غزوه احد
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
غزوه اُحُد، دهمین و به قولی، نهمین
غزوه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) بود که روز هفتم یا نیمه
شوّال سال سوم هجرت، به وقوع پیوست. این غزوه، از آن جهت به این نام معروف شد که در دامنه
کوه اُحُد اتّفاق افتاد.
در وجه نامگذاری این کوه سرخرنگ که در شمال
مدینه (۴ کیلومتری مدینه) قرار دارد،
گفته شده: بر اثر جداییاش از دیگر کوههای منطقه،
احد نامیده شدهاست.
برحسب
روایات، چون خداوند بر
کوه طور سینا تجلّی کرد، چندقطعه از آن جدا شد و در جاهای گوناگون قرارگرفت که یک قطعه از آن، کوه اُحُد در مدینه است.
در فضیلت آن نقل شده که اُحُد، یکی از کوههای
بهشت است.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود: اُحُد کوهی است که ما را دوست دارد و ما او را دوست داریم.
در
قرآن، آیه ۱۲۱
سوره آل عمران تا تقریباً آخر این سوره در رابطه با جنگ احد است، اختصاص بالغ بر صد آیه به ماجرای اُحُد بیانگر آن است که ماجرای نبرد اُحُد دارای درسهای بسیار آموزنده برای
مسلمانان هر عصر است که فرا گرفتن آن درسها موجب
عزّت آنان خواهد بود.
علّت وقوع جنگ احد، جبران شکست و انتقام
مشرکان از کشته شدگان خویش در
غزوه بدر بود؛
بت پرستان در جنگ بدر، دستخوش ضربات شدید از جانب مسلمانان شده بودند، و بسیاری از سرانشان کشته شده بودند. آنها تصمیم گرفتند با نیروی مجهّزی برای انتقام و سرکوبی مسلمانان به سوی مدینه حرکت کنند، آنها با پنج هزار نفر به اضافه زنان و غلامان و ساز و برگ نظامی و استمداد از قبایل مختلف حرکت نمودند در حالی که شعار میدادند: انتقام! انتقام.
این لشکر مجهّز روز پنجشنبه ۵
شوّال سال سوم
هجرت در دامنه کوه اُحُد (یک فرسخی مدینه) مستقر شد. بدین جهت، تعدادی از سران
قریش با
ابوسفیان به گفتوگو نشستند و پیشنهاد کردند مال التّجارهای که سبب بروز جنگ بدر شده بود و در
دارالندوه نگهداری میشد، برای تجهیز سپاهی نیرومند و انتقامگیری بهکار گرفته شود.
و آنان سخنورانی از قریش را جهت همکاری دیگر قبایل
عرب اعزام کردند.
برحسب برخی روایات، در نکوهش کسانیکه
مال خویش را برای مبارزه با
اسلام در غزوه اُحُد دادند، این آیه نازل شد.
(اِنَّ الَّذینَ کَفَروا یُنفِقونَ اَمولَهُم لِیَصُدّوا عَن سَبِیلِ اللّهِ فَسَیُنفِقونَها ثُمَّ تَکونُ عَلَیهِم حَسرَةً ثُمَّ یُغلَبونَ.)ابوسفیان در جایگاه ثائر (انتقامگیرنده)، فرماندهی
سپاه را برعهده گرفت.
و گریه بر کشتگان بدر را ممنوع کرد.
صفوان بن امیّه پیشنهاد کرد زنان را برای یادآوری کشته شدگان بدر و تحریک به خونخواهی، همراه خویش سازند.
به نظر برخی، بزرگان قریش از آن جهت زنان را همراه خود بردند که از
جنگ نگریزند؛ زیرا فرار با زنان دشوار و رها کردن آنان در میدان جنگ ننگ بود.
سپاه قریش به همراه دیگر قبایل عرب (مانند
بنیکنانه و
ثقیف و اهل
تهامه)
مرکّب از ۳۰۰۰
یا ۵۰۰۰
نفر که ۷۰۰ تن از آنان زرهپوش بودند، همراه ۲۰۰
اسب و ۳۰۰۰
شتر ، آماده کارزار شد.
