مأمور اعلام برائت از مشرکان
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در سال نهم هجرت بود که
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ابتدا
ابوبکر را برای خواندن
سوره برائت و اعلام بیزاری خدا و رسولش از مشرکان، به
مکه فرستاد؛ اما وقتی ابوبکر به نیمههای راه رسید،
جبرئیل نازل شد و به پیامبر دستور داد که این سوره باید توسط خود شما یا کسی که از خود شما و همانند شما است خوانده شود؛ بنابراین
امیرالمؤمنان (علیهالسّلام) برای این کار انتخاب شد. ابوبکر که از این قضیه به شدت ناراحت شد و این مساله یکی از مسائلی بود که حقد و کینه را نسبت به امیرمؤمنان (علیه
السّلام) شعله ور ساخت. در این مقاله به بررسی این واقعه در منابع اهل سنت پرداخته میشود.
ماجرای فرستادن
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) به جای
ابوبکر برای برائت از مشرکان، از طرفی برتری مطلق امیرمؤمنان (علیه
السّلام) را بر خلیفه اول ثابت میکند؛ زیرا بر طبق این روایت، امیرمؤمنان (علیه
السّلام) نزدیکترین شخص به
پیامبر خدا و مطیع کامل آن حضرت بوده است؛ چنانچه خداوند از زبان
حضرت ابراهیم (علیهالسّلام) میفرماید:
«فَمَنْ تَبِعَنی فَاِنَّهُ مِنِّی؛
هر کس از من اطاعت کند؛ پس او از من است.»
و در این روایت نیز آمده است که رسول خدا فرمود:
«لاَ یَذْهَبُ بها الا رَجُلٌ منی وانا منه.»
شایسته نیست که این ماموریت را کسی انجام دهد؛ مگر شخصی که از من است و من از اویم.
و این یعنی این که امیرمؤمنان (علیه
السّلام) جان پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) است، هیچ تفاوتی با آن حضرت نداشته و در حقیقت یک روح در دو بدن هستند؛ همانطوری که خداوند در
آیه مباهله، امیرمؤمنان (علیه
السّلام) را «جان پیامبر» خوانده است.
از طرف دیگر ثابت میکند که ابوبکر دارای چنین ویژگی نبوده است و قاعده «فمن تبعنی فانه منی» شامل حال او نمیشود و بلکه او حتی شایستگی خواندن چند
سوره قرآن و رساندن پیام خدا و رسولش را برای مشرکان نداشته است؛ چه رسد به
خلافت و جانشینی آخرین پیامبر خدا.
این روایت با سندهای صحیح و معتبر در منابع
اهلسنت نقل شده و بسیاری از بزرگان اهلسنت آن را تصحیح کردهاند که ما چند سند از سندهای متعدد آن را بررسی خواهیم کرد:
احمد بن حنبل و
ابویعلی در مسند خود مینویسند:
«حَدَّثَنَا وَکِیعٌ، قَالَ: قَالَ اِسْرَائِیلُ: قَالَ أبواِسْحَاقَ: عَنْ زَیْدِ
بْنِ یُثَیْعٍ، عَنْ اَبِی بَکْرٍ: اَنَّ النَّبِیَّ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) بَعَثَهُ بِبَرَاءَةٌ لِاَهْلِ مَکَّةَ: لَا یَحُجُّ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِک، وَلَا یَطُوفُ بِالْبَیْتِ عُرْیَانٌ، وَلَا یَدْخُلُ الْجَنَّةَ اِلَّا نَفْسٌ
مُسْلِمَةٌ، مَنْ کَانَ بَیْنَهُ وَبَیْنَ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) مُدَّةٌ، فَاَجَلُهُ اِلَی مُدَّتِهِ، وَاللَّهُ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَرَسُولُهُ، قَالَ: فَسَارَ بِهَا ثَلَاثًا، ثُمَّ قَالَ لِعَلِیٍّ رَضِیَ اللَّهُ تَعَالَی عَنْهُ: «الْحَقْهُ، فَرُدَّ عَلَیَّ اَبَا بَکْرٍ، وَبَلِّغْهَا اَنْتَ»، قَالَ: فَفَعَلَ، قَالَ: فَلَمَّا قَدِمَ عَلَی النَّبِیِّ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) أبوبَکْرٍ بَکَی، قَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، حَدَثَ فِیَّ شَیْءٌ؟ قَالَ: «مَا حَدَثَ فِیکَ اِلَّا خَیْرٌ، وَلَکِنْ اُمِرْتُ اَنْ لَا یُبَلِّغَهُ اِلَّا اَنَا، اَوْ رَجُلٌ مِنِّی».
زید بن یثیع به نقل از أبوبکر میگوید که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) أبوبکر را به منظور خواندن آیات برائت به
مکه فرستاد و در ضمن توقیعی فرموده بود که در مکه اعلام کند:
«از این تاریخ به بعد، مشرکان حق ندارند به حج بروند؛ نباید با بدن برهنه به
طواف خانه خدا بپردازند؛ جز
مسلمان کس دیگری به
بهشت نمیرود؛ هر کس با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) تعهدی دارد، تعهد او تا پیش از سرآمد مدت قابل قبول است؛ و خدا و رسول از مردم مشرک بیزارند! »
أبوبکر، بیش از سه منزل از مدینه دور نشده بود که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) به علی (علیه
السّلام) دستور داد که خودت را به أبوبکر برسان، آیات برائت را از او بگیر و خود او را برگردان و خودت آنها را به مردم مکه ابلاغ کن.
علی (علیه
السّلام) با شتاب از مدینه بیرون آمد و همانطور که پیامبر دستور داده بود ماموریت را انجام داد. وقتی أبوبکر حضور رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) رسید، گریست و گفت: یا رسول الله! آیا درباره من مسالهای رخ داده است؟ حضرت فرمود: جز خیر چیز دیگری دربارهات رخ نداده است، ؛ ولی به من دستور داده شده که آیات برائت را یا خودم بر مردم مکه بخوانم و یا مردی که از خود من است.
طبق این روایت، امیرمؤمنان (علیه
السّلام) به دستور رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)، خود را به ابوبکر رسانده و نامه برائت را از او پس گرفته و خود او را به مدینه برگردانده است. سند این روایت نیز کاملا صحیح و تمام راویان از دیدگاه
علم رجال اهلسنت موثق هستند.
افراد متعددی در سند این روایت وجود دارد که در ادامه به بررسی آنها پرداخته میشود.
از روات
بخاری،
مسلم و سایر
صحاح سته:
ذهبی درباره او مینویسد:
وکیع
بن الجراح أبوسفیان الرؤاسی احد الاعلام عن الاعمش وهشام
بن عروة وعنه احمد واسحاق وابراهیم
بن عبدالله القصار ولد سنة ۱۲۸ قال احمد ما رایت اوعی للعلم منه ولا احفظ کان احفظ من
بن مهدی وقال حماد
بن زید لو شئت لقلت انه ارجح من سفیان وقال احمد لما ولی حفص
بن غیاث القضاء هجره وکیع مات بفید یوم عاشوراء
وکیع بن الجراح، یکی از مشاهیر است که از
اعمش و
هشام بن عروه روایت نقل کرده است،
احمد بن حنبل،
اسحاق بن راهویه و
ابراهیم بن عبدالله از او روایت کردهاند، در سال ۱۲۸ به دنیا آمد. احمد گفته: کسی را ندیدم که بهاندازه او سرشار از علم باشد، و ندیدیم کسی را که اندازه ابنمهدی در حفظ روایت قوی باشد.
حماد بن زید گفته: اگر بخواهم میگویم که از
سفیان ثوری نیز بهتر است. و احمد گفته: وقتی
حفص بن غیاث قاضی شد، وکیع او را ترک کرد.
و
ابنحجر میگوید:
وکیع
بن الجراح
بن ملیح الرؤاسی بضم الراء وهمزة ثم مهملة أبوسفیان الکوفی ثقة حافظ عابد من کبار التاسعة مات فی آخر سنة ست واول سنة سبع وتسعین وله سبعون سنة ع
وکیع
بن الجراح، موثق، حافظ و عابد بود.
وی از روات بخاری،
مسلم و سایر صحاح سته است؛ ذهبی درباره او مینویسد:
اسرائیل
بن یونس عن جده وزیاد
بن علاقة وآدم
بن علی وعنه یحیی
بن آدم ومحمد
بن کثیر وامم قال احفظ حدیث ابی اسحاق کما احفظ السورة وقال احمد ثقة وتعجب من حفظه وقال أبوحاتم هو من اتقن اصحاب ابی اسحاق وضعفه
بن المدینی توفی ۱۶۲ ع
اسرائیل بن یونس، از جدش و
زیاد بن علاقه و
آدم بن علی روایت نقل کرده است،
یحیی بن آدم و
محمد کثیر و افراد زیادی شاگردی او را کردهاند. اسرائیل گفت: من احادیث
ابواسحاق سبیعی را همانند سورههای قرآن حفظ میکردم. احمد گفته: او
ثقه است و از حافظه قوی او تعجب کرد.
ابوحاتم گفته: از او مطمئنترین شاگردان ابوسحاق بوده.
علی بن مدینی او را تضعیف کرده است.
ابنحجر عسقلانی میگوید:
اسرائیل
بن یونس
بن ابی اسحاق السبیعی الهمدانی أبویوسف الکوفی ثقة تکلم فیه بلا حجة من السابعة مات سنة ستین وقیل بعدها ع
اسرائیل
بن یونس، فرزند ابواسحاق سبیعی همدانی، ثقه است، برخی بدون دلیل و مدرک به او اشکال گرفتهاند.
با این سخن ابنحجر ثابت شد که تضعیف علی
بن مدینی ارزشی ندارد و بدون دلیل بوده است.
وی از روات بخاری،
مسلم و سایر صحاح سته است: ذهبی درباره او مینویسد:
عمرو
بن عبدالله أبواسحاق الهمدانی السبیعی احد الاعلام عن جریر وعدی
بن حاتم وزید
بن ارقم وابن عباس وامم وعنه ابنه یونس وحفیده اسرائیل وشعبة والسفیانان وأبوبکر
بن عیاش هو کالزهری فی الکثرة غزا مرات وکان صواما قواما عاش خمسا وتسعین سنة مات ۱۲۷ ع.
عمرو
بن عبدالله ابواسحاق سبیعی، یکی از سرشناسان بوده، از
جریر بن حازم و
عدی بن حاتم،
زید بن ارقم،
ابنعباس و افراد زیادی روایت شنیده، و از او فرزندش یونس و نوه اش اسرائیل، همچنین
شعبة بن الحجاج، سفیان ثوری و
سفیان بن وکیع و
ابوبکر بن عیاش روایت نقل کردهاند. او در کثرت نقل همانند زهری بوده است، چندین مرتبه در جنگها شرکت کرد، او زیاد روزه میگرفت و زیاد
خداوند را عبادت میکرد.
و ابنحجر مینویسد:
عمرو
بن عبدالله
بن عبید ویقال علی ویقال
بن ابی شعیرة الهمدانی أبواسحاق السبیعی بفتح المهملة وکسر الموحدة ثقة مکثر عابد من الثالثة اختلط باخرة مات سنة تسع وعشرین ومائة وقیل قبل ذلک ع.
عمرو بن عبدالله، ثقه بود، روایات زیادی نقل کرده و اهل عبادت بود، در آخر عمرش دچار اختلال شد.
ذهبی در
الکاشف میگوید:
زید
بن یثیع عن ابی بکر وابی ذر وعنه أبواسحاق فقط وثق حب ت.
زید
بن یثیع که از ابوبکر و
ابوذر روایت شنیده و تنها ابواسحاق از او روایت نقل کرده، توثیق شده است.
و ابنحجر در
تقریب التهذیب مینویسد:
زید
بن یثیع بضم التحتانیة... الهمدانی الکوفی ثقة مخضرم من الثانیة ت س.
زید
بن یثیع همدانی، ثقه و مخضرم بود.
مخضرم، به کسی میگویند که هم زمان جاهلیت و هم
اسلام را درک کرده باشد.
بنابراین، سند این روایت نیز کاملا صحیح و تمام راویان آن موثق هستند؛ چنانچه
هیثمی بعد از نقل همین روایت گفته:
قلت فی الصحیح بعضه رواه احمد ورجاله ثقات.
من میگویم، بخشی از این روایت در صحیح بخاری آمده، احمد
بن حنبل آن را نقل کرده و تمام راویان آن موثق هستند.
همچنین
احمد شاکر، محقق کتاب مسند احمد در ذیل همین روایت میگوید:
اسناده صحیح، زید
بن یثیع، بضم الیاء التحتیة وفتح الثاء المثلثة وبعدها تحتیة ساکنة ثم عین مهملة: تابعی ثقة، ویقال فی اسم ابیه «اثیع» ایضا، بقلب الیاء الاولی همزة، وسیاتی معناه مختصرا ۵۹۴ عن سفیان ابی اسحاق عنه به.
سند این روایت صحیح است. زید
بن یثیع، به ضم یاء و فتح ثاء... تابعی و ثقه است.
شعیب الارنؤوط، محقق نامدار و معاصر وهابی مسلک، در ذیل این روایت در کتاب
مسند احمد بن حنبل، سند این روایت را ضعیف دانسته و ادعا کرده که زید
بن یثیع مجهول است. همچنین ادعا کرده که روایت او از ابوبکر منقطع است:
اسناده ضعیف، رجاله ثقات رجال الشیخین غیر زید
بن یثیع ـ ویقال اثیع ـ فقد رَوی له الترمذی والنسائی فی «الخصائص»، و «مسند علی»، وانفرد بالروایة عنه ابواسحاق، ولم یُوَثِّقُه غیرُ العجلی، وابن حبان، فهو فی عداد المجهولین.
وقال ابنحجر فی «اطراف المسند» ۲/ ورقة ۳۱۲: هذا منقطعٌ ـ یعنی بین زید و ابی بکرـ.
اسناد این روایت ضعیف است، تمام راویان آن راویان بخاری و
مسلم هستند، غیر از زید
بن یثیع که برخی زید اثیع گفتهاند.
ترمذی و
نسائی در
خصائص و
مسند علی از او روایت نقل کردهاند، تنها کسی که از او روایت نقل کرده ابواسحاق است و کسی غیر از
عجلی و
ابنحبان او را توثیق نکرده؛ پس او در شمار مجهولین قرار میگیرد.
ابن حجر در کتاب «اطراف المسند» گفته: این روایت منقطع است؛ یعنی بین زید و ابوبکر قطع شده است.
در پاسخ شعیب الارنؤوط میگوییم:
علاوه بر ابنحبان و عجلی که خود شما به آنها اعتراف کردید، ابنحجر عسقلانی، شمس الدین ذهبی، علی
بن ابی بکر هیثمی و احمد شاکر او را توثیق کردهاند، و هیچ تضعیفی نیز در باره او نقل نشده است.
همچنین
ضیاءالدین مقدسی نیز در چندین جا از کتاب
الاحادیث المختاره روایت او را «صحیح» دانسته؛ از جمله میگوید:
... وانما هو زید
بن یُثَیع رواه الامام احمد عن سفیان
بن عیینة ورواه الترمذی عن محمد
بن ابی عمر وعلی
بن خشرم ونصر
بن علی ثلاثتهم عن ابنعیینة وقال حدیث حسن صحیح (اسناده صحیح).
(منظور از زید اثیع) همان زید
بن یثیع است، این روایت را احمد از سفیان
بن عیینه و همچنین ترمذی از
محمد ابیعمر و
علی بن خشرم و
نصر بن علی، هر سه از
ابنعیینه نقل کرده و گفته که این روایت «حسن» و «صحیح» است. سند این روایت صحیح است.
حتی
البانی وهابی نیز روایت او را تصحیح و خود او را توثیق کرده است؛ چنانچه در کتاب
السلسلة الصحیحة، ج۲، ص۴۶۸ میگوید:
... زید
بن یثیع وهو ثقة.
و در کتاب
صحیح و ضعیف سنن الترمذی،
روایتی را که او در سندش وجود دارد را، «صحیح» دانسته است.
بحث انقطاع نیز نمیتواند عالمانه باشد؛ چرا که اولاً: خود ابنحجر تصریح کرده بود که او «
مخضرم» بوده؛ ثانیاً: شمس الدین ذهبی تصریح کرده بود که او از ابوبکر و ابوذر روایت شنیده است؛ بنابراین اشکالات شعیب الارنؤوط از نظر علمی بیارزش است و تنها تعصب بیش ازاندازه او را در دشمنی با امیرمؤمنان (علیه
السّلام) ثابت میکند و بس.
نتیجه آن که سند این روایت کاملا صحیح است و تنها اشکالی که به این سند گرفته شده، از روی تعصب بیش ازاندازه بوده است.
روایت دوم از
انس بن مالک نقل شده است،
ابنالاعرابی در معجم خود مینویسد:
«وَحَدَّثَنَا عَلِیٌّ، نا عَفَّانُ، نا حَمَّادُ
بْنُ سَلَمَةَ، عَنْ سِمَاکٍ، عَنْ اَنَسٍ اَنَّ النَّبِیَّ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) بَعَثَ بِبَرَاءَةَ مَعَ اَبِی بَکْرٍ الصِّدِّیقِ اِلَی اَهْلِ مَکَّةَ، فَقَالَ النَّبِیُّ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم): " رُدُّوهُ "، فَرَدُّوهُ، فَقَالَ أبوبَکْرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، مَا لِی اَاُنْزِلَ فِیَّ شَیْءٌ؟، قَالَ: " لا، وَلَکِنِّی اُمِرْتُ اَنْ لا یَبْلُغَهَا اِلا اَنَا اَوْ رَجُلٌ مِنِّی "، فَدَفَعَهَا اِلَی عَلِیِّ
بْنِ اَبِی طَالِبٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ.»
از انس
بن مالک روایت شده است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) ابوبکر را برای خواندن سوره برائت به سوی اهل مکه فرستاد، سپس رسول خدا به او گفت: آن را برگردان، ابوبکر نیز برگرداند، ابوبکر گفت: چه اتفاقی برای من افتاده، آیا چیزی در باره من نازل شده؟ فرمود: خیر، ولی به من دستور داده شده که آن را تبلیغ نکند؛ مگر خودم یا مردی که از من است؛ پس آن را به علی
بن ابیطالب (علیه
السّلام) داد.
سند این روایت نیز کاملا صحیح است و هیچ اشکالی در آن نیست.
افراد متعددی در سند این روایت وجود دارد که در ادامه به بررسی آنها پرداخته میشود.
ابن حجر در تقریب التهذیب مینویسد:
علی
بن سهل
بن المغیرة البزاز البغدادی نسائی الاصل ایضا یعرف بالعفانی بمهملة وفاء ثقیلة لملازمته عفان
بن مسلم وهو ثقة من الحادیة عشرة.
علی
بن سهل، ثقه است.
مزی در
تهذیب الکمال مینویسد:
قال عبد الرحمن
بن اَبی حاتم: کتبنا بعض حدیثه، ولم یقض لنا السماع منه، وهو صدوق. وَقَال الدَّارَقُطْنِیُّ: کان ثقة. وذکره ابنحِبَّان فی کتاب الثقات.
عبد الرحمن
بن ابی حاتم گفته: ما بعضی از احادیث او را نوشتیم و شنیدن روایت از او از ما قضا نشد، او راستگو بود. دارقطنی گفته: او ثقه بود، ابنحبان نیز نام او را در کتاب «
الثقات» آورده است.
وی از روات بخاری،
مسلم و سایر صحاح سته است؛ ذهبی درباره او میگوید:
عفان
بن مسلم الصفار أبوعثمان الحافظ عن هشام الدستوائی وهمام والطبقة وعنه البخاری وابراهیم الحربی وأبوزرعة وامم وکان ثبتا فی احکام الجرح والتعدیل مات ۲۲ ع
عفان بن مسلم، از هشام دستوائی و همام و هم طبقه آنها و از او بخاری،
ابراهیم حربی،
ابوزعه و جماعتی روایت نقل کردهاند، او در احکام جرح و تعدیل مورد اعتماد بود.
عفان
بن مسلم بن عبدالله الباهلی أبوعثمان الصفار البصری ثقة ثبت قال
بن المدینی کان اذا شک فی حرف من الحدیث ترکه وربما وهم وقال
بن معین انکرناه فی صفر سنة تسع عشرة ومات بعدها بیسیر من کبار العاشرة ع.
عفان
بن مسلم، ثقه و استوار بود. ابنمدینی گفته: او اگر در حرفی از حدیث شک میکرد، آن را ترک مینمود، گاهی اشتباه میکرد...
وی از روات بخاری،
مسلم و سایر صحاح سته است:
حماد
بن سلمة بن دینار الامام
أبوسلمة احد الاعلام... قال
بن معین اذا رایت من یقع فیه فاتهمه علی
الاسلام وقال عمرو
بن عاصم کتبت عن حماد
بن سلمة بضعة عشر الفا قلت هو ثقة صدوق یغلط ولیس فی قوة مالک توفی ۱۶۷ م ۴.
حماد بن سلمه، یکی از مشاهیر بود،
ابنمعین گفته: هر وقت دیدی که شخصی به حماد بدگویی میکند، در
مسلمان بودن او شک کن.
عمرو بن عاصم گفت: من از حماد
بن سلمه بیش از ده هزار حدیث نوشتهام، من میگویم: او مورد اعتماد و راستگو بود، گاهی اشتباه میکرد و بهاندازه مالک قوی نبود.
حماد
بن سلمة بن دینار البصری
أبوسلمة ثقه عابد اثبت الناس فی ثابت وتغیر حفظه باخرة من کبار الثامنة مات سنة سبع وستین خت م ۴
حماد
بن سلمه، ثقه و عابد بود، او در نقل روایت از ثابت قویترین شخص بود؛ اما حفظ او در اخر عمرش تغییر کرد.
وی از روات بخاری،
مسلم و سایر صحاح سته است:
سماک
بن حرب. ابناوس
بن خالد
بن نزار
بن معاویة
بن حارثة الحافظ الامام الکبیر أبوالمغیرة الذهلی البکری الکوفی اخو محمد وابراهیم.
سماک بن حرب، حافظ و پیشوای بزرگ بود.
وی صحابی است.
بنابراین، سند این روایت کاملا صحیح است.
ترمذی در سنن خود و نسائی در
خصائص علی (علیه
السّلام) این روایت را به این صورت نقل کردهاند:
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ
بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا عَفَّانُ
بْنُ مُسْلِمٍ، وَعَبْدُ الصَّمَدِ
بْنُ عَبْدِ الْوَارِثِ، قَالَا: حَدَّثَنَا حَمَّادُ
بْنُ سَلَمَةَ، عَنْ سِمَاکِ
بْنِ حَرْبٍ، عَنْ اَنَسِ
بْنِ مَالِکٍ، قَالَ: بَعَثَ النَّبِیُّ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) بِبَرَاءَةٌ مَعَ اَبِی بَکْرٍ ثُمَّ دَعَاهُ، فَقَالَ: " لَا یَنْبَغِی لِاَحَدٍ اَنْ یُبَلِّغَ هَذَا اِلَّا رَجُلٌ مِنْ اَهْلِی، فَدَعَا عَلِیًّا فَاَعْطَاهُ اِیَّاهَا.
از انس
بن مالک نقل شده است که رسول خدا سوره برائت را به همراه ابوبکر فرستاد، سپس ابوبکر را خواست و به او گفت: شایسته نیست که احدی آن را تبلیغ کند، غیر از مردی که از اهل من است؛ سپس علی (علیه
السّلام) را خواست و آن را به او داد.
اما واضح است که جمله «الا رجل من اهلی» تصحیف شده است و اصل کلام رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) «لا یَبْلُغَهَا اِلا اَنَا اَوْ رَجُلٌ مِنِّی» بوده که
ابنالاعرابی با سند صحیح نقل کرده است.
همان طور که گذشت، این جمله، ثابت میکرد که رسول خدا و امیرمؤمنان (علیه
السّلام) جان یکدیگر هستند و با هم هیچ تفاوتی ندارند؛ اما جمله «الا رجل من اهلی» تنها ثابت میکند که امیرمؤمنان (علیه
السّلام) جزء اهل بیت آن حضرت است و به همین دلیل این ماموریت به او واگذار شده است. متاسفانه ترمذی و نسائی متن روایت را تغییر دادهاند تا از شدت ضرر آن برای ابوبکر و اعتقادات اهلسنت بکاهند.
احمد
بن حنبل متوفای۲۴۱هـ در
فضائل الصحابه و مسند خود و
طبرانی متوفای۳۶۰هـ در
المعجم الکبیر و... مینویسند:
«ثنا یحیی
بن حَمَّادٍ ثنا أبوعَوَانَةَ ثنا أبوبَلْجٍ ثنا عَمْرُو
بن مَیْمُونٍ قال: انی لَجَالِسٌ الی ابنعَبَّاسٍ اذا اَتَاهُ تِسْعَةُ رَهْطٍ فَقَالُوا یا اَبَا عَبَّاسٍ اما ان تَقُومَ مَعَنَا واما اَنْ تخلونا هَؤُلاَءِ؟ قال: فقال: ابنعَبَّاسٍ بَلْ اَقُومُ مَعَکُمْ قال: وهو یَوْمَئِذٍ صَحِیحٌ قبل اَنْ یَعْمَی. قال: فابتدؤا فَتَحَدَّثُوا فَلاَ ندری ما قالوا. قال: فَجَاءَ یَنْفُضُ ثَوْبَهُ وَیَقُولُ اُفْ وَتُفْ وَقَعُوا فی رَجُلٍ له عَشْرٌ... قال ثُمَّ بَعَثَ فُلاَناً بسورة التَّوْبَةِ فَبَعَثَ عَلِیًّا خَلْفَهُ فَاَخَذَهَا منه قال لاَ یَذْهَبُ بها الا رَجُلٌ منی وانا منه.»
عمرو بن میمون میگوید: با عبداللَّه
بن عباس نشسته بودم، افرادی که در نه گروه بودند نزد او آمدند و گفتند: یا برخیز و با ما بیا و یا شما ما را با ابنعباس تنها گذارید. این ماجرا زمانی بود که ابنعباس بینا بود و هنوز کور نشده بود. ابنعباس گفت: من با شما میآیم (آنان به گوشهای رفتند و) با ابنعباس مشغول گفت و گو شدند. من نمیفهمیدم چه میگویند. پس از مدتی عبداللَّه
بن عباس در حالی که لباسش را تکان میداد تا غبارش فروریزد آمد و گفت: اف و تف بر آنان، به مردی دشنام میدهند و از او عیبجویی میکنند که ده ویژگی برای اوست؛
ابن عباس گفت: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) فلانی را برای خواندن سوره توبه فرستاد، سپس علی را به دنبال او فرستاد و سوره را از او گرفت و رسول خدا فرمود: برای خواندن آن غیر از کسی از من است و من از او هستم، کسی دیگری شایستگی ندارد.
