فطرت (کلام)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
فطرت نوعی خاص از
آفرینش
و راهنمای
انسان به سوی
خدا است.
فطرت واژهای
عربی از ماده (ف، ط، ر) است. «
فطر» در عربی به معنی شکافتن
و آفریدن ابتدائی
و بدون سابقه، آمده است.
و در
قرآن به هر دو معنی به کار رفته است. (افی الله شک
فاطر السموات
و الارض
اذا السماء
انفطرت.
)
فطرت بر وزن فعله برای بیان حالت فعل
و به معنی سرشت، طبیعت
و خلقت خاص است
فطرت و فطریات اصطلاحهای متعددی دارد اما آن چه منظور این مقاله است، نحوه خاص
آفرینش انسان است: «انسان
فطرت دارد» به این معنی است که انسان مانند لوح سفید یا خمیر شکل یافتهای، به
دنیا نمیآید بلکه از آغاز بینشها
و گرایشهای خدادادی خاصی را به همراه دارد که انتخابها
و افعال او را در طول زندگی جهت میدهد
و منظور از «
فطری بودن توحید» این است که انسان نسبت به تعالیم
انبیاء، لااقتضاء
و خنثی نیست، بلکه در سرشت انسان،
فطرت و تقاضایی است که بعثت انبیا پاسخگوی آن است
و پیامبران الهی چیزی را عرضه داشتهاند که
بشر طبق سرشت خود در جست
و جوی آن است.
اگر ما برای انسان یک سلسله ویژگیها در اصل
خلقت قائل باشیم، مفهوم
فطرت را میدهد.
فطرت انسان یعنی ویژگیهایی در اصل خلقت
و آفرینش انسان.
در دیدگاه
قرآنی، در سرشت انسان، ویژگیهایی نهفته است که
انسانیت او وامدار آنها است.
فطرت، راهنمای انسان به سوی
خدا است.
امام خمینی واژه
فطرت را از دیدگاه اهل لغت برگرفته از معنای لغوی خلقت میداند. ایشان احتمال برگرفتن این واژه از "
فطر" به معنای شکافتن را نیز صحیح میداند، زیرا خلقت همچون پاره کردن پرده عدم
و حجاب غیب است. امام خمینی مانند استاد خود
محمدعلی شاهآبادی،
فطرت را به حالت
و هیئتی که خداوند خلق را بر آن قرار داده
و لازمه وجود آنهاست، تفسیر میکند.
به اعتقاد ایشان انسان در آغاز خلقت، خالی از هرگونه کمال
و نور فعلی
و عاری از هرگونه فعلیت در شقاوت است
و چیزی جز استعداد
و قابلیت محض نیست. این
استعداد و لیاقت، نوری ذاتی است که امکان دستیابی به هر مقامی را برای انسان فراهم میسازد
و منظور از سرشته شدن انسان به
فطرت الهی، چیزی جز همین استعداد محض نیست.
امام خمینی این استعداد ذاتی بشر را متمایل به خیر
و نیکی میداند، اما انسان، خود گاهی این استعداد را منحرف میکند.
بنابر نظر امام خمینی قلب مرکز
فطرت است
و این
فطرت و استعداد دو وجهه دارد: یکی وجههای به عالم غیب
و روحانیت
و دیگری وجههای به عالم شهادت، دلیل توبه عالم شهادت
و طبیعت این است که تولد انسان در عالم دنیاست
و هرچه در عالم طبیعت رشد
و نمو کند، احکام طبیعت بر آن بیشتر چیره میشود، درعینحال
فطرت انسان متوجه عالم غیب نیز است؛ زیرا انسان با قدرت حقتعالی
و به احسن تقویم سرشته شده است.
این
فطرت به همراه نوعی توجه به کمال مطلق است که به علم مطلق،
قدرت مطلق، حیات مطلق
و اراده مطلق منشعب میشود؛ ولی مشغول شدن به کثرت، حجابی میشود که انسان را از تشخص آن باز میدارد.
قرآن کریم این کلمه را برای انسان
و رابطه او با
دین به کار میبرد.
