هانی بن عروة
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
هانی
بن عروة، از بزرگان
کوفه و از یاران خاص
امام علی (علیهالسلام) بود. هانی
فرزند عروة
بن نمران
بن عمرو بن قعاس
بن عبد یفوث
بن مخدش
بن حصر
بن غنم
بن مالك
بن عوف
بن منبة
بن غطیف
بن مراد
بن مذحج، ابویحیى المذحجى المرادى الغطیفى است.
هانی
فرزند عروة
بن نمران
بن عمرو بن قعاس
بن عبد یفوث
بن مخدش
بن حصر
بن غنم
بن مالك
بن عوف
بن منبة
بن غطیف
بن مراد
بن مذحج، ابویحیى المذحجى المرادى الغطیفى است.
از
قبیله بنی مراد شاخهای از
قبیله بزرگ مذحج (قبیلهای که در
سریه علی
بن ابی طالب (علیه
السلام) به
یمن مسلمان شدند.)
عرب جنوب (یمن) که در
کوفه ساکن بودند. از تاریخ ولادت و دوران کودکیش اطلاعاتی در دست نیست. برخی وی را از
صحابه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دانستهاند.
هانی
بن عروة مرادی، از
اصحاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و
حضرت علی (علیهالسلام) و از قاریان و بزرگان کوفه به شمار میرفت.
او سخت پایبند
تشیع بود. هانی از بزرگان -قبیله- بنی مراد بود و رهبری آنها را به عهده داشت و چنان بود که هنگام سوار شدن چهار هزار سواره و هشت هزار پیاده با او حرکت میکردند و هر گاه هم پیمانان خود از
قبیله کنده را فرا میخواند سی هزار نفر گرد او جمع میشدند،
و نزد مردم کوفه، بسیار وجیه بود.
از یاران خاص امیر مومنان علی (علیه
السلام) بود
که در جنگهای آن حضرت (علیه
السلام) شرکت داشت. در
جنگ جمل این
شعر را میخواند:
یا لک حربا حثها جمالها یقودها لنقصها ضلالها
هذا علی حوله اقیالها
جنگی که سواران جمل آتش آن را دامن میزدند، و گمراهان، آن را هدایت میکردند و اکنون این علی است که قهرمانان جنگاور، پیرامونش را گرفتهاند.
پس از نافرمانی
معاویه، با این که امیرمومنان علی (علیه
السلام) برای رفتن به
شام جهت نبرد عجله داشتند؛ اما مردم ترسیدند و خواستند که در کوفه بمانند، این در حالی بود که هانی
بن عروة و افرادی هم چون
مالک اشتر و
عدی بن حاتم و
عمرو بن حمق خزاعی،
سعید بن قیس همدانی بدون
ترس از
دشمن، با اعلان جان فشانی گفتند: آرزویمان این است که بر دشمنانت پیروز شویم یا در رکابت کشته شویم.
در جریان
جنگ صفین، هانی با افرادی از اهل یمن درباره تغییر ریاست قبیله کنده و ربیعه با امیرمومنان علی (علیه
السلام) گفتگو کردند.
دربارۀ زندگی او تا ورود
مسلم بن عقیل به کوفه، در جریان واقعۀ
کربلا ، اطلاعات اندکی وجود دارد. وی در
جنگ جمل و صفّین
حضور داشت و در صفّین، امام علی (علیه
السلام) با او
مشورت میکرد. هنگامی که
امام،
اشعث بن قیس را از ریاست دو قبیلۀ ربیعه و کنده بر کنار کرد، هانی به امام پیشنهاد داد جانشینی همتای اشعث برای ریاست این دو
قبیله انتخاب کند.
هانی یکی از ارکان قیام
حجر بن عدی بر ضد ابنزیاد بود.
زمانی که معاویه برای پسرش،
یزید، از مردم کوفه
بیعت میگرفت، هانی از مخالفان بود و حتی میگفت که از معاویه برای انجام دادن این کار تعجب میکند و خصوصیات زشت یزید را بر میشمرد.
پدرش عروة، نیز از
شیعیان بنام بود و همراه حجر
بن عدی قیام کرد. معاویه قصد کشتن او نمود ولی با وساطت
زیاد بن ابیه نجات یافت.
بدین سبب پس از آمدن ابنزیاد به کوفه هانی به او گفت: چون پدرت به پدرم خدمت کرده اکنون قصد تلافی آن را دارم و آن این است که
خانواده و اموالت را برداری و صحیح و
سالم به شام بروی چون اولیتر از تو آمده است.
هانی
بن عروه علاوه بر خصوصیات بارز شخصی، از مقام و جایگاه والایی میان کوفیان، مخصوصا در قبیله «مراد» برخوردار بود و
رهبری آنان را برعهده داشت. تا آن جا که میگویند، هنگامی که قصد رفتن به جایی را داشت، چهار هزار سواره و هشت هزار پیاده در رکاب او حاضر بودند، و زمانی که هم پیمانان خود را از قبیله «کنده» فرا میخواند، سی هزار مرد زره پوش به سوی او حرکت میکردند.
هانی بـه سبب پناه دادن
کثیر بن شهاب مذحجی، از سوی معاویه تهدید به
قتل شد. هنگام ورود به مجلس، معاویه وی را نشناخت. پس از پراکنده شدن مردم، معاویه نزد وی آمد و پرسید: چه خواستهای داری؟ وی گفت: من هانی
بن عروهام که نزد شما آمدهام. گفت: امروز آن روزی نیست که پدرت میگفت :
ارجل جمیی و اجز ذیلی و تحمی شکتی افق کمیت امشی فی سراة بنی غطیف اذا ما سامنی ضیم ابیت
موهای سرم را شانه میزنم و لباس بلندم را بر
زمین میکشم و اگر کسی در مورد من قصد سویی داشته باشد، افقی خونین مرا حمایت میکند. میان جنگاوران سرتا پا مسلح غطیف، گام بر میدارم و اگر
جور و ستمی متوجهام شود، زیر بار نخواهم رفت.
هانی گفت: من اکنون عزیزتر از آن روز هستم. معاویه گفت: به چه چیز؟ وی گفت به واسطه
اسلام، معاویه گفت: کثیر
بن شهاب کجاست؟ وی پاسخ داد: نزد من در اردوگاهت.
