صلح امام حسن (علیهالسلام)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
صلح امام حسن (علیهالسلام)، معاهده صلحی بود که در
سال ۴۱ هجری قمری میان
امام حسن (علیهالسّلام) و
معاویه بن ابیسفیان منعقد گردید.
پس از
شهادت امام علی (علیهالسّلام) در
ماه رمضان سال ۴۰ هجری، مسلمانان با فرزند ارشد امام علی (علیه
السّلام) به عنوان رهبر
حکومت اسلامی بیعت کردند. این در حالی بود که معاویه در
شام مدعی
خلافت گردید و حاضر به بیعت با امام حسن (علیه
السّلام) نشد؛ لذا با فرهم نمودن لشکری برای جنگ با امام به سوی
عراق حرکت کرد.
نفوذ روحیه دنیاگرایی و ضعف ایمان از یک طرف و حضور
خوارج و عدم
بصیرت لازم در خواص و بزرگان قبایل و خیانت برخی از سران سپاه از سوی دیگر، موجب از بین رفتن انسجام درونی در جبهه یاران امام حسن (علیه
السّلام) گردید تا آنجا که حتی حاضر به
تسلیم یا
قتل امام خود بودند.
امام حسن (علیه
السّلام) با سنجش دقیق شرایط و اوضاع، معقولترین و خردمندانهترین راهکار را،
صلح تشخیص داده و به
تکلیف الهی خویش در برقراری معاهده صلح با معاویه اقدام نمودند؛ تا از این طریق اصل
دین اسلام و جان
شیعیان و
مسلمانان را حفظ نمایند. به همین جهت در سال ۴۱ هجری قرارداد صلحی میان امام حسن (علیه
السّلام) و معاویه به امضاء رسید که مهمترین بند این توافقنامه سلب حق تعیین خلیفه بعدی برای معاویه و سپردن خلافت پس از او به امام حسن (علیه
السلام) بود، اما معاویه با زیر پا گذاشتن تمامی بندهای معاهده، به جامعه
اسلامی و مسلمانان خیانت کرد.
امام حسن (علیهالسّلام) پس از شهادت پدر گرامشان،
امیرمؤمنان علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) در
کوفه، با درخواست و بیعت یاران آن حضرت و اهالی کوفه، خلافت را پذیرفت و راه و روش عدالتپرور پدرش را تداوم بخشید. لیکن با فتنهانگیزیهای
معاویه بن ابیسفیان و شرارتهای سران سپاه او از یکسو و
نفاق و
خیانت برخی از سران سپاه امام (علیه
السّلام) و ایجاد چنددستگی در میان مردم و خستگی آنان از
جنگ و خونریزی، از سوی دیگر، آن حضرت را واداشت که برای حفظ اصل
اسلام و در نظر گرفتن مصلحت
مسلمانان، با معاویه
صلح کند و
حکومت را بهطور موقت و مشروط به وی سپارد.
هنگامیکه معاویه از
شهادت امام علی (علیه
السّلام) باخبر شد و فهمید که مردم با فرزند وی بیعت کردهاند، دو نفر را برای
جاسوسی و تحریک مردم علیه امام حسن (علیه
السّلام) به
بصره و کوفه فرستاد. امام حسن دستور داد هر دو را دستگیر و
کیفر کردند.
امام حسن (علیه
السّلام) نامهای به معاویه نوشت و خواست که
تسلیم شود. وی در پاسخ به امام نوشت که اگر امام
تسلیم شود، از اموال
عراق هرچه بخواهد به او میدهد و بعد از مرگ معاویه هم خلافت به او میرسد.
بیعت مردم عراق و تایید ضمنی اهالی
حجاز،
یمن و
فارس و پاسخ صریح امام به معاویه، راهی جز جنگ را برای معاویه، که در صدد تصاحب
قدرت بود، باقی نگذاشت. از اینرو، معاویه آماده پیکار شد
و سپاهی ۶۰ هزار نفری برای حرکت به عراق آماده کرد.
وقتی سپاه معاویه از پل مَنْبج، واقع بر
رود فرات، عبور کرد، امام حسن (علیه
السّلام) از مردم کوفه خواست آماده
جهاد شوند و
حجر بن عدی را مامور بسیج مردم کرد.
با عزیمت سپاه کوفه برای جنگ، امام در
ساباط مدائن به سپاه پیوست و در خطبهای مردم را به همدلی و
وحدت فراخواند و
اصلاح ذات البین را بهتر از
تفرقه و
کینه و
دشمنی برشمرد. از این سخنان مردم چنین دریافتند که امام قصد صلح با معاویه را دارد. از اینرو عدهای او را به
کفر متهم کردند و به خیمهاش یورش بردند و شمار زیادی از مردم او را ترک کردند.
در جبهه امام حسن (علیه
السّلام)، روحیه «
دنیاگرایی» چنان نظام لشکر را از هم پاشیده بود که آنان حتی آماده
تسلیم یا قتل امام خود بودند.
به همین دلیل امام صلح را به عنوان تصمیم اصلی اتخاذ نکرده، بلکه طبق وضعیت موجود، ناچار به استفاده از آن شده است. آن حضرت در پاسخ به
زید بن وهب جهنیّ این حقیقت را فاش میکند و میفرماید: «سوگند به خدا! اگر با معاویه بجنگم، اینان مرا کتف بسته
تسلیم او میکنند. پس اگر در حال
عزّت با او صلح کنم، بهتر است تا در حال اسیری مرا بکشد یا بر من
منّت نهد.»
بدون تردید
ترور امام مجتبی (علیه
السّلام)، موجب میشد تا معاویه خلافت کل بلاد
اسلامی را بدست گیرد و نقشههای شومش را عملی سازد. او با استفاده از حربه ترور میخواست بیآنکه درگیر جنگی شده باشد راه خود را هموار سازد. ترور امام مجتبی (علیه
السّلام) به وسیله عراقیها، نهایت آرزوی او بود تا هم ناگزیر به جنگش نشود و هم مسئولیت کشتن او و خاندان و یارانش را در برابر افکار عمومی جهان
اسلامی که در هیچ شرایطی چنین گناهی را بر وی نمیبخشایند، بهعهده نداشته باشد.
مرحوم
صدوق در
علل الشرایع مینویسد: معاویه جاسوسی را به سوی تعدادی از منافقان و
خوارج مثل
عمرو بن حریث،
اشعث بن قیس،
شبث بن ربعی و... روانه ساخت و به هریک از آنها وعده داد که در صورت کشتن امام حسن (علیه
السّلام) دویست هزار
درهم، به همراه فرماندهی بخشی از لشکریان شام و یکی از دخترانش را به وی اعطا کند.
امام (علیه
السّلام) که از توطئه دشمنان آگاهی داشت، حتی در حال
نماز از
زره استفاده مینمود. روزی یکی از مخالفان، در حال نماز به سوی حضرت تیراندازی کرد که با برخورد به زره، اثر نکرد. همچنین هنگامی که حضرت شبانه از ساباط مدائن عبور میکرد، یکی از منافقان خنجری مسموم بر ران مبارکش زد که موجب شد حضرت در مداین بستری و مورد معالجه قرار بگیرد.»
طبرانی از
ابوجمیله چنین نقل میکند: روزی حسن (علیه
السّلام) با مردم نماز میخواند که مردی به او حمله برد و با
شمشیر بر ران او زد. حسن (علیه
السّلام) به سبب آن ضربه چندین ماه بیمار شد. سپس به
منبر رفت و فرمود: «یا اهل العراق اتّقوا اللّه فینا. فانّا امراؤکم و ضیفانکم و نحن اهل البیت الذی قال اللّه عزّوجلّ «انّما یریداللّه لیذهب عنکم الرّجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیراً»؛
ای عراقیان! درباره ما از
خدا بترسید که ما امیران و میهمانان شماییم. ما آن خاندانی هستیم که خدای عزّوجلّ فرمود: «همانا خدا میخواهد آلودگی را از شما خاندان پیامبر بزداید و شما را پاک و پاکیزه سازد.»