فطرت با کلمه «
صبغه»
و «
حنیف» نیز
قرابت و ترادف معنایی دارد
و از اینرو،
دین خدا را «
فطرت اللَّه»
و «صبغة اللَّه»
و «
آیین حنیف» نیز گویند.
خداوند در
عالم ذر از آدمی بر این
دین فطری پیمان (میثاق ذر؛
دین حنیف) گرفته است.
معمولا به ویژگیهای ذاتی
و سرشت و خمیرمایه
و نوع آفرینش
جمادات، «
طبع»
و «
طبیعت» گویند.
و ویژگیهای ذاتی
حیوانات را «
غریزه» خوانند.
در اینکه آیا انسان از شناخت
فطری بهرهمند است یا نه، اختلاف نظر وجود دارد.
قرآن کریم، از سویی ضمیر آدمی را در آغاز تولد، تهی از هر چیز میداند
و از سویی دیگر رسالت
دین را «
تذکّر» میشمارد
و وحی الهی را «
ذکر» میخواند.
مراد از تذکر
فطری در
قرآن «تذکّر افلاطونی» نیست. مراد این است که برخی شناختها نیازمند آموزش
و استدلال نیستند. این شناخت، به گونه
فطری و بدیهی است. تنها از گذر آن است که
جهانبینی انسان پا میگیرد.
در اینجا لازم است میان
فطری احساسی
و فطری ادراکی فرق نهاد. منطق شناسان،
فطری مورد نظر ما را- که به ادراک آدمی ربط ندارد- «وجدانیّات» میخوانند. این
وجدانیات، از گذر حس باطن درک میشوند
امور
فطری همگانیاند
و پیرو شرایط تاریخی
و جغرافیایی نیستند
و از نهان آدمی شنیده میشوند
و نیازمند آموزگار بیرونی نیستند
و چون با نهاد انسان عجیناند، از میان نمیروند.
توجّه به ماورای طبیعت
و ایمان به مبدأ، از گرایشهای
فطری آدمی است
و از درون او مایه
و پایه میگیرد. روان شناسان، چهار گرایش عالی را در وجود آدمی بازشناختهاند:
۱. حقیقتجویی؛ ۲. زیباییخواهی؛ ۳. گرایش به خیر
و فضیلت؛ ۴.
عشق و پرستش. گرایش اخیر، همان است که
قرآن با عنوان «
فطرت اللَّه» از آن یاد میکند
و بر
یکتاپرستی- به عنوان آیین
فطری انسان- اشارت میبرد. کاوشهای بیرونی نیز گواهی میدهند که این گرایش در همه انسانها وجود دارد.
قرآن از
توحید فطری فراوان یاد میکند
و به یاد میآورد که اگر از مشرکان بپرسید، چه کس آسمانها
و زمین را آفریده است، میگویند: «
اللّه»
و اگر بپرسید چه کس شما را آفریده است، پاسخ میگویند: «اللَّه!»
و اگر بپرسید زمان
و آنچه در آن است، از آنِ کیست، خواهند گفت: «اللَّه!»
این بدان سبب است که
خداشناسی، از امور
فطری انسان است
و بدیهی
و ضروری است
و نیازمند استدلال نیست.
افزون بر دلیل نقلی از
قرآن و روایات، ادله دیگری مانند دلایل فلسفی
و شهودی نیز بر وجود
فطرت خدا آشنای انسان وجود دارد، که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
انسان موجودی مجرد است
و هر موجود مجردی، علت
و خالق خود را به صورت حضوری درک میکند، در نتیجه انسان
فطرتا خداشناس است، مجرد بودن انسان به این معناست که آنچه انسانیت انسان
و هویت واقعی او را تشکیل میدهد، همان که از آن به «
روح» تعبیر میکنیم
و با «خود» یا «من» به آن اشاره میکنیم، موجودی مجرد (غیر مادی) است
و از خصوصیات ماده خالی است؛ هر چند از ابزار مادی مانند چشم
و گوش
و... استفاده میکند
و بر جسم مادی تاثیر میگذارد
و از آن اثر میپذیرد. منظور از این روح، همان است که شاد یا غمگین میشود. هم چنین تفکر، استنتاج
و اراده نیز پدیدههای روحی هستند.
