قبیله نخع
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
يکي از روشهای درک علل وقوع و سرانجام حوادث اثرگذار قرن اول هجری، شناخت نقش روابط قبيلهای حاکم بر مناطق شهری و فضاهای عقيدتی و سياسی است. از اين ميان میتوان برای نمونه قبيله «نخع» را که شاخهای از قبيله مشهور
مذحج و
یمانی است، مورد بررسی قرار داد. اين قبيله به دليل آشنايی با
اسلام در زمان حيات نبوی به واسطه
امام علی (علیهالسلام) و سکونت در
عراق و مشارکت در حوادثی که به نوعی با تاريخ
تشیع مربوط میشود، مبحث اين مقال است.
قبیله «نخع» شاخهای از قبیله بزرگ عرب یمانی در
جزیره العرب، یعنی «
مذحج» است. موضعگیری این طایفه عرب در مقایسه با دیگر طوایف مذحجی در حوادث سیاسی و فرهنگی تاریخ
اسلام، به طور مستقل بوده است. برخی از بزرگان نخعی با فراگیری علوم
اسلامی و تبعیت از سیره علمی و عملی
اهلبیت (علیهالسّلام)، میراثی عظیم از وفاداری و اطاعت در عرصههای اجتماعی و سیاسی بر جای گذاشتند. نخعیها در جبهههای گوناگون تاریخ
اسلام حضور داشتهاند و همین امر باعث شده است اخبارشان به کرات نقل شود. فرضیهای که در این مقاله به دنبال اثبات آن هستیم، این است که: «قبیله نخع مورد توجه اهل بیت (
علیه
السّلام) بوده و بزرگان این قبیله به ویژه در مراحل حساس تاریخ
تشیع، در کنار اهل بیت (
علیه
السّلام) حضوری اثر گذار داشتهاند.»
در این مقاله با استفاده از منابع اصلی در حوزههای گوناگون
تاریخ،
رجال،
روایت و
حدیث،
تفسیر،
لغت و
ادب، سعی شده با روش نقلی، توصیفی و تحلیلی و در برخی موارد نقادانه، این موضوع مورد بررسی و ارزیابی قرار گیرد.
قبیله نخع شاخهای از قبیله مذحج است. نام اصلی نخع،
جسر بن
عمرو بن عله است که به دلیل دوری از قبایل دیگر به «نخع»
شهرت یافت.
اگرچه برخی بر این عقیدهاند که نخع در اصل از قبایل نزاری بوده که از آنها جدا شده و بهمن رفته، خود را به مذحج منتسب کرده است.
ولی در حقیقت این قبیله در اصل از قبایل
یمانی بوده است.
طبری نخع را به اشتباه جزو قبایل قضاعه آورده است.
سکونتگاه نخستین این قبیله، منطقه بین
جران تا
صنعا بوده است.
قبیله نخع در طی فتوح
اسلامی، در
عراق به ویژه شهر
کوفه و در مناطق
شام مستقر شد.
مهمترین طوایف نخع عبارتند از: «
صهبان»، «
جذیمه»، «
حارثه»، «
سعد بن مالک»، «
کلیب» و «
بنوالهیه» (ابن کلبی)، قبیله نخع در بین شاخههای متعدد مذحجی جایگاه مهمی دارد؛ چه اینکه در حوادث پیش از
اسلام در یمن و دربار دولت
ساسانی اخباری درباره آنها موجود است.
پیش از حضور نمایندگان قبایل
عرب در
مدینه، برخی از اعراف یمنی تمایل خود را برای پذیرش
اسلام اعلام کرده بودند؛ چه اینکه
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با اعزام مبلغان، کارگزارن و فرماندهان خویش بهمن، زمینه پذیرش عمومی
اسلام را در این منطقه فراهم آورد.
واقدی مینویسد: با حضور
علی (علیهالسّلام) در
یمن گروهی از قبیله مذحج که
مالک بن حارث نخعی هم در بین آنها بود،
اسلام آوردند. در سال نهم هجری نخعیها نیز در کنار سایر قبایل عرب به مدینه آمدند. انگیزه این حضور را میتوان در چند مورد خلاصه نمود: ۱. اعلان
اسلامپذیری خود و
اطاعت از
حکومت اسلامی؛ ۲.
تفحص در مورد
دین اسلام. در این دیدار
ارقم بن یزید مسلمان شد.
نخستین بار دو نفر از این قبیله (نخع) به نامهای
ارطاه بن کعب و ارقم بن یزید (جهیش) به سفارش
معاذ بن جبل به مدینه آمدند.
ابن سعد این دو خبر را در یک وفد ذکر کرده است.
وفد نخع به همراه دویست نفر از مردان این قبیله به سرپرستی
زراره بن عمرو نخعی به مدینه رسید و در محلی به نام «دارالضیافه» فرود آمدند.
و
اسلامشان را به آن حضرت عرضه داشتند.
در این وفد، گروهی از ابناء (ایرانیان یمنی) هم حضور داشتند.
برخی این وفد را آخرین وفد اعراب به مدینه ذکر کردهانند.
پیامبر کسانی چون ارطاه بن کعب و زراره بن عمرو را بر امور مربوط به نخع گماشت.
پس از وفد، مهمترین اتفاقی که در زمان حیات نبوی (صلیالله
علیهوآله
وسلّم) در یمن رخ داد، ادعای دروغین فردی از قبیله مذحج به نام
اسود عنسی بود. وی کاهنی از قبیله «
عنس» بود و در
ذیحجه سال دهم هجری، دعوی خود را اظهار و مناطق بین
نجران تا صنعاء (سکونتگاه قبیله نخع) را
تصرف نمود. مالک بن حارث و دیگر مردم نخع برای مقابله با اسود به میدان آمدند و در دفع وی حضور یافتند.
از هشت روایت طبری در مورد این حادثه، هفت روایت به نقل از
سیف بن عمر تمیمی است. در این هفت روایت، سیف ادعا میکند طوایف مذحج به جز نخع با اسود بودند.