البته در نقل طبرانی به صورت واضح و روشن به نام ابوبکر اشاره شده و به صورت کاملتر روایت را نقل کرده است:
«قال وَبَعَثَ اَبَابَکْرٍ بِسُورَةِ التَّوْبَةِ وَبَعَثَ عَلِیًّا علی اَثَرِهِ فقال أبوبَکْرٍ یا عَلِیُّ لَعَلَّ اللَّهَ وَنَبِیَّهُ سَخِطَا عَلَیَّ فقال عَلِیٌّ لا وَلَکِنَّ نَبِیَّ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) قال لا یَنْبَغِی اَنْ یُبَلِّغَ عَنِّی اِلا رَجُلٌ مِنِّی وانا منه؛
ابوبکر را برای خواندن سوره توبه و علی (علیه
السّلام) را به دنبال او فرستاد، ابوبکر گفت: ای علی! شاید خدا و رسول او از دست من خشمگین شدهاند؟ علی (علیه
السّلام) فرمود: نه؛ ولی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) فرمود: شایسته نیست که شایسته نیست که این ماموریت را از جانب من انجام دهد؛ مگر مردی که از من است و من از اویم.»
ابن ابی عاصم نیز دقیقا به نام ابوبکر اشاره کرده است: «وبعث ابا بکر بسورة التوبة فبعث علیا خلفه فاخذها منه فقال أبوبکر لعلی الله ورسوله قال لا ولکن لا یذهب بها الا رجل هو منی وانا منه.»
نسائی نیز در خصائص علی و سنن کبرای خود، به نام ابوبکر اشاره کرده است: «وبعث ابابکر بسورة التوبة وبعث علیا خلفه فاخذها منه فقال لا یُذهبَ بها الا رجلٌ هو منی وانا منه.»
افراد متعددی در سند این روایت وجود دارد که در ادامه به بررسی آنها پرداخته میشود.
از روات، بخاری،
مسلم و سایر صحاح سته، ذهبی او را «ثقه» و «متقن» میداند:
وضاح
بن عبدالله الحافظ أبوعوانة الیشکری مولی یزید
بن عطاء سمع قتادة وابن المنکدر وعنه عفان وقتیبة ولوین ثقة متقن.
ابن حجر نیز مینویسد:
وضاح بتشدید المعجمة ثم مهملة الیشکری بالمعجمة الواسطی البزاز أبوعوانة مشهور بکنیته ثقة ثبت من السابعة مات سنة خمس او ست وسبعین ع
وضاح، ثقه، استوار و از طبقه هفتم روات بود.
مزی در تهذیب الکمال مینویسد:
أبوبلج الفزاری الواسطی، ویُقال: الکوفی، وهو الکبیر، اسمه: یحیی
بن سلیم بن بلج...
قال اسحاق
بن منصور، عن یحیی
بن مَعِین: ثقة. وکذلک قال محمد
بن سعد، والنَّسَائی، والدار قطنی. وقَال البُخارِیُّ: فیه نظر. وَقَال أبوحاتم: صالح الحدیث، لا باس به.
ابوبلج فزاری، اسحاق
بن منصور از
یحیی بن معین نقل کرده است که او «ثقه» است، همچنین
محمد بن سعد، نسائی و
دارقطنی او را توثیق کردهاند. بخاری گفته: در او اشکال است، ابوحاتم گفته: حدیثش صالح است و در خود او اشکالی نیست.
ذهبی در کتاب
الکاشف درباره او مینویسد:
أبوبلج الفزاری یحیی
بن سلیم او
بن ابی
سلیم عن ابیه وعمرو
بن میمون الاودی وعنه شعبة وهشیم وثقه
بن معین والدارقطنی وقال أبوحاتم لا باس به وقال البخاری فیه نظر ۴
یحیی
بن سلیم، یحیی
بن معین و دارقطنی او را توثیق کردهاند، ابوحاتم گفته: اشکالی در او نیست و بخاری گفته: در او اشکالی است.
و ابنحجر در
لسان المیزان میگوید:
یحیی
بن سلیم ان أبوبلج الفزاری عن عمرو
بن میمون وعنه شعبة وهشیم وثقه
بن معین والنسائی والدارقطنی.
یحیی
بن معین، نسائی و دارقطنی او را توثیق کردهاند.
وی از روات بخاری،
مسلم و سایر صحاح سته است:
عمرو
بن میمون الاودی عن عمر ومعاذ وعنه زیاد
بن علاقة وأبواسحاق وابن سوقة کثیر الحج والعبادة وهو راجم القردة مات ۷۴ ع
عمرو
بن میمیون، زیاد به
حج میرفت و اهل
عبادت بود، او همان کسی است که میمون را سنگسار کرد.
عمرو
بن میمون الاودی أبوعبدالله ویقال أبویحیی مخضرم مشهور ثقة عابد نزل الکوفة مات سنة اربع وسبعین وقیل بعدها ع.
عمرو
بن میمون که به او ابویحیی گفته میشود، مخضرم (کسی که زمان جاهلیت و
اسلام را درک کرده)، مشهور، مورد اعتماد و اهل عبادت بود.
قضیه سنگسار کردن میمون در جاهلیت را بخاری در صحیح خود نقل کرده است:
حدثنا نُعَیْمُ
بن حَمَّادٍ حدثنا هُشَیْمٌ عن حُصَیْنٍ عن عَمْرِو
بن مَیْمُونٍ قال رایت فی الْجَاهِلِیَّةِ قِرْدَةً اجْتَمَعَ علیها قِرَدَةٌ قد زَنَتْ فَرَجَمُوهَا فَرَجَمْتُهَا مَعَهُمْ.
نعیم
بن حماد از هشیم
بن حصین از عمرو
بن میمون روایت کرده است که وی گفت: در جاهلیت، میمونی را دیدم که زنا کرده بود، پس گروهی از میمونها دور وی جمع شده و او را سنگسار کردند؛ من نیز به همراه ایشان او را سنگسار کردم!!!
وی صحابی است.
نتیجه آن که تمام راویان این روایت ثقه هستند.
تعداد زیادی از علمای اهلسنت، این روایت را تصحیح کردهاند.
حاکم نیشابوری بعد از نقل این روایت میگوید:
هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه بهذه السیاقة.
این روایت سندش صحیح است؛ ولی بخاری و
مسلم به این صورت نقل نکردهاند.
ذهبی متوفای۷۴۸هـ نیز در
تلخیص المستدرک بعد از نقل این روایت گفته: صحیحٌ.
ابن عبد البر قرطبی بعد از نقل این روایت میگوید:قال أبوعمر رحمه الله هذا اسنادٌ لا مَطْعَنٌ فیه لاحدٍ لصحته وثقة نَقَلَتِه....
أبوعمر (
ابن عبد البر) گفته: این سندی است که هیچ کس حق اشکال به آن را ندارد؛ چرا که سند آن صحیح و تمام راویان آن موثق هستند.
ابن حجر عسقلانی بعد از نقل تکهای از این روایت که که با الفاظ مختلف نقل شده مینویسد: اخرجهما احمد والنسائی ورجالهما ثقات.
احمد و نسائی این دو روایت را نقل کردهاند، راویان آنها مورد اعتماد هستند.
حافظ ابوبکر هیثمی متوفای۸۰۷ هـ نیز بعد از این روایت میگوید: رواه احمد والطبرانی فی الکبیر والاوسط باختصار ورجال احمد رجال الصحیح غیر ابی بلج الفزاری وهو ثقة وفیه لین.
این روایت را احمد و طبرانی متوفای۳۶۰هـ در معجم کبیر و
معجم اوسط به صورت خلاصه نقل کردهاند، راویان احمد همگی راویان
صحیح بخاری هستند؛ غیر از
ابیبلج فزاری که او نیز مورد اعتماد است؛ هر چند که اشکالی در او هست.
البانی وهابی پس از نقل تکهای از روایت «انت ولی کل مؤمن بعدی» که بخشی از همین روایت تفصیلی ابنعباس است، میگوید:
و اما قوله: «وهو ولی کل مؤمن بعدی». فقد جاء من حدیث ابنعباس، فقال الطیالسی (۲۷۵۲): حدثنا أبوعوانة عن ابی بلج عن عمرو
بن میمون عنه " ان رسول الله (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) قال لعلی: " انت ولی کل مؤمن بعدی ". و اخرجه احمد (۱/ ۳۳۰ - ۳۳۱) ومن طریقه الحاکم (۳/ ۱۳۲ - ۱۳۳) و قال: «صحیح الاسناد»، و وافقه الذهبی، و هو کما قالا.
اما این گفته پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) که: «او ولی هر مؤمنی بعد از من است» از طریق ابنعباس نقل شده است.
طیالسی گفته: ابوعوانه از ابوبلج از عمرو
بن میمون از ابنعباس نقل کرده است که رسول خدا خطاب به علی فرمود: تو ولی هر مؤمنی بعد از من هستی.
احمد نیز آن را نقل کرده و حاکم نیز از همین طریق آن را نقل کرده و گفته: سندش صحیح است، ذهبی نیز با نظر او موافقت کرده است. سند روایت همانگونه است که حاکم و ذهبی گفتهاند (صحیح است).
احمد شاکر، محقق کتاب مسند احمد
بن حنبل در ذیل روایت میگوید: اسناده صحیح.
و
ابواسحاق الحوینی محقق کتاب خصائص نسائی میگوید: اسناده حسن.
از آن جائی که این روایت برتری مطلق امیرمؤمنان (علیه
السّلام) را بر ابوبکر ثابت میکند و از طرف دیگر نقیصه بزرگی برای خلیفه اول محسوب میشود، علمای اهلسنت تلاش کردهاند که با تحریف روایت، آب رفته را به جوی بازگردانند.
همان طور که پیش از این نقل شد، احمد
بن حنبل در مسند خود و فضائل الصحابه،
ابنعساکر دمشقی در
تاریخ مدینه دمشق و همچنین
ابنکثیر دمشقی سلفی به جای نام برد از ابوبکر از کلمه «فلان» استفاده کردهاند:
«قال ثُمَّ بَعَثَ فُلاَناً بسورة التَّوْبَةِ فَبَعَثَ عَلِیًّا خَلْفَهُ فَاَخَذَهَا منه قال لاَ یَذْهَبُ بها الا رَجُلٌ منی وانا منه.»
محبالدین طبری در
ذخائر العقبی از کلمه «ابوفلان» به جای «ابوبکر» استفاده کرده است:
«قال ثم بعث أبوفلان بسورة التوبة فبعث علیا خلفه فاخذها منه وقال لا یذهب بها الا رجل منی وانا منه»
ابن حجر عسقلانی همان روایت احمد و نسائی را نقل کرده؛ اما قضیه عزل ابوبکر و گرفتن سوره توبه از او را به صورت کامل حذف کرده است:
«واخرج احمد والنسائی من طریق عمرو
بن میمون انی لجالس عند
بن عباس اذ اتاه سبعة رهط فذکر قصة فیها قد جاء ینفض ثوبه فقال وقعوا فی رجل له عشر... وبعثه یقرا براءة علی قریش وقال لا یذهب الا رجل منی وانا منه؛
و علی (علیه
السّلام) را فرستاد تا سوره برائت را بر قریش بخواند و فرمود: شایسته نیست که این ماموریت را انجام دهد؛ مگر مردی که از من است و من از اویم.»
عبدالقادر بغدادی نیز همان تحریف ابنحجر عسقلانی را اعمال کرده است:
وبعثه لقراءة براءة علی قریش وقال: لا یذهب الا رجلٌ منی وانا منه...
و سپس در ادامه روایت میگوید:
ومناقبه العدیدة وسیره الحمیدة لا یحتملها هذا المختصر. وقد الف العلماء فیها تآلیف عدیدة لا تعد ولا تحصی.
مناقب او بی شمار و رفتارهای پسندیده او در این مختصر نمیگنجد، علما در باره آن، کتابهای متعددی را نوشتهاند که قابل شمارش نیست.
و ابنعساکر دمشقی با حذف نام ابوبکر، نوشته است که ابتدا رسول خدا سوره توبه را فرستاد و سپس آن را به علی (علیه
السّلام) برگرداند؛ اما این که ابتدا توسط چه کسی را فرستاد، نام نمیبرد:
«عن انس
بن مالک ان النبی (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) بعث سورة براءة فدفعها الی علی وقال لا یؤدی الا انا او رجل من اهل بیتی ح»
ابوبکر آجری، هر چند که از ابوبکر نام برده است؛ اما سخن ابوبکر را که سؤال میکند آیا رسول خدا از من خشمگین شده است را حذف و به جای آن سه نقطه گذاشته است:
قال: ثم بعث ابا بکر رضی الله عنه بسورة التوبة، ثم بعث علیا رضی الله عنه خلفه فاخذها منه؛ فقال أبوبکر: لعل الله ورسوله...؟ قال: لا، ولکن لا یذهب بها الا رجل هو منی وانا منه.
البته ممکن است که تحریف اخیر توسط نسخهنویسان و یا ناشر کتاب باشد. به هر حال این تحریفات نشانگر که علما و محدثان اهلسنت تا چهاندازه نسبت به سنت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) امین بودهاند.
البته از دیدن این تحریفات نباید تعجب کرد؛ چرا که طبق گفتار
ابنتیمیه، تحریف حقایق تاریخی جزئی از مذهب آنها است:
کان من مذاهب اهل السنة الامساک عما شجر بین الصحابة.
پرهیز از نقل درگیریهای بین صحابه از مذهب اهلسنت بوده است.
و احمد
بن حنبل به همه پیروان خود دستور میدهد که هر جا مطلبی بر ضد صحابه دیدید، آن را از بین ببرید:
احمد
بن خالد الخلال قال قلت لاحمد
بن حنبل حدثنا محمد
بن عبید عن صالح
بن حیان عن ابنبریدة قال شربت مع انس
بن مالک الطلاء علی النصف فغضب احمد وقال لا تری هذا فی کتاب الا خرمته او حککته.
احمد بن خلال میگوید: به احمد
بن حنبل گفتم فلان کس برای ما از
ابنبریده روایت کرده است که گفت: من و
انس بن مالک با هم
شراب را تا نیمی از ظرف آن نوشیدیم!!! احمد
بن حنبل از شنیدن این روایت خشمگین شده و گفت: این مطلب را در هر کتابی دیدی باید آن را با پاره کرده یا با انگشت خراش دهی (تا مشخص نشود)!!!
و ابنحجر عسقلانی به این صورت نقل میکند:
... فغضب احمد وقال لا نری هذا فی کتاب الا حرقته او حککته.
احمد
بن حنبل خشمگین شده و گفت: ما در هر کتابی چنین مطلبی ببینیم آن را سوزانده و یا میخراشیم!!!
و معلوم نیست که با این رویه، چه حقایقی با انگشتان احمد
بن حنبل و پیروان او خراشیده شده و چه چیزهای آتش گرفته باشد؛ اما:
یُریدُونَ اَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِاَفْواهِهِمْ وَیَاْبَی اللَّهُ اِلاَّ اَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکافِرُون.
ابن تیمیه بعد از نقل این روایت از زبان
علامه حلی (رضواناللهتعالیعلیه) مینویسد:
والجواب: ان هذا لیس مسنداً بل هو مرسل لو ثبت عن عمرو
بن میمون.
جواب: این روایت مسند نیست؛ بلکه مرسل است؛ البته اگر ثابت شود که عمرو
بن میمون آن را گفته است.
برای این که میزان دانش ابنتیمیه در
علم رجال و حدیث بر همگان آشکار شود، در ابتدا تعریف
روایت مرسل از دیدگاه اهلسنت ضروری به نظر میرسد.
علامه
جلالالدین سیوطی در کتاب
تدریب الراوی مینویسد:
اتفق علماء الطوائف علی ان قول التابعی الکبیر قال رسول الله (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) کذا او فعله، یسمی مرسلا.
علمای تمام طایفهها اتفاق دارند که سخن تابعی بزرگ (از نظر سن) که بگوید رسول خدا چنین گفت یا چنین کرد، «مرسل» نامیده میشود.
پس روایت مرسل، روایتی است که یک تابعی مستقیما از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) روایتی را نقل کرده باشد؛ در حالی که روایت مورد بحث را عمرو
بن میمون از ابنعباس نقل کرده است و ابنعباس به اتفاق تمام مسلمانان جزء اصحاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) و حبر الامة است، تابعی نیست تا روایت او از رسول خدا مرسل باشد.
آیا بهتر نبود که ابنتیمیه کمی تحقیق میکرد تا این گونه مفتضح و بی آبرو نشود؟
علامه امینی(رضوان الله تعالی علیه) در پاسخ اشکال سندی ابنتیمیه مینویسد:
فکان عینیه فی غشاوة عن مراجعة المسند لامام مذهبه احمد
بن حنبل فانه اخرجه فی ج۱ ص۳۳۱ عن یحیی
بن حماد عن ابی عوانة عن ابی بلج عن عمرو
بن میمون عن ابنعباس ورجال هذا السند رجال الصحیح غیر ابی بلج وهو ثقة عند الحفاظ کما مرت فی ترجمته ج۱ ص۷۱.
واخرجه بسند صحیح رجاله کلهم ثقات الحافظ النسائی فی الخصایص، و الحاکم فی المستدرک ۳ ص۱۳۲ وصححه هو والذهبی، والطبرانی کما فی المجمع للحافظ الهیثمی وصححه، وأبویعلی کما فی البدایة والنهایة، وابن عساکر فی الاربعین الطوال، وذکره ابنحجر فی الاصابة ۲ ص۵۰۹ وجمع آخرون. فما عذر الرجل فی نسبة الارسال الی مثل هذا الحدیث؟! وانکار سنده المتصل الصحیح الثابت؟! اهکذا یفعل بوادیع النبوة؟! اهکذا تلعب ید الامانة بالسنة و العلم والدین؟!
انگار پردهای جلوی چشمان او را گرفته و به مسند احمد که پیشوای او است، مراجعه نکرده؛ زیرا او در ج۱، ص۳۳۱ همین روایت را از یحیی
بن حماد، از ابوعوانه، از ابوبلج، از عمرو
بن میمون از ابنعباس نقل کرده که راویان این سند، راویان صحیح بخاری هستند؛ غیر از ابوبلج که او از دیدگاه حافظان ثقه است؛ چنانچه پیش از این در شرح حالش گذشت.
همین روایت را با سند صحیح که تمام راویان آن ثقه هستند، حافظ نسائی در خصائص نقل کرده، حاکم نیز در المستدرک، ج۳، ص۱۳۲ نقل و خود او و ذهبی آن را تصحیح کرده است. همچنین طبرانی آن را نقل کرده؛ همان طوری که در مجمع الزوائد حافظ هیثمی آمده و آن را تصحیح کرده است، و نیز ابویعلی آن را بنابر آن چه در
البدایة و النهایة آمده، آن را نقل کرده است. و ابنعساکر در
الاربعین الطوال، ابنحجر در
الاصابة و دیگران نقل کردهاند.
پس بهانهای او برای نسبت ارسال به این روایت و انکار سند متصل و صحیح چیست؟ این است روش برخورد با یادگارهای نبوت؟ آیا دستان امانتدار، این گونه با سنت و علم و دین برخورد میکنند؟
با این که پیش از این خواندیم که برترین دانشمندان تاریخ
علم حدیث و رجال اهلسنت؛ همانند حاکم نیشابوری، شمس الدین ذهبی، ابنعبد البر قرطبی، علی
بن ابی بکر هیثمی، ابنحجر عسقلانی و حتی البانی وهابی روایت را بی اشکال دانسته و آن را تصحیح کردهاند؛ اما شعیب الارنؤوط محقق معاصر و مشهور وهابی مسلک، تنها به منظور انکار فضائل امیرمؤمنان (علیه
السّلام) و دشمنی با آن حضرت، تلاش کرده است که این روایت را از حجیت انداخته و آن تضعیف کند. ایشان ادعا کرده است که ابوبلج فزاری ضعیف است:
اسناده ضعیفٌ بهذه السیاقة، أبوبلج ـ
واسلمه یحیی
بن سلیم، او ابنابی
سلیم ـ، وان وثقه غیرُ واحد، قد قال فیه البخاری: فیه نظر....
اسناد این روایت به این مضمون ضعیف است. ابوبلج که اسم او یحیی
بن سلیم یا ابنابی
سلیم است؛ اگر تعدادی از علما او را توثیق کردهاند؛ ولی بخاری گفته: در وثاقت او اشکال است.
در پاسخ شعیب الارنؤوط به چند نکته اساسی اشاره خواهیم کرد:
احمد شاکر، در انتساب این سخن به بخاری، تردید دارد:
استاد احمد شاکر از محققان سرشناس حال حاضر اهلسنت، روایت مورد نظر ما را تصحیح کرده و از اشکالاتی که به راوی این روایت «ابوبلج الفزاری» گرفته شده، این گونه پاسخ داده است.
(۳۰۶۲) اسناده صحیح، أبوبلج، بفتح الباء وسکون اللام و آخره جیم: اسمه «یحیی
بن سلیم» ویقال «یحیی
بن ابی الاسود» الفزاری، وهو ثقة، وثقه ابنمعین وابن
سعد والنسائی والدارقطنی وغیرهم. وفی التهذیب ان البخاری قال: «فیه نظر»! وما ادری این قال هذا؟، فانه ترجمه فی الکبیر ۴/۲/۲۷۹-۲۸۰ ولم یذکر فیه جرحاً، ولم یترجمه فی الصغیر، ولا ذکره هو والنسائی فی الضعفاء، وقد روی عنه شعبة، وهو لا یروی الا عن ثقه.
اسناد این روایت صحیح است. ابوبلج... ثقه است، یحیی
بن معین، محمد
بن سعد، نسائی، دارقطنی و دیگران او را توثیق کردهاند. در تهذیب آمده است که بخاری گفته: «در وثاقت او اشکال است» نمیدانم که بخاری این سخن را در کجا گفته است؟ چرا که در شرح حال او در
تاریخ کبیر، هیچ اشکالی به او نگرفته است، در
تاریخ صغیر اصلا از او نام نبرده است، در کتاب ضعفا نیز نام او را ذکر نکرده، نسائی نیز او را در زمره ضعفا نیاورده است.
شعبة بن الحجاج از او روایت نقل کرده است؛ درحالی که او جز از افراد ثقه از کسی دیگری روایت نقل نمیکند.
انتساب این سخن به بخاری ثابت نیست:
همان طور که احمد شاکر گفتهاند، بخاری در هیچ یک از کتابهای خود ابوبلج الفزاری را تضعیف نکرده است و در تاریخ کبیر بدون این که او را تضعیف کند، نام برده است:
یحیی
بن ابی
سلیم قال اسحاق نا سوید
بن عبد العزیز وهو کوفی ویقال واسطی أبوبلج الفزاری روی عنه الثوری وهشیم ویقال یحیی
بن ابی الاسود وقال سهل
بن حماد نا شعبة قال نا أبوبلج یحیی
بن ابی
سلیم پس در اصل انتساب این سخن به بخاری باید تردید کرد؛ اما منشا این انتساب چه کسی است؟ نخستین بار این سخن را
ابنعدی در کتاب
الکامل خود به بخاری نسبت داده و گفته:
یحیی
بن ابی
سلیم أبوبلج الفزاری ثنا علان ثنا
بن ابی مریم سمعت یحیی
بن معین یقول أبوبلج یحیی
بن ابی
سلیم، سمعت ابنحماد یقول قال البخاری یحیی
بن ابی
سلیم أبوبلج الفزاری سمع محمد
بن حاطب وعمرو
بن میمون فیه نظر.
یحیی
بن ابی
سلیم، ابوبلج الفزاری، از یحیی
بن معین شنیدم که ابوبلج همان یحیی
بن ابی
سلیم است. از
ابنحماد شنیدم که بخاری گفته: یحیی
بن ابی
سلیم ابوبلج فزاری که از محمد
بن حاطب و عمرو
بن میمون روایت شنیده، در وثاقت او اشکال است.
در حالی که ناقل این سخن؛ یعنی ابنحماد که همان محمد
بن احمد
بن حماد الدولابی باشد، توسط خود ابنعدی تضعیف شده است؛ چنان ذهبی در
تاریخ الاسلام درباره او مینویسد:
محمد
بن احمد
بن حماد
بن سعید بن مسلم. أبوبشر الانصاری الدولابی الحافظ الوراق. من اهل الری... وعنه: عبد الرحمن
بن ابی حاتم، وعبدالله
بن عدی، والطبرانی... قال الدارقطنی: تکلموا فیه، وما یتبین من امره الا خیر. وقال ابنعدی: ابنحماد متهم فیما یقوله فی نعیم
بن حماد لصلابته فی اهل الری. قلت: رمی نعیم
بن حماد بالکذب. وقال ابنیونس: کان من اهل الصنعة، وکان یضعف.
محمد
بن احمد
بن حماد... از مردم
ری بود. عبدالرحمن
بن ابی حاتم، عبدالله
بن عدی و طبرانی از او روایت نقل کردهاند. دارقطنی گفته: در باره او حرفهای زدهاند؛ در حالی که از او جز خیر، دیده نشده است. ابنعدی گفته: ابنحماد متهم است در آن چه که در باره نعیم
بن حماد گفته؛ به خاطر صلابت او در باره اهل ری.
من میگویم: او نعیم
بن حماد را به به دروغگویی متهم کرده است. ابنیونس گفته: شغل او صنعت بود و تضعیف شده است.
نتیجه این که: بخاری، ابوبلج را تضعیف نکرده است و انتساب این دیدگاه به بخاری، دروغی بیش نیست.
ابواسحاق الحوینی، تضعیف بخاری را بیدلیل میداند:
ابواسحق الحوینی، یکی از دیگر از محققان معاصر سنی مذهب، محقق کتاب خصائص نسائی این روایت را «حسن» دانسته و سپس از اشکالاتی که به ابوبلج فزاری گفته شده، این گونه پاسخ داده است:
اسناده حسن. ... وأبوبلج
بن ابی
سلیم وثقه ابنمعین وابن
سعد والمصنف والدارقطنی وقال ابوحاتم: «صالح الحدیث لا باس به». اما البخاری فقال: «فیه نظر» (!) وهذا جرح شدید عنده لا اری مُسَوِّغٍ له الا ان یکون قاله فیه لکونه روی حدیثا عن عمرو
بن میمون عن عبدالله
بن عمرو «لیاتین علی جهنم زمان تخفق ابوابها لیس فیها احد» فانهم انکروا علی ابی بلج ان یحدث بهذا. قلت: وهذا الحدیث اخرجه یعقوب
بن... وقال الذهبی فی «المیزان: » «وهذا الخبر من بلایاها». فالظاهر ان من جرحه انما کان لهذا الخبر وهذا لا یقتضی رد جمع مرویاته و انما یرد ما علی انه خالف فیه او نحو ذلک. والله اعلم.
سند این روایت «حسن» است. ابوبلج را یحیی
بن معین، محمد
بن سعد، نویسنده کتاب (نسائی) ودارقطنی توثیق کردهاند. ابوحاتم گفته: روایات او صالح است و در خود او اشکالی نیست. اما بخاری گفته که در وثاقت او اشکال است. و این تضعیف، از دیدگاه بخاری تضعیف شدید است که من دلیلی برای آن نمیبینم؛ مگر روایتی که او از عمرو
بن میمون از عبدالله
بن عمر نقل کرد که «روزگاری بر جهنم خواهد گذشت که در آن را باز میکنند؛ در حالی که هیچ کس در آن باقی نمانده است» علما بر ابوبلج به خاطر نقل این روایت اشکال کردهاند. من میگویم: این حدیث را یعقوب... نقل کرده است... ذهبی در میزان گفته: این روایت از بلاهای ابوبلج است.
