صفات جمال و جلال الهی در قرآن
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
صفات جمال و جلال الهی در
قرآن، یکی از موضوعاتی است که در مورد آن بحث میشود.
خداوند دو گونه
صفات دارد:
صفات جمال یا ثبوتیه که ذات احدیت به این
صفات کمالیه آراسته است و
صفات جلال یا سلبیه که ذات حق از اتصاف به آن منزه است. در این مقاله به بررسی
صفات جمال و جلال الهی در قرآن می پردازیم.
قرآن،
خدا را با بهترین وجهی وصف نموده، او را مجمع
صفات کمال معرفی کرده و از هر زشتی و
صفت ناپسندی مبرا و منزه دانسته است. در پایان
سوره حشر می خوانیم: هو الله الذی لا اله الا هو عالم الغیب و الشهادة هو الرحمان الرحیم. هو الله الذی لا اله الا هو الملک القدوس السلام المؤمن المهیمن العزیز الجبار المتکبر سبحان الله عمایشرکون. هو الله الخالق الباری ء المصور له الاسماء الحسنی یسبح له ما فی السماوات والارض و هو العزیز الحکیم؛
او خدایی است که جز او خدایی نیست. به هر چه پنهان و آشکار است آگاهی دارد. مهر او فراگیر و تمامی جهان هستی را چه در اصل وجود و چه در تداوم آن فرا گرفته و این مهر با عنایت خاصی
بندگان صالح خدا را شامل شده است. او خدایی است که جز او خدایی نیست. فرمانروایی است که از هرگونه پستی و فرومایگی به دور است. پرتو
رحمت او همگان را سلامت و سعادت بخشیده است. آرامشبخش جهانیان است و همگی در سایه رافت او آرمیدهاند.
قدرت و شوکت و هیمنت او فراگیر است و بر هر که و هر چیز پیروز و توانمند میباشد و برتر از همه است. منزه است چنین خدایی از هرگونه
شریک و انبازی که برای او پنداشتهاند. او آفریننده و سازنده و صورت بخش همه موجودات است.
بهترین نامها و نشانههای نیک مخصوص او است. هر آنچه در آسمانها و
زمین است تسبیحگوی او است و همگان او را میستایند. او است که هر چه بخواهد انجام میدهد و هرچه انجام میدهد از مقام
حکمت او برخاسته است. بدینسان هیچ چیزی سد راه او نمیگردد، خواستههای او جملگی وفق حکمت و بینش حکیمانه او انجام میگیرد.
این گوشهای از
صفات برجسته الهی است که قرآن خدا را بدان ستوده است.
ولی آیا در کتب دیگر یا اندیشههای دیگران، چنین وصفی از خدای متعال آمده، یا برعکس او را به گونهای وصف کردهاند که هرگز شایسته مقام الوهیت حقتعالی نیست؟!
در
تورات کنونی که کهنترین کتاب دینی به شمار میرود و پندار آن میرود که معارف خود را از
وحی آسمانی گرفته، میبینیم که خدا به گونهای ناپسند وصف شده که خرد آن را نمیپذیرد. در داستان
آدم و
حوا چنین نوشته که خداوند آدم را از آن جهت از خوردن شجره منهیه منع نمود تا مبادا دارای
عقل و شعور گردد، سپس او را از
بهشت بیرون راند تا مبادا از درخت حیات جاویدان نیز بخورد و همانند خداوند زندگی جاودانی یابد.
یا اینکه خداوند در پی آدم آمده بود و آدم در پشت درختان پنهان شده بود، خداوند نمیدانست آدم کجا است و او را میخواند تا خود را نشان دهد.
در داستان ساختن شهر بابل، خداوند بیم آن داشت که انسانها اگر گرد هم آیند، نیروی متشکلی را به وجود میآورند، آنگاه خطری متوجه ربوبیت خداوندی خواهد بود، لذا به
جبرئیل دستور فرمود تا تجمع آنان را از هم بپاشد.
از آنکه بگذریم، در اسطورههای یونانی قدیم، ترسیمی از خداوند جهان ارائه دادهاند، که انواع خدایان کوچک و بزرگ (آلهه) را در پی داشته است. گوشهای ازآن را-که صرفا خرافه میماند- تاریخنویس معروف ویل دورانت در کتاب تاریخ تمدن آورده است (رجوع شود به قسمت یونان باستان به ویژه فصل هشتم).
هرچه بر روی زمین است فانی است و باقی ماند ذات پروردگارت که صاحب بزرگی و غنای مطلق است پس به کدام یک از نعمتهای پروردگارتان تکذیب میکنید.