دلایل عقلی
و نقلی
و شواهد تجربی متعددی بر تجرد روح وجود دارد که در برخی کتب به تفصیل آمده است. (برای نمونه - به دو دلیل اشاره میکنیم:
الف) اثبات شخصیت؛ یعنی حقیقتی که با واژه «من» یا «خود» از آن یاد میشود، در طول عمر، واحد است
و با وجود اینکه هر چند سال یک بار همه سلولهای بدن به تدریج جای خود را به سلولهای جدید میدهند
و در طول چند سال، ممکن است بدن شخص تغییرات زیادی کند، حتی ممکن است بخشی از بدن قطع یا فلجشود، باز هم مشارالیه «من» همان حقیقت نخستین است
و هیچ تغییری نمیکند، پس «من» به این جسم مادی یا بخشی از آن اشاره نمیکند، به موجودی مجرد
و فرامادی نظر دارد.
ب) نداشتن ویژگیهای ماده: ماده
و مادیات خواصی مانند احتیاج به مکان، قابل قسمتبودن
و... دارد ولی روح انسان از این خواص خالی است. وقتی ما در خود تامل میکنیم، به
علم حضوری در مییابیم که آن «خود» بعد ندارد
و از مکان بینیاز است
و فضا را اشغال نمیکند. نمیتوان برای روح، مکانی در بدن یا خارج از بدن تعیین کرد. همچنین نمیتوان آن را به دو نیمه قسمت کرد. اما اگر جسم
و مادی تصور شود، قابل قسمت است. پدیدههای روحی مانند
غم و شادی،
تفکر و اراده و... نیز چنین هستند.
و چیزی که خواص ماده را ندارد، مجرد
و غیر مادی است.)
در توضیح مقدمه دوم دلیل فلسفی (هر موجود مجردی، علت
و خالق خود را به صورت حضوری درک میکند) باید گفت: از نظر فلسفی
معلول، عین ربط به
علت خود است
و وجود
و استقلال معلول به وجود
و استقلال علت است
و معلول از خود استقلالی ندارد، نسبت معلول به علت، شبیه نسبت شعاع نور به منبع نور است که با قطع اتصال، شعاع معدوم میشود، چنین معلول مجردی نمیتواند غایب از علت باشد
و همیشه در محضر علت خود است
و در حد خودش عالم به علتش است.
(
علامه طباطبائی در
نهایةالحکمه مینویسند: «
و کذلک العلة حاضرة بوجودها لمعلولها الرابط لها القائم بها المستقل باستقلالها، فهی معلومة لمعلولها علما حضوریا اذا کانا مجردین
و هو المطلوب») از این دو مقدمه نتیجه میگیریم که انسان
فطرتا خداشناس است.
ما در اینجا به دو دلیل از ادله شهودی اشاره میکنیم:
یکی از خصوصیات
فطریات، قابل تجربه درونی بودن، آنها است. مثلا وقتی ما احساس یا گرایش «خود» به زیبائی یا حقیقتجوئی یا میل به
کمال را بدون اینکه هیچ منشاء بیرونی داشته باشد در درون خود تجربه میکنیم، در مییابیم که این گرایشها «
فطری» است،
فطرت خداشناسی
و خداجوئی انسان نیز قابل تجربه است، انسان با تامل میتواند در کنار شناخت خود، ربط وجودی خود به خداوند را در یابد،
و همراه با این علم، به علم حضوری به خداوند برسد. ما به راحتی میتوانیم با علم حضوری، به خودمان متوجه
و آگاه شویم، اگر همین علم را ادامه دهیم
و عمیقتر کنیم، متوجه علم حضوری به خداوند خواهیم شد.
(«من عرف نفسه فقد عرف ربه»)
البته
فطرت خداشناسی انسان مانند بعضی
فطریات دیگر بالقوه
و ضعیف است
و در شرایط خاصی بالفعل
و قوی میشود، همانطور که حتی غرایزی مانند
غریزه جنسی نیز بالقوه است
و در شرایط خاصی بالفعل
و قوی میشود
و در شرایطی نیز خاموش یا سرکوب میشود، در مورد
فطرت خداشناسی، تعلقات انسان به دنیا
و امور مادی
و جسم خودش، حجابهایی است که مانع بالفعل شدن، شکوفائی
و رشد این
فطرت میشود.
