عصر امام علی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در این مقاله به برخی از خطبهها، نامهها و حکمتهای
نهج البلاغه امام علی (علیهالسلام) که در رابطه با اوضاع و حوادث روزگار
حکومت ایشان است، اشاره شده است.
«انا یعسوب المؤمنین، و المال یعسوب الفجار؛
من رئیس و رهبر مومنانم و
مال دنیا رئیس و سرور اهل فجور و بدکاران است.»
«قد کرهت ان یکون جال فی ظنکم انی احب الاطرا و استماع الثنا و لست - بحمد الله کذلک؛
خوش ندارم که حتی در
ذهن شما خطور کند که من
مدح و
ستایش را دوست دارم و از شنیدن آن لذت میبرم، و بحمد الله چنین نیستم؛.
«انی لمن قوم لا تاخذهم فی الله لومة لائم، سیماهم سیما الصدیقین، و کلامهم کلام الابرار... لایستکبرون و لایعلون، و لایغلون و لایفسدون؛
من از آن مردمی هستم که سرزنش هیچ سرزنش گری آنان را از راه
خدا باز نمیدارد. سیمایشان سیمای راستان است و گفتارشان گفتار نیکان... نه گردن فرازی میکنند، نه برتری میجویند، نه
کینه در دل میپرورند و نه
فساد میانگیزند».
«لا تکلمونی بما تکلم به الجبابرة، و لا تتحفظوا منی بما یتحفظ به عند اهل البادرة و لا تخالطونی بالمصانعة؛
با من آن گونه که با جباران
سخن گفته میشود سخن مگویید و چنان که از حاکمان بدخشم پرهیز میشود از من نپرهیزید و با ظاهر سازی و ریا کارانه با من رفتار نکنید».
«یاتی علی الناس زمان غضوض، یعض الموسر فیه علی ما فی یدیه و لم یؤ مر بذلک، قال الله سبحانه: (و لا تنسوا الفضل بینکم). تنهد فیه الاشرار و تستذل الاخیار، و یبایع المضطرون، و قد نهی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) عن بیع المضطرین؛
روزگار بس دشواری بر مردم بیاید، در آن
زمان توانگر آن چه را در دست دارد، حال آن که به چنین کاری فرمان داده نشده است.
خدای سبحان فرموده است : (
بخشش میان خود را فراموش مکنید! ) در آن روزگار بدان ارجمندند و نیکان بی مقدار شمرده شوند، درماندگان
خرید و فروش میشوند، در حالی که
پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از خرید و فروش با مردمان مضطر و درمانده
نهی فرموده است».
«ارید ان اداوی بکم انتم دائی، کناقش الشو کة بالشوکة، و هو یعلم ان ضلعها معها! اللهم قد ملت اطبا هذا (الدا) الدوی، و کلت النزعة باشطان الرکی!؛
شگفتا میخواهم با شما که درد من هستید جامعه را مداوا کنم، کار من مانند کار کسی است که میخواهد خار را با خار بیرون آورد، با این که میداند کجی خار همراه خار است. بار خدایا! پزشکان این درد عمیق و جانسوز خسته شدهاند و بازوی توانای مردانی که
آب همت از
چاه وجود این مرد کشیدهاند، ناتوان گردیده است».
«و الله لو تظاهرت العرب علی
قتالی لما ولیت عنها؛
سوگند به خدا، اگر تمم
عرب بر
قتال با من پشت یکدیگر دهند، من به آنها پشت نکنم. (یعنی از جنگیدن با آنها بیمی ندارم)».
«مالی اراکم اشباحا بلا ارواح؟ و ارواحا بلا اشباج، و نسا کا بلا صلاح، و تجارا بلا ارباح، و ایقاظا نوما، و شهودا غیبا، و ناظرة عمیا؛
چه شده است که شما را همچون بدنهای بی جان و جانهای بی بدن و عابدان ناپرهیزگار و بازرگان بی سود و بی بهره و بیداران خفته و حاضران غایب و چشمداران
نابینا، میبینم».
