مثل نور الهی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) برای
هدایت مردم در
زمان غیبت کتابی تألیف نمیکنند؛ چون حضرت همیشه ناظر بر اوضاع بوده و هر جا نیازی باشد، از راههایی که خود صلاح میدانند، به
هدایت امور میپردازند؛ چنانکه از آغاز زمان
غیبت کبرا تاکنون جریان کارها به همین شکل بوده و هیچگاه آن حضرت مردم را به حال خود رها نکردهاند. و بدیهی است که پرداختن به هدایت انسانها، منحصر در نوشتن کتاب نیست.
«الله نور السماوات والارض مثل نوره کمشکاة فیها مصباح المصباح فی زجاجة الزجاجة کانها کوکب دری یوقد من شجرة مبارکة زیتونة لا شرقیة ولا غربیة یکاد زیتها یضیء ولو لم تمسسه نار نور علی نور یهدی الله لنوره من یشاء ویضرب الله الامثال للناس والله بکل شیء علیم».
تفسیر این
آیه کریمه در دو قسمت بحث شد: یک قسمت در
اطلاق نور بر
ذات مقدس الهی که فرمود «الله نور السماوات والارض»
و قسمت دوم درباره تمثیلی که آیه کریمه ذکر فرموده است، در واقع خانهای یا خانههایی را در نظر میگیرد که با چراغی روشن است و این را مثلی نه برای
ذات خدا بلکه برای نور
خدا در
خلق ذکر میکند. راجع به مفاداین مثل مطالبی عرض کردم و
وعده دادم که نتیجه آن را در این جلسه بیان کنم. (به سلسله مقالات «
خدا نور آسمانها و
زمین (تفسیر آیات ۳۵ تا ۳۸
سوره نور)» در گزینه «
خدا در
قرآن» مراجعه شود).
همانطوری که قبلا عرض کردم، این آیه کریمه از آیاتی است که نظر بیشتر مفسرین و غیر مفسرین را جلب کرده است.
مطلبی را که شاید تا اندازهای مفاد این
آیه را روشن کند برایتان عرض میکنم و آن اینکه در
روایات ما یک مطلبی در باب «معرفة الله» یعنی در باب
خداشناسی آمده است که در ابتدا به نظر بسیار سخت و دشوار میرسد و آن این است که هر چیزی به
خدا شناخته میشود و
خدا به
ذات خودش شناخته میشود، و بلکه در روایات ما تعبیر عجیبی آمده است، ظاهرا عبارت این است: «کل معروف بغیره مصنوع» یعنی هر چیزی که او را فقط و فقط به وسیله شیء دیگر باید شناخت او مخلوق است و
خدا نیست، و این، جمله عجیبی است که «
خدا به
ذات خودش شناخته میشود و غیر
خدا به
خدا شناخته میشود» در صورتی که ما این طور فکر میکنیم -و
خیال میکنیم که راه منحصر هم این است- میگوئیم ما
عالم را به خود عالم میشناسیم یعنی مخلوق را به خود مخلوق میشناسیم و
خدا را به وسیله مخلوق میشناسیم. حتی بعضی از نویسندگان اسلامی -که ابتدا از مصریها شروع شد و بعد هم به غیر مصریها سرایت کرد- گفتند اساسا راه شناختن
خدا منحصرا مخلوقات هستند و
خدا را فقط از راه مخلوق یعنی پس از شناختن مخلوق باید شناخت، و حتی این
انحصار را به
گردن قرآن گذاشتند. این مطلب به این صورت یعنی به صورت «فقط و انحصار» مسلم حرف غلطی است، (البته) برای مردم مبتدی این طور است، یعنی برای متذکر کردن مبتدیها به
خدا، راه ابتدایی و کلاس اول همین است، که خود
قرآن هم این کار را کرده است و مخلوقات را آیات و نشانههای
خدا میداند، ولی از این راه،
انسان فقط یک نشان اجمالی و مبهمی از
خدا پیدا میکند بدون آنکه به آنچه که نامش
معرفت خدا و شناسایی خداست (دست یابد).