تعدادی از زنان قریش (ازجمله
هند همسر ابوسفیان) این سپاه را همراهی میکردند.
مسلمانان هنگامی از تصمیم مشرکان آگاه شدند که آنان آماده حرکت از
مکّه بودند یا خارج شده بودند.
عبّاس بن عبدالمطّلب عموی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلم) طیّ نامهای محرمانه بهوسیله مردی از
بنیغفّار، رسول خدا را از زمان حرکت و توان نظامی قریش آگاه کرد. چون
ابیّ بن کعب، نامه را بر حضرت خواند، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلم) از او خواست که مضمون نامه را فاش نکند. با این حال، چیزی نگذشت که خبر حرکت قریش در مدینه شایع شد. افزون بر پیک عبّاس،
عمرو بن سالم خزاعی یا عدّهای از
بنیخزاعه که همپیمان رسول خدا بودند، حضرت را از حرکت و توان نظامی قریش آگاه ساختند.
سپاه قریش، پنجم
یا دوازدهم
شوّال در دامنه کوه اُحُد نزدیک
کوه عینین فرود آمد.
درباره اینکه چرا مشرکان در جنوب مدینه که بر سر راهشان بود، فرود نیامدند و شهر را دور زده، در شمال آن فرود آمدند، علّت خاصّی در تاریخ ذکر نشده است؛ امّا برخی، مدخل شهر مدینه را در آن زمان فقط از طریق شمال و از کنار کوه اُحُد دانستهاند.
و به نظر برخی دیگر، قریش برای چراندن مرکبهای خود در کشتزارهایی معروف به عِرْض که در شمال مدینه قرار دارد و صدمه زدن به مسلمانان، در شمال فرود آمدند.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلم)
حباب بن منذر را محرمانه برای ارزیابی از وضعیت دشمن به ناحیه اُحُد اعزام کرد. گروهی از اصحاب برای جلوگیری از شبیخون دشمن،
شب جمعه را به پاسداری از مدینه بهویژه
مسجد و خانه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلم) پرداختند.
روز جمعه، رسول خدا با مسلمانان درباره شیوه مقابله با دشمن
مشورت کرد. بزرگان
مهاجر و
انصار موافق ماندن در مدینه بودند.
عبداللّه بن اُبی با این استدلال که در کوچههای کم عرض مدینه بهتر میتوان با دشمن مقابله کرد، زنان و افراد ناتوان هم از بالای بامها و برجها به ما کمک میکنند، بر این نظر اصرار داشت و تجربه جنگهای جاهلی را مؤیّد نظر خویش میدانست که هرگاه از شهر بیرون رفتهایم، شکست خوردهایم؛
امّا گروهی دیگر، رویارویی با دشمن در بیرون مدینه را پیشنهاد میکردند. طرفداران این نظریّه، گروهی از جوانان و کسانی که توفیق شرکت در غزوه بدر را نداشتند و گروهی از بزرگسالان چون
حمزه (عموی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلم)) و
سعد بن عباده و
نعمان بن مالک بودند؛ با این استدلال که باقی ماندن در شهر، بر ضعف و ترس مسلمانان حمل و سبب گستاخی
مشرکان میشود و در
جاهلیّت هرگاه به ما حمله میکردند و ما در شهر میماندیم تا زمانی که بیرون از شهر با آنها نمیجنگیدیم، طمعشان از ما قطع نمیشد.
سیرهنویسان اتّفاق نظر دارند که نظر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلم) در ابتدا، ماندن در شهر بود.
و بر اساس خوابی که دیده بود، خروج از مدینه را نمیپسندید.
در نقلهای تاریخی، در اینکه آیا ماندن در شهر،
وحی الهی یا نظر شخصی رسول خدا بوده، اشارهای نشدهاست و خود حضرت هم بر عقیده خویش بهصورت دستور الهی و وحیانی بودن آن اصرار نکردهاست و بعید مینماید که اگر چنین بود، آن را ابراز نمیکرد.
