نظریه کانت
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
آیا ما
بعد الطبیعه ممکن است؟طنین کانتی این سئوال سهمگینی بر کسی پوشیده نیست.
کانت با طرح این پرسش حاصل قرنها
رنج فلاسفه را در
شناخت هستی در هاله ای از
استفهام قرار داد، و چون طوفانی سهمگین کاخ
متافیریک را لرزاند.بخصوص که پاسخ کانت به این سئوال آشکارا منفی بود.
کانت سخت تحت تأثیر موقیتهای شگرف
فیزیک نیوتن بود،
علمی که هم توانائی خود در تفسیر
عالم بخوبی نشان میداد و هم در تسخیر اندیشهها و کسب مقبولیت عام قرین توفیق بود.
مقایسه درخشان فیزیک با وضع فلاکت بار متافیزیک که به نظر وی نه در تفسیر
عالم گامی به جلو بر میداشت و نه در تسخیر
عالمیان توفیق رفیقش بود کانت را بر آن داشت تا در سر آن کامیابی و این ناکامی تأمل کند.
به نظر وی پیش از اینکه به اثبات و نفی دعاوی ما بعد الطبیعه بپردازیم باید به این سئوال پاسخ دهیم که آیا اساساً
علمی بنام مابعد الطبیعه ممکن است؟
قصد من آن است که همه کسانی را که به مابعد الطبیعه را در خور تحقیق و اعتنا میدانند به این حقیقت معتقد سازم که قطعاً واجب است کار خویش را موقتاً متوقف سازند و هر آنچه تاکنون شده ناشد ه انگارند و مقدم بر هر امری ببینند که آیا اصولاً ممکن است چیزی چون مابعد الطبیعه وجود داشته باشد؟ اگر ما بعد الطبیعه، خود
علم است چرا مانند
علوم دیگر قبول عام نیافته است و اگر
علم نیست چه شده است که همواره به صورت
علم متظاهر بوده وفا همه آدمی را با امیدهایی که نه هرگز قطع میگردد و نه برآورنده میشود معطل ساخته است؟......
در حالی که همه
علوم دیگر بی وقفه قدم در راه توسعه و پیشرفت دارند این به مسخره میماند که ما، در
علمی که خود را
حکمت محض میهواند و همگان (نیز) آن را لسان الغیب میپندارند و حل معمای خویش از آن میطلبند بی آنکه قدمی فرا پیش نهیم دائماً گرد یک نقطه میچرخیم.
به نظر کانت برای یافتن پاسخ پرسش فوق نخست باید ببینیم که میزان توانائی
انسان در شناخت چیست؟ لذا باید قوای شناسائی، مکانیسم شناخت و محدوده، آن را بشناسیم، پس از این بررسی است که
اعتبار و عدم
اعتبار هر دسته از
علوم و نیز تکلیف مابعد الطبیعه روشن میشود.
هلمی که عهده دار این بررسی است
فلسفه استعلائی (transcendental philososphy) یا فلسفه انتقادی است.
بنظر کانت این تنها فلسفه ای است که شایسته نام فلسفه است.
وی کراراً از این نوع
تعابیر در عظمت و جلالت شأن فلسفه خود استفاده میکند در جائی میگوید:
«آن،
علمی است بکلی جدید که سابقاً در فکر هیچکس نیامده و حتی تصور آن نیز به
ذهن احد خطور نکرده است.»
گاهی از آن به «
علم جدید کاملاً مسقلی که در نوع خود یگانه است»
تعبیر میکند چنانکه در جائی از آن به «
علم کامل» و «کاملاً
علم جدید»
یاد میکند.
در جائی که امکان قضه تألیفی ما دقدم را مورد سئوال قرار میدهد میگوید:«چنین سئوالی به ذهن کسی خطور نکرده است.»
درباره تفکیک تصورات از مقولات میگوید:
«اگر از کتاب نقد محض هیچ فائده دیگری جز بیان این تفکیک برای نخستین بار، عائد نشده بود، سهم آن در تنویر فهم و هدایت پژوهشهای مادر عرصه مابعد الطبیعه، از همه تلاشهای بی ثمری که تاکنون باری ادای حق مسائل متعالی
عقل محض صورت گرفته بیشتر میبود.»
در باب احصاء عدد مقولات و تنظیم و تنسیقشان بارها به خود میبالد و آن را با مقولات ارسطوئی قابل قیاس نمیداند
و بالاخره:
«نسبت نقادی با مابعد الطبیعه معمول نزد اهل مدرسه، دقیقاً همان نسبتی است که شیمی با کیمیا یا نجوم با غیبگوییهای صناعت تنجیم دارد.»
در اینجا لازم است به تفاوتی که کانت بین دو نوع
حکم قائل شده است اشاره کنیم.
وی احکام را به تحلیلی و ترکیبی تقسیم میکند.
در احکام تحلیلی موضوع متضمن محمول است لذا محمول چیزی بر موضوع نمیافزاید بلکه فقط آن را تحلیل میکند، بدین جهت
علم ما بواقع را افزایش نمیدهد، مانند «هر جسمی ممتد است» که تصور جسم متضمن تصور امتداد است بگونه ای که سلب امتداد از جسمیت مستلزم تناقض است.
احکام تحلیلی مبتنی بر اصل
امتناع تناقض هم شرط لازم برای احکام تحلیلی است و هم شرط کافی، از اینرو احکام تحلیلی پیشین و مقدم بر
تجربه (Apriori) اند، هر چند مفاهیم آنها تجربی باشد.
مثلاً در قضیه «طلا فلزی زرد رنگ است» با اینکه موضوع و محمول امور تجربی و محسوس اند، اما حکم ماتقدم و غیر تجربی است، زیرا فلز زرد رنگ، مفهوم
طلا است.
در احکام ترکیبی موضوع و محمول دو مفهوم متباین هستند و محمول واجد چیزی است که در موضوع نیست و به صرف تصور موضوع، محمول تصور نمیشود.
کلیه احکام تجربی از این دسته اند، مانند بعضی از
اجسام سنگین است.
با اینکه اصل امتناع تناقض
شرط لازم برای کلیه قضایای ترکیبی است اما شرط کافی آن نیست؛ بلکه در این نوع احکام امر دیگری علاوه بر اصل کافی نیست؛ بلکه در این نوع احکام امر دیگری علاوه بر اصل مزبور مورد احتیاج است.