مطلب دیگر این است که در
قرآن کریم به یک اصلی برخورد میکنیم و آن
اصل هدایت است، یعنی
قرآن هیچ موجودی را کور و
گمراه نمیداند، همه موجودات را بینا و راه یافته میداند. بگذریم از انسان به
حکم اینکه مکلف است راهی را خودش پیدا کند و یک گمراهی نسبی در سطح
تکلیف پیدا میکند، در نظام
تکوین عرض میکنم.
در آیات
قرآن به مساله هدایت همه موجودات، تصریح میکند، از زبان
موسی (علیهالسّلام) نقل میکند که وقتی
فرعون گفت خدای تو کیست، خدایت را به ما معرفی کن، گفت: «قال ربنا الذی اعطی کل شیء خلقه ثم هدی»
در این جمله یک برهانی استفاده میکنیم
یکی برهان نظم که
خدا به هر مخلوقی آنچه را که برایش
امکان داشت و شایستگی داشت داد، یعنی نظام موجود، «ثم هدی» مطلب دیگری است، یعنی بعد هم هر موجودی را نسبت به آینده خودش و
هدف خودش و
کمال خودش روشن کرد و راهنمایی نمود.
در
سوره اعلی میخوانیم: «الذی خلق فسوی والذی قدر فهدی».
و من در بین مفسرین تنها «
فخر رازی» را دیدم که متوجه این نکته شده است -و ظاهرا این تعبیر از او باشد- که: برای اولینبار
قرآن این نکته را برای مردم بیان کرد که اصل نظام مخلوقات یک مطلب است و یک شاهد بر وجود حق است و اصل هدایت موجودات مطلب دیگر و شاهد دیگری بر وجود حق است. جهان از آن جهت که یک ماشین است یک حساب دارد، (به عبارت دیگر نظام مخلوقات یک اصل است) و اینکه یک نیروی مرموز ناشناختهای «غریزه مانند» هر موجودی را به جلو میکشاند اصل دیگری است. حال
هدایت موجودات و اینکه خداوند هر موجودی رابه مقصدی از مقصدها هدایت کرده چگونه است؟ این هم درست مثل مساله
معرفت است، یعنی هر موجودی اول به سوی
خدا هدایت میشود، بعد به سوی مقصد دیگر، یعنی خداوند «غایة الغایات» است و هر مقصدی مقصد بودن خودش را از
خدا دارد.
این که
خدا نور آسمانها و زمین است و هر چیزی نورانیت خودش را از
خدا دارد همان مطلب است که هر چیزی به
خدا شناخته میشود و
خدا به خود، هر چیزی به
خدا ظاهر است و
خدا به خود ظاهر است، و هر چیزی به وسیله
خدا «مهتدی الیه» است، یعنی به سوی او راه یافته میشود و مقصد واقع میشود، جز
خدا که به
ذات خودش مقصد و مقصود همه کائنات و همه موجودات است، و به همین
دلیل است که
قرآن همه موجودات و همه ذرات را دارای نوعی حیات و زندگی و شعور میداند. در دو سه
آیه بعد تصدیق میکند: «ا لم تر ان الله یسبح له من فی السماوات و الارض و الطیر صافات کل قد علم صلاته و تسبیحه» این دیگر نتیجه منطقی همین مطلب است. نتیجه منطقی «الله نور السماوات والارض» همین است که: «وان من شیء الا یسبح بحمده ولکن لا تفقهون تسبیحهم».