با توجه به موقعیت ضعیف و غیرثقه بودن سیف در نزد علمای رجالی، و غیرواقعی بودن و عدمتطابق گزارشهای او با سایر متون و ناسازگاری با واقعیات طبیعی، نمیتوان روایت سیف را پذیرفت، به علاوه، طبری خود نقل میکند: تنها قبایل عنس و بنوالحارث و بنوولیعه (بنو ولیعه از مذحج نیست.) به اسود پیوستند و رسول الله (صلیالله
علیهوآله
وسلّم) برای این
فتنه از کمکهای قبایل مراد (مذحج) و
همدان بهره برد.
قبیله نخع در نخستین تحریکات نظامی مرزی مدینه در دوران خلافت
ابوبکر و
عمر مشارکت داشتهاند. در بحث فتوح
اسلامی، یکی از منابع فتوحنویسان
مسلمان، روایاتی بوده که توسط نخعیان نقل میشده است؛ اما آنچه در ارزیابی این
روایت باید مدنظر قرار گیرد، آن است که بسیاری از روایات، منقول از
سیف بن عمر تمیمی است. او در
تعصب قبیلهگرایی معروف و در تفکیک قبایل شمالی و جنوبی در گزارشهایش روبروی قبیله نخع قرار گرفته است.
به علاوه آنکه ویژگیهای مکتب کوفه و عراق در میان راویان و اخباریان هم تاثیرگذار بوده است. میتوان گفت: اولین رگههای فتوح در زمان اعزام نخستین فرماندهان به عراق صورت گرفته است. اگرچه این برخوردها را نمیتوان به عنوان فتح یاد کرد، ولی در حقیقت راه را برای مسلمانان و تحریک آنان به پیشروی به سوی
توسعه قلمرو
اسلامی هموار میکرد؛ چه اینکه برخی از نخعیها در کنار
ابوعبیده شقفی، فرمانده مسلمانان، با ارتش ساسانی جنگیدند.
ابن ابیالدنیا روایتی نقل میکند که به نظر منطقی و معقول نمیآید. وی به روایت از شیوخ نخعی مینویسد: علت همیاری نخع با
سپاه اسلام در این
جنگ آن بود که آنها در یکی از وادیهای یمن صدای جنیانی را شنیدند که آنها را به شکست سپاه ساسانی و ثوابی که نصیبشان میشود،
تحریک میکردند. همین امر باعث شد نخعیها در
قادسیه نقش ویژهای داشته باشند.
به گزارش طبری، عمر پس از فراخوان اعراب برای حرکت به سوی مرزها، از تعداد ۲۳۰۰ نخعی که به مدینه آمده بودند، نیمی را به عراق و نیمی دیگر را به شام رهسپار کرد.
جنگ قادسیه، مهمترین واقعه در نخستین فتوح
اسلامی در شرق و نقطه آغازین نبرد جدی با امپراتوری ساسانی و فروپاشی دفاعی آن دولت در مرزها به شمار میآمد. در این جنگ، زنان و مردان نخعی تحت نظر و فرماندهی
سعد بن ابیوقاص زهری بودند.
ابن ابیشیبه تعداد نخعیهایی که در این نبرد حضور داشتهاند را ۲۳۰۰ یا ۲۵۰۰ نفر ذکر میکند. نخعیها پرچمدار مسلمانان بودند و
قیس بن مکشوح مرادی، فرماندهی بخشی از نیروها را بر عهده داشت.
زنان نخعی نیز در کار تجهیز نیروها و آبرسانی، به مردان یاری میرساندند.
عمر پس از پایان جنگ قادسیه در مورد قبیله نخع گفت: نخعیها چنان نیرو داشتند که مردم از آنها فرار کردند.
قبیله نخع در فتح ایران نیز شرکت داشتند.
فتح دمشق از دیگر نمونههای حضور نخع در فتوح
اسلامی است.
در بین مشاهیر مذحجی حاضر در این منطقه، نام مالک بن حارث نخعی به چشم میخورد. مالک در پیکار «یرموک» حضور داشت و در این نبرد بود که به علت قطع رگ چشمش به «اشتر» شهرت یافت.
کوفه در سال هفده هجری زمانی که سعدبن ابیو قاص فرماندهی نیروهای فتوح
اسلامی در شرق را بر عهده داشت، ساخته شد. سعد قبایل همراهش را در این شهر مستقر نمود. برخی بر این عقیدهاند که اسکان اعراب در این شهر، بر اساس جمعیت، شهرت، اهمیت و دستهبندی عرب شمالی و جنوبی بوده است.
اما به نظر میرسد روند سکونت اعراب در کوفه، ارتباط بسیاری با روابط آنان با یکدیگر پیش از
اسلام داشته است.
سعد، یمنیها و نزاریها را در چهار قسمت مسکن داد: ربع اول برای مردم مدینه، ربع دوم برای
تمیم و همدان، ربع سوم برای بکر و
کنده و ربع چهارم برای اسد و مذحج.
و نیز در مورد گروهبندی اعراب در کوفه
و روایات
بلاذری و
ابن کلبی و
ابومخنف. از نظر جغرافیایی نیز
بنی اسد در جهت شمال غربی، عبدالقیس سمت
قبله و قبایل یمنی در جنوب کوفه مستقر شدند. از این گروهها، تعداد قبایل و افراد یمنیها بیشتر بودند و از این بین، تعداد دوازده هزار نفر از آنها جزو قبیله مذحج بودند.
سعد، سه قبیله بنی اسد، کنده و نخع را در سمت قبله مستقر کرد و بین هر قبیلهای راهی برای عبور قرار داد.
در زمان
امویان که برای تثبیت فتوح و کنترل نقاط دوردست، قبایل عرب را برای اسکان در مناطق مفتوحه تحریک میکردند، نخعیها به
خراسان و بلاد دیگر مهاجرت نمودند.