آن امر دیگر در قضایای ترکیبی ماتاخر (Aposteriori) تجربه است و در قضایای ترکیبی مقدم بر تجربه، عقل محض وفا همه است.
پوزیتیویستها قضایای ترکیب پیشین را انکار کردند، اما به نظر کانت بدون قضایای ترکیبی پیشین هیچ عملی ممکن نیست.
به نظر وی
علم عبارت است از معرفت کلی و ضروری و این فقط محمول قضایای ترکیبی پیشین است، زیرا قضایای تحلیلی معرفت جدیدی بار نمیآورند و قضایای ترکیبی بعدی نیز از آنجا که ناشی از تجربه حسیاند مفید کلیت و ضرورت نیستند و این نکته ای است که کانت از هیوم آموخته بود.
اما قضایای تألیفی پیشیین، هم معرفت را هستند و هم واجد کلیت و ضرورت.
بنابراین امکان هر
علمی اعم از ریاضیات و طبیعیات و مابعدالطبیعه منوط به داشتن قضایای ترکیبی پیشین است و
اعتبار و عدم
اعتبار علوم را میتوان با این محک سنجید.
کانت بر این است که ریاضیات و طبیعیات بی شک به عنوان
علم موجودند بنابراین سئوال از امکان آنها مطرح نیست، تنها سئوالی که مطرح است این است که آنها چگونه ممکنه؟ اما در ما بعد الطبیعه که چنین مقبولیت عاملی ندارد، بلکه عرضه مناقشات و مجادلات پایان ناپذیر است، سئوال این است که آیا اساساً ما بعد الطبیعه ممکن است؟ تمامی فلسفه کانت در جهت یافتن پاسخ این سه پرسش است.
به نظر کانت ریاضیات و طبیعیات از آن جهت ممکن و معتبراند که واجد قضایای ترکیبی پیشیناند و از اینجا میتوان شرط امکان احکام ترکیبی را پیشین را تحقیق نمود و با عرضه مابعد الطبیعه به آن،
اعتبار یا عدم اعتبارش را بدست آورد.
«مسأله خاصی که همه چیز منوط بدان است، این است که چگونه قضایای تألفی مقدم بر تجربه ممکن است؟....برجا ماندن مابعدالطبیعه یا فرو ریختن آن، و با لتنیجه موجودیت آن، یکسره در گرو حل مسأله است....به همان اندازه که پاسخ گفتن بدین پرسش اجتناب ناپذیر است دشوار نیز هست»
برای پاسخ سئوال فوق باید دید نظر
کانت درباره
معرفت چیست؟ از نظر وی
شناخت ، انعکاس اشیاء عینی در ذهن و حکایت صور از خارج نیست؛ بلکه شناخت ترکیبی است از ماده و صورت که ماده آن تأثیراتی است که حواس از خارج میپذیرد و ناشی از متعلق شناسائی است و صورت آن قالبهائی است که
ذهن از پیش خود واجد آنها است و از لوازمات ذات فاعل شناسائی است.
امور متغیر و غیر ضروری ناشی از فاعل شناسائی است.
با اینکه هر معرفتی با تجربه آغاز میشود اما تماماً ناشی از تجربه نیست.
همان شناخت تجربی مرکب است از تأثرات حسی و صورتی که ذهن به آن میدهد.
آنچه از این طریق نصیب ما میشود این است که اشیاء را چنانکه بر ما پدیدار میشوند بشناسیم نه آن گونه که در نفس الامر هستند.
به گمان تفاوتی که بین نظر او ایده آلیسم هست این است که:
«بر خلاف ایده آلیسم واقعی وجود آن چیزی را که پدیدار گشته نفی نکرده ام بلکه فقط ثابت کرده ام که ما نمیتوانیم بوسیله
حواس آن را چنانکه هست بشناسیم».
ولی با این همه نمیتواند قرابت نظرش را با ایده آلیسم نادیده بگیرد، لذا پیشنهاد میکند که ایده آلیسم او ایده آلیسم استعلائی یا ایده آلیسم انتقادی نامیده شود، در مقابل ایده آلیسم تجربی
دکارت و ایده آلیسم تخیلی
برکلی .
برای شناسائی دو قوه هست: حساسیت که منشأ احساس است، وفا همه که منشأ
تفکر است.
زمان و
مکان صورتهای حساسی اند.
نباید زمان و مکان را دو تصوری دانست در کنار سایر تصورات، که هر کدام از یک ما به ازاء عینی
حکایت میکنند، بلکه دو جامه ای هستند که ذهن بر تن هر
ادارک حسی میپوشاند.
شرط هر نوع ادارک حسی این است که اشیاء، در قالب زمان و مکان بر ما پدیدار شوند.
تصور شیئی بودن تصور آن در مکان ممکن نیست، هر چند مکان بدون شیئی متمکن قابل تصور است و این خود دلیل پیشین بودن مکان است.
از رهگذر زمان استمرار و توالی و تغییر و تغیر اشیاء را.
بنابراین زمان و مکان نه واقیعت اند.
همچنین کانت بر این است که زمان و مکان کلی نیستند بلکه جزئی و کل از اجزائند.
درک ما از زمان و کان از راه تجربه نیست بلکه شهودی و مقدم بر
تجربه است، زیرا «اگر از شهودهای تجربی اجسام و تغییرات آنها (
حرکت )، هر امر تجربی، یعنی هر آنچه را که به احساس تعلق دارد، بر داریم مکان و زمان همچنان باقی خواهد ماند.
بنابراین، این دو شهود محضند و زمینه و مبنای مقدم بر تجربه شهودهای تجربی هستند، و لذا حذف آنها هرگز ممکن نیست، بلکه شهود محض مقدم بر تجربه بودن آنها، خود صریحاً دلیل است بر اینکه آنها صرفاً صورتهای حساسیت ما هستند که میباید بر همه شهودهای تجربی، یعنی بر ادارک همه اشیاء خارجی، تقدم داشته باشند و بر طبق آنها است که میتوان اشیاء را، به نحو مقدم بر تجربه، هر چند فقط بدان گونه که برما پدیدار میشوند، شناخت.»
پرسش بسیار با اهمیتی که در اینجا مطرح است این است که چگونه میشود از امری شهود مقدم بر تجربه داشت؟ به نظر میرسد، شهود مقدم بر وجود و بدون حضور بلا واسطه متعلق
شهود ممکن نیست، زیرا چیزی
وجود ندارد که تصویرات ذهنی بدان ارجاع داده شوند.