مـعـاویـه وی را مـامـور رسـیـدگـی بـه خـیـانـت مـذحـجـی کـرد و گـفـت: قـسـمـتـی از اموال مسروقه را بگیر و بخشی را به او ببخش.
موقعیت اجتماعی هانی آن چنان بود که با نهضت
امام حسین (علیهالسلام) پیوند خورد و همین امر سبب جاودانگی وی شد. از این رو، شهرت وی در کتب تاریخی بیشتر در ماجرای
شهادت امام حسین (علیه
السلام) است. (القصة مشهورة فی جزء مقتل الحسین)
هانی با این که در روز
عاشورا نبود اما با قیام امام حسین (علیه
السلام) همراهی کرد.
مسلم بن عقیل، سفیر امام حسین (علیه
السلام) که در ابتدای ورود به کوفه به منزل
مختار ثقفی وارد شده بود، (
ابن سعد میگوید: حسین
بن علی (علیه
السلام)
مسلم بن عقیل را به کوفه گسیل داشت و به او فرمود که در خانه هانی
بن عروه مرادی منزل کند.)
با ورود
حاکم کوفه؛ یعنی
عبیدالله بن زیاد به
شهر کوفه،
مسلم برای ادامه فعالیت هایش، منزل مختار را ترک کرد و وارد منزل هانی
بن عروه شد که به نظر میرسید، امنیتش از جاهای دیگر بیشتر بود. هر چند طبق نقل برخی گزارشها هانی از آمدن
مسلم به خانهاش خشنود نشد، زیرا تکلیف سختی بود؛ اما هانی،
مسلم را پذیرفت و به وی گفت:
احترام کسی چون تو مانع از آن میشود که از روی نادانی پاسخ رد به تو بدهم، بـایـد از عـهـده ایـن کـار برآیم.
از این پس، منزل هانی پایگاه شور و حضور مردم کوفه شد. گزارش شده هیجده هزار تن از کوفیان به صورت مخفی با
مسلم بن عقیل بیعت کردند.
که در این هنگام
مسلم تصمیم برقیام داشت؛ ولی هانی او را از عجله کردن بر حذر داشت.
هانی
بن عروه در زمانی که
مسلم در خانهاش بود،
دوست و رفیقش
شریک بن اعور بصری که با عبیدالله ابن زیاد از
بصره به کوفه آمده بود را به خانهاش برد. در این میان هانی
بیمار شـد و عـبـیـدالله
بن زیاد به
عیادت وی آمد.
عمارة بن عبید سلولی به هانی گفت: هدف از گـرد آمـدن مـا کـشـتـن ایـن ستمگر است، اکنون که
خداوند او را در چنگ تو قرار داده خـونـش را بـریـز! هانی گفت: نمیخواهم در خانه من کشته شود. (در گزارشها چنین آمده: زمانی که ابن زیاد به کوفه رسید و از
بیماری هانی مطلع شد به عیادت او رفت. هانی، به
مسلم بن عقیل و یارانش گفت: هنگامی که ابن زیاد نزد من نشست و آرام گرفت، علامت میدهم که: «آبم دهید». شما بیرون بیایید و او را بکشید. هنگامی که ابن زیاد آمد و نشست، هانی
بن عروه گفت: مرا
آب دهید. پس بیرون نیامدند و دیگر بار گفت: آبم دهید، چرا تاخیر میکنید؟ سپس گفت: آبم دهید اگر چه به قیمت جانم تمام شود. ابن زیاد فهمید و برخاست و از نزد وی رفت. هانی به
مسلم گفت: ابن زیاد به عیادت من میآید این
شمشیر را بگیر زمانی که عمامهام را پرتاب کردم او را با شمشیر از پا در آور.)
هفته بعد شریک
بن اعور هم بیمار شد، ابن زیاد پس از اطلاع به وی پیغام داد که هنگام
شب برای عیادتش، به خانه هانی خواهد آمد.
شریک به
مسلم گفت: این بدکار امشب به عیادت من میآید وقتی نشست بیا و خونش را بریز. شب هنگام، زمانی که عبیدالله به عیادت شریک آمد،
مسلم هم برخاست که در جای دیگر مخفی شود. شریک هم به
مسلم گفت: هرگز این فرصت را از دست نده، ولی هانی
بن عروه برخاست و گفت: نمیخواهم در خانه من کشته شود. گویا این کار را زشت میشمرد.
وقتی عبیدالله
بن زیاد آمد و بنشست، از بیماری شریک پرسید، (در این جا در گزارشی دیگر چنین آمده:
مسلم خواست حمله کند تا عبدالله را به قتل برساند ولی هانی نگذاشت و گفت: من نسبت به
زن و بچههای خانهام نگرانم. پس
مسلم شمشیرش را انداخت و نشست. شریک رمز حمله را با این
شعر گفت: ما تنظرون
بسلمی عند فرصتها فقد و فی ودها و استوسق الصرم...)
چون پرسشهای وی طولانی شد، شریک شعری که تلویحا او را برای انجام عملش تشویق میکرد، تکرار نمود:
ما تنظرون
بسلمی لا تحیوها اسقونیها و ان کانت بها نفسی
در چه انتظار دارید که به
سلمی درود نمیفرستید! آبم دهید و سیرابم کنید اگر چه جانم در آید.
عبیدالله که متوجه نشده بود، گفت: به نظر شما هذیان میگوید؟ هانی گفت: خدایت قرین صلاح بدارد، آری از سحرگاه تاکنون کارش همین است. آن گاه عبیدالله برخاست و برفت و
مسلم بیامد. شریک گفت: چرا خونش را نریختی؟ گفت: به دو سبب، یکی این که هانی خوش نداشت که در خانه او کشته شود، دیگر حدیثی که مردم از پیمبر
خدا آوردهاند که
ایمان، غافل کشی را روا نمیدارد و
مؤمن به غافلگیری نمیکشد.
هانی گفت: به خدا اگر او را کشته بودی
فاسق بدکارهای را کشته بودی؛ ولی دوست نداشتم در خانهام کشته شود.
