن علی را در روز شهادت او غارت گرفتند، و سپس او را نحر کرده و طبخ نمودند، راوی گوید: گوشت او آن چنان تلخ شد که آنان نتوانستند از آن گوشت استفاده کنند.» بنا بر روایتی دیگر، این فرجام شتری بود که سر مطهر امام حسین (علیهالسّلام) را حمل میکرد؛ به گونهای که از شدت تلخی گوشتش، کسی نتوانست از آن بخورد. این روایتی نیز گویای آن است که وقتی گوشت شتر غارت شده از حرم حسینی را طبخ کردند، آن را جز خون نیافتند. ۷.۳ - دگرگونی درهم و دینار و طلا به سنگ و مسیکی از امور خارقالعادهای که برخی از مورخان، محدثان و مقتلنویسان در جریان بردن سر امام حسین (علیهالسّلام) به شام، نقل کردهاند، ماجرای دگرگونی سکههای طلا یا نقرهای است که راهب نصرانی در قبال گرفتن سر امام به ماموران داده بود. راوندی به نقل از سلیمان بن مهران اعمش در اینباره می نویسد:راهب نصرانی به یکی از ماموران گفت: به سرکرده خود بگویید من ده هزار دینار دارم که از پدرانم به ارث بردهام. میخواهم آنرا از من بگیرد و این سر را تا هنگام کوچ، در اختیار من بگذارد. هنگام رفتن شما، من آن سر را به او برمیگردانم. این جریان را به عمر سعد (بر اساس منابع تاریخی کهن، حامل سر امام حسین به دربار یزید، زَحر بن قَیس یا محفَّز بن ثعلبه و شمر بن ذی الجوشن بودهاند و هیچ یک از منابع معتبر کهن، عمر سعد را فرمانده حاملان سر ندانسته است.) خبر دادند. گفت: «پولها را بگیرید و تا وقت رفتن، سر را به او بسپارید». پیش راهب رفتند و گفتند: پول را بیاور تا سر را بدهیم. راهب، دو کیسه که در هر کدام پنج هزار دینار بود، به آنان داد. عمر سعد دستور داد تا کارشناسی، آنها را بررسی و وزن کند. آنگاه پولها را به کنیزش داد و دستور داد سر را به راهب بدهند. راهب سر را گرفت و آنرا شست و تمیز کرد و با مشک و کافوری که داشت، خوش بو کرد و آنرا در پارچه حریری گذاشت و در دامان خود نهاد و پیوسته بر او گریه میکرد و اشک میریخت تا آنکه صدایش کردند و سر را از او طلبیدند. چون نزدیک دمشق رسیدند، عمر سعد به همراهانش گفت: فرود آیید. آنگاه به کنیزش دستور داد آن دو کیسه پول را بیاورد. او آورد و جلویش گذاشت. عمر سعد نگاهی به مُهر آن افکند و دستور داد کیسهها را بگشایند. دید پولها به سفال تبدیل شده و در یک روی آن نوشته است: (وَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ) و بر روی دیگرش نوشته است: وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا اَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ عمر سعد گفت: (اِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّـا اِلَیْهِ رَاجِعُونَ). دنیا و آخرت را باختم». بعد به غلامانش گفت: آنها را در نهر آب (سبط ابن جوزی نام آن نهر را «بردی» ذکر کرده است.) بریزید. او روز بعد وارد دمشق شد و سر مطهر را پیش یزید ملعون برد. ابن حبان، واکنش حاملان سر را هنگام دیدن دگرگونی دینارها، چنین گزارش کرده است: «آنان گفتند: به خدا سوگند رسوا شدیم. سپس آن سفالها را در نهری به نام بَرَدی ریختند. گروهی