مابعدالطبیعه ابن سینا
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
مابعدالطبیعه علمی است که
معرفت اصول
فلسفه نظری را فراهم میآورد. مابعدالطبیعه از طریق اثبات عقلانی تحصیل کامل اصول مذکور این کار را انجام میدهد. مابعدالطبیعه با
موجود از آن جهت که
وجود دارد، یعنی با
موجود کلی یا مطلق و عوارض آن سرو کار دارد. موضوع مابعدالطبیعه عبارت است از
موجود، نه از آن جهت که بر بعضی اشیاء اطلاق میشود و نه از آن جهت که شیء
جزئی بر آن عارض میشود، چنانکه در
طبیعیات و
ریاضیات چنین است.
اول شهریور، ۲۲ آگوست روز بزرگداشت
شیخ الرئیس ابوعلی سینا حکیم و
طبیب نامدار ایرانی بود. در این روز که روز پزشک نیز هست، احتمالاً دربارهشان او به عنوان یک طبیب حاذق سخنها خواهندگفت، حال آنکه شیخ اگرچه پزشکی بزرگ، اما فیلسوفی بزرگتر است. ابتدا شرح حال مختصر زیر را که در دایره المعارف معتبر «
پل ادواردز» درباره ابن سینا آمده بخوانید:
ابن سینا ابوعلی الحسین بن عبدالله بن سینا، معروفترین و با نفوذترین
فیلسوف اسلام در
قرون وسطی بود. او فردی ایرانی بود و در نزدیکی
بخارا که آن زمان پایتخت سلسله
سامانیان بود به
دنیا آمد. پدرش طرفدار متعصب
فرقه اسماعیلیان بود که
الهیات آنان مبتنی بر مکتب جاری و شایع نو افلاطونیان بود. وی در دوران کودکی درمعرض آموزههای اسماعیلی قرار گرفت، اما آن را از نظر عقلانی ضعیف یافت.
ابن سینا پس از آن که مقداری از تعالیم بنیادین اسلام را گذراند،
منطق،
ریاضیات،
علوم طبیعی،
فلسفه و
طب خواند و در نتیجه قبل از هجده سالگی در این موضوعات استاد شد، شخصی به نام عبدالله ناتلی او را با منطق، هندسه و
هیئت آشنا کرد، اما ابن سینا بیشتر خودآموخته بود. او مینویسد که
متافیزیک ارسطو را فقط بعد از کشف اتفاقی و شانسی شرح فارابی بر آن توانست بفهمد. از آن جا که او پزشک منصوب دربار سامانیان بود، مطالعاتش را در کتابخانه عالی آنان کامل نمود و خود بیانکرده که از آن به بعداز حجم مطالعات کاسته و به آموختههایش عمق بخشیده و آنها را بارور ساخته است.
در سال ۹۹۹م. حکومت سامانیان بر اثر هجوم سلسله
ترکان غزنوی فرو پاشید. ابن سینا بخارا را ترک کرد و بیهدف به سوی شهرهای ماوراء النهر و
ایران به راه افتاد و در بین راه به خدمت شاهزادگان محلی که در حال جنگ و ستیز بودند درمی آمد، بین سالهای ۵۱۰۱ تا ۲۲۰۱ م. ابن سینا با دو سمت وزیر و طبیب برای حاکم
همدان خدمت میکرد. بعد از
مرگ حاکم همدان زندانی شد، اما چهارماه بعد وقتی که حاکم
اصفهان علاءالدوله، برای مدتی کوتاه همدان را به تصرف درآورد، آزاد شد. بلافاصله بعد از آزادی در حالی که به لباس مبدل درویشی درآمده بود همدان را به مقصد اصفهان ترک کرد و بقیه عمرش را به عنوان پزشک علاء الدوله در اصفهان گذراند. در این مدت که دوره نسبتاً
امن و آرام
زندگی او بود مبادرت به تحقیقات نجومی نمود.
