موسوعات فقهالسلف
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
نگارش موسوعهها و دائرةالمعارفها در این
قرن ، بویژه در دهههای اخیر رایج شده است.
موسوعه، به مجموعههایی گفته میشود که به موضوع شخصی و زمینه علمی خاص میپردازد. موسوعه، بیشتر گردآوری است و البته
پژوهش را نیز به همراه دارد. برخلاف دائرةالمعارف که نگاه آن، بیشتر نگاه پژوهشگرانه و نگارش و ساماندهی مطالب به
روز است.
از جمله موسوعههایی که بخشی از آن به بازار اندیشه عرضه شده سلسله موسوعات
فقه السلف است که به خامه دکتر محمد روّاس قلعهجی (در پایان موسوعه عبدالله
بن عمر، شرح حال دکتر قلعهجی این گونه آمده است:
محمد
بن محمد روّاس قلعهجی در
شهر حلب، دیده به جهان گشود و از دانشگاه دمشق فارغ التحصیل شد و دکترای خود را در فقه مقارن، از دانشگاه الازهر دریافت کرد. در آموزشگاههای دینی
سوریه ، مدرس
تربیت اسلامی بود در موسوعه فقه
اسلامی کویت به تحقیق پرداخت. سپس استاد مطالعات
اسلامی در دانشگاه نفت و معادن
تهران شد. او از پرکارترین نویسندگان
معاصر است که بیش از ۵۴
کتاب و بیش از یکصدوپنجاه
مقاله علمی نگاشته که بیشتر آنها درباره فقه
اسلامی در سطح دائرة المعارف است و در هر سالی اثر جدیدی از وی منتشر میشود.
آقای قلعهجی،
معجم الفقها را با همکاری فرد دیگری منتشر ساخته که همراه با شرح آن، معادل انگلیسی واژههای فقهی را آورده است).
نگاشته شده و یا زیر نظر و اشراف وی نشر یافته است. تاکنون، دیدگاههای فقهی نُه تن از صحابه و
تابعین نگارش شده و در دسترس فرهیختگان قرار گرفته است:
۱. موسوعه فقه ابی بکر در ۲۴۲ صفحه.
۲. موسوعه فقه عمر
بن خطاب در ۷۵۰ صفحه.
۳. موسوعه فقه عثمان.
۴. موسوعه فقه علی
بن ابی طالب در ۶۵۰ صفحه.
۵. موسوعه
فقه عبدالله
بن مسعود.
۶. موسوعه فقه عبدالله
بن عباس در دو جلد.
۷. موسوعه فقه
ابراهیم نخعی در دو جلد ۱۲۰۰ صفحه.
۸. موسوعه فقه عبدالله
بن عمر.
۹. موسوعه فقه ام المؤمنین عائشه که زیر نظر دکتر محمّد روّاس قلعهجی، نشر یافته است.
دکتر قلعهجی، اکنون موسوعه فقه عطاء
بن ابی رباح و حسن بصری را در دست
نگارش دارد.
در این مقال پس از اشاره به انگیزه و روش نگارش آقای قلعهجی در این موسوعههای مفید و کارای فقهی نگاهی گذرا میافکنیم به موسوعه فقه علی
بن ابی طالب و آن گاه با معرفی موسوعه فقه
ابراهیم نخعی، به نقد پارهای از دیدگاههای مطرح شده در
مقدمه این موسوعه درباره
شیعه ، میپردازیم.
نقد دیدگاههای قلعهجی در مقدمه موسوعه فقه نخعی، به معنای بیاهمیت جلوه دادن کار شایسته ایشان نیست. روشن است که گردآوری دیدگاههای یک فرد از
منابع گوناگون، کوشش بسیاری را در پی داشته است و دستیابی به فقه پیشین، ما را با مسائل مطرح شده صدر
اسلام آشنا میسازد و توان علمی و
استدلال صحابه و تابعین را نشان میدهد و منبع مناسبی برای پژوهشهای فقهی است.
انگیزه نگارش این مجموعه، دگرگونی است که اینک در جامعههای
اسلامی رخ داده است. روشنفکران
مسلمان بر این باورند: شناخت
اسلام را نمیتوان در گروه و مذهبی ویژه ساخت و هر اندیشهای را بدون دلیل و برهان پذیرفت. امروز حصارها شکسته شده است و افراد در پی
منطق و استدلالند. بنابراین، هر دیدگاه و عقیدهای که همراه دلیل باشد پذیرفتنی است و اگر برهانی بر آن اقامه نشود، پذیرفتنی نیست. نویسنده درباره اهمیت و انگیزه کار خویش مینویسد:
(دورانی که مردم خود را در حصار
احکام مذهبی ویژه و شناخته شده درآورند و
حق را تنها در آن ببینند و جز آن را، بدون اینکه دقتی در دلیل آن داشته باشند،
باطل بینگارند سپری شده است. اکنون زمانی فرا رسیده که مردم دیدگان خود را بر نور
دین الهی باز کردهاند و این نور را در هر مذهبی یافتهاند؛ زیرا تمام مذهبها و آیینها از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گرفته شده است، بلکه فرهیختگان از این
امت میپذیرند و سؤال میکنند از فتوایی که همراه دلیل باشد، گرچه از غیر مذاهب چهارگانه باشد).
از این
سخن استفاده میشود: فرهیختگان
جامعه اسلامی از اینکه در چهارچوب
مذهب ویژهای قرار گیرند، سرباز میزنند و اینان خواهان
دلیل و برهانند. دین
حق در مذهبی ویژه جلوه گر نیست، بلکه همه مذهبها و آیینهای
اسلامی، بهرهای از این
نور دارند و چنانچه دلیلها و برهانهای قوی داشته باشند، دیدگاه مذهبی آنان مورد پذیرش جامعه
اسلامی واقع میشود.
قلعهجی، با این دید به
تدوین دیدگاهها و آرای فقهی بزرگان
اسلام میپردازد.
هر یک از این موسوعهها، برابر
معجم فقهی سامان یافته و پس از بیان معنای واژه،
احکام و مسائل مربوط به آن، آورده شده و دیدگاه هر یک از
صاحب نظران، با استفاده از کتابهای فقهی و روایی اهل
سنت ، در موسوعه مربوط گردآمده است.
این موسوعهها از سامانمندی الفبایی خوبی برخوردارند، در مثل، در آغاز موسوعه فقه نخعی، این عناوین آمده است: آجُر، آفاقی، آمّه، آمین، آیسه و أب و سپس پارهای از گزارهها که با عنوان کلی در پیوندند، شرح داده شده، و یا با ارجاع به عنوانهای دیگر کامل گردیدهاند: از باب نمونه، عنوان
قرآن را یادآور میشویم:
(قرآن، سخن
معجزه آمیز خداست که بر محمد (صلیاللهعلیهوآله) نازل و در
مصحف نگاشته شده و در سینهها حفظ گردیده و به تواتر به ما رسیده است).
بحث درباره قرآن را در سه محور قرار داده و نکتههایی را درباره هر یک یاد کرده است:
۱. مکانت قرآن
۲. عنایت به قرآن
۳. هدف قرآن
درباره هدف قرآن مینویسد:
(هدف قرآن، هدایت و
ارشاد است و برای همین قرآن بر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نازل شده و هر کاری که
انحراف از این هدف باشد، به منزله جلوگیری از نقش قرآن است).
از قول نخعی مواردی را به عنوان انحراف از این هدف بر میشمارد:
• کسب با قرآن.
•
سخن گفتن با قرآن.
•
حرز قرار دادن قرآن.
•
زینت با قرآن.
• آویزان کردن قرآن بر دیوار.
آن گاه سه مورد از دیگر احکام قرآن را به عنوان و سرفصل:
صلات ، لباس مصلی و
سجده ، ارائه ارجاع داده است.
در مواردی که رأی فردی برخلاف
قول مشهور باشد، در درستی نسبت آن، تردید روا میدارد و بر آن استدلال میکند. در مثل درباره ارثبری
مسلم و
کافر از یکدیگر، دو قول از نخعی نقل میکند:
۱. نه
مسلمان از نصرانی
ارث میبرد و نه نصرانی از
مسلمان .
۲.
مسلمان از کافر ارث میبرد اما کافر از
مسلمان ارث نمیبرد.
دیدگاه نخست را میپذیرد و در نسبت دیدگاه دوم به نخعی تردید روا میدارد و نخستین معتقد به آن را
معاویه میشمارد که بر آن دو دلیل آورده است.
موسوعه فقه امام علی (علیه
السلام) را با استفاده از
منابع اهل سنت و پارهای منابع زیدیه و
شرح لمعه از منابع شیعی، نگاشته و در این مهم، از منابع روایی شیعه استفاه نکرده است.