از آنان چون چنین کرامتی را دیدند، توبه کردند و برخی دیگر بر عقیده باطل خود پافشاری کردند که رئیس آنها سِنان بن اَنس نخعی بود». ابن شهر آشوب از ابن عباس نقل کرده است که وقتی سرهای شهدا را به همراه اسـرا حمل میکردند، ام کلثوم مبلغی به مامور ابن زیاد داد تا مطهر امام را جلوتر ببرد تا توجه مردم را به خود جلب کند و مردم کمتر چشم به زنان اهـل بیـت بدوزنـد. مـامور درهمها را گرفت و سر را جلوتر برد. فردای آن روز، هنگامی که درهـم هـا را درآورد، دید همه آنها به سنگهای سیاهی تبدیل شده که بر یک سمت آنها آیه (وَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ) و بر سمت دیگر آنها آیه وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا اَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ نوشته شده است. ممکن است گفته شود با توجه به غارتامـوال اسـرا، ایـن درهمها چگونه در اختیارام کلثوم بود؟ در پاسخ میتوان این احتمال را معقول شمرد که آنچه غارت شد اموالی بود که در دسترس غارتگران قرار داشت و بعضی از اموال همچنین این درهم ها مخفی بوده است. گاه نیز برخی محبین اهل بیت با پرداخت مبالغی به ماموران ابن زیاد درصدد برآوردن خواستههای اسرای اهل بیت بر میآمدند. همانند داستان سهل بن سعد ساعدی به هنگام ورود اسرا به شام. بنا بر نقل ابن نما، شمر بن ذی الجوشن در میان بار ابی عبدالله (علیهالسّلام) مقداری طلا یافت. وی بخشی از این طلا را به دخترش داد، و او نیز آن را به یک زرگر سپرد تـا بـرایش زیوری بسازد؛ اما هنگامی که زرگر آن طلا را در آتش نهاد، تبدیل به مس شد. ۷.۴ - تبدیل ورس و زعفران غارتی به خاک و خونروایات متعددی حکایت از آن دارد که زعفران، ورس (دانهای چون کنجد است که در فارسی آن را اسپرک خوانند.) یا وسایل خوش بو کنندهای که از کاروان امام حسین به غارت رفته، تبدیل به خاکستر و خون شد و کسانی هـم کـه از آنها استفاده کردند، یا مبتلا به برص (پیسی)، و یا گرفتار سوزش ناشی از حرارت آن شدند.بنا به نقل شخصی به نام ابن حاشر، یکی از حاضران در نبرد با ابی عبدالله (علیهالسّلام)، یک شتر و مقداری زعفران به غنیمت برد؛ اما هر چه زعفران را میکوبید، آتش از آن زبانه میکشید و چون همسرش آن زعفران را بر دستانش مالید، گرفتار برص شد. دانههای ورس به غارت رفته از حرم حسینی نیز، بنا بر روایات، به خاکستر تبدیل شد. یزید بن ابی زیاد میگوید: من چهارده ساله بودم که حسین بن علی به شهادت رسید گیاه ورس در بین لشکر به خاکستر تبدیل شد. ابن عیینه از مادر بزرگ پدریاش نقل میکند که گفت: هنگام شهادت حسین گیاه ورس را دیدم که تبدیل به خاکستر شد و در گوشتها آتش میدیدم. یکی دیگر از حوادث خارقالعادهای که گزارش آن در بسیاری از منابع هست، خروج دست با قلمی آهنین است که در برابر مامورانی که سر مطهر امام را به شام میبردند، از دیوار برآمد و شعر زیر را در نکوهش کشندگان امام حسین (علیهالسّلام)، با خون بر روی دیوار نوشت:
راوندی به نقل از سلیمان بن مهران اعمش در اینباره با تفصیل بیشتر، گزارش ذیل را آورده است: در موسم حج مشغول طواف بودم که مردی را دیدم که چنین دعا میکرد خدایا، مرا ببخش؛ هرچند میدانم که نخواهی بخشید! از این سخن بر خود لرزیدم. نزدیکش رفتم و گفتم: ای شخص، تو در حرم خدا و حرم پیامبری. این ایام حرام هم، در ماهی بزرگ است؛ چرا از آمرزش الهی ناامیدی؟ گفت: گناهم بسی بزرگ است. گفتم: بزرگتر از کوه تهامه؟ گفت: آری. گفتم: با کوههای ثابت و استوار برابری میکند؟ گفت: آری. اگر میخواهی بگویم. گفتم: بگو. گفت: بیا از حرم بیرون برویم. از حرم بیرون رفتیم. آنگاه گفت: من یکی از افراد حاضر در سپاه شوم عمر سعد ملعون بودم. آنگاه که حسین (علیهالسلام) کشته شد، من یکی از چهل نفری بودم که سر مطهر را از کوفه نزد یزید بردند. در مسیر شام در دیر مسیحیان فرود آمدیم. (ابن شهر آشوب نام آن منزل را «قِنِّسرِین» ذکر کرده است.) سر به نیزه بود و نگهبانان همراهش بودند. وقتی که غذا را آماده کردیم و برای خوردن آن نشستیم، ناگهان دستی را دیدیم که بر دیوار آن دیر مینویسد:
از آن حادثه بسیار بیمناک شدیم. بعضی برخاستند تا آن دست را بگیرند؛ ولی ناپدید شد و یارانم سر سفره غذا برگشتند. ناگهان دیدیم همان دست برگشت و چنین نوشت:
همراهان ما به طرف آن دست بلند شدند تا آن را بگیرند، اما دوباره ناپدید شد. پس یارانم به سر سفره غذا برگشتند و آن دست برای بار سوم آشکار شد و چنین نوشت:
در منابع شیعی و سنی روایات فراوانی درباره گرفتـار شـدن جنایت کاران کربلا به عقوبتهای عجیب دنیوی، پس از شهادت ابی عبدالله (علیهالسّلام) به چشم میخورد. فراوانیایـن روایات و اعتبار سند تعدادی از آنها از سویی، و انطبـاق مـضامین آنهـا بـا سـنن الهی (برگرفته از آیات و روایات) از سوی دیگر، در مجمـوع وقوع این گونه رخدادها را پذیرفتنی مینماید؛ هر چند برخی از آنها دارای ضعف سند یا غرابت متن هستند که از نقل آنها پرهیز میکنیم. در ادامه، ضمن رعایت اختصار، میکوشیم گزارش نسبتاً کاملی از این نوع عقوبتها به صورت دسته بندی شده ارائه کنیم. ۹.۱ - ابتلا به بیماریهای عجیب و نقص عضو و تغییر چهرهاز برخی روایات معتبر برمی آید که همه کسانی که در جنگ با امام حسین (علیهالسّلام) همکاری کردند، به بیماریهایی چون جنون، جذام، بـرص و... مبتلا شدند. برای نمونه، جابر بن یزید ازدی (غارتگر عمامه امام) به محض بر سر نهادن آن، گرفتار جنـون شـد. کمی پیش تر نیز خواندیم که استفاده کنندگان از ورس و زعفران غارتی از کاروان امام، به برص دچار شدند. غارتگر لباس امام نیز، با پوشیدن آن گرفتار برص شد و چهره اش تغییر یافت و موهایش ریخت. بحر بن کعب هم که لباس امام را به یغما برده بود، (در کتاب الارشاد شیخ مفید و مقتل الحسین خوارزمی نام او «ابجر بن کعب» ثبت شده است.)در زمستان از دستانش خونابه میریخت و هنگام تابستان، دسـت هـایش همچون چوب خشک میشدند.