ظاهراً اشکال بر او به خاطر نقل همین روایت است؛ در حالی که نقل روایت روایت، سبب نمیشود که تمام روایات او رد شود...
ابنحجر عسقلانی، خردهگیری به أبوبلج، به خاطر شیعه بودن او است:
ابن حجر عسقلانی که حافظ علی الاطلاق اهلسنت به شمار میرود، پس از نقل روایتی که در سند آن أبوبلج وجود دارد، تنها دلیل خردهگیری بر أبوبلج را شیعه بودن او دانسته و سپس در ادامه تصریح کرده است که از دید جمهور علما، شیعه بودن او ضرری به قبول روایتش نخواهد زد:
وَرِجَالُهُ رِجَالُ الصَّحِیحِ اِلَّا اَبَا بَلْجٍ بِفَتْحِ الْمُوَحَّدَةِ وَسُکُونِ اللَّام بعْدهَا جِیم واسْمه یحیی وَثَّقَهُ
بن مَعِینٍ وَالنَّسَائِیُّ وَجَمَاعَةٌ وَضَعَّفَهُ جَمَاعَةٌ بِسَبَبِ التَّشَیُّعِ وَذَلِکَ لَا یَقْدَحُ فِی قَبُولِ رِوَایَتِهِ عِنْدَ الْجُمْهُورِ.
راویان این روایت، راویان صحیح بخاری هستند؛ غیر از ابوبلج که اسم او یحیی است، یحیی
بن معین، نسائی، و جماعتی او را توثیق کردهاند، جماعتی نیز به خاطر شیعه بودنش او را تضعیف کردهاند؛ در حالی که از دیدگاه اکثر علما، شیعه بودن، ضرری به قبول روایت او نمیزند.
توجه به این نکته نیز ضروری است که دلیلی وجود ندارد که شیعه بودن او را ثابت کند؛ جز نقل همین روایت از ابنعباس، اگر قرار باشد که با نقل این روایت او را شیعه بدانیم، باید پیش از او، عمرو
بن میمون و عبدالله
بن عباس را نیز شیعه به حساب بیاوریم؛ همچنین سایر روات این حدیث را.
شعبة بن حجاج، تنها از افراد ثقه روایت نقل میکند:
یکی از کسانی که از ابوبلج روایت نقل کرده است، شعبة
بن الحجاج است. بزرگان اهلسنت تصریح کردهاند که او تنها از افراد موثق روایت نقل میکند. به عبارت دیگر، نقل روایت توسط شعبه از شخصی، وثاقت او را نیز ثابت میکند؛ چنانچه دکتر احمد شاکر محقق مسند احمد
بن حبنل به این مساله تصریح کرده بود:
وقد روی عنه شعبة، وهو لا یروی الا عن ثقه.
شعبه از او روایت کرده است؛ در حالی که شعبه جز از افراد موثق روایت نقل نمیکند.
ابن عبد البر قرطبی در التهمید در باره انواع روایت مرسل و قبول برخی از آنها مینویسد: وقد یکون المرسِل للحدیث نسی مَن حَدَّثه به وعرف المعزی الیه الحدیث فذکره عنه فهذا ایضا لا یضر اذا کان اصل مذهبه ان لا یاخذ الا عن ثقة کمالک وشعبة.
گاهی راوی روایت مرسل، کسی را که از او روایت شنیده، فراموش میکند؛ اما راوی بعدی را که این شخص از او نقل کرده، میشناسند و نام او را میبرد، این قضیه نیز ضرری به روایت نمیزند؛ اگر مبنای آن شخص این باشد که جز از افراد ثقه روایت نقل نکند؛ همانند مالک
بن انس و شعبة
بن الحجاج.
ابن کثیر دمشقی سلفی در کتاب
تخلیص الاستغاثة مینویسد: و انما العالمون بالجرح والتعدیل هم علماء الحدیث وهم نوعان: منهم من لم یرو الا عن ثقة عنده کمالک و شعبة و یحیی ین
سعید و عبدالرحمن
بن مهدی واحمد
بن حنبل و کذلک البخاری و امثاله...
دانشمندان جرح و تعدیل همان علمای حدیث هستند که به دو دسته تقسیم میشود؛ یک دسته کسانی هستند که جز از افراد ثقه روایت نقل نمیکنند؛ مثل مالک
بن انس، شعبة
بن الحجاج، یحیی
بن سعید، عبد الرحمن
بن مهدی، احمد
بن حنبل و همچنین بخاری و امثال او.
صالحی شامی نیز در توثیق شخصی که شعبه از او روایت نقل کرده است میگوید: روی عنه شعبة ولم یکن یروی الا عن ثقة عنده.
شعبه از او روایت نقل کرده است؛ در حالی که او جز از افرادی از دیدگاه خودش ثقه باشد، روایت نقل نمیکند.
و
أبوسعید کیکلدی میگوید: ومنها ان یکون المرسل للحدیث نسی من حدثه به وعرف المتن جیدا فذکره مرسلا لان اصل طریقته انه لا یاخذ الا عن ثقة کمالک وشعبة فلا یضره الارسال.
از اقسام روایت این است که راوی روایت مرسل فراموش کند که از چه کسی شنیده است؛ ولی متن را به خوبی میشناسد؛ پس آن را به صورت مرسل نقل میکند؛ زیرا اصل مبنای او این است که جز از افراد ثقه روایت نشود؛ مثل مالک و شعبه؛ پس ارسال روایت به آن ضرری نخواهد زد.
و در کتاب النکت علی مقدمة ابنالصلاح آمده است:
[۸۱] الذی عادته لا یروی الا عن ثقة ثلاثة یحیی
بن سعید وشعبة ومالک قاله ابنعبد البر وغیره وقال النسائی لیس احد بعد التابعین آمن علی الحدیث من هؤلاء الثلاثة.
فائده: کسی که عادتش این است که جز از افراد ثقه روایت نقل نکنند، سه نفر هستند: یحیی
بن سعید، شعبة و مالک. این سخن را ابنعبد البر و دیگران گفتهاند. نسائی گفته: در میان تابعین امانت دارتر از این سه نفر نسبت به حدیث وجود ندارد.
بنابراین، نقل روایت توسط شعبه از ابوبلج، وثاقت او را نیز ثابت خواهد کرد.
محمدناصر البانی، أبوبلج را توثیق کرده است:
محمدناصر البانی که وهابیها از او با عنوان «بخاری دوران» یاد کرده و او را مجدد دین در قرن چهاردهم شمردهاند، در کتاب السلسلة الصحیحة، ج۳، ص۴۷۴، ذیل حدیث ۱۴۰۰، ابوبلج را توثیق کرده است:
قلت: و هذا اسناد جید رجاله ثقات، و یحیی
بن ابی
سلیم هو أبوبلج الفزاری، و هو بکنیته اشهر.
من میگویم: این سند «جید» و راویان آن ثقه هستند، یحیی
بن ابی
سلیم که همان ابوبلج فزاری باشد، با کنیه اش مشهورتر است.
و تضعیف افرادی مثل ارنؤوط در برابر توثیق البانی ارزشی ندارد.
توثیق یحیی
بن معین، برای وثاقت راوی کفایت میکند:
یحیی
بن معین، از برترین دانشمندان علم رجال اهلسنت محسوب میشود که به تصریح برخی از بزرگان اهلسنت، توثیق او برای اثبات وثاقت یک راوی کفایت میکند؛ چرا او پیشوا و امام علم رجال محسوب میشود.
بدر الدین عینی در باره روایتی که از ابوالمنیب عبید الله
بن عبدالله نقل شده است میگوید:
فان قلت: فی اسناده أبوالمنیب عبید الله
بن عبدالله، وقد تکلم فیه البخاری وغیره. قلت: قال الحاکم: وثقه ابنمعین، وقال ابنابی حاتم: سمعت ابی یقول: هو صالح الحدیث، وانکر علی البخاری ادخاله فی الضعفاء، فهذا ابنمعین امام هذا الشان وکفی به حجة فی توثیقه ایاه.
اگر بگویی که در سند آن أبوالمنیب
عبیدالله بن عبدالله است که بخاری و دیگران به او اشکال گرفتهاند، میگویم: حاکم گفته که ابنمعین او را توثیق کرده، ابوحاتم گفته که از پدرم شنیدم که میگفت: او صالح الحدیث است؛ اما بخاری منکر شده و او را در زمره ضعفاء آورده است؛ اما یحیی
بن معین، پیشوای این کار (علم رجال) است، برای حجیت روایت، توثیق او، توسط یحیی
بن معین کفایت میکند.
وضعیت یحیی
بن سلیم نیز تقریبا به همین صورت است، بخاری او را تضعیف کرده؛ اما یحیی
بن معین و دیگر ائمه رجال اهلسنت او را توثیق کردهاند؛ پس بر طبق گفته آقای
بدرالدین عینی، تضعیف بخاری ارزشی ندارد و تنها توثیق یحیی
بن معین، برای اثبات حجیت روایت کفایت میکند.
نکته هشتم تناقضگویی شعیب الارنؤوط است:
أبوبلج فزاری در تمام مسند احمد دو روایت در باره فضائل امیرمؤمنان (علیه
السّلام) نقل کرده است: یکی همین روایت و یکی روایت شماره۳۵۴۲:
عن ابی بلج عن عمرو
بن میمون عن
بن عباس قال: اول من صلی مع النبی (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) بعد خدیجة علی.
از ابی بلج از عمرو
بن میمون از ابنعباس نقل شده است: نخستین کسی با رسول خدا بعد از
خدیجه نماز خواند، علی بود.
که بازهم شعیب الارنؤوط در ذیل آن گفته: اسناده ضعیف.
اما در جاهای دیگر که روایت او در باره موضوعهای دیگر است، روایتش را «حسن» دانسته است؛ مثلا در ج۱۱، ص۱۵، ح۶۴۷۹ میگوید: اسناده حسن.
و در ج۱۱، ص۵۴۷-۵۴۸، ح۶۹۵۹ میگوید: اسناده حسن.
و در ج۱۳، ص۳۴۵، ح۷۹۶۶ مینویسد: صحیح دون قوله «تحت العرش» وهذا اسناد حسن، أبوبلج هذا حسن الحدیث، وباقی رجاله ثقات رجال الشیخین.
این روایت بدون جمله «تحت العرش» صحیح است. این سند «حسن» است و ابوبلج «حسن الحدیث» است. سایر راویان نیز راویان بخاری و
مسلم هستند.
و در ج۱۵، ص۱۲۹، ح۹۲۳۳، میگوید: حدیث صحیح، و هذا اسناد حسن من اجل ابی بلج وباقی رجال الاسناد ثقات رجال الصحیح.
اصل روایت صحیح است؛ اما این سند آن به خاطر وجود
ابوبلج، «حسن» است...
و در ج۱۶، ص۴۳۱، ح۱۰۷۳۸، میگوید: اسناده حسن من اجل ابی بلج وهو یحیی
بن سلیم وباقی رجاله ثقات رجال الصحیح.
و در ج۳۰، ص۲۱۴، ح۱۸۲۷۹، مینویسد: اسناده حسن من اجل ابی بلج.
و در روایت بعدی نیز میگوید: اسناده حسن کسابقه.
و در ج۲۴، ص۱۸۹، ح۱۵۴۵۱، میگوید: اسناده حسن، أبوبلج: هو الفزاری، وقد اختلف فی اسمه، یقال: یحیی
بن سُلَیم بن بلج، ویقال: یحیی
بن ابی
سلیم، و یقال: یحیی
بن ابی الاسود، وثقه ابنمعین وابن
سعد والنسائی والدارقطنی، وقال أبوحاتم: صالح الحدیث لا باس به، وقال البخاری: فیه نظر وقال الجوزجانی: غیرثقه، وقال ابنحجر فی «التقریب: » صدوق، ربما اخطا.
سند این روایت «حسن» است. ابوبلج فزاری را
یحیی بن معین،
محمد بن سعد،
نسائی و
دارقطنی توثیق کردهاند.
ابوحاتم گفته: حدیثش صالح است و اشکالی در خود او نیست. بخاری گفته: در وثاقت او اشکال است.
جوزجانی گفته: او غیر قابل اعتماد است.
ابنحجر در تقریب گفته: راستگو است؛ گاهی اشتباه کرده است.
پیش از این ثابت کردیم که نسبت این سخن به بخاری که گفته باشد «فیه نظر» درست نیست و کسی آن را از بخاری نقل کرده است که خودش ضعیف است. اما آن چه از جوزجانی نقل کرده است که گفته «غیر ثقة» نیز دروغی است آشکار؛ چرا که جوزجانی نیز او را توثیق کرده است؛ چنانچه ابنحجر در تهذیب التهذیب در شرح حال او مینویسد:
وقال
بن معین وابن
سعد والنسائی والدارقطنی ثقة وقال البخاری فیه نظر وقال أبوحاتم صالح الحدیث لا باس به وقال
بن سعد قال یزید
بنهارون قد رایت ابا بلج وکان جارا لنا وکان یتخذ الحمام یستانس بهن وکان یذکر الله تعالی کثیرا قلت وذکره
بن حبان فی الثقات وقال یخطئ وقال یعقوب
بن سفیان کوفی لا باس به وقال ابراهیم
بن یعقوب الجوزجانی وأبوالفتح الازدی کان ثقة.
نتیجه آن که شعیب الارنؤوط همانند اسلاف خود وقتی به فضائل
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) میرسند، تاب و تحمل خود را از دست داده و چشم بسته راوی را تضعیف و روایت را رد میکنند و برای رسیدن به این هدف از هیچ دروغی نیز پرهیز نمینمایند؛ اما از آن جائی که گفتهاند دروغگو فراموش کار است، وقتی روایاتی دیگری را از همان شخص در موضوعات دیگر نقل میکنند، آن را معتبر میدانند!!!.
ابن تیمیه بعد از اشکال سندی که داشت و جواب آن را دادیم، تلاش کرده است که این روایت را از نظر دلالی نیز رد نماید:
وفیه الفاظ هی کذب علی رسول الله (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) کقوله «اما ترضی ان تکون منی بمنزلةهارون من موسی غیر انک لست بنبی لا ینبغی ان اذهب الا وانت خلیفتی» فان النبی (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) ذهب غیر مرة وخلیفته علی المدینة غیر علی کما اعتمر عمرة الحدیبیة وعلی معه وخلیفته غیره وغزا بعد ذلک خیبر ومعه علی وخلیفته بالمدینة غیره وغزا غزوة الفتح وعلی معه وخلیفته فی المدینة غیره وغزا حنینا والطائف وعلی معه وخلیفته بالمدینة غیره وحج حجة الوداع وعلی معه وخلیفته بالمدینة غیره وغزا غزوة بدر ومعه علی وخلیفته بالمدینة غیره
وکل هذا معلوم بالاسانید الصحیحة وباتفاق اهل العلم بالحدیث وکان علی معه فی غالب الغزوات وان لم یکن فیها قتال.
فان قیل استخلافه یدل علی انه لا یستخلف الا الافضل لزم ان یکون علی مفضولا فی عامة الغزوات وفی عمرته وحجته لا سیما وکل مرة کان یکون الاستخلاف علی رجال مؤمنین وعام تبوک ما کان الاستخلاف الا علی النساء والصبیان....
در این روایت، الفاظی وجود دارد که دروغ بر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) است؛ مثل این سخن که: «آیا راضی نیستی که تو برای من به منزله
هارون برای
موسی باشی، مگر این که پیامبری بعد از من نیست؟ شایسته نیست که من بروم؛ مگر این که تو جانشین من باشی» زیرا رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) چندین بار رفته است؛ در حالی که جانشین او در
مدینه غیر از
علی (علیهالسّلام) بوده است؛ مثل
عمره حدیبیه که علی همراه آن حضرت بود و جانشین او شخصی دیگر. پس از آن در
جنگ خیبر نیز علی همراه پیامبر بود و جانشین آن حضرت کسی دیگر. همچنین در جنگ فتح
مکه علی همراه آن حضرت بوده و جانشینش در
مدینه شخص دیگر، در
حنین و
طائف جنگید در حالی که علی همراه آن حضرت بود و جانشینش در مدینه شخصی غیر از علی، در
حجة الوداع حج به جای آورد، علی همراه ایشان بود و جانشینش در مدینه شخص دیگر، در
جنگ بدر علی همراه پیامبر بود و جانشین پیامبر شخصی غیر از علی. همه اینها با سندهای صحیح معلوم است و اهل آگاهی به حدیث در باره آن اتفاق دارند، علی (علیه
السّلام) در غالب جنگها همراه پیامبر بود؛ اگر چه جنگی اتفاق نیفتاد.
اگر گفته شود که جانشنی علی (علیه
السّلام) دلالت میکند که کسی جانشین نشود غیر از افضل، لازم میآید که علی در تمام جنگها، عمرهها و حجهایی که پیامبر انجام داده، مفضول باشد؛ به ویژه که در اکثر جانشینیها، جانشینی بر مردان بوده؛ اما در
جنگ تبوک تنها جانشینی بر زنان و کودکان بوده است.
حقد و کینه ابنتیمیه نسبت به امیرمؤمنان (علیه
السّلام) چنان پردهای بر عقل و شعور او افکنده است که جلوی کمترین تفکر را از او گرفته است.
واضح و روشن است که کلام رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) مطلق نیست؛ بلکه منظور آن حضرت، تنها جانشینی در جنگ تبوک است؛ زیرا این جنگ از ویژگیهای خاصی برخوردار بود.
راه طولانی، جنگی وحشتانگیز با هرقل روم، هوای گرم و... باعث شد که تعداد زیادی از منافقان به بهانههای واهی از حضور در این جنگ خودداری کنند، و این احتمال قوی وجود داشت که با خالی شدن مدینه از مردان و دلاوران
مسلمان، همین منافقان نقشههای شوم خود را اجرا کنند، به زنان و کودکان آسیب برسانند و....
بنابراین، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) تشخیص داد که در این جنگ وجود امیرمؤمنان (علیه
السّلام) ضروری نیست و جانشینی او در مدینه، ضرروت بیشتری دارد، از این رو آن شیر دلاور را جانشین خود کرد تا منافقان و بدخواهان، جرات خرابکاری نداشته باشند.
علامه امینی (رضواناللهتعالیعلیه) پس از تشریح وضعیت جنگ تبوک و علت جانشینی امیرمؤمنان (علیه
السّلام)، در پاسخ ابنتیمیه میگوید:
اذا عرفت ذلک کله فلا یذهب علیک ان قوله (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)
وسلم: لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی. لیس له مغزی الا خصوص هذه الواقعة، ولیس فی لفظه عموم یستوعب کل ما غاب (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) عن المدینة....
وقتی تمام این مطالب را دانستی، تردیدی در تو باقی نمیماند که بگویی، هدف پیامبر که فرمود: «شایسته نیست که من بروم و تو جانشین من باشی» تنها برای همین واقعه است، در کلام آن حضرت، عمومی نیست که شامل تمام قضایایی بشود که آن حضرت در مدینه نبوده است.
بنابراین منظور رسول خدا از جمله «لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی» تنها جنگ تبوک بوده است نه تمام مواقعی آن حضرت در مدینه نبوده است.
نتیجه: این روایت با سند صحیح نقل شده است و اشکالاتی که
ابنتیمیه و
شعیب الارنؤوط وارد کرده بودند، پاسخ داده شد.
نسائی در
خصائص امیرمؤمنان (علیه
السّلام) و
سنن کبرای خود، همچنین
طحاوی در شرح
مشکل الآثار و
أبوالمحاسن الحنفی در
المعتصر مینویسند:
اَخْبَرَنَا الْعَبَّاسُ
بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا أبونُوحٍ وَاسْمُهُ عَبْدُ الرَّحْمَنِ
بْنُ غَزْوَانَ قُرَادٌ، عَنْ یُونُسَ
بْنِ اَبِی اِسْحَاقَ، عَنْ اَبِی اِسْحَاقَ، عَنْ زَیْدِ
بْنِ یُثَیْعٍ، عَنْ عَلِیٍّ، اَنّ رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) بَعَثَ بِبَرَاءَةَ اِلَی اَهْلِ مَکَّةَ مَعَ اَبِی بَکْرٍ، ثُمَّ اتَّبَعَهُ بِعَلِیٍّ، فَقَالَ لَهُ: خُذِ الْکِتَابَ، فَامْضِ بِهِ اِلَی اَهْلِ مَکَّةَ، قَالَ: فَلَحِقْتُهُ، فَاَخَذْتُ الْکِتَابَ مِنْهُ، فَانْصَرَفَ أبوبَکْرٍ، وَهُوَ کَئِیبٌ، فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، اُنْزِلَ فِیَّ شَیْءٌ؟ قَالَ: «لا، اِنِّی اُمِرْتُ اَنْ اُبَلِّغَهُ اَنَا، اَوْ رَجُلٌ مِنْ اَهْلِ بَیْتِی».
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) أبوبکر را برای ابلاغ سوره برائت نزد اهل مکه فرستاد سپس علی را در پی او روانه کرد و به وی فرمود:
«نوشته را از او بگیر و آن را به اهل مکه برسان».
علی گفت: به أبوبکر رسیدم و نوشته را از او گرفتم. أبوبکر بااندوه بازگشت و گفت: ای رسول خدا، آیا درباره من چیزی نازل شده؟
حضرت فرمود: «نه، به من امر شده یا خودم یا مردی از اهل بیتم آن را ابلاغ کند».
همین روایت در کتاب مسند ابوبکر به این صورت نقل شده است:
ثنا ابنوَکِیعٍ، قَالَ: نَا اَبِی، عَنْ اِسْرَائِیلَ، عَنْ اَبِی اِسْحَاقَ، عَنْ زَیْدِ
بْنِ یُثَیْعٍ، عَنْ اَبِی بَکْرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، اَنّ النَّبِیَّ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) " بَعَثَهُ بِسُورَةِ بَرَاءَةٍ یَقْرَؤُهَا عَلَی النَّاسِ بِالْمَوْسِمِ، ثُمَّ اَحْدَثَ اِلَیْهِ مِنْ اَمْرِهِ مَا اَحْدَثَ، فَبَعَثَ عَلِیًّا رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، فَقَالَ: اَدْرِکْ اَبَا بَکْرٍ فَخُذْ مِنْهُ سُورَةَ بَرَاءَةٍ، فَاقْرَاْهَا عَلَی النَّاسِ، قَالَ: فَاَخَذَهَا، فَرَجَعَ أبوبَکْرٍ، فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ مَالِی اُنْزِلَ فِیَّ شَیْءٌ؟ فَقَالَ: «لا، اُمِرْتُ اَلا یُؤَدِّیَهَا اِلا اَنَا، اَوْ رَجُلٌ مِنِّی».
افراد متعددی در سند این روایت وجود دارد که در ادامه به بررسی آنها پرداخته میشود.
ذهبی درباره او میگوید:
عباس
بن محمد الدوری أبوالفضل مولی بنیهاشم عن حسین الجعفی وابی داود وعنه الاربعة والاصم وابن البختری ثقة حافظ توفی ۲۷۱ ۴
عباس
بن محمد، ثقه و حافظ بود.
ابنحجر میگوید:
عباس
بن محمد
بن حاتم الدوری أبوالفضل البغدادی خوارزمی الاصل ثقة حافظ من الحادیة عشرة مات سنة احدی وسبعین وقد بلغ ثمانیا وثمانین سنة ۴
عباس
بن محمد، ثقه و حفاظ بود.
وی از روات بخاری و سایر
صحاح سته است.
عبدالرحمن
بن غزوان أبونوح قراد بغدادی یحفظ وله ما ینکر سمع عوفا ویونس
بن ابی اسحاق وعنه احمد وابن معین والحارث
بن ابی اسامة وثقه علی مات ۲۰۷ خ د ت س
عبدالرحمن
بن غزوان، علی
بن مدینی او را توثیق کرده است.
عبدالرحمن
بن غزوان بمعجمة مفتوحة وزای ساکنة الضبی أبونوح المعروف بقراد بضم القاف وتخفیف الراء ثقة له افراد من التاسعة مات سنة سبع وثمانین خ د ت س
عبدالرحمن بن غزوان، ثقه است و روایاتی را به تنهائی نقل کرده است.
وی از روات صحیح
مسلم و سایر صحاح سته است.
تعدادی از
علمای اهلسنت، او را تضعیف کردهاند؛ ولی
شمسالدین ذهبی، تضعیفات را نادیده گرفته و نام او را در کتاب «
ذکر من تکلم فیه و هو موثق» آورده است:
یونس
بن ابی اسحاق السبیعی م علی ثقة قال أبوحاتم لا یحتج به وضعفه احمد
یونس بن ابیاسحاق، از روات
مسلم و
ثقه است، ابوحاتم گفته به روایات او احتجاج نمیشود، احمد نیز او را تضعیف کرده است.
و در کتاب
الکاشف مینویسد:
یونس
بن ابی اسحاق السبیعی عن ناجیة
بن کعب ومجاهد وعنه ابناه اسرائیل وعیسی والفریابی صدوق وثقه
بن معین وقال احمد حدیثه مضطرب وقال أبوحاتم لا یحتج به مات ۱۵۹ م ۴.
یونس
بن ابی اسحاق، راستگو است، یحیی
بن معین او را توثیق کرده، احمد گفته که حدیث او آشفته است، ابوحاتم گفته: به روایات او احتجاج نمیشود.
ابنحجر عسقلانی در
تقریب التهذیب مینویسد:
یونس
بن ابی اسحاق السبیعی أبواسرائیل الکوفی صدوق یهم قلیلا من الخامسة مات سنة اثنتین وخمسین علی الصحیح ر م ۴
یونس
بن ابی اسحاق، راستگو و کمی دچار توهم میشده.
به هر حال، ایشان از راویان صحیح
مسلم است و همین برای اثبات وثاقت او کفایت میکند؛ چنانچه
احمد بن علی اصفهانی نام او را در کتاب
رجال مسلم آورده است:
یونس
بن ابی اسحاق السبیعی الهمدانی الکوفی کنیته أبواسرائیل السبیعی روی عن عبدالله
بن ابی السفر فی الجهاد روی عنه أبوالمنذر اسماعیل.
حتی
البانی وهابی نیز روایات یونس
بن ابی اسحاق را تصحیح کرده است؛ از جمله در
ارواء الغلیل بعد از نقل روایتی که یونس
بن ابی اسحاق در سند آن است میگوید:
اخرجه احمد (۶/۱۸۵-۱ ۸۶) من طریق یونس
بن ابی اسحاق عنه. و هذا اسناد صحیح علی شرط
مسلم.
این روایت را احمد از طریق یونس
بن ابی اسحاق نقل کرده و سند آن بنابر شرایطی که
مسلم برای صحت روایت قبول دارد، صحیح است.
و در کتاب
صحیح ابوداود روایت او را بر طبق شرایطی که بخاری و
مسلم در صحت روایت قائل هستند، صحیح میداند:
والحدیث اخرجه احمد (۴/۲۵۵) قال: ثنا وکیع: ئنا یونس
بن ابی اسحاق: سمعته من الشعبی... وهذا اسناد صحیح علی شرط الشیخین.
این حدیث را احمد از وکیع از یونس
بن ابی اسحاق از شعبی نقل کرده است و این سندی است که بنابر شرایط بخاری و
مسلم صحیح است.