سرانجام پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلم) به جهت اصرار مسلمانان
و احترام به نظر اکثریّت،
نظریّه خروج از مدینه را پذیرفت و پس از اقامه
نماز جمعه ، مسلمانان را
موعظه و به
جهاد امر کرد و پیروزی آنان را در گرو
صبر دانست؛
آنگاه لباس رزم پوشیده، آماده حرکت بهسوی اُحُد شد.
آنان که بر خروج از مدینه اصرار داشتند؛ گفتند شایسته نیست خلاف رأی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلم) عمل کنیم. حضرت فرمود: هنگامی که پیامبری لباس رزم بپوشد شایسته نیست آن را بیرون آورد، مگر آنکه با
دشمنی بجنگد.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلم)
عبداللّه بن مکتوم را جانشین خود در مدینه قرار داد.
و با ۱۰۰۰ نفر از مهاجر و انصار که ۱۰۰ تن از آنان زره پوشیده بودند،
رهسپار اردوگاه اُحُد شد.
مورّخان، زمان حرکت سپاه
اسلام را پس از اقامه نماز جمعه و عصر دانستهاند؛
درحالیکه آیه «واِذ غَدَوتَ مِن اَهلِکَ تُبَوِّئُ المُؤمِنینَ مَقعِدَ لِلقِتالِ واللّهُ سَمیعٌ عَلیم.»
با توجّه به کلمه «غَدَوتَ» دلالت دارد که حرکت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلم) صبحگاهان بودهاست. وجه جمع آیه با نظر مورّخان به این است که گفته شود: پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلم) جهت مشورت با
اصحاب و مشخّص کردن محلّ جنگ
یا انتخاب اردوگاه جنگی در دامنه کوه اُحُد، صبحگاهان از خانه بیرون رفت و خروج حضرت با سپاهیانش بهسوی اُحُد، پس از نماز جمعه بود یا اینکه گفته شود: کلمه (غداة) در اینجا بهمعنای مطلق خروج (در هر ساعتی از روز) است؛ چنانکه (رواح) مطلق بازگشت بهشمار میرود.
سپاه
اسلام در مسیر اُحُد به منطقه
شیخان فرود آمد. رسول خدا از سپاهیانش بازدید کرد. و نوجوانانی را که در سپاه بودند، به جز
رافع بن خدیج که تیراندازی ماهر و
سمرة بن جندب که نوجوانی چابک بودند، به مدینه بازگرداند.
و هنگامی که متوجّه حضور هم پیمانان یهودی عبداللّه
بن اُبی شد، فرمود: برای جنگ با مشرکان نباید از مشرکان کمک گرفت.
عبداللّه ابن اُبی با گروهی از پیروانش در گوشهای جدا از مسلمانان منزل گزیدند.
سپاه
اسلام، نیمههای شب،
از مسیری بهسوی اُحد حرکت کرد که به مشرکان برنخورد.
درحالیکه مشرکان در دامنه کوه اُحد مستقر بودند، مسلمانان از نزدیک آنان (سمت چپ) عبور کردند و بهسوی کوه اُحُد بالا رفتند و در شعبی از آن در لبه وادی فرود آمدند.
رسول خدا درحالیکه مشرکان را مشاهده میکرد، دستور داد
بلال ،
اذان بگوید تا مسلمانان
نماز صبح را اقامه کنند.
عبداللّه
بن اُبی به این بهانه که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلم) با پیشنهاد او مخالفت و از رأی جوانان پیروی کرده،
یا به جهت پذیرفته نشدن همپیمانان یهودی او در جنگ،
به همراه طرفدارانش (حدود ۳۰۰ نفر) از بین راه
یا از اُحد
به مدینه بازگشت و بدین ترتیب، سپاه
اسلام به ۷۰۰ نفر کاهش یافت.
