هاشم بن عبد مناف
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
هاشم بن عبد مناف، بن
قُصَیّ بن کِلاب بن مُرَّه، از مردان برجستۀ قریش و جد دوم
رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم بود.
سال تولد و وفات و کیفیت
عبادت وی نامعلوم است.
نام اصلی او عَمرو بود.
ظاهراً در
مکه به دنیا آمد و به قولی بزرگترین فرزند
عبد مناف جد سوم رسول خدا، بود.
کنیهاش را، به اختلاف، ابونَضْله
و ابوزید یا ابواَسَد
نوشتهاند.
هاشم، بعد از پدرش، شرافت و بزرگی یافت و بلند آوازه شد.
چهرهای نورانی و درخشان داشت
و برترین فرد در
قبیلۀ قریش از نظر حسب و نسب و مکارم
اخلاق بود
بزرگوار، بخشنده و مهماننواز، و نامش در
سخاوت مثل بود.
هاشم چهار برادر به نامهای
عبد شمس ، مُطَّلِب،
نَوْفَل و ابوعمرو، و شش خواهر داشت.
مادرش عاتِکه بنت
مُرَّة بن هلال بود.
گفته شده است هاشم و برادرش، عبدشمس، هنگام تولد به هم چسبیده بودند و با
تیغ آنان را از هم جدا کردند و ازاینرو، برخی گفتند میان فرزندان آنان نزاع رخ خواهد داد.
به روایتی، بعدها، به سبب سخاوت و مهمان نوازیهای هاشم،
اُمیّة بن عبد شمس به او حسادت ورزید و میانشان
عداوت افتاد،
اما این داستان اساساً ساختگی است.
دربارۀ چگونگی
ازدواج هاشم با سَلمی، دختر
عَمرو بن زَید (یا زیدبن عمرو) بن لَبید، از طایفۀ
بنی نجّار قبیلۀ
خَزْرَج (مادر
عبدالمطلب بن هاشم )، گفتهاند هاشم همیشه برای
تجارت به
شام سفر میکرد.
هرگاه به
یثرب میرسید، برای استراحت نزد عمرو بن زید ــ که دوست او و پدرش بود ــ میرفت.
در یکی از سفرهایش، در بازگشت از شام، وقتی نزد عمرو رفت، سلمی را دید و شیفتۀ او شد.
سلمی قبلاً ازدواج کرده و صاحب دو فرزند بود، اما شوهر و فرزندانش درگذشته بودند و به قولی، سلمی از او جدا شده بود.
هاشم او را از پدرش
خواستگاری کرد.
سلمی چون شرف و نسب وی را دانست، پذیرفت.
عمرو نیز ازدواج سلمی را با هاشم مشروط بر آن کرد که هنگام ولادت فرزندش، سلمی کنار خانواده اش باشد.
هاشم بعد از عروسی با سلمی، با تهیۀ
غذا و دعوت از چهل تن از افراد
قریش ــ که همراه او برای تجارت عازم شام بودند ــ و جمعی از خزرجیان، جشنی برپا کرد.
او چند روز کنار سلمی ماند و آنگاه با همراهانش به سوی شام رفت.
به روایتی، هاشم دو سال در کنار سلمی در
مدینه ماند و سپس او را با خود به
مکه برد.
در آن مدت، سلمی باردار شد.
چون ایام ولادت فرزندش نزدیک گردید، هاشم او را به یثرب نزد خانوادهاش برد و خود برای تجارت به سوی شام رفت.
ملقب شدن وی به هاشم از آنرو بود که قریش طی چند سال اموال خود را از دست داده و دچار
قحط شده بودند.
هاشم، برای رفع این مشکل، به شام سفر کرد و دستور داد نان فراوانی بپزند.
سپس
نانها را بر
شتران بار کرد و به مکه برد.
در آنجا نانها را شکست و ترید نمود (هَشَمالثَریدَ/ الخُبزَ) و شتران را نحرکرد و پخت و مکّیان را سیر کرد.
این نخستین فراوانی
نعمت قریش پس ازآن دوران سخت بود.
از اینرو، به وی هاشم (خردکننده، تکهتکه کننده) گفتند.
برخی گفتهاند او برای رفع قحط و گرسنگی از قریش، به
فلسطین رفت و آرد تهیه نمود و در مکه از آن آرد، نان پخت و با آب
گوشت شتر به قوم خود، قریش،
اطعام کرد.
به او
عمرو العلا هم میگفتند که به سبب ویژگیها و صفات برجسته و والایش بود.
ابوالشعث الشجیّات نام دیگر هاشم بود.
