• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

مروان بن حکم

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



دیگر کاربردها: مروان (ابهام‌زدایی).

‌مروان بن حکم، داماد عثمان و سرسلسله بنی مروان و اولین خلیفه از نسل «بنی‌حکم» که مروانیان به او منسوبند. او از چهره‌های پلید و کثیف تاریخ است.



وی مروان بن حکم بن ابی‌العاص بن امیة بن عبد شمس بن عبدمناف قریشی اموی، ابو عبدالملک (مروان معروف به ابن طرید و مشهور به خیط باطل بود.)
[۱] ابن اعثم، ابومحمد احمد، الفتوح، ج۷، ص۹۳، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، ۱۴۱۱ق، چاپ اول.
و مادرش آمنه بنت علقمه کنانی بود. در زمان رسول‌خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) متولد شد و به هنگام رحلت رسول‌خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) هشت ساله بود.
برخی از مورخان او را از صحابه دانسته‌اند؛ ولی ابن سعد او را در زمره‌ی طبقه‌ی نخست از تابعین به حساب آورده است.
گفته می‌شود که وی بر جنازه‌های «ام حبیبه» و «جویریه» و «حفصه» از همسران رسول‌خدا، نماز خواند.


پدرش، ابی العاص بن امیه، از استهزاء‌کنندگان پیامبر بزرگ اسلام که مطرود آن حضرت نیز بود. "مروان" که کنیه‌اش "ابو عبدالملک" بود در سال دوم هجرت، در مکه بدنیا آمد و در شهر «طائف» بزرگ شد و سال‌ها با خانواده خود زندگی کرد. او و پدرش به زبان رسول خدا، مورد لعنت قرار گرفته‌اند و به حکم و دستور ایشان، از مدینه تبعید شدند و حق ورود به مدینه را نداشتند و با آن که عثمان برای رفع تبعید، چند مرتبه نزد رسول خدا از آنان شفاعت کرد ولی مورد قبول حضرت واقع نشد. در زمان خلافت ابوبکر، عثمان به شفاعت آنان پرداخت ولی ابوبکر گفت: من تبعیدی و رانده شده رسول خدا را به مدینه راه نمی دهم. زمان خلافت عمر بن خطاب، باز هم عثمان اقدام کرد ولی عمر نیز همان جواب ابوبکر را داد تا اینکه عثمان خود، به خلافت رسید و وسیله بازگشت مروان و پدرش را به مدینه فراهم کرد و از خاصان و دبیران او و داماد وی شد.


مروان، در حالی که طفلی بیش نبود به همراه پدرش، توسط پیامبر به سرزمین طائف تبعید شده بود تا آن که عثمان به خلافت رسید و آن‌ها را به مدینه باز گرداند. (و اینان کسانی بوددند که به دلیل اعتراض به سیاست‌های تبعیض‌آمیز عثمان، به مدینه آمده بودند.)
او کاتب و رازدار پسر عمویش عثمان بن عفان بود. مردم از اعمال تبعیض‌آمیز عثمان ناراضی بوده و واگذاری مسئولیت به مروان را از سوی وی خطا شمرده و به او حمله کردند. مروان متهم بود که نویسنده‌ی نامه‌ای است که به گمان قیام‌کنندگان مصری، آن را همراه غلام عثمان یافتند؛ اما عثمان نیز آن را انکار کرد. وی هم‌چنین به هنگام محاصره‌ی خانه‌ی عثمان، در کنار او جنگید. در حین درگیری، «رفاعة بن رافع انصاری زرقی» به مروان بن حکم حمله کرد و ضربتی به او زد که از پای در آمد و چون پنداشت که کشته شده، دست از او برداشت.
مروان هنگام دفن عثمان که تعداد بسیار‌ اندکی در آن حضور داشتند، بر جنازه‌ی او نماز گزارد.


پس از کشته شدن عثمان، مردم دور علی (علیه‌السّلام) را گرفته و با او به عنوان خلیفه‌ی مسلمین بیعت کردند. مروان و تنی چند از بنی‌امیه مانند ولید و سعید با مشاهده‌ی اوضاع مدینه، از آن جا گریخته و به عایشه در مکه ملحق شدند.
[۱۹] ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۹۲.
مروان در طول خلافت علی (علیه‌السّلام)، در موارد متعددی برای حضرت و یارانش مشکل ایجاد می‌کرد.

