• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

مکاتب اجتهادی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



مصاحبه‌ای که پیش رویتان قرار دارد، گفت‌وگویی است با استاد گرانقدر حجت‌الاسلام والمسلمین شب‌زنده‌دار که به بررسی مکاتب نجف، سامراء، کربلا و قم پرداخته شده و از مسائلی نظیر رشد علمی، تفاوت‌ها و بزرگان هر مکتب سخن به میان آمده است و در پایان روش فقاهتی صاحب جواهر به طور خاص مورد بحث قرار گرفته است. (این مصاحبه توسط آقای سلمان دهشور آن‌جام گرفته و تقریر شده است).

فهرست مندرجات

۱ - تفاوت مکاتب به لحاظ روش علمی
۲ - مقایسه مکتب کربلا با نجف
       ۲.۱ - افراد شاخص مکتب کربلا
       ۲.۲ - انتقال مباحث شیخ به کربلا
       ۲.۳ - تفاوت محتوایی مطالب
       ۲.۴ - مقرّر ضوابط الاصول
       ۲.۵ - تفاوت مطالب غایةالمسؤل با شیخ
       ۲.۶ - نظم و شکل‌دهی مطالب
       ۲.۷ - تفاوت دو مکتب در زمان شیخ
       ۲.۸ - اوضاع نجف به نقل از انوار المعرفة
       ۲.۹ - تحلیل مکاتب موجود زمان شیخ
۳ - تأثیر حوزه سامرا بر علم اصول
۴ - مکتب قم
       ۴.۱ - سیر تاریخی
       ۴.۲ - اختلاف در معیار با نجف
              ۴.۲.۱ - اختلاف اول
              ۴.۲.۲ - اختلاف دوم
              ۴.۲.۳ - اختلاف سوم
              ۴.۲.۴ - اختلاف چهارم
       ۴.۳ - دو نقطه افتراق مکتب نجف و قم
       ۴.۴ - نوع برخورد با فلسفه
       ۴.۵ - مسأله انحلال
       ۴.۶ - عنایت به اصول فقه
       ۴.۷ - میزان تتبع مکاتب
       ۴.۸ - منظور از منهج بحثی
       ۴.۹ - تقسیم علما از لحاظ دقت علمی
۵ - مکتب فقهی صاحب جواهر
       ۵.۱ - ویژگی‌های مکتب صاحب جواهر
       ۵.۲ - خصوصیات صاحب جواهر
              ۵.۲.۱ - خصوصیت اول
              ۵.۲.۲ - خصوصیت دوم
              ۵.۲.۳ - خصوصیت سوم
              ۵.۲.۴ - خصوصیت چهارم
۶ - مسأله انضمام ادله
۷ - رجال و حجیت خبر واحد
۸ - پانویس
۹ - منبع


مکاتب اجتهادی سامرا، نجف، کربلا و قم، از لحاظ روش علمی و تعلیمی چه تفاوت‌هایی با هم دارند؟
بررسی محتوا و مسلک مکتب نجف و سامرا:
مکاتب نجف و سامرا از لحاظ محتوا و مسلک بعد از شیخ ظاهراً متحد هستند؛ زیرا عده‌ای از تلامذه شیخ که نزد مرحوم میرزای شیرازی تلمذ می‌کردند، به سامرا منتقل شدند؛ لذا سامرائی‌ها همان مطالب را ترویج کردند؛ البته ممکن است در سبک درسی اختلاف داشته باشند، ولی محتوا همان است.




۲.۱ - افراد شاخص مکتب کربلا

افراد شاخص مکتب کربلا و مطالب محتوایی آن:
در کربلا افرادی مثل صاحب فصول و صاحب ضوابط و مرحوم اردکانی وجود داشتند که خودشان دارای مکتب بودند و مطالبشان با حرف‌های شیخ متفاوت بود.
اکثر قریب به اتفاق مباحث کتاب غایة المسئول، مباحث الفاظ است، و مقداری بحث ظن و حجیت خبر واحد؛ آیا می‌توان گفت در مکتب کربلا روی مباحث الفاظ و این‌گونه مباحث کار می‌کردند؛ چرا که اصول عملیه هنوز منقح نشده بود و مباحث به صورت پراکنده مطرح می‌شد.
خیر؛ آن مباحث منظم است.

۲.۲ - انتقال مباحث شیخ به کربلا

آیا شیخ، هم مباحث اصول عملیه و هم بحث قطع را منقح کرده‌اند؟
این مطالب در کلمات و کتب مکتب کربلا وجود دارد؛ البته نه به شکلی که شیخ مطرح کرده است. می‌توان گفت اصل مباحث تعادل و تراجیح و استصحاب برای مکتب کربلا است؛ این مطالب از شریف العلما که ساکن کربلا بود شروع شد. البته بعضی هم ادعا کرده‌اند که رسائل، تقریرات درس شریف العلماست؛ گرچه بعید می‌دانم. البته افراد اصلی حوزه کربلا، همان فاضل اردکانی و صاحب ضوابط و صاحب مفاتیح بودند.
مطالب شیخ به کربلا منتقل می‌شد و مورد نقد و بررسی قرار می‌گرفت؛ اما پایه مباحث و افکار، مطالب شیخ نیست.
مرحوم آقای شیخ مرتضی حائری در کتاب خاطراتشان به نام «سرّ دلبران»، داستانی را نقل کرده‌اند که در سفری که شیخ برای زیارت به کربلا مشرف می‌شود، میرزای شیرازی هم در خدمت ایشان بود. جناب میرزا به درس فاضل اردکانی می‌رود و اردکانی مطلب شیخ را - که در درسشان به ایشان ملا مرتضی می‌گفتند - نقل و نقد می‌کند. در بازگشت وقتی سوار قایق می‌شوند، همان اوایل راه، مرحوم میرزا برای شیخ نقل می‌کند که فاضل اردکانی چنین مناقشه‌ای کرد؛ شیخ همان‌جا به فکر فرو می‌رود و تا نجف ایشان همینطور متفکر بود و در نجف می‌پذیرد که اشکال به ایشان وارد است.
آقای حائری در آن کتاب نوشته‌اند که وقتی ما رسائل را خدمت آقای محمدتقی خوانساری می‌خواندیم، ایشان گفتند اشکال در بحث استصحاب کلی قسم ثانی بوده است.

۲.۳ - تفاوت محتوایی مطالب

تفاوت محتوایی مطالب مکتب کربلا و نجف:
تقریرات اردکانی به نام غایة المسئول، به کوشش مرحوم شهرستانی از تلامذه فاضل اردکانی، توسط مؤسسه آل البیت چاپ شده است. از نظر محتوایی هر کسی این کتاب را مطالعه کند، می‌بیند که سبک و حرف و مطالب تقریر شده، غیر از رسائل و مباحث شیخ است.
باید گفت کربلا پدر نجف بعد از شیخ است؛ زیرا هنگامی که شریف العلما در کربلا ساکن بود، شیخ نزد او تلمذ کرده و مبدأ بسیاری از افکار شیخ، از آن‌جا بوده است و جوانه‌هایش در کلمات شریف العلماست؛ حتی بعضی از اساتید بزرگ به طور جزم گفته‌اند که رسائل، تقریرات درس شریف العلماست؛ یعنی تألیف ابتدایی شیخ اعظم نیست. بنابراین مکتب کربلا در مباحث علمی مکتب نجف نقش زیادی دارد، ولی من بعید می‌دانم این‌طور باشد.

۲.۴ - مقرّر ضوابط الاصول

مجله فقه: «ضوابط الاصول»، تقریرات شریف العلماست؟
«ضوابط الاصول»، تقریرات شریف العلما نیست؛ این دو کتاب در عرض هم هستند. کتاب دیگری به نام «القواعد الشریفه» موجود است که مقرر آن سید اسدالله بروجردی است و این کتاب تقریر مطالب شریف العلماست، ولی صاحب ضوابط الاصول، مرحوم قزوینی، احتمالاً نزد شریف العلما تلمذ هم نکرده باشد.