«و طفقت ارتئی بین ان اصول بید جذا او اصبر علی طخیة عمیا یهرم فیها الکبیر و یشیب فیها الصغیر، و یکدح فیها مؤ من حتی یلقی ربه؛
با خود اندیشیدم که آیا با دستی بریده (بی یار و یاور) حمله کنم، یا آن که در برابر این تیرگی کور (و گمراه کننده) شکیبا بمانم، تیرگی که بزرگسال در آن پیر میشود و خردسال مویش سپید میگردد و
مومن در آن چندان رنج میبرد تا به دیدار پروردگارش بشتابد».
«اعلموا! رحمکم الله! انکم فی زمان القائل فیه بالحق قلیل... قتاهم عارم، و شائبهم آثم، و عالمهم منافق؛
بدانید، خدایتان
رحمت کناد! که شما در روزگاری به سر میبرید که حقگویان اندکند... جواناشان بدخوری و ناسازگارند و پیرانشان گنهکار و عالمانشان
منافق».
«اللهم اجعل نفسی اول کریمة تنتزعها من کرائمی، و اول ودیعة ترتجعها من ودائع نعمک عندی؛
خدایا! نخستین چیز گرامی که از من میگیری و نخستین
امانت از نعمتهای امانت داده است به من که باز میستانی
جان من باشد».
«ایها الناس! انا قد اصبحنا فی دهر عنود، و زمن کنود یعد فیه المحسن مسئا و یزداد الظالم فیه عتوا، لا ننتفع بما علمنا، و لا نسال عما جهلنا؛
در توصیف روزگار خود میفرماید: ای مردم! ما در روزگاری منحرف و زمانهای ناسپاس به سر میبریم. نیکوکار، بدکار به شمار میآید و ستمکار بیش از پیش بر طغیانش میافزاید. از آن چه میدانیم بهره مند نمیشویم و آن چه را نمیدانیم نمیپرسیم».
«سیاتی علیکم من بعدی زمان لیس فیه شیء اخفی من الحق، و لا اظهر من الباطل... و لا فی البلاد شیء انکر من المعروف، و لا اعرف من المنکر!؛
پس از من روزگاری بر شما فرا خواهد رسید که در آن زمان چیزی پنهان تر از
حق و چیزی آشکارتر از
باطل نیست... و در شهرها چیزی ناپسندتر از کار نیک و پسندیده تر از کار زشت وجود ندارد».
«لو احبنی جبل لتهافت؛
اگر کوهی مرا دوست بدارد درهم فرو ریزد».
«موتات الدنیا اهون علی من موتات الاخره؛
مرگهای دنیا، برای من از مرگهای
آخرت آسان تر است».
«انا کاب الدنیا لوجهها، و قادرها بقدرها، و ناظرها بعینها؛
من این
جهان را به دور انداختهام و چهره اش را به
خاک مالیدهام و آن را درست اندازه گیری کردهام و به
حقیقت آن بینا هستم».
«و ذلک زمان لا ینجو فیه الا کل مؤ من نومة، ان شهدا لم یعرف، و ان غاب لم یفتقد، اولئک مصابیح الهدی، و اعلام السری، لیسوا بالمساییح، و لا المذاییع البذر، اولئک یفتح الله لهم ابواب رحمته، و یکشف عنهم ضرا نقمته؛
در آن زمان (
آخر الزمان) هیچ کس نجات پیدا نمیکند مگر مؤمن گمنام، در میان مردم است ولی او را نشناسند، و در میان جمعیت که نباشد کسی سراغ او را نگیرد، آنها چراغهای
هدایت و نشانههای رستگاریاند، نه فتنه انگیزند و اهل
فساد، و نه سخن چیناند، نه
عیبجویی و آبروریزی میکنند و نه بیهوده گویند.
خدا درهای رحمت خود را به روی آنان گشوده و از گزند
خشم خود نگاهشان داشته است».