امام حسن (علیه
السّلام) سخن میگفت و مردم میگریستند. منابع روایی در همینباره چنین نقل میکنند: حسن
بن علی (علیهماالسلام) در راه مدائن زخمی شد، در حالی که درد میکشید، نزد او رفتم و عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! به چه فکر میکنی؟ مردم سرگردانند! فرمود: «ای و اللّه انّ معاویه خیر لی من هؤلاء، یزعمون انّهم لی شیعه ابتغوا قتلی و انتهبوا ثقلی و اخذوا مالی و اللّه لئن آخذ من معاویه عهداً احقن به دمیو آمن به فی اهلی، خیر من ان یقتلونی فتضیّع اهل بیتی و اهلی. واللّه لو قاتلتُ معاویه لاخذوا بعنقی حتّی یدفعونی الیه
سلماً. فواللّه لان
اسالمه و انا عزیز خیر من ان یقتلنی و انا اسیر....
سوگند به خدا! معاویه برایم بهتر از آنان است، میپندارند که
شیعیان من هستند، ولی در پی قتل من برآمدند و اموالم را به
غارت بردند. به خدا قسم! اگر از معاویه پیمان بگیرم که خونم را حفظ کنم و خاندانم را در امان دارم، بهتر است تا اینان مرا بکشند و خاندانم را تباه سازند. سوگند به خدا! اگر با معاویه بجنگم، اینان مرا کتف بسته
تسلیم او میکنند. پس اگر در حال عزّت با او صلح کنم، بهتر است تا در حال اسیری مرا بکشد یا بر من منّت نهد و این منّت او ننگ
بنیهاشم تا پایان روزگاران باشد، جنگی که معاویه و
نسل او پیوسته بر زنده و مرده ما بر زبان رانند...»
یکی از حوادث اسفبار، که زمینهساز تضعیف روحیه سپاهیان امام مجتبی (علیه
السّلام) شد، خیانت فرماندهان بود. معاویه در نامهای به
عبیدالله بن عباس، فرمانده سپاه عراق، چنین وانمود کرد که امام حسن (علیه
السّلام) از معاویه طلب صلح کرده است و اگر عبیدالله همراهی با وی را بیدرنگ بپذیرد، وی را ولایت و مال فراوان خواهد داد. عبیدالله نیز به گمان اینکه امام درخواست صلح کرده، در فکر سودجویی شخصی برآمد و به خواست معاویه تن داد و شبانه همراه با شماری، حدود دو سوم سپاه، به معاویه پیوست.
از تاثیرات این رخداد این بود که برخی از رؤسای قبایل عراقی طی نامههایی از معاویه حمایت کردند. بعد از این قضیه معاویه قصد تطمیع
قیس بن سعد، که فرمانده سپاه عراق شده بود، را نیز داشت که با شکست مواجه شد.
در همین اوضاع بود که معاویه دو نماینده برای پیشنهاد صلح نزد امام حسن فرستاد. قیس
بن سعد در نامهای به امام مجتبی (علیه
السّلام) جریان پیوستن وی به معاویه را چنین شرح میدهد: چون عبیداللّه
بن عباس در قریه «حَبّونیَّه»، که مقابل اراضی «مِسکَن» است، سپاه را رو به روی لشکرگاه معاویه مستقر ساخت، معاویه فرستادهای به نزد عبیداللّه روانه کرد و او را به سوی خود دعوت نمود و
تعهّد کرد که به او یک میلیون درهم بپردازد، نصف آن را نقد و نصف دیگرش را پس از داخل شدن در کوفه. او، شبانه به سوی لشکر معاویه رفت و چون صبح شد، مردم امیر خود را نیافتند و با من (قیس
بن سعد) نماز صبح را به جای آوردند.
یکی دیگر از فرماندهان سپاه امام مجتبی (علیه
السّلام)، فردی است به نام «حکم» که از بزرگان قبیله «
کِندَه» بود. امام (علیه
السّلام) او را برای فرماندهی چهار هزار نفر، به
شهر انبار گسیل داشت. معاویه در نامهای او را تطمیع کرد و پانصد هزار درهم برای وی فرستاد. این فرمانده،
دین خود را به دنیا فروخت و روانه شام شد.
یکی دیگر از فرماندهان خائن، مردی است از قبیله «
بنیمراد» که او نیز به همان شیوه ذکر شده فریفته شد.
ابناعثم مینویسد: سپاه معاویه با لشکر قیس
بن سعد به جنگ پرداخت و قیس بعد از حوادثی که برای امام حسن (علیه
السّلام) اتفاق افتاده بود (زخمیشدن)، در انتظار حضرت بود. بعد از پخش خبر، معاویه پیکی نزد قیس فرستاد و گفت: دست از جنگ بکش تا صحّت گفتار من (زخمیشدن امام تو) برایت ثابت شود. قیس هم دست از جنگ برداشت. پس از آن عراقیان
قبیله به قبیله به معاویه میپیوستند. قیس جریان را به امام گزارش داد. حضرت به پاخاست و فرمود: «یا اهل العراق ما اصنع بجماعتکم معی و هذا کتاب قیس
بن سعد یخبرنی بان اهل الشرف منکم قد صاروا الی معاویه، اما واللّه ما هذا بمنکر منکم، لانّکم انتم الذین اکرهتم ابی یوم صفّین علی الحکمین فلمّا امضی الحکومه و قبل منکم اختلفتم ثم دعاکم الی قتال معاویه ثانیه مکرهین فاخذت بیعتکم و خرجت فی وجهی هذا واللّه یعلم ما نویت فیه. فکان منکم الی ماکان. یا اهل العراق فحسبی منکم لاتفرّونی فی دینی فانّی
مسلم هذا الامر الی معاویه.
ای اهل عراق! من با شما چه کنم؟ این نامه سعد است که میگوید بزرگان شما به معاویه پیوستهاند. هان! سوگند به خدا! این رفتار از شما ناشناخته نیست، زیرا شما همان افرادی هستید که در
صفّین پدرم را به پذیرش
حکمیت واداشتید و بعد از پذیرش، اختلاف کردید. پدرم برای بار دوم شما را به نبرد با معاویه فراخواند، ولی سستی کردید، تا او به کرامت خدا (شهادت) پیوست. سپس آمدید و با اختیار با من بیعت کردید، من هم پذیرفتم. و در این راه بیرون آمدم و خدا میداند که چه تصمیمیداشتم، ولی از شما سرزد آنچه سرزد. عراقیان! دیگر بس است، مرا در دینم فریب ندهید که من این امر را به معاویه واگذار میکنم.»
مساله اساسی در تقابل جبهه
حق و
باطل،
ایمان درونی و استوار
مومنان است و آفت بزرگ برای جبهه حق
دنیاطلبی و عدم دینداری است، دو نقطه ضعفی که آثار زیانباری در رفتارهای عوام و خواص زمانه اما مجتبی (علیه
السّلام) از خود به جای گذاشت و سرانجام به ضعف شدید جبهه صالحان انجامید. از این منظر است که امام حسن (علیه
السّلام) تنها و بییاور میماند، به گونهای که حضرت بارها به این حقیقت تلخ اعتراف میکند، از جمله میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
۱- بعد از حرکت لشکر معاویه به سوی عراق و رسیدن به پل «منیح»، حجر
بن عدی از سوی امام مردم را در
مسجد گرد آورد. امام بعد از
حمد و ثنای الهی آنان را تهییج کرد تا به
نخیله بروند، اما مردم ساکت ماندند و کسی حرفی نزد.