دکتر قلعهجی، مقدمهای کوتاه درباره موقعیت علمی علی (علیه
السلام) دارد و بر این باور است: در بین صحابه، عمر
بن خطاب، علی
بن ابی طالب، عبدالله
بن عباس، عبدالله
بن عمر، عبدالله
بن مسعود و عایشه از دیدگاههای فقهی و فتوایی بیشتری برخوردارند و در بین آنان، علی (علیه
السلام) از نظر علمی بر دیگران برتری دارد. این برتری به گواهی رسول خداست؛ زیرا در
مسند احمد
بن حنبل آمده: رسول
خدا به دخترش فاطمه فرمود:
(آيا خشنود نيستى كه تو را به ازدواج باسابقهترين
مسلمان امت درآورم و كسى كه علم او از همه بيشتر و حلمش زيادتر است).
صحابه جایگاه والای علی (علیه
السلام) را میشناختند و کارهای مهم را بدون رایزنی با وی انجام نمیدادند. حال چرا دیدگاههای فقهی وی از دیدگاههای فقهی عمر
بن خطاب و عبدالله
بن عباس کمتر است، با اینکه از آنان داناتر و آشناتر به
فقه بوده است؟
قلعهجی، سه نکته را در
طرح نشدن دیدگاههای فقهی علی (علیه
السلام) یادآور میشود:
۱. علی (علیه
السلام) در دوران خلفای سه گانه،
مشاور آنان بوده و این، در دورانی بوده که ساختار و دستگاه
دولت اسلامی در حال شکلگیری بوده و سرخط برنامهها و آیینهای اصلی آن ترسیم میشده است؛ از این رو، بیشتر اجتهادهای فقهی علی (علیه
السلام) در برنامهها، آیینها و احکامی که از دولت صادر میشده تبلور یافته و علی
بن ابی طالب به منزله
سرباز گمنامی بوده که سهم بزرگی در ساماندهی مسائل دولت
اسلامی داشته است و زمانی که
حکومت به خود او رسید، امور حکومتی کامل شده بود و نیازی بیش از دگرگونی احکام و ساختار اجتماعی سازوار با وضع اجتماعی جدید نبود.
۲. چون علی (علیه
السلام) به
خلافت رسید، حکومت وی به درازا نکشید و در گیریهای داخلی او را از تجدید نظر در امور و اصلاح ساختار حکومت و اشکالها و کژیها بازداشت و میفرمود:
(من اختلاف را دوست ندارم).
۳. علی (علیه
السلام) در معرض دوستیها و دشمنیها بود، مانند تمام انسانها، جز اینکه دوستان و دشمنان علی (علیه
السلام) در
مرز اعتدال نایستادند و از آن گذشتند؛ از این روی، دستبرد به دیدگاههای وی، به
سود و یا
زیان بسیار است. و این، سبب شده که عالمان از آن بپرهیزند، به گونهای که شماری، به خاطر
سالم ماندن از
لغزش کمتر از وی نقل میکنند.
آنچه دکتر قلعهجی در بیان انگیزهها و سببهای مطرح نشدن دیدگاههای فقهی علی (علیه
السلام) یاد کرده، صحیح به نظر میرسد؛ اما راجع به
نکته سوم، یادآوری میشود: جلوگیری دشمنان از طرح دیدگاههای فقهی علی (علیه
السلام) بیشتر بوده، تا لغزش دوستان وی؛ زیرا لغزش دوستان، بیشتر در
حوزه مسائل اعتقادی بوده و این نمیتواند سبب جلوه گر نشدن اندیشههای فقهی
امام بشود. اما دشمنان،
کینه توزانه در هر زمانی از جلوه گر شدن اندیشه فقهی علی (علیه
السلام) جلو میگرفتند. معاویه اجازه نمیداد نام علی (علیه
السلام) برده شود و دستور داد: در تمام شهرهای
اسلامی، از علی (علیه
السلام) به بدی نام ببرند. در چنین حال و روزی، کسی از دیدگاههای فقهی و علمی او استفاده نمیکند. چنان عرصه را تنگ کرده بودند که راویان و دوستداران اگر حدیثی از امام (علیه
السلام) نقل میکردند، با نام: (ابو زینب)
از او یاد میکردند.
بسی دریغ، اکنون که این بازدارندهها برداشته شده، بسیاری از روایات علی (علیه
السلام) که از
اهل بیت و شیعه امامیه نقل شده، مورد بیمهری اهل
سنت قرار گرفته است و افرادی مانند آقای دکتر قلعهجی، از منابع شیعه کمتر استفاده میکنند. متأسفانه بیتوجهی به دیدگاههای فقهی علی (علیه
السلام) منحصر به گذشته نیست، بلکه
ناشر موسوعه فقه سلف دکتر قلعهجی، که
چاپ دوم این مجموعه را به عهده گرفته، آن گاه که به معرفی این سلسله در کتاب فقه عبدالله
بن عمر میپردازد، شمار چهار سلسله فقه سلف را که اندیشههای فقهی علی (علیه
السلام) را در بر دارد، نام نمیبرد و به معرفی شماره پنجم آنکه فقه عبدالله
بن مسعود است، میپردازد و دور نیست که دارالنفائس به آسانی حاضر شده باشد، کتاب فقه علی
بن ابی طالب را چاپ کند. البته در نامهای که قلعهجی نگاشته و در پایان جلد دوم موسوعه نخعی چاپ شده، آمده است: این مجموعه به هفتاد جزء میرسد و تاکنون نُه جزء آن منتشر شده است و نام آنها را به ترتیب یاد میکند.
دکتر قلعهجی، بر هر یک از موسوعههای فقه سلف، مقدمه کوتاهی نگاشته، ولی بر
فقه نخعی، مقدمه وی به درازا کشیده و سیصد و بیست
صفحه از
جلد اول
کتاب را در برگرفته است.
وی پس از مقدمه، کتاب را به چهار بخش تقسیم میکند:
کتاب اول: عصر نخعی، در چهار باب:
حیات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فکری
عصر نخعی.
کتاب دوم:
شرح حال
ابراهیم نخعی در دو باب:
نسب و زندگی نخعی و
شخصیت نخعی.
شیوه ای که در شرح حال نخعی برگزیده، شیوه خوب و کارایی به نظر میرسد؛ زیرا در
آغاز ، ترسیمیدارد از چگونگیهای اقتصادی و سیاسی شهر
کوفه ، پیش از
تولد نخعی، آن گاه به شرح حال وی میپردازد. در این نگاشته بر آن بوده میزان اثرگذاری محیط اجتماعی و اندیشههای گوناگون را در اندیشههای فقهی نخعی بنمایاند.
کتاب سوم: در این بخش، دیدگاههای فقهی نخعی به ترتیب الفبا و با استفاده از منابع گوناگون ذکر میشود. در
پایان کتاب، دیدگاههای
شاذ و مخالف نخعی، به گونه مستقل مورد
نقد و ارزیابی قرار میگیرد. البته در مواردی که نخعی بر نظر خود استدلال کرده، استدلال ارائه میگردد.
کتاب چهارم: به مصادر فقه نزد نخعی اختصاص دارد که مقولههای کوتاهی درباره:
قرآن ،
سنّت ، دیدگاههای صحابه،
اجماع ،
قیاس ،
استصحاب و
عرف را در بر دارد.
در پایان، دو پیوست به کتاب افزوه شده که در پیوست نخست،
شرح حال کوتاهی از نامبردگان در کتاب آمده و در پیوست دوم، فهرستی از
منابع مورد استفاده خود را که به یکصدوشصت و هفت
منبع میرسد، شناسانده است.
چاپ اوّل این کتاب، در سال ۱۳۹۹هـ. ۱۹۷۹م. پس از پیروزی
انقلاب اسلامی ایران ، توسط دانشگاه ام القرای
مکه منتشر شده است که دور نیست انگیزه نگارش مقدمه طولانی و گزارشی درباره تاریخچه
شیعه و تکرار سخنان بیاساس درباره پیدایش شیعه، برخاسته از این رویداد مهم تاریخی باشد.
چاپ دوم آن، که مورد استفاده ما واقع شده، به سال ۱۴۰۶ در
بیروت منتشر شده است. در مقدمه سخنان ناروا و بهتانهایی علیه شیعه آمده که ما به نقل و نقد پارهای از این سخنان ناروا میپردازیم، تا گوشهای از بیانصافیها و کژ رفتاریها و
حق پوشیهای مخالفان شیعه نمایانده شود:
در باب اول که درباره رخدادهای سیاسی کوفه سخن میرود، دو فصل سامان یافته: فصل اول با مهمترین رخدادهای سیاسی کوفه در
عصر نخعی آغاز میشود که با ورود علی (علیه
السلام) به کوفه و جریان
جنگ جمل آغاز و با نقش حجاج
بن یوسف در عراق به پایان میرسد. نکته درخور درنگ در این فصل، گزارشی است که از کتاب الامامة والسیاسة ابن قتیبه درباره مقدمات جنگ جمل، ارائه میشود: علی (علیه
السلام) در آغاز خلافت خویش بر آن بود که با معاویه بستیزد، ولی خبر توطئه
ناکثین سبب شد که با آنان بجنگد.