و در کتاب
ظلال الجنة روایتی را که در سند آن یونس
بن ابی اسحاق وجود دارد، «صحیح» دانسته است:
۱۰۶۳ (صحیح) حدثنا أبوبکر ثنا وکیع عن یونس
بن ابی اسحاق عن العیزار ابنحریث العبدی عنام الحصین الاحمسیة قالت سمعت رسول الله (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) وعلیه بردة متلفعا بها وهو یقول ان امر علیکم عبد حبشی مجدع فاسمعوا له ما اقام بکم کتاب الله عز وجل
بنابراین، یونس
بن ابی اسحاق ثقه و مورد اعتماد است.
وثاقت سایر راویان یعنی أبواسحاق السبیعی و زید
بن یثیع را پیش از این به صورت تفصیلی بررسی کردیم؛ بنابراین، سند این روایت نیز کاملا صحیح و تمام راویان آن موثق هستند.
ترمذی در سنن خود مینویسد:
«حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ
بْنُ اِسْمَاعِیل، حَدَّثَنَا
سَعِیدُ بْنُ سُلَیْمَانَ، حَدَّثَنَا عَبَّادُ
بْنُ الْعَوَّامِ، حَدَّثَنَا سُفْیَانُ
بْنُ حُسَیْنٍ، عَنِ الْحَکَمِ
بْنِ عُتَیْبَةَ، عَنْ مِقْسَمٍ، عَنِ ابنعَبَّاسٍ، قَالَ: " بَعَثَ النَّبِیُّ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) اَبَا بَکْرٍ وَاَمَرَهُ اَنْ یُنَادِیَ بِهَؤُلَاءِ الْکَلِمَاتِ، ثُمَّ اَتْبَعَهُ عَلِیًّا، فَبَیْنَا أبوبَکْرٍ فِی بَعْضِ الطَّرِیقِ اِذْ سَمِعَ رُغَاءَ نَاقَةِ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) الْقَصْوَاءِ، فَخَرَجَ أبوبَکْرٍ فَزِعًا فَظَنَّ اَنَّهُ رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) فَاِذَا هُوَ عَلِیٌّ فَدَفَعَ اِلَیْهِ کِتَابَ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) وَاَمَرَ عَلِیًّا اَنْ یُنَادِیَ بِهَؤُلَاءِ الْکَلِمَاتِ، فَانْطَلَقَا فَحَجَّا، فَقَامَ عَلِیٌّ اَیَّامَ التَّشْرِیقِ، فَنَادَی «ذِمَّةُ اللَّهِ وَرَسُولِهِ بَرِیئَةٌ مِنْ کُلِّ مُشْرِکٍ، فَسِیحُوا فِی الْاَرْضِ اَرْبَعَةَ اَشْهُرٍ وَلَا یَحُجَّنَّ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِکٌ، وَلَا یَطُوفَنَّ بِالْبَیْتِ عُرْیَانٌ، وَلَا یَدْخُلُ الْجَنَّةَ اِلَّا مُؤْمِنٌ، وَکَانَ عَلِیٌّ یُنَادِی فَاِذَا عَیِیَ قَامَ أبوبَکْرٍ فَنَادَی بِهَا»
قَالَ أبوعِیسَی: وَهَذَا حَدِیثٌ حَسَنٌ غَرِیبٌ مِنْ هَذَا الْوَجْهِ مِنْ حَدِیثِ ابنعَبَّاس.
از ابنعباس نقل شده که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) أبوبکر را خواست و به او دستور داد تا آیات برائت را بر مردم مکه تلاوت کند و این کلمات را برای آنها بخواند. سپس علی (علیه
السّلام) را به دنبال او فرستاد.
أبوبکر مقداری از راه را طی کرده بود که ناگهان صدای شتر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) به گوشش رسید، بیمناک و نگران شد و گمان کرد که این خود پیامبر است که دنبالش آمده است؛ ولی دید که او علی (علیه
السّلام) است.
أبوبکر، پس از دریافت دستور رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)
سوره برائت را به علی (علیه
السّلام) داد و به او گفت که با این کلمات مردم مکه را آگاه ساز. هر دو به مکه رفتند و حج را به جای آوردند، علی (علیه
السّلام) در ایام تشریق این سخنان را فریاد زد: خدا و رسول از همه مشرکان بیزار هستند...
افراد متعددی در سند این روایت وجود دارد که در ادامه به بررسی آنها پرداخته میشود.
وی صاحب کتاب صحیح بخاری است:
محمد
بن اسماعیل
بن ابراهیم
بن المغیرة الامام أبوعبدالله الجعفی مولاهم البخاری صاحب الصحیح... وکان اماما حافظا حجة راسا فی الفقه والحدیث مجتهدا من افراد العالم مع الدین والورع والتاله مات بقریة خرتنک من عمل بخاری لیلة الفطر سنة ۲۵۶ ت.
محمد بن اسماعیل بخاری، پیشوا، حافظ، حجت و سرآمد همگان در
فقه و
حدیث و مجتهد، یگانههای جهان، و با دین و با تقوا و پیرو خداوند بود.
محمد
بن اسماعیل
بن ابراهیم
بن المغیرة الجعفی أبوعبدالله البخاری جبل الحفظ وامام الدنیا فی فقه الحدیث من الحادیة عشرة مات سنة ست وخمسین فی شوال وله اثنتان وستون سنة ت س.
محمد
بن اسماعیل بخاری، کوه استوار در حفظ و پشوای جهان در شناخت حدیث بود.
وی از روات بخاری،
مسلم و سایر صحاح سته است:
سعید بن سلیمان الضبی أبوعثمان الواسطی البزاز الحافظ سعدویه عن فضیل
بن مرزوق وعبد العزیز
بن الماجشون وعنه البخاری وأبوداود وخلف العکبری قال أبوحاتم لعله اوثق من عفان وقال صالح جزرة سمعته یقول حججت ستین حجة وما دلست قط وقال احمد کان یصحف عاش مائة سنة مات ۲۲۵ ع.
سعید بن سلیمان، استاد بخاری و ابوداود بود. ابوحاتم گفته: شاید او از عفان موثق تر باشد، و گفته که او صالح و شوخ طبع بود. از او شنیدم که میگفت: من شصت بار حج انجام دادم، هیچگاه تدلیس نکردم، احمد گفته که او صحافی میکرد.
سعید بن سلیمان الضبی أبوعثمان الواسطی نزیل بغداد البزاز لقبه سعدویه ثقة حافظ من کبار العاشرة مات سنة خمس وعشرین وله مائة سنة ع
سعید بن سلیمان، ثقه و حافظ بود.
وی از روات بخاری،
مسلم و سایر صحاح سته است:
عباد
بن العوام أبوسهل الواسطی عن حصین وعبدالله
بن ابی نجیح وعدة وعنه احمد وابن عرفة وثقه أبوحاتم وقال احمد حدیثه عن
بن ابی عروبة مضطرب مات ۱۸۵ ع
عباد
بن عوم، استاد احمد
بن حنبل و ابنعرفه بوده، ابوحاتم او را توثیق کرده، احمد گفته که روایت او از ابنابی عروبه آشفته است.
عباد
بن العوام
بن عمر الکلابی مولاهم أبوسهل الواسطی ثقة من الثامنة مات سنة خمس وثمانین او بعدها وله نحو من سبعین ع
عباد بن العوام، ثقه بود.
وی از روات بخاری و سایر صحاح سته است. برخی از علمای سنی به روایاتی که او از زهری نقل کردهاند، ایراد گرفتهاند؛ ولی این دلیل نمیشود که تمام روایات او اشکال داشته باشد؛ بنابراین ذهبی نام او را در کتاب «
ذکر من تلکم فیه و هو موثق» آورده است:
سفیان
بن حسین الواسطی علی صدوق له اوهام عن الزهری قال ابنمعین لم یکن بالقوی وقال أبوحاتم لیس به باس الا فی الزهری قال الحاکم استشهد به الشیخان من غیر حدیث الزهری وکان قد اشتبه علیه بعض حدیث الزهری فانقلب بلا قصد منه.
سفیان بن حسین واسطی، راستگو است، او در نقل روایت از زهری اشتباهاتی داشته است،
ابنمعین گفته: قوی نیست،
ابوحاتم گفته اشکالی در او نیست؛ مگر در نقل روایت از زهری، حاکم گفته: بخاری و
مسلم به روایات او استشهاد کردهاند، غیر از روایتی که از زهری نقل کردهاند...
ابن حجر، تصریح کرده است که او در روایاتی که از غیر زهری نقل کرده، به اتفاق علما مورد اعتماد است:
سفیان
بن حسین
بن حسن أبومحمد او أبوالحسن الواسطی ثقة فی غیر الزهری باتفاقهم من السابعة مات بالری مع المهدی وقیل فی اول خلافة الرشید خت م ۴
سفیان
بن حسین، به اتفاق علما در روایاتی که از غیر زهری نقل کردهاند، ثقه است.
و این روایت را از
زهری نقل نکرده است؛ بلکه از
حکم بن عتیبه نقل کرده:
وی از روات بخاری،
مسلم و سایر صحاح سته است:
الحکم
بن عتیبة الکندی مولاهم فقیه الکوفة مع حماد عن
بن ابی اوفی وابی جحیفة وعنه مسعر وشعبة عابد قانت ثقة صاحب سنة توفی ۱۱۵ ع.
حکم قن عتیبه، عبادت کننده، موثق و صاحب سنت است.
الحکم
بن عتیبة بالمثناة ثم الموحدة مصغرا أبومحمد الکندی الکوفی ثقة ثبت فقیه الا انه ربما دلس من الخامسة مات سنة ثلاث عشرة او بعدها وله نیف وستون ع
حکم
بن عتیبه، ثقه، مطمئن و فقیه است؛ مگر این که گاهی تدلیس میکرده.
وی از روات بخاری و سایر صحاح سته است:
مقسم بکسر اوله
بن بجرة بضم الموحدة وسکون الجیم ویقال نجدة بفتح النون وبدال أبوالقاسم مولی عبدالله
بن الحارث ویقال له مولی
بن عباس للزومه له صدوق وکان یرسل من الرابعة مات سنة احدی ومائة وما له فی البخاری سوی حدیث واحد خ ۴
مقسم بن بجره، به او غلام ابنعباس گفته میشود؛ چون همیشه همراه او بوده، او راستگو است و گاهی روایت مرسل نقل میکرده، در صحیح بخاری تنها یک روایت از او نقل شده است.
حتی ابنحجر گفته است که برخی او را «صحابی» دانستهاند:
مقسم
بن بجرة بضم الموحدة وسکون الجیم
بن حارثة
بن قنیرة بقاف ومثناة مصغرا الکندی ثم التجیبی النخعی ذکره
أبوسعید بن یونس وقال
اسلم فی حیاة النبی (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) وبایع معاذا بالیمن ویقال ان له صحبة وشهد فتح مصر وکان قاتل اهل الردة مع زیاد
بن لبید.
مقسم
بن بجرة،
ابوسعید بن یونس از او یاد کرده و گفته: در زمان رسول خدا ایمان آورد و با معاذ در
یمن بیعت کرد، گفته شده که او صحابی بوده و در جنگ فتح
مصر شرکت داشته و با اهل رده نیز به همراه
زیاد بن لبید جنگیده است.
بنابراین سند این روایت نیز کاملا صحیح است و تمام راویان آن، از روات صحیح بخاری هستند.
هر چند که روایت اعلام برائت توسط امیرمؤمنان (علیه
السّلام) سندهای صحیح دیگری نیز از
ابوهریره،
جابر بن عبدالله انصاری،
سعد بن ابیوقاص،
حبشی بن جناده و... دارد و روایات پیشین نیز با چندین سند از طرق دیگر نقل شدهاند؛ اما برای اثبات این فضیلت برای امیرمؤمنان (علیه
السّلام) همین پنج سند که از دیدگاه اهلسنت صحت آنها بررسی شد، کفایت میکند و نیازی به بررسی سندهای دیگر نیست.
همانند دیگر فضائل امیرمؤمنان (علیه
السّلام) که اهلسنت نتوانستهاند آن را تحمل کنند، در برابر این فضیلت بینظیر نیز ایستادگی کرده و تلاش نمودهاند که با وارد کردن شبهات و اشکالات متعدد، فضیلت بودن آن را زیر سؤال ببرند.
ما در این فصل شبهات آنها را مطرح کرده و پاسخ خواهیم داد.
در خصوص ماموریت ابوبکر در ابلاغ برائت دیدگاههای متعددی از اهلسنت وجود دارد که ادامه برخی از آنها ذکر میشود.
ابنتیمیه حرانی بر خلاف روایات فراوان و صحیح السندی که نقل و صحت آنها از دیدگاه اهلسنت ثابت شد، ادعا کرده است که این ماموریت تا آخر در اختیار ابوبکر بوده و ابوبکر در مراسم حج اعلام برائت کرده است.
در مجموع فتاوای ابنتیمیه آمده:
ویَبْعَثُ ابا بکرٍ عامَ تسعَ فنادی فی الموسمِ «ان لَا یَحُجُّ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِکٌ ولا یَطُوفَ بالبیتِ عریانٌ ونَبْذِ العهودِ المطلقةِ وابقی المؤقته مادام اهلُها موفین بالعهدِ کما امر الله بذلک.
و ابوبکر در سال نهم فرستاده شد؛ پس در موسم فریاد میزد: از امسال به بعد هیچ مشرکی حج انجام ندهد، به صورت عریان خانه خدا را طواف نکند، عهدهای بدون زمان، شکسته شده و عهدهای مدتدار تا زمانی که طرف معاهده به آن وفادار باشد، باقی میماند؛ همان طوری که خداوند به آن دستور داده است.
و باز در جای دیگر از همین کتاب خود مینویسد:
والذی ثبت عن النبی انه نهی الحائض عن الطواف وبعث ابا بکر امیرا علی الموسم فامر ان ینادی ان لا یَحُجَّ بعدَ العامِ مشرکٌ ولا یطوف بالبیت عریانٌ وکان المشرکون یَحِجُّون وکانوا یطوفون بالبیت عراةً.
آن چه که از پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) ثابت شده، این است که
حائض حق
طواف ندارد و این که ابوبکر را امیر را برای موسم فرستاد؛ پس دستور داد که فریاد بزند که: «بعد از امسال هیچ مشرکی حج نکند، به صورت عریان طواف نکند» مشرکان حج انجام میداند و طواف میکردند؛ در حالی که عریان بودند.
در
منهاج السنه ادعا میکند که ولایت ابوبکر در این سفر، از فضائل ویژه او است و علی
بن ابیطالب (علیه
السّلام) در این سفر تحت ولایت ابوبکر و جزء رعیت او بوده است:
ثم امَّر ابا بکر سنة تسع للحج بعد رجوع النبی (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) من غزوة تبوک وفیها امَرَ ابا بکر بالمناداة فی الموسم ان لا یَحُجَّ بعد العام مشرک ولا یطوف بالبیت عریان ولم یؤمر النبی (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) غیر ابی بکر علی مثل هذه الولایة فولایة ابی بکر کانت من خصائصه فان النبی (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) لم یؤمر علی الحج احد کتامیر ابی بکر ولم یستخلف علی الصلاة احدا کاستخلاف ابی بکر وکان علی من رعیته فی هذه الحجة فانه لحقه فقال امیر او مامور فقال علی بل مامور وکان علی یصلی خلف ابی بکر مع سائر المسلمین فی هذه الولایة ویاتمر لامره کما یاتمر له سائر من معه ونادی علی مع الناس فی هذه الحجة بامر ابی بکر.
سپس ابوبکر را در سال نهم ـ بعد از بازگشت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) از جنگ تبوک ـ امیر حج قرار داد و به او دستور دارد که در موسم فریاد بزند: «بعد از این هیچ مشرکی حج نکند، به صورت عریان طواف نکند» رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) هیچ کس را همانند ابوبکر امیر قرار نداد و به او ولایت نداد؛ پس ولایت ابوبکر از ویژگیها او است؛ زیرا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) احدی را امیر قرار نداد؛ همانند امیر کردن ابوبکر، کسی را جانشین خودش در نماز قرار نداد؛ همانند جانشین قرار دادن ابوبکر، علی در این حج رعیت ابوبکر بود؛ چرا که او به ابوبکر ملحق شد؛ پس ابوبکر سؤال کرد: تو امیر هستی یا مامور؛ علی (علیه
السّلام) گفت: بلکه مامور هستم. علی (علیه
السّلام) به همراه سایر مسلمانان پشت سر ابوبکر نماز میخواند، از اوامر او اطاعت میکرد؛ چنانچه سایر مسلمانان که همراه او بودند به اوامر او گوش میکردند؛ علی در این حج به همراه سایر مردم به دستور ابوبکر «ندا» میداد (اعلام برائت میکرد).
سپس در جواب علامه حلی (رضوان الله تعالی علیه)، ادعا میکند که بازگردان ابوبکر پس از طی سه منزل، دروغ آشکار است، اعلام برائت در موسم به عهده ابوبکر بوده و علی
بن ابی طالب (علیه
السّلام) به دستور او در موسم اعلام برائت میکرده است:
واما قول الرافضی انه لما انفذه ببراءة رُدَّهُ بعدَ ثلاثة ایام فهذا من الکذب المعلوم انه کذب فان النبی (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) لما امر ابا بکر علی الحج ذهب کما امره واقام الحج فی ذلک العام عام تسع للناس ولم یرجع الی المدینة حتی قضی الحج وانفذ فیه ما امره به النبی (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) فان المشرکین کانوا یحجون البیت وکانوا یطوفون بالبیت عراة وکان بین النبی (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) وبین المشرکین عهود مطلقة فبعث ابا بکر وامره ان ینادی ان لا یحج بعد العام مشرک ولا یطوف بالبیت عریان فنادی بذلک من امره أبوبکر بالنداء ذلک العام وکان علی
بن ابی طالب من جملة من نادی بذلک فی الموسم بامر ابی بکر ولکن لما خرج أبوبکر اردفه النبی (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) بعلی
بن ابی طالب لینبذ الی المشرکین العهود.
اما این گفته
رافضی (علامه حلی) که «رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) ابوبکر را برای اعلام برائت فرستاد و پس از طی سه منزل دوباره برگرداند» دروغ آشکاری است، این قضیه دروغ است؛ چرا که رسول خدا وقتی ابوبکر را برای
حج فرستاد، او برای انجام آن رفت، حج را در همین سال که سال نهم بود برای مردم اقامه کرد، به سوی مدینه برنگشت تا حج را به پایان رساند و هر آن چه که رسول خدا دستور داده بود، انجام داد؛ زیرا مشرکان حج میکردند و به صورت عریان خانه خدا را طواف میکردند. بین مشرکان و رسول خدا پیمانهای مطلق (بدون تعیین زمان) بود؛ پس ابوبکر را فرستاد و به او دستور داد که فریاد بزند: «بعد از این سال هیچ مشرکی حق ندارد حج انجام دهد و به صورت عریان طواف کند»؛ پس ابوبکر در این سال به دستور رسول خدا این مساله را اعلام کرد، علی
بن ابی طالب از جمله کسانی بود که تحت فرمان ابوبکر همین مطالب را در موسم اعلام میکرد؛ ولی وقتی ابوبکر خارج شد، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) علی (علیه
السّلام) را به دنبال او فرستاد تا پایان پیمانها را با مشرکان اعلام کند.
شمسالدین
عبدالهادی حنبلی در کتاب
تنقیح التحقیق نیز سخن ابنتیمیه را تکرار کرده است:
فلما امر بمنع المشرکین من الحج بعث ابا بکر فی سنة تسع، فنادی: ان لا یحج بعد العام مشرک.
وقتی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) مشرکان از انجام حج منع کرد، ابوبکر را در سال نهم فرستاد تا فریاد بزند: بعد از این سال هیچ مشرکی حق انجام حج ندارد.
زیلعی حنفی نیز در
نصب الرایه مینویسد:
فلما امر بمنع المشرکین من الحج بعث ابا بکر فی سنة تسع فنادی ان لا یحج بعد العام مشرک.
این ادعای ابنتیمیه و همفکران با روایات فراوانی که در منابع اهلسنت با سندهای صحیح نقل شده، در تضاد کامل است، طبق این روایات رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) ابتدا ابوبکر را فرستاد؛ اما پس از طی مسافت طولانی امیرمؤمنان (علیه
السّلام) را به دنبال او فرستاد، سوره توبه و عهده نامه رسول خدا را از او گرفت و خود ابوبکر را برگرداند.
حال اگر ابوبکر برنگشته باشد و یا از
تسلیم سوره برائت به امیرمؤمنان (علیه
السّلام) خودداری کرده باشد، و طبق ادعای ابنتیمیه، در مکه اعلام برائت کرده باشد، طبعا با دستور رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) مخالفت و بر حکمی که خدا و رسولش کرده، گردن ننهاده است.
آیا در این صورت، ابوبکر مصداق
آیه ذیل آیات ذیل نخواهد شد؟
وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما اَنْزَلَ اللَّهُ فَاُولئِکَ هُمُ الْکافِرُون.
وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما اَنْزَلَ اللَّهُ فَاُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُون.
وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما اَنْزَلَ اللَّهُ فَاُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون.
جلال الدین سیوطی که متوجه این قضیه بوده، تصریح کرده است که اگر ابوبکر در مراسم حج اعلام برائت کرده، به نیابت از امیرمؤمنان (علیه
السّلام) بوده، نه این که از پیش خود چنین کاری انجام داده باشد:
واخرج الترمذی وحسنه عن ابنعباس قال: «بَعَثَ النَّبِیُّ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) اَبَا بَکْرٍ وَاَمَرَهُ اَنْ یُنَادِیَ بِهَؤُلَاءِ الْکَلِمَاتِ، ثُمَّ اَتْبَعَهُ عَلِیًّا، فَانْطَلَقَا فَحَجَّا، فَقَامَ عَلِیٌّ اَیَّامَ التَّشْرِیقِ، فَنَادَی «ذِمَّةُ اللَّهِ وَرَسُولِهِ بَرِیئَةٌ مِنْ کُلِّ مُشْرِکٍ، فَسِیحُوا فِی الْاَرْضِ اَرْبَعَةَ اَشْهُرٍ وَلَا یَحُجَّنَّ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِکٌ، وَلَا یَطُوفَنَّ بِالْبَیْتِ عُرْیَانٌ، وَلَا یَدْخُلُ الْجَنَّةَ اِلَّا مُؤْمِنٌ، فَکَانَ عَلِیٌّ یُنَادِی فَاِذَا اعِیا قَامَ أبوبَکْرٍ فَنَادَی بِهَا»
فهذه نیابةٌ من ابی بکرٍ عن علیٍ فانه قَصَد بالبعث علی، واخرج البخاری عن ابی هریرة قال: «بعثنی أبوبکر فیمن یؤذن یوم النحر بمنی لا یحج بعد العام مشرک ولا یطوف بالبیت عریان» فهذه نیابة من ابی هریرة ایضاً، والمقصود بالتبلیغ فی هذه القصة ان تکون من علی.
از ابنعباس نقل شده که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) أبوبکر را خواست و به او دستور داد تا آیات برائت را بر مردم مکه تلاوت کند و این کلمات را برای آنها بخواند. سپس علی (علیه
السّلام) را به دنبال او فرستاد.
هر دو به مکه رفتند و حج را به جای آوردند، علی (علیه
السّلام) در ایام تشریق این سخنان را فریاد زد: خدا و رسول از همه مشرکان بیزار هستند...
پس ابوبکر نائب علی (علیه
السّلام) بوده است؛ چرا که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) علی را برای انجام این کارفرستاده بود. بخاری از ابوهریره نقل کرده است که ابوبکر مرا همراه مؤذنان فرستاد تا در روز
عید قربان فریاد بزنم: «بعد از این سال هیچ مشرکی حق انجام حج ندارد، حق ندارد به صورت عریان طواف کند» پس ابوهریره نیز نائب بوده است؛ زیرا وظیفه تبلیغ در این قضیه به عهده علی (علیه
السّلام) بود.
بنابراین ادعای ابنتیمیه، با روایات موجود در منابع اهلسنت که با سندهای صحیح نقل شد است، سازگاری ندارد و تنها کینه و عداوت او را با امیرمؤمنان (علیه
السّلام) ثابت میکند.
از آن جائی که این فضیلت، برتری مطلق امیرمؤمنان (علیه
السّلام) را بر ابوبکر و از طرف دیگر عدم شایستگی ابوبکر را بر ابلاغ فرمان رسول خدا، ثابت میکند، اهلسنت تلاش کردهاند که به نحوی این مساله را جبران کنند، آنها ادعا کردهاند که درست است که امر تبلیغ در این سفر بر عهده امیرمؤمنان (علیه
السّلام) بوده؛ اما ابوبکر از طرف رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) «
امیر الحاج» بوده و حتی بر خود امیرمؤمنان (علیه
السّلام) نیز امارت داشته است.
فخرالدین رازی به نقل از
جاحظ مینویسد:
وقیل لما خصّ ابا بکرٍ رضی الله عنه بتولیته امیرَ الموسِم خص علیاً بهذا التبلیغِ تطییباً للقلوب ورعایة للجوانب.
وقیل قرّر ابا بکرٍ علی الموسم وبعث علیاً خَلْفَه لتبلیغ هذه الرسالة، حتی یُصَلِّی علی خلفِ ابی بکر ویکون ذلک جاریاً مجری التنبیهِ علی امامةِ ابی بکر، والله اعلم.
وقَرّر الجاحظُ هذا المعنی فقال: ان النبیَّ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) بَعَثَ ابا بکرٍ امیراً علی الحاج وولّاه الموسمَ وبعث علیاً یُقْرَا علی الناس آیاتٌ من سورةِ براءةٍ فکان أبوبکر الامامَ وعلی المؤتَمَ وکان أبوبکر الخطیبَ وعلی المستمعَ وکان أبوبکر الرافع بالموسم والسابق لهم والآمر لهم، ولم یکن ذلک لعلی رضی الله عنه.
و گفته شده که چون رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) ابوبکر را سرپرست موسم قرار داد، به علی نیز به خاطر پاک کردن دلها و رعایت جوانب، ماموریت تبلیغ داد.
گفته شده که ابوبکر را امیر موسم کرد و علی را به دنبال او برای تبلیغ این رسالت فرستاد تا علی پشت سر ابوبکر نماز بخواند، و این قضیه در حقیقت اشارهای بود بر امامت ابوبکر.
جاحظ این معنا را این گونه توضیح داده است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) ابوبکر را امیر بر حاجیان و سرپرست موسم قرار داد و علی را فرستاد تا آیاتی از سوره توبه را بر مردم بخواند؛ پس ابوبکر امام بود و علی ماموم، ابوبکر خطیب بود و علی شنونده، ابوبکر برگزار کننده مراسم حج، پیشاهنگ و امیر آن بود؛ ولی علی چنین نبوده است.
ابن جوزی در
کشف المشکل مینویسد:
ومما یزیل الاشکال ان ابابکر کان الامام فی تلک الحجة، فکان علی یاتم، وأبوبکر الخطیب وعلی یسمع.
از چیزهای که اشکال را برطرف میکند این است که ابوبکر در این حج امام و علی ماموم بوده، ابوبکر خطیب بوده و علی میشنیده است.