«من خطبته و هو یستنهض بها الناس حین ورد خبر غزو الانبار من قبل جیش معاویة فلم ینهضوا: یا اشباه الرجال و لا رجال! حلوم الاطفال، و عقول ربات الحجال، لوددت انی لم ارکم و لم اعرفکم معرفة - و الله - جرت ندما، و اعقبت سدما. قاتلکم الله! لقد ملاتم قلبی قیحا، و شحنتم صدری غیظا، و جرعتمونی نغب التهمام انفاسا، و افسد تم علی رایی بالعصیان و الخذلان؛
خطبهای است از آن حضرت (علیهالسلام) هنگامی که خبر هجوم لشکریان
معاویه به انبار به او رسید و مردم از این خبر تحریک نشده بودند: ای نامردان مرد نما! رویاهای کودکان در دلتان عقول زنان حجله نشین در مغزتانای کاش شما را نمیدیدم و نمیشناختم! سوگند به
خدا، این شناخت پشیمانی بر من آورد و اندوهها به دنبال داشت. خدا نابودتان کناد! قلبم را با خونابه پر کردید و سینهام را از خشم مالامال نمودید و غمهای متوالی را جرعه پس از جرعه به من خوراندید و رای و نظرم را با نافرمانی و تنها گذاشتن من مختل ساختید».
«عجبا لا بن النابغة! یزعم لاهل الشام ان فی دعابة و انی امروء تلعبابة: اعافس و امارس! لقد قال باطلا، و نطق آثما؛
شگفتا از پسر نابغه (
عمر بن عاص)! برای اهل
شام ادعا میکند که من دارای روحیه شوخ و مردی لهوگرا هستم! کشتی گیری هستم کوشا که کار من به زمین زدن مردان و تلاش بر آن است. این نابکار باطل گفته و سخن معصیت کارانه به زبان آورده است».
«نظرت فاذا لیس لی رافد، و لا ذاب و لا مساعد، الا اهل بیتی فضنت بهم عن المنیة فاعضیت علی القذی؛
نگریستم و دیدم (برای گرفتن حق خویش) یار و یاوری و مدافع و همکاری جز
اهل بیت خویش ندارم که راضی به
مرگ آنان نبودم و به ناچار چشمی را که خس و خاشاک در آن رفته بر هم نهادم».
«ءاقنع من نفسی بان یقال : هذا امیرالمومنین ، و لا اشار کهم فی مکاره الدهر، او اکون اسوة لهم فی جشوبة العیش! فما خلقت لیشغلنی اکل الطیبات، کالبهیمة المربوطة؛ همها علفها، او المرسلة شغلها تقممها تکترش من اعلافها، و تلهو عما یراد بها، او اترک سدی او اهمل عابثا؛
آیا من درباره خود به این امر قانع باشم که مردم به من
امیرالمومنین بگویند، اما در سختیهای روزگار با آنان
شریک نباشم، یا در زندگی خشن و دشوار اسوه و مقتدای ایشان نگردم؟ من برای این آفریده نشدهام که خوردن غذاهای پاکیزه مرا سرگرم سازد و در این باره همچون چارپایی باشم که افسار او را در کناری بسته باشند و همه توجه و علاقه او به علوفه و خوراک خود باشد، یا همانند حیوانی رها و آزاد باشم که کار او به هم زدن زبالهها و یافتن چیزی از میان آنها و پر کردن
شکم خود از آن است و از قصدی که برای او دارند (که سرش را ببرند و گوشتش را بخورند) غافل است و نیز آفریده نشدهام که بیهوده رها شوم و مهمل و بیکار بمانم».
«قیل له: کیف نجدک یا امیرالمومنین؟ فقال (علیهالسلام): کیف یکون حال من یفنی ببقائه، و یسقم بصحته، و یؤتی من مامنه!؛
به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) گفته شد: حال تو را چگونه مییابیم؟ آن حضرت (علیهالسلام) پاسخ داد: چگونه است حال کسی که هر چه در
دنیا باقی بماند و عمل کند، به
فنا و نیستی نزدیک میگردد و با سلامتی خود به سوی بیماری میرود و در پناهگاه امن خود
مرگ به او میرسد».
«علیکم بطاعة من لا تعذرون بجهالته؛
بر شما باد
اطاعت کسی که از شناختن او معذور نیستید».
«ما کنت لا عتذر من انی کنت انقم علیه احداثا؛ فان کان الذنب الیه ارشادی و هدایتی له؛ فرب ملوم لا ذنب له؛
من چنین نبودم که بابت عیبهایی که بر
عثمان به خاطر بدعتهایی که در
دین وارد کرده بود میگرفتم عذر بخواهم، پس اگر راهنمایی و هدایت من برای او، گناهی برای من به حساب میآید (پاسخ من این است که) چه بسا سرزنش شدهای که مرتکب
گناه و خطایی نگردیده است».