نویسنده در این گزارش، علی (علیه
السلام) را آغازگر جنگ با معاویه معرفی میکند
؛ امّا همو آن گاه که به بیان جنگ صفین میپردازد، بر این نظر است که معاویه خود جنگ را برگزید.
فصل دوم: درباره انقلابهای
عراق است و آن را به چهار دسته تقسیم میکند:
الف. انقلابهای پیروان علی (علیه
السلام) :
۱. انقلاب حجر
بن عدی در سال ۵۱هـ. ق.
۲. انقلاب حسین
بن علی (علیه
السلام) در سال ۶۱هـ. ق.
۳. انقلاب
توابین در سال ۶۵ هـ. ق.
ب. انقلابها و شورشهای خوارج:
۱. شورش فروة
بن نوفل اشجعی، سال ۴۱ هـ. ق.
۲. شورش مستورد خارجی، سال ۴۳ هـ. ق.
۳. شورش قُرَیب و زَحاب در بصره.
۴. شورش حبان
بن ظبیان، سال ۵۸هـ. ق.
۵. شورش مرداس
بن اودیه، سال ۶۱هـ. ق.
۶. شورش ازارقه.
۷. شورش شبیب خارجی.
ج. انقلابهای شخصی:
قیام مختار که در
سال ۶۶ پایان یافت.
د. قیام منطقهای:
شورش عبدالرحمن
بن محمد
بن اشعث که در سال ۸۱هـ.
پایان پذیرفت.
وی درباره هر یک از این قیامها، شرح کوتاهی ارائه میدهد. به نظر میرسد که دکتر قلعهجی در بیان قیامهای عراق، از کتاب (العراق فی العصر الاموی) نوشته اسماعیل الراوی،
اثر پذیرفته باشد؛ زیرا این تقسیمها در آنجا آمده است، گرچه
نویسنده به منابع دیگر ارجاع داده و در مباحث دیگر مطالب خود را به این کتاب مستند کرده است.
نخستین قیامی را که بررسی میکند قیام حجر
بن عدی است. گزارش میدهد: حجر در برابر بدگویی از علی (علیه
السلام) به لعن معاویه پرداخت؛ از این روی، زیاد
بن ابیه حاکم کوفه او را همراه با شش نفر دیگر دستگیر و نزد معاویه فرستاد. این گروه، به دستور معاویه در (مرج عذراء)، نزدیک دمشق گردن زده شدند.
این جنایت معاویه در میان
مسلمانان بازتاب یافت و بسیاری را علیه معاویه برانگیخت.
دکتر قلعهجی در اهمیت این قیام مینگارد:
(این قیام، با اینکه مسلحانه نبود، نخستین
اندیشه شیعی بود که علیه نظام حاکم به مخالفت پرداخت و با اینکه قربانیان آن اندک بودند و شش تن بیشتر نبودند؛ اما یک اعتراض عمومی را در پی داشت، به گونهای که عایشه در نظر داشت کسی را برای شفاعت نزد معاویه بفرستد).
از مهمترین نتیجههای آن صف بندی شیعه و همراهی شماری از آنان با حسین
بن علی (علیه
السلام) بود.
قیام حجر به مردم این هشدار را میداد: باید زبانها گنگ شوند و هیچ سخنی، بالاتر از
سخن حکمرانان نیست:
(کشتن حجر آغاز باز شدن جراحتی بود که خوب نشد و
خون برای همیشه از آن جاری بود).
او، پس از طرح قیام توابین سخن را به صادق بودن مردم کوفه در تشیع میبرد و بر این باور است که مردم کوفه، شیعه بودند؛ اما حس سیاسی آنان در مواردی اقتضا میکرد، عافیت را بر
ایثار مقدم بدارند.
وی قیام مختار را خیزشی شخصی میداند که به نام محمد
بن حنفیه علیه ملحدان و به خونخواهی اهل بیت و
دفاع از ستم دیدگان و
ضعیف نگهداشته شدگان شکل گرفته بود. وی چنین میانگارد که مختار ادعای
نبوت داشته و مدعی بوده که بر او
وحی نازل میشده است!
به نظر میرسد، هنوز تحلیل درستی از قیام مختار در جامعههای
اسلامی ارائه نشده و از آنجا که قیام علیه دستگاه خلافت بنیامیه و مزدوران آنان بوده و با درگیری و مبارزه با توسعه طلبی عبدالله
بن زبیر به پایان رسیده و
موالی (ایرانیان) در آن نقش داشتهاند، سعی شده که چهره آن نازیبا جلوه داده شود. زمانی که دستگاه خلافت بنیامیه بتواند چنان بنمایاند که علی (علیه
السلام)
نماز نمیگزارده میتواند بنمایاند که مختار، مدعی نبوت بوده است. در حقیقت مختار
هدف مقدسی داشته و دخالت محمد
بن حنفیه در این جریان، بنا به مصلحت اندیشی و دستور
امام سجاد (علیه
السلام) بوده است. آن حضرت در دیدار با محمد
بن حنفیه و گروهی از یاران مختار فرمود:
(ای عمو! اگر برده سیاه زنگی برای ما خاندان تعصب بورزد، بر مردم
واجب است به حمایت از او برخیزند و به او یاری رسانند و من زمام این کار (امور مربوط به مختار) را به دست تو سپردم. پس هرگونه که میخواهی عمل کن).
و روایاتی از امام باقر (علیه
السلام) در ستایش از مختار و بزرگداشت وی نقل شده است.
این باب، در سه فصل سامان مییابد: فصل اول: ساکنان عراق: عرب، موالی، بردگان و اهل ذمه. فصل دوم: خانواده در عراق. فصل سوم: مجلسها، محفلها و گردهماییهای مردم عراق.
دکتر محمد روّاس در این باب، از مقولههای زیر سخن میگوید: زراعت،
صنعت و تجارت، برابرسازی نظام
اسلامی در معاملات، عطاء، ارزاق و
زکات .
(رزق) جمع آن ارزاق، به خوراکیهایی گفته میشده که حکومت ماهیانه در اختیار مردم میگذاشته است، مانند:
گندم ، سرکه و روغن.
(عطاء) مالی بوده که سالیانه دولت
اسلامی به مردم میداده است و درآمد نقدی
بیتالمال ، به عنوان عطاء، بین مجاهدان و خانواده و فرزندان آنان تقسیم میشده است.
وی آن گاه که از زندگی شخصی
ابراهیم نخعی سخن میگوید، درآمد وی را از چهار راه میداند:
۱.
عطاء ۲. رزق ۳. جوائز سلطان ۴. زراعت.
دکتر قلعهجی، متأسفانه در تاریخچه تقسیم بیتالمال، راه درستی را نپیموده است و مینویسد:
(ومن المعروف أن عمر
بن الخطاب هو اول من فرض العطاء سنة ۲۰هـ. وکان یفرض للمولود عند ولادته عشرة دراهم وقد ساوی فیه بین العرب والموالی. فلما کانت خلافة علی
بن ابی طالب فضل الموالی علی العرب فی العطاء ولما کانت خلافة معاویة منع العطاء عن المولود حتی یُفطم وفضَّل اهل الشام علی اهل العراق ولما کانت خلافة عبدالملک
بن مروان قطع عطاء الذریة إلاّ عمن شاء…).
معروف است: عمر
بن خطاب، بخشش را در جامعه
اسلامی برای نخستین بار، به سال ۲۰هـ. وضع کرد و برای هر مولودی درهنگام
ولادت ، ده درهم قرارداد و در آن، بین
عرب و موالی (ایرانیان) برابری برقرار کرد؛ اما چون خلافت به علی رسید، موالی (ایرانیان، بردگان آزاد شده) را بر عرب در بخشش، پیش داشت و چون خلافت به معاویه رسید، بخشش را از مولود تا
پایان شیرخوارگی گرفت و مردم شام را بر مردم عراق، برتری داد و چون خلافت به عبدالملک مروان رسید، بخشش کودکان را قطع کرد، مگر به افرادی که خود میخواست.