آیات ۲۵ و ۲۸
سوره شریفه الرحمنیا رب از نیست به هست آمده
صنع توییم••••••و آنچه هست از نظر علم تو پنهانی نیست
گـر بـر آنی و گرمی بنده مخلص خوانی••••••روی نــومیدییم از درگـه سبحانی نیست
نـــا امید از در لطف تو کجا شاید رفت؟••••••تو ببخشای که درگاه تو را ثــانی نیست
آن زیبا رخ بزم عرفان کیست؟ چگونه است؟ او که رب مشرقین و مغربین است خداوند باریتعالی آنکه
ایمان داریم شرق و غرب عالم را پر کرده و معتقدیم که نه ماده محدود است و نه مرکب و نه متغییر. (لا تدرک الابصار و هو یدرک الابصار و هو اللطیف الخیر)
اکنون ابتداء این سؤال را مطرح میکنیم که خداوند دارای چگونه
صفاتی است چون ما خواه و ناخواه همه چیز را با مقیاس وجودی خودمان میسنجیم لذا در مورد
صفات کلی خداوند نیز میخواهیم خدا را با یک وجود بیپایان و
کامل و نامحدود از هر جهت با وجود محدود خود بسنجیم. بنابراین در این زمینه دچار اشکال خواهیم شد. این اشکال حتی در مورد تصور ما از پدیدههای دیگر نیز پیش میآید. تشخیص اینکه فرضاً چنانکه در مریخ چگونه موجوداتی هستند ودارای چه ویژگیهائی هستند برای ما نه مشکل و نه غیر ممکن است. این موضوع دو نتیجه را بازتاب میکند:
۱ ـ محدودیت انسان
۲ ـ اینکه انسان به حکم بشر بودنش از درک بسیاری از واقعیات حتی اگر محدود هم باشد عاجز است (انسان در این قبیل موضوعات در حصار مکان و زمان است) در مورد خداوند باید بیان داشت پی بردن به
صفات ثبوتیه و
سلبیه خداوند دست یافتن به نوعی شناخت درباره
صفات خداوند است. اینکه ان الله سمیع بصیر و یا ان الله بکل شیی علیم خود بیانگر
صفاتی ثبوتیه از خداوند هستند. اینک آنچه در پی میآید تفحّصی است پیرامون یکی از
صفات بارز خداوندی که تحت
صفات جلال خدا با آن آشنا هستیم.
پیرامون
صفت جلال خداوند باید گفت در فرهنگ عربی، فارسی، منجد الطلاب، ترجمه محمد بندرریگی آمده است: جلال بر حسب وزن فعال دارای ریشه جل میباشد. این کلمه و همچنین مشتقاتش جلال و جلاله معنای (بزرگ و با عظمت وبا شوکت شد) و همچنین جلال به معنای با عظمت میباشد و باز میتوان گفت جلیل به معنای با عظمت و یا تجلل به معنای با عظمت و بزرگوار شد میباشد در کتاب المعجم الفهرست الفاظ قرآن الکریم که دایرةالمعارف مفاهیم و کلمات قرآنی است بیان میدارد: کلمه جلال در
سوره الرحمن دوبار و در آیات ۲۷ و ۷۸ این
سوره آمده است.
همچنین مشتقات این کلمه در
سوره شمس آیه ۳۴
سوره اعراف آیه ۱۸۷ و آیه ۱۴۳
سوره لیل آیه ۲ و
سوره حشر آیه ۳ آمده است که در جای خود مورد بحث قرار گرفته خواهد شد.
اینک در جهت آشنائی و تفسیر این
صفت خداوند به تفسیر آیات مربوطه میپردازیم.
(کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام)
این آیه، آیه ۲۶ سوره الرحمن میباشد.
در توضیح این سوره شریفه آمده است که سورهای مکی بوده دارای ۱۶۳۶ حرف و ۳۵۱ کلمه میباشد. ابتدا تفسیر علامه
سید محمدحسین طباطبائی (رحمةاللهعلیه) را در مورد این آیه از کتاب
تفسیر المیزان جلد ۱۹ از نظر میگذرانیم. (کل من علیها فان، و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام)
ضمیر (علیها) به زمین بر میگردد و معنای آیه این است که هر جنبده دارای شعوری که بر روی
زمین است بزودی فانی خواهد شد، و این
آیه مسئله زوال و فناء جن و انس را مسجل میکند و اگر فرمود: (کل من علیها فان) (و هر کس بر روی زمین است) و نفرمود (کل من علیها) (هرچیز که بر روی زمین است)، و خلاصه اگر مسئله
فنا و
زوال را به صاحبان شعور اختصاص داد، نه از این جهت بوده که موجودات بیشعور فانی نمیشوند، بلکه از این بابت بوده که زمینه کلام زمینه شمردن نعمتهائی است که به صاحبان شعور ارزانی داشته، نعمتهای دنیائی و آخرتی، و معلوم است که در چنین زمینهای مناسب همان است که درباره فنای این طبقه سخن بگوید.