۴.۱ - مروان در جنگ جمل

مروان با عایشه و طلحه و زبیر که برای خونخواهی عثمان به سمت بصره می‌رفتند، همراه بود. وی هدف خود را از همراهی با آن‌ها، رسیدن به حکومت شام عنوان می‌کرد.
هنگامی‌که این گروه به بصره رسیدند، عثمان بن حنیف فرماندار علی (علیه‌السّلام) در آن جا بود. عثمان بن حنیف، چند روزی در خانه تنها بود، تا این که طلحه و زبیر و مروان بن حکم، نیمه‌های یک شب سرد به همراه عده‌ای به نزد عثمان بن حنیف رفتند؛ آنان چهل نفر از نگهبانان عثمان را کشتند. عثمان از خانه خارج شد؛ اما مروان بر او سخت گرفت و او را دستگیر کرد و موی صورت و سر عثمان را کند.
در زمان وقوع جنگ جمل، مروان فرماندهی جلوی لشگر را بر عهده داشت و به همراه عده‌ای دیگر از عایشه محافظت می‌کردند.
گفته می‌شود تیری که باعث کشته‌شدن طلحه در این جنگ شد، توسط مروان پرتاب شد.
[۲۴] ابن‌قتیبه‌ دینوری، ابومحمدعبدالله‌ بن مسلم، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۹۷.

وی بعد از جنگ فرار کرده و به خانه‌ی «مالک بن مسمع» پناهنده شد
[۲۷] ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۵۹.
و بعد از این که امام علی (علیه‌السّلام) او را امان داد به مدینه بازگشت و چندی بعد به معاویه پیوست.

۴.۲ - مروان در جنگ صفین

مروان بعد از این که به معاویه در شام ملحق شد، به همراه وی در جنگ صفین بر ضد علی (علیه‌السّلام) حضور پیدا کرد. وی پیشاپیش لشگر بر اسبی بور و چهار دست و پای سفید نشسته و شمشیر عثمان را حمایل کرده بود. وی از میان لشگر برخاست و گفت:
«ای معاویه، والله که من روز جنگ جمل دل از جان برگرفته بودم و تلاش می‌کردم که یا کشته شوم یا پیروز شوم. چون تقدیر نبود، میسّر نشد؛ ولی اکنون عذری نمانده و می‌دانم که مرگ من نزدیک است.
به خدا قسم که اگر علی (علیه‌السّلام) را ببینم، با او در آویزم تا کشته شوم و از این غصّه‌ها رها شوم.»
نیز در منابع آمده است که مروان بن حکم یکی از چندین نفری بود که از سوی معاویه بر پیمان حکمیت میان سپاه شام و عراق شهادت داد.


سال ۴۲ هجری قمری، در دوران حکومت معاویه، چندی حاکم مدینه بود. در آن مدت در بسیاری از آشوب و فتنه‌های مدینه و شامات، شرکت داشت. او در وقتی که نامه یزید بن معاویه در اعلام مرگ پدرش و گرفتن بیعت از مخالفان به او رسید، از حاکم مدینه خواست تا از حسین بن علی (ع)، بیعت بگیرد و در صورت خودداری از بیعت، او را بکشد. مردم مدینه "مروان حکم" را در «واقعه حره» در زمان یزید از شهر مدینه بیرون کردند و علی رغم تعهدی که کرده بود و قسمی که خورده بود (که با سپاه شام باز نگردد) همراه آنان در جنگ «حره» شرکت کرد. پس از آن توسط " عبدالله بن زبیر " به شام تبعید و در شام ساکن شد. بعد از یزید در جریان کناره‌گیری معاویه پسر یزید با حمایت طایفه «کلبیها » بر ضحاک بن قیس، غلبه کرد و سال ۶۴ هـ ق، بعد از کناره‌گیری معاویة بن یزید از خلافت، مروان که آن زمان شیخ بنی امیه شناخته می‌شد، ادعای خلافت کرد و به خلافت رسید و مردم هم با او بیعت کردند. به نوشته برخی از تاریخ‌نگاران، از جمله " مسعودی " او اولین کسی بود که به زور خلافت را به دست آورد، بدون اینکه رضایت جمعی مردم در کار باشد.