در سال ۰۳۰۱ م. غزنویان اصفهان را غارت کردند و بعضی از آثار ابن سینا به تاراج رفت و مفقود گشت و بدین ترتیب وقفهای جدید در کار ابن سینا رخ داد. سرانجام وقتی که حامی و پشتیبان خود
[
علاءالدوله
]
را در جنگ بر ضد همدان
[
برای آزادسازی دوباره آن
]
همراهی میکرد جان سپرد. بیش از ۱۰۰ اثراز ابن سینا به جا مانده است؛ از کارهای دائره المعارف گونه گرفته تا رسالههای کوتاه. این آثار گذشته از فلسفه و
علم، موضوعات دینی، زبانشناسی و ادبی را نیز در برمی گیرند.
بیشتر آثار ابن سینا به زبان عربی است، اما بعضی از آثارش را نیز به فارسی نوشته است که «
دانشنامه علایی» کتابی که به علاءالدوله اهدا نمود، مهمترین آنهاست. اثر عمده پزشکی او، «
القانون فی الطب» میباشد که تلفیقی از دانش پزشکی یونانی و عربی و همچنین شامل مشاهدات بالینی و دیدگاههای او درباره روش علمی است. گستردهترین اثر فلسفی او کتاب حجیم «
الشفاء» است.
«
النجاه» بیشتر تلخیص شفا میباشد، گرچه تغییر مواضع و عدولهایی نیز در آن
وجود دارد. «
الاشارات و التنبیهات» ارائهکننده چکیده و نمادی از فلسفه ابن سینا است که در قالبی مختصر عرضهشده و با بیان دیدگاههای رمزی عرفانی، که بخشی از آن درباره برخی داستانهای نمادین و سمبولیک میباشد، خاتمه مییابد.
مابعدالطبیعه علمی است که
معرفت اصول
فلسفه نظری را فراهم میآورد. مابعدالطبیعه از طریق اثبات عقلانی تحصیل کامل اصول مذکور این کار را انجام میدهد. مابعدالطبیعه با
موجود از آن جهت که
وجود دارد، یعنی با
موجود کلی یا مطلق و عوارض آن سرو کار دارد. به تعبیر دیگر، موضوع مابعدالطبیعه عبارت است از
موجود، نه از آن جهت که بر بعضی اشیاء اطلاق میشود و نه از آن جهت که شیء
جزئی بر آن عارض میشود، چنانکه در طبیعیات و ریاضیات چنین است. (ازقبیل
کمیت و
کیفیت،
فعل و
انفعال، که بر موضوع طبیعیات عارض میشوند.) بلکه از آن جهت که بر اصل
وجود اطلاق میشود و از آن جهت که امری کلی بر آن عارض میشود (از قبیل
وحدت و
کثرت،
قوه و
فعل،
حدوث و
قدم،
علت و
معلول،
کلیت و
جزئیت،
نقص و
کمال،
ضرورت و
امکان.)
این کیفیات
عوارض ذاتی موجود بماهو
موجود هستند، همانگونه که در عین حال
عوارض غیرذاتی موجود جزئی میباشند. مابعدالطبیعه در پی مطالعه
موجود کلی و عوارض ذاتی آن است. از منطق ابن سینا آموختهایم که عارض ذاتی عارضی است که جزء
ماهیت شیء نیست و در آن داخل نمیشود، با این حال ضرورتاً ملازم آن است، همانند «خندهناک» برای «
انسان». عرض غیرذاتی هرگز نه ماهیت شیء را تشکیل میدهد و نه ملازم ضروری آن است، با این حال در شیء است، همان گونه که «سفید» ممکن است در «انسان» باشد.
موجود یا
جوهر است یا
عرض. جوهر آن است که در موضوع نباشد، خواه در
ماده باشد، خواه نه. بنابراین جوهر در اصل دو نوع است:
۱: جوهری که در ماده است؛
۲: جوهری که در ماده نیست.
مقوله اخیر به سه قسم تحلیل میشود:
الف: ماده؛
ب: آنچه ملازم ماده است؛
ج: آنچه نه ماده و نه ملازم ماده است.