«الیک عنی یا دنیا، فحبکک علی غاربک... هیهات! من وطی ء دحضک زلق، و من رکب لججک غرق، و من ازور عن حبائلک وفق، والسالم منک لا یبالی ان ضاق به مناخه، و الدنیا عنده کیوم حان انسلاخه. اعزبی عنی! فوالله لا اذل لک فتستذ لینی، و لا اسلس لک فتقود دینی؛
ای دنیا! از من دور شود که ریسمانت را برپشتت افکندم (رهایت کردم). من از چنگالهای تو رهیدهام و از دامهای تو گریختهام و از افتادن در لغزشگاههای تو دوری کرده ام... افسوس! هر کس به لغزشگاه تو قدم گذاشت لغزید هر کس در ژرفگاههای تو وارد شد غرق گشت، آن که از دامهای تو رهید رستگار شد و کسی که از دست تو به سلامت ماند، چه باک که در دنیا به سختی گذراند؛ زیرا دنیا در نظر او به منزله روزی است که زوالش نزدیک است. از من دور شود! که به خدا سوگند، من رام تو نگردم که خوارم سازی و سر به فرمان تو ننهم که مرا هرجا خواهی بکشانی».
«انما مثلی بینکم کمثل السراج فی الظلمة، یستضی ء به من ولجها؛
مثل من در میان شما مثل چراغی است در تاریکی که هر کس به سوی نور او شتابد از او نور و روشنی جوید».
«سال معاویة ضرار بن ضمرة الشیبانی عن امیرالمؤ منین (علیهالسلام): فقال: اشهد لقد رایته فی بعض مواقفه و قد ارخی اللیل سدوله و هو قائم فی محرابه قابض علی لحیته، یتململ تململ السلیم و یبکی بکا الحزین و یقول: یا دنیا یا دنیا، الیک عنی! ابی تعرضت؟ ام الی تشوقت؟ لا حان حینک هیهات! غری غیری، لا حاجة لی فیک، قد طلقتک ثلاثا لا رجعة فیها! فعیشک قصیر، و خطرک یسیر، و املک حقیر. آه من قلة الزاد، و طول الطریق، و بعد السفر، و عظیم المورد؛
معاویه از
ضرار بن ضمره شیبانی درباره امیرالمؤمنین (علیهالسلام) پرسید، ضرار گفت: گواهی میدهم که در شبی تاریک او را دیدم که در محرابش ایستاده و محاسنش را گرفته است و مثل مارگزیده به خود میپیچد و مانند مصیبت زده گریه میکند و میفرماید: ای دنیا! از من دور شود، آیا خود را به من عرضه میکنی! یا آرزومند منی؟ مباد آن
روز که مرا بفریبی، هیهات! دیگری را بفریب، مرا به تو نیازی نیست، من تو را سه طلاقه کردهام که رجوعی در آن نیست، زندگی در تو کوتاه است و اهمیت تو اندک و
امید به تو حقیر. آه از کمی توشه و درازی
راه و دوری سفر و عظمت آن جا که وارد میشویم».
«و لله لدنیا کم هذه اهون فی عینی من عراق خنزیر فی ید مجذوم؛
به خدا سوگند، که دنیا شما در نظر من از
استخوان یک
خوک در دست فردی جذامی بی ارزش تر است».
«اف لکم! لقد سئمت عتابکم! ارضیتم بالحیاة الدنیا من الاخرة عوضا؟ و بالذل من العز خلفا! اذا دعوتکم الی جهاد عدو کم دارت اعینکم، کانکم من الموت فی غمرة، و من الذهول فی سکرة. یرتج علیکم حواری فتعمهون و کان قلوبکم مالسة فانتم لا تعقلون؛
اف بر شما! خسته شدم بس که سرزنشتان کردم! آیا به جای آخرت به زندگی دنیا دل خوش کردهاید؟ و به جای
عزت به خواری تن دادهاید! هر گاه شما را به پیکار با دشمنتان فرا میخوانم، چشمانتان چنان در کاسه میگردد که گویی در چنگال مرگ گرفتار آمدهاید و در
غفلت به سر میبرید. باب گفتگوی من با شما بسته شده و شما سرگردانید، گویی دل هایتان آمیخته به جنون شده و از این رو
تعقل نمیورزید».