هانی پیش از آمدن
مسلم به خانهاش با ابنزیاد رفت و آمد داشت و هر روز صبح و شام نزد او میرفت. پس از آن، بر جان خویش ترسید و خود را به بیماری زد و دیگر نزد او نرفت. ابنزیاد که از راه جاسوسی غلامش، معقل (غلام ابنزیاد) معقل از جای
مسلم در خانه هانی با خبر شده بود، به خاصّانش گفت: چرا هانی دیده نمیشود؟ گفتند: بیمار است. گفت: اگر میدانستم به عیادتش میرفتم، ولی شنیدهام که خوب شده است و هر
روز بیرون خانه مینشیند! آنگاه به
محمد بن اشعث،
اسماء بن خارجه و
عمرو بن حجاج،
که دخترش روعه
همسر هانی بود، گفت: نزد هانی بروید و به وی بگویید: حق ما را فرو نگذارد، زیرا من دوست ندارم مردی چون او از بزرگان عرب، نزد من تباه گردد. آنها سوی هانی آمدند و هنگام غروب که هانی بر در خانه نشسته بود ضمن دیدار از وی گفتند: چرا به دیدار امیر نمیآیی او از تو یاد کرده و میگوید: «اگر میدانستم که وی بیمار است به عیادتش میرفتم» هانی گفت: کسالت مانع بوده است. گفتند شنیده است که تو بهبودی یافتهای و هر روز عصر بر در خانه می نشینی و چنین پندارد که در رفتن نزد او کندی و سستی ورزیدهای، و سلطان چنین چیزی را تحمل نمی کند. تو را سوگند می دهیم که هم اکنون با ما سوار شوی تا بدیدنش برویم. هانی جامه خواست و پوشید و بر
استر نشست. چون نزدیک کاخ رسید احساس خطر کرد و به
حسان بن اسماء بن خارجه گفت: ای برادرزاده به خدا من از این مرد هراس و اندیشه دارم، تو چه میپنداری؟ گفت: عمو، به خدا من هیچ ترسی برای تو ندارم. هراس به دل راه مده، تو بی گناهی، چون هانی بر ابنزیاد وارد شد، گفت: «اتَتكَ بِحائنٍ رِجُلاهُ» ضرب المثلى است عربى نخستین كسى كه این سخن را گفت حارث
بن جبله یا عبید
بن ابرص بود
کنایه از این که: بپاى خود به سوى
مرگ آمدى. در حالی که
شریح قاضی نیز حضور داشت به سوی هانی نظر افکند و این شعر را خواند:
ارید حِباءَهُ -جباته- و يُریدُ قَتْلىِ عِذیرَكَ مِن خلیلک مِن مُرادِ
من عطای -زندگی- او را میخواهم ولی او
اراده کشتن مرا دارد، عذر خود را نسبت به دوست مرادی بیاور.
ابنزیاد در آغاز ورودش به کوفه هانی را گرامی میداشت و به وی مهربانی میکرد.
-از این رو- هانی گفت: ای اسیر چه شده است؟ گفت: هانی! دست بردار! این کار چیست که در خانهات به زیان
یزید و همه
مسلمانان اقدام میکنی؟
مسلم بن عقیل] را به خانه برده و سلاح و نیرو در خانههای اطراف خود فراهم میکنی و میپنداری که این کارها بر من پوشیده میماند؟ هانی گفت: من چنین کاری نکردهام و
مسلم بن عقیل نزد من نیست.
گفت: چرا، چنین است. سخن در این باره میان آنها به درازا کشید و هانی بر انکار خود باقی بود. دراین هنگام ابنزیاد غلامش، همان معقل (غلام ابنزیاد) معقل
جاسوس را خواست، چون آمد، ابنزیاد به هانی گفت: این مرد را میشناسی؟ گفت: آری و دانست که او جاسوس ابنزیاد بوده و خبرهای ایشان را به او داده است. لختی سر را به زیر افکند و نتوانست چیزی بگوید. چون به خود آمد، گفت: سخنم را بشنو و باور کن که به خدا
دروغ نمیگویم. به خدا سوگند، من
مسلم را به خانه خود دعوت ننمودهام و هیچ گونه اطلاعی از کار او نداشتم تا آن که آمد و از من خواست به خانهام بیاید. من شرم کردم او را راه ندهم و از وی پذیرایی ننمایم. -روی رسم عرب نمیتوانستم او را راه ندهم-؛ بدین جهت از او پذیرایی کردم و پناهش دادم و جریان کار وی چنان است که به
گوش تو رسیده و میدانی، اگر میخواهی هم اکنون با تو پیمان محکمی میبندم که اندیشه بدی نداشته باشم و غائلهای به راه نیندازم به نزدت آمده و دست در دستت نهم و چنانچه خواسته باشی گروی نزد تو بگذارم بروم و بازگردم، پیش
مسلم رفته، و او را دستور دهم که از خانه من به هر کجا میخواهد، برود. ذمّه خود را از او بردارم آن گاه نزد تو بازگردم. ابنزیاد گفت: به خدا باید او را نزد من آری! هانی گفت: نه به خدا
قسم نخواهم آورد! چون سخن میان آنها طولانی شد،
مسلم بن عمرو باهلی، که در کوفه، -هیچ مهاجر- شامی و بصریای جز او نبود، برخاست و گفت: خدا کار امیر را اصلاح کند. مرا با وی در جای خلوتی تنها بگذار تا در این باره با وی گفت و گو کنم. سپس برخاست و در گوشه خلوتی که ابنزیاد آنها را میدید با او گفت و گو پرداخت. چون صدای آن دو بلند میشد ابنزیاد میشنید که چه میگویند.
مسلم بن عمرو به هانی گفت: ای هانی تو را به خدا سوگند] خود را به کشتن مده و قبیلهات را دچار اندوه مساز! این مرد -
مسلم بن عقیل- با این گروه که میبینی پسر عمو است و اینها او را نمیکشند و زیانی به وی نمیرسانند. پس او را به اینها بسپار؛ این کار بر تو عار نیست، زیرا جز این نیست که وی را به سلطان سپردهای. هانی گفت: به خدا این کار موجب ننگ و سرافکندگی من است، من پناهنده و میهمانم را به
دشمن بسپارم، در حالی که زنده و
سالمام، میشنوم و میبینم، بازویم قوی و یاورانم بسیار است! به خدا اگر تنها باشم و یاوری نداشته باشم او را به شما نمیسپارم تا در راه او بمیرم.
