شمطیه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اعتقاد به مهدویت از ارکان عقاید شیعی است و در ادیان و مذاهب دیگر وجود منجی آخرالزمان به اشاره بیان شده است. این عامل امیددهنده اگر به طور صحیح تبیین نشود، مشکلاتی را به دنبال خواهد داشت. در این مقاله به فرقهای
اشاره خواهد شد که درک صحیحی از مهدویت اصیل و حقیقی نداشته و در پیفریب افراد سودجو به ضلالت کشیده شدند.
مهدویت علاوه بر اینکه در مکتب
شیعه جایگاه مهمی دارد، به گونههای مختلف تبیین شده؛ به طوری که در مورد آن دیگر کسی معذور نیست. مهمترین عنصر در این اعتقاد معرفی مصداق مهدی است که این به وضوح از مجموعه
روایات به دست میآید. در تمام روایات امامیه و حتی
اهل سنت از پیامبر اکرم (صلياللهعليهوآلهوسلم)
مهدی کسی جز فرزند حضرت
امام حسن عسکری (علیهالسلام) نیست.
این تعیین مصداق، علاوه بر بیان ملاکهای مهدویت از بزرگترین انحرافات در شیعه جلوگیری کرده است؛ بهگونهای که مخالفان چنین مصداقی با هر کس در مورد مهدویت
بیعت کردند با شکست مواجه شدند و خود این گروهها به
کذب و مهدویت ساختگی اقرار مینمودند.
یکی از فرقی که در تعیین مصداق مهدویت به اشتباه و
خطا رسید، فرقهای به نام شمطیه است. این فرقه به نامهای دیگری چون شمیطیه و سمیطیه و سمطیه نیز خوانده میشود.
نام این
فرقه از
اسم شخصی که این دیدگاه را ارائه داده، گرفته شده است. نام او
یحیی بن ابیشمیط است
و برخی دیگر او را
یحیی بن ابیالسمیط
معرفی کردهاند.
گفته شده
یحیی بن شمط الاحمسی با مختار بوده و از فرماندهان سپاه او محسوب میشده و همچنین او در بصره به دستور مختار امیر سپاه بود و در مقابل مصعب بن زبیر به
جنگ پرداخت و در سرزمینی به نام مدار کشته شد.
این فرقه که
پیروان یحیی هستند، معتقدند که
امامت بعد از پیامبر اکرم (صلياللهعليهوآلهوسلم)
حق علی بن ابیطالب (علیهالسلام) و فرزندان اوست. این فرقه تا حضرت امام صادق (علیهالسلام) اختلافی با امامیه ندارند ولی بعد از وفات آن حضرت از امامیه جدا شدند. زیرا قائل به امامت یکی از فرزندان
امام صادق (علیهالسلام) به نام محمد معروف به دیباج شدند و همچنین نسل امامت را در اولاد محمد دیباج قرار میدهند.
این فرقه در تعیین مهدی
اختلاف دارند به این صورت:
عدهای محمد دیباج را
امام این فرقه معرفی میکنند.
عدهای مهدی منتظر را دراین فرقه محمد دیباج میدانند.
عدهای مهدی را از اولاد محمد دیباج میدانند.
در تحلیل این اختلاف میتوان گفت که هر یک از این موارد در طول موجودیت شمطیه رخ داده است: زیرا در وهله اول خود محمد دیباج چنین عنوانی را میتواند داشته باشد؛ ولی بعد از
مرگ او از این قول برگشته و مهدی را در اولاد او گنجاندند.
شاید بتوان گفت ایده مهدویت او در ابتدا با عملکرد محمد دیباج همراه شد: زیرا او در
مکه بیعت کرد و سپس به سوی
مدینه رهسپار شد و چنین سیرهای در روایات برای مهدی موعود (عجلاللهتعاليفرجهالشريف) بیان شده؛ ولی غافل از اینکه این
عمل ملاک مهدویت نیست؛ بلکه یکی از نشانههای خروج ایشان است.
اما برای اثبات امامت او بعد از پدرش امام صادق (علیهالسلام) ادعای
نص نمودهاند.