همانطوری که موجودات درجات و مراتب دارند، به تناسب درجاتشان هدایتها هم فرق میکند. جماد در
حد خودش هدایت دارد، نبات در حد خودش، حیوان در حد خودش، و انسان از نظر فردی و اجتماعی درجات هدایتی دارد در حد خودش. (بیش از این دیگر درباره این آیه از این جهت توضیح نمیدهم. من در بعضی از نوشتههای خودم مخصوصا این موضوع را یادآوری کردهام: این که افرادی اینطور خیال میکنند که
خدا از نظر
قرآن یک غایب و یک مخفی
بالذات است و انسان فقط و فقط از طریق جهان میتواند این مخفی را کشف و پیدا کند، درست نیست، بر عکس است و این یک معرفت ناقص است، معرفت واقعی این است که شخص، عالم را به
خدا میشناسد نه
خدا را به عالم. در این زمینه مخصوصا در کلمات ائمه اطهار (علیهمالسلام) و از جمله
نهج البلاغه زیاد تاکید شده است.)
چه در روایات و چه در غیر روایات، یعنی کلمات مفسرین و علما، راجع به این مثل - که این مثل ناظر به چیست- بیانات مختلفی شده است. بعضی این مثل را برای کل
جهان دانستهاند یعنی به اصطلاح مجموع این
استعاره را یک چیز در نظر گرفتهاند که این دار وجود و دار هستی یک خانه تاریک نیست، خانهای است که پرنورترین چراغها در آن وجوددارد (آن مثال چراغ را به عنوان مصداق پرنورترین چراغهای عصر ذکر کرده است) پس جهان هستی تاریک و کور نیست، و بعضی این مثل را در مورد
انسان پیاده کردهاند. راجع به انسان هم در جلسه پیش مطالبی عرض کردیم، حالا یک بیان مختصری که جامع همه اینها باشد عرض میکنیم.
میگویند هدایت چند نوع است: «
هدایت طبیعی» که در طبیعت بیجان هم وجود دارد. «
هدایت حسی» یعنی همین حواس ما. تمام اینها چراغهای هدایتی است که در وجود انسان یا
حیوان هست. «
هدایت غریزی » که در هر حیوانی یک سلسله غرایز وجود دارد که حیوان را به سوی مقصدش رهبری میکند.
«
هدایت عقل» خود
قوه عاقله یک نور است که به انسان داده شده است تا از این نور با تفکر و
تدبر استفاده کند. دین خودش یک نوع هدایت دیگری است که آن را «
هدایت وحی» مینامند.
این مثل را بعضی راجع به هدایت عمومی موجودات پیاده کردهاند و بعضی در مورد انسان (که البته برخی گفتهاند مقصود تمام هدایتهایی است که در انسان هست از حس و
عقل و
غریزه و حتی هدایت وحی، و بعضی آن را مخصوص «هدایت عقل» دانستهاند که گفتیم در بیان
بوعلی چنین است). بعضی هم آن را در مورد «هدایت وحی» پیاده کردهاند که در روایات، این مطلب آمده است که «مشکات»
قلب پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) است و «مصباح» همان نور وحی است که بر ایشان نازل شده است، تا آخر، که قبلا عرض کردم.
هیچ مانعی ندارد که این آیه که در مقام بیان نور «هدایت الهی» است که جهان را پر کرده است، شامل همه اینها باشد، مخصوصا همین که عرض کردیم دو بیان در روایات آمده است که هر دو این را در مورد انسان پیاده کردهاند، یکی در مورد هر فرد انسان یعنی یک
مؤمن و یکی در مورد جامعه انسانی از نظر هدایت وحی.
هر دوی اینها بیانات بسیار عمیقی است خصوصا با توجه به آیه بعد که میفرماید: «فی بیوت اذن الله ان ترفع ویذکر فیها اسمه»
در یک
روایت از یک تعبیری در آیه استفاده شده است. در آیه این طور آمده است که مثل نور الهی و هدایت الهی مثل یک مشکات است -یک چراغدان- که در آن چراغی قرار بگیرد و آن چراغ در یک قندیل و شیشهای قرار بگیرد. طبعا این سؤال به وجود میآید که چرا اصلا
قرآن این طور تعبیر کرده است، میتوانست بگوید: «کمشکوة فیها زجاجة، فی الزجاجة مصباح (فیها مصباح)» چراغی باشد، اما میگوید مشکاتی که در آن چراغی باشد، و بعد میگوید و چراغ در شیشهای.