شهودی که مشهود در آن حاضر نباشد شهود نیست.
پاسخ کانت این است که اگر شهود کاشف از
نفس الامر اشیاء بود همواره تجربی بود و مقدم بر تجربه ممکن نبود، اما وقتی از شهود مقدم بر تجربه سخن میگوئیم منظور ما آن شهودی است که شامل چیزی جز صورت حساسیت نیست، و صورت حساسیت نه امری کاشف از خارج، بلکه از امکانات و تجهیزات ذهنی فاعل شناسائی است که بر همه ارتسامات واقعی ناشی از تأثیر اشیاء بر شناسانده تقدم دارد.
تا اینجا روشن شد که زمان و مکان به عنوان دو عنصر صوری و پیشین قوه حساسیت اند.
کانت بر این است که تمامی ریاضیات مبتنی بر زمان و مکان به عنوان دو شهود مقدم بر تجربه است و بدون شهود محض، ریاضیات ممکن نیست.
«خصوصیتی که در تمامی شناخت ریاضی مشهود است اینست که نخست میباید مفهوم آن در شهود... به تمثل درآید.بدون این وسیله نمیتوان در ریاضیات قدمی پیش رفت.»
هندسه مبتنی بر شهود محض مکان و حساب مبتنی بر شهود محض زمان است، بدین طریق که درک اعداد از طریق افزایش متوالی آحاد در زمان صورت میپذیرد.
با توجه به آنچه گفته شد سر امکان ریاضیات به عنوان دانشی که مشتمل بر احکام تالیفی مقدم بر تجربه است روشن میشود؛ چرا که آنچه که مقدم بر ریاضیات است، شهود زمان و مکان است که صورت حساسیتاند که هر چند جزء بر اشیاء محسوس بر چیزی قابل اطلاق نیست، اما از آنجا که متمضمن
ماده احساس نیست ابتنائی بر احساس و تجربه ندارد.
ضرورت و یقینی بودن ریاضیات نیز ناشی از پیشین بودن و استقلالش از تجربه است.
بنابراین ریاضیات معرفتی است واجد
احکام تألیفی پیشین و دارای کلیت و
ضرورت و بالنتیجه یک
علم است.
اما باید توجه داشت که محدوده آن اشیاء محسوس است و جز بر قلمرو محسوسات، قابل اطلاق نیست.
از آنجا که ریاضیات قائم به زمان و مکان است، اطلاق آن در قلمرو و رای
زمان و
مکان بی وجه است.
در این مرحله کانت در پی آن است که چگونگی
امکان علوم طبیعی را تبیین کند.
وی وجود
علوم طبیعی را مانند ریاضیات مفروض میگیرد.
با اینکه در
علم طبیعی موجود اموری هست که بکلی محض و مقدم بر تجربه نیست معهذا
فیزیک محض وجود دارد که در آن قوانین حاکم بر طبیعت اشیاء به نحو مقدم بر تجربه عرضه گشته است:
«از قبیل این قضیه که
جوهر باقی میماند و ثابت است و هر آنچه حادث میشود؛ همواره از پیش به موجب علتی بر طبق قوانین ثابت وجوب یافته است و نظایر آن.
اینها واقعاً قوانین کلی طبیعیند که کاملاً مقدم بر تجربه ثبوت دارند.
بدین وجه
علم طبیعی محض به واقع وجود دارد و اکنون مسأله این است که آن، چگونه ممکن است؟»
پاسخ به این پرسش از کندو کاو در فاهمه که یکی دیگر قوای شناسائی ما است بدست میآید، فاهمه نیز واجد مقولاتی پیشین است که صورت احکام هستند.
مقولات فاهمه به ما این امکان را میدهند که بین پدیدارها پیوند کلی و ضروری بر قرار کنیم.
کار فاهمه تفکر، حکم و قضیه سازی است و این از طریق ایجاد اتحاد تألیفی ضروری میان تصورات پراکنده حاصل از حساسیت صورت میگیرد.
«فکر کردن
عبارت است از متحد ساختن تصورات در وجدان»
هر حکمی مشتمل است بر ماده و صورت داده های حسی ماده
احکام را تأمین میکنند و صورت احکام امور تقدمی است که فاعل شناسائی واجد آنها است در هر حکمی چهار وجهه نظر ممکن است و در هر یک از این اقسام سه نوع
حکم و متناظر با آن سه نوع مقوله ماتقدم قرار دارد و برابر هر وجهه نظر یک اصل فیزیولوژیکی قرار دارد که مبنای ارتباط ما با
عالم طبیعت است.
چنانکه زمان و مکان صور حساسیت بودند نه داده حسی، مقولات نیز مفاهیم مأخوذ از اشیاء عینی نیستند بلکه افعال منطقی هستند که برای فهم امور تجربی بر دادههای حسی اطلاق میشوند.
نه تنها مقولات مستفاد از تجربه نیستند بلکه تجربه مستفاد از آنها است و آنها اصول هر تجربه ممکن اند.
این مفاهیم قالبهای خالی هستند که از طریق شاکله سازی قوه خیال بر شهودات حسی اطلاق میشوند.
اصول حاکم بر اندارج پدیدارها ذیل مفاهیم فاهمه همان است که کانت آن را «اصول فیزیولوژیکی مربوط به اصول کلی
علوم طبیعی» می نامد.
این اصول احکام ماتقدمی هستند که ما از طریق آن
عالم طبیعت ارتباط پیدا میکنیم و ؟آن را تجربه مینمایئم.
به
عبارت دیگر اصول مزبور رابط بین
ذهن و طبیعتند.
کانت با طرح این نظام، چگونگی امکان
علوم طبیعی را تصویر میکند.
منظور کانت از امکان
علوم طبیعی، موافقت آن با اصول فاهمه است.