در ضمن با توجه به اینکه کلمه (فان ـ فانی) ظهور در آینده دارد و سیاق آیه نیز ظهور در این دارد که از آیندهای خبر میدهد، از جمله: (کل من علیها فان) این نکته هم بطور اشاره استفاده میشود که مدت و اجل نشئه دنیا با فنا جن و انس سر میآید، و عمرش پایان میپذیرد، و نشئه آخرت طلوع میکند، و هر دو مطلب یعنی فنا جانداران صاحب شعور زمین، و طلوع نشئه
آخرت که نشئهی جزاء است از نعمتهای والای خدای تعالی است چون زندگی حیاتی است مقدمی برای غرض آخرت و معلوم است که انتقال از مقدمه به غرض و نتیجه نعمت است.
با این نکته گفتار بعضی از مفسرین پاسخ داده میشود، که گفتهاند: فناء چه نعمتی هست که آیه شریفه آنرا از اعلی و نعمتهای الهی شمرده و حاصل جواب این است که حقیقت این فناء انتقال از دنیا به آخرت، و رجوع به خدای تعالی است، همچنانکه در بسیاری از آیات کریمه قرآن این فنا به انتقال نامبرده تفسیر شده و فهمانده که منظور از آن فنای مطلق و هیچ و پوچ شدن نیست.
(و یبقی وجه ربک) وجه هر چیزی عبارت است از سطح بیرونی آن، (و از آنجائی که خدای تعالی منزه است از جسمانیت و داشتن حجم و سطح، لاجرم معنای این کلمه در مورد خدای تعالی بعد از حذف محدودیت و نواقص امکانی عبارت میشود از نمود خدا) و نمود خدا همان
صفات کریمه او است.
که بین او و خلقش واسطهاند، و برکات و فیض او به وسیله آن
صفات برخلقش نازل میشوند، و خلائق آفرینش و تدبیر میشوند، و آن
صفات عبارتند از علم و قدرت و شنوائی و بینائی و
رحمت و
مغفرت و رزق و امثال اینها.
(ذوالجلال و الاکرام) در معنای کلمه (جلال) چیزی از معنای اعتلاء و اظهار رفعت خوابیده، البته رفعت و اعتلای معنوی در نتیجه جلالت با
صفاتی که در آن بوئی از دفع و منع هست سروکار و تناسب دارد، مانند
صفت علو، و تعالی و عظمت، و کبریا و
تکبر، و احاطه، و عزت و غلبه.
خوب وقتی این همه معانی در کلمه (جلال) خوابیده، باید دید برای کلمه (اکرام) چه باقی میماند؟
برای این کلمه از میانه
صفات آن
صفاتی باقی میماند که بوئی از بهاء و
حسن میدهد، بها و حسنی که دیگران را واله و مجذوب میکند، مانند
صفات زیر ـ علم ـ قدرت ـ حیاه ـ رحمت ـ جود ـ جمال ـ حسن ـ و از این قبیل
صفات که مجموع آنها را
صفات جمال میگویند، همچنانکه دسته اول را
صفات جلال مینامند، و اسماء خدائی را به این دو قسمت تقسیم نموده، هر یک از آنها که بوئی از اعتلاء و رفعت دارد
صفات جلال، و هر یک که بوئی از حسن و جاذبیت دارد
صفات جمال مینامند.
بنابراین کلمه (ذوالجلال و الاکرام) نامی از
اسماء حسنی خداست، که به مفهوم خود تمامی اسماء جلال و اسماء جمال خدا را در بر میگیرد.
و مسمای به این نام در حقیقت ذات مقدسه خدائی است، همچنان که در آخر همین سوره خود خدای تعالی را به این اسم نامیده، و فرموده: (تبارک اسم ربک ذی الجلال و الاکرام)،
ولکن در آیه مورد بحث نام وجه خدا شده، حال یا به خاطر این بوده که در خصوص این جمله از معنای وصفیت افتاده، و
صفت وجه واقع نشده، بلکه مدح و ثنای رب قرار گرفته، و تقدیرش (و یبقی وجه ربک هو ذوالجلال و الاکرام؛
و تنها وجه پروردگارت که او دارای جلال واکرام است باقی میماند.) میباشد، و یا اینکه مراد بوجه همانطوری که گفتیم
صفت کریمه و اسم مقدس خدای تعالی است، و معلوم است که برگشت اجزاء اسم بر اسم، اجراء آن بر ذات است.