به جز اینها، برخی از کسانی هم که در جریان منع آب از کاروان امام نقـش مستقیم داشتند و یا زبان به شماتت گشوده بودند، با نفرین امام، گرفتار مرض استسقا (تشنگی) شدند؛ چنان که گفتهاند: در روز عاشورا، مردی از سپاه عمر سعد خطاب به امام گفت: «ای حسین! آیا این آب را که چون صفحه آسمان صاف و زلال است، میبینی؟! به خدا قطرهای از آن نمیچشی تا در حال تشنگی جان دهی». امـام حـسین (علیهالسّلام) فرمـود: بارخدایا! او را تشنه کام بمیران و هرگز او را نیامرز. یکی از دوستانش میگوید: پس از واقعه عاشورا، آن شخص بیمار شد و من به عیادتش رفتم. به خدایی که جز او خدایی نیست، دیدم که پیوسته آب میخورد، اما سیراب نمیشد؛ آن را قی میکرد و دوباره آب میخورد؛ ولی سیراب نمیشد و این کارش بود تا زمانی که جان داد. عمر بن حجاج (یکی دیگر از یاران عمر سعد) نیز بانگ برآورده بود: «ای حسین! اینک آب فرات است که سگان بدان زبان میزنند و خوکها و درازگوشان از آن سپس سیر میآشامند؛ اما قطرهای از آن به تو نمیرسد، تا اینکه آب جوشـان جهـنم را بیاشامی». درباره او نیز نقل کردهاند که به نفرین حسین (علیهالسّلام) گرفتار شد و از شدت عطش جان داد. گویند مردی از قبیله ابان بن دارم تیری به فک مبارک امـام زد. امـام خـون هـای جراحتش را به آسمان پاشید و فرمود: «این گونه». (گویا مراد امام این بوده است که این گونه با خدا ملاقات خواهم کرد.) آن مرد با نفرین امام، مبتلا به مرضی عجیب شد؛ به طوری که در شکمش احساس حرارت شدید، و در پشتش احساس سرمای شدید میکرد. پس در مقابلش یخ، و پشت سرش آتش مینهادند، و او از شدت عطش، کاسههای بزرگ پر از آب سر میکشید؛ ولی سیراب نمیشد و بدین وضع بود تا شکمش پاره شد. برخی دیگر نیز گرفتار نقص عضو شدند. مثلاً فردی که خبر شهادت امام را به مردم مژده میداد، پس از مدتی کوتاه، نابینا شد؛ به طوری که دست او را میگرفتند و به این سو و آنسو میبردند. روایت عبدالله بن رباح قاضی نیز، از کوری یکی دیگر از قاتلان امام حسین (علیهالسّلام) حکایت دارد؛ چنـان کـه سنان بن انس (قاتل امام حسین (علیهالسّلام)) دیوانه شد و زبانش بند آمد. وی پس از آنکه با افتخار در برابر حجاج بن یوسف، خود را قاتل حسین (علیهالسّلام) معرفی کرد و حجاج نیـز ایـن کـار را «امتحانی نیکو» قلمداد نمود، به خانه اش رفت و گرفتار جنون و لالی شد. همچنین، او هرچه میخورد، در همان جا دفع میکرد. بعضی دیگر از جنایت پیشگان حاضر در صحنه عاشورا، افزون بر روسیاهی باطنی، به روسیاهی ظاهری در همین دنیا نیز دچار شدند. درباره یکی از افراد قبیلـه بنـی دارم نقل کردهاند که وی با وجود آنکه فردی سفیدرو و زیبا بود، پس از حادثه عاشـورا، زشت و سیه رو شد؛ به گونهای که شباهت اندکی با چهره قبلی اش داشت، چون از وی سبب این تغییر را پرسیدند، گفت: «من مردی را از اصحاب حسین کشتم که سفیدرو بود و میان دو چشمش اثر سجده دیده میشد. او هر شـب بـه خـوابم میآید و مـرا کشان کشان به سوی دوزخ میبرد». در ادامه گزارش آمده است که خانواده این فرد نیز شبها شاهد خواب ناآرام او بودند و از فریادهای آمیخته با ترس و وحشتش رنج میبردند. به گفته راوی این گزارش، او سر آن شهید را به گردن اسبش آویخته بود؛ به گونهای که هنگام حرکت اسب، سر به زانوهای حیوان برخورد میکرد. ابن عطیـه نیـز نقل کرده است: «در زمان نوجوانی، مردی را در راه میدیدیم که بدنش سفید و چهره اش سیاه بود و مردم میگفتند: وی به جنگ رفته است». ۹.