قلعهجی در این
گزارش بخش مربوط به خلیفه دوم را که به کودکان از بیتالمال سهم میداد و فرقی بین عرب و موالیِ قائل نبود، از فتوح البلدان و بخش مربوط به علی (علیه
السلام) را از الامامة والسیاسة ابن قتیبه و آنچه درباره روش معاویه است، از کتاب العراق فی العصر الاموی، نقل میکند.
آنچه مهم مینماید، نسبت ناروایی است که به علی (علیه
السلام) میدهد. گویا از روی عمد چنین خلاف گویی در حق آن حضرت روا داشته؛ زیرا وی، به خوبی با
سیره علی (علیه
السلام) آشناست.
آنچه عمدی بودن کار قلعهجی را تأیید میکند، گزارش او درباره
روش عمر
بن خطاب و حاکمان پس از او، در بخشش از بیتالمال به نوزادان است. با اینکه تمام این گزارش را از فتوح البلدان نقل کرده و بلاذری در همانجا از علی (علیه
السلام) نیز سخن میگوید و از بخشش او به نوزادان گزارش میدهد، آقای قلعهجی، گزارش بلاذری را درباره دیگر خلیفگان میآورد؛ امّا درباره حضرت امیر نمیآورد و در این باره، از ابن قتیبه دینوری درباره آن حضرت مطلبی را نقل میکند که درست نیست.
قلعهجی با بریدن مطلب و گزارش نادرست از سیره علی (علیه
السلام)، حقیقت را دگرگون میکند. او
خلیفه دوم را طرفدار برابری و علی
بن ابی طالب را مخالف آن قلمداد کرده است! جالب است بدانیم مطلبی که قلعهجی از فتوح البلدان آورده، پس از گزارشهای بلاذری درباره پدید آمدن دیوان عطاء در زمان خلیفه دوم و بیان برتری دادنهای ناروای وی، شماری را بر شماری در تقسیم بیتالمال، نقل شده است و مشهور است که خلیفه دوم، برخلاف خلیفه اول و رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) برتری دادنهای ناروای شماری را بر شماری دیگر در تقسیم بیتالمال، رسم کرد.
البته بلاذری گزارشهایی دارد که عمر دستور داد: تازه مسلمانها را در لیست هم پیمانهای عرب در تقسیم بخشش بگنجانند
؛ اما سخنی از برابری و یا برتری دادن نوزادان عرب بر موالی نقل نکرده است وی درباره
سهم نوزادان از بیتالمال مینویسد:
(کان عمر
بن الخطاب یفرض للمولود إذا ولد فی عشرة فإذا بلغ أن یفرض له اُلحق بالفریضة فلما کان معاویة فرض ذلک للفطیم، فلما کان عبدالملک
بن مروان قطع ذلک کله الاّ عمن شاء).
عمر برای
نوزاد در هنگام
تولد ، ده درهم قرار میداد. پس هنگامی که میرسید به سنی که باید سهم داشته باشد، برای او سهم قرار میداد. چون معاویه به خلافت رسید ده درهم را برای بچه از شیر گرفته قرار داد وعبدالملک آن را قطع کرد، جز برای آنکه میپسندید.
دکتر قلعهجی این گزارش را وارد نکرده و نوشته: عمر به همسانی و برابری همه
مسلمان باور داشت و علی، موالی را بر عرب برتری میداد!
اگر منظور وی این است که، حضرت همه موالی را بر عرب برتری میداد و روش وی این بود، سخنی است ناروا و
باطل و اگر میخواهد بگوید درباره نوزادان چنین رفتاری داشت، باز بی راهه رفته و با تأسف، از روی عمد به دو نقل بعد از این اشاره نمیکند که بلاذری مینویسد:
(علی (علیه
السلام)، برای مولود و نوزاد صد درهم قرار میداد).
بلکه گزارش میدهد: علی (علیه
السلام) موالی را بر عرب برتری داد! شنیدن این سخن برای کسی که علی (علیه
السلام) را میشناسد، سخت دشوار است؛ چرا که علی (علیه
السلام) قربانی
عدالت و برابری شد که به آن عمل میکرد. آن گونه که عثمان قربانی بیعدالتی شد که به راه انداخت. البته دکتر قلعهجی! با زیرکی از کنار گزارشی از شیوه تقسیم عطاء توسط خلیفه سوم گذشته و از بیعدالتیهای وی سخن به میان نیاورده است.
اما آنچه از الامامة والسیاسة ابن قتیبه درباره بخشش از بیتالمال دردوران زمامداری علی (علیه
السلام) نقل کرده، درست نیست.
چهار چاپ گوناگون این کتاب را از نظر گذراندم و چنین مطلبی نیافتم. متأسفانه نویسنده محترم نیز، ویژگیهای کتاب الامامة والسیاسه را در
فهرست منابع خویش ذکر نکرده است. تنها چیزی که شاید سبب شده دکتر قلعهجی برداشت نادرستی از
سیره علی (علیه
السلام) داشته باشد، گزارشی است که ابن قتیبه و دیگران آوردهاند: یاران حضرت، به وی پیشنهاد کردند:
در دادن عطاء، اشراف و عربها را بر موالی مقدم بدارد و علی (علیه
السلام) آن را نپذیرفت؛ زیرا فرقی میان عرب و غیرعرب در سهم بیتالمال قائل نبود:
(ثم قام رجال من اصحاب علی فقالوا: یا امیرالمؤمنین اعط هؤلاء هذه الاموال و فضل هؤلاء الاشراف من العرب و قریش من الموالی ممن یتخوف خلافه علی الناس و فراقه وانما قالوا له: هذا الذی کان معاویه یصنعه بمن أتاه وانما عامة الناس همهم الدنیا ولها یسعون وفیها یکدحون فاعط هؤلاء الأشراف فاذا استقام لک ماترید عدت إلی أحسن ما کنت علیه من القسم فقال علی: (أتأمرونی أن أطلب النصر بالجور فیمن ولیت علیه من
الاسلام؟ فوالله لا أفعل ذلک مالاح فی السماء نجم واللّهِ لو کان لهم مال لسویت بینهم فکیف وانّما هی اموالکم…).
پس مردانی از یاران علی (علیه
السلام) برخاستند و گفتند: ای امیر المؤمنین! به این مردم از این اموال بده و اشراف عرب و قریش را بر موالی مقدم بدار. کسانی را که میترسی با تو از در ناسازگاری درآیند و جدا شوند، بر دیگران پیش بدار. بدین جهت این را گفتند که معاویه، با کسانی که نزد او میرفتند، این گونه عمل میکرد همانا همت مردم، دنیاست و برای آن تلاش میورزند پس به این اشراف (از بیتالمال بیشتر) بده، آن گاه که کارت به انجام رسید، بر میگردی به شیوه بهتری که در تقسیم بیتالمال داشتی.
علی (علیه
السلام) در پاسخ فرمود: آیا مرا فرمان میدهید که یاری و حمایت را به جور و
ستم بخواهم، نسبت به افرادی که برای
اسلام بر آنان
حکومت داده شدهام؟ به خدا سوگند هیچ گاه این کار را انجام نمیدهم، تا زمانی که ستارهای در آسمان بدرخشد. به خدا
سوگند اگر برای آنان مالی بود، آن را بهطور برابر تقسیم میکردم و حال آنکه این مال مال شماست.
این
خطبه در نهج البلاغه، فروع کافی و الغارات
نیز آمده است.
ممکن است برداشت نادرست قلعهجی برگرفته از مفهوم این جملات باشد.
(به این مردم از این اموال بده و اشراف عرب و
قریش را بر موالی مقدم بدار).
بدین گونه: چون علی (علیه
السلام) موالی را بر عرب مقدم میداشته به وی پیشنهاد کردند: عرب را بر موالی مقدم بدار و او نپذیرفت!
این برداشت ناروا، شاید برای شماری ناآگاه رخ دهد، اما برای دکتر قلعهجی که فقه علی
بن ابی طالب را نگاشته، دور به نظر میرسد. بویژه که خواست آنها برتری دادن به اشراف عرب و قریش بوده، نه تمام عرب و پاسخ علی (علیه
السلام) خیلی روشن است:
(من در تقسیم بیتالمال برابری را در نظر میگیرم و برای همیشه این کار را ادامه خواهم داد).
روشن است که آنان درخواست امتیاز برای اشراف داشتند و علی (علیه
السلام) نپذیرفت. این سخنان علی (علیه
السلام) نشان میدهد که او پای بند
عدالت و برابری در تقسیم بیتالمال بوده است. بنابراین، اگر افرادی مانند معاویه و مغیرة
بن شعبه، علی را
متهم کنند: که وی موالی را بر عرب مقدم میداشته، سخنی به گزافه گفتهاند و برخاسته از روحیه نژادپرستی آنان است که عرب را بر دیگران برتری میدادند و مردمی نژادپرست بودند. آنان مردم عراق را که بیشتر آنان تازه
مسلمان بودند، از
حقوق شرعی و طبیعی محروم میساختند و کارهای سخت و مشکل را به آنها وا مینهادند.