گاهی
غفلت به حدی است که شخص منکر این
فطرت میشود. اما اگر شخص اختیارا یا اضطرارا از این وابستگیها جدا شود، خداوند را به روشنی مییابد. کسی که با ریاضتهای شرعی
و دستورات عرفانی، به تصفیه درون میپردازد، اختیارا خود را از این وابستگیها جدا کرده است
و کسی که در شرایطی قرار گرفته که امیدش از اسباب مادی قطع شده،
و خود را بیپناه
و ناامید یافته است، بیاختیار حجابها از روی
فطرت اصیل
و خداشناس او کنار میرود
و ارتباط وجودی خود را با ذات مبداء متعال مییابد.
پس یافت
و شهود خداوند نیز دلیلی بر وجود این گرایش
و شناخت است.
و چون این یافت غیر اکتسابی است، پس
فطری است.
شخصی به حضرت امام جعفر صادق (علیهالسّلام) عرض کرد: «بحثها
و مجادلهها درباره وجود خداوند مرا متحیّر کرده است. مرا به خداوند راهنمایی کنید، حضرت فرمود: آیا هرگز سوار کشتی شدهای؟ پاسخ داد: بله، فرمود: آیا پیش آمده که کشتی تو بشکند
و هیچ راه نجاتی برای تو نباشد؟ پاسخ داد: بله، فرمود: آیا در آن هنگام قلب تو به چیزی که قادر بر نجات تو باشد تعلق نگرفت؟ پاسخ داد: آری، قلبم به موجودی که قادر بر نجاتم باشد، تعلق گرفت. فرمود: همان موجود خداوندی است که وقتی هیچ نجات دهندهای نباشد هم قادر بر نجات تو است»
این
حدیث، صحنه قطع همه تعلقات دنیائی را تصویر میکند که هر کسی حتی منکر خدا هم در آن لحظه، متوجه
فطرت الهیاش میشود
و خدا را مییابد.
دلیل شهودی دوم: میل انسان به کمال مطلق است. ما میتوانیم به راحتی این گرایش را در خود تجربه کنیم که همواره در همه زندگی، متوجه
و مایل به کمال هستیم که همه فعالیتهای انسان در این راستا قرار دارد، اما غالبا در اثر انس با اشیاء مادی
و محدود، کمال را در اشیاء محدود تصور میکنیم
و آن را هدف
و غایت خود میپنداریم
و پس از رسیدن به آن متوجه میشویم که کمال خواهی ما اشباع نشده
و به
آرامش نرسیدهایم: از اینرو کمال را در مرتبه بالاتری میبینیم
و آن را هدف غایی قرار میدهیم
و پس از رسیدن به آن باز هم متوجه میشویم که کمالخواهی ما ارضاء نشده است
و خواهان کمال بالاتری هستیم
و این سلسله ادامه دارد. پس نتیجه میگیریم که انسان همواره به دنبال کمال مطلق
و منبع
و مبداء همه کمالات یعنی ذات باریتعالی است.
و فطرتا متمایل به آن سرچشمه است
و تا به آن نرسد، تشنه
و طالب است؛ اما در مصداق آن اشتباه میکند.
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد آنچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون
و مکان بیرون بود طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
و چون این میل هیچ عاملی جز آفرینش ندارد
و غیر اکتسابی است نتیجه میگیریم که انسان دارای
فطرت خداجویی است.
وقتی دل انسان به دنبال خدا باشد، میداند که چه میخواهد یعنی خداجویی مسبوق به خداشناسی است
و این گرایش، متعلق خود را نیز نشان میدهد، پس خداشناسی
فطری را نتیجه میگیریم.
این نکته حایز اهمیت است که اگر چه این
فطرت عامل گرایش
و شناخت خداست، اما انسان را از
عقل و تفکر و پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و تذکردهنده بینیاز نمیکند
از اینرو
قرآن نیز بر تفکر
و تدبر و تعقل تاکید کرده است
و همچنین بدون وجود پیامبر (صلیاللهعلیه
وآلهوسلّم)،
حجت را بر انسان تمام شده نمیداند
و استضعاف فکری را از جمله عوامل به ثمر نرسیدن
فطرت میداند.
