• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

عبیدالله‌ مهدی‌

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



عبیدالله مهدی (۲۵۹_۳۲۲ق)، مؤسس‌ و اولین امیر سلسلۀ علویان‌ اسماعیلیه مغرب‌ و اولین خلیفه فاطمیان در شمال‌ آفریقا بود. در نسب وی اختلاف‌نظر وجود دارد، عده‌ای وی را منصوب به اهل‌بیت (علیهم‌السلام) و علوی می‌دانند، عده‌ای او را یهودی الاصل می‌دانند، عده‌ای دیگر نیز او را زرتشتی دوگانه‌پرست می‌دانند.
عبیدالله به مدت بیست و پنج سال حکومت کرد و در نهایت در سن ۶۳ سالگی درگذشت.



نسب او در بیشتر مآخذ چنین آمده است: ابومحمد، عبیدالله بن محمد (حبیب) بن احمد بن عبدالله بن محمد بن اسماعیل بن جعفر صادق طالبی علوی. او مؤسس دولت علویان مغرب و نیای عبیدیان (پادشاهان مصر) بود. عبیدالله در شهر «سلمیّه» (نزدیک شهر حماةِ سوریه) سکونت داشت. پدرش مبلغان را به اطراف می‌فرستاد. تا برای مهدی منتظر تبلیغ کنند. مبلّغی که به یمن فرستاده بود، رستم بن حسین بن حوشب نجار نام داشت که به کوشش او تبلیغاتش در یمن کارساز شد و یاران و پیروانی پیدا کرد.
ابن حوشب مبلّغی با اراده، کارساز، زیرک و حیله‌گر، آگاه به رموز تبلیغ، خوش بیان و توانا در بحث و جدل و اقناع خصم، معروف به ابوعبدالله شیعی، به مغرب فرستاد. او توانست با دانش و زیرکی خاص خود در قبیله «کتامه» (که از بزرگ‌ترین قبایل بربر بود) دعوت را گسترش دهد و سرزمین‌های دیگری را با کمک این قبیله فتح کند و به آنان وعده نزدیک بودن ظهور مهدی (امام زمان (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف)) را بدهد. با این‌کار، زمینه را برای عبیدالله آماده کرد و پیک‌هایی برای دعوت از عبیدالله به سوی او فرستاد.
خبر به مکتفی‌بالله رسید. خلیفه در نامه‌ای به کارگزارانش در شام فرمان داد عبیدالله را دستگیر کنند. وقتی عبیدالله از این فرمان آگاه شد، به مصر و از آن‌جا به مغرب گریخت و از همه خطرهایی که برای دستگیری‌اش در کمین او بود، گذشت. در این‌راه، فرزندش محمد قائم بامر الله و یاران نزدیکش با او همراه بودند. در قیروان با ابوعبدالله شیعی دیدار کرد. ابوعبدالله در سال ۳۹۷ق بر قیروان دست یافته، واپسین فرمانروای اغلبیان را شکست داده بود. ابوعبدالله به مردم اعلام کرد که عبیدالله همان مهدی است. مردم نیز با او بیعت کردند. عبیدالله در شهر رقاده ساکن شد و والیانی از قبیله کتامه برگزید و به طرابلس، برقه و سیسیل فرستاد. بر تاهرت دست یافت و دوباره سعی کرد مصر را تصرف کند، ولی موفق نشد و لشکریان خلیفه عباسی مانع استیلای او بر مصر شدند. در سال ۳۰۳ق طرح بنای شهر «مهدیه» را ریخت و آن‌جا را مرکز حکومت خود قرار داد.
در ۶۳ سالگی پس از ۲۴ سال حکومت درگذشت.


در نسب عبیدالله اختلاف‌نظر وجود دارد و دیدگاه‌های مختلفی مطرح شده است.