«لما
قتل الخوارج فقیل له : یا امیرالمومنین ! هلک القوم باجمعهم : کلا و الله انهم نطف فی اصلاب الرجال، و قرارات النسا، کلما نجم منهم قرن قطع، حتی یکون آخرهم لصوصا سلابین؛
خوارج که کشته شدند به امیرمؤ منان عرض شد: ای امیرالمؤ منین! این جماعت همه نابود شدند. حضرت فرمود: هرگز به خدا قسم! که آنها نطفههایی در پشت مردان و زهدانهای زنان هستند، هرگاه شاخی از آنان بروید قطع گردد تا این که سرانجام از آنان عدهای راهزن و
دزد برجای ماند».
«ایها الناس! فانی فقات عین الفتنة، و لم یکن لیجتری علیها احد غیری بعد ان ماج غیهبها، و اشتد کلبها؛
ای مردم! من چشم
فتنه را در آوردم و در زمانی که تاریکی آن موج میزد و هاری و سختی آن اوج گرفته بود کسی جز من جرات دفع آن را نداشت».
«فو الله لو لم یصیبوا من المسلمین الا رجلا و احدا معتمدین
لقتله، بلا
جرم جره لحل لی
قتل ذلک الجیش که؛ اذ حضروه فلم ینکروا، و لم یدفعوا عنه؛
در روایتی از
امام علی (علیهالسلام) درباره
اصحاب جمل آمده است : به خدا سوگند، اگر حتی یک نفر از
مسلمانان را بدون
جرم و گناهی به عمد میکشتند، کشتن همه آن سپاه بر من روا بود؛ زیرا آن لشکر حضور داشتهاند و کشتن آن بی گناه را زشت نشمرده و از وی
دفاع نکردهاند».
«فاجمع رای ملئکم علی ان اختاروا رجلین، فاخذنا علیهما ان یجعجعا عند القرآن، و لا یجاوزاه، و تکون السنتهما معه و قلوبها تبعه. فتاها عنه، و ترکا الحق و هما یبصرانه؛
آن گاه رای بزرگان شما بر این شد که دو مرد را انتخاب کنند و ما از آنان پیمان گرفتیم که مطابق
قرآن عمل کنند و از آن فراتر نروند و زبانشان با قرآن باشد و دل هایشان پیرو آن؛ امام از قرآن دست کشیدند و
حق را فرو گذاشتند در حالی که آن را میدیدند».
«لا تقاتلوا الخوارج بعدی؛ فلیس من طلب الحق فاخطاه، کمن طلب الباطل فادرکه؛
بعد از من با خوارج نجنگید (خوارج را نکشید)؛ زیرا کسی که طالب حق باشد و به آن نرسد، همچون کسی نیست که جویای باطل باشد و به آن دست یابد».
«لما نهضت بالامر نکثت طائفة، و مرقب اخری، و قسط آخرون، کانهم لم یسمعا الله سبحانه یقول : (تلک الدار الاخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقین، بلی و الله! القد سمعوها و وعودها، ولکنهم حلیت الدنیا فی اعینهم و راقهم زبرجها؛
آن گاه که خلافت را به دست گرفتم گروهی
پیمان شکستند و دستهای از
دین بیرون شدند و گروهی راه ستم را در پیش گرفتند. گوی نشنیدند که خدای سبحان میفرماید: آن سرای آخرت را برای کسانی قرار میدهیم که خواهان سرکش و فساد نباشند و پایان نیک از آن پرهیزگاران است. آری! به خدا سوگند که آنان این سخن را نشنیدند و آن را فهم نکردند، اما دنیا در چشمان آنها آراسته شد و زرق و برق آن شیفته شان کرد».