«بدین وجه، مشکل دومین پرسش ما که:
علوم طبیعی محض چگونه ممکن است حل میشود، چرا که فراتر از شرائط صوری مطلق احکام و بهطور کلی شرائط صوری قواعدی که در منطق آمده است، شرائط دیگری ممکن نیست، این شرائط مقوم یک نظام منطقی است و مفاهیم مبتنی بر آنها، که متضمن شرایط ماتقدم همه احکام تألیفی و ضروری است، به همان وجه خود مقوم یک نظام استعلائی است و بالاخره اصولی که کلیه پدیدارها از طریق آنها در این مفاهیم مندرج میگردند، مقوم یک نظام فیزویلوژیکی، یعنی نظامی است از طبیعت که بر تمامی شناخت تجربه سطحی ما از طبیعیت تقدم دارد و آن هم است که نخست آن شناخت را ممکن میسازد و لذا در خور آن است که به درستی
علم طبیعی کلی و محض نامیده شود.»
باید توجه داشت که ازنظر کانت عرصه قوای شناسائی ما اعم از حساسیت و فاهمه امور زمانی و مکانی است و متعلق
علم ما فنومنها است و به نومنها و ذوات معقول که در قید زمان و مکان نیستند دسترسی نداریم، از همین رو اطلاق مفاهیم فاهمه بر فراتر از عرصه تجربه و اعمالشان بر نومنها خطا است.
«همه اصول تألیفی مقدم بر تجربه، فقط اصولی است برای تجربه ممکن و هرگز به اشیاء چنانکه در واقع هستند مربوط نمیتوانند شد بلکه بر پدیدارها، از آن جهت که متعلقهای تجربه اند، اطلاق میشوند.
و بدین جهت، ریاضیات محض و نیز
علم محض طبیعت نمیتوانند از حدود صرف پدیدارها تجاوز کنند.»
اعتبار فاهمه در کاربرد حلولی آن است، که از عرصه تجربه ممکن فراتر نمیرود.
اما
انسان خواستار آن است که شناسایی خود را به نومنها نیز گسترش دهد و به
حقیقت اشیاء برسد، و این کاری نیست که از تجربه بر آید.
» چرا که تجربه هرگز
عقل را بهطور کامل ارضا نمیکند و در پاسخ به مسائل، همواره ما را به عقب و عقب ترا حاله میدهد و (سرانجام نیز) ما را در حل کامل آن مسائل ناکام میگذارد.
از این رو قوه بلند پرواز دیگری بنام عقل برای حل این مسائل از طریق استفاده متعالی از فاهمه و اعمال مقولات بر عرصه نومنها،
ما بعد الطبیعه را بوجود میآورد، در حالیکه:
« تعقل هیچ امری، فراتر از عرصه تجربه از طریق آنها ممکن نیست، زیرا که از آنها بجز تعیین صورت منطقی حکم به اقتصادی شهودهای عرضه شده، دیگر هیچ ساخته نیست و از آنجا که خارج از حیطه حساسیت، ابدا شهودی وجود ندارد، این مفاهیم محض هیچ معنایی ندارند زیرا که هیچ طریقه ای برای نمایش انضمامی آنها وجود ندارد.»
کانت به تفکیک فاهمه از عقل اهمیت بسیار میدهد.
بطوری که بدون چنین تفکیکی ما بعد الطبیعه رانا ممکن میداند و ان را به کاخی از کاغذ تشبیه میکند که سازنده آن از موادش اطلاعی ندارد.
بنظر وی تفکیک فاهمه از عقل از همه تلاشهای بی ثمری که در زمینه متافیزیک صورت گرفته است، بیشتر است.
«زیرا هرگز حتی گمان نمیرفت که این عرصه (متعالی عقل محض) از عرصه فاهمه بکلی جدا باشد و هم ازاینرو مفاهیم فاهمه و عقل جنان در ردیف هم ذکر میشد که گویی از یک نوع واحدند»
عقل نیز مانند فاهمه مفاهیم ضروری و غیر تجربی است که کانت آنها را تصورات مینامد این تصورات همانگونه لازمه طبیعت عقلند که مقولات لازمه طبیعت فاهمه.
یکی از تفاوتهای این دو نوع شناخت این است که شناختهای محض فاهمه میتوانند به تجربه عرضه شوند و بوسیله آن تایید گردند، اما تصورات حاصل از عقل نه قابل عرضه به تجربهاند و نه با تجربه میتوان در صحت و سقم آنها داوری کرد.
این تفاوت در روش ملازم با تفاوت آنها در موضوع است زیرا عرصه شناختهای فاهمه، پدیدارها است و قلمرو شناختهای عقل، ذرات معقول است.
عقل طالب امور مطلق و نامشروط است، اما فاهمه چون از تجربه فراتر نمیرود جز به امور نسبی و مشروط نمیرسد، لذا عقل تلاش میکند، با توسل به قیاس، به امور مطلق و نامشروط دست یابد.
بنابراین روش عقل برای وصول به تصورات، قیاس است.
به
عبارت دیگر عقل برای وصول به غایت قصوی و دست یابی به تمامیت و وحدتی که جامع همه تجربههای ممکن است، از هر تجربه
معلومی فراتر میرود و از طریق قیاس، به تصورات متعالی نائل میشود.
کانت سه تصور محوری برای عقل تشخیص میدهد که اساس و قوام ما بعد الطبیعه را تشکیل میدهند:« نفس »که مدار پدیدههای درونی است،« جهان یا ماده »که مدار پدیدههای خارجی است، و«
خدا و علت العلل »که جملگی مستند به اوست.
این سه تصور، محصول سه نوع
قیاس اند:« نفس »از قیاس حملی،«جهان »از طریق قیاس شرطی و«خدا »از طریق قیاس انفصالی حاصل میشود.
اما طبیعت عقل چنان است که بوسیله تصوراتش حالت جدلی پیدا میکندو هر یک از این سه تصور به نحوی محل
جدل (
دیالیکتیک ) واقع میشوند.
لذا سه نوع جدل تحت عناوین،« مغالطه عقل محض» ،« تعارض عقل محض »و بالاخره«ایده آل عقل محض»روی میدهد.
کانت در مغالطه عقل محض، مغالطه ای را که در استدلال فلاسفه بر وجود
جوهر نفسانی، وجود دارد، نشان میدهد.
در
تعارض عقل محض که مربوط به جهان است، مدعی میشود که فقط چهار تصور متعالی (برابر با تعداد انواع مقولات) وجود دارد که بازاء این چهار تصور، چهار نوع قضایای جدلی الطرفین (antinomy) هست.
نشان میدهد که در مقابل هر
قضیه ، نقیضی هست که به لحاظ اصول عقل محض، هر دو جانت بالسویه معتبرند و عقل نظری از حل واقعی این تعارضات ناتوان است.