آنها میگویند که محمد دیباج وقتی کودک بود، به نزد امام صادق (علیهالسلام) میرود و در همین حین با صورت به زمین میخورد. امام صادق (علیهالسلام) به سوی او میرود و او را میبوسد و گرد و
خاک از روی او پاک میکند و او را در آغوش میگیرد و میفرماید: از پدرم شنیدم که فرمود: اگر فرزندی برای تو همانند من بود اسمش را هم نام من بگذار. زیرا او شبیه من و شبیه
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و بر سیره اوست.
این فرقه با ادعای وجود این
روایت و صحت دلالت آن بر امامت محمد دیباج و فرزندان او
استدلال میکنند.
برای بطلان چنین ادعایی
کافی است عملکرد محمد دیباج را بعد شکست از سپاه مأمون ملاحظه نمود.
محمد فرزند امام صادق (علیهالسلام) معروف به دیباج (دیباجه) است. بعد از پدر در فرقه شمطیه گاهی به عنوان مهدی و گاهی به عنوان امام است و همچنین فرزندان او. مادرش کنیزی به نام حمیده است. موسی بن جعفر (علیهالسلام) و اسحاق و محمد هر سه از یک مادر هستند.
در کتب
رجال محمد بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب (علیهمالسلام) را از اصحاب پدر گرامیاش قرار دادهاند
و از او نسخهای روایی است که در آن از پدر گرامیاش روایاتی نقل میکند
که او فردی سخاوتمند و شجاع بوده و هر روز برای مهمانانش گوسفندی را
قربانی میکرد.
محمد دیباج پس از اینکه زیدیه جارودیه اطرافیانش را تشکیل دادند و خودش نیز بیمیل به آنها نبود
به قیام علیه مأمون عباسی دست زد. قیامی که نتیجهای جز شکست نداشت. به علاوه اینکه
امام رضا (علیهالسلام) به محمد دیباج توصیه فرموده بودند که بر مامون خروج نکند و مستقیما به بینتیجه بودن
عمل او
تصریح فرمودند و با لحن شدیدی از او خواست تا با ادعای امامت بر پدر و برادرش امام صادق و امام کاظم (علیهماالسلام) دروغ نبندد.
زیرا ایشان هرگز او را به امامت و وصایت معرفی نکردند و دلیلی برای مطلب خود نداشت ولی با این همه او همراه زیدیه شد و در سال ۱۹۹ با یاران زیدی خود به قیام علیه مامون دست زد.
او در
مکه ادعای امامت نمود و برای
خلافت با او بیعت شد. او را به
لقب امیرالمومنین خواندند و از آنجا به مدینه رهسپار شد و در مدینه با سپاه مامون به فرماندهی عیسی جلودی مواجه شد ولی تاب مقاومت نداشت و لشگرش شکست را پذیرا شد. او برای جان خود امان گرفت و به مانند عباسیان جامه سیاه بر تن نمود و بر منبر رفت و خودش را از خلافت خلع نمود و اعتراف کرد که ولایت برای مأمون است و من در آن حقی ندارم.
اینجا بود که به
حقیقت نصایح و اوامر امام رضا (علیهالسلام) رسید.
با اینکه محمد دیباج با شکست شدید روبرو شد و همچنین
زبان به عدم حقانیت خود در
ولایت گشود بلکه آن حق را از آن مأمون میدانست باز عدهای او را به عنوان رهبر و
امام بعد از پدرش امام صادق (علیهالسلام) پذیرفتند. این عده که چنین نظری داشتند کسانی جز
یحیی بن ابیالشمط وپیروانش نبودند.
آیا عملکرد او با چنین عقیدهای در مورد او سازگاری دارد!
مأمون عباسی برای اینکه خود را هوادار
اهل بیت پیامبر (علیهمالسلام) نشان دهد، از فرصت به دست آمده از قیام محمد دیباج استفاده کرد و پس از شکست دیباج و اعترافات او که نتیجهای جز منفعت برای مأمون نداشت با او با مسالمت برخورد نمود
و حتی بعد از مرگ محمد دیباج در
تشییع جنازه او شرکت کرد و خودش را مظلوم وانمود میکرد و در این راه
صبر جمیل مینمود.
همانطور که امام رضا (علیهالسلام) فرموده بودند
انقلاب او کار به جایی نرساند، بلکه خود دستآویزی برای ظالمان گشت.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «شمطیه».