قصه اصحاب القریه (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
قرآن سرگذشت چند تن از
پیامبران پیشین را بیان میکند که مأمور
هدایت قوم
مشرک و
بتپرستی بودند و از آنها به عنوان اصحاب القریه یاد کرده؛ ولی آنها به مخالفت برخاستند و آنان را
تکذیب کردند و سرانجام به عذابی دردناک گرفتار شدند، تا هم هشدارى باشد براى مشرکان
مکه، و هم تسلى و دلدارى باشد براى
پیامبر و
مؤمنان اندک آن روز.
سرگذشت
اصحاب قریه و نابودى آنان در پى تكذيب پيامبران، عبرتى براى همه مردم است:
این
آیات مثلى است مشتمل بر
انذار و تبشیر که خداى سبحان آن را براى عموم مردم آورده که در آن به رسالت الهى و تبعات و آثار دعوت به
حق اشاره مىکند که عبارت است از
مغفرت و اجر کریم براى هرکس که ایمان آورد و پیروى
ذکر (قرآن) کند و از رحمان بغیب خشیت داشته باشد، و نیز عبارت است از عذاب الیم براى هرکس که کفر بورزد و آن دعوت را
تکذیب کند؛ و نیز به وحدانیت خداى تعالى، و مسئله
معاد و برگشت همه مردم به سوى او اشاره مىنماید.
انذار و
تبشیر کسانى که سواء علیهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم به منظور اتمام حجت ورسیدن آنان به کمال
شقاوت است.
در اینجا ممکن است این اشکال به
ذهن کسى وارد شود که در آیات قبل مىفرمود: آنها که کلمه
عذاب علیه آنان ثابت شده،
ایمان نمىآورند، چه انذارشان بکنى و چه نکنى، آن وقت در این آیات، خودش آنها را انذار مىکند.
جواب این اشکال این است که منافاتى بین این دو دسته آیات نیست، براى اینکه منظور از آیات مورد بحث این است که با
ابلاغ انذار،
حجت بر آنها تمام شود، و شقاوتشان به حد
کمال برسد، البته از طرف دیگر
مؤمنین هم سعادتشان به حد کمال برسد.
همچنان که در جاى دیگر فرموده: (لیهلک من هلک عن بینه و یحیى من حى عن بینه)، و نیز فرموده: ((و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمؤمنین و لا یزید الظالمین الا خسارا).
• «وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ؛ و براى آنها، اصحاب قريه (انطاکيه) را مثال بزن هنگامى که فرستادگان خدا به سوى آنان آمدند».
(قریه) در اصل نام براى محلى است که مردم در آن جمع میشوند، و گاهى به خود انسانها نیز قریه گفته میشود، بنابراین مفهوم گستردهاى دارد که هم شهرها را شامل میگردد و هم روستاها را، هرچند در
زبان فارسى معمولى تنها به روستا اطلاق میشود، ولى در لغت عرب و در قرآن مجید کرارا به شهرهاى مهم و عمده مانند (
مصر) و (
مکه) و امثال آن اطلاق شده است.
در اینکه این شهر کدامیک از شهرها بوده است، معروف و مشهور در میان
مفسران این است که (انطاکیه) از شهرهاى شامات بوده است.
• «إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَيْكُم مُّرْسَلُونَ؛ هنگامى که دو نفر از رسولان را بهسوى آنها فرستاديم، اما آنان رسولان (ما) را تکذيب کردند؛ پس براى تقويت آن دو، شخص سومى فرستاديم، آنها همگى گفتند: «ما فرستادگان (خدا) به سوى شما هستيم!».
قرآن میفرماید: دو نفر از رسولان را بهسوى آنها فرستاديم؛ اما آنها رسولان ما را تکذیب کردند؛ لذا براى تقویت آن دو شخص سومى ارسال نمودیم، آنها همگى گفتند ما فرستادگان به سوى شما از طرف پروردگاریم (اذ ارسلنا الیهم اثنین فکذبوهما فعززنا بثالث فقالوا انا الیکم مرسلون).
به این ترتیب سه نفر از
رسولان پروردگار (دو نفر در آغاز و یک نفر در اثنا براى تقویت آنها) به سوى این قوم گمراه آمدند.
در اینکه این رسولان چه کسانى بودند در میان مفسران گفتوگوست، جمعى گفتهاند: نام آن دو نفر شمعون و یوحنا بود و نام سومین بولس و بعضى نامهاى دیگرى براى آنها
ذکر کردهاند.
و نیز در اینکه آنها
پیامبران و رسولان خداوند بودند و یا فرستادگان
حضرت مسیح (علیهالسلام) (و اگر خداوند میفرماید ما آنها را فرستادیم به خاطر آن است که رسولان مسیح هم رسولان او هستند) باز در میان مفسران گفتوگو است؛ هرچند ظاهر آیات فوق موافق
تفسیر اول است، گرچه تفاوتى در نتیجهاى که قرآن مىخواهد بگیرد نمىکند.
• «إِن كَانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ؛ (بلکه) فقط يک صيحه آسمانى بود، ناگهان همگى خاموش شدند!».
• «يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلاَّ كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُون؛ افسوس بر اين بندگان که هيچ پيامبرى براى هدايت آنان نيامد؛ مگر اينکه او را
استهزا مىکردند!».
یعنى اى حسرت و ندامت بر بندگان؛ و این تعبیر بلیغتر از آن است که ندامت را براى آنان
اثبات کند؛ مثلاً بفرماید: مردم قریه دچار ندامت و حسرت شدند؛ و اما سبب حسرت و اینکه چرا دچار آن شدند، در جمله (ما یاءتیهم من رسول ...) آمده و مىفرماید: (به علت این دچار حسرت شدند که هرچه رسول به سویشان آمد، به استهزایش پرداختند).