مبارکفوری نیز میگوید:
وقیل انما بعث علیا فی هذه الرسالة حتی یصلی خلف ابی بکر ویکون جاریا مجری التنبیه علی امامة ابی بکر بعد رسول الله لان النبی بعث ابا بکر امیرا علی الحاج وولاه الموسم وبعث علیا خلفه لیقرا علی الناس ببراءة فکان أبوبکر الامام وعلی المؤتم وکان أبوبکر رضی الله عنه الخطیب وعلی المستمع.
وکان أبوبکر المتولی امر الموسم والامیر علی الناس ولم یکن ذلک لعلی فدل ذلک علی تقدیم ابی بکر علی علی وفضله علیه انتهی.
و گفته شده که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) علی را به این ماموریت فرستاد تا پشت سر ابوبکر نماز بخواند، و این قضیه اشارهای باشد بر امامت ابوبکر بعد از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)؛ زیرا آن حضرت، ابوبکر را امیر بر حاجیان و سرپرست موسم قرار داد، علی را به دنبال او فرستاد تا بر مردم سوره برائت را بخواند؛ پس ابوبکر امام و علی ماموم، ابوبکر خطیب و علی شنونده بوده است.
ابوبکر، سرپرست برگزاری حج و امیر بر مردم بوده و علی چنین نبوده است؛ پس این دلالت میکند بر مقدم بودن و برتری ابوبکر بر علی.
در این سخنان، دو ادعا شده است: اول: نماز خواندن امیرمؤمنان (علیه
السّلام) پشت سر ابوبکر؛ دوم: امیر الحاج بودن ابوبکر در این سفر و امارت او بر امیرمؤمنان (علیه
السّلام).
بحث نماز خواندن امیرمؤمنان (علیه
السّلام) پشت سر ابوبکر را در یک بحث مستقل بررسی خواهیم کرد؛ اما این که آیا ابوبکر، «امیر الحاج» بوده یا خیر، نیاز به بررسی تفصیلی دارد که ما به چند مطلب در این باره بسنده میکنیم:
یکی از مسائلی که امیر بودن ابوبکر را زیر سؤال میبرد این است که در آن سال اصلا مسلمانان حج انجام ندادند و در حقیقت انجام حج در آن زمان برای آنها مشروع نبوده است تا ابوبکر امیر بر حاجیان باشد؛ زیرا مشرکان طبق رسومی که داشتند، حج را در آن سال، در ماه
ذی القعده برپا کردند و رسول خدا امیرمؤمنان (علیه
السّلام) را فرستاد تا در زمانی که آنها حج انجام میدهند، سوره برائت را برای آنها بخواند و این سال را آخرین سال حج آنها اعلام کند.
حال اگر مسلمانان در آن سال به سرپرستی ابوبکر مراسم حج را به همراه مشرکان به جا آوره باشند، عمل کفار و مشرکان را مرتکب شدهاند؛ زیرا خداوند انجام حج در غیر
ذی الحجه را «زیادة فی الکفر» خوانده است؛ آن جا که میفرماید:
اِنَّمَا النَّسی ءُ زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ یُضَلُّ بِهِ الَّذینَ کَفَرُوا یُحِلُّونَهُ عاماً وَ یُحَرِّمُونَهُ عاماً لِیُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ فَیُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللَّهُ زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ اَعْمالِهِمْ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرین.
نسی ء(جا به جا کردن و تاخیر
ماههای حرام)، افزایشی در
کفر (مشرکان) است که با آن، کافران گمراه میشوند یک سال، آن را
حلال، و سال دیگر آن را
حرام میکنند، تا به مقدار ماههایی که خداوند تحریم کرده بشود (و عدد چهار ماه، به پندارشان تکمیل گردد) و به این ترتیب، آنچه را خدا حرام کرده، حلال بشمرند. اعمال زشتشان در نظرشان زیبا جلوه داده شده و خداوند جمعیّت کافران را هدایت نمیکند.
پس اهلسنت یا باید بپذیرند که مسلمانان در این سال به سرپرستی ابوبکر، عمل کفار را مرتکب شدهاند و این کار آنها «زیادة فی الکفر» بوده، یا باید بپذیرند که هیچ یک از مسلمانان در این سال و همراه با مشرکان در انجام مراسم حج شرکت نداشتند و تنها وظیفه مسلمانان حاضر در آن جا اعلام برائت از مشرکان بوده که این وظیفه طبق روایات به امیرمؤمنان (علیه
السّلام) واگذار شده است.
جالب است که
بیهقی وقتی به این قضیه میرسد، با تعجب فراوان سؤال میکند که آیا ابوبکر عملی را که خداوند آن را کفر دانسته، مرتکب شده؟
قَالَ أبوعَبْدِ اللَّهِ: قَدْ نَزَلَتْ سُورَةُ بَرَاءَةَ قَبْلَ حَجَّةِ اَبِی بَکْرٍ رَضِیَ اللَّهُ تَعَالَی عَنْهُ، وَفِیهَا: «اِنَّمَا النَّسِیءُ زِیَادَةٌ فِی الْکُفْر»، وَفِیهَا: «اِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْرًا»، فَهَلْ کَانَ یَجُوزُ اَنْ یَحُجَّ أبوبَکْرٍ عَلَی حَجِّ الْعَرَبِ، وَقَدْ اَخْبَرَ اللَّهُ اَنَّ فِعْلَهُمْ ذَلِکَ کَانَ کُفْرًا؟
ابوعبدالله (بیهقی) گفت: سوره برائت قبل از حج ابوبکر نازل شد و در این سوره آمده است که «نسی ء (جا به جا کردن و تاخیر ماههای حرام)، افزایشی در کفر (مشرکان) است» و در این سوره آمده است: «تعداد ماهها از دیدگاه خداوند، دوازده ماه است» پس آیا جایز است که ابوبکر مراسم حج را بر مبنای حج عرب انجام داده باشد؟ و حال آن که خداوند خبر داده است که این کار آنها کفر است؟
سؤالی که جناب بیهقی برای آن پاسخی نمییابد و آن را بی جواب رها میکند.
جواب بیهقی واضح است، ابوبکر اصلا در این سال حجی انجام نداده و امیر الحاج نبوده است، تا عمل او بر مبنای عمل اعراب «زیادة فی الکفر» باشد؛ بلکه ابوبکر در این سفر، رعیت امیرمؤمنان (علیه
السّلام) بوده و تحت فرمان آن حضرت، وظیفه داشته است که سخنان امیرمؤمنان را به گوش مشرکان برساند و از آنها اعلام بیزاری کند.
اما این که حج ابوبکر در آن سال، در ماه ذی القعده بوده، در کتابهای معتبر اهلسنت به آن تصریح شده و حتی خود ابنتیمیه نیز به این مطلب اعتراف کرده است. وی در کتاب
شرح العمده فی الفقه مینویسد:
ان الحجَ قبلَ حجةِ الوداعِ کان یَقَعِ فی غیرِ حِینِه لان اهلَ الجاهلیةِ کانوا یُنْسِئون النسیءَ الذی ذَکَرَهُ اللهُ فی القرانِ حیثُ یقول: «اِنَّمَا النَّسی ءُ زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ یُضَلُّ بِهِ الَّذینَ کَفَرُوا یُحِلُّونَهُ عاماً وَ یُحَرِّمُونَهُ عاماً لِیُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ فَیُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللَّهُ زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ اَعْمالِهِمْ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرین» فکان حجُّهم قبلَ حجةِ الوداع فی تلک السنین یَقَعُ فی غیرِ ذی الحجة.
رَوی احمدُ باسناده عن مجاهد فی قوله «انما النسیء زیادةٌ فی الکفر» قال حَجُّوا فی ذی الحجة عامین ثم حجوا فی المحرم عامین ثم حجوا فی صفر عامین فکانوا یَحُجُّون فی کلِ سنةٍ فی کلِ شهرٍ عامین حتی وافَقَتْ حَجةُ ابی بکر الآخر من العامین فی ذی القعدة قبلَ حَجَّة النبی (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) بسنةٍ ثم حج النبی (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) من قابلٍ فی ذی الحجة فلذلک حینَ یقول النبی (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) «ان الزمان قد استدار کهیئته یوم خلق السموات والارض».
مراسم حج در سال قبل از
حجة الوداع، در غیر زمان خودش واقع شد؛ زیرا مردم جاهلیت، ماهها را جا به جا میکردند؛ چنانچه خداوند آن را در قرآنش ذکر کرده است؛ آن جا که میفرماید: «
نسیء (جا به جا کردن و تاخیر ماههای حرام)، افزایشی در کفر (مشرکان) است که با آن، کافران گمراه میشوند یک سال، آن را حلال، و سال دیگر آن را حرام میکنند، تا به مقدار ماههایی که خداوند تحریم کرده بشود (و عدد چهار ماه، به پندارشان تکمیل گردد) و به این ترتیب، آنچه را خدا حرام کرده، حلال بشمرند. اعمال زشتشان در نظرشان زیبا جلوه داده شده و خداوند جمعیّت کافران را هدایت نمیکند.»
پس حج آنها در سال قبل از حجة الوداع و در این سالها، در غیر ذی الحجة واقع شده است.
احمد با سند خود از مجاهد در باره این سخن خداوند «انما النسیء زیادة فی الکفر» گفته است: که اهل جاهلیت دو سال در ذی الحجة، مراسم حج را برگزار میکردند، سپس دو سال در
محرم، دو سال در
صفر، حج میکردند؛ پس آنها هر دو سال و یکی از ماهها حج میکردند؛ تا این که حج ابوبکر در آخر از دو سال، در ذی القعده و یک سال قبل از حج رسول خدا واقع شد؛ پس رسول خدا در سال بعد در ذی الحجه حج کرد؛ به همین خاطر رسول خدا فرمود: «زمان به همان صورتی که خداوند از روز اول آسمان و زمین را خلق کرده است، چرخیده است»
و باز در جای دیگر از همین کتاب مینویسد:
فکانوا یَحُجُّون فی کل شهر عامین حتی وافق حجة ابی بکر الاخر من العامین فی ذی القعدة ثم حج النبی (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) حجته التی حج فوافق ذلک ذا الحجة فلذلک یقول النبی (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) فی خطبته ان الزمان قد استدار کهیئته یوم خلق الله السموات والارض وکذلک فی روایة اخری عن مجاهد قال هذا فی شان النسیء لانه کان ینقص من السنة شهرا.
اهل جاهلیت، در هر دو سال، در یک ماه حج میکردند؛ تا این که حج ابوبکر در سال آخر از دو سال و در ماه ذی القعده واقع شد؛ سپس رسول خدا حج خود را انجام داده؛ پس حج آنحضرت در ماه ذی القعده واقع شد؛ به این خاطر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) فرمود: ...
عظیمآبادی در
عون المعبود مینویسد:
فاذا قاتلوا فی شهر حرام حرموا مکانه شهرا آخر من اشهر الحل فیقولون نسانا الشهر واستمر ذلک بهم حتی اختلط ذلک علیهم وخرج حسابه من ایدیهم فکانوا ربما یحجون فی بعض السنن فی شهر ویحجون فی بعض السنن فی شهر ویحجون من قابل فی شهر غیره الی کان العام الذی حج فیه رسول الله (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) فصادف حجهم شهر الحج المشروع وهو ذو الحجة.
وقتی در ماه حرام میجنگیدند، ماه دیگری را که حلال بود به جای آن حرام میکردند؛ پس میگفتند که ما ماه را جا به جا کردیم؛ این کار آنها ادامه داشت تا این که ماهها را قاطی کردند و حساب آنها از دست شان رفت؛ پس در برخی از سالها در یک ماه و سال دیگر در ماه دیگر و در سال آینده در ماه دیگر حج میکردند؛ تا سالی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) حج کردند؛ پس حج آنها در ماهی که حج در آن مشروع بود، واقع شد و آن ماه ذی الحجة بود.
صنعانی در تفسیر خود میگوید:
فکانوا یحجون فی کل سنة فی کل شهر عامین حتی وافق حجة ابی بکر الآخرة من العامین فی ذی القعدة ثم حج النبی (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) حجته التی حج فوافق ذا الحجة.
پس اهل جاهلیت، در هر دو سال در یکی از ماهها حج میکردند؛ تااین که حج ابوبکر در آخرین سال از دو سال، در ذی القعده واقع شد؛ پس حج رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) با ماه ذی الحجة برابر شد.
و
نویری در
نهایة الارب مینویسد:
فلما کانت السنة التاسعة من الهجرة حج بالناس أبوبکر الصدیق رضی الله عنه فوافق حجه فی ذی القعدة، ثم حج رسول الله (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) فی العام القابل فوافق عود الحج الی وقته فی ذی الحجة کما وضع اولاً.
وقتی سال نهم شد، ابوبکر حج را با مردم برپا کرد؛ پس حج او با ماه ذی القعده برابر شد؛ سپس حج رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) در سال بعد بود و حج به زمان خودش در ماه ذی الحجة برگشت؛ همان طوری که از اول وضع شده بود.
و باز در جای دیگر مینویسد:
قد ثبت ان ابا بکر الصدیق رضی الله عنه حج بالناس فی السنة التاسعة من الهجرة، ووافق الحج فی ذی القعدة.
به درستیی ثابت شده است که ابوبکر به همراه مردم در سال نهم هجری حج را به جا آورد و حج او با ماه ذی القعده مصادف شد.
ابنجوزی در
زاد المسیر مینویسد:
وقال مجاهد کان اول من اظهر النسیء جنادة
بن عوف الکنانی فوافقت حجة ابی بکر ذا القعدة ثم حج النبی (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) فی العام القابل فی ذی الحجة فذلک حین قال الا ان الزمان قد استدار کهیئته یوم خلق الله السموات.
مجاهد گفته: نخستین کسی که «نسیء» را علنی کرد،
جنادة بن عوف کنانی بود؛ پس حج ابوبکر با ماه ذی القعده برابر شد؛ سپس رسول خدا در سال بعد در ماه ذی الحجة حج به جای آورد و در این زمان بود که گفت: ...
محمد بن سعد در
الطبقات الکبری به نقل از مجاهد مینویسد:
حج أبوبکر ونادی علی بالاذان فی ذی القعدة قال فکانت الجاهلیة یحجون فی کل شهر من شهور السنة عامین فوافق حج نبی الله (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) فی ذی الحجة.
ابوبکر حج را بر پا کرد و علی ندای اعلام برائت کرد و این قضیه در ماه ذی القعده بود. مجاهد گفت: اهل جاهلیت، در هر ماهی از ماههای سال، هر دو سال در یک ماه حج میکردند؛ پس حج رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) در ذی الحجة واقع شد.
جصاص در تفسیر خود مینویسد:
قد کان اهل الجاهلیة ینسئون وتغییر اسماء الشهور ولذلک لم تکن السنة التی حج فیها أبوبکر الصدیق هی الوقت الذی وضع الحج فیه.
اهل جاهلیت، ماهها را جا به جا میکردند ونام آنها را تغییر میداند؛ به همین دلیل در آن سالی که ابوبکر حج کرد، در آن ماهی نبود که حج در آن وضع شده بود.
بنابراین، انجام مراسم حج در آن سال و به همراه مشرکان، مشروع نبوده و مسلمانان اصلا در آن سال حجی انجام ندادند تا ابوبکر بر آنها امیر باشد؛ بلکه تنها وظیفه مسلمانانی که از مدینه رفته بودند، این بود که از مشرکان اعلام بیزاری کنند و این سال را آخرین سال حج آنها قرار دهند که این وظیفه طبق روایاتی که گذشت، بر عهده امیرمؤمنان (علیه
السّلام) بوده است.
حال اگر ابوبکر، ابوهریره یا هر
مسلمان دیگری برای اعلام برائت در
مکه حاضر بودهاند، یا باید این کار را آنها تحت فرمان امیرمؤمنان (علیه
السّلام) انجام داده باشند، یا این که باید
اهلسنت بپذیرند که آنها از دستور رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) سر پیچی کرده و ماموریت را به امیرمؤمنان (علیه
السّلام) واگذار نکردهاند.
طبق پنج روایتی که بررسی و صحت آن را ثابت کردیم، ماموریت
ابوبکر در این سفر تنها خواندن آیات
سوره توبه و اعلام برائت از مشرکان و فریاد زدن کلمات خاص «لَایَحُجُّ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِک...» بوده است و پیام آور خدا، همین وظیفه و ماموریت از او گرفت و آن را به امیرمؤمنان (علیه
السّلام) داد.
به عبارت دیگر، تنها ماموریتی که باید در این سفر انجام میشد، همان اعلام برائت بود و ماموریت دیگری در کار نبوده است؛ مثلا در روایت اول آمده بود:
اَنَّ النَّبِیَّ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) بَعَثَهُ بِبَرَاءَةٌ لِاَهْلِ مَکَّةَ: لَا یَحُجُّ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِک... فَسَارَ بِهَا ثَلَاثًا، ثُمَّ قَالَ لِعَلِیٍّ رَضِیَ اللَّهُ تَعَالَی عَنْهُ: «الْحَقْهُ، فَرُدَّ عَلَیَّ اَبَا بَکْرٍ، وَبَلِّغْهَا اَنْتَ»، قَالَ: فَفَعَلَ....
و در روایت دوم، سوم، چهارم و پنجم نیز دقیقا همین مطالب تکرار شده است:
بَعَثَ النَّبِیُّ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) بِبَرَاءَةٌ مَعَ اَبِی بَکْرٍ ثُمَّ دَعَاهُ، فَقَالَ: " لَا یَنْبَغِی لِاَحَدٍ اَنْ یُبَلِّغَ هَذَا اِلَّا رَجُلٌ مِنْ اَهْلِی، فَدَعَا عَلِیًّا فَاَعْطَاهُ اِیَّاهَا....
اَنّ رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) بَعَثَ بِبَرَاءَةَ اِلَی اَهْلِ مَکَّةَ مَعَ اَبِی بَکْرٍ، ثُمَّ اتَّبَعَهُ بِعَلِیٍّ، فَقَالَ لَهُ: خُذِ الْکِتَابَ، فَامْضِ بِهِ اِلَی اَهْلِ مَکَّةَ...
ثُمَّ بَعَثَ فُلاَناً بسورة التَّوْبَةِ فَبَعَثَ عَلِیًّا خَلْفَهُ فَاَخَذَهَا منه....
بَعَثَ النَّبِیُّ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) اَبَا بَکْرٍ وَاَمَرَهُ اَنْ یُنَادِیَ بِهَؤُلَاءِ الْکَلِمَاتِ، ثُمَّ اَتْبَعَهُ عَلِیًّا.
نتیجه آن که تنها ماموریتی که باید در این سفر انجام میشد و ابوبکر برای آن در ابتدای امر فرستاده شده بود، تنها ابلاغ برائت از مشرکان بوده و در این روایت هیچ سخنی از «امیر الحاج» بودن ابوبکر نیست.
طبق روایاتی که خواندیم، وقتی رسول خدا این ماموریت را از ابوبکر پس گرفت و او را شایسته ابلاغ برائت و خواندن آیات سوره توبه در میان مشرکان ندانست، او از این قضیه ناراحت شد و گریه کرد:
در روایت چهارم خواندیم که آمده بود:
فَانْصَرَفَ أبوبَکْرٍ، وَهُوَ کَئِیبٌ، فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، اُنْزِلَ فِیَّ شَیْءٌ....
ابوبکر از سفر منصرف شد؛ در حالی که گریه میکرد، پس گفت: ای رسول خدا! آیا در باره من چیزی نازل شده است؟
طبق روایت اول نیز ابوبکر گریه کرد:
فَلَمَّا قَدِمَ عَلَی النَّبِیِّ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) أبوبَکْرٍ بَکَی، قَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، حَدَثَ فِیَّ شَیْءٌ...
هنگامی که ابوبکر نزد رسول خدا آمد، ابوبکر گریه کرد و گفت: ای رسول خدا! در باره من چیز تازهای اتفاق افتاده؟
و طبق نقل
نسائی، ابوبکر پس از عزل از ماموریت، به شدت ناراحت شد:
بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) اَبَا بَکْرٍ بِبَرَاءَةَ حَتَّی اِذَا کَانَ بِبَعْضِ الطَّرِیقِ، اَرْسَلَ عَلِیًّا فَاَخَذَهَا مِنْهُ، ثُمَّ سَارَ بِهَا، فَوَجَدَ أبوبَکْرٍ فِی نَفْسِهِ....
رسول خدا ف ابوبکر را برای اعلام برائت فرستاد، وقتی برخی از مسیر را طی کرد، رسول خدا، علی را فرستاد؛ پس علی ماموریت را از او گرفت و خودش برای اعلام آن به مکه رفت؛ پس ابوبکر در دل خود ناراحت شد....
و طبق روایتی که
طبرانی نقل کرده بود، او خیال کرد که خدا و رسولش از دست او خشمگین شدهاند:
لَعَلَّ اللَّهَ وَنَبِیَّهُ سَخِطَا عَلَیَّ؟
شاید خدا و رسولش از من خشمگین شدهاند؟
گریه او ثابت میکند که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) مقام و منزلت مهمی را از او گرفته است و اگر طبق ادعای اهلسنت، ابوبکر «امیر الحاج» بود، گریه و ناراحتی برای او معنا نداشت؛ چرا که دارای مقام بالاتری بوده و طبعا برای گرفتن مقام پایین تر که زیر نظر خود او است، نباید ناراحت شود و گریه کند.
بنابراین، گریه و ناراحتی او بهترین دلیل بر این است که او «امیر الحاج» نبوده؛ بلکه وظیفه اصلی او ابلاغ برائت و خواندن سوره توبه بوده که رسول خدا او را از این مقام عزل کرده و سبب ناراحتی و گریه او شده است.
یکی از مسائلی که در روشن شدن حقیقت ماجرا نقش اساسی دارد، بازگشت ابوبکر از میانه راه است، طبق روایاتی که خواندیم، او از میانه راه با ناراحتی برگشت و وقتی پیش رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) رسید با گریه و اشک ناراحتی خود را بیان کرد.
این مطلب نشانگر این است که وظیفه اصلی او تنها ابلاغ برائت از مشرکان بوده و رسول خدا او را عزل و امیرمؤمنان (علیه
السّلام) مامور ابلاغ کرده است، اگر وظیفه او علاوه بر ابلاغ امارت نیز بود، رسول خدا دستور نمیداد که ابوبکر برگردد:
در روایت سوم خواندیم که رسول خدا از ابوبکر میخواهد که برگردد و بعد از بازگشت علت عزل او را به خودش گفت:
بَعَثَ النَّبِیُّ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) بِبَرَاءَةٌ مَعَ اَبِی بَکْرٍ ثُمَّ دَعَاهُ، فَقَالَ: «لَا یَنْبَغِی لِاَحَدٍ...» .
رسول خدا سوره برائت را به همراه ابوبکر فرستاد، سپس او را خواست و گفت: شایسته نیست که آن را جز خودم و یا کسی که از من است، ابلاغ کند.
در روایت چهارم داستان این گونه نقل شده بود:
خُذِ الْکِتَابَ، فَامْضِ بِهِ اِلَی اَهْلِ مَکَّةَ، قَالَ: فَلَحِقْتُهُ، فَاَخَذْتُ الْکِتَابَ مِنْهُ، فَانْصَرَفَ أبوبَکْرٍ، وَهُوَ کَئِیبٌ....
کتاب را بگیر و خودت آن را برای اهل مکه بخوان.
علی (علیهالسّلام) گفت: پس خودم را به ابوبکر رساندم، کتاب را از او گرفت؛ ابوبکر برگشت؛ در حالی که گریه میکرد....
طبق این روایت، ابوبکر بعد از پس گرفتن سوره برائت، به مدینه برگشته است.
و در روایت اول که از زبان خود ابوبکر نقل شده است، رسول خدا به امیرمؤمنان دستور میداد که ابوبکر را برگردان و او نیز این چنین کرد، ابوبکر برگشت و...
قَالَ: فَسَارَ بِهَا ثَلَاثًا، قَالَ لِعَلِیٍّ رَضِیَ اللَّهُ تَعَالَی عَنْهُ: «الْحَقْهُ، فَرُدَّ عَلَیَّ اَبَا بَکْرٍ، وَبَلِّغْهَا اَنْتَ»، قَالَ: فَفَعَلَ، قَالَ: فَلَمَّا قَدِمَ عَلَی النَّبِیِّ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) أبوبَکْرٍ بَکَی.
ابوبکر سه منزل رفت،
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به علی (علیه
السّلام) فرمود: خودت را به ابوبکر برساند و او را پیش من برگردان و خودت آن را ابلاغ کن. راوی گفت: علی (علیه
السّلام) این کار را انجام داد. وقتی ابوبکر نزد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) آمد، گریه کرد....
البته
ابنکثیر تلاش کرده است که کمی از سختی این مصیبت برای ابوبکر بکاهد، او ادعا کرده است که ابوبکر فوری برنگشت؛ بلکه بعد از انجام مراسم حج پیش رسول خدا آمد و...
ولیس المراد ان ابا بکر رضی الله عنه رجع مع فوره بل بعد قضائه للمناسک التی امره علیها رسول الله.
مقصود این نیست که ابوبکر فورا برگشته باشد؛ بلکه بعد از انجام مناسک که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) او را امیر آن قرار داده بود، برگشت.
در حالی که این قضیه با روایت اول که با سند صحیح از خود ابوبکر نقل شده بود، سازگاری ندارد، طبق این روایت، ابوبکر سه منزل به طرف مکه رفت و پس از آن رسول خدا به امیرمؤمنان دستور میدهد که خود را به ابوبکر برسان و او پیش من برگردان و خودت برائت را ابلاغ کن و او نیز این چنین کرد. ابوبکر نیز برگشت و با حالت گریه علت عزل خود را سؤال کرد:
قَالَ: فَسَارَ بِهَا ثَلَاثًا، قَالَ لِعَلِیٍّ رَضِیَ اللَّهُ تَعَالَی عَنْهُ: «الْحَقْهُ، فَرُدَّ عَلَیَّ اَبَا بَکْرٍ، وَبَلِّغْهَا اَنْتَ»، قَالَ: فَفَعَلَ، قَالَ: فَلَمَّا قَدِمَ عَلَی النَّبِیِّ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) أبوبَکْرٍ بَکَی.
و در روایت دوم هم تصریح داشت که رسول خدا از ابوبکر خواست که برگردد:
بَعَثَ النَّبِیُّ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) بِبَرَاءَةٌ مَعَ اَبِی بَکْرٍ ثُمَّ دَعَاهُ.
در کتاب
مسند ابوبکر نیز که با سند صیحح نقل شده، آمده است که ابوبکر پس از عزل برگشت:
ثنا ابنوَکِیعٍ، قَالَ: نَا اَبِی، عَنْ اِسْرَائِیلَ، عَنْ اَبِی اِسْحَاقَ، عَنْ زَیْدِ
بْنِ یُثَیْعٍ، عَنْ اَبِی بَکْرٍرَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، اَنّ النَّبِیَّ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) " بَعَثَهُ بِسُورَةِ بَرَاءَةٍ یَقْرَؤُهَا عَلَی النَّاسِ بِالْمَوْسِمِ، ثُمَّ اَحْدَثَ اِلَیْهِ مِنْ اَمْرِهِ مَا اَحْدَثَ، فَبَعَثَ عَلِیًّا رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، فَقَالَ: اَدْرِکْ اَبَا بَکْرٍ فَخُذْ مِنْهُ سُورَةَ بَرَاءَةٍ، فَاقْرَاْهَا عَلَی النَّاسِ، قَالَ: فَاَخَذَهَا، فَرَجَعَ أبوبَکْرٍ، فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ مَالِی اُنْزِلَ فِیَّ شَیْءٌ؟ فَقَالَ: " لا، اُمِرْتُ اَلا یُؤَدِّیَهَا اِلا اَنَا، اَوْ رَجُلٌ مِنِّی ".