عبداللّه
بن اُبی در توجیه بازگشت خود چنین میگوید:
جنگی در کار نیست. اگر جنگی بود، ما همراه شما میماندیم: «وقِیلَ لَهُم تَعالَوا قتِلوا فی سَبیلِ اللّهِ اَوِ ادفَعوا قالوا لَونَعلَمُ قِتالاً لاَتَّبَعنکُم.»
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلم) سپاه خود را بهگونهای استقرار داد که کوه اُحد پشت سر و مدینه در مقابل و کوه عینین (جبلالرماة) در سمت چپ مسلمانان قرار داشت. این درحالی بود که مشرکان در برابر مسلمانان و مدینه پشت سر آنها قرار گرفته بود.
حضرت، سربازانش را به
تقوا سفارش کرد و از اختلاف با یکدیگر برحذر داشت و آن روز را برای کسانیکه یقین و صبر را پیشه سازند، روز پاداش دانست،
آنگاه
پرچم سپاه
اسلام را به
مصعب بن عمیر و بر حسب بعضی نقلها به
علی بن ابیطالب سپرد.
رسول خدا از آن بیم داشت که سواره نظام دشمن سپاه
اسلام را (از حد فاصل کوه عینین و اُحد) دور بزند و از پشت سر هجومآورد؛
از اینرو،
عبداللّه بن جبیر را به همراه ۵۰نفر بر کوه عینین گماشت.
و به آنها فرمود: اگر ما دشمن را شکست دادیم و به لشکرگاهش وارد شدیم یا دیدید، کشته شدیم، شما این مکان را رها نکنید.
فرمانده قریش هم به اهمّیّت این محل آگاهی داشت؛ بدین جهت به فرمانده جناح راست مشرکان و
خالد بن ولید به همراه ۲۰۰ نفر سواره نظام مأموریّت داد تا با آغاز جنگ و در زمان مناسب از پشت سر به مسلمانان حمله کند.
سپاه مشرکان در برابر مسلمانان صفآرایی کرده بود، و فرماندهی جناح راست را
خالد بن ولید و جناح چپ را
عکرمة بن ابیجهل برعهده داشت و پرچمدار آنان،
طلحة بن ابیطلحه بود.
زنان قریش با خواندن اشعار حماسی، مردان را به جنگ تشویق میکردند.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلم) با شنیدن اشعار آنها فرمود: خدایا! از تو کمک میخواهم و به تو پناه میبرم و در راه تو میجنگم. خداوند مرا کفایت میکند و او نیکو وکیلی است: «اللّهمّ بک اَحُول و بِکَ اَصول و فیک اُقاتل حسبی اللّه و نعم الوکیل.»
ابوعامر راهب که در آغاز
هجرت به مشرکان پناهنده شده بود و وعده همکاری قومش در مدینه را در این جنگ داده بود، میان دو سپاه قرار گرفت و اوسیان را به همکاری با خویش فراخواند که سنگپرانی بین دو سپاه آغاز شد و این نخستین برخورد دو سپاه با یکدیگر بود.
طلحة
بن ابیطلحه (پرچمدار قریش)، نخستین کسی بود که مبارز طلبید و بهدست علی (علیه
السلام) کشته شد
و بر حسب بعضی نقلها، ۹ نفر از
بنیعبدالدار و
اسود غلام عبدالدار یکی پس از دیگری پرچم را بهدست گرفتند و بهدست علی (علیه
السلام) کشته شدند و پرچم مشرکان بر زمین افتاد.
پس از کشتهشدن پرچمداران قریش (
اصحاب لواء) رزمندگان
اسلام در مدّتی کوتاه سپاه قریش را درهم شکستند و مشرکان گریختند و فریاد زنانشان بلند شد.
نسطاس غلام صفوان که در لشکرگاه قریش بود، میگوید: مسلمانان تا آنجا پیش رفتند که وی را به
اسارت گرفته و اموال لشکرگاه را تصاحب کردند. در این میان، خالد
بن ولید چند بار به
میسره سپاه
اسلام هجوم برد که هر بار، تیراندازان
جبل الرماه او را به عقبنشینی واداشتند.