به هر حال، دکتر قلعهجی در این گزارش، از راه انصاف به در رفته و حقایق تاریخی را دگرگون ساخته است. وی، عمر را که به برتری شماری بر شماری، در تقسیم بیتالمال باور داشت و بدان نیز عمل میکرد، طرفدار تساوی معرفی کرده است و علی را که پای بند عدالت و برابری بود، طرفدار برتری موالی بر عرب شناسانده است و این ستمی است بزرگ در
حق علی (علیه
السلام).
علی (علیه
السلام) پس از به دست گرفتن حکومت،
سیاست خویش را در تقسیم عادلانه بیتالمال بیان کرد و اعلام داشت:
(ألا وأیّما رجلٍ من المهاجرین والأنصار من اصحاب رسول اللّه صلیاللّهعلیه، یری أن الفضل له علی من سواه لصحبته، فانّ الفضل النیّر غداً عندالله وثوابه وأجره علی اللّه… واذا کان غدا إن شاء اللّه فأغدوا علینا؛ فانّ عندنا مالاً نقسّمه فیکم ولایتخلّفن أحدٌ منکم عربی ولاعجمی، کان من اهل العطاء او لم یکن، الاّ حَضَر، اذا کان مسلِماً حرّاً).
آگاه باشید، هر مرد از
مهاجر و
انصار که افتخار هم سخنی و هم نشینی با پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را مایه برتری خود بر دیگران میداند، باید بداند:
فضیلت ، رخشنده فردا در پیشگاه خداوند است و
مزد و
پاداش آن بر عهده خدا….
چون به خواست خدا، فردا فرا رسید، صبح زود پیش ما آیید که نزد ما اموالی است که باید میان شما تقسیم کنیم و نباید هیچکس از شما، چه عرب و چه عجم، از آمدن خودداری ورزد، چه از کسانی باشد که مقرری میگیرند و چه نمیگیرند، همین قدر که
مسلمان آزاد باشد، حاضر شود….
ابن ابی الحدید مینویسد:
(این سخنان علی (علیه
السلام)، نخستین چیزی بود که آن را خوش نداشتند و سبب کینه توزی آنان به او شد و از چگونگی تقسیم کردن بیتالمال، به گونه برابر، ناراحت شدند. چون فردا فرا رسید، علی (علیه
السلام) صبح زود آمد و مردم هم برای گرفتن اموال آمدند.
علی به کاتب خود، عبیداللّه
بن ابی رافع فرمود: نخست از مهاجران شروع کن و آنان را بخواه و به هر مردی که حاضر شد، سه دینار بده و سپس از انصار شروع کن و با آنان هم، همان گونه رفتار کن و به هر یک از مردم که حاضر شود، چه
سرخ و چه
سیاه ، همین گونه پرداخت کن.
سهیل
بن حنیف گفت: ای امیرالمؤمنین! این مرد، دیروز، غلام من بود و امروز او را آزاد کردهام.
فرمود: به او هم، همان مقدار که به تو میدهیم، میپردازیم.
و به هر یک از دو، سه دینار داد. و هیچکس را بر دیگری برتری نداد.
در آن روز، طلحه و زبیر و عبدالله
بن عمر و سعید
بن عاص و مروان
بن حکم و تنی چند از قریش و دیگران به هنگام پخش اموال، حاضر نشدند).
اکنون در مقدمه موسوعه فقه نخعی، میبینیم که آقای دکتر قعلهجی، این روش بسیار پسندیده و برگرفته از
اسلام علی (علیه
السلام) را وارونه جلوه میدهد و وی را به ناروا در ردیف کسانی قرار میدهد که در
سهم دهی از
بیتالمال ، گروهی را بر گروهی برتری داده است! در حالی که خود ایشان در موسوعة فقه علی
بن ابی طالب. در دو مورد بیان میکند: علی (علیه
السلام) در تقسیم بیتالمال، با همگان، به گونه برابر رفتار میکرد و این
سیره برخلاف سیره عمر بود که به گروهی در سهم بیتالمال، برتری میداد:
۱. آقای دکتر قلعهجی، در واژه (امارة) زیر عنوان پنجم: (مخالفت وی با امیر قبلی)، مینویسد:
(فقد کان ابوبکر یسوی بین الناس فی العطاء وأعطی العبید ولما ولی عمر فاضل بین الناس فی العطاء ولما ولّی علی سوی بین الناس فی العطاء وحرم العبید، دون ان ینقص ما فعله من قبله).
ابوبکر سهم همگان را از بیتالمال، برابر میداد و به بندگان نیز میداد. چون حکومت به عمر رسید، گروهی را بر دیگران برتری داد و هنگامی که علی (علیه
السلام) به حکومت رسید، در سهم بری از بیتالمال میان مردم
مساوات برقرار کرد و بندگان را محروم کرد، بدون اینکه بر آنچه دیگران در قبل انجام میدادند، خرده بگیرد.
۲. در واژه فئ، در بخش چهارم، زیر عنوان: (توزیع فئ) مینویسد:
(كان ابوبكر الصديق يسوى بين الناس فى العطاء حين يتساوون فى النسب… فلما ولى عمر فاضل بين الناس فى العطاء على قدر السبق فى
الاسلام وتابع عثمان
بن عفان عمر
بن الخطاب فيما رسمه فى الفئ ولما ولّى على
بن ابى طالب سوّى بين الناس فى قسمة الفئ, فلم يفضل المهاجرين على غيرهم ولاعربيّاً على مولي…).
ابوبکر، میان مردم در بخشش از بیتالمال تساوی برقرار کرد، آن گاه که در
نسب مساوی بودند…. زمانی که عمر به خلافت رسید، افرادی را بر دیگران، به اندازه سابقهای که در
اسلام داشتند، برتری میداد. عثمان نیز، برابر روش عمر در تقسیم فئ عمل کرد. چون حکومت به علی (علیه
السلام) رسید، در تقسیم (فئ) برابری را در نظر گرفت و مهاجران را بر دیگران برتری نداد و نه عرب را بر موالی.
آن گاه نقل میکند: دو زن نزد علی آمدند، یکی عرب و دیگری غیرعرب و از وی درخواست کردند. علی دستور داد: به هر یک از آن دو، مقداری
طعام و چهل درهم بدهند.
زن غیرعرب سهم خود را گرفت و رفت؛ امّا زن عرب گفت: ای امیرالمؤمنین! به من هم به اندازه این زن میدهی؟ با اینکه من عرب و او غیرعرب است؟
علی (علیه
السلام) به او فرمود:
(اِنّی نظرت فی کتاب الله فلم أر فیه فضلاً لولد اسماعیل علی ولد اسحق).
من درکتاب خدا دقت کردم در آن برتری برای فرزندان اسماعیل (عرب) بر فرزندان اسحق (غیرعرب) ندیدم.
این گزارش سیره درست علی (علیه
السلام) را بیان میکند و نشان میدهد که قلعهجی در آنچه در موسوعه
فقه ابراهیم نخعی نقل کرد، ره حقیقت نپوییده است. جالب است که در بخش (فئ) عنوانی راجع به (عطاء اولاد) دارد و روایاتی را که آوردیم، میآورد: علی (علیه
السلام) برای نوزادان صد درهم سهم قرار داده بود.
این باب در شش فصل سامان یافته است: مکانت علمی
عراق ، فقه در عصر نخعی، اصول فقه در عصر نخعی، علوم قرآن در عصر نخعی و عقائد در
عصر نخعی.
در هر یک از این فصلها، نکتههای درخور درنگی را مطرح میسازد.
وی، علی
بن ابی طالب و عبدالله
بن مسعود را بزرگ ترین فقیهان کوفه میداند که فقیهان بسیاری نزد آنان شاگردی کرده و به درجات علمی بالایی رسیدهاند، مانند: علقمة
بن قیس نخعی، اسود
بن یزید نخعی، عمرو
بن شرحبیل همدانی، مسروق
بن اجدع هَمْدانی، عَبیده
سلمانی، شریح
بن حارث،
سلیمان بن ربیعه باهلی، زید
بن صوحان، سوید
بن غفله، حارث
بن قیس جُعفی، عبدالرحمن
بن یزید نخعی، عبدالله
بن عتبة
بن مسعود، خیثمة
بن عبدالرحمن،
سلمة بن صهیب، عبدالله
بن سنجرة، زر
بن حُبیش، خِلاّس
بن عمرو، عمرو
بن میمون
أودی، همام
بن حارث، حارث
بن سُوَید، یزید
بن معاویه نخعی، ربیع، عتبة
بن فرقد، صلة
بن زفر، شریک
بن حنبل، أبو وائل، شقیق
بن سلمة، عبید
بن نضلة، ابوعبیده و عبدالرحمن فرزندان عبدالله
بن مسعود، عبدالرحمن
بن ابی لیلی و میسره. سپس شاگردان آنان را بر میشمارد، از آن جمله نام میبرد از:
ابراهیم نخعی و عامر شعبی.