زید بن یثیع از ابوبکر نقل کرده است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) او را به همراه سوره برائت فرستاد تا آن را در مراسم حج برای مردم بخواند؛ سپس اتفاق جدیدی افتاد؛ پس رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) علی (علیه
السّلام) را فرستاد و فرمود: خودت را به ابوبکر برسان، سوره برائت را از او بگیر و خودت برای مردم بخواند. راوی گوید: علی (علیه
السّلام) آن را گرفت و ابوبکر برگشت و به رسول خدا گفت: ای رسول خدا چه شده، چیزی در باره من نازل شده؟ آن حضرت فرمود: خیر، به من دستور داده شده که آن را یا خودم یا مردی که از خودم هست، انجام دهد.
حال اگر ابوبکر برنگشته باشد، طبعا با دستور رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) مخالفت و بر حکمی که خدا و رسولش کرده، گردن ننهاده است. آیا در این صورت، ابوبکر مصداق آیه ذیل آیات ذیل نخواهد شد؟
وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما اَنْزَلَ اللَّهُ فَاُولئِکَ هُمُ الْکافِرُون.
وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما اَنْزَلَ اللَّهُ فَاُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُون.
وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما اَنْزَلَ اللَّهُ فَاُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون.
ابنحجر عسقلانی که متوجه شده، سخن ابنکثیر با اصل روایات سازگاری ندارد و عوارض بدی را برای ابوبکر به دنبال خواهد داشت، ادعا کرده است که هیچ مانعی ندارد که ابوبکر بلافاصله برگشته باشد و سپس به کاروان ملحق شده باشد؛ اما برای اثبات این سخنش روایت را تحریف کرده است.
وی در
فتح الباری مینویسد:
ووقع فی حدیثِ علیٍ عند احمدٍ لما نَزَلت عشرَ آیاتٍ من براءةٍ بعث بها النبی (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) مع ابی بکر لیُقْرِاَها علی اهلِ مکةٍ ثم دعانی فقال: «ادرک ابا بکر فحیثما لقیته فخذ منه الکتاب» فرجع أبوبکر فقال یا رسول الله نزل فی شیء فقال لا الا انه لن یؤدی او لکن جبریل قال لا یؤدی عنک الا انت او رجل منک.
قال العماد
بن کثیر لیس المراد ان ابا بکر رجع من فوره بل المراد رجع من حجته قلت ولا مانع من حمله علی ظاهره لقرب المسافة.
در حدیث علی (علیه
السّلام) که احمد نقل کرده، آمده است که وقتی ده آیه از سوره برائت نازل شد، آن را به همراه ابوبکر فرستاد تا برای مردم مکه بخواند؛ سپس مرا خواست و فرمود: خود را به ابوبکر برسان، وقتی او را ملاقات کردی، کتاب را از او بگیر»؛ پس ابوبکر برگشت و گفت: ای رسول خدا! چیزی در باره من نازل شده است؟ پس فرمود: خیر، جز این که نباید انجام شود، یا این که
جبرئیل گفته: آن را ادا نکند؛ مگر خودت یا مردی که از تو است.
عماد بن کثیر گفته: مقصود این نیست که ابوبکر فورا برگشته باشد؛ بلکه مراد این است که بعد از حجش برگشته، البته مانعی ندارد که آن را بر ظاهرش حمل کنیم (فورا برگشته باشد)؛ زیرا مسافت نزدیک بوده است.
مبارکفوری نیز در
تحفة الاحوذی همین اشتباه را تکرار کرد است:
وعند احمد من حدیث علی لما نزلت عشر آیات من براءة بعث بها النبی مع ابی بکر لیقراها علی اهل مکة ثم دعانی فقال ادرک ابا بکر فحیثما لقیته فخذ منه الکتاب فرجع أبوبکر فقال یا رسول الله نزل فی شیء فقال لا الا انه لن یؤدی او لکن جبریل قال لا یؤدی عنک الا انت او رجل منک.
قال ابنکثیر لیس المراد ان ابا بکر رضی الله عنه رجع من فوره بل بعد قضائه للمناسک التی امره علیها رسول الله.
قال الحافظ فی الفتح ولا مانع من حمله علی ظاهره لقرب المسافة
در روایتی که احمد از علی (علیه
السّلام) نقل کرده آمده است که وقتی ده آیه از سوره برائت نازل شد، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) ابوبکر را فرستاد تا آن را بر مردم مکه بخواند؛ سپس مرا خواست و فرمود: «خود را به ابوبکر برسان، وقتی او را ملاقات کرد؛ کتاب را از او بگیر» پس ابوبکر برگشت و گفت: چیزی در باره من نازل شده است؟ پس فرمود: خیر، جز این که نباید انجام شود، یا این که جبرئیل گفته: آن را ادا نکند؛ مگر خود تا مردی که از تو است.
ابن کثیر گفته:
مقصود این نیست که ابوبکر فورا برگشته باشد؛ بلکه بعد از انجام مناسک که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) او را امیر آن قرار داده بود، برگشت.
حافظ (ابن حجر) در فتح الباری گفته: مانعی نیست که روایت را حمل بر ظاهر کنیم؛ چرا که مسافت نزدیک بوده است.
در حالی که در روایت
احمد بن حنبل آمده است که امیرمؤمنان (علیه
السّلام) ابوبکر را در
جحفه ملاقات کرد و او را پس فرستاد:
... ثُمَّ دَعَانِی النَّبِیُّ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) فَقَالَ لِی: " اَدْرِکْ اَبَا بَکْرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، فَحَیْثُمَا لَحِقْتَهُ فَخُذْ الْکِتَابَ مِنْهُ، فَاذْهَبْ بِهِ اِلَی اَهْلِ مَکَّةَ، فَاقْرَاْهُ عَلَیْهِمْ "، فَلَحِقْتُهُ بِالْجُحْفَةِ، فَاَخَذْتُ الْکِتَابَ مِنْهُ، وَرَجَعَ أبوبَکْرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ اِلَی النَّبِیِّ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، نَزَلَ فِیَّ شَیْءٌ....
سپس رسولخدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) مرا خواست و به من فرمود: «خود را به ابوبکر برسان، وقتی او راملاقات کردی، کتاب را از او بگیر و به سوی مردم مکه برو و برای آنها بخوان» پس من او را در جحفه ملاقات کردم و کتاب را از او گرفتم و ابوبکر پیش رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) برگشت و گفت: ای رسول خدا آیا چیزی در باره من نازل شده است؟
متاسفانه ابنحجر عسقلانی و مبارکفوری جمله «فَلَحِقْتُهُ بِالْجُحْفَةِ، فَاَخَذْتُ الْکِتَابَ مِنْهُ» را حذف کردهاند تا راحت تر به مقصود خود برسند؛ زیرا بین حجفه تا مدینه فاصله زیادی است و اگر ابوبکر از آن جا برگشته بود، دو باره به طرف مکه برگشتن برای او میسر نبود.
و همین برخوردهای نادرست و همین خیانتها به
سنت پیامبر بهترین بر بطلان عقائد آنها است؛ زیرا ثابت میکند که حتی خود آنها نسبت به حقانیت مذهب خود تردید داشتهاند و به همین خاطر دست به
تحریف و دروغگویی زدهاند تا شاید بتوانند باطل را حق جلوه دهند.
تعدادی از علمای سنی برای اثبات «امیر الحاج» بودن ابوبکر روایاتی را جعل کردهاند که رسول خدا در هنگام بازگشت از
جنگ حنین، قصد داشت که حج انجام دهد؛ اما به خاطر این که مشرکان هنوز در مکه بودند و مراسم حج را همراه با رسوم جاهلی برگزار میکردند، از انجام حج صرف نظر کرد و ابوبکر را «امیر الحاج» قرار داد و به او دستور داد که به مشرکان اعلام کند که از این بعد مشرکان حق ندارد برهنه حج نمایند و....
مبارکفوری ادعا کرده است که همین قضیه دلالت میکند که ابوبکر همچنان «امیر» مانده است؛ حتی پس از این که ماموریت ابلاغ برائت از او گرفته شد و امیرمؤمنان این وظیفه را به عهده گرفت:
قلت: ومما یَدُلُّ علی ان ابا بکرٍ لم یَزَلْ امیراً علی الموسمِ فی تلک السنةِ حدیثُ جابرٍ عند الطبری واسحاق فی مسنده والنسائی والدارمی وبن خزیمة وبن حبان ان النبیَ حینَ رجع من عمرةِ الجُعرانة بعث ابا بکر علی الحج فاقبلنا معه حتی اذا کنا بالعَرج ثوب بالصبح فسمع رغوة ناقة النبی فاذا علی علیها فقال له امیر او رسول فقال بل ارسلنی رسول الله ببراءة اقرؤها علی الناس الحدیث.
من میگویم: از چیزهایی که دلالت میکند که ابوبکر در این سال همچنان امیر مانده است، حدیث جابر است که آن را طبری، اسحاق در مسند، نسائی،
دارمی،
ابنخزیمه، و ابنحبان نقل کردهاند که رسول خدا در هنگام بازگشت از
عمره جعرانه، ابوبکر را برای انجام مراسم حج فرستاد، ما با او بودیم، هنگامی که میخواست در عرج،
نماز صبح را بخواند، صدای شتر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) را شنید و دید که علی (علیه
السّلام) بر آن سوار است، سؤال کرد که تو امیر هستی یا پیک؟ فرمود: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) مرا فرستاده است تا سوره برائت را برای مردم بخوانم. تا آخر حدیث
همان طور که مبارکفوری گفته، روایاتی نیز با این مضمون در کتابهای اهلسنت نقل شده است؛ از جمله در صحیح ابنخزیمه و صحیح ابنحبان آمده است:
«حَدَّثَنَا اَحْمَدُ
بْنُ مَنْصُورٍ الرَّمَادِیُّ، ثنا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، اخبرنی مَعْمَرٌ، عَنِ الزُّهْرِیِّ، عَنِ ابنالْمُسَیِّبِ، عَنْ اَبِی هُرَیْرَةَ، فِی قَوْلِهِ: «بَرَاءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ» قَالَ: لَمَّا قَفَلَ النَّبِیُّ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) من حُنَیْنٍ اعْتَمَرَ مِنَ الْجِعْرَانَةِ، ثُمَّ اَمَّرَ اَبَا بَکْر عَلَی تِلْکَ الْحَجَّةَ؛
از ابوهریره درباره این سخن خداوند «براءة من الله ورسوله» نقل شده است که وقتی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) از جنگ حنین بازگشت، از منطقه
جعرانه به منظور عمره، احرام بست، سپس ابوبکر را امیر حجاج در این سال قرار داد.»
و در مصنف
ابنابیشیبه آمده است:
«حَدَّثَنَا أبوبَکْرٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدَةُ
بْنُ سُلَیْمَانَ، عَنْ هِشَامِ
بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ اَبِیهِ، اَنّ النَّبِیَّ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) اعْتَمَرَ عَامَ الْفَتْحِ مِنَ الْجِعْرَانَةِ، فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ عُمْرَتِهِ اسْتَخْلَفَ اَبَا بَکْرٍ عَلَی مَکَّةَ وَاَمَرَهُ اَنْ یُعَلِّمَ النَّاسَ الْمَنَاسِکَ وَاَنْ یُؤَذِّنَ فِی النَّاسِ: مَنْ حَجَّ الْعَامَ فَهُوَ آمِنٌ، وَلَا یَحُجُّ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِکٌ، وَلَا یَطُوفُ بِالْبَیْتِ عُرْیَانٌ؛
از عروه نقل شده است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) در سال فتح مکه، از منطقه جعرانه و به منظور عمره، احرام بست، وقتی از عمره فارغ شد، ابوبکر را جانشین خود در مکه قرار داد و به او دستور داد که مناسک را به مردم یاد دهد و در میان مردم فریاد بزند: هر کس امسال حج کند، در امان است، بعد از این سال هیچ مشرکی نباید حج کند، هیچ عریانی نباید طواف کند».
در حالی که دروغ بودن این قضیه از آفتاب نیز روشنتر است؛ زیرا سازنده حدیث یادش رفته که «امیر الحاج» در آن سال؛ یعنی سال هشتم هجری، عتاب
بن اسید بوده است و رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) رسما او را به نمایندگی از خود نه تنها بر حاجیان که بر کل مکه «امیر» قرار داد.
ابن کثیر دمشقی سلفی که متوجه این قضیه بوده، تصریح میکند که این روایت غریب است؛ زیرا در آن سال امیر حج، عتاب
بن اسید بوده است:
وهذا السیاق فیه غرابة من جهة ان امیر الحج کان سنة عمرة الجعرانة انما هو عتاب
بن اسید.
در این سیاق، غرابتی است، از این جهت که امیر حاجیان در سالی که عمره جعرانه اتفاق افتاد، عتاب
بن اسید بوده است.
بیهقی در
معرفة السنن مینویسد:
ثم کانت عمرة الجعرانة فی ذی القعدة وکان قد استخلف عتاب
بن اسید علی مکة فاقام للناس الحج سنة ثمان....
پس از آن عمره جعرانه بود که در ماه ذی القعده واقع شد، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) عتاب
بن اسید را حاکم مکه قرار داد؛ پس او در این سال؛ یعنی سال هشتم، حج را برای مردم اقامه کرد.
دیگر علمای اهلسنت نیز همین مطلب را ذکر کردهاند و در واقع همه مورخان بر این مطلب متفق القول هستند که در سال فتح مکه، امیر الحاج و امیر مکه، عتاب
بن اسید بوده است، نه ابوبکر.
همین دروغها و دوگانه گوییها است که اصل امیر بودن ابوبکر را زیر سؤال برده و افسانه بودن آن را بیش از پیش آشکارتر میکند.
رسول خدا در سال هشتم، مکه را فتح کرد و شر مشرکان را برای همیشه از این شهر دفع نمود، حال سؤال این است که چرا رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) در همان سال، مراسم حج را برگزار نکرد؟ چرا این واجب الهی را دو سال به تاخیرانداخت؟
علمای اهلسنت در جواب این سؤال گفتهاند که چون در آن سال مشرکان مراسم حج را طبق رسوم جاهلی برگزاری میکردند، به صورت عریان خانه خدا را طواف میکردند و... رسول خدا از برگزار کردن مراسم حج در آن سال خودداری و آن را به سال بعد موکول کردند. در عوض در سال نهم امیرمؤمنان (علیه
السّلام) را فرستاد تا آن سال را آخرین سال حج برای مشرکان اعلام کند.
اما چگونه ممکن است که ابوبکر، در این سال حج انجام داده باشد؟ آیا شرکت در مراسمی که زنان و مردان مشرک به صورت عریان
خانه خدا را طواف میکردند، برای رسول خدا حرام و برای ابوبکر جایز بود؟
تمیمی حنبلی در کتاب
الفواکه العذاب مینویسد:
ان عامَ تسع لم یَتَمَکَّن فیه النَّبیُ، واصحابُه من منعِ المشرکین من الطواف بالبیت، وهم عراة، وقد بین الله تعالی فی کتابه ان منعهم من قربان المسجد الحرام، انما هو بعد ذلک العام الذی هو عام تسع وذلک فی قوله تعالی: «یاایها الذین آمنوا اِنَّمَا المشرکون نَجَسٌ فَلاَ یَقْرَبُواْ المسجد الحرام بَعْدَ عَامِهِمْ هذا»
۲۸ ، وعامهم هذا هو عام تسع، فدل علی انه لم یمکن منعهم عام تسع، ولذا ارسل علیاً رضی الله عنه بعد ابی بکر ینادی ببراءة: وان لا یحج بعد العام مشرک، ولا عریان، فلو بادر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) الی الحجِ عام تسعٍ لادی ذلک الی رؤیتِه المشرکین یطوفون بالبیت وهم عراةٌ وهو لا یُمکنه ان یَحْضُرَ ذلک.
در سال نهم، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) و اصحاب آن حضرت نمیتوانستند مشرکان را از طواف عریان به دور کعبه منع کنند؛ زیرا که خداوند در کتابش بیان کرده است که منع از نزدیک شدن مشرکان به
مسجد الحرام، بعد از این سال که همان سال نهم است، بوده، آن جا که خداوند فرموده: «ای کسانی که ایمان آوردهاید! مشرکان ناپاکند پس نباید بعد از امسال، نزدیک مسجد الحرام شوند!» و آن سال، سال نهم بوده است؛ پس این
آیه دلالت میکند که منع از آنها در سال نهم بوده است. به همین دلیل علی (علیه
السّلام) را بعد از ابوبکر فرستاد تا از آنها اعلام بیزاری کرده و بگوید: «بعد از این سال هیچ مشرکی و هیچ عریانی حق انجام حج را ندارد».
اگر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) در سال نهم حج میکردند، منجر به دیدن مشرکانی میشد که در حال عریان خانه خدا را طواف میکردند و آن حضرت نمیتوانست با چنین وضعیتی در آن جا حاضر شود.
آقای
محمدامین شنقیطی نیز در کتاب
اضواء البیان مینویسد:
فلو بادر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) الی الحج عام تسع لادی ذلک الی رؤیته المشرکین یطوفون بالبیت، وهم عراة وهو لا یمکنه ان یحضر ذلک.
اگر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) در سال نهم حج میکردند، منجر به دیدن مشرکانی میشد که در حال عریان خانه خدا را طواف میکردند و آن حضرت نمیتوانست با چنین وضعیتی در آن جا حاضر شود.
بنابراین، اهلسنت یا باید بپذیرند که مسلمانان به همراه ابوبکر، در مراسمی شرکت کردهاند که زن و مرد مشرک به صورت عریان خانه خدا را طواف کردهاند، و آنها مشرکان عریان را دیدهاند؛ چون چشم بسته که نمیتوانستند طواف کنند. یا باید بپذیرند که آنها اصلا در این سال در مراسم حج شرکت نداشتند؛ بلکه تنها در
منا حاضر شدند و آیات سوره برائت را خواند و از مشرکان اعلام بیزاری کردند.
عدهای از علمای اهلسنت ادعا کردهاند که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)، امیرمؤمنان (علیه
السّلام) را به دنبال ابوبکر فرستاد تا پشت سر ابوبکر نماز بخواند و با این کار میخواست در حقیقت برتری ابوبکر را بر امیرمؤمنان (علیه
السّلام) ثابت کند.
فخر رازی در این زمینه مینویسد:
وقیل قرر ابا بکر علی الموسم وبعث علیاً خلفه لتبلیغ هذه الرسالة، حتی یصلی علی خلف ابی بکر ویکون ذلک جاریاً مجری التنبیه علی امامة ابی بکر، والله اعلم.
گفتهاند که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) ابوبکر را امیر موسم قرار داد، علی را به دنبال او و به منظور تبلیغ این رسالت فرستاد تا پیش ابوبکر نماز بخواند، و این قضیه اشارهای باشد بر امامت ابوبکر.
مبارکفوری نیز مینویسد:
وقیل انما بعث علیا فی هذه الرسالة حتی یصلی خلف ابی بکر ویکون جاریا مجری التنبیه علی امامة ابی بکر بعد رسول الله لان النبی بعث ابا بکر امیرا علی الحاج وولاه الموسم وبعث علیا خلفه لیقرا علی الناس ببراءة فکان أبوبکر الامام وعلی المؤتم وکان أبوبکر رضی الله عنه الخطیب وعلی المستمع.
وکان أبوبکر المتولی امر الموسم والامیر علی الناس ولم یکن ذلک لعلی فدل ذلک علی تقدیم ابی بکر علی علی وفضله علیه انتهی.
گفتهاند که علی را به این ماموریت فرستاد تا پشت سر ابوبکر نماز بخواند و این قضیه اشارهای باشد بر امامت ابوبکر بعد از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم). زیرا آن حضرت ابوبکر را امیر الحاج و سرپرست موسم قرار داد، و علی را به دنبال او فرستاد تا سوره برائت را بخواند؛ پس ابوبکر امام و علی ماموم بوده، ابوبکر خطیب و علی شنونده بوده است.
ابوبکر سرپرست امر موسم و امیر بر مردم بوده؛ در حالی که علی این چنین نبوده است؛ پس این دلالت میکند بر مقدم بودن ابوبکر بر علی و برتری او.
بحث امیر بودن ابوبکر را پیش از این بررسی کردیم و ثابت شد که اصلا در آن سال حجی نبوده است که ابوبکر امیر آن باشد. در این بخش تنها به بحث نماز خواندن امیرمؤمنان (علیه
السّلام) پشت سر ابوبکر خواهیم پرداخت.
اولاً: از مدعیان درخواست میکنیم که یک روایت به ما نشان دهند که امیرمؤمنان (علیه
السّلام) پشت سر ابوبکر نماز خوانده باشد. و متاسفانه مدعیان، هیچ مدرکی در این زمینه ارائه نکردهاند؛ چون حتی یک روایت ضعیف نیز در این زمینه در کتابهای شیعه و سنی یافت نمیشود. و ادعای بدون دلیل ارزشی ندارد؛
ثانیاً: همان طور که پیش از این ثابت کردیم تنها ماموریت این سفر، برائت از مشرکان بود که این وظیفه به عهده امیرمؤمنان (علیه
السّلام) بوده و ابوبکر هیچ مسؤولیتی در این سفر نداشته است؛ پس اصلا ابوبکر امیر و امام نبوده است که کسی پشت سر او نماز خوانده باشد؛
ثالثاً: بر طبق مبنای اهلسنت، امام جماعت بودن، فضیلت محسوب نمیشود و ثابت نمیکند که او بر مامومین خود برتری دارد. اکثر بزرگان اهلسنت گفتهاند که خواندن نماز پشت سر هر فاسق و فاجری جایز است؛ چنانچه
عبدالله بن عمر پشت سر
حجاج بن یوسف که از او فاسق تر در تاریخ
اسلام نبوده، همواره نماز میخوانده است.
ابنتیمیه حرانی در این باره مینویسد:
ولهذا قالوا فی العقائدِ انه یُصلی الجمعةَ والعیدَ خلفَ کلِ امامٍ براً کان او فاجراً وکذلک اذا لم یکن فی القریة الا امامٌ واحدٌ فانها تصلی خلفه الجماعات فان الصلاة فی جماعة خیر من صلاة الرجل وحده وان کان الامام فاسقا.
هذا مذهب جماهیر العلماء احمدُ
بن حنبل والشافعی وغیرهما بل الجماعةُ واجبةٌ علی الاعیان فی ظاهر مذهب احمد ومن ترک الجمعة والجماعة خلف الامام الفاجر فهو مبتدعٌ عند الامام احمد وغیره من ائمة السنة کما ذکره فی رسالة عبدوس وبن مالک والعطار.
والصحیح انه یصلیها ولا یعیدها فان الصحابة کانوا یصلون الجمعة والجماعة خلف الائمة الفجار ولا یعیدون کما کان
بن عمر یصلی خلف الحجاج وبن
مسعود وغیره یصلون خلف الولید
بن عقبة وکان یشرب الخمر حتی انه صلی بهم مرة الصبح اربعا ثم قال ازیدکم؟...
به همین خاطر علما در عقائد گفته آند که خواندن نماز عید و جمعه، پشت سر هر امامی؛ چه نیکوکار و چه بدکار جایز است؛ همچنین اگر در قریه، یک امام بیشتر نباشد، باید پشت سر او نماز خواند؛ زیرا نماز جماعت بهتر از نماز فرادا است؛ اگر چه امام فاسق باشد.
این مذهب اکثر علما؛ از جمله احمد
بن حنبل، شافعی و دیگران است؛ بلکه نماز جماعت بنابر مذهب احمد، بر بزرگان واجب است؛ و هر کس نماز جمعه و یا جماعت را پشت سر امام بدکار ترک کند، از دیدگاه امام احمد و دیگر پیشوایان سنت، بدعتگذار است؛ چنانچه
عبدوس و
ابنمالک و
عطار آن را ذکر کردهاند.
دیدگاه صحیح این است که (پشت سر امام فاجر) نماز بخواند و آن را اعاده نکند؛ چرا که صحابه نماز جمعه و جماعت را پشت سر امام فاجر میخواندند و اعاده نمیکردند؛ چنانچه پسر عمر پشت سر حجاج،
ابنمسعود و دیگران پشت سر
ولید بن عقبه نماز خواندهاند؛ در حالی که ولید
بن عقبه شراب میخورد؛ تا این که یکبار نماز صبح را چهار رکعت خواند و سپس گفت: آیا میخواهید که بیشتر بخوانم؟
پس اگر امیرمؤمنان (علیه
السّلام) پشت سر ابوبکر نماز خوانده باشد، به این دلیل بوده که نمیخواسته بدعتگذار باشد؛ چون ترک نماز جمعه و جماعت پشت سر امام فاجر، بر طبق مبنای احمد
بن حنبل و ابنتیمیه
بدعت است!!!
البته مدارک زیادی در این باره وجود دارد که ما تنها به همین یک مورد بسنده میکنیم.
حتی
علمای اهلسنت، نماز خواندن پشت یک بچه را که نمیتوانسته
عورت خود را بپوشاند، جایز دانسته و آن را از
صحابه نقل کردهاند.
محمد بن اسماعیل بخاری در صحیح خود مینویسد:
«حدثنا
سُلَیْمَانُ بن حَرْبٍ حدثنا حَمَّادُ
بن زَیْدٍ عن اَیُّوبَ عن ابی قِلَابَةَ عن عَمْرِو
بن سَلَمَةَ قال قال لی أبوقِلَابَةَ... فلما کانت وَقْعَةُ اَهْلِ الْفَتْحِ بَادَرَ کُلُّ قَوْمٍ بِاِسْلَامِهِمْ وَبَدَرَ ابی قَوْمِی بِاِسْلَامِهِمْ فلما قَدِمَ قال جِئْتُکُمْ والله من عِنْدِ النبی (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) حَقًّا فقال صَلُّوا صَلَاةَ کَذَا فی حِینِ کَذَا وَصَلُّوا صَلَاةَ کَذَا فی حِینِ کَذَا فاذا حَضَرَتْ الصَّلَاةُ فَلْیُؤَذِّنْ احدکم وَلْیَؤُمَّکُمْ اَکْثَرُکُمْ قُرْآنًا فَنَظَرُوا فلم یَکُنْ اَحَدٌ اَکْثَرَ قُرْآنًا مِنِّی لِمَا کنت اَتَلَقَّی من الرُّکْبَانِ فَقَدَّمُونِی بین اَیْدِیهِمْ وانا
بن سِتٍّ او سَبْعِ سِنِینَ وَکَانَتْ عَلَیَّ بُرْدَةٌ کنت اذا سَجَدْتُ تَقَلَّصَتْ عَنِّی فقالت امْرَاَةٌ من الْحَیِّ الا تغطون عَنَّا اسْتَ قَارِئِکُمْ فاشتروا فَقَطَعُوا لی قَمِیصًا فما فَرِحْتُ بِشَیْءٍ فَرَحِی بِذَلِکَ الْقَمِیصِ»
أبوقلابه میگوید: در فتح مکه هر قوم و گروهی در
اسلام آوردن، سبقت میگرفتند، پدر من هم با دار و دستهاش
مسلمان شدند، وقتی که برگشت گفت: از نزد پیامبری آمدم که بر حق است و دستور داد تا نماز بخوانیم و سفارش میکرد که فلان نماز را در فلان وقت بخوانید، وقتی که زمان برگزاری نماز رسید، اذان بگویید و یک نفر از شما که
قرآن بیشتر بلد است، باید امام بر شما باشد، وقت
اذان رسید، دیدند کسی بیشتر از من قرآن بلد نیست.