اسکان شاخهای از نخع در شام، پس از دستور عمر برای حضور نخع در فتوح شام بوده است.
با توجه به گزارشهای تاریخی موجود، میتوان ارزیابی کرد که در ایام حکومت
عثمان (۲۳-۳۵ هـ) ، بسیاری از مبانی
اسلامی در حوزههای مختلف اجتماعی کمرنگ و حتی حذف گردید. زندگی سیاسی خلیفه نمونهای از این مدعاست. انحصارطلبی حزب
بنی امیه موجب شد والیان و کارگزاران خلیفه به
اجحاف و
ستم بر مردم روی آورند. آنان در اداره مناطق تحت اختیارشان اقتدار لازم را نداشتند؛ به علاوه بیحرمتی دستگاه خلافت نسبت به
صحابه رسول الله (صلیالله
علیهوآله
وسلّم) برای گروههای مختلف قابل تحمل نبود؛ بر همین اساس نارضایتی و اعلام
انزجار عمومی از رفتار و سلوک کارگزاران خلیفه در شهرهای
مصر، کوفه و
بصره شدت گرفت و دستگاه خلافت که نتوانسته بود معترضان را راضی و مجاب نماید، با هجوم گروههای مختلف مردم به سوی مدینه، محاصره شد و خلیفه به
قتل رسید.
نخستین کسی که در کوفه عثمان را
خلع کرد، عمرو بن زراره نخعی بود.
علت این امر، لاابالیگری و اعمال ضد
اسلام ولید بن عقبه، والی کوفه بود. رفتار
سعید بن عاص، جانشین ولید و افتضاح
مغیره بن شعبه نیز مزید بر علت بود. تغییرات پی در پی والیان کوفه بدون توجه به فضای دینی و اجتماعی کوفه و توجه به نیازهای عمومی جامعه
اسلامی، زمینه تنشها را در این شهر تشدید میکرد. از دید مردم، تنها کسی که میتوانست جلوی چنین کارهایی را بگیرد، خلیفه بود. اعتراض کوفیان به خلیفه بینتیجه بود؛ لذا گروهی از مردم و برخی از بزرگان قبیله نخع مثل
اسود بن یزید و علقمه همراه با مالک بن حارث (اشتر) نخعی از شهر خارج شدند. این گروه که به «اهل القادسیه» معروف بودند، به شام
تبعید شدند. در کنار اینان کسانی چون اسود بن یزید نخعی،
علقمه بن قیس نخعی،
جندب بن عمرو خزاعی،
صعصعه و برادرش
زید بن صوحان عبدی،
کمیل بن زیاد نخعی و
عمیر بن ضابی برجمی هم قرار داشتند. برخی از بزرگان کوفه برای میانجیگری به مدینه رفتند.
اما خلیفه آنها را
تحقیر کرد.
از سوی دیگر مالک و یارانش در شام امنیت را از دربار معاویه ربودند و با مردم ارتباط برقرار کردند. آنان پس از مدتی به کوفه بازگشتند. این امر خلیفه را بر آن داشت تا سعید بن عاص را
عزل و
ابوموسی اشعری را به عنوان والی، رهسپار کوفه نماید.
اما انتصاب اشعری و تغییر والیان سایر ولایات از
خشم مردم نکاست. نخع در این حوادث سهم مهمی ایفا میکرد.
حاکم نیشابوری روایتی که نقش نخع در قتل عثمان را قبول میدارد، رد میکند و مینویسد: این
حدیث سندیت ندارد، و در ادامه میافزاید: ولی میگویند در نقل آن از
اسناد صحیح استفاده شده است.
این در حالی است که در روایات سیفی بر نقش نخع و کسانی چون مالک اشتر در قتل خلیفه سوم تصریح شده است.
پس از حادثه «
یوم الدار»، شمار کثیری از
مهاجران و
انصار و سایر مردم که در مدینه بودند، با
علی (
علیه
السّلام)
بیعت کردند. تنی چند از بزرگان نخعی که در زمان بیعت حضور داشتند؛ عبارتند از: مالک اشتر، کمیل بن زیاد و عمرو بن زراره،
مالک اشتر در بین حاضران به ذکر فضایل
علی (
علیه
السّلام) در
علم و
تقوا و جایگاه آن حضرت نزد رسول الله (صلیالله
علیهوآله
وسلّم) پرداخت و خطاب به حاضران گفت: «ای مردم! این وصی وصیتکنندگان و وارث علم
پیامبران، مبتلا به بلاهای عظیم، دارا ثروتی نیکوست. او کسی است که
کتاب خداوند به
ایمان او و رسولش (الله) به
بهشت رضوان شهادت داد. کسی است که فضایل در او کامل شده و هیچ شکی در گذشتهاش و عملش و فضایلش از اول تا آخر نیست.»
متن عربی این
خطابه به نقل از
تاریخ یعقوبی به این شرح است: «ایهاالناس، هذا وصی الاوصیاء، و وارث علم الانبیاء، العظیم البلاء، الحسن الغناء، الذی شهد له کتاب الله بالایمان، و رسوله بجنه الرضوان. من کملت فیه الفضائل، و لم یشک فی سابقته و علمه و فضله الاواخر، و لا الاوائل.»
مالک در این زمان خود را از تابعان نیکوکار معرفی میکند و بیعت با
امام را «بیعت عامه» مینامد.
برخی مالک را نخستین کسی میدانند که با آن حضرت بیعت کرد.
و در پی او مردم نیز بیعت کردند.