این تصورات عبارتند از:
حدوث و قدم ، بساطت و ترکب و
جبر و
اختیار و
وجوب و
امکان .
ایده آل عقل محض نیز حاصل یک تو هم جدلی است که اصل تنظیمی را بجای اصل تقویمی گرفته و شرایط ذهنی فکر را با شرایط عینی اشیاء خلط میکند.
کانت از بررسیهای مزبور نتیجه میگیرد که مابعد الطبیعه امری فریبنده است و استدلالهایش» بعضی توهم محض و بعضی حتی متناقض با لذات است «
قضایای متناقض در مابعد الطبیعه هر دو کاذباند و این بدان جهت است که اساس مفهومی که مابعد الطبیعه بر آن میتنی است غیر قابل تصور و متناقض بالذات است.
لذا ما بعد الطبیعه نه یک
علم بلکه«صرفا فن جدلی بیهوده ای خواهد بود که در آن غلبه یک مذهب فلسفی بر مذهب دیگر (البته) ممکن است اما کسب
اعتبار حقیقی و همیشگی برای هیچ مذهبی ممکن نیست ».
و با این ملاحظات است که کانت مصرا تاکید میکند که مابعد الطبیعه تکاملی نداشته و نتواند داشت و همواره به گرد خود چرخیده و حتی یک قدم به جلو نرفته است.
« و در واقع هرگز هیچ قضیه تالیفی را اثبات نگرده است...و بعد از این همه غوغا و هیاهو، این
علم هنوز همانجایی است که در روزگار
ارسطو بود» .
و در جایی دیگر میگوید:
«البته کارهایی از قبیل دقت بخشیدن به تعاریف، و تهیه عصای نو برای دلایل علیل و افزودن تکههای تازه یا نقشی متفاوت به چل تکه مابعد الطبیعه دیده میشود، اما اینها آن نیست که
جهان میخواهد.جهان از اقوال
متافیزیکی سیر شده است»
این گونه مطالعات قرنهای متمادی» موجب تباهی بسیاری از عقول شده «و نیروی دماغی مردم را در جزئیات بیهوده و غامض به تحلیل »برده است.
تمامی تلاشهای متافیزیکی که تا کنون صورت گرفته به نظر کانت«بسیار گستاخانه اما همواره چشم بسته، در هر امری بدون تمیز صورت گرفته است ».
علت امر این است که عقل با بلند پروازی میخواهد به ذوات اشیاء و جواهر معقول راه یابد، در حالی که این راه مطلقا بر روی
عقل مسدود است.
«...درباره این موجودات عقلی محض، هیچ چیز معینی نمیدانیم و نمیتوانیم بدانیم، زیرا مفاهیم محض و همچنین شهودهای محض ما، هیچ کدام جز به متعلقهای تجربه ممکن که صرفا موجوداتی محسوسند، راجع نیست»
موجودات به هیچ وجه برای ما قابل تصور نیستند.
«زیرا اگر یک موجود عقلانی را فقط با مفاهیم محض فاهمه به تصور در آوریم، واقعا هیچ چیز معینی را تصور نکردهایم و مفهوم ما فاقد معنی است. (از سوی دیگر) اگر آن را با مفاهیمی که از
عالم محسوسات به عاریت گرفته شده تصور کنیم، دیگر یک موجود عقلانی نیست.»
بنابراین عدم موفقیت در مابعد الطبیعه نه ناشی از بلادت و کند ذهنی متعاطیان مابعد، بلکه ناشی از قصور ذاتی فهم بشر است.
از این رو کوششهای مابعد الطبیعی«نظیر کوشش کودکان برای به چنگ آوردن حباب صابون»
بی نتیجه است.
ریاضیات و فیزیک مبتنی بر شهودند.
مفاهیم ریاضی را میتوان به صورت مقدم بر تجربه در شهود به نمایش در آورد.
لذا ضامن اعتبارش بداهت آن است.
اصول کلی فیزیک نیز شهودات مقدم بر تجربهاند و چون از سطح پدیدارها تجاوز نمیکند تجربه در آنجا بکار میآید و
اعتبار دارد.
اما مابعد الطبیعه فاقد روسی برای کشف و ملاکی برای داوری است.
تصورات و تصدیقات ما بعد الطبیعه هرگز قابل کشف یا تایید یا تجربه نیست.
نه تجربه بیرونی و نه تجربه درونی هیچیک منشاء مابعد الطبیعه نیستند زیرا که
حس بهطور کلی، جز به فنومنها تعلق نمیگیرد.
اما شناسایی متافیزیکی ناظر به وراء تجربه است.
و جوهر اصلی آن اشتغال عقل به خود عقل است.
هیچ روش
معتبری برای ارزیابی دعاوی مابعد الطبیعه وجود ندارد.
در حالیکه همه
علوم ضابطه ای دارند.«لکن برای داوری در خصوص آنچه مابعد الطبیعه نامیده میشود هنوز ضابطه ای پیدا نشده است»
«در آنجا میزان و ملاکی مطمئن برای تمیز سخنان سنجیده درست از پر گوییهای سست بی معنی در دست نیست»
به همین جهت است که هر کس میتواند در مابعد الطبیعه بدون تحمل کمترین رنجی مدعی داشتن آراء قاطع باشد.
چون راهی برای ابطالش وجود ندارد.
فقط کافی است که تناقضی نگوییم.
«در مابعد الطبیعه میتوان به طرق عدیده مرتکب خطا شد بی آنکه ترسی از بر ملا شد نه خطا در کار باشد، چون تنها چیزی که لازم است این است که ما با خود به تناقض نیفتیم»
دیوید هیوم (david hume) از کسانی است که سهم عظیمش را در جهت سیر فکری کانت نمیتوان نادیده گرفت.