مروان در مدت زمانی که (۴۲ تا ۴۸ هجری) حاکم مدینه بود، هر روز جمعه بر روی منبر، علی (علیه‌السّلام) را سب و دشنام می‌داد و امام حسن (علیه‌السّلام) نیز او را از این کار منع می‌کرد.
وی زمانی که امام حسن (علیه‌السّلام) با دسیسه‌ی معاویه به وسیله‌ی همسر آن حضرت به شهادت رسید و می‌خواستند ایشان را در کنار قبر رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دفن کنند، ممانعت کرد.
وقتی که «ابوهریره» و «ابوسعید خدری» در اعتراض به مروان به او گفتند: «آیا از دفن حسن در کنار قبر جدش ممانعت می‌کنی؛ در حالی که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) او را سید جوانان اهل بهشت نامید.» مروان به تمسخر به آنان جواب داد: اگر امثال شما حدیث پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را روایت نمی‌کردند، ضایع شده بود.
مروان بعد از اینکه از دفن امام در کنار قبر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) جلوگیری نمود، جریان را با آب و تاب به اطلاع معاویه رساند. او می‌گفت: چگونه فرزند قاتل عثمان، در کنار پیامبر دفن شود؛ اما عثمان نه؟ گفته می‌شود مروان که در این زمان از ولایت مدینه معزول شده بود، با این اقدام خود می‌خواست معاویه را از خود راضی کند.
[۳۳] ابن سعد، محمد، ترجمة الامام حسن (علیه‌السّلام)، ص۱۸۰_ ۱۸۸، تحقیق سیدعبدالعزیزطباطبایی، چاپ‌شده‌درمجله تراثنا، شماره۱۱.



وقتی معاویه خلافت را به چنگ آورد، فدک را به مروان بخشید؛ ولی در سال ۴۸، خودش آن را از مروان باز پس گرفت.
وی در سال ۴۲ هجری از سوی معاویه به فرمان‌داری مدینه منصوب شد و یک سال بعد به امارت حج پرداخت و در سال ۴۴ برای خود در مدینه کاخ باشکوهی بنا کرد.


معاویه در سال ۴۹ مروان بن حکم را از مدینه عزل و سعید بن عاص را به امارت آن شهر نصب نمود.
[۴۲] ابن کثیر، ابوالفداء اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایه، ج۵، ص۲۳۲.

علت برکناری او این بود که وقتی مروان نامه معاویه را مبنی بر بیعت گرفتن از مردم مدینه برای یزید خواند، از انجام دادن چنین کاری خودداری کرد و در نامه‌ای برای معاویه چنین نوشت: «قوم تو از این که با یزید بیعت کنند، خودداری کرده‌اند.» وقتی که نامه مروان به معاویه رسید، معاویه دانست که این عدم پذیرش بیعت از طرف مروان بوده است؛ از این رو نامه‌ای برای مروان نوشت و وی را از استانداری مدینه بر کنار کرد و به وی خبر داد، سعید بن عاص را به جای وی به مدینه فرستاده است. وقتی که نامه معاویه به مروان رسید، بسیار ناراحت شد و نزد خانواده‌اش رفت. پس از آن نزد دایی‌های خود که از قبیله بنی کنانه بودند، رفت.
وی با گروهی از اقوام خود و خانواده‌اش روانه شام شد. وقتی که دربان کاخ معاویه عده‌ی زیاد آنان را دید، از ورود آنان جلوگیری کرد. مروان و همراهان حمله کردند و او را زدند و داخل کاخ معاویه شدند. مروان وقتی که معاویه را دید، وی را مانند گذشته خلیفه خواند و در ادامه او را ستود و نیز به خاطر برگزیدن یزید که بچه سال بود، سرزنش کرد.
معاویه پس از شنیدن سخنان مروان بسیار خشمگین شد؛ ولی خشم خود را به واسطه دور‌اندیشی خود فرو برد. دست مروان را گرفت و از وی و خاندانش تمجید کرد. گفته می‌شود معاویه مقدار دریافتی وی را زیاد کرد؛ به طوری که هر ماه هزار دینار بر حقوق قبلی وی افزود و به حقوق هر یک از افراد خانواده او یکصد دینار اضافه کرد.

۸.۱ - انتصاب دوباره‌ی مروان

در سال ۵۴ معاویه، سعید بن عاص را از امارت و ایالت مدینه عزل و مروان را به جای او نصب نمود. علت آن این بود که معاویه به سعید نوشت که خانه مروان را ویران کند و تمام اموال او را بگیرد. سعید بن عاص به معاویه پاسخ داد که از آن خودداری می‌کند. بار دیگر معاویه به او نوشت و تاکید کرد؛ سعید هم هر دو نامه را نزد خود بایگانی کرد و فرمان معاویه را انجام نداد. معاویه هم او را عزل و مروان را به جای او نصب کرد و فرمان داد که مروان اموال سعید را بگیرد و خانه او را ویران کند؛ او هم عده‌ای کارگر را با خود همراه برد و قصد تخریب خانه سعید را نمود. سعید او را دید و گفت: «ای ابا عبدالملک آیا تو خانه مرا ویران می‌کنی؟» گفت: آری، زیرا امیرالمؤمنین به من چنین نوشته و اگر به تو هم می‌نوشت که خانه مرا ویران کنی حتماً چنین می‌کردی. گفت: هرگز من چنین نمی‌کردم. گفت: آری به خدا سوگند تو اگر چنین دستوری داشتی خانه مرا ویران می‌کردی و هرگز مرا بر آن فرمان آگاه نمی‌نمودی. سعید گفت: من درباره تو هرگز چنین نمی‌کردم و معاویه در این کار خواست میان من و تو دشمنی برقرار کند سپس او را بر آن دو نامه آگاه کرد. مروان گفت: به خدا سوگند تو از من بهتر هستی. آن گاه برگشت و از تخریب خانه او منصرف گردید.