مسلم بن عمرو و او را سوگند میداد و او میگفت: به خدا هرگز وی را به ابنزیاد نسپارم. ابنزیاد سخن وی را شنید و گفت: او را نزدیک من بیاورید. چون نزدیک بردند، ابنزیاد گفت: یا باید او را نزد من آوری یا گردنت را خواهم زد، هانی گفت: به خدا شمشیرهای برنده در اطراف خانه تو فراوان گردد. ابنزیاد گفت: وای بر تو مرا از شمشیرهای برّنده میترسانی؟ هانی می پنداشت که قبیلهاش به یاری وی بر میخیزند و به
دفاع از وی می پردازند. ابنزیاد گفت: او را نزدیک من آرید. چنین کردند، چون او نزدیک شد، با چوبدستی آن قدر به سرو صورتش زد که بینی او شکست. هانی دست به شمشیر یکی از سربازان ابنزیاد برد ولی او اجازه نداد هانی آن را بگیرد. سپس عبیدالله به هانی گفت: پس از آن که همه خارجیها نابوده شدهاند، خارجی شدهای؟
خون تو بر ما
حلال است، او را بکشانید و ببرید! او را کشاندند و به اتاقی افکندند و در را بستند. ابنزیاد گفت: نگهبانی بر وی بگمارید و چنین کردند.
حسان
بن اسماء برخاست و گفت: بهانه خارجیگری را درباره هانی کنار گذار! به ما فرمان دادی که او را نزد تو آوردیم و آنگاه بینی و روی او را شکستی و خونش را به محاسنش جاری کردی و قصد کشتن وی را داری؟ عبیدالله گفت تو اینجا هستی! دستور داد او را نیز مورد ضرب و شتم قرار داده، سپس رهایش کرده به زندان انداختند.
محمد
بن اشعث گفت: هر چه امیر بپسندد چه به سود یا زیان ما باشد چون امیر بزرگ و مِهتر ما است ما به آن خشنودیم.
عمرو بن حجاج با شنیدن این خبر که هانی به قتل رسیده است، با
قبیله مذحج کاخ ابنزیاد را به محاصره درآوردند. او فریاد زد که من
عمرو بن حجاجام و اینها سواران (و جنگجویان) قبیله مذحجاند؛ ما از پیروی
خلیفه دست برنداشته و از
مسلمانان جدا نگشتهایم -چرا باید بزرگ ما هانی کشته شود؟- به ابنزیاد گفتند: قبیله مذحج بر در کاخ ریختهاند! ابنزیاد به شریح قاضی گفت: نزد بزرگشان (هانی) برو و او را ببین و سپس بیرون رو و به آنها بگو که او زنده است و کشته نشده است. شریح، در حالی که جاسوسی از غلامان ابنزیاد برای او گماشته شده بود که آنچه میگوید ثبت کند به اتاق هانی آمد و او را دید. هانی با دیدن شریح گفت: ای خدا! ای مسلمانان! قبیله من هلاک شدند! کجایند دیندارن؟ کجایند مردم شهر؟ این سخنان را میگفت وخون بر محاسنش جاری بود که صدای فریاد واغوثا از بیرون کاخ شنیده شد، گفت: به گمانم این فریاد قبیله مذحج و پیروان
مسلمان من است. اگر ده نفر نزد من بیایند مرا رها خواهند کرد و به شریح گفت: از خدا بترس! ابنزیاد مرا خواهد کشت! شریح که این سخن را شنید نزد قبیله مذحج آمد و گفت: چون امیر آمدن شما و سخنانتان را درباره بزرگتان شنید به من فرمان داد تا نزد او روم، من پیش او رفته و وی را دیدم. او به من فرمان داد تا شما را ببینم و به اطلاعتان برسانم که او زنده است و این که به شما گفتهاند او کشته شده، دروغ است!
عمرو بن حجاج و همراهانش گفتند: اکنون که کشته نشده خدا را سپاس گزاریم و سپس پراکنده شدند.
عبدالله بن حازم میگوید: به خدا من فرستاده
مسلم بن عقیل بودم که به قصر آمدم تا ببینم هانی چه شده است، چون دیدم او را زدند و به زندان افکندند، بر اسب خویش سوار شدم و نخستین کسی بودم که نزد
مسلم بن عقیل رفته و خبرها را به وی دادم، دیدم زنانی از
قبیله مراد انجمن کرده و فریاد، یا عبرتاه، یا ثکلاه سر میدادند. من بر
مسلم وارد شدم و خبر هانی را به وی دادم. به من فرمود در میان پیروانش که در خانههای اطراف خانه هانی پر بودند و شمار آنها به چهارهزار نفر میرسید، فریاد زنم. به منادی خود فرمود: فریاد یا مَنصور امِت (ای یاری شده بمیران) را سر دهد. من فریاد زدم، «یا منصور امت» مردم کوفه یکدیگر را خبر کردند. چیزی نگذشت که
مسجد و
بازار پر شد و در میان کاخ تنها سی تن نگهبان و بیست تن از سران کوفه بودند. ابنزیاد سران کوفه را دید، و آنان -با
تطمیع و
تهدید- مردم را از دور
مسلم پراکنده کردند. به گونهای که هنگام
نماز مغرب فقط سی نفر با وی در مسجد
نماز گزاردند و چون از مسجد بیرون آمد حتی یک نفر هم با وی نماند! در کوچههای کوفه حیران و سرگردان بود، تا آن که
طوعه وی را به خانه برد.
پسر طوعه جریان را برای پسر محمد
بن اشعث بازگفت و او موضوع را به ابنزیاد گفت. ابنزیاد دستور دستگیر کردن
مسلم و سپس به
شهادت رساندن وی را داد.
پس از شهادت
مسلم بن عقیل، عبید الله
بن زیاد با خیالی آسوده اراده کرد تا هانی را به قتل برساند. در این بین محمد
بن اشعث هر چه وساطت کرد و جایگاه ویژه او در میان قبیلهاش را یادآور شد، موثر واقع نشد. عبیدالله دستور داد تا هانی را در بازار شهر، محلی که گوسفندان را خرید و فروش میکردند، ببرند و گردنش را بزنند.