بدران لقبی بود که مردم به هاشم و برادرش، مُطَّلب، داده بودند، که به سبب جمال و زیبایی آن دو بود
اقداح النضار ــ به معنای
طلا ــ نیز عنوان هاشم و برادران او، یعنی عبد شمس و مطلب و نَوفَل، بود.
مجیرون (پناه دهندگان) یا مجیزون (اجازه دهندگان، گذردهندگان) عنوان دیگرهاشم و برادرانش بود، زیرا بخشنده بودند و بر دیگر
اعراب فخر و سیادت داشتند و از آن میان، هاشم با پادشاهان شام و
روم و غَسّان پیمان بست و برادرانش با زمامداران
حبشه و
ایران و
یمن پیمان بستند و بدین ترتیب برای قبیلۀ خود، قریش، اماننامه گرفتند تا بتوانند با آسودگی و
امنیت ، به تجارت در آن مناطق بپردازند.
به روایت دیگر، چون خدا از این طریق
فقر و اوضاع بحرانی قریش را جبران کرد، آنان را مُجَبِّرون (جبرانکنندگان) خواندند.
به نوشتۀ مورخان، هاشم نخستین فردی بود که سفرهای تجاری زمستانی (به
یمن یا
حبشه، یا یمن و حبشه ) و تابستانی (به شام) قریش را پایه گذاری کرد.
طبق برخی روایات، هاشم در سفر تابستانی به شام، تا
غزه و از آنجا به اَنقره (
آنکارا ) هم میرفت.
به نظر میرسد اقدام برادران هاشم برای عقد قرارداد تجاری با کشورهای مجاور ــ که در پارهای روایات ذکر شده ــ تحت ریاست هاشم بوده است و پس از درگذشت او، مطلّب و بعد از درگذشت او، عبد شمس و بعد از وفات او نوفل، پیمانهای تجاری قریش را با کشورهای مجاور تجدید نمودند.
هاشم همچنین با رؤسا و بزرگان قبایل
عرب میان مکه تا شام، قراردادهایی بست تا قریش بتواند با امنیت از مناطق آنان عبور کند و در مقابل، کاروان قریش، کالاهای آنان را بدون اخذ کرایه حمل کند.
پیش از این مناسبات، قریش در مبادلات تجاری خود از
مکه فراتر نمیرفت و مکه صرفاً محل تردد تجار غیرعرب و بازاری برای کالاهای آنان بود و از سوی دیگر، بر اثر چند سال
خشکسالی ، قریش در فقر و مضیقۀ مالی به سر میبرد.
گفتهاند وضع زندگی بعضی خانوادههای قریش نیز، بر اثر خشکسالی، چنان سخت و رقتانگیز بود که هرگاه دچار گرسنگی زیاد میشدند، به جایی میرفتند و خیمهای بر پا میکردند و درون آن میماندند تا بمیرند.
هاشم که از این وضع متأثر شده بود، به میان قریش رفت وسخن گفت و با یادآوری اینکه آنان
ساکنان حرم الهی و شریف ترین فرزندان حضرت آدم هستند، در صدد برآمد در نحوۀ زندگی قریش تحول ایجاد کند.
در پی آن، قریشیان آمادگی خود را برای تبعیت از هاشم اعلام نمودند.
هاشم که پیش از آن برای تجارت به شام و یمن میرفت و بسیار سفر میکرد، به سازمان دهی پرداخت و با
تشویق او، قبیلۀ قریش به سفرهای بازرگانی در دو فصل از سال روی آورد.
تلاش هاشم برای بهبود وضع اقتصادی قریش و نجات آنان از فقر و گرسنگی بزرگ ترین افتخار برای او (یا او و برادرانش) بود.
هاشم، که در آن هنگام جوان بود، با ملاحظۀ اوضاع بحرانی قریش، به شام
سفر کرد و در اطراف کاخ قیصر (هِرَقل)
سکنا گزید و در مدت اقامتش، روزی یک گوسفند ذبح میکرد و بعد از پختن آن، آب گوشت آن را در کاسهای بزرگ میریخت و در آن نان ترید میکرد و ازکسانی که در آن حوالی بودند، دعوت مینمود از آن بخورند.
وقتی خصوصیات هاشم را برای قیصر بازگو کردند، به دیدن او تمایل پیدا کرد و از دیدن هاشم و شنیدن سخنانش، شگفت زده شد و پس از آن نیز او را نزد خود میخواند.
در دیداری دیگر، هاشم از قیصر خواست با نگارش فرمانی، امنیت لازم را برای قوم او، که از تاجران عرب بودند، تضمین کند تا آنان بتوانند پوست و جامۀ حجازی را به شام ببرند.
در پی موافقت قیصر، هاشم آنجا را ترک گفت.