روایات ما این آیه را این طور تفسیر کردهاند که مقصود این است که چراغ ابتدا در مشکاتی باشد و بعد این چراغ از مشکات به زجاجهای منتقل شود، و سر اینکه آیه این طور ذکر شده این است که مقصود از «مشکوة» مشکات
نبوت است و مقصود از «زجاجة»
ولایت و
امامت است و مقصود از آن درخت مبارک و پربرکتی که این مشکات و این زجاجه و این مصباح از او پیدا شده شجره
ابراهیم (علیهالسلام) است و (اینها) نتیجه دعای ابراهیم است. این مطالبی که راجع به این آیه عرض کردم در واقع حاشیهای بود راجع به مطالبی که در جلسه قبل عرض کرده بودم.
آیه بعد میفرماید: «فی بیوت اذن الله ان ترفع ویذکر فیها اسمه یسبح له فیها بالغدو والآصال رجال لا تلهیهم تجارة ولا بیع عن ذکر الله واقام الصلاة وایتاء الزکاة یخافون یوما تتقلب فیه القلوب والابصار» در خانههایی که
خدا مجاز شمرده و
اجازه داده است که آن خانهها بالا برده شوند و تعظیم و
تکریم شوند و نام
خدا در آن خانهها برده شود، در آن خانههاست که صبحگاهان و شامگاهان مردانی
خدا را
تسبیح میگویند که در عین اشتغال به کارهای دنیایی-که وظیفهشان هم هست- یک لحظه از خدای خود غافل نمیمانند. مقصود از این «فی بیوت» (در خانههایی) چیست؟ شاید همه مفسرین گفتهاند مقصود این است که آن چراغی که ما مثال زدیم، در خانههایی اینچنین باشد. طبعا این سؤال به وجود میآید که آن چراغ را در هر خانهای اگر ذکر میکرد کافی بود، چرا این همه قید در آن آمده است که آن چراغ در خانهای باشد که آن خانه چنین و چنان باشد. این خودش مؤید همین است که آن مثل، مثل انسان است، و در روایتی که در
تفسیر صافی نقل میکند فرمودهاند: «هی بیوتات الانبیاء و الرسل و الحکماء و ائمة الهدی»
این، خانههای پیغمبران و مرسلین و حکما و
ائمه است، خانههای اکابر معنوی بشر است. حال چه فرق است بین خانهای که مال یکی از اولیاء
خدا باشد و خانهای که مال دیگران باشد؟ بلکه از نظر ساختمان و خشت و گل و آجر و سیمان و غیره همیشه خانه دیگران بر خانه اینها ترجیح داشته است. خود آیه نشان میدهد ودر روایات هم آمده است که مقصود از این خانهها، خانههای گلی وظاهری نیست، مقصود همان انسانها و بدنهای آنهاست، یعنی اینها انسانهایی هستند که بدنشان
مسجد و معبد روحشان است. در روایات ما هم هست که مقصود از این خانهها آنها هستند.
«قتاده» یکی از مفسرین و فقهای زمان خودش است -البته از مفسرین اهل تسنن- و در
کوفه بوده است. او در سفری که به
مدینه میرود، خدمت
امام باقر (علیهالسّلام) مشرف میشود و از امام سؤالاتی میکند و جوابهایی میشنود و در مقابل سؤالات امام در میماند و درخودش خیلی احساس
حقارت میکند. بعد به امام عرض میکند که من با عالمهای زیادی روبرو شدهام ولی در مقابل هیچکس به اندازه شما خودم را گم نکرده و
مضطرب نشدهام. حضرت فرمود میدانی که در مقابل چه کسی قرار گرفتهای؟ «بین یدی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه» در مقابل آنهایی قرار گرفتهای که
خدا آنان را «بیوت» نامیده است، یعنی این که در مقابل توست یکی از آن بیتهاست. بعد خود او منصفانه
اقرار کرد و گفت: یابن رسول الله! تصدیق میکنم که مقصود از آن «بیوت» که در
قرآن آمده است، خانههای سنگی و گلی نیست، «خانههای انسانی» است.