۸.۲ - عزل دوباره‌ی مروان از مدینه

طبری به نقل از واقدی تاریخ عزل مروان از مدینه و انتصاب ولید از سوی معاویه را، در سال ۵۷ می‌داند؛ ولی ابومعشر معتقد است، مروان در سال ۵۸ بر کنار شد.


هنگامی‌که یزید بعد از مرگ معاویه به خلافت رسید، «ولید بن عتبة بن ابی‌سفیان» در مدینه والی بود. یزید هم هیچ همّ و غمی‌جز گرفتن بیعت از «حسین بن علی» (علیه‌السّلام)، «عبدالله بن عمر» و «عبدالله بن زبیر» نداشت که آن‌ها از بیعت یزید در زمان معاویه خودداری کرده بودند. یزید به ولید خبر مرگ پدر را نوشت و در ضمن آن یک نامه کوچک هم نوشت که: حسین و عبدالله بن عمر و ابن زبیر را وادار کن که بیعت کنند؛ به‌اندازه‌ای سخت بگیر که هرگز آزادی نداشته باشند؛ مگر این که بیعت کنند.
چون خبر مرگ معاویه به ولید رسید، سخت جزع کرد و آن را یک حادثه بزرگ دانست. نزد مروان بن حکم (مروان از طرف ولید نایب الحکومه بود. قبل از ورود ولید به مدینه چون مروان حاکم اصلی بود، به همین خاطر با اکراه نزد ولید می‌رفت. زمانی که ولید اکراه و عدم اعتنای او را دید نزد هم‌نشینان در غیاب مروان به او دشنام داد و چون خبر دشنام به مروان رسید، از او دست کشید تا این که خبر مرگ معاویه رسید) فرستاد و او را خواند.
ولید از او پرسید: من چه باید بکنم؟ مروان گفت: من صلاح در این می‌بینم که تو هم اکنون آن‌ها (مخالفین) را نزد خود بخوانی و بیعت را به آن‌ها تکلیف کنی. اگر آن‌ها قبول کنند تو آسوده خواهی شد و آن‌ها را آزاد خواهی کرد وگر نه قبل از اطلاع بر مرگ معاویه گردن آن‌ها را بزن. اگر آن‌ها بدانند که معاویه مرده هر یک از آن‌ها در یک ناحیه قیام خواهد کرد و برای خلافت خود دعوت خواهند نمود؛ اما فرزند عمر که او به جنگ و خونریزی قائل نیست و خلافت را هم دوست ندارد؛ مگر آن‌که خلافت را بدون دردسر به او بدهند.
نیز در مورد بیعت گرفتن از حسین بن علی (علیه‌السّلام) بر ولید فشار آورد که در صورت بیعت نکردن امام حسین (علیه‌السّلام) گردنش را بزند و به او می‌گفت: اگر حسین از این‌جا برود و بیعت نکند هرگز تو بر او قادر نخواهی بود.


در سال ۶۳ هجری هنگامی‌که مردم مدینه، به دلیل کارهای ضد دینی یزید، والی مدینه و خاندان بنی‌امیه را از مدینه اخراج کردند، امام سجاد (علیه‌السّلام) همسر و خانواده‌ی مروان را به درخواست خود مروان، پناه داده و خود حضرت به دلیل نامساعد بودن شرایط با مردم مدینه همراهی نکرد و خانواده و عیال و اطفال خود را با خانواده مروان سوی «ینبع» روانه کرد. گفته شده: علی بن حسین (علیه‌السّلام) خانواده مروان را با خانواده خود به سرپرستی عبدالله بن علی فرزند خود به طائف فرستاد. این اقدام امام، نشان از غیرت و مردانگی ایشان دارد. این در حالی است که طبری معتقد است، امام این اقدام را به دلیل دوستی دیرینه میان آن دو انجام داده است. البته این ادعای طبری نمی‌تواند صحیح باشد؛ زیرا امام (علیه‌السّلام) چگونه می‌تواند با شخصیتی که دشمنی و کینه‌ی شدیدی نسبت به خاندان رسول‌خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) داشته، رابطه دوستی داشته باشد.