۲.۵ - تفاوت مطالب غایةالمسؤل با شیخ

مجله فقه: درباره تفاوت‌هایی که شما در کتاب غایة المسئول با مطالب شیخ اعظم مشاهده کردید، توضیح بیشتری بفرمایید.
بیشتر مطالب آن‌جا شبیه افکار شیخ نیست؛ سبک طرح مطالب و مباحث، مانند سبک فصول و هدایة المسترشدین است؛ البته هر متفکری یک استدلالی دارد، ولی سبک، همان سبک است.

۲.۶ - نظم و شکل‌دهی مطالب

آیا می‌توان گفت در مکتب کربلا اجمالاً نظم و شکل‌دهی مباحث، مانند مطالب نجف نبود؛ مثلاً نظم و منهج مباحث فصول یا قوانین - البته قوانین، قانون قانون پیش می‌رود - به صورتی که شیخ مثلاً مجاری اصول عملیه و قطع و... را منقح کرده‌اند، نیست.
همان‌گونه که بیان کردم سبک کربلا و پایه مباحث، همان سبک و مباحث قوانین و فصول است؛ چون نظم مسائل قوانین و فصول غیر از رسائل شیخ است؛ مثلاً مقداری از مباحث آن‌ها درباره قرآن است، بعد بحث سنت و خبر واحد و مباحث تعارض و غیره، برخلاف مباحث شیخ که از قطع شروع می‌شود و تعارض را در آخر و بعد از اصول عملیه طرح می‌کند. مسائلی که در حجیت خبر واحد طرح می‌شود نیز همین‌گونه است؛ در کتاب مفاتیح الاصول بحث عدالت را مفصل بحث کرده، حتی از حجیت فقه الرضا هم بحث شده است، ولی مانند شیخ بحث‌های قطع و ظن و شک را بها نمی‌دهند و در مبحث مستقلی از آن بحث نمی‌کنند؛ اگرچه نفس این مسائل تقریباً در کلمات آن‌ها هم به ترتیب دیگری وجود دارد.

۲.۷ - تفاوت دو مکتب در زمان شیخ

تفاوت نجف و سامرا در محدوده زمانی شیخ اعظم:
دو مکتب نجف و سامرا با اختلافاتی که در سبک تدریس و تعمق در مباحث دارند، از نظر علمی در یک مسیر هستند، ولی مکتب کربلا متفاوت است.
تفاوت‌هایی که درباره دو مکتب نجف و سامرا بیان داشتید، مربوط به زمان‌های خاصی است و تا امروز این‌طور نبوده است؛ این نکات مربوط به زمان شیخ تا حدود پنجاه یا چهل سال بعد از شیخ می‌شود، ولی بعداً اوضاع فرق کرده است.
در نجف اشرف بعد از شیخ اعظم، افکار شیخ بیشتر اهمیت داشت و تقریر می‌شد. یکی از تلامذه‌ای که آن عصر را درک کرده و برای تحصیل به نجف رفته بود، آقای شیخ اسماعیل محلاتی است؛ وی از اجلاء است؛ هم از نظر علمی و هم از نظر تقوا خیلی بالاست و آشنایی من با ایشان، با توصیه آقای حاج آقا مرتضی حائری شروع شد.
ایشان در پایان کتاب «انوار الهدایة و المعرفة» که در عقائد نوشته شده، احوالات خودش را بیان کرده است و بعد به مناسبت بیان احوالاتش، اوضاع نجف و سامرا را توضیح می‌دهد. از بیان ایشان آشکار می‌شود که هم خبره فن است و هم از نزدیک اوضاع را دیده است.

۲.۸ - اوضاع نجف به نقل از انوار المعرفة

اوضاع نجف به نقل از کتاب انوار المعرفه:
در این کتاب آمده است: مجالس تدریس در این ارض مقدس زیاد بود؛ اول همه از حیث اجتماع و تهاجم طلاب، مجلس درس سید بزرگوار جناب آقای آقا سید حسین تبریزی کوه کمره‌ای بود، (ایشان، عموی مرحوم حجت هستند) که در ضبط مطالب شیخ بکلِّها فقهاً و اصولاً در غایت اتقان، عِدلی برای او نبود.
از آن‌جا که غایت مقصد نوع محصلین آن دوره، فهم مرادات شیخ و اطلاع بر مقاصد او بود و این مطلب به نحو اتم و اولی در محضر آن سید بزرگوار حاصل بود، لهذا هجوم طلاب بر او بیشتر از سایرین می‌شد.
از این‌جا می‌فهمیم که بعد از شیخ تا مدت‌ها نجف تحت سیطره افکار شیخ بوده و توضیح و شرح مطالب شیخ مد نظر قرار داشته و تصرف در افکار شیخ در آن زمان، کمتر مورد نظر بوده است. مرحوم محلاتی در ادامه می‌نویسد:
بعد از آن مرحوم (سید حسین تبریزی کوه کمره‌ای)، مرحوم سید بزرگوار جناب الحاج میرزا محمدحسن شیرازی بود... چون که مبنای درس آن مرحوم بر نقل و حکایت مطلب غیر نبود، بلکه هر مطلبی را از همه جهت باید تحت نظر قرار دهد و به آن نظر ثاقب و حدس صائبی که داشت، که آن هم از غرائب دهر بود، زیر و بالا کند و این مسلک گذشته از این‌که فوق طاقت اواسط طلاب بلکه اواخر آن‌ها که نظر عمیقی نداشتند بود، موجب می‌شد که هر مسئله طول می‌کشید و دیر پیش می‌رفت، لهذا جمعیت درس او کمتر بود.
آقای حائری هم نقل کرده‌اند که فردی برای تحصیل به سامرا می‌رود؛ میرزا گاهی عصرها کنار دجله می‌رفتند و این آقا هم می‌رود. میرزا سؤال می‌کنند: درس ما را چطور دیدی؟ می‌گوید: آقا خیلی طولانی است. میرزا که می‌بینند ایشان خوشش نیامده، می‌فرمایند: ما نمی‌خواهیم مطالب را برف انبار کنیم، می‌خواهیم یک مسئله حل بشود.
گاهی یک بحث، هفت ساعت طول می‌کشید و ایشان رسمش این بود که از همه نظر می‌پرسیدند و در آخر خودشان جمع‌بندی می‌کردند. این دومین مجلس درس در نجف بود.
یکی دیگر از مجالس این ارض مقدس، محضر مبارک جناب حاج میرزا حبیب‌الله رشتی بود که از اولین نمره تلامذه بزرگ شیخ است. وی شخص متصرف واسع الفکری بود که در هر مطلبی به تصرفات بدیع خود داخل و خارج می‌شد. تصنیفات فقهی و اصولی آن مرحوم، شایع و از قوه نظر و کمال علمی، برای کسی که اهل خبره بوده باشد به خوبی حاکی است.