۲ - آتش دنیوی و رؤیاهای آشفتهآتش دنیوی و رؤیاهای آشفته گونهای دیگر از عقوبتهای دنیوی برای جنایت کاران صحنه عاشورا، چشیدن شـمهای از عذاب آخروی در همین دنیا بود. برای مثال در برخی منابع روایی و تاریخی، از دربان ابن زیاد نقل شده است: «پس از قتل حسین به دنبال ابن زیاد وارد قصر شدم. ناگاه آتشی در برابر چهره اش شعله کشید و او با آستین، آن را پوشاند. سپس از من پرسید: دیدی؟ گفتم: آری. گفت: آنچه را دیدی، پنهان بدار». گفتنی است هر چند راویایـن ماجرا، دربان ابن زیاد است و از این رو وثاقت رجـالی ندارد، با توجه به اینکه نقـل چنین حادثهای توسط یکی از عوامل دشمن، فاقد انگیزه جعـل و کذب است، و نیز با توجه به روایات دیگری که مضمون کلی این روایت را تایید میکنند، پذیرش آن امکان پذیر است.نمونه جالب دیگر را شیخ مفید در روایتی مسند از محمد بن سلیمان و او از عمویش نقل کرده است. متن این گزارش چنین است: در زمان حجاج بن یوسف، من و گروهی از دوستانم، مخفیانه از کوفه خـارج شدیم و به کربلا رفتیم. از آنجا که محل شکنایی نداشتیم، اتاقکی گلین در کنار فرات بنا کردیم و در آن ساکن شدیم. در این هنگام، مرد غریبی آمد و گفت: «فردی رهگذرم و میخواهم امشب مرا در این اتاقک جای دهید». ما نیز او را پذیرفتیم. وقتی خورشید غروب کرد، چراغی را که با نفت میسوخت روشـن کردیم و به صحبت درباره حسین (علیهالسّلام) و مصیبت او نشستیم. سخن به اینجا رسید که خداوند هر یک از قاتلان او را به بیماری یا بلایی در جسمش گرفتار کرده است. در این هنگام آن مرد گفت: «من نیز از قاتلان حسین هستم. به خدا قسم، تاکنون به هیچ بیماری یا بلایی مبتلا نشدهام. بنابراین سـخـن شـما دروغ است». ما سکوت کردیم و دیگر چیزی نگفتیم. در این هنگام، شعله چراغ ضعیف شد و آن مرد برخاسـت تـا فتیله آن را اصلاح کند. ناگاه آتش کف دستش را فراگرفت. او برخاست و دوان دوان خود را درون آب فراتانداخت؛ اما آتش، بر روی آب دامـن گـسترد و او مجبور بود سرش را در آب کند تا از آتش روی آب مصون بماند؛ ولی به محض اینکه سر برمی آورد، سرش میسوخت. این وضع آنقدر تکرار شد تا آن شخص به هلاکت رسید. مرتکبان سنگ دل جنایات کربلا، به جز عقوبتهایی که گفته شد و خواهد آمد، در عالم خواب و استراحت نیز آرامش نداشتند و گرفتار کابوسهای وحشتناکی میشدند که آغاز عذاب آنها را از همین دنیا به آنان نوید میداد. پیش تر نمونهای عبرت انگیز از قاتل یکی از یاران امام نقل کردیم. از دیگر نمونهها، روایت عبدالله بن رباح قاضی است. هنگامی که او از شخص نابینایی سبب کوری اش را پرسید، وی پاسخ داد: من به همراه نه نفر دیگر شاهد قتل حسین بودم؛ ولی من بر خلاف آن نه نفـر نیزه، شمشیر و یا تیری به او نزدم. بعد از قتل حسین به خانه رفتم و پس از نماز عشا خوابیدم. در خواب دیدم کسی آمد و