از این
سیاق به خوبى برمىآید که مراد از (عباد)، عموم مردم است، و خواسته حسرت را بر آنان تأکید کند؛ مىفرماید: چه حسرتى بالاتر از این که اینان بنده بودند و دعوت مولاى خود را رد کرده، تمرد نمودند، و معلوم است که رد دعوت مولا شنیعتر است از رد دعوت غیر مولا و تمرد از
نصیحت خیرخواهان دیگر.
با این بیان بىپایگى
تفسیر آن مفسرى که گفته: (مراد از (عباد) رسولان خدا، و یا
ملائکه و یا هر دو است)، روشن مىشود، و همچنین بى پایگى این گفتار که مفسرى دیگر گفته که در جمله (یا حسرة على العباد...) هر چند منظور از (عباد) مردماند؛ ولیکن
کلام مزبور سخن
خدای تعالی نیست؛ بلکه دنباله سخن آن مرد است. پس معلوم شد که جمله مذکور کلامى است از خداى تعالى نه دنباله سخن آن مرد.
• «أَلَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِّنْ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَيْهِمْ لاَ يَرْجِعُونَ؛ آيا نديدند چهقدر از اقوام پيش از آنان را (بهخاطر گناهانشان) هلاک کرديم، آنها هرگز به سوى ايشان باز نمىگردند (و زنده نمىشوند)!».
(عبرت، از سياق «واضرب لهم مثلا» برداشت شده است و مرجع ضمير «يروا» مردم است و قرينه «يا حسرة علىالعباد» كه شامل همه انسانهاست، آن را تأييد مىكند).
در این جمله همان کسانى را که در جمله قبل علیه ایشان به حسرت ندا مىشد
توبیخ مىکند. و کلمه (من القرون) بیان کلمه ((کم) است، و (قرون) جمع (قرن) است، که به معناى مردمى است که در یک عصر زندگى کنند.
و جمله (انّهم الیهم لا یرجعون) بیان جمله (کم اهلکنا قبلهم من القرون) است، و ضمیر جمع اولى به قرون، و دومى و سومى به عباد برمىگردد.
و معناى آیه این است که آیا از بسیارى هلاک شدگان
عبرت نمىگیرند که در قرون گذشته به امر خدا هلاک شدند؟ و به اخذ الهى ماخوذ گشتند، و دیگر به عیش و نوش در
دنیا باز نخواهند گشت؟
اصحاب قريه به آسانترين شيوه به هلاکت رسیدند و این، داستانى عبرتآموز برای همگان است:
• «وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ؛ و براى آنها، اصحاب قريه (انطاکيه) را مثال بزن هنگامى که فرستادگان خدا به سوى آنان آمدند».
• «وَمَا أَنزَلْنَا عَلَى قَوْمِهِ مِن بَعْدِهِ مِنْ
جُندٍ مِّنَ
السَّمَاء وَمَا كُنَّا مُنزِلِينَ؛ و ما بعد از او بر قومش هيچ لشکرى از
آسمان نفرستاديم، و هرگز
سنت ما بر اين نبود».
این آیه زمینهچینى براى آیه بعدى است و براى بیان این معناست که کار و هلاکت آن قوم در نظر خداى تعالى بسیار ناچیز و غیر قابل اعتنا بود، و خدا
انتقام آن مرد را از آن قوم گرفت و هلاکشان کرد، و هلاک کردن آنها براى
خدا آسان بود و احتیاج به عده و عدهاى نداشت، تا ناگزیر باشد از آسمان لشکرى از
ملائکه بفرستد تا با آنها بجنگند و هلاکشان کنند، و به همین جهت در هلاکت آنان و هلاکت هیچ یک از امتهاى گذشته این کار را نکرد؛ بلکه با یک صیحه آسمانى هلاکشان ساخت.
• «إِن كَانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ؛ (بلکه) فقط يک صيحه آسمانى بود، ناگهان همگى خاموش شدند!».
یعنى آن امرى که به مشیت ما سبب هلاکت آنان گردید، غیر از یک صیحه چیز دیگرى نبود.
و اگر فعل (کانت) را مؤنث آورد و نفرمود (کان) بدین جهت بود که
خبر این فعل یعنى صیحه مؤنث بود. و اگر (صیحه) را نکره - بدون الف و لام - آورد، و آن را به وصف
وحدت متصف کرد، براى این بود که بفهماند هلاک کردن اهل قریه کارى ناچیز و حقیر بود. و کلمه (خامدون) از خمود است، که به معناى
سکون و خاموشى از سر و صدا و جنب و جوش است، مىفرماید: (وسیله هلاکت آنها چیزى به جز یک صیحه نبود، که ناگهان همه را خاموش و بىحرکت کرد).
و اگر جمله مورد بحث را به ما قبل
عطف نکرد، براى این است که این جمله به منزله جوابى است از سؤالى تقدیرى و فرضى گویا کسى پرسیده: وسیله هلاکتشان چه بود؟ فرموده: (نبود مگر تنها یک صیحه).
و معناى
آیه این است که سبب هلاکت اهل قریه امرى بود که آسانتر از آن دیگر
تصور نداشت، و آن یک صیحه بود که به ناگهانى برخاست، و مردم را در جاى خود بخشکانید، مردمى بى سر و صدا و بى حس و حرکت شدند؛ به طورى که صداى آهسته هم از ایشان شنیده نمىشد، تا آخرین نفر مردند و بىحرکت شدند.
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۳، ص۴۴۴، برگرفته از مقاله «لجاجت اصحاب القریه».