بیماری معاویه‌ی دوم (پسر یزید) و عدم توانایی در اداره‌ی جامعه‌ی اسلامی‌ توسط وی و مرگ او در سال ۶۴ه. ق پس از گذشت سه ماه از خلافتش از یک سو و از طرف دیگر بیعت بسیاری از شهرهای اسلامی‌ با عبدالله بن زبیر در مکه و نیز دو دستگی مردم شام در امر بیعت با خلیفه‌ی بعدی،
[۵۵] مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، بیروت، دارالاندلس، ۱۳۸۵ق.
منجر به انهدام حکومت مرکزی و پراکنده شدن خاندان حاکم و در نتیجه کاسته شدن از نفوذ آن‌ها گردید. در این اوضاع نابسامان سیاسی، بنی‌امیه برای نجات خلافت‌شان از سقوط، گرد هم آمدند.
در این میان دو گروه برای به دست گرفتن قدرت با یکدیگر رقابت داشتند. گروه اول، حزب یمنی و قبیله‌ی کلبی بود که به دلیل هم پیمانی با معاویه در دربار اموی نفوذ داشت. رهبری این گروه بر عهده‌ی «حسان بن مالک» بود.
[۵۶] ابن قتیبه دینوری، ابومحمد عبدالله، الامامة و السیاسه، ج۲، ص۲۱، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، ۱۴۱۰ق، چاپ اول.

گروه دوم، حزب قیسی بود. این گروه با رهبری «ضحاک بن قیس فهری» به جایگاهی دست یافت که می‌توانست با حزب یمنی برای دستیابی به قدرت رقابت کند. ضحاک پس از سست شدن جایگاه خاندان اموی و قدرت‌گیری ابن زبیر، به عنوان نماینده‌ی وی در شام، از مردم این منطقه بیعت گرفت.

۱۱.۱ - تقسیم هواداران امویان

امویان که اوضاع را نابسامان دیدند، بر سر خلافت به جدال برخاستند و هوادارانشان به سه دسته تقسیم شدند:
[۵۹] ابن قتیبه دینوری، ابومحمد عبدالله، الامامة و السیاسه، ج۲، ص۲۱.

الف. حسان بن مالک، خالد بن یزید بن معاویه را تایید نمود.
ب. برخی از رهبران از جمله عبیدالله بن زیاد و حصین بن نمیر سکونی به مروان بن حکم گرویدند. (با بالاگرفتن کار ابن زبیر، مروان به فکر پیوستن و بیعت با ابن زبیر افتاد. تا اینکه ابن زیاد پس از فرار از عراق به دمشق آمد و با مروان به دلیل این‌اندیشه تندی کرد و سرانجام موضع او را تغییر داد و به خلافت چشم دوخت.)
ج. گروه سوم از عمرو بن سعید بن عاص پشتیبانی کردند.
سرانجام طبق تصمیم بزرگان بنی‌امیه، کنگره‌ای در جابیه برگزار شد و درباره‌ی انتخاب خلیفه‌ی بعدی گفتگو کردند. ریاست این کنگره بر عهده‌ی حسان بن مالک بود. مروان به علت پیری و تجربه از اقبال بیشتری برخوردار بود؛ به طوری که در یک فرصت مطلوب به عنوان رئیس حکومت، انتخاب شد. برگزیدن وی از سوی کنگره به این شرط بود که خالد بن یزید که نامزد کلبیها بود، به عنوان ولیعهد تعیین شود به شرط آن که خلافت بعد از او به عمرو بن سعید برسد.
بدین ترتیب پادشاهی از شاخه‌ی سفیانی به شاخه‌ی مروانی منتقل شد و با اتحاد میان اموی و یمنی، مشکل خلافت و حکومت حل شد.