از اینجا یک نکتهای در باب
توحید استفاده میشود و آن این است: اعم از اینکه این خانهها را خانههای گلی بگیریم یا خانههای انسانی -که البته مقصود خانههای انسانی است-
قرآن میگوید این، خانههایی است که
خدا اجازه داده است آن خانههاشان بالا باشد، تعظیم شوند، مورد
احترام واقع شوند. اگر مقصود خانههای گلی هم باشد، ما میدانیم که به طور کلی در دین مقدس اسلام تعظیم و احترام مسجد بر همه
واجب است و بیاحترامی به مسجد
حرام است، تنجیس مسجد حرام است و اگر مسجدی تنجیس شد
واجب کفایی است بر همه کسان دیگر که زود آنجا را تطهیر کنند. اگر کسی به ما بگوید این برخلاف
اصل توحید است، مسجد گل است و خاک و آجر و سنگ، خود
کعبه هم همین طور، چهار تا سنگ روی همدیگر گذاشتهاند و چیز دیگری نیست، مگر سنگ هم میتواند احترام داشته باشد که بشر به سنگ احترام بگزارد؟ میگوییم نه، سنگ هرگز احترام ندارد،
خدا و
عبادت خدا احترام دارد.
معبد از آن جهت که معبد است احترام دارد. معبود به ما اجازه داده است که معبد را احترام کنیم. احترام معبد به اجازه معبود، احترام معبود است، (نه تنها) شرک نیست، (بلکه) عین توحید است. حال آیا اختصاص به معبد دارد؟ نه. آیا اگر معبود به ما اجازه تعظیم و احترام عابد را از آن جهت که عابد است بدهد و ما عابد را از آن جهت که عابد است تعظیم و تجلیل و
تکریم کنیم، این
شرک است؟ نه، این هم عین توحید است. بنابراین آیا تعظیم و احترام پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) یا ائمه اطهار (علیهمالسلام) و حتی کمتر از آنها شرک است؟ نه، اینها «بیوت اذن الله ان ترفع ویذکر فیها اسمه» هستند، همان طور که
خدا اجازه تعظیم و احترام خانه گلی را -که معبد است- داده، این خانه انسانی که معبد
روح اوست، به درجاتی از آن خانه گلی بالاتر است و بلکه خانه گلی که احترام دارد به اعتبار عابدهایش است. کعبه احترام خودش را از ابراهیم و
اسماعیل و بعد
انبیاء و دیگران دارد، احترامش را از این دارد که «اول بیت وضع للناس»
اول معبد
جهان است. چون اول معبد و اول نقطهای است که برای عبادت و پرستش
خدا تاسیس و ایجاد شده احترامش را از عبادت دارد. پس کعبه هم احترام خودش را از عابد و
عبادت دارد.