گفت: نزد رسول الله بیا. گفتم: مرا با رسول الله چه کار؟! ولی آن شخص گریبانم را گرفت و به صحرایی برد که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در نقطهای از آن نشسته و آستینها را بالا زده بود و نیزهای در دست داشت. فرشتهای نیز در مقابلش ایستاده بود و شمشیری از آتـش بـه دست داشت. او تمامی نه نفر همراهان مرا با ضربتی از آتش کشت. با دیدن این صحنه، من در برابر پیامبر خدا زانو زدم و سلام کردم. حضرت پاسخی نداد و پس از مکثی طولانی فرمود: «ای دشمن خدا! حرمتم را هتک کردی و عترتم را کشتی و حق مرا پاس نداشتی و...» . گفتم: «یا رسول الله! من شمشیر و نیزه و تیری نزدم». فرمود: «ولی سیاهی لشکر که بودی! نزدیک بیا». چـون نزدیک رفتم، حضرت از طشت پرخونی که در برابرش بود، بر چشمانم مالید، و فرمود: این خون حسین است. ناگاه از خواب پریدم و خود را نابینا یافتم. تمیمی مغربی نیز در شرح الاخبار این روایت را با کمی اختصار، از جویر بن سعید نقل کرده است. ۹.۳ - تسلط حیواناتاز آنجاکه تمام نظام هستی، از جمله حیوانات، چون سپاهیانی مطیع، تحت فرمان خداوند جهاناند، عجیب نیست که برخی از جنایت کاران کربلا، به وسیله حیوانات مجازات شده باشند. برای مثال، شماری از منابع روایی و تاریخی شیعی و سنی، به نقل از عمارة بن عمیر تمیمی، حادثه عجیبی را درباره سر ابن زیاد، پس از انتقام گیری مختار، گزارش کردهاند. داستان از این قرار است: پس از قیام مختار و شکست سپاه ابن زیاد و کشته شدن خود او هنگامی که سر ابن زیاد و یارانش را به مسجد کوفه آوردند، ناگاه مردم به یکدیگر گفتند: همان حال، ماری از میان تمامی سرهای بریده عبور کرد و نـزد ابن زیاد رفت و از یک سوراخ بینی او داخل، و از سوراخ دیگـر خـارج آمد، آمد! درشد، و این وضعیت دو یا سه بار تکرار شد.در گزارش شیخ طوسی از این حادثه آمده است که مار سفیدی از میان همه سرها عبور کرد تا به سر ابن زیاد رسید؛ پس داخل بینی او شد و از گوشش بیرون آمد و باز سر در گوشش کرد و از دهانش خارج شد. در ادامه این گزارش آمده است که مختـار سـر ابن زیاد و بعضی دیگر از قاتلان امام حسین (علیهالسّلام) را به مکه نزد محمد بن حنفیه فرستاد و سرانجام سر ابن زیاد به دست ابن زبیر رسید. ابن زبیر نیز آن را بر سر چوبی نهاد؛ اما باد آن را انداخت. در این هنگام، ماری از پشت پرده درآمد و بینی آن سر را با دندان گزید. دوباره سر را بر آن چوب نصب کردند؛ اما بازهم باد آن را انداخت و آن مـار مـجـدداً بینی اش را گزید. این داستان تا سه بار تکرار شد و سرانجام ابن زبیر فرمان داد سر را در یکی از درههای مکه بیندازند. ۹.۴ - مرگ زودرس و ناکامی در دنیاگزارشهای متعددی گویای آن است که قاتلان یا شرکت کنندگان در قتـل امـام حـسین پس از آن جنایتهای هولناک، بهره چندانی از عمر خود نبردند و در بهره مندی از آنچه برای نیل بدان، دست به آن جنایتها زده بودند نیز، ناکام ماندند. نمونه بارز آن، عمر بن سعد است که وقتی امام حسین به وی فرمود: «مایه روشنی دیدهام آن است که میدانـم تـو پس از من، از گندم عراق، چندان نخواهی خورد»، وی با کمال جسارت و با حـال استهزا پاسخ داد: «ما را جو کافی است»؛ اما حوادث پس از عاشورا، درستی پیشگوییامـام (علیهالسّلام) را ثابت کرد؛ زیرا عمر بن سعد، نه تنها هرگز به آرزویش ـ یعنی حکومت ری ـ دست نیافت بلکه دیری نگذشت که به دستور مختار ثقفی، به هلاکت رسید.