امویان با انتخاب مروان به عنوان خلیفه، قضیه را تمام شده می‌دانستند؛ اما مشکل اصلی در این جا، کارشکنی و مخالفت قیسی‌ها بود. ضحاک به عنوان نماینده‌ی قیسی‌ها که موقعیت خود و ابن زبیر را در شام از دست رفته می‌دید، به خشم آمده و دمشق را به سوی مرج راهط ترک کرد. از سوی دیگر نیز نعمان بن بشیر استاندار حمص و زفر بن حارث حاکم قنسرین آماده‌ی جنگ شده بودند. به همین خاطر مروان تصمیم گرفت تا شایستگی خود را در دفاع از خلافت از طریق نابود کردن ضحاک ثابت کند.
بدین گونه جنگ قبیلگی سختی میان طرفین در گرفت که منجر به غلبه بر دمشق و بیرون راندن کارگزاران ضحاک از آن جا شد و این نخستین پیروزی سیاسی برای مروان بود. سپس سپاهی را تدارک دید و برای سرکوبی ضحاک و اجتماع قیسی‌ها به سمت مرج راهط حرکت کرد.
در نهایت نبرد سرنوشت سازی در ذی‌القعده سال ۶۴ به مدت بیست روز میان دو طرف رخ داد که به پیروزی یمنی‌ها بر قیسی‌ها انجامید. ضحاک به همراه عده بسیاری از اشراف قیسی در شام کشته شد. زفر بن حارث کلابی بعد از جنگ به قرقیسا فرار و آن‌جا را تصرف کرد و در همان جا پناه گرفت. هنگامی‌که سپاه مروان به سوی او رفت، از آن جا نیز گریخت و به سمت عراق حرکت کرد. همچنین نعمان بن بشیر به حمص فرار کرد؛ گروهی از مردم آن جا او را تعقیب کردند و او را کشتند. ناتل بن قیس که از سوی ابن زبیر حاکم فلسطین بود فرار کرد و بدین ترتیب کار مروان در شام و فلسطین سامان یافت.


برخی از اقدامات مروان بن حکم در سال ۶۵ هجری عبارتند از:

۱۳.۱ - فتح مصر

چون ضحاک و اتباع او کشته شدند و کشور شام بنام مروان در آمد او مصر را قصد کرد که در آن هنگام عبدالرحمن بن جحدم قرشی در آن جا بود و برای خلافت فرزند زبیر دعوت و تبلیغ می‌کرد. او با اتباع خود به مقابله مروان اقدام کرد و مروان، عمرو بن سعید را برای مقابله با ابن جحدم به مصر اعزام نمود. وی توانست بر نیروهای مصری چیره شود و مروان بعد از دو ماه اقامت در مصر و مرتب کردن اوضاع اداری آن، پسرش عبدالعزیز را استاندار آن جا نمود و به شام بازگشت تا با خطر ابن زبیر مقابله نماید.

۱۳.۲ - تلاش برای بازگرداندن حجاز و عراق

مروان پس از بازگشت از سامان دادن به اوضاع مصر و بازگشت به شام، دو سپاه را برای مقابله با معارضانش تجهیز کرد:
یکی را به فرماندهی حبیش بن دلیجه (از فرماندهان معاویه در صفین و از فرماندهان یزید در فاجعه‌ی حره) به مدینه فرستاد که وی هنگام ورود به مدینه شکست خورد.
لشگر دیگر را به فرماندهی عبیدالله بن زیاد به جزیره فرستاد. کار این سپاه پایان دادن به قیام توابین و نیز نبرد با زفر بن حارث در قرقیسیا بود. «زفر» با قوم خود (قیس) پیرو عبدالله بن زبیر بود؛ اما ابن زیاد حدود یک سال یا قریب به یک سال به آنان نپرداخت و متوجه امور عراق بود. در این ایام، مروان از دنیا رفت و پسرش عبدالملک پس از او زمام کارها را به دست گرفت. او نیز ابن زیاد را در همان مقام خود باقی گذاشت و او را فرمان داد که به امر زفر و قیس بپردازد.

۱۳.۳ - گرفتن بیعت برای فرزندان خود

مروان پس از این‌که توانست رضایت و موافقت کلبی‌های پشتیبان خالد بن یزید را مبنی بر عدم توانایی وی در ایستادگی در مقابل ابن زبیر جلب کند، قبل از اینکه در رمضان سال ۶۵ بمیرد، خلافت را به فرزندانش عبدالملک و عبدالعزیز سپرد و آنچه را که در جابیه به تصویب رسیده بود، پشت سر گذاشت زیرا آن ضرورتی بود که دیگر وجود نداشت.