در آیاتی از
قرآن و روایات زیادی به
فطرت خداجوی انسان اشاره شده است:
الف - آیه
فطرت «فَاَقِمْ وَجْهَکَ
لِلدِّینِ حَنیفًا
فِطْرَتَ اللّهِ الَّتی
فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ ذلِکَ
الدِّینُ الْقَیِّمُ
وَ لکِنَّ اَکْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُونَ؛
پس روی خویش را بسوی
دین یکتاپرستی فرا دار، در حالی که از همه کیشها روی برتافته
و حقگرای باشی، به همان
فطرتی که خدا مردم را بر آن آفریده است، آفرینش خدای،
فطرت توحید، را دگرگونی نیست، این است
دین راست
و استوار، ولی بیشتر مردم نمیدانند.»
در این آیه،
فطرت خداجوی بشر
و بعضی از ویژگیهای آن بیان شده است، طبق این
آیه، یکتاپرستی
و خداجوئی جزء آفرینش انسانها است،
و طبیعت انسان اقتضا میکند تا در برابر مبداء غیبی که ایجاد، بقا
و سعادت او را به دست دارد،
خضوع کند
و شؤون زندگیش را با قوانین واقعی جاری در عالم هستی، هماهنگ نماید،
دین فطری که مورد تاکید
قرآن و سایر کتب آسمانی است، همان خضوع
و همین هماهنگی است.
هم چنین طبق این آیه، همراهی
و ملازمت انسان با آفرینش
و خلقت خود، همان آفرینشی که خداوند همه انسانها را بر آن نوع آفریده است، با توجه کامل به
دین، مساوی
و برابر است
دینی که خداوند توجه به آن را از ما میخواهد، تشریع مبتنی بر تکوین است.
ب - آیه میثاق «
وَ اِذْ اَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّیَّتَهُمْ
وَ اَشْهَدَهُمْ عَلی اَنْفُسِهِمْ اَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی شَهِدْنا اَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ اِنّا کُنّا عَنْ هذا غافِلین× اَوْ تَقُولُوا اِنَّما اَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ
وَ کُنّا ذُرّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ اَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُون؛
و (یاد کن) آنگاه که
پروردگار تو از فرزندان
آدم، از پشتهای ایشان، فرزندانشان را گرفت
و آنان را بر خودشان گواه کرد: (گفت:) آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا، گواه شدیم: (
و این گواهی را گرفتیم) تا روز
رستاخیز نگویید که ما از آن بیخبر بودیم. یا نگویید که پدران ما از پیش
شرک آوردند
و ما فرزندانی از پس آنان بودیم، آیا ما را به سزای آن چه کجروان
و تبهکاران، کافران، کردند، هلاک میکنی؟!»
ظاهر آیه این است که
خداوند برای اتمام حجت بر انسانها، از آنها بر
ربوبیت خویش عهد
و میثاقی گرفته است، تا
کافران در
قیامت، هیچ عذر
و بهانهای نداشته باشند. با توجه به روایات
امامان معصوم (علیهالسّلام) ذیل این آیه، میتوانیم آن را همسو با آیه
فطرت و دلیل بر سرشت خداجوئی انسان قرار دهیم.
زراره، راوی معروف، روایتی از
امام جعفر صادق (علیهالسّلام) نقل کرده است که این آیه را به قرار دادن معرفت در قلبهای بنی آدم
تفسیر کرده است: «قال ثبت المعرفه فی قلوبهم..»
از سوی دیگر، از
امام محمد باقر (علیهالسّلام) نیز در تفسیر آیه
فطرت چنین نقل شده است: «
فطرهم علی معرفته انه ربهم...»
از این دو
روایت استفاده میشود که مفاد آیه میثاق همان مفاد آیه
فطرت است
و منظور آیه میثاق از این تعبیرات، معرفت
فطری انسان به
خالق خویش است. روایتهای دیگری نیز این نظریه را تایید میکند.