۲.۹ - تحلیل مکاتب موجود زمان شیخ

تحلیل مکاتب موجود آن زمان طبق نقل کتاب:
از مطالبی که نقل شد، نکاتی به دست می‌آید:
اول این‌که تفاوت مکتب سامرا و نجف این بود که در سامرا سبک میرزای شیرازی به جای نقل کلمات، تعمیق در مسائل و ژرف‌اندیشی بود. سبکشان این نبود که مطالب نقل شود، بلکه نظریه‌پردازی و ژرف‌نگری می‌کردند.
سبک مرحوم رشتی برخلاف میرزا، نقل کلمات بود؛ کتابشان را نگاه کنید، اقوال را جمع می‌کند، البته بررسی هم می‌کند، ولی شیوه‌اش این است که اقوال را از کتاب‌های مختلف جمع و سپس نقد کند.
یک سبک هم مثل درس آقا سید حسین کوه کمره‌ای بود که در همان محدوده نقل و تقریر حرف‌های شیخ بوده است.
پس در نجف دو سبک وجود داشت، ولی سبک تعمیقی میرزا بعد از ایشان تعطیل می‌شود، تا زمان آخوند پیش می‌آید. آخوند هم از فرآورده‌های میرزای شیرازی است؛ با نگاهی در فقه و اصول آخوند، در می‌یابیم که نقل اقوال آن‌چنان نیست، ایشان خودشان ژرف‌اندیش‌اند و این یک خصیصه‌ای است که ما در این زمان می‌بینیم.
خصیصه دیگری که در نجفی‌ها بیشتر متداول بوده ولی در قمی‌ها وجود نداشت، با وجود این‌که شاگردان آن‌جا بودند اما به آن سبک اقبال نداشتند و آن را ادامه نمی‌دادند، این است که نجفی‌ها معمولاً در ابتدای ورودشان به مسائل فقهی، به دنبال تأسیس اصل هستند؛ به این معنا که اگر در مسئله‌ای دلیلی نبود، مقتضای اصل چیست؟ گاهی این بحث، طولانی و عمیق و مشکل است، در حالی که در مسئله اتفاقاً دلیل هم موجود است و نیاز به آن اصل مؤسّس نیست؛ این یک سبک مخصوص به نجف است. اشخاصی مثل آقای حائری و آقای بروجردی و اعاظمی که در نجف بودند و به قم آمدند، این سبک را نداشتند؛ زیرا نظرشان این بود که وقتی دلیلی در مسئله وجود دارد، تأسیس اصل لزومی ندارد، و اگر در جایی احتیاج باشد، بحث اصل را مطرح کرده و آن را باز می‌کنیم. لذا این تفاوتی است که از نظر روشی و منهجی، بین دو مکتب نجف و قم دیده می‌شود.
به نظر بنده اختلافات مسالک این بزرگان بیشتر در روش‌های علمی یا تدریسی یا تدوینی است، و این‌که در موقع بحث کردن اول سراغ اصل برویم یا نه؛ اما در محتوا و مخصوصاً در فقه، تفاوت زیاد معنا ندارد؛ چون فقه یک علم منقول است و مهم این است که آن امر ثابت نفس‌الامری را کشف بکنند.


نکته‌ای که باید مورد توجه قرار گیرد، این است که حوزه سامرا از جهت تعمیق مباحث اصولی خیلی مؤثر بوده؛ یعنی امتیاز کار میرزای شیرازی این است که قوت و نیرویی به علم بخشیده و بزرگانی که منشأ آثار شدند، مثل آقای نائینی و آقا ضیاء و مرحوم صاحب کفایه، در حقیقت نقطه عطف هستند. مرحوم آخوند صاحب کفایه، از لحاظ عمق بخشیدن قبل از این دو محقق قرار دارد، اگرچه از نظر رتبه، آقای نائینی و آقا ضیاء در رتبه تلامذه آخوند قرار می‌گیرند؛ اگرچه آقای نائینی خیلی تلمذ نکرده، برخلاف آقا ضیاء و محقق اصفهانی و مرحوم میرزا محمدتقی شیرازی، که افراد دقیقی بودند و علم اصول را پیش بردند؛ این‌ها مرهون زحمات میرزای شیرازی و آن سبک هستند؛ البته همه مطالب از شیخ است، اما زحمات میرزای شیرازی و تربیت‌ها و تعمیق‌های ایشان، مؤثر واقع شده است.
من شنیده‌ام که آقای خوئی به مبالغه می‌فرمودند اگر آقا میرزا محمدتقی شیرازی ادعای نبوت بکند و معجزه خودش را اصول قرار بدهد، سزاوار است قبول شود. البته آقای خوئی درس میرزای دوم (میرزا محمدتقی شیرازی) نرفته، بلکه درس آقا میرزا علی آقا شیرازی می‌رفت؛ از ایشان سؤال می‌شود که چرا درس میرزا محمدتقی نرفتید، ایشان می‌گفتند نمی‌توانستم مطالبش را جمع بکنم.
مطالبی که فرمودید، حدود پنجاه سال بعد از شیخ اعظم است، اگر ممکن است بعد از این پنجاه سال مکاتب را پیگیری کنید.
استاد: در ادامه، ظاهراً مکتب سامرا و کربلا منتفی شده‌اند. سامرا یک سال بعد از میرزا برقرار بود، و از اعاظمی که آن‌جا بودند مثل میرزا محمدتقی شیرازی و محقق فشارکی، آثار چندانی بر جای نمانده است؛ از آقای شیرازی اصول مکتوبی باقی نمانده است و از مرحوم فشارکی هم کتاب مختصری مانده است، البته حرف‌های مهم ایشان را حاج شیخ عبدالکریم در کتاب درر الفوائد جمع کرده است.
در ادامه باید مکتب قم و نجف را بررسی کرد.




۴.۱ - سیر تاریخی

در زمان شیخ اعظم و میرزای شیرازی، می‌توان گفت قم از لحاظ علمی مکانی نبود که مکتبی در آن باشد. پس از آن‌که قم حوزه مهمی شد، باید گفت تقریباً ولید نجف است؛ یعنی تحصیل کرده‌های نجف، مانند آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری به قم آمدند. ایشان ولید نجف و سامرا است و تحصیلات ابتدایی و سطوحشان در کربلا بوده است. آقای حاج شیخ، محضر فاضل اردکانی را درک کرده اما تلمذ نکرده است؛ زیرا هنوز به حد خارج نرسیده بود و سطوح می‌خواند. فاضل اردکانی به ایشان می‌گوید شما به سامرا برو و آن‌چنان نامه‌ای به میرزای شیرازی می‌نویسد که وقتی میرزا نامه را می‌خواند، می‌فرماید: «نامه را طوری نوشته‌اند که من به ایشان ارادت پیدا کرده‌ام».
بعد به امر مرحوم میرزای شیرازی، پسر مرحوم شیرازی آقا سیدعلی با آقای حائری، خدمت میرزا محمدتقی شیرازی، معروف به میرزای شیرازی دوم تلمذ می‌کنند؛ بعد خدمت آقا سید محمد فشارکی، که از تلامذه میرزای شیرازی بود، درس را ادامه می‌دهند.
افراد دیگری مثل آقای بروجردی، شاگرد آخوند صاحب کفایه بودند. آیات ثلاث، آقایان خوانساری و صدر و حجت، شاگردهای نجف‌اند و تلامذه آقای نائینی و آقای آقا ضیاء عراقی به شمار می‌روند. می‌توان گفت که نجف، سامرا و قم، سه ضلع یک مثلث بودند، منتهی تفاوت‌هایی داشتند.
اصول قم را بیشتر در اصول مرحوم امام و مرحوم آقای داماد و مرحوم حاج شیخ مرتضی حائری می‌توانیم جست‌وجو کنیم؛ چون این‌ها ولید نجف به آن معنا نیستند، بیشتر خودشان تولید علم کرده‌اند؛ مرحوم امام و آقای حائری زیاد استاد ندیده‌اند؛ برخلاف آقای خوئی که پنج استاد دیده است: حاج میرزا علی شیرازی، آقای نائینی، آقای آقا ضیاء، آقای اصفهانی، و آقا شیخ الشریعه؛ و احتمالاً خودشان در معجم الرجال الحدیث این‌ها را به عنوان اساتیدشان ذکر کرده باشند. فکر می‌کنم مرحوم امام یک دوره کامل اصول از آقای حاج شیخ عبدالکریم ندیده باشند. ایشان در مدت چند ماهی که در قم بودند، در درس آقای بروجردی و یک مقدار در درس محمدحسین مسجدشاهی صاحب وقایة الاذهان، شرکت کرده‌اند و ظاهراً خدمت آقای یثربی، سطح یا کمی درس خارج خوانده باشند. بنابراین بیشتر کار شخصی و استعدادهای شخصی‌شان بوده که به این‌جا رسیده‌اند. از حاج شیخ محمد شاهآبادی نقل شده است که اگر امام به اندازه آقای گلپایگانی و آقای اراکی در فقه کار کرده بود، به خاطر استعداد قوی که داشت، اعلم من فی الارض می‌شد.