هنگامی که، هانی را برای اجرای حکم میبردند، پیوسته دوستان و هوادارانش را به یاری میطلبید و فریاد میزد: ای قبیله مذحج! کجایید من یاوری از قبیله مذحج ندارم.
همان گونه که گذشت، با این که هانی
بن عروه یکی از بزرگان کوفه بود؛ ولی با کمال بی وفایی هیچ کس شهامت یاری رساندن به او را نداشتند.
چون هانی دید کسی به یاریش بر نمیخیزد دستان بسته خود را باز کرد و گفت: عصا یا کارد یا سنگی و یا استخوانی نیست تا با آن بتوان دفاع کرد؟ نگهبانان وی را گرفتند و محکم بستند. سرانجام رشید غلام ترک زبان عبیدالله با ضربهای هانی را مجروح کرد، هانی با همان وضعیت گفت: «الی الله المنقلب والمعاد اللهم الی رحمتک و رضوانک» بازگشت همه به سوی خداست، خدایا! مرا به سوی
رحمت و خوشنودیت، رهسپار ساز. رشید با ضربه دیگری هانی را به شهادت رساند. (البته بعدها زمان قیام مختار، در نبردی که بین
ابراهیم بن مالک اشتر و عبید الله
بن زیاد واقع شده بود،
عبد الرحمان بن حصین مرادی وقتی رشید (قاتل هانی) را در «خازر» همراه عبید الله
بن زیاد دید. گفت: خدا مرا بکشد اگر او را نکشم یا در این راه کشته نشوم.» آنگاه با نیزهای به او حملهور شد و با ضربتی او را به هلاکت رساند.)
آن گاه به دستور عبیدالله
بن زیاد جنازهاش را وارونه به دار کشیدند.
هـانـی در روز ترویه (هشتم
ذی الحجه) سال شصتم هجری
در حالی که نود و چند سال از
عمر شریف او میگذشت،
به شهادت رسید.
عـبـدالله
بـن زبـیـر اسـدی در مـرثـیـه
مـسـلم و هانی اشعار زیر را سروده است. به نقلی
فرزدق سروده و عبدالله
بن زبیر آن را نقل کرده است :
ان کنت لا تدرین ما الموت فانظری الی هانی فی السوق و ابن عقیل الی بطل قد هشم السیف وجهه و آخر یهوی من طمار قتیل
اگر نمیدانی مرگ چیست به هانی و پسر عقیل در بازار بنگر. بـه دلاوری که شمشیر بینی او را در هم شکسته است و به دلاوری دیگر که از بلندی در حالی که کشته شده به
خاک افتاده است. پس از شهادت حضرت
مسلم بن عقیل و هانی
بن عروه، عبیدالله
بن زیاد سر مطهر آن دو را به همراه نامهای به نزد یزید
بن معاویه فرستاد. در قسمتی از این نامه آمده است:
مسلم به خانه هانی پناهنده شد و من به وسیله جاسوسان و مردمانی که به نزد او فرستادم، آنان را اغفال نمودم و به مکر و حیله، آن دو را از خانه بیرون آوردم و گردن هر دو را زدم و سرهای آن دو را نزد تو فرستادم. (با این که عبید الله ابن زیاد حاکم کوفه شخصیتهای دیگری را در کوفه به شهادت رساند ولی از میان شهدا تنها سرهای
مسلم بن عقیل و هانی
بن عروه را برای یزید
بن معاویه فرستاد. که این حاکی از آن است که این دو از مهمترین شخصیتهای حرکت انقلابی در کوفه و شهدای پیشاهنگ نهضت حسینی (علیه
السلام) بودند.)
زمانی که یزید آن سرها را به همراه نامه عبیدالله مشاهده کرد، بسیار خوشنود شد و دستور داد که سر
مسلم و هانی را بر بالای دروازههای
دمشق بیاویزند و پس از آن طی نامهای در پاسخ عبیدالله، این اقدام او را ستایش کرد.
درباره سرنوشت سرهای این بزرگواران، طبری چنین آورده: سال ۳۰۴ هجری در یکی از برجهای دیوار شهر قندهار پنج هزار سر به دست آمد که در سبدهای علفی نگهداری میشدند. تنها بیست و نه سر از آنها شناسایی شدند؛ چون در گوش هر یک رقعهای که با نخی ابریشمی بسته بودند، قرار داشت و نام صاحب سر، بر آن نوشته شده بود. یکی از این سرها، سر هانی
بن عروه بود.
امروزه آرامگاه هانی در مقابل آرامگاه
مسلم بن عقیل، در صحن چسبیده به مسجد کوفه میباشد. (البته در کتب پژوهشی درباره چگونگی
دفن هانی
بن عروه دو گزارش دیده شده: بدن
مسلم و هانی را به قبیله مذحج دادند و آن دو را نزدیک حریم مسجد در کنار دارالاماره دفن کردند. و پیکر هانی چند روز بدون
غسل و
کفن بر زمین ماند، تا این که همسر
میثم تمار شبانه که همه
خواب بودند، جسد هانی و
مسلم بن عقیل و
حنظله بن مره را به خانه برد و نیمه شب آنها را در کنار مسجد کوفه به خاک سپرد، و فقط همسر هانی
بن عروه را از این موضوع آگاه کرد.)