در
باب ششم، که به بررسی عقائد در عصر نخعی ویژه شده، گروههای عقیدتی را به چهار دسته تقسیم میکند:
۱.
شیعه .
۲.
خوارج .
۳.
مرجئه .
۴. اهل سنت و
جماعت .
درباره هر گروه سخن میگوید و چکیده دیدگاههای عقیدتی آنها را یادآور میشود. آنچه درخور درنگ و نیاز به نقد دارد، مطالبی است که درباره شیعه و عقائد آن یادآور میشود.
به نظر قلعهجی، در برههای در عراق گرایشهای عقیدتی گوناگونی بروز میکند و این از اختلافهای سیاسی ناشی میشود و مردم در چهارگروه قرار میگیرند:
۱. علی (علیه
السلام) را خلیفه شرعی میدانستند و معاویه را قبول نداشتند و اینان شیعه نامیده میشوند.
۲. گروهی، معاویه
بن ابی سفیان را
خلیفه شرعی میدانستند نه علی را.
۳. گروهی نه علی (علیه
السلام) را قبول داشتند و نه معاویه را و علیه هر دو، سر به شورش برداشتند که خوارج نامیده شدند.
۴. گروهی نیز خود را از درگیریهای سیاسی کنار کشیدند و گفتند:
امید و رجای ما به خدا است. اینان مرجئه نامیده شدند.
و بر این اساس، چهار گروه عقیدتی در زمان نخعی، عرصه داری میکردهاند: شیعه، خوارج، مرجئه، اهل السنة والجماعة.
متأسفانه در این تحلیل، نویسنده روشن نکرده است که اهل سنت و جماعت با چه گروهی بودند؟ آیا آنان معاویه را خلیفه شرعی میدانستند، یا علی را؟ اگر آنان علی (علیه
السلام) را خلیفه شرعی میدانستند چه فرقی با شیعه داشتند؟ و اگر آن گونه که بعد مینویسد: علی، عثمان،
اصحاب جمل و حکمین مورد رضایت آنان بودند، پس خلیفه شرعی چه کسی بود؟
آیا علی (علیه
السلام)
کفر آشکاری انجام داده بود که شماری علیه وی سر به شورش برداشتند، و یا به عنوان وظیفه عمل کردند؟
اگر چنین نیست، چرا شورشیان علیه علی (علیه
السلام) باید مورد قبول باشند؟
افزون بر این، آیا شیعه به کسانی گفته میشد که در برابر معاویه، علی را به حق میدانستند و یا شیعه به کسانی گفته میشود که پس از
رحلت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بر گرد
شمع علی (علیه
السلام) حلقه میزدند، همان گونه که به آن اعتراف میکند.
دکتر قلعهجی، در بیان عقائد شیعه و پیدایش آن به دو
حدیث اشاره میکند و یادآور میشود: این دو حدیث سبب شد، بنیهاشم علی (علیه
السلام) را شایسته خلافت بدانند:
۱. وصیت پیامبر درباره عترت خود که اثر مهم و ژرفی بر مسلمانان، بویژه بنیهاشم داشت؛ از این روی بعد از درگذشت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بنیهاشم، علی (علیه
السلام) را کاندیدای خلافت کردند، منظور وی از
وصیت پیامبر، حدیث ثقلین است که آن را از سنن ترمذی در حاشیه کتاب خود نقل کرده به اضافه اظهارنظر وی: (این حدیث، حدیث نیکو و غریبی است) :
(عن زید
بن ارقم قال: قال رسول اللّه، صلیاللّهعلیه
وسلّم: (اِنّی تارک فیکم ما ان تمسکتم به لن تضلوا بعدی، احدهما اعظم من الاخر: کتاب الله حبل ممدود من السماء الی الأرض وعترتی اهل بیتی ولن یتفرقا حتی یردا علیّ الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما).
زید
بن ارقم گوید: پیامبر فرمود: (من چیزی در میان شما به یادگار گذاشتهام که اگر به آن تمسک بجویید، پس از من گمراه نشوید، یکی بزرگتر از دیگری است: کتاب خدا که ریسمان آویخته از آسمان به
زمین است و
عترت من، اهل بیتم. این دو هرگز از هم جدا نشوند، تا اینکه بر حوض (کوثر) بر من وارد شوند. پس بنگرید که چگونه پس از من با آنان رفتار میکنید.
۲. و سخن پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) که درباره علی فرمود:
(اما ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی، غیر أنه لانبی بعدی).
(ای علی) آیا خشنود نیستی که نسبت به من بمانند هارون نسبت به موسی باشی، جز اینکه پیامبری پس از من نیست.
ولی مردم، پس از درگذشت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) ابوبکر، سپس عمر و بعد از وی عثمان را برگزیدند و در راه نشر
اسلام و تحقق کلمه
توحید کوشیدند و علی
بن ابی طالب نیز، مانند دیگر صحابه با آنان همکاری میکرد و زمینهای برای ظهور تشیع و شیعه نبود؛ زیرا علی (علیه
السلام) همراه خلفا بود و از تأیید و خیرخواهی آنان کوتاهی نمیکرد و
اسلام بر راه استوار خود جریان داشت، تا اینکه عثمان کشته شد و مردم با علی (علیه
السلام) دست
بیعت دادند و معاویه از بیعت با علی (علیه
السلام) سرباز زد. این جا بود که
جهان اسلام به دو دسته تقسیم شدند: گروهی علوی و گروهی اُموی و شماری بر کنار از هر دو گروه.
برابر آنچه ذکر شد، قلعهجی در صدد القای این مطلب است: این دو
حدیث سبب شد که تنها
بنیهاشم علی را کاندیدای خلافت کنند که مورد قبول مردم واقع نشد و شیعه تنها در هنگام خلافت علی (علیه
السلام) بروز و ظهور داشته و ویژگی آنان این بود: علی را امام میدانستند، نه معاویه را! و در ادامه مینویسد:
(و لم يكن الشيعة آنذاك يختلفون عن بقية المسلمين فى الفكر الا القول بامامة عليّ دون معاوية والا ما اظهره عبدالله
بن سبا من فكر غريب عن
الاسلام من القول بألوهية سيدنا على, مما اظهر عليّاً لايقاع أشد انواع العذاب بأتباع ابن سباء و نفى ابن سبأ الى ساباط المدائن بناء على نصيحة عبدالله
بن عباس.)
در آن
زمان شیعه، در اندیشه با دیگر مسلمانان فرقی نداشت، جز اینکه به امامت علی (علیه
السلام)، اعتقاد داشت و نه معاویه و جز آنچه عبدالله
بن سبا ظاهر ساخت. او،
اندیشه غریبی را به عنوان
اسلام عرضه کرد: اعتقاد به الوهیت آقای ما علی داشت. علی، ناگزیر شد پیروان ابن سبا را به شدیدترین نوع شکنجه، شکنجه بدهد و ابن سبا را بنابه سفارش عبدالله
بن عباس، به ساباط مداین
تبعید کند.
آن گاه وی، عقاید سبئیه را که به پندار واهی وی شیعه از آن سرچشمه گرفته، در سه نظر خلاصه میکند:
(۱. الوصیةُ: ای أن لکل نبی وصی وعلی وصی محمد ولما کان محمد خاتم النبیین فعلی خاتم الاوصیاء.
۲. الرجعة: ولما قتل علی قال ابن سباء: لم یکن المقتول علیّاً، انما کان شیطاناً تصور للناس فی صورة علی و ان علیا صعد الی السماء کما صعد إلیها عیسی
بن مریم و انه سینزل الی الدنیا وسینتقم من اعدائه وانه هو المهدی المنتظر دون غیره.
۳. الوهیة علی
بن ابی طالب: وهو الاعتقاد بأن جزءً الهیا فی علی
بن ابی طالب واذا کان فیه جزء من الاله فهو اله ولذلک فقد نقل عن ابن سبأ انه قال لعلی (أنت أنت). یعنی أنت الاله).
۱.
وصیت : یعنی برای هر پیامبری جانشینی وجود دارد و جانشینیِ محمد (صلیاللهعلیهوآله) را علی بر عهده دارد و چون محمد
خاتم پیامبران است، علی نیز، خاتم جانشینان است.