وی خود اعتراف میکند که:
«من آشکارا اذعان میکنم که این هشدار دیوید هیوم بود که نخستین بار، سالها پیش مرا از خواب جزمی مذهبان بیدار کرد و به پژوهشهای من در قلمرو فلسفه نظری جهت دیگری بخشید»
هیوم ضرورت
علت و معلول را مورد سوال قرار داد و مدعی شد که راهی برای اثبات آن وجود ندارد و چنین نتیجه گرفت که این مفهوم فرزند نامشروع قوه خیالی است که بر حسب تداعی معانی بوجود میآید و آنگاه» ضرورت ذهنی ناشی از آ، را که نامش عادت است به خطا ضرورت عینی حاصل از شناسایی عقلی بشمار میآورد «در حالیکه،» عقل هیچ قوه ای ندارد تا این گونه روابط را، ولو بهطور کلی، به تصور در آورد...این سخن در حقیقت بدین معنی است که اساسا نه (
علم) مابعد الطبیعه ای وجود دارد و نه هرگز میتواند وجود داشته باشد»
کانت اضافه میکند که، نه تنها
علیت ، بلکه مابعد الطبیعه سراسر، جز این گونه مفاهیم نیست.
اما بر خلاف هیوم، کانت ثابت میکند که این مفاهیم با اینکه پیوند میان اشیاء نفس الامری نیستند.
موهوم نیز نیستند.
بلکه بهم پیوستگی تمثلات فاهمه مخصوصا در مطلق احکام از طریق این مفاهیم است، بطوری که اندراج همه پدیدارها در این مفاهیم و استفاده از آنها به عنوان اصول امکان تجربه ضروری است.
هر چند ما بعد الطبیعه به عنوان یک
علم مقبول کانت نیست اما به عنوان یک استعداد طبیعی پذیرفته است و ما برای سامان دادن به تجربه بدان محتاجیم.
چرا که تجربه، از آنجا که امور مشروطی را به امور مشروط دیگر ارجاع میدهد ما را اقناع نمیکند.
به علاوه تجربه از سطح پدیدارها فراتر نمیرود لذا اقتصار بر آن ما را از اعتقاد به وجود اشیاء فی نفسه باز میدارد، و این خود موجب میشود که
عالم پدیدار را بجای واقع قرار دهیم.
تصورات عقلی هر چند«قوام بخش»نیستند اما«نظام بخش»هستند و استفاده تنظیمی از آنها نه تنها جایز بلکه ضروری است.
و این غایت طبیعی این استعداد طبیعی است.
خطای اهل مابعد الطبیعه در این است که از اصول تنظیمی استفاده تقویمی میکنند و قوانین ذهن را به خارج نسبت میدهند لیکن بدون ارتکاب این خطا حفظ مابعد الطبیعه بسود تجربه است.
تصورات سه گانه مابعد الطبیعه (
نفس ،
جهان و
خدا ) هر چند مبتنی بر مغالطهاند و معرفتی ببار نمیآورند، اما هیچیک از آنها فاقد فائده نیستند.
تصور مربوط به نفس، ما را از ماده انگاری و تصور مربوط به جهان، ما را از اصالت
طبیعت و تصور مربوط به خدا، از اعتقاد به
جبر ، بر کنار میدارد.
علاوه بر این تجربه نیز تابع قانون
عقل است، زیرا» آن وحدت تامی که از اعمال فاهمه بر تمامی تجربههای ممکن (در یک نظام تالیفی) حاصل میشود، جز با ارجاع به عقل نمیتوان از آن فاهمه دانست.
و سرانجام به آنجا میرسد که مابعد الطبیعه یک ضرورت حیاتی و اجتناب ناپذیر است.» اینکه
روح آدمی روزی یک سره روی از تحقیقات مابعد الطبیعه بگرداند همان اندازه دور از انتظار است که ما، برای آنکه دیگر هوای آلوده تنفس نکنیم روزی ترجیح دهیم که بکلی دست از نفس کشیدن بداریم.
مابعد الطبیعه همواره در جهان و حتی در هر فرد و خاصه در انسان متفکر باقی خواهد ماند، اما چون یک اندازه ثابت همگانی در دست نیست هر کس مابعد الطبیعه خود را به قامت خود خواهد برید.
آنچه تا کنون مابعد الطبیعه نامیده شده نمیتواند هیچ ذهن وقادی را ارضا کند اما مابعد الطبیعه را یکسره کنار نهادن نیز محال است.
اگر کانت را، یکی از معماران تفکر جدید رد غرب بدانیم بی شک اغراق نگفته ایم.
فلسفههای بعد از کانت، همگی به نحوی، چه بصورت ایجابی و چه بصورت سلبی با فلسفه کانت مرتبط و از آن متاثر هستند.
از این رو در مواجهه با تفکر معاصر مغرب زمین و مطالعه آن به هیچ وجه نمیتوان از کانت غفلت کرد و یا آن را دست کم گرفت.
از سوی دگر مبادله اندیشهها و جهان بینیها همواره سودمند بوده است.
و از علل عمده رشد
فلسفه اسلامی تغذیه آن از منابع مختلف چون فلسفه یونانی،
علم کلام ،
عرفان و
تعالیم اسلامی بوده است.
اگر فلسفه
صدر الدین شیرازی برتری چشمگیری نسبت به فلسفههای پیشین دارد، علاوه بر ریاضتهای
علمی و عملی وی و سایر عوامل شخصی، عامل بسیار مهم، استفاده او از منابع و روشهای مختلف و متنوع بوده است.
برای تداوم فلسفه اسلامی و تکامل آن، ادامه آن سنت حسنه، یعنی باز بودن درهای آن بروی اندیشههای نوین، یک ضرورت است.
نفی مطلق فلسفه غرب به همان اندازه دور از صواب است که قبول آن.
در اینجا سخن از رد و قبول نیست، آنچه مهم و راهگشا است برخورد حقیقت جویانه و نقادانه است و این کاری است که فلسفه تطبیقی باید عهده دار آن باشد.
این نوع از تحقیقات فلسفی ممکن است موضوعات جدید، پرسشهای نو و احیانا راه حلهای تازه ای را به ما نشان دهد.
و این امر بی شک به غنا و باروری فلسفه اسلامی کمک نموده و زمینه را برای حدود آن در مرحله ای نوین هموار خواهد کرد.
در این میدان و از این زاویه نیز به نظر میرسد پرداختن به فلسفه
کانت مهم باشد.
بررسی نقادانه فلسفه کانت بی شک به مجال وسیعتر از این نیازمند است و نوشتاری دیگر میطلبد.
ولی به عنوان پیش در آمد به جاست در اینجا به اختصار تمام، چند نکته انتقادی را یاد آور شویم.
فارق حقیقی بین قضایای تحلیلی و ترکیبی چیست و چگونه میتوان این دو نوع قضیه را از یکدیگر تفکیک کرد؟ فی المثل به نظر کانت، قضیه« طلا زرد است»تحلیلی است.