۱. در طی حکومت خود در مدینه بدترین ناسزاها را بر سر منبر به علی بن ابی‌طالب می‌داد و می‌گفت: «کار بنی‌امیه و پایه‌های حکومت ما جز با سب علی (ع) و لعن و کوبیدن او، محکم و استوار نشود!! در صورتی‌که او از کسانی بود که می‌گفت: دفاعی که علی (ع) از عثمان کرد، هیچ کس دیگر نکرد!!»
۲. مروان در زمان خلافتش سرزمین «فدک» را که معاویه به طور غصب، یک سوم آنرا به او داده بود، همه سهام آن را جزو اموال خودش قرار داد.
۳. او قاتل "طلحه" (از سرکردگان جنگ جمل) است. توضیح آنکه وقتی طلحة بن عبیدالله، در جنگ جمل، سپاهیانش را در معرض هلاکت دید، فرار کرد و در همان موقع، مروان چشمش به او افتاد و یادش آمد که وی، عامل مؤثر در قتل عثمان بوده، لذا با پرتاب تیری، او را از پا درآورد. مروان قامتی دراز و خلقتی آشفته داشت، به طوری‌که او را "خیط باطل" یعنی دراز قد منحرف، لقب داده بودند.


علت مرگ مروان این بود که وقتی حسان با مروان بیعت کرد و مردم شام نیز بیعت کردند، کسانی به مروان گفتند: «مادر خالد را به زنی بگیر تا منزلت وی ناچیز شود و به طلب خلافت برنیاید.» مروان نیز مادر خالد را که دختر ابی هشام بن عتبه بود، به زنی گرفت. یک روز خالد پیش مروان رفت، جمع بسیار به نزد وی بودند، خالد از میان دو صف می‌آمد. مروان گفت: «به خدا تا آن‌جا که می‌دانم این احمق است، بیا‌ای پسر زنی که... نش تر است! » و با به کار بردن کلماتی زشت تحقیرش می‌کرد تا او را از چشم مردم شام بیندازد.
وقتی خالد ماجرا را به مادرش رساند، مادرش گفت: «خاموش باش که من زحمت او را از تو بر می‌دارم.» بدین ترتیب زمانی که مروان نزد مادر خالد خوابیده بود، او را به وسیله‌ی بالشی خفه کرد.


۱. جعفریان، رسول، تاریخ تحول دولت و خلافت.
۲. دانشنامه رشد
۳. سبحانی، جعفر، فروغ ولایت.