«قد قام الیه رجل من اصحابه فقال: نهیتنا عن الحکومة ثم امرتنا بها، فلم ندرای الامرین ارشد؟ فصفق احدی یدیه علی الاخری ثم قال: هذا جزا من ترک العقدة! اما و الله لو انی حین امرتکم به حملتکم علی المکروه الذی یجعل الله فیه خیرا، فان استقمتم هدیتکم، و ان اعوججتم قومتکم، و ان ابیتم تدار کتکم، لکانت الوثقی، و لکن بمن و الی من؟؛
یکی از اصحاب امیرالمومنین (علیهالسلام) برخاست و به آن حضرت عرض کرد: ابتدا ما را از پذیرفتن
حکمیت بازداشتی و سپس دستور دادی آن را بپذیریم، نمیدانیم کدام یک درست تر است؟ حضرت دست بر دست زد و فرمود: این (حیرت) سزای کسی است که دوراندیشی را رها کند. به خدا سوگند، اگر آن گاه که شما را فرمان دادم بدان چه دادم؛ به کاری ناخوشایند که خدا خیری در آن نهاده بود و واداشتم و اگر پایدار میماندید هدایتتان میکردم و اگر کج میرفتید راستتان میکردم و اگر سرباز میزدید مجبورتان میکردم، البته این روشن استوراتر بود، اما به کمک چه کسی و یاری خواستن از که؟».
«للخوارج و قد خرج الی معسکرهم و هم مقیمون علی انکار الحکومة - : الم تقولوا عند رفعهم المصاحف حیلة و غیلة، و مکرا و خدیعة: اخواننا و اهل دعوتنا، استقالونا و استراحوا الی کتاب الله سبحانه، فالرای القبول منهم و التنفیس عنهم! فقلت لکم: هذا امر ظاهره ایمان، و باطنه عدوان، و اوله رحمة و آخره ندامة؛
امام علی (علیهالسلام) به اردوگاه خوارج که بر نپذیرفتن حکمیت پافشاری کردند رفت و به آنان فرمود: آیا هنگامی که قرآنها را از روی
حیله و فریب و
مکر و
خدعه بر سر نیزهها کردند نگفتید: آنها برادران ما و هم دنینان مایند. از ما خاتمه جنگ میخواهند و به کتاب خدای سبحان روی آورند، درست آن است که درخواست آنها را بپذیریم و اندوهشان را برطرف سازیم! آن
زمان من به شما گفتم : این کار اینها ظاهرش
ایمان است و باطنش دشمنی، آغازش دلسوزی است و فرجامش پشیمانی است».
«قد کنت نهیتکم عن هذه الحکومة فابیتم علی ابا (المخالفین) المنابذین، حتی صرفت رایی الی هوا کم، و انتم معاشر اخفا الهام سفها الاحلام؛ و لم آت - لا ابالکم - بجرا، و لا اردت لکم ضرا؛
من شما را از این حکمیت باز داشتم؛ اما شما چون
دشمن (یا مخالف) از پذیرش این دستور من سر باز زدید تا جایی که رای خود را در کار هوای شما کردم که گروهی سبکسر و نابخرد هستید. من برای شما -ای ناکسان -
شر و بدی نیاوردم و زیان و ضرری برایتان نخواستم».
«عنه (علیهالسلام) - من کلام له (علیهالسلام) کلم به الخوارج -: فاو بوا شر مآب، و ارجعوا علی اثر الاعقاب؛
خطاب به خوارج فرمودن (با این
ضلالت و
ظلم و جوری که در پیش گرفتهاید از
خدا میخواهم که) به بدترین
عاقبت بازگشت نمایید و به عقب برگردید».
«فاسالونی قبل ان تفقدونی، فوالذی نفسی بیده لا تسالونی عن شیء فیما بینکم و بین الساعة، و لا عن فئة تهدی مائة و تضل مائة الا انباتکم بناعقها و قائدها، و سائقهما، و مناخ رکابها، و محط رحالها، و من
یقتل من اهلها
قتلا و من یموت منهم موتا، و لو قد فقد تمونی و نزلت بکم کرائه الامور، و حوازب الخطوب لاطرق کثیر من السائلین، و فشل کثیر من المسؤولین؛
بپرسید از من پیش از آن که از دستم دهید؛ زیرا
سوگند به آن که جانم در دست اوست، از هم اکنون تا
روز رستاخیز درباره هیچ چیز و هیچ گروهی که صد نفر را گمراه میکند و گروهی که صد نفر را به راه راست میبرد سؤ ال نکنید مگر آن که شما را آگاه کنم که چه کسی ندای
دعوت به آنها را سر میدهد و چه کسی رهبریشان میکند و چه کسانی آنان را میراند و کجا به استراحت میپردازند و کجا اتراق میکنند و بار میگشایند، کدامین آنها کشته میشوند و کدامشان (به
مرگ طبیعی) میمیرند، اگر مرا از دست دهید و پیشامدههای ناگوار و کارهای دشوار برایتان رخ دهد، هر آینه بسیاری از پرسش کنندگان خاموش شوند و بسیاری از پاسخ دهندگان در جواب بمانند».