پس از آن، هاشم در میان قریش جایگاه ارزشمندی یافت.
هاشم در نامهای از
نجاشی ، حاکم حبشه، درخواست کرد که قریشیان بتوانند برای امور تجاری به مناطق تحت فرمان او وارد شوند.
هاشم برای آنکه قریش و قبایل عرب مسیر او به شام، در این سفرها متحمل هیچ هزینهای نشوند، کاروان آنان را همراه کاروان خود حرکت میداد.
همچنین بخشی از درآمد حاصل از تجارت را به قبایل عرب میداد و در مقابل، از آنان میخواست او را از شر دشمنان در هنگام رفت و برگشت حفظ کنند و با این سیاست، در مسیرهای تجاری امنیت برقرار کرد و کاروانها را از تعرض قبایل عرب بادیهنشین – که برای حَرَم و
ماه حرام ،
حرمت قائل نبودند – حفظ کرد.
هاشم را، به سبب ایجاد الفت و ائتلاف با سران قبایل و پادشاهان مجاور، صاحب ایلاف قریش لقب دادند.
بنا بر این گذاشته شده بود که هر تاجر قریشی، سودش را با یک فقیر تقسیم کند.
با این سیاست – که ظاهراً بنیان گذارش هاشم بوده – همۀ فقیران، مانند اغنیا، توانگر شدند.
این سیاست تا ظهور
اسلام ادامه داشت.
در نتیجه، در میان قبایل عرب هیچ قبیلهای مانند قریش متمکن و عزیز نبود
قریشیان با رهنمودهای هاشم و همکاری با او اززندگی راحتی برخوردار شدند.
هاشم عامل اساسی شوکت و عظمت و امنیت خاطر مردم قریش بود و آنان به او بسیار وابسته بودند، به حدی که وقتی درگذشت، نگران بودند که دیگر قبایل عرب بر آنان چیره شوند.
وی کارهای دیگری نیز کرد؛ در
کعبه را از
طلا قرارداد
و چاههای بَذّر و سَجْله را در مکه حفر نمود،
متولی سقایت (آب دادن) و رفادت (پذیرایی کردن از حاجیان) در موسم
حج بود.
در بارۀ اینکه چگونه
سقایت و
رفادت به هاشم واگذار شد، گفتهاند زمانی هاشم و عبد شمس و مطلب و نوفل، فرزندان عبد مَناف، به پیشگامی هاشم مصمم شدند پرده داری کعبه و
پرچم داری (جنگ) و رفادت و سقایت و دار الندوه را ـ که
قُصَیّ بن کِلاب به پسرش،
عبدالدار ، واگذار کرده و بعد از او به فرزندانش، یعنی بنی عبدالدار، رسیده بود ـ از عموزادگان خود، بنی عبد الدار، بگیرند، زیرا خود را شایستهتر میدانستند.
برخی قبایل از فرزندان عبد مناف وعدهای نیز از بنی عبدالدار پشتیبانی کردند.
بنی عبد مناف و موافقان آنان ظرفی را که در آن مایعی خوشبو وجود داشت، آوردند و دستهای خود را در آن فرو بردند و به کعبه مالیدند و بدین وسیله هم
پیمان شدند و سوگند خوردند هیچگاه دست از یاری هم برندارند.
از این رو، به آنان مُطَیَّبین گفتند.
در مقابل، بنیعبدالدار و طرفدارانشان دستهای خود را در ظرفی که حاوی خون بود، فرو بردند و
قسم خوردند هیچگاه یکدیگر را رها نکنند.
به آنان «احلاف» و «لَعَقَة الدَّم» گفتند.
گفته شده است دو گروه آمادۀ نبرد شدند، اما سرانجام مصالحه کردند و پذیرفتند رفادت و سقایت را به بنی عبد مناف واگذارند و پرده داری و پرچم داری و دار الندوه را به بنیعبدالدار.
وقتی این دو منصب به فرزندان عبد مناف واگذار شد، با توافق یا از طریق قرعه در اختیار هاشم قرار گرفت.
اما طبق برخی گزارشها، قصی بن کلاب دارالندوه و پرچم داری و پرده داری را به عبدالدار، و سقایت و رفادت را به عبد مناف واگذار کرد
(سقایت و ریاست) و پس از وی، قریش ریاست و سقایت و وفادت را به هاشم دادند.
بنا براین روایت، به نظر میرسد در این خصوص نزاعی درنگرفته است.
هاشم در بزرگداشت مراسم
حج ، سخت کوشا بود و به حجاج
مکه توجه شایستهای میکرد.