پس مرا امام جماعت قرار دادند؛ در حالی که شش یا هفت ساله بودم و بردی بر بدنم پوشانده بودم که وقت سجده رفتن کنار میرفت و عورتم پیدا میشد، زنی از قبیله حی گفت: عورت پیش نمازتان را از ما بپوشانید. پیراهنی برای من خریدند که برای چیزی مانند آن پیراهن خوشحال نشده بودم.
ثالثاً: خود ابوبکر در موارد متعدد پشت سر افرادی از اصحاب نماز خوانده است؛ از جمله پشت سر
سالم مولی ابیحذیفه.
«حدثنا عُثْمَانُ
بن صَالِحٍ حدثنا عبد اللَّهِ
بن وَهْبٍ اخبرنی
بن جُرَیْجٍ اَنَّ نَافِعًا اخبره اَنَّ
بن عُمَرَ رضی الله عنهما اخبره قال: کان
سَالِمٌ مولی ابی حُذَیْفَةَ یَؤُمُّ الْمُهَاجِرِینَ الْاَوَّلِینَ وَاَصْحَابَ النبی (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) فی مَسْجِدِ قُبَاءٍ فِیهِمْ أبوبَکْرٍ وَعُمَرُ وأبوسَلَمَةَ وَزَیْدٌ وَعَامِرُ
بن رَبِیعَةَ؛
از عبدالله
بن عمر نقل شده که گفت:
سالم مولی ابی حذیفه، امامت نماز جماعت نخستین مهاجرین و اصحاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) را در
مسجد قبا به عهده داشت، ابوبکر، عمر،
ابوسلمه، زید و
عامر بن ربیعه نیز در این نماز جماعت شرکت داشتند.»
پس بر مبنای فخررازی، مبارکفوری و... باید
سالم مولی ابی حذیفه که امام ابوبکر بوده، بعد از رسول خدا خلیفه میشدند نه ابوبکر.
بنابراین، از دیدگاه اهلسنت امامت در نماز، هیچ فضیتلی را برای کسی ثابت نمیکند.
روایاتی در
صحیح بخاری و
مسلم وجود دارد که ابوهریره به دستور ابوبکر در مکه اعلام برائت کرده و همان سخنانی را باید امیرمؤمنان (علیه
السّلام) به دستور رسول خدا در مکه فریاد میزد، ابوهریره به دستور ابوبکر این کار را کرده است. بخاری در صحیح خود چندین روایت با این مضمون نقل کرده است؛ از جمله:
«حدثنا یحیی
بن بُکَیْرٍ حدثنا اللَّیْثُ قال یُونُسُ قال
بن شِهَابٍ حدثنی حُمَیْدُ
بن عبد الرحمن اَنَّ اَبَا هُرَیْرَةَ اخبره اَنَّ اَبَا بَکْرٍ الصِّدِّیقَ رضی الله عنه بَعَثَهُ فی الْحَجَّةِ التی اَمَّرَهُ علیها رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) قبل حَجَّةِ الْوَدَاعِ یوم النَّحْرِ فی رَهْطٍ یُؤَذِّنُ فی الناس الا لَا یَحُجُّ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِکٌ ولا یَطُوفُ بِالْبَیْتِ عُرْیَانٌ.
حمید بن عبدالرحمن به نقل از ابوهریره نقل کرده است که ابوبکر او را برای در ایام حج -همان حجی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) قبل از حجة الوداع او را امیر قرار داده بود- فرستاد که در روز قربانی همراه با گروهی فریاد بزنند: بعد از این سال هیچ مشرکی نباید حج کند و هیچ عریانی نباید دور خانه خدا طواف نماید.»
البته بخاری روایت دیگری را نیز نقل کرده است که طبق آن، امیرمؤمنان (علیه
السّلام) نیز به همراه آنها در مکه اعلام برائت کرده است؛ اما اعلام برائت توسط ابوهریره، به امر ابوبکر بوده است:
«حدثنا اِسْحَاقُ قال حدثنا یَعْقُوبُ
بن ابراهیم قال حدثنا
بن اَخِی
بن شِهَابٍ عن عَمِّهِ قال اخبرنی حُمَیْدُ
بن عبد الرحمن
بن عَوْفٍ اَنَّ اَبَا هُرَیْرَةَ قال بَعَثَنِی أبوبَکْرٍ فی تِلْکَ الْحَجَّةِ فی مُؤَذِّنِینَ یوم النَّحْرِ نُؤَذِّنُ بِمِنًی الا لَا یَحُجَّ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِکٌ ولا یَطُوفَ بِالْبَیْتِ عُرْیَانٌ قال حُمَیْدُ
بن عبد الرحمن ثُمَّ اَرْدَفَ رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) عَلِیًّا فَاَمَرَهُ اَنْ یُؤَذِّنَ ب براءة قال أبوهُرَیْرَةَ فَاَذَّنَ مَعَنَا عَلِیٌّ فی اَهْل مِنًی یوم النَّحْرِ لَا یَحُجُّ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِکٌ ولا یَطُوفُ بِالْبَیْتِ عُرْیَانٌ.»
حمید
بن عبدالرحمن از ابوهریره نقل کرده است که ابوبکر مرا در این حج به همراه مؤذنها فرستاد که در روز
قربانی در منی فریاد بزنیم: «بعد از این سال هیچ مشرکی نباید حج کند، هیچ عریانی نباید طواف کند». حمید گوید: سپس رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) علی را به دنبال آنها فرستاد؛ پس به علی دستور دادتا اعلام برائت کند. ابوهریره گفت: علی به همراه ما در میان حاضران در منی در روز قربانی اعلام میکرد که هیچ مشرکی...
أبوجعفر طحاوی در شرح
مشکل الآثار پس از نقل روایات فراونی که دلالت میکند، رسول خدا ماموریت را از ابوبکر پس گرفته و آن را به علی
بن ابیطالب (علیه
السّلام) داده، روایاتی را که بخاری و
مسلم نقل کردهاند، آورده و تلاش کرده است که بین آنها وجه الجمعی را بیابد:
قَالَ أبوجَعْفَرٍ: فَقَالَ قَائِلٌ: فَقَدْ رُوِیَ عَنْ اَبِی هُرَیْرَةَ مَا قَدْ دَلَّ اَنَّ النِّدَاءَ کَانَ بِهَذِهِ الاَشْیَاءِ الَّتِی فِیمَا رُوِّیتُمْ مُضَافَةً اِلَی عَلِیٍّ کَانَتْ بِاَمْرِ اَبِی بَکْرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ.
(۳۰۷۴)
[۱۷۳] فَذَکَرَ مَا قَدْ حَدَّثَنَا ابناَبِی دَاوُدَ قَالَ: حَدَّثَنَا أبوالْیَمَانِ، قَالَ: حَدَّثَنَا شُعَیْبُ
بْنُ اَبِی حَمْزَةَ، عَنِ الزُّهْرِیِّ....
ابوجعفر (طحاوی) اگر گویندهای بگوید: از ابوهریره روایاتی نقل شده است که فریاد زدن این مطالب که طبق آن چه شما روایت کردهاید علی نیز در آن شرکت داشته، به امر ابوبکر بوده است؛ پس برای ما
ابنابی داود از
ابوالیمان از
شعیب بن حمزه از زهری نقل کرده است که...
سپس در ادامه میگوید:
قَالَ هَذَا الْقَائِلُ: فَقَدْ دَلَّ حَدِیثُ اَبِی هُرَیْرَةَ هذا عَلَی اَنَّ التَّبْلِیغَ بِهَذِهِ الاَشْیَاءِ اِنَّمَا کَانَ مِنْ اَبِی بَکْرٍ، لا مِنْ عَلِیٍّ، وَهَذَا اضْطِرَابٌ فِی هَذِهِ الآثَارِ شَدِیدٌ.
فَکَانَ جَوَابُنَا لَهُ فِی ذَلِکَ، بِتَوْفِیقِ اللَّهِ عزوجل وَعَوْنِهِ، اَنَّهُ مَا فِی ذَلِکَ اضْطِرَابٌ کَمَا ذَکَرَ؛ لاَنَّ الاِمْرَةَ فِی تِلْکَ الْحَجَّةِ اِنَّمَا کَانَتْ لاَبِی بَکْرٍ خَاصَّةً لا شَرِیکَ لَهُ فِیهَا، وَکَانَتِ الطَّاعَةُ فِی الاَمْرِ وَالنَّهْیِ الَّذِی یَکُونُ فِیهَا اِلَی اَبِی بَکْرٍ لا اِلَی سِوَاهُ، فَمِنْ اَجْلِ ذَلِکَ بَعَثَ اَبَا هُرَیْرَةَ فِی الْمُؤَذِّنِینَ الَّذِینَ کَانُوا مَعَهُ لِیَمْتَثِلُوا مَا یَاْمُرُهُمْ بِهِ عَلِیٌّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فِیمَا بَعَثَهُ رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) لَهُ....
این گوینده گفته: حدیث ابوهریره دلالت میکند، تبلیغ این مطالب توسط او به امر ابوبکر بوده نه به امر علی و اضطراب در این روایات بسیار شدید است.
جواب ما به او به توفیق و کمک خداوند این است که اضطرابی در کار نیست؛ همان طور که گذشت، امارت در این حج تنها به عهده ابوبکر بوده و کسی در آن شریک نبود است، امر و نهی در این سفر نیز به عهده ابوبکر بوده و باید از او اطاعت میشده نه غیر او. به همین خاطر ابوبکر ابوهریره را به همراه دیگر مؤذنانی که همراه او بودند، فرستاد تا از دستوراتی که علی (علیه
السّلام) در رابطه با ماموریتی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) به او داده، اطاعت کنند.
و باز در ادامه و پس از نقل روایتی که طبق آن ابوهریره به فرمان امیرمؤمنان در مکه اعلام برائت میکرده، میگوید:
قَالَ أبوجَعْفَرٍ: فَدَلَّ ذَلِکَ عَلَی اَنَّ نِدَاءَ اَبِی هُرَیْرَةَ اِنَّمَا کَانَ بِمَا یُلْقِیهِ عَلِیٌّ عَلَیْهِ، وَاَنَّ مَصِیرَهُ کَانَ اِلَی عَلِیٍّ کَانَ بِاَمْرِ اَبِی بَکْرٍ؛ لاَنَّ الاَمْرَ کَانَ اِلَیْهِ، اِذْ کَانَ هُوَ الاَمِیرُ فِی تِلْکَ الْحَجَّةِ، حَتَّی رَجَعَ اِلَی رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) مُنْصَرِفًا مِنْهَا.
وَفِیمَا بَیَّنَّا مِنْ ذَلِکَ عُلُوُّ الْمَرْتَبَةِ لاَبِی بَکْرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فِی اِمْرَتِهِ عَلَی الْمُبَلِّغِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) فِیمَا لا یَصْلُحُ اَنْ یَکُونَ الْمُبَلِّغُ لَهُ عَنْهُ اِلا هُوَ.
وَفِیهِ اَیْضًا عُلُوُ مَرْتَبَةِ عَلِیٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فِی اخْتِصَاصِ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) اِیَّاهُ بِمَا اخْتَصَّهُ بِهِ مِنَ التَّبْلِیغِ عَنْهُ....
ابوجعفر گفته: این روایت دلالت میکند که آن چه را که ابوهریره اعلام کرده است، به القاء علی (علیه
السّلام) بر او بوده؛ اما طی مسیرش به سوی علی (علیه
السّلام) به دستور ابوبکر بوده است؛ زیرا تا هنگام بازگشت به پیش رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) امیر حج در این سال ابوبکر بود است.
در آن چه بیان کردیم، برتری مقام ابوبکر روشن میشود؛ زیرا او بر مبلغ رسول خدا، امیر بوده است، و او مبلغ چیزی بوده است که غیر از او کس دیگری شایستگی ابلاغ آن را نداشته است...
در این داستان، برتری مقام علی (علیه
السّلام) نیز ثابت میشود؛ زیرا رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) ماموریت این تبلیغ را به او اختصاص داد.
همان طوری که پیش از این نیز گفتیم: روایاتی که دلالت میکند ماموریت تبلیغ تنها به عهده امیرمؤمنان (علیه
السّلام) بوده، با سندهای صحیح نقل شد و صحت آنها را نیز ثابت کردیم؛ پس اگر ابوهریره یا شخصی دیگری، در مکه این ماموریت را انجام داده باشد، یا باید به دستور و تحت فرمان امیرمؤمنان (علیه
السّلام) بوده باشد و یا این که باید اهلسنت بپذیرند که ابوهریره از فرمان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) که این ماموریت را به امیرمؤمنان (علیه
السّلام) واگذار کرده بوده، تخلف کرده است.
علاوه بر این، گفتار طحاوی اشکالات دیگری نیز دارد که به اختصار به آنها اشاره خواهیم کرد.
آن چه از بخاری و
مسلم نقل شده و طحاوی حنفی نیز به آنها استناد کرده تا ثابت کند که ابوهریره به فرمان ابوبکر این ماموریت انجام داده است، به هیچ وجه نمیتواند مقصود او را ثابت کند؛ زیرا ابوهریره میگوید که ابوبکر به ما چنین دستوری داده بود که در مکه این سخنان را به مردم بگوییم؛ اما در ادامه نگفته است که این ماموریت به دستور ابوبکر انجام نیز شده است.
بلی، از آن جائی که این ماموریت در ابتدا در اختیار ابوبکر بوده، شاید ابوبکر، ابوهریره را مامور این کار کرده باشد؛ اما وقتی ماموریت از ابوبکر گرفته و به امیرمؤمنان (علیه
السّلام) سپرده شد، بالطبع باید ابوهریره با اجازه امیرمؤمنان و تحت فرمان آن حضرت باید این کار را انجام داده باشد نه به فرمان ابوبکر؛ چون ابوبکر دیگر در این باره اختیاری نداشته است و رسول خدا اختیار
تبلیغ را از او گرفته بود.
نکته دیگر این که: صدر و ذیل سخن طحاوی با یکدیگر در تضاد است؛ زیرا روایاتی که پیش از این طحاوی در باره ابوبکر آورد، ثابت میکرد که ابوبکر به ابوهریره تلقین کرد و دستور داده بود که در مکه فریاد بزند:
لا یَحُجَّ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِکٌ، وَلا یَطُوفَ بِالْبَیْتِ عُرْیَانٌ.
اما در این جا میگوید که این سخنان به تلقین امیرمؤمنان (علیه
السّلام) بوده و تنها همراهی ابوهریره با امیرمؤمنان به دستور ابوبکر بوده است و این دو سخن با یکدیگر در تضاد هستند.
از او سؤال میکنیم که بالاخره ابوهریره این سخنان را به دستور و تلقین ابوبکر گفته یا به تلقین امیرمؤمنان (علیه
السّلام)؟
اگر به تلقین امیرمؤمنان (علیه
السّلام) باشد، پس روایاتی که را پیش از این طحاوی آورد و بر طبق آن ادعا کرد، گفتن این سخنان توسط ابوهریره به دستور ابوبکر بوده، باید دروغ و ساختگی باشد.
اگر ابوهریره این روایات را به تلقین ابوبکر گفته، پس باید بپذیریم که ابوهریره و همچنین ابوبکر با دستور رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) مخالفت کردهاند؛ چرا که رسول خدا این ماموریت را از ابوبکر گرفته و اختیار آن را به امیرمؤمنان (علیه
السّلام) داده بود.
روایات صحیح السندی در منابع اهلسنت نقل شده است که طبق آنها، ابوهریره همکار امیرمؤمنان (علیه
السّلام) بوده و تنها زمانی که صدای آن حضرت میگرفته یا خسته میشده، ابوهریره به جای آن حضرت همان سخنان را تکرار میکرده است. ابنحبان در صحیح خود مینویسد:
اَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ
بْنُ مُحَمَّدٍ الاَزْدِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا اِسْحَاقُ
بْنُ اِبْرَاهِیمَ، قَالَ: اَخْبَرَنَا جَرِیرٌ، عَنِ الْمُغِیرَةِ، عَنِ الشَّعْبِیِّ، عَنِ الْمُحَرَّرِ
بْنِ اَبِی هُرَیْرَةَ، عَنْ اَبِیهِ، قَالَ: کُنْتُ مَعَ عَلِیِّ
بْنِ اَبِی طَالِبٍ اُنَادِی بِالْمُشْرِکِینَ، فَکَانَ عَلِیٌّ اِذَا صَحِلَ صَوْتُهُ، اَوِ اشْتَکَی حَلْقُهُ، اَوْ عَیِیَ مِمَّا یُنَادِی، نَادَیْتُ مَکَانَهُ، قَالَ: فَقُلْتُ لاَبِی: اَیَّ شَیْءٍ کُنْتُمْ تَقُولُونَ؟ قَالَ: کُنَّا نَقُولُ: " لا یَحُجُّ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِکٌ....
محرر
بن ابی هریره از پدرش نقل میکند که من به همراه علی
بن ابی طالب (علیه
السّلام) بودم و برای مشرکان سخن میگفتم، پس هر گاه علی صدایش میگرفت یا از درد گلو شکایت میکرد، یا خسته میشد، من به جای او فریاد میزدم، سؤال کردم که چه چیزی را فریاد میزدید؟ گفت: ما میگفتیم: بعد از این مشرکان حق شرکت در مراسم حج را ندارند...
طبق این روایت، ماموریت اصلی به عهده امیرمؤمنان (علیه
السّلام) بوده، و ابوهریره تنها در زمانی که امیرمؤمنان علیه خسته میشده، به جای آن حضرت، همان سخنان را تکرار میکرده است. این روایت به خوبی روایات اعلام برائت توسط ابوهریره را تفسیر و توجیه و مقصود آن را بیان میکند.
در زمانهای گذشته، هر وقت شخصی در میان جمعیت زیادی سخنرانی میکرد، طبیعی بود که نمیتوانست صدایش را به گوش همه مردم برساند، به همین خاطر در میان جمعیت و با فواصل معین، افرادی میایستادند و آن چه را که آنها میشنیدند، با صدای بلند برای افراد دورتر تکرار میکردند، و به این صورت تمام جمعیت سخن، خطیب را میشنیدند.
روایات صحیح السند دیگری در منابع اهلسنت نقل شده است که بر طبق آن، ابوهریره مؤذن امیرمؤمنان (علیه
السّلام) بوده و در حقیقت وظیفه تکرار سخن آن حضرت را برای افراد دورتر داشته است.
ابوعبید
قاسم بن سلام در کتاب
الاموال مینویسد:
وَحَدَّثَنِی ابناَبِی عَدِیٍّ، عَنْ شُعْبَةَ، عَنْ مُغِیرَةَ، عَنِ الشَّعْبِیِّ، عَنِ الْمُحَرَّرِ
بْنِ اَبِی هُرَیْرَةَ، عَنْ اَبِیهِ، قَالَ: " کُنْتُ مُؤَذِّنَ عَلِیِّ
بْنِ اَبِی طَالِبٍ حِینَ بَعَثَهُ رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) بِبَرَاءَةَ اِلَی اَهْلِ مَکَّةَ، قَالَ: فَنَادَیْتُ حَتَّی صَحِلَ صَوْتِی، قَالَ: قُلْتُ بِمَ نَادَیْتَهُمْ؟ قَالَ: " نَادَیْتُهُمْ: اَنْ لا یَدْخُلَ الْجَنَّةَ اِلا نَفْسٌ مُؤْمِنَةٌ، وَلا یَحُجَّ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِکٌ، وَلا یَطُوفَ بِالْبَیْتِ عُرْیَانٌ، وَمَنْ کَانَ بَیْنَهُ وَبَیْنَ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) عَهْدٌ فَاَجَلُهُ اَرْبَعَةُ اَشْهُرٍ: فَاِذَا مَضَتِ الاَرْبَعَةُ الاَشْهُرُ، فَاِنَّ اللَّهَ بَرِئَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَرَسُولُهُ "
محرر بن ابوهریره از پدرش نقل کرده است که من مؤذن علی
بن ابی طالب بودم، در آن هنگام که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) او را برای اعلام برائت به سوی مردم مکه فرستاد. ابوهریره گفت: من فریاد میزدم تا جائی که صدایم میگرفت. محرر گفت: سؤال کردم که چه چیزی را فریاد میزدید، گفت: ما فریاد میزدیم که: «غیر از مؤمن کسی وارد
بهشت نمیشود، بعد از این سال هیچ مشرکی نباید حج کند، هیچ عریانی نباید طواف کند، هر کس بین او و رسول خدا پیمانی است؛ سر رسید آن تا چهارماه است، وقتی چهار ماه شد، پس خدا و رسولش از مشرکان بیزارند».
افراد متعددی در سند این روایت وجود دارد که در ادامه به بررسی آنها پرداخته میشود.
وی از روات بخاری،
مسلم و سایر صحاح سته است:
محمد
بن ابراهیم
بن ابی عدی أبوعمرو بصری ثقة سمع حمیدا وطبقته وعنه احمد
بن سنان وعدة مات ۱۹۴ ع.
محمد بن ابراهیم، ثقه است و از حمید و افراد هم طبقه او روایت شنیده است.
محمد
بن ابراهیم
بن ابی عدی وقد ینسب لجده وقیل هو ابراهیم أبوعمرو البصری ثقة من التاسعة مات سنة اربع وتسعین علی الصحیح ع.
محمد
بن ابراهیم که گاهی به جدش نسبت داده میشود، ثقه و از طبقه نهم است.
وی از روات بخاری،
مسلم و سایر صحاح سته است:
شعبة
بن الحجاج الحافظ أبوبسطام العتکی امیرالمؤمنین فی الحدیث... له نحو من الفی حدیث مات فی اول عام ۱۶ ثبت حجة ویخطیء فی الاسماء قلیلا ع
شعبة بن الحجاج، حافظ و امیرمؤمنان در
علم حدیث بود. نزدیک به دو هزار روایت از او نقل شده، ایشان مورد اعتماد و حجت بود؛ اما در اسماء کمی اشتباه داشت.
شعبة
بن الحجاج
بن الورد العتکی مولاهم أبوبسطام الواسطی ثم البصری ثقة حافظ متقن کان الثوری یقول هو امیرالمؤمنین فی الحدیث وهو اول من فتش بالعراق عن الرجال وذب عن السنة وکان عابدا من السابعة مات سنة ستین ع
شعبة
بن الحجاج، ثقه، حفاظ و استوار بود. ثوری گفته است که او امیرمؤمنان در حدیث بود. او نخستین کسی بود که در
عراق علم رجال را گسترش داد و از سنت دفاع کرد، او عابد و از طبقه هفتم بود.
وی از روات بخاری،
مسلم و سایر صحاح سته است:
ع مغیرة
بن مقسم الفقیه الحافظ أبوهشام الضبی مولاهم الکوفی الاعمی ولد اعمی وکان عجبا فی الذکاء... قال شعبة کان احفظ من حماد
بن ابی
سلیمان وروی جریر عن مغیرة قال ما وقع فی مسامعی شیء فنسیته وضعف احمد روایته عن ابراهیم فقط وقال ذکی حافظ صاحب سنة وقال احمد العجلی ثقة یرسل عن ابراهیم فاذا وقف ممن سمعه یخبرهم وکان من فقهاء اصحاب ابراهیم وکان عثمانیا ویحمل علی علی بعض الحمل.
مغیرة بن مقسم، فقیه و حافظ بود. کور به دنیا آمد؛ اما ذکاوت او عجیب بود. شعبه گفته که در حفظ از حماد
بن ابی
سلیمان بهتر بود. جریر از مغیره نقل کرده است که چیزی به گوشم نخورد که آن را فراموش کرده باشم. احمد
بن حنبل، تنها روایتی را که او از ابراهیم نقل کرده، تضعیف کرده و گفته است که باهوش، حافظ و صاحب سنت بوده است. احمد عجلی گفته: ثقه است؛ ولی از ابراهیم به صورت مرسل نقل کرده است، هنگامی که به یادش میآمد که روایت را از کی شنیده است، خبر میداد، او از فقها اصحاب ابراهیم بود. او از طرفداران
عثمان بود و علیه علی (علیه
السّلام) کارهای میکرد.
المغیرة
بن مقسم بکسر المیم الضبی مولاهم أبوهشام الکوفی الاعمی ثقة متقن الا انه کان یدلس ولا سیما عن ابراهیم من السادسة مات سنة ست وثلاثین علی الصحیح ع.
مغیرة
بن مقسم، ثقه و استوار بود؛ مگر این که تدلیس میکرد؛ به ویژه در روایتی از ابراهیم نقل مینمود.
عامر
بن شراحیل أبوعمرو الشعبی احد الاعلام ولد زمن عمر وسمع علیا وابا هریرة والمغیرة وعنه منصور وحصین وبیان وابن عون قال ادرکت خمسمائة من الصحابة وقال ما کتبت سوداء فی بیضاء ولا حدثت بحدیث الا حفظته وقال مکحول ما رایت افقه من الشعبی وقال آخر الشعبی فی زمانه کابن عباس فی زمانه مات سنة ثلاث او اربع ومائة ع.
عامر بن شراحیل شعبی، یکی از مشاهیر بود، در زمان
عمر به دنیا آمد، از علی (علیه
السّلام) ابوهریره و مغیره روایت شنیده است. شعبی گفت: من پانصد نفر از صحابه را درک کردم، سفیدی را سیاه نکردم، روایتی را نقل نکردم؛ مگر این که آن را حفظ کردم.
مکحول گفته: من فقیهتر از شعبی ندیدم. دیگری گفته: شعبی در زمان خودش، همانند ابنعباس در زمانش بود.
عامر
بن شراحیل الشعبی بفتح المعجمة أبوعمرو ثقة مشهور فقیه فاضل من الثالثة قال مکحول ما رایت افقه منه مات بعد المائة وله نحو من ثمانین ع
عامر
بن شراحیل، ثقه، مشهور، فقیه و فاضل بود. مکحول گفته: من فقیه تر از شعبی ندیدم.
محرر
بن ابی هریرة عن ابیه و ابن عمر وعنه الزهری وابن عقیل وثق س ق.
محرر بن ابیهریره که از پدرش و ابنعمر نقل کرده، توثیق شده است.
محرر
بن ابی هریرة الدوسی المدنی مقبول من الرابعة مات فی خلافة عمر
بن عبد العزیز س ق.
محرر
بن ابی هریره، مقبول است.
بنابراین سند این روایت نیز مشکلی ندارد.