«من کتابه (علیهالسلام) للاشتر -: انما عماد الدین و جماع المسلمین و العدة للا عدا: العامة من الامة، فلیکن صغوک لهم، و میلک معهم؛
امام علی (علیهالسلام) در نامه خود به
مالک اشتر فرمودند: همانا توده مدرم پشتوانه دیناند و جماعت
مسلمانان و تجهیزات و ساز و برگ در برابر دشمنان، پس، باید توجه و گرایش تو به آنان باشد».
«لما قال له بعض اصحابه و کان کلبیا: لقد اعطیت یا امیرالمومنین علیم الغیب، فضحک (علیهالسلام) و قال: یا اخا کلب! لیس هو بعلم غیب، و انما هو تعلم من ذی علم. و انما علم الغیب علم الساعة، و ما عدده الله سبحانه بقوله، (ان الله عنده علمی الساعة و ینزل الغیب، و یعلم ما فی الارحام، و ما تدری نفس ماذا تکسب غدا، و ما تدری نفس بای ارض تموت...) الاید فیعلم الله سبحانه ما فی الارحام من ذکر او انثی، و قبیح آؤ جمیل، و سخی او بخیل، و شقی او سعید و من یکون فی النار حطبا، او فی الجنان للنبیین مرافقا. فهذا علم الغیب الذی لا یعلمه احد الا الله، و ما سوی ذلک فعلم علمه الله نبیه فعلمنیه، و دعا لی بان یعیه صدری، و تضطلم علیه جوانحی؛
یکی از یاران امیرالمؤ منین (علیهالسلام) که از
قبیله کلب بود به آن حضرت عرض کرد: ای امیرالمؤ منین!
علم غیب به تو داده شده است؟ حضرت خندید و فرمود: ای مرد کلبی! این علم غیب نیست، بلکه بر اثر فراگرفتن از صاحب علمی است. علم غیب. علم داشتن زمان
قیامت است و آنچه که خدای سبحان آنها را بر شمرده و فرموده است: همانا
علم قیامت نزد خداست و باران فرو میفرستد و آنچه را که در زهدان هاست، میداند) پس
خداوند سبحان میداند که جنینی که در زهدانها (مادران) است آیا پسر است یا دختر است، زشت است یا زیبا، بخشنده است یا بخیل، بدبخت است یا خوشبخت و میداند که چه کسی هیزم
آتش جهنم است، یا در
بهشت یار و همراه
پیامبران. اینهاست علم غیبی که هیچ کس جز خداوند آنها را نمیداند. سوای اینها دانش است که خداوند سبحان میداند به پیامبرش آموخت و او هم آنها را به من یاد داد و برایم دعا کرد که سینهام آن را نگه دارد و پهلوهایم آن را در میان گیرد».
«انی لمن قوم لا تاخذهم فی الله لومة لائم. سیماهم سیما الصدیقین، و کلامهم کلام الابرار، عمار اللیل و مناز النهار؛
من از جمله مردمانی هستم که در راه خدا سرزنشگری در آنان کارگر نمیافتد، چهره شان چهرء صدیقان است، و گفتارشان گفتار ابرار، آباد کننده شب هایند و روشنی بخش روزها».
«عنه (علیهالسلام) -: من کلام له یوبخ فیه اصحابه -: کم ادار یکم کما تداری البکار العمدة و الثیاب المتداعیة کلما حیصت من جانب تهتکت من آخر،... و انی لعالم بما یصلحکم، و یقیم اود کم، و لکنی لا اری اصلا حکم بافساد نفسی؛
از سخنان آن حضرت (علیهالسلام) در سرزنش اصحابش -: تا چند با شما مانند شتران جوان زخمین پشت و جامههای پوسیده مدارا کنم! جامههایی که چه چیز شما را اصلاح میکند و کجی و
انحراف شما را راست میگرداند، اما من اصلاح شما را با تباه کردن خودم روا نمیدانم».