۴.۲ - اختلاف در معیار با نجف

اختلاف مرحوم امام و مرحوم آقای حائری با نجف زیاد است؛ مخصوصاً معیارهای دو مکتبی این‌جا مشهود است.
لطفاً اختلافات را روشن کنید و اهم این اختلافات را توضیح بدهید.

۴.۲.۱ - اختلاف اول

اختلاف اول در مسئله انحلال است، که در مکتب آقای نائینی و مکتب نجف در خیلی از ابحاث نقش عمده‌ای دارد؛ البته مرحوم آقا ضیاء منکر انحلال است، مگر در موارد بسیار نادر، که شاید خارج از محل نزاع است و آن را همه قبول دارند؛ اما در آن‌جایی که محل کلام است، نجفی‌ها به مسئله انحلال اهمیت می‌دهند و زیاد مطرح می‌کنند، اما قمی‌ها این‌طور نیستند.

۴.۲.۲ - اختلاف دوم

اختلاف دوم در مسئله خطابات قانونیه است، که به نظر حضرت امام قدرت و التفات، شرط نیست، بلکه به غیر قادر، عاجز، ناسی و غیره می‌تواند تکلیف قانونی بشود. ایشان در موارد بسیاری از این مسئله بهره‌برداری می‌کند و از تفاوت‌های اساسی به شمار می‌رود.

۴.۲.۳ - اختلاف سوم

اختلاف سوم در مسئله «لا ضرر» یا «لا حرج» است؛ البته در «لا ضرر» که نوعاً فقها آن را حاکم بر ادله می‌دانند، حضرت امام «لا ضرر» را نهی سلطانی می‌دانند و می‌فرمایند حکومت بر ادله ندارد؛ لسانش نهی است، اما نه نهی‌ای که تحریم الهی باشد، بلکه تحریم سلطانی است که پیامبر اکرم (ص)، به این جهت که سلطان امت است، طبق اختیاراتی که داشت نهی می‌کرد. لذا ایشان قاعده لا ضرر را که در فقه کاربرد بسیاری دارد، قبول ندارند.

۴.۲.۴ - اختلاف چهارم

اختلاف چهارم در مسئله ترتب است؛ البته آقای آخوند هم منکر ترتب است، ولی نجفی‌ها مثل آقای نائینی و آقای آقا ضیاء و آقای اصفهانی قائل به ترتب هستند. حضرت امام هم منکر ترتب است و مبانی ایشان در بسیاری از مباحث دیگر اصول متفاوت است. آقای حائری و آقای داماد هم این‌گونه بودند.
در هر حال، می‌توان گفت مکتب قم و مکتب نجف دو مکتب‌اند و اساتیدی که الآن حضور دارند واضح است که دو طرز فکر دارند؛ اساتیدی مثل آقای مؤمن، مرحوم آقای فاضل و آقای مکارم، با آن‌هایی که نجفی هستند فرق می‌کنند، مثل آقای تبریزی و آقای وحید و اساتید دیگری که تحصیلاتشان از آن‌جا آغاز شده است؛ این تفاوت در استنباط و اصول و فقهشان مشهود است.
البته می‌توان گفت نزد عمده قمی‌ها اصول آقای نائینی نسبت به اصول آقا ضیاء و اصول آقای اصفهانی، بیشتر رونق دارد و قابل قبول است و شاید در خود نجف هم این‌طور باشد. درست است که قمی‌ها به محقق بودن آقا ضیاء و اصفهانی معترف هستند، ولی اصول آقای نائینی مقبول‌تر افتاده و حتی خود آقا ضیاء به تقریرات آقای نائینی تعلیقه زده است؛ یعنی خود آقا ضیاء هم به مقام میرزای نائینی معترف بوده است و در اصفهان نزد آقای نائینی سطح خوانده است. آقای اصفهانی هم در اوائل امرشان متهم می‌شوند که اصول را در قالب فلسفه ریخته است و لذا به حاشیه می‌رود، و حتی بعضی از بزرگان آن عصر وقتی جلد اول نهایة الدرایة را می‌بینند، می‌گویند مطالب فلسفی این‌جا ریخته شده است.

۴.۳ - دو نقطه افتراق مکتب نجف و قم

به دست آوردن یک وجه جامع که تطور داشته باشد و به وسیله آن بتوانیم تفاوت این دو مکتب را به‌دست آوریم، مشکل است؛ اما با توجه به سیطره علمی افراد، می‌توان دو تفاوت را به‌دست آورد:
تفاوت اول این است که قمی‌ها در بررسی اسناد روایات، وثاقت راوی، آن‌هم وثاقت منصوص را مد نظر قرار نمی‌دهند، بلکه معیارهایشان شهرت و انجبار به شهرت و تراکم قرائنی است که ممکن است این خبر را به رغم این‌که رجالش توثیقی ندارند، به شأن حجت برسانند. این ملاک‌ها در همه بزرگان وجود دارد؛ امام، آقای حائری و بقیه این‌طور هستند. این نکته در نجف هم رایج بوده و تقریباً این سبک آقای خوئی است که بر خلاف مشی می‌کند و وثاقت منصوص را قبول می‌کند، ولی آقای نائینی و آقا ضیاء و آقای اصفهانی، و حتی معاصرین آقای خوئی، مثل آقای حکیم و آقای شاهرودی این‌طور نیستند؛ بنابراین نمی‌توان به طور قطع گفت این مسئله، تفاوت مکاتب نجف و قم است؛ ممکن است فردی از این‌جا و فردی از آن‌جا باشد؛ اما اگر نجف را در این اواخر در سیطره آقای خوئی حساب کنیم، می‌توان قائل به این تفاوت شد.
تفاوت دوم این‌که در دریافت عرفیات با هم اختلاف دارند؛ البته در منهج متفاوت‌اند و در کبریات اختلاف دارند و یکی این طرف را و یکی آن طرف را می‌گوید، که این اختلاف مسالک نیست، بلکه اختلاف در منهج بحث است.