و معنای آیه شریفه بنابراین که منظور از وجه اسم بوده میباشد، و با در نظر گرفتن اینکه بقاء اسم یعنی آن ظهوری که اسم لفظی، از آن حکایت میکند فرع بقاء مسمی است ـ چنین میشود: (پروردگارت ـ عز اسمه ـ با همه جلال و اکرامش باقی میماند، بدون اینکه فنا موجودات اثری در خود اوویا دگرگونی در جلال و اکرام او بگذارد.)
و بنابراین که مراد بوجه خدا هر چیز باشد که دیگران رو به آن دارند، ـ که قهراً مصداقش عبارت میشود از تمامی چیزهائی که به خدا منسوبند، و مورد نظر هر خداجوئی واقع میگردد، مانند
انبیاء و
اولیاء خدا و دین او و ثواب و قرب او و سایر چیزهائی که از این قبیل باشند معنای آیه چنین میشود: (همه زمینیان فانی میگردند، و بعد از فناء دنیا آنچه نزد او است و از ناحیه او است، از قبیل انواع جزء و
ثواب و قرب به او باقی میماند، همچنانکه در جای دیگرفرمود: (ما عندکم ینقد و ما عند الله باق؛
هر چه نزد شماست فانی میگردد، و هر چه نزد خدا است باقی میماند.)
تفسیر نمونه در جلد ۲۳ پیرامون تفسیر این آیه، آقای
مکارم شیرازی این چنین بیان میدارد: این آیه بدین معنی است تنها ذات ذوالجلال و گرامی پروردگار تو باقی میماند (و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام)
وجه از نظر لغت به معنی صورت است که به هنگام مقابله با کسی با آن مواجه و روبرو میشویم، ولی هنگامی که در مورد خداوند به کار میرود منظور ذات پاک او است.
بعضی نیز وجه ربک را در اینجا بمعنی
صفات پروردگار دانستهاند که از طریق آن، برکات و نعمتها بر انسانها نازل میشود همچون علم و قدرت و رحمت و مغفرت.
این احتمال نیز داده شده است که منظور اعمالی است که به خاطر خدا انجام داده میشود، بنابراین همه فانی میشوند تنها چیزی که باقی میماند اعمالی است که از روی خلوص نیت و برای رضای او انجام گرفته میشود.
اما ذوالجلال و الاکرام که توصیفی است برای وجه اشاره به
صفات جمال و جلال خدا است، زیرا ذوالجلال از
صفاتی خبر میدهد که خداوند اجل و برتر از آن است.
(
صفات سلبیه) و (اکرام) ) به
صفاتی اشاره میکند که حسن و ارزش چیزی را ظاهر میسازد و آن
صفات ثبوتیه خداوند مانند علم و قدرت و حیات او است.
بنابراین معنی آیه روی هم رفته چنین میشود: تنها ذات پاک خداوندی که متصف به
صفات ثبوتیه و منزه از
صفات سلبیه است که این عالم باقی و برقرار میماند.
بعضی از مفسران نیز صاحب اکرام بودن خداوند را اشاره به الطاف و نعمتهائی میدانند که با آن اولیای خود را اکرام و گرامی میدارد، جمع میان معانی در آیه فوق نیز ممکن است.
در حدیثی میخوانیم که مردی در حضور
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مشغول
نماز بود سپس چنین دعاد کرد: اللهم انی اسئلک بان لک الحمد، لااله الا انت المنان بدیع السماوات و الارض، ذوالجلال و الاکرام یا حی یا قیوم.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به اصحاب و یارانش فرمود: میدانید خدا را با چه نامی میخوانند؟ عرض کردند: خدا و رسولش آگاهتر است، فرمود: والذی نفسی بیده لقد دعا الله باسمه الاعظم الذی از ادعی به اجاب، و از اسئل به اعطی:
قسم به آنکس که جانم به دست اواست خدا را به اسم اعظمش خواند که هرگاه کسی خدا را به آنم بخواند اجابت میکند، و هرگاه به وسیله آن از تقاضا کند عطا میفرماید.