«عنه (علیهالسلام) - فی ذم اهل البصرة بعد وقعة الجمل -: ارضکم قریبة من الما بعیده من السما، خفت عقولکم، و سفهت حلومکم؛
در نکوهش بصیریان بعد از
جنگ جمل: سرزمین شما به
آب نزدیک و از
آسمان دور است، عقل هایتان سبک و بردباری هایتان (یا ادراک و شعورتان) به نادانی و پستی گراییده است».
«عنه - فی ذم اهل البصرة بعد وقعة الجمل -: کنتم جند المرا.... و المقیم بین اظهر کم مرتهن بذنبه، و الشاخص عنکم متدارک برحمة من ربه؛
در نکوهش بصریان پس از جنگ جمل میفرماید شما سپاه
زن (یا سپاه آن زنان) آن کس که در میان شما زیست میکند در گرو
گناه خود میباشد و کسی که از میان شما بیرون رود در عوض مشمول
رحمت پروردگار خود میگردد».
«روی انه (علیا) (علیهالسلام) کان جالسا فی اصحابه، فمرت بهم امراة جمیلة، فرمقها القوم بابصارهم، فقال (علیهالسلام): ان ابصار هذه الفحول طوامح، و ان ذلک سبب هبابها، فاذا نظر احد کم الی امراة تعجبه فلیلامس اهله، فانما هی امراة کامراة. فقال رجل من الخوارج:
قاتله الله کافرا ما افقهه! فوثب القوم لیقتلوة. فقال (علیهالسلام) : رویدا انما هو سب بسب، او عفو عن ذنب!؛
روایت شده که امام (علیهالسلام) با اصحاب خود نشسته بود که زنی زیبا روی از کنارشان گذشت، چشمهای همه به او خیره گشت، حضرت فرمود: چشمهای این نرینگان آزمندانه مینگرد و این نگریستن مایه تحریک آنان است. هرگاه یکی از شما زنی را دید و از او خوشش آمد، با زن خود
همبستر شود؛ زیرا که او نیز زنی همانند زن خود اوست. یکی از خوارج گفت (خدا این
کافر را بکشد! چه قدر میفهمد.) اصحاب حضرت از جا پریدند که او را بکشند، امام فرمود: آرام باشید، سزای دشنام، دشنام است یا چشم پوشی از
گناه و خطا».
«یذکر فضائله (علیهالسلام) بعد وقعة النهروان -: فقمت بالامر حین فشلوا، و تطلعت حین تقبعوا و نطقت حین تعتعوا، و مضیت بنور الله حین وقفوا؛
در این سخن فضایل خود را پس از حادثه
نهروان بیان میدارد: من
قیام به وظیفه نمودم در آن هنگام که دیگران ناتوان شدند و شکست خوردند و از افق بالاتری نگریستم در ان هنگام که دیگران سر در لاک خود فرو برده بودند و سخن با صراحت گفتم، در آن هنگام که آنان را کد گشته و متوقف بودند».
«من کتابه الی سهل بن حنیف و هو عامله علی المدینه، فی قوم من اهلها لحقوا بمعاویة - : فکفی لهم غیا و لک منهم شافیا، فرار هم من الهدی و الحق، و ایضاعهم الی العمی و الجهل؛
نامهای است از آن حضرت به (سهل بن حنیف انصاری) و او حاکم
مدینه بود: برای از دست دادن کمک و یاری آنان تاسفی به خود راه مده بس است برای اثبات گمراهی آنان و شفای دل تو از
آزادی که به تو میدادند گریختنشان از
هدایت و حق و شتافتن آنان به کوری و نادانی».
«من کتاب له الی اهلا البصرة : مع انی عارف... و لذی النصیحة حقه؛
نامهای از آن حضرت ره اهل
بصره: من فضیلت هر کسی از شما را که خیر خوه و خیر اندیش است ادا میکنم».
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «عصر امام علی».