۱. ابن اعثم، ابومحمد احمد، الفتوح، ج۷، ص۹۳، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، ۱۴۱۱ق، چاپ اول.
۲. ابن عبدالبر، ابوعمریوسف، الاستیعاب، ج۳، ص۱۳۸۸، تحقیق علی محمد البجاوی، بیروت، دار الجیل، ۱۴۱۲ق، چاپ اول.    
۳. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۶، ص۲۵۶، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۷ق، چاپ اول.    
۴. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۶، ص۳۰۱.    
۵. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۶۱۱، تحقیق محمد ابو الفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، ۱۳۸۷ق، چاپ دوم.    
۶. ابن‌سعد، ابوعبدالله‌محمد، الطبقات‌الکبری، ج۵، ص۳۶، بیروت، دارصادر، بی‌تا.    
۷. ابن قتیبه، ابو محمد عبدالله، المعارف، ص۳۵۳، تحقیق ثروت عکاشة، القاهرة، الهیئة المصریة العامة للکتاب، چاپ دوم.    
۸. ابن کثیر، ابوالفداء اسماعیل بن عمر بن کثیر، البدایة و النهایه، ج۸، ص۲۵۷، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۷ق.    
۹. ابن‌سعد، ابوعبدالله‌محمد، الطبقات‌الکبری، ج۵، ص۳۵.    
۱۰. ابن‌سعد، ابوعبدالله‌محمد، الطبقات‌الکبری، ج۸، ص۹۵.    
۱۱. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۴۱.    
۱۲. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۳۸.    
۱۳. ابن عبدالبر، محمد، الاستیعاب، ج۳، ص۱۳۸۷، تحقیق علی محمد البجاوی، بیروت، دار الجیل، ۱۴۱۲، چاپ اول.    
۱۴. ابن قتیبه، ابو محمدعبدالله، المعارف، ص۳۵۳، تحقیق ثروت عکاشة، القاهرة، الهیئة المصریة العامة للکتاب، چاپ دوم.    
۱۵. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرسل والملوک، ج۴، ص۳۷۴.    
۱۶. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرسل والملوک، ج۴، ص۳۸۲.    
۱۷. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرسل والملوک، ج۴، ص۴۱۲.    
۱۸. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرسل والملوک، ج۴، ص۴۳۳.    
۱۹. ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۹۲.
۲۰. ابن‌قتیبه‌ دینوری، ابومحمدعبدالله‌ بن مسلم، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۷۹، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، ۱۴۱۰ق، چاپ اول.    
۲۱. ابن‌قتیبه‌ دینوری، ابومحمدعبدالله‌ بن مسلم، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۸۹.    
۲۲. ابن‌قتیبه‌ دینوری، ابومحمدعبدالله‌ بن مسلم، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۸۹.    
۲۳. ابن‌قتیبه‌ دینوری، ابومحمدعبدالله‌ بن مسلم، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۸۹.    
۲۴. ابن‌قتیبه‌ دینوری، ابومحمدعبدالله‌ بن مسلم، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۹۷.
۲۵. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرسل والملوک، ج۴، ص۵۰۹.    
۲۶. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرسل والملوک، ج۴، ص۵۳۶.    
۲۷. ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۵۹.
۲۸. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرسل والملوک، ج۴، ص۵۳۶.    
۲۹. ابن اعثم کوفی، ابومحمد احمد، الفتوح، ج۲، ص۵۳۷، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، ۱۴۱۱ق، چاپ اول.    
۳۰. منقری، نصر بن مزاحم، وقعه صفین، ص۵۰۷، تحقیق عبد السلام محمد‌هارون، القاهرة، المؤسسة العربیة الحدیثة، چاپ دوم، ۱۳۸۳ش، افست قم، منشورات مکتبة المرعشی النجفی، ۱۴۰۴ق.    
۳۱. ابن کثیر، ابوالفداء اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایه، ج۸، ص۲۵۹، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۷ق.    
۳۲. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۶۵.    
۳۳. ابن سعد، محمد، ترجمة الامام حسن (علیه‌السّلام)، ص۱۸۰_ ۱۸۸، تحقیق سیدعبدالعزیزطباطبایی، چاپ‌شده‌درمجله تراثنا، شماره۱۱.
۳۴. ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۲۲۵.    
۳۵. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۰۵، بیروت، دار صادر، بی تا.    
۳۶. بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ص۴۲، بیروت، دار صادر، بی تا.    
۳۷. ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۵۷.    
۳۸. ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۲۰.    
۳۹. ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۳۹.    
۴۰. ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۴۶.    
۴۱. ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۶۰.    
۴۲. ابن کثیر، ابوالفداء اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایه، ج۵، ص۲۳۲.
۴۳. ابن‌قتیبه‌ دینوری، ابومحمدعبدالله‌ بن مسلم، الامامة و السیاسه، ص۱۹۷ ۱۹۸.    
۴۴. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرسل و الملوک، ج۵، ص۲۹۳ ۲۹۵.    
۴۵. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۳۰۸.    
۴۶. ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۵۱۴.    
۴۷. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۳۰۹.    
۴۸. ابن اعثم کوفی، ابومحمد احمد، الفتوح، ج۵، ص۱۰.    
۴۹. ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۴ ۱۵.    
۵۰. ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۴ ۱۵.    
۵۱. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۴۸۵.    
۵۲. ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۱۳.    
۵۳. ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۱۳.    
۵۴. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۴۸۵.    
۵۵. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، بیروت، دارالاندلس، ۱۳۸۵ق.
۵۶. ابن قتیبه دینوری، ابومحمد عبدالله، الامامة و السیاسه، ج۲، ص۲۱، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، ۱۴۱۰ق، چاپ اول.
۵۷. ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۴۷، بیروت، دار صادر - دار بیروت، ۱۳۸۵.    
۵۸. ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۴۷.    
۵۹. ابن قتیبه دینوری، ابومحمد عبدالله، الامامة و السیاسه، ج۲، ص۲۱.
۶۰. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۵۳۶.    
۶۱. ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۴۸.    
۶۲. ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۴۹.    
۶۳. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۵۳۷-۵۴۳.    
۶۴. ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۵۰.    
۶۵. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۵۳۵-۵۴۱.    
۶۶. ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۵۱.    
۶۷. ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۵۴.    
۶۸. ابن کثیر، ابوالفداء اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایه، ج۹، ص۵۷.    
۶۹. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۵۷، بیروت، دار صادر، بی تا.    
۷۰. ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۹۰ ۱۹۱.    
۷۱. ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۹۰ ۱۹۱.    
۷۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۶۱۲.    
۷۳. ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۹۰ ۱۹۱.    
۷۴. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۶۱۱.    
۷۵. فروغ ولایت، سبحانی، جعفر، ص۲۰۱    
۷۶. ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۹۱.    
۷۷. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۶۱۰-۶۱۱.    
۷۸. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم، ج۶، ص۴۹-۵۰، تحقیق محمد عبد القادر عطا و مصطفی عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیة، ۱۴۱۲ق، چاپ اول.    



سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «مروان بن حکم تا خلافت»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۰۴/۱۲.    
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «مروان بن حکم در دوران خلافت»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۰۴/۱۲    





جعبه ابزار