موقعیت نخعیها در نبرد
جمل (۳۶ ق) و حضور جدی قبیله نخع در کنار امام
علی (
علیه
السّلام) در ابعاد نظامی نمود خاصی دارد. اهداف و برنامههای امام (
علیه
السّلام) برای برخی از صحابه رسول الله (صلیالله
علیهوآله
وسلّم) قابل تحمل نبود؛ به همین جهت از بیعت با امام (
علیه
السّلام) سر باز زدند و در
مکه تجمع کردند. این گروه، مجموعهای شامل ناراضیان خلافت
علی (
علیه
السّلام)، عمال عثمان و دنیاخواهان بودند که به مقصد بصره حرکت کردند و خزانه آن شهر را چپاول نمودند. ناکثین (پیمانشکنان) برای تحریک مردم و همراه کردن شخصیتهای معروف با خود، به جد تلاش کردند.
علی (
علیه
السّلام) ! که برای تحقق نخستین برنامههایشان، یعنی از میان برداشتن
معاویه از ولایت شام و در دستگرفتن امور آن بلاد، اقدام میکرد، با دریافت اخبار عراق به طرف بصره حرکت کرد. در همین اوقات بود که گروهی از نخعیها به نزد مالک اشتر آمدند و از او خواستند مخفیانه به
ناکثین حمله کنند.
علی (
علیه
السّلام) مردم کوفه را برای حضور در سپاه خلیفه فراخواند. ابوموسی اشعری، والی کوفه، مردم را از این امر بازداشت و جنگ را فقط در «دارالحرب» برای
مسلمان جایز دانست. تنها آنچه مانع تحقق نیات والی کوفه گردید، حضور مالک در این شهر و خطابه سفیران امام (
علیه
السّلام) در بین مردم بود. یکی از قبایل کوفه که در این نبرد در مقابل ناکثین قرار گرفت، قبیله مذحج و طوایف آن بود.
ریاست نخع و فرماندهی میمنه سپاه امام (
علیه
السّلام) در این جنگ، بر عهده مالک اشتر بود. وی به رسم معمول و برای تشجیع یارانش
رجز میخواند.
به دستور امام گروهی از قبایل همدان و نخع مامور پراکنده کردن مردم از اطراف شتر عایشه شدند.
جنگ صفین (۳۷ق) نتیجه تجمع احزاب مخالف
علی (
علیه
السّلام) بود که از سلوک اخلاقی و منش سیاسی امام (
علیه
السّلام) ضربه خورده، تاب تحمل عدالتش را نداشتند. دستمایه این گروه، گرفتن
انتقام خون خلیفه مقتول، عثمان بود. آنها میگفتند
علی (
علیه
السّلام) در مورد قاتلان عثمان
تساهل کرده است. نتیجه چنین دعاویای بروز حادثهای شد که در تاریخ
اسلام کم از حادثه
سقیفه نیست. امام (
علیه
السّلام) پیش از هر گونه برخورد، لازم میدید دقیقاً مواضع خویش را نسبت به معاویه، سوابق، اهداف و برنامههایش تبیین نماید؛ به همین جهت نامههای آن حضرت به معاویه و حضور سفیران آن حضرت در شام،
سند محکم تاریخی برای اثبات و
تشریح مواضع دو طرف است. دلایل معاویه برای بیعت نکردن با امام (
علیه
السّلام) و ماندن در شام، حکایت از وضوح انحراف در جامعهای است که آن حضرت در آغاز
خطبه شقشقیه به آن اشاره میکند. نتیجه این امر، وقوع جنگ صفین بود که محل تلاقی گروه و احزاب گوناگون پس از رحلت پیامبر (صلیالله
علیهوآله
وسلّم) تا این زمان محسوب میشد. نبرد صفین تعاریف جدیدی از خلافت، فهم دین و متون دین و اداره
جامعه اسلامی را آشکار کرد.
علی (
علیه
السّلام) بر اساس تقسیمبندی قبایل کوفه، آنها را در هفت لشکر جای داد و برای هر کدام فرماندهی تعیین نمود و فرماندهی قبیله مذحج و اشعر را به
نضر بن زیاد حارثی واگذارد.
و مالک بن حارث نخعی را به عنوان فرمانده میمنه و پرچمدار مذحجیان سپاه تعیین کرد.
مالک در مبارزه با
عمروعاص این رجز را خواند: «ای کاش میدانستم عمرو نسبت به من چگونه است. کسی که با او نذرم
واجب شد. او کسی است که من تنها او را میطلبم. ای صاحب گدا از من حمایتی مخواه! پیش بیا که من از جنگاوران نخع هستم. سرزنش من عراقی پر صدا را چگونه میبینی؟!»
در مورد دیگر رجزهای مالک در نبرد صفین،
علاوه بر مالک، دیگر نخعیان، چون
سنان بن مالک و
حارث بن همام رزمهایی با شامیان داشتند.
قبیله نخع بهویژه در «لیله الهریر» به جد جنگیدند. در نتیجه ابی بن قیس نخعی کشته و پای برادرش علقمه قطع شد.
بشر نخعی و شخیربن یحیی نخعی نیز کشته شدند.
علی (
علیه
السّلام) نیز در خطبهای فضایل، استقامت، خلوص و فداکاری قبیله نخع را در نبرد صفین ستود.
معاویه که توان مقابله نظامی با سپاه عراق را نداشت، اقدام به طرح
نیرنگ کرد تا سپاه عراق را از هم پراکنده سازد. طرح
حکمیت یکی از مکاریهای معاویه در این زمان بود. ناهمگونی و فریبخوردگی سپاه عراق، امام (
علیه
السّلام) را برای پذیرش مشروط حکمیت مجبور ساخت؛ اما پیشنهاد ایشان برای داوری در بین دو سپاه، مالک اشتر و
عبدالله بن عباس بود، ولی عراقیان بر حکمیت ابوموسی اشعری اتفاق کردند.
بدین ترتیب جنگ صفین که نزدیک بود با غلبه سپاه عراق خاتمه یابد، با توطئههای معاویه و سادگی خشکه مقدس نماهای کوفه و تعجیل کوفیان، بازتابی ناخوشایند برای عموم جامعه
اسلامی بر جای گذاشت.