به جز آیه
فطرت و آیه میثاق از آیات متعدد دیگری نیز میتوان بحث
فطرت را استفاده کرد، مانند:
سوره ابراهیم و سوره لقمان و سوره بقره آیات تذکر مانند:
سوره مدثر و سوره غاشیه سوره ذاریات و.... آیات نسیان مانند:
سوره حشر و همچنین
سوره عنکبوت و سوره لقمان
و سوره نحل و سوره آلعمران وج - در
نهجالبلاغه آمده است: «لما بدل اکثر خلقه عهد الله الیهم فجهلوا حقه
و اتخذوا الانداد معه
و... فبعث فیهم رسله
و واتر الیهم انبیائه لیستادوهم میثاق
فطرته و یذکروهم منسی نعمته.....»
(
و این هنگامی بود که بیشتر آفریدگان از
فطرت خویش بگردیدند
و طومار عهد در نوردیدند،
و حق او را نشناختند
و برابر او خدایانی ساختند
و... پس هر چند گاه پیامبرانی فرستاد
و به وسیله آنان به بندگان هشدار داد تا حق میثاق الست را بگذارند
و نعمت فراموش کرده را بیاد آرند.)
از عبارت «لیستادوهم میثاق
فطرته » استفاده میشود که کار پیامبران ایجاد خداشناسی،
و خداجوئی در انسان نیست. آنها نمیخواهند انسان را خداشناس کنند بلکه میثاق
فطری انسان را که از آن غافل شده است، به او یادآوری میکنند
و او را به آن چه در درون دارد، رهنمون میشوند.
د - روایات متعددی نیز از امامان معصوم (علیهمالسّلام) درباره مصادیق
فطرت الهی بشر نقل شده است، بعضی روایات
فطرت را به معرفت تفسیر کردهاند.
(به نظر
امام خمینی در کتاب
شرح چهل حدیث، روایت «حسنه» است یعنی در مرتبهبندی علمی روایات از نظر سند، در مرتبه خوبی قرار دارد.) در بعضی دیگر،
توحید مصداق
فطرت شمرده شده است.
در برخی از روایات
فطرت به
اسلام تفسیر شده است.
(که به نظر امام خمینی در کتاب شرح چهل حدیث، این روایت «صحیحه» است یعنی در رتبهبندی علمی روایات از نظر سند، در مرتبه عالی قرار دارد.) هم چنین در روایاتی،
نبوت و امامت و در بعضی
ولایت و در برخی توحید در خالقیت
و در بخشی توحید در ربوبیت، در تفسیر
فطرت ذکر شده است.
محتوای کلی این احادیث شریف این است که وضعیت خاصی که خداوند انسان را بر آن آفرید، توحید یا اسلام
و یا …. . است، یعنی انسان به گونهای آفریده شده است که با این مسائل بیگانه نیست
و اگر در شرایط مساعد قرار گیرد
و آن
فطرت الهی بالفعل شود، این معارف را مییابد، البته میتوان گفت این روایات هر یک مصداقی از مصادیق
فطرت را بیان کردهاند، پس این موارد با یکدیگر منافاتی نداشته، قابل جمعند، به این معنی که همه این موارد در خلقت انسان نهاده شده است.
دلایل
و شواهد فراوانی در دستاند که گواهی میدهند خداشناسی از امور
فطری است:
در
تاریخ و جامعهشناسی، ثابت شده است که همه جوامع انسانی همواره نوعی به
دین پایبند بودهاند.
از انسانهای روزگاران بسیار کهن، آثاری بر جای مانده است که حکایت از
اعتقاد آنان به خدا
و اصل
معاد دارد.
دفن لوازم شخصی
و زندگی و سفر همراه مردگان، مومیایی کردن مردگان
و ساختن مقبرهها
و بناهایی همچون اهرام
مصر بر سر گورها، نشانههایی از اعتقاد انسان روزگار گذشته به معاد است.
چنان که پیش این اشارت رفت، پرستش از گرایشهای بنیادی
و ذاتی انسان است
و دانش
روانشناسی آن را تأیید میکند.