آنچه سبب شد در این مرحله از جنگ، اوضاع به نفع مشرکان تغییر یابد، این بود که مسلمانان به جای تعقیب دشمن تا پیروزی نهایی به دنبال جمعآوری
غنایم رفتند و مهمتر اینکه بسیاری از پاسداران کوه عینین به همین منظور سنگر حساس خویش را ترک کردند.
خالدبن ولید که از دور جبلالرماه را زیر نظر داشت، با مشاهده تیراندازان به آنها حمله کرد و
عبداللّه بن جبیر و یارانش را که کمتر از ۱۰ نفر بودند،
به
شهادت رساند و از پشت سر به مسلمانان حملهور شد. وضعیّت سپاه
اسلام بهگونهای آشفته شد که مسلمانان به یکدیگر
شمشیر میزدند و یکدیگر را مجروح میساختند.
در این میان، عامل دیگری که سبب تقویت روحیّه دشمن شد، برافراشته شدن پرچم قریش بهدست
عمره، دختر علقمه بود که باعث شد سربازان شکست خورده قریش، دوباره به میدان جنگ بازگردند.
عبداللّه بن قمئه (قمیئه) مصعب
بن عمیر را که از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلم) دفاع میکرد، به شهادت رساند و چنین پنداشت که حضرت را به شهادت رساندهاست و با صدای بلند گفت: محمّد را کشتم.
و بنابر نقلی،
ابلیس از بالای کوه اُحُد با صدای بلند گفت:محمّد کشته شد.
انتشار
قتل پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلم) به همان اندازه که به
بتپرستان روحیّه داد، در مسلمانان تزلزل ایجاد کرد و سبب شد که از میدان جنگ بگریزند و علّت سستی و فرارشان را شایعه قتل رسولخدا بیان کنند و حتّی بعضی از آنان به فکر بازگشت به
دین پیشین خود و گرفتن اماننامه از ابوسفیان بودند.
خداوند در پاسخ
به آنها فرمود: «وما مُحَمَّدٌ اِلاّ رَسولٌ قَد خَلَت مِن قَبلِهِ الرُّسُلُ اَفَاِن ماتَ اَو قُتِلَ انقَلَبتُم عَلی اَعقبِکُم؛ محمّد همچون پیامبران گذشته است. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، از عقیده خود بازمیگردید.»
انس بن نضر، آنان را که از جنگ دست کشیده بودند، خطاب کرد که اگر محمّد کشته شده، خدایمحمد که کشته نشدهاست. برای هدفی که او جنگید، بجنگید و خود جنگید تا به شهادت رسید.
آشفتگی در سپاه
اسلام بهگونهای بود که
محمد بن مسلمه میگوید: با چشم خود دیدم و باگوشم شنیدم که رسول خدا فلان شخص و فلان شخص را که از کوه بالا میرفتند، صدا میزد که من محمد هستم؛ امّا آنها به او توجّه نکردند.
«اِذ تُصعِدونَ و لاتَلوونَ عَلی اَحَد والرَّسولُ یَدعوکُم فِی اُخرکُم.»
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلم) که خود در این پیکار به شدیدترین وجه با دشمن میجنگید،
و درحالیکه مجروح بود و
خون از صورتش میریخت، میفرمود: چگونه رستگار شوند مردمی که صورت پیامبرشان را به خون آغشتند؛ درحالیکه او آنها را به خدا دعوت میکند.
آیه ۱۲۸ سوره آلعمران
به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلم) دلداری میدهد که «لَیسَ لَکَ مِنَ الاَمرِ شَیءٌ اَو یَتوبَ عَلَیهِم. تو مسؤول هدایت آنها نیستی؛ بلکه فقط به تبلیغ آنها موظّف هستی.» در این روز، کسی که صورت حضرت را مجروح ساخت،
عبداللّه بن قمئه، و کسی که دندانش را شکست،
عتبة بن ابی وقّاص بود.