۲.۱ - یهودی

عبیدالله یهودی الاصل بوده است، پدر یهودی‌اش که در شهر سلمیه آهنگر بود، نام او را سعید گذاشت. وقتی پدرش مُرد، مادرش با مردی به نام حسین بن عبدالله بن میمون بن عبدالله قدّاح دیصانی (دیصانی، ایرانی‌تبار و پیش از مانی مدّعی نبوت بود. او همچون مانی، معتقد به دو خدا، خدای نور و خدای ظلمت بود. هر چه خوبی و فایده است، نور است و هرچه بدی و ضرر است، از ناحیه ظلمت است. پیروان این آیین را «زندیق» یا «ثنوی» (معتقد به دو خدا) می‌نامند. پارسیان قدیم، آتش را بدان‌جهت که مظهر نور بود و در آن نیروی سحرآمیز بود که امید بهره گرفتن از آن داشتند، می‌پرستیدند. اینان به نام «مجوس» معروف شدند.) اهوازی ازدواج کرد. این حسین، غلام [امام] جعفرصادق بود و از او مذهب شیعه را فراگرفته بود. او به تربیت سعید پرداخت و اسرار و تعالیم مذهب (تشیّع) و تبلیغ به نفع آن را به او آموخت. وقتی سعید بزرگ شد، ادّعا کرد خودش علوی است و مردم را به پیروی از خودش فراخواند. سپس به مغرب رفت و نام عبیدالله مهدی و کنیه ابومحمد برخود نهاد و کنیه پسرش را ابوالقاسم گذاشت.

۲.۲ - زرتشتی

دیگر منکران می‌گویند: عبیدالله مهدی همان ابن میمون قدّاح است. جدّ قدّاح، زرتشتی دوگانه پرست بود؛ یکی خدای نور و دیگر خدای ظلمت. عبیدالله با همان دین پدر و پدربزرگش بزرگ شد و هدف نهایی ایشان، محو اسلام بود و عقیده به باطن از راه تاویل و توجیه، و عقیده به این که قرآن و سنّت نبوی، یک ظاهر دارد و یک باطن، و همین‌طور و در هر دو باطن است که اعتبار دارد نه ظاهر. آنان با این توجیهات می‌خواستند عقاید مجوسی و دیصانی را زنده کنند.
این نظریات را عده‌ای از علمای اهل‌سنت متوجه عبیدیان کرده‌اند که بعضی از آنان، از مورّخان‌اند؛ مثل: قاضی عبدالجبّار بصری، قاضی ابوبکر باقلانی، ذهبی، ابن تغری و ابن حزم‌ اندلسی.