۴.۴ - نوع برخورد با فلسفه

آیا نمی‌توانم بگوییم یک جامعی وجود دارد و آن این‌که همه قمی‌ها مخالف داخل کردن فلسفه هستند، البته بعضی از ریشه مخالف‌اند، حال یا به این دلیل که مباحث فلسفی، حقیقی است و مباحث اصول، اعتباری است، لذا معتقدند نباید داخل شود، اما نجفی‌ها فلسفه را داخل می‌کنند. آقایانی که خیلی فلسفه کار کرده‌اند، مثل علامه طباطبائی و مرحوم امام خیلی اشکال می‌کنند که بین مباحث خلط شده است، مثلاً قاعده الواحد را مربوط به فعل خدا می‌دانند، اما مرحوم آخوند این قاعده را در مبحث موضوع علم اصول، و خیلی موارد دیگر دخالت داده است. این به نظر شما یک جامع نیست؟
به سختی می‌توان درباره نجفی که به مخالفت فلسفه معروف است و اصلاً آن‌جا فلسفه تدریس نمی‌شد، بگوییم فلسفه را داخل می‌کردند. محقق اصفهانی یک نفر بود، آن هم اگر بشود قضاوت درستی در مورد آن کرد؛ در قم هم کسانی مانند آقای حکیم موافق فلسفه بودند و امام شاگردی ایشان را کرده‌اند. بنابراین اگر آن‌جا آقای اصفهانی در فقه این کار را می‌کرد، که البته بنده قبول ندارم، این‌جا هم افرادی بودند.
در فقه هم قبول ندارید که محقق اصفهانی فلسفه را داخل کرده‌اند؟ بیان ایشان بیانی است که خیلی فلسفی است؛ ممکن است فهم، عرفی باشد ولی بیان، فلسفی بشود.
نه، این‌طور نیست؛ گاهی چیزهایی هست که ما اشتباه می‌کنیم، مثلاً ایشان در اعتباریات می‌گوید: عرف اعتباریات را از واقعیات الگوبرداری می‌کند. ایشان در بحث ملک
[۱] رسالة فی تحقیق الحق و الحکم، ص۳۰.
می‌گوید: ملکیت را که می‌گوییم مفهوم جِدِه است، از کجا به ذهن عرف آمده که اعتبار ملکیت می‌کند؛ ایشان می‌گوید: عمامه‌ای که بر سر ما است و محیط به سر شده و سر محاط شده، این عمامه خاصیتش چیست؟ این است که از رسیدن دیگران بدون عبور از این عمامه به سر منع می‌کند؛ اگر سنگی پرتاب بشود، به این عمامه می‌خورد نه به سر. هر آدمی بگوید این شیی‌ء مال من است، کأنه یک احاطه‌ای به آن شیئی دارد که هیچ کس نمی‌تواند در آن تصرف بکند، مگر اینکه از او اجازه بگیرد، و لذا برای سامان دادن امورشان، ملکیت را اعتبار کرده‌اند؛ ملکیت در واقع الگوبرداری از جِدِه است، ولی چون ایشان حرف جِدِه را زده است، می‌گویند فلسفی فکر می‌کند.
در مکتب سامرا واقعاً چقدر از این مباحث فلسفی دیده می‌شود؟ اگر درر الفوائد حاج شیخ عبدالکریم را تورق کنیم، واقعاً چقدر از مباحثی که اصلشان در فلسفه بیان شده و به هر دلیلی این‌جا آمده، اهمیت دارد؟ مطلب دیگر این‌که موشکافی‌ها و دقت‌هایی که خاص علم اصول است، و تحلیل‌هایی که در علم اصول خصوصاً با محقق نائینی دقیق‌تر شده و موشکافی بیشتر شده، این تحلیلات و موشکافی‌ها را کأنه امثال حضرت امام و آقای بروجردی قبول ندارند؛ یعنی ما این‌گونه فرق بگذاریم: تحلیل‌ها و دقت‌ها و موشکافی‌های خاصی در مکتب نجف وجود دارد، ولی این دقت‌ها را قمی‌ها نمی‌بینند یا نمی‌خواهند اعمال بکنند.
عرض کردم این را نمی‌شود به نجف نسبت داد؛ آقای نائینی که از اساتید نجف است، شهرت علمیش در اصول است، اما این موشکافی‌ها را ندارد.

۴.۵ - مسأله انحلال

این انحلالی که شما می‌فرمایید چطور؟
این‌ها می‌گویند انحلال عرفی است.
چطور می‌گویند عرفی است؟
می‌گویند این‌ها عرفی است و برای تحقیقش به بازار و مردم مراجعه کنید. امام می‌فرماید که در تطابق ایجاب و قبول، یکی می‌گوید این خانه را به هزار دینار فروختم؛ او می‌گوید نصفش را بردار؛ نصف دیگر هزار دینار می‌شود پانصد دینار.
آقای خوئی و آقای تبریزی و امثال آن‌ها می‌گویند در این‌جا انحلال می‌شود، وقتی انحلال شد، یعنی این نصف را آن‌قدر خریده و آن نصف را آن‌قدر؛ اما امام می‌گوید انحلال این‌جا باطل است؛ انحلال وقتی است که جمع در تعبیر بکند؛ مثلاً می‌خواهد میز را بفروشد، فرش را هم بفروشد، و برای اینکه راحت تعبیر بکند می‌گوید: «بعتک هذا المیز و هذا الفرش» این‌جا انحلال است.
آن‌ها می‌گویند اگر انحلال نبود، شما این زمین را هزار تومان فروختید، بعد معلوم شد نصفش مال کسی است، معامله باطل است، یا مردم می‌گویند در حصه خودش صحیح است و در حصه دیگری هم باطل است با این‌که یک معامله قابل تبعّض نیست؛ این‌ها به فهم عرفی استدلال می‌کنند و قبول ندارند خیلی از این چیزها فلسفی باشد. می‌گویند این انحلال عرفی و در فهم کوچه و بازار و معاملات مردم است. بسیاری از سرآمدهای نجف، مثل آقای خوئی، آقای حکیم و شاهرودی هم این‌طور نیستند که زیاد دقت کنند. نجفی که در ذهن شما می‌آید، آقای اصفهانی است که خود نجفی‌ها متّهمش نموده‌اند و دورش را خالی کرده‌اند. ایشان در آن زمان شهرت زیادی ندارد و به خاطر همین دورش را نمی‌گرفتند، و الا کمی که عقب‌تر برویم می‌بینیم کسی که بیشتر از ایشان فلسفه را داخل کرده، محقق تهرانی صاحب محجَّة العلما است که محقق اصفهانی با عظمت از ایشان یاد می‌نماید و گاهی حرفش را نقل می‌کند.
ایشان اصول عملیه را به یک چیز بر می‌گرداند و می‌گوید عقلاً همین یکی است؛ اصل وجود مقتضی و عدم مانع. ولی او هم در نجف منزوی بود و شاگردان زیادی نداشت؛ شاگردان ایشان انگشت‌نما بودند.

۴.۶ - عنایت به اصول فقه

به نظر شما این فرق را می‌توان قائل شد که تطبیقات اصولی و عنایت به اصول در فقه نجفی‌ها بیشتر از قمی‌ها وجود دارد؛ یعنی تطبیقات اصولی که دائماً از محقق خوئی دیده می‌شود، از حضرت امام یا کسانی که الآن هستند یا قبلاً بوده‌اند دیده نمی‌شود؛ حتی فقه آقا ضیاء هم این‌طور است. به نظر شما این فرق در فقه قابل قبول است؟
این فرق هم باز به این دلیل است که وقتی ما به نجف نگاه می‌کنیم، یک فرد و دو فرد را به خاطر سیطره‌ای که پیدا کرده‌اند، می‌بینیم.
آقای خوئی غالباً اصولی کار می‌کند؛ یعنی با اصطلاحات اصولی حرف می‌زند؛ مثلاً می‌گوید این مطلق است، این مقید است، و اصطلاحات اصولی را به کار می‌برد، اما خیلی از آقایانی که قمی بحث می‌کنند، می‌گویند این حمل بر آن می‌شود، که همان تقیید است؛ یعنی همان چیزی که در نتیجه یکی است، ولی نجفی‌ها اصطلاحش را به کار می‌برند؛ مثلاً آقای گلپایگانی بحث را زیاد در قالب اصولی و اصطلاحی نمی‌گفتند، ولی خیلی جمع‌های دلنشینی آن‌جام می‌دادند، به معنای فقه الحدیث و جمع روایات، لذا می‌گفتند فقه زراره‌ای. حواشی ایشان بر عروه، حاشیه متینی است. آقای خوئی می‌گفتند من در مطالعات به حواشی ایشان مراجعه می‌کنم و خیلی جاها نتایج با بقیه آقایان یکی است. بنابراین این مطلب را درباره بخشی از آقایان قم می‌توان گفت.