دومین و آخرین آیهای که در قرآن مستقیماً به کلمه جلال اشاره نموده است در آیه ۷۸ سوره الرحمن میباشد
علامه در
تفسیر المیزان جلد ۱۹ صفحه ۲۲۳ پیرامون تفسیر این آیه چنین بیان میدارد: (تبارک اسم ربک ذی الجلال و الاکرام)
این آیه ثنایی است جمیل برای خدای تعالی، که چگونه دو نشئه آخرت مالامال از نعمتها و آلاء برکات نازله از ناحیه او شده و رحمتش سراسر دو جهان را فرا گرفته، با همین بیان روشن میشود که مراد باسم مبارک خدای تعالی همان رحمان است، که سوره با آن آغاز شد، و کلمه (تبارک) به ضمه راء مصدر باب تفاعل است و کثرت خیرات و برکات صادره را معنی میدهد.
پس اینکه فرمود: (تبارک اسم ربک) معنایش این میشود که متبارک است الله که به رحمان نامیده شده، بدان جهت متبارک است که این همه آلاء و نعمتها ارزانی داشته، افاضه فرموده و جمله (ذی الجلال و الاکرام) اشاره به این است که خدای سبحان خود را باسمای حسنی نامگذاری کرده، و به مدلول آن اسماء حسنی متصف هم هست، و معنای وصفی و نعوت جلال و جمال را واقعاً دارا و واجد است، و معلوم است که
صفات فاعل در افعالش ظهوری و اثری دارد، و از این دریچه خود را نشان میدهد، و همین
صفات است که فعل را به فاعلش ارتباط میدهد، پس خدای تعالی هم اگر خلق را بیافرید و نظامی در آنجا جاری ساخت بدین جهت بود که دارای
صفتی بود که اقتضای چنین افعالی را داشت، برای این بود که او خالق و مبدی و بدیع بود، و اگر کارهایش هم متقن و بدون نقطه ضعف است، باز برای این است که او دارای
صفاتی است که فعل متقن را اقتضاء میکند، آن
صفات این است که او
علیم و
حکیم است، و اگر اهل اطاعت را جزای خیر میدهد، این عملش ترشحی و نمودی از
صفتی در او است، که چنین اقتضایی دارد، و آن این است که ودود و شکور و
غفور و رحیم است، و اگر اهل فسق را جزای
شر میدهد باز برای این است که در او
صفتی وجود دارد که چنین قسم جزا دادن را اقتضاء دارد و آن
صفت منتقم و شدیدالعقاب است. پس اگر کلمه (رب) را در آیه: (و لمن خاف مقام ربه) سبعه رحمت ستایش شده بود در اینجا به
صفت (ذی الجلال و الاکرام) ستوده، برای این بود که بفهماند اسماء حسنای خدا و
صفات علیایش در نزول برکات و خیرات از ناحیه او دخالت دارند، و اشاره کند به اینکه نعمتها و آلاء او همه به مهر اسماء حسنی و
صفات علیای او مارک خورده.
آیت ا… مکارم شیرازی و جمعی از نویسندگان در تفسیر نمونه جلد بیست و سه پیرامون این آیه چنین بیان داشتهاند خداوند در آیه (تبارک اسم ربک ذی الاجلال و الاکرام) میفرماید: پر برکت و زوال ناپذیر است نام پروردگات که صاحب جلال و اکرام است.) تبارک از ریشه برگ (بر وزن درک) به معنی سینه
شتر است، و از آنجا که شتران هنگامی که در جایی میخوابند و ثابت میمانند سینه خود را به زمین میچسبانند. این واژه به معنی ثابت ماندن و پایدار و با دوام بودن بکار رفته است، و نیز از آنجا که سرمایه بادوام و زوال ناپذیر فوائد زیاد دارد به موجود پرفایده (مبارک) گفته میشود و شایستهترین کسی که این عنوان برای او سزاوار است ذات پاک خداوند است که سرچشمه همة خیرات و برکات میباشد.
این تعبیر به خاطر آن است که در این سوره انواع نعمتهای الهی در زمین و آسمان، در خلقت بشر، و در دنیا و آخرت آمده است، و از آنجا که اینها همه از وجود پر برکت پروردگار افاضه میشود مناسبترین تعبیر همان است که در این آیه آمده است.
زیرا منظور از اسم در اینجا اوصاف پروردگار است، مخصوصاً
صفت رحمانیت که منشاء همه این برکات است، و به تعبیر دیگر افعال خداوند از
صفات او سرچشمه میگیرد، اگر عالم هستی را با نظام آفرید و در همه چیز میزان قرار داد (حکمت) او ایجاب میکرد، و اگر قانون
عدالت را در همه چیز حکمفرما فرمود (علم و عدل) و ایجاب میکند، و اگر مجرمان را در انواع مجازاتهائی که در این سوره اشاره شد گرفتار میسازد (منتقم) بودنش اقتضاء مینماید، و اگر مؤمنان صالح را مشمول انواع مواهب معنوی و مادی در این جهان و جهان دیگر قرار میدهد (فضل و رحمت) واسعه او ایجاب میکند، بنابراین اسم او اشاره به
صفات او است و
صفات او هم عین ذات پاک او است.