جنگ نهروان (۳۸ ق) آخرین برخورد نظامی امیرالمؤمنین (
علیه
السّلام) در زمان خلافتش بود که با غلبه سپاهیان آن حضرت پایان گرفت. موافقان نخستین حکمیت و مخالفان نهایی از سپاه عراق جدا شدند و در دهکده «
حروراء» مستقر شدند تا با افزایش نیرو در مقابل امام
علی (
علیه
السّلام)
بایستند. قبیله نخع در ترکیب قبیلهای سپاه
خوارج قرار نداشت.
به علاوه نخعیها در سرکوب گروهی از خوارج که فروه بن نوفل اشجعی رهبری آنها را بر عهده داشت، نقش داشتند؛ از جمله بزرگان نخعی که در نبرد با خوارج حضور داشتند، میتوان به بکر بن هوزه و حنان بن هوزه اشاره کرد.
کارگزاران نخعی امام
علی (
علیه
السّلام) عبارتند از:
مالک بن حارث بن عبد یغوث
سلمی نخعی حارثی، یکی از بزرگان تاریخ
اسلام و
تشیع است. مالک پیش از
اسلام در یمن به
دنیا آمد و دوران پیامبر (صلیالله
علیهوآله
وسلّم) را درک کرد.
او در
فتوحات اسلامی حضور داشت و در «
یرموک» یک چشمش را از دست داد؛ به همین جهت او را «اشتر» میگفتند. شاهد خطبه عمر بن خطاب در جابیه و از تابعانی بود که در کوفه ساکن شد و رئیس نخع در این شهر بود.
در دوران عثمان به دلیل انحراف دستگاه خلافت از مسیر
اسلامی و تخلف و
تجملگرایی خلیفه و عمال ناکارآمد او و سودجویی امویان در ولایاتی چون عراق، همراه کوفیان اعتراض کرد و به شام تبعید شد. او و همراهانش در نهایت توانست والی کوفه را
عزل نمایند؛ چه اینکه تقاضای مردم برای آنکه خلیفه اصلاح شود و از اقداماتش عدول کند، بی نتیجه ماند؛ به همین جهت مالک و بزرگان کوفه به مدینه آمدند و خلیفه به قتل رسید.
مالک پیش از وقوع نبرد صفین، والی امام (
علیه
السّلام) در سرزمین جزیره،
که شامل
موصل، نصیبین، دارا، سنجار، آمد، میافاررقین، هیت و عانات میشد، گردید.
دینوری درباره موقعیت مالک در این دوره مینویسد: «و ما غلب
علیها من ارضی الشام.»
مالک در این منطقه با
ضحاک بن قیس فهری، والی معاویه، در مکانی در جزیره، مابین
حران و رُقه که «مرج» نامیده میشد، جنگید. با آمدن نیروهای کمکی از شام، مالک به موصل بازگشت تا اینکه مقدمات جنگ صفین فراهم شد.
او پس از جنگ صفین و در سال ۳۸ قمری به دستور امام (
علیه
السّلام) به مصر اعزام شد. امام (
علیه
السّلام) نامهای درباره شیوه مملکت داری به مالک نوشت که شروح زیادی بر آن نوشته شده است.
بر همین اساس، امام (
علیه
السّلام) دو نامه هم به امرای
حبشه نوشت و آنان را از جایگاه مالک آگاه ساخت و مامورشان کرد اوامر او را
اطاعت کنند.
اما مالک هیچ گاه در مصدر امور ولایت مصر قرار نگرفت. او بر اثر دسیسه معاویه در نزدیکی «قلزم» به شهادت رسید.
ابن خلدون معتقد است مالک به
مرگ طبیعی از دنیا رفت.
مالک از فرماندهان و دلاوران سپاه
علی (
علیه
السّلام) در جنگهای جمل و صفین و نهروان بود.
امام
علی (
علیه
السّلام) در رثای مالک بسیار افسوس خورد.
و در سوگنامه خود برای مالک، آیه ارجاع خواند و مرگش را از اعظم مصایب بعد از رحلت رسول الله (صلیالله
علیهوآله
وسلّم) دانست.
و افراد بسیاری در رثای مالک
شعر سرودند.
وجود مالک به امام
علی (
علیه
السّلام) نیرو میداد.
و برای دشمنانش چنان بود که آنان را منفعل میساخت. بیجهت نیست که معاویه از او میترسید.
ابن ابی الحدید معتزلی، مالک را معروفتر از
ابوهذیل در بین
معتزلیان میداند و در مقامش قلمفرسایی کرده و مینویسد: «و کان حارباً شجاعاً رئیساً من اکابر الشیعه و عضمائها و شدید التحقق بولاء امیرالمؤمنین (
علیه
السّلام) و نصره.»
ابن عساکر درباره او آورده است: «فارس شاعر صاحب علیاً.» ؛ البته نباید از جعلیات و تحریفاتی که در مورد مالک در گزارشهای مکتوب آمده، غافل ماند. ابن عساکر روایتی نقل میکند که پذیرش آن، با توجه به شخصیت مالک و اخبار گزارشهای دیگر به عنوان یک حقیقت تاریخی، محال به نظر میرسد. او مینویسد: عمر در مورد مالک زمانی که او به مدینه آمده بود، گفت: «وای بر این
امت از تو و فرزندت که در آن روز از تو بر
عصبیت خواهند بود.»
متن عربی این سخن به نقل از کتاب تاریخ دمش به این شرح است: «ویل لهذه الامه منک و من ولدک ان المؤمنین منک یوماً عصبیاً.»
صاحب تاریخ دمش به روایت از شعبی مینویسد: امام
علی (
علیه
السّلام) بر مالک خشم گرفت، ولی مالک آن حضرت را راضی کرد تا او را به مصر بفرستد. شعبی در مورد شهادت مالک در «قلزم» هم روایتی آورده که پذیرش آن با توجه به دیگر روایات تاریخی و دلایل متقن، قابل قبول نیست.