۴.۷ - میزان تتبع مکاتب

زیاد تتبع کردن قمی‌ها و کم تتبع کردن نجفی‌ها، تفاوت اساسی دو مکتب قم و نجف:
مسئله‌ای که من فکر می‌کنم در این سال‌های اخیر بعد از شیخ اعظم اتفاق افتاده و شاید تأثیر آقای آخوند بوده است، کثرت تتبع قمی‌ها و قلت تتبع نجفی‌هاست؛ مثلاً آقا ضیاء یا آقای نائینی در فقهشان تتبعی ندارند؛ شما بحث صلاة آقای نائینی یا مباحث آقای حکیم را ببینید، در مستمسک تا یک حدودی تتبع وجود دارد، ولی باز آقای حکیم آن‌چنان که باید کلمات را نقل نمی‌کند، بلکه یک مقداری نام می‌برد؛ ولی قمی‌ها برعکس‌اند، شاید ویژگی مرحوم آقای بروجردی که یک مقداری تتبعی بحث می‌کردند، سایه افکنده باشد. فقه امام هم تتبعی است، مخصوصاً در طهارتش. این‌ها به شکل گسترده نیست که بگوییم قمی‌ها این‌طور هستند، بلکه در میان قمی‌ها، خود امام در مباحث بیع این‌طور نیست.
آن عقیده، خاص خود ایشان است. حضرت امام به طلبه‌هایی که مراجعه کرده بودند، گفتند شما یک باب در طهارت کار کنید، چون این‌جا روایت و تعارض زیاد است. تأویلات و جمع روایات را یاد بگیرید تا بتوانید روایت‌هایی را که تعارض دارد جمع یا تأویل کنید؛ اما یک باب در معاملات یاد بگیرید، چون روایات کم است، بتوانید دائماً از قواعد استفاده بکنید؛ آن‌جا که روایت زیاد است، اقوال هم خودبه‌خود خیلی بیشتر است، اما در معاملات بیشتر قواعد است.
درست است؛ آقای مؤمن از امام نقل می‌کنند که در قم می‌فرمودند اگر می‌خواهید درس خارج بروید، طهارت یا بیع بروید؛ زیرا در این ابواب زیاد کار شده و طلبه مطلب یاد می‌گیرد. مقصودشان هم این بود که این ابواب بکر، برای تحصیل کلاسیک مناسب نیست؛ مثلاً مسائل مستحدثه برای کسانی خوب است که مرتبه‌ای را گذرانده‌اند. بله، آن‌ها باید کار کنند تا غنا ببخشند؛ وقتی غنا بخشیده شد، درسِ کلاسیک می‌شود. شاید خمس در آن زمان‌ها غنی نبود؛ شما خمس جواهر را نگاه کنید، خیلی کوچک است، در زمان صاحب جواهر هنوز این ابحاث خیلی غنی نبود، اما امروز بحث خمس، بحثی قوی است.

۴.۸ - منظور از منهج بحثی

آیا منظور شما از منهج بحثی که فرمودید در نجف و قم فرق می‌کند، همین تتبع اقوال در فقه بود یا منظور دیگری داشتید؟
عرض کردم لازم نیست به همه نسبت بدهیم، ولی فقه‌هایی که نجفی‌ها مثل آقای نائینی و آقا ضیاء و محقق آخوند نوشته‌اند خیلی تتبعی نیست؛ به خلاف شیخ، ولی قمی‌ها معمولاً بیشتر تتبعی هستند، مگر بعضی افراد مثل مرحوم آقا سید احمد خوانساری که من خودم از ایشان در اصول سؤال کردم، ایشان چند مطلب گفتند؛ یکی فرمودند که در اصول، کفایه و رسائل کافی است، در فقه هم همینطور، بعد ایشان فرمودند که شیخ خودش را در مکاسب معطل کرده و به بقیه فقه نرسیده است؛ ایشان هم سبکش خیلی موجز بود.
بسیاری از قمی‌ها که کتاب نوشته‌اند، تتبعی است؛ حضرت امام در طهارتشان تتبعی هستند؛ یا آقای فاضل در باب حج یا طهارت تفصیل الشریعة که در موقع تبعید در یزد نوشتند، تتبعی بحث کرده‌اند.
مجله فقه: به نظر شما آیا می‌توان گفت منهج درسیشان تفاوت دارد؛ به این معنا که نجفی‌ها یک حالت القاء دارند و مباحث فقه و اصول را خیلی منظم‌تر مطرح می‌کنند.
هم اکنون آقایانی که درس می‌گویند و متأثر از نجف هستند، خیلی بحثشان منظم‌تر است نسبت به بعضی آقایان قمی؛ اگر مبحث کسی یک مقداری توسعه داشته باشد، نظم مقدمی و مؤخری و اشکال اول و دوم زیاد به چشم می‌آید، اما در قمی‌ها خیلی به چشم نمی‌آید؛ در القاء هم زیاد به نظم مقید نیستند.
استاد: بله؛ در سبک تدریس تفاوت وجود دارد. آقای مؤمن می‌فرمودند: وقتی امام تبعید شدند و بعد از چند ماه به نجف رفتیم، یکی از درس‌هایی که می‌رفتم درس آقای حاج شیخ حسین حلی بود؛ ایشان حدیث را روی کاغذ سیگار می‌نوشت، ولی امام گاهی سه جلد وسائل‌های رحلی قدیم را زیر بغل می‌گرفتند و احادیث را از روی آن می‌خواندند؛ ولی در نجف اشاره می‌کردند. اما چنین فرق‌هایی از نظر ارائه مطلب که کتاب را بیاورند و از روی آن بخوانند، چیزهایی نیست که بتوانیم بگوییم امتیازاتی به حساب می‌آید؛ سلیقه‌ای است.
بالاخره گاهی یدرک و لا یوصف است؛ مثل این‌که به قول آقای آخوند بین مسائل اصول یک جامعی هست، اما انسان نمی‌تواند بفهمد این جامع چیست و نامی از آن ببرد؛ یک جامع ناشناخته وجود دارد و انسان حس می‌کند که آن مجموعه با این مجموعه تفاوت‌هایی دارند. وقتی می‌گوییم این تفاوت وجود دارد، می‌بینیم قابل مناقشه است؛ ولی مجموع این خصوصیات با ضمیمه بعضی به بعضی دیگر، نجف را یک سبک کرده، و قم را یک سبک دیگر؛ اما من هنوز به تعبیر جامع و کاملی نرسیده‌ام که بتوانم آن را به عنوان تمایز بین دو مسلک و دو حوزه بگویم.

۴.۹ - تقسیم علما از لحاظ دقت علمی

آیا می‌توان این‌گونه تقسیم کرد که بعضی فقها ذاتاً دقت‌های عقلی یا روحیه تتبعی بیشتری دارند و بعضی روحیه تحقیقی و تفکری بیشتری دارند؟
این ویژگی نیز در هر دو مکتب وجود دارد. این خصوصیات نه غالب این‌جاست و نه غالب آن‌جا. نکته‌ای که وجود دارد، تسلط بیشتر نجفی‌ها بر فقه و اصول است؛ یعنی نجفی‌ها معمولاً غالب و حاضرالذهن هستند؛ شاید علتش تمحض نجفی‌ها و ذو فنون بودن قمی‌ها باشد. الآن هم تقریباً این‌طور است؛ مسئله‌ای که طرح می‌شود، نجفی‌ها بیشتر می‌توانند به اصول برگردانند و جواب مسئله را بدهند، اما قمی‌ها گاهی این نحوه تسلط را ندارند.
بنابراین تسلط نجفی‌ها به کل ابواب فقه و اصول و استحضارشان و سرعت در تفریع فرع بر اصلشان بیشتر است، ولذا غالباً آن‌ها را این‌جا ملاّتر می‌دانند. در قمی‌ها مثلاً آقای سبحانی، آقای مکارم و آقای جوادی ذو فنون‌اند؛ ذو فنونی، تسلط فقه و اصول را در انطباق و خصوصیات و مانند این‌ها کم می‌کند، اما فقه و اصول رشته نجفی‌هاست. انسان واقعاً این جهت را حس می‌کند؛ البته استثنائاتی هم به چشم می‌خورد؛ مثلاً در قمی‌ها بعضی ذو فنون نیستند، برای نمونه آقای شهیدی با این‌که از قم بیرون نرفته، اما مسلط است، برخلاف دیگری که هم فقه و اصول کار می‌کند، هم در فلسفه کار می‌کند، در تفسیر کار می‌کند، منبر می‌رود و مقاله می‌نویسد و....