عدی بن حاتم برخاست و گفت: «من فرزند حاتم هستم. سبحان اللّه چقدر سکوت شما زشت است. آیا به امام و فرزند
پیامبر خود پاسخ نمیدهید؟ سخنوران مُضَر کجایند؟ مسلمانان کجایند؟...» سپس رو به امام حسن (علیه
السّلام) کرد و آمادگی خود را اعلام نمود و اینگونه بود که سپاه به مرور تکمیل شد.
۲- امام حسن (علیه
السّلام) بعد از صلح با معاویه نیز بر این حقیقت تلخ، حتی نزد معاویه، تصریح نمود و فرمود: «
بنی اسرائیل،
هارون را رها ساختند، با اینکه میدانستند او جانشین
موسی است، و از
سامری پیروی کردند و این امت نیز پدرم را رها و با غیر او بیعت کردند...
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با اینکه قوم خود را به خدای متعال فرا میخواند، از آنان فرار کرد تا به
غار ثور رفت، و چنانچه یارانی مییافت، فرار نمیکرد. پدر من نیز چون آنان را سوگند داد و از آنان یاری خواست و یاریاش نکردند... و خدا پیامبر را چون داخل غار شد و یارانی نیافت، آزاد گذاشت، به همینسان امّت پدرم و مرا رها و با تو بیعت کردند، از جانب خدا دستم باز است و همانا اینها سنّتها و نمونههایی است که یکی پس از دیگری میآید.»
۳-
سالم بن ابیجعد نقل کرده است: یکی از ما نزد حسن
بن علی (علیهماالسلام) رفت و گفت: ای فرزند رسول خدا! آیا ما را خوار کردی و برده ساختی؟ دیگر کسی با تو نیست. امام فرمود: چرا؟ گفت: به خاطر سپردن خلافت به این
طاغوت.
امام فرمود: ««واللّه ما
سلّمتُ الامر الیه الاّ انّی لم اجد انصاراً ولو وجدتُ انصاراً لقاتلتُه لیلی و نهاری حتی یحکم اللّه بینی و بینه. ولکنّی عرفتُ اهل الکوفه و بلوتهم و لایصلح لی منهم من کان فاسداً اِنّهم لا وفاء لهم و لا ذمّه فی قول و لا فعلٍ انّهم لمختلفون و یقولون لنا: انّ قلوبهم معنا و انّ سیوفهم لمشهوره علینا؛
سوگند به خدا! حکومت را به او نسپردم مگر آنکه یارانی نیافتم و اگر یاورانی داشتم، شب و روزم را با او میجنگیدم، تا خدا میان من و او داوری کند، ولی من کوفیان را شناختم و آزمودم. فاسدانشان شایسته من نیستند و آنان وفا ندارند و در سخن و کار خود بیتعهدند و نیز دوچهرهاند، به ما میگویند: دلهای ما با شماست، و شمشیرهایشان بر ما آمخته است.»
۴- گزارش مورّخان، حکایت از دیدار
سلیمان بن صرد با امام حسن (علیه
السّلام) پس از جریان صلح با معاویه دارد که وی با انکار این بیعت، به امام (علیه
السّلام) اعتراض میکند.
دینوری میگوید: «
سلیمان بن صرد نزد امام آمد و گفت:
السلام علیک یا مذلّ المؤمنین... امام فرمود: «... امّا قولک یا مذلّ المؤمنین فواللّه لان تذلّوا و تعافوا احبّ الیّ من ان تعزّوا و تقتلوا فان ردّ اللّه علینا فی عافیه قبلنا و سالنا العون علی امره و ان صرفه عنار ضیفا....
و اما گفتار تو که گفتی «یا مذلّ المؤمنین»، سوگند به خدا! اگر زیر دست و در عافیت باشید، نزد من محبوبتر است از اینکه عزیز و کشته شوید. اگر خدا حقّ ما را در
عافیت به ما برگرداند، ما میپذیریم و از او بر آن کمک میگیریم و اگر بازداشت، نیز خرسندیم...»
حتی اصحاب امام به وی «یا عار المؤمنین» میگفتند. که امام در پاسخ میفرمود: «العار خیر من النّار؛ ننگ (ظاهری) بهتر از
آتش است.»
۵- حجر
بن عدی اولین کسی بود که به دیدار امام (علیه
السّلام) رفت و با لحنی تند اعتراض کرد و حضرت (علیه
السّلام) را به ادامه جنگ فراخواند. پاسخ امام حسن (علیه
السّلام) در جواب حجر
بن عدی فرمود: «آرام باش، من خوار کننده نیستم؛ بلکه عزّت بخش مؤمنانم و بقای ایشان را میخواهم.»
بنابراین به شهادت تاریخ، موضعگیری افرادی مانند حجر
بن عدی و
سلیمان صرد خزاعی که از
صحابه پیامبر
اسلام (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) و امیرالمومنین علی (علیه
السّلام) و از بزرگان شیعیان عراق بودند، در آن موقعیت حساس در برابر امام مجتبی (علیه
السّلام) اولا نشاندهنده عدم بصیرت و شناخت آنها نسبت به مقام
امامت بود و همچنین روایتگر واقعیت تلخ و رنجآور غربت امام مجتبی (علیه
السّلام) حتی در بین اصحاب خاص خود است.
سرانجام معاویه دو نماینده برای پیشنهاد صلح نزد امام حسن (علیه
السّلام) فرستاد. این نمایندهها با بیان اینکه باید از خونریزی جلوگیری کرد، امام را به صلح دعوت کردند. آنان گفتند که خلافت پس از معاویه به امام میرسد. معاویه همراه آنان کاغذی سفید با مهر خود نزد امام فرستاد و از ایشان خواست که خود شروط صلح را بنویسد
و امام (علیه
السّلام) با در نظر گرفتن شرایط، در سال ۴۱ ه. ق. صلح را پذیرفتند؛
صلحی که به تعبیر امام باقر (علیه
السّلام): «برای امت، از آنچه خورشید بر آن میتابد، بهتر بود.»
و همان گونه که خود امام (علیه
السّلام) فرمود: «این صلح بسان صلح حدیبیّه است.» و به نقل بسیاری از مفسران
قرآن کریم امام حسن (علیه
السّلام) از این صلح به «فتح مبین» یاد میکند: «انّا فتحنا لک فتحاً مبیناً»
شروط و مواد صلح به دلیل اهمیت آن در منابع تاریخی و حدیثی
شیعه و
سنی ضبط شده اما در برخی منابع تفاوتهایی وجود دارد.
اما میتوان گفت مواردی که در همه منابع ذکر شده و مهمترین مفاد این صلحنامه هستند عبارتاند از اینکه: معاویه به کتاب خدا و
سنت رسول الله عمل کند و کسی را ولیعهد خود نسازد و
سب امیرالمومنین علی (علیه
السّلام) در منابر ممنوع شود و شیعیان بر جان و
مال و فرزندان خود ایمن باشند.
عبدالله بن حارث و
عمرو بن سلمه بر این صلحنامه گواه بودند.
زمانهای متفاوتی برای صلح ذکر شده است، از جمله
ربیع الاول سال ۴۱،
جمادی الاولی و
جمادی الاخره همان سال.
اولین شرط از شروط امام (علیه
السّلام) این است که معاویه به کتاب خدا و سنت پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) عمل کند.
«هذا ما صالح علیه الحسن
بن علی
بن ابیطالب معاویه
بن ابی سفیان صالحه علی ان
یسلّم الیه ولایه امر المسلمین، علی ان یعمل فیهم بکتاب اللّه وسنّه رسوله (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم).»
امام مجتبی (علیه
السّلام) میدانست که معاویه عامل به کتاب خدا و سنت پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) نیست، چنانکه پس از ورود معاویه به کوفه اولین جملهای که میگوید این است:
«انی واللّه ما قاتلتکم لتصلّوا ولا لتصوموا ولا لتحجّوا ولا لتزکوا انّکم لتفعلون ذلک. وانّما قاتلتکم لاتامّر علیکم، وقد اعطانی اللّه ذلک وانتم کارهون.