تعبیر به (ذی الجلال و الاکرام) اشارهای است به تمام
صفات جمال و جلال او (ذی الجلال اشاره به
صفات سلبیه و ذی الاکرام اشاره به
صفات ثبوتیه است.)
جالب اینکه سوره الرحمن با نام خداوند (رحمن) آغاز شد و با نام پروردگار ذوالجلال و الاکرام پایان میگیرد، و هر دو هماهنگ با مجموعه محتوای سوره است.
در آیه ۳۷ سوره الرحمن بعد از ذکر نعمتهای مختلف معنوی و مادی دنیا میفرماید: (و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام) و در پایان سوره بعد از ذکر انواع نعمتهای بهشتی (تبارک اسم ربک ذی الجلال و الاکرام) این دو تعبیر بیانگر این واقعیت است که همه خطوط به ذات پاک او منتهی میشود، و هر چه هست از ناحیه او است، دنیا از ناحیه او است، و عقبی از ناحیه او است، وجلال و اکرام او همه چیز را فرا گرفته است.
در حدیثی از پیغمبر گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میخوانیم: شخصی در محضرش دعا میکرد و میگفت: یا ذی الجلال و الاکرام: ای خداوندی که صاحب جلال و اکرامی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: قد استجیب لک فسل: اکنون که خدا را به این نام خواندی دعایت مستجاب شد هرچه میخواهی بخواه.
و در حدیث دیگری آمده است که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مردی را مشاهده کرد که ایستاده و مشغول نماز بود، بعد از
رکوع و
سجود و
تشهد دعا کرد و در دعایش چنین گفت:
اللهم انی اسئلک بان لک الحمد لا اله انت وحدک لاشریک لک المنان بدیع السماوات و الارض، یا ذوالجلال و الکرام، یا حی و یا قیوم، انی اسئلک ………… پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): لقد دعا الله باسمه العظیم الذی اذا دعی به اجاب، و اذ اسئل به اعطی: این مرد خدا را با نام عظیمی خواند که هر گاه به آن دعا شود اجابت میکند و اگر بوسیله آن سؤال کنند عطا میفرماید.
در حدیثی از
امام محمد باقر (علیهالسّلام) میخوانیم که تفسیر آیه تبارک اسم ربک ذی الجلال و الاکرام فرمود نحن جلال الله وکرامته التی اکرام الله العباد بطاعتنا؛
ما جلال خداوند و کرامت او هستیم که بندگان را به اطاعت ما گرامی داشته است.
در
المعجم آمده است در سوره مبارکه حشر کلمه جلاء در آیه ۳ سوره لیل کلمه تجلاو در سوره اعراف آیه ۱۴۳ و ۱۸۷ به ترتیب: تجلی، یجلیها، و در آیه ۳۴
سوره شمس کلمه جلیها از مشتقات جلال میباشد که در قرآن آمدهاند. اینک به ذکر تفسیرهای مختلف پیرامون آیات ۱۴۳ و ۱۸۷ سوره اعراف میپردازیم. ابتدا
تفسیر المیزان جلد ۱۵ و ۱۶ پیرامون آیه ۱۴۳ سوره اعراف اینچنین بیان میدارد.
خداوند در سوره اعراف آیه ۱۴۳ میفرماید: و لما جاء موسی لمیقاتنا کلمه ربه قال رب ارنی انظر الیک قال لن ترانی و لکن انظر الی الجبل فان استقر مکانه فسوف ترانی و لکن انظر الی الجبل فان استقر مکانه فسوف تراینی فلما تجلی ربه
الخ کلمه تجلی که در آخر این آیه آمده است به معنای قبول جلاء و ظهور است و کلمه: دک مصدر و به معنای کوبندن به محکمی است، و در این آیه به معنای
اسم مفعول، مدکوک و کوبیده میکرد، و کلمه خر، از خرور به معنای سقوط است و صعقا از صعقه است که به معنای
مرگ و بیهوشی و از کار افتادن حواس و بطلال ادراک، و افاقه برگشتن به حالت سلامت عقل و حواس را گویند، مثلاً گفته میشود فلانی از حالت عش افاقه پیدا کرد یعنی حال عادی و استقامت درک و شعور برگشت.