امام
علی (
علیه
السّلام) در رثای مالک گفته بود: «
خدا مالک را [[|رحمت]] کند که او برای من، مثل من برای رسول الله (
علیه
السّلام) بود.»
متن عربی این سخن به شرح زیر است: «یرحم الله مالکاً فلقد کا لی کما کنت لرسول الله (صلیالله
علیهوآله
وسلّم).»
در مورد فضایل اخلاقی مالک گفتهاند: سخی بوده و در این زمینه، گوی سبقت را از رقبای خود ربوده است.
اشعار و رجزهای مالک در میدانهای نبرد در مقابل دشمنان امام
علی (
علیه
السّلام) معروف است.
مالک در زمینه حدیث، در ردیف «
ثقات» قرار دارد.
و از
علی (
علیه
السّلام)،
امذر،
ابوذر، عمربن خطاب،
پدرش حارث،
ابووائل،
شقیق،
سلمه،
عبدالله ربیعه،
ابن عباس،
ابوالاحوص، علقمه بن قیس،
عمار یاسر،
ابومیسر،
ابوسعید خدری و دیگران به نقل روایت پرداخته است.
ابراهیم نخعی،
ابوحسان الاعرج،
کنانه،
عبدالرحمن بن یزید نخعی، علقمه بن قیس،
مخرمه بن ربیعه،
عمرو بن غالب همدانی و نخعیون نیز از او به نقل روایت پرداختهاند. ابن سعد، مالک را در ردیف طبقه اول
تابعین قرار داده است.
او در جنگ نهروان نائب امام (
علیه
السّلام) در کوفه بود.
کمیل بن زیاد بن هیک صهبانی نخعی (مقتول در ۸۳ ق) از مشاهیر نخعی، تابعی و مکنی به «ابن عبدالله» و «ابن عبدالرحمن» است.
در نبرد قادسیه شرکت کرد و در زمان عثمان به شام تبعید شد.
از معتمدین و اصحاب السر (رازدار) امام
علی (
علیه
السّلام) بود.
کمیل در صفین حضور داشت و والی امام (
علیه
السّلام) بر هیت بود. ابن سعد درباره وی آورده است: «کان شریفاً مطاعاً فی قومه.» کمیل از رؤسای شیعی بود که در واقعه «
دیرجماجم» شرکت داشت و پس از جنگ، به دستور
حجاج ثقفی به قتل رسید.
در منابع از او با عنوان «
شیعه» و از خاصان
علی (
علیه
السّلام) یاد کردهاند.
ابن حجر و ابن عساکر او را در زمره رؤسای شیعه آوردهاند؛ ولی
ابن عمار به اشتباه معتقد است او
واقفی بوده است.
کمیل در کوفه سکونت گزید و از عباد آن شهر محسوب میگردید.
او در بین قومش مطاع بود.
بسیاری از راویان کوفی، از جمله راویان نخعی از او روایت نقل کردهاند. کمیل از امام
علی (
علیه
السّلام)، عثمان،
عبدالله بن مسعود،
ابومسعود و
ابوهریره،
به نقل روایت پرداخته است و
ابواسحاق سبیعی،
عباس بن ذریح،
عبدالله بن یزید صهبانی،
عبدالرحمن بن عباس و
اعمش از وی روایت نقل کرده و او را «ثقه قلیل الحدیث» گفتهاند.
کمیل در سال ۸۳ هجری پس از واقعه «دیر جماجم» به دستور حجاج ثقفی در سن هفتاد سالگی به قتل رسید.
امام (
علیه
السّلام) کمیل را با تعدادی از یاران خود به «هیت» فرستاد. این، همزمان با طرح غارات معاویه بود؛
سفیان بن عفوف غامدی انبار را
غارت کرده بود. کمیل به یارانش دستور داد در حمله به سفیان پیشقدم شوند، اما این کار باعث اتلاف نیروهایش از یک طرف و غارت هیت از سوی دیگر شد. این امر باعث ناراحتی امام (
علیه
السّلام) شد و امام (
علیه
السّلام) به کمیل نوشت در مورد برنامههایش تجدید نظر کند. امام (
علیه
السّلام) با تقویت نیروهای تحت امر کمیل و با دادن فرصت به او به پیروزی دست یافت.
از مهمترین دستورالعملهای اخلاقی امام
علی (
علیه
السّلام) داستانی است که برای کمیل بن زیاد نخعی پیش آمد. امام (
علیه
السّلام) کمیل را به همراه خود به خارج از کوفه (جبان) برد و مدتها با او سخن گفت. محورهای عمده سخنان امام (
علیه
السّلام) در مورد جایگاه دانش و اقسام دانشمندان و اخباری از
ظهور حضرت مهدی(عجالله
تعالیفرجهالشریف) و ویژگیهای یاران ایشان بود. امام (
علیه
السّلام) در بخشی از این کلام میفرماید: «ای کمیل! دانش بهتر از
مال است؛ زیرا علم نگهبان توست و مال را تو نگهبان باشی، مال با بخشش کاستی پذیرد، اما علم با بخشش فزونی گیرد و مقام و شخصیتی که با مال به دست بیاید، با نابودی، نابود میگردد.»؛ و در جای دیگر میفرماید: «ای کاش کسانی را مییافتم که میتوانستند آن را بیاموزند. آری تیزهوشانی مییابم، اما مورد اعتماد نمیباشند؛ دین را وسیله دنیا قرار داده و با نعمتهای خدا بر بندگان و با برهانهای الهی بر دوستان خدا
فخر میفروشند.» امام (
علیه
السّلام) پس از برشماری اقسام جویندگان علم میافزاید: «و چنین است که دانش با
مرگ دارندگان دانش میمیرد.»