هر سال در نخستین روز ماه ذیحجه به در کعبه تکیه میزد و برای قریش خطبه میخواند و آنان را به چند امر توجه میداد.
او قریش را همسایگان و اهل بیتالله الحرام و حجاج را مهمانان خداوند میخواند و از قریش میخواست از مهمانان خدا با شایستگی و احترام و از
مال حلال خود از آنان پذیرایی کنند، زیرا خداوند قریش را برای این مسئولیت برگزیده است.
هاشم، که توانگرترین شخص قریش بود، مال فراوانی برای این کار کنار میگذاشت و قریشیان نیز هر یک، به تناسب وضع مالی اش، از اموال پاکی که داشت، در این راه هزینه میکرد و آن را به هاشم میداد.
بعضی خانوادههای متمکن، هر کدام صد مثقال هرقلی به این منظور اختصاص میدادند و هاشم آن اموال را، برای ضیافت حجاج، در دارالندوه قرار میداد.
در ایام حج، کنار
چاه زمزم (پیش از بازگشایی آن) حوضهایی از جنس
پوست مینهاد و، از آب چاههای مکه، آنها را با آب شیرین پرمیکرد و حاجیان را آب میداد.
همچنین از هفتم ذیحجه تا وقتی که حجاج از
منی باز میگشتند، در مکه و منی و
مشعر الحرام و
عرفه به حاجیان غذا میداد و با نان و ترید و
گوشت و
روغن و
خرما و
سویق از آنان پذیرایی میکرد.
هاشم در آخرین سفر خود، به همراه چهل تن از تجار
قریش ، به سوی
شام رفت. چون به
غزّه رسید، بیمار شد و از دنیا رفت.
وی نخستین پسر
عبدمناف بود که درگذشت. همراهان هاشم، بعد از دفن او در غزه، اموال او را برای فرزندانش بردند.
بنا بر قول درست، هاشم در آن زمان ۲۵ ساله و به قولی دیگر بیست ساله بود.
هاشم برادرش، مطلب، را وصی خود قرار داده بود و بعدها
بنوهاشم و
بنومطلب همواره متحد بودند.
نسب تیرههای بنیهاشم به او میرسد.
هاشم از چند همسر، صاحب چهار پسر و پنج دختر شد.
که سرآمد آنان عبدالمطلب، جد دوم
پیامبر اکرم ، بود.
(۱) عبدالحمید ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، چاپ محمد ابو الفضل ابراهیم؛
(۲) عبدالرحمن ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبد القادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲.
(۳) محمد ابن حبیب، کتاب المنمق فی اخبار قریش، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵.
(۴) احمد بن علی ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابه، چاپ علیمحمد بجاوی، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲.
(۵) ابن خلکان، وفیات الاعیان وأنباء أبناء الزمان.
(۶) ابن سعد اسماعیل ابن کثیر، البدایة و النهایة، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۶.
(۷) عبدالملک ابن هشام، السیرةالنبویه، چاپ مصطفی سقا، ابراهیم ابیاری و عبدالحفیظ شلبی، قاهره ۱۳۵۵ق/ ۱۹۳۶.
(۸) محمد بن احمد باعونی، جواهر المطالب فی مناقب الامام علی بن ابی طالب (ع)، چاپ محمد باقر محمودی، قم ۱۴۱۵.
(۹) اسماعیل حقی بروسوی، تفسیر روح البیان، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵.
(۱۰) احمد بن یحیی بلاذری، انسابالاشراف، چاپ محمد حمید الله، مصر ۱۹۵۹.
(۱۱) احمد بن یحیی بلاذری، کتاب فتوحالبلدان، چاپ دخویه، فرانکفورت ۱۴۱۳/۱۹۹۲.
(۱۲) عبدالملک بن محمد ثعالبی، ثِمارالقلوب، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۸۴ق/ ۱۹۶۵م.
(۱۳) علی بن برهان الدین حلبی، السیرة الحلبیة، بیروت ۱۴۰۰.
(۱۴) محمد بن یوسف صالحی شامی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، چاپ عادل احمد عبد الموجود و علی محمد معوض بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳.
(۱۵) طبرسی، تفسیر مجمع البیان.
(۱۶) طبری، تاریخ (بیروت).
(۱۷) محمدبن عمر فخر رازی، التفسیر الکبیر اَوْ مفاتیح الغیب، بیروت ۱۴۲۱/۲۰۰۰.
(۱۸) مسعودی، التنبیه.
(۱۹) یعقوبی، تاریخ.
(۲۰)ابن الاثیر، اسد الغابة فی معرفة الصحابة.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «هشام بن عبدمناف. فرهنگ علم کلام، احمد خاتمی، ص۲۲۹.