برای اینکه او
طلا را به عنوان« فلز زرد است »می شناسد.
آیا واقعا زردی رنگ مقوم ماهیت طلا است؟ این تعریف روی چه ضابطه ای است؟ مطابق منطق ارسطویی این تعریف به رسم ناقص است که مشتمل بر جنس و عرض عام است.
و در تعریفات رسمی و خاصه و
عرض عام اجزاء مقوم ماهیت معرف نیستند و از تحلیل آن بدست نمیآیند.
فقط در تعریفات حدی است که کلیه اجزاء تعریف مقوم ماهیت معرفاند و از تحلیل مفهوم آن بدست میآیند.
اتحاد شی با عوارض آن چه خاصه و چه عرض صرفا اتحاد خارجی و اجتماعی در وجود است و هیچ گونه رابطه ای مفهومی و آنالیتیک بین شی و عوارضش نیست.
لذا این گونه مفاهیم فقط به حمل شایع بر موضوعاتشان حمل میشوند.
به علاوه اعراض عامه طلا منحصر به زردی نیست.
کانت طلا را به زردی رنگش میشناسد، ممکن است دیگران با خواص دیگری طلا را تعریف کنند لذا، طلا یا هر امر دیگری بر حسب آراء مختلف تعریفات مختلف خواهد داشت.
در نتیجه تحلیلی یا ترکیبی بودن قضایا امری نسبی و وابسته به
شناخت قبلی افراد خواهد بود.
دستیابی به تعاریف حقیقی اشیاء نیز چنانکه از قدیم مشهور بوده از اصعب امور و یا محال است.
و چون تحلیلی یا ترکیبی دانستن یک
قضیه کاملا مرتبط به تعریف موضوع آن است، لذا تشخیص قضایای تحلیلی جز در موارد حمل شی بر نفس مشکل خواهد بود و هر چند اصل تقسیم بندی به صورت کلی و شرطی آن درست است.
مفاهیم فلسفی، چه آنها که کانت تحت عنوان مقولات فاهمه ذکر کرده و چه آنهایی را که تحت این عنوان نیاورده، منتزع از حقایق وجودی و مبین انحاء وجودات و روابط بین اشیااند، نه صرفا قالبهای ذهنی که بر اشیاء اطلاق میشوند.
چون انحاء مختلف وجودی و انواع روابط بین اشیاء خارجی را مییابیم.
این مفاهیم را انتزاع میکنیم.
طبق نظر کانت، نه اصل پیدایش این مفاهیم در
ذهن و نه اطلاق آنها بر اشیاء عینی تفسیر مقبولی خواهد داشت.
اینکه این مفاهیم جزء ساختمان ذهناند ضمن اینکه مفهوم روشنی ندارد، ادعایی است که هیچ پشتوانه برهانی ندارد.
به علاوه اینکه چطور در موارد مختلف ما از مفاهیم مختلف استفاده میکنیم و آنها را بر اشیاء اطلاق میکنیم تفسیر موجهی در این تئوری ندارد.
اگر این مفاهیم هیچ گونه خارجیتی ندارند چگونه است که در موردی مفهوم
علت را و در مورد دیگر مفهوم
وحدت و یا
وجوب و غیره را اطلاق میکنیم؟ بنابراین که این مفاهیم منشا انتزاع خارجی دارند، پاسخ این پرسش روشن است.
اما مطابق نظر کانت وجهی در این جا نیست.
مضافا بر اینکه بسیاری از این مفاهیم در قالب قضیه منفصله حقیقیهاند خارج نمیتواند خالی از یکی از طرفین باشد.
اگر فی المثل وجوب و
امکان فقط در ذهن است جای این سوال است که واقعیات خارجی به چه نعتی موجودند؟ بی شک نمیتوان گفت که اشیاء خارجی نه واجباند و نه ممکن، نه واحدند و نه کثیر، چرا که شق دیگر محال است.
لذا با گفتن اینکه این مفاهیم مشخصات شناخت ما هستند نه صفات اعیان اینکه این مفاهیم مشخصات شناخت ما هستند نه صفات اعیان خارجی نمیتوان از این حقیقت گریخت که اعیان خارجی محال است که از یکی از اطراف این منفصلات خالی باشند.
افزون بر اینکه کانت در مواردی مفاهیم فلسفی و منطقی را از یکدیگر تفکیک نکرده و بین مفاهیم ناظر به خارج و
احکام ذهنی خلط کرده است.
کانت که به تبع از
هیوم « علیت »را به یک قالب ذهنی محض ارجاع میدهد مشکلات فراوانی به بار میآورد.
بر این اساس وی نمیتواند به وجود
عالم خارج که منشاء تصورات حسی است قائل باشد.
کما اینکه هیچ نوع تاثیر و تاثری را در
اشیاء نمیتواند بپذیرد.
از سوی دیگر کانت اصل
علیت را به عنوان قانون کلی طبیعت که کاملا مقدم بر
تجربه است و مبنای
علم طبیعی است میپذیرد.
اگر
علم طبیعی بر مبنای علیت است و علیت جز یک قالب ذهنی نیست و هیچ گونه کاشفیتی نسبت به خارج ندارد، در این صورت
علم طبیعی چگونه
علم به
جهان طبیعت خواهد بود؟ کانت با این دعاوی در واقع شدیدترین نوع ایده آلیسم را پی مینهد.
در واقع باید گفت که هیوم نه تنها کانت را از خواب جزمی بیدار نکرد بلکه با قدرت تنویم فوق العاده اش او را در
خواب عمیقی فرو برد.
ناتوانی
فلسفه زمان کانت در ارائه تصویر درست«زمان و مکان»و کیفیت انتزاعشان از خارج، وی را بر آن داشته که آنها را عناصر ذهنی محض بداند.
هرگاه کانت برای یک مفهوم ما به ازاء مستقل و ملموسی نمیبیند آن را به آسانی به ساختمان ذاتی ذهن ارجاع میدهد..
و این بسیار شبیه به شیوه بعضی از قدما است که هرگاه در تبیین خاصیتی از شی دچار مشکل میشدند، با استنادش به طبیعت شی خود راحت میکردند.
و یا کسانی که در تفسیر رویدادهای طبیعی بدلیل دشواری یافتن علل طبیعی، با نسبت دادن آن حوادث به ارواح و
جنها خود را آرامش میدادند.