با اینکه در دورههایی از تاریخ زندگی انسان، برخی کوشیدهاند علیه
دین تبلیغ کنند
و گرایش به
دین و دینداری را از جان انسان بزدایند، فروغ
دین هیچگاه به خاموشی نرفته است. ناکامی تبلیغات شدید جهان غرب علیه
دین در قرون میانه، از شواهد این مدّعا است.
انسانها، هنگام مواجهه با سختیها
و خطرها
و ترس و هراس، آنگاه که از اسباب ظاهری
امید میکَننَد، نیرویی در وجودشان جان میگیرد
و به کسی توجه میکنند که مبدأ همه چیز است
و در هر هنگام
و مکانی میتواند بیچارگان را پناه دهد
و دستشان را بگیرد. همه انسانها- هر چند به ظاهر، وجود خدا را نپذیرند- وقتی به سختی میافتند
و در تنگناها گرفتار میآیند، به درون خویش باز میگردند
و احساس میکنند که هنوز امیدی هست. وجود امید، بدون باور به وجود امیددهنده امکانپذیر نیست
و این نشان میدهد که انسان به گونه
فطری خداجو
و خداشناس است.
بسیاری از دانشمندان جهان معترفاند که خداشناسی از درون آدمی جوشیدن میگیرد
و از نهان بر میخیزد: «سرچشمه زندگی مذهبی، دل است
و قبول هم داریم که فرمولها
و دستورالعملهای فلسفی، مانند مطلب ترجمه شدهای است که متن اصلی آن، به زبان دیگری است.»
گرچه انسان
فطرتا خداجوست ولی گاهی به خاطر موانعی این
فطرت شکوفا نمیشود بعضی این موانع عبارتند از:
اصولا آلودگی به
گناهان، دل را از خدا دور میکند
و پاکی
و لطافت نخستین آن را از بین میبرد.
فطرت چنین انسانی نمیتواند شکوفا شود. هم چنین آلوده بودن محیط
و غرق شدن جامعه در
شهوتپرستی و هوای نفس، تحریک شهوات
و تنپروری
و حیوان صفتی از عوامل انحراف
و یا بیاثر شدن
فطرت الهی انسان است. استاد
مطهری مینویسد:
«اینها با هر گونه احساس تعالی اعم از مذهبی یا اخلاقی یا علمی یا هنری، منافات دارد، آدم شهوتپرست حتی احساس
عزت و شرافت و سیادت
و شهامت و شجاعت را از دست میدهد
و اسیر
شهوت میشود
و جاذبههای معنوی او را نمیکشد همانطور که خداوند میفرماید: «اِنَّ اللّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقین؛
خداوند گروه فاسقین را هدایت نمیکند.»
در جامعهای که عقیده رسمی آن،
ماتریالیسم است، شنیدن ندای
فطرت و پاسخ درست به آن، مانند حرکت بر خلاف جهت رودخانه است
و ممکن است باعث از دست دادن موقعیتهای اجتماعی شود.
بیان نادرست مفاهیم
دین، به صورت ایجاد تصور نامعقول
و غیر علمی از خدا
و صفات او یا ایجاد تعارض میان
دین و سایر
فطریات و تمایلات طبیعی بشر نیز از عوامل سرکوبی
فطرت مذهبی است.
متقابلا بعضی عوامل،
فطرت و امور
فطری را تقویت میکنند عواملی چون، پاک بودن از
گناه و معنوی بودن جامعه
و محیط
و بیان عالمانه
و صحیح مفاهیم
دین، با وجود این عوامل،
فطرت خداجوی انسان به راحتی انسان را هدایت میکند
و او نیز به ندای
فطرت پاسخ میدهد. ترویج
فساد و لهو و لعب بین جوانان
و.... . از سوی دشمنان به منظور خاموشی
و یا انحراف همین
فطرت پاک صورت میگیرد.
کتاب فرهنگ شيعه، تاليف شده توسط جمعى از نويسندگان، ص۳۶۰-۳۶۳.
•
پایگاه اطلاعرسانی حوزه، برگرفته از مقاله «ادلهای بر فطرت خداجوی انسان»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۰۴/۱۲. • دانشنامه امام خمینی، تهران، موسسه تنظیم
و نشر آثار امام خمینی، ۱۴۰۰ شمسی.