معنای این آیه به طوری که از ظاهر نظم و سیاق آن بر میآید این است که لما جاء موسی لمیقاتنا وقتی به میقات ما که برای او تعیین کرده بودیم آمد و کلمه رب و پروردگارش با او گفتگو کرد قال موسی گفت: رب ارنی انظر الیک پروردگارا خودت را بنمایان تا نگاهت کنم، یعنی وسایل دیدارت را برایم فراهم ساز تا به تو نظر اندازم و تو را ببینم، آری دیدن فرع نظر انداختن است و نظر انداختن فرع تمکین و تمکن از دیدن است ـ قال ـ خدای تعالی به
موسی فرمود: لن ترانی تو ابدا مرا نخواهی دید ولکن انظر الی الجبل معلوم میشود کوهی در مقابل موسی (علیهالسّلام) مشود بود که خدای تعالی با لام عهد ـ اجبل ـ اشاره به آن نموده فان استقر مکانه فسوف ترانی به این کوه نگاه کن که من اینک خود را برای آن ظاهر میسازم. اگر دیدی تاب دیدار مرا آورده و بر جای خود استوار بماند، بدان که تو هم تاب نظر انداختن به من و دیدن مرا داری فلما تجلی ربه الجبل و وقتی تجلی کرد و برای کوه ظاهر گردید جمله دکا با تجلی خود آن را در هم کوبیده و در فضا متلاشیش ساخت و پرتابش کرد.
پس در آیه فوق استدلال بر محال بودن تجلی نیست، به شهادت اینکه برای کوه تجلی کرد بلکه غرض از آن نشان دادن و فهماندن این معنا است که موسی قدرت و استطاعت تجلی را ندارد و اگر تجلی خدا واقع شود او در جای خود قرار نمیگیرد، و خواسته است بوی بفهماند اگر تجلی کنم وجودت به کلی از بین برود، همانطوری که دیدی کوه از بین رفت.
جمله فما تجلی الجبل جمله دکا و خر موسی صعفا این معنا را به خوبی افاده میکند. چون خدای تعالی وقتی که برای کوه تجلی نمود کوه را متحول به صورت ذراتی از خاک گردانید، و هویت کوهیش را نیز به کلی از بین برد.
و بطوری که از ظاهر سیاق بر میآید هلاکت و یا بیهوشی موسی از هول و هیبت آن منظرهای بود که مشاهده کرد، ولکن این ظاهر باور کردنی نیست، برای اینکه موسی از مظاهر قدرت پروردگارش چیزهایی دیده بود که مسئله از هم پاشیدن کوه در مقابل آن خیلی مهم نبود، موسی همان کسی است که عصای خود را میانداخت و آن اژدهایی دمان میشد، و هزاران هزار مارها و طنابها را میبلعید، این همان کسی است که دریا را شکافت و در یک لحظه هزاران هزار از آل فرعون را در آن غرق کرد، و کوه را از ریشه کند و بر بالای سر
بنیاسرائیل مانند سایه نگه داشت، موسی صاحب چنین معجزاتی بود که به مراتب هولانگیزتر از متلاشی شدن کوه بو، پس چگونه تصور میشد در این قضیه از ترس مرده و یا بیهوش شده باشد؟ با اینکه بر حسب ظاهر میدانسته که در این تجلی آسیبی به خود او نمیرسد و خدا میخواهد او سالم باشد، و تجلی به کوه را ببیند، پس معلوم میشود غیر از مسئله متلاشی شدن کوه چیز دیگری او را به این حالت در آورده، گویا در آن صحنه، قهر الهی برای او و در مقابل درخواستش مجسم گردیده و او خود را به مشاهده آن مشرف دیده، که چنان اندکاک عجیبی به او دست داده و نتوانسته حتی یک چشک بر هم زدن در جای خود و به روی پاهایش قرار بگیرد، استغفاری هم که بعد از به حال آمدن کرده شاهد این معناست.
تفسیر نمونه جلد ششم نیز در تفسیر این آیه چنین بیان داشته است: خداوند در آیه ۱۴۳ سوره اعراف میفرماید: و لما جاء موسی لمیقاتنا و کلمه ربه قال رب ارنی انظر الیک قال لن ترانی و لکن انظر الی الجبل فان استقر مکانه فسوف ترانی و لکن انظر الی الجبل فان استقر مکانه فسوف تراینی فلما تجلی ربه …
الخ: هنگامی که موسی (علیهالسّلام) به میعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت: عرض کرد: پروردگارا خود را به من نشان بده تا به تو بنگرم ولی به زودی این پاسخ را از پیشگاه پروردگار شنید که هرگز مرا نخواهی دید ولی به کوه بنگر اگر از جای خود ایستاد مرا خواهی دید هنگامی که خداوند بر کوه جلوه کرد آن را محو نابود و همسان با زمین نمود موسی (علیهالسّلام) از مشاهده این صحنه هولانگیز چنان وحشت زده شد و مدهوش به روی زمین افتاد و هنگامی که به هوش آمد، عرضه داشت پروردگارا منزهی تو، من به
وصی تو باز میگردم و
توبه میکنم و من نخستین مؤمنانم.