عبدالله بن زبیر اسدی در مرثیه
مسلم و هانی اشعار زیر را سروده است. به نقلی فرزدق سروده و عبدالله
بن زبیر آن را نقل کرده است:
فَإِن كُنْتَ لا تَدْرینَ مَاالمَوتُ فَانْظُری إِلی هانِىَ فی السُّوقِ وَ ابْنِ عَقیلٍ
إِلی بَطَلٍ قَد هَشَمَّ السَّیفُ وَجْهَهُ وَ آخَرَ يُهوی مِنْ جِدارِ قَتیلٍ
اصابَهُما فَرْخُ البَفِىِّ فَاصبَحا أَحادیثَ مَنْ يَسری بِكُلِّ سَبیلٍ
تَری جَسَداً قَدْ غَيَّرَ المَوتُ لَونَهُ وَ نَضْحَ دَمٍ قد سالَ كُلِّ مَسیلٍ
فَتىً کانَ أَجبی مِن فَناةٍحَيِيَّةٍ وَ اقطَعَ مِنْ ذی شَغْرَتَینِ صَقیلٍ
أَيَركَبُ أَسماءُ الهَمالیجَ آمِناً وَ قدْ طالَبَتُهُ مَذحِجٌ بِذُحولٍ
تَطیفُ حِفافَیه مُرادٌ وَ كُلُّهُم عَلی رَقبَةٍ مِن سائِلٍ وَ مسؤلٍ
فَإِنْ أَنتُمُ لَم تَثارُوا بِأَخیكُم فَكُونوا بَغایا أُرضِيَتْ بِقَلیلٍ .
اگر نمیدانی مرگ چیست به هانی و پسر عقیل در
بازار بنگر.
به دلاوری که شمشیر بینی او را در هم شکسته است و به دلاوری دیگر که از بلندی در حالی که کشته شده به خاک افتاده است.
پیش آمد روزگار آن دو را فراگرفت و افسانه زبان رهگذران شدند.
جنازهیی میبینی که مرگ رنگ آن را دگرگون ساخته است و خونی که در هر سوی روان است.
جوانی که با حیاتر بود از زن جوان شرمگین، و برّندهتر بود از شمشیر دو سرِجَلا داده شده!
آیا اسماء
بن خارجه یکی از کسانی که هانی را نزد ابنزیاد برد- آسوده خاطر سوار بر اسبها میشود، در صورتی که طایفه مذحج -که با هانی از یک تیره بودند، از او خون هانی را میخواهند.
و
قبیله مراد -که با هانی از یک تیره بودند- در اطراف اسماء گردش کنند و همگی چشم به راه اویند که بپرسند یا پرسش شوند.
پس اگر شما -ای قبیله مذحج و مراد-
انتقام خون برادر خویش را نگیرید، -همچون-
زنان بدکاری باشید که به اندکی راضی گشتهاند!
چون
مسلم و هانی به
شهادت رسیدند، ابنزیاد سرهای آنها را به هانی
بن ابی حَيّه و ادعی و زبیر
بن اروحِ تمیمی سپرد تا برای
یزید بن معاویه ببرد و به نویسنده خود
عمرو بن نافع گفت: چنین بنویس، سپاس خدایی را که حق امیرالمؤمنین را گرفت و دشمن او را کفایت کرد! به آگاهی امیرالمؤمنین برسانم که
مسلم بن عقیل در خانه هانی
بن عروه پناهنده شد، جاسوسها و دیده بانها بر آنها گماردم و مردانی در کمین آن دو نهاده و نقشهها برای آنها کشیدم تا آنها را از خانه بیرون کشیدم و خدا مرا بر آن دو مسلط کرده گردنشان را زدم و سرهای آن دو را توسط هانی
بن حيّه و ادعی و زبیر
بن اروح تمیمی برای تو فرستادم؛ و این دو نفر از فرمانبران و پیروان ما و خیرخواهان بنی امیهاند. امیرالمؤمنین هر چه از جریان کار هانی و
مسلم بخواهد از آن دو جویا شود، زیرا اطلاع کافی دارند و راستی و پارسایی در این دو میباشد،
والسّلام. یزید در پاسخ ابنزیاد نوشت: تو همچنان که من میخواستم بودی. در کردار چون دور اندیشان رفتار نمودی و بی باکانه چون دلاوران پُردل حمله کردی و ما را از دفع دشمن بی نیاز و کفایت کردی.
گمان من درباره تو به
یقین پیوست و اندیشه من درباره تو نیک شد. من دو فرستادهات را فراخواندم و از آن دو در پنهانی اوضاع را پرسیده و جویا شدم. در اندیشه و فضل چنان بودند که نوشته بودی، پس درباره آنها نیکی کن. به من اطلاع دادهاند که حسین (علیه
السلام) به سوی
عراق روی آورده، سپس دیده بانان و مردان مسلح بر مردم بگمار و مراقب باش به گمان به
زندان بینداز و به
تهمت بکش و یعنی هر که را گمان مخالفت بر او بردی بدون درنگ به زندان بیفکن و هر که را نسبت مخالفت او با ما دادند اگر چه از روی تهمت باشد بكُش. و پس از این هر خبری شد برای من بنویس!
وَالسّلامُ عَلَیكَ وَ رَحمَةُ اللّه.
امام حسین (علیه
السلام) وقتی خبر شهادت هانی را شنید متاثر و اندوهگین شد.
خبر شهادت
مسلم بن عقیل و هانی
بن عروه را فردی از
طایفه بنی اسد به نام بکر برای عبداللّه
بن سلیمان و منذر
بن مشمعل در منزلگاه زرود چنین بیان کرد: از کوفه بیرون نیامدم تا آن که
مسلم بن عقیل و هانی
بن عروه کشته شدند و آن دو را دیدم که پاهایشان را گرفته و در بازار میکشیدند. عبداللّه
بن سلیمان و منذر
بن مشمعل خبر را در منزلگاه
ثعلبیه برای امام حسین (علیه
السلام) چنین بیان کردند: آن گاه که امام (علیه
السلام) فرود آمد نزد وی رفته و
سلام کردیم. پس از پاسخ عرض کردیم: خدا رحم کند، نزد ما خبری است، آشکارا یا پنهان برای تو بیان کنیم. آن حضرت نگاهی به ما و یاران کرد و فرمود: پردهای میان من و اینها نیست. به آن حضرت عرض کردیم: آن سواری را که دیروز عصر با او روبه رو گشتی دیدی؟ فرمود: آری میخواستم از وی (اوضاع) را بپرسم. عرض کردیم: به خدا ما به خاطر تو از او خبرگیری کردیم و از پرسش شما کفایت می کند، او مردی از قبیله ما بود: خردمند، راستگو و دانا. به ما خبر داد که از کوفه بیرون نیامده تا
مسلم و هانی را کشته دیده که پاهایشان را گرفته و بدنشان را در بازار میکشیدند. امام حسین (علیه
السلام) فرمود: «انّا لِلّه و انّا الَیهِ راجِعونَ؛ رحمت خدا بر آنها باد!» و این سخن را چندین بار تکرار کرد.