۵.۱ - ویژگی‌های مکتب صاحب جواهر

بررسی مکتب فقهی صاحب جواهر و ویژگی‌های این مکتب:
شما فرموده‌اید صاحب جواهر یک مکتب فقهی دارد، درباره مکتب ایشان به مواردی مثل «فقه الاعاجم» و به سبک ایشان در مسائلی مثل انضمام ادله، رجال و حجیت خبر واحد و... اشاره کرده‌اید؛ لطفاً این مسائل را مقداری توضیح بدهید تا خصوصیات مکتب صاحب جواهر از نظر شما روشن شود. این اسم هم که فرمودید «فقه اعاجم» سابقه‌ای دارد یا خود شما اسم گذاشتید، این‌ها را لطف کنید توضیح بدهید.
جواهر در معنای روایتی، نکته‌ای از میرزای قمی نقل می‌کند و بعد می‌گوید این فهم، فهم و فقه اعاجم است. صاحب جواهر از میرزای قمی به عنوان محقق نام می‌برد؛ یعنی به مقام علمی میرزا اعتراف می‌کند و او را محقق بزرگی می‌داند، اما با این حال گاهی فقه الحدیث‌هایی را که فارس‌ها بر اساس دقت‌های خاص خودشان دارند، قبول ندارد و می‌گوید این فقه‌الاعاجم است؛ یعنی فقهای فارس بر اساس این دقت‌ها استنباط می‌کنند و فقه الحدیث را می‌فهمند؛ چون آن‌ها اهل لسان نیستند. گاهی اهل لسان عبارتی را راحت می‌فهمد، ولی غیر اهل لسان بر مبنای لغت و دقت خاصی معنا می‌کند. من به یاد دارم که مرحوم آقای میرزا کاظم (رضوان الله تعالی علیه) (آیت‌الله میرزا کاظم قاروبی تبریزی، از شاگردان آیت‌الله خوئی، از اعجوبه‌های روزگار بود. اهل معنا و ریاضت بود و در سیر و سلوک از شاگردان استاد عرفان، آیت‌الله قاضی به شمار می‌رفت) می‌فرمود: بعضی از فقهای عرب که درس خارجشان خیلی مهم بود، در حمام می‌آمدند و من می‌دیدم برای این‌که پیشانی‌شان خیلی عرق می‌کرد و می‌خواستند پیشانی‌شان را بر مهر بگذارند، لنگشان را روی مهر می‌انداختند و سجده می‌کردند؛ به نظر ایشان سجده بر خاک صادق بود و این لنگ مانع نبود، اما عجم‌ها کمی که مهر کثیف می‌شود، می‌گویند این جرم دارد و مانع است. این تفاوت در تطبیق یا فهم این نوع مسائل است. اگر به او اشکال کنیم که به لنگ سجده کردی، می‌گوید سجده بر تراب معنایش این نیست که شما فهمیدید.
عجیب این است که صاحب جواهر با این اصرار بر فهم عرفی که خودش هم ادعا دارد و در فقه ایشان هم روشن است، و با اینکه به فقه الاعاجم پرخاش می‌کند و فقه میرزای قمی را نقد می‌کند، اما در مواردی به مسائلی مبتلا شده است که حتی اعاجم هم مبتلا نشده‌اند؛ مثلاً در موثقه عمار ساباطی آمده:
مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَی (عَنْ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَی) عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیًّ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِیدً عَنْ مُصَدّقِ بْنِ صَدَقَةَ عنْ عَمَّارً السَّابَاطِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ سُئِلَ عَنِ الْکُوزِ وَ الإِنَاءَ یَکُونُ قَذِراً کَیْفَ یُغْسَلُ وَ کَمْ مَرَّةً یُغْسَلُ قَالَ یُغْسَلُ ثَلاثَ مَرَّاتً یُصَبُّ فِیهِ الْمَاءُ فَیُحَرَّکُ فِیهِ ثُمَّ یُفْرَغُ مِنْهُ ثُمَّ یُصَبُّ فِیهِ مَاء آخَرُ فَیُحَرَّکُ فِیهِ ثُمَّ یُفْرَغُ ذَلِکَ الْمَاءُ ثُمَّ یُصَبُّ فِیهِ مَاء آخَرُ فَیُحَرَّکُ فِیهِ ثُمَّ یُفْرَغُ مِنْهُ وَ قَدْ طَهُرَ إِلَی أَنْ قَالَ وَ قَالَ اغْسِلِ الإِنَاءَ الَّذِی تُصِیبُ فِیهِ الْجُرَذَ مَیِّتاً سَبْعَ مَرَّاتً..
این جواب کیفیت شستن است؛ سپس بحث شده اگر به جای این‌که آب بریزیم و حرکت بدهیم، پر کنیم و خالی کنیم، چگونه است؟ از فقهای عجم کسی را سراغ نداریم که گفته باشد اشکال دارد، بلکه گفته‌اند آن‌چه در روایت آمده مثال است، و حضرت آسان‌ترین راه را که کمتر آب مصرف بشود بیان کرده است و موضوعیتی ندارد؛ بنابراین مقصود این است که آب به تمام جوانب ظرف برسد؛ اما صاحب جواهر فرموده اشکال دارد؛ چون این نص شاملش نمی‌شود و هر کسی بخواهد ظرف را این‌طور آب بکشد و پر و خالی کند، در این‌که طاهر بشود اشکال است. این خیلی خلاف فهم عرفی است، ولی خود ایشان آن‌جا به فهم اعاجم آن‌گونه اعتراض می‌کند و این‌جا هم این‌گونه به این اشکال مبتلا شده است که خلاف فهم عرفی است.

۵.۲ - خصوصیات صاحب جواهر

برای پرداختن به بعضی از خصوصیات دیگر مکتب صاحب جواهر، باید به چند مورد اشاره کنم:

۵.۲.۱ - خصوصیت اول

اولین خصوصیت مکتب صاحب جواهر این است که در هر مسئله‌ای وارد شود، به فروعات آن مسئله توجه عجیبی دارد، ولذا کمتر فرعی است که بعد از گذشت این فاصله زمانی تا زمان ایشان، باز هم فرعی مطرح بشود و در جواهر ولو به عنوان اشاره چیزی از آن نبینیم. این ذهن فعال و زاینده ایشان است که به جوانب و فروعاتی که ممکن است پیش بیاید، توجه می‌کرد، گویا تمام فروعات متصوره‌ای که به ذهن می‌آید، به ذهن این بزرگوار می‌آمده و آن‌جا طرح کرده است. این دقت در زمان ما خیلی کم شده است؛ یعنی کتب فقهی که الآن نوشته می‌شود، همان فرع را مطرح می‌کنند، اما ذهن به این طرف و آن طرف نمی‌رود و یک مسئله همان‌طور مطرح می‌شود.

۵.۲.۲ - خصوصیت دوم

دومین خصوصیت این است که به همه ادله‌ای که گفته شده یا ممکن است گفته شود، اشراف کامل داشت و تمام ادله را آورده است؛ البته درست است که چیزهایی فراموش شده، ولی تا عصر ایشان با این گستردگی فقهی که ایشان نوشته و در یک جا متمرکز نبوده، این باید یک کرامتی باشد.