من صلح نکردم تا شما را وادار کنم نماز بخوانید،
زکات بدهید،
حج برید، نه، بلکه برای این است که برگرده شما سوار شوم و بر شما ریاست کنم.»
به همین علت هنوز مرکّب صلحنامه که عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) بود خشک نشده بود، که معاویه پیمانش را زیر پا میگذارد و میگوید:
«کل شرط شرطته فتحت قدمی؛ تمام شروطی که با امام حسن (علیه
السّلام) گذاشتم اکنون زیر پای من است و هیچ ارزشی ندارد.»
قرار دادن این بند از سوی امام مجتبی (علیه
السّلام) باعث شد تا چهره مقدس مآبانه معاویه برای مردم رسوا شود و یدک کشیدن القابی مانند صحابی پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) و
کاتب وحی نتواند او را از این رسوایی نجات دهد.
معاویه حقّ تعیین خلیفه پس از خودش را ندارد و خلافت از آنِ حسن
بن علی (علیهماالسلام) است.
ولی طولی نکشید که با تطمیع و تهدید و قتل عدّهای،
یزید را بر گرده مردم سوار کرد، و عملا یکی دیگر از مواد صلحنامه را زیر پا گذاشت.
از نکات بسیار قابل تامّل در این برهه از تاریخ این است که
عبدالله بن عمر با حضرت علی (علیه
السّلام) بیعت نمیکند، با امام حسن (علیه
السّلام) هم بیعت نمیکند، ولی با معاویه و یزید بیعت میکند.
در
سنن ترمذی،
تاریخ ابن اثیر و در تمام تواریخ
اهل سنت آمده است که:
معاویه صد هزار دینار برای عبدالله
بن عمر فرستاد، و بحث بیعت با یزید را مطرح کرد، وقتی که به عبدالله
بن عمر گفتند: معاویه میخواهد تو با یزید بیعت کنی، میگوید: عجب، پس آن صد هزار دیناری که برای من فرستاده بود بخاطر همین بود، معاویه دین مرا
ارزان خرید، دین من بالاتر از صد هزار دینار ارزش دارد.
ولی باید بگوییم که معاویه در این معامله سرش کلاه رفت، زیرا دین عبدالله
بن عمر بسیار کمتر از این مبلغ ارزش داشت، بلکه هیچ ارزشی نداشت. چرا که اگر در تاریخ اهل سنت،
صحیح بخاری،
مسلم و... آمده که در سال ۶۲ هجری بعد از
قضیه کربلا و
حرّه که به دستور یزید صحابه را در
مدینه کشتند و به تمام زنها و
ناموس مسلمانها
تجاوز کردند که حتی گفته میشود ۱۰ هزار
ولد الزنا در آن سال در مدینه بهدنیا آمد، مردم مدینه قیام کرده، اما از میان آن همه صحابه پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) که در مدینه بودند، تنها کسی که از حکومت یزید دفاع کرد، همین عبدالله
بن عمر بود.
معاویه حق ندارد به علی
بن ابیطالب امیرالمؤمنین (علیه
السّلام) کوچکترین بی احترامی و اهانتی بکند.
«ان یترک سبّ امیرالمؤمنین والقنوت علیه بالصلاه وان لا یذکر علیّاً الاّ بخیر.»
«وقال آخرون انه اجابه علی انه لا یشتم علیاً وهو یسمع وقال ابنالاثیر: ثم لم یف به ایضا.»
ولی معاویه در اوّلین سفرش به مدینه دستور سبّ علی (علیه
السّلام) را صادر کرد. این روایت در
صحیح مسلم است، که اهل سنت آن را اصحّ الکتاب بعد القرآن میدانند.
مسلم در کتاب
الفضائل باب فضائل علی
بن ابیطالب نقل میکند معاویه به
سعد بن ابیوقاص گفت:
«مالک لا تسبّ ابا تراب؛ تو چرا به علی (علیه
السّلام) فحش نمیدهی؟»
سعد
بن وقاص میگوید: «من وقتی یادم میآید که پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) به علی (علیه
السّلام) گفت: «انت منّی بمنزله هارون من موسی»، یا بعد از آنکه شنیدم
آیه تطهیر در حق علی (علیه
السّلام) نازل شد، و پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) علی،
زهرا،
حسنین (علیهم
السّلام) را زیر کساء یمانی جمع کرد، و گفت: «هؤلاء اهل بیتی»، جرات نمیکنم به علی
ناسزا بگویم.»
(امر معاویه
بن ابی سفیان سعداً فقال ما منعک ان تسب ابا تراب؟ قال: اما ما ذکرت ثلاثا قالهن رسول اللّه (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) فلن اسبه لان تکون لی واحده منهن احب الی من حمر النعم، سمعت رسول الله (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) یقول لعلی وخلفه فی بعض مغازیه؟ فقال له یارسول اللّه تخلفنی مع النساء والصبیان؟ فقال له رسول اللّه (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم): اما ترضی ان تکون منّی بمنزلههارون من موسی الاّ انّه لا نبوه بعدی. وسمعته یقول یوم خیبر لاعطین الرایه رجلا یحب الله ورسوله ویحبه اللّه ورسوله. قال فتطاولنا لها فقال ادعوا لی علیاً، قال فاتاه وبه رمد فبصق فی عینه فدفع الرایه الیه ففتح اللّه علیه وانزلت هذه الآیه (ندع ابناءنا وابناءکم ونساءنا ونساءکم) الآیه دعا رسول اللّه (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) علیاً وفاطمه وحسنا وحسینا فقال اللّهم هؤلاء اهلی... الخ)
یاقوت حموی، تاريخنويس مشهور اهل سنت مينويسد:
«لعن علی
بن أبی طالب، رضی الله عنه، على منابر الشرق والغرب... منابر الحرمين مكة والمدينة؛ علي (عليه
السلام) را بر منبرهای شرق و غرب و منبرهای مكه و مدينه
لعن میكردند.»
حافظ
ابنعساکر در
تاریخ مدینه دمشق مينويسد:
«لا يقوم أحد من بني أمية إلا سب عليا؛ هرگاه فردی از
بنیامیه از جايش حركت میكرد، علي (عليه
السلام) را لعن میكرد.»
و در خطبههای
نماز جمعه یکی از واجبات گفتن ناسزا به علی (علیه
السّلام) بود و حتی بهعنوان یک سنت در میان امت
اسلامی تا زمان خلافت
عمر بن عبدالعزیز جا افتاده بود.
ابونعیم اصفهانی در
حلیة الاولیاء مینويسد:
«لا يقوم أحد من بني أمية إلا سب عليا فلم يسبه عمر
بن عبد العزيز؛ ناسزاگويي به علی (عليه
السلام) تا زمان عمر
بن عبدالعزيز ادامه داشت.»
و
محمد ابنسعد در
الطبقات الکبری مینويسد:
«كان الولاة من بني أمية قبل عمر
بن عبد العزيز يشتمون عليا رحمه الله فلما ولي عمر أمسك عن ذلك؛ حاکمان بنیامیه قبل از عمر
بن عبدالعزیز، به علی دشنام می دادند، و وقتی که عمر به ولایت رسید از این کار دست کشید.»
بنابراین مادّه سوّم صلح نامه یعنی، ناسزا نگفتن به امیرالمؤمنین (علیه
السّلام) هم توسط معاویه ملغی گردید.
بند چهارم این صلحنامه، تعهّد معاویه بود به عدم تعرض به شیعیان امیرالمؤمنین علی (علیه
السّلام)، و رعایت حقوق مالی و جانی آنان در هر کجا که باشند.