کسانی هم که به طمع دستیابی به بهره ناچیز دنیوی، دست به غارت اشیا و اثاثیه اهل بیت امام زده بودند، بدون آنکه بتوانند از اموال غارتی بهرهای ببرند، سرانجام با فقر دست به گریبان شدند. یک نمونه، مالک بن نسیر بدی کندی (در منابع کهن، نام این شخص متفاوت ضبط شده است؛ بلاذری و طبری «مالک بن نسیر» نوشته انـد،و شیخ مفید «مالک بن نسر» و ابوحنیفه دینوری «مالک بن بشر» آوردهاند.)است که روز عاشورا، پس از غلبه ضعف بر امام، شمشیری بر سر حضرت فرود آورد که بر اثر آن، کلاه حضرت از سرش افتاد. او کلاه را برداشت و پس از آن، مشمول نفرین امام شد که به او فرمود: «خوردن و آشامیدن بر تو گوارا مباد و خداوند با ظالمان محشورت کند». وی کلاه غنیمتی را نزد همسرش برد؛ ولی همسرش با اعتراض به او نهیب زد: «آیـا لبـاس غارت شده حسین را به خانهام آوردهای؟ از این پس من و تو زیر یک سقف نخواهیم بود». از آن پس تا آخر عمر، مالک همواره در حال فقر و نداری به سر میبرد. برخی افراد، از تربت امام حسین بویی خوش استشمام میکردند. برای نمونه، بنا بر نقل ابن کثیر، پس از آنکه بر قبر امام حسین آب بستند تا جای دقیق آن گـم شـود، عربی بیابان نشین پس از چهل روز که آب فرونشست، به قتلگاه کربلا رفت و در حالی که خاکها را مشت مشت بر میداشت و میبویید، به کنار قبر حضرت رسید و گریست و گفت: پدر و مادرم به فدایت! چقدر خوشبویی و چقدر خوش بوست تربت تو! آنگاه این شعر را ترنم کرد:
خاصیت شفادهی تربت امام حسین (علیهالسّلام) یکی از ویژگیها و امتیازاتی است که خداوند متعال به آن حضرت عطا فرموده است و روایات فراوان و معتبری نیز بر آن دلالت دارد. در طول تاریخ هم تا عصر حاضر، افراد بسیاری به برکت تربت آن حضرت شـفا یافتهاند. در اینجا تنها برای نمونه، دو روایت را که شیخ طوسی در کتاب امالی نقـل کرده است، بازگو میکنیم. فردی به نام سالم گفته است: مبتلا به درد شکم شده بودم و معالجات اثربخش نبود؛ به گونهای که بـر جـانم ترسیدم. روزی به زنی از اهالی کوفه، به نام سلمه برخوردم. او گفت: ای سالم، آیا میخواهی تو را به اذن الهی درمان کنم؟ گفتم: بالاترین خواستهام همین است. او قدح آبی به من داد. من آن را نوشیدم و دردم آرام شد. پس از گذشت چند ماه، از آن زن پرسیدم: مرا با چه چیزی علاج کردی؟ پاسخ داد: به دانهای از این تسبیح! پرسیدم: این تسبیح از چیست؟ گفت: از خاک قبر حسین (علیهالسّلام) گفتم: ای رافضیه! مرا با این مداوا کردی؟! باایـن سـخن، آن زن خشمگین برخاست و رفت و درد شکم، بدتر از قبل، بر من مستولی شد. روایت دوم، جریان شایان توجهی از یک طبیب نصرانی، درباره آثار بی حرمتی به تربت قبر امام حسین (علیهالسّلام) است که درضمن، حرمتایـن تربت را نزد شیعیان عصر ائمـه نیز نشان میدهد؛ حرمتی که همواره بغض و عناد دشمنان تشیع را بر میانگیخته است. ابوموسی بن عبدالعزیز، راوی این روایت، حکایت ایـن طبیب نصرانی را چنین نقل میکند: در گذرگاه ابواحمد به طبیب نصرانی، یوحنا بن شراقیون برخوردم. وی پرسید: تو را به حق پیامبرت و دینت سوگند، بگو: آن کسی که گروهی از شما قبرش را در ناحیه قصر ابن هبیره زیارت میکنند، کیست؟ آیا از اصحاب پیامبرتان است؟ گفتم: او فرزند دختر پیامبرمان است؛ اما سبب پرسش تو چیست؟ گفت: من داستان جالبی در این باره دارم. گفتم: بـرایـم بـازگو. گفت: شـبی سابور کبیر، خادم هارون الرشید، مرا احضار کرد تا باهم نزد موسی بن عیسی هاشمی برویم. دیدیم گویا عقلش پریده و بر بالـشی تکیه زده است و در برابرش طشتی بود که امعا و احشایش در آن ریختـه بـود. سابور از خـادم موسی بـن عیــسی سـبب ایـن وضعیت را پرسید. او گفت: ساعتی پیش موسی بن عیسی در سلامت کامـل بـا نـدیمانش نشسته بود که نام حسین بن علی به میان آمد. موسی گفت: روافض در حق او غلو میکنند؛ به گونهای که تربتش را درمان بخش میدانند. در این هنگام مردی از بنیهاشم گفت: من بیماری سختی داشتم و هر معالجهای که کردم سودی نبخشید؛ تا اینکه با تربت حسین (علیهالسّلام) شفا گرفتم و بیماریام برطرف شد. موسی پرسید: آیا از آن تربت، چیزی نزد تو هست؟ گفت: آری، و قدری از تربت به او داد. موسی بن تربت را گرفت و برای تمسخر و استهزا، آن را بر نشیمنگاهش گذاشت که ناگاه فریادش بلند شد: آتش آتش، طشت طشت! و چون برایش طشت آوردیم، آنچه در درون داشت در آن ریخت. پس از آن ندیمان متفـرق شدند و مجلس ماتم سرا شد. با مشاهده این وضع، سابور به من گفت: آیا میتوانی علاجش کنی؟ گفتم: جز عیسی، که مردگان را زنده میکرد، از کسی کاری ساخته نیست. سابور نیز ضمن تصدیق سخنم، گفت: با این حال در این خانه بمان تا وضع او روشن تـر شود. من نیز آن شب را آنجا ماندم. موسی بن عیسی تا سحر بر همان حالت بود و سرانجام هلاک شد. در جمع بندی مباحث گذشته میتوان گفت: از خـلال بررسی روایات مربوط به رخدادهای شگفت پس از شهادت امام حسین (علیهالسّلام)، چند نکته به دست میآید: ۱. شهادت امام حسین حادثهای منحصر به فرد و استثنایی است که آثار و لوازم مترتب بر آن، در تاریخ بشر بی نظیر است؛ ۲. ارتباط اجزای هستی با یکدیگر و ذی شعور بودن آنها، افزون بر آنکه با ادله قرآنی، روایی و عقلی تایید میشود و از بررسی روایات یادشده نیز به خوبی برمی آید؛ ۳. عقوبت جنایت و ظلم، به جز آثار شوم اخروی، در دنیا نیز گریبان گیر انسان هـای ستمکار میشود، و چنان که قرآن هشدار داده است، غفلت از یاد خدا، زندگی تلخی برای انسان به ارمغان میآورد؛ ۴. جایگاه خاص امام حسین (علیهالسّلام) و قیام جاوید او، به مزار و تربتش نیز، خاصیتی ویژه و معجزه آسا بخشیده است؛ به گونهای که انسانها در دورههای مختلف تاریخ، شاهد آثار شگفت این مکان بودهاند. • پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۲، ص۱۸۵-۲۲۸. |