بلاذری در
انساب الاشراف مینویسد:
«(۲: ۳۸۴) حَدَّثَنَا الْقَاسِمُ
بْنُ سَلامٍ أبوعُبَیْدٍ، حَدَّثَنَا ابناَبِی عَدِیٍّ، عَنْ شُعْبَةَ، عَنِ الْمُغِیرَةِ، عَنِ الشَّعْبِیِّ، عَنْ مُحَرَّرِ
بْنِ اَبِی هُرَیْرَةَ، عَنْ اَبِیهِ، قَالَ: " کُنْتُ مُؤَذِّنَ عَلِیٍّ حِینَ بَعَثَهُ رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) بِبَرَاءَةَ اِلَی مَکَّةَ، قَالَ: فَنَادَیْتُ حَتَّی صَحِلَ صَوْتِی، قُلْتُ: بِمَاذَا نَادَیْتَ؟، قَالَ: نَادَیْتُهُمْ اِنَّهُ لا یَدْخُلُ الْجَنَّةَ اِلا نَفْسٌ مُؤْمِنَةٌ، وَلا یَحُجُّ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِکٌ، وَلا یَطُوفُ بِالْبَیْتِ عُرْیَانٌ، وَمَنْ کَانَ بَیْنَهُ وَبَیْنَ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) عَهْدُ فَاَجَلُهُ اَرْبَعَةُ اَشْهُرٍ، فَاِذَا مَضَتِ الاَرْبَعَةُ الاَشْهُرُ فَاِنَّ اللَّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَرَسُولُهُ "»
و باز در ادامه همین روایت را با سند دیگر نقل کرده است:
«حَدَّثَنَا عَفَّانُ
بْنُ مُسْلِمٍ، ثنا شُعْبَةُ
بْنُ الْحَجَّاجِ، انبا مُغِیرَةُ، عَنِ الشَّعْبِیِّ، عَنْ مُحْرِزِ
بْنِ اَبِی هُرَیْرَةَ، عَنْ اَبِیهِ، قَالَ: کُنْتُ مُؤَذِّنَ عَلِیٍّ حِینَ بَعَثَهُ رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) اِلَی اَهْلِ مَکَّةَ بِبَرَاءَةٍ، قَالَ: فَنَادَیْتُ اِنَّهُ: " لا یَدْخُلُ الْجَنَّةَ اِلا نَفْسٌ مُؤْمِنَةٌ، وَلا یَحُجُّ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِکٌ، وَلا یَطُوفُ بِالْبَیْتِ عُرْیَانٌ، وَمَنْ کَانَ بَیْنَهُ وَبَیْنَ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) عَهْدٌ فَاَجَلُهُ اَرْبَعَةُ اَشْهُرٍ، فَاِذَا مَضَتِ الاَرْبَعَةُ الاَشْهُرُ فَاِنَّ اللَّهَ بَرِئٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ، وَرَسُولُهُ.»
این روایات که با سند صحیح نقل شده است، تکلیف ابوهریره و وظیفه او را مشخص میکند، طبق این روایت، وظیفه ابلاغ برائت، به عهده امیرمؤمنان (علیه
السّلام) بوده و ابوهریره تنها برای همکاری با آن حضرت در این سفر حضور داشته و پیام آن حضرت را به گوش مردم مکه میرسانده است.
روایات صحیح السند دیگری نیز در منابع اهلسنت نقل شده است که ابوهریره از ابتدا به دستور رسول خدا همراه امیرمؤمنان (علیه
السّلام) شده تا در اعلام برائت از مشرکان همکاری کند.
حاکم نیشابوری در صحیح خود مینویسد:
«اَخْبَرَنَا أبوالْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ
بْنُ اَحْمَدَ الْمَحْبُوبِیُّ، ثنا الْفَضْلُ
بْنُ عَبْدِ الْجَبَّارِ، ثنا النَّضْرُ
بْنُ شُمَیْلٍ، اَنْبَاَ شُعْبَةُ، عَنْ
سُلَیْمَانَ الشَّیْبَانِیِّ، عَنِ الشَّعْبِیِّ، عَنِ الْمُحَرَّرِ
بْنِ اَبِی هُرَیْرَةَ، عَنْ اَبِیهِ، قَالَ: کُنْتُ فِی الْبَعْثِ الَّذِینَ بَعَثَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) مَعَ عَلِیٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ بِبَرَاءَةَ اِلَی مَکَّةَ، فَقَالَ لَهُ ابْنُهُ، اَوْ رَجُلٌ آخَرُ: فَبِمَ کُنْتُمْ تُنَادُونَ؟ قَالَ: کُنَّا نَقُولُ: " لا یَدْخُلُ الْجَنَّةَ اِلا مُؤْمِنٌ، وَلا یَحُجَّ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِکٌ، وَلا یَطُوفُ بِالْبَیْتِ عُرْیَانٌ "، وَمَنْ کَانَ بَیْنَهُ وَبَیْنَ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) عَهْدٌ، فَاِنَّ اَجَلَهُ اَرْبَعَةُ اَشْهُرٍ فَنَادَیْتُ حَتَّی صَحِلَ صَوْتِی.»
محرر
بن ابی هریره از پدرش نقل کرده است که من با گروهی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) بودم که رسول خدا به همراه علی (علیه
السّلام) برای اعلام برائت به مکه فرستاده بود. پسرش یا مرد دیگری سؤال کرد: چه چیزی را اعلام میکردید؟ گفت: ما میگفتیم «هیچ کس جز مؤمن وارد بهشت نمیشود...» من این مطالب را فریاد میزدم تا این که صدایم میگرفت.
وی پس از نقل روایت میگوید:
هَذَا حَدِیثٌ صَحِیحُ الاِسْنَادِ وَلَمْ یُخْرِجَاهُ.
شمسالدین ذهبی نیز در ذیل همین روایت میگوید: صحیح.
اسحاق بن راهویه در مسند خود آورده است:
و
ابنزنجویه نیز در کتاب الاموال خود مینویسد:
انا النَّضْرُ
بْنُ شُمَیْلٍ، اَخْبَرَنَا شُعْبَةُ، انا
سُلَیْمَانُ الشَّیْبَانِیُّ، عَنِ الشَّعْبِیِّ، عَنِ الْمُحَرَّرِ
بْنِ اَبِی هُرَیْرَةَ، عَنْ اَبِی هُرَیْرَةَ، قَالَ: کُنْتُ فِی الَّذِینَ بَعَثَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) بِبَرَاءَةٍ مَعَ عَلِیٍّ اِلَی مَکَّةَ، فَقَالَ لَهُ ابْنُهُ اَوْ رَجُلٌ آخَرُ: فِیمَا کُنْتُمْ تُنَادُونَ؟ قَالَ: کُنَّا نَقُولُ: " لا یَدْخُلُ الْجَنَّةَ اِلا مُؤْمِنٌ، وَلا یَحُجُّ الْبَیْتَ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِکٌ، وَلا یَطُوفُ بِالْبَیْتِ عُرْیَانٌ، وَمَنْ کَانَ بَیْنَهُ وَبَیْنَ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) عَهْدٌ فَاِنَّ اَجَلَهُ اَرْبَعَةُ اَشْهُرٍ ". قَالَ: فَنَادَیْتُ حَتَّی صَحِلَ صَوْتِی
نسائی در سنن خود به نقل از ابوهریره مینویسد که من به همراه علی
بن ابیطالب بودم در آن زمانی که رسول خدا او را برای اعلام برائت فرستاده بود:
«۲۹۵۸ اخبرنا محمد
بن بَشَّارٍ قال حدثنا مُحَمَّدٌ وَعُثْمَانُ
بن عُمَرَ قالا حدثنا شُعْبَةُ عن الْمُغِیرَةِ عن الشَّعْبِیِّ عن الْمُحَرَّرِ
بن ابی هُرَیْرَةَ عن ابیه قال جِئْتُ مع عَلِیِّ
بن ابی طَالِبٍ حین بَعَثَهُ رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) الی اَهْلِ مَکَّةَ بِبَرَاءَةَ قال ما کُنْتُمْ تُنَادُونَ قال کنا نُنَادِی انه لَا یَدْخُلُ الْجَنَّةَ الا نَفْسٌ مُؤْمِنَةٌ ولا یَطُوفُ بِالْبَیْتِ عُرْیَانٌ وَمَنْ کان بَیْنَهُ وَبَیْنَ رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) عَهْدٌ فَاَجَلُهُ او اَمَدُهُ الی اَرْبَعَةِ اَشْهُرٍ فاذا مَضَتْ الْاَرْبَعَةُ اَشْهُرٍ فان اللَّهَ بَرِیءٌ من الْمُشْرِکِینَ وَرَسُولُهُ ولا یَحُجُّ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِکٌ فَکُنْتُ اُنَادِی حتی صَحِلَ صَوْتِی.»
طبق این روایت صحیح السند، وظیفه اعلام برائت به عهده امیرمؤمنان (علیه
السّلام) بوده و ابوهریره برای همراهی آن حضرت در این سفر شرکت کرده است.
نتیجه آن که: ابوهریره در این سفر، به دستور رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) تنها به عنوان همراه امیرمؤمنان (علیه
السّلام) و تحت فرمان آن حضرت شرکت کرده است، نه به فرمان ابوبکر.
تعدادی از علمای اهلسنت، به صراحت اعتراف کردهاند که ابوهریره تحت فرمان امیرمؤمنان (علیه
السّلام) در مکه حاضر بوده و به دستور آن حضرت، از مشرکان اعلام برائت میکرده است.
أبوالقاسم سهیلی، از بزرگان تاریخ اهلسنت، در کتاب
الروض الانف مینویسد:
وبعث ابا بکر رضی عنه بسورة براءة لیَنْبِذَ الی کلِ ذی عهدِ عهدَه من المشرکین الا بعض بنی بکر الذی لهم عهدٌ الی اجلٍ خاصٍ ثم اردف بعلی رضی الله عنه فرجع أبوبکر للنبی وقال یا رسول الله هل انزل فی قرآن قال لا ولکن اردت ان یبلغ عنی من هو من اهل بیتی. قال أبوهریرة فامَرَنی علیٌ رضی الله عنه ان اطوفَ فی المنازلِ من منی ببراءة فکنت اصیح حتی صَحِل حَلْقِی فقیل له: بِمَ کنتَ تنادی؟ فقال باربع الا یدخل الجنة الا مؤمن....
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) ابوبکر را به همراه سوره برائت فرستاد تا هر مشرکی که با آن حضرت پیمانی دارد، پیمانش را بشکند؛ مگر بعضی از
بنیبکر را که تا زمان مشخصی پیمان داشتند. سپس علی (علیه
السّلام) را به دنبال او فرستاد، ابوبکر پیش پیامبر برگشت و گفت: ای رسول خدا! آیا در باره من قرآنی نازل شده است؟ فرمود: خیر؛ ولی خواستم که آن را فردی که از اهل بیت من است، تبلیغ کند. ابوهریره گفت: پس علی به من دستور داد که در منازلی از منی بگردم و اعلام برائت کنم، من فریاد میزدم تا گلویم میگرفت. گفته شده که چه چیزی را اعلام میکردید؟ گفت: چهار چیز را...
و
حلبی در سیره خود مینویسد:
وعن ابی هریرةَ رضی الله عنه قال امَرَنِی علیٌ کرم الله وجهَه ان اطوفَ فی المنازلِ منی ببراءةٍ فکنت اصیحُ حتی صَحِلَ حلقی فقیل له: بماذا کنت تنادی فقال باربع ان لا یدخل الجنة الا مؤمن....
از ابوهریره نقل شده است که علی (علیه
السّلام) به من دستور داد تا منازل منی بچرخم و اعلام برائت کنم، پس من فریاد میزدم تا گلویم میگرفت....
و
بدرالدین عینی در
عمدة القاری مینویسد:
قال أبوهریرة: فامرنی علی، رضی الله تعالی عنه، ان اطوف فی المنازل من منیً ببراءة، فکنت اصیحُ حتی صحل حلقی، فقیل له: بم کنت تنادی؟ قال: باربع
العینی الغیتابی الحنفی، بدر الدین ابومحمد محمود
بن احمد (متوفای ۸۵۵هـ)، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج۹، ص۲۶۵، ناشر: دار احیاء التراث العربی - بیروت.
احمد بن الخطیب در کتاب
وسیلة الاسلام مینویسد:
وامر علیٌ ابا هریرةَ ان یطوفَ بالمنازلِ وان یطوفَ باربعٍ وهی لا یدخل الجنة مشرک الا مؤمن....
علی (علیه
السّلام) به ابوهریره دستور داد تا در منازلی بچرخم و چهار چیز را اعلام کنم....
هر چند که این بزرگان، مدرک و سند این روایت را ذکر نکردهاند؛ اما استدلال بزرگانی مثل سهیلی به این مساله و نقل قطعی این روایت، و همچنین عدم نقد روایت توسط آنها، میتواند شاهد قوی برای اثبات دیدگاه شیعه است.
ابن حجر هیثمی ادعا کرده است که عدم عزل مؤذنانی که ابوبکر پیش از آن تعیین کرده بود، دلیل بر این است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)، ابوبکر را عزل نکرده بود؛ بلکه آن حضرت را فرستاده تا به همراه ابوبکر، برائت را اعلام کند:
قال حمید
بن عبد الرحمن ثم اردف رسول الله (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) علی
بن ابی طالب فامره ان یؤذن ببراءة قال أبوهریرة فاذن معنا علی یوم النحر فی اهل منی ببراءة ان لا یحج بعد العام مشرک ولا یطوف بالبیت عریان فتامله تجد علیا انما اذن مع مؤذنی ابی بکر.
ومما یصرح بما ذکرناه ان ابا بکر لما جاء علی لم یعزل مؤذنیه فعدم عزله له وجعله ایاهم شرکاء لعلی صریح فی ان علیا انما جاء وفاء بعادة العرب التی قلناها لا لعزل ابی بکر والا لم یسع ابا بکر ان یبقی مؤذنیه یؤذنون مع علی فاتضح بذلک ما قلناه وانه لا دلالة لهم فی ذلک بوجه من الوجوه غیر ما یفترونه من الکذب وینتحلونه من العناد والجهل.
حمید بن عبدالرحمن گفت: سپس رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) علی (علیه
السّلام) را به دنبال ما فرستاد و به او دستور داد که اعلام برائت کند. ابوهریره گفت: پس علی (علیه
السّلام) به همراه ما در روز قربانی در میان مردم منی اعلام برائت میکرد و گفت: بعد از این هیچ مشرکی نباید حج کند، هیچ عریانی نباید طواف کند. نکته قابل توجه این است که علی به همراه مؤذنان ابوبکر اعلام برائت میکرده است.
از چیزهایی که تصریح میکند به آن چه که ما گفتیم، این است که وقتی علی (علیه
السّلام) آمد، ابوبکر مؤذنان خود را عزل نکرد؛ پس عدم عزل او و شریک قرار دادن آنها را برای علی (علیه
السّلام)، صریح در این است که علی (علیه
السّلام) آمده بوده تا به عادت عرب وفا کند نه برای عزل ابوبکر و الا جایز نبود ک ابوبکرمؤذنان خود را بگذارد که به همراه علی (علیه
السّلام) اعلام برائت کند. پس با این مساله روشن میشود آن چه را که ما گفتیم. و این مساله به هیچ وجه به نفع
شیعه دلالتی ندارد؛ غیر از این که افتراء و دروغی که از عناد و جهل آنها سرچشمه میگیرد.
در پاسخ او میگوییم:
اولاً: طبق روایاتی که پیش از این خواندیم و صحت آن را ثابت کردیم، امیرمؤمنان (علیه
السّلام) برای عزل ابوبکر از این ماموریت آمده بود، و حتی رسول خدا به او دستور داد که ابوبکر را برگرداند، ابوبکر نیز با چشمان گریان برگشت و علت عزل خود را سؤال کرد. بنابراین سخن ابنحجر،
اجتهاد در مقابل نص صریحی است که اهلسنت با سندهای صحیح نقل کردهاند.
گریههای ابوبکر نیز بهترین دلیل بر عزل او از این ماموریت مهم است که اگر او را عزل نکرده بود، چرا گریه کرد و دلیل عزل خود را سؤال کرد؟
با این وجود اگر ابوبکر، مؤذنان خود را عزل نکرده باشد و آنها به دستور ابوبکر این کار را کرده باشند، قطعا با فرمان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) مخالفت کرده است و مخالفت با فرمان آن حضرت طبق آیات قرآن، کفر، ظلم و فسق محسوب میشود؛
ثانیاً: همان طور که پیش از این ثابت کردیم، ابوهریره به دستور رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) و تحت فرمان امیرمؤمنان (علیه
السّلام) در این ماموریت آن حضرت را همراهی میکرده است، نه این که مؤذن ابوبکر باشد. این مطلب نیز با سند صحیح نقل شده است.
بلی، ممکن است که ابوهریره در ابتدا به دستور ابوبکر عهده دار اعلام برائت شده باشد؛ اما این قضیه مربوط به زمانی است که ابوبکر در این زمینه ماموریت و وظیفهای داشته است؛ اما زمانی که از جانب رسول خدا عزل شد، ابوهریره تحت فرمان امیرمؤمنان (علیه
السّلام) قرار گرفت و پس از آن با اجازه آن حضرت، در مکه در اعلام برائت با امیرمؤمنان همکاری میکرده است.
اهلسنت برای زیر سؤال بردن این فضیلت بینظیر امیرمؤمنان (علیه
السّلام)، ادعا کردهاند که اگر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)، امیرمؤمنان را برای برائت از مشرکان فرستاد، به این دلیل بود که عرب عادت داشت که هر وقت میخواست عهد و پیمانی را فسخ کند، یا باید خودش میرفت و یا شخصی از اهل بیت و نزدیکانش را میفرستاد، به همین خاطر که علی
بن ابیطالب (علیه
السّلام) را که از اهل بیت آن حضرت بود فرستاد.
ابن تیمیه حرانی در این زمینه مینویسد:
قالوا وکان من عادة العرب ان لا یَعقِدَ العهودَ ولا یَفْسَخُها الا المطاعُ او رجلٌ من اهل بیته فبعث علیا لاجلِ فسخِ العهود التی کانت مع المشرکین خاصة لم یَبْعَثَهُ لشیء آخر....
گفتهاند: از عادت عرب این بوده است، که عقدی را نبندند و آن را فسخ نکند؛ مگر خود شخص و یا مردی از خانواده او؛ پس رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) علی (علیه
السّلام) را تنها برای فسخ عهدهای که با مشرکان داشت، فرستاد نه برای کار دیگر.
فخرالدین رازی نیز در تفسیر خود میگوید:
واختلفوا فی السبب الذی لاجله امَرَ علیاً بقراءةِ هذه السورةِ علیهم وتبلیغ هذه الرسالة الیهم، فقالوا السببَ فیه ان عادةَ العربِ ان لا یَتَوَلّی تقریرَ العهدِ ونقضِه الا رجلٌ من الاقاربِ فلو تولاه أبوبکرٍ لجاز ان یقولوا هذا خلافُ ما نَعرف فینا من نقضِ العهود فربما لم یقبلوا، فازیحت علتُهم بتولیة ذلک علیاً رضی الله عنه.
در باره دلیل فرستادن علی (علیه
السّلام) برای خواندن این سوره و تبلیغ این رسالت، اختلاف شده است، پس گفتهاند که سبب آن این بوده که عرب عادت داشته است که بستن عهد و نقض آن را عهده دار نشود، مگر مردی از نزدیکان شخص؛ پس ابوبکر آن را به عهده میگرفت، روا بود که مشرکان بگویند این خلاف آن چیزی است که ما درباره شکستن پیمانها میشناسیم؛ پس شاید قبول نمیکردند؛ پس این دلیل آنها با فرستادن علی (علیه
السّلام) از بین رفت.
ابن حجر عسقلانی در فتح الباری میگوید:
ولهذا قال العلماء ان الحکمة فی ارسال علی بعد ابی بکر ان عادة العرب جرت بان لا ینقض العهد الا من عقده او من هو منه بسبیل من اهل بیته فاجراهم فی ذلک علی عادتهم ولهذا قال لا یبلغ عنی الا انا او رجل من اهل بیتی.
به همین خاطر علما گفتهاند که حکمت فرستادن علی (علیه
السّلام) بعد از ابوبکر این بوده است که عرب عادت داشت که پیمان را نشکند؛ مگر کسی که آن را بسته یا کسی که از اهل بیت او است؛ پس رسول خدا بر طبق عادت آنها این کار را کرد و به همین خاطر فرمود: آن را ابلاغ نکند، مگر خودم یا مردی که از اهل بیت من است.
ابن جوزی در
کشف المشکل، قرطبی در تفسیر خود و مبارکفوری در تحفة الاحوزی و دیگر علمای سنی نیز همین سخنان را به نحوی تکرار کردهاند.
در پاسخ به این ادعای بزرگان اهلسنت، به چند مسئله اشاره خواهیم کرد:
روایاتی که با سند صحیح نقل شده است، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)، دلیل ارسال امرمؤمنان (علیه
السّلام) و عزل ابوبکر را این گونه اعلام فرمودند که: «لَا یُبَلِّغَهُ اِلَّا اَنَا، اَوْ رَجُلٌ مِنِّی». یعنی باید این ماموریت را خودم انجام دهم، یا شخصی که همانند من باشد، کسی که من از اویم و او از من است.
همچنین گفتیم که جمله «اُبَلِّغَهُ اَنَا، اَوْ رَجُلٌ مِنْ اَهْلِ بَیْتِی» جمله تحریف شده است، علمای سنی به منظور زیر سؤال بردن این فضیلت، جمله «انا او رجل منی» را به «انا او رجل من اهلی بیتی» تبدیل کردهاند؛
ماموریت امیرمؤمنان (علیه
السّلام)، نقض و شکستن پیمان نبوده است؛ بلکه به
نص صریح
قرآن کریم، هر کس با پیامبر عهد و پیمانی دارد، تا پایان مدتش محترم است؛ چنانچه در آیه چهارم سوره توبه آمده است:
اِلَّا الَّذِینَ عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِکِینَ ثمُ َّ لَمْ یَنقُصُوکُمْ شَیًْا وَ لَمْ یُظَاهِرُواْ عَلَیْکُمْ اَحَدًا فَاَتِمُّواْ اِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ اِلیَ مُدَّتهِِمْاِنَّ اللَّهَ یحُِبُّ الْمُتَّقِین.
مگر کسانی از مشرکان که با آنها عهد بستید، و چیزی از آن را در حقّ شما فروگذار نکردند، و احدی را بر ضدّ شما تقویت ننمودند پیمان آنها را تا پایان مدّتشان محترم بشمرید زیرا خداوند پرهیزگاران را دوست دارد!
پس اصلا نقض عهد و پیمانی در کار نبوده است که اهلسنت بخواهند به بهانه آن، این فضیلت بزرگ امیرمؤمنان (علیه
السّلام) را زیر سؤال ببرند.
از قدیم گفتهاند که دروغگو فراموش کار است، ابنتیمیه در این جا، عادت عرب را دلیل ارسال امیرمؤمنان (علیه
السّلام) دانسته است؛ در حالی که در همین جلد از
منهاج السنه، به نقل از خطابی، شدیدا علیه آن موضع گرفته و آن را رد کرده است:
وقال الخطابی فی کتاب شعار الدین: وقوله: «لا یؤدی عنی الا رجل من اهل بیتی» هو شیء جاء به اهلُ الکوفة عن زید
بن یثیع وهو متهمٌ فی الروایة منسوبٌ الی الرفض وعامةُ مَن بلغ عنه غیرُ اهلِ بیته؛ فقد بعث رسولُ الله (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)
اسعد بن زرارة الی المدینة یدعو الناسَ الی
الاسلامِ ویعلم الانصار القرآن ویفقههم فی الدین وبعث العلاء
بن الحضرمی الی البحرین فی مثل ذلک وبعث معاذا وابا موسی الی الیمن وبعث عتاب
بن اسید الی مکة فاین قول من زعم انه لا یبلغ عنه الا رجل من اهل بیته.
خطابی در کتاب
شعارالدین گفته: اما این سخن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) که «از من ادا نمیکند؛ مگر مردی از اهل بیت من» این مطلبی است که آن را اهل
کوفه از زید
بن یثیع نقل کردهاند، او در نقل روایت متهم و به رافضی بودن منتسب است. تمام آن چه که از طرف آن حضرت ابلاغ شده، توسط غیر اهل بیت او بوده؛ پس رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)
اسعد بن زراره را به مدینه فرستاد تا مردم را به سوی
اسلام دعوت کند و به انصار قرآن بیاموزد و دین را به آنها یاد دهد،
علاء بن حضرمی را به سوی مردم
بحرین فرستاد برای همین کار. معاذ و ابوموسی را به سوی
یمن فرستاد،
عتاب بن اسید رابه سوی مردم مکه فرستاد؛ پس کجاست شاهد کسانی که میگویند: تبلیغ نکند از جانب آن حضرت مگر مردی از اهل بیت او؟
البته ابنتیمیه، در این جا نیز اشتباه بزرگی مرتکب شده است و آن این که مقصود رسول خدا از جمله «لا یؤدی عنی الا رجل من اهل بیتی» تمام ماموریتهای تبلیغی نیست؛ بلکه مقصود و منظور آن حضرت، تنها قضیه برائت از مشرکان در سال نهم هجرت است که به دستور خداوند ماموریت برائت از مشرکان را باید خود آن حضرت و یا شخصی که همانند او بوده است، انجام میداده است؛ بنابراین، ادعای ابنتیمیه که در ماموریتهای دیگر، اشخاص دیگری فرمان خدا و رسولش را به مردم ابلاغ کرده است، نمیتواند نقضی بر این فضیلت بینظیر باشد.
جالب است که ابنتیمیه در دیگر کتاب خود، صراحتا ادعا کرده است، ماموریت نقض عهد و پیمان را در این سفر، ابوبکر به عهده داشته است، وی در کتاب
الجواب الصحیح مینویسد:
ومثل ارساله ابا بکر امیرا علی الحج سنة تسع ونبذه العهود ومناداته ان لا یحج بعد العام مشرک ولایطوف بالبیت عریان
و همانند ارسال ابوبکر به عنوان امیر بر حج در سال نهم و شکستن پیمانها و اعلام این مطلب که بعد از امسال هیچ مشرکی نباید حج کند و هیچ عریانی نباید طواف کند.
آیا ابوبکر، شخصی از اهل بیت آن حضرت بوده که برای شکستن پیمان فرستاده شده بوده یا ابنتیمیه دروغ میگوید و اصلا ابوبکر چنین ماموریتی را عهده دار نشده است؟
بنابراین، تناقض گوییهای خود مدعیان، بهترین دلیل بر دروغ بودن ادعای آنها است.
علمای سنی، برای این ادعایشان هیچ دلیلی ذکر نکردهاند. چه دلیلی وجود دارد که عرب چنین عادتی داشتهاند؟ چرا علمای سنی حتی یک مورد را به عنوان نمونه معرفی نکردهاند که ثابت کند عربها چنین عادتی داشتهاند و نقض پیمان را تنها از خود شخص و یا اهل بیت او میپذیرفته و سخن نماینده مخصوص همان شخص را نمیپذیرفتهاند.
از این رو، ادعای بدون دلیل، ارزشی ندارد و نمیتوان ادعای علمای سنی را در این مورد بپذیریم.
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «آیا روایت معتبری مبنی بر دادن مأموریت «اعلام برائت از مشرکان» به امیرمؤمنان (علیهالسّلام) و عزل ابوبکر از این مأموریت، در منابع اهلسنت وجود دارد؟»