اما باید در صفحات تاریخ ببینیم معاویه و کارگزاران او با شیعیان علی (علیه
السّلام) چه کردند؟
ابنابیالحدید میگوید: معاویه دستور داد شیعیان علی (علیه
السّلام) را هر کجا که یافتند بکشند، و اگر دو نفر شهادت دادند که این آقا با علی (علیه
السّلام) ارتباط دارد خونش هدر و اموالش
مباح است.
ابناثیر در
الکامل فی التاریخ نقل میکند:
معاویه طی بخشنامهای اعلام کرد که اگر دو نفر شهادت دادند که فلانی دوست علی (علیه
السّلام) است، حقوق او را از
بیت المال قطع کنند.
زیاد بن ابیه،
سمره بن جندب را به جای خود در
بصره گماشت، میگویند: در طول شش ماه، سمره هشتاد هزار نفر از دوستان علی (علیه
السّلام) را کشت. جرم آنان فقط دوستی علی
بن ابیطالب (علیه
السّلام) بود.
ابوسوار عدوی میگوید: سمره
بن جندب در یک صبحگاه، ۴۷ نفر از بستگان مرا کشت که همه حافظ قرآن بودند.
ابنابیالحدید جملهای دارد که بسیار زجرآور است میگوید: «حتّی انّ الرجل لیقال له زندیق او کافر احبّ الیه من ان یقال شیعه علی؛ اگر به کسی میگفتند تو زندیقی و یا ملحد و کافری، خیلی بهتر بود که به او بگویند تو شیعه علی هستی.»
ابنحجر میگوید: «کان بنو امیه اذا سمعوا بمولود اسمه علی قتلوه، فبلغ ذلک رباحاً فقال هو علی، وکان یغضب من علی، ویحرج علی من سماه به؛ معاویه دستور داد اگر فرزندی در حکومت
اسلامی به دنیا آمد و اسم او را علی گذاشتند، نوزاد را بکشید.»
اینها تنها نمونه بسیار کوچکی از خباثت بنیامیه و مروانیانی است که بغض و کینه آنان نسبت به امیرالمومنین علی (علیه
السّلام) و شیعیان وی در طول تاریخ استمرار داشته و در این زمانه قرن تکنولوژی و پیشرفت همچنان شاهد این جنایات هستیم.
«و سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا اَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون؛
و به زودی کسانی که
ظلم کردند خواهند دانست که به کدامین بازگشتگاه بازمیگردند.»
واقعه صلح امام مجتبی (علیه
السّلام) و معاویه در سال ۴۱ ه. ق. به دلیل سستی مردم
عراق در جنگ و
توطئه معاویه در تطمیع سران سپاه امام و شرایط تحمیلی بر امام حسن (علیه
السّلام) رخ داد. اگرچه صلح با معاویه خواسته اصلی امام نبود، اما شرایط و مصلحتاندیشی امام نسبت به امت
اسلامی ایشان را ناگزیر به پذیرش صلح نمود.
میتوان گفت اصلیترین علت پذیرش صلح از سوی امام بقای نظام امامت برای حفظ
اسلام بود. امام در جواب
ابوذر غفاری فرمود: «اردت ان یکون للدین ناعی؛ خواستم حافظی برای دین باقی بماند.»
روشن است که «نظام امامت» به اذن الهی و دستور رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)، جهت مبارزه با مرتجعانی بود که قصد داشتند نظام
اسلامی پیامبر را به همان نظام جاهلی برگردانند.
امام علی (علیه
السّلام) با سه جنگ در برابر
ناکثین،
قاسطین و
مارقین، به شیوه جنگ با مرتجعان روی آورد و وظیفه ارتجاعستیزی خود را در این شکل انجام داد.
حقیقت این است دورهای که امام حسن (علیه
السّلام) در آن به سرد میبرد، دوران اوج تعارض با حاکمیت امامت بود. قبل از آن، از سال ۱۱ تا ۳۶ هجری، به مدت ۲۵ سال نظام ارتجاع توانسته بود، دوران نفوذ در حاکمیت را طی کند و از سال ۳۶ تا ۴۰ هجری به مدت ۴ سال «نظام علوی» در میدان تعارض با «نظام جاهلی» درگیر بود. بنابراین، جبهه امام بدلیل ضعف ایمان درونی و دنیاطلبی توان مبارزه نظامی با نظام
ارتجاع را نداشت، امام ناچار به یک اقدام هوشمندانه، یعنی صلح شد که نتیجه آن، بقای نظام امامت جهت مبارزات آتی بود. امام حسن (علیه
السّلام) بارها به این مساله اساسی اشاره کرد و در موقعیتهای مختلف از آن سخن گفت.
از جمله صدوق از
ابوسعید عقیصا نقل میکند: به حسن
بن علی
بن ابیطالب (علیهم
السّلام) عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! چرا با معاویه سازش و صلح کردی، با اینکه میدانستی حق با توست نه او، و معاویه گمراه و ستمگر است؟! امام فرمود: «آیا من حجّت خدای سبحان و پس از پدرم امام بر خلق خدا نیستم؟ گفتم: آری. فرمود: آیا من همان نیستم که
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در حق من و برادرم فرمود: «حسن و حسین دو امامند چه
قیام کنند و چه بنشینند»؟ گفتم: آری. فرمود: پس من امامم، خواه قیام کنم و یا بنشینم... اباسعید! اگر من از سوی خدای سبحان امامم، نباید نظرم را (در صلح یا جنگ) سبک بشمارید، هرچند حکمت کارم روشن نباشد.»
بر این اساس، امام مجتبی (علیه
السّلام) اصل «امام بودن» را مورد تاکید قرار میدهد. طبیعتاً کسی که امام است، به حکم وظیفه، تداوم نهضت ضدّ ارتجاعی را باید ادامه دهد، در هرشکل و صورتی که مقدور باشد و به تعبیر امام و رسول اکرم این وظیفه، گاه با قیام و گاه با قعود. به عبارت دیگر، جنگ و صلح هر دو قالب انجام وظیفهاند و به تنهایی موضوعیتی ندارند، آنچه مهم است، اصل وظیفه (امامت) است و قالبهای مبارزه، فرع آن است.
یکی از علل مهم صلح امام حسن (علیه
السّلام) را میتوان «حفظ دین» بیان کرد، زیرا
جامعه اسلامی در شرایطی قرار داشت که ممکن بود جنگ با معاویه، اصل دین را از بین ببرد. جنگ با معاویه نه به نفع کوفیان بود و نه به نفع شامیان، بلکه زمینه حمله نظامی رومیان را به
جهان اسلام فراهم میکرد.
یعقوبی مینویسد: «معاویه در سال ۴۱ به شام برگشت و وقتی خبر یافت که لشکر روم با سپاهیان انبوه، راه جنگ را در پیش گرفته است، شخصی را نزد امام حسن (علیه
السّلام) فرستاد و بر صد هزار دینار با او صلح کرد.»
از سوی دیگر، مردم نیز از نظر فرهنگی در وضعیتی قرار داشتند که خونریزی و جنگ، بدبینی به دین و مقدسات را به وجود میآورد.
شاید بر همین اساس بود که امام حسن (علیه
السّلام) یکی از دلایل صلح خود را حفظ دین بیان کرد: «ترسیدم ریشه مسلمانان از زمین کنده شود و کسی از آنان باقی نماند؛ از اینرو با مصالحهای که انجام گرفت، خواستم دین خدا حفظ شود.»
امام حسن (علیه
السّلام) درباره علت صلح با معاویه چنین فرمود: من چنان دیدم که با معاویه به
مسالمت رفتار کنم و آتشبس برقرار سازم و با او
مصالحه کنم، و چنان دیدم که جلوگیری از خونریزی بهتر است و منظوری از این کار جز خیرخواهی و بقای شما ندارم.