در
روایات شیعه زیاد داریم، در
روایات اهل تسنن هم هست که مقصود از این بیوت، همان انسانهایی هستند که واقعا سراسر وجودشان عبادت است و اصلا خودشان مسجدند. وقتی انسان نگاهش برای
خدا باشد، شنیدن و گفتن و فکر کردن و قدم برداشتن و خوردن و آشامیدن و خوابیدنش برای
خدا باشد، این بدن جز «معبد» اسم دیگری ندارد. ببینید
علی (علیهالسّلام) در
دعای کمیل به خدای خودش چه عرض میکند: «یا رب یا رب یا رب قو علی خدمتک جوارحی و اشدد علی العزیمة جوانحی و هب لی الجد فی خشیتک و الدوام فی الاتصال بخدمتک» پروردگارا، پروردگارا، پروردگارا! به اعضا و جوارح علی نیرو بده که بیشتر در خدمت تو باشد،
عزم علی را بر این خدمت راسختر کن، به من ببخش این را که جدا از تو بترسم، به من ببخش خدمت «علی الاتصال و بالدوام» را که یک لحظه از من در غیر خدمت نگذرد. این همان چیزی است که او داشت و
خدا هم به او داد. یک چنین شخصی تمام اندامش معبد است (آن هم) بزرگترین معبد. کعبه هرگز نمیتواند ادعا بکند که من معبدی نظیر این معبد هستم.
بنابراین «آیه مثل» را چه مفسرین و چه
روایات، در مورد انسان پیاده کردهاند، آن مشکات و آن مصباح و آن زجاجه را مربوط به هدایتهای انسانی میدانند، حال یکی در مورد
هدایت عقل گفته، یکی در مورد
هدایت وحی و یکی حتی شامل
هدایت حس هم دانسته است. آن چراغ هدایت در چه خانهای است؟ در خانه وجود انسان. هدایت وحی بالخصوص در خانه
اولیاء خداست: «فی بیوت اذن الله ان ترفع ویذکر فیها اسمه».
نقل هست از مرحوم آقا سید مهدی قوام که واقعا مرد وارستهای بود؛ گفت جلسهای بود که به اصطلاح آن جلسه را برای تبری تشکیل داده بودند و آن مرحوم منبر رفت و این آیه را عنوان کرد و چقدر با ذوق لطیف و عالی (درباره آن بحث کرد): «ومن اظلم ممن منع مساجد الله ان یذکر فیها اسمه»
ستمگرتر از آنکه مانع میشود از اینکه یاد
خدا و نام
خدا در مساجد برده شود کیست؟
بعد این را تطبیق کرد بر اینکه هر کسی بدن و اندامش مسجدی است برای
روح او، و مانع شدن از اینکه این بدن و این مسجد جای ذکر
خدا باشد به هر شکلی،
ظلم و
ستم است. یک شکل آن این است که «کشتن یک
مؤمن خراب کردن یک
مسجد است» و بالاترینش کشتن اولیاء خداست (که در واقع) خراب کردن بزرگترین مساجد است. در این خانهها،
صبح و
شام (
تسبیح خدا میشود).
مفسرین گفتهاند مقصود این است که علیالدوام
تسبیح و تنزیه
خدا میشود، نه فقط صبح و شام و بقیهاش به
غفلت میگذرد. مسبح، چه کسانی هستند؟ تعبیر
قرآن را ببینید: «رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله». مقصود از کلمه «رجال» همان طور که مفسرین گفته انداین نیست که یعنی «نه زنها»، بلکه به اصطلاح «الغاء خصوصیت» میشود، و بعلاوه عنایت روی این است که یعنی «با همتانی». گاهی که ما میخواهیم افرادی را با
همت ذکر بکنیم کلمه «رجل» میآوریم. این دیگر فرقی نمیکند که از جنس مذکر باشد یا از جنس مؤنث. بزرگ همتانی که
تجارت و خرید و فروش، آنها را از یاد حق باز نمیدارد. البته تجارت و
بیع به عنوان مثال است، یعنی شغل و کار تدریس و معلمی و
وعظ و
خطابه و بنایی و معماری و
طبابت و غیره هم از همین قبیل است. مردهایی که کارشان آنها را از یاد
خدا باز نمیدارد.
از اینجا تفاوت منطق عرفانی
قرآن با خیلی از عرفانها روشن میشود.