این الگو به این معنی است که جوهر چهار نوع است:
۱:
صورت در ماده، همانند
نفس در بدن؛
۲: ماده بدون صورت این ماده مطلق است، که در واقعیت
وجود ندارد بلکه صرفاً در تصور
موجود است؛
۳: مرکب از ماده و صورت، همانند
وجود انسان که ازنفس و بدن ترکیب یافته است؛
۴: صورت مفارق از ماده، همانند
خدا یا هر
عقل، که نه ماده و نه در تماس باماده هستند. ازسوی دیگر،
عرض در موضوع است و به نه قسم تقسیم میشود: کیفیت، کمیت،
نسبت،
زمان،
مکان،
وضع،
ملک، فعل، انفعال.
وجود هر چیزی یا
واجب است یا
ممکن (مشروط).
وجود واجب به گونهای است که اگر چیزی که این
وجود به آن تعلق دارد
ناموجود فرض شود. ازاین فرض
تناقض حاصل میآید.
وجود ممکن به گونهای است که از فرض
ناموجود بودن چیزی که این
وجود به آن تعلق دارد تناقضی پدید نمیآید. ابن سینا در زمینههای دیگر میگوید که «
وجود ممکن» را همچنین میتوان به معنی «
وجود بالقوه» به کار برد.
وجود واجب یا به سبب خود چیزی بر آن اطلاق میشود یا به سبب چیزی دیگر. به طور مثال، سوختن واجب است، اما نه به سبب خودش بلکه به سبب تلاقی دو چیز دیگر، که یکی طبیعتاً مستعد سوزاندن و دیگری طبیعتاً مستعد سوختن است. آنچه به سبب خودش واجب است نمیتواند به سبب چیز دیگر واجب باشد، و برعکس. به طور مثال، اگر
وجود الف به واسطه خود الف واجب باشد، این
وجود نمیتواند به واسطه ب واجب باشد. به طریق مشابه، اگر آن ازطریق ب واجب باشد، دیگر نمیتواند به واسطه خود الف واجب باشد. یعنی اگر، در مورد دوم، کسی الف را فینفسه لحاظ کند
وجود آنرا غیر واجب، یا ممکن بالذات، درخواهد یافت. اگر ممکن بالذات نباشد،
وجود آن یا
واجب بالذات خواهد بود، که خلاف فرض است، یا
ممتنع، که این نیز ممکن نیست، زیرا
وجود آن مورد
تصدیق است. بنابراین،
وجود آن ممکن بالذات، و واجب بالغیر است، و بدون آن غیروجود او ممتنع است.
وجود بالغیر او غیر از
وجود بدون غیر است؛ زیرا
وجود بالغیر او،
وجود واجب است، اما
وجود بدون غیر او،
وجود ممکن است.
وجود واجب بالذات براساس دو اصل تعین مییابد: اول، اینکه مجموعهای ازموجودات ممکن که در هر زمان نمیتواند نامتناهی باشد، و دوم، اینکه این مجموعه نمیتواند واجب باشد، زیرا از آحاد ممکن تشکیل شده است. بنابراین، مجموعه باید به علتی واجب و بیرون ازآن منتهی شود. این علت همان
وجود واجب یا همان خدا است.
گفته میشود که این
موجود چون ازلا بر
وجود هر چیزی تقدم دارد و منشا
وجود هر چیزی است، علت اولی است، او بری از ماده و ازهرجهت واحد و
بسیط است. بنابراین
جنس و
فصل ندارد، که عناصر ضروری تعریفاند. از این رو برای او تعریفی
وجود ندارد، بلکه فقط
اسم دارد. او همچنین غیرجسمانی است.
خیر محض است. زیرا
شر فقط در ماده، که منشا
فقدان است، قراردارد. او همچنین به سبب غیرجسمانی بودنش، عقل است؛ و به سبب بساطتش عقل و معقول دراو اتحاد دارند. در خودش، عاشق و معشوق و لذتآور و لذتبرنده است. معشوق است، زیرا عالیترین زیبایی است. عالیترین زیبایی است. زیرا زیباییای برتر از زیبایی آنکه وجودش
عقل محض و بری از همه نواقص و ازهرجهت بسیط است
وجود ندارد.
زیبایی و
خیریت ملائم و مدرک، مطلوب و معشوق است. هرچه ذات ادراک بیشتری داشته باشد، و هرچه ذات مدرک زیباتر باشد، نیروی ادراک بیشتر به آن عشق میورزد و در آن لذت مییابد.