ایشان همچنین فرمودند: بهراستی که جمجمههای عرب به دست من بود که صلح کنند با هر کس که من صلح میکردم و میجنگیدند با هر کس که من میجنگیدم، ولی من برای رضای خدا و حفظ خون مسلمانان آن را رها کردم.
امام (علیه
السّلام) در پاسخ اعتراض
سلیمان بن صرد فرمود: من چیز دیگری جز آنچه شما میبینید میبینم و در آنچه انجام دادم نظری جز جلوگیری از خونریزی نداشتم.
آن حضرت در بیانی دیگر فرمودند: دیدم که جلوگیری از ریختن خون مسلمانان، بهتر از خونریزی است. معاویه بعد از
صلح، از امام حسن (علیه
السّلام) خواست در جنگ با
خوارج شرکت کند اما آن حضرت در آن جنگ شرکت نکرد و در جواب نامه معاویه نوشت: «ای معاویه! اگر میخواستم با کسی از
اهل قبله جنگ کنم، اول با تو نبرد میکردم؛ ولی من از تو دست برداشتم و برای صلاح امت
اسلام و حفظ خون
مسلمانان با تو کنار آمدم.»
شیعیان خاص امیرالمؤمنین علی (علیه
السّلام) اغلب در
جنگ جمل،
جنگ صفین و
جنگ نهروان به شهادت رسیده، گروه اندکی از آنان باقی مانده بودند و اگر جنگی به وقوع میپیوست، با توجه به ضعف مردم عراق، قطعاً امام حسن (علیه
السّلام) و شیعیان خسارتهای جبرانناپذیری را تحمل میکردند، زیرا معاویه در این صورت آنان را بهشدت سرکوب میکرد.
ابیسعید عقیصا میگوید: «به نزد امام حسن (علیه
السّلام) رفتم و به آن حضرت عرض کردم: ای فرزند رسول خدا چرا با اینکه میدانستی حق با شماست، با معاویه گمراه و ستمگر صلح کردی؟ امام در پاسخ فرمود:
«لولا ما اتیتُ لما ترک من شیعتنا علی وجه الارض احداً الاّ قتل؛ اگر این کار را نمیکردم احدی از شیعیان ما بر روی زمین باقی نمیماند و همه را میکشتند.»
امام حسن مجتبی (علیه
السّلام) در پاسخ کسی که وی را پس از پذیرش صلح، با جمله «یا مذلّ المؤمنین؛ ای خوارکننده مؤمنان» خطاب کرد، فرمود: من، خوارکننده مؤمنان نیستم، بلکه عزّتدهنده آنان میباشم؛ زیرا هنگامیکه دیدم شما (شیعیان) را توان برابری و ایستادگی با سپاهیان شام نیست، امر حکومت را واگذاردم تا من و شما باقی بمانیم.
همانطوری که شخص دانایی، یک کشتی را عیبدار میکند تا برای مالکان و سرنشینانش باقی بماند (اشاره به داستان قرآنی
حضرت موسی (علیهالسّلام) و
حضرت خضر (علیهالسّلام) در
سوره کهف). داستان من و شما اینچنین است، تا بتوانیم میان دشمنان و مخالفان باقی بمانیم.
امام حسن (علیه
السّلام) در حدیث دیگری میفرمایند:
«به خدا قسم، آنچه من عمل کردم، برای شیعیانم بهتر و پرمنفعتتر از طلوع و غروب
خورشید است».
همچنین نقل شده است پس از ماجرای صلح، حجر
بن عدی نزد امام حسن (علیه
السّلام) آمد و به آن حضرت اعتراض کرد و گفت: روی مؤمنان را سیاه کردی؟ امام (علیه
السّلام) در پاسخ فرمود: «اینطور نیست که همه افراد چیزی را که تو میخواهی بخواهند و یا مثل تو فکر کنند. کاری که من انجام دادم، جز برای حفظ جان و ابقای شما بود.»
و در پاسخ
جبیر بن نفیر فرمود: «آن را رها کردم تا خشنودی خدا را به دست آورم و خون امت
محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) را نگه دارم.»
آن حضرت حتی در دعاهایش هم این حکمت را آشکار میسازد و میفرماید:
«اللّهمّ فقد تعلم انّی ما ذخرتُ جهدی و لا منعتُ وجدی حتی... و تسکین الطاغیه عن دماء اهل المشایعه و حرستُ ما حرسه اولیائی من امر آخرتی و دنیای...؛ خدایا! تو میدانی که تلاشم را نیندوختم و از توانم دریغ نورزیدم تا حرمتم شکسته شد و تنها ماندم. پس راه پیشینیان خود را که بازداشتن از شرّ تجاوزگران و آرام کردن طغیانگران از ریختن خون شیعیان باشد، پیمودم و امر
آخرت و دنیای خود را چون اولیایم نگهبانی کردم...»
امام حسن (علیه
السّلام) برای اینکه مردم را برای جنگ با معاویه امتحان کند، فرمود: اگر آماده نبردید، صلح را رد کنیم و با تکیه بر شمشیرمان کار او را به خدا واگذاریم، اما اگر ماندن را دوست دارید، صلح او را بپذیریم و برای شما تامین بگیریم. در این هنگام مردم از هر سوی مسجد به فریاد در آمدند و با ندای «البقیه، البقیه» صلح را امضا کردند.
شیخ مفید در
الارشاد میگوید: برای امام حسن روشن شد که مردم او را تنها گذاشتهاند و خوارج با دشنام به آن حضرت و کافر دانستن آن جناب، نسبت به او بددل گشتهاند و خونش را مباح دانسته، اموالش را به غارت بردند، و جز اینان کسی که امام از اندیشههای ناپاکشان آسوده باشد، برای او به جای نماند، مگر اندکی از نزدیکانش که شیعیانِ پدرش یا
شیعه خود آن جناب بودند، و اینان گروه اندکی بودند که در برابر لشکر انبوه شام تاب مقاومت نداشتند.
سلیم بن قیس هلالی میگوید: چون معاویه به کوفه آمد، امام حسن (علیه
السّلام) در حضور او برخاست و بر فراز منبر رفت و پس از
حمد و ثنای الهی فرمود: «سوگند به خدا اگر مردم با من بیعت میکردند و از من فرمانبرداری کرده، یاریم مینمودند، آسمان بارانش و زمین برکتش را به ایشان میداد، و تو ای معاویه هیچگاه در حکومت طمع نمیکردی.»
امام حسن (علیه
السّلام) در خطبهای به عدم حمایت مردم و نبود اصحاب با وفا چنین اشاره کردهاند: اگر یار و یاوری مییافتم، حکومت را به معاویه واگذار نمیکردم؛ زیرا حکومت بر
بنیامیه حرام است.
همچنین آن حضرت در پاسخ شخصی که به صلح اعتراض کرد، چنین فرمود: من به این علت حکومت را به معاویه واگذار کردم که یارانی برای جنگ با او نداشتم. اگر یارانی داشتم، شبانهروز با او میجنگیدم تا کار یکسره شود.
مسلمانان طی چهل سال که از هجرت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) به مدینه و تشکیل حکومت
اسلامی میگذشت، علاوه بر غزوهها و سریههای زمان پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)، در عصر خلفا نیز جنگهای طولانی مدت با رومیان، ایرانیان و برخی از اقوام و ملتهای همجوار
جزیرة العرب را پشت سر گذاشته بودند و در عصر خلافت امام علی (علیه
السّلام) نیز سه جنگ بزرگ داخلی را تحمل کرده بودند، به همین دلیل روحیه رزمی و جنگی چندانی از آنان مشاهده نمیشد و جز عدهای از شیعیان مخلص و جوانان رزمجو، بقیه در لاک عافیتطلبی فرو رفته و به وضع موجود رضایت داده بودند. به همین لحاظ هنگامیکه امام حسن (علیه
السّلام) و یاران نزدیکش چون حجر
بن عدی و قیس
بن سعد انصاری، مردم را به بسیج عمومی و حضور در اردوگاه سپاه دعوت کردند، عده کمی پاسخ مثبت دادند و بقیه رغبتی به آن نشان ندادند.