قرآن نمیگوید مردانی که از کار و تجارت و بیع و بنائی و معماری و آهنگری و نجاری و معلمی و خلاصه «وظایف» دست برمیدارند و به ذکر
خدا مشغول میشوند، میفرماید آنها که در همان حالی که اشتغال به کارشان دارند
خدا را فراموش نمیکنند، یگانه چیزی که هیچ وقت او را فراموش نمیکنند خداست. یک چنین آدمی واقعا بدن او
مسجد است، چون همیشه در این بدن یاد
خدا و
ذکر خدا و تسبیح خداست. همه کارهای درستی که دیگران میکنند او هم میکند، دیگران مثلا پشت میز اداره شان حاضر میشوند، خدمتی به مردم میکنند، او هم مثل دیگران حاضر میشود و خدمتش را انجام میدهد، یا هر کار دیگری، اما تفاوت در این است که او در عین اشتغال به کارش یک لحظه از
خدا غافل نیست.
ممکن است شما بگوئید مگر چنین چیزی ممکن است که انسان در آن واحد هم به کاری مشغول باشد و هم از یک چیز دیگری غافل نباشد؟ بله، مخصوصا اگر انسان، کامل بشود که خیلی هست ولی غیر کاملش هم همین طور است. مثالی برایتان عرض میکنم:
یک وقتی که برای انسان یک سرور فوقالعادهای دست میدهد (یک لحظه از یاد آن غافل نمیماند.) مثلا جوانی را در نظر بگیرید که طالب و عاشق و شیفته دختری است و دائما فعالیت میکند و در پی خواستگاری اوست. بعد از مدتها یک جواب مثبت میگیرد. او هر کاری که انجام بدهد، یک چیز را هرگز فراموش نمیکند، یک خوشحالی و سرور همیشه در قلبش وجود دارد و یگانه چیزی که حتی در
خواب هم یک لحظه از ذهنش دور نمیشود آن معشوق و محبوب و آن مژدهای است که به او دادهاند. در نقطه مقابل، خدای ناخواسته اگر بر
انسان،
مصیبت بزرگی وارد شود، مثلا پدری یا مادری داغ عزیز ببیند، به هر کاری که خودش را وادار میکند، در عین اینکه آن کار را هم انجام میدهد ولی آن غمی که بر قلبش سایه انداخته هرگز از قلبش دور نمیشود.
مؤمن واقعی کسی است که نسبت به یاد
خدا این طور است، آن چیزی را که هرگز فراموش نمیکند یاد خداست، بلکه هر کاری را که انجام میدهد به
حکم خدا و به امر
خدا انجام میدهد و همان یاد خداست که او را واداربه کار میکند. «معاملهگری» وقتی که شکل کسب و استمرار پیدا میکند نامش میشود «تجارت»، مثل آنهایی که کارشان تجارت و معاملهگری است، ولی یک وقت انسان عملی را به تنهایی (و نه به طور مستمر) انجام میدهد، مثل اینکه شما میخواهید خانهتان را بفروشید، آنوقت دیگر این تجارت نیست، «بیع» است.
قرآن مخصوصا از مال دنیا مثال آورده، چون بیش از هر چیز ممکن است سبب
غفلت انسان شود: تجارت (داد و ستدهای مختلف) و بیع (یک خرید و فروش اتفاقی) هرگز آنها را از یاد
خدا غافل نمیکند و نیز از
نماز و از زکات دادن، و دائما
خوف خدا و
خوف آن روزی که در آن روز دلها در تپش است و چشمها در اضطراب، بر روحشان حکم فرماست. خداوند به همه
توفیق عنایت بفرماید.
آیه نور؛
امام زمان و هدایت مردم؛
ابرار بودن اهلبیت (قرآن)؛
احادیث پیامبر در فضایل اهل بیت؛
اعتدال اهلبیت (قرآن)؛
اعتصام به اهلبیت (قرآن)،
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «مثل نور الهی» ۱۰/ ۱۲/ ۹۴.