پس واجب
الوجودی که در
غایت زیبایی و کمال و نورانیت است و خود را با این درجه از نورانیت و زیبایی و با کاملترین شیوه
تعقل درک میکند، و درمی یابد که عاقل و معقول درحقیقت امری واحد است. دانش بالذات بزرگترین عاشق و معشوق، و بزرگترین لذتآور و لذتبرنده است.
بقیه
موجودات ازطریق فرایند فیضان از این
وجود واجب صادر میشوند. نخستین چیزهایی که از او صادر میشود
عقول سماوی، سپس
نفوس سماوی، وبعد
اجسام سماوی و سرانجام
موجودات عالم تحت القمر هستند. همه این چیزها در
ازل از او صادر میشوند، درغیر این صورت حالتی در او پدید خواهدآمد که قبلا
وجود نداشت، اما تحقق این امر در
وجودی که از همه جهات واجب است ممکن نیست. این فیضان حاصل ضروری ذات خداست و نمیتوان آن را به هیچ قصدی زاید بر ذات او نسبت داد. زیرا اولا، در او چیزی زاید بر ذات او
وجود ندارد، او بسیط حقیقی است، اما میتوان او را از منظر متفاوتی نگریست. و تنها از این منظر است که میتوان از صفات او سخن گفت. ثانیا، حتی اگر داشتن صفات زاید بر ذات برای او ممکن بود، داشتن قصدی نسبت به
جهان در میان اینگونه صفات باز برای او غیرممکن میبود، «برای اینکه هرقصدی به خاطر مقصود است، و
وجود او باید از مقصود خود ناقصتر باشد، زیرا
وجود هر آنچه شیء دیگر به خاطر آن است از
وجود آن شیء دیگر تمامتر است.» این بدان معناست که هرآنچه وجودش از شیء دیگر کاملتر است، نمیتواند آن شیء دیگر را قصد کند. بنابراین، خدا نمیتواند جهان یا هر چیز دیگر در جهان را قصد کند، زیرا
وجود او از
وجود جهان کاملتر است.
هرچند نه خدا و نه هیچ علت دیگری نمیتواند بالذات به وسیله معلولش
کمال یابد و بنابراین نمیتواند معلولش را قصد کند، باز ممکن است بالعرض به معلولهای سودمندی منتهی شود و، اگر آن علت الهی باشد، آن معلولها را بشناسد و از آنها لذت ببرد. به طور مثال، سلامت «درجوهر و ذاتش سلامت است، نه به خاطر آنکه سودی به بیمار برساند؛ اما سود بیمار لازم آن است.»
علل اعلی، همانند سلامت، ذاتا هماناند که هستند، نه به خاطر آنکه سودی به چیزی دیگر برسانند؛ اما آنها بالعرض به چیزهای دیگر سود میرسانند، با این همه، علل اعلی از این جهت با سلامت تفاوت دارند که آنها به
موجودات و به نظام خیری که
موجودات برطبق آن
وجود دارند عالماند. با
وجود این، به خدا که علت اولی همه چیز است عنایت نسبت داده میشود. اما عنایت را نباید به معنی
هدایت الهی جهان یا مربوط به جهان فهمید، بلکه عنایت عبارت است از
علم خدا به نظام
هستی و راه خیر بودن آن؛ یعنی علم او به اینکه او سرچشمه فیضان این نظام به حسب امکان آن است، و
وجود خدا از این علم لذت میبرد.