امام حسن (علیه
السّلام) به مردمی که با وی بیعت کرده و قول مساعدت و همکاری داده بودند، فرمود: «اگر در گفتارتان صادقید، وعدهگاه من و شما پادگان مدائن است. پس در آنجا به من بپیوندید. پس آن حضرت به سوی مدائن حرکت کرد. کسانی که قصد جنگ کرده بودند با وی حرکت کردند، ولی جمعیت زیادی تخلف کردند و به آنچه گفته بودند، وفا نکردند و به آنچه وعده داده بودند، بر سر وعدهشان نیامدند و او را فریب دادند، همانطوری که پیش از وی پدرش
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را فریب داده بودند.»
امام حسن (علیه
السّلام) در نکوهش سپاهیان فرمود: «شگفت از ملتی که نه
حیا دارند و نه هیچ مرتبهای از مراتب دین را. اگر من امر حکومت را به معاویه
تسلیم نمایم، پس به خدا قسم هیچگاه شما در دولت بنیامیه، گشایشی نخواهید یافت. سوگند به خداوند متعال، با بدترین
عذاب و آزار به شما بدی خواهند کرد.»
یا آن حضرت در بیانی دیگر فرمودند: «من دیدم که بیشترین شما از جنگ رویگردان و بدان بیرغبت شدهاید، و من شما را بر آنچه ناخوش دارید اجبار نمیکنم».
ابوبکر محمد بن عبدالله بن عَرَبی، نویسنده کتاب
احکام القرآن میگوید:
«یکی از علل صلح امام حسن مجتبی (علیه
السّلام) این بود که وی میدید خوارج اطرافش را احاطه کردهاند و دانست اگر جنگ با معاویه را ادامه دهد و مشغول آن معرکه شود، خوارج بر سرزمینهای
اسلامی دست مییازند و بر آنها چیره میشوند و اگر وی به جنگ با خوارج بپردازد و مشغول دفع آنان گردد، معاویه بر سرزمینهای
اسلامی و مناطق تحت حکومت وی چیره میشود.»
شیخ مفید در الارشاد مینویسد:
در همراهی امام حسن (علیه
السّلام) همهگونه مردم بودند، جمعی شیعیان او و پدرش و جمعی طرفداران حکمیت (خوارج) که به هر حیلهای در صدد جنگ با معاویه بودند و گروهی طرفداران هرج و مرج و آشوب و طمعکاران غنیمت جنگی و برخی شکاک و عدهای با تعصبهای قبیلهای که دنبالهرو سران قبایل بودند و دین انگیزه آنان نبود.
لشکری که از چنین افرادی ترکیب شده باشد، در برابر هر پیشامدی، تهدید به دودستگی و قیام بر ضد رهبران میشود. خوارج با امام حسن (علیه
السّلام) همراهی میکردند، اما برای فتنهانگیزی، به راه
جهاد میرفتند، اما به قصد
فساد.
امام حسن مجتبی (علیه
السّلام) در پاسخ شخصی که به صلح آن حضرت اعتراض کرد، عوامل اقدام خود را چنین بیان کرد:
«اهل عراق مردمانیاند که هر کس به آنان اعتماد کند، مغلوب خواهد شد، زیرا هیچکدام با دیگری در فکر و خواستهها موافقت ندارند. آنان نه در
خیر و نه در
شر، هیچ تصمیم قاطعی ندارند.»
شیخ مفید مینویسد: «امام حسن (علیه
السّلام) چارهای جز پذیرفتن صلح و واگذاردن جنگ نداشت، زیرا پیروان آن حضرت، مردمانی سست عنصر و کمعقیده به آن جناب بودند و چنانکه دیده شد، در صدد مخالفت با او برآمدند و بسیاری از آنان ریختن خون او را
حلال دانستند و میخواستند او را
تسلیم دشمن کنند و پسر عمویش (عبیدالله
بن عباس) دست از یاری او برداشت و به دشمن پیوست، و بهطور عموم آن مردم به دنیای زودگذر روی آوردند و از نعمتهای آخرت چشم پوشیدند.»
در بین لشکر امام حسن (علیه
السّلام) که در ظاهر مطیع امام بودند «گروهی از سران قبائل کوفه پنهانی به معاویه نوشتند: ما سر به فرمان و گوش به دستور توییم، و او را به آمدن به سوی خود برانگیختند و بر عهده گرفتند امام حسن را آنگاه که معاویه به لشکرش نزدیک شد،
تسلیم معاویه کنند یا غافلگیرش کرده، آن جناب را بکشند!»
زید
بن وهب جهنی گوید: هنگامیکه امام حسن را خنجر زدند و آن حضرت در مدائن بستری و دردمند بود، به نزد او رفته، گفتم: چه تصمیمیداری که مردم متحیر و سرگرداناند؟ حضرت در پاسخ من چنین فرمود: «من به خدا معاویه را برای خودم بهتر از اینان میدانم که خیال میکنند شیعه مناند و نقشه قتل مرا میکشند و اثاثیه مرا غارت کرده، مالم را میبرند.»
شهید مطهری (رحمةاللهعلیه) مینویسد که اگر
امام حسن (علیهالسّلام) با این شرایط، صلح را قبول نمیکرد، امروز در مقابل تاریخ محکوم بود. قبول کرد و تاریخ، آن طرف (معاویه) را محکوم کرد.
صلح امام حسن (علیه
السّلام)، زمینه را برای
قیام امام حسین (علیهالسّلام) فراهم کرد. لازم بود امام حسن (علیه
السّلام) یک مدتی کنارهگیری کند تا ماهیت امویها که بر مردم مخفی و مستور بود آشکار شود، تا قیامی که بنا بود بعدا انجام گیرد از نظر تاریخ قیام موجهی باشد.
اهلسنت قائلاند بر اینکه امام حسن (علیه
السّلام) با معاویه صلح و
امامت را به او واگذار کردند؛ برای اثبات اینکه امام حسن (علیه
السّلام) امامت را به معاویه واگذار کردهاند به اثبات چهار مطلب احتیاج دارند:
۱- باید اثبات کنند که بیعت امام حسن (علیه
السّلام) با معاویه، بیعتی حقیقی بوده است، نه صوری و ظاهری.
۲- حضرت برای معاویه از خلافت کنارهگیری کردهاند.
۳- حضرت با اختیار خویش بیعت نمودهاند، و اجباری در کار نبوده است.
۴- اگر بیعت امام حسن (علیه
السّلام) مشروط بوده است، باید اثبات کنند که معاویه به شرائط عمل کرده است.
که قطعا چنین کاری نمیتوانند انجام دهند.
اما در مورد صلح امام حسن (علیه
السّلام) چند نکته را باید مطرح نمود:
در مصادر تاریخی به جای بیعت،
معاهده و صلح ذکر شده است. و معاهده و صلح فرق بسیاری با بیعت دارد:
قال یوسف (بنمازن الراسبی): فسمعت القاسم
بن محیمة یقول: ما وفی معاویة للحسن
بن علی صلوات الله علیه بشیء عاهده علیه.
از
قاسم بن محیمه شنیدم که گفت: معاویه به چیزی از آنچه با حسن
بن علی پیمان بسته بود عمل نکرد.
فی کلام له (علیه
السّلام) مع زید
بن وهب الجهنی قال (والله لان آخذ من معاویة عهداً احقن به دمی وآمن به فی اهلی خیر من ان یقتلونی...) .
در سخنان حضرت با زید
بن وهب آمده است که فرمودند: قسم به خدا اگر از معاویه پیمانی بگیرم که خونم را به وسیله آن حفظ کنم و اهل بیتم را ایمن گردانم بهتر از کشته شدن من است.