بر حسب بعضی نقلها، در روز اُحُد، همه مسلمانان به جز تعداد اندکی میدان جنگ را رها کردند،
که در نام آنها جز علی (علیه
السلام) اختلاف است. به نوشته
ابناثیر ، علی
بن ابیطالب پس از کشتن پرچمداران قریش ، چندین بار به فرمان رسولخدا به صف مشرکان حمله کرد و شماری از آنان را کشته، بقیه را پراکنده کرد.
فداکاری حضرت نقش بهسزایی در حفظ جان پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلم) داشت تا آنجا که در این جنگ، ۷۰ زخم بر پیکرش وارد شد.
وی در پایان جنگ از شمشیر خمیده و خونآلودش به نیکی یاد میکند.
و برحسب بعضی نقلها هنگام جنگ، شمشیرش شکست و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلم) شمشیر خویش،
ذوالفقار را به علی (علیه
السلام) داد.
و هرکس از مشرکان که به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلم) حمله میکرد، بهوسیله علی (علیه
السلام) دفع میشد. به فرموده
امام صادق (علیهالسلام) پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلم)
جبرئیل را بین
آسمان و
زمین مشاهده کرد که میگفت: «لاسیف اِلاّ ذوالفقار و لا فتی اِلاّ علیّ»؛ پس امین وحی نازل شد و گفت: ای رسول خدا! این نهایت فداکاری است. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلم) فرمود: علی از من است و من از علی هستم و جبرئیل افزود: من از هر دوی شما هستم.
هنگامی که شعله جنگ فروکش کرد و از حملات دشمن کاسته شد، پیامبر به همراه جمعی از اصحاب به دامنه کوه اُحد پناه بردند. گروهی از اصحاب که با دیدن وی خوشحال شدند و بهسبب فرارشان از جنگ، ابراز شرمندگی کردند، مورد سرزنش حضرت قرار گرفتند.
ابیّ بن خلف که بارها در مکّه پیامبر را به
مرگ تهدید میکرد و حضرت در پاسخ میفرمود: ان شاء اللّه من تو را خواهم کشت، در دامنه کوه اُحد به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلم) گفت: نجات نیابم اگر تو نجات یابی. اصحاب خواستند او را بکشند که خود حضرت با نزدیک شدن ابیّ
بن خلف نیزهای به سویش پرتاب کرد. نیزه بر گردنش (فاصله بین کلاهخود و زره) اصابت کرد و بر زمین افتاد.
بنابر نقلی، آیه «وما رَمَیتَ اِذ رَمَیتَ و لکِنَّ اللّهَ رَمی.»
در اینباره نازل شدهاست.
زنان قریش که میدان جنگ را از رزمندگان
اسلام خالی دیدند، برای
انتقام بیشتر، پیکر شهیدان را مُثله کردند. این عمل آنقدر زشت و ننگین بود که حتّی ابوسفیان هم از دستور دادن به آن
برائت جست.
هند ، همسر ابوسفیان شکم حمزه را پاره کرد؛ جگر او را بیرون آورد و به دندان گرفت.
در پیکار اُحُد، شماری از زنان
مسلمان جهت مداوای مجروحان و تعدادی جهت امدادرسانی به رزمندگان
اسلام حضور داشتند و هنگامی که جان رسول خدا را در خطر دیدند، مردانه از او دفاع کردند. برحسب بعضی روایات در روز اُحُد ۱۴ زن ازجمله آنها
فاطمه (علیهاالسلام) دختر رسول خدا آب و غذا به جبهه حمل میکردند و به مجروحان تشنه آب مینوشاندند و آنها را مداوا میکردند،
فاطمه (علیهاالسلام) با دست خویش خون از صورت رسول خدا پاک میکرد و با آبی که علی (علیه
السلام) از
مهراس (آبی در کوهاُحُد) آورده بود، زخمهای پدر را میشست.
زنان دیگری چون
امّ ایمن و
عایشه و
امّ سلیم و
حمنه ، دختر جحش، بدین منظور در جبهه نبرد حاضر شده بودند.