۲. رجعت: هنگامی که علی کشته شد، ابن سبا گفت: مرد کشته شده علی نیست، وی، شیطانی است که مردم او را بمانند علی (علیه
السلام) انگاشتهاند. علی به آسمان رفته، آن گونه که عیسی
بن مریم رفته است و به زودی به
دنیا فرود میآید و از دشمنان خدا
انتقام میگیرد و او تنها مهدی منتظر است، نه دیگری.
۳. خدایی علی
بن ابی طالب: اعتقاد به اینکه جزئی از خدا در علی
بن ابی طالب است.
پس زمانی که جزئی از خدا در او باشد، او خداست؛ از این روی، از ابن سبا نقل شده که به علی میگفت: (تو، تویی)؛ یعنی تو خدایی.
وی، پس از اشاره به این مطلب که عبدالله
بن سبا، یهودی بوده و
مسلمان شده است، مینویسد:
(
اسلام وی، برای به تباهی کشاندن عقاید مسلمانان بوده است).
پس از این
سخن ، به
فرقه کیسانیه اشاره میکند و از باورها و عقایدی که در بین این گروه جریان داشته این گونه گزارش میدهد:
باور به امامت محمد
بن حنفیه،
جایز بودن بداء بر خدا،
تناسخ و
علم به
باطن ، ویژه امام. آن گاه به فرقهها و گروههای گوناگون شیعه میپردازد: امامیه و زیدیه و… و مینویسد:
(امامیه، امامت را از آن علی، حسن، حسین، علی
بن الحسین و محمد باقر در زمان نخعی میدانستهاند و در زمان نخعی چکیده عقاید و باور این گروه چنین بوده است:
۱. امام علی، شایستهترین و سزاوارترین فرد برای خلافت.
۲. وصیت.
۳. باور به خداوندگاری علی
بن ابی طالب.
۴. باور به بازگشت دوباره علی به زمین.
۵. جایز بودن
بداء بر خداوند.
۶. تناسخ.
۷. هر چیزی
ظاهر و باطنی دارد و علم باطن ویژه
امام است).
دکتر قلعهجی درگاه بررسی شخصیت سیاسی نخعی مینویسد:
(وی، ترتیب خلفا را پذیرفته؛ اما علی را بیشتر از عثمان دوست میداشته و او از دوستداران آن پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) است و بر این باور بوده: خلیفه شرعی، علی
بن ابی طالب است و معاویه بدون اختیار
امت به خلافت رسیده است.
از این روی، ابن قتیبه در کتاب معارف، نخعی را شیعه دانسته است. و اگر تشیع، دوستی اهل بیت باشد، او شیعه است، بلکه بسیاری از معاصران نخعی، از علمای اهل سنّت، بر این نظر بودند، ولی شیعه، اندیشههایی پیدا کرد، که هماهنگی با آموزههای
اسلام ندارد، مانند قول به عصمت و
رجعت و آنچه پیش از این یادآور شدیم).
دیدگاه دکتر قلعهجی را درباره عقاید و باورهای شیعه یادآور شدیم، اکنون به
نقد و بررسی دیدگاه وی میپردازیم:
۱. عقیده شیعه بر شایستگی علی (علیه
السلام) برای خلافت، تنها به دلیل حدیث ثقلین و حدیث منزلت که دکتر قلعهجی به آنها اشاره کرده، نیست، بلکه مهمترین دلیل بر این عقیده، رخداد بزرگ
غدیر خم است این رخداد مهم، چیزی نیست که آقای دکتر قلعهجی از آن بی خبر باشد و نداند شیعه آن را از مهمترین دلایل خود بر امامت امام علی (علیه
السلام) میداند.
آقای دکتر قلعهجی خوب میداند،
حدیث غدیر، چه جایگاهی دارد و خوب میداند در منابع روایی اهل
سنت ، رخداد غدیر، بسان خورشیدی در نیم روز میدرخشد.
از آنجا که ایشان انسان پژوهشگری است، دور مینماد که (الغدیر) نوشته علامه امینی را نخوانده و ندیده باشد که ایشان حدیث غدیر را از یکصد و ده صحابی، هشت تن تابعی و سیصد وشصت تن از علمای اهل سنّت نقل میکند.
افزون بر حدیث غدیر، آقای دکتر قلعهجی بعید است که در کتابهای روایی و تاریخی ندیده و نخوانده باشند که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) در هنگام انذار عشیره خود، پس از آنکه علی (علیه
السلام) در جمع خویشاوندان پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) اظهار
ایمان میکند، میفرماید:
(ان هذا اخی و وصیّی و خلیفتی).
احمد امین در فجر
الاسلام، مینویسد: جانشینی علی (علیه
السلام) بین مسلمانان
شهرت داشته است و اشعاری را در این باره نقل میکند که در آنها علی (علیه
السلام) جانشین پیامبر معرفی شده است.
پس آقای دکتر قلعهجی و همفکران او اگر نمیدانند که بعید است، بدانند سزاواری و شایستگی علی برای خلافت، براساس
واقعه غدیر
خم و احادیث گوناگون پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بوده است.
۲. این که آقای دکتر قلعهجی یادآور شد: شیعه در هنگام خلافت علی (علیه
السلام) بروز کرده و پیشینه ندارد، سخنی است ناروا و ناسازگار با متون خدشه ناپذیر
تاریخ .
افزون بر این، بسیاری از نویسندگان معاصر اهل سنت، از جمله احمد امین و دکتر احمد شَلَبی، بر این باورند: شماری از صحابه علی را پس از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بر صحابه برتری میدادند. احمد امین، از جمله این صحابه از عمار، ابوذر،
سلمان فارسی، جابر
بن عبدالله، عباس و فرزندانش، اُبی
بن کعب، حذیفه و… نام میبرد.
از این روی، وی، آغاز تشیع را پیش از
مسلمان شدن فارسیان میداند. و به گفته وی، افرادی بر این باور بودند: علی از دو جهت شایسته تر برای خلافت است:
۱. از جهت توانایی شخصی.
۲. خویشاوندی با پیامبر.
گرچه احمد امین برتر دانستن علی را دلیل برخلافت وی نمیشمارد، اما از گفتههای وی این نکته استفاده میشود که ریشه تشیّع به پس از رحلت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بر میگردد، نه به زمان معاویه که دکتر قعلهجی، مدعی آن است.
دکتر احمد شلبی که بسان احمد امین از مخالفان شیعه است، درباره شیعه مینویسد:
(شیعه، کسانی هستند که از علی پیروی میکنند و برای علی، از هنگام رحلت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) پیروانی بوده است، مانند: جابر
بن عبدالله، حذیفة
بن یمان،
سلمان فارسی، ابوذر غفاری و…).
دکتر قلعهجی در کتاب فقه
ابراهیم نخعی، فقه علی
بن ابی طالب و فقه عبدالله
بن عباس
برتری علمی و فکری علی (علیه
السلام) را پذیرفته است.
۳. از آنچه یاد شد به خوبی استفاده میشود: تنها بنیهاشم خواهان خلافت علی (علیه
السلام) نبودند، بلکه شمار زیادی از صحابه مشهور و بزرگوار، در شایستگی علی (علیه
السلام) برای خلافت با آنان همراه بودند.
۴. همراهی علی (علیه
السلام) با خلفا، شش
ماه پس از خلافت ابوبکر بوده است؛ یعنی علی (علیه
السلام) از آنجا که خود را شایسته تر از دیگران بر حکومت میدانست، تا آن زمان، از
بیعت سر باز زد و بر
حق خویش اصرار ورزید،
پس از آنکه دید شماری مرتد شده و شماری بر ضد
اسلام، دست به کار شدهاند، برای حفظ
اسلام با دستگاه خلافت همکاری کرد.
۵. ابن سبا، وجود خارجی ندارد و دشمنان شیعه و حکومتگران ناشایست و ستمگر، برای نابودن کردن شیعیان که همیشه در برابر زور گوییهای آنان قد بر میافراشتند، این شخص را ساختند و داستانی برای او پرداختند و سخنان ضد
اسلام و واهی از زبان او نشر دادند، تا سوژهای باشد برای
قتل و غارت شیعیان.
آقای دکتر قلعهجی، با اندک درنگ میتوانست ساختگی بودن این داستان را بفهمد و یا دست کم اگر به
کتاب : (فتنه الکبری)
مراجعه میکرد، پی میبرد که عبدالله
بن سبا، مرد افسانهای است و وجود خارجی ندارد.
۶. شیعه، بویژه شیعه امامیه و آنان که طرفدار علی (علیه
السلام) در کوفه بودند، هرگز علی
بن ابی طالب را خدا نمیدانستند، تا بتوان این را عقیدهای رایج در
زمان زندگی
ابراهیم نخعی دانست. در این زمینه میتوان،
شرح حال حارث اعور، اصبغ
بن نباته، صعصعة
بن صوحان و… را مطالعه کرد.