(فوالله لان
اسالمه...) فی کلام له (علیه
السّلام) مع زید
بن وهب.
قسم به
خداوند اگر با وی قرار داد صلح ببندم...
فلما استتمت الهدنة علی ذلک سار معاویة حتی نزل بالنخیلة.
وقتی که قرار داد صلح کامل شد معاویه به راه افتاد تا به
نخیله رسید.
و...
و از مطالبی که نظر شیعه را تایید میکند کلام همه تاریخنویسان است که در هنگام ذکر وقایع سال ۴۱ هجری میگویند: "صلح حسن" و نمیگویند "بیعت حسن"
فرق بین حکومت دنیوی بر مردم و امامت الهی واضح است. پس حتی اگر فرض کنیم که امام حسن (علیه
السّلام) حکومت دنیوی را به عللی به معاویه واگذار نموده باشند، این به معنی کنارهگیری ایشان از مقام امامت (که مقام هدایت مردم است) نیست. بلکه اصلا ایشان نمیتوانند خود را از این مقام عزل نموده یا کس دیگری را نصب نمایند. این مقام، مقامی الهی است که آن را به هر کس که شایسته بداند عطا مینماید.
از روایاتی که صریحا به این مطلب اشاره دارد، این روایت معروف است که:
الحسن والحسین امامان قاما او قعدا.
حسن و حسین دو امامند، چه قیام کنند چه نکنند.
این نکته ایست که در صورت اثبات، میتواند تحلیل ما را از این قضیه به جهت درستی
هدایت کند و آن مجبور بودن حضرت به این بیعت است. و اگر این مطلب ثابت شود دیگر نمیتوان خلافت معاویه را با این بیعت مشروع دانست.
همانطور که در در نکته اول، این روایت را ذکر کردیم در اینجا نیز به فراخور حال آن را ذکر میکنیم:
فی کلام له (علیه
السّلام) مع زید
بن وهب الجهنی قال (والله لان آخذ من معاویة عهداً احقن به دمی وآمن به فی اهلی خیر من ان یقتلونی...).
در سخنان حضرت با زید
بن وهب آمده است که فرمودند: قسم به خدا اگر از معاویه پیمانی بگیرم که خونم را به وسیله آن حفظ کنم و اهل بیتم را ایمن گردانم بهتر از کشته شدن من است.
این روایت جدا از روایاتی است که در آنها به اوضاع وخیم لشکر حضرت و خیانتهای فرماندهان و روسای قبایل اشاره شده است، که میخواستند حضرت را کشته و یا ایشان را به معاویه
تسلیم کنند.
و همچنین روایاتی که در آنها آمده است اگر این صلح صورت نمیگرفت، هیچ شیعهای را بر روی زمین زنده نمیگذاشتند.
و نیز خود حضرت در سخنان خود این صلح را به مصالحه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) با
کفار تشبیه کرده و آن را برای حفظ
اسلام میدانند:
فی کلام یخاطب به ابا سعید فیقول له: علة مصالحتی لمعاویة علة مصالحة رسول الله (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) لبنی ضمرة وبنی اشجع، ولاهل مکة حین انصرف من الحدیبیة.
علت صلح من با معاویه، همان علت صلح رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) با
بنیضمره و
بنی اشجع و با اهل
مکه در هنگام بازگشتش از
حدیبیه است.
یکی از ظلمهایی که به تاریخ روا داشته شده است، این است که مفاد صلحنامه امام حسن (علیه
السّلام) را با معاویه بهطور دقیق ذکر نکردهاند اما ما با مراجعه به منابع تاریخی توانستیم مقداری از آن را جمع کنیم. همین مقدار هم میتواند ماهیت این قرار داد را به ما نشان دهد:
۱- معاویه خود را امیرالمومنین نخواند.
۲- شهادت در پیش وی اقامه نشود (یعنی وی حاکم شرع نیست).
۳- حق پیگرد شیعیان علی را ندارد.
۴- بین فرزندان کشتههای جمل و صفین یک میلیون درهم تقسیم کند.
۵- امیرمومنان علی (علیه
السّلام) را
دشنام ندهد.
و این جدای از شهادت تاریخ به عمل نکردن معاویه به این شرائط است:
امام خمینی حیلهگری و خیانت برخی از همراهان امام حسن (علیه
السلام) را علت صلح تحمیلی دانسته است، تا جایی که برخی از سپاهیان در برابر آن حضرت ایستادند و برخی حتی به آزار و اذیت ایشان روی آوردند و به غارت خیمه امام (علیه
السلام) پرداختند و با دشمن ارتباط برقرار و توطئههای زیادی را علیه ایشان طراحی و برنامهریزی کردند.
امام خمینی ادامه تفکر
خوارج و مقدسان نهروان را که برای
علی (علیهالسلام) آنهمه مشکل درست کردند، از موجبات صلح تحمیلی امام حسن (علیه
السلام) خوانده و افزوده است که در صورت آگاهی و استقامت یاران، امام حسن (علیه
السلام) گرفتار آن مصائب نمیشد و قضایای کربلا پیش نمیآمد.
امام خمینی باتوجهبه منابع تاریخی یادآور شده است که
معاویه پس از قرارداد صلح در کوفه بر منبر رفت و همه پیمانهایی را که در صلح با امام حسن (علیه
السلام) متعهد شده بود، زیر پا گذاشت لکن این صلح، با همه تلخیهایش ثمربخش و مثبت بود و امام حسن (علیه
السلام) با رفتار حساب شده و پذیرش صلح، معاویه را رسوا ساخت و به همان میزان که قیام و شهادت امام حسین (علیه
السلام) در رسوا ساختن بنیامیه و یزید مؤثر بود، صلح امام حسن نیز رسوایی معاویه نقش داشت.
امام خمینی تاکید کرده است که علمای بزرگ وظیفه دارند در مبارزه با فساد و ستم راه ائمه ازجمله امام حسن (علیه
السلام) را دنبال کنند. امام حسن (علیه
السلام) پیش از بیعت عمومی مردم به تبیین جایگاه و مقام اهلبیت (علیهم
السّلام) و معرفی خود پرداخته مردم را به اطاعت از خود دعوت میکرد. البته انگیزه افراد از بیعت متفاوت بود و شمار کسانی که بر اساساندیشه شیعی با آن حضرت بیعت کردند،اندک بود، پس از بیعت چند نامه میان امام حسن (علیه
السلام) و معاویه مبادله شد، امام حسن در یکی از نامهها بر حقانیت
خلافت خاندان
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و نامشروع بودن حکومت معاویه تاکید کرد و او را به بیعت با خود فراخواند؛ ولی معاویه نپذیرفت و اعلام جنگ کرد. امام حسن پس از صلح با وجود درخواست عدهای از شیعیان برای اقامت در کوفه به مدینه بازگشت. جایگاه اجتماعی و مرجعیت علمی ایشان سبب شده بود که صبح و عصر در مسجد پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) مینشست و با مردم گفتگو میکرد.
بنابراین نمیتوان صلح امام حسن با
معاویه را کنارهگیری ایشان از امامت و یا حتی
خلافت و اعطای آن به معاویه دانست.
امام حسن مجتبی علیهالسلام؛
امامت امام حسن مجتبی؛
مصحف امام حسن مجتبی؛
معاویة بن ابیسفیان.
•
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «صلح امام حسن»، تاریخ بازیابی ۱۴۰۰/۰۷/۲۸. •
پایگاه اطلاعرسانی حوزه، برگرفته از مقاله «امام حسن مجتبی»، بازنویسی توسط گروه پژوهشی ویکی فقه. •
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «چرا امام حسن علیهالسلام با معاویه صلح و امامت را به او واگذار کردند؟». •
دانشنامه امام خمینی ، تهران،
موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی ، ۱۴۰۰ شمسی.