اندیشه ابن سینا تاثیری روشن و قوی درحوزه علم و ادبیات و فلسفه برشرق و غرب داشته است. تاثیر اندیشه فلسفی او را، که موضوع بحث ماست، میتوان از تعداد زیادی تفسیرهای نوشته شده بر آثار او و از نوشتههای دیگری که درباب افکار او پدید آمدهاند و روح اندیشه او را منعکس میکنند یا مورد انتقاد قرار میدهند. به وضوح دریافت. از معروفترین اینگونه تفسیرها میتوان تفسیرهای
ابن کمونه و
فخرالدین رازی و
خواجه نصیرالدین طوسی بر اشارات، و تفسیر
صدرالمتالهین بر بخشی از شفا را نام برد. از میان برجستهترین متفکران شرق که تفکرشان روح تفکر سینوی را منعکس میکند میتوان از خواجه نصیرالدین طوسی و
سهروردی و
قطب الدین شیرازی و
میرداماد و صدرالمتالهین و مسیحی سریانی
ابن العبری نام برد. به طور مثال، نظریههای اشراق سهروردی و صدرالمتالهین از «فلسفه شرقی» ابن سینا سرچشمه میگیرند. همچنین بحث آنها درباب
وجود و ماهیت برپایه دیدگاه ابن سینا در این باره پدید آمده است.
ابن العبری نیز در باب نسبت خدا به جهان، و
وجود شر، و ماهیت و وحدت نفس انسان و همچنین امتناع قدم نفس و
تناسخ دقیقاً از تحلیلهای ابن سینا پیروی میکند.
اما، همانگونه که گفته شد، همه کسانی که تحت تاثیر اندیشه ابن سینا بودهاند در مقابل آن عکس العمل مثبت نداشتهاند. ابن سینا نقادان قوی داشته است، از قبیل
غزالی و
شهرستانی در شرق، و
ویلیام اهل اورن و
توماس آکویناس در غرب. این نقادان عمدتاً اندیشههای او در باب ماهیت خدا، و علم او به
جزئیات، و نسبتش به جهان، و همچنین قدم عالم را رد کردند. حتی ملاصدرا، که پیرو ابن سیناست، قدیمبودن جهان و انکار
معاد جسمانی را به شدت رد کرد. همچنین
ابن رشد، که درکتاب بزرگش
تهافت التهافت درصدد دفاع از فلسفهای است که عمدتاً در آثار ابن سینا طرح شده است، اعلام میکند که ابن سینا بارها فکر
ارسطو را بد فهمیده و
تحریف کرده است.
اما، اینگونه مخالفتها با ابن سینا نمیتواند مانع این فکر باشد که حتی خود این منتقدان عمیقاً وامدار او هستند. دراینجا صرفاً به دو نمونه، اشاره میکنیم. منطق و اصطلاحات غزالی غالباً همان منطق و اصطلاحات ابن سیناست. همچنین، تمایزی را که ابن سینا درمبحث عدالت الهی، به طور مثال، بین شر فی نفیسه و شر برای دیگری قایل شد، اکویناس از ابن سینا و سو آرزاز آکویناس اقتباس کرد. با
وجود این، چون آثار ابن سینا بهاندازه کافی درغرب شناخته شده نبود، ابداع تمایز مذکور در غرب به حساب آکویناس گذاشته شد. علاوه بر این، دو برهان از براهین معروف آکویناس در اثبات
وجود خدا، یعنی برهانهای مبتنی بر قابلیت و امکان، و همچنین تمایزی که او بین
وجود و ماهیت مطرح میکند، همه از ابن سینا اقتباس شده است. ارجاعاتی که آکویناس دروجود و ماهیت و درجاهای دیگر به ابن سینا دارد بهاندازه کافی نشان تاثیر ابن سینا براین فیلسوف و متکلم برجسته مسیحیای است که اندیشههایش این چنین مدتی طولانی درفکر غربی فراگیر شده است.
گاندیسالینوس و آلبرت کبیر و راجربیکن نیز از جمله متفکران غربی هستند که آثارشان عناصری از اندیشههای ابن سینا را، به ویژه درخصوص ماهیت نفس انسان، به خوبی منعکس میکنند. بی تردید عوامل زیر تاثیر ابن سینا بر حوزه
فلسفه لاتین را تسهیل کرده است: نخست، ترجمه بخش اصلی شفا درهمان سدههای دوازدهم و سیزدهم مسیحی به لاتین و اشاعه آن در دانشگاهها؛ و دوم، کوشش ابن سینا برای ترکیب فکر یونانی با فکر اسلامی، کوششی که غرب نطفههای لازم برای ترکیب
فلسفه یونانی با
مسیحیت را درآن به دست آورد.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «مابعدالطبیعه ابن سینا»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵۱۱/۲۸.