تمهیدات و فتنهها
علیه اهلبیت (
علیه
السّلام)،
دشمنی با مردم عراق، ناسزاگویی به امام
علی (
علیه
السّلام)، شکنجه
شیعیان،
تناقض در رفتارهای سیاسی و مذهبی و شدت عمل در ولایات، از مهمترین کارهای معاویه در زمان خلافتش بود. همین امر، باعث شد
حجر بن عدی همراه با برخی از شیعیان کوفه
علیه اقدامات معاویه واکنش نشان داده و دست به قیام بزند. حجر پیش از این در کنار امام
علی (
علیه
السّلام) در جنگهای جمل و صفین حضور یافته بود.
زیاد بن ابیه، والی اموی عراق، با تهدید و مرعوب کردن رؤسای کوفه، آنها را
علیه حجر و یارانش بسیج کرد؛ به طوری که او متواری شد و به خانه
عبدالله بن حارث، برادر مالک اشتر رفت. به روایت بلاذری، عبدالله او را با خوشرویی پذیرفت.
طبری نیز آورده است: ابن حارث همراه سایر سران قبایل کنده و بجیله از زیاد خواستند حجر را امان دهد؛ اما زیاد به وعده خود وفا نکرد و با آمدن حجر، او را زندانی کرد.
با این حال ابن خلدون مینویسد: چون زیاد از همه قبایل خواسته بود حجر را محاصره کنند، سران کوفه که عبدالله بن حارث هم در بین آنان بود شهادت دادند. حجر در کوفه
علیه معاویه شورش کرده است. عبدالله بن حارث بعد از مدتی به عنوان والی امویان در «ارمنیه» منصوب گردید.
نگاهی بهاران حجر و کسانی که شهادت نامه زیاد
علیه حجر را امضا کردند، نشان دهنده عدمتمایل و یاری نخع از حجر است.
طبری مینویسد:
ریاست دو قبیله «مذحج» و «اسد» در این زمان بر عهده ابوبرده بن ابوموسی اشعری بود. وی در زمره کسانی بود که در یک استشهاد گروهی، شهادت داد حجر
علیه خلیفه
قیام کرده و در صدد اخراج عامل کوفه است؛ به علاوه کوفیان را به سوی
آل ابوطالب دعوت میکند.
این قیام، همچنین بیانگر تفرقه موجود میان شیعیان و تعلقاتی است که هر کدام را وا میداشت به سبب منافع قبیلهای و شخصی خود، علایق دینی و سیاسی شان را زیر پا بگذارند.
سرانجام حجر در سال ۵۲ هجری در
مرج عذراء به همراه چند تن از یارانش کشته شد.
و یک بار دیگر مواضع کوفیها
علیه مخالفان اهلبیت (
علیه
السّلام) بینتیجه ماند. در ارزیابی حرکت حجر باید گفت: خواستههای حجر همان اهدافی بود که بیشتر کسانی که در کوفه جنبشی در قرن نخست داشتند، به دنبال آن بودند؛ یعنی حق خلافت برای آل ابوطالب را میتوان در شعارها و منش سیاسی آنها دنبال کرد. این نخستین قیامی بود که حقانیت اهل بیت (
علیه
السّلام) را پس از صلح نامه سال ۴۱ هجری به صورت علنی مطرح میکرد.
مرگ معاویه در نیمه شب
ماه رجب سال شصت هجری، شیعیان کوفه را به فکر دعوت از
حسین بن علی (
علیه
السّلام) و زمینهسازی برای
حکومت آن حضرت انداخت.
یزید بن معاویه در شام به خلافت نشست. کارهایش نه بویی از توانمندی اداری قلمرو
اسلامی را داشت و نه حداقل در ظاهر با تعالیم دینی همسویی داشت. والی کوفه،
نعمان بن بشیر، در دستگیری مخالفان بنی امیه تساهل میکرد. حسین بن
علی (
علیه
السّلام) برای اطمینان از دعوت کوفیها،
مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاد. اوضاع به گونهای بود که امام (
علیه
السّلام) را رهسپار عراق کرد، اما دسیسههای یاران اموی کوفه، همه چیز را تغییر داد.
مسلم در یک برخورد نظامی، رویاروی امویان قرار گرفت. وی سپاهی فراهم کرد که با ترکیب قبیلهای منظم شده بود. فرماندهی دو قبیله اسد و مذحج و پیادگان، بر عهده
مسلم بن عوسجه اسدی بود.
هانی بن عروه مرادی، رئیس مذحجیان کوفه، به سبب همکاری با
مسلم دستگیر شد و پس از شهادت
مسلم، به قتل رسید.
وقتی
عبیدالله بن زیاد،
عمر بن سعد وقاص را به میدان
کربلا اعزام میکرد، رؤسای قبایل
حمیر، نخع،
انصار و
ربیعه در
مسجد جمع شدند و از
عمر بن سعد خواستند از مواجهه با فرزند رسول الله (صلیالله
علیهوآله
وسلّم)
امتناع کند.
فاجعه
عاشورا شکل گرفت، در حالی که هفت تن از
شهدای کربلا از مذحج بودند.
در برابر اینان،
سنان بن انس نخعی قرار داشت که در سپاه کوفه و قاتل امام حسین (
علیه
السّلام) بود. سنان تا زمان امارت حجاج بن یوسف زنده بود و از طرف او مورد تحسین و تجلیل قرار گرفت.
حرکت
توابین، جنبش کوفیها و تزلزل موقعیت امویان در عراق، زمینه تلاش
مختار برای اقدام
علیه خلافت را فراهم آورد. او محبان اهل بیت (
علیه
السّلام) را دور خود جمع کرد. مختار رؤسای کوفی را به خود نزدیک ساخت و از آنها برای پیشبرد اهداف خود بهره برد.
مختار بن ابی عبیده ثقفی ،
ابراهیم بن اشتر را با نامهای که ادعا میکرد از جانب
محمد حنفیه آمده و به او اعلام شده است، با خود همراه ساخت. ابراهیم در طی نبردهای مکرر، والی عراق را مغلوب ساخت.