مفسران در اینجا گفتگوی بسیار کردهاند، ولی آنچه از مجموع آیات بنظر میرسد این است که خداوند، پرتوی از یکی از مخلوقات خود را بر کوه ظاهر ساخت.
آیا این مخلوق یکی از آیات عظیم الهی بوده که برای ما ناشناخته مانده؟
و یا نمونهای از نیروی عظیم اتم و یا موج مرموز و تکاندهنده با صاعقهای عظیم و وحشتناک که بر کوه زد و برقی خیره کننده و صدائی مهیب و وحشتناک و نیروئی عظیم از آن برخاست، آنچنان که کوه به کلی از هم پاشید گویا خداوند با این کار میخواست ۲ چیز را به موسی (علیهالسّلام) و بنیاسرائیل نشان دهد.
نخست اینکه آنها قادر نیستند، پدیده کوچکی از پدیدههای عظیم خلقت را مشاهده کنند، با این حال چگونه تقاضای مشاهده پروردگار و خالق را میکنند.
دیگر اینکه همانطور که این آیت عظیم الهی با اینکه مخلوقی بیش نبود خودش قابل مشاهده نبود، بلکه آثارش یعنی لرزه عظیم، و صدای مهیب او شنیده میشد، اما اصل آن یعنی آن امواج مرموز یا نیروی عظیم، نه با چشم دیده میشد و نه با حواس دیگر قابل درک بود، با این حال آیا هیچکس در وجود چنین آیتی میتوانست تردید کند و بگوید چون خودش را نمیبینم و تنها آثارش را میبینم نمیتوانم به آن ایمان بیاورم؟ جائی که درباره یک مخلوق چنین قضاوت کنیم درباره خداوند بزرگ چگونه میتوانیم بگوئیم چون قابل مشاهده نیست به او ایمان نمیآوریم با اینکه آثارش همه جا را پر کرده است.
احتمال دیگری در زمینه تفسیر آیه داده شده است و آن اینکه موسی (علیهالسّلام) براستی برای خودش تقاضای مشاهده کرد ولی منظور او مشاهده با چشم نبود که لازمه آن جسمیت بوده باشد و با مقام موسی (علیهالسّلام) سازگار نباشد، بلکه منظور یک نوع ادراک و مشاهده باطنی بوده است، یک شهود
کامل روحی و فکری، زیرا بسیار میشود که کلمه رؤیت در این معنی به کار میرود، مثلا میگوئیم: من در خودمان این قدرت را میبینم که این کار را انجام دهیم در حالی که قدرت، چیز قابل مشاهدهای نیست بلکه منظور این است ما به وضوح این حالت را در خودمان مییابیم.
موسی (علیهالسّلام) میخواست به چنین مقامی از شهود و معرفت برسد. در حالی که رسیدن به چنین مقامی در دنیا ممکن نیست، اگر چه در
آخرت که عالم شهود و عالم بروز است امکان دارد.
ولی خداوند در پاسخ موسی (علیهالسّلام) گفت: چنین رؤیتی هرگز برای تو ممکن نیست و برای اثبات مطلب، جلوهای بر کوه کرد و از هم متلاشی شد و بالاخره موسی (علیهالسّلام) از این درخواست توبه نمود.
۱ ـ قرآن کریم
۲ـ المعجم الفهرس
۳ـ فرهنگ عربی ـ فارسی ترجمه منجد الطلاب، ترجمه به فارسی محمد بندر ریگی
۴ ـ تفسیر المیزان مجلدهای ۱۵-۱۶ ـ ۱۹ نوشته: علامه سید محمد طباطبائی (رحمةاللهعلیه)
۵ ـ تفسیر نمونه مجلدهای ۶-۲۳ نوشته: آیت ا… مکارم شیرازی با همکاری جمعی از نویسندگان
۶ ـ سخنی چند درباره کتاب خداشناسی نوشته: سید رضا برقعی ـ محمد جواد باهنر ـ علی غفوری
سایت بلاغ، علوم قرآنی، صفحه ۴۳۵، برگرفته از مقاله
صفات جمال و جلال الهی در قرآن.
دانشنامه موضوعی قرآن، برگرفته از مقاله «صفات جمال و جلال خدا از دید قرآن کریم»، تاریخ بازیابی ۹۶/۴/۲۰.