۷. آنچه قلعهجی راجع به
رجعت یادآور شده، با آنچه شیعه باور دارد، فرق میکند. او مینویسد:
(باورمندان به رجعت، بر این باور بودند: علی نمرده و زنده است و بعدها به عنوان
مهدی قیام میکند).
این سخنی است دور از واقع و بهتان بسیار بسیار زشت به شیعه. شیعه، مرگ علی (علیه
السلام) را باور دارد. از این روی، هر ساله شیعیان درسالگرد شهادت او مویه میکنند و
اشک میریزند و مزار او در
نجف زیارتگاه عاشقان اوست.
شیعه هیچ گاه بر این عقیده نیست که علی (علیه
السلام) همان مهدی است که بعدها قیام میکند، بلکه بر این باور است: مهدی از فرزندان علی (علیه
السلام) است و هرگاه خدا بخواهد
ظهور میکند و
عدل و داد بر جهان میگستراند.
رجعت در قاموس
شیعه ، زنده شدن گروهی از مردگان و حضور آنان در دنیاست
؛ اما درباره اینکه چه کسانی زنده میشوند و چگونه، اختلاف بسیار وجود دارد.
۸. شیعه به هیچ روی، باور به
تناسخ ندارد و عالمان بزرگ شیعه، کتابهایی در ردّ تناسخ نگاشتهاند.
۹. تفسیری که شیعه از بداء دارد، با علم ازلی خداوند، ناسازگاری ندارد
و همچنین آگاهی امام از
علم باطن.
۱۰. در باب
عصمت نیز، شیعه دلیلهای فراوانی اقامه کرده است که میتوان برای آگاهی بیشتر، به کتابهایی که در این باب نگاشته شده مراجعه کرد.
نویسنده، همان گونه که عقاید شیعه، خوارج و مرجئه را وا میرسد، به عقاید اهل سنت و جماعت نیزمیپردازد که اشاره به آنها میتواند مفید باشد:
(در برابر آرایی که از شیعه، خوارج و مرجئه نقل کردیم، دیدگاههای دیگری وجود دارد که اهل سنت و جماعت به آنها باور دارند و آنان بیشتر فقیهان و محدثان بودند که فهم
قرآن و
حدیث را از صحابه دریافتند و خلاصه آن چنین است:
۱. علی
بن ابی طالب، شایسته تر به خلافت از ابوبکر، عمر و عثمان نیست، بلکه او از صحابه گرامی و عشره مبشره است.
او، به چیزی از علوم و اسرار، جدای از خلفا اختصاص نیافته است. او، انسانی است بسان دیگر انسانها که شهید و زیر
خاک دفن شده و نه او و نه دیگران، به این
دنیا بر نمیگردند، جز عیسی
بن مریم که خبر صحیح بر بازگشت وی وارد شده است.
۲. امور و آیات و مفاهیم بر ظاهرش حمل میشود و آنچه علی و دیگران از اهل بیت رسول میفهمند، همان
درک لغوی و برابر
عقل سلیم است.
۳. تناسخ ارواح، خرافی است و جایز نیست باور به آن.
۴. علم خدا ازلی است و بداء بر
خدا محال.
۵. علی
بن ابی طالب، عثمان
بن عفان، اصحاب جمل و اصحاب حکمین (معاویه و علی) و کسی که راضی به آن شده، مؤمن هستند.
۶. مرتکب
گناه کبیره و اصرار ورزنده برآن، مؤمن فاسق است، نه
کافر و نه
مشرک .
۷. قیام علیه
سلطان جائر، جایز نیست، جز اینکه کفر روشنی (الکفر البواح) مرتکب شود و حدود الهی را بدون
اجتهاد ترک و تعطیل کند.
۸. در امام مسلمانان شرط است که از قریش و برگزیده مردم باشد.
۹. عصمت برای پیامبر را پیش از
بعثت (با اختلافی که در آن وجود دارد) از گناهان کبیره و صغیرهای که در آن پستی هست ثابت میدانند و بعد از بعثت، از گناهان کبیره و تمام گناهان صغیره.
۱۰
خون و مال مسلمانان و جان و مال اهل ذمه و کسانی که در پناه
اسلام به سر میبرند، نگهداری شده است و اباحه آنها
جایز نیست.
۱۱. ایمان، عقیده به قلب، اظهار به
زبان و عمل به جوارح است.
وی، بر این باور است: تمام این عقائد در عصر نخعی بوده است!
با درنگ کوتاه در
تاریخ درمییابیم که سخنان آقای دکتر قلعهجی و آنچه را به عنوان عقاید
سنت و جماعت آورده با واقعیت سازگاری ندارد؛ زیرا بسیاری از این عقائد، بعدها مطرح شده و در زمان نخعی نبوده است. قیام علیه
حکومت فاسد، امری رایج در جامعه
اسلامی بوده و قیامهایی که در کوفه رخ داده و نخعی نیز در آنها شرکت داشته، دلیل بر این مطلب است و….
کتاب دوم به شخصیت
ابراهیم نخعی ویژه شده و در دو باب، سامان یافته است.
باب اول،
نسب و زندگی شخصی نخعی:
پدر : یزید
بن اسود
بن عمرو
بن ربیعه نخعی.
مادر : ملیکه دختر یزید و خواهر اسود
بن یزید
بن قیس
بن عبداللّه نخعی.
سال و مکان
تولد : ۴۶ هجری، کوفه.
کنیه: ابوعمران.
فرزندان: دو دختر و دو پسر به نامهای غیاث و ابان.
در این باره دو نظر است: شماری مرگ وی را در زمان حجاج
بن یوسف ثقفی قبل از رمضان ۹۵ به گونهای پنهانی میدانند و گروهی دیگر بر این باورند: وی سه یا چهار ماه پس از
مرگ حجاج (۲۵ یا ۲۷ رمضان ۹۵) در گذشته است.
قلعهجی در این باب، سخنی درباره فضائل قبیله نخعی دارد و از مالک اشتر نخعی به عنوان یکی از شجاعان بنام این قبیله، یاد میکند و حفص
بن غیاث
بن طلق (قاضی کوفه در سال ۱۹۵) را از شخصیتهای ممتاز این قوم میشمارد.
باب دوم
کتاب دوم را به شخصیت نخعی ویژه ساخته و درباره ابعاد سیاسی، اجتماعی، علمی و بویژه فقهی
ابراهیم نخعی سخن میگوید.
شیوهای که نویسنده در شناسایی نخعی و بیان اوضاع اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و عقیدتی کوفه دارد، درخور ستایش و کاری است بسیار ارزنده.
(۱) دکتر محمد روّاس قلعهجی، موسوعة فقه
ابراهیم النخعی عصره وحیاته، دارالنفائس، بیروت.
(۲) دکتر محمد روّاس قلعهجی، موسوعة فقه علی
بن ابی طالب، دارالفکر، دمشق.
(۳) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، دار احیاء التراث العربی.
(۴) علامه مجلسی، بحارالانوار، مؤسسة الوفاء، بیروت.
(۵) بلاذری، فتوح البلدان، دارالکتب العلمیة، بیروت.
(۶) ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، تحقیق علی شیری، منشورات رضی، قم.
(۷) علی اکبر ذاکری، سیمای کارگزاران علی
بن ابی طالب امیرالمومنین (علیه
السلام).
(۸) ثابت اسماعیل الراوی، العراق فی العصر الاموی، مکتب الاندلس، بغداد.
(۹) شیخ مفید، الاختصاص، مؤسسة النشر الاسلامی، قم.
(۱۰) عبدالحسین امینی، الغدیر فی الکتاب والسنة والادب، دارالکتاب العربی، بیروت.
(۱۱) محمد
بن جریر طبری، تاریخ طبری، مؤسسه اعلمی، بیروت.
(۱۲) احمد امین، فجرالاسلام، دارالکتاب العربی، بیروت.
(۱۳) دکتر احمد شَلَبی، موسوعة التاریخ الاسلامی، مصر.
(۱۴) محمد رواس قلعهجی، موسوعة فقه عبدالله
بن عباس.
(۱۵) صبحی صالح، نهج البلاغه.
(۱۶) علی
بن حسین علم الهدی، رسائل الشریف المرتضی.
(۱۷) شیخ صدوق، الاعتقادات.
(۱۸) شیخ المفید، مصنّفات.
(۱۹) احمد وائلی، هویة التشیع.
(۲۰) شیخ صدوق، تصحیح الاعتقادات.
برگرفته از مقاله موسوعات فقهالسلف - مجله فقه -دفتر تبلیغات اسلامی-شماره۱۷