در منزل زباله نیز امام حسین (علیه
السلام) نامهای را که پیک محمد
بن اشعث و
عمر بن سعد که
مسلم بن عقیل به آنها گفته بود از جریان
بیعت شکنی و تنها گذاردن وی برای امام حسین (علیه
السلام) بنویسند، بیرون آورد و خواند و به خبر شهادت
مسلم بن عقیل و هانی یقین پیدا کرد.
زمانی که امام حسین (علیه
السلام) از شهادت هانی و
مسلم مطلع شدند ناراحت شدند و برای آن دو دعا کردند و مکرر میفرمود: انا لله و انا الیه راجعون! رحمه الله علیهما.
ابن اعثم چنین آورده: فاستعبر الحسین باکیا ثم قال: انا لله و انا الیه راجعون
امام حسین (علیه
السلام) چون از شهادت
مسلم و هانی خبر یافت، به شدت گریستند سپس کلمه استرجاع راخواندند.
نیز
طبری آورده: زمانی که امام حسین (علیه
السلام) از شهادت
مسلم و هانی مطلع شد نوشتهای بیرون آورد و برای حاضران خواند: بسم الله الرحمن الرحیم اما بعد: خبری فجیع و دردناک به ما رسیده و آن کشته شدن
مسلم بن عقیل و هانی
بن عروه و
عبدالله بن بقطر است. شیعیانمان ما را بی یاور گذشتهاند..
روز عاشورا، امام حسین (علیه
السلام) به راست و چپ نگریست و هیچ یک از اصحاب و یارانش را ندید جز آنان که پیشانی بر خاک ساییده و صدایی از آنها به گوش نمیرسید، پس ندا داد:
یا
مسلم بن عقیل! و یا هانی
بن عروة! و یا
حبیب بن مظاهر! و یا زهیر
بن القین! و یا یزید
بن مظاهر! و یا یحیی
بن کثیر! و یا هلال
بن نافع! و یا ابراهیم
بن الحصین! و یا عمیر
بن المطاع! و یا اسد الکلبی! و یا عبدالله ابن عقیل! و یا
مسلم بن عوسجة! و یا داود
بن الطرماح! و یا حر الریاحی! و یا علی
بن الحسین! و یا ابطال الصفا! و یا فرسان الهیجاء! ما لی انادیکم فلا تجیبونی، و ادعوکم فلا تسمعونی؟! انتم نیام ارجوکم تنتبهون، ام حالت مودتکم عن امامکم فلا تنصرونه؟!
ای
مسلم بن عقیل! ای هانی
بن عروه، ای حبیب! ای
زهیر بن قین...!
ای دلاور مردان خالص! وای سواران میدان نبرد! چه شده است شما را صدا میزنم؛ ولی پاسخم را نمیدهید؟ و شما را میخوانم؛ ولی دیگر سخنم را نمیشنوید؟ آیا به خواب رفتهاید که به بیداری تان امیدوار باشم؟ یا از محبت امامتان دست کشیدهاید که او را یاری نمیکنید؟. ..
زهیر
بن قین ضمن خطبهای که در روز عاشورا برای سپاه عمرسعد خواند یکی از جنایات ابنزیاد را شهادت هانی
بن عروه قاری
قرآن بر میشمرد.
پیکر هانی چند روز بر زمین ماند و سپس همسر
میثم تمّار شبانگاه که همه به خواب رفتند آن را به خانه برد و نیمه شب آن را کنار
مسجد اعظم کوفه برده، با خون آن به خاک سپرد و این موضوع را کسی جز همسر هانی که در کنار وی بود نمیدانست.
بنابراین
قبر وی پشت مسجد جامع کوفه روبه روی قبر
مسلم بن عقیل آشکار می باشد و دارای
گنبد و
بارگاه و مورد
زیارت است.
اما نقش هانی در قیام
مسلم بن عقیل مهم است.
مسلم بن عقیل، پس از آگاهی از آمدن عبیدالله
بن زیاد به کوفه و تهدیدهای او، از خانۀ
مختار بن ابیعبید ثقفی به خانۀ هانی
بن عروه رفت
حسین (علیه
السلام) او را به کوفه فرستاد و او به خانۀ هانی وارد شد. بنا بر نقلی، هانی مایل نبود
مسلم وارد خانۀ او شود، اما پس از ورود
مسلم، با تمام وجود از او دفاع کرد.
خانۀ هانی از اینرو انتخاب شد که از نظر اجتماعی، او بانفوذتر از مختار بود. خانۀ هانی از زمان ورود عبیدالله
بن زیاد به کوفه مرکز فعالیتهای سیاسی و نظامی بود و
شیعیان به خانۀ او آمد و شد میکردند.
شریک
بن اعور نیز که از یاران خاص
امام علی (علیهالسلام) و از شیعیان بزرگ بصره بود و به همراه عبیدالله به کوفه آمده بود – بیمار گردید و او نیز به خانۀ هانی، که از دوستانش بود، وارد شد
و هانی را به یاری
مسلم تشویق کرد و در خانۀ هانی نقشۀ کشتن عبیدالله را کشید،
به این ترتیب که در
زمان عیادت عبیدالله از او، در خانۀ هانی انجام گیرد.
به هر حال، این طرح به این سبب که هانی مایل نبود مهمانش در خانهاش کشته شود، عملی نشد.
عبیدالله
بن زیاد یکی از بردگان شامی خود را مأمور تحت نظر گرفتن خانۀ هانی کرد
و چون هانی به دیدارش نرفت، با
مکر و حیله، به واسطۀ محمد
بن اشعث و اسماء
بن خارجه
و
عمرو بن حجاج زبیدی
– که هر سه از اقوام و دوستان هانی بودند – او را به دارالاماره کشاند و بین او و
مسلم بن عقیل جدایی افتاد و به شکست
قیام مسلم انجامید. در دربار عبیدالله، بردۀ شامی را، چون حاضر نشد
مسلم بن عقیل را به عبیدالله
تسلیم کند،
شکنجه کردند، به طوری که بینی و ابرویش شکست، و او را به
زندان انداختند.