۲.۳ - علوی

امّا از کسانی که می‌گویند انتساب عبیدیان به اهل‌بیت صحیح است، ابن اثیر، ابن خلدون و مقریزی هستند و استدلالشان این است که پیشوایان عبیدی از ترس شدّت عمل عباسیان، خودشان را پنهان می‌کردند و برای رد گم کردن، نام‌های مستعار برخود می‌گذاشتند. ابن خلدون در تایید این نظریه می‌گوید: «همین‌که مردم مطیع و فرمانبردار ایشان بودند و دعوت آنان در مکه و مدینه قوام گرفت، بهترین دلیل بر صحت نسبت ایشان است.»
ابن اثیر به قصیده‌ای که شریف رضی سرود و در آن به صحّت نسب عبیدیان اعتراف می‌کند، استشهاد می‌کند؛ در صورتی که رضی قبلا مکتوبی که علیه ایشان فراهم شده بود، امضا کرد.
ابن اثیر می‌گوید: «پدر شریف رضی از پسرش خواسته بود که برای قادربالله عباسی عذر بیاورد، ولی او چنین نکرد.» ابن اثیر اضافه می‌کند: خودداری رضی از عذرآوردن، نشانه محکمی بر درستی نسب عبیدیان است.» ابن اثیر می‌گوید: «خود از عده‌ای از بزرگان علوی راجع به نسب عبیدالله مهدی سؤال کرده و هیچ‌یک شکی در صحت آن نداشته است. علاوه بر این، برخی از مورّخان و محدّثان متقدم همانند ابن ندیم و ابن خلکان رای قطعی نداده‌اند؛ گرچه بعضی‌شان بدون جزم و اظهار قطعی به یکی از دو نظر متمایل شده‌اند».
(یکی از محققّان، انتساب عبیدالله مهدی به اهل‌بیت را نفی می‌کند. در کتاب «اصل الموحدین الدروز» نوشته امین طلیع، قاضی بزرگ لبنانی که از رجال دروزی است، آمده است: عبیدالله خود را به اهل‌بیت منتسب داشته و بسته است. او امامانِ اسماعیلیه را چنین نام می‌برد: اسماعیل بن جعفر الصادق؛ سپس محمد بن اسماعیل؛ سپس حسین بن محمد؛ سپس علی بن الحسین. و سپس محمد بن علی. امّا شخصی که نامش سعید الخیر بن قدّاح و نوه عبدالله قدّاح بود، از محمد بن علی در خردسالی نگهداری می‌کرده و وقتی بزرگ می‌شود او را به مغرب می‌برد و سعی می‌کند امامت را از او بگیرد، از این‌رو، خودش را عبیدالله می‌نامد و به خود لقب المهدی می‌دهد و با کمک ابوعبدالله شیعی، حکومتی تشکیل می‌دهد. وقتی او می‌میرد، حکومت به محمد بن علی می‌رسد و لقب القائم بامرالله می‌گیرد. او نخستین امامی است که ظهور کرده و نیز نخستین خلیفه فاطمی است. این تفسیر خیلی نزدیک به تفسیری است که مستشرق روسی ایوانوف راجع به اسماعیلیان نوشته است؛ او از کتاب غایة الموالید نوشته است: یکی از رُعات اسماعیلی به نام خطاب (متوفای ۵۳۳ق) استفاده کرد است.
[۱] ر. ک: عنان، محمد عبدالله، الحاکم بامرالله و اسرار الدعوة الفاطمیّة، ص۶۰.
[۲] ر. ک: عنان، محمد عبدالله، الحاکم بامرالله و اسرار الدعوة الفاطمیّة، ص۲۸۷.
[۳] ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۸، ص۴.
[۶] ذهبی، محمد بن احمد، العبر، ج۴، ص۱۱.
[۷] ذهبی، محمد بن احمد، العبر، ج۴، ص۳۰.
[۸] ذهبی، محمد بن احمد، العبر، ج۴، ص۴۰.
[۹] ذهبی، محمد بن احمد، العبر، ج۲، ص۱۹۳.
[۱۰] ذهبی، محمد بن احمد، العبر، ج۳، ص۳۴۰.
[۱۱] ذهبی، محمد بن احمد، العبر، ج۴، ص۳۱.
[۱۴] حسن ابراهیم حسن، تاریخ الاسلام السیاسی، ج۳، ص۲۴۷.



۱. ر. ک: عنان، محمد عبدالله، الحاکم بامرالله و اسرار الدعوة الفاطمیّة، ص۶۰.
۲. ر. ک: عنان، محمد عبدالله، الحاکم بامرالله و اسرار الدعوة الفاطمیّة، ص۲۸۷.
۳. ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۸، ص۴.
۴. ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۸، ص۲۰۸.    
۵. ابن تغری بردی، یوسف بن تغری بردی، النجوم الزاهره، ج۳، ص۲۴۶.    
۶. ذهبی، محمد بن احمد، العبر، ج۴، ص۱۱.
۷. ذهبی، محمد بن احمد، العبر، ج۴، ص۳۰.
۸. ذهبی، محمد بن احمد، العبر، ج۴، ص۴۰.
۹. ذهبی، محمد بن احمد، العبر، ج۲، ص۱۹۳.
۱۰. ذهبی، محمد بن احمد، العبر، ج۳، ص۳۴۰.
۱۱. ذهبی، محمد بن احمد، العبر، ج۴، ص۳۱.
۱۲. مقریزی، احمد بن علی، خطط، ج۲، ص۱۸۱.    
۱۳. ابن ابار، محمد بن عبدالله، الحلة السیراء، ج۱، ص۱۹۰-۱۹۴.    
۱۴. حسن ابراهیم حسن، تاریخ الاسلام السیاسی، ج۳، ص۲۴۷.
۱۵. قلقشندی، احمد بن علی، صبح الاعشی، ج۱۳، ص۲۴۴.    
۱۶. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایه، ج۱۱، ص۱۷۹.    
۱۷. زرکلی، خیرالدین، الاعلام، ج۴، ص۱۹۷.    



عبدالسلام ترمانینی، رویدادهای تاریخ اسلام، ترجمه پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، ج۲، ص۲۱۲-۲۱۳.






جعبه ابزار