نسیبه دختر کعب (اُمّ عَماره) که در روز اُحُد شاهد فرار سپاه
اسلام بود، نقل میکند: تعداد کسانیکه از رسول خدا دفاع میکردند، از ۱۰نفر کمتر بودند که من و شوهر و دو فرزندم ازجمله آنها بودیم.
فداکاری او در حفظ جان رسول خدا بهگونهای بود که به فرموده حضرت، به هر سو که مینگریستم، اُمّ عماره را میدیدم که از من دفاع میکرد.
تا آنجا که جراحتهای بسیاری بر او وارد شد و حضرت فرمود: مقام نُسیبه امروز جایگاهی بهتر از فلان و فلان است و نقل شدهاست که هنگام وفات ، ۱۳ زخم بر تن داشت.
ابوسفیان به کنار کوه و نزدیک شِعْبی که رسول خدا و یارانش در آن بودند آمد و گفت: یا محمّد ! جنگ و پیروزی به نوبت است. روزی به جای روز بدر. حضرت به مسلمانان فرمود:به او پاسخ دهند که ما با شما مساوی نیستیم. کشتههای ما در بهشت و کشتههای شما در
جهنّم هستند. ابوسفیان گفت: «إنّ لنا العُزّی و لا عُزّی لکم.» پیامبر فرمود: «اللّه مولانا و لا مولی لکم.» ابوسفیان گفت:«اُعل هُبل اُعل هُبل.» پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلم) فرمود: «اللّه أَعلی وأجلّ.»
ابوسفیان هنگام بازگشت، گفت: وعده ما و شما در بدر، سال آینده است.
در میان عوامل، چهار عامل زیر، از عوامل مهم شکست بود که مسلمانان همواره باید به آن توجه کنند:
۱:
عبدالله بن ابی سلول منافق، در حسّاسترین شرایط، با حدود یک سوم لشکر
اسلام از سپاه
اسلام کنار گرفت و به مدینه برگشت، این خود یک نوع تفرّق و اختلاف بود که میتوانست نقش و اثر مهمّی در ضربهزدن به فشردگی و اتحاد که در جنگ بسیار ضروری است داشته باشد. بنابراین نباید مسلمانان به افراد منافق و دو رو تکیه کنند، چنین افرادی یاران ظاهری نیمه راه هستند، و تا آن جا با اسلامند که با هدفشان بسازد و گرنه از پشت، خنجر میزنند.
۲: عدم رعایت انضباط نظامی، و هرج و مرج در کارها، یکی از عوامل شکست است، چنانکه اکثر نگهبانان دهانه شکاف کوه که نقطه حسّاسی بود، به طمع غنائم و مال دنیا آن جا را رها کردند، و در نتیجه آن شد که نمیبایست بشود. بنابراین نباید هیچ گاه در جنگ، انضباط و روحیه عالی معنوی و
اخلاص و جنگ برای خدا را فراموش کرد.
۳: شایعه سازی در جنگ نقش مهم دارد. شایعه قتل حضرت محمد (صلّیاللهعلیهوآله
وسلّم) اثر عجیبی در فرار و وحشت مسلمانان داشت. مسلمانان باید به شایعهها توجه نکنند، تا ناخودآگاه روحیه خود را نبازند.
۴: استقامت نکردن مسلمانان نیز عامل دیگر شکست بود، اگر آنها با
ایمان قوی، هم چون علی (علیه
السّلام) و
مقداد و
ابودجانه ایستادگی میکردند، آنطور شکست نمیخوردند. آیا میدانید
استقامت و جاننثاری این چند نفر بخصوص علی (علیه
السّلام) چقدر کارساز بود؟ خود قضاوت کنید.
•
دائرة المعارف قرآن کریم، برگرفته از مقاله «اُحُد/غزوه». •
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «ماجرای جنگ اُحُد»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۲/۱۲. •
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «غزوه احد»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱۰/۲۶. •
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «ماجرای جنگ اُحُد»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۵/۲.