اگر بپذیریم که اجسام در خارج وجود دارند و حرکت صفت عینی
جسم است که امری است ممتد، از امتداد این
حرکت مفهوم
زمان را انتزاع میکنیم.
و همچنین از ابعاد قار جسم که همگی امور عینیاند مفهوم مکان را انتزاع میکنیم.
اگر زمان را امری کاملا ذهنی بدانیم مسلما تقدم و تاخر زمانی هم ذهنی خواهد بود و در
جهان خارج بین گذشته و حال و آینده تفاوتی نخواهد بود و کانت براحتی خواهدتوانست در کلاس درس
سقراط براحتی حضور یابد.
بقاء زمان مکان با حذف همه متعلقات حسی اجسام نه به جهت این است که زمان و مکان امور ذهنی اند، که امکان فرار از آنها نیست، بلکه بدین جهت است که زمان و مکان از لوازم لاینفک
جوهر جسمانی و نحوه وجود آن است.
زمان، حقیقتی است واحد، بوحدت اتصالی، که از امتداد غیر قار و سیال جسم انتزاع میشود.
وعده، کمیت منفصل است که از مشاهده کثرات بدست میآید.
آنات زمان اموری بالقوه و مفروض هستند و گرنه فی الواقع زمان مشتمل بر اجزاء بالفعل آنی نیست.
در نتیجه، زمان که امری است واحد و متصل نمیتواند منشا عدد باشد که کثیر و بالذات منفصل است.
لذا ابتناء حساب بر زمان ممکن نیست.
هر چند احکام هندسی در مجردات تامه جاری نیست، چرا که اتصال کمی در آنجا معقول نیست، لیکن عدد چنانکه بر مادیات اطلاق میشود بر مجردات نیز قابل اطلاق است، و قوانین
علم حساب اختصاص به مادیات ندارد.
ولی کانت از آنجا که عدد را ماخوذ از زمان میداند مجبور است آن را از مرز مادیات فراتر نبرد.
لیکن مقدمه و نتیجه هر دو بلاوجه اند.
اگر
شهود ما قبل تجربی نه به معنای درک
نفس الامر بل به معنی داشتن صور حساسیت و هاهمه است، که هیچ گونه کاشفیتی از هیچ مرجع عینی ندارد، اتکاء ریاضیات و طبیعیات به چنین شهودی بدین معنا است که این
علوم ساخته و پرداخته ذهناند و هیچ حاکمیتی از
عالم خارج ندارند.
به علاوه قضایای
فیزیک محض مانند اصل بقاء جوهر و نیاز حادث به علت چون ناظر به جهان خارجاند شهودی نتوانند بود و چون مقدم بر تجربه پایه آناند تجربی نیستند ازاینرو وجهی برای
اعتبار آنها نیست.
در نتیجه
علوم طبیعی که مبتنی بر این فرضهای بی پایه است ناممکن خواهد بود.
بگذریم از اینکه کانت مرز بین مسائل فیزیکی و فلسفی را نیز رعایت نمیکند.
کانت میگوید ما به هیچ طریقی، نه با
حواس بیرونی و نه با حواس درونی، به جواهر و ذوات اشیاء راه نداریم.
البته این دست است که ما به وسیله حواس نمیتوانیم به جواهر خارجی نائل شویم ولی با
علم حضوری، قبل از هر ادراک دیگری جوهر نفسانی را در مییابیم، و از طرق
برهان جواهر خارجی نیز قابل اثبات است هر چند قابل
درک مستقیم نیست.
لذا چنین نیست که
علم ما علی الاطلاق منحصر به« فنومنها »باشد.
نه اتفاق نظر در فیزیک، دلیل حقانیت آن است و نه اختلاف نظر در
فلسفه دلیل بطلان آن تواند بود.
اگر
قاضی در نزاعی نتواند تشخیص دهد که حق با کدامیک از متنازعین است، این کافی نیست که نتیجه گرفته شود، که اساسا قضاوت بی نتیجه و تشخیص
حق و باطل، بطور کلی و برای همه، ناممکن است.
اگر کسی نتواند بین
حدوث و قدم و
بساطت و ترکب و غیر هما یکی از طرفین را بر دیگری رجحان دهد، این قبل از هر چیز ناشی از ضعف منطقی ناظر است، نه ضعف منطق و لاینحل بودن مساله، از آنجا که کانت داوری در مسائل مختلف فیه در
فلسفه را دشوار میبیند، مدعی میشود که اساسا در متافیزیک راهی برای داوری و محکی برای سنجش وجود ندارد و به این تربیت نقش برهان و منطق را به فراموشی میسپرد، و شاید به همین جهت است که خود را در هر نوع اظهار نظری آزاد میبیند، چرا که بگفته او«در مابعد الطبیعه میتوان به طرق عدیده مرتکب خطا شد بی آنکه ترسی از بر ملا شدن باشد ».
استدلال برهانی با حفظ شرایطی که در منطق بیان شده، ملاک داوری و تمیز خطا از صواب در مابعد الطبیعه است.
اگر در اقامه برهان احتمال وقوع خطا میرود، اولا در هر نوع معرفتی از جمله در تجربه جنین احتمالی هست، و ثانیا راه برای رفع خطا و یا تقلیل آن وجود دارد.
سخن آخر، فلسفه استعلائی کانت، نه ریاضیات است و نه
طبیعیات و حکم آن با مابعد الطبیعه از حیث ملاک بی
اعتباری یکسان است.
حال چگونه است که کانت آن را مفتاح و ما در جمیع
علوم میداند و در تاسیس آن بر خود میبالد، اما در مورد مابعد الطبیعه چنین موضع سرسختانه ای میگیرد.
هر چند در پایان با طرح نقش تنظیمی آن، چیزی را که در صفحات قبل، تضییع کننده عمر، کاخ کاغذی و حباب صابون میخواند، پرداختن به آن را مانند«تنفس »حیاتی میداند.
(۱) ایمانوئل کانت، تمهیدات (مقدمه ای برای هر مابعدالطبیعه که به عنوان
علم عرضه شود) ترجمه، غلامعلی حداد عادل، مرکز نشر دانشگاهی، چاپ اول، ۱۳۶۷.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «نظریه کانت»، ج۱، ص۸. دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «نظریه کانت»، ج۱، ص۵.