۵.۲.۳ - خصوصیت سوم

ایشان به این نکته که شاید مثل این فرع در باب دیگری هم باشد، استحضار داشت؟
بله؛ معمولاً توجه دارد و این خودش یک امتیازی است که امتیاز سوم به شمار می‌رود. مرحوم حاج میرزا کاظم تبریزی (رضوان‌الله‌تعالی‌علیه)، در آن زمان که فکش مشکل پیدا کرده بود و نمی‌توانست تدریس بکند، از فقه آقای شاهرودی تعریف می‌کرد و می‌فرمود: آقای شاهرودی طهارت می‌گفت، ولی توجه به دیات داشت که اگر این حرف را این‌جا بزنی و جمع عرفی بکنی، این حرف را در فلان روایاتِ مثلاً دیات هم بزنی با این‌که آن‌جا باب دیگری است. ایشان یک وقوف و اشرافی به همه جوانب مسئله داشتند و مرحوم میرزا کاظم این را یکی از امتیازات مرحوم آقای شاهرودی می‌دانست و می‌فرمود: من چهار سال به درس آقای شاهرودی می‌رفتم و گاهی می‌گفتند که این فقاهت فقیه است که این‌طور اشراف دارد، همین‌جا را فقط بررسی نمی‌کند، بلکه به ابواب دیگر نیز توجه دارد.
یکی از فقها و مراجع معاصر به مشهد مشرف بود و شب‌ها درباره مسائل مستحدثه راجع به پول و اسکناس و... درس می‌گفت؛ من شاید بیشتر شب‌ها می‌رفتم؛ ایشان یک وقتی آن‌جا فرمودند: سید صاحب عروه در حاشیه مکاسب وجوهی را برای پول تصور کرده و حکمش را بیان نموده و بحث کرده است که از کرامات ایشان به شمار می‌رود؛ چون در زمان ایشان این حرف‌ها نبود، ولی ایشان در ذهن خودش نظریه‌پردازی کرده‌اند، از نظر پشتوانه پول که اگر پول این‌طور باشد، حکمش این است و اگر آن‌طور باشد، این است.
این خصیصه صاحب جواهر، در صاحب عروه هم تا حدودی دیده می‌شود و ایشان هم ذهن جوالی در فروعات دارد، ولی فرق صاحب جواهر و ایشان در این است که صاحب جواهر به تنهایی در همه فقه این‌طور گفته‌اند، اما مرحوم صاحب عروه یک لجنه‌ای با او همکاری می‌کردند؛ دو تا از کاشف الغطاها، میرزای نائینی و... با او همکاری می‌کردند و ایشان هر روز نصف صفحه می‌نوشت و به این‌ها می‌داد تا بررسی کنند، بعد این افراد اگر فرعی به ذهنشان می‌آمد، به صاحب عروه می‌گفتند. مرحوم حاج محمدحسین کاشف الغطاء در مقدمه تقریر عروه‌ای که دارد توضیح می‌دهد که صاحب عروه چه کار می‌کرد و ما چه کار می‌کردیم.

۵.۲.۴ - خصوصیت چهارم

چهارمین خصوصیت این است که تسلط عجیبی به کتب اصحاب در مسائل داشت.
پنجمین خصوصیت این است که ایشان قوت فکر هم داشت، اما شاید آن جنبه‌ها بر قوت فکر ترجیح داشته باشد، و لذا از تعبیرات شیخ اعظم هم روشن می‌شود؛ شیخ اعظم هنگامی که از صاحب جواهر نام می‌برد، تعبیراتش تعبیراتی نیست که از نظر تحقیقی بلند باشد، ولو اعتنا دارد؛ مثلاً گمان می‌کنم از تعبیرات شیخ بر می‌آید که نراقی را بالاتر می‌داند؛ چون از ایشان با عبارت «بعض الاساطین» تعبیر می‌کند، ولی از صاحب جواهر چنین تعبیری نمی‌کند و این القاب نشان دهنده رتبه فکری افراد است.
در مباحثی هم که الآن طرح می‌شود، درست است که صاحب جواهر منبع فقهی بزرگی است، اما آن‌چه بیشتر اهمیت دارد این است که ایشان فروع را طرح کرده و به ادله اشاره فرموده، اما مختار ایشان و ادله‌ای که ایشان بر مختار خودش استناد می‌کند، مثل شیخ نیست؛ البته با آن عظمتی که ایشان دارد، آن جنبه‌ها بر این جنبه استدلال می‌چربد.


لطفاً مسئله انضمام ادله را توضیح دهید؟
ایشان در فروعات فقهی که مطرح می‌کند، گاهی ادله مختلفی را جمع و ضمیمه می‌کند، و لو این‌که هریک از ادله ممکن است مناقشه داشته باشد، اما انضمام این‌ها با یکدیگر، به نظر ایشان برای اثبات مطلب کافی است. شیخ اعظم هم چنین کاری آن‌جام می‌داد و می‌فرمود برای اثبات مسئله کافی است، گرچه ما در هریک از ادله هم مناقشه کنیم، اما تراکم این امور در یکجا کفایت می‌کند؛ این هم یک سبکی است. عده‌ای هم هستند که مثلاً در هر پنج دلیل مناقشه می‌کنند و به نظرشان مدعا اثبات نمی‌شود، اما گرچه هرکدام از ادله به تنهایی مشکل دارند، ولی انضمام هر کدام از ادله با یکدیگر باعث اطمینان به حجیت می‌شود. مرحوم شیخ گاهی این سبک را دارند و این سبکی است که در فقه خیلی اثر دارد.
بعضی‌ها در حواشی اشکال کرده‌اند و گفته‌اند اگر چند تا صفر را کنار هم بگذارید مگر عدد می‌شود؟ جواب این است که موارد انضمام فرق می‌کند؛ گاهی انضمام باب تواتر است که هر شخصی که خبر آورده به تنهایی برای ما علم‌آور نیست ولی این انضمام‌ها علم می‌آورد، و گاهی چنین نیست، و این خودش بحثی است که ما ببینیم از انضمام چه حاصل می‌شود.


اگر مطلب خاصی در رجال یا حجیت خبر واحد به نظرتان می‌رسد، بیان کنید.
ایشان اصحاب اجماع را در رجال قبول دارند؛ یعنی اگر در یک سندی اصحاب اجماع قرار داشتند، لازم نیست بعد از این فرد بررسی شود، اگرچه از آن به بعدِ سند ضعیف هم باشد، باز حجت است و آن «اجمعت الاصابة علی تصحیح ما یصح عن جماعة» را ایشان این طور معنا می‌کند. این یک مکتبی است که در استنباط خیلی اثر دارد و بسیاری از روایات این‌طور تصحیح می‌شوند.
در حجیت خبر واحد، خبر واحدی را که مورد عمل مشهور و فتوای مشهور قرار گرفته باشد، معتبر می‌داند و این خودش خیلی مؤثر است. اما ضابطه ایشان در این‌که بفهمیم مشهور به این خبر عمل کرده، این است که اگر شهید در دروس و در لمعه چیزی گفته، این همان نظر مشهور است.
استخراج این نکات و نکات دیگر با شواهد و به نحو دقیق، خودش کاری است که کسی باید آن‌جام بدهد، البته اصول صاحب جواهر به دست ما نرسیده است. در احوالات ایشان دیده‌ام که تألیفاتی در این زمینه داشته است، ولی الآن در دسترس نیست.
از اینکه وقتتان را در اختیار ما گذاشتید، تشکر می‌کنیم.


۱. رسالة فی تحقیق الحق و الحکم، ص۳۰.
۲. وسائل‌الشیعة، ج۳، ص۴۹۷.    
۳. جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج۶، ص۱۴۶.    



دفتر تبلیغات اسلامی قم، برگرفته از مقاله «نگاهی به مکاتب اجتهادی نجف و قم»، ج۱، ص۷، ش۶۷.    




جعبه ابزار