گروهی از قبیلۀ مذحج، با شنیدن خبر قتل هانی، مقابل دارالاماره اجتماع کردند،
اما با شهادت دروغ شریح قاضی، که گفت او زنده است، متفرق شدند.
پسر هانی، یحیی،
محدّث و از راویان اصح و
ثقه شمرده میشود.
هانی
بن عروه از
شیعیان مخلص امام علی (علیه
السلام)
و از اصحاب آن حضرت بود.
هانی دارای
زیارت مخصوصی است که در آن، وی عبدصالح و از اصحاب امام علی،
امام حسن و امام حسین (علیهم
السلام) خوانده شده است.
این که: در فضیلت هانی همین بس که نسبت به ایشان زیارت مخصوصی وارد شده: در مقابل قبر بایست و پس از
سلام به
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بگو:
سلام الله العظیم و صلواته علیک یا هانی
بن عروة،
السلام علیک ایها العبد الصالح، الناصح لله و لرسوله و لامیرالمؤمنین، و الحسن و الحسین علیهم
السلام، اشهد انک قتلت مظلوما، فلعن الله من قتلک، و استحل دمک، و حشی الله قبورهم نارا، اشهد انک لقیت الله و هو راض عنک بما فعلت و نصحت، و اشهد انک قد بلغت درجة الشهداء، و جعل روحک مع ارواح السعداء، بما نصحت لله و لرسوله مجتهدا، و بذلت نفسک فی ذات الله و مرضاته، فرحمک الله و رضی عنک و حشرک مع محمد و آله الطاهرین، و جمعنا و ایاکم معهم فی دار النعیم، و
سلام علیک ورحمة الله، سپس دو رکعت
نماز بخوان و به ایشان
هدیه کن..
(۱) ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۸۵ـ ۱۳۸۷/ ۱۹۶۵ـ ۱۹۹۷.
(۲) ابناثیر، اسدالغابه فیمعرفةالصحابه، قاهره ۱۲۸۰ـ ۱۳۸۶، چاپ افست بیروت.
(۳) ابناثیر، الکامل فیالتاریخ، بیروت ۱۳۸۵ـ ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ـ ۱۹۶۶.
(۴) ابناعثم کوفی، کتابالفتوح، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۱/ ۱۹۹۱.
(۵) ابنحبیب، المحبر، چاپ ایلزه لیختن شتیتر، حیدرآباد، دکن ۱۳۶۱.
(۶) ابنحجر عسقلانی، الاصابه فی تمییزالصحابه، چاپ علی محمد بجاوی، بیروت ۱۴۱۲/ ۱۹۹۲.
(۷) ابنحزم اندلسی، جمهرةالانساب العرب، چاپ عبدالسلام محمد هارون.
(۸) ابنخلدون، کتابالعبر و دیوان المبتداء و الخبر، بیروت ۱۳۹۱/ ۱۹۷۱.
(۹) ابنسعد، الطبقات الکبرى.
(۱۰) محمد
بن علی
بن طقطقی، الفخری فیالآداب السلطانیه و الدول الاسلامیه، بیروت، دارصادر.
(۱۱) ابنعبدربه، العقد الفرید، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۱/ ۱۹۹۰.
(۱۲) ابنقتیبه دینوری، الامامة والسیاسه، چاپ طه محمد زینی، قاهره ۱۳۷۸/ ۱۹۶۷.
(۱۳) ابنکثیر، البدایه والنهایه، بیروت، مکتبةالمعارف.
(۱۴) نصر
بن مزاحم منقری، وقعةالصفین، چاپ عبدالسلام محمد هارون، ۱۴۰۴.
(۱۵) ابوعلی مسکویه، تجاربالامم، چاپ ابوالقاسم امامی، ۱۳۶۶ش/ ۱۹۸۷.
(۱۶) ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، چاپ سیداحمد صقر، قاهره ۱۳۶۸/ ۱۹۴۹.
(۱۷) سیدمحسن امین، اعیانالشیعه.
(۱۸) حسین
بن احمد نراقی، تاریخالکوفه، چاپ محمدصادق بحرالعلوم، بیروت ۱۴۰۷/ ۱۹۸۷.
(۱۹) احمد
بن یحیی بلاذری، انسابالاشراف، چاپ زکار.
(۲۰) شیخ محمدتقی تستری، قاموسالرجال، چاپ موسسه النشرالاسلامی.
(۲۱) ابراهیم
بن محمد ثقفی، الغارات، چاپ میرجلالالدین حسینی ارموی.
(۲۲) احمد
بن داود دینوری، الاخبار الطوال، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره ۱۹۶۰.
(۲۳) دهخدا، لغتنامه.
(۲۴) محمد
بن احمد ذهبی، تاریخ
الاسلام و وفیاتالمشاهیر و الاعلام، چاپ عمر عبدالسلام تدمری، بیروت ۱۴۰۷.
(۲۵) زرکلی، الاعلام، بیروت.
(۲۶) فضل
بن حسن طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، چاپ مؤسسه آلالبیت.
(۲۷) محمد
بن حسن طوسی، رجالالطوسی، چاپ جواد قیومی اصفهانی، ۱۴۲۰.
(۲۸) طبری، تاریخ، بیروت.
(۲۹) شیخ عباس قمی، مفاتیحالجنان.
(۳۰) مسعودی، مروج، بیروت.
(۳۱) محمد
بن محمد مفید، الارشاد، قم ۱۴۱۳.
(۳۲) مطهر
بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، چاپ ارنست لروصحاف، ۱۸۹۹.
(۳۳) یعقوبی، تاریخ، بیروت.
(۳۴) ابصارالعین؛
(۳۵) مقتلالحسین؛
(۳۶) اخبار الطوال؛
(۳۷) فرسان الهیجاء؛
(۳۸) تاریخ حبیب السیر؛
(۳۹) ناسخ التواریخ؛
(۴۰) وسیلةالدارین؛
(۴۱) مراقدالمعارف؛
برگرفته از مقاله «هانی بن عروة»، شماره۷. پژوهشی پیرامون شهدای کربلا، ص۳۷۷-۳۸۸. سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «هانی بن عروه» تاریخ بازیابی ۹۵/۰۲/۱۹.