و زمینه تشکیل دولتی کوچک را برای مختار در کوفه و نواحی اطراف آن فراهم آورد. مختار بر اساس کتاب خدا،
سنت، حمایت از اهلبیت (
علیه
السّلام) و بیان وعدههایی، از مردم بیعت گرفت.
مختار در «
جنگ خازر» انتقام خون شهدای کربلا را گرفت. خازر رودی است بین اربل و موصل که در آنجا روستایی به همین نام وجود دارد که به مردمش خازر میگفتند.
در این جنگ، ابراهیم بن اشتر نخعی فرمانده کل سپاه، عبدالرحمن بن عبدالله نخعی فرمانده خیل (سواران) و
طفیل بن لقیط نخعی فرمانده پیادگان سپاه مختار بودند.
شعار مختار و یارانش در این جنگ «یا لثارات الحسین» بود. پس از پایان نبرد، ابراهیم نیروهای خود را به ولایات اطراف اعزام نمود که در بین ایشان افرادی از قبیله نخع هم بودند.
سرانجام مختار در «
جنگ مذار» در مقابله با مصعب بن زبیر شکست خورد و در دارالاماره کوفه محاصره شد؛ اما ابراهیم نخعی از زبیریون امان خواست.
مصعب پس از غلبه بر مختار و تصرف کوفه، کوفیان را با عبارتی چون «شیعه الرسول و آل رسول.»، «اعوان الحق»، «انصار الضعیف» و یا «اهل الدین» خطاب میکرد.
که خود میتواند توصیفی از روانشاسی مذهبی مردم کوفه در حوادث قرن نخست هجری باشد.
ترکیب قبیلهای سپاه مختار در این جنگها، عبارت بودند از: قبایل کنده، ازد، بجیله، نخع، خثعم، قیس، رباب، اسد، تمیم و همدان که از قبایل نزاری و یمنی هر دو در سپاه حضور داشتند.
ابراهیم و کوفیان در
جنگ مسکن در کنار امویان و در مقابله با مصعب قرار گرفتند. مصعب توسط
ورقاء نخعی به قتل رسید.
موقعیت نخع در جنبش
ابن اشعث و واقعه دیر جماجم (۸۶ ق)، آخرین باری که از نقش نخع در تحولات قرن نخست هجری سخن به میان آمده، واقعه «دیر جماجم» است. علت وقوع این حادثه آن بود که عبدالرحمن بن اشعث بن قیس کندی که پیش از این سردار امویان بود، امیر عراق و خلیفه اموی را خلع نمود و برای مدتی امور قسمتهایی از ایران و عراق را در قبضه گرفت. حرکت ابن اشعث مورد توجه برخی از بزرگان و مشاهیر علمی و مذهبی عراق قرار گرفت و به او پیوستند؛ اما ابن اشعث و سپاهش در مقابل حجاج بن یوسف ثقفی در نبرد دیر جماجم شکست خورد و به قتل رسید. به دستور حجاج هر کسی که از این واقعه جان
سالم به در برده بود نیز کشته شد. یکی از این افراد کمیل بن زیاد نخعی بود.
در سایر تحولاتی که در قرن اول هجری رخ داد، گزارشی درباره نقش نخع در آنها ثبت نگردیده است.
علاوه بر این، باید از شخصیتهای برتر نخع که در عرصههای اجتماعی و فرهنگی قرن نخست هجری سهیم بودهاند به افرادی چون علقمه بن قیس (م ۶۵/۶۳ ق)، اسودبن یزید (م ۷۶ ق)، عبدالرحمان بن یزید،
همام بن حارث (م ۶۱ ق)، عریان بن الهیثم، عمرو بن زراره بن قیس، یزید بن معاویه و عابس بن ربیعه اشاره کرد.
۱. نخع در بین قبایل معروف یمنی و مذحجی، جایگاه ویژهای در تحولات صدر
اسلام، فتوح و تطورات خلافت
اسلامی داشته است. توجه به تعدد نیروهای نخعی در فتوحات و نقش آنها در اواخر خلافت عثمان و شکلگیری خلافت امام
علی (
علیه
السّلام) مؤید این مدعاست.
۲. فهم سیاسی و اجتماعی نخعیها و نزدیکی به اهل بیت (
علیه
السّلام) سبب گردیده این گروه در حوادثی که در طی تطور سیاسی تاریخ شیعه رخ داده، نقش مؤثری ایفا کنند. این امر در مورد میراث فرهنگی و شیعی که نخعیها در حفظ و انتقال آن سهیم بودهاند نیز به اثبات رسیده است.
۳. اگرچه به طور کلی قبیله مذحج و طوایف آن، که نخعیها را هم شامل میشود. در کنار اهل بیت (
علیه
السّلام) قرار گرفتند، ولی در برابر اینان سنان بن انس نخعی، قاتل امام حسین (
علیه
السّلام) در روز عاشورا نیز قرار داشته است.
۴. بزرگان نخعی در تثبیت، ترویج و تایید اهداف و برنامههای اهل بیت (
علیهم
السّلام) به ویژه در خلافت امام
علی (
علیه
السّلام) نقش مهمی داشتهاند؛ به طوری که امام (
علیه
السّلام) آنها را بازوهای اجرایی و رازدار خود میدانست. پس از
صلحنامه معاویه با
امام حسن (علیهالسّلام) آنچه از قبیله نخع ثبت گردیده، منحصر به شخصیتهایی است که جذب برخی تحرکات عقیدتی و اجتماعی
علیه امویان میشدند که این خود میتواند گرایشها و مواضع قبیله نخع در قرن نخست هجری را با توجه به سابقه تاریخی این قبیله و سکونت آنان در کوفه که برای امویان بسیار خطرساز بود. مشخص نماید؛ با این حال قبیله مذحج به سبب حمایت از اهل بیت (
علیه
السّلام) پیوسته معروف بوده است.
موسسه شیعهشناسی، فصلنامه علمی پژوهشی شیعهشناسی، سال ششم، شماره۲۲.